چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس جلد ۲

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس 0%

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس نویسنده:
گروه: شخصیت های اسلامی

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علی ربانی خلخالی
گروه: مشاهدات: 70893
دانلود: 3832


توضیحات:

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول) جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 275 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 70893 / دانلود: 3832
اندازه اندازه اندازه
چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

٢٧ - به حمد الله با عنايت آقا حاجتم روا شد

٣ - راوى اين حكايت نيز مادرم مى باشد كه خود شاهد جريان آن از نزديك بوده است در همان زمان اقامت در كربلا، روزى براى زيارت حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام به سمت حرم آن حضرت حركت كرديم هنوز وارد صحن نشده بوديم كه ديديم داخل حرم ، هلهله و سر وصدا برپاست جلوتر رفتيم و از جريان با خبر شديم ديديم زنى است كه دستبندى از طلا داشته و در حين زيارت و گرفتن ضريح ، دستبند وى باز شده و به داخل ضريح رفته است و مردم به علت اينكه اين دستبند به صورت خود بخود و اتفاقى و عجيب وارد ضريح شده است به شادى و هلهله پرداخته اند. از آن زن پرسيديم كه به چه علت اين اتفاق افتاده است ؟ وى گفت : من حاجتى داشتم كه از برآورده نشدن آن به تنگ آمده بودم ، هرچه مى كردم حاجتم روا نمى شد، تا اينكه متوسل به آقايم قمر بنى هاشمعليه‌السلام شد و نذر كردم كه اگر حاجتم روا شد، همين دستبند را نذر ايشان كنم و آن را به داخل ضريح بيندازم بحمدالله با عنايت آقا حاجتم روا شد و مرادم را گرفتم مدتى از اين قضيه گذشت و نذرم را ادا نكردم امروز نيز كه براى زيارت حضرت آمده بودم ، با خود گفتم : من حاجتم را از آقا گرفته ام و ديگر نيازى نيست كه اين دستبند را به درون ضريح بيندازم ، ضمنا معلوم نيست كه دستبند چه مى شود و آن را به كجا مى برند؟

در همين افكار بودم كه وارد حرم شدم و پس از خواندن زيارتنامه ، خود را به ضريح حضرت نزديك كردم و پس از تشكر و قدردانى ضريح را گرفتم و بوسيدم ليكن در همان هنگام كه ضريح را گرفته بودم ، ديدم دستبندم خودبخود و به طور ناگهانى از دستم باز شد و دست بندى كه باز كردن آن مشكل است و خود من هم براى باز كردن آن بايد وقت صرف كنم ، به صورت عجيبى حركت كرده و به داخل ضريح رفت ! خانمهايى كه در اطراف من بودند با ديدن اين منظره شروع به شادى كردند. و سپس اين هلهله و شادى به ديگران سرايت كرد. و همه زوار مشغول هلهله شدند. من هم از آقا بابت اينكه نمى خواستم به نذر خود وفا كنم ، معذرت خواهى كردم آقا حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام در حق من لطف و عنايت بسيار كرده بودند اين دستبند در مقابل لطف آن حضرت هديه ناچيزى بود كه متاسفانه شيطان با وسوسه خويش مانع تقديم آن به حضرت شده بود.

٢٨ - كفى از آب برداشت

شب سى ام رمضان المبارك سال ١٤١٨ ه‍ ق در مسجد جوادالائمهعليه‌السلام در سادات محله (بابل ) جناب آقاى دكتر حاج سيد على طبرى پور به نگارنده كتاب اظهار داشتند:

شخصى رفت كنار نهرى وضو بگيرد، كفى از آب برداشت و نزديك لبهايش ‍ آورد كه بخورد، به ياد سقاى دشت كربلا، حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباسعليه‌السلام افتاد و آب نخورد. آب را روى آب ريخت و همزمان ، اشك زيادى هم در عزاى آن حضرت از چشم جارى ساخت همان شب ، زن مريضش در خواب مى بيند كه حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام آمد و وى را شفا داد. به اين طريق كه ، پايش را به پشت كمر خانم گذاشت خانم پرسيد: مگر شما دست ندارى ؟ فرمود: من دست ندارم : گفت تو كى هستى ؟ فرمود: شوهرت به چه كسى متوسل شده است ؟ حالا شناختى شوهرت به چه كسى متوسل شده است ؟

٢٩ - امام موسى بن جعفر و قمر بنى هاشمعليهم‌السلام طفل پنج ماهه ما را شفا دادند.

جناب حجت الاسلام و المسلمين آقاى سيد محمود فلاح زاده درتاريخ ١٢/٢/١٣٥٤ نقل كردند:

سال ١٣٥٤ شمسى ، در ماه مبارك رمضان كودك پنج ماهه ام ، سيد محمد، دچار عفونت ريوى شد و او را در بيمارستان نكويى قم ، بخش اطفال ، بسترى كردم

از آن روز به بعد من و مادر بچه ، هر روز به بيمارستان مى رفتيم و حال طفل را از دكترى به نام صادقى ، كه انصافا دكترى متدين و با تجربه بود، جويا مى شديم به رغم تلاش ايشان و كارمندان بيمارستان ، حال بچه روز به روز بدتر شد، به گونه اى كه اثرى از بهبودى به چشم نمى خورد.

در يكى از شبها كه دكتر آمد بچه را معاينه كند به من گفت : آقا سيد، حال فرزند شما روز به روز بدتر مى شود، و من هم در حد امكان آنچه از دستم بر مى آمد انجام دادم از اين به بعد ديگر شفاى فرزند شما با خداست وقتى صحبتهاى بى پرده دكتر را شنيدم ، دلم شكست و سخت ناراحت شدم سپس پيش خود گفتم مگر ما بى صاحبيم ؟ ما صاحب داريم ! بايد دست به دامن دكتر واقعى بزنيم همان شب همراه مادر بچه ، كه ايشان نيز خيلى بى تابى مى كرد، در حياط بيمارستان با دلى شكسته و چشمى گريان متوسل به حضرت موسى بن جعفر و قمر بنى هاشمعليهم‌السلام شديم و نذر كرديم بيست جلسه روضه موسى بن جعفر و قمر بنى هاشمعليهم‌السلام اول هر ماه در منزل خوانده شود.

آن شب تا نزديكى صبح مشغول دعا بوديم ، به نحوى كه متوجه گذشت زمان نشديم صبح كه آمديم از حال بچه جويا شويم ، با منظره اى عجيب روبرو شديم :

بچه اى كه شب گذشته بيحال روى تخت بيمارستان افتاده بود، اينك داشت دستگاه تنفس مصنوعى را از بينى خود خارج مى كرد! با مشاهده اين صحنه ، فورا به دكتر خبر داديم و دكتر سريعا آمد و طفل را معاينه كرد. بعد از معاينه لبخندى زده ، رو به من كرد و گفت : آقاى فلاح زاده ، بگو ديشب چه كردى ، زيرا معجزه شده و ديگر در ريه اين بچه آثار عفونت ديده نمى شود، نفس هم به راحتى مى كشد!

وقتى اين حرف را از دكتر شنيدم از خوشحالى بغض گلويم را گرفته و نتوانستم جواب وى را بدهم بعد از مدتى سكوت كه به حال عادى برگشتم ، ماجراى توسل را براى دكتر نقل كردم ، چندانكه او هم متاثر شد و اشك از گونه هايش جارى گرديد.

اين بود كرامت حضرت موسى بن جعفر و قمر بنى هاشمعليهم‌السلام كه طفل پنج ماهه ما را شفا دادند. از آن روز تاكنون ديگر بچه ما به لطف خداوند هيچ گونه مشكل ريوى پيدا نكرده است

در پايان ، اين نكته را يادآور مى شويم كه تادل نشكند دعا مستجاب نمى شود، بايد خالصانه با خدا ارتباط برقرار كرد و در درگاه او گريست

اى آنكه عمود كين شكستت عباس

پيروزى دين شد از شكستت عباس

تو دست خدايى كه به مرگ و به حيات

بوسيده چهار امام دستت عباس(٣٢٥)

٣٠ - رشته سبز را از بازويت باز نكن

جناب حجت الاسلام ، خطيب فرزانه ، آقاى حاج سيد حسين معتمدى كاشانى گفتند:

نعمت الله واشهرى قمصرى از فرزندش محسن نقل كرد كه :

اواخر خدمت سربازى ، مرا به ايستگاه قطار تهران آورده بودند. حضور من در ايستگاه راه آهن مصادف با زمانى بود كه اسراى عراقى و زخميها را با قطار مى آوردند. در آنجا يك اسير عراقى را از قطار خارج كردند كه رشته سبزى بر بازويش بسته بود. با او مصاحبه كردند و ضمن مصاحبه از او پرسيدند: شما رشته سبزى به بازويت بسته اى ، آيا سيدى ؟ گفت : نه ، و توضيح داد:

چند روز قبل از آنكه ما را به جبهه ببرند تا به دستور صدام عليه ايرانيها جنگ بكنيم ، مادرم مرا به حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام برد و يك رشته سبز رنگ را از يكى از خدام حرم گرفته ، يك سر آن را به بازوى من بست و سر ديگرش را به ضريح مطهر حضرت ابوالفضل العباس ‍ قمر بنى هاشمعليه‌السلام گره زد و شروع كرد به گريستن در حين گريه حضرت را قسم داد و گفت : اين بچه ام را مى خواهند به جبهه ببرند، من از زخمى شدن و اسير شدن او حرفى ندارم ، اما نمى خواهم كشته شود. يا ابوالفضل ، شما يك نظرى بفرماييد، هر چه به سر بچه من بيايد مسئله اى نيست ، ولى كشته نشود و دوباره به سوى من برگردد. سپس به من گفت رشته را از بازويت باز نكن كه من از حضرت عباسعليه‌السلام خواسته ام تا محفوظ مانده و به من برگردى وقتى كه به جبهه آمديم ، با چند نفر در يك مكان به ايرانيها حمله كرديم ايرانيها ما را محاصره كردند. وضع بسيار سختى داشتيم و از چهار طرف تير به طرف ما مى آمد. چند نفر از رفقاى من در اثر تير خوردن كشته شدند، ولى من كه دستها را روى سرگذاشته و براى تسليم آماده شده بودم ، به لطف خداوند متعال و نظر حضرت اباالفضل العباسعليه‌السلام و دعاى مادرم از كشته شدن نجات پيدا كردم

٣١ - بابا مرا بر زمين بگذار

جناب حجت الاسلام و المسلمين آقاى سيد احمد قاضوى در تاريخ ٢٦ صفر الخير ١٤١٧ ق نقل كردند كه مرحوم آیت الله حاج شيخ محمد ابراهيم نجفى بروجردى مى فرمودند:

زمانى كه در عراق بوديم ، يك روز در صحن مطهر حضرت اباالفضل العباس ‍عليه‌السلام با عده اى از رفقا نشسته بوديم ، كه ناگهان ديديم عربى وارد صحن مطهر شد. وى پسر بچه اى ٦ - ٧ ساله را بر روى دست حمل مى كرد كه به نظر مى رسيد جان خود را از دست داده و مرده است پدر بچه اشاره به ضريح مطهر حضرت كرده و گفت : اى عباس بن علىعليهما‌السلام ، اگر شفاى پسرم را از خداوند نگيرى شكايت شما را به پدرت علىعليه‌السلام مى كنم با ديدن اين صحنه ، به ذهن ما رسيد كه به او بگوييم اگر درخواستى هم دارى بايد با حضرت مودبانه صحبت كنى و اين گونه عتاب و خطاب با اين بزرگوار درست نيست هنوز فكر كردن ما به پايان نرسيده بود كه ديديم بچه چشمانش را باز كرده ، به پدر گفت : بابا مرا بر زمين بگذار!

همه ما از مشاهده اين صحنه بسيار منقلب شديم و به چشم خود ديديم كه بچه شفا يافته است

٣٢ - يكى از كبوترهاى حرم اباالفضلعليه‌السلام

ششم ذى الحجه الحرام سال ١٤١٧ ق مطابق با ٢٥ فروردين ١٣٧٦ ش در مدرسه آیت الله العظمى آقاى حاج سيد محمد رضا موسوى گلپايگانىرحمهم‌الله با جناب حجت الاسلام و المسلمين آقاى حاج سيد رسول مجيدى ، مروج و حامى مكتب اهل بيت عصمت و طهارتعليهم‌السلام ملاقاتى دست داد فرمودند:

جناب آقاى حاج آقا رضا كرمانى صاحب فروشگاه گز عالى در اصفهان براى من نقل كرد كه ، من بچه اى ١٠ - ١٢ ساله بودم ديدم كودكى يكى از كبوترهاى صحن مطهر حضرت اباالفضل العباسعليه‌السلام را گرفت دم كبوتر كنده شد و كبوتر فرار كرد. كودك هم دم كبوتر را كه در دستش مانده بود، رها كرد، دم كبوتر پشت سرش به هوا رفت تا به دم اصلى چسبيد. اين هم يكى از كرامات آقا قمر بنى هاشمعليه‌السلام .

٣٣ - بابا مگر اربابت باب الحوائج نيست ؟

سلاله السادات جناب آقاى سيد على صفوى كاشانى ، مداح اهل بيت عصمت و طهارتعليهم‌السلام از جناب آقاى هارونى نقل كرد كه گفتند:

يكى از عزيزان سقاى هيئتى كه در ايام محرم (عاشورا) دور مى زد و آب به دست بچه ها مى داد، نقل مى كند خدا يك پسر به من داد كه يازده سال فلج بود. يكى از شبها كه مقارن با شب تاسوعا بود وقتى مى خواستم از خانه بيرون بيايم ، مشك آب روى دوشم بود، يكدفعه ديدم پسرم صدا زد: بابا كجا مى روى ؟ گفتم : عزيزم ، امشب شب تاسوعاست و من در هيئت سمت سقايى دارم ، بايد بروم آب به دست هيئتيها بدهم گفت : بابا، در اين مدت عمرى كه از خدا گرفتم ، يك بار مرا با خودت به هيئت نبرده اى بابا، مگر اربابت باب الحوائج نيست ؟ مرا با خودت امشب بين هيئتيها ببر و شفاى مرا از خدا بخواه و شفاى مرا از اربابت بگير. مى گويد: خيلى پريشان شدم مشك آب را روى يك دوشم ، و عزيز فلجم را هم روى دوش ديگرم گذاشتم و از خانه بيرون آمدم زمانى كه هيئت مى خواست حركت كند، جلوى هيئت ايستادم و گفتم هيئتيها بايستيد! امشب پسرم جمله اى را به من گفته كه دلم را سوزانده است اگر امشب اربابم بچه ام را شفا داد كه داد، و الا فردا مى آيم وسط هيئتيها اين مشك آب را پاره مى كنم و سمت سقايى حضرت اباالفضلعليه‌السلام را كنار مى گذارم اين را گفتم و هيئت حركت كرد.

نيمه هاى شب بود هيئت عزادارى شان تمام شد، ديدم خبرى نشد. پريشان و منقلب بودم ، گفتم : خدايا، اين چه حرفى بود كه من زدم ؟ شايد خودشان دوست دارند بچه ام را به اين حال ببينم ، شايد مصلحت خدا بر اين است با خود گفتم : ديگر حرفى است كه زده ام ، اگر عملى نشد، فردا مشك را پاره مى كنم آمدم منزل وارد حجره شديم و نشستيم هم من گريه مى كردم و هم پسرم گريه مى كرد. مى گويد: گريه بسيار كردم ، يكدفعه پسرم صدا زد: بابا، بس است ديگر، بلند شو بابا! بابا، اگر دلت را سوزاندم مرا ببخش بابا! بابا، هر چه رضاى خدا باشد منهم راضيم !

من از حجره بلند شده ، بيرون آمدم و رفتم اتاق بغلى نشستم ولى مگر آرام داشتم ؟ مستمرا گريه مى كردم ، تا اينكه خواب چشمان مرا گرفت در آن هنگام ناگهان شنيدم كه پسرم مرا صدا مى زند و مى گويد: بابا، بيا اربابت كمكم كرد. بابا، بيا اربابت مرا شفا داد. بابا.

آمدم در را باز كردم ، ديدم پسرم با پاى خودش آمده است گفتم : عزيزم ، چه شد؟ صدا زد: بابا، و قتى تو از اتاق بيرون رفتى ، داشتم گريه مى كردم كه يكدفعه اتاق روشن شد. ديدم يك نفر كنار من ايستاده به من مى گويد: بلند شو! گفتم : نمى توانم برخيزم گفت : يك بار بگو يا اباالفضل و بلند شو! بابا، يك بار گفتم يا اباالفضل و بلند شدم بابا، ببين اربابت نااميدم نكرد و شفايم داد! ناقل داستان مى گويد: پسرم را بلند كرده ، به دوش گرفتم و از خانه بيرون آمدم ، در حاليكه با صداى بلند مى گفتم : اى هيئتيها بياييد ببينيد عباسعليه‌السلام بي وفا نيست ، بچه ام را شفا داد!

كيستم من ؟

كيستم من ؟ جرعه نوش ساغر قالوا بلايم

زاده ام البنين و، نور چشم مرتضايم

از ولادت تا شهادت ، عبد دربار حسينم

شر ز شير بيشه خونين دشت كربلايم

مادرم باشد كنيز فاطمه ، ام الائمه

من ، بلا گردان نور ديده خير النسايم

گر حسين بن على ، فلك نجات شيعيان شد

من درين كشتى ، به درياى هدايت ناخدايم

روز عاشورا، به پاس حرمت آل پيمبر

كرد نور چشم زهرا، پاسدار خيمه هايم

پرچم نصر من الله را به دوش خود گرفتم

ز آن كه پرچمدار خونين نهضت خون خدايم

هر چه هستم ، هر كه هستم ، عاشق روى حسينم

ساقى لب تشنگان و چشمه آب بقايم

دست خود دادم ، كه دست از دامن او برندارم

چشم دادم تا نيفتد چشم بر خصم دغايم

با عمود آهنين ، فرق مرا از كين دريدند

تا نگردد خم بر هر سفله يى ، قد رسايم(٣٢٦)

٣٤ - آقا تو خود گرفتارى مرا مى دانى ؟

جناب حجت الاسلام و المسلمين آقاى حاج سيد نجف رضوى ، در تابستان ١٣٧٦ طى يادداشتى خطاب به مولف كتاب حاضر مى نويسد:

من مشكلى داشتم كه مدتها لاينحل مانده بود. يك روز كتاب شما موسوم به (چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباسعليه‌السلام ) را خواندم كه درباره كرامات حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام نوشته شده است پس از مطالعه اين كتاب شريف ، خيلى حالم منقلب شد. از اتاق بيرون آمده ، به طرف حضرت اباالفضل العباسعليه‌السلام توجهى يافتم و عرض ‍ كردم : آقا، تو خود گرفتارى مرا مى دانى و مى توانى كارى كنى كه از گرفتارى نجات يابم و حضرت را به حق برادرش حضرت ابى عبدالله الحسينعليه‌السلام قسم دادم كه رفع مشكلم را از خدا بخواهند.

پس از عرض ارادت و درد دل با حضرت ، از منزل بيرون رفتم ظهر كه به منزل آمدم همسرم گفت كه مشكل حل شد، و اين در حالى بود كه او از جريان توسل من به حضرت اباالفضل العباسعليه‌السلام هيچ گونه خبرى نداشت آرى بحمدالله با توسل به حضرت اباالفضلعليه‌السلام مشكل من حل شد.

٣٥ - آقايى بين دو ماشين پيدا شد

جناب آقاى رضوى كرامت ديگرى را نيز كه بيش از پنجاه سال پيش رخ داده است ، چنين نقل مى كند:

عمه محترمه حقير، در يك سفر زيارتى از نجف اشرف به كربلاى معلى يا بالعكس مشرف مى شده ، كه در بين راه هوا منقلب مى شود و گرد و غبار زيادى فضا را مى گيرد. در همان حين ، ماشينى از روبرو مى آيد و به اصطلاح با ماشين آنها شاخ به شاخ مى شود، به گونه اى كه نزديك بوده با يكديگر تصادف كنند كه ناگاه زوار صدا مى زنند: يا اباالفضل العباسعليه‌السلام !

عمه ام مى گفت : ديدم آقايى بين دو ماشين پيدا شد كه دست در بدن نداشت و با شانه هاى مبارك خود مانع از تصادف ماشينها گرديد و پس از رفع خطر تصادف نيز، آن آقايى بى دست ناپديد شد. وى اين را كرامتى از حضرت اباالفضل العباسعليه‌السلام مى دانست كه جان مسافرين را در آن لحظه حساس از خطر نجات داد.

٣٦. - به ياد قمر بنى هاشم عليه‌السلام افتاد

آقاى حاج حسين بابايى چند كرامت مرقوم داشته اند كه ذيلا مى خوانيد:

١ - اين جانب شصت سال قبل در زادگاهم كرمجگان قم ساكن بودم نوجوانى ١٧ - ١٨ ساله بودم كه مرضى به نام (تب راجعه ) در ميان مردم شايع شده بود، به طورى كه در هر خانه چند نفر به اين مرض مبتلا شده و فوت مى كردند.

من نيز به اين مرض مبتلا شدم حكيمى به نام ميرزا غلامحسين جاسبى بود كه او را براى معالجه من آوردند. پس از معاينه گفت : من دارو نمى دهم از دكتر پرسيدم : آقاى دكتر، من چند دانه انار بخورم يا نه ؟ دكتر ناراحت شد و گفت : انار بخور و بمير حالم به اندازه اى بد بود كه مادر و خواهرم خود را براى مرگ من و اجراى امور كفن و دفن آماده مى كردند!

اينجا بود كه يكدفعه به ياد حضرت قمر بنى هاشم افتادم و گفتم : يا باب الحوائج ، از شما شفا مى خواهم و سپس نذر كردم اگر حضرت مرا شفا داد، تا زنده هستم هر سال ، شب تاسوعا، گوسفندى قربانى كنم و با آن سفره اى براى حضرت اباالفضل العباسعليه‌السلام بيندازم در عالم خواب ديدم آقايى لباس سبز پوشيده و بسيار بسيار زيبا و خوش قد و قامت است ، بالاى سرم ايستاده و مى فرمايد: تو خوب شدى گفتم : آقا، ميرزا غلامحسين حكيم گفته است تو مى ميرى ! فرمود: نه تو خوب شدى ! ناگهان ديدم گويا ديوار شكافته شد و ايشان از اتاق خارج شدند. سپس چشم باز كردم و ديدم كه دردى در بدن خود احساس نمى كنم چند دانه انار خوردم و به خواهر و مادرم گفتم : حضرت ابوالفضلعليه‌السلام مرا شفا داده است !

اكنون مدت شصت سال است كه شبهاى تاسوعا براى حضرت عباس ‍عليه‌السلام سفره مى اندازم و حضرت هم كمك مى كند و هر سال بهتر و وسيعتر از سال قبل از كار در مى آيد.

٣٧ - هيچ كدام احتياج به عمل نداريد

٢ - در حدود سى سال قبل ، يك سال خرج سفره شب تاسوعا را نداشتم و در نتيجه تصميم گرفتم آن سال به نذر خود عمل نكنم همان شب مريض ‍ شدم مرا به بيمارستان كامكار بردند. آقايان دكتر فيض و دكتر فاطمى مرا معاينه كرده ، گفتند ناراحتى تو از روده اثنى عشر است و بايد عمل شوى

وقتى نظر دكترها را فهميدم ، ناراحت شدم و در همان بيمارستان متوسل به حضرت ابوالفضلعليه‌السلام گرديدم در اتاقى كه بسترى بودم شش بيمار ديگر نيز حضور داشتند و بنا بود فرداى آن شب همه ما را عمل كنند. شب در عالم رويا مشاهده كردم كه حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام به اتاق بيمارستان آمدند و فرمودند: هيچ كدام از شما هفت تن ، احتياج به عمل جراحى نداريد و همه شماها خوب شده ايد. يكى از آن هفت تن ، پسر آقاى خردمند بود. فردا صبح ، همه ما را معاينه كردند و دكتر تصديق نمود كه هيچ كدام احتياج به عمل نداريم ، در نتيجه همه ما را از بيمارستان مرخص ‍ كردند. بحمدالله تاكنون نذر خود را ادا مى كنم و مرهون عنايات حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام بوده و هستم

٣٨ - دستى پيدا شد او را داخل كشتى قرار داد

ثقه الاسلام آقاى شيخ محمد على مكارمى نقل كردند:

شخصى به نام حسين ناصريان فرد، كه مقيم مشهد مقدس بوده و زير سايه حضرت على بن موسى الرضا المرتضى (عليه آلاف التحيه و الثنا) زندگى می كند، اظهار داشت :

پدرم ، در يكى از مسافرتهاى دريايى ، از كشتى به دريا مى افتد. وى در حاليكه در آب غوطه ور بوده و بالا پايين مى رفته است يكدفعه سرش را بالا مى آورد و متوسل به حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباسعليه‌السلام مى گردد و عرض مى كند يا ابوالفضل ، به دادم برس ! يكدفعه مى بيند دستى پيدا شده ، دستش را گرفت و او را داخل كشتى قرار داد.

ماتم بى دستيت صبر و قرار از من ربود

با مشقت پيكر عباس را پيدا نمود

تا نمايد با برادر لحظه اى گفت و شنود

گفت اباالفضل اى برادر جان پناه من توئى

تا تو بودى خاطرم از قيد غم آسوده بود

رفتى و كردى در اين صحرا غريب و بى كسم

بر دلم داغ فراقت محنت ماتم فزود

بعد مرگت زندگى بهر حسينت مشكل است

بر برادر مرده آخر زندگى دارد چه سود

ديده ام روشن بدى بر ديدن رخسار تو

چون على اكبرم بر خاك كين كردى غنود

چون ببينم چشم حق بين ترا آماج تير

ماتم بى دستيت صبر و قرار از من ربود

از وجودت اى برادر جان ز غم ايمن بدم

از هزاران دشمن خونخواه پروايم نبود

نوحه سر بنما (فراهى ) بر ابوالفضل و حسين

كورى چشم رقيب دين بدخواه و حسود(٣٢٧)

٣٩ - او را به حرم امام حسين عليه‌السلام دخيل بستند

جناب حجت الاسلام و المسلمين آقاى سيد مرتضى نواب ، به نقل از مادرش ‍ شخصى را به حرم حضرت ابوالفضلعليه‌السلام آورده بودند كه قسم بخورد. چون قسم دروغ خورد، بلند شد و به زمين خورد. خدام و غيره آمدند. او را گرفتند. بعد شال سبز آوردند. و وى را به حرم امام حسينعليه‌السلام دخيل بستند تا حضرت سيدالشهداعليه‌السلام او را شفا بدهد.

٤٠ - ابرى در حرم امام حسين عليه‌السلام و حرم اباالفضل عليه‌السلام پيدا شد

طلبه فاضل جناب ثقه الاسلام آقاى محمد رضا محمودى ، در نامه اى به انتشارات مكتب الحسينعليه‌السلام چنين مى نويسد:

ابوى اين جانب ، آقاى حاج شيخ عباس محمودى ، براى حقير نقل كرد: حدود سى سال پيش به كربلا مشرف شده بودم روزى در تل زينبيهعليها‌السلام ايستاده بودم كه ديدم ابرى ظاهر شد، ابتدا دور حرم حضرت امام حسينعليه‌السلام ، و بعد از آن گرد حرم حضرت ابوالفضل العباس ‍عليه‌السلام طواف نمود و سپس نيز به طرف نجف اشرف حركت كرد.

ز هجرانت برادر اندر اين غمخانه مى گريد

به بالين برادر خون ، شه فرزانه مى گريد

ز داغ مرگ عباس جوان مردانه مى گريد

خميده گشت چون دال از غم بيدستى سقا

به جسم غرقه خون مير خود فرزانه مى گريد

ز هجران رخ معشوق عاشق دم به دم گريد

شه مظلوم بر سالار خود شاهانه مى گريد

به گرد هيچ پروانه نگشته در جهان شمعى

حسين چون شمع بر گرد سر پروانه مى گريد

دو دست خود كمر بگرفت شاه دين و اين گفتا

برادر جان نگر بر حال من بيگانه مى گريد

سكينه از عطش با كودكان اندر غم و زارى

به خيمه هر زمان آن دختر دردانه مى گريد

چه گويم من به زينب گر شود آگه ز احوالت

ز هجرانت برادر اندر اين غمخانه مى گريد

بود اين آرزو بر (صيرفيان ) ديد كويت

كه بهر تو دمادم او به هر كاشانه مى گريد(٣٢٨)

٤١ - نجات از خطر قطعى مرگ به واسطه توسل به علم پير علم

حجت الاسلام و المسلمين جناب آقاى شيخ محمد رضا خورشيدى درباره توسل به پير علم چنين نقل مى كند:

شخص موثق و مورد اطمينانى نقل مى كرد: در اثر ارادت قلبى به قمر بنى هاشمعليه‌السلام ، خيلى از اوقات ، از هر كجا كه باشم صدا مى زنم يا علم پير علم ، درياب درمانده مكن ! حتى گاهى در كنار ضريح حضرت فاطمه معصومهعليها‌السلام (كه جان عالم و آدم به فدايش ) عرض مى كنم : بى بى جان ، معذرت مى خواهم ولى از همين كنار تو عمويت را صدا مى زنم (يعنى ابوالفضل را) و مى دانم ناراحت نشده بلكه خوشحال مى شويد. شخص مزبور تعريف مى كرد: تقريبا دو سال پيش يعنى سال ١٣٧٤ شمسى ، بعضى افراد كه در لباس دوست بودند در اثر اغواى شياطين موجبات ناراحتى و دردسر براى من فراهم نمودند، به حدى كه گاهى حال درس خواندن و تفكر را از من سلب مى نمودند ولى من صبر مى نمودم حتى دوبار براى رفع كدورت پيشقدم شده به خانه آنها رفتم ، متاسفانه از حسن نيت من سوء استفاده كرده ، دفعه دومى كه به خانه اش رفتم شروع به دعوا و نزاع مجدد نمود، و نصيحت حقير نيز فايده اى نداشت بين دو محذور گرفتار شده بودم : از يك طرف ، اگر مى خواستم از حق خود دفاع كنم آتش نزاع شعله ورتر مى شود و از طرف ديگر، انتظار اين جسارت و پرخاش بيهوده و ناهنجار را هم نداشتم در اين اثنا ناگهان ضربان قلبم زياد شد و براى سلامتى خود احساس خطر كردم قرآن بغلى را، كه بحمدالله همواره در جيب دارم ، به طورى كه طرف مقابل متوجه نشود براى رفع خطر روى قلبم گذاشتم ولى پس از چند دقيقه هنوز احساس خطر مى كردم و ايشان هم يكسره مشغول هتاكى و جسارت بود!!

بالاخره براى حفظ آبرو و هم حفظ سلامتى از آن خانه بيرون آمده به طرف منزل خود حركت كردم

در راه با زحمت زياد پاهاى خود را روى زمين مى كشيدم و از ميان كوچه ها عبور مى كردم ، به مسجد گذر جدا در كوچه عشقعلى كه رسيدم ديدم نفس ‍ به سختى از سينه ام بيرون مى آيد و احتمال وقوع سكته نزديك به صد در صد است با خود گفتم : خوب است بدنم را به قصد شفا و نجات از خطر، به ديوار اين مسجد كه ساليانى محل تدريس علوم آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم توسط استاد گرانقدرم آیت الله حاج شيخ محمد على مدرس افغانىرحمه‌الله بمالم لذا بدنم را به ديوار اين مسجد ماليدم ولى هنوز احساس خطر مى كردم ، پس از چند قدم كه بسختى طى مى شد ناخودآگاه به ياد علمدار كربلا و علم پير علم افتادم ، عرض كردم : يا علم پير علم ! درياب درمانده مكن ، نجاتم بده ، يك گوسفند در هفتم محرم در پاى علم شما قربانى مى كنم

ناقل ادامه مى دهد: به خود ابوالفضل العباسعليه‌السلام قسم ، همين كه سر كوچه عشقعلى در اول خيابان چهار مردان (يعنى به فاصله صد متر تقريبا از محل توسل به قمر بنى هاشمعليه‌السلام - علم پير علم ) رسيدم كه تاكسى بگيرم ، يكدفعه به خود آمدم متوجه شدم نه تنها ضربان قلب طبيعى شده و هيچ احساس خطر نمى كنم ، بلكه خيلى شادابتر از قبل هم هستم چندى بعد نيز از بركت عنايات قمر بنى هاشمعليه‌السلام كار طرف مقابل به رسوايى كشيد.

اميدوارم علمدار كربلا همه مظلومين عالم را از دست اشرار نجات داده آرزومندان زيارتش را به فيض آستان بوسى خود در كنار نهر علقمه موفق نمايد. در خاتمه ، توفيقات روز افزون زبان گوياى ولايت و نويسنده تواناى درياى بيكران علوم اهل بيتعليهم‌السلام ، حضرت حجت الاسلام و المسلمين جناب حاج شيخ على ربانى خلخالى حفظه الله را در پناه كريمه اهل بيت حضرت فاطمه معصومهعليها‌السلام ، از خداوند عالم مسئلت دارم بمنه و كرمه

بنده بندگان شاه ولايت محمد رضا خورشيدى

جامه اى دوخته خياط ازل بر بدنش

آمد آن ماه كه خوانند مه انجمنش

جلوه گر نور خدا از رخ پرتو فكنش

آيت صولت و مردانگى و شرم و وقار

روشن از چهره تابنده و وجه حسنش

ز جوانمردى و سقايى و پرچمدارى

جامه اى دوخته خياط ازل بر بدنش

آنكه آثار حيا جلوه گر از هر نگهش

وانكه الفاظ ادب تعبيه در هر سخنش

ميوه باغ ولايت به سخن لب چو گشود

خم فلك گشت كه تا بوسه زند بر دهنش

كوكب صبح جوانيش نتابيده هنوز

كه شد از خار اجل چاك چو گل پيرهنش

آن چنان تاخت به ميدان شهادت كه فلك

آفرين گفت بر آن بازوى شكر شكنش

همچو پروانه دلباخته از شوق وصال

آن چنان سوخت كه شد بى خبر از خويشتنش

خواست دستش كه رسد زود به دامان وصال

شد جدا زودتر از ساير اعضاى تنش

كوته از دامنت اى شاه مكن دست (رسا)

از كرم پاك كن از چهره غبار محنش(٣٢٩)