چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس جلد ۲

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس 0%

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس نویسنده:
گروه: شخصیت های اسلامی

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علی ربانی خلخالی
گروه: مشاهدات: 70919
دانلود: 3832


توضیحات:

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول) جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 275 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 70919 / دانلود: 3832
اندازه اندازه اندازه
چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

١٠٧ - عنايات خاصه مولا ابوالفضل العباس عليه‌السلام ديباچه هيئت انصار العباس تهران

نامه جناب عمده الحاج و العمار آقاى حاج حسين بنكدار مسئول محترم هئيت انصار العباس تهران طى مكتوبى به انتشارات مكتب الحسينعليه‌السلام چگونگى بنيان و بناى اين هيئت محترم و فعاليت آن را كه هر هفته در تهران همانند خورشيد مى درخشد و كراماتى كه در آن هيئت واقع شده است ارسال داشته اند كه ذيلا مى خوانيد:

١ - در روز عيد غدير خم به سال ١٣٧٢ شمسى قريب به چهل نفر از محبين اهل البيتعليهم‌السلام طى يك گردهمايى تصميم به تاسيس هيئتى گرفتند و پس از بحث و گفتگو و توافق همه راجع به نام هيئت ، پيشنهاداتى شد كه در نهايت به اتفاق نام مبارك انصار العباسعليه‌السلام تهران برگزيده گشت پس از آن روز بلافاصله در اولين جمعه ، صبح جلسه هيئت با حضور ٢٠٠ نفر از آقايان و بانوان تشكيل گرديد، هيئت از همان روز نخستين به وسيله تلويزيون مداربسته ، مجلس بانوان را نيز پوشش مى داد.

جمعيت اوليه در شروع اولين برنامه حدود ٢٠٠ نفر بود، ولى به علت نظم خاص برگزار كنندگان و خادمين و همچنين استفاده از مادحين و سخنرانان طراز اول ، به فاصله حدود يك ماه تعداد جمعيت به بالاى ٥٠٠ نفر رسيد و پس از دو ماه بيش از ١٠٠٠ نفر از دوستداران اهل البيتعليهم‌السلام زير پرچم علمدار كربلا حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام جمع شده و ندبه كنان سر به آستان مقدس امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) مى ساييدند. هم اكنون تعداد جمعيت روزهاى عادى به حدود ١٥٠٠ نفر و در مناسبتهاى خاص اعياد مذهبى و يا مراسم سوگوارى ائمه اطهارعليهم‌السلام به بيش از ٣ تا ٥ هزار نفر مى رسد و لذا در سطح تهران كمتر خانه اى است كه گنجايش خيل مشتاقان اين هيئت را داشته باشد. در بسيارى از مراسم اجبارا از دو يا سه خانه بزرگ استفاده نموده ، گاهى كوچه و خيابانهاى مجاور را نيز براى پذيرايى از مدعوين فرش مى نمايند.

به منظور تشويق و ترغيب مردم به كارهاى خداپسندانه اى چون يارى رساندن به مستمندان مخصوصا فرزندان ايتام و فقرا، همه ساله قبل از عيد نوروز مبالغ قابل توجهى جمع آورى شده ، براى آنان البسه تهيه و در اختيار آن عزيزان قرار مى دهند. هيئت ، تاكنون همه ساله برنامه هايى را در آسايشگاه سالمندان و معلولين كهريزك برگزار نموده است كه هم عامل گشايش روحى براى آن عزيزان بوده و هم كمكهاى مادى به آن مكان صورت گرفته است نيز هر سال ٢ بار مسافرت به كنار مرقد مطهر على بن موسى الرضاعليه‌السلام و مسافرتهايى به سوريه و كنار مرقد مطهر حضرت زينبعليها‌السلام و حضرت رقيهعليها‌السلام داشته است همچنين مبتكر چاپ تابلوهاى (غيبت ، ممنوع ) بوده و هر سال هزاران عدد از اين تابلوها را بين مدعوين محترم پخش نموده و تعداد كثيرى از اين تابلوها نيز به وسيله اعضاى هيئت به شهرستانها فرستاده و در مراسم مذهبى آن ديار توزيع گرديده است

١٠٨ - هيچگونه آسيبى به مغازه نرسيد

٢ - حاج حسن تاج كه فعلا هر سال در روز ميلاد صاحب پرچم بانى هيئت مى باشد در بازار تهران مغازه اى دارد كه به قول خودش بيمه حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام است چندى قبل ، قسمتى از بازار تهران در آتش سوخت ، به گونه اى كه مغازه هاى اطراف آن بكلى سوخت ولى هيچ گونه آسيبى به مغازه ايشان نرسيد! روز بعد كه بازاريان به آن محل مراجعه كردند با كمال تعجب ديدند كه تمام مغازه هاى اطراف سوخته ولى به اين يك مغازه آتش سرايت نکرده است و بدينسان حضرت ابوالفضل العباس ‍عليه‌السلام اين مغازه را از آتش مصون نگهداشت

١٠٩ - تو چكار كرده اى ؟

٣ - سال قبل ، يكى از خانمها كه غده اى سرطانى در كنار معده اش به وجود آمده ، هر روز لاغرتر وضعيف تر مى نمود، پس از سونوگرافى قرار شد تحت عمل جراحى قرار گيرد. وى روز قبل از عمل ، به هيئت مراجعه و پس از بوسيدن پرچم سبز قمر بنى هاشمعليه‌السلام اظهار مى كند: آقا جان ، شما افراد خارج از مذهب شيعه را شفا مى دهى ، بنده كه از محبين شما هستم توسلم را كوتاه مگردان !

صبح روز بعد احساس مى كند كه حالش بسيار خوب شده است پس از مراجعه به بيمارستان پزشك جراح كه او را سرحال مى بيند به او كمى شك مى كند و مجددا از معده ايشان عكسبردارى مى كند و با كمال تعجب از مشاهده عدم وجود غده مى گويد باور كردنى نيست ، غده محو شده تو چكار كرده اى ؟ مريض مى گويد: به دكتر حقيقى مراجعه كرم و شفا پيدا كردم ، آن دكتر حضرت ابوالفضل العباس قمر بنى هاشمعليه‌السلام مى باشد.

١١٠ - هيج اميدى به بهبودى او نداشتند

٣ - در سال ١٣٧٣ شخصى به نام حاج آقا صالحى با مراجعه به هيئت ملتمس دعا گشت و با ناراحتى تمام اظهار نمود كه چون رگهاى قلبم بسته و نيز دريچه آن فراخ گرديده است عمل جراحى بسيار سختى در پيش دارم ، و متوسل به ذيل عنايت حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام گرديد. پزشكان كه ايشان را مورد عمل قرار دادند هيچ اميدى به بهبودى او نداشتند. آنان اميدى به موفقيت عمل نداشتند و صرفا روى اصرار زياد نزديكان مريض دست به اين جراحى خطرناك زدند.

روز بعد از عمل ، پزشكان با تعجب زيادى مريض را كاملا بهبود يافته ديدند و همگى اظهار نمودند كه اين يك معجزه بوده و بهبودى مريض عامل ديگرى داشته است

حاج آقا صالحى كه در رودهن كارخانه اى دارد، هر سال در سالگرد عمل (٢٣ مهرماه ) غذاى زيادى طبخ و بين كارگران چندين كارخانه تقسيم مى نمايد.

١١١ - دست نياز به دامان فرزند ام البنينعليهما‌السلام

٤ - در پاييز سال ١٣٧٢ حاجيه خانم خواهر آقاى دكتر مناقبى واعظ، در حاليكه دو عصا در زير بغل داشت و مدتها از سرطان استخوان رنج مى برد به هيئت مراجعه كرد و دست نياز به دامان فرزند ام البنينعليها‌السلام دراز نمود. ايشان به مدير هيئت اظهار داشت كه ، بگوييد مداحان اهل البيتعليهم‌السلام براى من دعاى امن يجيب بخوانند و از عباس بن علىعليهما‌السلام بخواهند مرا شفا عنايت فرمايد. امر ايشان اجابت شد.

هفته بعد، صبح جمعه ، بدون عصا و يا كوچكترين ناراحتى به هيئت مراجعه كرد و در حاليكه چند جعبه شرينى در دست داشت ، با شادى فراوان اظهار نمود كه از آقا شفا گرفتم ! و اين امر موجب خشنودى و مسرت همگان گشت

١١٢ - اشك ريزان از آقا مى خواهد كه نااميدش نكند

٥ - در روز چهارشنبه ٣١/٥/٧٥ به يك معلم مشهدى تلفن مى شود كه فرزند سربازت در پادگانى در تهران بسترى است وى هر دو كليه اش را از دست داده و به حالت اغما در بستر افتاده است تا از بين نرفته است ، بيا و او را ببين !

پدر، همان روز حركت كرده ، صبح پنجشنبه ١/٦/٧٥ به تهران وارد مى شود و پس از سرزدن به منزل يكى از دوستانش ، بلافاصله به بيمارستان مراجعه مى كند و فرزندش را در حالت اغما مشاهد مى نمايد. گريان و نالان ، به منزل دوستش بر مى گردد. دوست او اظهار مى دارد كه فردا صبح ، هيئت انصار العباسعليه‌السلام تهران در محل زيارت امامزاده صالح در صحن مطهر برنامه دعاى ندبه دارد. تاكنون خيلى از افراد به قمر بنى هاشم ابوالفضل العباسعليه‌السلام متوسل شده ، شفا گرفته اند، تو نيز شركت كن فردا صبح ايشان به محل برگزارى مراسم مى رود و با مشاهده پرچم سبز حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام ، اشكريزان ، از آقا مى خواهد كه نااميدش نكند و فرزندش را شفا عنايت فرمايد.

بعد از ظهر همان روز به بيمارستان مراجعه مى كند و با كمال تعجب ، فرزندش را سالم روى تخت نشسته مى بيند! وقتى او را در آغوش مى گيرد و از حالش جويا مى شود، فرزند سربازش مى گويد: امروز صبح در حاليكه متوجه هيچ جيزى نبودم ، ناگهان نور سبزى درخشيدن گرفت دو پرتو سبز رنگ از آسمان به طرف زمين كشيده شده و هر لحظه به من نزديك مى شد. وقتى نور كاملا نزديك گرديد، هر يك از دو پرتو با چيزى مانند خرما وارد بدن من شدند و هر يك از دو خرما در يك پهلوى من قرار گرفت بلافاصله به هوش آمدم و ديدم كه حالم بهتر شده و اكنون هيچ گونه احساس ناراحتى ندارم هفته بعد از آن (جمعه ٩/٢/٧٥) پدر و پسر، هر دو به هيئت آمدند و پدر جريان واقعه را در پشت ميكروفون براى افراد هيئت تعريف كرد.

١١٣ - اين آقا اباالفضل العباس عليه‌السلام هستند و تشريف آورده اند تا تو را شفا بدهند

شرح شفا يافتن خانم فاطمه رستمى پور، سال ١٤١٨ ه‍ ق به يد با كفايت حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباسعليه‌السلام همزمان با خجسته زاد روز شمس الشموس وانيس النفوس حضرت على بن موسى الرضاعليه‌السلام :

نام بيمار: خانم فاطمه رستمى پور - ٤٨ ساله

محل سكونت : كرمان ، پارك مطهرى ، كوچه ١٢ مترى سيدالشهدا جنب پيش دانشگاهى ، پلاك ١٤ منزل آقاى نظرى

مدت بيمارى : حدود ٥ ماه

تاريخ مراجعه دكتر ٨/١٠/٧٦ تاريخ آزمايش : ٩/١٠/٧٦. تاريخ تشخيص : ١٣/١٠/٧٦.

نوع مرض : سرطان

پزشك معالج : آقاى دكتر منصورى ، متخصص سرطان شناسى

نقل از: خانم طيبه نظرى ، فرزند

السلام عليك يا شمس الشموس و السلام عليك يا قمر بنى هاشم

ماردم ، كه زنى ٤٨ ساله و بسيار فعال بود، مدت ٥ ماه قبل متوجه شدم مادرم كه زنى ٤٨ ساله و بسيار فعال بود احساس كسالت و خستگى مى كند و از درد دست و ناراحتى دانه زير بغل مى نالد. با بزرگتر شدن دانه و افزايش ‍ ميزان ناراحتى ، به دكتر مراجعه كرديم دكتر ما را جهت راديولژى ، آزمايش ‍ خون و سونوگرافى راهى آزمايشگاهها نمود. بعد از مشاهده نتايج آزمايشها قرار شد مادر را جراحى كرده و دانه مزبور را بردارند. در حين عمل جراحى ، متوجه شدند دانه برداشتنى نيست چه ، تمام غدد لنفاوى را فراگرفته بود، به حدى كه در قسمتهاى گردن و سينه از روى پوست هم آثارش هويدا بود. بدون اقدام موثر محل برش را بخيه كردند و مادر را روانه خانه !

اميد ما جز به خدا قطع ، و دلها متوجه او گرديد. با افزايش ناراحتى و درد دست مادر جهت شيمى درمانى به آقاى دكتر منصورى مراجعه كرديم ايشان گفت : به اميد خداوند شروع مى كنيم ولى اميدى به زنده ماندن مريضتان نيست ! همه بيتابى مى كرديم و هر يك پيشنهادى ارائه مى داديم دكتر نسخه اى يك هفته اى نوشت كه در خانه استفاده شود و بعد به بيمارستان مراجعه شود!

در همين اثنا! يكى از همسايگان مادرم ، خواب ديد كه اطراف زيارتگاه ده زيار (سقاخانه ابوالفضل العباسعليه‌السلام ) يك گله گوسفند مشغول چرا هستند و خانم رستمى پور (مادرم ) در حاليكه سالم است داخل گله شد و يك راس گوسفند بزرگ را گرفته ، مقابل سقاخانه آورده و كشت ، بعد هم مشغول زيارت گرديد.

خواب را براى ما نقل كرد و در پى آن ، ما خواهر و برادرها تصميم گرفتيم مادرمان را به محل زيارتگاه ده زيار ببريم و گوسفندى هم قربانى و خيرات كنيم

روز سه شنبه اى مطابق با ميلاد فرخ بنياد حضرت ثامن الحجج على بن موسى الرضا عليه آلاف التحيه و الثناء از كرمان حركت كرديم و دو ساعت مانده به غروب به زيارتگاه رسيديم در آنجا نخست به چهارده معصومعليهم‌السلام متوسل شديم ، بعد زيارت عاشورا خوانديم و ضمنا به همان طريق گوسفند را تهيه كرده ، ذبح و خيرات نموديم ، به كرمان كه برگشتيم ، مادرم بر اثر خستگى ساعت ٨ خواب رفت در عالم رويا ديد پسرش ، كه شهيد شده است ، همراه آقايى رشيد كه نقاب بر صورت دارد وارد اطاق شدند. فرزندش مى گويد: مادر، اين آقا (ابوالفضل العباسعليه‌السلام ) هستند و تشريف آورده اند تو را شفا دهند. در اين حين مادر مى گويد حس ‍ كردم آقا دستشان را بر دانه اى كه آزارم مى داد گذاشتند و فرمودند: تو كسالتى ندارى ، بهتر شدى ، بلند شو! بچه ها نقل مى كنند: مادر كه اين اواخر با كمك ديگران از جا بر مى خاست و از غذا خوردن نيز افتاده بود گريه كنان با صداى بلند از خواب پريد و با سرعت نشست و گفت : آقا ابوالفضل العباسعليه‌السلام اينجا بودند، ببينيد مرا شفا دادند! نگاه كرديم ديديم آثارى از برآمدگى آن دانه نيست به دكترها مراجعه كرديم و آنان نيز آثارى از بيمارى سابق نيافتند.

آرى بحمدالله نظر شفا بخش باب الحوائج ، اين باب حاجات خلق خدا و ساقى لب تشنگان نينوا، چاره ساز شد. اميد است شهپر لطفش بر سر همگى مان سايه افكند.

بر آن باب حاجات خلق خدا

ز دنيا و از اهل دنيا درود

خداوندا عمويم را نگه دار

ازين صحرا ازين گرگان خونخوار

همه ما را به قربان عمو كن

همه ما را بلا گردان او كن

بدان سرعت كه رفتى سوى ميدان

چرا ماندى نمى آيى عموجان

كجايى تا ببوسم دستهايت

ندارم از عطش ديگر شكايت

دلم گويد عمو ديگر نيايد

دگر آن مهر جان پرور نيايد

همه اى كودكان آمين بگوييد

مخواهيد آب ، عموجان را بجوييد

١١٤ - صداى دلنوازى به گوشم خورد

جناب حجت الاسلام و المسلمين ، آقاى حاج شيخ برات على خدايى اردبيلى ، طى نامه اى دو كرامت به انتشارات مكتب الحسينعليه‌السلام فرستاده و چنين مى نگارد:

١ - جناب خلدآشيان آقاى كربلايى احد، ساكن روستاى تازه قشلاق يورتچى از توابع اردبيل مردى صالح و متقى بود كه در مجالس عزاى امام حسينعليه‌السلام و مصائب اهل بيتعليهم‌السلام شركت مى كرد و بسيار مى گريست از آن مرحوم ، دو كرامت نقل شده است كه ذيلا مى خوانيد.

قبل از نقل دو كرامت ، در خور ذكر است كه در ايام گذشته مردم منطقه معتقد بودند از علامات شيعه اين است كه به زيارت كربلاى معلى برود، و صورت بر تربت اقدس آن حضرت بسايد. لذا جمعيت دسته دسته و فوج فوج به سوى كربلا رهسپار مى شدند و خيل بازماندگان نيز دلهاشان به هواى كوى يار پرواز مى كرد. ضمنا هر فوج كه حركت مى كرد، چاووشى داشت و در مسير راه نيز هر كه مى شنيد با آب و طعام لذيذ به استقبال مى آمد و مردم با ديدن زوار غالبا نذرى به زوار بكنند، مثلا مى گفتند: يا حضرت اباالفضل العباس ، چنانچه از اين مرض مهلك شفا يابم اين اسب را به زوار آستان ملك پاسبان حضرتت مى دهم تا در طول مسافرت از آن استفاده كنند، نوعا هم حاجاتشان برآورده مى شود و به نذر خويش عمل مى كردند.

از شهرستان اردبيل تا آبادى كوراييم ، يك منزل بود كه بعد از طى مسافت ، شب را در آنجا سحر مى كردند.

عبور كربلاييها از اين محل بود، و مرحوم آیت الله حاج ميرزا على اكبر مجتهد اردبيلى ، كرارا در منزلگاه كوراييم اجلال نزول مى فرمودند.

مرحوم كربلايى احد مى گفت : من در سن هشت ، نه سالگى كنار جاده سالكين كربلا چند راس گاو مى چراندم و از صداى چاووشان ، روحم به ديار عاشقان پرواز مى كرد، و خلاصه از عشق زيارت كربلا بيقرار بودم

يك روز ديدم دسته هاى كاروان پشت سر هم در حركت بوده ، طبق معمول ، هر كاروان چاووش مخصوصى دارد و در دست هر چاووشى پرچم حضرت اباالفضل العباس قمر بنى هاشمعليه‌السلام است اهالى تازه قشلاق به دنبال پرچم به راه افتاده و اشكريزان آنان را بدرقه كردند و بعد از طى مقدارى از راه بازگشتند. من نيز گاوها را به طرف ده رها كردم و به بدرقه زوار پرداختم ، اما همچون ديگران بازنگشتم ، و اين در حالى بود كه حتى يك لحظه طاقت هجران از آغوش مادرم را نداشتم

بارى ، از خانواده و بستگان دل كنده و به عشق ديدار مرقد يار، با دو قطعه نان خشك ، در التزام ركاب زائرين راه كربلا را در پيش گرفتم و از همان آغاز، مثل يك خادم ، به خدمت كاروان كمر بستم زائرين چند ماه در كربلا اقامت جستند و در اين مدت هر روز به زيارت حضرت اباعبدالله الحسينعليه‌السلام و نيز زيارت سردار كربلا مى رفتند وبراى بوسيدن قبور و حرم آن عزيزان هيچ نظم و ترتيبى را رعايت نمى كردند. روزى ، من عاشق دلباخته و غريب بى كس با آن قد كوچك و جثه ريز دل به دريا زده ، از جمعيت خود را به ضريح آن علمدار باب الحوائج رساندم و در اثر اين امر، در زير پا مانده و از رفتن بازماندم ، در نتيجه ، مرا به گوشه ايوان بردند و مرحمتش را لمس ‍ نمودم و براى خود نيروى ابدى گرفتم

همچنين به زيارت نجف اشرف رفته ، مرقد مطهر على بن ابى طالبعليهما‌السلام را زيارت نموديم ، سپس به زيارت امام موسى كاظمعليه‌السلام و بعدا هم به زيارت عسكريينعليهما‌السلام رفتيم و پس از زيارت سرداب مقدس ، عراق را به مقصد ايران ترك كرديم

در طول راه ، من همواره پياده بودم و با وجود هواى گرم تابستان و گرد و غبار ناشى از سم ستوران در مسير راه ، همواره مى كوشيدم قدمهاى تندى برداشته ميانه كاروان حركت كنم زيرا ترس داشتم كه از كاروان عقب بمانم و گرفتار اعراب عنيزه - كه داستان قساوتشان ما را سخت نگران ساخته بود - بشوم سرعت و فعاليت زياد و نيز نامناسب بودن برنامه غذايى ، سبب شد كه در راه مسموم شوم همراهان ، مرا در حاليكه دچار حال قى و اسهال بودم ، يك منزل با مشقت راه بردند و به همين علت آب بدنم كم شد. از آن پس ، چون حالم خيلى خراب بود، مرا در يكى از كاروانسراهاى قديمى در بيابان گذاشتند و با قلب سوخته به سوى وطن حركت كردند. اينك من در حال بيهوشى و به طور نيمه جان در گوشه كاروانسرا روى خاك افتاده ام و نه غذايى دارم و نه آبى ، در معنى ، هر لحظه منتظر ملك الموت هستم

بيهوشى من از ظهر آن روز تا صبح روز بعد طول كشيد. صبحگاهان كه به هوش آمدم ، با چشم گريان زبان به گله گشودم و اين جملات را خطاب به امير نجف اشرف و به سردار رشيد كربلا گفتم :

يا اميرالمومنين ، و يا قمر بنى هاشمعليهما‌السلام ، عشق شما مرا وادار كرد كه از پدر و مادر و برادر، و از تمام علايق ببرم و به كوى شما بيايم حال ، در اين بيابان و در گوشه اين كاروانسرا، در حال مرگم و مى دانم كه پيش از همه ، مادرم چشم انتظار من نشسته است و اگر من با چنين حالى بميرم و بى نام و نشان به كام خاك بروم ، داغ دل او هيچگاه پايان نخواهد پذيرفت از رسم فتوت و مهمان نوازى بدور است كه بيايند و من را اين چنين در بيابان بيابند.

سپس از شدت ضعف و ناتوانى ، زبان گله را بستم و بيهوش بر بستر افتادم در همان حال صداى دلنوازى به گوشم رسيد كه دوبار گفت : (كربلايى احد) چشم باز كردم ، ديدم شخص بزرگوارى سوار بر اسب بالاى سرم قرار دارد. به من فرمود: چرا اينجا مانده اى ؟ با حالت ضعف گفتم : (آقا، دارم مى ميرم ) خيال كردم يكى از زوار آشناست ، گفتم : خبر مرگ مرا، تو به مادرم برسان ! سوار مزبور از روى زين خم شد، دست مرا گرفت و آرام فشرد و من جان تازه اى يافتم سپس فرمود: كاروان چندان از اينجا دور نشده است ، برخيز به آنان مى رسيم كيفيت حركت را نفهميدم ، ولى چندان طول نكشيد كه همه آثار كسالت از من برطرف شد و پر نشاط و سرحال ، خود را كنار همسفران ، كه در كنار چشمه اى اطراق كرده بودند، يافتم ! دوستان همراه كه مرا ديدند، همگى از شوق و شعف به گريه افتادند و كيفيت آمدنم را پرسيدند. من هم كيفيت مرض و غربت خويش به محضر مولا و فرزند رشيدش حضرت ابوالفضل العباسعليهما‌السلام را براى آنان بازگو كردم و آنان نجات من از آن وضعيت و رسيدن به كاروان را از كرامت حضرت ولى الله اعظم و علمدار كربلا دانستند.

من خيال مى كردم يك روز تمام نيست كه از كاروان جدا شدم ، اما آنان گفتند خير، دو روز است كه مرا ترك كرده اند، و قرائن هم ، صحت گفته شان را تصديق مى كرد. زيرا من در خاك عراق افتاده و از حركت بازماندم ولى آنها را در نزديكيهاى همدان ملاقات كردم از آن به بعد نيز، به جهت بهبودى من آهسته حركت كرده ، به نوبت مرا بر مركوب خويش سوار نمودند و ديگر نگذاشتند يك قدم پياده راه بروم ، تا اينكه مرا صحيح و سالم ، در وطن تحويل پدر و مادرم دادند. و ماجراى شگفت فوق را نيز براى بستگانم حكايت كردند.

از آن پس نيز تاكنون ، همواره در تمامى مشكلات بدون تكلف آن حضرت را به يارى طلبيده ام و خواهش مرا اجابت فرموده اند.

١١٥ -۰ علمدار بى بديل

مرحوم كربلايى احد كرامت ديگر را چنين نقل مى كرد:

٢ - مراسم عقد و ازدواج من در فصل زمستان انجام گرفت آن ايام ، از امكانات ابتدايى محروم بوده ، و غير از يك خانه روستايى اطاق ديگرى نداشتيم و از جهات مختلف در مضيقه بوديم پس از چندى براى غسل كردن ، به رودخانه عظيمى رفتم كه با عرض ٥٠٠ متر، از جلوى ده مى گذشت و غرش زنان ، به سمت دريا مى رفت ضمنا در آن سرماى شديد زمستان سطحى از يخ به ضخامت بيش از يك متر، روى رودخانه را پوشانده بود و اهالى دهكده گوشه اى از يخ حاشيه رودخانه را، براى برداشتن آب مصرفى ، همچون طوقه چاه و يا دهانه تنور سوراخ كرده بودند و كوزه و ساير ظرفها را از آن سوراخ پايين مى بردند و آب بر مى داشتند. علاوه بر ضخامت يخ ، يك متر هم عمق خود آب رودخانه بود و شيب مسير رودخانه بود و شيب مسير رودخانه به شدت جريان آب كمك مى داد. من در كنار آن رودخانه لخت شده ، غسل مى كردم ، مدتى شبها كارم همين بود.

يكى از شبها كه مى خواستم عمل غسل را انجام بدهم و به اين منظور از سوراخ مزبور داخل آب رودخانه شدم ، پس از ورود، متوجه شدم فشار آب بسيار قوى شده است مقاومت كردم كه آب مرا نبرد، ولى سودى نبخشيد و در نتيجه ، جريان آب مرا به سراشيبى برد. مع الاسف هر كجا سر بلند مى كردم ، سرم محكم به سقف يخى رودخانه مى خورد و دو مرتبه در آب غوطه ور مى خوردم سوز سرما تا عمق استخوانهايم نفوذ كرده و ضمنا حالت خفگى پيدا كرده بودم از دريچه دور شده ، و فكر مى كردم كه آب ، مرا ٢٠٠ متر آن طرف برده است

از بس كه سرم به سقف يخى خورده بود، زخمهاى كارى برداشته بود.

خلاصه ، از هر جهت راه نجات به رويم بسته شد و به مرگ خودم يقين كردم از تيره بختى نو عروس و ناكامى او، منقلب بودم و يقين داشتم كه جنازه ام به وسيله سيل به درياى خزر رفته در آنجا طعمه ماهيان خواهد شد. در آن تنگناى بى امان ، قلبا متوجه و متوسل به حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام شده ، دامن وى را گرفتم و آن علمدار بى بديل مرا از چنگال مرگ نجات داد.

بدين گونه كه ، ناگهان ، پس از نااميدى به طور معجزه آسايى سرم از آن دريچه يخ بيرون آمد و در حاليكه غرق در خون بوده و دست و پايم را سرما زده بود، لباسم را پوشيدم و از توجه و عنايت حضرت اباالفضل العباس ‍عليه‌السلام ، حيات جديدى يافتم پس از نجات از رودخانه طى چندين ماه مداوا، عافيت و سلامتى كامل خود را به دست آوردم و ازينرو مدام به آن حضرت عشق مى ورزم و با اين جمله : (لسلام عليك يا عبدالصالح المطيع لله و لرسوله ) بر حضرتش دورد مى فرستم

يا كاشف الكرب عن وجه الحسينعليه‌السلام

اكشف كربى بحق اخيك الحسينعليه‌السلام

دوست دارم در بغل قنداقه اصغر بگيرم

دوست دارم دل از چرخ بازيگر بگيرم

گر در اين عالم نشد در عالم ديگر بگيرم

دوست دارم نام من باب الحوائج باشد اما

پنجه مشكل گشا آنگه من از دوار بگيرم

دوست دارم دستم از پيكر جدا گردد خدايا

تا كه همچون جعفر طيار بال و پر بگيرم

دوست دارم آن قدر لب تشنه باشم تا بميرم.

تا مگر آب حيات از ساقى كوثر بگيرم

دوست دارم جان نثار مكتب توحيد باشم

تا مدال افتخار از دست پيغمبر بگيرم

دوست دارم تا قيامت از سكينه رخ بپوشم

دوست دارم بغل قنداقه اصغر بگيرم

دوست دارم تير آيد چشم من در خون نشاند

تا مدال افتخار از بانوى محشر بگيرم

دوست دارم چون تنم پامال سم اسب گردد

بر سرم زهرا بيايد زندگى از سر بگيرم