رساله آیت العظمی سید علی سیستانی

رساله آیت العظمی سید علی سیستانی6%

رساله آیت العظمی سید علی سیستانی نویسنده:
گروه: علم فقه

رساله آیت العظمی سید علی سیستانی
  • شروع
  • قبلی
  • 158 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 24507 / دانلود: 3524
اندازه اندازه اندازه
رساله آیت العظمی سید علی سیستانی

رساله آیت العظمی سید علی سیستانی

نویسنده:
فارسی

(احكام خمس)

١٧٦٠ - در هفت چيز خمس واجب مى شود: اول منفعت كسب.

دوم معدن.

سوم گنج.

چهارم مال حلال مخلوط به حرام.

پنجم جواهرى كه به واسطه غواصى يعنى فرو رفتن در دريا به دست مى آيد.

ششم غنيمت جنگ.

هفتم بنابر مشهور زمينى كه كافر ذمى از مسلمان بخرد.

(منفعت كسب)

١٧٦١ - هرگاه انسان از تجارت يا صنعت، يا كسبهاى ديگر مالى به دست آورد، اگر چه مثلا نماز و روزه ميتى را بجا آورده، و از اجرت آن مالى تهيه كند، چنانچه از مخارج سال خود او و عيالاتش زياد بيايد بايد خمس يعنى پنج يك آن را به دستورى كه بعدا گفته مى شود بدهد.

١٧٦٢ - اگر از غير كسب مالى به دست آورد، مثلا چيزى به او ببخشند، چنانچه از مخارج سالش زياد بيايد، خمس آن را بايد بدهد.

١٧٦٣ - مهرى را كه زن مى گيرد و مالى را كه مرد عوض طلاق خلع اخذ مى نمايد خمس ندارد، و هم چنين است ارثى كه به انسان مى رسد، از روى قواعد معتبره در ارث و اما اگر مسلمانى كه شيعه است مالى به غير اين راه مانند تعصيب به او به ارث برسد، آن مال از فوايد محسوب مى شود، و خمس آن را بايد بدهد و هم چنين اگر ارثى به او برسد از غير پدر و پسر كه گمان رسيدن آن را به خود نداشته، احتياط واجب آن است كه خمس آن ارث را اگر از مخارج سالش زياد بيايد بدهد.

١٧٦٤ - اگر مالى به ارث به او برسد، و بداند كسى كه اين مال از او به ارث رسيده، خمس آن را نداده، بايد خمس آن را بدهد، و هم چنين اگر در خود آن مال خمس نباشد، و وارث بداند كسى كه آن مال از او به ارث رسيده خمس بدهكار است، بايد خمس را از مال او بدهد، ولى در هر دو صورت اگر كسى كه مال از او به ارث رسيده به دادن خمس عقيده نداشته يا آن كه خمس نمى داده لازم نيست وارث خمس واجب بر او را بپردازد.

١٧٦٥ - اگر به واسطه قناعت كردن، چيزى از مخارج سال انسان زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد.

١٧٦٦ - كسى كه ديگرى تمام مخارج او را مى دهد، بايد خمس تمام مالى را كه به دست مى آورد بدهد.

١٧٦٧ - اگر ملكى را بر افراد معينى مثلا بر اولاد خود وقف نمايد، چنانچه در آن ملك زراعت و درخت كارى كنند و از آن چيزى به دست آورند، و از مخارج سال آنان زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهند، و هم چنين اگر طور ديگرى هم از آن ملك نفع ببرند، مثلا اجاره آن را بگيرند، بايد خمس مقدارى را كه از مخارج سالشان زياد مى آيد بدهند.

١٧٦٨ - اگر مالى را كه فقير بابت صدقه واجب يا مستحبى گرفته از مخارج سالش زياد بيايد، يا از مالى كه به او داده اند منفعتى ببرد، مثلا از درختى كه به او داده اند ميوه اى به دست آورد، و از مخارج سالش زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد ولى اگر مالى را از بابت خمس يا زكاة به او داده باشند لازم نيست خمس خود آن را بدهد.

١٧٦٩ - اگر با عين پول خمس نداده جنسى را بخرد، يعنى به فروشنده بگويد اين جنس را به اين پول مى خرم چنانچه فروشنده مسلمان اثنا عشرى باشد، ظاهر اين است كه معامله نسبت به جميع مال صحيح است، و به جنسى كه با اين پول خريده است خمس تعلق مى گيرد، و احتياجى به اجازه و امضاء حاكم شرع نيست.

١٧٧٠ - اگر جنسى را بخرد و بعد از معامله قيمت آن را از پول خمس نداده بدهد، معامله اى كه كرده صحيح است، و خمس پولى را كه به فروشنده داده به صاحبان خمس مديون مى باشد.

١٧٧١ - اگر مسلمان اثنا عشرى مالى را كه خمس آن داده نشده بخرد، خمس به عهده فروشنده است و بر خريدار چيزى نيست.

١٧٧٢ - اگر چيزى را كه خمس آن داده نشده به مسلمان اثنا عشرى ببخشند، پنج يك آن به عهده خود بخشنده است، و چيزى بر اين شخص نيست.

١٧٧٣ - اگر از كافر يا كسى كه به دادن خمس عقيده ندارد، مالى به دست انسان آيد، واجب نيست خمس آن را بدهد.

١٧٧٤ - تاجر و كاسب و صنعتگر و مانند اينها از وقتى كه شروع به كاسبى مى كنند، يك سال كه بگذرد، بايد خمس آنچه را كه از خرج سالشان زياد مى آيد بدهند، و كسى كه شغلش كاسبى نيست، اگر اتفاقا منفعتى ببرد، بعد از آن كه يك سال از موقعى كه فايده برده بگذرد، بايد خمس مقدارى را كه از خرج سالش زياد آمده بدهد.

١٧٧٥ - انسان مى تواند در بين سال هر وقت منفعتى به دستش آيد خمس آن را بدهد، و جايز است دادن خمس را تا آخر سال تاخير بيندازد، و اگر براى دادن خمس، سال شمسى قرار دهد مانعى ندارد.

١٧٧٦ - كسى كه مانند تاجر و كاسب براى دادن خمس، سال قرار دهد، اگر منفعتى به دست آورد و در بين سال بميرد، بايد مخارج تا موقع مرگش را از آن منفعت كسر كنند و خمس باقيمانده را بدهند.

١٧٧٧ - اگر قيمت جنسى كه براى تجارت خريده بالا رود و آن را نفروشد و در بين سال قيمتش پايين آيد، خمس مقدارى كه بالا رفته بر او واجب نيست.

١٧٧٨ - اگر قيمت جنسى كه براى تجارت خريده بالا رود و به اميد اين كه قيمت آن بالاتر رود، تا بعد از تمام شدن سال آن را نفروشد و قيمتش پايين آيد، خمس مقدارى كه بالا رفته بر او واجب است.

١٧٧٩ - اگر غير مال التجارة مالى را به خريدن يا مانند آن تهيه كرده باشد، و خمسش را داده باشد، چنانچه قيمتش بالا رود، اگر آن را بفروشد، خمس مقدارى را كه بر قيمتش اضافه شده، بايد بدهد و هم چنين اگر مثلا درختى را كه خريده ميوه بياورد، يا گوسفند چاق شود، در صورتى كه مقصود او از نگهدارى آنها اين بوده كه منفعتى از آن ببرد، بايد خمس آنچه زياد شده بدهد، بلكه اگر مقصودش منفعت بردن هم نبوده، بايد خمس آن را بدهد.

١٧٨٠ - اگر باغى احداث كند براى آن كه بعد از بالا رفتن قيمتش بفروشد، بايد خمس ميوه و نمو درختها و زيادى قيمت باغ را بدهد، ولى اگر قصدش اين باشد كه ميوه آن درختها را فروخته و از قيمتش استفاده كند، فقط بايد خمس ميوه را بدهد.

١٧٨١ - اگر درخت بيد و چنار و مانند اينها را بكارد، بايد هر سال خمس زيادى آنها را بدهد، و هم چنين اگر مثلا از شاخه هاى آن كه معمولا هر سال مى برند، استفاده اى ببرد و به تنهايى يا با منفعتهاى ديگر كسبش از مخارج سال او زياد بيايد، در آخر هر سال بايد خمس آن را بدهد.

١٧٨٢ - كسى كه چند رشته كسب دارد مثلا اجاره ملك مى گيرد، و خريد و فروش هم مى كند، چنانچه همه آن رشته ها در شؤون تجارت مانند خرج و دخل و حساب صندوق يكى باشند، بايد خمس آنچه را كه در آخر سال از مخارج او زياد مى آيد بدهد، و چنانچه از يك رشته نفع ببرد، و از رشته ديگر ضرر كند، مى تواند ضرر يك رشته را به نفع رشته ديگر تدارك نمايد، ولى اگر دو رشته مختلف دارد، مثلا تجارت و زراعت مى كند، در اين صورت بنا بر احتياط وجوبى نمى شود ضرر يك رشته را به نفع رشته ديگر تدارك نمود.

١٧٨٣ - خرجهايى را كه انسان براى به دست آوردن فايده مى كند، مانند دلالى و حمالى مى تواند از منفعت كسر نمايد، و نسبت به آن مقدار خمس لازم نيست.

١٧٨٤ - آنچه از منافع كسب در بين سال به مصرف خوراك و پوشاك و اثاثيه و خريد منزل و عروسى پسر و جهيزيه دختر و زيارت و مانند اينها مى رساند، در صورتى كه از شان او زياد نباشد، و زياده روى هم نكرده باشد، خمس ندارد.

١٧٨٥ - مالى را كه انسان به مصرف نذر و كفاره مى رساند، جزء مخارج ساليانه است، و نيز مالى را كه به كسى مى بخشد يا جايزه مى دهد، در صورتى كه از شان او زياد نباشد، از مخارج ساليانه حساب مى شود.

١٧٨٦ - اگر انسان نتواند مثلا جهيزيه دخترش را يك جا در وقت ازدواجش تهيه نمايد، و بايد آن را در سالهاى متعدد تدريجا تهيه كند، چنانچه تهيه نكردن جهيزيه منافى شانش باشد، اگر در بين سال از منافع آن سال مقدارى جهيزيه بخرد و از شانش زياد نباشد خمس آن را لازم نيست بدهد، و اگر از شانش زياد باشد يا از منافع آن سال در سال بعد جهيزيه تهيه نمايد، بايد خمس آن را بدهد.

١٧٨٧ - مالى را كه خرج سفر حج و زيارتهاى ديگر مى كند از مخارج سالى حساب مى شود كه در آن سال خرج كرده، و اگر سفر او تا مقدارى از سال بعد طول بكشد، آنچه در سال بعد خرج مى كند، بايد خمس آن را بدهد.

١٧٨٨ - كسى كه از كسب و تجارت يا غير اينها فايده اى برده، اگر مال ديگرى هم دارد، كه خمس آن واجب نيست، مى تواند مخارج سال خود را فقط از فايده اش حساب كند.

١٧٨٩ - آذوقه اى كه براى مصرف سالش از منافعش خريده، اگر در آخر سال زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد.

و چنانچه بخواهد قيمت آن را بدهد، در صورتى كه قيمتش از وقتى كه خريده زياد شده باشد، بايد قيمت آخر سال را حساب كند.

١٧٩٠ - اگر از منافع پيش از دادن خمس اثاثيه اى براى منزل بخرد، اگر احتياجش پس از سال منفعت برطرف شد لازم نيست خمس آن را بدهد، و هم چنين اگر در ميان سال احتياجش برطرف شد، ولى آن چيز از چيزهايى باشد كه معمولا براى سالهاى بعد گذاشته مى شود، مانند لباسهاى زمستانى و تابستانى خمس ندارد، و در غير اين صورت، هر وقت احتياجش از آن برطرف شد، احتياط واجب آن است كه خمس آن را بدهد، و هم چنين است زيور آلات زنانه، در صورتى كه وقت زينت كردن زن با آنها گذاشته باشد.

١٧٩١ - اگر در يك سال منفعتى نبرد، نمى تواند مخارج آن سال را از منفعتى كه در سال بعد مى برد كسر نمايد.

١٧٩٢ - اگر در اول سال منفعتى نبرد، و از سرمايه خرج كند، و پيش از تمام شدن سال منفعتى به دستش آيد، مى تواند مقدارى را كه از سرمايه برداشته از منافع كسر كند.

١٧٩٣ - اگر مقدارى از سرمايه در تجارت و مانند آن از بين برود مى تواند مقدارى را كه از سرمايه كم شده از منافع همان سال كسر نمايد.

١٧٩٤ - اگر غير از سرمايه چيز ديگرى از مالهاى او از بين برود، نمى تواند از منفعتى كه به دستش مى آيد، آن چيز را تهيه كند، ولى اگر در همان سال به آن چيز احتياج داشته باشد، مى تواند در بين سال از منافعش آن را تهيه نمايد.

١٧٩٥ - اگر در تمام سال منفعتى نبرد، و براى مخارج خود قرض كند، نمى تواند از منافع سال هاى بعد مقدار قرض خود را كسر نمايد.

ولى اگر در اول سال براى مخارج خود قرض كند و پيش از تمام شدن سال منفعتى ببرد مى تواند مقدار قرض خود را از آن منفعت كسر نمايد، و هم چنين در صورت اول مى تواند، قرض خود را از ارباح اثناء سال اداء نمايد، و به آن مقدار خمس تعلق نمى گيرد.

١٧٩٦ - اگر براى زياد كردن مال، يا خريدن ملكى كه به آن احتياج ندارد، قرض كند، نمى تواند از منافع سالش مقدار آن قرض را اداء نمايد بلى اگر مالى را كه قرض كرده و يا چيزى را كه از قرض خريده از بين برود، در اين صورت مى تواند قرض خود را از منافع آن سال بدهد.

١٧٩٧ - انسان مى تواند خمس چيزهايى كه خمس بر آنها واجب شده است از همان چيزها بدهد يا به مقدار قيمت خمسى كه واجب شده است، پول بدهد، و اما اگر جنس ديگرى كه خمس در آن واجب نشده بخواهد بدهد، محل اشكال است مگر آن كه با اجازه حاكم شرع باشد.

١٧٩٨ - كسى كه خمس به مال او تعلق گرفت، و سال بر او گذشت تا خمس او را نداده است و قصد دادن خمس را ندارد، نمى تواند در آن مال تصرف كند، بلكه بنابر احتياط واجب اگر قصد دادن خمس را هم داشته باشد نيز چنين است.

١٧٩٩ - كسى كه خمس بدهكار است نمى تواند آن را به ذمه بگيرد، يعنى خود را بدهكار اهل خمس بداند و در تمام مال تصرف كند، و چنانچه تصرف كند و آن مال تلف شود، بايد خمس آن را بدهد.

١٨٠٠ - كسى كه خمس بدهكار است، اگر با حاكم شرع مصالحه كند، و خمس را به ذمه بگيرد، مى تواند در تمام مال تصرف نمايد و بعد از مصالحه، منافعى كه از آن به دست مى آيد مال خود او است.

١٨٠١ - كسى كه با ديگرى شريك است، اگر خمس منافع خود را بدهد و شريك او ندهد و در سال بعد از مالى كه خمسش را نداده براى سرمايه شركت بگذارد، آن كس چنانچه مسلمان اثنا عشرى باشد، مى تواند در آن مال تصرف كند.

١٨٠٢ - اگر بچه صغير سرمايه اى داشته باشد، و از آن منافعى به دست آيد، بنابر اقوى خمس به آن تعلق مى گيرد، و بر ولى صغير واجب است كه خمس آن را بدهد و چنانچه نداد، بر صغير پس از بلوغ واجب است كه خود خمس آن را بدهد.

١٨٠٣ - كسى كه مالى از ديگرى به دست آورد و شك نمايد خمس آن را داده يا نه، مى تواند در آن مال تصرف نمايد، بلكه اگر يقين هم داشته باشد، كه خمس آن را نداده اگر مسلمان اثنا عشرى باشد، مى تواند در آن تصرف نمايد.

١٨٠٤ - اگر كسى از منافع كسب خود در اثناء سال ملكى بخرد كه از لوازم و مخارج ساليانه اش حساب نشود واجب است بعد از تمامى سال خمس او را بدهد، و چنانچه خمس او را نداد و قيمت آن ملك بالا رفت لازم است خمس مقدارى را كه آن ملك فعلا ارزش دارد بدهد، و هم چنين است غير ملك از فرش و مانند آن.

١٨٠٥ - كسى كه از اول تكليف خمس نداده، اگر مثلا ملكى بخرد و قيمت آن بالا رود، چنانچه آن ملك را براى آن نخريده كه قيمتش بالا رود و بفروشد مثلا زمينى را براى زراعت خريده است، و از پول خمس نداده قيمت آن را داده، بايد خمس قيمتى را كه خريده بدهد، و اگر مثلا پول خمس نداده را به فروشنده داده و به او گفته اين ملك را به اين پول مى خرم، بايد خمس مقدارى را كه آن ملك فعلا ارزش دارد بدهد.

١٨٠٦ - كسى كه از اول تكليف خمس نداده، اگر از منافع كسب چيزى كه به آن احتياج ندارد خريده و يك سال از وقت منفعت بردن گذشته بايد خمس آن را بدهد و اگر اثاث خانه و چيزهاى ديگرى كه به آنها احتياج دارد مطابق شان خود خريده، پس اگر بداند در بين سالى كه در آن سال فايده برده با فايده همان سال آنها را خريده، لازم نيست خمس آنها را بدهد، و اگر نداند بنابر احتياط واجب بايد با حاكم شرع مصالحه كند.

(معدن)

١٨٠٧ - معدن مثل طلا، نقره، سرب، مس، آهن، نفت، ذغال سنگ، فيروزه، عقيق، زاج، نمك و معدنهاى ديگر، از انفال است، يعنى مال امامعليه‌السلام مى باشد، ولى اگر كسى چيزى از آن را استخراج نمايد، در صورتى كه شرعا مانعى نباشد، مى تواند آن را براى خود تملك كند، و چنانچه به مقدار نصاب باشد، بايد خمس آن را بدهد.

١٨٠٨ - نصاب معدن ١٥ مثقال معمولى طلاى مسكوك است، يعنى اگر قيمت چيزى را كه از معدن بيرون آورده، به ١٥ مثقال طلاى مسكوك برسد، بايد خمس آنچه را كه پس از كم كردن مخارجى كه كرده است باقى مى ماند بدهد.

١٨٠٩ - استفاده اى كه از معدن برده چنانچه قيمت چيزى كه از معدن بيرون آورده، به ١٥ مثقال طلاى مسكوك نرسد، خمس آن در صورتى لازم است كه به تنهايى يا با منفعتهاى ديگر او از مخارج سالش زياد بيايد.

١٨١٠ - گچ و آهك و گل سرشور و گل سرخ، بنابر احتياط لازم حكم معدن بر آنها جارى است پس اگر به حد نصاب برسند، بايد خمس آنها را بدون اخراج مؤنه سال بدهد.

١٨١١ - كسى كه از معدن چيزى به دست مى آورد، بايد خمس آن را بدهد چه معدن روى زمين باشد، يا زير آن، چه در زمينى باشد كه ملك است يا در جايى باشد كه مالك ندارد.

١٨١٢ - اگر نداند قيمت چيزى را كه از معدن بيرون آورده به ١٥ مثقال طلاى مسكوك مى رسد يا نه، احتياط لازم آن است كه چنانچه ممكن است، به وزن كردن يا از راه ديگر قيمت آن را معلوم كند.

١٨١٣ - اگر چند نفر چيزى بيرون آورند، چنانچه قيمت آن به ١٥ مثقال طلاى مسكوك برسد، ولى سهم هر كدام آنها اين مقدار نباشد، احتياط مستحب آن است كه خمس آن را بدهند.

١٨١٤ - اگر معدنى را كه در زير زمين ديگرى است بدون اجازه با كندن زمين او بيرون آورد، مشهور فرموده اند كه آنچه از آن به دست مى آيد، مال صاحب ملك است ولى اين مطلب خالى از اشكال نيست، و بهتر آن است كه با هم مصالحه كنند، و چنانچه به مصالحه راضى نشوند، به حاكم شرع مراجعه نمايند، تا نزاع را فيصله دهد.

(گنج)

١٨١٥ - گنج مالى است كه در زمين يا درخت يا كوه يا ديوار پنهان باشد، و كسى آن را پيدا كند و طورى باشد كه به آن گنج بگويند.

١٨١٦ - اگر انسان در زمينى كه ملك كسى نيست، گنجى پيدا كند، مى تواند آن را حيازت كند، يعنى براى خود بگيرد ولى بايد خمس آن را بدهد.

١٨١٧ - نصاب گنج ١٠٥ مثقال نقره مسكوك و يا ١٥ مثقال طلاى مسكوك است: يعنى اگر قيمت چيزى را كه از گنج به دست مى آورد مساوى با قيمت يكى از اين دو باشد خمس در آن واجب است.

١٨١٨ - اگر در زمينى كه از ديگرى خريده گنجى پيدا كند، و بداند مال كسانى كه قبلا مالك آن زمين بوده اند نيست، و نداند كه تعلق به مسلمان يا ذمى دارد كه خود او يا وارثش زنده مى باشند، مى تواند آن گنج را حيازت كند ولى بايد خمس آن را بدهد و اگر احتمال دهد كه مال مالك قبلى است در صورتى كه بر زمين و هم چنين بر گنج يا جاى آن به تبعيت زمين دست داشته باشد، بايد به او اطلاع دهد، و چنانچه معلوم شود مال او نيست، به كسى كه پيش از او مالك زمين بوده، و بر او دست داشته اطلاع دهد، و به همين ترتيب به تمام كسانى كه پيش از او مالك زمين بوده اند، و بر آن دست داشته اند، خبر دهد، و اگر معلوم شود مال هيچ يك آنان نيست، مى تواند آن را حيازت كند ولى بايد خمس آن را بدهد.

١٨١٩ - اگر در ظرفهاى متعددى كه در يك جا دفن شده مالى پيدا كند كه قيمت آنها روى هم ١٠٥ مثقال نقره يا ١٥ مثقال طلا باشد، بايد خمس آن را بدهد، ولى چنانچه در چند جا گنج پيدا كند، هر كدام آنها كه قيمتش به اين مقدار برسد، خمس آن واجب است و گنجى كه قيمت آن به اين مقدار نرسيده است خمس ندارد.

١٨٢٠ - اگر دو نفر گنجى پيدا كنند كه قيمت آن به ١٠٥ مثقال نقره يا ١٥ مثقال طلا برسد، ولى سهم هر يك از آنان به اين مقدار نباشد، لازم نيست خمس آن را بدهند.

١٨٢١ - اگر كسى حيوانى را بخرد، و در شكمش مالى پيدا كند، چنانچه احتمال دهد كه مال فروشنده يا صاحب قبلى آن باشد، و آنها بر حيوان و آنچه در شكمش پيدا شده دست داشته باشند، بايد به آنها اطلاع دهد، پس اگر معلوم شود كه مال هيچ يك از آنان نيست احتياط لازم آن است كه خمس آن را بدهد هر چند به مقدار نصاب گنج نباشد و اين حكم در ماهى و مانند آن هم جارى است، در صورتى كه در محل خاصى پرورش داده شود، و كسى متكفل غذاى او باشد، و اما اگر از دريا يا رودخانه اى گرفته شده باشد، اطلاع دادن به كسى لازم نيست.

(مال حلال مخلوط به حرام)

١٨٢٢ - اگر مال حلال با مال حرام به طورى مخلوط شود كه انسان نتواند آنها را از يكديگر تشخيص دهد، و صاحب مال حرام و مقدار آن هيچ كدام معلوم نباشد، و نداند كه مقدار حرام كمتر از خمس است يا زيادتر، چنانچه خمس تمام مال را به قصد قربت مطلقه به كسى كه مستحق خمس و مجهول المالك مى باشد بدهد، بعد ازدادن خمس، بقيه مال حلال مى شود.

١٨٢٣ - اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را - چه كمتر چه بيشتر از خمس باشد - بداند ولى صاحب آن را نشناسد بايد آن مقدار را به نيت صاحبش صدقه بدهد.

و احتياط واجب آن است كه از حاكم شرع هم اذن بگيرد.

١٨٢٤ - اگر مال حلال با حرام مخلوط شود، و انسان مقدار حرام را نداند، ولى صاحبش را بشناسد، چنانچه نتوانند يكديگر را راضى نمايند، بايد مقدارى را كه يقين دارد مال آن شخص است به او بدهد، بلكه اگر در خلط دو مال به يكديگر خود مقصر باشد بايد بنابر احتياط مقدار بيشترى را كه احتمال مى دهد، مال او است نيز به او بدهد.

١٨٢٥ - اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد، و بعد بفهمد كه مقدار حرام بيشتر از خمس بوده، بايد مقدارى را كه مى داند از خمس بيشتر بوده، از طرف صاحب آن صدقه بدهد.

١٨٢٦ - اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد، يا مالى كه صاحبش را نمى شناسد، به نيت او صدقه بدهد، بعد از آن كه صاحبش پيدا شد، چنانچه راضى نشود، بنابر احتياط لازم بايد به مقدار مالش به او بدهد.

١٨٢٧ - اگر مال حلالى با حرام مخلوط شود و مقدار حرام معلوم باشد، و انسان بداند كه صاحب آن از چند نفر معين بيرون نيست ولى نتواند بفهمد كيست بايد به آنها اطلاع دهد، پس چنانچه يكى گفت كه مال من است و ديگران گفتند مال ما نيست يا اظهار بى اطلاعى كردند به همان شخص اول بدهد، و اگر دو نفر يا بيشتر گفتند كه آن مال ما است، چنانچه با مصالحه و مانند آن نزاع آنها حل نشود، بايد براى فيصله نزاع به حاكم شرع مراجعه نمايند، و اگر همه اظهار بى اطلاعى كردند، و حاضر به مصالحه هم نشدند، ظاهر آن است كه صاحب آن مال به قرعه تعيين مى شود، و احتياط آن است كه حاكم شرع يا وكيل او متصدى قرعه باشد.

(جواهرى كه به واسطه فرو رفتن در دريا به دست مى آيد)

١٨٢٨ - اگر به واسطه غواصى يعنى فرو رفتن در دريا لؤ لؤ و مرجان يا جواهر ديگرى بيرون آورند، روييدنى باشد، يا معدنى، چنانچه قيمت او به ١٨ نخود طلا برسد بايد خمس آن را بدهند، چه در يك دفعه آن را از دريا بيرون آورده باشند يا در چند دفعه، البته به شرطى كه فاصله ميان هر دفعه و دفعه ديگر زياد نباشد، - مثل آن كه در دو فصل غوص نموده باشند - و گرنه اگر هر كدام به قيمت ١٨ نخود طلا نرسد واجب نيست خمس آن را بدهند و هم چنين اگر قسمت هر يك از افراد شركت كننده در غوص به قيمت ١٨ نخود طلا نرسد واجب نيست خمس آن را بدهند.

١٨٢٩ - اگر بدون فرو رفتن در دريا به وسيله اسبابى جواهر بيرون آورد، بنابر احتياط خمس آن واجب است.

ولى اگر از روى آب دريا يا از كنار دريا جواهر بگيرد، در صورتى بايد خمس آن را بدهد كه آنچه را به دست آورده به تنهايى يا با منفعت هاى ديگر كسب او از مخارج سالش زيادتر باشد.

١٨٣٠ - خمس ماهى و حيوانات ديگرى كه انسان بدون فرو رفتن در دريا مى گيرد، در صورتى واجب است كه به تنهايى يا با منفعت هاى ديگر كسب او از مخارج سالش زيادتر باشد.

١٨٣١ - اگر انسان بدون قصد اين كه چيزى از دريا بيرون آورد در دريا فرو رود، و اتفاقا جواهرى به دستش آيد، و قصد تملك آن را نمايد بايد خمس آن را بدهد بلكه احتياط واجب آن است كه در هر حال خمس آن را بدهد.

١٨٣٢ - اگر انسان در دريا فرو رود و حيوانى را بيرون آورد و در شكم آن جواهرى پيدا كند، چنانچه آن حيوان مانند صدف باشد كه نوعا در شكمش جواهر است، اگر به حد نصاب برسد بايد خمس آن را بدهد، و اگر اتفاقا جواهر بلعيده باشد، احتياط لازم آن است كه هر چند به حد نصاب نرسيده باشد خمس آن را بدهد.

١٨٣٣ - اگر در رودخانه هاى بزرگ مانند دجله و فرات فرو رود و جواهرى بيرون آورد، چنانچه در آن رودخانه جواهر عمل مى آيد، بايد خمس آن را بدهد.

١٨٣٤ - اگر در آب فرو رود و مقدارى عنبر بيرون آورد كه قيمت آن ١٨ نخود طلا يا بيشتر باشد بايد خمس آن را بدهد، بلكه چنانچه از روى آب يا از كنار دريا به دست آورد، باز هم همين حكم را دارد.

١٨٣٥ - كسى كه كسبش غواصى يا بيرون آوردن معدن است اگر خمس آنها را بدهد و چيزى از مخارج سالش زياد بيايد، لازم نيست دوباره خمس آن را بدهد.

١٨٣٦ - اگر بچه اى معدنى را بيرون آورد، يا گنجى پيدا كند، يا به واسطه فرو رفتن در دريا جواهر بيرون آورد، بايد ولى او خمس آن را بدهد و چنانچه ندهد بايد خود او بعد از بلوغ خمسش را بدهد و هم چنين اگر مال حلال مخلوط به حرام داشته باشد، ولى او بايد آن مال را تطهير نمايد.

(غنيمت)

١٨٣٧ - اگر مسلمانان به امر امامعليه‌السلام با كفار جنگ كنند و چيزهايى در جنگ به دست آورند، به آنها غنيمت گفته مى شود، و مخارجى را كه براى غنيمت كرده اند، مانند مخارج نگهدارى و حمل و نقل آن و نيز مقدارى را كه امامعليه‌السلام صلاح ميداند به مصرفى برساند، و چيزهايى كه مخصوص به امام است بايد از غنيمت كنار بگذارند، و خمس بقيه آن را بدهند، و در ثبوت خمس بر غنيمت فرقى ميان منقول و غير منقول نيست بلى زمينهايى كه از انفال هستند، مال عموم مسلمين مى باشند، هر چند جنگ به اذن امامعليه‌السلام نباشد.

١٨٣٨ - اگر مسلمانان بدون اجازه امامعليه‌السلام با كفار جنگ كنند و از آنها غنيمت بگيرند، تمام آنچه غنيمت گرفته اند مال امامعليه‌السلام است و جنگجويان در آن حقى ندارند.

١٨٣٩ - آنچه در دست كفار است چنانچه مالكش محترم المال باشد، يعنى مسلمان يا كافر ذمى باشد.

احكام غنيمت بر او جارى نيست.

١٨٤٠ - دزدى و مانند آن از كافر حربى چنانچه خيانت و نقض امان محسوب شود حرام است، و چيزى كه از اين راهها از آنان گرفته مى شود، بايد بنابر احتياط برگردانده شود.

١٨٤١ - مشهور آن است كه مؤمن مى تواند مال ناصبى را براى خود گرفته و خمسش را بپردازد ولى اين حكم خالى از اشكال نيست.

(زمينى كه كافر ذمى از مسلمان بخرد)

١٨٤٢ - اگر كافر ذمى زمينى را از مسلمان بخرد، بنابر مشهور بايد خمس آن را از همان زمين يا از مال ديگرش بدهد.

ولى وجوب خمس - به معناى معروفش - در اين مورد محل اشكال است.

(مصرف خمس)

١٨٤٣ - خمس را بايد دو قسمت كنند، يك قسمت آن سهم سادات است و بايد به سيد فقير، يا سيد يتيم، يا به سيدى كه در سفر درمانده شده بدهند، و نصف ديگر آن سهم امامعليه‌السلام است كه در اين زمان بايد به مجتهد جامع الشرايط بدهند، يا به مصرفى كه او اجازه مى دهد برسانند، و احتياط لازم آن است كه او مرجع اعلم مطلع بر جهات عامه باشد.

١٨٤٤ - سيد يتيمى كه به او خمس مى دهند، بايد فقير باشد، ولى به سيدى كه در سفر درمانده شده اگر در وطنش فقير هم نباشد، مى شود خمس داد.

١٨٤٥ - به سيدى كه در سفر درمانده شده اگر سفر او سفر معصيت باشد، بنابر احتياط واجب نبايد خمس بدهند.

١٨٤٦ - به سيدى كه عادل نيست، مى شود خمس داد ولى به سيدى كه دوازده امامى نيست، نبايد خمس بدهند.

١٨٤٧ - به سيدى كه معصيت كار است، اگر خمس دادن كمك به معصيت او باشد نمى شود خمس داد، و احوط آن است كه به سيدى كه شراب مى خورد، يا نماز نمى خواند يا آشكارا معصيت مى كند، اگر چه دادن خمس كمك به معصيت او نباشد، خمس ندهد.

١٨٤٨ - اگر كسى بگويد سيدم نمى شود به او خمس داد، مگر آن كه دو نفر عادل، سيد بودن او را تصديق كنند، يا در بين مردم به طورى معروف باشد كه انسان يقين يا اطمينان كند كه سيد است.

١٨٤٩ - به كسى كه در شهر خودش مشهور باشد سيد است، اگر انسان يقين يا اطمينان به خلاف نداشته باشد، مى شود خمس داد.

١٨٥٠ - كسى كه زنش سيده است بنابر احتياط واجب نبايد به او خمس بدهد كه به مصرف مخارج خودش برساند، ولى اگر مخارج ديگران بر آن زن واجب باشد، و نتواند مخارج آنان را بدهد، جايز است انسان خمسش را به آن زن بدهد، كه به مصرف آنان برساند، و هم چنين است دادن خمس به او كه در نفقات غير واجبه اش صرف نمايد.

١٨٥١ - اگر مخارج سيد يا سيده اى كه زن انسان نيست بر انسان واجب باشد، بنابر احتياط واجب، نمى تواند خوراك و پوشاك و ساير نفقات واجبه او را از خمس بدهد ولى اگر مقدارى خمس به او بدهد كه به مصرف ديگرى غير از نفقات واجبه برساند مانعى ندارد.

١٨٥٢ - به سيد فقيرى كه مخارجش بر ديگرى واجب است و او نمى تواند مخارج آن سيد را بدهد يا دارد و نمى دهد مى شود خمس داد.

١٨٥٣ - احتياط واجب آن است كه بيشتر از مخارج يك سال به يك سيد فقير خمس ندهند.

١٨٥٤ - اگر در شهر انسان سيد مستحقى نباشد، و يقين يا اطمينان داشته باشد كه بعدا نيز پيدا نمى شود، يا نگهدارى خمس تا پيدا شدن مستحق ممكن نباشد، بايد خمس را به شهر ديگر ببرد و به مستحق برساند، و مى تواند مخارج بردن آن را از خمس بردارد، و اگر خمس از بين برود، چنانچه در نگهدارى آن كوتاهى كرده، بايد عوض آن را بدهد، و اگر كوتاهى نكرده، چيزى بر او واجب نيست.

١٨٥٥ - هر گاه در شهر خودش مستحقى نباشد، اگر چه يقين يا اطمينان داشته باشد كه پيدا مى شود و نگهدارى خمس تا پيدا شدن مستحق ممكن باشد، مى تواند خمس را به شهر ديگر ببرد و چنانچه در نگهدارى آن كوتاهى نكند، و تلف شود، نبايد چيزى بدهد، ولى نمى تواند مخارج بردن آن را از خمس بردارد.

١٨٥٦ - اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود، باز هم مى تواند خمس را به شهر ديگر ببرد، و به مستحق برساند، چنانچه موجب تاخيرى كه اهمال در ايصال حق محسوب شود نباشد، ولى مخارج بردن آن را بايد از خودش بدهد، و در صورتى كه خمس از بين برود، اگر چه در نگهدارى آن كوتاهى نكرده باشد، ضامن است.

١٨٥٧ - اگر به امر حاكم شرع خمس را به شهر ديگر ببرد، و از بين برود لازم نيست دوباره خمس بدهد، و هم چنين است اگر به كسى بدهد، كه از طرف حاكم شرع وكيل بوده كه خمس را بگيرد، و از آن شهر به شهر ديگر ببرد.

١٨٥٨ - جايز نيست جنسى را به زيادتر از قيمت واقعى حساب نموده و بابت خمس بدهد، و در مساله (١٧٩٧) گذشت كه دادن جنس ديگر غير از پول طلا و نقره و مانند آنها مطلقا محل اشكال است.

١٨٥٩ - كسى كه از مستحق طلبكار است، و مى خواهد طلب خود را بابت خمس حساب كند، بنابر احتياط واجب، يا بايد از حاكم شرع اذن بگيرد، و يا اين كه خمس را به مستحق بدهد، و بعدا مستحق بابت بدهى خود به او برگرداند، و مى تواند از مستحق وكالت گرفته، و خود از جانب او قبض نموده، و بابت طلبش دريافت كند.

١٨٦٠ - مالك نمى تواند خمس را به مستحق داده، و بر او شرط كند كه آن را به او برگرداند، ولى اگر مستحق پس از گرفتن خمس راضى شود آن را به او برگرداند مانعى ندارد، مثلا كسى كه مقدار زيادى خمس بدهكار است و فقير شده و مى خواهد مديون اهل خمس نباشد، اگر مستحق راضى شود كه خمس را از او بگيرد، و به او ببخشد اشكال ندارد.

(راه ثابت شدن نجاست)

١٢٢ - نجاست هر چيزى از سه راه ثابت مى شود: اول: آن كه خود انسان يقين يا اطمينان كند كه آن چيز نجس است، و اگر گمان داشته باشد چيزى نجس است لازم نيست از آن اجتناب نمايد.

بنابراين غذا خوردن در قهوه خانه ها و ميهمانخانه هايى كه مردمان لا ابالى و كسانى كه پاكى و نجسى را مراعات نمى كنند در آنها غذا مى خورند، اگر انسان اطمينان نداشته باشد غذايى را كه براى او آورده اند نجس است اشكال ندارد.

دوم: آن كه كسى كه چيزى در اختيار او است بگويد آن چيز نجس است و متهم نباشد، مثلا همسر يا نوكر يا كلفت انسان نسبت به ظرف يا چيز ديگرى كه در اختيار او است بگويد نجس مى باشد.

سوم آن كه دو مرد عادل بگويند چيزى نجس است، به شرط آن كه مورد شهادت آنان سبب نجاست باشد.

١٢٣ - اگر به واسطه ندانستن مساله، نجس بودن و پاك بودن چيزى را نداند، مثلا نداند فضله موش پاك است يا نه، بايد مساله را بپرسد، ولى اگر با اينكه مساله را مى داند، در چيزى شك كند كه پاك است يا نه، مثلا شك كند آن چيز خون است يا نه، يا نداند كه خون پشه است يا خون انسان، پاك مى باشد، و وارسى كردن يا پرسيدن لازم نيست.

١٢٤ - چيز نجسى كه انسان شك دارد پاك شده يا نه، نجس است، و چيز پاك را اگر شك كند نجس شده يا نه، پاك است.

و اگر هم بتواند نجس بودن يا پاك بودن آن را بفهمد لازم نيست وارسى كند.

١٢٥ - اگر بداند يكى از دو ظرف يا دو لباسى كه از هر دوى آنها استفاده مى كند نجس شده و نداند كدام است، بايد از هر دو اجتناب كند ولى اگر مثلا نمى داند لباس خودش نجس شده يا لباسى كه از تصرف او خارج بوده و مال ديگرى مى باشد، لازم نيست از لباس خودش اجتناب نمايد.

(چيز پاك چگونه نجس مى شود)

١٢٦ - اگر چيز پاك به چيز نجس برسد و هر دو يا يكى از آنها به طورى تر باشد كه ترى يكى به ديگرى برسد، چيز پاك نيز نجس مى شود، و همچنين اگر به چيز سومى با همان رطوبت برسد نجسش مى كند، و مشهور فرموده اند كه متنجس به طور مطلق منجس است، ولى اين حكم با تعدد واسطه محل اشكال است.

بلكه حكم بطهارت خالى از قوت نيست (مثال) در صورتى كه دست راست به بول متنجس شود، آنگاه آن دست با رطوبت با دست چپ ملاقات كند اين ملاقات موجب نجاست دست چپ خواهد بود، و اگر دست چپ بعد از خشكيدن با لباس مرطوب مثلا ملاقات كند لباس نيز نجس مى شود ولى اگر آن لباس با چيز ديگرى با رطوبت ملاقات كند حكم به نجاست آن چيز نمى شود.

و اگر ترى به قدرى كم باشد كه به ديگرى نرسد چيزى كه پاك بوده نجس نمى شود اگرچه به عين نجس برسد.

١٢٧ - اگر چيز پاكى به چيز نجس برسد، و انسان شك كند كه هر دو يا يكى از آنها تر بوده يا نه، آن چيز پاك نجس نمى شود.

١٢٨ - دو چيزى كه انسان نمى داند كدام پاك و كدام نجس است اگر چيز پاكى با رطوبت بعدا به يكى از آنها برسد اجتناب از آن لازم نيست مگر در بعضى از موارد مثل آنكه حالت سابقه در هر دو نجاست باشد و يا آنكه با طرف ديگر هم چيز پاك ديگرى با رطوبت ملاقات كند.

١٢٩ - زمين و پارچه و مانند اينها اگر رطوبت داشته باشد، هر قسمتى كه نجاست به آن برسد نجس مى شود، و جاهاى ديگر آن پاك است و همچنين است خيار و خربزه و مانند اينها.

١٣٠ - هرگاه شيره و روغن و مانند اينها طورى باشد كه اگر مقدارى از آن را بردارند جاى آن خالى نمى ماند، همين كه يك نقطه از آن نجس شد، تمام آن نجس مى شود.

ولى اگر طورى باشد كه جاى آن در موقع برداشتن خالى بماند، اگر چه بعد پر شود، فقط جايى كه نجاست به آن رسيده نجس مى باشد پس اگر فضله موش در آن بيفتد جايى كه فضله افتاده نجس و بقيه پاك است.

١٣١ - اگر مگس يا حيوانى مانند آن روى چيز نجسى كه تر است بنشيند، و بعد روى چيز پاكى كه آن هم تر است بنشيند، چنانچه انسان بداند نجاست همراه آن حيوان بوده، چيز پاك نجس مى شود، و اگر نداند پاك است.

١٣٢ - اگر جايى از بدن كه عرق دارد نجس شود، و عرق از آنجا به جاى ديگر برود، هر جا كه عرق به آن برسد نجس مى شود، و اگر عرق به جاى ديگر نرود جاهاى ديگر بدن پاك است.

١٣٣ - اخلاط غليظى كه از بينى يا گلو مى آيد، اگر خون داشته باشد جايى كه خون دارد نجس و بقيه آن پاك است.

پس اگر به بيرون دهان يا بينى برسد مقدارى كه انسان يقين دارد جاى نجس اخلاط به آن رسيده نجس است، و محلى را كه شك دارد جاى نجس به آن رسيده يا نه پاك مى باشد.

١٣٤ - اگر آفتابه اى را كه ته آن سوراخ است روى زمين نجس بگذارند، چنانچه از جريان بيفتد و آب زير آن جمع گردد كه با آب آفتابه يكى حساب شود، آب آفتابه نجس مى شود، ولى اگر آب آفتابه با فشار جريان داشته باشد نجس نمى شود.

١٣٥ - اگر چيزى داخل بدن شود و به نجاست برسد، در صورتى كه بعد از بيرون آمدن آلوده به نجاست نباشد پاك است.

پس اگر اسباب اماله يا آب آن در مخرج غايط وارد شود، يا سوزن و چاقو و مانند اينها در بدن فرو رود و بعد از بيرون آمدن به نجاست آلوده نباشد نجس نيست.

و همچنين است آب دهان و بينى اگر در داخل به خون برسد و بعد از بيرون آمدن به خون آلوده نباشد.

(احكام نجاسات)

١٣٦ - نجس كردن خط و ورق قرآن در صورتى كه مستلزم هتك حرمت باشد بى اشكال حرام است و اگر نجس شود بايد فورا آن را آب بكشند.

بلكه بنابر احتياط واجب در غير فرض هتك نيز نجس كردن آن حرام و آب كشيدن واجب است.

١٣٧ - اگر جلد قرآن نجس شود در صورتى كه بى احترامى به قرآن باشد بايد آنرا آب بكشند.

١٣٨ - گذاشتن قرآن روى عين نجس مانند خون و مردار اگر چه آن عين نجس خشك باشد در صورتى كه بى احترامى به قرآن باشد حرام است.

١٣٩ - نوشتن قرآن با مركب نجس اگر چه يك حرف آن باشد حكم نجس كردن آنرا دارد، و اگر نوشته شود بايد آن را آب بكشند يا به واسطه تراشيدن و مانند آن كارى كنند كه از بين برود.

١٤٠ - در صورتى كه دادن قرآن به كافر مستلزم هتك باشد حرام و گرفتن قرآن از او واجب است.

١٤١ - اگر ورق قرآن يا چيزى كه احترام آن لازم است، مثل كاغذى كه اسم خدا يا پيغمبر يا امام بر آن نوشته شده، در مستراح بيفتد، بيرون آوردن و آب كشيدن آن اگر چه خرج داشته باشد واجب است.

و اگر بيرون آوردن آن ممكن نباشد، بايد به آن مستراح نروند تا يقين كنند آن ورق پوسيده است.

و نيز اگر تربت در مستراح بيفتد و بيرون آوردن آن ممكن نباشد.

بايد تا وقتى كه يقين نكرده اند كه به كلى از بين رفته به آن مستراح نروند.

١٤٢ - خوردن و آشاميدن چيز متنجس حرام است، و همچنين است خوراندن آن به ديگرى، ولى خوراندن آن به طفل يا ديوانه ظاهرا جايز است، و اگر خود طفل يا ديوانه غذاى نجس را بخورد يا با دست نجس غذا را نجس كند و بخورد لازم نيست از او جلوگيرى كنند.

١٤٣ - فروختن و عاريه دادن چيز نجسى كه قابل پاك شدن است اشكال ندارد ولى لازم است كه نجس بودن آن را به طرف بگويد، به دو شرط (اول) آن كه طرف در معرض آن باشد كه در مخالفت حكم الزامى واقع شود مثل اينكه او را در خوردن يا آشاميدن استعمال نمايد و اگر اين چنين نباشد لازم نيست بگويد مثلا نجس بودن لباسى را كه طرف با آن نماز مى خواند لازم نيست به او بگويد زيرا پاك بودن لباس شرط واقعى نيست.

(دوم) آنكه احتمال بدهد كه طرف به گفته او ترتيب اثر دهد و اما اگر بداند كه ترتيب اثر نمى دهد گفتن لازم نيست.

١٤٤ - اگر انسان ببيند كسى چيز نجسى را مى خورد يا با لباس نجس نماز مى خواند لازم نيست به او بگويد.

١٤٥ - اگر جايى از خانه يا فرش كسى نجس باشد و ببيند بدن يا لباس يا چيز ديگر كسانى كه وارد خانه او مى شوند با رطوبت به جاى نجس رسيده است چنانچه او موجب اين امر شده باشد بايد با دو شرطى كه در مساله پيش گذشت به آنان بگويد.

١٤٦ - اگر صاحب خانه در بين غذا خوردن بفهمد غذا نجس است بايد - با شرط دومى كه گذشت - به مهمانها بگويد، و اما اگر يكى از مهمانها بفهمد لازم نيست به ديگران خبر دهد ولى چنانچه طورى با آنها معاشرت دارد كه به واسطه نجس بودن آنان خود از جهت ابتلاى به نجاست مبتلا به مخالفت حكم الزامى مى شود بايد به آنان بگويد.

١٤٧ - اگر چيزى را كه عاريه كرده نجس شود بايد صاحبش را از نجس شدن آن به دو شرطى كه در مساله ١٤٣ گذشت آگاه كند.

١٤٨ - اگر بچه بگويد چيزى نجس است، يا چيزى را آب كشيده نبايد حرف او را قبول كرد.

ولى بچه اى كه تكليفش نزديك است اگر بگويد چيزى را آب كشيدم، در صورتى كه آن چيز در تصرف او باشد يا گفته اش مورد اطمينان باشد قبول مى شود، و همچنين اگر بگويد چيزى نجس است.

(مطهرات)

١٤٩ - دوازده چيز نجاست را پاك مى كند، و آنها را مطهرات گويند: اول آب، دوم زمين، سوم آفتاب، چهارم استحاله، پنجم انقلاب، ششم انتقال، هفتم اسلام، هشتم تبعيت، نهم برطرف شدن عين نجاست، دهم استبراء حيوان نجاستخوار، يازدهم غايب شدن مسلمان، دوازدهم خارج شدن خون از ذبيحه، و احكام اينها به طور تفصيل در مسايل آينده گفته مى شود.

(آب)

١٥٠ - آب با چهار شرط چيز نجس را پاك مى كند: اول آنكه مطلق باشد، پس آب مضاف مانند گلاب و عرق بيد چيز نجس را پاك نمى كند.

دوم آنكه پاك باشد.

سوم آنكه وقتى چيز نجس را مى شويند آب مضاف نشود، و در شستنى كه بعد از آن، شستن ديگر لازم نيست بايد بو يا رنگ يا مزه نجاست هم نگيرد، و در غير آن شستن تغيير ضرر ندارد، مثلا چيزى را به آب كر يا قليل بشويد، و دو دفعه شستن در او لازم باشد، در دفعه اول اگر چه تغيير كند، و در دفعه دوم به آبى تطهير كند كه تغيير نكند پاك مى شود.

چهارم آنكه بعد از آب كشيدن چيز نجس اجزاء كوچك عين نجاست در آن نباشد.

و پاك شدن چيز نجس به آب قليل يعنى آب كمتر از كر شرطهاى ديگرى هم دارد كه بعدا گفته مى شود.

١٥١ - توى ظرف نجس را با آب قليل بايد سه مرتبه شست، و همچنين با آب كر و جارى بنابر احتياط واجب، و ظرفى را كه سگ از آنها آب يا چيز روان ديگر خورده بايد اول با خاك پاك خاك مالى كرد سپس خاك او را زايل نموده و بعد دو مرتبه با آب قليل يا كر يا جارى شست، و همچنين ظرفى را كه سگ ليسيده اگر در آن چيزى باقيمانده باشد، بايد پيش از شستن خاك مالى كرد و اگر آب دهان سگ در ظرفى بريزد بنابر احتياط لازم بايد آن را خاك مالى كرد و بعد سه مرتبه با آب شست.

١٥٢ - اگر دهانه ظرفى كه سگ دهن زده تنگ باشد بايد خاك را در آن بريزند و با شدت حركت دهند تا خاك به همه آن ظرف برسد، و بعد به ترتيبى كه ذكر شد بشويند.

١٥٣ - ظرفى را كه خوك بليسد يا از آن چيز روانى بخورد، يا اينكه در او موش صحرايى مرده باشد، با آب قليل يا كر يا جارى بايد هفت مرتبه شست و لازم نيست آن را خاك مالى كنند.

١٥٤ - ظرفى را كه به شراب نجس شده، بايد سه مرتبه بشويند و فرقى بين آب قليل و كر و جارى نيست.

١٥٥ - كوزه اى كه از گل نجس ساخته شده و يا آب نجس در آن فرو رفته اگر در آب كر يا جارى بگذارند، بهر جاى آن كه آب برسد پاك مى شود.

و اگر بخواهند باطن آن هم پاك شود، بايد به قدرى در آب كر يا جارى بماند كه آب به تمام آن فرو رود، و اگر ظرف رطوبتى داشته باشد كه از رسيدن آب به باطن آن مانع باشد بايد خشكش نمايند، و بعدا در آب كر يا جارى بگذارند.

١٥٦ - ظرف نجس را با آب قليل دو قسم مى شود آب كشيد: يكى آنكه سه مرتبه پر كنند و خالى كنند، ديگر آنكه سه دفعه قدرى آب در آن بريزند و در هر دفعه آب را طورى در آن بگردانند كه به جاهاى نجس آن برسد و بيرون بريزند.

١٥٧ - اگر ظرف بزرگى مثل پاتيل و خمره نجس شود، چنانچه سه مرتبه آن را از آب پر كنند و خالى كنند پاك مى شود.

و همچنين است اگر سه مرتبه از بالا آب در آن بريزند، به طورى كه تمام اطراف آن را بگيرد، و در هر دفعه آبى كه ته آن جمع مى شود بيرون آورند و احتياط مستحب آن است كه در مرتبه دوم و سوم ظرفى را كه با آن آبها را بيرون مى آورند آب بكشند.

١٥٨ - اگر مس نجس و مانند آن را آب كنند و آب بكشند، ظاهرش پاك مى شود.

١٥٩ - تنورى كه به بول نجس شده است، اگر يك مرتبه از بالا آب در آن بريزند، به طورى كه تمام اطراف آن را بگيرد پاك مى شود، و احتياط مستحب آن است كه اين كار را دو مرتبه انجام دهند.

و در غير بول اگر پس از برطرف شدن نجاست يك مرتبه به دستورى كه گفته شد آب در آن بريزند كافى است.

و بهتر است كه گودالى ته آن بكنند تا آبها در آن جمع شود و بيرون بياورند بعد آن گودال را با خاك پاك پر كنند.

١٦٠ - اگر چيز نجس را يك مرتبه در آب كر يا جارى فرو برند كه آب به تمام جاهاى آن برسد، پاك مى شود. و در فرش و لباس و مانند اينها فشار يا مانند آن از ماليدن يا لگد كردن لازم نيست، و در صورتى كه بدن يا لباس متنجس به بول باشد در كر نيز دو مرتبه شستن لازم است.

١٦١ - اگر بخواهند چيزى را كه به بول نجس شده با آب قليل آب بكشند، چنانچه يك مرتبه آب روى آن بريزند و از آن جدا شود، در صورتى كه بول در آن چيز نمانده باشد پاك مى شود مگر در لباس و بدن كه بايد دو مرتبه روى آنها آب بريزند تا پاك شوند و در هر حال در شستن لباس و فرش و مانند اينها با آب قليل بايد فشار دهند تا غساله آن بيرون آيد.

(و غساله آبى است كه معمولا در وقت شستن و بعد از آن از چيزى كه شسته مى شود، خود به خود يا به وسيله فشار مى ريزد).

١٦٢ - اگر چيزى به بول پسر يا دختر شير خوارى كه غذا خور نشده و بنابر احتياط كمتر از دو سال دارد نجس شود، چنانچه يك مرتبه آب روى آن بريزند كه به تمام جاهاى نجس آن برسد پاك مى شود، ولى احتياط مستحب آن است كه يك مرتبه ديگر هم آب روى آن بريزند.

و در لباس و فرش و مانند اينها فشار لازم نيست.

١٦٣ - اگر چيزى به غير بول نجس شود، چنانچه با برطرف كردن نجاست يك مرتبه آب قليل روى آن بريزند و از آن جدا شود پاك مى گردد ولى لباس و مانند آن را بايد فشار دهند تا غساله آن بيرون آيد.

١٦٤ - اگر حصير نجس را كه با نخ بافته شده در آب كر يا جارى فرو برند بعد از برطرف شدن عين نجاست پاك مى شود ولى اگر بخواهند آن را با آب قليل آب بكشند بايد به هر طور كه ممكن است - اگر چه با لگد كردن باشد - فشار دهند تا غساله آن جدا شود.

١٦٥ - اگر ظاهر گندم و برنج و صابون و مانند اينها نجس شود به فرو بردن در كر و جارى پاك مى گردد، و اگر باطن آنها نجس شود چنانچه آب كر يا جارى به وصف اطلاق به باطن آنها برسد پاك مى شوند ولى ظاهرا در صابون و مانند آن هيچ گاه آب مطلق به باطن نمى رسد.

١٦٦ - اگر انسان شك كند كه آب نجس به باطن صابون رسيده يا نه باطن آن پاك است.

١٦٧ - اگر ظاهر برنج و گوشت يا چيزى مانند اينها نجس شده باشد چنانچه آن را در كاسه پاك و مانند آن بگذارند و يك مرتبه آب روى آن بريزند و خالى كنند پاك مى شود و اگر در ظرف نجس بگذارند بايد سه مرتبه اين كار را انجام دهند در اين صورت ظرف هم پاك مى شود، و اگر بخواهند لباس و مانند آن را كه فشار لازم دارد در ظرفى بگذارند و آب بكشند، بايد در هر مرتبه اى كه آب روى آن مى ريزند آن را فشار دهند و ظرف را كج كنند تا غساله اى كه در آن جمع شده بيرون بريزد.

١٦٨ - لباس نجسى را كه به نيل و مانند آن رنگ شده اگر در آب كر يا جارى فروبرند و آب پيش از آنكه به واسطه رنگ پارچه مضاف شود به تمام آن برسد لباس پاك مى شود و اگر با آب قليل بشويند، چنانچه موقع فشار دادن، آب مضاف از آن بيرون نيايد پاك مى شود.

١٦٩ - اگر لباسى را در كر يا جارى آب بكشند، و بعد مثلا لجن آب در آن ببينند چنانچه احتمال ندهند كه جلوگيرى از رسيدن آب كرده آن لباس پاك است.

١٧٠ - اگر بعد از آب كشيدن لباس و مانند آن خورده گل يا صابون در آن ديده شود چنانچه احتمال بدهند كه جلوگيرى از رسيدن آب كرده آن لباس پاك ولى اگر آب نجس به باطن گل يا صابون رسيده باشد ظاهر گل و صابون پاك و باطن آنها نجس است.

١٧١ - هر چيز نجس، تا عين نجاست را از آن برطرف نكنند پاك نمى شود.

ولى اگر بو يا رنگ نجاست در آن مانده باشد اشكال ندارد، پس اگر خون را از لباس برطرف كنند و لباس را آب بكشند و رنگ خون در آن بماند پاك مى باشد، اما چنانچه به واسطه بو يا رنگ يقين كنند يا احتمال دهند كه ذره هاى نجاست در آن چيز مانده نجس است.

١٧٢ - اگر نجاست بدن را در آب كر يا جارى برطرف كنند بدن پاك مى شود، مگر آنكه بدن به بول نجس شده باشد كه در اين صورت به يك مرتبه پاك نمى شود، ولى بيرون آمدن و دو مرتبه در آب رفتن لازم نيست بلكه اگر در زير آب به آن محل دست بكشند كه دو مرتبه آب به بدن برسد كفايت مى كند.

١٧٣ - غذاى نجس كه لاى دندانها مانده اگر آب در دهان بگردانند و به تمام غذاى نجس برسد پاك مى شود.

١٧٤ - اگر موى سر و صورت را با آب قليل آب بكشند چنانچه مو انبوه نباشد براى جدا شدن غساله لازم نيست فشار دهند زيرا به مقدار متعارف خود به خود جدا مى شود.

١٧٥ - اگر جايى از بدن يا لباس را با آب قليل آب بكشند، اطراف آنجا كه متصل به آن است و معمولا موقع آب كشيدن آب به آنها سرايت مى كند، با پاك شدن جاى نجس پاك مى شود، به اين معنى كه آب كشيدن اطراف مستقلا لازم نيست بلكه اطراف و محل نجس به آب كشيدن با هم پاك مى شوند، و همچنين است اگر چيز پاكى را پهلوى چيز نجس بگذارند و روى هر دو آب بريزند.

پس اگر براى آب كشيدن يك انگشت نجس روى همه انگشتها آب بريزند و آب نجس و همچنين آب پاك به همه آنها برسد، با پاك شدن انگشت نجس تمام انگشتها پاك مى شود.

١٧٦ - گوشت و دنبه اى كه نجس شده، مثل چيزهاى ديگر آب كشيده مى شود.

و همچنين است اگر بدن يا لباس چربى كمى داشته باشد كه از رسيدن آب به آنها جلوگيرى نكند.

١٧٧ - اگر ظرف يا بدن نجس باشد، و بعد به طورى چرب شود كه جلوگيرى از رسيدن آب به آنها كند، چنانچه بخواهند ظرف و بدن را آب بكشند، بايد چربى را برطرف كنند تا آب به آنها برسد.

١٧٨ - آب شيرى كه متصل به كر است حكم كر را دارد.

١٧٩ - اگر چيزى را آب بكشد و يقين كند پاك شده و بعد شك كند كه عين نجاست را از آن برطرف كرده يا نه، بايد دوباره آن را آب بكشد و يقين كند كه عين نجاست برطرف شده است.

١٨٠ - زمينى كه آب در او فرو مى رود مثل زمينى كه روى آن شن يا ريگ باشد، اگر نجس شود با آب قليل نيز پاك مى شود.

١٨١ - زمين سنگ فرش و آجر فرش و زمين سختى كه آب در آن فرو نمى رود، اگر نجس شود با آب قليل پاك مى گردد، ولى بايد به قدرى آب روى آن بريزند كه جارى شود، و اگر آبى كه روى آن ريخته اند از سوراخى بيرون نرود و در جايى جمع شود براى پاك شدن آنجا بايد آب جمع شده را با پارچه اى يا ظرفى بيرون آورند.

١٨٢ - اگر ظاهر نمك سنگ و مانند آن نجس شود با آب كمتر از كر هم پاك مى شود.

١٨٣ - اگر شكر نجس آب شده را قند بسازند و در آب كر يا جارى بگذارند پاك نمى شود.

(زمين)

١٨٤ - زمين با چهار شرط كف پا و ته كفش را پاك مى كند، اول: آنكه زمين پاك باشد، دوم: آنكه بنابر احتياط خشك باشد، سوم: آنكه بنابر احتياط لازم نجاست از ناحيه زمين حاصل شده باشد چهارم: آنكه اگر عين نجس مثل خون و بول يا متنجس مثل گلى كه نجس شده در كف پا و ته كفش باشد به واسطه راه رفتن يا ماليدن پا به زمين برطرف شود و چنانچه قبلا عين نجاست برطرف شده باشد با راه رفتن يا ماليدن پا به زمين بنابر احتياط لازم پاك نمى شود و نيز زمين بايد خاك يا سنگ يا آجر فرش و مانند اينها باشد و با راه رفتن روى فرش، حصير و سبزه كف پا و ته كفش نجس پاك نمى شود.

١٨٥ - پاك شدن كف پا و ته كفش نجس، به واسطه راه رفتن روى آسفالت و روى زمينى كه با چوب فرش شده محل اشكال است.

١٨٦ - براى پاك شدن كف پا و ته كفش بهتر است مقدار پانزده ذراع دست يا بيشتر راه بروند، اگرچه به كمتر از پانزده ذراع يا ماليدن پا به زمين نجاست برطرف شود.

١٨٧ - لازم نيست كف پا و ته كفش نجس تر باشد، بلكه اگر خشك هم باشد به راه رفتن پاك مى شود.

١٨٨ - بعد از آنكه پا يا ته كفش نجس به راه رفتن پاك شد، مقدارى از اطراف آن هم كه معمولا به گل آلوده مى شود پاك مى گردد.

١٨٩ - كسى كه با دست و زانو راه مى رود، اگر كف دست يا زانوى او نجس شود، پاك شدن آن با راه رفتن محل اشكال است.

و همچنين است ته عصا، ته پاى مصنوعى، نعل چهار پايان، چرخ اتومبيل و درشكه و مانند اينها.

١٩٠ - اگر بعد از راه رفتن، بو يا رنگ يا ذره هاى كوچكى از نجاست كه ديده نمى شود، در كف پا يا ته كفش بماند اشكال ندارد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه به قدرى راه بروند كه آنها هم برطرف شوند.

١٩١ - توى كفش به واسطه راه رفتن پاك نمى شود.

و پاك شدن كف جوراب به واسطه راه رفتن محل اشكال است مگر اينكه كف آن از چرم يا مانند آن باشد.

(آفتاب)

١٩٢ - آفتاب زمين، ساختمان و ديوار را با پنج شرط پاك مى كند، اول آنكه چيز نجس به طورى تر باشد كه اگر چيز ديگر به آن برسد تر شود پس اگر خشك باشد بايد به وسيله اى آن را تر كنند تا آفتاب خشك كند.

دوم: آنكه اگر عين نجاست در آن چيز باشد پيش از خشك شدن به تابيدن آفتاب آن را برطرف كنند سوم: آنكه چيزى از تابيدن آفتاب جلوگيرى نكند، پس اگر آفتاب از پشت پرده يا ابر و مانند اينها بتابد و چيز نجس را خشك كند، آن چيز پاك نمى شود، ولى اگر ابر به قدرى نازك باشد كه از تابيدن آفتاب جلوگيرى نكند، اشكال ندارد.

چهارم: آنكه آفتاب به تنهايى چيز نجس را خشك كند، پس اگر مثلا چيز نجس به واسطه باد و آفتاب خشك شود، پاك نمى گردد، ولى اگر باد بقدرى كم باشد كه نگويند به خشك شدن چيز نجس كمك كرده اشكال ندارد.

پنجم: آنكه آفتاب مقدارى از بنا و ساختمان را كه نجاست به آن فرو رفته، يك مرتبه خشك كند.

پس اگر يك مرتبه بر زمين و ساختمان نجس بتابد و روى آن را خشك كند و دفعه ديگر زير آن را خشك نمايد، فقط روى آن پاك مى شود و زير آن نجس مى ماند. ١٩٣ - آف تاب حصير نجس را پاك مى كند ولى اگر با نخ بافته شده باشد پاك شد نخها محل اشكال است و همچنين پاك شدن درخت، گياه و در و پنجره به واسطه آفتاب محل اشكال است.

١٩٤ - اگر آفتاب به زمين نجس بتابد، بعد انسان شك كند كه زمين موقع تابيدن آفتاب تر بوده يا نه، يا ترى آن به واسطه آفتاب خشك شده يا نه آن زمين نجس است، و همچنين است اگر شك كند كه پيش از تابش آفتاب عين نجاست از آن برطرف شده يا نه، يا شك كند كه چيزى مانع تابش آفتاب بوده يا نه.

١٩٥ - اگر آفتاب به يك طرف ديوار نجس بتابد، و به وسيله آن طرفى كه آفتاب به آن نتابيده نيز خشك شود بعيد نيست هر دو طرف پاك شود.

(استحاله)

١٩٦ - اگر جنس چيز نجس به طورى عوض شود كه به صورت چيز پاكى درآيد پاك مى شود، مثل آنكه چوب نجس بسوزد و خاكستر گردد، يا سگ در نمكزار فرو رود و نمك شود، ولى اگر جنس آن عوض نشود، مثل آنكه گندم نجس را آرد كنند يا نان بپزند پاك نمى شود.

١٩٧ - كوزه گلى و مانند آن كه از گل نجس ساخته شده نجس است و اما زغالى كه از چوب نجس درست شده چنانچه هيچ يك از خواص حقيقت سابقه در آن نباشد پاك است.

١٩٨ - چيز نجسى كه معلوم نيست استحاله شده يا نه، نجس است.

(انقلاب)

١٩٩ - اگر شراب به خودى خود يا به واسطه ريختن چيزى مثل سركه و نمك در آن سركه شود، پاك مى گردد.

٢٠٠ - شرابى كه از انگور نجس و مانند آن درست كنند يا نجاست ديگرى به آن برسد به سركه شدن پاك نمى شود.

٢٠١ - سركه اى كه از انگور و كشمش و خرماى نجس درست كنند نجس است.

٢٠٢ - اگر پوشال ريز انگور يا خرما داخل آنها باشد و سركه بريزند ضرر ندارد بلكه ريختن خيار و بادنجان و مانند اينها در آن اگر چه پيش از سركه شدن باشد نيز اشكال ندارد، مگر اينكه پيش از سركه شدن مسكر شده باشد.

٢٠٣ - آب انگورى كه به آتش يا به خودى خود جوش بيايد، حرام مى شود، و اگر آن قدر بجوشد كه ذهاب ثلثان شود، يعنى دو قسمت آن كم شود و يك قمست آن بماند، حلال مى شود، و در مساله ١١٤ گذشت كه آب انگور بجوش آمدن نجس نمى شود.

٢٠٤ - اگر دو قسمت آب انگور بدون جوش آمدن كم شود چنانچه باقيمانده آن جوش بيايد اگر عرفا به آن آب انگور بگويند نه شيره بنابر احتياط لازم حرام است.

٢٠٥ - آب انگورى كه معلوم نيست جوش آمده يا نه حلال است ولى اگر جوش بيايد تا انسان يقين نكند كه دو قسمت آن كم شده، حلال نمى شود.

٢٠٦ - اگر مثلا در يك خوشه غوره مقدارى انگور باشد، چنانچه به آبى كه از آن خوشه گرفته مى شود آب انگور نگويند و بجوشد خوردن آن حلال است.

٢٠٧ - اگر يك دانه انگور در چيزى كه به آتش مى جوشد بيفتد و بجوشد و مستهلك نشود، فقط خوردن آن دانه حرام است.

٢٠٨ - اگر بخواهند در چند ديگ شيره بپزند، جايز است كفگيرى را كه در ديگ جوش آمده زده اند در ديگى كه جوش نيامده بزنند.

٢٠٩ - چيزى كه معلوم نيست غوره است يا انگور، اگر جوش بيايد حلال است.

(انتقال)

٢١٠ - اگر خون بدن انسان يا خون حيوانى كه خون جهنده دارد - يعنى حيوانى كه وقتى رگ آن را ببرند خون از آن جستن مى كند - حيوانى كه عرفا خون ندارد آن را بمكد به طورى كه در معرض آن باشد كه جذب بدن آن حيوان گردد همان طورى كه پشه از بدن انسان يا حيوان مى مكد آن خون پاك مى شود و اين را انتقال مى گويند، و اما خونى كه زالو از انسان در مقام معالجه مى مكد چون در معرض آن نيست كه جزء بدن او شود و او را خون انسان مى گويند نجس مى باشد.

٢١١ - اگر كسى پشه اى را كه به بدنش نشسته بكشد و خونى را كه پشه مكيده از او بيرون بيايد ظاهر آن است كه آن خون پاك است زيرا در معرض آن بوده كه غذاى پشه شود اگر چه فاصله ميان مكيدن خون و كشتن پشه بسيار كم باشد ولى احتياط مستحب آن است كه از آن خون در اين صورت اجتناب شود.

(اسلام)

٢١٢ - اگر كافر شهادتين بگويد يعنى به يگانگى خدا و نبوت خاتم الانبياء شهادت بدهد، به هر لغتى كه باشد مسلمان مى شود.

و چنانچه قبلا محكوم به نجاست بوده بعد از مسلمان شدن، بدن و آب دهان و بينى و عرق او پاك است، ولى اگر موقع مسلمان شدن، عين نجاست به بدن او بوده، بايد برطرف كند و جاى آن را آب بكشد، بلكه اگر پيش از مسلمان شدن عين نجاست برطرف شده باشد، احتياط واجب آن است كه جاى آن را آب بكشد.

٢١٣ - اگر موقعى كه كافر بوده لباس او با رطوبت به بدنش رسيده باشد و آن لباس در موقع مسلمان شدن در بدن او باشد يا نباشد بنابر احتياط واجب بايد از آن اجتناب كند.

٢١٤ - اگر كافر شهادتين بگويد، و انسان نداند قلبا مسلمان شده يا نه پاك است، و همچنين اگر بداند قلبا مسلمان نشده است ولى چيزى كه منافى با اظهار شهادتين باشد از او سر نزند.

(تبعيت)

٢١٥ - تبعيت آن است كه چيز نجسى به واسطه پاكى چيز ديگر پاك شود.

٢١٦ - اگر شراب سركه شود، ظرف آن هم تا جايى كه شراب موقع جوش آمدن به آنجا رسيده پاك مى شود.

و كهنه و چيزى هم كه معمولا روى آن مى گذارند اگر با آن نجس شده پاك مى گردد.

ولى اگر پشت ظرف به آن شراب آلوده شود، احتياط واجب آن است كه بعد از سركه شدن شراب از آن اجتناب كنند.

٢١٧ - بچه كافر به تبعيت در دو مورد پاك مى شود:

(١) كافرى كه مسلمان شود طفل او در پاكى تابع اوست.

و همچنين اگر جد طفل يا مادر يا جده او مسلمان شوند، ولى حكم به طهارت در اين مورد مشروط به آن است كه بچه همراه آن تازه مسلمان و در كفالت او باشد و همچنين كافرى نزديكتر از او همراه آن بچه نباشد.

(٢) طفل كافرى كه بدست مسلمانى اسير گردد، و پدر يا يكى از اجداد او همراه نباشد، در اين دو مورد پاكى طفل به تابعيت مشروط به اين است كه طفل در صورت مميز بودن اظهار كفر ننمايد.

٢١٨ - تخته يا سنگى كه روى آن ميت را غسل مى دهند، و پارچه اى كه با آن عورت ميت را مى پوشانند، و دست كسى كه او را غسل مى دهد تمام اين چيزها كه با ميت شسته شده است بعد از تمام شدن غسل، پاك مى شود.

٢١٩ - كسى كه چيزى را كه آب مى كشد، بعد از پاك شدن آن چيز دست او هم كه با آن چيز شسته شده پاك مى شود.

٢٢٠ - اگر لباس و مانند آن را با آب قليل آب بكشند و به اندازه معمول فشار دهند تا آبى كه با آن شسته شده جدا شود آبى كه در آن مى ماند پاك است.

٢٢١ - ظرف نجس را كه با آب قليل آب مى كشند بعد از جدا شدن آبى كه براى پاك شدن با آن شسته شده، آب كمى كه در آن مى ماند پاك است.

(برطرف شدن عين نجاست)

٢٢٢ - اگر بدن حيوان به عين نجس مثل خون، يا متنجس مثل آب نجس آلوده شود، چنانچه آنها برطرف شود، بدن آن حيوان پاك مى شود و همچنين باطن بدن انسان كه مثل توى دهان و بينى و گوش باشد به ملاقات نجاست خارجى نجس مى شود و با از ميان رفتن آن پاك مى گردد و اما نجاست داخلى مانند خونى كه از لاى دندان بيرون مى آيد موجب نجس شدن باطن بدن نمى شود و همچنين ملاقات چيز خارجى در باطن بدن با نجاست داخلى آن چيز را نجس نمى كند، بنابر اين اگر دندان عاريه در دهان با خونى كه از لاى ديگر دندانها بيرون آمده ملاقات كند آب كشيدن آن لازم نيست ولى اگر با غذاى نجس ملاقات كند آب كشيدن آن لازم است.

٢٢٣ - اگر غذا لاى دندان مانده باشد و داخل دهان خون بياد غذا به ملاقات با خون نجس نمى شود.

٢٢٤ - مقدارى از لبها و پلك چشم كه موقع بستن روى هم مى آيد حكم باطن را دارد پس چنانچه با نجاست خارجى ملاقات كند آب كشيدن آن لازم نيست ولى جايى را كه انسان نمى داند از ظاهر بدن است يا باطن آن اگر با نجاست خارجى ملاقات كند لازم است آن را آب بكشد.

٢٢٥ - اگر گرد و خاك نجس به لباس و فرش خشك و مانند اينها بنشيند چنانچه طورى آنها را تكان دهند كه گرد و خاك نجس از آنها بريزد، و چيزى با رطوبت با آنها ملاقات كند نجس نمى شود.

(استبراء حيوان نجاستخوار)

٢٢٦ - بول و غايط حيوانى كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده نجس است، و اگر بخواهند پاك شود، بايد آن را استبراء كنند يعنى تا مدتى نگذارند نجاست بخورد و غذاى پاك به آن بدهند كه بعد از آن مدت ديگر نجاستخوار به آن نگويند، و احتياط مستحب آن است كه شتر نجاستخوار را چهل روز و گاو را بيست روز و گوسفند را ده روز و مرغابى را هفت يا پنج روز و مرغ خانگى را سه روز، از خوردن نجاست جلوگيرى كنند، هرچند پيش از گذشت اين مدت به آنها نجاستخوار گفته نشود.

(غايب شدن مسلمان)

٢٢٧ - اگر بدن يا لباس يا چيز ديگرى مانند ظرف و فرش در اختيار مسلمان بالغ يا مميز طهارت و نجاست باشد و نجس شود و آن مسلمان غايب گردد چنانچه انسان احتمال دهد كه او آن چيز را آب كشيده است پاك مى باشد، ولى احتياط مستحب آن است كه آن چيز را پاك نداند مگر با چند شرط زير:

(اول) - آنكه آن مسلمان چيزى را كه بدن يا لباسش را نجس كرده نجس نداند پس اگر مثلا لباسش با رطوبت به بدن كافر ملاقات كرده و آن را نجس نداند بعد از غايب شدن او انسان نبايد آن لباس را پاك بداند.

(دوم) - آنكه بداند بدن يا لباسش به چيز نجس رسيده است.

(سوم) - آنكه انسان ببيند آن چيز را در كارى كه شرط آن پاكى است استعمال مى كند، مثلا ببيند با آن لباس نماز مى خواند.

(چهارم) - آنكه احتمال بدهد كه آن مسلمان بداند شرط كارى را كه با آن چيز انجام مى دهد پاكى است، پس اگر مثلا نداند كه بايد لباس نمازگزار پاك باشد، و با لباسى كه نجس شده نماز بخواند، نبايد انسان آن لباس را پاك بداند.

(پنجم) - آنكه نجس و پاك در نظر آن مسلمان فرق داشته باشد پس اگر او اعتنا به پاكى و نجسى ندارد نبايد انسان آن چيز را پاك بداند.

٢٢٨ - اگر انسان يقين يا اطمينان پيدا كند كه چيزى كه نجس بوده پاك شده است يا دو عادل بر پاك شدن آن شهادت دهند و مورد شهادت آنان سبب پاك شدن باشد آن چيز پاك است، و همچنين است اگر كسى كه چيز نجس در اختيار اوست بگويد آن چيز پاك شده و مورد اتهام هم نباشد، يا مسلمانى چيز نجسى را آب كشيده باشد، اگر چه معلوم نباشد درست آب كشيده يا نه.

٢٢٩ - كسى كه وكيل شده است لباس انسان را آب بكشد، اگر بگويد آب كشيدم و انسان به گفته او اطمينان پيدا كند آن لباس پاك است.

٢٣٠ - اگر انسان حالى دارد كه در آب كشيدن چيز نجس يقين پيدا نمى كند اگر به همان نحوى كه افراد متعارف آب مى كشند رفتار نمايد كفايت مى كند.

(رفتن خون متعارف)

٢٣١ - خونى كه در جوف ذبيحه بعد از كشتن آن به طريق شرعى باقى مى ماند، چنانچه خون به مقدار متعارف خارج شده باشد پاك است، چنانكه در مساله (٩٨) گذشت.

٢٣٢ - حكم سابق بنابر احتياط مختص به حيوان حلال گوشت است، و در حيوان حرام گوشت جارى نيست، بلكه بنابر احتياط استحبابى در اجزاء محرمه حلال گوشت نيز جارى نيست.


3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29