چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس جلد ۲

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس 0%

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس نویسنده:
گروه: شخصیت های اسلامی

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علی ربانی خلخالی
گروه: مشاهدات: 73159
دانلود: 4235


توضیحات:

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول) جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 275 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 73159 / دانلود: 4235
اندازه اندازه اندازه
چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

٢٠٠ - خانم زردشتى و نذر اباالفضل العباس عليه‌السلام

جناب حجت الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ كاظم صديقى زنجانى ، در يكى از سخنرانيهاى خود كه در تاسوعاى سال ١٤١٩ ه‍ ق از تلويزيون پخش مى شد، وقتى كه مجرى برنامه از ايشان درخواست كرد كرامتى را از حضرت قمر بنى هاشم اباالفضل العباسعليه‌السلام براى شنوندگان محترم بيان كند، فرمودند:

٤ - چند سال قبل دهه عاشورا در مجلسى صحبت داشتم روز تاسوعا صاحب و بانى مجلس كه پدر شهيد هم بود به من گفت : آقا، از كرامات حضرت اباالفضل العباسعليه‌السلام صحبت كنيد و سپس افزود: روزى يك خانم زردشتى به منزل ما آمد، مقدارى قند و چاى آورد و گفت : اينها نذر حضرت قمر بنى هاشم اباالفضل العباسعليه‌السلام شدم و آن بزرگوار فرزندم را شفا داد.

نامه آقاى داود فخاريان ساوجى يكى از اراتمندان به اهل بيت عصمت و طهارتعليهم‌السلام به مولف

بسم الله الرحمن الرحيم

السلام عليك ايها العبد الصالح المطيع لله و لرسوله و لاميرالمومنين و الحسن و الحسين صلى اللّه عليهم و سلم

پس از سلام و احترام به پيشگاه يگانه پرچمدار رشيد اسلام ، خدمت حضرت عالى نيز عرض ادب مى نمايم و اميدوارم كه ان شاء الله سلام گرم اين حقير را پذيرا باشيد. اين حقير به سادات بالاخص به خاندان بزرگوار سادات محترم ساوجى (حضرت والا مقام سبط احمدى ) ارادت خاصى داشته و انشاء الله تعالى خواهم داشت انگيزه نوشتن و ارسال اين نامه ، ارتباط با حضرت عالى و كسب فيض از محضرتان بوده و مسبب آن نيز آقا سيد محمد سبط احمدى سرور گرامى است در يكى از روزهاى نيمه اول ماه شعبان ضمن گفتگو بين حقير و ايشان صحبت از مقام و منزلت مولا قمر بنى هاشم به ميان آمد. حقير سروده اى خواندم و مجلس را شور و حالى فرا گرفت ايشان اشاره اى به كتاب مقدس (چهره درخشان قمر بنى هاشم ) تاليف حضرت عالى كردند و افزودند: مطالب آن توسط عاشقى زحمتكش ‍ تاليف گرديده و ايشان با حضرت حاج سيد حسن سبط احمدى رابطه بسيار نزديك دارد، و كرامتى نيز از آقا قمر بنى هاشم در مورد عالم فقيد ميرزا احمد مجتهد ساوجى (يا سيد ميرزا عماد ساوجى ) مندرج و ثبت است نتيجتا آقا سيد محمد بذل محبت نمودند كه سيرى در پى اين كتاب و كرامات مربوط به حضرت مولا قمر بنى هاشمعليه‌السلام بنمايم و سپس ‍ در اسرع وقت اين سروده را به آدرسى كه مرقوم فرموده اند ارسال و تقديم حضور نمايم حقير نيز اطاعت امر كردم و شعرى را كه درباره علمدار با وفاى حضرت سيدالشهداعليه‌السلام سروده ام ارسال حضور عالى نمودم يا كاشف الكرب عن وجه الحسينعليه‌السلام اكشف كربى بحق اخيك الحسينعليه‌السلام

به خدا عاشق و ديوانه و مستم عباس !

نو مپندار كه بيگانه پرستم عباس

عاشق روى تو از روز الستم عباس

دل غمين در پى ديدار تو، ديوانه صفت

بر در ميكده تا صبح نشستم عباس

بهر تسكين دلم از سر شب بود مرا

تا سحر، ساغر مى بر سر دستم عباس

توبه كردم كه به خوبان جهان دل ندهم

به هوايت ، به خدا توبه شكستم عباس

در ره عشق تو از هستى و از جان و دلم

رشته دوستى يكباره گسستم عباس

از ميان همه خوبان وفادار جهان

دل به خوبان دگر، جز تو نبستم عباس

من (فاخر) كه ز عشق رخت اى ماه تمام

به خدا عاشق و ديوانه و مستم عباس (٣٦٩)

قسمت دوم : تاوان غرور و گستاخى

قدرت نمايى قمر بنى هاشمعليه‌السلام و اقدام وى به تنبيه گستاخان و تاديب غافلان (شامل ٤٠ قدرت نمايى )

عجز و لابه دانشمند گستاخ

در مورد علم حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام

گويند: در مجلسى سخن از فضل و عظمت علمى حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام به ميان آمد. يكى از علماى زاهد غير شيعه كه در آنجا حضور داشت ، به زهد و علم و آثار علمى خود مغرور شده خود را در رديف حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام يا عالمتر از او دانست حاضران او را سرزنش كردند و مجلس ختم شد. بعد از چند روزى او را در حرم حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام ديدند كه ريسمانى به گردن خود بسته و سر ديگر ريسمان را به ضريح مطهر گره زده ، گريه مى كند و با عجز ولابه خود را سرزنش مى نمايد. ماجرا را از او پرسيدند، در پاسخ گفت : (شب گذشته در عالم خواب ديدم مجلس با شكوهى از علما و برجستگان تشكيل شده است ، شخصى خبر داد كه حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام به مجلس شما مى آيد. پس از لحظاتى نور تابان آن حضرت بر آن مجلس تابيد و با شكوه بي نظيرى وارد مجلس شد. حضرت در صدر مجلس روى صندلى نشست و حاضران همه در برابرش خضوع نمودند. ترس و وحشت ، مرا به خاطر جسارتى كه كرده بودم فراگرفت آن بزرگوار به همه افراد حاضر با نظر مهرانگيز نگريست و صحبت كرد. وقتى كه نوبت به من رسيد، فرمود: (تو چه مى گويى ؟)

من از گفته ام اظهار پشيمانى كردم فرمود: (من در نزد پدرم و برادرانم حسن و حسينعليهم‌السلام درس آموخته ام و در دين خود و آنچه كه آموخته ام به مرحله يقين رسيده ام ، ولى تو در شك و ترديد به سر مى برى و در امامت امامان حقعليهم‌السلام شك دارى ، آيا چنين نيست ؟ و پس از بيان ديگر با دست مبارك ، ضربتى به دهانم زدند كه از خواب بيدار شدم اكنون به جهل و گمراهى خود اعتراف مى كنم و به آستان مقدسش ‍ براى درخواست عفو و لطف آمده ام(٣٧٠)

نظير اين ماجرا، قضيه زير است : در مجلسى ، يكى از افرادى كه ظاهرا اهل اطلاع به نظر مى رسيد مى گفت : سلمان از نظر علمى بر حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام برترى دارد، زيرا حضرت علىعليه‌السلام در شانش ‍ فرموده :

سلمان بحر لاينزح

سلمان درياى بى پايان است(٣٧١)

شخص گوينده شبى در عالم خواب ديد در مجلس باشكوهى حضور دارد، كه حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام در صدر آن مجلس نشسته و سلمان دست به سينه براى خدمتگزارى آن حضرت ايستاده است و به او مى گويد: (اى مرد، چرا اشتباه مى كنى ، افتخار من اين است كه خدمتگزار فرزند علىعليه‌السلام ، حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام مى باشم )

مقايسه حضرت اباالفضلعليه‌السلام با سلمان

در مقام بحث ، روزى عالمى

كرد كارى را كه آن نادان كند

كرد سلمان با ابوفاضل قياس

سنگ با گوهر مگر ميزان كند

سنگ را در رتبه بالاتر شمرد

تا مگر نرخ گهر ارزان كند

گفت : السلمان منا اهل بيت

جسم او جان ، جان او جانان كند

رتبه او تا فلك بالا برد

پايه او بر سر كيوان كند

گفت زينگونه سخنها، بى قياس

تا اقامه پيش خود برهان كند

اى دريغا پيش ماه چارده

خواست ماهى را مه تابان كند

كرد ثابت ادعا را پيش خود

شب پر آرى به شب جولان كند

رفت و سر خوشحال بر بالين نهاد

خستگى را تا مگر جبران كند

آمد او را دخت پيغمبر به خواب

آنكه وصف حضرتش يزدان كند

خط بطلان بر قياس او كشيد

كرد كارى كو به گو، چوگان كند

گفت شرمت باد ازين قول و قياس

كس كجا در با خزف يكسان كند

نيستى گر شير، زين بيشه مرو

چون تويى چون پنجه با شيران كند

پيش داور چون كنى زين داورى

گر ترا اين حكم تر دامان كند

كيست سلمان پيش عباس على

پيش حق تا عرضه ايمان كند؟

گر بخواهد او به دست قدرتش

عالمى در قبضه امكان كند

بحر جودش چون بجوشد كاينات

بر سر خوان كرم مهمان كند

باب حاجات الى الله اوست اوست

عزم او هر مشكلى آسان كند

مى شود درهاى دوزخ بسته ، گر

او شفاعت از گنهكاران كند

كيست جز او چشمه خورشيد را

گر بخواهد چشمه حيوان كند

درد بى درمان اهل درد را

ذره اى خاك رهش درمان كند

نام سعدش مرده را جان مى دمد

ياد لعلش قطره را عمان كند

پيش مهتاب رخش در دل مگر

كس تواند يادى از كتان كند؟

حسن يوسف چيست ؟ در چاه زنخ

حسن او صد يوسف كنعان كند

فضل بودى بى پدر گر او نبود

زان ابوالفضلش پدر عنوان كند

گر بخواهد نازنين فرزند من

با نگاهى عالمى سلمان كند

بود سلمان گر چه از اصحاب سر

و اين نه آن سرى كه كس پنهان كند

گر چه بود او را مقامى ارجمند

آن مقامى كو همه اذعان كند

داشتى آن مايه كو با يك نظر

ريگ صحرا گوهر غلتان كند

ليك همسنگ ابو فاضل نبود

سنگ او را گر دو صد چندان كند

زان كشيد آرنگ(٣٧٢) اين قصه به نظم

تا كه زيب دفتر و ديوان كند

       

و به راستى مطلب همين است كه به زبان همين شاعر جارى شده است :

دارد كه شاخه گل سرخ محمدى

انصاف ده كه خار مغيلان چه مى كند

شد هر كه بنده در سلمان اهل بيت

تاج و نگين و ملك سليمان چه مى كند

سلمان ولى كجا پسر فاطمه كجا

قطره بگو مقابل عمان چه مى كند

گر برده بر فلك نظر لطف بوتراب

ذره به پيش مهر درخشان چه مى كند

٢٠١ - از ديدن اين صحنه هولناك عده اى از مردم بى هوش افتادند

جناب آقاى حاج هاشم توتونكار زاهدى تبريزى (دامت توفيقاته ) طى مرقومه اى به انتشارات مكتب الحسينعليه‌السلام نوشته اند: در امتثال امر دانشمند محترم ، نويسنده توانا حجت الاسلام جناب حاج شيخ على ربانى ، كرامتى را كه حدود پنجاه سال پيش از ناحيه مقدس حضرت باب الحوائج عباس بن علىعليهما‌السلام رخ داده و توسط يكى از مولفين شهر تبريز براى اين جانب نقل شده به تحرير در مى آورم و به خدمت ايشان تقديم مى كنم تا چنان صلاح ديدند در كتاب پر ارج خويش كه راجع به كرامات آن حضرت است ، درج فرمايند. خداوند ايشان و جميع دانشمندان را كه از علم خود در راه ترويج دين مبين اسلام و معارف حقه جعفرىعليه‌السلام استفاده مى كنند و شب و روز از زحمات طاقت فرسا دريغ ندارند، موفق و مويد گرداند، انشاء الله

ناقل داستان مزبور، يكى از بازاريان متدين و ثقه بازار تبريز به نام آقاى حاج حسين آقا نشورچى است ، كه به پاكى و اهل اللهى بودن معروف و با اينكه بازارى بود مردم او را جلو انداخته در نماز به وى اقتدا مى كردند. ايشان در يكى از مساجد تبريز شخصا امام جماعت بود و ضمنا به مداحى آل محمد نيز اشتغال داشت و اغلب مردم متدين تبريز كه عمر پنجاه و شصت ساله دارند ايشان را مى شناسند.

١ - آقاى نشورچى كه مسافرتهاى مكررى به عتبات داشتند، حدود چهل سال پيش براى اين جانب نقل كردند كه روزى ، هنگام چاشت در حرم مبارك حضرت باب الحوائج ابوالفضل العباس مشغول زيارت بودم ناگاه دو جوان عرب ، نزاع كنان ، وارد حرم شدند. يكى از اينها، در حال غضب ، چيزهايى مى گفت كه چون با زبان عربى آشنا نبودم مفهوم آن را نمى فهميديم در همان حال دست برد و ضريح را گرفت من ديدم اين جوان سياه شده ، قدش طولانى گرديد، تا بالاتر از ضريح مقدس و سپس خم شد و به زمين خورد. از ديدن اين صحنه هولناك ، عده اى از مردم بيهوش ‍ افتادند، عده اى فرار كردند. وعده اى نيز مبهوت ماندند. تا اينكه مامورين حرم و خدام آمده آن جوان غضب شده را جابجا كردند. زمانى كه اين قضيه را از جناب نشورچى شنيدم ، برايم خيلى جالب و سودمند آمد و با اينكه به وقوع حادثه يقين داشتم ، چون موضوع در نظرم بسيار اهميت داشت ، با عرض معذرت از آقاى حاج حسين آقا سوال كردم كه آيا كس ديگرى هم از آشنايان آنجا بودند؟ ايشان فرمودند:

بلى ، خوشبختانه آقاى حاج حسين آقا سمسار هم در همان زمان در حرم مبارك شاهد ماجرا بودند. آقاى سمسار هم از تجار متدين تبريزند. بنده فرداى همان روز منزل حاج حسين آقاى سمسار رفتم تا ماجرا را از زبان ايشان نيز بشنوم چون در را باز كردند، گفتند: متاسفانه ايشان دو سه سال است خانه را فروخته به تهران رفته اند، خلاصه ، در فكر ماجرا و آقاى سمسار بودم كه ناگهان ديدم ايشان از جلوى مغازه رد شد! فورى پايين پريدم و با كمال احترام ايشان را به مغازه آوردم و عرض كردم : قضيه اى راجع به وقوع معجزه در كربلا شنيده ام مى خواهم از زبان شما نيز مجددا آن را بشنوم فرمودند: من چهل بار به زيارت عتبات عاليات رفته ام و در اين مدت معجزات مكررى مشاهده كرده ام شما مختصرا عنوان ماجرا را بگوييد، اگر شاهد آن بوده ام ، عرض مى كنم عرض كردم قضيه دو جوان عرب در حرم حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام را...ايشان فورى شروع كرد قضيه را عين فرموده آقاى حاج حسين آقاى نشورچى برايم تعريف كرد و دست آخر فرمود: ضمنا از اهل تبريز، جناب آقاى حاج حسين آقاى نشورچى هم آنجا بودند، مى توانيد از ايشان هم سوال كنيد. گفتم : اتفاقا قضيه را نخست ايشان نقل كردند.

البته براى ما شيعيان كه به نعمت ولايت اين خانواده مفتخريم ، اين گونه قضايا عادى است ، ولى بايد توجه كنيم كه اگر براى دشمنان ما از اهل كفر، يك چنين قضيه اى رخ داده باشد كه يك هزارم آنها برايشان نفعى در برداشته باشد، ابدا از آن نگذشته و چنان آن را در بوق و كرنا مى كنند كه گوش عالم كر مى شود! پس ما نيز بايد حتى الامكان قضاياى ثابت شده را كتبا و شفاها به گوش آيندگان برسانيم

٢٠٢ - حضرت هم با شما شوخى كردند

آقاى غروى همچنين نقل كرد كه ، مرحوم آیت الله حاج شيخ مجتبى لنكرانىرحمهم‌الله مى فرمودند:

٢ - با عده اى از طلاب ، براى زيارت از نجف اشرف به كربلاى معلى رفتيم قبل از اينكه به كربلا برسيم بعضى از رفقا گفتند: اول ، به زيارت حضرت اباعبدالله الحسينعليه‌السلام برويم بعضيها گفتند: نه ، اول به زيارت حضرت قمر بنى هاشمعليه‌السلام خواهيم رفت يكى از دوستان گفت : خير، به زيارت امام حسينعليه‌السلام مى روم و افزود: زيارت حضرت قمر بنى هاشمعليه‌السلام اهميتى ندارد، رفتيم ، رفتيم ،

نرفتيم هم نرفتيم ، هيچ مهم نيست !

وى رفت وضو بگيرد تا همراه ما به زيارت امام حسينعليه‌السلام بيايد، در وضو خانه به بيت الخلاء افتاد و غرق در نجاست شد. دوستانش پس از آنكه او را در آوردند به وى گفتند: با اين قصد بدى كه داشتى ، توبه كن ! گفت : من با حضرت شوخى كردم ! يكى از آقايان در جوابش گفت :

حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام هم با تو شوخى كرد والا بيت الخلاء مقبره تو مى شد!

٢٠٣ - قسم دروغ و مجازاتش

چنين نقل فرموده اند بعضى از اجلاى عصر و علماى معظم شهر، كه خبر داد مرا مشهدى حسين نظرى فرزند مرحوم حاج نظر على عطار، پسر عموى حاج رضاى نظرى مشهور، در ماه صفر ١٣٩٢ هجرى قمرى كه يكى از ثقات مومنين شوشتر است نقل كرد:

٣ - تقريبا در سال ١٢٥٥ ق خود در حرم مطهر حضرت اباالفضل العباس ‍عليه‌السلام حاضر بودم ، كه ديدم يك نفر عرب را به علت سرقت برنج در نزد ضريح حضرت عباسعليه‌السلام حاضر كردند، تا او را قسم بدهند. با چشمان خود شاهد بودم كه وقتى مى خواست براى قسم خوردن لب به سخن باز كند، ناگاه صداى هولناكى به گوش مردم رسيد، به طورى كه همه متوحش گرديدند؟ ضريح مطهر حضرت ابوافضل العباسعليه‌السلام تكان خورد و آن شخص به ارتفاعى شايد بالاتر از ضريح ، به هوا بلند شد و سپس ‍ بر زمين خورد و سخت بى حال و بى حس گرديد.

شرطه ها او را بلند كردند و به او گفتند: چرا نزد حضرت ابوالفضل العباس ‍عليه‌السلام قسم دروغ مى خورى ؟ و او با آواز خيلى ضعيف گفت :

(شيطان غلبنى ) آنگاه در حاليكه بهيچوجه اختيار اعضاى خود را نداشت او را به اتاق متولى شرطه خانه بردند تا از او سولاتى كنند، او فوت شد و مردم سه شبانه روز جشن گرفتند.(٣٧٣)

٢٠٤ - مامور گستاخ دچار غضب اباالفضل عليه‌السلام مى شود

٤ - در زمان ناصرالدين شاه ، در تبريز، يكى از مامورين دولت از يك مغازه دار ماليات طلب مى كند. مغازه دار، امروز و فردا مى كند. مامور، يك روز صبح زود درب مغازه آمده و مى گويد: امروز تا ماليات را از تو نگيرم از اينجا نمى روم مرد كاسب مى گويد تو را به حضرت ابوالفضل ، مرا معاف دار. مامور گستاخ مى گويد: اگر ابوالفضل قدرت دارد، شر مرا از تو كم كند!

كاسب آهى مى كشد و مى گويد: ياابوالفضل ، به دادم برس ! فورا اسب مامور سركشى مى كند و آن قدر بالا و پايين مى رود كه مامور را به زمين مى زند. بعد از آن نيز با دستهايش شروع به كوبيدن بر سينه مامور مى كند. او هم صداى سگ (عو عو) مى كند. وقتى مى آيند مى بينند فك بالاى وى پايين آمده و فك پاينش جلو رفته است و وضع بسيار زارى دارد. ديرى نگذشت كه با اين وضع اسفبار، به درك واصل شد.

ديدى كه خون ناحق پروانه شمع را

چندان امان نداد كه شب را سحر كند!

٢٠٥ - سارق اعتراف به دزدى مى كند

جناب حجت الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ على اكبر قحطانى ، از جناب آقاى حاج صادق خوشحالت نقل كردند كه شخصا كرامت زير را از حضرت قمر بنى هاشمعليه‌السلام ديده اند:

٥ - روز در صحن مطهر حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام عبور مى كردم ، ديدم عده اى از اعراب ، شخصى را كه متهم به سرقت يك گاو است ، به ايوان صحن مطهر حضرتعليه‌السلام آورده اند تا به اصطلاح قسم بدهند. يكى از خادمين حرم مطهر به فرد متهم گفت : اگر گاو را سرقت كرده اى پس ‍ بده و قسم به حضرت نخور، كه برايت خطر دارد!

گفتنى است كه جريان قسم خوردن در حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس ‍عليه‌السلام ، تشريفات خاصى دارد. با ادامه انكار متهم از اعتراف به دزدى ، به او گفته شد كه سه قدم برو جلو و سپس باز گرد. شخص مزبور كه نصيحت خادم را گوش نكرده بود، تشريفات قسم خوردن را انجام داد و پس از آن در همان مكان مقدس نصف صورتش برگشت و بر زمين افتاد. با وقوع اين حادثه ، بستگانش به سرقت گاو توسط او اعتراف كردند و او را نيز براى توسل به حرم مطهر حضرت سيدالشهدا امام حسينعليه‌السلام برده و به ضريح مطهر بستند و مادرش متوسل حضرتعليه‌السلام شد. چندى بعد در اثر توجهات حضرت سيدالشهداعليه‌السلام حال سارق خوب شد و از آن بزرگواران معذرت خواهى كرد و گفت : گاو را من دزديده بودم

٢٠٦ - زنى از زمين به طرف هوا بلند شده و...

مرحوم حجت الاسلام و المسلمين آقاى حاج جواد افضل هرندى فرمودند:

٦ - حدود بيش از سى سال قبل ، روزى در حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام مشغول زيارت بودم ، كه ناگاه ديدم همهمه اى بلند شد. هرچه به اطراف نگاه كردم علت اين همهمه معلوم نشد. تا اينكه ديدم نزديك ضريح مطهر، زنى از زمين به طرف هوا بلند شده و در هوا معلق مانده است و متصل وق وق مى كند. كم كم بالا رفت تا به سقف گنبد رسيد و در فضا معلق شد، گاهى بالا مى رفت و گاهى تا نزديك ضريح مطهر پايين مى آمد. در اينجا بود كه از زائرين حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام ، فرياد تكبير و تسبيح همراه با گريه بلند شد. خدمه حرم چهار پايه بلندى را كه براى غبار روبى از آن استفاده مى كردند آوردند و زن را گرفته از حرم بيرون بردند. بعدها كه سر ماجرا را پرسيدم ، گفتند اين زن دوسه روزى بود كه در حرم مطهر دزدى مى كرد و ما او را پيدا نمى كرديم ، تا اينكه پيمانه صبر حضرت قمر بنى هاشمعليه‌السلام لبريز شد و چنانكه ديدى به او غضب كردند. وى را از حرم بيرون انداختند. سپس خبر از هلاكت آن زن دادند.

٢٠٧ - كليد مسجد را به معتمدين مسجد تحويل داد.

جناب حجت الاسلام و المسلمين آقاى شيخ باقر حسينى زفره اى چنين اظهار داشتند:

٧ - در يكى از روستاهاى گرگان ، به نام مرزنكلاته ، مسجدى است كه به نام مبارك ابوالفضل العباسعليه‌السلام نام گذارى شده است خادم آن مسجد، آقاى اخترى ، روزى بر اثر مشاجره لفظى كه بين او و يكى از اهالى قريه پيش ‍ آمده بود از خدمت مسجد استفا كرد و كليد مسجد را به معتمدين روستا تحويل داد. شب هنگام در خواب ديد كه سوار ماشين شده و از جاده هزار به سوى تهران در حركت است نرسيده به امام زاده هاشمعليه‌السلام ، ماشين به سوى دره منحرف شد. در همان حين ، خادم مسجد با ديدن چنين صحنه اى به حضرت قمر بنى هاشمعليه‌السلام متوسل مى شود و ماشين سالم در ته دره قرار مى گيرد، بى آنكه كوچكترين لطمه اى به سرشنينان آن وارد آيد.

روز بعد ديديم كه آقاى اخترى ، خادم مسجد حضرت ابوالفضل العباس ‍عليه‌السلام ، كه روز گذشته با عصبانيت كليد را تحويل داده بود، با چشم گريان و دل بريان و عرض معذرت به پيشگاه حضرت قمر بنى هاشمعليه‌السلام آمده است كليد را تحويل بگيرد و به خدمت صادقانه خود ادامه دهد! اينجا بود كه مردم با ديدن و شنيدن چنين كرامتى از حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباسعليه‌السلام سخت تحت تاثير قرار گرفتند.

٢٠٨ - يا اباالفضل ، غلط كردم !

حجت الاسلام و المسلمين جناب آقاى حاج شيخ اسدالله اسماعيليانرحمهم‌الله در تاريخ ٢٤ صفرالخير ١٤١٥ ه‍ ق نقل كردند:

٨ - بنده به اتفاق شيخى ، از نجف اشرف به كربلاى معلى رفتيم وسيله حركت ماشينهايى بود كه زوار را پس از زيارت به جاى اول برمى گرداندند. وقتى وارد كربلا شديم ، شيخ گفت من به زيارت حضرت امام حسينعليه‌السلام مى روم ، و افزود: اما به زيارت حضرت ابوالفضل العباس ‍عليه‌السلام وقت نمى رسد، شد شد، و نشد هم نشد، چون آن حضرت كه امام نيست

زمانى كه وى از زيارت امام حسينعليه‌السلام فارغ شد و آمد تا سوار ماشين شود، ماشين از مسافرين پر شده و در حال حركت بود عده اى از مسافرين داخل ماشين سوار بودند عده اى هم بالاى ماشين مى نشستند. بارى ، شيخ دستى به نردبان زد كه سوار شود، اما ماشين نايستاد و حركت كرد و او نيز هر چه فرياد زد، سودى نبخشيد...

شيخ با مشاهده اين صحنه به طرف كربلا برگشت و گفت : ياابالفضل العباس ‍عليه‌السلام ، غلط كردم ، اين دفعه ديگر از اين بى ادبيها نمى كنم ! اگر اين دفعه به كربلا آمدم حتما به پابوس شما خواهم آمد.

اينجا بود كه پس از لحظاتى ، ماشين توقف كرد و شيخ سوار آن گرديد.

٢٠٩ - شيخ اگر پشيمانى ، بلند شو!

حجت الاسلام جناب آقاى حاج شيخ على اكبر قحطانى حفظه الله تعالى ، از قول يكى از دوستانش چنين نقل مى كند:

٩ - مرحوم والدم ، حاج حسين اسماعيلى ، كه فرد بسيار ثقه اى بوده ، بارها برايم نقل كرد كه ، در راه مسافرت به مشهد مقدس با يك شيخ پيرمرد از اهالى شيراز همسفر شدم در ضمن راه به من گفت : تاكنون چند نوبت به كربلاى معلى رفته است

از او سوال كردم : آيا در طول اين مسافرتها، كرامتى از اين بزرگواران ديده اى ؟ گفت : بلى ، بعد از سفرهاى زيادى كه رفته بودم ، در يك نوبت عرض كردم : اى ابوالفضل العباسعليه‌السلام ، دلم مى خواهد در كربلا بميرم و همين جا به خاك روم فورا مريض شدم و حالم رو به وخامت گذاشت ، تا شب جمعه پيش آمد. به رفقا گفتم : امشب مرا كنار قبر آقا ببريد و صبح بياييد، چنانچه مرده بودم دفنم كنيد و چنانچه زنده بودم با شما بر مى گردم رفقا مرا كنار مرقد حضرت بردند. نيمه هاى شب بود كه از مردن در كربلا پشيمان شدم و هواى وطن در سرم افتاد. عرض كردم : آقا پشيمانم ، با شما بنى هاشم نمى شود يك شوخى كرد؟ من شوخى كردم و نمى خواهم اينجا بميرم بيهوش شدم و در اثناى بيهوشى ديدم كه آقا از ضريح مبارك بيرون آمد و با جلوى پاى خود به بدنم اشاره كرد و فرمود: شيخ ، اگر پشيمانى بلند شو!

بيدار شدم و ديدم ديگر هيچ آثار كسالتى در من نيست