چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس جلد ۲

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس 0%

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس نویسنده:
گروه: شخصیت های اسلامی

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علی ربانی خلخالی
گروه: مشاهدات: 73178
دانلود: 4236


توضیحات:

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول) جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 275 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 73178 / دانلود: 4236
اندازه اندازه اندازه
چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

عريضه به حضرت عباسعليه‌السلام

از يادداشتهاى حجت الاسلام آقاى شيخ احمد قاضى زاهدى گلپايگانى

لذ باقتاب ابى الفضل الذى

كابيه المرتضى يحمى حماه

اين عريضه به خط والد مرحوم يافتم كه سزاوار نيازمندان و گرفتاران به اين كيفيت دست به دامان قمر بنى هاشم حضرت عباسعليه‌السلام بزنند و به وسيله آن جناب از خداوند متعال حاجت خواه شوند:

بسم الله الرحمن الرحيم

هذه رقعه عبدك ابن زاد... اگر صاحب عريضه مرد باشد، و اگر زن است مى نويسد: هذه رقعه امتك بنت زاده والسلام عليك يا مولاى يا سكينه يا عباس بن اميرالمومنينعليه‌السلام و ان تقضى حاجتى ان بينى و بين الله تعالى ذنوبا قد اثقلت ظهرى و اطالت فكرى و سلبتنى بعض لبى و غيرت خطير نعمه الله عندى و منعتنى من الرقاد و ذكرها يتقلقل احشائى و قد هربت الى الله و اليك يا عباس ابن اميرالمومنين ان تقضى حاجتى اسئلك بحق ابيك و بحق اخيك الحسين و اخوانك صلوات الله عليهم اجمعين

حقير گويد: در نسخه اين عريضه نسخه بدل هايى مشاهده مى شود كه از احتياطات مرحوم ابوى به شمار مى رود و آنچه قلمى گرديد به نظر اقرب الى الصواب آمد. مطلب ديگر آنكه اين عريضه هم بايد به كربلا فرستاده شود و در ضريح مطهر باب الحوائج انداخته شود. فنسال الله تبارك و تعالى ان يرزفنا زياره قبره و شفاعته فى الدنيا و الاخره

توضيحا در اين عريضه هم مانند ساير عريضه ها حوائج صريحا بايد نوشته شود.

اخيرا نسخه اين رقعه را هم در كتاب دعايى يافتم كه عبارت اول آن چنين است

من العبد الذليل الى المولى الجليل الكريم سلام الله عليك يا مولاى

عرض حاجت به باب الحوائج عباس بن علىعليهما‌السلام به چند طريق مختلف

طريق اول : ابتدا بايد چهار شب چهار شنبه اى را بر گزيند كه دو شب چهارشنبه آن در نيمه دوم ماه قمرى واقع شده باشد و دو شب چهارشنبه ديگر يعنى سوم و چهارمين آنها در نيمه اول ماه بعدى قرار داشته باشد كه به چهارده روزه اول ماه بعدى مى رسد. (عدد چهار براى اين است كه نام مبارك حضرت عباسعليه‌السلام داراى چهار حرف است (ع ب اس ).

سپس در هر شب چهارشنبه به تعداد يكصد و سى و سه بار سوره مباركه( إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ ) را با اخلاص قرائت كند، به طورى كه كلمه آخر اين آيه مباركه كه به (مطلع الفجر) ختم مى شود، درست در آخرين لحظه پايان نيمه شب و آغاز بامداد ادا شود. براى اين منظور مى تواند، آخرين بارى كه سوره مباركه (انا انزلناه ) را مى خواند، كلمه مطلع الفجر را بخواند تا لحظه پايان نيمه شب و آغاز بامداد برسد. شب چهارشنبه چهارمى در حدود شب چهارده ماه قمرى است كه با نام مبارك قمر بنى هاشم قرابت دارد. ظهور ارتباط تحت هر نام كه باشد در اين شب انجام خواهد گرفت ، به اذن خداوند دانا و مقام حضرت مولى اباالفضل العباسعليه‌السلام .(٢٧٤) طريق دوم : گويند در ميان نماز مغرب و عشاء دو ركعت نماز حاجت به جاى آورد در همان شب شروع به اين حتم كه منسوب به جناب ابى الفضل العباس ‍عليه‌السلام است بنمايد و تا چهل و يك شب به انجام رساند بدون تغيير وقت ادامه دهد، ولى خواندن را در شب آخر گرو نگه دارد تا وقتى كه حاجت روا شود و بعد، آن را نيز بخواند و ختم چنين است : يا من يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء يا رب يارب يارب يا عباس بن على بن ابى طالب الامان الامان الامان ادركنى ادركنى ادركنى ذكر هر يك از كلمات (الامان ) و (ادركنى ) را تكرار كند تا نفس قطع شود، انشاء الله تعالى به مقصود مى رسد.(٢٧٥)

طريق سوم : ديگر از طريق توسل به آن حضرت ، زيارت آن حضرت است كه ، بنا به مضمون روايات عديده وسيله تقرب به خداوند و آمرزش گناهان و انجام مطالب و روا شدن حاجات اهل ايمان است چنان چه به روايت منقول از مصباح الزائرين ابن طاووس وارد شده است و از جمله اعمال زيارت شريفه اين است كه دو ركعت نماز زيارت به جا آورد و بعد از آن بخواند:(٢٧٦) زيارت نامه حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام كه در مفاتيح الجنان مى باشد.

طريق چهارم : از جمله ختمهاى مجرب براى حوائج بزرگ و اداى دين آن است كه : شب جمعه غسل نمايد شبهاى بعد، غسل كردن ضرورتى ندارد پس در شب اول كه همان شب جمعه است و شبهاى ديگر هر شب هزار مرتبه بگويد:

اللهم صل على محمد و آل محمد.

شب شنبه : اللهم صل على اميرالمومنين

شب يكشنبه : اللهم صل على فاطمه

شب دوشنبه : اللهم صل على الحسن

شب سه شنبه : اللهم صل على الحسين

شب چهارشنبه : اللهم صل على على بن الحسين

شب پنج شنبه : اللهم صل على محمد بن على

شب جمعه دوم : اللهم صل على جعفر بن محمد

شب شنبه : اللهم صل على موسى بن جعفر

شب يكشنبه : اللهم صل على على بن موسى

شب دوشنبه : اللهم صل على محمد بن على

شب سه شنبه : اللهم صل على على بن محمد.

شب چهارشنبه : اللهم صل على الحسن بن على

شب پنج شنبه : اللهم صل على الحجت بن الحسن

شب جمعه سوم : اللهم صل على العباس الشهيد

به اين ترتيب دو هفته طول مى كشد.(٢٧٧)

طريق پنجم : كيفيت توسل به ذيل عنايت حضرت قمر بنى هاشمعليه‌السلام : شب چهارشنبه دو ركعت نماز بخواند و بعد از نماز ١٣٣ بار بگويد:

يا كاشف الكرب عن وجه الحسينعليه‌السلام

اكشف كربى بحق اخيك الحسينعليه‌السلام

و هفت شب چهارشنبه صد مرتبه بگويد:

اى ماه بنى هاشم خورشيد لقا عباس

اى نور دل حيدر شمع شهدا جهان

از محنت و درد و غم ما رو به تو آورديم

دست من بى كس گير از بهر خدا عباس(٢٧٨)

نذر قرآن براى حضرت ابوالفضل العباس قمر بنى هاشمعليه‌السلام

صاحب گنجينه دانشمندان در حالات مرحوم سيد محمد على دزفولى متوفى ماه رجب سال ١٣٣٣ ق مى نويسد:

ايشان از اول طلوع آفتاب تا مقدارى از بعد از ظهر، يك قرآن ختم مى كرد و پس از آن فريضه ظهر را انجام مى داد. وى از اول ماه رجب تا پانزدهم ، پانزده قرآن ختم مى كرد كه پانزدهمين آن را هديه معصوم (صلوات الله عليهم اجمعين ) بود در روز شانزدهم ماه رجب پس از ختم هاى قرآن كريم ، مرحوم آیت الله آقا سيد ابراهيم غفارى كه از مجتهدين و مراجع دزفول در عصر خود بود، به عنوان عيادت و ملاقات مرحوم آقا سيد محمد على موسوى دزفولى تشريف آورد و اظهار داشت كه من ، امروز تصميم ملاقات نداشتم اما فلان زن علويهرحمه‌الله ديشب خوابى ديده بود، و خواب خود را براى من گفت و تذكرى شد، كه امروز به ملاقات شما نايل شوم علويه گفت : خواب ديدم كه خدمت حضرت ابوالفضل العباس ‍عليه‌السلام مشرف شدم عرض كردم عمو كجا تشريف داشتيد؟ فرمودند: امروز به عيادت آقا سيد محمد على فرزند حاج سيد عبدالله رفته بودم و از آنجا مى آيم و مرحوم سيد محمد على به سجده مى افتد و پس از فراغت از سجده مى فرمايد: سجده ام سجده شكر بود، زيرا از اول ماه شروع به تلاوت قرآن كرده بودم تا ديروز كه موفق به پانزدهمين ختم قرآن شدم و آخرين آن را در روز گذشته به حضرت اباالفضل العباسعليه‌السلام اختصاص داده بودم سپس مى افزايد: خواب علويه از روياهاى صادقه بوده و علامت اين است كه هديه اين ضعيف پذيرفته شده است ، چون حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام فرموده اند به عيادت من آمده اند.(٢٧٩)

كرامات قمر بنى هاشمعليه‌السلام

بازوبند حضرت ابوالفضل العباس عليه‌السلام

عدد سوره مباركه يس پنجاه و شش هزار و ششصد و هفتاد و چهار عدد است سواى حرف مد مى باشد. بازوبند حضرت عباسعليه‌السلام است هزار و يك خاصيت براى آن نوشته اند به جهت هر مطلب حكم بسيار است كه هر جادو را باطل مى كند.(٢٨٠)

٥٦٦٧٤ ٥٦٦٨٨ ٥٦٦٨٤ ٥٦٦٨١

٥٦٦٨٥ ٥٦٦٨٠ ٥٦٦٧٥ ٥٦٦٨٧

٥٦٦٧٩ ٥٦٦٨٢ ٥٦٦٠٩ ٥٦٦٧٦

٥٦٦٨٩ ٥٦٦٧٧ ٥٦٦٧٨ ٥٦٦٧٨

سند و قسم نامه سادات اردبيل

چون برخى از سادات از احترام و تجليل مومنين نسبت به خود سوء استفاده كرده و احيانا دست به كارهايى مى زدند كه مناسب شان سادات نبود، لذا مرحوم آيت الله آقاى سيد احمد آقا مجتهد اردبيلى (مرحوم آیت الله العظمى آقاى سيد احمد فرزند ارشد مرحوم آیت الله العظمى آقاى سيد مرتضى خلخالى مقيم اردبيل در گذرگاه تاريخ نوشته شده كه ايشان بعد از رحلت والد ماجدشان جاى والدشان حوزه عليمه را اداره مى كردند عده اى از بزرگان اردبيل و آذربايجان از محضر ايشان استفاده نموده اند)(٢٨١) چهار نفر از روساى سادات را مامور رسيدگى به شئون سادات قرار داده بودند:

١ - نقيب السادات

٢ - قوام السادات

٣ - حسام السادات

٤ - رئيس السادات

آنچه در سند صفحه بعد نوشته شده حكم صورت جلسه را داشته كه بعد از امضا اجراى مفاد آن عزت و عظمت سادات در بين مردم بطور روز افزون افزايش يافت

بسم الله الرحمن الرحيم

هر شخص تمرد و تخلف در اين تفاق نمايد دچار غضب خداوندى با شمشير ابوالفضل العباسعليه‌السلام باشد.

در هذه السنه ئيلان ايل فى هجدهم شهر شوال المكرم ١٣٢٣ در مجمعى جمعى از حضرات سادات عظام كرام حضور به هم رسانيده بودند چند نفرى از ريش سفيدان و آقايان سادات بمراعات مراحم عزت و احترام و عظم شان شان قرار دادند كه تفاق در ميانه عموم طبقه سادات بوده زياد از اين بى وقر و ابتذالى نداشته باشند لهذا عموم ابنان فاطمهعليها‌السلام همين تفاق را قبول نمودند هرگاه احدى از خورد و كبار در اين تفاق باعث نفاق بوده باشند بلعنت ابدى خدا و خاتم النبيين محمد المصطفىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گرفتار بوده و در روز يوم لاينفع مال و لا بنون الا من اتى الله بقلب سليم(٢٨٢) با معاندين دين مبين هم جليس و محشور گشته و آنقدر لعن و طعن در مذهب اثنى عشرى بر معاندين وارد است همان لعنت بر خود و باباء و اجداد همان باعث نفاق وارد باشد و علاوه از لعنت هر كس ‍ باعث نفاق بوده شوند خداوند جلت و عظمته ريشه او را از دنيا قلع و قمع كرده و كليد در خانه اش را ببام خانه او اندازد و علاوه از همه اينها طبقه سادات را جزام كه نمى باشد خداوند بحق عصمت و طهارت جناب فاطمه زهرا عليهاسلام الله از بركت دعاى عموم سادات او را مبتلا بجزام كرده كفش مردانگى او را قطى بكفش زنان فرمايند بمحمد و على و فاطمه و الحسن و الحسين بفاطمه بفاطمه بفاطمه آمين يا اله العالمين(٢٨٣)

اين شهر را چه نام است ؟

مرحوم آیت الله آقا نجفى قوچانى ، صاحب كتاب سياحت شرق ، مشهورتر از آن است كه نياز به وصف داشته باشد. چنانكه كتاب ديگر وى به نام سياحت غرب نيز شهرتى شايان دارد و در سال هاى اخير چاپهاى متعدد خورده است آقا نجفى در اين كتاب خواندنى ، سرگذشت انسانها پس از مرگ را با قلمى شيوا و هنرمندانه به تصوير كشيده است و برخى از اهل نظر معتقدند كه مندرجات اين كتاب ، مشهود است و مكاشفات خود او در زمان حيات ، از جهان برزخ است نكته جالب توجه در كتاب سياحت غرب ، اشاره اى است كه آقا نجفى در خلال گزارش ، به ديدار با حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام و حضرت على اصغرعليه‌السلام دارد كه نشانگر عنايات آن دو بزرگوار به شيعيان است در جلد نخستين اين دفتر، مطلبى جالب راجع به قمر بنى هاشمعليه‌السلام را از كتاب (سياحت شرق ) آقا نجفى نقل كرديم و اينك توجه شما را به مطلب مربوط به آن حضرت از كتاب سياحت غرب جلب مى كنيم ماجرا از اين قرار است كه راوى داستان همراه شخصى به نام (هادى ) كه راهنما و مددكار وى در عالم برزخ است ، پس از تحمل سفرى پرمشقت ، به منطقه اى بسيار خوش و خرم و سرسبز مى رسند و به استراحت مى پردازند. در آنجا به گرمى از آنان پذيرايى مى شود و سپس آهنگى بس دلربا از صوت قرآن به گوش آنان مى رسد كه سرور وابتهاجشان دو چندان مى سازد.

بقيه ماجرا را از زبان راوى داستان مى شنويم مى نويسد:

پرسيدم : (اين شهر را چه نام است ؟) گفت : يكى از دهات دار السرور است گفتم : قربان مملكتى كه ده او اين است پس شهر و عاصمه و پايتخت او چگونه خواهد بود؟ پرسيدم : صاحب آن صوت و قارى آن سوره مباركه كيست ، كه دلم را از جا كنده بود. چون اين سوره را در جهان مادى ، بسيار دوست داشتم ، بويژه كه در اين عالم روحانى و با اين لحن دلنواز، مراحيات تازه و شورى در سر انداخت و اين قارى را بايد بشناسيم و ببينيم

گفت : نمى دانم ! ولى بزرگ اين مملكت ، گاهى براى سركشى از مسافرين مى آيد و ما لازم است كه به خدمت او برسيم ، براى امضاى تذكره ، گويا صاحب اين صورت با او آمده باشد و شايد هم او را در آنجا ببينيم گفتم : هادى ، ممكن است تذكره را امضا نكند؟ و اگر نكرد بر ما چه خواهد گذشت ؟ گفت : امكان عقلى كه دارد و در صورت امضا نكردن ، معلوم است كه كار، زار خواهد بود. ولى بعيد است كه امضا نكند و تو اين سوال را از باطن خود بكن :( بَلِ الْإِنسَانُ عَلَىٰ نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ ) (٢٨٤) پشتم از حرف هادى به لرزه در آمد و وجود خود را كه مطالعه نمودم ، ديدم كه در بين بيم و اميد، مترددم لاحول و لا قوه الا بالله گفتم هادى عجب ! اينجا دارالسرور است ، تو كه بيت الاحزان كردى ، بر خيز برويم كه اضطراب من دقيقه به دقيقه افزوده مى شود. عاقل ، از خطر امرى كه ترسان است ، بايد هر چه زودتر اقدام كند،( إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا ) (٢٨٥) رفتيم ، يك ميدان به عمارت و قصر سلطنتى مانده بود. ديديم از دو طرف خيابان جوان هاى خوش صورت ، به يك سن و سال ، در دو طرف صف كشيده و شمشيرهاى برهنه به روى دوش نهاده ، ساكت و بيحركت ايستاده اند. هادى از بزرگ آنها اجازه خواست ، از ميان آنها عبور نموديم بسيار بر خود خائف بوديم ، كه اين تذكره به امضاى اين پادشاه خواهد رسيد يا خير؟ به در قصر كه رسيديم ، ديديم چند سوار مسلح و عبوس از قصر بيرون آمدند

و صداى با هيبتى به (العجل ! العجل ) از قصر بلند بود و اين سواران ، به تاخت رفتند، و از آن صدا، اندام همه مى لرزيد. از كسى كه از قصر بيرون آمد، پرسيديم :

چه خبر است ؟ گفت : (ابوالفضلعليه‌السلام بر يكى از علماى سوء كه مى بايست در زمين شهوت محبوس بماند و با اشتباه كارى داخل زمين وادى السلام شده غضب نموده ، سوار فرستادند كه او را برگردانند) و ما خائفا يترقب(٢٨٦) وارد قصر شديم كه ديديم صورت آن حضرت برافروخته و رگهاى گردن از غضب پر شده و چشمها، چون كاسه خون گرديده ، مى گفت : (علاوه بر اينكه عذاب اينها دو مقابل بايد باشد، مع ذلك آزادانه وارد اين سرزمين طيب و طاهر شده و كسى هم جلوگير آنها نشده چه فرق است بين اينها و شريح قاضى كوفه كه فتواى قتل برادرم را داد؟) از هيبت آن بزرگوار، نفسها در سينه ها گره شده مانند مجسمه هاى بي روح مردم ايستاده اند و ما هم در گوشه اى خزيده ، مثل بيد مى لرزيديم تا آنكه سواران برگشتند و عرض نمودند كه آن عالم را به (چاه ويل ) محبوس كرديم و موكلين را نيز تنبيه نموديم كم كم آن بزرگوار تسكين يافته ، من و هادى جلو رفته ، تعظيم و سلام نموديم هادى تذكره داد و امضاى علىعليه‌السلام را بوسيده ، رد نمود. من از خوشحالى ، سر از پا نشناخته خود را به قدمهاى مباركش انداختم و زمين را بوسيده و اشك شوق و خوشحالى جارى بود. فرمود:

چطور بر شما گذشت ؟ عرض كردم : الحمدلله على كل حال اميد ماها به شما، در همه عوالم بوده و خواهد بود: (انتم السبيل الاعظم و الصراط الاقوم و الوسيله الكبرى )(٢٨٧) مجددا خود را به قدمهاى ايشان انداختم ، بوسه دادم و ايستادم فرمودند: اگر چه دستورى جارى نشده است كه توسط و شفاعت از شماها در همه عوالم برزخى بشود، بلكه (بايد) به زاد و توشه خود، اين مسافرت را طى نماييد، مگر در آخر كار و سفر جهنم ، الا آنكه مددهاى باطن ما با شما است و فتوت من مقتضى است كه امثال شما مساكين كه بارها تشنه در راه زيارت برادرم بوده و رفته ايد و اقامه عزاى او را داشته ايد، دستگيرى و نگاهدارى نماييم(٢٨٨)

در اين ميان مى ديدم جوانى كم سن ، در پهلوى ابوالفضلعليه‌السلام نشسته و مثل خورشيد مى درخشد، كه طاقت ديدار نوارنيت او را نداريم و بسيار جلالت و بزرگوارى ، از او تراوش مى نمايد و ابوالفضلعليه‌السلام نسبت به او با تادب و فروتنى ، گاهى سخن مى گويد. معلوم بود كه در نظر بزرگوارش ، مهم است

از هادى پرسيدم ، گفت : (نمى دانم ! ولى آن صاحب صوت خوش ، كه تلاوت سوره (هل اتى ) مى نمود، گويا همين باشد) از ديگرى كه از ما مقدم بود پرسيدم ، گفت :

(گويا، على اصغرعليه‌السلام ، حجت كبراى حسينى است دليل بر اين ، آن خط سرخى كه مثل طوق در زير گلوى انورش ديده مى شود كه آن گلوى مبارك را زينت ديگرى داده ) گفتم : (خيلى سزاوار وحتم است رجعت ما براى انتقام ، اى كاش كه ما را رجعت دهند.) ابوالفضلعليه‌السلام ملتفت مساره(٢٨٩) ما شده فرمود: انشاء الله بزودى خواهد شد.( وَأُخْرَىٰ تُحِبُّونَهَانَصْرٌ مِّنَ اللَّـهِ وَفَتْحٌ قَرِيبٌوَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ... ) (٢٩٠) و من يقين نمودم كه جوان ، على بن الحسين است و در جلال و جمال او مبهوت بودم و مرا به قدرى مجذوب نمود كه توانايى در من نماند كه از او نظر بردارم و تند نظر نمودن به بزرگان ، لعل خلاف ادب باشد و يا آنكه جلال و بزرگوارى او، دور باش ! و كور باش ! مى نمود، جلالش مى راند و جمالش مى خواند، در بين اين دو محظور متضاد واقع شدم بدنم به شدت مى لرزيد، كه خوددارى نمى توانستم نمود. توجه به من فرمود، گويا حال مرا دريافت ، خلعتى فرستاد، به دوش من انداختند و من كه اين مرحمت را ديدم ، كه عشق و علاقه مرا نسبت به خودش ، توجه نموده و لذا زمين را بوسيدم و قلبم از آن اضطراب ، تسكين يافت كه محبت طرفينى است و بى درد سر شد.(٢٩١)

هادى گفت : بيا برويم به منزل خود استراحتى بنماييم و يا اينكه در ميان اين باغات سياحتى كرده باشيم ، تذكره كه امضا شده ، خلعت هم كه گرفتى با خود گفتم : اين بيچاره از سببى كه طور او وراى طور عقل است ، خبر ندارد و نمى داند كه من ، چنان علاقمند به اين مجلس و اهل آن هستم كه توانايى جدايى ندارم گفتم : هادى ، در اين مجلس من زبان سخن ندارم ، بپرس اين خلعت را چرا به من داد؟ و حال آن كه من خود را قابل نمى دانم كه نظرى به من كند، تا چه رسد به اين موهبت عظمى ! هادى اين عرض حال را به وكالت از من ، اظهار داشت فرمودند: (وقتى در منبر، پس از عنوان (يا ايها المدثر قم فانذر)(٢٩٢) و بيان شان نزول ، آن را تطبيق نمود بر من ، در حاليكه پدرم تنها در ميدان كربلا صداى (هل من ناصرش ) بلند بود و من در ميان خيمه ، گريان شدم و از اين تطبيق مرا خشنود نمود، بلكه پيغمبر خدا نيز خوشش آمد. من براى اين ، آن را دادم و اين و لو در خور او نيست ، ولى در خور اين عالم هست چه ، آن چه در اين عالم است از حسن و بها و زيبايى ، رقيقه آن حقيقت و سايه آن شاخه گل است ، و از اين جهت برزخ است و چنانچه به موطن اصلى و آن حقايق صرف رسيد، به او خواهد رسيد: (ما لا عين رات و لا اذن سمعت و ما خطر على قلب بشر)(٢٩٣) ناگهان برخاستند و بر اسبهاى خود سوار شدند و اسبها پرواز نمود، از اين شهر بيرون رفته و به مقام شامخ خود رهسپار شدند، من دست هادى را گرفته ، با حسرت تمام رو به منزل آمديم و هر چه نظر كرديم ، آن نمايشى كه اول داشتند ديگر نداشتند و آن دلبستگى به آنها از هم گسيخته گرديد. گفتم : خوب است فردا حركت كنيم گفت : ممكن است تا ده روز در اينجا استراحت كنيم گفتم : ده دقيقه هم مشكل است ! من هيچ راحتى ندارم ، مگر اينكه به او برسم و يا نزديك به او باشم گفت : چه پر طمعى تو! مگر ممكن است در اين عالم تعدى از حدود خود؟ اينجا دار دنياى جهالت آميز نيست كه حيف و ميلى رخ دهد و ميزان عدلش سرمويى خطا كند. بلى ! تفضلاتى كه دارند، گاهى عطف توجهى به دوستان كنند و اما جريان يافتن هوسناكى هاى بى ملاك ، فحاشا و كلا!(٢٩٤) آنها در اوج عزت و تو در در حضيض تراب مذلت

(و ما للتراب و رب الارباب !)(٢٩٥) اگر چه لوعه دل فرو ننشست ولى چاره اى نداشتم ، جز سكوت چون شرح حال من به قياسات منطقى ، قالب نمى خورد و هادى هم به غير آن منطق ، منطقى نداشت ، پس لب فرو بستم ، تا خدا چه خواهد. هادى گفت : بيا قدرى در ميان اين باغات تفرج كنيم رفتيم ، همى براى من حاصل نمى شد. از هر چه مى رود سخن دوست خوشتر است گفتم : او چرا در تلاوت خود، سوره (هل اتى ) را اختيار نموده بود؟ هادى گفت : ما چه مى دانيم در اين چه حكمت بود! و لازم هم نيست كه بدانيم آنچه لازم است بدانيم اين است كه ، آنچه مى كنند و مى گويند بر وفق حكمت و صواب و صلاح است ، اما گفتن اينكه حكمت آن اين است ، نه آن ، علاوه بر اينكه يك نوع فضولى و تصرف در معقولات است ، كار با خطرى هم هست ، چه احتمال كذب و تكذيب مى رود. بلى ! ما به اندازه فهم خودمان مى توانيم بگوييم ، چون اين سوره مباركه در فضائل علىعليه‌السلام و اهل بيتعليهم‌السلام است(٢٩٦) و اينها هم على را دوست دارند و در اين سوره هم نشر فضائل على است ، پس آن را هم دوست دارند. چنانكه تو هم گفتى كه من هم دوست دارم و يا آنكه در( وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا ) (٢٩٧) اشاره اى داشته است به مصيبت خودش و پدرش ، هنگامى كه براى او آب مطالبه كرد و ندادند با آنكه آب بى بها تر از طعام بود و اين يتيم و مسكين و اسير، از آن سه نفر به درجاتى فاضلتر بود، مع ذلك ، اگر دم نزنيم ، از حكمت كار آنها، بهتر و مامونتريم گفتم : اگر اين وجه آخرى غرض او باشد، معلوم مى شود خون اينها هنوز در جوشش است گفت : البته در جوشش است و بقاى آن خط قرمز، در زير گلويش نيز مويد، بلكه اقوى دليل است و اينها بيش از مومنين ، انتظار فرج دارند. تا انتقام نكشند، خونشان از جوشش ‍ نايستد. چنانكه خون يحيى از جوشش نايستاد تا هفتاد هزار يا هفتصد هزار، از بنى اسرائيل كشته نشد. گفتم : هادى ، او گفت : اين خلعت در خور اين عالم است و تمام خوبيهاى اين عالم سايه آن عالم است گفت : چنين است ! چنانكه دنيا نيز سايه اين عالم است صورتى در زير دارد آنچه در بالاستى(٢٩٨) تمام محاسن و كمالات مال وجود است و به هر درجه تنزل مى شود، ضعيف مى شود و وجود كمالات و آثار او نيز ضعيف مى شود. هادى ديد كه من از فكر و ذكر او به چيز ديگرى نمى پردازم و اين گردش در باغات فايده اى ندارد، برگشتيم به منزل پس از آن گفت : ما ده روز در اينجا مهلت داريم براى تهيه قوه و استعداد بيش از دزدان راه خيلى قوى و وحشت بعد از اين زياد است و قوه تو كم است بايد در اين جمعه نيز به منزل دنيوى بروى ، بلكه شايد به مقتضاى (اذكروا موتاكم بالخير)(٢٩٩) از تو يادى بنمايند، كه اسباب قوه تو فراهم آيد...(٣٠٠)

ثواب زيارت اربعين امام حسينعليه‌السلام

از امام حسن عسكرىعليه‌السلام روايت شده : علامت مومن پنج چيز است :

١ - پنجاه و يك ركعت نماز.

٢ - زيارت اربعين امام حسينعليه‌السلام

٣ - انگشتر به دست راست كردن ، چون معاندين و مخالفين ائمهعليهم‌السلام انگشتر به دست چپ مى كنند

٤ - پيشانى بر خاك نهادن (سجده )

٥ - بسم الله الرحمن الرحيم را بلند گفتن(٣٠١)

زيارت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباسعليه‌السلام در روز اربعين

جابر بن عبدالله انصارى ، اولين زائر قبر ابا عبدالله الحسينعليه‌السلام پس ‍ از آنكه در فرات غسل كرد و قبر ابا عبدالله الحسينعليه‌السلام را زيارت نمود رو به جانب قبر حضرت قمر بنى هاشم عباس بن اميرالمومنينعليهما‌السلام كرد و گفت :

السلام عليك يا اباالفضل القاسم ، السلام عليك يا عباس ابن على السلام عليك يا بن اميرالمومنين ، اشهد لقد بالغت فى النصيحه ، و اديت الامانه ، و جاهدت عدوك و عدوا اخيك ، فصلوات الله على روحك الطيبه و جزاك الله من اخ خيرا. پس از آن دو ركعت نماز زيارت خواند.(٣٠٢)