چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس جلد ۲

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس 0%

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس نویسنده:
گروه: شخصیت های اسلامی

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علی ربانی خلخالی
گروه: مشاهدات: 73185
دانلود: 4236


توضیحات:

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول) جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 275 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 73185 / دانلود: 4236
اندازه اندازه اندازه
چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

خواستگارى ام البنينعليه‌السلام

هنگامى كه امير مومنان على بن ابيطالبعليه‌السلام از ام البنينعليه‌السلام خواستگارى كرد، به وى گفت : آيا ميل دارى علىعليه‌السلام شوهرت باشد؟ وى هر چند در ظاهر سكوت اختيار كرد، لكن شادمانى تمام وجودش را فرا گرفته بود، و دلش سخن مى گفت (و خشنودى او را از اين ازدواج اعلام مى كرد) آرى چرا وى شادمان نباشد در حاليكه در چشمان علىعليه‌السلام حيا و در دستان او قدرت اسلام ، در گامهاى او استوارى و عدالت و در دل او نور هدايت محمدى قرار داشت چنانكه وى همنام بتول حضرت فاطمه زهراعليه‌السلام نيز بود.

ام البنينعليه‌السلام گفت : به خدا سوگند من براى حسن و حسينعليه‌السلام همچون مادر دلسوز خواهم بود. از اين رو با يك دنيا محبت ، مهربانى و همدردى به خانه عصمت قدم گذاشت(٣٩)

همين دو دست كند حسين را عملدارى

روايت است كه چون رفت حضرت زهراعليه‌السلام

از اين جهان فنا رو به عالم عقبى

ز بعد چند على مير منصب لولاك

امام جن و بشر خسرو نهم افلاك

نمود رو به عقيل اى يگانه دوران

كه اى عقيل وفادار برادر جان

بيا عقيل زمانى به من تو يارى كن

زنى براى من از مهر خواستگارى كن

زنى كه چند علامت از او بود پيدا

رفع جاه و ملك مقدم و نكو سيما

بلند قد و قوى تن درشت انگشتان

فصيح سينه و گردن فراز و در دندان

لبش چه غنچه مسلسل سخن بود نيكو

رخش چه لاله و چشمش سيه كمان ابرو

عقيل گفت اينها صفات مردان است

چنين صفات زنان را كمال نقصان است

على بگفت كه اين راز را نمى دانى

چرا كه بى خبر از رازهاى پنهانى

عقيل گفت از آن زن چه دلپذير آيد

على بگفت كه فرزند او دلير آيد

به سوى واديه ها شد عقيل از آن فرمان

بديد همچو زنى در بنى كلاب عيان

به خواستگاريش آمد عقيل خوش منظر

به عقد شاه ولايت بر آمد آن دختر

عقيل بست همى عقد مهر و مه با هم

دوباره گشت جهان رشك گلستان ارم

به يوسف ازلى چرخ برقرار آمد

شب وصال زليخا به روزگار آمد

چه گشت از دل شب تا طلوع صبح عيان

ز چاك پيرهنش قرص ماه شد رخشان

به روى دامن ام البنين چو پيدا شد

نگر كه ماه بنى هاشم هويدا شد

براى ديدن آن طفل شاه خيبر كن

درون حجره ام البنين شدش مسكن

چه ديد روى همان طفل آن شه مردان

همى گرفت ز گهواره اش همچون جان

براى اسم على خسرو سپهر اساس

نمود نام گرامش حضرت عباس

گهى نگاه به چشم و گهى به ابرويش

گهى به گريه بوسيد هر دو بازويش

از اين معامله شد تنگ قلب ام البنين

روانه كرد سرشك از مژه به روى زمين

بگفت اى شه لولاك اى امير عرب

از اين قضيه شده روزگار من چون شب

به دست طفل من اى شه مگر بود عيبى

كزين دو دست شما را بود شك و ريبى

على بگفت به آن بانوى حميده سير

شوى تو واقف از اين دستها زنى بر سر

ز بعد قتل من از كينه كوفيان دغا

طلب كنند حسين مرا به كرب و بلا

همين دو دست حسين را كند علمدارى

كند براى حسين من از وفا يارى

همين دو دست كشد مشك آب را بر دوش

كز اين دو دست فتد آب و كودكان بخروش

همين دو دست نه تنها فتد ز پيكر او

جدا ز خنجر بيداد مى شود سر او

همين دو دست به مشكين زار غم پرور

شود شفيع محشر به حق باب و پدر(٤٠)

ام البنين همسر اميرالمومنينعليه‌السلام

يكى از همسران محترم ، معروف و بزرگوار اميرالمومنين على بن ابيطالبعليه‌السلام ، فاطمه مشهور به ام البنين سلام الله عليها دختر حزام بن خالد بن ربيعه از دودمان جعفر بن كلاب رئيس طايفه هوازن است كه در قسمت جنوبى شهر مكه سكونت داشتند.

طايفه هوازن از قبايل متعدد و مختلفى تشكيل يافته بود و منطقه نفوذ آنها تا مرز يمن ادامه پيدا مى كرد

بين اين طايفه از زمانهاى گذشته ، با اهل مكه دشمنى و عداوت بود و آنان به دفعات با هم جنگيده بودند

پدر حضرت خديجه ، زوجه مكرمه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در يكى از جنگهاى قريش و هوازن كشته شده بود. حتى حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در دوران جوانى خود به اتفاق عمويش ابوطالبعليه‌السلام ، در جنگى بر ضد هوازن شركت داشت

هوازن ، جمع كلمه هوازن است چون هوازنها، همانطورى كه گفته شد، از قبايل متعددى تشكيل مى شد، كه قسمتى از آنها صحرانشين و قسمتى ديگر شهر نشين بودند. لذا مجموع آنها را هوازن مى خواندند و همه آنها بت پرست بودند.

چند روز بعد از فتح مكه به دست مسلمين رسول گرامى اسلام دستور داد كه سپاهيان اسلام ، به اطراف و حوالى مكه رفته و بتها را درهم بشكنند. قبايل هوازن وقتى از اين فرمان آگاه شدند، به فكر افتادند به هر طريقى كه هست از بتهاى مورد پرستش خويش دفاع كنند و از نابودى آنها جلوگيرى نمايند.

بزودى قبايل مختلف هوازن از گوشه و كنار به هم پيوستند و افراد و احشام و زن و فرزندان خود را جمع كرده ، آماده پيكار با مسلمين شدند. آنها درحدود بيست هزار مرد جنگى گرد آورى كردند و هدفشان اين بود كه اين بار شهر مكه را تصرف نمايند، تا بكلى خود را از شر افراد قريش خلاص ‍ كنند هنگامى كه خبر حمله هوازن به مكه رسيد، جماعت قريش بشدت نگران شدند، زيرا آنها مى دانستند كه مردان رشيد و جنگجويان بى باك هوازن ، از بلاى آسمانى هم خطرناكترند.

مسلمانان ، نومسلمانان و ساير افراد، اختلاف خود راكنار گذاشته و با همديگر متحد شدند تا جلوى اين سيل خروشان ، يعنى حمله قواى هوازن را بگيرند.

مخصوصا كه اين بار هوازن با احشام و چهار پايان و زن و فرزندان خود به راه افتاده بودند و اين امر، نشانگر آن بود كه قبايل هوازن تصميم جدى گرفته بودند كه يا بكلى از بين بروند، و يا مكه را تسخير كنند.

سپاه اسلام و افراد قريش ، در حدود دو هزار نفر بودند. اين عده در وادى حنين ، كه منطقه اى كوهستانى بين طائف و مكه بوده و داراى تنگه خطرناك و باريكى است ، راه مى پيمودند، غافل از اينكه هوازن در بالاى كوه و در نقاط نامرئى مخفی شده و منتظر فرصت مناسبى هستند تا حمله را آغاز كنند.

مالك بن عوف نصرى ، فرمانده سپاه هوازن ، كه مردى كارديده و جنگاور بود، افراد خود را آنچنان در اطراف اين تنگه خطرناك و در پشت كوهها و تپه ها مخفى كرده بود كه جلوداران سپاه اسلام به هيچ وجه متوجه خطرى كه در كمين شان بود نشدند و همچنان بى خيال به راه خود ادامه مى دادند. مالك بن عوف ، آن قدر صبر كرد تا تمام سپاه اسلام وارد تنگه شد. در اين هنگام فرمان حمله را صادر كرد و افراد هوازن ، سنگ و تير و خاك و خاشاك بر سر آنها باريدند.

مسلمانان كه به طور ناگهانى غافلگير شده و آمادگى جنگى نداشتند، روحيه خود را باختند و فرار را بر قرار ترجيح دادند. آنها تلاش مى كردند تا از همان راهى كه آمده بودند برگردند و به اين ترتيب عده قابل توجهى از مسلمين كشته شده ، زير دست و پا و سم اسبان از بين رفتند. افراد هوازن ، از بالاى كوه با خشونت و فرياد، همچنان مسلمانان را مورد هدف و حمله قرار مى دادند، در حاليكه مسلمانان در پايين بودند و به آنها دسترسى نداشتند. وحشت و اضطراب بر قواى قريش چيره شده بود و هركس در اين فكر بود كه جان خود را برداشته از معركه به سلامت بگريزد. با اين اوضاع جنگ به نفع هوازن و به زيان مسلمين پيش مى رفت در اين ميان حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و حضرت علىعليه‌السلام و چند تن از فدائيان اسلام ، كه براى جان خويش ارزش قائل نبودند، مقاومت به خرج داده و تلاش ‍ مى كردند تا از متلاشى شدن سپاه جلوگيرى نمايند، اما اين كوششها بيهوده بود. ناچار پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر فراز قطعه سنگ بلندى رفت و فرياد برآورد:

اى جماعت مهاجر و انصار، كجا فرار مى كنيد؟ شما در جنگهاى فراوانى پيروز شده ايد، در حاليكه تعداد نفراتتان خيلى كمتر از امروز بوده است فرار نكنيد و برگرديد، خدا ما را كمك مى كند. در اين جنگ پيروزى با ماست ، پيروزى از آن ماست !

سخنان پيامبر در آن بحبوحه و جنگ و گريز، اثر عميقى گذاشت فراريان همين كه فرياد اميدوار كننده رسول گرامى اسلام را شنيدند، چون مى دانستند گفتار وى با حقيقت پيوند دارد و سرانجام پيروزى از آن مسلمين خواهد بود، مراجعت كردند و در اطراف پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جمع شدند و سپس با آرايش جنگى كاملترى ، به هر ترتيبى كه بود، از آن تنگه مرگ خارج شدند و در دشت اوطاس با هوازن روبرو گرديدند. همان طور كه حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده بودند، عاقبت بر طايفه هوازن غالب آمدند.

افراد اين طايفه بزرگ اسير مسلمين شدند و اموالشان به تصرف آنها در آمد، ولى چون حليمه دايه حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه در كودكى او راشير داده و پرستارى كرده بود، از قبيله هوازن بود، لذا پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم افرادى را كه در اين جنگ به عنوان برده به اسارت مسلمين در آمده بودند، به احترام حليمه آزاد كردند. سپس حضرت علىعليه‌السلام و برخى از صحابه نيز سهم خود را آزاد كردند و در نتيجه ساير مسلمانان نيز از آنها پيروى نموده ، همه بردگان را رها ساختند. وقتى قبيله هوازن ، اين همه گذشت و مروت و جوانمردى از افراد مسلمانان ديدند، دسته دسته به اسلام روى آوردند و با اجازه پيامبر به سوى مساكن خويش ‍ رهسپار شدند. از جمله آنان مالك بن عوف ، فرمانده لايق و شجاع هوازن ، بود كه دين اسلام را پذيرفت و بعدها در راه اعتلاى دين بلند آوازه شد.

ام البنينعليه‌السلام دخترى از اين طايفه بود. او در خانه اى پرورش يافته بود كه همه مردان آن به شجاعت و سخاوت معروف بودندو از علم و معرفت نيز بهره كافى داشتند.

لبيد، شاعر مشهور عرب ، دایى وى بود. عامر، جد مادرش ، دلاورى بى همتا بود كه در جنگ ها فقط با نيزه و سنان به دشمن حمله مى كرد و چون هيچكس در برابر ضربات نيزه او تاب مقاومت نداشت نيزه پرانى و جنگ با نيزه اش زبانزد خاص و عام بود.

عروه ، جد ديگر ام البنينعليه‌السلام ، در دستگاه سلاطين همسايه ، به خصوص در دربار نعمان بن منذر، قدر و منزلتى فراوان داشت و اغلب اوقات از طرف نعمان به عنوان مامور حفظ انتظامات به بازار مشهور عكاظ اعزام مى شد و وظيفه خود را به نحو احسن انجام مى داد. طفيل ، برادر عامر نيز از جمله شجاعان عصر خويش بود و تمام جنگ جويان به قدرت بازو و مهارت وى در شمشير زنى اعتراف داشتند.

با قبيله و شخصيت هاى خاندان فاطمه (ام البنينعليه‌السلام ) آشنا شديم اينك ببينيم كه اين بانوى بزرگوار چگونه با اميرالمومنين على بن ابيطالبعليه‌السلام وصلت نمود؟

معروف است كه عقيل ، برادر حضرت علىعليه‌السلام ، از علم انساب (نسبت شناسى ) اطلاع وافى داشت و در اين رشته فردى متخصص و نام آور بود در اين دوره شاعرى ، قصه پردازى ، نسب شناسى ، و شمشير زنى ، غيب گويى ، و عرافى كار همه كس نبود و در هر يك از اين علوم و فنون ، افراد انگشت شمارى تخصص داشتند.

آنان در كار خود متبحر بودند و نظرياتشان براى مردم نافذ و قابل قبول بود. همانطور كه حضرت علىعليه‌السلام در شمشير زنى معروفيت داشت ، واشعار امرء القيس دست به دست مى گشت و يا فلان عرب در مدينه شهرت داشت (و چنانكه در تاريخ آمد: عبدالله فرزند عبدالمطلب از قربانى شدن نجات بخشيد)، عقيل بن ابى طالب نيز در علم انساب و شناسايى افراد خانواده ها و قبايل مختلف عرب تسلط كامل داشت با توجه به تبحر و تجربه عقيل ، روزى حضرت علىعليه‌السلام از او خواست كه دخترى از طوايف مشهور عرب را برايش انتخاب كند تا از او فرزندانى رشيد و شجاع دلير و با شهامت به وجود آيد.

عقيل پس از تفحص و تجسس فراوان در بين قبايل و طوايف مختلف عرب ، و مطالعه در اخلاق و رفتار آنان ، سرانجام فاطمه را كه بعدها به ام البنينعليه‌السلام معروف شد پسنديد اوصاف او را به استحضار حضرت اميرالمومنين علىعليه‌السلام رسانيد. حضرت علىعليه‌السلام به او دستور داد كه براى خواستگارى فاطمه (ام البنينعليه‌السلام ) به بستگانش ‍ مراجعه كند. عقيل به ديدن حزان بن خالد رفت و وقتى كه حزام از مقصود او آگاهشد، بيدرنگ ، موافقت خويش را با اين وصلت اعلام داشت و براى اينكه دخترش فاطمه را نيز در خوشحالى خود شريك نمايداين خبر مهم و قابل توجه را به اطلاع او رسانيد.

هنگامى كه فاطمهعليه‌السلام (ام البنين ) به هويت خواستگار با فضيلت خويش پى برد، در حاليكه عرق شرم وحيا بر جبينش نشسته بود، نتوانست از ابراز شعف خوددارى نمايد.

زيرا اين وصلت مبارك ، براى او و خانواده اش افتخار بزرگ و سعادت غير مترقبه اى محسوب مى شد.

عقيل به وكالت از طرف برادرش ، حضرت على بن ابيطالبعليه‌السلام خطبه عقد را جارى كرد و بدين ترتيب فاطمه دختر حزام ، به زودى رهسپار خانه اميرالمومنين علىعليه‌السلام گرديد.

اين دختر جوان وقتى كودكان خردسال حضرت علىعليه‌السلام را ديد، بلافاصله تصميم به خدمت و پرستارى آنان گرفت و در اين كار، تا حد يك ، مادر واقعى پيش رفت ام البنين همان زنى بود كه حضرت علىعليه‌السلام در جستجوى وى بود، زنى كه بنشيند و شير مردان پر قدرت و زور مندى چون قمر بنى هاشم ابوالفضل العباسعليه‌السلام ، را به جهانيان عرضه كند، شجاعانى كه در همان ابتداى جوانى در دوران پيكار از انبوه لشگر نهراسند و در مقابل شمشيرهاى برنده و نيزه هاى جگر سوز، بيمى به دل را ندهند.

ام البنينعليه‌السلام براى شوهر گرانقدرش ، چه در زمان حيات و چه بعد از شهادت ، زنى صميمى فداكار و با عفت بود. پس از آنكه علىعليه‌السلام به شهادت رسيد، يكى از شخصيت هاى مشهور عرب ، از امامه تقاضاى ازدواج كرد و امامه در اين باره ، با ام البنين مشورت نمود. اين زن وفادار و با تقوى در جواب امامه گفت :

سزاوار نيست بعد از اميرالمومنين على بن ابيطالبعليه‌السلام بدن ما با بدن مرد ديگرى تماس بگيرد

اين سخن آنچنان اثر عميقى در روحيه امامه و ليلا و اسما گذاشت كه از آن پس هيچ يك از آنها به فكر ازدواج نيفتادند.

اين چهار زن فداكار - يعنى ام البنينعليه‌السلام ، امامه ، ليلا و اسما - بعد از شهادت حضرت علىعليه‌السلام همچنان در حال تجرد باقى ماندند تا وفات نمودند و به همسر ارجمند خويش پيوستند. فاطمه ام البنينعليه‌السلام چهارمين است كه به حباله نكاح حضرت علىعليه‌السلام در آمد و چهار فرزند به دنيا آورد كه عبارتند از:

عباس ، جعفر، عبدالله و عثمان ، و هر چهار نفرشان نيز در واقعه كربلا پس از پيكار با دشمنان ، جام شهادت نوشيدند.(٤١)

ام البنين عليه‌السلام و سفر امام حسين عليه‌السلام

هنگامى كه امام حسينعليه‌السلام بر وليد بن عتبه وارد شد، پرسيد چرا از من دعوت كردى ؟ وى گفت : تو را دعوت كردم تا با يزيد بيعت كنى امام حسينعليه‌السلام فرمود: ما خاندان نبوت معدن رسالت محل رفت و آمد فرشتگان ، جايگاه رحمت هستيم خداوند به وسيله ما آفرينش را آغاز كرد و به وسيله ما پايان خواهد داد اما يزيد مردى است گناهكار، شرابخوار، كشنده نفس محترمه و متجاهر به فسق و شخصيتى همانند من با او بيعت نمى كند.

امام حسين خاندان ، مواليان و اصحاب خود را كه از پيروان پرهيزكارش ‍ بودند گرد آورد آنان (با شجاعت و ايثار گريهاى خود) ستاره درخشانى را به وجود آوردند كه انقلابيون جهان مى توانند در پرتوى آن بلنداى عظمت را تماشا كنند.

مردم مى پرسيدند: امام حسينعليه‌السلام با خاندان و يارانش به كجا مى خواهند بروند، آيا عزم سفر حج دارند؟ اگر چنين است پس چرا باخود سلاح حمل مى كنند؟ و يا به تجارت مى خواهند بروند؟

وقتى براى مردم روشن شد كه آنان به منظور اصلاح مفاسد بنى اميه آماده سفر گشته اند، عده اى از آنها با شور و شوق عازم سفر شدند و عده اى از شركت در اين سفر خوددارى كردند و نيز امام حسينعليه‌السلام را نصيحت مى كردند كه از رفتن (به عراق ) صرف نظر كند.

گويى ام البنينعليه‌السلام در حالى كه عبدالله فرزند حضرت عباس ‍عليه‌السلام را با خود حمل مى كرد تا وى را در فراق پدرش دلدارى بدهد به كسانى كه عازم سفر بودند چنين سفارش مى كرد: چشم و دل مولايم امام حسينعليه‌السلام و فرمان بردار او باشيد.(٤٢)

بشير خبر به ام البنين مى دهد

بشير خبر شهادت امام حسينعليه‌السلام و فرزندان ام البنينعليه‌السلام را به ام البنين بدهد. راوى مى گويد: اهل بيت امام حسينعليه‌السلام از كربلا دور شدند و روانه مدينه گرديدند. بشير گفت وقتى كه به نزديك مدينه رسيديم ، امام على بن الحسينعليه‌السلام فرود آمد، بار شترش را پايين آورد چادرش را نصب كرد، زنانش را پياده كرد و آنگاه فرمود اى بشير خدا پدرت را رحمت كند. او شاعر خوبى بود و آيا تو نيز از شعر بهره اى دارى ؟ بشير مى گويد عرض كردم : آرى اى فرزند پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم من هم شاعرم امام زين العابدينعليه‌السلام فرمود: برو به مدينه و خبر شهادت ابا عبدالله الحسينعليه‌السلام را برسان بشير مى گويد: اسبم را سوار شدم و تند آمدم تا اين كه وارد مدينه شدم وقتى كه به مسجد النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيدم ، صدايم را به گريه بلند كردم و اين شعر را سرودم

يا اهل يثرب لا مقام لكم بها

قتل الحسين فادمعى مدرارا

اى اهل مدينه ديگر در مدينه نمايند چرا كه حسين كشته شد پس فراوان اشك بريزيد.

الجسم منه بكربلا مضرج

و الراس منه على القناه يدار

بدنش در كربلا در ميان خاك و خون غلتيده است درحالى كه سر او بالاى نيزه گردش مى كند.

در اين هنگام بود كه تمام زنان محجبه و پرده نشين مدينه از خانه هاى خود بيرون آمدند موهايشان را پريشان كردند صورتهايشان را خراشيده فرياد ماتم سر مى دادند. من گريه كننده اى بيشتز از آن روز و براى مسلمانان روزى ناگوارتر از آن روز نديدم(٤٣)

ام البنينعليه‌السلام گفت : اى بشير از ابا عبدالله الحسينعليه‌السلام برايم بگو. بشير خبر شهادت چهار فرزندش را به او داد وى گفت : رگهاى قلبم بريده شد فرزندانم و هر آنچه در زير آسمان كبود است فداى ابا عبدالله الحسينعليه‌السلام باد از حسين برايم(٤٤) خبر بده بشير گفت : خداوند به سبب مصيبت مولايمان امام حسينعليه‌السلام به شما پاداش بزرگ عنايت كند.

اين سخنان ام البنينعليه‌السلام نيروى ايمان و مقدار پيروى او را از امام حسينعليه‌السلام نشان مى دهد. چرا كه علاقه او نسبت به آن حضرت تنها به خاطر امامت بود. همچنين ، اين سخن ام البنينعليها‌السلام كه : اگر حسينعليه‌السلام زنده باشد كشته شدن چهار فرزندم اهميت ندارد، درجه بلند ديانت او را آشكار مى سازد(٤٥)

اينجاست كه بعد از واقعه جانگداز كربلا ام البنينعليها‌السلام در مدينه و در قبرستان بقيع هر روز مى رود براى امام حسينعليه‌السلام و فرزندانش ‍ عزادارى مى كند در اول كتاب چهره درخشان قمر بنى هاشمعليه‌السلام مفصلا بيان شده است

ام البنين

كسى كه غم به دلش كرده آشيانه منم

شرار درد به جانش كشد زبانه منم

كسى كه در دل درياى غم فتاده و نيست

ره نجاتش از اين ابر بيكرانه منم

كسى كه مادر خوشبخت روزگاران است

وليك تير بلا را بود نشانه منم

كسى كه همسرى با على بود فخرش

وليك غم زده بر هستيش زبانه منم

كسى كه سيده ام البنين بود نامش

وليك مانده از اين نام نام بى نشانه منم

به ياد قبر عزيزان خويشتن هر روز

كسى كه ساخته اندر بقيع لانه منم

شدم غريب پس از عون و جعفر و عباس

كسى كه بار غريبى كشد به شانه منم

شنيده ام كه به چشمش نشست تير جفا

كسى كه باز بر آن تير شد نشانه منم

شنيده ام كه شده پايمال ، جسم حسين

كسى كه سوزد از اين داغ جاودانه منم

غريب داشت بلا را دريغ مادر نيست

كسى كه گريه بر او كرده مادرانه منم

دو نازدانه ز عباس من بجا مانده

كسى كه سوخته با اين دو شمع خانه منم

قلم زده است (مويد) چو در مصيبت من

كسى كه شافع او شد به اين بهانه منم(٤٦)

سخنانى كه درباره ام البنين گفته اند

١. - عقيل بن ابى طالبعليه‌السلام مى گويد: در ميان عرب شجاعتر از پدران ام البنين نبود.(٤٧)

٢ -. ابو نصر بخارى در كتاب خود، (سر السلسله العلويه ) مى گويد: امير المومنان علىعليه‌السلام پس از حضرت فاطمهعليها‌السلام از قبيله فهر تنها از ام البنينعليها‌السلام فرزند داشت و او پيش از آن حضرت و نيز پس ‍ از وفات وى ، با كسى ازدواج نكرد.(٤٨)

٣. - سيد محسن امين در اعيان الشيعه مى گويد: او شاعرى خوش بيان و از خانواده اى اصيل و شجاع بود.(٤٩)

٤. - سيد باقر شيريف قرشى در كتاب خود العباس رائد الكرامه و الفدا فى الاسلام گفته است : در تاريخ ديده نشده كه زنى نسبت به فرزندان هووى خود محبتى مخلصانه و رزد و آنها را بر فرزندان خود مقدم بدارد، جز اين بانوى پاكعليه‌السلام يعنى ام البنين(٥٠)

شيخ جعفر نقدى در كتاب خود (زينب كبرى ) مى گويد: ام البنينعليه‌السلام از جمله بانوان با فضيلت ، خوش بيان ، و سخنور، پرهيزكار و اهل عبادت و تقوا بود. اهل بيت را به خوبى مى شناخت(٥١)

علاوه مقرم مى گويد ام البنينعليه‌السلام از بانوان با فضيلت به شمار مى رفت وى حق اهل بيت را خوب مى شناخت و در محبت و دوستى با آنان خالص بود و متقابلا خود در ميان آنان جايگاه بلند و مقام ارجمندى داشت(٥٢)

على محمد دخيل در كتابش (العباس )، مى گويد: عظمت اين زن (ام البنينعليه‌السلام ) در آنجا آشكار مى شود كه وقتى خبر شهادت فرزندانش را به او مى دهند، بر آن توجه نمى كند بلكه از سلامتى امام حسينعليه‌السلام مى پرسد، گويى امام حسينعليه‌السلام فرزند اوست ، نه آنان(٥٣)

١. - از مرحوم آيت الله العظمى آقاى حاج سيد محمود حسينى شاهرودى (متوفى ١٧ شعبان ١٣٩٤ هجرى قمرى ) نقل است كه فرموده بود:

من در مشكلات ، صد مرتبه صلوات براى مادر حضرت ابوالفضل العباس ‍عليه‌السلام ، ام البنينعليه‌السلام ، مى فرستم و حاجت مى گيرم(٥٤)

٢. - به تجربه رسيده است كه نذر براى ام البنين و اطعام مستمندان به نام حضرت اباالفضل العباسعليه‌السلام ، براى بر آورده شدن حاجات موثر است. (٥٥)

٣ -. چهار شب جمعه ، ده مرتبه سوره يس ، بدين طريق خوانده شود انشاء الله كارساز خواهد بود: شب جمعه اول سه مرتبه ، شب جمعه دوم سه مرتبه ، شب جمعه سوم سه مرتبه ، شب جمعه چهارم يك مرتبه ، سوره يس ‍ به نيابت از حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام و هديه براى مادرش ‍ ام البنينعليه‌السلام بخواند، انشاء الله كه حاجات بر آورده به خير خواهد گرديد.(٥٦)

نيابت از ام البنينعليه‌السلام

توسل آیت الله العظمى مرحوم حاج سيد محمد روحانى متوفى شب جمعه ١٩ ربيع الاول سال ١٤١٨ هجرى قمرىقدس‌سره به ام البنينعليه‌السلام جناب حجت الاسلام آقاى حاج شيخ محمود خليلى در تاريخ شوال المكرم سال ١٤١٨ هجرى قمرى در منزل آیت الله العظمى سيد شهاب الدين مرعشى نجفى ٠قدس‌سره براى حقير چنين نقل كردند:

مرحوم آیت الله آقاى حاج سيد محمد روحانىرحمهم‌الله در گرفتاريها و نيز در امور مهمه ، معمولا به حضرت ام البنين سلام الله عليها والده ماجده حضرت اباالفضل العباس قمر بنى هاشمعليه‌السلام متوسل مى شدند.

كيفيت توسلشان به آن مخدره مجلله سلام الله عليها نيز به اين نحو بود كه نذر مى كردند پس از رفع گرفتارى و بر آورده شدن حاجات ايشان هزينه سفر كربلاى كسى را تامين كرده وى را به كربلا بفرستند به نيابت از ام البنينعليه‌السلام و از سوى آن مخدره ، زيارت كاملى انجام بدهد.

خوب به ياد دارم در سالها ١٣٨٣ هجرى قمرى كه احيانا اين افتخار، يعنى نيابت زيارت كربلا از طرف حضرت ام البنينعليه‌السلام با تامين هزينه معظم له نصيب اين جانب شد، مبلغ نيم دينار معادل ده درهم به من دادند، واين در حالى بود كه آن روزها حداكثركرايه رفت و آمد به كربلا حدود چهار درهم ، و حداقل آن سه درهم ، مى شد.

و نيز اضافه كردند كه آيت الله روحانى فرمودند يك بار به دندان درد شديدى مبتلا شدم ، به دكتر طريحى داندانپزشك مراجعه كردم ، اتفاقا دكتر نبود، از بس كه درد شديد بود، فورا نذر كردم كه اگر از اين درد شديد نجات يابم ، همين شب جمعه آينده كسى را اجير كرده و به كربلا به نيابت آن مخدره بفرستم و لحظاتى نگذشت كه درد به كلى ساكت شد. فردا عصر در خانه نشسته بودم كه ناگهان مجددا درد شروع شد به نظرم رسيد كه دكتر آمده و بايد به نزد او به روم فورا به مطب دكتر مراجعه كردم ديدم بله دكتر آمده است دندانم را كه قبلا درد شديدى داشت و در اين مدت به بركت آن مخدره آرام گرفته بود كشيدم آقاى خليلى افزودند افرادى كه گرفتارى داشتند، اين توسل را به اين كيفيت به آنها تعليم نمودم ، آنها هم عمل كردند و از گرفتارى نجات پيدا كردند.

مولف گويد: يكى از علماى بزرگ شيعه در تاريخ ٢٧ ذى الحجت الحرام سال ١٤١٦ قمرى در عظمت و شخصيت والاى حضرت قمر بنى هاشمعليه‌السلام صحبت مى كردند فرمودند: كسى در عالم مكاشفه حضرت ابوالفضل العباس قمر بنى هاشمعليه‌السلام را مى بيند. به حضرت قمر بنى هاشمعليه‌السلام عرض مى كند: آقا جان من حاجتى دارم ، به چه كسى متوسل بشوم تا حاجتم روا گردد؟ حضرت در جواب مى فرمايد: به مادرم ام البنينعليه‌السلام