جمال کعبه (تاریخ اسلام به روایت امام علی علیه السلام)

جمال کعبه (تاریخ اسلام به روایت امام علی علیه السلام)0%

جمال کعبه (تاریخ اسلام به روایت امام علی علیه السلام) نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

جمال کعبه (تاریخ اسلام به روایت امام علی علیه السلام)

نویسنده: محمد حسين دانش کيا
گروه:

مشاهدات: 6924
دانلود: 1781

توضیحات:

جمال کعبه (تاریخ اسلام به روایت امام علی علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 147 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 6924 / دانلود: 1781
اندازه اندازه اندازه
جمال کعبه (تاریخ اسلام به روایت امام علی علیه السلام)

جمال کعبه (تاریخ اسلام به روایت امام علی علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنین عليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام نگردیده است.

تاريخ اسلام به روايت امام علي عليه السلام

نويسنده: محمد حسين دانش کيا

پيش گفتار

مطالعه تاريخ و تأمل در كردار پيشينيان و تجربه های زيستی آنان و وقايع گوارا و ناگواری كه برای آنان رخ داده است. می تواند چراغی باشد فرا راه امت ها در جوامع مختلف كه در پرتو آن، مسير آينده خود را به خوبی شناخته و پی گيرند؛ تا از اين رهگذر بتوانند و بكوشند با تحليل و آسيب شناسی آنچه بر امت های پيشين رفته است، از آفات و رهزن های موجود بر سر راه جوامع سالم جلوگيری كرده و مسير آتی خويش را واقع بينانه و با بصيرت بپويند.

آنچه هم اكنون تقديم خوانندگان محترم می گردد، تلاشی است برای بيان برهه ای از تاريخ اسلام از زبان صدق و سرچشمه معرفت و حكمت، امام علیعليه‌السلام ، كتاب حاضر برگزيده ای است از حوادث تلخ و شيرين عصر امامعليه‌السلام كه آن حضرت به مناسبت های مختلف از آنها سخن گفته است.

مطالعه مجموعه حاضر می تواند دورنمايی از اوضاع صدر اسلام را پيش روی نهد و ناگفته ها و ناگفتنی های بسياری را آفتابی سازد. اين مجموعه در نه گفتار و به قلم برادر ارجمند جناب آقای محمدحسين دانشكيا سامان يافته و با عنوان «تاريخ اسلام به روايت امام علیعليه‌السلام » به علاقمندان تقديم می گردد.

دفتر تحقيق و تدوين متون درسی، از تلاش علمی نگارنده محترم و همه دست اندركاران تهيه اين مجموعه قدردانی و برای همگان آرزوی موفقيت روزافزون دارد.

نهاد نمايندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها

معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامی

دفتر تحقيق و تدوين متون درسی

مقدّمه

ما مفتخريم كه كتاب نهج البلاغه كه بعد از قرآن بزرگترين دستور زندگی مادی و معنوی و بالاترين كتاب رهائی بخش بشر است و دستورات معنوی و حكومتی آن بالاترين راه نجات است، از امام معصوم ما است.

وصيت نامه الهی - سياسی امام

هر حقيقت طلبی اشتياق دارد كه حوادث تاريخی صدر اسلام را آن گونه كه رخ داده است دريابد. مردم آن روزگار را بشناسد و با شخصيت مردان و زنانی كه در پديد آوردن صحنه های مختلف نقش داشته اند آشنا شود، و از زبانی صادق به تحليل رويدادها گوش دل بسپارد.

اميد آنكه از تكرار حوادث تلخ دوری جويد و تكرار رويدادهای شيرين را سرعت بخشد. چه زبانی صادق تر و گوياتر از زبان پيشوائی معصوم كه نه فقط شاهد ماجرا و راوی آنها بوده است كه در بسياری از مقاطع، حادثه ساز و محور قضايا به شمار می رود. در اين نوشتار سعی شده است حوادث و رويدادهايی را كه امام علیعليه‌السلام به روايت آن پرداخته از مجموعه نفيس نهج البلاغه استخراج گردد و بر خوانندگان محترم عرضه شود.

قبل از آغاز ذكر نكاتی چند خالی از فايده نخواهد بود.

١. زبان نوشتار بر اين فرض انتخاب شده است كه امام مشاهدات خود را برای فرزندش امام حسنعليه‌السلام بازگو می نمايد. به ناچار برای ايجاد پيوستگی بين خطبه ها، نامه ها و... جملات يا كلماتی افزوده شده است و به جهت ايجاد تمايز بين آنها و متن اصلی، جملات مذكور بين () قرار گرفته است.

٢. از ميان ترجمه ها بنا به دلائل مختلف، ترجمه خورشيد بی غروب اثر نويسنده و مترجم محترم جناب آقای عبدالمجيد معاديخواه انتخاب شده است و فقط در مواضعی چند از اين ترجمه عدول شده است.

٣. چون سعی شده است تمامی مطالب پيرامون يك حادثه در پی هم ذكر شود لذا تقدم و تأخر زمانی برخی حوادث تاريخی در نظر گرفته نشده است كه البته از خواننده محترم پوشيده نيست.

٤. شرح حالی از شخصيت هايی كه امامعليه‌السلام متعرض آنها شده به صورت زير نويس ارائه شده است. پرداختن به نقاط برجسته زندگی ايشان به گونه ای كه شخصيت آنها را به خواننده بشناساند محور قرار گرفته است و در برخی ديگر از زيرنويس ها نيز توضيحاتی به ضرورت پيرامون برخی وقايع ارائه شده است كه علاقمندان با مراجعه به منابع می توانند به اطلاعات تفصيلی دست يابند.

٥. در تنظيم پاورقی ها، چون شناساندن برخی منابع تحليلی تاريخی برای خواننده جوان مدنظر بوده است كمتر به كتب دست اول ارجاع داده شده است.

٦. در پايان كتاب، جدول مقايسه ای شماره های ترجمه خورشيد بی غروب با ديگر متن های نهج البلاغه جهت دسترسی آسان تر به متن عربی آورده شده است. از آنجا كه شماره خطبه ها، نامه ها و... اين ترجمه با ترجمه مرحوم فيض الاسلام در موارد اندكی تفاوت دارد، موارد اختلاف در پاورقی جدول ذكر شده است.

٧. در پايان بر خود لازم می بينم كه از زحمات آقايان آل ياسين و مصطفی ورتابی كاشانيان برای تايپ و صفحه بندی متن و سيد سعيد روحانی برای بازبينی نهايی و همچنين همسرم برای ياری در تدوين و تنظيم اين نوشتار تشكر لازم را به عمل آورم.

محمدحسين دانشكيا

بهار ١٣٨٠

گفتار اوّل: پيامبری كه من ديدم

سخنی با فرزند

فرزند عزيزم! هرچند كه من به اندازه تمامی نسل های گذشته عمر نكرده ام امّا در كار و كردارشان نيك نگريسته ام، در اخبارشان انديشيده ام، در ميان آثار به جای مانده شان گرديده ام، آن چنان كه خود يكی از آنان شده ام. حتی چون جريان گذشتگان به من انجاميده است، گوئی با اولين تا آخرين فردشان زيسته ام.

بخش های زلال و سودمند تاريخ را از بخش های تيره و زيان بارش باز شناخته ام و از هر جريان برايت گل آن را چيده ام و زيبايش را برگزيده ام و بخش های ناشناختنی اش را به كناری زده ام. از سويی چون از موضع پدری دلسوز و به جد، به جريان زندگی تو می انديشم و ادب آموختنت را همت می گمارم، نظرم اين است كه اين اقدام به گاهی باشد كه هنوز نوجوانی، به عمر خويش تازه روی آورده ای و تاريخ و روزگار را در پيش داری، با انگيزه ای سازگار و درونی بی زنگار، با تأكيد بر اين نكته كه با آموزش كتاب خدا و تأويلش و با شناساندن آبشخورهای اسلام و روشنگری احكام و مرزهای حلال و حرام، كار را بياغازم و از آن در نگذرم. از ديگر سو نگرانم كه مبادا اختلاف های مردم در گرايش ها و انديشه ها، حقيقت را از تو بپوشاند، هم چنان كه بر آنان پوشانده است.

از اين رو به رغم خواست درونيم، هرچند علاقه ای به آگاه كردن تو به اين قيل و قال ها نداشتم ولی محكم كاری را - بر سپردن تو به جريانی كه از سقوطت در ورطه اش ايمن نيستم - برتر شمردم. اميدوارم كه خداوند تو را توفيق رشد ارزانی دارد و به راستای تعادلت راه بنمايد

عرب پيش از اسلام

همانا خداوند محمد را - كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد - به عنوان هشدار دهنده به جهانيان و امين وحی و قرآن مبعوث كرد، در حالی كه شما، ای توده های عرب! تكيه بر بدترين دين های جهان داشتيد و در بدترين ديار می زيستيد.

در ميان سنگلاخ های مار آكند، می غلتيديد، نوشابه تان آب های گنديده بود و خوراكتان نان های خشكيده، خون يكديگر را می ريختيد و پيوند خويشاوندی را می گسستيد، بت ها در ميانتان برپا و زندگيتان آلوده به هرگونه خطا بود.

بعثت نبی اكرمصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

به هنگامی كه مردم در سرگردانی، راه به جايی نمی بردند و در امواج فتنه ها و بحران ها دست و پا می زدند و هوس ها و احساسات بر خردشان چيرگی يافته بود و خودبزرگ بينی، لغزش های پياپی را تحميلشان می كرد و جاهليت جهل آكند، خالی و پوك و بیوزنشان كرده بود و حيرت زدگانی بی ثبات در سياست و گرفتار نادانی همه سويه بودند.

خداوند او را - كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد - برانگيخت و با دلسوزی تمام رهنمودشان داد و در راستای روشن به پيششان برد و به پند و حكمت فراشان خواند.

جايگاه او، بهترين جايگاه ها و زمينه رويشش، شريف ترين رويشگاه های تاريخ بود. در كانهای كرامت و در بستر سلامت. چنين بود كه دل های ابرار به سوی او می گرويد و چشم ها به جانبش می گرديد. خداوند با او كينه ها را دفن و آتش ها را خاموش كرد.

بيگانگانی را پيوند برادری داد و خويشاوندانی را پراكند. با او عزت ها (ی ناروا) را به ذلت و ذلت ها (ی نابجا) را به عزت بدل كرد. سخنش روشنگر و سكوتش زبانی ديگر بود

پيامبر و من

(و) اين من بودم كه در كودكی، قهرمانان مشهور عرب را بر زمين كوفتم و شاخ اشراف ربيعه و مضر را درهم شكستم و شما خود در پيوند من با رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هم به دليل خويشاوندی نزديك و هم به سبب منزلتی ويژه، جايگاه مرا می شناسيد.

او مرا از روزهايی كه نوزادی بودم، به دامن می نشاند و به سينه می چسباند. در بستر خويش پناهم می داد، بدنش را به بدنم می سائيد و از عطر دل آويزش بهره مندم می ساخت. لقمه را می جويد و در دهانم می گذاشت و هرگز در گفتارم دروغی نشنيد و در كردارم خطايی نديد.

رسول خدا، هم او است كه از اوان شيرخوارگی، خداوند، عظيم ترين فرشتگانش را بر او گمارد تا شب و روز، او را به راه فضيلت ها و زيبايی های اخلاقی اش - در معيار جهانی - رهنمون باشند و من همواره چونان بچه شتری كه در پی مادر خويش است، به دنبال او بودم و او از اخلاق خويش هر روز برايم پرچمی بر می افراشت و به پيروی ام فرمان می داد.

همواره چنين بود كه او هر سال چندی را در غار حرا می گذرانيد، پس تنها مرا رخصت ديدارش بود و كسی جز من او را نمی ديد.

آن روزها تنها سرپناهی كه خانواده ای اسلامی را در خود جای داده بود خانه پيامبر و خديجه بود و من سومينشان بودم. روشنای وحی را می ديدم و عطر پيامبری را می بوييدم و به هنگام فرود وحی بر او بی گمان ناله شيطان را شنيدم، پرسيدم: ای رسول خدا! اين ناله چيست؟ در پاسخ فرمود: اين شيطان است كه از پرستيده شدن، نوميد شده است. بی ترديد آنچه را كه من می شنوم تو نيز می شنوی و آنچه را كه من می بينم تو نيز می بينی جز اينكه تو پيامبر نيستی، هرچند كه وزير منی و رهرو بهترين راهی.

توطئه قريش

خويشاوندان همزادمان بر آن شدند كه پيامبرمان را بكشند و ريشه مان را بركنند و در اين راه چه تصميم ها كه نگرفتند و چه كارها كه نكردند! زندگی خوش را حراممان كردند، فضای بودنمان را به ترس و وحشت آكندند، پناهندگی به كوهی خشك را بر ما تحميل كردند، و سرانجام برايمان آتش جنگ افروختند.

در اين ميان اراده بی برگشت خداوند بر اين تعلق گرفت كه امتياز دفاع از حوزه توحيد و پاسداری حرمت هايش از آن ما باشد. در اين تلاش، مؤمنمان پاداش ديگر جهان را چشم داشت و كافرمان با انگيزه حمايت از تبار در صحنه حضور می يافت.

در حالی كه اگر ديگر شخصيت های قريش اسلام آوردند به حمايت هم پيمان يا عشيره ای كه مدافعشان بودند تكيه داشتند و از كشته شدن در امان بودند.

شمائی از ياران محمدصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

من ياران محمدصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را ديده ام و اينك هيچ يك از شما را همانند آنان نمی يابم. آنان در حالی كه همه شب را با سجده و قيام می گذراندند، ژوليده موی و غبارآلوده خود را به روشنای صبح می رساندند. گونه و پيشانی را به نوبت بر خاك می نهادند و ياد معاد، چونان گدازه آتشفشانی از جا می كندشان و به پای می جستند.

پيشانی و فاصله دو چشمشان چنان پينه بسته بود كه می پنداشتی نه پيشانی كه زانوان بزان است و هرگاه از خداوند ياد می شد از هراس كيفر و اميدِ پاداش چنان می گريستند كه گريبانشان را اشك فرو می گرفت و چونان بيد در گذر تندبادها به خود می لرزيدند.

جلوه ای از رفتار محمدصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

سيره رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چنين بود كه چون درگيری اوج می گرفت و دشمنان يورش می آوردند در برابر سوزش شمشيرها و نيزه ها، خاندان خويش را سپر بلای ياران می كرد. چنين بود كه عبيده فرزند حارث و پسر عموی پيامبر گرامی اسلام در روز بدر، حمزه فرزند عبدالمطلب و عموی بزرگوار رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در روز احد و جعفر بن ابيطالب در جنگ موته كشته شدند و كسی هم كه اگر می خواستم او را نيز نام می بردم آهنگ شهادت داشت اما اجل آن ديگران زودتر رسيد و اجل او به تأخير افتاد. چون كارزار دشوار می شد ما خود را به رسول خدا نگاه می داشتيم چنان كه هيچ يك ما از وی به دشمن نزديكتر نبود.

معجزه ای كه ديدم

من با اوصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودم كه سرانی از قريش به نزد وی آمدند و گفتند: ای محمد! تو ادعايی بس بزرگ كرده ای كه پدران و هيچ يك از خاندانت چنين ادعايی نكرده اند و ما اينك از تو چيزی می خواهيم كه اگر ما را پاسخ مثبت گفتی و آن را در نگاهمان نشاندی می دانيم كه پيامبری و رسول، و گرنه جادوگری و دروغ پرداز.

پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «چه می خواهيد؟»

گفتند: «اين درخت را فراخوان و بخواه تا از ريشه درآيد و در برابرت بايستد.»

پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «بی گمان خداوند بر همه چيز توانا است، پس اگر چنان كند كه خواهيد آيا ايمان می آوريد و حق را گواهی می دهيد؟»

گفتند: «آری»

فرمود: «اينك من آنچه را خواهيد در نگاهتان نشانم، هرچند كه بازگشت ناپذيری تان را به راه خير می دانم، كه در ميانتان كسانی اند كه يكی در چاه بدر فرو می افتد و ديگری كه احزاب را سازمان می دهد.»

سپس اوصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «ای درخت! اگر به خدا و روز واپسين ايمان داری و می دانی كه من پيامبر خدايم، به اذن او از ريشه درآ و بيا و در برابرم بايست.»

پس به همان خدايی سوگند كه او را به حق برانگيخت، درخت با صدايی رعدآسا و صفيری چونان صدای بال زدن پرندگان، از ريشه ها كنده شد، پيش آمد و پر و بال زنان در برابر رسول خدا ايستاد در حالی كه بلندترين شاخه هايش را به رسول خدا و برخی ديگر از شاخه هايش را بر شانه من كه در جانب راست پيامبر ايستاده بودم افكنده بود.

پس چون آن قوم آن رويداد را خيره شدند با آهنگ برتری جويی و كبرورزی گفتند: «ديگر بار فرمانش ده كه نيمش تو را آيد و دو ديگر نيمه اش بر جای ماند.»

پس همان را فرمان داد و بی درنگ نيمی از درخت با عجيب ترين وضع و سهمگين ترين آوا پيش آمد. گويی می رفت كه رسول خدا را در آغوش بگيرد! آنان ديگربار از سر ناسپاسی و ستيزه جويی گفتند: «فرمانش ده كه به سوی نيمه خويش - چنان كه پيش از اين بود - بازگردد.» پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمانش داد پس بازگشت.

در اين هنگام من گفتم: «لا اله الاّ اللّه. ای رسول خدا! من تو را نخستين گرونده ام و نيز نخستين كسی كه اقرار می كنم. درخت آنچه به فرمان خدا كرد به انگيزه تصديق پيامبری تو و بزرگداشت سخنت بود.» اما آنان همگی و يكصدا گفتند: «نه، تو جادوگر دروغ پردازی هستی با شگفتی آورترين افسون ها و چابك دستی در آن و آيا جز جوانی چنين - كه تحقير مرا در نظر داشتند - تو را در جريان اين كار تصديق خواهد كرد.»

وفات رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

آری همان دم كه رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جان می داد سرش بر سينه من بود. بر كف دست من جانش روان شد و من آن دست را به شگون به چهره كشيدم و غسل دادن حضرتش را به عهده گرفتم و فرشتگان دستيارانم بودند.

گروهی هبوط می كردند و گروهی عروج، چنان كه گوشم از شنيدن همهمه شان دمی نمی آسود كه پيوسته او را درود می گفتند تا آنكه جسد حضرتش را در ضريح مقدسش پنهان كرديم. با اين همه، در زندگی و هم پس از مرگ پيامبر، چه كسی از من سزاوارتر تواند بود؟

نجوايی در غسل پيامبر

ای رسول خدا، پدر و مادرم به فدايت! نه با مرگ ديگران كه تنها با مرگ تو رشته پيامبری، پيام و خبرهای آسمانی گسست، هم آن گوهر يگانه ای كه با فقدانت ديگر غمی گران نيايد و هم آن پرتو گسترده ای كه در سايه ات همه كس جايگاهی برابر يابد. اگر تو خود به صبر فرمان نداده بودی و از بی تابی نهی نكرده بودی، آن قدر می گريستيم تا چشمه های اشك فرو می خشكيد و سوگوار هميشه ات می مانديم و از آن لحظه ی اندوه جدا نمی شديم كه نسبت به فاجعه رحلت ات اين همه هيچ بود.

اما بازگرداندن مرگ ممكن نيست و در برابر آن به دفاع نمی توان ايستاد. پدر و مادرم به فدايت! در برابر پروردگارت يادمان كن و در خاطرت جايگاهی (براي-)مان نگاه دار!

نجوايی ديگر

بی گمان صبر، جز در اندوه رحلت تو - همه جا زيبا است و بی تابی جز در غم تو - در تمامی موارد بدنما است! آری، مصيبت رحلتت به راستی بزرگ و سنگين باشد و در مقايسه با آن، تمامی مصائب گذشته و آينده ناچيز نمايد.

گفتار دوم: روزگار خلفا چگونه گذشت

نگاهی به سقيفه

(سقيفه برپا شد. طرفين بحث ها كردند و گفتنی ها گفته شد.) پرسيدم: «انصار چه گفتند؟» گفتند: «رهبری از ما و رهبری از شما.»

گفتم: چرا بر آنان به اين سخن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم احتجاج نكرديد آنجا كه توصيه فرمود: «با نيكان انصار نيكی شود و بدانشان مورد گذشت قرار گيرند؟»

پرسيدند: در اين حديث چه برهانی به زيان آنهاست؟

گفتم: اگر قرار بود فرمانروايی در ميان آنان باشد، ديگر توصيه آنان معنی نداشت. حال قريش چه می گفتند؟

پاسخ دادند: قريش چنين احتجاج كردند كه شاخه ای از شجره پيامبرند.

گفتم: در مقام احتجاج به درختی تكيه كردند كه ميوه اش را پايمال می كنند.

(از جمله شنيدم كه گفته اند: خلافت به مصاحبت با رسول خدا استوار می شود)، «شگفتا آيا همدمی و همراه بودن با پيامبر، ملاك خلافت است ولی مصاحبت و خويشاوندی ملاك نيست؟

گر به شورا سروری بر مردمان را يافتی

از مشيران با چه حجت روی خودبرتافتی

ور اميد خود به خويشی با پيمبر بسته ای

ديگری اولی و اقرب بود وخود دانسته ای

سكوت علیعليه‌السلام

(ابوسفيان و عمويم عباس نزد من آمدند و پيشنهاد كردند كه با من بيعت نمايند كه اگر اين بيعت سر گيرد كسی را يارای مخالفت نيست. به جمعيت حاضر)گفتم:

ای مردم با قايق های نجات، دل امواج فتنه را بشكافيد و از خط پست كين توزی فراتر آييد و تاج های فخرفروشی را زير پا له كنيد. پيروزی را تنها دو كس نصيب برند، يكی آنكه با نيروی كافی برخيزد و به پرواز درآيد، دو ديگر آنكه؛ با مسالمت جويی، نيروهايش را فرصت آسايش دهد. اين، آبی است گنديده و لقمه ای گلوگير. هر آنكه ميوه را پيش از رسيدن بچيند، كشت گری ناكام را ماند كه در شوره زار بذر می افشاند.

اگر لب به اعتراض بگشايم، گويند كه او آزمند رياست باشد و اگر خاموشی بگزينم، گويند كه از مرگ می هراسد. هيهات! پس از آن همه سوابق، به خدا سوگند كه انس پسر ابی طالب به مرگ بيش از انسی است كه نوزاد به پستان مادرش دارد.

حقيقت اين است كه من در رازی سر به مهر فشرده شده ام كه اگر از آن دم زنم بسان ريسمان های رهاشده در امتداد چاهی عميق سخت مرتعش خواهيد شد.

در هنگامه صفين نيز يكی از ياران سؤال كرد: در حالی كه شما از هركس ديگر تصدی خلافت را سزاوارتر بوديد چگونه قومتان شما را از آن بازداشت؟ گفتم:

داستان خودكامگی ای كه در مورد خلافت بر ما تحميل شد، با آنكه ما هم برتری نَسَبی داشتيم و هم همبستگی فكری و فرهنگيمان با رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شديدتر بود، جز نوعی انحصارطلبی از جانب گروهی و گذشت و ايثار گروهی ديگر چيزی نبود. به هر حال داور مطلق خداست و بازگشت همه، در روز قيامت به سوی اوست.

بار خدايا، بر قريش و ياورانشان ياری تو را چشم دارم. آنان با من پيوند خويشی بريدند و پيمانه ام را واژگون كردند و در كشاكش حقی كه من از ديگران بدان سزاوارتر بودم، بر ضد من همدست شدند و مرا گفتند كه: حق تو آن است كه آن را بگيری، امّا اين نيز حق است كه از آن محروم شوی. اينك يا غمزده شكيبا باش و يا از تأسف بمير. لذا ژرف نگريستم در وضعی دور از انتظار دريافتم كه جز از خاندانم هيچ ياور و مدافعی ندارم.پس دريغم آمد كه به كام مرگشان بسپارم. چنين بود كه بر خاشاك، پلك فرو بستم و با استخوان در گلو آب دهان فرو دادم، و در فرو نشاندن خشم خود بر تلخ تر از عقلم و دل سوزتر از دشنه زهرآگين، شكيبايی ورزيدم.

بيعت با ابوبكر

هان به خدا سوگند ابن ابی قحافه جامه خلافت پوشيد و نيك می دانست خلافت جز مرا نشايد كه آسياسنگ، تنها گرد استوانه به گردش درآيد. آری من آن بلند قله ام كه امواج معارف، سيل آسا از دامنه هايش سرازير باشد و هيچ پروازگر آسمان سايی را يارای تسخير بلندای آن نباشد.

پس ميان خود و مقام خلافت پرده ای آويختم و از همه چيز كناره گزيدم و به چاره جويی نشستم كه: آيا با شانه هايی بی نصيب مانده از دست، يورش برم يا چنان ظلماتی را تاب آرم كه در آن پير، فرسوده و كودك، پير شود، و مؤمن تا ديدار پروردگارش دست و پا زند. پس خردمندانه تر آن ديدم كه با خاری در چشم و استخوانی در گلو، صبر پيشه كنم، و كردم، در حالی كه به يغما رفتن ميراثم را به تماشا نشسته بودم.

لزوم اطاعت از رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر بيعت پيشی گرفته بود و راهی به امتناع از بيعت نمانده بود. پيمان كرده بودم كه آنچه آيد بپذيرم و از ايجاد تفرقه و دودستگی در امتش دوری گزينم.

نكوهش معاويه در اعتراض به سكوت من

(به ياد دارم در ايام خلافت، معاويه بيعت كردنم را نكوهش كرد. به وی نوشتم:)

گفته ای كه «من چونان شتر در مهار كشيده شدم تا از من بيعت گرفته شود.» به خداوندی خدا سوگند كه آهنگ نكوهش مرا داشته ای اما در ستايشم قلم زده ای، رسوايی مرا خواسته ای ولی خود را به رسوايی كشانده ای. مسلمان، تا زمانی كه در دين خود شك نكرده، در باورهای يقينش ترديدی راه نيافته باشد، به هيچ روی نبايد از مظلوم واقع شدن خويش احساس كاستی كند. اين حجّت كه آوردم برای جز تو خواندم امّا به هر حال به ميزانی كه هم اينك به خاطرم رسيد از تو نيز دريغ نداشتم.

پاسخ به يكی از يهوديان

يهودی گفت: پيامبر خود را به خاك نسپرده، دچار اختلاف شديد، گفتم:

ما درباره روايات آن حضرت و نه شخص او اختلاف كرديم. ليكن شما پس از گذر از دريا و پيش از آنكه پايتان بخشكد به پيامبرتان گفتيد: «برای ما خدايی بساز چنان كه آنان را خدايانی است» و او گفت: «شما گروهی جاهل ايد.»

غصب فدك

آری ما را از تمامی آنچه در زير اين آسمان كبود است تنها فدكی بود كه گروهی بر آن بخل ورزيدند و گروهی گذشت نشان دادند. در هر حال خدا داور خوبی است. مرا با فدك و جز فدك چه كار، در حالی كه جايگاه نفس به فردا، خانه گوری باشد كه در سياهی آن آثارش گسسته گردد و اخبارش به فراموشی سپرده شود.

در مزار فاطمهعليها‌السلام

ای رسول خدا، سلام من و دخترت - كه اينك در جوار تو فرود آمده، شتابان به تو پيوسته است - بر تو باد! ای رسول خدا، از فراق برگزيده تو شكيبايی من كاستی گرفته، در غم فقدانش تاب و توانم نمانده است.

اما آنچه از اندوه اين فاجعه می كاهد، فراق عظيم حضرت و مصيبت سنگين و كمرشكن تو است كه بس توانفرساتر باشد! آری، اين من بودم كه سر نازنينت را بر لحد گور نهادم و ميان گردن و سينه ام جانت را - كه از كالبد برون می شد - احساس كردم، «همه از آن خداييم و به سوی او باز می گرديم». اينك آن امانت مقدس باز گردانده می شود، و آن گروگان عزيز بازپس گرفته می شود. از اين پس اندوهم هميشگی و شبم گاه بی تابی و بيداری است تا به هنگامی كه خداوند مرا نيز سرائی برگزيند كه تو را در آن جايگاه باشد.

زود باشد كه دخترت تو را در جريان اخبار همداستانی امتت در جهت هضم وی قرار دهد، با اين همه تو نيز با اصرار از او بپرس و چگونگی رفتارشان را با ما از او بجوی كه آن همه به زمانی بود كه چندانی از رحلتت نگذشته بود و يادت از خاطره ها نرفته بود.

اينك من با شما دو عزيزان وداع می كنم بی آنكه از بودن با شما احساس خستگی و تنگی كنم، كه اگر به خانه بازگردم نه از خستگی است و اگر بمانم نه از بدبينی به آن وعده هاست كه خدای صابران را بدان نويد داده است

خلافت عمر بن خطاب

خليفه اول به پايان راه خود گام نهاد و خلافت را به سمت پسر خطاب گسيل داد.

روز جابر كجا و اين كوهان ببين تفاوت كجا است تا به كجا!

ای شگفتا! با آنكه او در زمان زندگی خويش، بارها و بارها خلافت را واگذارد، ناگهان پس از مرگش به ديگری وانهاد. راستی را، كه آن دو به پستانی از آن چسبيدند و سخت دوشيدند. عمر، خلافت را در جوّی پر خشونت قرار داد. در جوّی كه گفتگوها درشت آهنگ، و برخوردها خشك و سخت بود و همراه با اين همه، لغزيدن و پوزش خواستن بود كه همی تكرار می شد.

پس زمامدار آن رژيم سواركاری را ماننده بود كه بر اشتری سركش و فرمان ناپذير سوار است. چنان كه اگر مهارش را سخت بركشد پره های بينی شتر را می درد و اگر وانهد، خودسری و سركشی را پذيرا شده باشد. چنين بود كه انبوه مردم به اشتباه كاری، بدخوئی، تلون و درجازدن گرفتار آمدند. پس من - با سختی و درد تمام - روزگاری دراز، صبوری گزيدم و تاب آوردم.

مشورت در جنگ با روميان

(عمر بن خطاب جهت شركت در جبهه نبرد با روميان با من رايزنی كرد. به او) گفتم:

حقيقت اين است كه خداوند شكوه بخشيدن قلمرو اهل اين كيش و پوشاندن نقاط ضعفشان را ضمانت كرده است. آنكه ديروز از اينان دفاع كرد و به پيروزيشان رساند - در حالی كه خود چنان نيرويی نبودند كه توان دفاع و كسب پيروزيشان باشد - خدای هميشه زنده و بی مرگ است.

باری اگر تو، به تن خويش، به سوی دشمن روان شوی و در رويارويی با آنان درهم بشكنی، مسلمانان را در دورترين نقاط مرزی حمايت گر نباشی. و پس از خود، آنان را بی مرجع واگذاری.

پس بايد مردی رزم آور برانگيزی، و خيرانديشان سرد و گرم چشيده ای همراهش سازی و به سوی آنان گسيل داری، كه اگر خداوند پيروزشان كرد، همان پيش آمده است كه دوست می داری، و اگر به گونه ای ديگر، تو پناه و تكيه گاه مسلمانان باشی.

صداقت در مشاوره

(در نبرد و مشاوره ای ديگر) به پسر خطاب گفتم:

اين جريان، نه چنان است، كه پيروزی و شكست آن به كمبود و افزونی نيرو وابسته باشد، چراكه اسلام كيشی الهی است و طرفدارانش لشكريان حق، كه خداوند، خود ياريشان می رساند تا به هدفی كه مقدر است دست يابند و فروغی كه برای بعثت معين شده است، تا هر آن جايی كه بايد، پرتوافكن شود و تكيه ما بر وعده الهی باشد، و خداوند وعده خويش را تحقق می بخشد، و به لشكريان خويش ياری می رساند.

كسی كه سرپرستی نظامی را عهده دار است، درست همانند رشته ای است كه مهره ها را نظام می بخشد، و تا رشته بگسلد، تمامی مهره ها پراكنده شوند و چه بسا كه ديگر هرگز فراهم نيايند.

امروز گرچه عرب - در كميت - نيروی ناچيزی است، امّا به يُمن اسلام، نيروی توانمند است كه در پرتو وحدت، شكست ناپذير است. پس، تو همچنان محور باش، و با نيروی عرب گردونه اين نظام را به گردش وادار، و بی آنكه خود در جبهه حضور يابی، آتش نبرد را بيفروز.

چراكه با كوچ تو از اين سرزمين، اندك اندك نيروی عرب - در گوشه و كنار و به زيان تو - درهم شكند، تا جايی كه اخباری سری كه فراپشت داری، از جنگ كه فراروی تو است، اهميتی افزون تر می يابد. و از ديگر سو پارسيان چون تو را در جبهه ببينند، با خويش چنين گويند: «اين ريشه ی عرب است و با بركندنش آسوده خواهيم شد». بدين سان، حضور تو در جبهه انگيزه ای می شود تا سخت تر يورش آرند و طمعشان بيش از پيش برانگيخته شود.

و امّا حركت دشمن برای پيكار با مسلمانان كه يادآور شده ای، در پاسخ بايد گفت، كه اين را خدای بيش از تو ناخوش می دارد، و در دگرگونيش نيز، تواناتر باشد.

و امّا از انبوهی سپاه دشمن كه يادآور شدی، بدان كه در گذشته، پيكار ما نه با نيروی بسيار، كه تنها با تكيه بر ياری و امداد الهی بود و بس.

رايزنی در خصوص فروش پرده كعبه

(روزی ديگر سخن از پرده كعبه به ميان آمد، گروهی را عقيده آن بود كه پرده برگرفته شود و به مصرف تداركات سپاهيان اسلام رسانده شود تا بازده بيشتری داشته باشد كه آرايه و پيرايه، كعبه را به چه كار آيد؟ عمر پذيرفت و از من نظرخواهی كرد،) گفتم:

روزی كه قرآن بر پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرود آمد، دارايی مسلمانان با چهار عنوان تقسيم پذير بود:

- دارايی شخصی مسلمانان كه بر حسب قوانين ارث ميان وارثان تقسيم می شد.

- دستاورد مادی بعثت كه بر تقسيم آن ميان مستحقان، حكم صادر می شد.

- خمس كه خدايش در جايگاهی مشخص قرار داد

- صدقات كه حكم الهی آن نيز روشن بود.

در آن روزگار، كعبه را پرده ای آرايه بود، كه پيامبر به همان حالش وانهاد، وانهادنی كه نه از سر فراموشی بود و نه پنهان بودن جايگاه آن بر او. پس تو نيز آن را بر جای وانه، چنان كه خدای و رسولش بر جای وا نهادند.

عمر پرده را با چگونگی پيشين وانهاد و گفت: «اگر تو نبودی كارمان به رسوايی می كشيد.»

نصيحت به شورای خلافت

و بالأخره چون زندگانی او به سر آمد، خلافت را در جماعتی واگذاشت كه مرا به گمان

خود يكی از آنها می پنداشت.

پناه به خدا از آن شورا! كجا و كی در اولويت من در قياس با نخستين فردشان جای ترديدی بود كه اينك در رديف چنين كسان قرار گيرم؟ امّا به هر حال - برای مصالح اسلام و انقلاب و امت - در نشيب و فرازهای پرواز، خود را با آنان هماهنگ ساختم. پس يكی را حسادت و كينه انگيزه شد و بر تمايلش حاكميت يافت، و ديگری داماد خود را بهتر ديد! و مسائل ديگر و ديگری كه ناگفتنی است.

به اهل شورا گفتم:

در پذيرش دعوت حق، صله ی رحم و ايثار و بزرگی، هيچ كسی چونان من پيشتاز نبوده است. پس، سخنم را گوش بسپاريد و منطقم را دريابيد كه، در آينده ای نه چندان دور، جريان خلافت را به سرنوشتی دچار ببينيد كه شمشيرها آخته و عهد و پيمان ها شكسته خواهد شد. چونان كه گروهی از شما، در حالی كه نادانان گذشته را پيروانيد، گمراهانی را رهبر شويد.

شما نيك می دانيد كه سزاوارتر از ديگران به خلافت منم، با اين همه به خدا سوگند تا لحظه ای كه امور مسلمانان به سامان باشد، و تنها شخص من تخته نشان تيرهای ستم حق كشی باشم، در مسالمت پای می فشارم، چراكه اجر چنان گذشت و فضيلتش را چشم می دارم و به زرق و برق رياست - كه ميدان رقابت شما است - دل نمی سپارم!

يكی از ايشان (سعد بن ابیوقاص) گفت: ای پسر ابی طالب، تو بر اين كار سخت آزمندی! گفتم: نه! كه به خدا سوگند اين شماييد كه گرچه از آن دورتر و بيگانه تريد، آزمنديتان فزون تر است، اما من به آن نزديك تر و از ويژگی هايش برخوردارترم.

واقعيت جز اين نيست كه من حق مسلم خويش را می طلبم و شما ميان من و حق مسلمم حايل شده ايد و به زور از آن بازم می داريد. همين كه در حضور جمع با برهان روشن مجابش كردم، چنان از خود بی خود شد كه پنداری مبهوت و منگ، نمی دانست چه پاسخ گويدم!

بار خدايا، از قريش و از تمامی آنها كه ياريشان كردند، به پيشگاه تو دادخواهی می كنم، كه با من قطع رحم كردند و پايگاه سترگم را كوچك شمردند و بر سر كاری كه تنها از آن من بود، بر محورِ ستيز با من متحد شدند و سپس گفتند: «گرچه حق اين بود كه زمام امر را تو به دست گيری، اما اين نيز حق است كه در وضع كنونی رهايش كنی!»