چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس جلد ۲

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس 0%

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس نویسنده:
گروه: شخصیت های اسلامی

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علی ربانی خلخالی
گروه: مشاهدات: 70943
دانلود: 3835


توضیحات:

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول) جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 275 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 70943 / دانلود: 3835
اندازه اندازه اندازه
چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

١٧٦ - از آقا قمر بنى هاشم عليه‌السلام شفاى خود را گرفت

٧ - كرامت دوم : پسرى ١٢ ساله از اهل سنت بود، كه هر روز از ساعت ١١ صبح به وى حالت صرع دست مى داد و رنگ بدن او متمايل به سبز مى شد. پدرش مدعى بود كه او را نزد اطباى زيادى برده و حدود سه هزار ريال عمانى ، كه معادل با سه ميليون و نيم تومان ايرانى مى باشد، خرج اين پسر كرده ولى هيچ نتيجه اى نديده است مادر اين بچه بيمار، فرزند خود را در روز عاشورا، به ماتم العباس مذكور مى آورد و به همراه خود در قسمت زنان قرار مى دهد. طبق رسم معمول در كشورهاى حاشيه خليج فارس ، خطيب در روز عاشورا مقتل سيدالشهداعليه‌السلام را خوانده ، پس از آن مراسم و سينه زنى شروع مى شود و تا ساعت يك بعد از ظهر مراسم ادامه مى يابد. اين زن نيز، كه همراه با بچه مريض خود از صبح زود ساعت ٩ به مجلس آمده بود، همراه عزاداران تا سعت يك بعد از ظهر مشغول عزادارى مى شود و در نتيجه از مرض ‍ فرزندش كه هر روز حدود ساعت ١١ گرفتار حالت صرع مى شد غافل مى شود و آن را فراموش مى كند. اما پس از اتمام مراسم عزادارى ، يكمرتبه به يادش مى آيد كه پسرش هر روز ساعت ١١ صرع مى گرفت ولى امروز آن حالت در او ايجاد نشد، لذا ناخودآگاه سرو صدا مى كند، و در اثر سروصداى بقيه زنان ، مردها مى فهمند كه در قسمت زنان كرامتى رخ داده است ..اين جريان در روز عاشورا اتفاق افتاد و تا آخر ماه صفر هم كه من آنجا بودم ديگر اين حالت بر آن پسر عارض نشد و در حقيقت از وجود مقدس آقا قمر بنى هاشم سلام الله عليه شفاى خود را گرفت و همه مردم آن ديار، آن پسر مريض را ديده بودند، و شفاى او را نيز شاهد بودند.

١٧٧ - خطوط فاصل ميان آجرها در پرتو آن ظاهر شد

٨ - كرامت سوم : در ماتم العباس مذكور ضريح كوچكى يك متر در يك متر مربع ساخته و آن را به ديوار نصب كرده اند. كه مردم و واردين با نگاه به آن ، به ياد ضريح مقدس آقا اباالفضل العباسعليه‌السلام مى افتند، و گاهى هم با دست زدن به آن تبرك مى جويند. در روز ٧ محرم الحرام ، پس از اتمام منبر و شروع مراسم سينه زنى ، يكمرتبه تمام كسانى كه در داخل ماتم العباس ‍ حضور داشتند، با چشمان خود مشاهده كردند كه يك نور قرمز رنگ بسيار قوى ، روى ديوار نمايان شد، و همچنين روى آن ضريح كوچك نيز كه بر ديوار نصب شده قبه اى نورانى ظاهر گشت ، كه ضريح كاملا در تحت آن قبه قرار گرفت نور قرمز رنگ روى ديوار، به قدرى قوى و شديد بود كه باوجود آنكه ظهور آن در روز بود نه در شب ، مقدار آجرها و خطوط فاصل ميان آجرها در پرتو آن ظاهر شد.

در خور ذكر است كه روى آجرها به اندازه يك سانت سيمان وجود دارد، و پس از آن هم ملون به دورنگ شده است : اول سفيد، بعد سياه ، و معقول نيست كه از لابلاى همه اينها آجرها ظهور و بروز كند. البته از اين صحنه كلا فيلمبردارى شد و فيلم آن در خابوره موجود و به جاهاى ديگر نيز برده شده است

يادآورى مى شود كه ، هنگام ظهور اين نور عجيب و تابيدن به آن ديوار، همه كسانى كه حاضر بودند دستمالها و لباسها و پارچه هاى خود را به آن موضع نور محيرالعقول مى ماليدند و متبرك مى كردند.

قطره اشك تو، يك دريا عطش

هرم لبهاى تو، يك صحرا عطش

در نگاه گرم تو، حس مى شود

يك جهان ايثار، يك دنيا عطش

تا نبينى عاشقان را تشنه كام

آمدى درياى غيرت ! با عطش

تشنه بيرون آمدى تا از فرات

با تو دارد آب هم حتى ، عطش

تا كوير خشك لبهاى تو ديد

سوخت چون خورشيد، سرتا پا عطش

بى تو در ميخانه ، خم مى شكست

علقمه : شد بزم غم ، سقا: عطش

بعد تو، روح بلند عاطفه

قطره قطره آب مى شد، با عطش

.

. ١٧٨ - ديدم تمام كوچه و حياط منزل ما پر از افراد كرد است

فقيه فرزانه ، مرجع عاليقدر جهان تشيع ، حضرت آیت الله العظمى آقاى حاج سيد محمد حسينى شيرازى (دام ظله الوارف )، از آقاى سيد مهدى بلور فروش - در كربلا - بدون واسطه نقل مى كنند كه گفت :

٩ - يك زن سنى از كردها كه ايام نوروز به كربلا مى آيند، نزد من آمد و از مغازه مقدارى جنس خريد و گفت : من كسى را ندارم ، آيا مى توانم شب را در منزل شما باشم ؟ گفتم : مانعى ندارد.

در منزل به همسرم گفته بود كه من نزديك ده سال است ازدواج كرده ام و اولاددار نشده ام زنم به او گفته بود: شما به حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام متوسل شويد و نذر كنيد كه اگر تا نوروز سال بعد اولادار شديد، هر چه طلا در دست و گردن داريد نذر حضرت اباالفضل العباسعليه‌السلام باشد.

سال بعد ايام نوروز كه روز زوارى بود و من سرم شلوغ بود، ساعت دو بعد از ظهر به منزل رفتم ديدم تمام كوچه و حياط منزل ما پر از افراد كرد است

بسيار نگران شده ، با زحمت فراوان خودم را به صحن خانه رساندم و زنم را صدا كردم كه اين چه وضعى است و اينها را چه كسى راه داده است ؟

باخنده گفت : چيزى نيست ، بيا بالا. گفتم : مساله چيست ؟ گفت : آن زن كرد پارسالى با فرزندش آمده كه طلاهايش را به حضرت اباالفضل العباس ‍عليه‌السلام تقديم كند. اينها هم همگى افراد نازا هستند كه آمده اند به حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام متوسل شوند و طلاهاى خويش را نذر آن حضرت كنند.

١٧٩ - چون به حضرت توجه كرد حقش ظاهر شد

حجت الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ ابراهيم صدقى ، طى مكتوبى به انتشارات مكتب الحسينعليه‌السلام چنين نقل مى كند:

١٠ - حاجى محمد رضا صدقى حائرى ، كه يكى از اخيار كربلا و نواده فقيه زاهد صاحب كرامات مرحوم شيخ حمزه اشرفى حائرى(٣٦٧) قدس‌سره مى باشد، از فرزند عمويش مرحوم حمزه (فرزند حاج محمد على فرزند شيخ حمزه اشرفى ) نقل كرد كه گفت :

زمانى كه در كويت به سر مى بردم ، قضيه اى رخ داد كه فهميدم اين عربهاى سنى بدوى صحرانشين هم به حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام عقيده مندند و او را صاحب كرامت مى دانند. اصل قضيه چنين بود:

يك عرب سنى صاحب گاو و گوسفند، براى يك نفر از شيعيان روغن مى آورد و با هم معامله داشتند. يكى از دفعاتى كه آن عرب سنى صحرانشين روغن مى آورد و مقدارش ١٠ حقه بوده است (چون در آن زمان وزن كيلو معمول نبود) كاسب شيعه پس از وزن كردن خيك روغن ، به قصد كلاه بردارى و اخاذى از آن عرب بدوى ، به صاحب روغن مى گويد: مقدار روغن ٨ حقه مى باشد! سنى عرب ، كه عصايى در دست داشته با عصا در اطراف محل ايستادن آن كاسب شيعه دايره اى مى كشد و به زبان عربى مى گويد: (هاى خطه العباس ان كنت صادقا قولك فاخرج منها)(٣٦٨) يعنى : اين دايره مربوط به حضرت عباسعليه‌السلام است ، اگر در گفتار خود صادقى از اين دايره بيرون بيا.

وقتى آن سنى دايره را كشيده و اين كلام را مى گويد: كاسب شيعه مى بيند توان حركت و خروج از دايره از وى سلب شده است ، لذا به دروغى كه گفته بود، اقرار مى كند و مى گويد مقدار وزن واقعى روغن همان ده حقه است

اين كرامتى بود كه از حضرت اباالفضل العباسعليه‌السلام در حق آن مرد عرب صحرانشين صادر شد چون به حضرت توجه كرد حقش ظاهر شد، و آن كاسب حرام خوار مفتضح و رسوا گرديد.

فصل سوم : عنايات قمر بنى هاشم عليه‌السلام به مسيحيان (شامل ١١ كرامت )

١٨٠ - ديدى گفتم اباالفضل شما باب الحوائج است

جناب حجت الاسلام آقاى حاج شيخ فضل الله شفيعى قمى ، حامى و مروج مكتب اهل بيتعليهم‌السلام ، طى نامه اى به انتشارات مكتب الحسينعليه‌السلام ، سه كرامت زير را يادآور شده اند:

١ - حقير در سال ١٣٥٥ تهران منبر مى رفتم يكى از گويندگان برايم نقل كرد: در محلى ده شب منبر مى رفتم يكى از شبها بعد از منبر نوجوانى مرا به خانه اى دعوت كرد و گفت پدرم با شما كار دارد. پس از ورود به خانه مزبور، شخصى را در روى تخت مشاهده كردم كه بيمار بود. وى مرا كنار خود طلبيد و گفت : آقاى محترم ، من شخصى مسيحى هستم و مسلمان نيستم ، ولى به ابوالفضل شما اعتقاد دارم دكتر مرا جواب كرده و اين مرضى كه دارم خوب شدنى نيست پدرم با اين مرض مرد، برادرم هم با اين مرض ‍ مرد، من هم با همين مرض ساعت آخر عمر را سپرى مى كنم اگر شما شفاى مرا از حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام بگيريد قول مى دهم كه مسلمان شوم من بدنم لرزيد! با اين بيمار رو به موت چه كنم ؟ بالاخره براى شفاى او متوسل به حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام شدم يكى دو شب از مجلس مانده بود، نوجوان پيدا شد و بعد از منبر مرا به خانه دعوت كرد. پيش خود گفتم حتما آن مرد مرده است و ما رسوا شديم ! متزلزل و نگران ، همراه او رفتم داخل خانه كه شدم ديدم آن مرد از روى تخت پايين آمده است ، تا چشمش به من افتاد بنا كرد گريه كردن و گفت :

ديدى گفتم ابوالفضل شما باب الحوائج است ، به من عنايت كرد و من خوب شدم الان شهادتين را بگو تا من مسلمان شوم آرى از بركت حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام من شفا يافته ، اسلام اختيار كرده ام و شيعه شده ام

١٨١ - يك ماه صداى جوان مى آمد

٢ - يكى دو سال به انقلاب مانده بود. در تهران ، خيابان غياثى ، شب تاسوعا شخصى پس از ديدن سقاخانه ها، به مقام شامخ حضرت ابوالفضل العباس ‍عليه‌السلام جسارت مى كند. به خانه كه مى آيد، مى بيند مادرش مشغول خوردن شله زرد است و در آنجا نيز مى گويد: مادر دست از خرافات بردار، از امشب من مى خواهم مشروب بخورم كيف كنم ! مادر او را از اين كار منع مى كند ولى او مى گويد: من ابوالفضل نمى شناسم

مادر از او جدا شده و مشغول كار خود مى گردد، كه ناگهان صداى فرزندش ‍ بلند مى شود: سوختم ! سوختم ! وقتى كه مى آيد مى بيند بساط مشروب پهن است ولى جوان نيست و فقط صداى او مى آيد، گويى به زمين فرو رفته بود. تا يك ماه صداى جوان مى آمد ولى كسى او را پيدا نكرد. متاسفانه روزنامه هاى آن روز قضيه را بعكس جلوه دادند.

١٨٢ - آرى پسرم را حضرت عباس عليه‌السلام شفا داده است

جناب حجت الاسلام و المسلمين آقاى شيخ رمضان قلى زاده بابلى در تاريخ ٢٥/١١/٧٦ اظهار داشت كه آقاى سرهنگ كريمى ، دوست مريوانى و فرمانده ارتش ، از اسناد خود در دانشگاه نظامى شيراز چنين نقل مى كرد:

٣ - شيخى در كشور آلمان مردى را مشاهده كرد كه از ماشين پياده شد و بچه اش را به اسم عباس صدا مى زد. مى گويد: اين امر برايم تعجب آور بود، لذا جلو رفتم و گفتم : شما كه يك آلمانى و مسيحى هستى ، چرا اسم بچه ات را عباس ، كه نامى عربى و اسلامى است ، نهاده اى ؟ و او پاسخ داد:

بچه من مريض شد و بيماريش شدت گرفت ، به گونه اى كه تمام اطبا او را جواب كردند. با پاسخ رد اطبا، از بهبودى حال وى نااميد شده و بچه را به منزل برديم

سخت نگران حال فرزند بوديم و چاره اى هم براى نجات وى به نظرمان نمى رسيد. در كوچه نزديك ما مسلمانهايى مى زيستند كه بعضا با ما آشنايى داشتند. روزى يكى از آنها كه از حال من باخبر بود به من گفت : آقا، نگران مباش ، من يك طبيب مى شناسم كه اگر به نزد او برويم شايد (بلكه مطمئنا) به شما جواب مثبت خواهد داد و بچه شما خوب خواهد شد. توضيح خواستم ، وى گفت : در كوچه ما روز تاسوعا براى حضرت عباس قمر بنى هاشمعليه‌السلام مجلسى تشكيل مى شود، شما هم شركت كنيد.

من در موعد مقرر، به همراه دوستم به مجلس مزبور رفتم ، آنها صحبت كرده ، مصيبت خواندند و بر مظلوميت و مصائب حضرت عباس قمر بنى هاشمعليه‌السلام گريستند. من هم به كمك آن دوست ، دل را به آن جهت داده ، مرض فرزندم را در نظر گرفتم و حضرت عباس قمر بنى هاشمعليه‌السلام را واسطه قرار داده و از خدا شفاى فرزندم را درخواست كردم مجلس تمام شد و به سوى منزل حركت كردم در زدم و برخلاف انتظار، ديدم كه پسرم درب را گشود. تعجب كرده و گفتم : پسرم ، مگر مريض ‍ نيستى ؟ چرا و چگونه توان حركت يافتى ؟ او گفت : شما كه از منزل رفتيد ساعتى نگذشت كه در خودم احساس قدرت نمودم ، ديدم بدنم درد ندارد و مى توانم حركت كنم

مرد مسيحى در ادامه گفت : پسرم را پيش اطبا بردم ، همه بالاتفاق گفتند: در پسر شما هيچ نوع آثار مرض وجود ندارد. آرى ، پسرم را حضرت عباس ‍عليه‌السلام شفا داده است و لذا من نام آن بزرگوار را براى پسرم انتخاب كرده و او را به نام آقا صدا مى زنم ، چون اطمينان دارم كه ايشان در سلامتى و شفاى فرزندم دخالت تام داشته است جناب آقاى سرهنگ كريمى ، ناقل مطلب ، در اثناى كلام ، سخت منقلب شده ، مى گريست ، به گونه اى كه توان بيان ادامه مطلب را نداشت و من با سوالات مكرر از ايشان در ايام ديگر، نقل كرامت را تكميل و نهايتا جمع بندى نمودم

١٨٣ - مسلمانها هر جا گير مى كنند حضرت عباس عليه‌السلام را صدا مى زنند

جناب آقاى حاج ابوالحسن شكرى در تاريخ روز ١٨ صفر الخير ١٤١٨ هجرى قمرى از حاج رضا نظرى كهكى نقل كردند كه گفت :

٤ - بين اراك و بروجرد گردنه اى وجود دارد كه به نام گردنه زاليان معروف است روزى ديدم يك تريلى ٢٤ تن آهن بار كرده و در قسمت شيب جاده ، وسط راه ايستاده است راننده هم يك (ارمنى ) بود كه او را مى شناختم به وى گفتم : موسيو، از وسط جاده كنار برو، چرا اينجا ايستاده اى ؟ گفت : داستانى دارم از وسط جاده هم كنار نمى روم و بعد چنين توضيح داد:

از سر گردنه كه سرازير شدم ، پا روى ترمز گذاشتم ، اما ديدم كه ماشين ترمز ندارد. گفتم : خدايا، ماها كه كسى را نداريم پيش تو واسطه قرار دهيم ، ولى اين مسلمانها هر جا گير مى كنند حضرت عباسعليه‌السلام را صدا مى زنند. با خود نذر كردم كه اگر حضرت عباس مسلمانها نجاتم داد، من هم مسلمان مى شوم

ناگهان ديدم كه ماشين ايستاد. چه شد، نمى دانم ، ولى ديدم ماشين شيلنگ باد خالى كرده است ماشين يكدفعه جيك جيك اش بلند شد و توقف كرد... من ماشين را از جاى آن تكان نمى دهم ، زيرا اول مى خواهم بروم بروجرد مسلمان بشوم ، بعد بيايم ماشين را حركت داده و بروم شخص ارمنى فورا به بروجرد رفت و مسلمان شيعه شد و سپس آمده ، ماشين را حركت داد و برد.

١٨٤ - يك دست آمد جلو ماشين و ماشين را در جا نگهداشت !

حجت الاسلام و المسلمين حاج سيد محمد سيد عبداللهى ، از روحانيون حوزه علميه قم ، طى نامه اى در تاريخ ١٦/٨/٧٥ مرقوم داشته اند:

٥ - حضرت حجت الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ على ربانى خلخالى زيد توفيقه

سلام عليكم - با آرزوى موفقيت و دعاى خير براى حضرت عالى در راه نشر معارف ، فضائل و كرامات بزرگان دين ، اين جانب سالهاست كه شما را از طريق كتابهاى پر ارزش و خواندنى كه نوشته ايد شناخته و ارادت پيدا كرده ام اخيرا كتاب با ارزش ديگر شما (چهره درخشان قمر بنى هاشمعليه‌السلام ) را در كتابفروشى توحيد ديده و ابتياع نمودم و مقدارى از آن را در منزل خواندم با مطالعه كراماتى كه از حضرت ابوالفضل العباس ‍عليه‌السلام نسبت به افراد مختلف نقل كرده ايد، داستان زير به يادم آمد به نظرم آمد آن را مرقوم و ارسال دارم تا اگر صلاح دانستيد در جلد دوم همان كتاب بياوريد، و آن از اين قرار است :

سال گذشته در شب ولادت با سعادت حضرت ابوالفضل العباس ‍عليه‌السلام در سالن اجتماعات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم جشنى برگزار بود و جناب حجت الاسلام آقاى واعظى ، سرپرست اعزام مبلغ ، درباره شخصيت آن بزرگوار سخنرانى مى كرد، در ضمن سخنانش ‍ گفت : در يكى از سالها دهه عاشورا براى تبليغ به اهواز رفته بودم بعد از ظهر عاشورا به منزل مرحوم آیت الله بهبهانى رفتم در آنجا يك نفر خدمت آقا آمد و گفت : من مى خواهم مسلمان بشوم آقا از او پرسيد: دين تو چيست و چرا مى خواهى مسلمان بشوى ؟ گفت : دين من مسيحى ، و شغلم راننده تريلى است امروز صبح از خرمشهر تير آهن بار زده بودم و عازم تهران بودم به اهواز كه رسيدم ، ديدم جمعيت زيادى سياه پوشيده اند و به سرو سينه مى زنند. و عده اى هم در دستهايشان كاسه هاى آب بود و مى گفتند:

يا عباس ، يا سقا، يا اباالفضل العباسعليه‌السلام ! چون خيابانها مملو از جمعيت بود، ماشين را كنار خيابان پارك كردم و مدتى به تماشاى آن صحنه ها پرداختم ، تا اينكه خيابان مقدارى خلوت شد و من مجددا حركت كردم در راه همين طور به سرعت مى رفتم تا به يك سرازيرى رسيدم ، خواستم سرعت ماشين را كم كنم ، پا را روى ترمز گذاشتم ، ولى هر چه فشار دادم فايده نكرد. با خود گفتم : اگر از سمت روبرو ماشين بيايد و من با او تصادف كنم ، چكار بايد بكنم ؟

در اين حال شروع كردم به حضرت مسيح و مادرش مريمعليهما‌السلام التماس كردن ، ديدم فايده ندارد. يكدفعه يادم افتاد مردم در اهواز يا عباس ، يا سقا يا اباالفضل العباسعليه‌السلام مى گفتند. گفتم : يا عباس ، ياسقا، ياابوالفضل مسلمانها، خودت بدادم برس ! در همين حال ناگهان ديدم يك دست آمد جلو ماشين و ماشين را در جا نگهداشت ! من ماشين را در كنار جاده پارك كردم و اينك آمده ام خدمت شما تا مسلمان بشوم

١٨٥ - عنايت به كودك مسيحى

جناب حجت الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ حسين اثنى عشرى ، مروج و حامى مكتب اهل بيت عصمت و طهارتعليهم‌السلام طى نامه اى از تهران ، عاصمه تشيع ، نوشته اند:

٦ - صبح روز هشتم محرم الحرام سال ١٤١٥ ه‍ بعد از خواندن روضه در منزلى كه در خيابان دولت تهران بود (منزل جناب آقاى ميلانى ، هنگامى كه به طرف ابتداى خيابان مى رفتم آقا و خانم جوانى گريه كنان نزد من آمدند و از من خواستند كه براى خواندن روضه به مجلسى كه روز نهم (تاسوعا) دارند. بروم آنان گفتند كه ما جزو اقليتهاى دينى هستيم و از گروه ارامنه مى باشيم

از ايشان سوال كردم كه شما به چه علت تصميم به برگزارى چنين مجلسى گرفته ايد؟ گفتند: ما پسرى داريم كه پنج سال دارد. مدتى بود كه وى مبتلا به بيمارى خونى شده بود. معالجات فراوانى براى او انجام شد ولى نتيجه اى نگرفتيم چندى پيش اطبا به ما گفتند كه اين مرض خوب شدنى نيست ، و ما را كاملا از بهبودى وى نااميد كردند.

چند روز قبل ، با همسايه منزلمان كه مسلمان است در اين موضوع صحبت مى كرديم او گفت : امروز روز اول محرم است شما نذر كنيد كه اگر فرزندتان شفا گرفت يك مجلس روضه حضرت اباالفضل العباسعليه‌السلام با سفره اطعام بگيريد، اگر تا تاسوعاى امسال حاجتتان را گرفتيد همين امسال ، و گرنه سال آينده نذرتان را ادا كنيد.

صبح روز پنجم محرم بود كه ديدم فرزندم بعد از بيدار شدن از خواب نشاط و هيجان خاصى دارد از او سوال كردم كه چه شده ؟ گفت : نزديك صبح بود كه خواب سيدى را ديدم پرسيدم اسم شما چيست ؟ شخص ديگرى گفت كه اين آقا قمر بنى هاشم هستند. (البته خواب طولانى بود كه در آنجا مجال نبود كه همه اش را بشنوم ) و من الان احساس مى كنم كه شفا گرفته ام و حالم كاملا خوب است ظاهر او هم به نظر ما تغيير كرده بود و حالات سابق را نداشت لذا ما همان روز او را جهت انجام آزمايشات به بيمارستان برديم جواب آزمايشات تماما سالم بود، براى اطمينان به بيمارستان ديگرى نيز مراجعه كرديم جواب آنها هم همان بود، پس از مراجعه به دكتر معالج و نشان دادن جواب آزمايشات با حالت تعجب به ما گفت كه اين غير از معجزه چيز ديگرى نمى تواند باشد.

حال تصميم به اداى نذر گرفته ايم ضمنا همان همسايه به من گفت كه چون تو ارمنى هستى و مسلمانان ممكن است در مجلستان شركت نكنند و از طعام شما نخورند لذا شما وسائل پذيرايى را فراهم كن و به منزل ما بياور، ما آنها را آماده مى كنيم و مجلس را هم در منزل ما بگير. و باز به من گفت كه براى خواندن روضه هم خودت شخصى را دعوت كن

پرسيدم از كجا؟ گفت به درب حسينيه ها يا مساجد برو آنجا شخصى را پيدا خواهى كرد. ما هم بعد از مراجعه به دو يا سه حسينيه يا مسجد، به شما برخورديم ، لذا اگر ممكن است فردا به مجلس ما تشريف بياوريد و روضه حضرت ابوالفضل را بخوانيد. من نيز قبول كردم و فرداى آن روز، كه روز تاسوعا بود، به منزلى كه در حدود دو راهى قلهك بود رفتم و بحمدالله مجلس برقرار شد. بعد از مجلس ، خانم صاحب خانه كه همسايه آن خانم ارمنى بود به من گفت كه در اين مجلس حدود ده زن ارمنى حضور دارند كه به قصد شركت در مجلس روضه حضرت اباالفضل العباسعليه‌السلام آمده اند. اللهم اررقنا زيارته و شفاعته

١٨٦ - به شوهرت بگو: يا ابوالفضل مسلمانها شريك شود!

آقاى حاج جواد افشار، معروف به (حاج افشار) مرقوم داشته اند:

٧ - حدود سى سال قبل يكى از آقايان منبرى تهران براى يكى از آقايان منبرى قم ماجرايى را درباره كرامت و عنايت حضرت ابوالفضل العباس ‍عليه‌السلام نقل كرده بود كه از آن بر مى آمد افراد مختلف ، چه مسلمان باشند و چه خارج از دين اسلام ، چه مسيحى باشند و چه يهودى و يا ساير اديان ، چنانچه از آن حضرت چيزى را بخواهند حضرت به آنان توجه خواهد نمود. ماجراى مزبور از اين قرار بود. آقاى منبرى تهران مى گويد:

يك روز عصر از روضه برمى گشتم ، گذارم به ده مترى ارامنه افتاد خانمى ارمنى را ديدم كه جلوى درب منزل نشسته بود. وقتى كه نظرش به من افتاد بلند شد سلام كرد و گفت : آقا يك روضه حضرت ابوالفضل العباس ‍عليه‌السلام براى من مى خوانى ؟ گفتم : آرى ، مى خوانم مرا به داخل منزل راهنمايى كرد. وارد اطاق شده روى صندلى نشستم و شروع به خواندن روضه كردم آن خانم رفت درب حياط، جاى خودش نشست روضه را تمام كردم و بيرون آمدم آن زن گفت : فردا هم بياييد و روضه بخوانيد. گفتم : مى آيم فردا رفتم و به همان ترتيب روضه خواندم و بيرون آمدم باز گفت : فردا بيا. فردا مجددا آمدم ، روضه را خواندم و بيرون آمدم ، وى پاكتى به من داد.

قدرى كه از خانه دور شدم ، پاكت را باز كردم ، ديدم چهارده تومان و پنج ريال در پاكت گذاشته است تعجب كردم و با خود گفتم كه ، اگر مى خواست روضه اى پنج تومان به من بدهد قاعدتا پانزده تومان مى بايست بدهد و اگر هم روضه اى چهار تومان در نظر داشت ، باز ١٢ تومان مى شد. پس اين پنج ريالى يك امايى دارد. روز بعد باوجود اينكه را هم از آن طرف نبود، براى اينكه معماى پنج ريالى را بفهمم ، از آن محل رد شديم ديدم آن خانم همانجا درب منزلش نشسته است نزد او رفتم و گفتم : خانم ، سوالى از شما دارم ، فكر نكنيد مى خواهم بگويم پول كم داده ايد، چون رويه ما روضه خوانها اين است كه پول هر روضه را ٥ ريال يا ٤ ريال يا ٣ ريال مى دهند شما ١٤ تومان و ٥ ريال به من داديد. مى خواهم علتش را بدانم

گفت : شوهر من سر هر كارى مى رفت دو ماه يا سه ماه كار مى كرد و سپس ‍ جوابش مى كردند، لذا چند ماه بيكار مى شد تا دوباره كارى بدست مى آورد، باز مى رفت سركار و مجددا بزودى جوابش مى كردند. هميشه گرفتار بوديم و زندگى بدى داشتيم تا اينكه يك روز به يكى از دوستان كه خانم مسلمانى است ، شرح زندگيم را گفتم و اظهار داشتم كه ديگر خسته شده ام ، نمى دانم چكار كنم تا از اين بدبختى نجات پيدا كنم آن خانم مسلمان به من گفت : به شوهر بگو اين دفعه كه كارى گير آورد و سر كار رفت ، با حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام ما مسلمانها شريك شود، انشاء الله ديگر جوابش نمى كنند. شب ماجرا را به شوهرم گفتم و پيغام آن خانم مسلمان را به او رساندم كه هر موقع سركار رفتى با حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام مسلمانها شريك شو و افزودم كه : بيا اين پيشنهاد را قبول كن و هر وقت كارى گرفتى با حضرت اباالفضلعليه‌السلام شريك شو.

شوهرم قبول كرد. پس از چند روز كارى گيرش آمد و رفت سر كار و با حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام پيمان شراكت بست

حالا مدت يك سال است كه كار مى كند. در اين مدت ، مخارج ضرورى زندگى را انجام داده ، براى بچه ها و خودمان لباس خريده ايم و...با اين حال ، در آخر سال ٢٩ تومان اضافه آورده ايم كه ٥/١٤ تومان آن سهم خودمان ، و نيم ديگر آن سهم حضرت ابوالفضلعليه‌السلام است نمى دانستيم چكار كنيم و سهم آن حضرتعليه‌السلام را به چه كسى بدهيم ، تا اينكه چشمم به شما خورد، يادم آمد كه مسلمانها روضه ابوالفضل العباسعليه‌السلام مى خوانند، اين بود كه به شما گفتم بياييد سه روز روضه بخوانيد.

١٨٧ - نجات راننده مسيحى

آیت الله آقاى حاج سيد محمود مجتهد سيستانىرحمهم‌الله نقل كرده اند:

٨ - آقاى مجتهد سيستانى در مراسم شيعه شدن راننده مسيحى ، كه در محضر مبارك مرحوم آیت الله العظمى آقاى حاج سيد يونس اردبيلى صورت گرفت ، حضور داشته اند و قضيه در آن زمان از مشهورات بوده است اين شخص سعادتمند كه مسيحى مذهب بوده است با كاميون خود در گردنه هاى رانندگى مى كرده است

گردنه هاى مزبور خيلى خطرناك است : ماشين كيلومترها از دامنه كوهها بالا مى رود، به طورى كه سطح زمين معلوم نمى شود و از آن مكان غير از غبار چيزى پيدا نيست ، و كانه مثل آب دريا است و اگر كسى از بالا به پايين بيفتد هيچ اثرى از او باقى نمى ماند. خلاصه ، در حين رانندگى ، ماشين فرد مسيحى از جاده خارج شده و به طرف پايين سرازير مى شود. حين سقوط، در حاليكه راننده و كاميون بين زمين و آسمان قرار داشته اند از ته دل صدا مى زند: يا اباالفضل !

يكمرتبه به طرز اعجاب انگيزى يك دست بزرگ ظاهر مى شود، كاميون را مى گيرد و روى جاده اصلى مى گذارد. مسيحى خوشبخت كه اين كرامت بسيار عجيب را از آن حضرت مشاهده مى كند مستبصر شده ، به مشهد مقدس مى آيد و خدمت آیت الله العظمى حاج سيد يونس اردبيلى شيعه مى شود.

١٨٨ - يااباالفضل به فريادم برس

جناب مستطاب آقاى حاج ابوالحسن شريفى از كرج مكتوبى به انتشارات مكتب الحسينعليه‌السلام ارسال داشته اند و طى آن كرامت ذيل را مرقوم فرموده اند:

٩ - در سال ١٣٤٢ هجرى شمسى كه ساختمان سد كرج را شروع كردند، با شخصى به نام مستر روبن مسيحى كه مهندس سد كرج بود طى برخوردى آشنا شدم وى اظهار داشت : زمانى كه براى شكافتن كوه و ساختمان سد، با چند تن از كارگران ديناميت گذارى مى كرديم ، وقتى انفجارى صورت مى گرفت كارگران كه با طناب در دامن كوه آويزان بودند همگى يك صدا ندا مى كردند: يا حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام . و مكرر مى ديدم سنگهاى بزرگ كه از كوه جدا مى شدند، به اطراف پرت مى شدند ولى به كارگران اصابت نكرده و آنان صحيح و سالم مى ماندند.

اين موضوع در خاطرم باقى مانده بود تا اينكه براى خود من خطرى پيش ‍ آمد. زيرا در وسط رودخانه با كمربندى مخصوص خود را به تير برق بسته بودم تا سيمها را باز كرده و در جايى ديگر به تيرهاى اصلى وصل نمايم ، كه ناگهان متوجه شدم سيل عظيمى جارى شده و به نزديكى من رسيده است

هر چه فكر كردم ديدم بايد خود را از تير برق جدا سازم و در يك لحظه مرگ حتمى را در جلوى چشم خود ديدم ناگهان نداى يااباالفضل كارگران مسلمان و نجات يافتن آنان را به يادآوردم و بلافاصله فرياد زدم :

يا حضرت اباالفضلعليه‌السلام ، به فريادم برس !

و سرم گيج خورد، و ديگر متوجه نشدم چه واقعه اى پيش آمد. زمانى به هوش آمدم كه خود را در تخت بيمارستان ديدم و چشمم به دكترهاى آمريكايى ، كه مسئول سد كرج بودند، افتاد كه مشغول بيرون آوردن آب از گلويم هستند. آنان حيرت زده بودند كه چرا و چگونه اين جانب را كه به تير برق بسته شده بودم ، در كنار رودخانه و ميان ماسه ها پيدا كرده اند؟ در صورتى كه قاعدتا بايستى مرا پس از پايان جراين سيل ، حداقل چند كيلومتر پايينتر از محل نصب تير برق ، پيدا كرده باشند، آن هم خفه شده ! چون شدت جريان سيل به قدرى بود كه چند نفر از كارگران و چندين دستگاه سنگين را با خود تا چند كيلومتر راه برده و تلفات زيادى به بار آورده بود.

اين جانب پس از اينكه سلامتى خود را به دست آوردم ، متوجه شدم كه نجاتم از مرگ حتمى مرهون توسل به حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام بوده است لذا از كليه خوراكيهايى كه در اسلام حرام مى باشد كناره گيرى نموده ام ، ولى چون همسرم دختر يك كشيش مسيحى است در منزل به وى اظهار كردم كه من طبق نظريه طبيب از آن گونه خوراكيها پرهيز هستم همه ساله نيز در ايام محرم الحرام مبلغى را نذر حضرت ابوالفضل العباس ‍عليه‌السلام نموده و خود را بيمه آن حضرت كرده ام و به مصرف عزادارى توسط مسلمانان مى رسانم