انتظار پویا

انتظار پویا50%

انتظار پویا نویسنده:
گروه: امام مهدی عج الله تعالی فرجه

انتظار پویا
  • شروع
  • قبلی
  • 43 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 4888 / دانلود: 2791
اندازه اندازه اندازه
انتظار پویا

انتظار پویا

نویسنده:
فارسی

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنین عليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است.

انتظار پويا

نويسنده: محمد مهدى آصفى

توجيه روانى مسأله انتظار

(انتظار)، پيوند وقرابت برجسته اى با (حرکت) دارد. حرکت از برآينده اى انتظار و انتظار از جهت دهنده هاى حرکت است.

برخى دوست دارند حالت انتظار را يک مسأله روانى ناشى از حرمان در اقشار محروم جامعه و تاريخ تفسير کنند و حالت فرار - از واقعيّت گران بار با مشقّت ها - به سوى تصوّر آينده اى که محرومان در آن بتوانند تمام حقوق از دست رفته و سيادتشان را باز پس گيرند. اين، نوعى خيالبافى يا نوعى گريز از دامن واقعيّت به آغوش تخيّل است.

مناقشه در توجيه بالا

بى گمان، هنگامى که در پيشينه تاريخى مسأله، نظر کنيم و گستره وسيع نفوذ آن را در عقايد دينى معروف تاريخ انسان بنگريم، چنين توجيهى براى مسأله انتظار کاملاً غيرعلمى و بى پايه خواهد بود.

انتظار در مکاتب فکرى غير دينى

مسأله انتظار از محدوده دين فراتر رفته و مذاهب و رويکردهاى غيردينى نظير مارکسيسم را نيز شامل شده است. چنان که (برتراند راسل) مى گويد:

(انتظار، تنها به اديان تعلّق ندارد، بلکه مکاتب و مذاهب نيز ظهور نجات بخشى که عدل را بگستراند و عدالت را تحقق بخشد، انتظار مى کشند).

انتظار نزد مارکسيست ها - چنان که راسل مى گويد - درست همان انتظارى است که مسيحيان بدان اعتقاد دارند.

نيز انتظار نزد (تولستوي) در واقع به همان معنايى است که مسيحيان عقيده دارند، جز آن که اين داستان نويس روسى از زاويه اى ديگر مسأله انتظار را مطرح کرده است.

انتظار در اديان پيش از اسلام

در عهد قديم از کتاب مقدّس، مى خوانيم:

(از وجود اشرار وظالمان دلتنگ مباش که به زودى ريشه ظالمان بريده خواهد شد، ومنتظران عدل الهى زمين را به ميراث برند وآنان که لعنت شده اند، پراکنده شوند، وصالحان از مردم همان کسانى هستند که زمين را به ميراث برند وتا فرجام حيات جهان در آن زيست کنند).(۱)

همين حقيقتى که در کتاب مقدّس آمده، در قرآن کريم نيز تکرار شده است:

( وَلَقَدْ کَتَبْنا فِى الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ اَنَّ الْاَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ ) .(۲)

(و بى گمان، در زبور، پس از تورات نوشتيم که زمين را بندگان شايسته ما به ارث خواهند برد).

انتظار نزد مسلمانان (از اهل سنت)

انتظارِ (مهديِ نجات بخش)عليه‌السلام اختصاص به شيعه ندارد، روايات متواتر بسيارى درباره مهدى (عجل الله فرجه) از طرق اهل سنّت با سندهاى صحيح و مستفيض در دست است که نمى توان در آن ها تشکيک کرد، چنان که از طرق شيعه اماميه نيز چنين رواياتى رسيده است.

(عبد الرحمن ابن خلدون) - از دانشمندان قرن نهم هجرى - صاحب (مقدمه) مشهورى که بر کتاب (اَلْعِبَر )(۳) نوشته، مى گويد:

(بدان که مشهور اهل اسلام در طول اعصار بر اين عقيده اند که به ناچار در آخرالزمان مردى از اهل بيت ظهور خواهد کرد که دين را تأييد کند و عدالت را ظاهر سازد و مسلمانان از وى پيروى کنند. او بر ممالک اسلامى استيلا خواهد يافت و نام مقدّسش (مهدى عجل الله فرج) است. خروج دجّال و حوادث ديگر پس از آن، و اين که (عيسىعليه‌السلام ) در پى او خواهد آمد و دجّال را خواهد کشت يا با او خواهد آمد و در کشتن دجّال ياور وى خواهد بود و در نمازش به مهدىعليه‌السلام اقتدا خواهد کرد از نشانه هاى ثابت ظهور است که در منابع روايى صحيح ذکر شده است).(۴)

شيخ عبدالمحسن العبّاد - مدرّس دانشگاه اسلامى مدينه منوّره - در بحثى ارزشمند مى گويد:

(در پى حادثه دردناک حرم، سؤال هايى مطرح شد. برخى دانشمندان در راديو و روزنامه ها درستيِ بسيارى از سخنان رسيده از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را درباره حضرت مهدىعليه‌السلام تأييد کردند مانند شيخ عبدالعزيز بن صالح، امام و خطيب مسجد نبوي. شيخ عبدالعزيز بن عبدالله بن باز - رئيس اداره پژوهش هاى علمى و دعوت و ارشاد - نيز در يکى از روزنامه ها حادثه حرم را با استناد به احاديث صحيحِ مستفيض از رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به اثبات رسانيد).

شيخ عبدالمحسن العبّاد مى افزايد:

(من اين رساله را به منظور تبيين سخن خروج مهدى آخرالزمان - که روايات صحيحى بر آن دلالت دارد ودانشمندان اهل سنّت از قديم وجديد، مگر ندرتاً، بر آن بوده اند - به رشته تحرير درآورده ام).(۵)

ابن حجر هيثمى در (الصواعق المحرقّه) در تفسير سخن خداوند تعالي:( واِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسَّاعَةِ فَلا تَمْتَرُنَّ بِها ...) (۶) مى نويسد:

(مقاتل وپيروان وى از مفسّران، گفته اند اين آيه درباره حضرت مهدىعليه‌السلام نازل شده است، واحاديثى که تصريح به اين نکته دارند که وى از اهل بيت پيامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است، خواهد آمد، بنابراين در آن دلالتى است بر برکت در نسل فاطمه وعلى - رضى الله عنهما - واين که از آنان فرزندان پاکيزه فراوانى ظهور خواهد کرد و خداوند نسل آنان را مفاتيح حکمت ومعادن رحمت قرار داده است. راز اين نکته اين است که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى على وفاطمه و فرزندانش دعا کرد تا از شرّ شيطان رانده شده محفوظ مانند).(۷)

(شيخ ناصرالدين الباني)، از شيوخ معاصر حديث، در مجله (التمدن الاسلامي) مى نويسد:

(امّا مسأله مهدىعليه‌السلام ، بايد دانست که درباره خروج (قيام) وى احاديث صحيح فراوانى نقل شده است. بخش وسيعى از آن ها داراى اسانيد تأييد شده اى هستند که نمونه هايى از آن ها را در اينجا نقل مى کنيم).(۸)

سپس دسته اى از اين احاديث را متذکر مى شود.

احاديث انتظار نزد شيعه اماميه

امّا احاديث انتظار امام مهدى (عجل الله فرجه) نزد شيعه اماميه، فراوان است و متواتر که دسته اى از آن ها از طرق صحيح به ما رسيده است.

برخى دانشمندان اين احاديث را به شيوه اى علمى وارزشمند گردآورى کرده اند، همانند (شيخ لطف الله صافى گلپايگاني) در کتاب گران سنگش (منتخب الاثر)، همچنين (شيخ على کوراني) در (موسوعة الامام المهدي)(۹) وديگران.

ما هم اکنون درصدد نقل اين روايات از طريق تشيع يا تسنّن نيستيم. موضوع اين پژوهش نيز در مورد احاديث وارد در موضوع امام مهدى (عجل الله فرجه) ومناقشه در آن ها از حيث سند و دلالت نيست، بلکه در اين تحقيق مسأله ديگرى را مى جوييم. مسأله احاديث وارد در مورد امام مهدىعليه‌السلام را به مجال مخصوصش در کتاب هاى حديثى وامى گذاريم.

اما مسأله اى را که هم اکنون - به خواست خدا - از آن سخن خواهيم گفت، اين بحث است:

انتظار چيست و ارزش فرهنگى آن کدام است؟

انتظار، مفهومى اسلامى، وارزشى فرهنگى است که از آن، رفتار فرهنگى معيّنى سرچشمه مى شود.

گاه مردم از انتظار برداشت منفى مى کنند که در اين صورت، انتظار به مفهومى براى تخدير و مانعى براى حرکت تبديل مى شود، و گاه نيز از آن برداشت مثبت دارند که در اين صورت عاملى از عوامل حرکت و قيام و انگيزش در زندگى مردم خواهد بود.

بنابراين ناچاريم که از مسأله انتظار تصوّر شفّاف و دقيقى داشته باشيم، و همين نکته وظيفه اساسى ما در اين پژوهش (تاريخي) است.

انتظار، يک فرهنگ ومفهومى فرهنگى است که در ساختار ذهنى، اسلوب انديشه، شيوه زندگى وچگونگى نگرش ما به آينده به شکل فعّال ومؤثرى دخالت داشته ودر ترسيم خط سياسى اى که براى حال وآينده خود رقم مى زنيم، تأثيرگذار است.

قريب به هزار وصد سال است که انتظار در زندگى ما ريشه فرهنگى خود را گسترده است؛ زيرا غيبت صغرى در سال ۳۲۹ ه به پايان رسيد واز آن تاريخ تقريباً هزار وصد سال گذشته است.

در طول اين مدّت، مسأله انتظار به گونه مؤثّرى در ساختار انديشه سياسى وانقلابى ما دخالت داشته است. اگر بدون عامل انتظار به تاريخ سياسى وانقلابى خود بنگريم، اين تاريخ بلند، جايگاه ديگرى خواهد داشت.

اگر کسى در (دعاى ندبه) تأمّل کند - دعايى که مؤمنان پيوسته در روزهاى جمعه قرائت مى کنند - به عمق مسأله انتظار وبه ميزان نفوذ آن در روح مؤمنان وانديشه وروش فکرى وانقلابى آنان پى خواهد برد.

انواع انتظار

انتظار نجات بر دو گونه است:

نوع اول

انتظار نجاتى که در توان انسان نيست آن را جلو يا عقب بيندازد؛ همانند انتظارى که شخص غريق در رسيدن گروه نجات مستقر در ساحل به سوى خود دارد؛ حال آن که وى آنان را مى نگرد که براى نجات او به راه افتاده اند. بى گمان، غريق را ياراى آن نيست که زمان رسيدن گروه نجات را به خود نزديک تر کند.

البته اين انتظار، اميد به نجات را در درون او تقويت کرده ودنور اميد را بر تيرگى هاى يأس و نوميدى که از هر سو احاطه اش کرده اند، خواهد تابانيد.

نوع دوم

نوع دوم، انتظارى است که انسان مى تواند آن را نزديک گرداند و طلب کند؛ مانند بهبودى از بيمارى، اجراى طرحى عمرانى يا علمى يا تجارى يا پيروزى بر دشمن و رهايى از فقر. همه اين ها ريشه در انتظار دارند و امر سرعت بخشيدن يا تأخير انداختن آن ها به دست خود انسان است.

بنابراينا، ين امکان براى انسان وجود دارد که در به دست آوردن بهبودى و شفا تعجيل کند يا آن را به تعويق اندازد يا حتى منتفى گرداند. چنان که امکان آن هست در اجراى پروژه اى تجارى يا عمرانى يا علمى عجله کند يا اجراى آن را به وقتى ديگر موکول کند يا اصلاً رها سازد. همچنين اين امکان براى وى هست که به سوى پيروزى بر دشمن وبى نيازى مالى بشتابد يا سستى ورزد و تأخير کند يا از خيرشان بگذرد.

با اين بيان، انتظار از نوع دوم با انتظار از نوع اوّلى که از آن سخن گفتيم تفاوت خواهد داشت و در محدوده قدرت واختيار انسان هست که در تحقق آنچه که انتظارش را مى کشد، شتاب ورزد يا درنگ و سستى روا دارد يا عطايش را به لقايش ببخشد.

از اين رو، انتظار از نوع دوم، علاوه بر (اميد) و(مقاومت)، به انسان (حرکت) نيز مى بخشد، وحرکت، مخصوص انتظار است. بى گمان اگر انسان بداند که نجات ورهايى اش به حرکت، عمل وتلاشش وابسته است، چنان حرکت وتلاشى براى رهايى ونجات خويش به خرج مى دهد که در گذشته توان انجام آن را نداشته است.

بنابراين اگر انتظار از نوع اول به انسان، تنها (اميد) و(مقاومت) مى بخشد، انتظار از نوع دوم به وى علاوه بر (اميد) و (مقاومت)، (حرکت) و پويايى نيز خواهد بخشيد:

۱- اميد در جان انسان اين قدرت را به وى مى دهد تا پرده حال را بدرد وآينده را ببيند، و چه قدر فاصله است ميان کسى که (خدا)، (هستي) و(انسان) را از خلال درد و رنج حاضر مى بيند و ميان کسى که همه اين سه را از خلال حال و گذشته و آينده مى نگرد. ترديدى نيست که ديدگاه دوم با ديدگاه اول متفاوت است و بى گمان تيرگى، ظلمت و ابهام واشکالى که ديدگاه نخست را احاطه کرده، ديدگاه دوم از آن ها در امان است.

۲- اميد در جان انسان، او را در ادامه پايدارى و مقاومت در مقابل سقوط و اضمحلال تا رسيدن نيروهاى کمکى توانمند مى سازد، و مادام که چراغ اميد به رسيدن کمک در دل و جان انسان ندرخشد، مقاومتى نخواهد داشت.

۳- بالاخره اميد در جان انسان او را در نيل به نجات و رهايى و نيرومندى و توانگرى قادر خواهد ساخت. چنين انتظارى، همان (انتظار پويا) و برترين نوع انتظارى است که در اين پژوهش ما در پى آنيم.

سيستم تغيير

اين انتظار، شبيه انتظار مردم از خداست که کارهاشان را از بد به خوب، از نيازمندى به بى نيازى، از ناتوانى به توانايى و از شکست به پيروزى تغيير دهد. شکى نيست که چنين انتظارى، انتظار درست و عقلانى است؛ زيرا انسان، توده اى است از ضعف و عجز و فقر و نادانى و زشتى، و از خداى تعالى انتظار مى رود که همه اين ها را تغيير داده و به نيرو و توان و بى نيازى و دانايى و خوبى تبديل کند. ايرادى نيست که انسان از خدا چنين توقّع و انتظارى داشته باشد، ليکن به شرط آن که براى تحقق اين انتظار، سيستم معقولى را که خداى تعالى براى چنين تغييرى در نظر گرفته، در پيش گيرد.

بى گمان هيچ ترديدى در چنين تغييرى از سوى خداى تعالى نيست، ليکن در ضمن سيستمى مشخص و مادام که انسان چنين سيستمى را به کار نگيرد، درست نيست که توقع و انتظار تغيير از جانب خدا را داشته باشد. اين سيستم آن است که انسان ابتدا در خودش تغيير ايجاد کند تا خداى تعالى شرايط را به نفع او تغيير دهد.

بى شک عقب ماندگى اقتصادى و علمى، شکست نظامى و سوء مديريت و... از اشکال وضعف و سستى و نوميدى و جهل نهفته در وجودمان و فقدان جسارت و شجاعت ريشه مى گيرد. پس اگر ما در خودمان تغيير ايجاد کنيم، خدا نيز شرايط را به نفع ما تغيير خواهد داد.

چنان که اگر ما حال خود را تغيير ندهيم خدا نيز شرايط را به نفع ما دگرگون نخواهد ساخت؛ مگر آن که خود بخواهد. در اين دو حقيقت هيچ شک و مناقشه اى نيست. انتظار تغيير از سوى خداى تعالى حقيقتى است قطعى، وليکن در صورتى که اين انتظار با حرکت و عمل انسان همراه گردد، و به تعبير ديگر، اين همان انتظار انقلابى است.

انتظار، حرکت است، نه مترصد بودن

خطاست که از واژه انتظار مترصد بودن منفى حوادث را بفهميم، بى آن که خود نقش منفى يا مثبتى در اين حوادث داشته باشيم؛ چنان که مترصّد خسوف ماه يا کسوف خورشيد مى مانيم. بنابراين، تفسير صحيح واژه انتظار آن است که، انتظار، (حرکت)، (کار)، (تلاش) و (عمل) است. به خواست خدا در آينده با تفصيل بيشترى اين بحث را پى خواهيم گرفت.

علت تأخير در فرج چيست؟

فهم درست معناى انتظار که آيا به معنى مترصد بودن است يا حرکت، به جواب درست اين سؤال وابسته است. در اين جا دو ديدگاه مطرح است:

ديدگاه نخست:

اگر سبب تأخير در فرج وظهور امام عصر (عجل الله فرجه) وانقلاب جهانى فراگير او را اين بدانيم که زمين تا از ظلم و جور پر نشده است، آن حضرت ظهور نخواهد کرد، به ناچار (انتظار) مى بايد به معنى (مترصد بودن) باشد. از طرفى به بداهت اسلام (مى دانيم که) دامن زدن به ظلم و جور و گسترش بيشتر دامنه آن جايز نخواهد بود.

(از طرف ديگر) درست نيست که به مقابله با ظلم برخيزيم؛ زيرا چنين مقابله اى دوره غيبت را طولانى تر مى سازد. پس به ناچار بايد منتظر بمانيم تا ظلم و جور در زندگى سياسى، اقتصادى، نظامى و قضايى ما به حدّ کمال برسد چنان که کره زمين از ظلمت ظلم پر شود تا امامعليه‌السلام ظهور کند و انقلاب خود را عليه ظالمان و در حمايت مظلومان علنى سازد.

ديدگاه دوم:

اگر سبب تأخير در فرج، عدم وجود يارانى باشد که جامعه و (در گستره اى وسيع تر) دنيا را براى ظهور امام و قيام فراگير وى آماده سازند و پشتيبان و تکيه گاه انقلاب امام تلقّى شوند، مسأله فرق مى کند.

از اين رو چاره اى جز اقدام وتجهيز و آمادگى و امر به معروف ونهى از منکر به منظور برپايى اقتدار حق بر زمين و حصول فرج به سبب ظهور امام (عجل الله فرجه) نيست. در نتيجه، انتظار به معناى (مترصد) بودن نخواهد بود. بلکه به معناى حرکت، اقدام و جهاد براى برپايى اقتدار حق بر زمين است؛ يعنى، مفهومى که مهيّاسازى زمين براى ظهور امام وقيام جهانى او را طلب مى کند.

بنابر چنين برداشتى از ظهور امامعليه‌السلام و ظهور فرج به دست وى، معناى انتظار نيز از جهت مثبت و منفى، ميان (مترصّد بودن) و(حرکت) در نوسان خواهد بود.

هم اکنون براى رسيدن به جواب صحيح، به بررسى اين مسأله خواهيم پرداخت:

نقد نظريه نخست:

۱- (پر شدن زمين از ظلم وجور) به معناى خشکيدن چشمه توحيد و عدل در زمين نيست؛ چنان که مکانى براى پرستش خدا توسط مردم باقى نماند! چنين چيزى محال و خلاف سنّت هاى الهى است. بلکه معناى اين کلمه طغيان و سرکشى قدرت باطل بر ضدّ حق در نبرد دايمى ميان حق وباطل است.

۲- امکان ندارد ظلم و طغيان قدرت باطل بر ضد حق بيشتر از آن چيزى باشد که هم اکنون هست. امروزه ظلم به بدترين وجهى سراسر زمين را فراگرفته است. آنچه در منطقه بالکان توسّط صرب ها بر ضد مسلمانان بوسنى و هرزگوين گذشت در تاريخ ظلم و ارعاب کم تر نظير داشته است. صرب ها بارها شکم زنان آبستن را پاره کردند و جنين ها را بيرون کشيدند. کودکان را به قتل رساندند و سر بريدند و با سرهاى بريده پيش چشم پدران و مادرانشان توپ بازى کردند.

در (چچن) کودکان را سر بريدند و گوشت تنشان را طعمه خوکان ساختند. ستمى که کمونيست ها در دوره حکومت کمونيستى بر مسلمانان آسياى ميانه روا داشته اند، چنان است که لرزه بر اندام انسان مى اندازد. شکنجه هاى وحشيانه اى که بر مسلمانان زندانى در زندان هاى اسرائيل اعمال مى شود، از محدوده بيان بيرون است. برتر و بالاتر از همه اين ها، ظلم و تصفيه و نابودى و شکنجه و زندانى است که در عراق بر مؤمنان به دست پليس بعثى صدامى در جريان بوده وهست که هيچ تعبيرى از توصيف آن بر نمى آيد...

آنچه در گوشه گوشه دنياى اسلام بر مسلمانان - تقريباً در تمام مناطق - مى رود، بسيار وحشتناک و فراتر از ظلم وستم و (پر شدن زمين از ظلم وجور) است، ولى کمتر ديده شده که افکار عمومى جهان نسبت به اين ظلمِ وحشتناک اعتراضى داشته باشند. اين بى تفاوتى از همه بدتر و زشت تر و نشانه انحطاط وجدان اخلاقى در جامعه جهانى و فرهنگ مادّى بشر معاصر است.

انحطاط وجدان اخلاقى، نمودِ خطرى است در تاريخ انسان که پيوسته سقوط فرهنگى را در پى خواهد داشت و قرآن از آن به (هلاک امّت ها) تعبير مى کند.

(وجدان) نياز اصلى واساسى انسان است. همان گونه که انسان بدون (امنيت)، وبدون (بهداشت و درمان) و بدون (غذا) و (نظام سياسي) و (علم و فن آوري) قادر به ادامه زندگى نيست به همان سان بدون وجدان، قادر به ادامه حيات نيست، وهرگاه سرچشمه هاى وجدان بخشکد، سقوط فرهنگى نتيجه طبيعى اين حالت خواهد بود. (و به تعبير قرآن) پس از سقوط نيز قانون (استبدال)، (تبديل) و(ارث) بر زندگى بشر حاکم خواهد بود، و اين، همان حالت قيام جهانى امام عصرعليه‌السلام وبرپايى دولت جهانى وفراگير اوست.

۳- غيبت امامعليه‌السلام به سبب طغيان شرّ و ظلم و فساد بوده است و اگر چنين نبود، امامعليه‌السلام غايب نمى شد، بنابراين، چگونه طغيان ظلم و فساد سبب ظهور امامعليه‌السلام وخروج او از پرده غيبت خواهد بود؟!

۴- برخلاف نظر برخى، گرايش دنياى امروز به سمت سقوط نظام هاى سياسى، نظامى و اقتصادى ستمگر است. همه ما چگونگى سقوط اتحاد شوروى را در ظرف چند ماه شاهد بوده ايم. مَثَل چنين کشورهايى مَثَل بنايى توخالى است که از داخل پوسيده شده وکسى قادر به نگهدارى آن از سقوط نيست.

طوفان تغيير هم اکنون در امريکا - يعنى ابرقدرت دنيا - وزيدن گرفته و اين کشور را در بُعد اقتصادى، امنيتى، اخلاقى و مقبوليّت دچار زلزله هاى سخت و درهم کوبنده اى کرده است.(۱۰)

نظام جاهلى امروز، شمارش معکوس سقوط و فروپاشى خود را شروع کرده است؛ بنابراين از چنين نظامى چگونه انتظار قدرت و جنگ و وحشيگرى بيشترى داشته باشيم؟!

۵- به علاوه، آنچه در نصوص غيبت ديده مى شود اين است که:

(امام عصرعليه‌السلام ) زمين را از عدل وداد پر مى کند، چنان که از ظلم وجور پر شده است،(۱۱) نه بعد از آن که از ظلم وجور پر شده باشد).(۱۲)

معناى آن، اين نيست که امامعليه‌السلام منتظر بماند تا ظلم و فساد بيشتر از آن چيزى که هم اکنون هست، بشود. بلکه معناى روايت اين است که امامعليه‌السلام هنگامى که ظهور مى کند، زمين را از عدل و داد پر مى سازد و با ظلم و فساد در جامعه مبارزه مى کند، تا جايى که جامعه بشرى از ظلم و فساد پاک شود؛ چنان که در گذشته از ظلم و فساد پر بوده است.

اعمش از ابى وائل روايت کرده که اميرمؤمنانعليه‌السلام درباره حضرت مهدى (عجل الله فرجه) فرموده است:

«يخرج على حينِ غفلة من النّاس واِماتةٍ من الحقِّ واظهار من الجور، يفرح لخروجه اَهْلُ السَّماءِ وسکّانها، وَيَمْلأ الارض عدلاً کما مُلِئَتْ ظلماً وجَوْراً ».(۱۳)

(در هنگامه غفلت مردم، نابودى حق وآشکارى ظلم، (امامعليه‌السلام ) خروج مى کند. به سبب اين خروج، اهل آسمان و ساکنان آن شادمان مى شوند و زمين را از عدل و داد پر کند؛ چنان که از ظلم وجور پر شده باشد).

در روايت ديگرى است:

«يَمْلَاءُ الارضَ عدلاً وَقِسْطاً، کما مُلِئَتْ جوراً وظلماً » يا «بَعْدَ ما مُلِئَتْ ظُلْماً وَجوراً ».(۱۴)

(زمين را از عدل وقسط پر کند، چنان که از ظلم وجور پر شده است) يا (بعد از آن که از ظلم وجور پر شده است).

به نظر من معنى جمله (پر شدن زمين از ظلم وجور) اين است که ظلم و جور چنان زياد شود که مردم از آن فرياد و فغان بردارند؛ ظلم نقاب تبليغاتى خود را - که نزد مردم خوب جلوه مى کرد - فروافکند و چهره حقيقى اش را آشکار سازد؛ اين تشکيلات و نظام ها در تحقّق رفاه و آسايش و امنيّت که به مردم وعده مى داده اند شکست بخورند؛ پس از اين شکست هاى گسترده است که مردم در جستجوى نظام الهى اى که آنان را از اين ناکامى ها برهاند به حرکت در مى آيند و رهبرى ربّانى را مى جويند که دست شان را بگيرد و به سوى خداى تعالى رهنمونشان سازد.

اين شکست هاى پى در پى هم اکنون در زندگى مردم يکى پس از ديگرى رخ نموده است. بزرگ ترين آن با سقوط اتحاد جماهير شوروى تحقق يافته و در سال هاى اخير آشوب هاى تندى امريکا را به لرزه نشانده است. هر کدام از اين ناکامى ها مردم را به سوى نظام الهى و رهبر ربّانيِ نجات بخش سوق مى دهد.

تا اين جا به طور فشرده نظريه نخست علل تأخير فرج امام عصرعليه‌السلام را مورد نقد قرار داده ايم. هم اکنون بحث خود را در باب نظريه دوم آغاز مى کنيم.

نظريه دوم در علل تأخير در فرج:

اين نظريه در فهم علل تأخير فرج و ظهور امامعليه‌السلام به علل واقعى تکيه کرده است که نخستينِ آن ها، عدم وجود ياوران کافى از جهت کميّت و کيفيت در ميان شيعيان و انصار امامعليه‌السلام است.

بى گمان انقلابى که امامعليه‌السلام رهبرى آن را به عهده خواهد داشت، انقلابى جهانى و همگانى است که مستضعفان و محرومان در آن امامت و سرپرستى جامعه بشرى را عهده دار خواهند بود:

( وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ ) .(۱۵)

(ما مى خواهيم بر آنان که در زمين خوارشان شمرده اند منّت نهيم وآنان را پيشوايان مردم گردانيم و ايشان را وارث زمين کنيم).

و مؤمنان مستضعف در اين مرحله، تمام آنچه را که طاغوت ها از قدرت و ثروت در دست دارند، به ارث برند:

( وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ )

(وآنان را ميراث بران قرار دهيم)

( أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ ) .(۱۶)

(بندگان شايسته ام ميراث بران زمين خواهند شد).

و سلطه بر گستره زمين، نصيب آنان خواهد بود:

( وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ ) .(۱۷)

(و در زمين، قدرتشان دهيم).

امامعليه‌السلام در اين مرحله، تمام زمين را از لوث شرک و ظلم پاک خواهد کرد:

«يملأ الارض عدلاً کما مُلِئَتْ ظلماً وجوراً »

(زمين را از عدل و داد پر کند؛ چنان که از ظلم وجور پر شده است).

تا همان گونه که دربرخى روايات، تصريح شده، درشرق وغرب عالم جايى که در آن نداى (لا اله الاّ الله) طنين انداز نشود، يافت نخواهد شد.

محور اين انقلاب فراگير جز (توحيد) و(عدل) نخواهد بود. چنين انقلابى به ناچار زمينه سازى هاى زيادى را در سطح عالى هم از جهت کميّت و هم از جهت کيفيت (نيروها و امکانات) مى طلبد. اگر اين آمادگى ها ايجاد نشود، چنين انقلاب فراگيرى در سنّت هاى الهى در تاريخ بشرى به تحقق نخواهد پيوست.

نقش سنت هاى الهى وامداد غيبى در انقلاب

اين انقلاب در رويارويى با متکبران، طاغوت ها، نظام ها ومؤسسات جاهلى حاکم و مسلّط بر گُرده مردم، به يقين بدون امداد غيبى و پشتيبانى و تأييد الهى به پيروزى نخواهد رسيد.

منابع اسلامى وجود چنين امدادى را تأييد و چگونگى آن را توصيف کرده است. جز آن که اين امداد الهى يکى از دو طرف قضيّه است و طرف ديگر آن نقش سنّت هاى الهى در تاريخ و جامعه در تحقق اين نهضت جهانى، گسترش و کمال بخشى بدان است. اين سنّت ها نيز بى هيچ تغيير وتبديلى جارى خواهند بود:

( سنّة اللَّهِ فى الّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ ولَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْديلاً ) .(۱۸)

(درباره کسانى که پيشتر بوده اند (همين) سنّت خدا جارى بوده است؛ ودر سنّت الهى هرگز تغييرى نخواهى يافت).

اين سنن تعارضى با مدد و تأييد الهى ندارد. شأن اين انقلاب، همان شأن دعوت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به توحيد و حرکتى است که آن حضرت در تحقق توحيد در زندگى مردم داشته است. اين حرکت، البتّه محل امداد غيبى الهى بود که خداى تعالى رسولش را به واسطه فرشتگان نشان دار و پياپى و بادها و لشکرى که قابل رؤيت نبود، و نيز به سبب رُعبى که در دل دشمنانش انداخت، نصرت بخشيد. ليکن از طرفى رسولش را نيز به فراهم کردن تجهيزات براى اين جنگ سرنوشت ساز فرمان داده است:

( واَعِدُّوا لَهُمْ مَا استطعتم مِنْ قُوَّةٍ ...) (۱۹)

(وهر چه در توان داريد در مقابل دشمنان بسيج کنيد...).

مراحل اين نبرد نيز به موجب سنّت هاى خداى تعالى در تاريخ وجامعه، تحقق مى يافت ودر آن، گاه رسول خدا بر دشمنانش پيروز مى شد وگاه اين پيروزى به دست نمى آمد.

(آن حضرت) در اين نبردها از نيروهاى نظامى، امکانات مالى و سلاح هاى جنگى بهره مى گرفت، نقشه جنگ تدارک مى ديد و دشمن را با وسائل مختلف و شيوه هاى جديد در زمان و مکان نبرد غافلگير مى کرد و هيچ يک از اين امور با امداد غيبى الهى نسبت به رسول خدا - که شکّى در آن نيست - منافاتى ندارد، و اين دو چهره از مسأله اى واحد است.

انقلاب جهانيى که رهبرى آن را نواده رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به عهده دارد، از دعوت و نهضتى که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رهبرى آن را در گذشته به دوش داشته، به امر الهى، منحرف نخواهد شد.

از جمله اين سننِ ناگزير در اين انقلاب جهانى، (آمادگي) و (زمينه سازي) قبل از ظهور امامعليه‌السلام و (ياري) و (ياوران) در هنگام ظهور است، و بدون اين آمادگى و زمينه سازى و يارى، امکان ندارد انقلابى با اين عظمت در تاريخ انسان به ثمر برسد.

ما در آينده - به خواست خدا - به هر دو گروه از رواياتى که اوّلى به (آمادگى و زمينه سازي) و دومى به (ياوران و ياري) اختصاص دارند، با تأمّل بيشترى خواهيم پرداخت.

گروه نخست از روايات، رواياتى هستند که به (مُوَطِّئان )(۲۰) تعلّق دارد. (زمينه سازان)، قشرى هستند که جامعه انسانى وکره زمين را براى ظهور و انقلاب جهانيِ همگانى امام عصر (عجل الله فرجه) آماده مى سازند وبه طور طبيعى قبل از ظهور امامعليه‌السلام پيدا مى شوند.

گروه دوم از روايات، به (انصار) اختصاص دارد. انصارِ (امامعليه‌السلام ) قشرى هستند که آن حضرت را در قيام بر ضد ظالمان همراهى مى کنند وامامعليه‌السلام رهبرى آنان را در قيام عليه ظالمان بر عهده مى گيرد. بنابراين، ما در مقابل دو قشر قرار داريم:

۱- قشر (زمينه سازان) که زمين را براى ظهور وقيام امامعليه‌السلام مهيّا مى سازند.

۲- قشر (انصار) که امامعليه‌السلام با پشتيبانى آنان بر ضد ظالمان قيام مى کند.

فتح خیبر

درباره فتح خیبر مورخان و سیره نویسان اسلام مطالب زیادی نوشته اند ، در این جا می آوریم سپس به تجزیه و تحلیل آن می پردازیم متون و صفحات تاریخ اسلام در این غزوه نشان می دهد که اگر جانبازی و دلاوری خارق العاده امیرمؤ منان نبود ، دژهای خطرناک خیبر گشوده نمی شد اگر چه برخی از نویسندگان دچار تحریف حقایق شده اند و افسانه ای را در ردیف حقایق جلوه داده اند ولی عده قابل ملاحظه ای از نویسندگان محقق شیعه و اهل تسنن سهم علیعليه‌السلام را در این مبارزه ادا نموده اند اینک متن این واقعه تاریخی به طور فشرده از کتب تاریخی نقل می شود:

هنگامی که امیرمؤ منانعليه‌السلام از ناحیه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ماءموریت یافت دژهای (وطیح ) و (سلالم ) را بگشاید (دژهایی که دو فرمانده قبلی موفق به گشودن آنها نشده بودند و با فرار کردن ضربه جبران ناپذیری بر حیثیت ارتش اسلام زده بودند) زره محکی را بر تن کرد و شمشیر مخصوص خود (ذوالفقار) را حمایل نموده و (هروله ) کنان و با شهامت خاصی که شایسته قهرمانان ویژه میدانهای جنگ است به سوی دژ حرکت کرد و پرچم اسلام را که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به دست او داده بود ، در نزدیکی خیبر بر زمین نصب نمود در این لحظه در خیبر باز گردید ، و دلاوران یهود از در بیرون ریختند ، نخست برادر مرحب ، جلو آمد هیبت و نعره او چنان مهیب بود که سربازانی که پشت سر علیعليه‌السلام بودند ، بی اختیار عقب رفتند ولی علیعليه‌السلام مانند کوه پای بر جا ماند ، لحظه ای نگذشت که جسد مجروح حارث بر روی خاک افتاده و جان سپرد مرگ برادر ، مرحب را سخت غمگین و متاءثر ساخت او برای گرفتن انتقام برادر در حالی که غرق سلاح بود و زره یمانی بر تن و کلاهی که از سنگ مخصوص تراشیده شده بود بر سر داشت در حالی که کلاه خود را روی آن قرار داده بود ، جلو آمد و به رسم قهرمانان عرب اشعار زیر را به عنوان رجز می خواند:

قد علمت خیبر انی مرحب

شاکی السلاح بطل مجرب

یعنی در و دیوار خیبر گواهی می دهد که من مرحبم ، قهرمان کارآزموده و مجهز با سلاح جنگی هستم

ان غلب الدهر فانی اغلب

و القرن عندی بالدماء مخضب

یعنی : اگر روزگار پیروز است ، من نیز پیروزم ، قهرمانانی که در صحنه های جنگ با من روبرو می شوند ، با خون خویشتن رنگین می گردندعلیعليه‌السلام نیز رجزی در برابر او سرود و شخصیت نظامی و نیروی بازوان خود را به رخ دشمن کشید و چنین گفت :

انا الذی سمتنی امی حیدره

ضرعام آجام و لیث قسوره

یعنی : من همان کسی هستم که مادرم من را حیدر (شیر) خواند ، مرد دلاور و شیر بیشه ها هستم

عبل الذارعین غلیظ القصره

کلیث غابات کریه المنظره

یعنی : بازوان قوی و گردن نیرومند دارم ، در میدان نبرد مانند شیر بیشه ها صاحب منظری مهیب هستم

رجزهای دو قهرمان پایان یافت صدای ضربات شمشیر و نیزه های دو قهرمان اسلام و یهود وحشت عجیبی در دل ناظران به وجود آورد ناگهان شمشیر برنده و کوبنده قهرمان اسلام ، بر فرق مرحب فرود آمد ، سپر ، کلاه سنگی و سر را تا دندان دو نیم ساخت این ضربت آنچنان سهمگین بود که برخی از دلاوران یهود که پشت سر مرحب ایستاده بودند پا به فرار گذارده به دژ پناهنده شدند و عده ای که فرار نکردند با علیعليه‌السلام تن به تن جنگیده و کشته شدند علیعليه‌السلام یهودیان فراری را تا در حصار تعقیب نمود ، در این کشمکش یک نفر از جنگجویان یهود با شمشیر بر سپر علیعليه‌السلام زد ، سپر از دست وی افتاد ، علیعليه‌السلام فورا متوجه در دژ گردید و آن را از جای خود کند و تا پایان کارزار بجای سپر به کار برد پس از آنکه آن را بر روی زمین افکند هشت نفر از نیرومندترین سربازان اسلام از آن جمله ابورافع سعی کردند که آن را از این رو به آن رو کنند ، نتوانستند در نتیجه قلعه ای که مسلمانان ده روز پشت آن معطل شده بودند در مدت کوتاهی گشوده شد یعقوبی در تاریخ خود می نویسد: در حصار از سنگ و طول آن چهار ذرع و پهنای آن دو ذرع بود ، شیخ مفیدرحمه‌الله در ارشاد به سند خاصی از امیرمؤ منان سرگذشت کندن در خیبر را چنین تعریف می کند: من در خیبر را کنده به جای سپر به کار بردم و سپس در پایان نبرد آن را مانند پل بر روی خندقی که یهودیان کنده بودند ، قرار دادم سپس آن را میان خندق پرتاب کردم مردی پرسید آیا سنگینی آن را احساس نمودی ؟ فرمود: به همان اندازه سنگینی که از سپر خود احساس می کردم نویسندگان سیره ، مطالب شگفت انگیزی درباره قلعه های خیبر و خصوصیات آن و رشادتهای علیعليه‌السلام که در فتح این دژ انجام داده ، نوشته اند و این حوادث هرگز با قدرتهای معمولی بشری وفق نمی دهد ولی خود امیر مؤ منان در این باره توضیح داده و شک و تردید را از بین برده است ، زیرا آن حضرت در پاسخ شخصی چنین فرمود: (ما قلعتها بقوه بشریه و لکن قلعتها بقوه الهیه و نفس بلقاء ربها مطمئنه رضیه ) یعنی : من هرگز آن در را با نیروی بشری از جای نکندم ، بلکه در پرتوی نیروی خدادای و با ایمانی راسخ به روز بازپسین این کار را انجام دادم

صلح حدیبیه

(سهیل بن عمرو) با دستورات مخصوصی از جانب قریش ماءمور شد که قائله را تحت یک قرارداد خاصی که بعدا می خوانیم خاتمه دهد ، چشم پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که به سهیل افتاد ، فرمود (سهیل ) آمده قرارداد صلحی میان و قریش ببندد سهیل آمد و نشست و از هر دری سخن گفت و مانند یک دیپلمات ورزیده عواطف پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را برای انجام چنین مطلب تحریک کرد

او چنین گفت : ای ابوالقاسم ، مکه حرم و محل عزت ما است ، جهان عرب می داند ، تو با ما جنگ کرده ای ، اگر تو با همین حالت که با زور و قدرت تؤ ام است وارد مکه شوی ، ضعف و بیچارگی ما را در تمام جهان آشکار می سازی ، فردا تمام قبایل عرب به فکر تسخیر سرزمین ما می افتند ، من تو را به خویشاوندی که با ما داری ، سوگند می دهم و احترامی را که مکه دارد و زادگاه تو است یادآور می شوم .

وقتی سخن (سهیل ) به اینجا رسید ، پیامبر کلام او قطع کرد و فرمود: منظورتان چیست ؟ (سهیل ) گفت : نظر سران قریش این است که امسال از اینجا به مدینه باز گردید و فریضه عمره و حج را به سال آینده موکول کنید ، مسلمانان می

توانند سال آینده مانند تمام طوائف عرب در مراسم حج شرکت کنند ولی مشروط بر اینکه بیش از سه روز در مکه نمانند و سلاحی جز سلاح مسافر همراه نداشته باشند مذاکرات سهیل با پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سبب شد قرارداد کلی و وسیعی میان مسلمانان و قریش بسته شود او در شرایط و خصوصیات پیمان فوق سخت گیری می کرد و گاهی کار به جایی می رسید که نزدیک بود رشته مذاکرات صلح پاره شود ولی از آنجا که طرفین به صلح و مسالمت علاقمند بودند ، دو مرتبه رشته سخت را به دست گرفته و در پیرامون آن سخن می گفتند

مذاکرات هر دو نفر با تمام سخت گیری های سهیل به پایان رسید و قرار شد مواد آن در دو نسخه تنظیم گردد و به امضاء طرفین برسد بنا به نوشته عموم سیره نویسان ، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، علیعليه‌السلام را خواست و دستور داد که پیام صلح را به شرح زیر بنویسد

پیامبر به امیرمؤ منان فرمود بنویس :

بسم الله الرحمن الرحیم و علی نوشت سهیل گفت من با یک این جمله آشنایی ندارم و (رحمان ) و (رحیم ) را نمی شناسم ، بنویس باسمک الله م یعنی به نام تو ای خداوند پیامبر موافقت کرد به ترتیبی که سهیل می گوید نوشته شود و علی نیز نوشت سپس پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علی دستور داد که بنویسد: هذا ما صالح علیه محمد رسول الله : یعنی این پیمانی است که محمد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با سهیل نماینده قریش بست سهیل گفت : ما رسالت و نبوت تو را به رسمیت نمی شناسیم و اگر معترف به رسالت و نبوت تو بودیم ، هرگز از در جنگ با تو وارد نمی شدیم ، باید خود و پدرت را بنویسی و این لقب را از متن پیمان برداری در این نقطه برخی از مسلمانان راضی نبودند که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تا این حد تسلیم خواسته (سهیل ) شود ولی پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با در نظر گرفتن یک سلسله مصالح عالی که بعدا تشریح می شود ، خواسته (سهیل ) را پذیرفت و به علیعليه‌السلام دستور داد که لفظ (رسول الله ) را پاک کند در این لحظه علیعليه‌السلام با کمال ادب عرض کرد: مرا یارای چنین جسارتی نیست ، که رسالت و نبوت را از پهلوی نام مبارک محو کنم پیامبر از علیعليه‌السلام خواست که انگشت خود را روی آن بگذارد تا شخصا آن را پاک کند و علی انگشت پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را روی آن لفظ گذارد و پیامبر لقب (رسول الله ) را پاک نمود

گذشت و مسالمتی که رهبر عالیقدر اسلام در تنظیم این پیمان از خود نشان داد در تمام جهان بی سابقه است زیرا او در گرو افکار مادی و احساسات نفسانی نبود و می دانست که واقعیات و حقایق با نوشتن و پاک کردن عوض نمی شود از این جهت برای حفظ پایه های صلح در برابر تمام سختگیری های طرف دیگر از در مسالمت وارد شده و گفتار طرف را پذیرفت

متن پیمان صلح حدیبیه بین پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سهیل نماینده قریش :

۱ - قریش و مسلمانان متعهد می شوند که مدت ده سال جنگ و تجاوز را بر ضد یکدیگر ترک کنند تا امنیت اجتماعی و صلح عمومی در نقاط عربستان مستقر گردد

۲ - هر فردی از افراد قریش اگر بدون اذن بزرگتر خود از مکه فرار کند و اسلام آورد و به مسلمانان بپیوندد ، محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با او را به سوی قریش باز گرداند ، ولی اگر فردی از مسلمانان به سوی قریش بگریزد قریش موظف نیست او را تحویل مسلمانان بدهد

۳ - مسلمانان و قریش می توانند با هر قبیله ای که خواستند پیمان برقرار کنند ۴ - محمد و یاران او امسال از همین نقطه به مدینه باز می گردند ولی در سالهای آینده می توانند آزادانه ، آهنگ مکه نموده و خانه خدا را زیارت کنند ، ولی مشروط بر اینکه سه روز بیشتر در مکه توقف ننمایند و سلاحی جز سلاح مسافر ، که همان شمشیر است همراه نداشته باشند

۵ - مسلمانان مقیم مکه به موجب این پیمان می توانند آزادانه شعائر مذهبی خود را انجام دهند و قریش حق ندارد آنها را آزار دهد و یا مجبور کند که از آئین خود برگردند و یا آیین آنها را مسخره نماید

۶ - امضاء کنندگان متعهد می شوند که اموال یکدیگر را محترم بشمارند ، حیله و خدعه را ترک کرده و قلوب آنها نسبت به یکدیگر خالی از هرگونه کینه باشد

۷ - مسلمانانی که از مدینه وارد مکه می شوند ، مال و جان آنها محترم است .

و بعد از اتمام متن پیمان حدیبیه در دو نسخه تنظیم گردید و گروهی از شخصیتهای قریش و اسلام پیمان را گواهی کرده یک نسخه به (سهیل ) و نسخه دیگر به پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تقدیم گردید و قبیله (خزاعه ) در پرتو ماده سوم با مسلمانان هم پیمان شده و قبیله (بنی کنانه ) که از دشمنان دیرینه (خزاعه ) بودند ، پیوستگی و وحدت خود را با (قریش ) اعلام کردند پیمان صلح حدیبیه میان پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سران شرک بسته شد و پس از ۱۹ روز توقف در سرزمین (حدیبیه ) مسلمانان به سوی مدینه و بت پرستان به سوی مکه بازگشتند و در سایه سرگذشت حدیبیه و در پرتو این آرامش پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم توانست با ملوک و سلاطین جهان مکاتبه نموده ، دعوت و نبوت خود را سمع جهانیان برساند ولی سران قریش نتوانستند بر مبنای پیمان حدیبیه عمل نمایند ، نقض عهد می کردند و نهایتا نتایج این صلح به نفع اسلام و مسلمانان شد

سرزمین حبشه و نامه پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به نجاشی

.سرزمین حبشه در انتهای آفریقای شرقی قرار دارد ، وسعت خاک آن ۱۸۰۰۰ کیلومتر مربع و پایتخت فعلی آن شهر (ادیس آبابا) است

شرقیان بیش از یک قرن قبل از اسلام با این سرزمین آشنا شده بودند این آشنایی بر اثر حمله ارتش ایران در دوره هخامنشی انوشیروان آغاز گردید و با مهاجرت مسلمانان از مکه به حبشه تکمیل شد

روز که پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تصمیم گرفت شش تن از ماءموران زبده دلاور خود را به عنوان سفیر ابلاغ نبوت جهانی ، به نقاط دور بفرستد ، (عمرو بن امیه ) را ماءمور ساخت که با نامه ای رهسپار حبشه گردد ، و پیام او را به (نجاشی ) زمامدار دادگر آن سرزمین برساند نامه زیر نخستین نامه ای نیست که پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به زمامدار حبشه نوشته است ، بلکه پیش از این نامه ، نامه ای درباره مهاجران مسلمان نوشته ، آنها را توصیه کرده و از (نجاشی ) خواسته بود که عنایات خاص خود را در حق آنان مبذول دارد و متن این نامه در تاریخ اسلام موجود است روزی که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سفیر خود را همراه نامه ای رهسپار کشور حبشه ساخت ، هنوز دسته ای از مسلمانان مهاجر در آنجا به سر می بردند ولی گروهی به مدینه بازگشتند و از رعیت پروری و دادگستری آن زمامدار بزرگ تعریفها و توصیفها می نمودند ، بنابراین سرزمین حبشه برای مسلمانانی که از آنجا مراجعت نموده بودند سرزمین خاطره ها بود و زمامدار آنجا را بسان یک رهبر دادگر ستایش می کردند ، و اگر ما ، در نامه پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که به زمامدار آنجا نوشته یک نوع انعطاف ، نوازش و نرمی در سخن مشاهده می کنیم ، برای این است که رو حیات زمامدار آنجا برای پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مشخص و روشن بود متن نامه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به زمامدار حبشه

(نجاشی ):

بنام خداوند بخشنده مهربان

نامه ای است از محمد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به نجاشی زمامدار حبشه ، درود بر شما ، من خدایی را که جز او خدایی نیست ستایش میکنم خدایی که از عیب و نقص منزه است و بندگان فرمانبردار او از خشم او در امانند و او به حال بندگان ناظر و گواه است

گواهی می دهم که عیسی فرزند مریم ، روحی است از جانب خدا و کلمه ای است که در رحم مریم زاهد و پاکدامن قرار گرفته است خداوند با همان قدرت و نیرویی که آدم را بدون پدر و مادر آفرید او را نیز بدون پدر در رحم مادرش به وجود آورد من تو را به سوی خدایی یگانه که شریک ندارد دعوت می کنم و از تو می خواهم که همیشه مطیع و فرمانبردار او باشید و از آیین من پیروی نمایید ایمان به خدایی آورید که مرا به رسالت خود مبعوث فرمود زمامدار حبشه آگاه باشد که من پیامبر خدا هستم ، من شما و تمام لشکریان تو را به سوی خدایی عزیز دعوت می کنم و من به وسیله این نامه و اعزام سفیر به وظیفه خطیری که بر عهده داشتم عمل کردم و تو را پند و اندرز دادم درود بر پیروان هدایت

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نامه خود را با درود اسلامی که همان (سلام علیک ) می باشد ، آغاز کرده و شخصا به زمامدار حبشه درود فرستاده است ولی در نامه های دیگر درود شخصی به کسری، قیصر ، مقوقس ، زمامداران ایران ، روم و مصر نفرستاد بلکه نامه را با یک درود کلی (سلام بر پیروان هدایت ) آغاز کرده است در این نامه شخصا به زمامدار حبشه سلام فرستاده و از این طریق در حق او برتری خاصی نسبت به سایر زمامداران معاصر وی قائل شده است

سه فضیلت حضرت علیعليه‌السلام

روزی معاویه به سعدوقاص اعتراض نمود که چرا به علیعليه‌السلام ناسزا نمی گویی ؟

او در پاسخ وی چنین گفت : من هر موقع به یاد سه فضیلت از فضایل علیعليه‌السلام می افتم آرزو می کنم ای کاش من یکی از این سه فضیلت را داشتم :

۱ - روزی که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را در مدینه جانشین خود قرار داد و خود به جنگ تبوک رفت و به علیعليه‌السلام چنین گفت : تو نسبت به من همان منصب را داری که هارون نسبت به موسی داشت جز این که پس از من پیامبری نخواهد آمد

۲ - روز خیبر ، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: فردا پرچم را به دست کسی می دهم که خدا و پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، او را دوست دارند افسران و فرماندهان عالی قدر اسلام با گردنهای کشیده در آرزوی نیل به چنین مقامی بودند ، در فردای آن روز پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، علیعليه‌السلام را خواست و پرچم را به او داد و خدا در پرتو جانبازی علیعليه‌السلام پیروزی بزرگی نصیب ما نمود

۳ - روزی که قرار شد پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با سران نجران به مباهله بپردازد ، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست علی ، فاطمه ، حسن و حسینعليه‌السلام را گرفت و گفت :

(الله م هؤ لاء اهلی ) یعنی خدایا اینها اهل بیت من هستند

عبدالله بن سهل عبدالله بن سهل از طرف پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ماءموریت یافت که محصول سرزمین خیبر را به مدینه انتقال دهد او در موقعی که انجام وظیفه می کرد مورد حمله دسته ناشناسی از یهود قرار گرفت در این حمله او از ناحیه گردن ، سخت آسیب دید و با گردن شکسته بر روی زمین افتاد و جان سپرد دسته مهاجم جسد او را به میان چشمه ای افکندند ، سران قوم یهود عده ای را خدمت پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرستادند و او را از مرگ مرموز نماینده وی آگاه ساختند برادر مقتول ، به نام عبدالرحمن بن سهل با پسر عموهای خود خدمت پیامبر رسیدند و جریان را به عرض وی رسانیدند برادر مقتول خواست سخن گفتن را آغاز کند ، از آنجا که از سایر حضار سن او کمتر بود پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به یکی از دستورات اجتماعی اسلام اشاره کرد و فرمود: کبر کبر یعنی اجازه بدهید افراد بزرگتر از شما سخن بگویند سرانجام پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اگر قاتل برادرت (عبدالله ) را می شناسید و می توانید سوگند یاد کنید که او قاتل است ، من او را گرفته در اختیار شما می گذارم آنان از در تقوی و پرهیزکاری وارد شده و در حال خشم حقیقت را زیر پا ننهادند ، و گفتند: ما هرگز قاتل را نمی شناسیم پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: حاضرید ملت یهود سوگند یاد کنند که ما هرگز او را نکشته ایم و قاتل او را نمی شناسیم و در سایه این قسم ذمه آنان از خون عبدالله بری شود

آنان گفتند: عهد و پیمان ، قسم و سوگند ملت یهود پیش ما اعتبار ندارد پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در این صورت دستور داد نامه ای به سران یهود نوشته شود که جسد کشته مسلمانی در سرزمین شما پیدا شده است ، باید دیه آن را بپردازید آنان در پاسخ نامه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سوگند یاد کردند که هرگز دست ما به خودن وی آلوده نیست و از قاتل وی اطلاعی نداریم پیامبر دید که کار به بن بست رسیده برای این که خونریزی مجدد راه نیافتد ، خود شخصا دیه عبدالله را پرداخت کرد

و بار دیگر بدینوسیله به ملت یهود اعلام نمود ، که او یک مرد ماجراجو و جنگجو نیست

سرگذشت مباهله

بخش باصفای نجران با هفتاد دهکده تابع خود ، در نقطه مرزی حجاز و یمن قرار گرفته است در آغاز طلوع اسلام ، این نقطه تنها منطقه مسیحی نشین در حجاز بود که به عللی از بت پرستی دست کشیده و به آیین مسیح گرویده بودند پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به موازات مکاتبه با سران دولتهای جهان و مراکز مذهبی ، نامه ای به اسقف نجران (ابوحارثه ) نوشت و طی آن نامه ،ساکنان نجران را به آیین اسلام دعوت نمود جریان (مباهله ) پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با هیئت نمایندگی نجران از حوادث جالب ، تکان دهنده و شگفت انگیز تاریخ اسلام می باشد وقت مباهله فرا رسید قبلا پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و هیئت نمایندگی نجران توافقی کرده بودند که مراسم مباهله در نقطه خارج از مدینه در دامنه صحرا انجام بگیرد پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از میان مسلمانان و بستگان زیاد خود ، فقط چهار نفر را انتخاب کرد که در این حادثه تاریخی شرکت نمایند و این چهار تن عبارت بودند از: ۱ - حضرت علیعليه‌السلام ۲ - حضرت فاطمهعليها‌السلام ۳ - امام حسنعليه‌السلام ۴ - امام حسینعليه‌السلام زیرا در میان تمام مسلمانان نفوسی پاکتر و ایمانی استوارتر از نفس و ایمان این چهار تن وجود نداشت

پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فاصله منزل و نقطه ای را که قرار بود در آنجا مراسم مباهله انجام بگیرد با وضع خاصی طی نمود او در حالی که حضرت امام حسینعليه‌السلام را در آغوش ، دست حضرت امام حسنعليه‌السلام را در دست داشت ، فاطمهعليها‌السلام به دنبال آن حضرت و علی بن ابی طالبعليه‌السلام پشت سر وی حرکت می کردند گام به میدان مباهله نهاد و پیش از ورود به میدان مباهله به همراهان خود گفت : من هر موقع دعا کردم شما دعای مرا با گفتن آمین بدرقه کنید سران هیئت نمایندگی نجران پیش از آنکه با پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روبرو شوند به یکدیگر می گفتند هرگاه دیدید که محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم افسران و سربازان خود را به میدان مباهله آورد ، شکوه مادی و قدرت ظاهری خود را نشان ما داد در این صورت وی یک فرد غیر صادق بوده اعتمادی به نبوت خود ندارد ولی اگر با فرزندان و جگر گوشه های خود به (مباهله ) بیاید و با یک وضع وارسته از هر نوع جلال و جبروت مادی ، رو به درگاه الهی گذارد ، پیداست که یک پیامبر راستگو است و به قدری به خود ، ایمان و اعتقاد دارد که نه تنها حاضر است خود را در معرض نابودی قرار دهد بلکه با جراءت هر چه تمامتر حاضر است عزیزترین و گرامی ترین افراد نزدیک خود را در معرض فنا و نابودی واقع سازد

هنوز هیئت نمایندگی در این گفتگو بودند ، که ناگهان قیافه نورانی پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با چهار تن دیگر که سه تن از آنها شاخه های شجره وجود او بودند ، برای مسیحیان نجران نمایان گردید و همگی با حالت بهت زده و متحیر به چهره یکدیگر نگاه کردند و از این که او جگر گوشه های معصوم ، بی گناه و یگانه دختر و یادگار خود را به صحنه مباهله آورده است ، انگشت تعجب به دندان گرفتند و همگی گفتند که این مرد به دعوت و دعای خود اعتقاد راسخ دارد و گرنه یک فرد مردد ، عزیزان خود را در معرض بلای آسمانی و عذاب الهی قرار نمی دهد اسقف نجران گفت : من چهره هایی را می بینم که هرگاه دست به دعا بلند کنند و از درگاه الهی بخواهند که بزرگترین کوهها را از جای بکند فورا کنده می شوند ، هرگز صحیح نیست ما با این قیافه های نورانی و با این افراد با فضیلت ، مباهله نماییم ، زیرا بعید نیست که همه ما نابود شویم و ممکن است دامنه عذاب گسترش پیدا کند ، همه مسیحیان جهان را بگیرد و در روی زمین یک نفر مسیحی باقی نماند

هیئت نمایندگی نجران از مباهله منصرف می شوند هیئت نمایندگی با دیدن وضع یاد شده وارد مشورت شدند به اتفاق آراء تصویب کردند که هرگز وارد مباهله نشوند ، حاضر شدند که هر ساله مبلغی به عنوان (جزیه ) (مالیات سالانه ) بپردازند و در برابر آن حکومت اسلامی موظف است از جان و مال آنان دفاع کند پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رضایت خود را اعلام کرد و قرار شد هر سال در برابر پرداخت مبلغ جزئی ، از مزایای حکومت اسلامی برخوردار گردند سپس پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: عذاب سایه شوم خود را بر سر نمایندگان مردم نجران گسترده بود و اگر از در ملاعنه (همدیگر را لعنت کردن ) و مباهله (همدیگر را نفرین کردن ) وارد می شدند ، صورت انسانی خود را از دست داده ، از آتشی که در بیابان افروخته می شد ، می سوختند و دامنه عذاب به سرزمین (نجران ) کشیده میشد

پیک اسلام در سرزمین روم قیصر ، پادشاه روم با خدا پیمان بسته بود که هرگاه در نبرد با ایران ، پیروز گردد ، به شکرانه این پیروزی بزرگ ، از مقر حکومت خود (قسطنطنیه ) به زیارت بیت المقدس پیاده برود او پس از پیروزی به نذر خود جامه عمل پوشانید و پیاده رهسپار بیت المقدس گردید

دحیه کلبی ماءمور شد که نامه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به قیصر روم برساند ، او سفرهای متعددی به شام داشت و به نقاط مختلف شام کاملا آشنا بود قیافه گیرا ، صورت زیبا و سیرت نکوی وی شایستگی همه جانبه او برای انجام این وظیفه خطیر ایجاب نمود وی پیش از آن که شام را به قصد قسطنطنیه ترک کند در یکی از شهرهای شام یعنی شهر بصری (بصری مرکز استانداری استان حوران بود که از مستعمرات قیصر روم به شمار می رفت ) اطلاع یافت که قیصر روم عازم بیت المقدس است ، لذا فورا با استانداری بصری (حارث بن ابی سمر) تماس گرفت و ماءموریت خطیر و پراهمیت خود را به او ابلاغ کرد مؤ لف طبقات می نویسد: پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور داده بود ، که نامه را به حاکم بصری بدهد و او نامه را به قیصر برساند شاید این دستور از این نظر بود ، که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شخصا از مسافرت قیصر آگاهی داشت و یا از این جهت که شرایط و امکانات دحیه محدود بوده و مسافرت تا قسطنطنیه خالی از اشکال و مشقت نبوده است در هر صورت ، سفیر پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با حاکم بصری تماس گرفت استاندار ، عدی بن حاتم را خواست و او را ماءمور کرد تا همراه سفیر پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به سوی بیت المقدس بروند و پیام نامه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به حضور قیصر روم برسانند ملاقات سفیر با قیصر در شهر حمص بود او وقتی می خواست به حضور قیصر برسد ، کارپردازان سلطان به او گفتند: باید در برابر قیصر سر به سجده بگذاری و در غیر این صورت به تو اعتنا نکرده و نامه تو را نخواهد گرفت (دحیه ) سفیر خردمند پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفت : من برای کوبیدن این سنتهای غلط رنج این همه راه را بر خود هموار کرده ام ، من از طرف صاحب رسالت ، محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ماءمورم به قیصر ابلاغ کنم ، که بشر پرستی باید از میان برود و جز خدای یگانه کسی مورد پرستش واقع نگردد ، حال با این ماءموریت و با این عقیده و اعتقاد چگونه می توانم ، تسلیم نظریه شما شوم و در برابر غیر خدا سجده کنم ؟ منطق نیرومند ، صلابت و استقامت سفیر باعث اعجاب کارکنان دربار قرار گرفت یک نفر از درباریان خیراندیش ، به دحیه گفت : شما می توانی نامه را روی میز مخصوص سلطان بگذاری و برگردی و کسی جز قیصر دست به نامه های روی میز نمی زند و هر موقع قیصر ،

نامه را خواند شما را به حضور می طلبد دحیه از راهنمایی آن مرد تشکر کرد ، نامه را روی میز گذارد و بازگشت قیصر ، نامه را گشود ابتدای نامه که با بسم الله شروع شده بود ، توجه قیصر را جلب کرد و گفت : من از غیر سلیمانعليه‌السلام تاکنون چنین نامه ای را ندیده ام سپس مترجم ویژه عربی خود را خواست تا نامه را بخواند و ترجمه کند او نامه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را چنین ترجمه کرد: نامه ای است از محمد فرزند عبدالله به هرقل بزرگ روم (قیصر) درود بر پیروان هدایت من تو را به آیین اسلام دعوت می کنم ، اسلام آور تا در امان باشی خداوند به تو پاداش می دهد ، (پاداش ایمان خود و پاداش ایمان کسانی که زیر دست تو هستند) و اگر از آیین اسلام روی گردانی گناه (الیسیان ) (کارمند دربار) نیز بر گردن توست (ای اهل کتاب ما شما را به یک اصل مشترک دعوت می کنیم : غیر خدا را نپرستیم ، کسی را انباز (شریک ) او قرار ندهیم ، بعضی از ما بعضی دیگر را به خدایی نپذیرد ، هرگاه ای محمد آنان از آیین حق سر بر تاختند بگو: گواه باشید که ما مسلمانیم ) ترجمه آیه ۶۵ از سوره آل عمران


3

4