جمال کعبه (تاریخ اسلام به روایت امام علی علیه السلام)

جمال کعبه (تاریخ اسلام به روایت امام علی علیه السلام)0%

جمال کعبه (تاریخ اسلام به روایت امام علی علیه السلام) نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

جمال کعبه (تاریخ اسلام به روایت امام علی علیه السلام)

نویسنده: محمد حسين دانش کيا
گروه:

مشاهدات: 7084
دانلود: 1925

توضیحات:

جمال کعبه (تاریخ اسلام به روایت امام علی علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 147 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7084 / دانلود: 1925
اندازه اندازه اندازه
جمال کعبه (تاریخ اسلام به روایت امام علی علیه السلام)

جمال کعبه (تاریخ اسلام به روایت امام علی علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

خلافت عثمان بن عفّان

سرانجام سومين فردِ گروهشان با دو پهلوی برآمده به پا خاست، كه شعاع ديدش از آخور، تا آبريز فراتر نمی رفت، و همراه پدرزادگانش - همسان اشتران كه گياه بهاره را نشخوار می كنند - به ثروت عمومی يورش آورد، تا اينكه كار به دست و پايش پيچيد و پرخوری به خواری و خواری به نگونساری كشيد.

سخنی با ابوذر در آستانه تبعيد

ابوذر، تو برای خدا خشمگين شدی، پس تنها تكيه گاه اميد خويش را نيز خدايی قرار ده كه برايش به خشم آمدی. اين قوم از تو بر دنيايشان ترسيدند، و تو از آنان بر دينت ترسيدی. پس آنچه را كه از تو بر آن ترسيدند، بديشان واگذار و برای آنچه از آنان بر آن ترسيدی، از آنان بگريز! كه به آنچه از اين قوم دريغ داشته ای چه بسيار نيازمنداند، و تو چه بی نيازی از آنچه از تو دريغ كرده اند! و ديری نمی پايد كه فردا معلومت می شود چه كسی سود برده باشد و رشك برندگان افزون تری دارد.

اگر آسمان ها و زمين بنده ای را به هم فشارد و او همچنان به تقوای الهی پايبند بماند، هر آينه خداوند از ميان آن دو برايش گريزگاهی بگشايد. پس هرگز جز با حق انس مگير و جز از باطل مگريز. كه اگر تو دنيای ايشان را می پذيرفتی، دل به دوستيت می سپردند، چنان كه تو هم اگر سهمی می بردی، امنيتت ارزانی می داشتند

توزيع عادلانه بيت المال

(روزی ديگر می رسد. سعيد بن عاص كه از جانب عثمان حاكم كوفه است هديه ای را همراه نامه ای برای من فرستاده و نوشته است كه برای هيچ كس هديه به اين اندازه نفرستاده ام.)

فرزندان اميه ميراث محمدصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را اندك اندك به من می رسانند، چنان كه شتربچه را اندك اندك شير بنوشانند، به خدا كه اگر زنده مانم بيت المال را پراكنده گردانم، چنان كه قصاب پاره شكمبه خاك آلوده را به دور افكند.

نصيحت به عثمان

(انبوه مردم جمع شدند و از من تقاضا كردند با عثمان گفتوگو كنم و از او بخواهم رضايت مردم را فراهم سازد،) لذا نزد وی رفتم و گفتم:

مردم پشت سر من اند و مرا ميان تو و خودشان ميانجی كرده اند، امّا به خدا سوگند نمی دانم كه تو را چه بگويم! آخر در اين زمينه چيزی را نمی شناسم كه بر تو ناشناخته باشد، تا ما تو را به آن راهنمايی كنيم. هر آنچه را كه ما می دانيم تو نيز بدان آگاهی داری و مسأله ای نيست كه ما بيش از تو بدان آشنايی يافته باشيم و بخواهيم تو را از آن آگاه كنيم.

رازی نيست كه در پنهان بدان دست يافته باشيم و اينك در پی ابلاغ آن به تو باشيم. تمام حقايق را تو خود دريافته ای و شنيده ای، آن گونه كه ما شنيده ايم و دريافته ايم. تو خود چونان ما از همدمی رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سود جسته ای. آخر فرزند ابی قحافه و پسر خطاب، در عمل به حق به هيچ روی از تو سزاوارتر نبودند، چراكه تو از آن دو به رسول خدا نزديك تری، و بی ترديد بهره ی تو از پيوند سببيت بيش از آن دو بوده است.

پس خدا را خدا را در خصوص خويشتن خويش، كه به ذات خدا سوگند، كه تو نه كوری و نه نادان تا به بينش و دانش نيازمند باشی، كه بی گمان راه ها روشن و پرچم ها افراشته است. اين را بدان كه برترين بندگان خدا، در پيشگاهش، رهبری دادگستر باشد كه ره يابد و ره نمايد. پس سنتی روشن و شناخته را برپا دارد و بدعتی گم چهره را بميراند. آری سنت ها روشن و روشن گرند و پرچم هايی ويژه دارند. بدعت ها نيز پيدايند و پرچم های خاص خويش را دارند.

و نيز بی گمان، در پيشگاه حق، بدترين مردم رهبر ستمگری است كه خود گمراه و ديگران را گمراه گر باشد. سنتی را كه دستاورد بعثت است، بميراند و بدعت فراموش شده را از نو زنده كند. و من خود از رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيدم كه می فرمود: «در روز قيامت امام ستم پيشه را در حالی می آورند كه هيچ ياور و مدافعش نباشد، پس به دوزخش می افكنند، و چونان آسياسنگ می چرخد تا در قعر دوزخ به زنجير كشيده شود.»

اينك به خدايت سوگند می دهم و از تو می خواهم كه اين امت را چنان رهبری نباشی كه به دستشان كشته شوی؛ چراكه پيش از اين همواره گفته می شد: «در ميان اين امت امامی به قتل خواهد رسيد و به بهانه آن كشت و كشتار را در گشوده خواهد شد و تا قيامت ادامه خواهد يافت».

در اين تنش پايان ناپذير، جريان هايی در پرده هايی از ابهام پوشيده می ماند و بذر فتنه هايی افشانده می شود، در نتيجه، حق را از باطل جدا نمی بينند. در موج هايش می غلتند و همچنان در تنش و درگيری گرفتار می مانند. پس مباد، كه در پی ساليان دراز و عمری تجربه، سياست مروان را بازيچه شوی و به دلخواهش به هر سو بغلتی!

عثمان در پاسخ گفت:

با مردم سخن گوی و بخواه كه مهلتی دهند، تا ستم هايی را كه بر آنان رفته است جبران كنم.

گفتم:

آنچه به مدينه مربوط است، به مهلتی نياز ندارد و آنچه بيرون از مدينه است، مهلت طبيعی اش مقدار زمانی است كه فرمانت بدانجا برسد.

خروج از مدينه به درخواست عثمان

(عبداللّه بن عباس نامه ای از عثمان - كه در محاصره شورشيان معترض بود - آورد. در نامه خواسته است به ملك خود در ينبع روم. قبلا نيز چنين درخواست هايی كرده است. به او گفتم:)

ای پسر عباس! عثمان را خواستی كم از اين نيست كه مرا تا حد اشتران آبكش - كه مدام در آمد و شدند - فرو كشد يك بار خواست كه از اين جا بيرون شوم، ديگر بار بازم گرداند. اينك دوباره خواسته است كه بيرون شوم! به خدا سوگند، كه من تا بدان جا به دفاع وی پای فشردم كه ديگر بيم آن دارم كه گنهكار باشم

گفتار سوم: آغاز حكومت علوی

بيعت با علیعليه‌السلام

(بالأخره فتنه بالا گرفت و عثمان كشته شد.) در اين ميان، ناگهان ديدم، انبوه مردم بسان يال كفتاران از هر سو به طرفم روی آوردند. چنان كه حسن و حسين در زير دست و پاها ماندند و ردايم از دو سوی شانه ها دريده شد. در پيرامونم چونان گله بی چوپان اجتماع كرده بودند. به آنها گفتم:

مرا رها كنيد و ديگری را به جستوجوی برآييد، چراكه ما جريانی چند چهره و رنگارنگ را فرا روی داريم، كه در برخورد با آن قلب ها را توان ايستادن و انديشه ها را امكان به جای ماندن نيست.

اينك افق ها تيره و راه ها ناشناخته است. بايد بدانيد اگر من پيشنهادتان را پذيرا شوم، شما را براساس شناخت و آگاهی خود به پيش رانم، و به سرزنش ها و سخنان ياوه و پراكنده اين و آن بی اعتنا باشم! امّا اگر مرا به خويش واگذاريد، يكی از شمايم.

و چه بسا كه در برابر كسی كه كار خويش را به وی واگذاريد، از تمامی شما، سخن شنواتر و قانون پذيرتر باشم! باری، امروز، همان به كه من شما را همكار بمانم، نه آنكه برايتان سالار باشم. ولی چنان مردم يورش آوردند كه گويی اشترانی تشنه و بی عقال بودند كه ساربان در يورش به آبشخور رهاشان كرده بود.

چنان كه گمان می رفت يا مرا بكشند، يا خون يكديگر را بر زمين ريزند. دستم را برای بيعت می گشودند، در حالی كه من آن را می بستم، آن را پيش می كشيدند و من واپس می بردم. همانند اشترانی تشنه كه به روز سيرابی، به آبشخورشان يورش می آورند، بر من هجوم آورديد.

چونان كه پاپوشم از پايم در شد، عبا از دوشم فروافتاد، ناتوانان به زير پا ماندند و شادی مردم در بيعت با من بدانجا رسيد كه كودكان به وجد آمدند و پيران با لرزش و سستی راه رفتند. بيماران را برای بيعت به دوش بردند و دختران، بی نقاب به ميدان آمدند

آرمان های من

(پس از بيعت با من به مردم مدينه) گفتم:

آنچه می گويم بر عهده خويش می دانم و خود آن را باور دارم. بی شك اگر ژرف نگری برای كسی، فاجعه های تاريخ را عريان سازد، حاصلش تقوايی باشد كه او را از ناسنجيده به آب زدن و در امواج فتنه ها فرو افتادن باز می دارد.

هش داريد كه گرفتاری امروز شما، مانند روزگار بعثت پيامبر خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و واپسين لحظه های جاهليت بازگشت كرده است. سوگند به خداوندی كه او را به حق برگزيديد، شما همگی درهم می شويد و سپس يك بار ديگر غربال می گرديد و بسان آميزه محتوی ديگی جوشان زير و رو می شويد تا فرآمدگان فرو روند و فروماندگان فراز آيند. پيشتازان منزوی پيش افتند و فرصت طلبان پيش افتاده بازپس رانده شوند.

به خدا سوگند كه هيچ حقيقتی را كتمان نمی كنم و سخنی نادرست نمی گويم كه پيش از اين روز و روزگار آگاهی يافته بودم.

زنهار، كه خطاها، بسان اسبان سركش افسار گسيخته، سوارانشان را به سوی سقوط پيش می برند و سرانجام به آتششان می سپارند.

هان ای مردم! قصه تقوا، داستان مركب هايی را هوارند كه مهار خويش را يكسره به سوارانشان سپرده اند و آرام آرام آنان را به سوی بهشت و سعادت مطلق به پيش می برند. اين جريانِ هميشگی حق و باطل است كه هركدام را اهلی است.

اگر باطل قدرت و فرمانروايی بيابد، رويدادی تازه نباشد و سابقه ای دراز دارد. و اگر حق تنها ماند و پيروانی اندك يابد، همواره جايی برای اميدواری باشد، هرچند كه به ندرت پيش می آيد كه جريانی در روند افولی، خود روی به اوج آرد.

آنكه بهشت و دوزخ را فرا روی دارد ناگزير روی به كار آورد و در اين ميان كامياب كسی است كه در حركت شتاب كند. جستوجوگری كه كاهلی می كند، می تواند اميدوار باشد، امّا آنكه به عمد كوتاهی كند، جز فرو افتادن در آتش سرنوشتی ندارد.

بيراهه های چپ و راست، جز به گمراهی نمی انجامد و از ميان اين دو، راه اصلی می گذرد. راهی كه به كتاب ماندگار و يادمان های پيامبری تكيه دارد. از همان راه اصلی است كه سنت رسول سر بر می آورد و جريان ها همه، در نهايت، بدان سو است كه جهت می يابند.

هر كه اهل ادعا باشد، نابود است، و آنكه به اين و آن بهتان می زند، ناكام. رودررويی با حق را جز سقوط فرجامی نباشد، و جهل آدمی را همين بس كه قدر خويش نشناسد.

هر جريان را كه تقوا اساس باشد، هرگز ريشه نخشكد و كشتزار قومی كه كار خويش را بر تقوا بنا نهد، تشنه نماند.

اينك چندی در خلوت خانه های خويش بمانيد و به خودسازی و زدودن زنگار اختلاف های داخلی، همت گماريد كه با همه تبهكاری های گذشته، توبه را فراروی داريد. هيچ ستايش گری جز پروردگار خويش را نستايد و هيچ نكوهش گری جز به نكوهش خويش ننشيند

قاتلان عثمان

(گروهی دستگيری شماری از كشندگان عثمان را پيشنهاد كردند)، به ايشان گفتم:

ای برادران، اين گونه نيست كه من بدان چه شما آگاهيد، ناآگاه باشم امّا چگونه اجرای چنين پيشنهادی را توانم، در حالی كه اين گروه مهاجم در اوج شوكت و اقتدار خويش اند، چنان كه آنان بر ما سلطه همه سويه دارند، و در برابر، آنان به هيچ روی در اختيار ما نباشند.

اينان اند همان هايی كه برده های شما به همراهيشان انقلاب كردند و باديه نشينانتان به آنان روی آورده اند. بدين سان، آنان در درون شما نفوذ كامل دارند و هرگونه شكنجه و آزار شما را به سادگی توانند. امّا آيا شما برای انجام آنچه می خواهيد، جايگاه قدرتی سراغ داريد؟ بر اين جريان منطق حاكم نيست و ريشه در فرهنگِ جاهليت دارد، و اينان در ميان انبوه مردم ريشه هايی بس عميق باشند.

هر اقدام تحريك آميزی كه درباره اين جريان صورت گيرد، مردم را دچار چنددستگی سازد، گروهی هم عقيده و هم بينش شما باشند، گروهی ديدگاهی مخالف شما دارند، و گروه سومی نيز با هر دو گروه ديگر - در بينش - متفاوت گردند.

اينك درنگ كنيد تا بحران فرو نشيند و مردم آرام گيرند و اضطراب قلب ها ثبات يابد و احقاق حقوق به سادگی صورت پذيرد. آنك پيرامون من آرامش را حفظ كنيد و از هرگونه جوّسازی ای بپرهيزيد و بنگريد كه چه دستوری صادر می كنم. از هر اقدامی كه به نيرومان لطمه زند، قدرت امّتمان را خدشه دار سازد و سستی و زبونی به بار آورد، خودداری كنيد.

باری، من جريان را تا توانم مهار كنم، اما اگر چاره ای نيابم، از داغ و درفش چونان آخرين درمان، سود جويم

گفتار چهارم: رويارويی با ناكثين

ناسازگاری طلحه و زبير

(اندكی از حكومت تازه تأسيس من سپری نشده بود كه طلحه بن عبيداللّه و زبير بن عوام از اين كه با ايشان مشورت نمی شود ابراز ناخرسندی می كنند، به روز بيعت كه به من) گفتند: «با تو بيعت می كنيم مشروط به اينكه ما را در خلافت شريك كنی.» پاسخ دادم: «خير، تنها در نيرو و ياری می توانيد شريك باشيد و در رويارويی با ناتوانی ها و كژی ها ياريم كنيد.» ولی ايشان هنوز در همان انديشه اند لذا به آنان گفتم:

بی ترديد شما دو تن از اندكی! به خشم آمده ايد و آن همه! را از ياد برده ايد. چرا خبرم ندهيد كه شما را از كدامين حقتان باز داشته ام؟ يا كدامين سهمتان را با خودكامگی دريغ داشته ام؟ يا كدامين حقی را مسلمانی نزد من فراز آورده و من در احقاق آن سستی كرده ام، يا به نادانی دچار بوده ام، يا در اجرای آن روشی نادرست گزيده ام؟

به خدا سوگند كه مرا نه به خلافت ميلی بود، و نه به زمامداری نيازی. اين شما بوديد كه مرا بدان خوانديد و با اصرار بر كرسی خلافت نشانديد. و چون خلافت به من رسيد، از كتاب خدا و قوانينی كه برای ما نهاده - و ما را به حكمرانی براساس آن فرمان داده بود - با نگاهی ژرف، پيروی كردم و نيز از سنت پيامبر - كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد - الگو گرفتم. چنين بود كه به رأی شما و ديگران نيازی نداشتم، در اين ميان حكمی پيش نيامد كه آن را ندانم، تا به رايزنی تان خوانم، و اگر چنان بود، از شما و جز شما روی گردان نبودم.

و اما جريان مساوات كه يادآور شده ايد، من نه با رأی شخصی بدان حكم كرده ام و نه بر پايه هوس بدان گرائيده ام، كه من و شما ديديم آنچه را در اين زمينه رسول خدا - كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد - آورد و نيك اجرا كرد. بدين سان در آنچه خداوند سهم بندی آن را به انجام رسانده، و فرمانش را در آن رقم زده، به رأی امثال شما نيازی نبوده است. اينك، به خدای سوگند، نه شما و نه جز شما را نزد من حق پوزش نباشد. خداوند دل های ما و شما را به سمت حق گرداند، و همگی مان را الهام شكيب ارزانی دارد.

اين تصوری نادرست است كه مشاور گمان برد، هر آنچه را در مقام مشورت ابراز كرده مورد پذيرش واقع شود، بلكه پس از در ميان گذاردن رأيش من در آن می نگرم اگر از پذيرش رأی او سرباز زدم بايد او فرمانبر من باشد، به ابن عباس نيز به مناسبتی اين نكته را گفته بودم.

پيمان شكنی طلحه و زبير

(آن دو پيمان شكستند و گريختند، فرزندم حسن پيشنهاد كرد در پی آن دو نروم.)

به خدا سوگند كه من، نه آن كفتارم كه به ضرب آهنگ های پياپی و طولانی صياد به خواب رود تا جوينده اش به او برسد و نخجيرگر كمين كرده، شكارش را دست يابد. اين منم كه با نيروهای گرويده به حق، فراريان از حق را سركوب می كنم و با سربازان آماده و گوش به فرمان، دودلان وسوسه گر را درهم می كوبم، مطمئن باشيد كه تا فرا رسيدن مرگ از اين روش دست نمی كشم. خدای را سوگند كه از روز وفات پيامبر خدا - كه درود خدا بر او و خاندانش باد - تا امروز، مدام تخته نشان حق كشی حق كشان بوده ام و گرفتار خودكامگی خودكامگان.

آيا فراموش كرده ايد چونان مادران تازه زای - كه به سوی نوزادانشان می شتابند - روی به من آورديد و پياپی فرياد كشيديد: بيعت! بيعت! و من، دستان خويش فرو بستم، اما شما به اصرار آنها را گشوديد، من از دست دادن سرباز زدم، و شما دستم را كشيديد.

حال زبير پندارد كه نه با قلب، كه تنها با دستش بيعت كرده است! پس بيعت را اقرار می كند، اما انگيزه ای ديگر را مدعی می شود. بر اين مدعا بايد دليل روشنی بياورد و گرنه در برابر آنچه به انكارش برخاسته است، بايد سر تسليم فرود آورد.

آری شما دو تن - طلحه و زبير - هرچند در مقام كتمان باشيد، خود می دانيد كه من قصد حكومت بر مردم را نداشتم تا اينكه خود خواستند، و به بيعت گرفتن دستی نيازيدم تا مردم خود بيعت كردند، و شما نيز از كسانی بوديد كه روی به من آورديد و بيعت كرديد. اين نيز، مسلم است كه بيعت آن روز مردم، نه از ترس نيروی مسلطی در صحنه بود، و نه به طمع نقدينه ای در بساط.

با اين وصف، اگر شما دو تن، بيعت مرا داوطلب بوديد، تا دير نشده، بازگرديد و در پيشگاه خداوند توبه كنيد، و اگر از سر اكراه بيعت كرده ايد، اين شما بوده ايد كه مرا در فرمانروايی بر خويش راه داده ايد، كه فرمانبری را تظاهر كرده ايد و نيت نافرمانی را پنهان داشته ايد.

اما به جان خويش سوگند كه شما در تقيه و كتمان از ديگر مهاجران سزاوارتر نبوديد و بيعت نكردن برای شما آسانتر بود تا بدان گردن نهيد و پس از پذيرفتن از بيعت بيرون رويد.

بار خدايا طلحه و زبير با من پيوند گسستند. بر من ستم كردند و بيعت مرا شكستند و مردم را بر من شوراندند. پس تو، خود، گرهی را كه اينان فرو بسته اند، بگشای و رشته ای را كه تافته اند، محكم مفرمای.

و در صحنه آرزو و عمل، بدی را به آنان بنمای، كه من پيش از پيكار، از هر دو خواستم كه در مواضعشان تجديدنظر كنند، اما نعمت را ناسپاسی كردند و بر سينه عافيت دست ردّ زدند.

بهانه جويی های طلحه و زبير

به خدا سوگند كه طلحه و زبير و پيروانشان، در كارنامه من نه منكری سراغ دارند كه در برابرش بايستند، و نه در رابطه ميان خود و من پايبند انصاف اند. اينان جويای حقی هستند كه خود رهايش كرده اند و از خونی دم می زنند كه خود ريخته اند. چه، اگر من نيز شركت داشته ام، در هر حال، ايشان هم سهمی دارند، و اگر ريختن خون عثمان را تنها خود عهده دارند، پس تنها خود بدهكارند. به هر روی، در اولين گام عدالت خواهی، می بايد خود را محكوم سازند.

به هر حال، مرا بينشی ويژه باشد. نه خود حجاب حق شده ام و نه چيزی مرا در حجاب دارد. بی شك، اين همان گروه گردنكشی است هيأت يافته از نيش (طلحه) و خويش (زبير) كه فضا را به شبهه آلايد. هرچند كه جريان را ابهامی نباشد و زود باشد كه باطل به كمال ريشه كن شود و بريده زبان از فسادانگيزی و شرسازی باز ماند.

آری، به خدا سوگند كه اين توطئه گران را چنان آبگيری بسازم كه كشيدن آبش را تنها خود بتوانم، نه سيراب از آن بيرون آيند و نه هرگز از چشمه ای ديگر آب نوشند.

شنيده ام مكرر بهانه می جويند. اگر كشتن عثمان را من فرمان داده بودم، قاتل بودم، و اگر از آن باز می داشتم، از ياوران عثمان به شمار می آمدم.

با اين همه، نبايد از ياد برد كه نه هواداران عثمان می توانند مدعی باشند كه از واگذارندگانش بهتراند، و نه واگذارندگانش می توانند ياران عثمان را بهتر از خود ارزيابی كنند. و اينك من جريان واقعه را برايتان جمع بندی می كنم:

او، سياست بدی برگزيد كه خودكامگی و انحصارطلبی پيشه كرد. شما نيز با بی تابی واكنشی نشان داديد كه نيكو نبود، و خدا خود، خودكامگی و بی تابی را حكمی رقم زده است كه تحقق می يابد.

اهداف طلحه و زبير

(آری حقيقت غير از اينهاست:) طلحه و زبير، هر يك به رهبری خود اميد دارد و رياست را در رقابت با دوستش به سوی خويش می كشاند. چراكه هيچ يك با رشته ای به خدا نمی پيوندد و به جاذبه ای از جاذبه های حق سر نمی نهد. چنين است كه دل هريك، كانون كينه ديگری باشد و در آينده ای نه چندان دور، نقاب از چهره برگيرد.

به خدا سوگند كه اگر اينان به هدف خويش دست يابند، اين جان آن را می گيرد و آن، بر اين يورش می آورد.

اينك اين گروه ستمكار، سركشی آغازيده است، پس ثواب جويان كجايند؟ كه سنت ها برای ايشان بازگو شده است، و از پيش، بر اين فتنه خبر يافته اند. گرچه هر گمراهی ای را توجيهی است و هر پيمان شكنی ای را گرفتار شبهه ای است.

به خدا سوگند كه من نه چون اويم كه ضرب آهنگ، توطئه را چنان گوش بسپارد تا فاجعه رخ دهد و در صحنه گريه و ماتم حضور يابد.

پاسخی به تهديد طلحه و زبير

(آن دو به سوی بصره رفته اند و مرا به جنگ با خود تهديد می كنند.) گذشته من گواه است كه هرگز با جنگ، تهديد نشده ام و از زخمه های شمشير نهراسيده ام، چراكه من بر وعده های نصرت پروردگارم تكيه دارم.

به خدا سوگند، شتاب او با شمشير آخته - برای خونخواهی عثمان - جز اينش توجيهی نباشد كه از بازخواست خون او می هراسد، به ويژه كه خود در آماج اتهام باشد و در ميان آنان، كسی به خون عثمان از او آزمندتر نبوده باشد. چنين است كه با اين لشكركشی آهنگ مغالطه دارد تا چهره واقعی جريان در نقاب بماند و زمينه شك فراهم آيد! به خدا سوگند كه او در جريان عثمان در اين سه زمينه بايسته، هيچ اقدامی نكرد:

اگر پسر عفان ستمگر بود - كه خود نيز بر اين باور بود - می بايستی كشندگانش را ياری دهد، و ياورانش را طرد كند.

اگر مظلوم بود، سزاوار بود كه از مدافعان و توجيه كنندگان كارهای او باشد. و اگر مواضع و عملكردش در كنام شك بود، می بايستی كناره گيری كند و در كنج عزلت بی حركت بماند و مردم را با او واگذارد.

اما او هيچ يك از اين سه را برنگزيد و راهی را پوييد كه مدخل آن ناشناخته باشد و هيچ توجيه درستی ندارد.

ای مردم! بی گمان خداوند فرستاده ای رهنما را با كتابی گويا و جريانی پويا، برانگيخت كه در ارتباط با آن، تنها كسی به هلاكت افتد كه سقوط در سرشتش باشد. آنچه ما را به نابودی تهديد می كند، بدعت های شبهه آلود است كه خدا ما را از گزندش حفظ فرمايد.

در اين ميان آنچه انقلاب شما را تضمين می كند، پذيرش ولايت الهی باشد. پس به دور از جوّپذيری و از دل و جان، فرمانش را گردن نهيد. خدای را سوگند كه يا چنين كنيد، يا نعمت سلطنت اسلام از دست دهيد كه ديگر به شما باز نگردد تا اين جريان از ميان مردمی جز شما سر بر آرد.

عملكرد ناكثين در بصره

شورشيان جمل بر كارگزاران من و خزانه داران بيت المال مسلمانان و نيز بر شهروندانی كه تمامی شان در حوزه رهبری و بيعت من بودند، تاختند. به دشمنی با من، وحدت كلمه يشان را به اختلاف كشانيدند و اتحادشان را تباه كردند. هم آنان بر شيعيان من يورش بردند. گروهی شان را با خيانت كشتند و گروهی ديگر برای دفاع سلاح برگرفتند و در پيكار چندان پای فشردند تا صادقانه به ديدار خدا شتافتند.

آری! آنان بر من خروج كردند، در حالی كه ناموس رسول خدا را - كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد - به همراه خود می كشيدند، به گونه ای كه كنيزكان را برای فروش به بازار می كشند، و بدين صورت به بصره روی كردند. آن دو، زنان خويش را در خانه هاشان حبس كردند، اما بازداشتی رسول خدا را - كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد - به بصره بردند و در نشانه ديد خويش و ديگران قرار دادند.

در لشكری كه يكايكشان به اطاعت من تن داده بودند و داوطلبانه و بی هيچ اجبار و تحميلی با من بيعت كرده بودند. بدين وضع بر كارگزار من و خزانه داران بيت المال مسلمانان، و مردم آن سامان يورش بردند. گروهی را در زندان و زير شكنجه كشتند و ديگرانی را با تزوير و ناجوانمردی به قتل رساندند.

به خدا سوگند، كه اگر اينان تنها يك نفر از مسلمانان را به عمد و بی گناه كشته بودند، كشتن تمام لشكرشان مرا روا بود، چراكه همگی شان در آن جنايت حضور داشتند و با زبان و دست به هيچ گونه دفاعی برنخاستند. بگذريم كه اين جنايتكاران به شمار افراد مهاجم خويش، مسلمانان بی گناه را كشته اند.

دعوت از مردم كوفه

(به برجستگان انصار و مهتران عرب در كوفه برای رويارويی با شورشيان بصره نوشتم:)

امّا بعد، اينك من از جريان عثمان چنان آگاهتان كنم كه شنيدن و ديدنش همانند باشد. واقعيت اين بود كه مردم به انتقاد از او برخاستند، آن چنان كه از مهاجران، من تنها كسی بودم كه در وا داشتن او به جلب رضايت مردم می كوشيدم و كمتر به انتقادش زبان می گشودم.

اما طلحه و زبير، نرم ترين حركت شان، تند تازی بود و پرمداراترين روش شان، راندنی خشن می نمود. در اين ميان عايشه نيز از او خشمی نسنجيده در دل داشت. چنين بود كه گروهی به سويش يورش بردند و او را كشتند، و مردم در فضايی آزاد، بی هيچ اجبار و تحميلی، داوطلب بيعت با من شدند.

اينك بدانيد كه پايگاه هجرت، اهل خويش را از خود رانده است و اهلش نيز از آن دل بركنده اند، و خود، چونان ديگی جوشان، در جوش و خروش است و بحران به مركز سرايت كرده است. پس به خواست خداوند، به سوی فرمانده خويش بشتابيد و در جهاد با دشمن پيش دستی كنيد. به خواست خدا.

توبيخ ابوموسی اشعری

خبر رسيد كه ابوموسی، مردم را از الحاق به لشكر من منع می كند. به وی نوشتم:

امّا بعد، سخنی از تو گزارش داده شده است كه هم به سود تو و هم به زيانت قابل تفسير است. اينك تا پيك من تو را فرا رسيد، دامن به كمر زن و كمربند محكم كن. از سوراخت بيرون شو و هركه را در حوزه حاكميت تو است، بسيج كن. اگر پا بر جايی، روان شو و اگر وارفته ای دور شو، كه به خدا سوگند، هرجا كه باشی به سراغت آيند و تا شير و كره و مايه و جامدت را در هم نكنند، از تو دست بر ندارند، تا آنجا كه فرصت نشستن نيابی و راه پس، پشت و پيش رويت را با ترسی يكسان آكنده يابی.

فتنه ای كه اينك درگير آنيم، نه چنان ساده است كه تو در انديشه خامت می پروری؛ زيرا بلای اجتماعی بزرگی است كه ناگزير بايد چونان اشتری چموش، رامش كرد. بر آن نشست و ناهمواری های راه را هموار كرد.

اينك خرد خويش را به كار گير. سرنوشت خود را مالك شو و بهره خويش را به دست آر. و اگر اين همه را خوش نمی داری از ما فاصله گير و به سويی رو كن كه در آن نه گشايشی خواهی يافت و نه راه نجاتی. كه چون تويی را همين سزد كه همچنان خفته باشی و به دست ديگران كار به سرانجام رسد، چونان كه كسی نپرسد، فلانی كجا باشد؟ به خدا سوگند جنگی كه ما در پيش داريم، حق است و همراهی با صاحب حق. و مرا چه باك كه بی دينان چه نقشی بازی كنند.

گفتوگويی با سفير

(گروهی از قبايل بصره برای اطلاع از حقيقت حال اصحاب جمل، نماينده ای به نزدم فرستادند. در گفتوگو با وی، حقيقت نمايان شد و مستبصرگرديد. به او گفتم:) بيعت كن. او گفت: من فرستاده گروهی هستم و پيش از مراجعه به آنان به هيچ كار تازه ای دست نمی زنم.

گفتم: راستی، در نگاه تو اگر كسانی كه پس پشت تواند، روزی به جلوداریِ خويش به جستوجوی تالاب ها می فرستادندت و تو در بازگشت از نقاطی باخبرشان می كردی كه آب و گياه يافته ای، و آنان به مخالفت با تو، راهی سرزمين های خشك و تشنگی زا می شدند، تو چه می كردی؟

آن مرد گفت: رهاشان می كردم و خود به سرزمينی روی می آوردم كه دارای آب و گياه باشد.

گفتم: پس برای بيعت دست پيش آر!

آن مرد - كه به كليب جرمی معروف بود - گفت: به خدا سوگند چونان برهان روشنی بر من اقامه شد، كه خودداری نتوانستم و بيعت كردم.

پرهيز از جنگ

شايد بتوان با يادآوری پيمان های گذشته از وقوع فاجعه ای پيشگيری كرد. از انس بن مالك خواستم نزد طلحه و زبير رود تا حديثی را كه از رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيده به ياد آنان آرد، ولی وی سرپيچيد و بازگشت و بهانه آورد كه آن را فراموش كرده است. به وی گفتم: اگر دروغ می گويی، خدايت به لكه ای سفيد دچار كند كه دستارش نپوشاند. (آری چنين نيز شد و از پس اين نفرين به بيماری برص گرفتار شد و جز در نقاب ديده نشد.)

(ابن عباس را خواندم تا نزد زبير روانه اش سازم به وی گفتم:) بكوش تا با طلحهروبرو نشوی چراكه او را در برخورد گاوی وحشی يابی كه شاخش را تابيده اند. طلحه چنان خودخواه و مغرور است كه اگر سركش ترين مركب ها را زير ران داشته باشد، آن را راهوارترين می خواند! بلكه تلاش كن كه با زبير ديدار كنی، كه او را نرمش بيشتری است، و بگويش كه پسر خاله ات تو را پيام داده است كه ديروز در حجاز به رسميتم شناختی و امروز در عراق نرد بيگانگی باختی، راز اين دوگانگی را چه توجيه ساختی

سخنی با ياران

(چاره جويی ها كارساز نشد. به ياران گفتم:) هش داريد كه اينك شيطان، هوادارانش را گرد آورده، نيروهای سوار و پياده اش را فرا خوانده است. آری، بی گمان به هر حال بينش من مرا همراه است. هرگز خويشتن خويش را پرده ای نيفكنده ام تا پرده پوشی حقايق را خود زمينه ساز باشم.

به خدا سوگند كه اينان را چنان آبگيری بسازم كه جز من، هيچ كس را توان تهی كردن آن نباشد، نه هرگز از آن برآيند و نه ديگر بار در آن پای گذارند.

آغاز جنگ جمل

(به ناچار به جنگ تن داده شد.) آنان با غرش رعد و برق های دروغين و پرهياهويی كه پديد آوردند، هراسشان را پرده كشيدند؛ ولی ما چنانيم كه تا بر دشمن فرود نياييم، نمی غريم و بی پشتوانه باران، سيلی به راه نمی اندازيم.

نمايی از پس از جنگ

(آتش جنگ فروكش كرد، طلحه و عبدالرحمن بن عَتّاب بن اُسَيد بر زمين اند.) اينك ابومحمد (طلحه) در اينجا غريب افتاده است. به خدا سوگند كه هرگز خوش نداشتم كه قريش را سرنوشت چنين باشد كه كشتگانشان در زير ستارگان باشند! من به خونخواهی، به فرزندان عبدمناف دست يافتم ولی سران بنی جُمَح از چنگم گريختند. همانا آنان به آهنگ مقامی گردن كشی كردند كه شايسته اش نبودند پس پيش از رسيدن به آن، سركوب شدند. زبير نيز همواره عضوی از خاندان ما بود تا اينكه فرزند شومش عبداللّه به عرصه رسيد.

اسارت مروان نيرنگ باز

(مروان بن حكم به اسارت درآمد، او به دامان حسن و حسين درآويخت و به شفاعتشان خواند. آن دو نيز پذيرفتند و با من صحبت كردند او را آزادش كردم.) مرا گفتند: ای امير مؤمنان، او با تو بيعت می كند. گفتم: آيا پس از كشته شدن عثمان با من بيعت نكرد؟ مرا به بيعت او هيچ نيازی نيست كه دست بيعتش، دست يهوديان را مانند است. او اگر از سويی دست بيعت پيش آورد، از ديگر سو، نيرنگ و خيانت را دم می جنباند.

هش داريد، كه او فرصت كوتاهی - به كوتاهی ليسيدن سگ بينی اش را - برای رياست در پيش دارد. چهار قوچ را پدر است، و امت اسلامی در حاكميت او و فرزندانش روزهای خونينی در پيش دارند.

آرزوی حضور در نبرد حق و باطل

پس از پيروزی جنگ جمل يكی از ياران گفت: دوست داشتم برادرم در اينجا می بود و به چشم می ديد كه خداوندت، چگونه بر دشمنان پيروزی بخشيد. گفتم: آيا برادرت را گرايش با ماست؟ گفت: آری. گفتم: پس بی ترديد، در اين صحنه با ما است كه ما را در اين اردوگاهمان كسانی همراه اند كه اينك در پشت های پدران و زهدان های مادرانند، و در آينده ای نه چندان دور، تاريخ به صحنه شان می آورد و ايمان را با حضورشان توانمند می سازد.

با بصريان، پس از جنگ

با مردم بصره سخن را تمام بايد كرد. به ايشان نوشتم: داستان پيمان شكستن و موضع گيری ستيزجويانه تان با من، روشن تر از آن است كه از يادش ببريد. با اين همه من مجرمتان را عفو كردم و شمشير از فراريانتان برداشتم و بازآمدگان را پذيرفتم.

اما اگر جريان های هلاكت آور، و سبك مغزی های ستمگرانه، شما را به موضع گيری و ستيز با من بكشاند، آنگاه اين منم با اسب هايی زين شده و اشترانی مجهز، كه اگر از حركت به سوی خود ناگزيرم كنيد، چنان صحنه نبردی بسازم كه در مقايسه اش روز جمل، ليسيدنی بيش نباشد.

بی آنكه امتياز عناصر فرمانبردارتان را ناشناخته گذارم و حق نصيحت گرانتان را ناديده گيرم، كه هرگز حساب متهمان را با بی گناهان، و حساب پيمان شكنان را با وفاداران در نياميزم.

نكوهش مردم بصره

(هرچند به حق گردن نهادند ولی مستحق سرزنش اند. به ايشان يادآور شدم): ای بصريان! سپاهيان آن زن ايد و پيروان آن حيوان (مراد شتری است كه عايشه در جنگ جمل بر آن نشسته بود.) به نفيرش پاسخ گفتيد و فراهم آمديد؛ اما همين كه پی شد، گريختيد! ويژگی آشكارتان اندك بينی، پيمانتان نفاق افكنی، كيش شما دورنگی و ويژگی آب شهرتان بدمزگی است. هركه در ميان شما بزييد، گروگان گناه خويش باشد، و كسی كه توفيق وانهادن شما را به چنگ آرد، از رحمت پروردگارش بهره يابد.

هم اكنون گويی مسجدتان را چونان سينه كشتی غرق شده ای می بينم كه از فراز و فرود، به عذاب خداوندی گرفتار آمده با تمام سرنشينانش در آب غرق شده است