جمال کعبه (تاریخ اسلام به روایت امام علی علیه السلام)

جمال کعبه (تاریخ اسلام به روایت امام علی علیه السلام)0%

جمال کعبه (تاریخ اسلام به روایت امام علی علیه السلام) نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

جمال کعبه (تاریخ اسلام به روایت امام علی علیه السلام)

نویسنده: محمد حسين دانش کيا
گروه:

مشاهدات: 7019
دانلود: 1873

توضیحات:

جمال کعبه (تاریخ اسلام به روایت امام علی علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 147 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7019 / دانلود: 1873
اندازه اندازه اندازه
جمال کعبه (تاریخ اسلام به روایت امام علی علیه السلام)

جمال کعبه (تاریخ اسلام به روایت امام علی علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

سخنی با مردم

(روزی شنيدم كه برخی از سپاهيانم، شاميان را دشنام می گويند.) گفتم: خوش ندارم كه شما بدزبان و دشنام گويان باشيد. اگر عملكرد دشمن و چگونگی شرايط شان را منطقی توصيف كنيد و يادآور شويد، گفتارتان به صواب نزديك تر است. و خود از توجيهی رساتر بهره مندايد. بهتر است به جای دشنام، بگوييد:

بار خدايا، تو خود خون ما و جبهه ما و جبهه مقابل مان را حفظ نما. روابط مان را اصلاح فرما و اينان را، كه گرفتار گمراهی اند، هدايت كن، تا آنان كه حق را نمی شناسند، بازش شناسند و آنان كه به گمراهی و تجاوز آلوده اند، باز ايستند

سفارش به عدم آغاز جنگ

(لشكريان در مقابل يكديگر صف آرايی كرده اند،) به سپاهيانم گفتم:

پيش از آنكه دشمن پيكار را بياغازد، شما نبرد را آغازگر مشويد؛ چراكه شما - خدای را سپاس - در موضع منطقی نيرومندی قرار داريد. و رهاكردن دشمن تا به هنگامی كه خود درگيری را آغاز كند، دليل ديگری است به سود شما و به زيان آنان.

نكته ديگر اين كه چون به خواست خداوند دشمن گريزان شد، مبادا كه فراريان را بكشيد، يا بر واماندگان بتازيد، يا زخميان را نابود كنيد و زنهار كه زنان را - حتی اگر ناموستان را دشنام دادند و به فرماندهتان جسارت كردند - بيازاريد و برانگيزيد، كه آنها در تمامی نيروهای بدنی و روانی و عقلانی كم توان اند و ما به روزگاری كه اينان در موضع شرك بودند، به خودداری از برخورد و آزارشان مأمور بوديم، چنان كه اگر مردی در دوران جاهليت زنی را با سنگ يا چماق می زد، اين اقدام همواره لكه ننگی بود كه بر دامن او و خاندانش می ماند كه او و نسل های بعد از او بدان، مورد سرزنش قرار می گرفتند.

به هنگام رويارويی با دشمن، هريك از شما كه در خود استواری و صلابتی احساس كرد، و در همرزم خويش، سستی و ضعفی ديد، بايد كه به شكرانه برتری بر همرزم، از برادر خويش چنان دفاع كند كه از جان و هستی خود، كه اگر خدا می خواست هر دو همسان می شدند.

بی ترديد، مرگ جوينده ای جدی است كه نه بر جای ماندگان را از دست می دهد و نه از فراگرفتن فراريان ناتوان می شود. و در اين ميان، بی گمان مرگ سرخ ارجمندترين مرگ ها است. سوگند به آن كه جان پسر ابی طالب به دست او است كه مرا تحمل هزار زخم شمشير آسان تر از مرگ در بستری است كه در راستای پيروی از غير خدا است.

دستورات جنگی

(قبل از آغاز جنگ به اصحاب و ياران خود سفارش كردم كه) زره پوشان را در صفوف مقدّم جای دهيد، و پشت سرشان ديگر نيروها را پشتيبان سازيد. دندان ها را به هم بفشريد تا مقاومت جمجمه ها را در برابر شمشيرها فزونی بخشيد. در برابر نيزه ها پيچ و خم به خود دهيد؛ زيرا با اين كار سر نيزه های دشمن می لغزد و كم تر كارگر می شود.

چشم ها را فروبنديد كه ايستادگی در مقابل سختی ها را افزون می كند و قلب را استواری می بخشد. دم فرو بنديد و صداها را بميرانيد كه در طرد سستی تأثيری به سزا دارد. پرچم را برافراشته داريد و تنها مگذاريد و جز به شجاعان و دليرمردانتان كه در مصاف با دشمن شرف و آبرويتان را پاس می دارند، مسپاريد؛ چرا كه تنها كسانی كه بر واقعيت های تلخ جنگ شكيبايند، پيرامون پرچم خويش حلقه می زنند و از چهار سو - چپ و راست، پيش و پس - حراستش می كنند، نه واپس می كشند تا پرچم به دشمن تسليم شود و نه از آن پيشی می گيرند كه در ميان خصم تنهايش بگذارند.

هركس هماورد خود را پاسخگو باشد و برادر همرزمش را با ديده مواسات بنگرد، و مبادا كه حريف را به برادر خود وا نهد و او را تنها به دو هماورد بسپارد.

به خدا سوگند كه اگر از شمشير دنيا بگريزيد، از شمشير آخرت گريزی نداريد. شما، برجستگان عرب و بلندپايگان گرانقدر اين نژاديد. بی شك در فرار، خشم خداوند، خواری هميشگی، و ننگ جاودان نهفته است و گريزنده نه لحظه ای بر عمر خويش می افزايد و نه می تواند ميان مرگ و خويش حايلی باشد.

مجاهدان شهادت طلب چنان به سوی خدا پر می كشند كه تشنگان به جانب آب. بهشت در پرتو آذرخش نيزه ها است. امروز، خبرها در بوته آزمون ارزيابی شوند و به خدا سوگند كه اشتياق من به رويارويی با دشمن، بيش از شوقی است كه آنان به خان و مان دارند.

بار خدايا، سرانجام، اگر اين قوم پذيرای حق نشدند، جماعتشان را پراكنده و شعارهاشان را گونه گون ساز، و خطاهاشان را دست و پا پيچ خودشان كن! اينك، ترديدی نمانده است كه اينان از مواضع باطل بازپس ننشينند، جز اينكه با نيزه های پياپی، كالبدشان از جان تهی شود و كاسه سرهاشان با ضربه های شمشير درهم شكافد و استخوان هاشان خرد و دست و پاهاشان بريده شود، يا هدف يگانهای پی در پی ارتش اسلام قرار گيرند و با نيروی لشكريان پيروز ما سرزمين شان به تصرف درآيد، و خاك شان را سم كوب اسبان كنند و راه ها و چراگاه هاشان را - گرداگرد - فرو كوبند.

حفظ سلسله امامت

(چون جنگ آغاز شد فرزندم حسن به صف دشمن زد.) به يارانم گفتم:

به جای من شما اين جوان را دريابيد، تا با شهادت خود مرا درهم نشكند؛ چراكه من اين دو (حسن و حسينعليهما‌السلام ) را از مرگ دريغ می دارم، كه مبادا با نابودی شان نسل رسول خدا - كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد - منقطع شود.

تشويق سپاهيان

در آغاز پيكار، تماشاگرِ حركت های بی هدف و پراكندگی صفوفتان بودم. آن جا كه جفاكاران بدنام و مردم بی فرهنگ شام شما را - كه پيشتازان عرب و سران شرف هستيد و در ارزش چونان مغز و در بلندی و برتری قله های سرفراز را همانندايد - به هر سو می راندند.

ولی آن چه، در پايان، شراره های اندوه سينه ام را فرو نشانيد، اين بود كه ديدم آنك شماييد كه آنان را از سويی به سويی می رانيد و از عقب نشينی سنگر به سنگرشان، ناگزير می سازيد، هم بدان سان كه در آغاز شما را می راندند و عقب می نشاندند. با رگبار تيرها و ضربه های مرگ آفرين نيزه هاتان برهم آوار می شدند، چونان شتران تشنه ای كه در برابر رگبار تير از آبشخور خود رانده و گريزان شده باشند.

ردّ معامله ای ديگر با معاويه

(معاويه در تنگنا قرار گرفته و به حكومت شام راضی شده است. به وی نوشتم:) امّا در مورد درخواست واگذاری شام، بايد بگويم: نشدنی است كه آن چه را ديروز از تو دريغ داشته ام، امروز ارزانيت دارم.

و اما در پاسخ اين سخنت كه: «جنگ تمامی اعراب را - جز از نيم جان هايی كه برجای مانده اند - فرو خورده است»، فاش می گويم: هركه را كه حق خورد، راهی بهشت شده است و قربانی باطل راهی جهنم!

اما در ادعای برابريت در جنگ و مردان جنگی با ما، نه پيشروی تو در شك با پيشروی من در يقين قابل مقايسه است و نه شاميان در حرص به دنيا، با عراقيان در حرص به آخرت قياس پذيراند!

و اما در اين كه گفته ای: «ما، فرزندان عبدمناف»، بی ترديد ما نيز چنانيم، ولی با اين تفاوت ها و امتيازها: نه اميه همسنگ هاشم، نه حرب همشأن عبدالمطلب و نه ابوسفيان همتای ابوطالب است. آری، مهاجر كجا و اسير رهاشده كجا؟ پاك تبار كجا و تبارآلوده كجا؟ ايستاده در موضع حق كجا و طرفدار باطل كجا؟ و سرانجام مؤمن كجا و دغلكار كجا؟ و چه بديادگاری باشد اويی كه نيای خويش را در سقوط به آتش دوزخ پيروی كند.

از اين همه كه بگذريم، ما را امتياز نبوت است كه با آن عزيزان جاهليت را زبون كرديم و فرودستان را فراز آورديم. روزی كه خداوند عرب را گروه گروه به دين خويش درآورد و اين امت، خواه ناخواه، سرتسليم فرود آورد. شما امويان از كسانی بوديد كه با انگيزه های ترس و آز به كيش توحيد درآمديد. به هنگامی كه پيشتازان به يمن پيشتازيشان كامياب شدند و مهاجران پيشگام امتياز ويژه خويش را يافتند.

اينك مباد، كه شيطان را در خود سهمی بگذاری، و يا بر خويشتن خويش چيره اش گردانی

ترغيب سپاهيان در «ليلة الهرير»

(پيكار امشب، بسيار مهم است.) اَلا ای انبوهه های مسلمان، درون را با جامه زيرينی از خشيت و برون را با جامه زيرينی از متانت و آرامش بپوشانيد. دندان ها را برهم بفشريد كه در برابر شمشيرهای دشمن، جمجمه هاتان را مقاومتی افزون می بخشد.

پوشش دفاعی تان را كامل و كامل تر كنيد. پيش از آختن، شمشيرها را در نيام بجنبانيد تيز و خشم آكند بر دشمن بنگريد، و از چپ و راست، با نيزه بر سپاه خصم بتازيد و چالاك و پرتحرك، دشمن را نشانه تيغتان بگيريد و گام فراپيش نهيد و آگاهی خويش را به اين حقيقت لحظه ای فرو مگذاريد كه خدايتان زير چشم دارد و شما همراه و همرزم پسرعموی رسول خداييد، و از گريز شرم داريد كه گريز مايه ننگ و سرافكندگی است برای نسل آينده تان، و در روز حساب، خويشتنتان را آتشی سوزان. خود را خرّم و سرخوش داريد و به سوی شهادت، رها و سبكبال بشتابيد.

شماييد كه بايد بر آن انبوهه عظيم دشمن و آن سراپرده به طناب پيچيده يورش آريد و ستون آن خرگاه را نشانه گيريد كه در گوشه ای از آن شيطان زمان كمين كرده است، كه بی گمان از سويی تهاجم را چنگال پيش می آورد و از ديگر سو پای گريز را واپس می كشد. پس شما چندان پايداری ورزيد تا (از پس فرو ريختن آن ستون سياه) نور حق سر برآورد و روشنايیْ پرتو افكند كه «نيروی برتر شماييد و خداوند با شما است و اعمالتان را وا نمی نهد»

حيله عمرو بن عاص

(معاويه كه از جنگ سودی نبرد و در زير ضربات پياپی چند روز اخير خرد شده دست به حيله زده قرآن ها را بر سر نيزه كرد و سپاهيان را به حكميت قرآن فرا خوانده است. در پی اين ترفند عده ای از سپاهيان به فرماندهی اشعث بن قيس دست از جنگ كشيدند. به ايشان) گفتم:

ای مردم! بی گمان حكومت من بر شما در روندی دلخواه بود تا آن كه در جنگ نيروی تان كاستی گرفت. هرچند بی گمان جنگ شما را گاه درگير ساخته، گاه رهاتان كرده، اما دشمن را بيش از شما فرسوده كرده است.

باری، حقيقت اين است كه تا ديروز من فرماندهی داشتم، اما امروز اين منم كه فرمان پذيرم. تا ديروز نهی كننده بودم، اينك امروز نهی پذير گرديده ام. واقعيت اين است كه شما ماندن را دوست داريد و مرا نسزد كه به شما تحميل كنم آن چه را خوش نداريد.

ای اهل عراق، واقعيت اين است كه شما زن آبستنی را مانندايد كه در پی دوران بارداری، درست به هنگام زادن، جنين خويش را سقط كند و شويش نيز بميرد و روزگار بيوگی اش به درازا كشد، و سرانجام ميراث او به دورترين ها رسد.

فاش می گويم كه من خود به اختيار خويش به سوی شما نيامدم، بلكه در بازی سرنوشت به اين سرزمين كشيده شدم.

مرا گزارش رسيده است كه می گوييد: «علی دروغ می گويد!» خدای شما را بكشد من به كه دروغ بسته ام؟ به خدا كه اولين ايمان آورنده به او بودم يا به پيامبرش؟ كه در تصديق او نيز پيشتاز بوده ام. نه، به خدا سوگند هرگز! آنچه را كه شما دروغ پنداشته ايد، زبان فرهنگی ديگر است كه شما را در آن حضوری نيست و با آن بيگانه ايد.

مادر به وایوای سوگتان بنشيند كه چنين نسنجيده پيمانه می كنيد. اگر بتوان گفت كه پيمانه ای داريد! «ديری نپايد كه از پس دورانی خبرش را دريابيد» و از اين بی خبری بيرون آييد

درباره پذيرش حكميت

(به معاويه در باب اين كه چگونه به حكميت راضی هستيم) نوشتم:

بی گمان قانون شكنی و منطق ستيزی، آدمی را در دين و دنيايش به گرداب تباهی می كشاند و ناتوانی هايش را در برابر عيب جويانش به نمايش می گذارد. تو نيك می دانی كه آب رفته را به جوی باز نتوانی آورد. پيش از تو نيز گروه هايی به ناحق جريانی را هدف گرفتند و تأويل بر خدا را وسيله نيل بدان كردند، اما خدا دروغشان را افشا كرد!

زنهار از روزی كه در آن هركه فرجام كارش ستوده باشد، مورد رشك قرار می گيرد اما آن كه زمام خويش را به شيطانی سپرده، با او درنياويخته باشد، پشيمان می شود.

تو ما را به داوری قرآن فرا می خوانی، هرچند كه خود اهل آن نباشی، و ما، نه تو را كه داوری قرآن را پاسخ مثبت می دهيم.

پيشنهاد ابن عباس به عنوان حكم

(ای مردم!) شاميان مشتی جفاكار و اوباش و برده و فرومايه اند كه هريك از سويی گرد آمده اند و آميزه ای از گرايش ها و ضعف های گوناگون دارند. در زمره آنان اند كه بايد ژرف انديشی در دين، ادب، دانش و تجربه آموزند و با سياستی سالم چندی دستگيری شوند؛ چراكه اينان نه از مهاجران و انصاراند و نه از كسانی كه در ايمان و سرايش جايگاهی داشته باشند.

هش داريد، كه دشمن توانست كسی را برگزيند كه به چهره دلخواهش نزديك ترين باشد. اما شما كسی را برگزيده ايد كه نقطه مقابل چهره دلخواهتان را ماند. اين خاطره ديروز شماست كه عبداللّه پسر قيس پيرامون جنگ جمل می گفت: «اين فتنه است، پس كمان هاتان را زه مكنيد و شمشيرهاتان را از نيام برنكشيد!» اگر ديروز راست می گفت، پس امروز كه به نزد ما آمده، داوطلب شركت در جنگ شده است در اشتباه است، و اگر دروغ می گفته است كه بايد به او بدبين بود.

پس شما عبداللّه پسر عباس را در برابر عمرو پسر عاص سپر سازيد. از فرصت های طلايی روزگار بهره گيريد و مرزهای دور اسلام را مرزبانی كنيد.

مگر نمی بينيد كه به شهرهاتان تاخت و تاز شود و دژهاتان آماج تيرها باشد؟

نامه ای به ابوموسی اشعری

(ابوموسی از دومة الجندل نامه ای برايم فرستاد كه در پاسخ وی) نوشتم:

بی گمان در اين زمان مردمان در بهرهوريشان دگرگونی های بسيار يافته اند. به دنيا گرويده اند و براساس هوس سخن می گويند! حقيقت اين است كه در جريان حكميت، من در موضع شگفت انگيزی جای گرفتم. گروه هايی خودخواه، در حالی همدست شدند كه من در كار درمان دملی بودم كه از تبديلش به غده ای نگرانی داشتم.

اين نكته را بدان كه هيچ كس از من بر اتحاد و همبستگی امت محمد - كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد - حريص تر نيست كه بدان ثواب می جويم و فرجام نيك می طلبم و زود باشد كه به آنچه در درون باور دارم، وفا كنم!

اينك اگر تو چهره دگر كرده باشی و جز آن سيمای صالحی باشی كه از من جدا شدی، آن بدبختی هستی كه از داده های عقل و تجربه محروم شده است و من در بندگی خدا استوارتر از آنم كه با سخن ياوه گويی، جريانی را به تباهی كشم كه خداش سامان داده است. پس آنچه را كه شناختی از آن نداری وانه، و بدان كه مردم بدخواه همواره بدگويی ها را به سويت پرواز می دهند.

اطلاع رسانی به مردم

به مردم شهرها نوشتم:

جريان كارمان با درگيری با گروهی از اهل شام آغاز شد، در حالی كه به ظاهر پروردگارمان، پيامبرمان و دعوت اسلامی مان يكی بود. در ايمان به خدا و تصديق رسولش هيچ كداممان بر ديگری برتری نداشتيم، و در تمام كارها يكی بوديم، و جز در خون عثمان - كه ما را گناهی نبود - اختلافی نداشتيم! پس پيشنهاد كرديم كه بياييد با خاموشی آتش جنگ و آرام كردن انبوه مردم، به چاره جويی و درمان بنشينيم، تا كار مسلمانان قوام و انسجام يابد و ما برای اجرای حق و عدالت نيرومند شويم. اما آنان پاسخ گفتند كه جز ستيز چاره ای نمی شناسيم. در نتيجه جنگ آغاز شد و پا گرفت و آتش زبانه كشيد.

آنك چون ديو جنگ ما و آنها را دندان فشرد و بر گوشتمان چنگ فرو برد، دعوتمان را پذيرفتند و ما نيز دعوتشان را پذيرفتيم و به سوی آنچه خواست آنان بود، شتافتيم تا حجت تمام كنيم و رشته توجيه آنان را بگسليم. چنين بود كه استواران در پيمان از هلاكت و بيچارگی در امان ماندند، و هركدامشان كه در لجاجت خود پای فشردند، خدای دلشان را در پرده ناآگاهی فرو پيچيد و حلقه تيره روزی را بر گردنشان آويخت.

عدم پذيرش رأی حكمين

(نصايح به ابوموسی كارساز نبود، شد آنچه شد و كرد آنچه كرد.) به مردم گفتم: بی گمان نافرمانی از نصيحت ناصحی دلسوز و دانا و پرتجربه، برگ و باری جز سرگردانی ندارد و پيامدی جز پشيمانی اش نباشد. در جريان اين حكميت من رأی خود را با شما در ميان نهادم و عصاره انديشه هايم را بی پرده بيان كردم، «ای كاش كه از قصير اطاعت می شد!» ولی شما در مقابل، چونان مخالفانی ستمكار و پيمان شكنانی عصيان گر، از پذيرش رأی من سر باز زديد، تا آنجا كه نصيحت گر در خيرانديشی خويش به ترديد افتاد، و جرقّه در سنگ چخماق فرو مرد، و داستان من و شما چنان شد كه آن برادر هوازنی، سروده است:

در مُنعَرج چو پند مرا ناشنيده اند فردا سزای سركشی خويش ديده اند

پس سرانتان در گزينش دو مرد، هم رأی شدند و ما از آن دو تعهد گرفتيم كه بی هيچ قيد و شرطی در برابر قرآن تسليم باشند و از آن تجاوز نكنند. زبانشان با قرآن، همسو و دلهاشان پيرو آن باشد. اما آن دو، از راستای قرآن به گمراهه درافتادند، و به رغم آن كه حق را می ديدند، رهايش كردند.

گرايش شان به جور بود و روش شان كجروی. در عين حال شرطی كه با آنان در حكم به عدالت و عمل به حق كرده بوديم، بر بدانديشی و داوری ستم گرانه شان پيشی جست و اينك كه آنان در راستای حق راهشان را از ما جدا نموده اند و به گونه ای ناشناخته، حكمی وارونه صادر كرده اند، اين ماييم كه سندی خدشه ناپذير - به سود خويش - در دست داريم

نهی از زاری بر كشته شدگان صفين

(در صفين كاری نمانده حركت كرديم، هنگام گذر از شباميان، صدای شيون زنان را شنيدم. در جهت جلوگيری از تضعيف روحيه سپاهيان به حرب بن شرحبيل شبامیكه از مهتران مردم خود بود) گفتم: آيا زنان شما - چنان كه شيونشان را می شنوم - بر شما چيره شده اند؟ چرا از اين گريه و زاری عاجزانه بازشان نمی داريد؟

(حرب پياده به همراهم می آمد و من سوار بر مركب بودم) گفتم: برگرد كه چنين حركتی از چونان تويی با چون منی، زمامدار را عامل انحراف خواهد بود و مؤمن را موجب زبونی.

گفتار ششم: پيدايش مارقين

خوارج و حكميت

(خوارج در اردوگاهشان بر انكار حكومت حكمين پای می فشردند به آنجا رفتم و)گفتم: «آيا تمامی شما در صفين بوده ايد؟» گفتند: خير. امّا بعضی از ما آری. گفتم: «پس دو گروه شويد تا با هر گروه مناسب آن سخن گويم.» آنگاه به ايشان گفتم: «دم فرو بنديد و نه تنها با گوش كه با قلب هاتان نيز سخنانم را بشنويد. در اين ميان، از هر كه نيز گواهی طلبيدم به اندازه دانش و آگاهی اش گواهی دهد».

هنگامی كه با توطئه و نيرنگ و مكر و فريب قرآن را بر نيزه كردند، آيا اين شما نبوديد كه می گفتيد: اينان برادران و همكيشان مايند كه از ما پوزش می خواهند و به كتاب خدا پناه آورده اند تا در سايه اش بيارامند، پس بايد رأيشان را پذيرفت و زيرفشارشان نگذاشت؟

اما من شما را گفتم كه اين جريانی دو چهره است كه نمود آشكارش، ايمان و بود پنهانش، ستم و دشمنی است.

آغازش مهربانی و پايانش پشيمانی است. پس، در موضع كنونی تان پای بفشاريد و به خط خويش همچنان وفادار باشيد و ادامه جهاد را، دندان به دندان بساييد، و بر بانگ ناهنجاری كه اگر پاسخی بيابد، به گمراهی می كشاند و اگر نه، خود خوار و زبون می شود، بی اعتنا بمانيد. - و ديديم كه تجربه نيز اين باور را تأييد كرد - اما دريغ كه شما در برابر چشم و نگاه من، به مخالفتم ايستاديد و به خواست دشمن تن داديد.

به خدا سوگند كه اگر آن روز - به رغم سماجت و اصرار شما - از پذيرش آن پيشنهاد سر باز می زدم، مسؤول پيامدهايش نبودم، و خداوند گناه آن را بر پرونده من نمی افزود. اينك نيز كه به سبب مصالح امت آن را پذيرفته ام، باز هم حقی را صاحبم و بايد مورد پيروی قرار گيرم؛ چراكه قرآن با من است و از روزی كه توفيق همدمی اش را يافته ام، لحظه ای از آن جدا نشده ام.

در كنار رسول خدا - كه درود خدا بر او و خاندانش باد - در صحنه پيكارهايی بوديم كه كشتار بر محور پدران، پسران، برادران و خويشاوندان می چرخيد و هر مصيبتی كه پيش می آمد، جز افزايش ايمان و ايجاد انگيزه برای پيشروی در راه حق، رشد پيوستگی مان به جريان بعثت و افزونی صبر و مقاومت مان برای پذيرش زخم هايی بيشتر، اثری بر ما نمی نهاد.

اما امروز با پيدايش زنگارها، كژی ها و نفوذ شبهه ها و تأويل ها در دين، با برادران مسلمان خويش به پيكاری خونين كشيده شده ايم. چنين است كه در آرزوی پر شدن شكاف ها و فراهم آمدن بازمانده نيروهای اسلام، تا بهانه ای بيابيم، بدان روی می آوريم و ديگر راه حل ها را رها می كنيم.

تفسير لاحكم اِلاّ لِلّه

روزی ديگر مردی ندا در داد كه حق حاكميت جز برای خدا نيست و تو و اصحاب را نشايد كه حكومت كنيد. گفتم:

سخن حقی است كه آهنگ باطل دارد. آری جز فرمان خداوند، فرمانی نباشد. اما آنچه اينان می گويند، مرادشان حكومت و اجرای فرمان خدا است. در حالی كه مردم - نيكوكار يا بدكار - نيازمند فرماندهی هستند تا در پناه فرماندهی او، مؤمن بكوشد و كافر نيز زندگی را سينه بدوشد، خداوند هر چيزی را به سرانجام مقدرش برساند، و از اين رهگذر اموال عمومی گردآوری و دشمن سركوبی شود. راه ها امن گردد و حق ناتوان از زورمند گرفته شود، تا نيكان بياسايند و بدان فرصت آزردن ديگران را نيابند.

در مورد شما، فرمان خدا را چشم دارم، اما به روزگار حاكمی نيكوكار و شايسته. خويشتن بانان در تلاش انجام كار شايسته اند، و در حكومت بد و بدكار، پليدان امكان كاميابی از زندگی می يابند تا روزگار هركدامشان به سرآيد و آنان را مرگ در ربايد.

پاسخی به پسر مسهر طايی

(و آنگاه كه پسر مسهر طايی فرياد برآورد: لاحكم الاّ لِلّه به گوشش رساندم:)

ساكت شو، ای شكسته نيش، كه خدای زشت رويت كند. به خدا سوگند، روزی كه حق ظهور كرد تو مردك بی شخصيتی بودی كه صدايت به گوشی نمی رسيد، تا آن كه باطل نعره برآورد و تو چونان شاخ بزی سر كشيدی

خواسته های خوارج

اينان گمراهند، از من خواسته اند از كفر توبه كنم. به طوفان وبا آلوده دچار آييد، و از شما هيچ نهال تنومندی برجای نماند! از پس ايمانم به خداوند، و جهاد دوشادوشم با رسول خدا - كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد - كفر خويش را گواهی دهم؟ اگر به چنين خواستی تن سپارم خويشتن را به مغاك گمراهی فرو كشانم و در صف هدايت يافتگان جايگاهی ندارم.

اينك به فروتر جايگاه باز گرديد و در گامجای پيشين خويش به واپس گراييد. زنهار كه آنچه پس از من فراروی داريد، ذلتی است فراگير همگان، شمشيری بران، و هم خودكامگی خودكامگان، چونان سنت ديرپای ستمگران. حال، گيرم كه شما جز به تخطئه من بسنده نكنيد، ديگر چرا تمامی امت محمد را - كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد - گمراه می دانيد و آنان را به گناه من می گيريد و تكفيرشان می كنيد؟ شمشيرهاتان را بر دوش همی كشيد و بر مواضع سالم و ناسالم فرود می آوريد و بی گناه و گناهكار را درهم می آميزيد؟

و شما نيك می دانيد كه رسول خدا - كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد - آلوده زنای محصنه را، سنگسار می كرد و سپس خود بر او نماز می گزارد و ميراثش را به خاندانش می سپرد. ميراث قاتل را در پی اعدام، در اختيار ميراث برانش می گذاشت. دزد را دست می بريد، زناكار غيرمحصن را حد می زد، اما از ثروت بازيافته، سهمش می داد. بدين سان رسول خدا - كه درود خدا بر او و خاندانش باد - مجرمان را بر حسب جرمشان كيفر می داد و قوانين الهی را درباره شان اجرا می كرد، بر آنكه از سهمی كه در اسلام داشتند، محرومشان كند، يا از ميان ياران، نامشان را بزدايد.

اما شما، شرورترين مردمان ايد كه سرگردان وادی شيطنت و سكوهای تير پرتاب شيطان شده ايد و بدانيد كه در آينده ای نه چندان دور، دو گروه از اين امت، در ارتباط با شخص من، به ورطه هلاك می افتند: يكی دوستداران افراطی كه با مهر از راه حق بيرون می افتند، و ديگر كين توزانی كه كينه به انحرافشان می كشاند، و در اين ميان بهترين شكل ارتباط با من از آن مردمانی است كه در راستای تعادل حركت می كنند.

شما نيز همپای آنان گام زنيد و همواره با انبوه مردم همسو باشيد كه دست خدا بر سر جماعت است. از گروه گرايی بپرهيزيد، كه تك روان سهم شيطان اند، هم بدان سان كه گوسفندان بريده از رمه، سهم گرگ های بيابان. به هوش باشيد، از اين پس، هركه چنين شعاری را مطرح سازد، بكشيدش، هرچند در زير عمامه من پناه گرفته باشد.

واقعيت جز اين نبود كه داوری به آن دو سپرده شد تا آنچه را كه قرآن زنده كرده است، زنده كنند، و آنچه را كه قرآن به مرگ سپرده است، بميرانند. احيای قرآن، جز اتحاد بر محور آن مفهومی ندارد، چنان كه معنی ميراندن قرآن، جز جدايی از آن نباشد.

حال اگر قرآن ما را به سوی آنان می كشاند، پيروی شان می كرديم و اگر آنان را به جانب ما می كشيد، پيروی ما تكليف می شد.

پس ای بی پدران، من شری پديد نياورده ام و به نيرنگی دست نيازيده ام و به اشتباهتان نيفكنده ام. جز اين چيزی نبود كه سران شما آن دو تن را به داوری برگزيدند و ما تنها با آن دو، شرط كرديم كه از حدود قرآن تجاوز نكنند، و حركت شان همه در درون مرزهای آن باشد.

اما آنان از هدايت قرآن دور شدند و حق را - در حالی كه می ديدند - رها كردند، و چون گرايش شان به ستم بود، بر اين اساس پيش رفتند، ولی كور خوانده اند، چون در حكميت محدود به پاسداری ازعدالت و حق طلبی بوده اند، تا ستم و بدانديشی را فرصتی نيابند.

گفتوگو با خوارج

(فتنه بالا گرفته، ضرورت دارد اين شكاف ترميم شود. ابن عباس را احضار كردم به وی گفتم:) «قرآن را وسيله جدل با آنان مساز؛ چرا كه در تفسير، وجوه گوناگونی را پذيرا باشد، و گفتوگوی تو با آنان به جايی نمی رسد. ولی با سنت احتجاج كن كه راه گريزی از آن نتوانند يافت.

پاسخ به شبهات

حال كه آماده نبرد با خوارج ايم يكی از سپاهيان بپا خواست و گفت: در آغاز تو خود از پذيرش حكميت بازمان می داشتی، اما بعد فرمان پذيرفتن دادی... و ما در اين ميانه مانده ايم و راه به جايی نبرده ايم، و نمی دانيم كه كدامين فرمانت به رشد نزديكتر بود! گفتم:

آری، اين مزد كسی است كه پيمان می شكند! به خدا سوگند، اگر آن روز كه نه گفتن و نپذيرفتن را فرمان دادم، خواست خويش را - كه شما خوش نمی داشتيد. اما خداوند خير فراوان در آن رقم زده بود - به زور تحميلتان می كردم، آنگاه به فرض پيشروی در راستای مطلوب، رهنمودتان می دادم و در صورت گرايش به كژی، راستتان می كردم و اگر از راست شدن تن می زديد، به قدرت دست می يازيدم. تنها در اين صورت وضعيتی استوار و مطمئن داشتيم.

اما دريغ، با كدام نيرو و از كدامين راه؟ من می كوشم كه دردها را با شما درمان كنم، ولی شما خود درد بی درمان من شده ايد. به كسی مانندم كه خار در پايش خليده است و او می خواهد با كمك خاری ديگر، خار از پای بيرون كشد. در حالی كه می داند كه خار به خار می گرايد.

بار خدايا، اينك پزشكان اين درد به ستوه آمده اند و آب كشان - كه با دلو و پاره ريسمان و چاهی، در انديشه فرونشاندن عطش كوير بودند - ناتوان شده اند.

كو آن همرزمانی كه تا به اسلام دعوت شدند، پذيرفتنش را آغوش گشودند؟ و با قرآن حركت كردند نه اين كه به خواندن آن بسنده كنند. دعوت حماسی و پرجذبه جهاد را با شيفتگی و عشق پاسخ گفتند - به سان اشترانی كه نوزادانشان را پذيرا می شوند - شمشيرها را از نيام بيرون كشيدند و در صفوفی منظم و فشرده و با يورش های پياپی، كران تا كران اين سرزمين را از آلايش كفر پاك كردند و به تصرف حق درآوردند.

گروهی شان با مرگ راهی شدند و گروهی زنده ماندند، بی آنكه زندگان برای زنده ماندن خويش به شادمانی بنشينند يا شهيددادگان نيازمند تسليتی باشند. از گريه بسيار، چشمه چشم ها فروخشكيده، از روزه داری، شكم هاشان فرو رفته بود و از نيايش، لبانشان خشكيده، شب زنده داری ها چهره هاشان را زرد كرده بود و از شدت خشوع، سخت تكيده و در هاله ای از تيرگی گم بود. آنان برادران ره پوی و همپای من بودند. به جاست كه به ياد و آرزوشان چونان تشنگان بی تابی كنيم و از درد فراقشان انگشت به دندان گزيم.

اينك، اين شيطان است كه راه های ناهموارش را در نگاهتان هموار می نماياند، و بر آن شده است كه بند از بند دينتان بگسلاند، و پراكندگی را به جای يك دلی بنشاند و از پراكندگی تان، فتنه ها بيافريند. پس، از افسون و وسوسه هايش بپرهيزيد و پند و اندرز و هشدار را - از كسی كه اين همه را هديه تان می دهد - پذيرا شويد و آويزه گوش جان كنيد.

(آری) ما، نه مردان، كه تنها قرآن را به داوری پذيرفتيم و اين قرآن نيز خطی نگاشته است در ميان دو پاره جلدی. خود، زبان به سخن نمی گشايد و برای فهمش مترجمی نياز باشد. و اين تنها مردان اند كه از جانب او سخن می گويند و چون اين گروه ما را به داوری قرآن فراخواندند، نخواستيم كه از پشت كردگان به قرآن باشيم كه خداوند سبحان می فرمايد: «... و چون در چيزی اختلاف كرديد، آن را به خدا و پيغمبر ارجاع كنيد.» ارجاع هر موضوعی به خداوند، حكم كردن به كتاب او است و ارجاع به رسول، تمسك به سنت پيامبر است. پس هرگاه به راستی بر مبنای كتاب خدا حكم شود، ما سزاوارترين مردميم به آن، و اگر بر مبنای سنت رسول خدا - كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد - حكم شود، باز هم ماييم نزديك تر كسان.

اما اين كه می گوييد: «چرا در حكميت ميان خود و آنان مهلتی تعيين كرده ای؟» پس تنها فلسفه اش اين بود كه نادان را فرصت پرسوجو باشد و آگاه، بيش از پيش، ثبات يابد. باشد كه خداوند جريان كار امت را سامان بخشد و مردم در تنگنا، چنان گلوشان فشرده نشود، كه در جستوجوی حق ناگزير از شتاب شوند و با اولين جلوه های فريب، تسليم گمراهی گردند.

بی گمان، در پيشگاه خداوند برترين مردم كسی باشد كه اجرای حق را بيشتر از باطل دل بسپارد؛ هرچند كه اجرای حق او را كاستی و زيان آورد و باطل برايش فزاينده و سودآور باشد. پس بنگريد كه در روند كنونی چه سان به پريشانی دچار می شويد، و از كجا بدين جا آورده شديد؟

برای حركت به سوی كسانی آماده شويد كه در شناخت حق سرگردان اند و بينشی ندارند. در باتلاق تجاوز فرو مانده اند و خلاصی نمی يابند. از كتاب فاصله گرفته اند و از راه بيرون افتاده اند!

اما دريغ كه نه شما قابل اعتماديد، نه تكيه گاه مطمئن. و نه يارانی سزاوار يارای خواستن. آری، در افروختن آتش نبرد با ستم گران، بد نيروهايی هستيد. اف بر شما، كه از نارسايی هاتان به تنگ آمده ام! روزی با فرياد به ياريتان می خوانم و ديگر روز، به رازگويی با شما می نشينم. اما شما نه نيروهای آزاده ای هستيد كه با آن فريادها به پا خيزيد و نه چنان برادران مطمئنی كه اين راز و رازگويی را پاس بداريد.

كاربرد علم نجوم

يكی از اصحاب به هنگام خروج برای نبرد با خوارج گفت: «ای اميرمؤمنان اگر در اين ساعت حركت كنی، بيم آن دارم كه به مراد خود دست نيابی». گفتمش: «آيا چنين می پنداری كه تو به ساعتی آگاهی كه اگر نيكش بخوانی و مسافری را رخصت سفر بدهی، بدی ها از او دور می شود و چون از ساعتی بيم دهی و او راه سفر پيش گيرد زيان به او رسد؟

آنكه اين ادعايت را تصديق كند، قرآن را تكذيب كرده است و از ياری جستن از خدا - در دستيابی به خوشايندها و راندن ناخوشايندها - روی برتافته است. اگر كسی بر سخن تو اعتماد كند و آن را به كار گيرد، بايد تو را سپاس گويد نه پروردگار خويش را؛ چرا كه با تكيه بر باورهای تو سود يافته، يا از زيان ديدن رسته است.

ای مردم، جز از آنچه (با شناخت علمی ستارگان) در خشكی و دريا، آدمی را به كار می آيد، زنهار گرد آموزش اخترشناسی نگرديد؛ چراكه اخترشناسی به كهانتتان می كشاند، و اخترشناس چونان كاهن. كاهن همانند ساحر و ساحر در حكم كافر است و كافر در آتش. به نام خدا، به پيش!

تكذيب شايعات

(خبر رسيد كه خوارج از پل نهروان گذشته اند؛ اما چنين نيست:) «پيش از رسيدن به آب، گورهاشان را خواهم كند. به خدا سوگند كه حتی ده تن آنان نيز از مرگ نتوانند رهيد، اما شمار تلفات شما به ده نيز نخواهد رسيد».

نكوهش و تهديد خوارج

(لشكريان مقابل يكديگرند. به خوارج گفتم:) «از اين بيمتان می دهم كه مباد بی تكيه بر برهان روشنی از پروردگارتان و بی همراهی برهانی پرتوان، در گوشه و كنار رود نهروان و در اندرون اين گودالان از شما برجای نماند جز تنهايی بی جان. دنيا، شما را به ورطه تباهی می كشد و تقدير الهی بر گذرگاهتان دام می گسترد.

نه آيا كه من از حكميت نهی تان كردم و شما گستاخانه از رأيم سرباز زديد و موضع منفی گرفتيد، تا آن جا كه من انديشه خويش را به پيروی از هوس شما سبك مغزانِ پوچ انديش ناگزير ساختم. آخر ای بی پدران، من كه اين فاجعه را به بار نياورده ام و هرگز زيان شما را نخواسته ام.