زندگانی امام جواد (علیه السلام)

زندگانی امام جواد (علیه السلام)0%

زندگانی امام جواد (علیه السلام) نویسنده:
گروه: امام جواد علیه السلام

زندگانی امام جواد (علیه السلام)

نویسنده: حسين ايمانى يامچى
گروه:

مشاهدات: 7806
دانلود: 1823

توضیحات:

زندگانی امام جواد (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 72 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7806 / دانلود: 1823
اندازه اندازه اندازه
زندگانی امام جواد (علیه السلام)

زندگانی امام جواد (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

بیان حد سارق و سرانجام حسد

از زرقان دوست صميمى و همنشين ابن ابى داود نقل شده كه گفت: روزى ابن ابى داود از نزد معتصم برگشت در حاليكه اندوهگين بود درباره حزنش با او سخن گفتم، گفت: امروز دوست داشتم كه بيست سال قبل مرده بودم. بدو گفتم: چرا؟ گفت بخاطر آنچه از اين سياه (بنا به نقلى چهره ايشان گندمگون بود) ابى جعفر محمد بن على بن موسىعليه‌السلام در نزد اميرالمومنين ثابت شد.

گفتم آن چگونه بود؟

گفت: دزدى به سرقت اعتراف كرده بود و خليفه از نحوه تطهير آن دزد به سبب اجراى حد سوال كرد و براى همين موضوع فقها را در مجلس خود جمع كرد و محمد بن علىعليه‌السلام را هم احضار كرد از ما پرسيد كه قطع دست از كجاى دست واجب است.

من گفتم: از مچ دست.

خليفه گفت: دليل آن چيست؟

گفتم: براى اينكه دست همان انگشتان و كف دست تا مچ مى باشد به خاطر اين فرمايش خداى تعالى در تيمم كه:( فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُم ) (۶۸) و با من عده اى در اين فتوى اتفاق كردند. و ديگران گفتند: بلكه واجب است كه از آرنج قطع شود.

خليفه: گفت دليل بر آن چيست؟

گفتند: چون همانا خداوند فرموده:( وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ ) (۶۹) و اين دلالت دارد براينكه دست همان مرفق و آرنج است.

ابن ابى داوود گفت: سپس خليفه روى كرد به امام جوادعليه‌السلام و گفت: اى اباجعفر در اين موضوع چه مى فرمائيد.

امام جوادعليه‌السلام فرمود: اى اميرالمؤمنين قوم در اين باره سخن گفتند. خليفه گفت: آنچه را آنها گفتند فروگذار رأى شما چيست؟

امامعليه‌السلام فرمودند: اى اميرالمؤمنين مرا معاف دار.

خليفه گفت: ترا به خدا سوگند مى دهم كه رأى و نظرت را بيان فرمائى.

- گفتنى است كه شايد اين همه اصرار آن خليفه بد ذات براى تحريك حسد علماى دربار و مدعيان فقاهت بر عليه حضرت جوادعليه‌السلام بود - امام فرمودند: حال كه سوگند دادى مى گويم كه همه آن ها اشتباه كردند در اين مورد سنت است همانا واجب است كه از پيوند استخوان هاهاى انگشتان قطع و كف دست را رها نمايند.

خليفه گفت: دليل اين حكم چيست؟

امام جوادعليه‌السلام فرمود: اين سخن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ كه فرمود: سجده بر هفت عضو هست؟ صورت - دو دست - دو زانو - و دو پا، پس زمانيكه دستش از مچ دست بريده شود يا از آرنج براى اين دزد دستى نمى ماند كه بر آن سجده نمايد و خداى متعال فرمود:( وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ ) (۷۰) مسجدها از آن خداست يعنى اين اعضاى هفتگانه سجده مسجد از آن خدايند و آنچه از آن خداست قطع نمى شود.

ابن ابى داود گويد: معتصم از اين حكم خوشش آمد و دستور داد كه دست دزد از مفصل انگشتان دست قطع كنند نه كف دست.

ابن ابى داوود گويد: در آن لحظه من قيامتم برپا شد و آرزو مى كردم كه اى كاش زنده نبودم.

- حال ببينيد سرانجام حسد اين عالم بى عمل دربارى را كه با وجود يقين به صحت حكم امام براى آن كه مبادا پذيرش و مقبوليت اين چراغ هدايت برخوردار از علم لدنى بازار وى را كساد كند به چه جنايتى هولناك دست مى زند و در لباس نصيحت و خيرخواهى خليفه جائر معتصم عباسى را به قتل امام جوادعليه‌السلام تحريك مى كند چه بدفرجامى كه اين بدبخت براى خود تدارك ديد از شر حسد و شيطنت حسودان به خداوند پناه مى بريم.

ابن ابى داود گفت: بعد از سه روز به نزد معتصم رفتم بدو گفتم: همانا خيرخواهى اميرالمؤمنين بر من واجب است چيزى را مى گويم كه مى دانم به سبب آن به آتش داخل مى شوم.

خليفه گفت: آن چيست؟

گفتم: زمانيكه اميرالمؤمنين در مجلس خود فقيهان رعيتش و دانشمندان آنها را براى امرى كه از امور دين واقع شده جمع مى كند و از آنان درباره حكم اين مسئله سؤال مى كند و آنان آنچه را كه مى دانند مى گويند و در حاليكه در مجلس خليفه اهل بيت او، فرماندهان، وزراء و كاتبان هستند مردم از بيرون در آن را مى شنوند سپس قول وفتواى همه آنها را كنار مى گذارد به خاطر قول مردى كه قسمتى از اين امت به امامت او قائل هستند و ادعا مى كنند كه او (امام جوادعليه‌السلام ) به مقام خلافت سزاوارتر از خليفه است و سپس به حكم ايشان كه برخلاف حكم فقهاست دستور مى دهد؟! اين چه عواقبى مى تواند داشته باشد؟

ابن ابى داود گفت: رنگ خليفه تغيير كرد و بدانچه تذكر دادم متوجه شد و گفت: خداوند به سبب اين خيرخواهى به تو جزاى خير دهد.

وى گفت: در روز چهارم به فلانى از وزرايش دستور داد كه امام جوادعليه‌السلام را به منزلش دعوت نمايد پس او دعوت كرد امامعليه‌السلام اجابت نفرمود و گفت: من در مجالس شما حضر نمى شوم.

آن وزير گفت: من شما را براى غذا دعوت مى كنم و دوست دارم كه بر فرش خانه ام قدم گذاشته و به منزلم وارد شوى و من بواسطه آن تبرك جويم و فلانى از وزراى خليفه دوست دارد شما را ملاقات نمايد و با اصرار به امامعليه‌السلام قبولاند و ايشان را مسموم كرد(۷۱) .

نقش امام در خنثى ساختن روايات ساختگى

يحيى بن اكثم كه سمبل علمى معارضين با جريان ولايت در عصر امام نهمعليه‌السلام است در مجلسى كه مأمون خليفه دانشمند و سياستمدار عباسى نيز حضور داشت از امام جوادعليه‌السلام پرسيد:

يابن رسول الله روايت شده كه جبرئيل به نزد رسول خدا آمد و گفت: اى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ خدايت سلام مى رساند و مى فرمايد: «من از ابى بكر راضى هستم ببين كه او هم از من راضى است يا نه» نظر حضرت عالى راجع به روايت چيست؟

امام جوادعليه‌السلام جواب داد: من منكر فضل ابى بكر نيستم ولى راجع به اين خبر بايستى سخن پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ در حجة الوداع را يادآورى كرد كه فرمود: «قد كثرت الكذابة على و يتكثر بعدى فمن كذب على متمدا فليتبوء مقعده من النار فاذا اتاكم الحديث عنى فاعرضوه على كتاب الله فما وافق كتاب الله و سنتى فخذوا به و ما خالف كتاب الله و سنتى فلاتاءخذوا به

يعنى نسبت دهندگان دروغ به من زياد شده اند و بعد از من نيز بسيار خواهند شد هر كس دانسته دروغى به من نسبت دهد پس بايد نشيمنگاهش را از آتش فراهم سازد. زمانيكه از من چيزى به شما رسيد آن را به كتاب خدا و سنت من عرضه نمائيد آنچه با كتاب و سنت من سازگار بود آن را بگيريد و آنچه با كتاب و سنت من سازگارى نداشت پس آن را نگرفته (و بدان عمل ننمائيد)

اين روايت با كتاب خدا سازگار نيست چون خداوند مى فرمايد:

( وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ ) (۷۲) «و هر آينه ما انسان را آفريديم و آنچه را كه نفسش بدان وسوسه مى كند مى دانيم و از رگ گردن به او نزديكتريم.»

آيا خداوند عزوجل از خشنودى و ناخشنودى ابى بكر بى اطلاع بودن و سوال كرده است؟!!(۷۳) .

در سؤالى ديگر يحيى ابن اكثم بدين روايت ساختگى توسط يحيى بن عنبسه دروغ پرداز و جعل كننده حديث متوسل شد و پرسيد كه:

نظر حضرتعالى راجع به روايت «انهما (عمر و ابوبكر) سيداكهول اهل الجنة

امام فرمودند: اين روايت هم محال است چون همه اهل بهشت جوان خواهند بود و در آنجا پير پيدا نمى شود (كه آقا و يا نوكر داشته باشد) اين روايت را بنى اميه در قبال حديث صحيح «انهما سيد شباب اهل الجنه » يعنى حسن و حسينعليهما‌السلام دو آقاى جوانان بهشت هستند جعل كرده اند.

يحيى بن اكثم پرسيد: روايت شده كه رسول خدا فرموده: «ان مثل ابى بكر و عمر فى الارض كمثل جبرئيل و ميكائيل فى السماء » در اين باره چه مى فرمائيد.تنخ

امام جوادعليه‌السلام فرمودند: راجع به اين حديث هم بايد دقت شود جبرئيل و ميكائيل دو فرشته مقرب الهى هستند كه هرگز به خدا معصيت نكرده اند و لحظه اى از اطاعت ربوبى جدا نشده اند ولى ابوبكر و عمر مشرك بودند اگر چه بعد اسلام را اختيار كرده اند اكثر عمر آن دو در شرك سپرى شده محال است كه خداوند آن دو را به جبرئيل و ميكائيل تشبيه كند.

در سؤالى ديگر يحيى بن اكثم گفت:

روايت شده كه پيامبر خدا فرمود: «لو لم ابعث لبعث عمر » اگر من مبعوث نمى شدم حتما عمر مبعوث مى شد در اين باره چه مى فرمائيد؟

امام فرمود: كتاب خدا از اين حديث راست تر است، خداوند در كتابش چنين فرموده( وَإِذْ أَخَذْنَا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثَاقَهُمْ وَمِنكَ وَمِن نُّوحٍ ) (۷۴) و زمانى كه ما از پيامبران ميثاق اخذ كرديم و از تو و از نوح؛ خداوند چطور ميثاق خود را تغيير مى دهد؟! هيچكدام از پيامبران به اندازه چشم به هم زدنى مشرك نبودند پس چطور فردى كه اكثر عمر خود را در شرك به خدا گذارنده به رسالت مبعوث مى شود و علاوه پيامبر خدا فرموده «نبئت و آدم بين الروح و الجسد » من به نبوت مبعوث شدم در حاليكه آدم بين روح و جسد بود(آفريده نشده بود).

هدف از جعل اين احاديث ساختگى

عصر مأمون كه هر محقق منصفى وى را دانشمندترين، وقت شناسترين و سياستمدارترين خليفه از خلفاى عباسى مى داند. عصر نضج (رشد) چشمگير شبهات و اوج تهاجم فرهنگى بر مبانى اررشى و مستحكم اماميه است. مأمون عباسى از يكسو خود را شيعه جا مى زند تا حمايت ايرانيان و علويان را از آن خود سازد و از سوى ديگر مبانى متقن فقه سياسى تشيع بويژه در ابعاد حاكميت و نظاير آن را به شدت مخالف با ملك و سلطنت خويش مى يابد بدنى سبب دربار او مجمع آراى گوناگون بود و هر روز به ميزان اقبال علماى فرق به سوى او و دربارش سير صعودى خود را طى مى كرد.

همين موضوع در زمان امام رضاعليه‌السلام هسته هاى اوليه خود را به نمايش گذاشته و زمان امام جوادعليه‌السلام به اوج خود مى رسد.

در عصر نهمين ستاره تابناك آسمان ولايت چهره مطرح در عرصه القاى شبهه و عرض اندام علمى يحيى بن اكثم بود.

كه گزيده اى از سؤالات وى را تقديم كرديم ليكن جهت بررسى دقيق اين موضوع بهتر است كه حداقل به سه انگيزه مهم از انگيزه هاى متعدد مؤثر در جعل حديث اشاره نمائيم.

۱ - ماجراى سقيفه بنى ساعده و طرح اسلام خلافت در مقابل اسلام امامت سرآغاز يك سلسله بدعت ها و جعل ها شد كه از جمله مى توان به مسئله اجماع، عادل بودند كل صحابه، روايات حاوى فضايل شيخين اشاره كرد.

۲ - روى كار آمدن بنى اميه و اين حقيقت كه اغلب آنها تا سال فتح مكه (هشت هجرت) يعنى ۲۱ سال پس از دعوت الهى رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و پس از اينكه صحنه گردان همه و يا اكثر كارشكني ها و ستيزه جوئي ها بر عليه اسلام همان بنى اميه بودند موضوع نياز به احاديث جعلى را براى جا افتادن آنها به صورت يك امر ضرورى متجلى ساخت و آنان هرچه توانستند جعل حديث را ترويج كردند.

۳ - شيوع اسرائيليات در ضمن احاديث ساختگى كه معمولا از روى علم و آگاهى و به منظور خرافى جلوه دادن مبانى ارزشى اعتقادى دين مبين اسلام توسط يهوديان ساخته و پرداخته مى شد و شايع مى گشت و در بعضى موارد هم دوستى ناآگاهانه سرآغاز پيدايش آنها مى شد.

به هر طريق كه ممكن بود عده اى مرموزانه در صدد شايع كردن و حتى متواتر ساختن احاديث جعلى بودند. لذا در عصر حضرت جوادعليه‌السلام يكى از مأموريت هاى بارز شيعه و يكى از آثار محورى و مهم وجود شريف آن حضرت شبهه زدايى مستمر و اثبات حقانيت باورهاى اصيل و ناب مذهب ناجى، انسان ساز و آزاده پرور تشييع بود.

به حق جاى جاى احتجاجات ظفرمندانه آن حضرت از اين موضوع حكايت دارد كه امام نهم در اين عرصه به خوبى كامياب شده و نمائى جذاب از مبانى مستحكم تشيع و قابليت هاى خدادادى خويش را به نمايش گذاشته اند.

در پايان اين موضوع يادآورى اين نكته خالى از فايده نيست كه يكى از موضوعات هميشگى مدنظر برنامه ريزان و سياست گزاران تهاجم فرهنگى بر عليه اسلام ناب محمدىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ دامن زدند به خرافات و يا خرافى جلوه دادن باورهاى اسلامى بوده و محسوس و ملموس است و دلسوزان اسلام و اصحاب قلم و متعهدين اهل نظر همواره بايست متوجه اين نكته باشد كه الحمدلله هستند.

ترويج فرهنگ دعا

امام نهم از هر فرصتى براى ترويج فرهنگ دعا به عنوان مخ العباده استفاده مى كرد كه به عنوان نمونه دو مورد از ادعيه آن حضرت را تقديم مى كنيم با ذكر اين نكته كه اگر گنجينه ادعيه حضرات معصومين صلوات الله عليهم اجمعين نبود اصلا بشر نمى دانست كه چگونه بايد خداى واحد قهار را بخواند و به چه شيوه اى عشق، عبادت و راز و نياز را بر بارگاه صمديت ربوبى عرضه نمايد.

دعاى اول:

«الهى لارب لى الا سواك فادعوه ولااله لى غيرك فارجوه انت الرب و اناالعبد يخطى و الرب يعفو فان كانت دعوتى لك صادقه ويقينى لك صادقة فاغنثى يا غياث المستغيثين

«خدايا پروردگارى جز تو ندارم كه او را بخوانم و معبودى غير از تو برايم نيست كه بدو اميدوار شوم، تو پروردگارى و من بنده و عبد خطا مى كند و پروردگار عفو، اگر دعايم ترا صادقانه باشد و يقينم به تو راستين پس پناه بده اى پناه بى پناهان.»

دعاى دوم:

«يا من لا شبيه و لامثال، انت الله لااله انت و لاخالق الاانت تفنى المخلوقين و تبقى انت حملت عمن عصاك و فى رضاك »(۷۵) .

«اى خدايى كه نظير و مثالى بر او نيست، الله توئى و معبودى جز تو نيست و آفريدگارى جز تو نيست، آفريده ها را فانى مى سازى و تو باقى مى مانى در حق كسانى كه ترا معصيت مى كنند بردبارى و خوشنودى تو در آمرزش است.»

نمونه اى از غناى فرهنگى شيعه در عصر امام جوادعليه‌السلام

محمد بن حسن بن عمار مى گويد: من دو سال نزد على بن جعفر (عموى امام رضاعليه‌السلام ) بودم و هر خبرى كه او از برادرش موسى بن جعفر شنيده بود مى نوشتم، روزى در مدينه خدمت ايشان نشسته بودم كه ابوجعفر محمد بن على الرضاعليه‌السلام در مسجد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ بر او وارد شد، على بن جعفر برجست و بدون كفش و عبا نزد او رفت و دستش را بوسيد و احترامش كرد.

ابوجعفر به او فرمود: اى عمو بنشين، خدايت رحمت كند.

او گفت: آقاى من! چگونه من بنشينم و تو ايستاده باشى.

وقتى على بن جعفر به مسند خود برگشت اصحابش او را سرزنش كرده مى گفتند: شما عموى پدر او هستيد و با او اينگونه رفتار مى كنيد؟!

وى دست به ريش خود گرفت و گفت: خاموش باشيد اگر خداى عزوجل اين ريش سفيد را سزاوار (امامت) ندانست و اين كودك را سزاوار دانست و به او چنان مقامى داد من فضيلت او را انكار كنم پناه بر خدا از سخن شما، بلكه من بنده او هستم(۷۶) .

شفاعت امام جوادعليه‌السلام به شيعه نيازمند

مردى از بنى حنيفه نقل مى كند: در اولين سال خلافت معتصم عباسى كه حضرت جوادعليه‌السلام به حج رفته بود با ايشان رفيق راه بودم، روزى سر سفره طعام كه عده اى از اطرافيان و رجال خليفه هم حضور داشتند عرض كردم: فدايت شوم والى ما فردى دوستدار اهل بيت است و من به ديوان او ماليات بدهكارم اگر صلاح بدانيد نامه اى بنويسيد كه در حق من ارفاق نمايد.

امام فرمود: من او را نمى شناسم. عرض كردم: فدايت شوم همانطور كه گفتم او از دوستان شماست، نامه شما به حال من فايده دارد امامعليه‌السلام كاغذى به دست گرفت و چنين نوشت:

«بسم الله الرحمن الرحيم اما بعد آورنده نامه من از تو مذهب خوبى نقل كرد از حكومت تو فقط كار نيك برايت مى ماند به برادرانت نيكى كن و آماده باش كه خداى عزوجل از اندوه ذره و خردل از تو سؤال و بازخواست خواهد كرد» آن مرد مى گويد:

وقتى وارد سجستان شدم به حسين بن خالد كه والى آنجابود خبر داده بودند كه از جانب امام صلوات الله عليه براى او نامه اى مى آورم والى در دو فرسخى شهر خودش را به من رساند نامه را به او دادم گرفت و آن را بر دو چشم خويش گذاشت.

گفت: حاجت تو چيست؟

عرض كردم: در ديوان تو ماليات بدهكارم. حسين بن خالد بدهكارى او را از ديوان محو كرد و گفت: تا بر سر كار هستم ديگر ماليات مده بعد پرسيد: خانواده ات چند نفر است؟ گفتم فلان قدر فرمان داد به من و آنها احسان كردند، تا او زنده بود ديگر ماليات ندادم و همواره و بطور مرتب در ايام زندگى خويش به من نيكى مى كرد(۷۷) .

مدارا كردن با پدر

بكر بن صالح نقل مى كند به امام جوادعليه‌السلام نوشتم: پدرم ناصبى و داراى رأى خبيثى است از ايشان خيلى سختى ديده ام، قربانت بروم براى من دعا فرما و بفرمائيد چه كار كنم آيا افشا و رسوايش نمايم يا با ايشان مدارا نمايم؟

امام جوادعليه‌السلام در جواب نوشت: مضمون نامه شما را پيرامون پدرت فهميدم، اگر خدا بخواهد پيوسته براى تو دعا مى كنم، مدارا براى تو از افشاگرى بهتر است، هر آينه با سختى آسانى هست، صبر نما و شكيبا باش همانا سرانجام كار از آن پرهيزكاران است، خدا تو را در ولايت كسى كه به ولايتش معتقد هستى ثابت قدم دارد ما و شما امانت هاى خدائى هستيم كه امانات خود را ضايع نمى كند.

بكربن صالح مى گويد - در اثر دعاى آن حضرت - خداوند قلب پدرم را به سوى من برگرداند به نحوى كه در كارى با من مخالفت نمى كرد(۷۸) .

از پدر دارد نشان

امام رضاعليه‌السلام در نامه اى به امام جوادعليه‌السلام نوشتند:

شنيده ام هرگاه تصميم دارى از خانه بيرون روى غلامان ترا از درب كوچك بيرون مى برند و اين عمل را به خاطر خيرخواهى به تو انجام نمى دهند بلكه از اين راه بخل مى ورزند تا مبادا كسى از تو بهره مند شود.

اينك پس از وصول اين نامه به حقى كه بر تو دارم دخول و خروج خود را از درب بزرگ مقرر بدار و زمانى كه تصميم دارى از خانه بيرون بروى زر و سيم همراه خود بردار و هر كس از تو درخواست كرد او را از كرم خود بهره مند ساز و به هريك از عموهايت كمتر از پنجاه دينار عنايت مكن و - تشخيص اعطاى - مازاد بر آن برعهده خود توست و به هريك از عمه هايت كمتر از ۲۵ دينار التفات مكن و مازاد بر آن منوط به خواست خودت مى باشد.

آرى با اين دستور مى خواهم خداى متعال مقام ترا بلند مرتبه و چشمگير سازد به همين مناسبت در پايان نامه خود مى گويم: «انفاق كن و از تنگدستى مترس»(۷۹) .

مير ملك و داد مى آيد

حامى عدل و داد مى آيد

اى گدايان به راه بنشينيد

اينك از ره جواد مى آيد(۸۰)

چهارده صحابى

امام محمد تقىعليه‌السلام چون زمينه را براى قيام روياروى و مسلحانه بر عليه نظام جور حاكم مساعد نمى ديدند در هر فرصتى كه به دست مى آمد براى باور كردن جهاد علمى و تربيت شاگردان و اصحاب شايسته اهتمام مى ورزيدند وليكن شدت مراقبت هاى اعمال شده توسط دستگاه خلافت عباسى بدان حد رسيد كه چهارهزار صحابى در زمان حضرت صادقعليه‌السلام ياران امام جوادعليه‌السلام و راويان از حضرت ايشان را مرحوم شيخ طوسى ۱۱۳ نفر نوشته است.

در اين فصل به نحوى موجز راجع به حالات ۱۴ تن از اصحاب سرشناس و گرانقدر كه هر كدام شمع وجود خود را وقف ظلمت زدائى از جامعه بشر و ترويج فرهنگ غنى ولايت و امامت كرده بودند اشاره اى گذرا كرده مطالبى را تقديم مى داريم. اميد است كه مؤثر و مفيد باشد. انشاءالله.

۱ - على بن مهزيار:

بنا به نقل نجاشى اصل ايشان از دورق (قصبه اى از بخش فلاحيه شادگان) و ساكن اهواز بود. پدرش نصرانى بوده و بعد اسلام آورده است گفته اند كه على درحالى كه اسلام آورده كودكى بيش نبود و خداوند معرفت اسلام را به وى احسان كرد و به فقاهت موفق ساخت.

وى از امام رضا و حضرت جوادعليهما‌السلام روايت نموده است و از اصحاب ويژه امام جوادعليه‌السلام به شمار مى رود.

ايشان وكيل امام و در نزد آن حضرت داراى منزلت بزرگى بود و همچنين على بن مهزيار صحابى امام هادىعليه‌السلام و در برخى نواحى وكيل ايشان نيز بود.

آن جناب شخصيتى مورد وثوق كامل و امين و متعبد بود كه مفاهيم بلند و تعدد توقيعات صادر شده از ناحيه معصومينعليهم‌السلام دليل متقن اين مدعا مى باشد.

تعابير ائمه طاهرين در حق اين بزرگمرد ولائى هر انسان پژوهشگر آشنا با طرز بيان آن امراى بيان و امناى خدا، ولى نعمتان مطلق هستى را به اعجاب وا مى دارد.

به عنوان نمونه توجه شما را به يكى از توقيعات امام محمد تقىعليه‌السلام خطاب به شيعه ولائى صاحب سربلند همت (على بن مهزيار) جلب مى كنيم:

«اى على، خداوند پاداش ترا نيكو گرداند و ترا در بهشتش جاى داده از خوارى دنيا و آخرت حفظ نمايد و با ما (اهل بيت) محشور گرداند، اى على من تو را امتحان كردم و در خيرخواهى، فرمانبردارى، خدمت بزرگداشت و به جاى آوردن آن چه بر تو واجب است آزموده ام پس اگر بگويم مانند ترا نديده ام اميد دارم كه صادق باشم، خداوند نعمات جناب الفردوس را به شما پاداش دهد.

جايگاه و خدمت شما در گرما و سرما و شب و روز بر من پوشيده نيست. از خدا مى خواهم كه در روز قيامت با رحمت خويش چنان ترا بپوشاند كه مردم غبطه خورند همانا خداوند بسيار شنواى دعاست.»

و در توقيعى ديگر خطاب به على بن مهزيار چنين مى فرمايد:

«مرا بوسيله آنچه كه ذكر نمودى مسرور و خوشحال كردى، همانطور كه تو مرا هميشه خوشحال مى نمائى خداوند رئوف ترا به وسيله بهشت مسرور بفرمايد. آنطورى كه من از تو راضى هستم خداوند از تو خشنود باشد.»

كشى عليه الرحمه ضمن اشاره به نصرانى بودن پدر ايشان يكى از حالات عبوديت اين مرد الهى را چنين بيان مى كند: زمانى كه خورشيد طلوع مى كرد به سجده مى رفت تا به هزار نفر از برادران دينى اش مثل آنچه براى خود دعا مى كرد. دعا نمى كرد سر از سجده برنمى داشت و در پيشانى جاى سجده داشت.

وليكن آنچه در خور تأمل و شايسته تأسى به اهل نظر و شيفتگان خدمت به دين و عاشقان به حريم قدسى ولايت است اينكه:

روحيه تعبد او را از وظايف سياسى اجتماعى و فعاليت هاى علمى باز نمى داشت و همين ويژگى باعث شد كه از آن عزيز ۳۳ كتاب يادگار بماند كه از جمله مى توان به كتابهاى ذيل اشاره كرد:

۱ - كتب الحسين بن سعيد و زيادة ۲ - كتاب القائم ۳ - كتاب البشارات ۴ - كتاب الانبيا ۵ - كتاب الخمس ۶ - كتاب الوضوء ۷ - كتاب الصلاة.

و از طريق اين عالم عامل ولائى احاديث گرانبهائى به ما رسيده است و حداقل ايشان در سند ۴۳۷ حديث واقع شده اند(۸۱) .

روحش شاد و از نعمات بى پايان عشق مقدس ولائى خويش متنعم باد.

۲ - ثقة الاسلام محمد بن ابى عمير

كنيه وى ابواحمد اصلش بغدادى است و ساكن بغداد نيز بوده است. شخصيتى جليل القدر و از اصحاب اجماع نزد شيعه و اهل سنت است، عامه و خاصه او را به وثاقت و جلالت شناخته و تأييد كرده اند.

وى عابدترين و پاكدامنترين فرد زمان خود بوده و برخى از حيث فقاهت ايشان را از يونس بن عبدالرحمن هم مقدم دانسته اند و قابل ذكر است كه اصحاب رتبه بس ولاى فقهى براى يونس قائل بوده اند و ايشان را افقه مى دانستند.

محمدبن ابى عمير افتخار درك محضر سه امام (حضرت كاظم و رضا و جوادعليهم‌السلام ) داشته است و داراى تأليفات عديده اى مى باشد.

ابن بطه مى گويد: ابن عمير ۹۴ كتاب داشته از جمله: النوادر الكبير، الرد على اهل القدر والجبر، كتاب الامامه، كتاب المتعه و كتاب الاستطافة.

روايت شده كه ايشان براى امتناع از قبول منصب قضاوت زندانى و بنا به نقلى بخاطر گرفتن اطلاعاتى راجع به شيعيان او را زندانى كرده و مورد شكنجه قرار دادند و ۱۰۰ تازيانه زدند و طاقتش تمام شد و نزديك كه نام شيعيان را ببرد كه ناگاه صداى محمد بن يونس بن عبدالرحمن را شنيد كه گفت «محمد بن ابى امير اذكر موقفك بين يدى الله» و با يادآورى آخرت و اجر اخروى شكنجه دنيوى را برجان خريد ولى اسرار شيعيان را فاش نكرد.

برخى از مورخان مدت زندان او را چهار سال نوشته اند ولى مرحوم شيخ مفيد با ذكر روايتى كه سلسله سند آن به على بن ابراهيم صاحب تفسير و پدرش مى رسد مدت زندان وى را ۱۷ سال دانسته مى نويسد كه طول زندگى باعث شد كه اموال وى از بين برود(۸۲) .

علاوه بر ضرر مادى طول مدت زندان محمد بن ابى عمير منجر به از بين رفتن كتاب هاى ارزنده روائى ايشان شد. زيرا زمانى كه ايشان زندانى شده بودند خواهرانش سعيده و آمنه كه خودشان نيز از راويان حديث به شمار مى روند كتاب هاى او را جمع كرده و در غرفه اى نهادند. ليكن در طول زمان بارش باران باعث از بين رفتن كتب ارزشمند ابن ابى عمير شده بدين سبب محمد بن ابى عمير پس از آزادى از زندان مجبور شد يا از روى نسخه هايى كه قبل از تلف شدن آثارش از روى آن ها نسخه بردارى كرده بودند روايت كند و يا از حفظ روايت كند وليكن جلالت شأن و وثاقت زبانزد عام و خاص ايشان باعث شد كه مراسيل (حديثى كه سلسله راويان آن ذكر نشده باشد) وى مقبوليت يافته و عبارت: «مراسيل ابن ابى عمير كمسانيده» مشهور گردد.

محمد بن ابى عمير بزاز و فردى ثروتمند بود كه برخى سرمايه وى را پانصد هزار درهم نقل كرده اند. مرحوم شيخ صدوق و شيخ مفيد روايت مى كنند كه ابن ابى عمير ورشكست شد از مردى ده هزار درهم طلب داشت آن مرد ماجرا را فهميد، خانه اش را به ده هزار درهم فروخت و پولش را براى ابن ابى عمير برد چون به درب خانه او رسيد، درب خانه را زد ابن ابى عمير بيرون آمد، آن مرد پول ها را به او داد و گفت اين طلب توست كه آورده ام.

ابن ابى عمير پرسيد اين ثروت را از كجا بدست آورده اى، آيا ارث به تو رسيده يا كسى بخشيده است؟

گفت: هيچكدام بلكه خانه ام را فروخته ام تا قرض ترابدهم ابن ابى عمير گفت: ذريح المحاربى به من از امام صادقعليه‌السلام روايت كرد كه: قالعليه‌السلام : «لايخرج الرجل عن مسقط رأسه

«انسان براى اداى قرض خانه خود را ترك نمى كند.»

آنگاه گفت: اين پول ها را برداريد من نيازى به چنين پولى ندارم با آنكه به خدا سوگند حتى به يك درهم نيز نيازمند مى باشم ولى يك درهم از اين پول را برنمى دارم(۸۳) .

ابن ابى عمير در دو خصيصه شهره زمان خود بود.

۱ - حافظه بسيار قوى كه چهل كتاب را حفظ كرد و اسم آن چهل كتاب را نوادر ناميد و بدين خاطر هم به مراسيل او، همچون مسانيدش اعتبار قائل هستند.

۲ - روحيه عبادى كم نظير: بطورى كه در طولانى نمودن سجده معروف بود و در كثرت عبادت، افراد را با او مى سنجيدند.

با عنايات الهى و زحمات طاقت فرسا محمد بن ابى عمير توانست سرمايه بسيار گرانبهايى از علوم و معارف اهل بيت عصمت و طهارت را به منتقل نمايد تا آن جا كه آن پرهيزكارترين و پارساترين شخصيت زمان خويش در سلسله سند تعداد ۶۴۵ حديث واقع شده است. «جزاه الله عن الاسلام خيرا »(۸۴) .

۳ - احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى

آن جناب اهل كوفه و از ياران مخصوص امام رضا و امام جوادعليهما‌السلام و نزد آنها بسيار ارجمند بود و صاحب تأليفات كه مهمترين آثار ايشان «الجامع » و «كتاب النوادر» است. وى فردى مورد اطمينان كامل و فقاهش مورد قبول عامه دانشمندان شيعى است(۸۵) .

از ايشان ۷۸۸ روايت رسيده.

شيخ طوسى در كتاب الغيبه ذيل عنوان الواقفه مى نويسد:

او واقفى بود سپس بخاطر معجزاتى كه از دست امام رضاعليه‌السلام ظاهر شد و بر صحت امامت امام رضاعليه‌السلام و فرزندانش معتقد شد.

او از آل مهران بود و آن ها واقفى بودند ولى وى بر خلاف رأى آنها بود.

از احمد بن محمد ابن ابى نصر بزنطى نقل شده كه من نزد امام رضاعليه‌السلام بودم خواستم برگردم، امام فرمودند: باش من در پيش امام ماندم، سپس امام به كنيزشان فرمودند: لحاف و رختخواب مرا بياور و براى احمد در آن اتاق جا بينداز، وقتى كه وارد خانه شدم احساس غرورى به من دست داد و از ذهنم گذشت مثل منى در خانه ولى الله و بر رختخواب او؟!!

آن گاه امام مرا صدا زد و فرمود:

علىعليه‌السلام از صعصعه بن صوحان عيادت فرمود، پس از عيادت فرمود: اى صعصعه عيادت مرا از خودت بر قوم خويش فخر قرار مده، براى خدا تواضع كن تا بلند مرتبه ات نمايد(۸۶) .

بدين ترتيب امام بصورت غير مستقيم به اين صحابى خويش درسى فراموش نشدنى داد او را به راه نيل به مراتب عاليه رهنمون ساخت.

۴- زكريا بن آدم

اهل قم و از ياران بسيار نزديك حضرت امام رضا و امام جوادعليهما‌السلام بود.

وى از اصحاب مورد اعتماد و صاحب سر اين دو امام بود. بطورى كه در يكى از شرفيابي هايش به محضر امام رضاعليه‌السلام امام از اول شب تا صبح با او در خلوت سخن مى گفت.

كشى عليه الرحمه در روايتى كه از عبدالله بن الصلت القمى نقل كرده چنين مى نويسد كه وى گفت: در آخر عمر امام جوادعليه‌السلام به خدمت آن حضرت رسيدم از ايشان شنيدم كه مى فرمود: خداوند به صفوان بن يحيى و محمد بن سنان و زكريا بن آدم از طرف من جزاى خير عنايت فرمايد آنان ياران با وفاى من هستند.

و از امام رضاعليه‌السلام روايت شده كه ايشان در جواب به فردى كه گفت: راه من دور است و هميشه نمى توانم به محضر شما برسم احكام دينم و معارف را از چه كسى فرا گيرم؟

امام رضاعليه‌السلام فرمود: از زكريا بن آدم كه در امور دين و دنيا امين است. از اين يار باوفاى امام جوادعليه‌السلام تعداد چهل حديث به ما رسيده است.

زكريا بن آدم پس از عمرى، تلاش خالصانه در شهر مقدس قم رحلت نمود و در قم دفن شد و مزار وى اكنون زيارتگاه مؤمنين است(۸۷) .