جمال کعبه (تاریخ اسلام به روایت امام علی علیه السلام)

جمال کعبه (تاریخ اسلام به روایت امام علی علیه السلام)0%

جمال کعبه (تاریخ اسلام به روایت امام علی علیه السلام) نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

جمال کعبه (تاریخ اسلام به روایت امام علی علیه السلام)

نویسنده: محمد حسين دانش کيا
گروه:

مشاهدات: 7039
دانلود: 1891

توضیحات:

جمال کعبه (تاریخ اسلام به روایت امام علی علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 147 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7039 / دانلود: 1891
اندازه اندازه اندازه
جمال کعبه (تاریخ اسلام به روایت امام علی علیه السلام)

جمال کعبه (تاریخ اسلام به روایت امام علی علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

حمله بُسر بن ارطاة

(شبيخونی ديگر از سوی ياران معاويه به وقوع پيوست. عبيداللّه بن عباس و سعيد بن نمران كارگزارانم در يمن از پيش روی بسر بن ارطاة گريخته اند! چه كنم؟)

اينك از قلمرو خلافت اسلامی جز كوفه - كه مسائل ناچيزش درگيرم داشته است - چيزی به جای نمانده است. ای كوفه، با اين گردبادهای رنج آورت، اگر قلمرو خلافت اسلامی، تنها در تو خلاصه می شود، خدات روسياه كند.

عمرو، بنگر مروت ياران ظرف آلوده سهم ما از خوان!

به من گزارش رسيده كه بسر بر يمن چيره شده است. به خدا سوگند كه با چنين اوضاع و احوالی، به گمان خويش، آينده را چنين می بينم كه آنان، با استفاده از نقطه های ضعف شما، دولت را در اختيار گيرند؛ چراكه آنان بر محور باطل خويش فراهم اند و شما از محور حقتان پراكنده ايد. آنان در راه باطلشان مطيع رهبر خويش اند، اما شما در راه حق خود از رهبرتان سر می تابيد.

آنان در كشور و شهرهای خود به عمران و آبادی پرداخته اند و شما حوزه حاكميت خويش را به تباهی كشيده ايد و هم بدين سبب است كه آنان در رابطه با فرماندهانشان، نسبت به ادای امانت ها و مسؤوليت هاشان متعهدند، اما شما خيانت میورزيد و كار را به جايی رسانيده ايد كه اگر به يكی از شما اعتماد كنم و قدحی چوبين به او بسپارم، نگرانم كه دستگيره آن را بربايد!

خداوندا! من و اصحابم يكديگر را سخت رنجيده و خسته كرده ايم. خداوندا! به جای اينان، مرا يارانی بهتر ارزانی دار! و به جای من، بر آنان رهبری بدتر بگمار. بار خدايا، به گونه ای كه نمك در آب حل می شود، دل های اينان را در غصه آب كن!

به خدا سوگند، آرزو دارم كه به جای تمامی شما، هزار سوار سلحشور - چونان سلحشوران بنی فراس پسر غنم - می داشتم.

گه خطر چو به پيكارشان فرا خوانی سبك به صحنه رزم آورند رو چو شهاب

(حملات همچنان ادامه دارد.) به مردم گفتم: «شما را چه می شود مگر گنگ ايد؟» گروهی از حاضران گفتند: «ای امير! اگر شما شخصاً حركت كنيد و در جبهه نبرد حاضر شويد ما نيز همراه شما حركت خواهيم كرد.» گفتم:

«شما را چه آفت زده است كه رشد را، استواری كافی نداريد و پذيرای هدايت در راستای تعادل نيستيد؟ آيا در چنين پيكاری كوچك، مرا سزاوار است كه شخصاً بيرون شوم؟ در اين گونه كارزارها تنها به حضور يكی از فرماندهان دلير و جنگ آورتان، كه مرا پسنديده باشد، می توان بسنده كرد. هرگز مرا نسزد كه امور لشكری و كشوری و بيت المال و گردآوری خراج و داوری ميان مسلمانان و دقت در حقوق دادخواهان را رها كنم، سپس در ميان ستونی كه در پی ستونی ديگر روان است، بيرون شوم و به سان تيری در تيردان به اين سو و آن سو جابه جا شوم، درحالی كه واقعيت جز اين نيست كه من قطب آسيابم، چرخ های كشور بايد بر محورم همواره بچرخد و من در جای خويش ثابت بمانم.

اگر لحظه ای جايگاهم را رها كنم، مدارش سرگردان می شود و سنگ زيرين آن به لرزش می گرايد اين - به حق خدا سوگند - پيشنهاد بسيار بدی است! به خدا سوگند كه اگر اين اميد نبود كه در يكی از ديدارهای سخت كه با دشمن در پيش است، شهادت را بهره برم، اسب خويش زين می نهادم و از ميان شما برای هميشه كوچ می كردم و ديگر تا آن زمان كه نسيمی از شمال يا جنوب بوزد، شما را جستوجو نمی كردم كه شما گروهی هستيد پرخاش گر، عيب جو، حق گريز و پرفريب!

بی شك تا آن گاه كه قلب هاتان هماهنگ نباشد بسياری شمارتان به كار نيايد. با اين همه من شما را بر آن راه روشن رهبری كرده ام كه در آن راستا هيچ كس - جز آن نگون بخت كه او را تباهی سرنوشتی محتوم است - به هلاكت دچار نشود. حال هر كس در اين راستا استقامت ورزد، راهی بهشت است، و هر آن كس بلغزد، راهی آتش خواهد بود.

گفتار نهم: سرانجام

ترغيب مردم برای رويارويی نهايی با معاويه

(كار بايد از ريشه چاره شود و معاويه خود مركز فتنه است. بايد به مصاف وی رفت و آيا مردم مرا همراهی خواهند كرد؟) به ايشان می گويم:

پيش از اين چنين بود كه ما، همراه و همرزم با رسول خدا - كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد - پدران، پسران، برادران و عموهای خود را می كشتيم، و اين همه بر ما نمی افزود جز تسليم و ايمان و پيش روی در راستای آن و مقاومت بر دردهای فراوان و تلاش روزافزون در جهاد با دشمنان.

گاه بود كه مردی از ما با ديگری از دشمن، بسان دو اشتر نر به هم می پيچيدند، تا در آن پيكار مرگ و زندگی، شرنگ مرگ را به هماورد خويش بنوشانند. در اين مسابقه، گاه پيروزی از ما بود و گاه سهم دشمن.

پس چون خداوند صداقت ما را ديد، پيروزی و نصرت را بر ما و شكست و زبونی را برای دشمنانمان فرو فرستاد، تا آنكه اسلام ثبات يافت. پايگاه هايش را به تصرف درآورد، و سينه بر زمين نهاد.

به جان خويش سوگند كه اگر ما را نيز كارنامه ای چونان شما بود، نه دين بر پای می ايستاد و نه جوانه هايی بر نهال ايمان می رست و خرمی می يافت.

به خدا سوگند (با چنين كارنامه) از پستان اين نظام به جای شير، خون بدوشيد و در پيامد آن به پشيمانی دچار شويد.

اف بر شما كه از نكوهشتان به ستوه آمدم! از اين روست كه شما به زندگی دنيا و زبونی، به جای آخرت و عزت، خشنود باشيد؟ چون شما را به جهاد با دشمنتان فرا می خوانم، چنان چشمانتان گرد می شود كه گويی به مرداب مرگ افتاده ايد و از فرط مستی از خود بيگانه شده ايد. باب فهم سخنانم بر شما بسته شده است. از اين رو به سرگردانی دچاريد.

گويی قلب هاتان چنان آفت زده است كه توان انديشه نداريد! ديگر نه در محافل سری می توانيد همرازان من باشيد، نه در اداره كشور نيروی مورد اعتمادی هستيد، و نه در صحنه پيكار سپاهيانی بالنده و كارامديد. تنها و تنها اشتران بی ساربانی را ماننديد كه از هر سو گردشان آورند، از ديگر سو پراكنده شوند! خدای را سوگند كه در افروختن شراره جنگ نيروی بسيار بدی هستيد. همواره بر ضد شما طرح ريزی می شود و شما را طرحی نباشد.

مرزهاتان پيوسته در كاهش است و كسی از شما به خشم نمی آيد. دشمن را لحظه ای خواب نيست و شما را روزگار همچنان در بی خبری و سهو به سر آيد! به خدا سوگند كه هر مسؤوليت گريز بی تفاوت، محكوم به شكست باشد!

به خدا سوگند كه با اين وضع جز اين هيچ گمانم نيست كه چون نبرد اوج گيرد و سوز مرگ بوزد، فرزند ابی طالب را چونان سر بی تن وا نهيد!

خدای را سوگند، آن كس كه دشمن را فرصت دهد تا گوشتش را بجود، استخوانش را خرد كند و پوستش را بكند، مردی است ناتوان و درمانده با دلی ضعيف در قفسه سينه.

تو اگر می خواهی چنين باش، ولی من پيش از ارزانی داشتن چنين فرصتی به دشمن، با چنان ضربه های پرآوازه بر او يورش آورم كه خُرد استخوان های سرش را به هر سو بپراكند و بازوها و مچ هايش قلم شود. پس از آن همه چيز در گرو مشيت الهی باشد.

ای مردم! بی گمان مرا بر شما، و شما را بر من حقی است. حق شما بر من، خيرانديشی و دلسوزی مخلصانه و فراهم آوردن امكان بهره گيری كامل از ثروت بازيافته تان است، و نيز آموزشتان تا از جهالت برهيد، و تأديب و تربيتتان تا به آموختن تن دهيد.

و اما حق من بر شما پايبندی به بيعت است و نصيحت كردن در حضور و غيبت! چون به بسيجتان می خوانم، بی درنگ پاسخ مثبت دهيد، و چون فرمانی صادر می كنم، گوش به فرمان باشيد.

ای مردمی كه بدن هاتان در كنار هم و گرايش هاتان ناهمگون و ناهمسو است، سخن و شعارتان، سنگ سخت را نرم می كند و عملكردتان، ديگ طمع دشمن را به جوش می آورد.

در نشست های سياسی تان، طرح كننده تندترين شعارهاييد و در هنگامه نبرد جز فرار، فرار، شعار نداريد!

كسی را كه چونان شمايش مخاطب هايی باشد، دعوتش را هيچ ارجی نماند، و دلی كه همپای رنج شما تپيد، هرگز نياسايد. عذرهاتان پوچ و بی راه است و به بهانه تراشی های بدهكاران بدحساب می ماند! آنكه تن به خواری داده چگونه دفع ستم كند كه حق جز با تلاشی سخت فراچنگ نيايد.

اگر امروز از خانه خود دفاع نكنيد، می خواهيد مرزبان كدام وطن باشيد؟ اگر همپای من از پيكار دريغ ورزيد، دوشادوش كدام رهبر به پيكار بر می خيزيد؟ آنكه شما فريبش دهيد، راستی را كه چه ابله و فريب پذير باشد، و كسی كه با تكيه بر شما آهنگ پيروزی كند، با كندترين پيكان به ميدان آمده باشد، و آنكه دشمن را با شما نشانه گيرد، با تيری شكسته دشمن را در آماج نشاند.

من، ديگر نمی توانم هيچ سخنی از شما را راست بينگارم، و به ياری شما هيچ اميدی ندارم، و در تهديد دشمن نيروی شما را پشتوانه ندارم!

راستی، شما را چه می شود؟ دارويتان چيست؟ و شيوه درمانتان چه باشد؟

دشمن كه جز مردانی چون شما نباشد.

بس كنيد ديگر اين همه گفتار بی دانش، غفلت بی پارسايی و آزمندی ناروا را!

اينك، دچار يارانی شده ام كه نه مرا فرمان می برند و نه دعوتم را پذيرايند.

ای بی پدران، در ياری پروردگارتان چه را چشم داريد؟ آيا دينی نيست كه فراهمتان آرد؟ يا غيرتی كه شما را برانگيزد؟

در ميانتان فرياد می زنم و عاجزانه به ياريتان می خوانم، اما شما به سخنم گوش نمی سپاريد و فرمانم را گردن نمی نهيد، تا آنگاه كه پيامدهای شوم را پديدار بينيد.

چنين است كه نه با يارای شما می توان به خونخواهی خونی رسيد و نه در پيشبرد مرامی كوشيد. شما را به ياری برادرانتان می خوانم، اما در پاسخ، جز آه و ناله ای - چونان ناله شتران بيمار دل خسته - نمی شنوم. واكنشتان رفتار اشتران كوهان كوفته را ماند. و سرانجام، سپاهی اندك، نگران و ناتوان، به سويم می آيد كه از نگاهشان دلهره می بارد، چنان كه پنداری هريك، رانده شدن خويش را به مسلخ در تماشا باشد!

تا چند با شما مدارا كنم، چنان كه با اشتران كوفته كوهان و با جامه های ژنده - كه چون از سويی وصله اش كنند از ديگر سو پاره شود - مدارا كنند؟ هرگاه لشكركی از شامی ها به سرزمينتان نزديك شود، هنر مردانتان همه اين است كه خانه های خويش را در فرو بندند و چونان سوسماران به سوراخ های خويش خزند، يا همانند كفتاران گريزگاهی بجويند و در مغاك امنشان پنهان شوند! به خدا سوگند كسی را كه يارانی چون شما باشد، خوار می شود و هر آنكه دشمن را با شما در آماج نشاند، بی ترديد با كمان های شكسته پيكان هدف را نشانه رفته باشد.

شما در صحنه حرف و شعار بسياريد، اما در پس پيكار اندك. و من راه راست كردن كژی های شما را نيك می دانم، اما به خدا سوگند كه خواستار اصلاح شما به بهای فاسد كردن خويش نباشم.

خدای آبرويتان را ببرد و بهره تان را ناچيز سازد كه حق را نمی شناسيد، آن گونه كه باطل را، و باطل را نمی كوبيد، آن چنان كه حق را.

ستم گر را هرگز از سرپنجه پرقدرت عدل الهی گريزی نباشد، هرچند خداوندش چندی مهلت دهد، كه در گذرگاهش همواره در كمين است و چونان استخوانی نای او بفشارد و فرود آب خوش از وی دريغ دارد.

هش داريد، به حق خدايی كه جانم در دست اوست، اين قوم بر شما چيره خواهد شد، نه بدين روی كه موضع شان به حق نزديك تر از شما است، بلكه به دليل شتافتن آنان در اجرای دستورهای رهبرشان كه بر باطل است و كندی شما در اجرای فرمان های من كه بر حقم.

اين مسلم است كه در تاريخ همواره ملت ها از ستم زمامداران شان در هراس بوده اند، جز امروز، كه اين منم كه از ستم رعيت خويش، بيمناكم. به جهاد فرا می خوانمتان، اما بسيج نمی شويد. می كوشم كه حقايق را در گوش هاتان فرو خوانم، اما گوش شنوايی نداريد. آشكارا و پنهان دعوتتان می كنم و پاسخ مثبتی نمی دهيد. همواره پندتان می دهم و شما پندپذير نباشيد.

آخر اين چه حضوری در صحنه است كه با نبودن، يكی است. و اين چه نمايش سروری است كه ماهيت آن بردگی است؟ گونه گون حكمت ها را برايتان بيان می كنم و شما بی زاری نشان می دهيد. با رساترين پندها موعظه تان می كنم و شما بيش از پيش پراكنده می شويد.

با سخنانم می كوشم كه برای جهاد با سركشان برانگيزمتان، اما پيش از آنكه سخنم را به پايان برسانم، می بينمتان كه چونان سيل زدگان قوم سبا، تار و مار شده ايد، و به محفل های خاص خويش بازگشته ايد، و در كوبيدن يك ديگر - با بهره گيری از آن چه بدان پندتان داده ام - به نيرنگ می نشينيد.

هر بامداد كژی هاتان را راست می كنم و هر شامگاهی كه به سويم باز می گرديد همانند ماران، كژ و كوژتان می بينم. كژی های شما هر روز پيچيده تر می شود و توان من در راست كردنتان كاستی می گيرد.

با شمايم، كه بی خرد و با گرايش های متضاد و ناهماهنگ، تنها با تن هاتان در صحنه ايد و بلای جان فرماندهان خويش ايد.

ياور شما، فرمانبر خدا است و شما از دستورهايش سرپيچی می كنيد، در حالی كه صاحب شاميان، با اين كه خدای را نافرمان است، آنان سر به فرمانش دارند. چنان كه دوست می دارم، معاويه شما را با ياران خويش مبادله كند، به سانی كه صرافان درهم را با دينار تعويض می كنند، ده تن از شما را بازگيرد و در برابر، تنها يك مرد شامی به من دهد.

ای كوفيان! گرفتاری من با شما در دو سه چيز خلاصه شدنی است: كرهايی صاحب گوش، گنگانی زبان دار و كورانی چشم دارايد. نه در برخوردها آزردگی و صداقتی داريد، و نه در هنگامه گرفتاری برادرانی مورد اعتماديد. جز خاك تيره، دستاورديتان مباد، كه داستانتان، بيش از هر چيز، داستان اشتران بی صاحبی را ماند كه از هر سو فراهمشان آری، از ديگر سو پراكنده شوند.

به خدا سوگند، در تصويری كه از شما بر پرده پندار دارم، چنانتان می بينم كه چون پيكار اوج گيرد و شعله های جنگ زبانه كشد. پسر ابی طالب را در برابر دشمن، تنها، وا می نهيد، چونان زنان هرزه ای كه پروای شرف و ناموسشان نيست.

با اين همه، من بی هيچ ترديدی، بر برهانی روشن از پروردگارم تكيه دارم و در راستای روشن خط پيامبر خويشم، و در راه روشنی - كه چونان عزيز گمشده ای بازش يافته ام - به پيش می تازم.

خاندان پيامبرتان را ژرف بنگريد و خود را به همسويی با آنان ملزم كنيد و گام بر گامجاشان بگذاريد. چراكه آنان هرگز از راه هدايت بيرونتان نمی برند و ديگر بار به مغاك جاهليت فروتان نمی افكنند. پس نشست و برخاستنتان را با آنان هماهنگ كنيد و با نهضتشان همراه شويد. نه بر آنان پيشی گيريد كه به گمراهی درافتيد و نه از آنان واپس مانيد كه تباه شويد.

من، همگی ياران محمد - كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد - را ديده ام، و اينك هيچ يك از شما را همانند آنان نمی يابم. آنان در حالی كه همه شب را با سجده و قيام می گذراندند، ژوليده موی و غبارآلوده، خود را به روشنای صبح می رساندند.

گونه و پيشانی را، به نوبت بر خاك می نهادند و ياد معاد، چونان گدازه آتشفشانی، از جا می كندشان و به پای می جستند. پيشانی و فاصله دو چشمشان چنان پينه بسته بود كه می پنداشتی نه پيشانی كه زانوان بزان است و هرگاه از خداوند ياد می شد، از هراس كيفر و اميد پاداش، چنان می گريستند كه گريبانشان را اشك فرو می گرفت، و چونان بيد در گذر تندبادها به خود می لرزيدند.

(و زمانی ديگر به ايشان گفتم:)

خدای را بر قضا و قدرش - كه به جريان های جهان و كنش های انسان حاكم است - سپاسگزارم. و هم بر اين خواستش كه مرا به گروهی چون شما مبتلا ساخته است، كه از من فرمان نمی بريد، دعوتم را پاسخ نمی گوييد، و با بيهوده گری فرصت ها را از دست فرو می نهيد و چون هنگامه كارزار پيش آيد خود را می بازيد، و اگر روزی بر محور رهبری، مردم را اتحادی فراهم آيد، در موضع انتقاد و تخريب قرار می گيريد و با اين همه ادعا، در برخورد با ساده ترين تنگناها و سختی ها، واپس می نشينيد.

ای شمايی كه دشمنتان را ريشه ای نيست. اينك كه می توان دو راهی مرگ و ذلتش ناميد، در ياری من و جهاد حق طلبانه خود، چه را چشم داريد؟ خدای را سوگند، كه اگر هم اكنون روز موعود فرا رسد - كه بی شك مرا فرا می رسد - درست درحالی ميان من و شما جدايی می اندازد كه از همدمی تان به ستوه آمده ام و با وجودتان احساس تنهايی می كنم.

به خدايتان حواله می دهم! دينی نيست كه فراهمتان كند يا غيرتی نداريد كه شما را برانگيزد؟ آيا اين شگفتی آور نباشد كه معاويه مشتی اوباش ستم پيشه را فرا می خواند، پس بی هيچ چشمداشتی به عطايا و كمك ها پيروی اش می كنند.

اما من شما را - كه ميراث اسلام و يادگار مردم راستين ماييد - با تداركات در خور و بخششی مناسب، فرا می خوانم و شما در مخالفت با من به گروه بندی می پردازيد؟ ميان من و شما چنان ناهماهنگی است كه در خشم و خشنودی، حتی در يك مورد، احساسی مشترك نداريم. و در اين اوضاع، در آغوش كشيدن مرگ را از هر چيز ديگری خوش تر می دارم.

عمری را با شما به بررسی قرآن و گشودن باب برهان نشستم، با حقايقی كه برايتان ناشناخته بود، آشناتان كردم و لقمه جويده به دهانتان نهادم، چنان كه می بايست كور، بينا می شد و خفته، بيدار! اما افسوس! چه نادان مردمی كه رهبرشان معاويه است و آموزگارشان فرزند نابغه!

به خدا سوگند كه معاويه هوشمندتر از من نباشد، اما از پيمان شكنی و هرزگی باك ندارد، و اگر ناپسندی پيمان شكنی نبود، من از تمامی مردم هوشمندتر بودم، اما هر پيمان شكنی نوعی هرزگی، و هر هرزگی گونه ای كفر است و هر عهدشكنی را در روز قيامت درفشی است كه بدان شناخته می شود. با اين همه، خدای را سوگند كه نه هرگز در چنبر توطئه ای غافلگير می شوم و نه در هيچ سختی و شدتی به ستوه می آيم!

دلتنگ از دوری ياران

ای بندگان خدا، تمامی شما را به تقوای خدايی توصيه می كنم كه بدن هاتان را جامه ها پوشاند، و ابزار زيست را فراوان ارزانيتان داشت. اگر بنا بود كسی را يارای رسيدن به جاودانگی و راندن مرگ باشد، می بايستی سليمان فرزند داوود - كه بر او درود باد - بود، كه با پيامبری و آن مقام قرب معنوی، فرمانروايی جن و انس را نيز در اختيار داشت. با اين همه تا پيمانه عمرش لبريز گرديد و دورانش به پايان رسيد، كمان های نيستی، با تيرهای مرگ، آماجش ساختند و ناگهان شهرها با فقدان وجودش روبه رو شدند و خانه ها از او تهی ماندند و همگی به مغاك تعطيل فرو افتادند، و گروهی ديگر آن همه را به ميراث بردند.

بی شك تاريخ قرون گذشته، برای شما بسی عبرت آور و آموزنده است! كجايند عمالقه و فرزندانشان؟ كجايند فرعون ها و فرعونيان؟ كجايند دار و دسته شهرهای رَسّ، همان ها كه پيامبران را كشتند. سنت های رسولان را خاموش كردند و به جايشان سنت های جباران و خودكامه های تاريخ را زندگی بخشيدند؟ كجايند آن زورمداران تاريخ كه ارتش های عظيمی را بسيج می كردند، رقبای خويش را، هزار هزار، در هم می شكستند، لشكرها آرايش می دادند و شهرهايی پی می نهادند؟

ای مردمان! بی گمان، من بذر همان مواعظی را در ميانتان افشاندم كه پيامبران، امت های خويش را بدانها پند دادند. و به انجام همان كوشيدم، كه جانشينان پيامبران، پس از آنان انجام دادند. در تأديبتان از تازيانه خود نيز مدد گرفتم، اما شما به خط مستقيم درنيامديد. با هشدارهای تند و تكان دهنده، نهيبتان زدم و متحد نشديد!

به خدايتان وا می گذارم! آيا امامی جز مرا در انتظاريد تا راه را برای شما هموار سازد و به راستی هدايتتان كند؟

زنهار كه آنچه از دنيا روی آورده بود، پشت كرد، و آنچه پشت كرده بود، ديگر بار روی آورد. بندگان نيك خدا آهنگ رفتن فرو كردند، و ارزش های ناچيز و ناپايدار دنيا را بر ارزش های فراوان و فناناپذير آخرت برگزيدند.

آری، برادران همرزمی كه خونشان در صفين فرو ريخت، از اين كه امروز زنده نيستند - تا خوراكشان غم و نوشابه شان خوناب دل باشد - هيچ زيانی نكرده اند. با جرأت، بر اين حقيقت تأكيد می كنم كه آنان به ديدار خداوند شتافتند، پس پاداششان را به كمال پرداخت و در پی دورانی نگرانی و ترس، در سرای امنيت مقامشان داد.

كجايند آن برادران من كه در راه روشن حركت كردند و بر مبنای حق پيش رفتند؟ عمار كجاست؟ ابن تَيهان كجاست؟ ذوشهادتين كجاست؟ و كجايند همانند آن ياران عزيز و برادران همرزمشان كه با مرگ پيمان بستند و سرهاشان چونان پيامی به سوی بدان و ددان روانه شد؟

آوخ بر آن برادران عزيزم كه قرآن را تلاوت می كردند و از آن دريافتی استوار داشتند. وظيفه الهی خويش را با ژرف انديشی اجرا كردند. سنت را زنده ساختند و بدعت را ميراندند. آری، آنان به جهاد دعوت شدند، پس با دل و جان پذيرايش گشتند و با اعتمادی كه به رهبر خود داشتند، حركتش را پی گرفتند.

(سپس با آوايی بلند فرياد زدم:)

ای بندگان خدا! جهاد، جهاد! بدانيد كه امروز من به آرايش نظامی لشكر خويش می پردازم، پس هركه آهنگ رفتن به سوی خدا دارد، بيرون شود.

(پس از اين سخنرانی، برای حسين، قيس بن سعد و ابوايوب هريك ده هزار سپاه قرار دادم و برای ديگران هم كم و بيش تا ببينم خدا چه خواهد.)

قبل از ترور

نشسته، خوابم در ربود. پس سيمای رسول خدا در نگاهم نشست. بی درنگ گفتم: «ای رسول خدا، از كج روی و كين توزی های امتت چه ها كه نديدم.»

فرمود: «نفرين شان كن!»

و من در همان حال گفتم: «خدايا، به جای اينان مرا يارانی بهتر ارزانی دار و به جای من بر اينان زمامداری بدتر از من برگمار.»

به ياد می آوردم روزی را كه از رسول خدا پرسيدم: ای رسول خدا! كی فتنه ای كه خداوند از آن خبرت داده، روی می دهد؟ حضرتش پاسخ داد: ای علی! پس از من، امتم به فتنه دچار خواهد آمد.»

پس گفتم: ای رسول خدا! مگر جز اين است كه در روز احد، آن جا كه گروهی از مسلمانان به شهادت رسيدند و من از شهادت بی نصيب ماندم و سخت بر من گران آمد، فرمودی: شاد باش، كه شهادت را در پيش خواهی داشت؟

پس پيامبر پاسخم داد كه: آری، بی گمان چنان است كه گفته ام، بدان هنگام، شكيبايی تو چگونه خواهد بود؟

گفتم: ای رسول خدا، اين نه جای صبر و شكيبايی، كه جای مژده و سپاسگزاری است. پس پيامبر در ادامه سخن خويش گفت:

ای علی! اينها در آينده ای بس نزديك با دارايی هاشان دچار فتنه می شوند. هم دينداری خود را بر پروردگار خويش منت می گذارند و هم رحمت او را آرزو دارند، و از خشم و يورش قهرش احساس امنيت می كنند. با شبهه های دروغين و هوس های غفلت آفرين حرامش را حلال می شمارند. می را نبيذ، رشوه را هديه و ربا را سودا می نامند و حلال می دانند.

پس گفتم: ای رسول خدا! بدان هنگام من چگونه شان تلقی كنم؟ در موضع ارتداد، يا گرفتار فتنه؟

حضرتش فرمود: در جايگاه فتنه.

در بستر شهادت

(انتظار به سر آمد و محاسنم به خون سر خضاب شد.) ای مردم! هركسی از آنچه می گريزد، در همان گريزگاهش با آن رودررو شود؛ چراكه اجل در گلو و گذرگاه نفس به كمين نشيند و گريز، همانا در آغوش كشيدن باشد.

وه كه چه روزگارانی در پی گشودن راز نهفته اش بودم، اما خواست خداوند جز پنهان داشتنش نباشد. هيهات، كه اين دانشی سر به مهر باشد.

اما وصيت من:

خدای را هيچ شريكی مگيريد، و سنت محمد را - كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد - ضايع مگذاريد. اين دو استوانه و دو چراغ را برپا و فروزان نگاه داريد كه ديگر سزاوار هيچ نكوهشی نباشيد، مگر به پراكندگی دچار آييد. هر كدامتان بار گران خويش را بردارد و بار ناآگاهان را سبك كند، كه شما را پروردگاری مهربان، دينی استوار و رهبری آگاه است.

ديروز، شما را همراه بودم. امروز مايه عبرت شمايم. و فردا، برای هميشه از شما جدا شوم. برای خود و شما آمرزش خدا را خواستارم.

اينك در اين پرتگاه، اگر پای جای استوار بماند كه خوب، اما اگر پاها بلغزيد نيز چه غم؟ كه ما در زير شاخساران و در بستر بادها و در سايه انبوهه های ابری كه در فضا گم شوند و اثری از آنها در زمين نماند، چند صباحی زيستن را فرصت يافتيم.

آری، واقعيت جز اين نيست كه من با تن خويش، چندی همسايه تان بودم و ديری نمی پايد كه از من جز كالبدی بی جان بر جای نمی ماند، كه از پی دورانی تكاپو و سخنوری، اينك آرام گرفته، خاموشی گزيند. اميد كه همين آرامش و سكون و سكوت اندام هايم نيز شما را پندی ديگر باشد، چراكه اين، پندپذيران را، از هر منطق روشنگر و از هر گفتار شنيدنی ای پندآموزتر است.

شما را وداع می گويم. وداع مردی كه ديداری ديگر را منتظر است. فردا است كه روزگارم را بشناسيد و رازهايم برون افتد و از پس آنكه خلأ وجودی مرا دريابيد و در جايگاهم ديگری را ببينيد، از من شناخت درستی بيابيد

آخرين سفارش به حسنينعليهما‌السلام

پيش از هر چيز توصيه تان می كنم كه به خدا شرك مورزيد و سنت محمد را - كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد - تباه مكنيد. اين دو ستون را برپا و اين دو چراغ را فروزان داريد، كه در اين صورت سزاوار هيچ سرزنشی نباشيد.

ديروز همراهتان بودم و امروز مايه عبرتتانم و فردا از شما جدا می شوم! اگر بمانم كه خودْ ولیِّ خون خويشم، و اگر نابود شوم كه نيستی وعده گاه من است. اگر درگذرم، گذشت، پروازی است در نزديكی به حق، و برای شما نيز ارزشی است. بگذريد، «مگر نمی خواهيد كه خدايتان بيامرزد؟»

به خدا سوگند كه مرگ، مرا پيشامدی غافلگيركننده و ناخوشايند نبود. و در افقش هيچ طليعه زشتی نمايان نشد؛ زيراكه داستان من و مرگ، داستان جستوجوگر شبانه آب را ماند كه به آن دست يابد و خواستگاری را كه معشوقه خود را در آغوش كشد. آری، «آنچه نزد خدا است، ابرار را ارزشمندتر باشد.»

(و در گاه ديگر گفتم:)

شما هر دو فرزندم را به تقوای الهی توصيه می كنم. دنيا را پی مگيريد، حتی اگر به شما روی آورد. و از هرچه از دنيا است و از دست می دهيد افسوس مخوريد. برای حق بگوييد و به انگيزه پاداش كار كنيد، ستمگر را دشمن و ستم ديده را يار باشيد.

شما هردو، و ديگر اعضای خانواده و تمام كسانی را كه اين وصيتنامه مرا دريافت خواهند كرد به تقوای الهی، به نظم در جريان كارها و ايجاد صلح و وحدت در ميان صفوف خود، توصيه می كنم كه از جدتان شنيدم كه می فرمود: «آشتی ميان دو تن از هر نماز و روزه ای ارزشمندتر است.»

خدای را، خدای را، درباره يتيمان، مباد كه گاه به گاه دهان هاشان را بی قوت بگذاريد يا در حضورتان تباهی شان را شاهد باشيد.

خدای را، خدای را، درباره همسايگانتان، كه مورد وصيت پيامبر شمايند. همواره درباره آنان سفارش می كرد، چنان كه پنداشتيم كه ديری نپايد كه در رديف ميراث برانشان نشاند.

خدای را، خدای را، درباره قرآن، مباد كه در عمل بدان، بيگانگان بر شما پيشی گيرند.

خدای را، خدای را، درباره نماز، كه ستون پايه دين شما است.

خدای را، خدای را، درباره خانه پروردگارتان، تا هستيد خلوتش مگذاريد، كه اگر خانه را وانهيد، جايگاه چشمگيری در جهان نيابيد.

خدای را، خدای را، درباره جهاد در راه خدا، با خواسته و جان و زبان هاتان، و بر شما باد همبستگی و فداكاری متقابل و زنهار از گسستی و پشت كردن به همديگر! هرگز از امر به معروف و نهی از منكر دست برمداريد، كه در آن صورت، سلطه بدان بر شما شكل گيرد و از آن پس هيچ دعايتان مستجاب نشود.

ای فرزندان عبدالمطلب، مباد كه با بازگفت پياپی «امير مؤمنان كشته شد، امير مؤمنان كشته شد» در خون مسلمانان غوطهور شويد. به هوش باشيد كه به خون خواهی من، جز از قاتلم هيچ كسی نبايد كشته شود.

هرگاه از اين ضربت او جان دادم، ژرف بنگريد كه در برابر ضربت او، تنها يك ضربت بزنيد، مباد كه آن مرد مثله شود كه من خود از رسول خدا - كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد - شنيدم كه فرمود: «از مثله كردن - هرچند سگی گزنده باشد - بپرهيزيد!»

سخن پايانی

پايان راه، شما را فراروی باشد، و رستاخيز، از پی، شما را به پيش می راند. سبك بار شويد تا به پيشتازان بپيونديد؛ چراكه اولين فرد اين كاروان آخرين فردتان را چشم به راه ماند.

فهرست منابع

١. قرآن كريم.

٢. احداث التاريخ الاسلامی، عبدالسلام ترمانينی، چاپ دوم، ١٤٠٨ - ١٩٨٨، جزء اول.

٣. اسدالغابة فی معرفة الصحابه، ابن اثير، مكتبة الاسلاميه، تهران.

٤. العقد الفريد، ابن عبدربه، ج ٣.

٥. امام علی صدای عدالت انسانی، جرج جرداق، ترجمه خسروشاهی، چاپ دوم، نشر خرّم، قم، ١٣٧٥.

٦. پيكار صفين، نصر بن مزاحم، ترجمه اتابكی، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، چاپ سوم، ١٣٧٥.

٧. تاريخ سياسی اسلام، حسن ابراهيم حسن، ترجمه ابوالقاسم پاينده، انتشارات جاويدان، چاپ پنجم، ١٣٦٢.

٨. تاريخ يعقوبی، احمد بن محمد بن واضح يعقوبی، ترجمه محمدابراهيم آيتی، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم، ١٣٦٢.

٩. ترجمه نهج البلاغه، شهيدی، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ چهاردهم، ١٣٧٨.

١٠. رهبری امام علیعليه‌السلام از ديدگاه قرآن و سنت، علامه سيد شرف الدين، ترجمه محمدجعفر امامی، انتشارات اسلامی.

١١. سيره صحيح پيامبر بزرگ اسلام، علامه جعفر مرتضی عاملی، ترجمه حسين تاج آبادی، مؤسسه فرهنگی انتشاراتی آزاد گرافيك، قم، چاپ اول، ١٣٧٣.

١٢. سيری در سيره ائمه اطهار (عليهم السلام)، مرتضی مطهری، انتشارات صدرا، چاپ اول، ١٣٦٧.

١٣. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحديد معتزلی، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، دار احياء التراث العربی، بيروت.

١٤. عبداللّه بن سبا، علامه سيد مرتضی عسكری، ترجمه محمدصادق نجمی و هاشم هريسی، دفتر نشر كوكب، پاييز ١٣٦٠.

١٥. فدك در تاريخ، محمدباقر صدر، ترجمه محمود عابدی، انتشارات روزبه، ١٣٦٠.

١٦. مروج الذهب، مسعودی، دارالمعرفة، بيروت.

١٧. مقاتل الطالبين، ابوالفرج اصفهانی، منشورات المكتبة الحيدريه، نجف اشرف.

١٨. ملل و نحل، شهرستانی، چاپ ايران، ج ١.

١٩. نقش عايشه در تاريخ اسلام، علامه سيد مرتضی عسكری، ترجمه محمدعلی جاودان، دفتر نشر كوكب، پاييز ١٣٦٢.

٢٠. نهج البلاغه، ترجمه عبدالمجيد معاديخواه، نشر ذره، قم، چاپ اول، ١٣٧٤.

٢١. نهج البلاغه، ترجمه فيض الاسلام.