جمال کعبه (تاریخ اسلام به روایت امام علی علیه السلام)

جمال کعبه (تاریخ اسلام به روایت امام علی علیه السلام)0%

جمال کعبه (تاریخ اسلام به روایت امام علی علیه السلام) نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

جمال کعبه (تاریخ اسلام به روایت امام علی علیه السلام)

نویسنده: محمد حسين دانش کيا
گروه:

مشاهدات: 7022
دانلود: 1876

توضیحات:

جمال کعبه (تاریخ اسلام به روایت امام علی علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 147 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7022 / دانلود: 1876
اندازه اندازه اندازه
جمال کعبه (تاریخ اسلام به روایت امام علی علیه السلام)

جمال کعبه (تاریخ اسلام به روایت امام علی علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

سرنوشت عايشه

در اوج آن فتنه، هريك از شما كه بتواند خويشتن خويش را با خدای پيوند دهد، بايد چنين كند. و امروز اگر به طاعت من تن در دهيد، شما را - به خواست خدا - به بهشت راه خواهم نمود، هرچند كه راهی است پر از سختی و تلخی.

اما در مورد عايشه، ناگزير بايد گفت كه انديشه زنانه و آن كينه ها، كه همواره چونان ديگ جوشانی در سينه اش می جوشيد، او را در ربود، و بی گمان اگر در مورد كسی جز من به چنين حركتی فرا خوانده می شد، از پذيرشش سر می تافت. با اين همه او را همان حرمتی بايد گذاشت كه پيش از اين داشت و حساب او با خدا است.

خبری از آينده

ای احنف! تو گويی هم اكنون می بينمش كه لشكری را بسيج كرده است كه در يورش بی مانندشان نه گرد و غباری در نگاه می نشيند و نه هيا بانگ و شيهه ای شنيده می شود. در آرامشی هراس انگيز، گرد و غبار زمين را در زير گام هايشان كه گام شترمرغان را مانند است بر می انگيزند.

از پس ايلغار مهاجمانی كه نه بر كشته هاشان بمويند و نه گم شدگان خويش را بجويند. از هم اكنون بر بام و كنگره خانه های آبادان و كاخ های آراسته تان - كه كنگره هايش بال كركسان را ماند، و ناودان هايش، خرطوم پيلان را - وای وای ويرانی طنين افكن است!

اين منم كه دنيا را با رخساره بر زمين كوفته ام، و بيش از آنچه بايد، بهايش نداده ام و جز با نگاهی فراخورش، به آن ننگريسته ام.

گويی می بينمشان با رخساری چونان سپرهای چكش خورده، تن پوشی از ديبا و بر اسب هايی نژاده و رهوار، و چنان خونريزی سختی كه زخم خوردگان بر جسد كشتگان راه روند و شمار گريختگان از اسيران كمتر باشد.

يكی از ياران، شگفتی زده گفت: «ای اميرمؤمنان، بی گمان تو را علم غيب ارزانی شده است!» در پاسخ آن مرد كه از قبيله كلب بود، گفتم: ای برادر كلبی! اين سخنان نه علم غيب كه دانشی است فرايافته از دانشمندی، و علم غيب، دريافتن واپسين ساعت است و آنچه خداوند سبحان خود، چنين برشمرده است: «همانا، علم رستاخيز در نزد خداست، هم او است كه باران فرود آورد و آنچه در زهدان ها است بداند. كسی چه می داند كه فردا چه فراچنگ آورد و كسی چه داند كه در كدام سرزمين جان سپارد، اما خدا دانا و آگاه باشد. بدين سان، تنها خدای سبحان می داند كه در زهدان ها چيست، زن يا مرد. زشت يا زيبا. بخشنده يا بخيل. شقی يا سعيد. و اينكه چه كسی هيمه آتش خواهد بود يا در بهشت همدم پيامبران.

اينها همه، علم غيبی است كه جز خدا كسی را بر آن آگاهی نباشد، و جز اين هر چه هست، علمی است كه خداوند به پيامبر خويش - كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد - تعليم داده است كه او نيز به من آموختشان و دعا كرد كه سينه ام آن همه را دريابد و در درونم نگاهشان دارد

عيادت علاء بن زياد حارثی

(در بصره كه بودم روزی به عيادت علاء بن زياد حارثی كه از ياران ما بود رفتم. خانه ای فراخ داشت به وی)گفتم: تو را اين سرا به چه كار آيد با اين همه گستردگی؟ در حالی كه در آخرت بدان نيازمندتری! آری، اگر بخواهی با امكانات همين خانه می توانی به آخرت دست يابی، مثلا پذيرای ميهمان هايی باشی يا به صله رحم بپردازی و حقوقی را كه فراخور چنين امكاناتی است ايفا كنی. آنك بدين وسيله به آخرت دست يافته ای.

علاء گفت: «ای امير مؤمنان، اينك من در پيشگاه شما از برادرم عاصم شكوه ای دارم».

گفتم: «او را چه شود؟»

علاء پاسخ داد: «عبايی پوشيده، دنيا را يكسره وانهاده است!»

احضارش كرده و چون آمد، گفتم: «ای دشمنك جان خود، آن پليد چنين منگ ات كرده است. چرا به خانواده و فرزندانت رحم نمی كنی؟ مگر پنداری كه خداوند با آنكه نعمت های پاكيزه اش را برايت حلال كرده است، خوش ندارد كه از آن طرفی ببندی؟ تو در قبال خدا ناچيزتر از چنين پندارهايی!»

عاصم گفت: «ای امير مؤمنان، اين شمايی با همين جامه خشن و خوراكی چنين سخت؟» گفتم: «وای بر تو! من نه چونان تو باشم، چراكه خداوند بر رهبران حق، رقم زده است كه خود را با مردم تهيدست برابر نهند، مبادا كه تهيدست را اندوه فقرش توانفرسا شود!»

قدردانی از مردم كوفه

(زمان سپاسگزاری از مردم كوفه كه در گشودن بصره و خاموشی فتنه، مجاهدت ها كردند فرا رسيد. به ايشان)نوشتم: برای شما كوفيان كه خاندان پيامبرتان را به ياری برخاستيد، از خداوند بهترين پاداشی را كه به تلاشگران در راستای فرمان او و سپاسگزاران نعمتش ارزانی می دارد، خواستارم. چراكه شما شنيديد و فرمان برديد. فرا خوانده شديد و پذيرفتيد

گفتار پنجم: مبارزه با قاسطين

فراخوانی معاويه برای بيعت

(حكام بلاد يك يك به بيعت خوانده شدند، معاويه نيز مستثنی نبود.) به وی نوشتم:

تو خود هم به توجيه روشن مواضع من آگاهی و هم بر اين واقعيت كه من، از رويارويی با شما در پرهيز بودم تا آنچه بايد می شد، به وقوع پيوست. در اين زمينه سخن دراز و گفتار بسيار باشد. باری، آنچه گذشتنی بود، گذشت و آنچه آمدنی بود، پيش آمد. اينك از همه كسانی كه در حوزه قدرت تواند بيعت بگير و خود در رأس هيأتی از يارانت به سوی من بشتاب!.

برخورد با معاويه

(ياران گويند، مهيای جنگ شويم و منتظر جرير و بيعت معاويه مباشيم. ولی)آمادگی من برای جنگ با شاميان - در حالی كه جرير نزد آنان است - شام را به بن بست می كشاند. و شامی ها را - حتی اگر طالب صلح باشند - از نيت خيرشان باز می گرداند. برای جرير زمانی معين شده است كه اگر بيشتر بماند، نشان اين است كه يا فريبش داده اند، يا او خود در مقام سرپيچی و خيانت باشد. در آن صورت ابتكار عمل - به دور از شتاب زدگی - در دست ما می ماند.

اينك اندكی صبوری پيشه كنيد؛ هرچند كه از آمادگی شما ناخشنود نيستم. اين جريان را از هر سو بررسی كردم و سرانجام، خود را بر سر دو راهی كفر و جنگ يافتم.

داستان اين بود كه انبوهه مردم ما، به زمامداری گرفتار آمدند كه بدعت ها نهاد و خلق را به فرياد آورد. مردم، اعتراض كردند، سپس به خشم آمدند و سرانجام سر به شورش برداشتند و واژگونش كردند

پيام به جرير بن عبداللّه

(معاويه برای بيعت با من از شام حركت نكرد. به سفيرم نوشتم): همين كه اين نامه را دريافت كردی، معاويه را به يكسره كردن كار وادار و با او برخوردی قاطع داشته باش. و سرانجام در انتخاب جنگی آواره كننده از وطن يا صلحی زبون ساز آزادش بگذار. اگر جنگ را برگزيد پيمان امانی را كه به او داده شده است به نزدش بيفكن، و اگر صلح را انتخاب كرد، از او بيعت بگير.

نامه ای به معاويه

به معاويه نوشتم كه بسياری از مردم را به ورطه هلاكت كشاندی. با گمراهيت فريبشان دادی و به خيزابه های مرگبارشان سپردی، تا در كام سياهی ها فرو رفتند، و در تلاطم انواع شبهه ها غوطه ور شدند؛ به گونه ای كه از راستای خويش به بی راهه رفتند و در سير قهقرايی، واپس افتادند و بر نسب و حسبشان تكيه زدند، جز از شماری بينش مندان كه موضع و سمت خويش را تغيير دادند. آنها پس از شناختنت رهايت كردند و از تو به خدا گريختند. چه آنان را به راهی سنگلاخ افكنده بودی كه در آن از راستای تعادل به انحرافشان می كشاندی.

اينك ای معاويه! در مورد خود از خدا پروا كن و در باز كشيدن زمام خويش با شيطان درآويز، كه در هر حال دنيا از تو جدا شود و آخرت سخت به تو نزديك باشد.

نامه ای به عمرو بن عاص

(شنيدم كه عمرو بن عاص به معاويه پيوسته است. به وی نوشتم:)

بی گمان سرنوشت دينت را به دنيای كسی گره زده ای كه آشكارا در گمراهی باشد و بی پرده گناه می كند. حضور در مجلسش هر بزرگواری را مايه سرافكندگی، و آميزش با وی هر خردمندی را موجب سبك مغزی است. بدين سان تو گام بر گامجای چنين كسی نهاده ای و چونان سگانی كه پس مانده شكار شيران را چشم دارند، به بخشش او نظر دوخته ای، و دنيا و آخرت خويش را نابود كرده ای! و اين همه در حالی است كه اگر جانب حق را نيز می گرفتی به آنچه می جويی، دست می يافتی.

باری، اگر خدايم بر تو و زاده ابوسفيان توان بخشد، فراخور كارنامه سياهتان مزدی خواهمتان داد، و اگر بتوانيد ناتوانم كنيد، سرنوشتی را كه از كيفر دنياييتان به مراتب بدتر است فراروی داريد.

پاسخ بهانه جويی های معاويه

(معاويه بهانه جويی می كند و اكنون كشندگان عثمان را از من تقاضا كرده است.)

اما اينكه از من خواسته ای تا كشندگان عثمان را به تو واگذارم، در بررسی همه سويه ای بدين نتيجه رسيدم كه سپردنشان تو را يا جز تو را، نمی توانم. و تو، ای معاويه، اگر از اين كژروی و جنگ افروزی دست برنداری، به زندگيم سوگند كه ديری نپايد كه آنان را در پی خويش خواهی يافت، بی آنكه رخصت دهند كه در پی گردشان - در خشكی و دريا و كوه و دشت - خود را به رنج افكنی. و دل آرام دار كه نه تنها از چنان پی گردی شادمانی نمی يابی، كه اندوهگين نيز می شوی! سلام بر هر كه شايسته آن است

احتجاج عليه معاويه

بی ترديد همان ها كه با ابوبكر، عمر و عثمان بيعت كردند، درست همان سان با من بيعت كردند. پس نه كسانی را كه در بيعت حضور داشته اند، حق انتخاب دوباره است و نه غائبين را حق ردّ آن، كه شورا تنها و تنها حق مهاجران و انصار است. و اگر آنان پيرامون مردی گرد آمدند و همگی امامش ناميدند، مورد خشنودی خدا خواهد بود.

پس كسی را كه با انتقاد ويرانگر، يا با بدعت گذاری از خط امرشان بيرون رود، بازش گردانند، و اگر سرباز زد، به دليل پيرويش از خطی جز از خط مؤمنان، با او پيكار كنند و خداوندش نيز به آنچه خود پذيرفته است وا می نهد.

به جان خويشم سوگند، ای معاويه! بی ترديد اگر تو نه با هوس های شخصی، كه با خردت نيك بنگری، مرا از خون عثمان پاكدامن ترين می يابی، و بدين حقيقت پی می بری كه من از جريان او بركنار بوده ام، مگر آنكه به تهمت زدن همچنان پای بفشاری و چنان كه از نگاهت می گذرد، انگ بزنی.

نفوذ جاسوس های معاويه در مكه

(به قثم بن عباس كارگزار خود در مكه نوشتم):

امّا بعد، چشم من در مغرب در جريان اين واقعيتم قرار داده است كه كسانی از مردم شام برای موسم حج به مكه گسيل شده اند. گروهی با دل های كور، گوش های كر و چشمانی فروبسته، كه بر چهره باطل نقاب زده اند، و در راه نافرمانی از خالق، فرمانبر مخلوق اند و به نام دين از پستان دنيا شير می دوشند، و كالای نقد دنيا را به بهای ارزش های بلندمدتی كه از آنِ تقواپيشگان است، باز می خرند.

با اين همه جز نيكوكار هرگز كسی به خير و نيكی دست نيابد و جز بدكار، كسی كيفر نبيند. پس با آنچه در دست تو است - چونان مسؤولی پابرجا و استوار و خيرخواه و خردمند كه پيرو قدرت مافوق و فرمانبردار امام خويش است - پايداری كن و زنهار از دست يازيدن به آنچه در پی آن پوزش خواهند، بپرهيز. و در نهايت، به هنگام كامروايی و نعمت مغرور مشو، و در هنگامه رنج و سختی، به سستی و وارفتگی تن مسپار

احتجاج عليه بنی اميه

ای مردم! آيا نبايد شناختی كه امويان از من دارند، از جوسازی بر ضد من بازشان دارد؟ آيا سابقه من، حتی نادانان را از متهم كردن من مانع نمی شود؟ (چه بايد كرد كه) پند خداوند كه بسيار گوياتر از بيان من است، اينان را سودی نبخشيده است!

باری، من با مارقين در احتجاج و با ناكثين وسوسه گر در ستيزم! حل مسائل فرعی را بايد در اصول قرآنی جست، چنان كه معيار ارزيابی كارنامه انسان، انگيزه های درونی او است.

نقش معاويه در كشته شدن عثمان

شگفتا، كه چه سخت به هوس های بدعت زا و حيرت های پيامد آن دل بسته ای! حقايق را به تمامی زير پا نهاده ای و از دستاويزهای اطمينان بخشی، كه مورد عنايت خدايند و برهان او بر بندگانش، دست باز داشته ای. اما در مورد پرگويی هايت پيرامون عثمان و كشندگانش، ناگزير از گفتنم كه واقعيت جز اين نيست كه تو هنگامی كه سياستت را سودی داشت به ياری عثمان شتافتی، در حالی كه آن روز كه ياری تو به سود عثمان بود، تنهايش گذاشتی.

ردّ معامله با معاويه

امّا بعد، هم اينك زمان آن فرا رسيده است كه از جريان های روشن و آشكار گذشته، تجربه گيری و بينش يابی، كه بی شك تو با ادعاهای باطل و سپردن نابخردانه خود به موج های فريب و دروغ، رهسپر راه نياكانت شده ای. به شيوه آنان بر خود چيزی بسته ای و بزرگ تر از دهانت لقمه گرفته ای. دستبرد به خزانه ای را آهنگ كرده ای كه درش را بر تو بسته اند؛ چراكه از حق گريزانی و در انكار حقايق لجاجت میورزی كه از گوشت و خونت به تو پيوسته تر است. حقايقی كه به گوش تو فرو خوانده شده است و سينه ات از آن آكنده است.

پس، بعد از حق، جز گمراهی و بعد از بيان روشن، جز اشتباه چه تواند بود؟ از شبهه - كه مشتمل بر حق پوشی است - برحذر باش، زيرا ديری است كه فتنه پرده های سياهش را فرو هشته، سياهيش چشم ها را فرا گرفته است.

از تو نامه ای به من رسيده است كه در هنر سخن پردازی از هر جهت آراسته است، اما از مايه های صلح تهی است، و آكنده از افسانه هايی است كه در تار و پودشان از دانش و خرد نشانی نيست. در نگارش اين نامه، رهروی را ماننده ای كه پايش در گل مانده است و در بيغوله ها افتان و خيزان است. با اين همه با بلند پروازی بلندای تسخيرناپذيری را آهنگ كرده است كه پرچم هايی برافراشته دارد، بلندايی سر به فلك كشيده كه هيچ شاهين را توان دست يافتن به آن نباشد، و عَيُّوق را شانه به شانه بسايد.

و حاشا كه در تقدير خداوندی، پس از من، ولايت و حل و عقد امور مسلمانان به نام تو رقم خورده باشد، يا آنكه با احدی از آنان قرارداد و پيمانی را به سود تو امضا كنم! اينك تا فرصت باقی است، خويشتن را تداركی ببين و به خود بينديش كه اگر همچنان بی تفاوت بمانی و كوتاهی كنی تا بندگان خدای بر تو هجوم آرند، جريان ها به زيانت به بن بست می انجامند، و آنچه امروز از تو پذيرفته است، فردا از تو دريغ خواهد شد.

پاسخ تهديد معاويه

همچنان كه در نامه ات يادآور شده ای، ما و شما متحد و همبسته بوديم. اما آنچه ديروز از هم جدامان كرد اين بود كه ما ايمان آورديم و شما كفر ورزيديد و عامل جدايی امروزمان اين است كه ما پايداری ورزيده ايم و شما به انحراف كشيده شده ايد.

واقعيت اين است كه روزی اسلام به سر سلسله شما تحميل شد و ناگزير بدان تن در داد كه تمامی بزرگان اسلام را در حزب رسول خدا - كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد - ديد.

در ديگر بخشِ نامه ات نوشته ای كه طلحه و زبير را كشته ام. عايشه را آواره كرده ام و به دو شهر كوفه و بصره فرود آمده ام! اينها همه جريان هايی است كه به تو ارتباطی نمی يابد و با آن كاملا بيگانه ای. نه بر تو ستمی رفته است و نه مقامی هستی كه عذرش به پيشگاه تو تقديم شود.

در نهايت، تهديد كرده ای كه با لشكری از مهاجران و انصار با من ديدار خواهی داشت! گويا از ياد برده ای كه در همان روزی كه برادرت به اسارت سپاهيان اسلام درآمد، داستان هجرت به سرآمد! اينك اگر به شتابزدگی دچاری، همان به كه چندی همچنان خوش بگذرانی.

كه چون با تو رو در رو شوم، ديگر فرصتی نيابی. به جا است كه آن هنگامه چنين تفسير شود كه مرا خدای برای انتقام از تو برانگيخته باشد و اگر تو در رويارويی با من پيشگام شوی، چنان است كه آن برادر بنی اسدی سروده است:

پيشبازان شن باد سوزان در فراز و فرود بيابان

اينك همان شمشيری را در كف دارم كه در يك جا و يك روز با تن جد، دايی و برادرت آشنايش كردم و تا آنجا كه من می دانم، قلب تو در غلاف است.

خردت سطحی و نزديك بين و بهترين سخن درباره تو همين كه: «تو از نردبانی بالا می روی كه به زيانت می انجامد و سودت نمی رساند، چراكه تو جز گمشده خويش را می جويی و شبانی دام هايی را كه از آنِ تو نيست برعهده گرفته ای و جستوجوگر جريانی هستی كه با آن بيگانه ای و هم گوهرش نيستی.» وه، كه ميان حرف و عمل تو چه فاصله دوری است! و چه نزديك است آينده ای كه به سرنوشت عموها و دايی هايت دچار شوی كه بخت بد و آرزوی پوچ شان آنان را در موضع مخالفت با محمد - كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد - نشاند.

پس بی آنكه به دفاعی بزرگ برخيزند يا حريمی را پاسداری كنند، با شمشيرهايی كه تمامی صحنه پيكار را آكنده بود و كمتر نرمش و سازشی هم نداشت، در آن بسترهای مرگ - كه تو خود خوب می دانی - فرو غلتيدند!

در پايان يادآور می شوم كه درباره كشندگان عثمان سخت پر گفته ای. ابتدا خود به نظامی در آی كه مردم پذيرای آن شده اند و پس از آن رسماً از آنان دادخواهی كن تا تو و آنها را به كتاب خدای متعال بسپارم. اما آنچه تو بدان آهنگ كرده ای، نيرنگی را ماند كه برای از شير گرفتن كودكان به كار می برند. سلام بر هر كه شايسته آن است.

اتهامات و تهديدهای معاويه

اما بعد، نامه ات را دريافت كردم كه در آن گزينش محمد را - كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد - از سوی خدا برای دينش يادآور شده بودی! و نيز اين نكته را كه خداوند، به وسيله يارانی كه به ياری وی برخاستند، تأييدش كرد! همانا چهره ای كه روزگار امروز از تو نشانمان داده، سخت خنده آور است، كه تو تازه آهنگ باخبر كردن ما را از آزمون الهی و نعمتی كه با بعثت پيامبر، ارزانی مان داشته است، ساز كرده ای! در اين خصوص داستانت، داستان كسی را ماند كه خرما به خطه هجر برد و استاد خويش را به هماوردی خواند!

تو بر اين باورت تكيه كرده ای كه در اسلام فلان و فلان برترين مردم اند، كه اگر اين مطلب به اثبات رسد، هيچ ارتباطی با تو نيابد. و اگر خدشه ای بردارد، شخصيت تو را خدشه دار نكند. تو را چه، كه كسی را امتيازی باشد يا نباشد؟ يا سياست گزاران و سياست پذيران چه كسانی بايد باشند؟ آزادشدگان ديروز و فرزندانشان را به اين فضولی ها چه كار، كه مهاجران پيشتاز را طبقه بندی كنند. درجاتشان را ترتيب دهند و شناسای مراتبشان شوند؟

هيهات! «اين صفير تيری بيگانه است» و متهمْ خود به داوری نشسته است! آی انسان، چه می شد اگر با دريافت لَنگی خويش در جايگاهت می ايستادی، كوتاهی دست خويش را می شناختی و از گليم خود پای بيرون نمی نهادی؟ تو نه سنگينی شكست خوردگان را احساس می كنی و نه از پيروزی پيروزمندان سودی می بری! در باتلاق گمراهی هر دم بيشتر فرو می روی و هر آن انحرافت از راستای بعثت فزونی می گيرد.

آيا تو اين واقعيت روشن را نمی بينی - و من نه در مقام گزارش اين حقايق به چونان تويی، بلكه به عنوان بازگويی نعمت های خداوندی می گويم - كه از مهاجران و انصار در راه خدا بسياری به شهادت رسيدند و برای هر كدامشان امتيازی است.

اما تنها هنگامی كه مردی از ما شهيد شد، سيدالشهدايش خواندند و رسول خدا - كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد - به گاه نماز بر او با هفتاد تكبير امتيازش داد؟ و نيز آيا نمی بينی كه در راه خدا دست های گروهی قطع شد - و برای هر كدامشان امتيازی ويژه است - اما همين كه در خاندان ما چنين حادثه ای رخ داد، پرنده ای بهشتی و صاحب دو بال لقبش دادند؟ و اگر نه اين بود كه خداوند انسان را از خودستايی نهی كرده است، از فضيلت های بسياری ياد می شد كه قلوب مؤمنان با آنها آشنا است و گوش های شنوا آن همه را پذيرفتار.

باری، بيا و اطرافيانت را - كه به طمع شكار قدرت از راه منحرف شده اند - از خود بران كه ما ساخته شدگان مستقيم پروردگارمانيم و مردم پروردگان ما. اين ما بوديم كه عزت ديرين و برتری پيشينمان بر قوم تو از آميزش با شما بازمان نداشت و بزرگوارانه، همچون مردمی همتراز، پسران و دخترانمان را به عقد پسران و دختران شما درآورديم، در حالی كه شما هرگز در آن رتبه نبوديد، كه پيامبر از ما و آن دروغزن، از شما است.

شير خدا از ما و شير پيمان ها از شما است. دو سرور جوانان بهشت از خاندان ما و كودكان آتش از خاندان شمايند. بهترين زنان جهان افتخار ما و آن هيزمكش، ننگ شما است! و بسياری از اين دست افتخارها و ننگ ها كه مرز ميان هاشميان و امويان است.

بدين سان آوازه پيشتازی ما در اسلام، گوش ها را نواخته است و وضع روشنمان در دوران جاهليت نيز قابل انكار نيست. و كتاب الهی امتيازهای ناب و نايابی ارزانيمان می دارد آنجا كه می گويد: «... خويشاوندان را، در كتاب خدا، در رابطه با يكديگر اولويت هايی است؛» و در جای ديگر كه می گويد: «بی گمان سزاوارترين مردم به ابراهيم، آنان اند كه از او پيروی كردند و اين پيامبر و كسانی كه ايمان آوردند، و خدا ياور مؤمنان است؛»

با اين توضيح، يكبار با خويشاوندی امتياز يافته ايم، و ديگربار با پيروی. آنجا كه بر سر خلافت پيامبر ميان مهاجران و انصار بحثی درگرفت، مهاجران را تكيه بر سابقه بيشتر با رسول خدا - كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد - به پيروزی رساند، كه اگر معيار درستی برای آن پيروزی است، پس حق به جانب ما و برای ما است نه شما! و اگر ديگر معياری بايد، انصار همچنين مدعی خواهند ماند.

تو بر اين گمان پای می فشاری كه من به تمام خلفا حسد ورزيده ام و سركشی و قانون شكنی كرده ام. گيرم كه چنين باشد. اين كه جنايتی در حق تو نبوده است تا طرح و توجيهش با تو لازم آيد!

ستمی بر تو نرفته است كه پوزش طلبيم ور خطا رفته، تو را باز نپرسند از آن

و گفته ای كه: «من چونان شتر در مهار كشيده شدم تا از من بيعت گرفته شود.»

به خداوندی خدا سوگند كه آهنگ نكوهش مرا داشته ای، اما در ستايشم قلم زده ای! رسوايی مرا خواسته ای، ولی خود را به رسوايی كشانده ای! مسلمان، تا زمانی كه در دين خود شك نكرده، در باورهای يقينش ترديدی راه نيافته باشد، به هيچ روی نبايد از مظلوم واقع شدن خويش احساس كاستی كند. اين برهانی است كه مخاطب اصلی اش كسانی جز از تواند و بايد با ديگران در ميان نهاده شود، اما به هر حال به ميزانی كه هم اينك به خاطرم آمد، از تو نيز دريغ نداشتم.

سپس، ماجراهای گذشته ميان من و عثمان را يادآور شده ای كه در اين مورد، دريافت پاسخ - به دليل خويشاونديت با او - حق طبيعی تو است.

ولی كدامين يك از ما بيشتر با او در ستيز بود و به كشتارگاهش ره می نمود. كسی كه به ياری عثمان برخاست، اما او نپذيرفت و گفت، بر سر جايت بنشين؟ يا آنكه عثمان از او ياری خواست و او فاصله گرفت و عوامل مرگ را به سويش گسيل كرد تا سرنوشت به سراغش آمد؟ نه، به خدا سوگند: «خدا بازدارندگان از كارزار را در ميان شما نيك می شناسد و همچنين آن كسانی را كه پيوسته برادران خويش را به سوی خود می خوانند و جز لحظه هايی كوتاه در صحنه نبرد حضور ندارند».

روشن است كه من هرگز بر آن نيستم كه چون نسبت به پاره ای از بدعت های او خشم خويش را ابراز می داشته ام، امروز از تو پوزش بخواهم كه اگر ارشاد و راهنمايی او در جوّ كنونی گناه شمرده می شود. بسيارند ملامت زدگانی كه هيچ گناهيشان نباشد (و به قول شاعر): گاه باشد پند دايم بدگمانی آورد.

«.. من تا جايی كه در توانم بوده است، جز اصلاح، مرادی نداشتم. هر توفيق كه نصيبم شود از خدا باشد. توكلم به اوست و در پيشگاهش انابه می كنم».

يادآور شده ای كه من و يارانم را از تو جز شمشير نصيبی نيست! به خدا سوگند كه تو در اوج گريه، انسان را به قهقهه وا می داری! چه، گاه پسران عبدالمطلب را در رويارويی با دشمن روی گردان و از شمشيرها هراسان ديده ای؟ «لختی بمان كه روی به جنگ آورد حمل.» آری، در آينده ای بس نزديك، خود را در پيگرد كسی خواهی يافت كه اينك جستوجويش را آهنگ كرده ای، و همان به تو نزديك شود كه اينك دورش می شماری.

اين منم كه با لشكری گران از انصار و مهاجران و پيروان نيك كردارشان به سويت می شتابم. لشكريانی چنان انبوه و فراوان كه گرد سم ستورانشان فضا را می آكند. مردانی كه از مرگ، تن پوشی چسبان ساخته اند و آنچه را بيش از هر ديداری آرزومندند، ديدار پروردگارشان است. و اين همه در حالی است كه نسل رزم آوران بدر و شمشيرهای آخته هاشميان همراهيشان می كند، كه تو خود بهتر از هر كسی جای فرودآمدن پيكان هاشان را در تن برادر، دايی، نيا و ديگر اعضای خاندانت می شناسی. «... و آن، از ستمگران چندان دور نيست».

مكاتبات طولانی با معاويه

به راستی كه در پاسخت به ترديد گرفتار آمده ام و بيم آن دارم كه با گوش سپردن به نامه هايت انديشه ام به سستی گرايد و هوشياريم راه خطا پويد. راستی را كه چون با من به بررسی جريان ها می پردازی و نامه نگاری مكرر می كنی، پر خفته ای را مانی كه خواب هايش به او دروغ می گويند. يا ايستاده سرگردان و به گل فرورفته ای كه ايستادنش بر او سنگينی می كند و نمی داند آنچه به سراغش خواهد آمد، به سود يا زيان او باشد! تو او نيستی، اما او را سخت ماننده ای!

به خدا سوگند كه اگر به پاسخ مصالحی درماندگاری نبود، ضربه های كوبنده ای از من دريافت می كردی كه استخوانت را خرد و گوشتت را ريزريز می كرد. اينك بدان كه شيطان در موضع كنونيت ميخكوب كرده، مانع آن است كه با تجديدنظر در گزينش بهترين جريان های ممكن توفيق بيابی، و گفتار نصيحت گر خويش را گوش دل بسپاری.

درباره مغيره بن شعبه

(در اين ايام عمار ياسر را در حال مجادله با مغيرة بن شعبه ديدم.) به وی گفتم: عمار، او را به خود وا نه، كه از دين تنها چيزهايی را برگرفته باشد كه به دنيايش نزديك و نزديك تر كند و به عمد حقايق را بر خود پوشيده می دارد تا در لغزش های پی در پی شبهه را ابزار توجيه سازد.

دعوت از فرماندار بحرين برای همراهی در جنگ

امّا بعد، من نعمان بن عجلان زرقی را والی بحرين ساختم و تو را خلع يد كردم، بی آن كه تو را گناهی باشد يا سزاوار نكوهشی باشی؛ چراكه تو به خوبی فرمانروايی كرده ای و امانت را پاس داشته ای. پس بی آنكه مورد كم ترين بدگمانی و ملامتی باشی، يا درباره ات اتهام و گناهی مطرح باشد، روی به ما آور.

حقيقت اين است كه به سوی ستم گران شام آهنگ سفر كرده ام و دوست دارم كه تو همراهم باشی؛ زيرا تو از كسانی هستی كه، در جهاد با دشمن و برپا داشتن ستون دين، بر تو تكيه دارم. به خواست خدا.

سفارشی به فرمانده

(در آستانه اعزام شريح پسر هانی به وی گفتم:) از بام تا شام تقوای الهی پيشه كن و از دنيای پرفريب، بر خويشتن خويش بيمناك باش و در هيچ حالتی نسبت به دنيا احساس امنيت مكن.

تو را اين نكته دانستنی است كه اگر نفس خويش را از چيزهايی كه دوست می داری - به دليل ناسزاواريشان - باز نداری، هوس ها به جانب زيان های فراوانی خواهندت كشيد. پس به تن خويش، هيولای نفس را دژ و نگهبان باش. و در اوج خشم، خويش را از پرخاش و يورش، قاطعانه بازدار

دعايی در آستانه جنگ صفين

(چون عازم صفين شديم از خدا خواستم:) بار خدايا، از رنج سفر و ناكامی در بازگشت و زشت نمايی و فروپاشيدگی خانواده، به تو پناه می برم.

بار خدايا، تنها و تنها تويی كه هم همراه منی و هم در ميان خانواده برجای مانده ام به جانشينی حاضری، كه اين جامعيت، تنها و تنها، ويژگی خاص تو است. چرا كه جز تو هر كه جانشين شود، مسافر را همراهی نمی تواند و اگر همراه شود، امكان جانشينيش نمی ماند.

ستايش فرماندهی مالك اشتر

(به دو تن از امرايم نوشتم كه:) اينك، مالك اشتر فرزند حارث را بر شما و بر هر كه زير فرمان شما است فرماندهی می دهم، پس گوش به فرمانش باشيد و او را زره و سپر خويش گيريد، كه او از فرماندهانی باشد كه هيچ نگرانی از سستی و سقوطش نباشد، همچنان كه در مورد او اين نگرانی نيست كه به گاهی كه شتاب، خردمندانه است، سستی كند يا در مواردی كه درنگ خردپذيرتر است، شتاب ورزد.

سفارشی به دهقانان انبار

(در گذر از انبار و در ميانه راه، دهقانان انبار را ديدم كه پياده شده و پيشاپيش می دوند. به ايشان گفتم:) اين چه كاری است؟ گفتند: اين در فرهنگ ما، برای بزرگداشت فرمانروايان، رسمی است. گفتم: به خدا سوگند كه با اين كار زمامدارانتان را سودی نرسانيد، با اين كار در دنيا خود را به رنج می افكنيد و در آخرت به بدبختی و شقاوت دچار می آييد. رنجی كه كيفری را پی آمد دارد، چه زيانبار باشد، و چه پرسود آسايشی كه با ايمنی از آتش همراه آيد!

گزارش جنگی به لشكريان

من، جلودارانی گسيل داشته ام و به آماده ماندن در كناره فرات - تا دريافت دستور بعدی - فرمانشان داده ام. اينك بر اين انديشه ام كه با شكافتن آب (فرات) و عبور از آبراهه، نزد عده ای از شما (مسلمانان) روم كه در اطراف دجله (اهل مدائن) ساكن هستند؟ و آنگاه با بسيج گسترده و پيوسته تمامی آنها و شما - از آنان چونان نيروی پشتيبانی شما - در يورش به دشمن سود جويم.

آزادسازی شريعه فرات

(چون از كناره شرقی فرات عبور كرديم و به صفين رسيديم، ديدم معاويه و يارانش پيشدستی كرده بر شريعه چيره شده اند) به سپاهيانم گفتم:

اينك دشمن شما را طعمه پيكار خويش خواسته است، و بر سر دو راهی تان نگاه داشته. يا با پذيرش ذلت، واپس نشينيد، يا شمشيرهاتان را از خون و خود را از آب سيراب سازيد. آری، آن زندگی كه در آن ديگری بر انسان چيره است، مرگ است و مرگی كه انسان در گزينش آن چيره می شود، جوهر زندگی است.

هش داريد، كه معاويه - در موضع رهبری، مشتی فريب خورده - چنانشان در بی خبری وانهاده است، كه بی هيچ شناختی گلوهاشان را به تيغ سپرده اند.

شفقت در جنگ با شاميان

(شريعه فتح شد و مقابله به مثلی صورت نگرفت. ياران از اين كه در رخصت جنگ با شاميان درنگ می كنم گله منداند.) به ايشان گفتم:

امّا در پاسخ اين سخن و باورتان كه درنگ مرا، به بدآمد از مرگ تعبير و تفسير می كنيد، به خدا سوگند كه چنين نيست و برايم تفاوتی نمی كند كه مرگ به سوی من بشتابد، يا كه من مرگ را در آغوش گيرم.

و اما در پاسخ ديگر سخنتان كه در شناخت شاميان به ترديد دچارم. به خدا سوگند كه اگر هر روز - به بهانه ای - جنگ را به تأخير می اندازم، آزمند آنم كه عده ای از ايشان فرا خود آيند و به من بپيوندند و به دستم هدايت شوند. و در روشنای حق، از ظلمت برهند، كه اين مرا بس خوش آيندتر از آن است كه در حال گمراهی، راهی ديار مرگشان كنم، هرچند كه به هر روی خودْ بار گناهان خويش را بر دوش می كشند.

دعوت از معاويه برای رويارويی انفرادی

مرا به نبرد خوانده ای، پس مردم را در يك سو واگذار و خود به سوی من بيرون آی! دو گروه را از پيكار معاف دار، تا روشن شود چه كسی بر صفحه قلبش زنگار و بر چشمانش حجاب آويخته است!

آری، من ابوالحسن، كشنده جد، دايی و برادر تو در جنگ بدرم! همان شمشير امروز نيز با من است و با همان قلب با دشمن خويش رو برو می شوم. بی آنكه دين تازه ای آورده باشم يا پيامبر ديگری گزيده باشم. و اين نيز واقعيت مسلمی است كه من در همان راستای روشنی هستم كه شما امروزش به دلخواه وانهاده ايد و نشان داده ايد كه انتخاب ديروزينتان از سر ناگزيری بود.

از ديگر سو، تو باورت شده كه به راستی به خونخواهی عثمان برخاسته ای! تو زمينه ها و جايگاه اصلی اين جنايت را نيك می شناسی. اگر به راستی آهنگ خونخواهی داری، آن را از همان جا بايد بجويی!

باری، گويی می بينمت كه چون جنگ تو را بگزد، همانند اشترانی كه زير بار گران مانده اند، از جنگ فرياد برآری، و پنداری هم اكنون تو با گروهت - بی تاب از ضربه های پياپی و قضای حتمی الهی و مشاهده ياران كه يكی پس از ديگری به خاك و خون می غلتند - مرا به حكميت كتاب الهی فرا می خوانيد، در حالی كه آن لشكريان يا در موضع كفر و انكار حق هستند، يا بيعت كنندگانی كه از بيعت خويش دست برداشته اند.

مناجاتی با پروردگار و تهييج لشكر به رويارويی

بار خدايا، ای پروردگار آسمان برافراشته و فضای نگهداشته كه آن را زمينه جوشش روز و شب، بستر جريان خورشيد و ماه و مسير آمد و شد ستارگان سيار قرار داده ای و دسته ای از فرشتگانت را ساكنانش ساخته ای كه در بندگيت نستوه اند.

و ای پروردگار زمين كه آن را جايگاه امن آدميان و بستر رشد حشرات و دام ها، و پديده های بی شمار دينی و ناديدنی ساخته ای. و ای پروردگار كوه ها كه ميخ های زمين و تكيه گاه خلقشان قرار داده ای. اگر بر دشمنان پيروزمان ساختی، از هر تجاوزی دورمان بدار و در رعايت حق، پايداريمان بخش. و اگر آنان را بر ما چيره گرداندی، شهادت را روزيمان كن و از غلتيدن در فتنه ها مصونمان دار! كجايند رزمندگانی كه به دفاع از شرف بر می خيزند و در برخورد با واقعيت های تلخ، غيور و خوددارند؟ اينك، ننگ در پشت سر و بهشت فرارويتان است.