چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس جلد ۲

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس 0%

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس نویسنده:
گروه: شخصیت های اسلامی

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علی ربانی خلخالی
گروه: مشاهدات: 70933
دانلود: 3833


توضیحات:

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول) جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 275 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 70933 / دانلود: 3833
اندازه اندازه اندازه
چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

٤. - خاطره اى كه پزشكان مالج را شگفت زده كرد

جناب حجت الاسلام و المسلمين امام جمعه محترم شهرك قدس جناب آقاى حاج سيد جواد موسوى زنجانى طى مرقومه اى به انتشارات مكتب الحسينعليه‌السلام كرامتى را از حضرت ام البنينعليه‌السلام مى نويسند:

يكى از فرزندانم ، روزى هنگام غروب از مدرسه به خانه آمد، در حاليكه بر خلاف ساير روزها، از شدت سردرد مى ناليد و آثار ناراحتى و بيمارى شديدا از چهره اش هويدا بود. دائما حالت تهوع داشت از مشاهده اين صحنه ، سخت ناراحت شده ، وى را نزد دكتر شمس بردم ولى متاسفانه دكتر نامبرده در تشخيص بيمارى دچار اشتباه گرديد. وى گفت : مسئله اى نيست ، اين بچه گرفتار سرماخوردگى شده است !

و سپس براى او نسخه اى نوشت و داروهاى زيادى را تجويز نمود و توصيه كرد: من امشب در بيمارستان سينا كشيك هستم ، اگر وضع بيمار خوب نبود فورا با بيمارستان تماس بگيريد.

بيمار داروها را مصرف كرد و هيچ گونه اثر مثبتى در بهبودى وضع وى مشاهده نمى شد، بلكه به عكس وضع بيمار پى درپى وخيم تر مى شد. پس ‍ از نيمه شب با دكتر، كه نوبت كشيكش در بيمارستان سينا بود، تماس گرفته دوا و درمان شما هيچ تاثيرى در وضع بيمار ندارد و فعلا به حالت اغما افتاده است پزشك نامبرده گفت : فورا بيمار را به بيمارستان مهر منتقل كنيد پس از انتقال به بيمارستان و معاينه دكتر متخصص از وى ، اظهار گرديد كه بيمارى فرزندتان مننژيت حاد بوده ، تمام مغزش را چرك فرا گرفته و زمان معالجه گذشته است و هيچ كارى نمى شود صورت داد. اظهارات دكتر باعث ناراحتى شديد پدر و مارد و بستگان بيمار شد، به گونه اى كه بعضى از آنها از شدت ناراحتى فرياد كشيده به زمين افتادند.

عاقبت شوراى پزشكى تشكيل شد و پزشكانى از خارج بيمارستان نيز براى معاينه بيمار بالاى سر وى حاضر گذشتند. وزير بهدارى وقت توصيه هايى پيرامون دقت در معالجه بيمار نمود، مع الوصف ، معالجات هيچ گونه تاثيرى نداشت حال بيمار هم روز به روز وخيمتر مى شد فرزندم يك هفته در حالت كما و بيهوشى قرار داشت ، تا اينكه شب تاسوعا فرا رسيد. حقير ديدم كه مريض از يك سو از تمام اسباب ظاهرى و معالجه اطبا مايوس ‍ شده از سوى ديگر در داخل منزل با شيون و ناله مادر و خواهران و مردان و بستگن ديگر بيمار مواجه بودم ناگزير دو ركعت نماز خواندم و صد مرتبه صلوات فرستاده ثوابش را به حضرت ام البنينعليه‌السلام مادر حضرت ابوالفضل قمر بنى هاشمعليه‌السلام هديه نمودم و خطاب به آن بانوى بزرگوار عرضه داشتم : با توجه به اين كه هر فرزند صالحى مطيع دستورات مادر خوبى مى باشد از تو اى بانوى با عظمت و همسر شايسته اميرالمومنينعليه‌السلام درخواست مى كنم از فرزند خود باب الحوائج حضرت عباس بن علىعليه‌السلام بخواهى كه از خدا شفاى فرزندم را بگيرد.

حدود سپيده صبح بود كه فرد همراه بيمار، از بيمارستان تلفن زد و گفت بيمار از حالت كما بيرون آمده و شفا يافته است چنانكه گويى اصلا مريض ‍ نبوده است

حقير با عجله به بيمارستان رفتم و در آنجا بچه را در حالت عادى ديدم ، و اين در حالى بود كه اطباى معالج اظهار مى كردند فرزندم اگر به احتمال يك در هزار هم شفا پيدا كند، قطعا چشم و گوش خود را از دست مى دهد و يا فلج مى شود. اما از عنايت حضرت باب الحوائج ، دخترم كه نامزد هم بود هيچ گونه نقص عضو يا مشكل ديگرى نيافت و هم اكنون نيز داراى دو فرزند مى باشد.

ضمنا گفتنى است در همان شب كه حضرت قمر بنى هاشمعليه‌السلام فرزندم را شفا داد، يكى از بانوان صالحه محل حضرت ابوالفضلعليه‌السلام را خواب ديده و حضرت به وى فرموده بود: موسوى توسط مادرم شفاى فرزندش را از من خواسته بود، من از خداوند شفاى او را گرفتم توصيه مى شود كه ايشان هميشه به عزاداران من توجه داشته باشد. طبق دستور حضرت ، هر ساله روز تاسوعا هيئت هاى عزادارى به صورت سينه زنى و زنجير زنى به منزل ما مى آيند دو راس گوسفند به آنها داده مى شود.

چو لاله داغدار و دل غمين است

زبان حال آن مادر چنين است

همى فرمد با قلب حزينى

اويلى كيف لى ام البنينى

كه يعنى من كجا ام البنين

كه با داغ عزيزانم قرينم

مرا ام البنين ديگر ندانيد

به اين نامم ديگر هرگز نخوانيد

سخن با من بجز از غم مگوييد

دل شاد از من گريان مجوييد

شنيدم دست عباس جدا شد

جدا از تن به دشت كربلا شد

شنيدستم من دل زار خسته

كه فرقش با عمود كين شكسته

شنيدستم لب عطشان بر آب

ز سوز تشنگى گرديده بى تاب

دريغا در جهان آمد شكستم

كه بر مرگ عزيزان نشستم

اگر عباس من مى داشت دستى

به كار او نمى آمد شكستى

اگر دست ستيزش بود عباس

كجا مى شد اسير قوم خناس

ولى با اين همه گريان و نالان

منم بهر حسين آن جان جانان

كه من هستم كنيز باب و مامش

حسين شاه است و عباسم غلامش

(صفا) با چشم گريان تن پر از تب

سرود اين مرثيت را در دل شب

به اميد عطاى خسرو ناس

امير كاروان عشق عباس(٦٣)

٥. - دستم به دامانت يا ام البنينعليه‌السلام

در اوايل سال ١٤١٥ قمرى در ماه ذى حجت شخصى به نام عبدالحسين همراه خانواده و فرزندانش از يك سفر تفريحى كه خارج از بغداد گذارنده بودند بر مى گشته و در حال حركت به سوى منزلشان بودند، كه ناگهان در ميان راه ماشين از كار افتاده هرچه عبدالحسين تلاش مى كند نمى تواند علت از كار افتادن ماشين را پيدا كند مع الاسف خيابان نيز از عبور و مرور خالى شده و امكان كمك گرفتن از ديگران وجود نداشته است متحير و سرگردان ايستاده و همسرش نيز به علت تاريكى جاده و عدم رفت و آمد ماشين ، دچار ترس و وحشت مى شود. در اين اثنا همسرش از خداوند متعال درخواست كرد كه به پاس حرمت ام البنينعليه‌السلام كه كرامات او از زبان گويندگان جارى است به آنها عنايت نموده ، براى به راه افتادن ماشين كمكى به آنها برساند. ناگهان مردى از راه مى رسد. عبدالحسين با اين تصور كه شايد از وضعيت ماشين و تعمير آن اطلاعى داشته باشد. به سراغ آن مرد مى رود او مى گويد هيچ مانعى ندارد و مشغول بررسى و تفحص ‍ مى شود. ولى نتيجه اى نگرفت و گفت كه بايد بروى وسيله اى بياورى و آن را بكسل كنى و به راهش ادامه داد همسر عبدالحسين ، با صداى محزون و اميد خاشع فرياد مى زند دستم به دامنت يا ام البنين ما را از گرفتارى نجات بده ؟

عبدالحسين مجددا براى به كار انداختن ماشين مشغول فعاليت مى شود و اين بار ماشين به بركت توسل به حضرت ام البنينعليه‌السلام روشن مى شود آرى ماشين به سرعت باد شروع به حركت كرد تا به منزل رسيدند و همسرش در راه پيوسته اين كلام را تكرار مى كرد كه : (يا ام البنين دخيلك ) يعنى دست به دامانت يا ام البنين(٦٤)

٦. - يا ام البنين از تو تشكر مى كنم

توفيق افندى اصالتا موصلى بود و به حكم وظيفه در كربلا كارمند دولت بود در اوايل ماه هفتم سال ١٩٦١ ميلادى دردى در مثانه خود احساس كرد. به يكى از پزشكان متخصص در پايتخت (بغداد) مراجعه نمود، پس از معاينات و بررسيها، پزشك به او خبر داد كه سنگ بزرگى در مثانه او قرار دارد و براى خارج كردن آن راهى جز عمل جراحى وجود ندارد. براى انجام عمل در روز معينى با دكتر قرار گذاشته و او به كربلا برگشت پس از بازگشت به كربلا در حالت ناراحتى و سختى و افسردگى شديدى قرار داشت به زيارت مرقد امام حسين و برادرش حضرت عباسعليه‌السلام رفت و قبل از اينكه به نزد خانواده اش باز گردد در راه با جوانى روبرو شد كه در حرم حضرت اباالفضل العباسعليه‌السلام بين مردم آب نبات پخش مى كرد (تكه اى كوچك از شكر كه زرد رنگ است ) جوان به او تعارف كرد كه بخورد و خود نيز از آن خريده و نذر ام البنين نمايد. توفيق افندى قطعه اى از آن را خرد و نذر كرد كه كيلو آب نبات قربه الى الله بين مردم پخش كند تا ام البنين براى حل مشكل او نزد خداوند شفاعت كند و از اين رنج و درد خلاصى يابد.

صبح روز دوم بعد از اين جريان احساس كرد كه سنگ مثانه وى به طور كلى مانع خروج بول شده است و پس از يك درد و ناراحتى شديد، سنگ از مثانه او افتاد، به گونه اى كه از ديدن آن دچار وحشت شد. آنگاه با شادمانى به طرف خيابان رفت و با صداى بلند فرياد زد: الحمدالله ، الله اكبر، اى ام البنين از تو تشكر مى كنم ! سپس طرف حرم حضرت ابوالفضل العباس ‍عليه‌السلام رفت و به نذرش عمل كرد.(٦٥)

٧. - خانواده ترك

آنچه در اينجا نقل مى كنيم ، حادثه اى است كه سى سال پيش اتفاق افتاد و من مى خواهم داستان آن را براى كسانى روايت كنم كه در جستجوى درمان (بيمار خود) هستند، درمانى كه دانش پزشكى از كشف چگونگى آن ناتوان مانده است البته به دست آوردن چنين درمانى در صورتى نصيب شما خواهد شد كه حقيقتا نسبت به خاندان عصمتعليهم‌السلام شناخت پيدا كنيد و از لحاظ فكرى و معنوى به منبر حسينى وابسته شويد و با توسل به بانوى زنان عرب ، ام البنين ، و فرزندان شهيد او، شفاى خود را از خداوند مسئلت نماييد.

اى عراق اى كوت ، شهر محبوبم ، اى محله ما و فريادهاى كودكان آرام و بى آزارش ، اى هر خانه اى كه ما از آن خاطره هاى خوشى داريم ، و اى اشكهاى ماتم و لباسهاى سياه كه در ايام عاشوراى حسينى ريخته و پوشيده مى شديد.

اى كوت ! زمانى به يادت مى افتم كه آثار پيرى بر تاركم هويدا گشته و در رنج غربت و دورى از وطن ، از شيرينى عمرم كاسته شده است آيا فلانى و فلانى را به ياد مى آورى و نيز روزى را كه ماه مبارك رمضان فرا رسيده بود و همسايگان و خويشاوندان به ديدن شخصى كه از زيارت خانه خدا برگشته بود. مى آمدند و مجلس عزادارى در منزل حاجيه ام عبدالا مير در دهه دوم محرم الحرام بر قرار بود و اين مجلس با قرائت روضه ام البنينعليه‌السلام پايان يافت و در اين هنگام ، حاضران التماس دعا مى گفتند؟

آيا به خاطر دارى ، هنگامى را كه يك خانواده ترك و پيرو مذهب حنفى به محله ما آمدند و از شعائر حسينى بدشان مى آمد؟ جز اينكه در ميان آنان خانمى به چشم مى خورد به نام وزيره كه حدود ده سال از ازدواجش ‍ مى گذشت و هنوز بچه دار نشده بود. كسانى از اهالى محل به او گفتند چرا به ام البنينعليه‌السلام متوسل نمى شوى ؟ خانم گفت : اين كار سودى ندارد، چرا كه علم پزشكى از معالجه من ناتوان مانده است حتى از داروهاى سنتى استفاده كردم و در روز ميلاد زكرياعليه‌السلام روزه گرفتم ، (اما سودى نبخشيد) آنان گفتند: هر كس از غذاى سفره ام البنينعليه‌السلام بخورد و او را در پيشگاه خدا واسطه قرار دهد، خداوند دعايش را مستجاب مى كند. چه اشكالى دارد كه تو نيز چنين كنى شايد خداوند نوزاد دخترى به تو عطا كند و به ميمنت ام البنينعليه‌السلام نام او را فاطمه بگذارى بنابراين ، نظر تو چيست ؟

وزيره ، در حاليكه با سكوت و نگرانى به سوى آنان نگاه مى كرد، يكمرتبه زبانش باز شد و با صداى لرزان گفت : به شرط اينكه اين قضيه ميان من و شما باشد و شوهر و خانواده ام از آن آگاه نشوند. آنان گفتند: بسيار خوب ، فردا و يا پس فردا - انشاء الله - در منزل حاجيه حضور پيدا مى كنى و در آنجا مجلسى برگزار مى شود كه با خواندن روضه ام البنين پايان مى يابد.

او با آنان خدا حافظى كرد و با خودش فكر مى كرد كه چه بكند و در حالى وارد خانه اش گرديد كه انبوه غصه واندوه گلويش را مى فشرد و نفس نفس ‍ مى زد.

صداى نفس زدن هاى او تمام افراد خانواده را بيدار كرد. آنها گفتند: وزيره تو را چه شده است ؟ گفت : چيزى نيست سپس از پلكان منزل به سرعت به سوى اتاقش بالا رفت و پنجره اش را باز كرد، زيرا در آن هنگام تنها صداى به هم خوردن برگ درختان نخل و جيك جيك گنجشكان و نسيم لطيف رود دجله بود كه تاريكى وحشت و بيم او را به روشنى مبدل مى كرد.

وزيره و صداى روضه خوان

وزيره با دنيايى از بيم و هراس ، در حاليكه كه صورت خود را با مقنعه اى پوشانده بود. از خانه اش بيرون آمد و روانه منزل حاجيه ، ام عبدالامير گرديد. از شرم عرق مى ريخت و خاطرش پريشان بود. هر قدر كه به منزل نزديك مى شد، صداى روضه خوان گوش هاى او را نوازش مى داد و به رهايى از رنج روحى اميدوارش مى ساخت هنگامى كه وزيره وارد خانه شد، روضه خوان ، نخستين مرحله از ذكر مصيبت ام البنينعليه‌السلام را به پايان برده و فرياد گريه زنها طنين انداز بود. به سبب گريه زنان دلش شكست و غمهايش تراكم پيدا كرد، اما اشكهايش جارى نگرديد، زيرا روضه خوان ، لحظاتى سخنان خود را قطع كرد. آنگاه گفت : انا لله و انا اليه راجعون سپس ‍ چنين ادامه داد:

و پس از شرحى درباره شخصيت خاندان و فضايل آبا و اجداد ام البنين گفت : شاعر توانا، شيخ احمد دجيلى گفته است :

ام البنين و ما اسمى مزاياك

خلدت بالعبر و الايمان ذكراك

اى ام البنين ! چقدر از خصوصيات والايى برخوردارى به سبب شكيبايى و ايمانت ، ياد تو جاودانه شد.

ابناءك الغر فى يوم الطفوف قضوا

و ضمخوا فى ثراها بالدم الزاكى

فرزندان ماه پيكرت در واقعه طف از بين رفتند و در اين سرزمين با خون پاك خود رنگين شدند.

لما اتى بشر ينعاهم ويندبهم

اليك لم تنفجر بالدمع عيناك

وقتى بشير آمد و خبر شهادت آنان را به تو داد، تو اشك نريختى

و قلت قولتك العظمى التى خلدت

الى القيامه باق عطرها الزاكى

و آن سخن بزرگت را بر زبان راندى ، سخنى كه بوى خوشش تا قيامت باقى خواهد ماند:

افدى بروحى و ابنائى الحسين اذا

عاش الحسين قرير العين مولاك(٦٦)

من و فرزندانم فداى حسين باد، اگر حسينعليه‌السلام نور چشم و مولايم زنده باشد.

سيد محمد كاظم كفايى مى گويد:

ام على اشبالها اربع

جاءت لبشر و به تستعين

آيا وى به خاطر چهار پسرش به نزد بشير آمد و از او يارى خواست ؟

و تحمل الطفل على كتفها

تستهدى فيه خبر القادمين

در حاليكه كودكى را روى شانه اش گرفته ، در جستجوى خبر مسافران است

ملهوفه مما بها من اسى

ترى بذاك الجمع شيئا دفين

وا اسفا از مصيبت آن بانو كه مى بيند آن جمع ، چيزى را از او پنهان مى كنند.

فقال يا ام ارجعى للخبا

وابكى بنيك قتلوا اجمعين

گفت : اى مادر، به خانه برگرد و بر پسرانت گريه كن كه همگى كشته شدند

فما انثنت و ما بكت امهم

و خاب منه ظنه باليقين

اما در آنان برنگشت و گريه هم نكرد و از سخن بشير گمانش به يقين مبدل شد.

كانها الطود و ما زلزلت

و حق ان تجرى لهم دمع عين

گويى او كوهى است كه نمى لرزد، در حاليكه سزوار است وى براى آنان اشك بريزد

فقال يا ام البنين اعلمى

بان عباسا قتيلا طعين

گفت اى ام البنين ، بدان كه عباس به ضرب نيزه كشته شد

قالت طعنت القلب منى فقل

النفس و الدنيا و كل البنين

گفت قلبم را جريحه دار كردى ، اما بگو: تمام دنيا و جان و همه پسرانم

نمضى جميعا كلنا للفنا

نكون قربانا فدى للحسين

همگى از بين رفتنى هستيم ، پس وجود همه ما فداى حسين باد!

شيخ محمد على يعقوبى مى گويد:

و ان انسى لا انسى ام البنين

و قد فقدت ولدها اجمعا

اگر من هر چيزى را فراموش كنم ام البنين را كه تمام پسرانش را از دست داد. فراموش نمى كنم

تنوح عليهم بوادى البقيع

فيذرى الطريد لها الادمعا

او در قبرستان بقيع براى پسران خود آنچنان نوحه سرايى مى كرد كه حتى مروان براى او اشك مى ريخت

و لم تسل من فقدت واحدا

فما حال من فقدت اربعا

كسى كه يك فرزند را از دست بدهد نمى تواند صبر كند، پس چه حالى دارد آن بانويى كه چهار پسرش را از دست داده است

وزيره و سفره ام البنين

وقتى روضه خوان ، از نوحه سرايى فارغ شد براى بهبودى بيماران دعا كرد آنگاه سفره ام البنينعليه‌السلام پهن شد. زنان كه در ميان آنان بانوان ثروتمند نيز به چشم مى خوردند، به غذاهايى كه در سفره قرار داشت ، تبرك مى جستند. آنها در پيرامون سفره ، بهبودى بيماران و برآورده شدن حاجتهايشان را درخواست مى كردند. وزيره در حاليكه دستانش مى لرزيد. قدرى از خوراكيها را (كه روى سفره چيده شده بود) برداشت و از جايش ‍ برخاست و در حاليكه اشكهايش جارى بود، از منزل خارج شد. او و شوهرش در شامگاه از آن غذا خوردند

حدود يك ماه و يا بيشتر از اين واقعه مى گذرد. رنگ چهره وزير به زردى مى گرايد. گرفتار سرگيجه و درد سينه مى شود. تمايلش به غذا كاهش پيدا مى كند.

از شوهرش دورى مى نمايد. خوابش زياد و حضورش در جاهاى شلوغ مشكل مى شود. هر كارى كه به عهده اش گذاشته مى شود. به سختى انجام مى دهد و دلش آشوب مى كند.

شوهرش مى گويد: اى وزيره ؟ تو را چه شده است آيا بيمار هستى ؟ او پاسخ مى دهد: نمى دانم او را نزد پزشك مى برد. پزشك پس از آنكه وى را معاينه مى كند، مى گويد: چيزى نيست ناراحتيهاى او از نشانه باردارى است و براى اينكه شما مطمئن شويد فردا به آزمايشگاه مراجعه كنيد. در اين هنگام در حاليكه شوهر وزيره اشك شوق مى ريخت ، گفت : آقاى دكتر آيا شما واقعا اطمينان داريد؟ دكتر با كمال خونسردى گفت : بله

تاريكى شب همه جا را فراگرفته بود. وزيره شوهرش در بستر خويش بيدار مانده و در عالم خيال و آرزو با خود سخن مى گفتند. هنگامى كه سپيده صبح مى دمد و در خيابانهاى شهر جنب و جوش آغاز مى گردد، آنها به قصد انجام دادن آزمايش به بيمارستان مى روند. پس از اندكى انتظار و نگرانى پرستار نام وزيره را با صداى بلند مى خواند، اما او توان حركت و بلند شدن از جاى خود را ندارد. به جاى او شوهرش با شتاب به نزد پرستار مى رود و مى گويد: بله ، نتيجه چيست ؟

پرستار نگاهى به برگه آزمايش مى كند و مى گويد: متاسفانه او باردار است شوهر او از خوشحالى دارد پرواز مى كند و با خود مى گويد: خدايا شكر، الحمدالله ، آنگاه وزيره را در بر مى گيرد و مى گويد: من باورم نمى آيد. وزيره با شنيدن اين خبر، لبخند اميد بر لبانش ‍ پديدار مى شود و ناراحتيهايش بر طرف مى گردد.

وزيره با شوهرش وارد خانه مى شوند و سجده شكر به جاى مى آورند. خبر باردار شدن وى منتشر، و خوشحالى (در ميان همسايگان ) فراگير مى شود و او نذرى را كه براى ام البنين كرده بود، همچنان در سينه اش پنهان نگاه مى دارد.

دوران باردارى بسان پيرمردى كه عمرش از نود سال فراتر رفته باشد، براى او به درازا كشيده است و اين در حالى است كه وى در انتظار نوزاد است

اندرزهاى زنان ، سخت او را شگفت زده كرده است و در نتيجه ، بيم و هراس ‍ او نسبت به سرنوشت خود به تدريج افزايش مى يابد

در سومين ماه باردارى اش ، روزى در قسمت شكم و پشت احساس درد شديد مى كند و بسيار اندوهگين مى شود. خويشان و همسايگان او را به سرعت به بيمارستان مى رسانند. شوهرش دست پزشك را بوسه مى زند و از او خواهش مى كند كه به هر ترتيبى جنين را نگه دارد. پزشك مى گويد: اين كار در دست خداوند است و او اگر بخواهد، آن را زنده نگه مى دارد و اگر بخواهد مى ميراند. وى همچنين مى گويد: نياز به دارو هم ندارد، بلكه بايد استراحت كند و از تحرك خود بكاهد و مدت سه روز در بيمارستان بماند.

هنگامى كه وزيره سخنان پزشك را شنيد، باسوز و گداز، از ام البنينعليه‌السلام يارى خواست و از شدت دردش كاسته شد. لبخند شادى به لبان شوهر، خويشاوندان و دوستان او باز گشت ماهها سپرى شد و نهمين ماه از ايام باردارى او فرا رسيد. در آغاز فصل بهار و اندكى پيش از اذان صبح درد زاييدن او را فرا گرفت

خويشاوندان و همسايگان براى سلامتى او و كودكش دست به دعا برداشتند و در آن هنگام كه موذن گفت : اشهد ان عليا ولى الله ، وزيره وضع حمل كرد و دخترى به دنيا آورد و همگى خوشحال شدند.

وزيره گفت : به خاطر تبرك جستن به ام البنينعليه‌السلام ، نام كودك را فاطمه بگذاريد، اما خويشاوندان شوهرش مخالفت كردند و گفتند: نام او را عايشه بگذاريد. به منظور از بين بردن اختلاف ، نام آن كودك را (بشرى ) گذاشتند و وزيره به خاطر سوگندى كه ياد كرده بود، كفاره داد.

مادر داغديده

ناله اى جانسوز دلها را پريشان مى كند

كيست اين غمديده كز سوز دل افغان مى كند

كيست بانوى سيه پوشى كه هر روز از قريش

مى رود اندر بقيع و ناله از جان مى كند

سالها از ماجراى كربلا بگذشت و باز

اين زن غمديده ياد از آن شهيدان مى كند

اين نه كلثوم است و نى زينب ، بود ام البنين

كاينچنين آه و نوا در آن بيابان مى كند

در عزاى چار فرزندش كند بزمى بپا

شمع آن بزم عزا از اشك چشمان مى كند

مى كشد با حسرت بسيار نقش چار قبر

وز غم هر يك خروش از قلب سوزان مى كند

دمبدم گويد نخوانيدم دگر ام البنين

زين بيان دلهاى جمعى را پريشان مى كند

چون به ياد آرد ز درد و داغ جانسوز حسين

جاى اشك از ديده خون دل به دامان مى كند

او بريزد اشك غم بهر حسين و در عوض

فاطمه در ماتم عباس افغان مى كند

اى (مويد) دامن ام البنين از كف مده

كاين مليكه با نگاهى درد را درمان مى كند(٦٧)