اصالت مهدویت

اصالت مهدویت75%

اصالت مهدویت نویسنده:
گروه: امام مهدی عج الله تعالی فرجه

  • شروع
  • قبلی
  • 24 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 6039 / دانلود: 3398
اندازه اندازه اندازه
اصالت مهدویت

اصالت مهدویت

نویسنده:
فارسی

اصالت مهدويت از جهت ابتناء آن بر توحيد و يکتاپرستى

فرمود: با پدرم مشرف شدم به مکه معظمه فقط يک شتر داشتيم که پدرم سوار بود ومن پياده ملازم ومواظب خدمت او بودم در مراجعت به سماوه رسيديم.

استرى (قاطر) از اشخاصى که شغلشان جنازه کشى بين سماوه ونجف بود از شخص سنى تا نجف اجاره کرديم. چون شتر کندى مى کرد، وگاهى مى خوابيد وبه زحمت او را بلند مى کرديم؛ پدرم سوار قاطر ومن سوار شتر از سماوه حرکت کرديم. بين راه اغلب نقاط گلزار و باتلاق بود و شتر هميشه مسافتى عقب مى افتاد و به خشونت و درشتگویى مکارى سنى مبتلا بودم؛

تا اينکه برخورديم به جائيکه گل زياد بود شتر خوابيد و ديگر هر چه کرديم برنخواست. در اثر تعقيب در بلند کردن لباسهايم گل آلود شد وفائده نکرد ناچار مکارى هم توقف کرد تا لباسهايم را در آبى که در آنجا بود بشويم. من از آنها کمى فاصله گرفتم براى برهنه شدن و شستن لباس وفوق العاده مضطرب و حيران که عاقبت اينکار به کجا مى رسد، وآن وادى از جهت قطاع الطريق هم خطرناک بود ناچار متوسل شدم به ولى عصر ارواحنا فداه ولى بيابان همواره وتا حد مد بصر احدى پيدا نبود بغتتا ديدم جوانى نزديک من پيدا شد شباهت داشت به سيد مهدى پسر سيد حسين کربلائى (نظرم نيست که فرمود دو نفر بودند يا همان يک نفر) (و نظرم نيست کدام سبقت به سلام کرديم) عرض کردم شى اسمک فرمود سيد مهدى عرض کردم ابن سيد حسين فرمود:

نه ابن سيد حسن عرض کردم از کجا مى آئى فرمود من خضير (چون مقامى در آن بيابان بود به عنوان مقام خضرعليه‌السلام ) من خيال کردم مى فرمايد: از آن مقام آمدم فرمود چرا اينجا توقف کرده اى شرح خوابيدن شتر و بيچارگى خود را عرض کردم تشريف برد نزد شتر ديدم تا دست روى سر او گذارد شتر برخواست ايستاد و آن حضرت با او صحبت مى فرمايد و با انگشت سبابه به طرف چپ و راست به شتر نشان مى دهد بعد تشريف آورد نزد من فرمود ديگر چکار دارى عرض کردم حوائجى دارم ولى فعلا با اين حال اضطراب ونگرانى نمى توانم عرض کنم جایى را معين فرمایيد تا با حواس جمع مشرف شده عرض کنم فرمود مسجد سهله، بغتتا از نظرم غائب شد. آمدم نزد پدرم گفتم: اين شخص که با من صحبت مى کرد کدام طرف رفت؟ (مى خواستم بفهمم اينها هم حضرت را ديده اند يا نه) گفتند: احدى اين جا نيامد وتا چشم کار مى کند بيابان پيدا است.

گفتم: سوار شويد برويم. گفتند: شتر را چه مى کنى؟ گفتم: امرش با من است سوار شدند. من هم سوار شتر شدم شتر جلو افتاد وبه عجله مى رفت، مسافتى از آنها جلو افتاد مکارى صدا زد ما با اين سرعت نمى توانيم بيایيم.

غرض قضيه برعکس سابق شد. مکارى تعجب کنان گفت: چه شد اين شتر همان شتر است و راه همان راه؟ گفتم: سرى است در اين امر ناگهان نهر بزرگى سر راه پيدا شد. من باز متحير شدم که با اين آب چه کنيم تا فکر مى کردم شتر رفت ميان نهر متصل به طرف راست و چپ مى رفت مکارى وپدرم لب آب رسيدند فرياد زدند: کجا مى روى غرق مى شوى اين آب قابل عبور نيست؟ ولى چون ديدند من با کمال سرعت با شتر مى روم وطورى هم نيست جرأت کردند. گفتم: از اين راهى که شتر مى رود به طرف چپ و راست همانطور بيائيد آنها هم آمدند و به سلامت از آب عبور کرديم.

من متذکر شدم که آن وقتى که حضرت انگشت سبابه به طرف راست وچپ حرکت مى داد اين آب را اشاره مى فرمود خلاصه آمديم شب وارد شديم. بر جمعى کوچ نشين آنجا منزل کرديم همه آنها با تعجب از ما مى پرسيدند: از کجا مى آئيد؟ گفتيم: از سماوه. گفتند: پل خراب شده و راهى نيست مگر کسى با طراده از اين آب عبور کند و از همه بيشتر مکارى متحير مانده بود.

گفت: بگو بدانم چه سرى در اين کار بود؟ گفتم: من آنجا که شتر خوابيد به امام دوازدهم شيعيان متوسل شدم. آن حضرت تشريف آورد و اين مشکلات را حل نمود (نظرم نيست که گفت او وآن جماعت مستبصر شدند يا نه) غرض به همان حال آمديم تا چند فرسخى نجف اشرف باز شتر خوابيد. سرم را نزديک گوش او بردم گفتم: تو مامورى ما را به کوفه برسانى تا اين کلمه را گفتم برخواست. وبه راه ادامه داد در خانه در کوفه زانو به زمين زد من هم او را نفروختم، ونکشتم تا مرد روزها مى رفت در بيابان کوفه چرا و شبها در خانه مى خوابيد بعد به ايشان عرض کردم در مسجد سهله خدمت آن بزرگوار مشرف شديد فرمود: بلى ولى در گفتن شرح او مجاز نيستم ملتمس دعا هستم اقل آقا امام سدهي).

دوم - معجزه شفا يافتن همسر محترمه عالم جليل وفاضل بزرگوار جناب آقاى آقا شيخ محمد متقى همدانى سلمه الله تعالى است، که از فضلاء همدانيان حوزه علميه قم وبه تقوى وطهارت نفس معروف وخود اينجانب سالها است ايشان را به ديانت واخلاق حميده مى شناسم.

چندى پيش اين معجزه را شفاها وسپس کتبا براى حقير مرقوم داشته بودند که چون فراموشم شده است که آن نوشته را کجا گذارده ام؛ مجددا از ايشان خواستم وايشان هم فتوکپى شرحى را که در آخر کتاب مستطاب نجم الثاقب نوشته اند فرستادند که عين متن آن را در اينجا نقل مى شود.

«بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله ربّ العالمين والصلاة والسلام على محمّد وآله الطاهرين ولعنة الله على أعدائهم وظالميهم ومنکرى فضائلهم ومناقبهم إلى قيام يوم الدين آمين ربّ العالمين

مناسب ديدم ذکر نمايم توسلى که به حضرت بقيه الله فى الارضين حجة ابن الحسن العسکرى نموده و توجهى که آن جناب فرمودند چون موضوع کتاب در اثبات وجود آن حضرت است از طريق معجزات وخرق عادات.

روز دوشنبه هيجدهم ماه صفر از سال هزار وسيصد و نود و هفت مهمى پيش آمد که سخت مرا و صدها نفر ديگر را نگران نمود. يعنى همسر اينجانب محمد متقى همدانى در اثر غم و اندوه و گريه و زارى دو سال که از داغ دو جوان خود که در يک لحظه در کوههاى شميران جان سپردند در اين روز مبتلا به سکته ناقص شدند.

البته طبق دستور دکترها مشغول به معالجه و مداوا شديم؛ ولى نتيجه اى به دست نيامد تا شب جمعه ۲۲ ماه صفر يعنى چهار روز بعد از حادثه سکته، شب جمعه ساعت يازده تقريبا رفتم در غرفه خود استراحت کنم.

پس از تلاوت چند آيه از کلام الله وخواندن دعائى مختصر از دعاهاى شب جمعه از خداوند تعالى خواستم که امام زمان حجة بن الحسن صلوات الله عليه و على آبائه المعصومين را ماذون فرمايد: که به داد ما برسد وجهت اينکه متوسل به آن بزرگوار شدم و از خداوند تبارک وتعالى مستقيما حاجت خود را نخواستم اين بود تقريبا از يک ماه قبل از اين حادثه دختر کوچکم فاطمه از من خواهش مى کرد که من قصه ها وداستانهاى کسانى که مورد عنايت حضرت بقيه الله روحى وارواح العالمين له الفداء قرار گرفتند و مسئول عواطف واحسان آن مولا شده اند.

براى او بخوانم من هم خواهش اين دخترک ده ساله را پذيرفتم وکتاب نجم ثاقب حاجى نورى را براى او خواندم در ضمن من هم به اين فکر افتادم که مانند صدها نفر ديگر چرا متوسل به حجت منتظر امام ثانى عشر عليه سلام الله الملک الاکبر نشوم؛ لذا همانطور که در بالا تذکر دادم در حدود ساعت يازده شب متوسل شدم به آن بزرگوار وبا دلى پر از اندوه وچشمى گريان به خواب رفتم، ساعت چهار بعد از نيمه شب جمعه طبق معمول بيدار شدم.

ناگاه احساس کردم از اطاق پائين که مريض سکته کرده ما آنجا بود صداى همهمه مى آيد - سر وصدا قدرى بيشتر شد وساکت شدند و ساعت پنج ونيم که آن روزها اول اذان صبح بود به قصد وضو آمدم پایين ناگهان ديدم صبيه بزرگم که معمولا در اين وقت در خواب بود بيدار وغرق در نشاط و سرور است تا چشمش به من افتاد گفت: آقا مژده بدهم. گفتم: چه خبراست؟

من گمان کردم خواهرم يا برادرم از همدان آمده اند گفت :بشارت مادرم را شفا دادند! گفتم: که شفا داد؟ گفت: مادرش چهار بعد از نيمه شب با صداى بلند و شتاب و اضطراب ما را بيدار کرد. چون براى مراقبت مريض دخترش و برادرش حاج مهدى و خواهرزاده اش مهندس غفارى که اين دو نفر اخير از طهران آمده بودند، تا مريضه را به تهران ببرند براى معالجه اين سه نفر در اطاق مريض بودند.

که ناگهان داد وفرياد مريضه که مى گفت: برخيزيد آقا را بدرقه کنيد! برخيزيد آقا را بدرقه کنيد! مى بيند که تا اينها از خواب برخيزند آقا رفته خودش که چهار روز بود نمى توانست حرکت کند.

از جا مى پرد دنبال آقا تا دم در حياط مى رود دخترش که مراقب حال مادر بود در اثر سر و صداى مادر که آقا را بيدار کنيد بيدار شده بود دنبال مادر تا دم در حياط مى رود ببيند که مادرش کجا مى رود دم درب حياط مريضه به خود مى آيد ولى نمى تواند باور کند که خودش تا اينجا آمده. از دخترش زهرا مى پرسد: که زهرا من خواب مى بينم يا بيدارم. دخترش پاسخ مى دهد که: مادرجان تو را شفا دادند. آقا کجا بود که مى گفتى آقا را بدرقه کنيد ما کسى را نديديم. مادر مى گويد: آقاى بزرگوارى در زى اهل علم سيد عالي قدرى که خيلى جوان نبود پير هم نبود به بالين من آمد.

گفت: برخيز خدا تو را شفا داد .گفتم: نمى توانم برخيزم با لحنى تندتر فرمود: شفا يافتيد برخيز. من از مهابت آن بزرگوار برخواستم فرمود: تو شفا يافتيد ديگر دوا نخور وگريه هم مکن وچون خواست از اطاق بيرون رود من شما را بيدار کردم که او را بدرقه کنيد ولى ديدم شما دير جنبيديد خودم از جا برخواستم ودنبال آقا رفتم بحمد الله تعالى پس از اين توجه و عنايت حال مريضه فورا بهبود يافت، وچشم راستش که در اثر سکته غبار آورده بود برطرف شد.

پس از چهار روز که اصلا ميل به غذا نداشت در همان لحظه گفت گرسنه ام براى من غذا بياوريد يک ليوان شير که در منزل بود به او دادند با کمال ميل تناول نمود رنگ رويش بجا آمد و در اثر فرمان آن حضرت که گريه مکن غم واندوه از دلش برطرف شد وضمنا خانم مذکوره از پنج سال قبل رماتيسم داشت از لطف حضرتعليه‌السلام شفا يافت با آنکه اطباء نتوانستند معالجه کنند.

ناگفته نماند که در ايام فاطميه در منزل مجلسى به عنوان شکرانه اين نعمت عظمى منعقد کرديم جناب آقاى دکتر دانشور که يکى از دکترهاى معالج اين بانو بود شفا يافتن او را برايش شرح دادم دکتر اظهار فرمود: آن مرض سکته که من ديدم از راه عادى قابل معالجه نبود مگر انکه از طريق خرق عادات واعجاز شفا يابد.

الحمد لله ربّ العالمين وصلَّى الله على محمّد وآله المعصومين لاسيّما امام العصر وناموس الدهر قطب دايره إمکان سرور وسالار إنس وجان صاحب زمين وزمان مالک رقاب جهانيان حجة بن الحسن العسکرى صلوات الله وسلامه عليه وعلى آبائه المعصومين إلى قيام يوم الدين ابن محمد تقى متقى همداني).

سوم - حکايت بسيار عجيب تشرف عالم جليل وسيد بزرگوار مرحوم آقا سيد حسين حائرى است وآن را مرحوم عالم فاضل زاهد صاحب تاليفات بسيار حاج شيخ على اکبر نهاوندى در کتاب (العبقرى الحسان فى احوال مولانا صاحب العصر والزمانعليه‌السلام ) نقل فرموده وبعض ديگر از بزرگان وموثقين از او نقل نموده اند چون مفصل وطولانى است علاقمندان به آن کتاب مراجعه نمايند وعلامه نهاوندى مذکور صاحب مکاشفه مهمى است که بر عظمت مقام استاد ما مرحوم زعيم عاليقدر آيت الله بروجردى قدس سره واينکه مشمول عنايات غيبى وتوجهات ائمهعليهم‌السلام بوده اند دارد.

چنانکه در داستانهاى شگفت نيز حکايتى ذکر شده که دلالت بر اين دارد که ايشان بحق داراى مقام نيابت عامه بوده اند وهم چنين حکايت تشرف مرحوم فاضل کامل آقا شيخ احمد فقيهى قمى نيز دلالت بر تقدير از موضع ايشان دارد که از شرح اين حکايات چون موجب طولانى شدن کلام مى شود خوددارى شد.

چهارم حکايت ومعجزه اى است که مولف بشارت ظهور بدون واسطه احدى آن را نقل نموده است اين حکايت نيز دلالت بر شفاء مريضه اى در شب مبارک نيمه شعبان دارد که به بيمارى صعب العلاجى که اطباء حاذق از معالجه عاجز شده وحتى به اطباء خارجى نيز مراجعه کرده بودند مبتلا بوده است.

که چون کتاب بشارت ظهور چاپ شده ونسخه حقير را هم در حال نوشتن اين رساله براى نمايشگاه کتاب گرفته اند علاقمندان را به خود آن کتاب ارجاع مى دهم که حتما اين حکايت ومعجزه راکه از دلائل صحت مذهب است مطالعه فرمايند.

پنجم وششم وهفتم وهشتم معجزاتى است که در ضمن حکايت ۲۳ و۳۴ و۸۳ و۱۰۸ کتاب داستانهاى شگفت تاريخ عالم عاليقدر آقاى دستغيب شيرازى دامت برکاته مذکور است.

نهم - عالم عاليمقام آيت الله حائرى دامت برکاته در کتابى که متضمن وقايع ومعجزاتى از ائمه طاهرينعليهم‌السلام وبعض روياى صادقه است در ارتباط با موضوع تشرف به محضر حضرت بعض حکايات نيز نقل کرده اند که هر کدام شواهد محکم بر وجود امامعليه‌السلام است.

وبالاخره دهمين حکايتى که در اينجا به آن اشاره مى نمائيم حکايت مربوط به مسجدى است که در ابتداء شهر مقدس قم در سمت چپ کسى که وارد شهر مى شود ساختمان شده وبه نام مسجد امام حسن مجتبىعليه‌السلام ناميده شده است اين حکايت را که خود حقير بدون واسطه از صاحب آن شنيده ام ونوار آن هم موجود است. در پاورقى کتاب (پاسخ به ده پرسش) نقل کرده ام. از اينگونه حکايات وشواهد ومويدات اگر در مقام پرسش وضبط برآئيم بسيار است که حداقل همه دلالت بر وجود آن حضرت ومداخله ايشان در امور (در حدى که مصلحت است) دارند اميد است خداوند متعال توفيق درک اين گونه سعادتها را به همه مشتاقان حقيقى ومنتظران واقعى عطا فرمايد.

اصالت مهدويت از جهت ابتناء آن بر توحيد و يکتاپرستى

هسته مرکزى ومحور اصلى تمام مسائل اعتقادى وتربيتى وبرنامه هاى سياسى وانتظامى ايمان به وحدانيت ويکتائى ويگانگى خداوند متعال است که خالق ورازق وحاکم ومالک کل وبى نياز از کل است حق تعيين ونصب حاکم وولى وامام تشريع وفرمان وامر ونهى وتکليف والزام وولايت مطلق بر کليه امور مختص به او است. هرحاکميت وولايت ومالکيتى که به اذن او نباشد استعلا وطغيان واستبداد است.

قبول والتزام والزام به نظامات وقوانينى که منبع ومبناى شرعى ومصدر واعتبار الهى ندارد خواه در امور عبادى يا در امور سياسى ومالى وسائر امور باشد پرستش شيطان وشخص ومقام وهيئت وجامعه اى است که آن قوانين را وضع کند ووضع اين قوانين اظهار شرکت با خدا وتصرف در شئون خدا است.

نظامات غير الهى تحت هر رژيم ونظام باشد غير شرعى است وواجب الاطاعه نيست خواه استبدادى باشد يا دموکراسى يا به صورتهاى ديگر.

دعوت همه انبيا همه براى تحقق حکومت (الله) در زمين ولغو حکومتهاى ديگر است.

حکومت (الله) حکومت براى همه است که در آن هيچ رنگ ونژاد وزبان ومنطقه اى مطرح نيست وهمانطور که خدا حکومت تکوينى دارد در امور اختيارى وتشريعى نيز کسى که حق حکم وفرمان دارد خدا است وهر حکومتى که به غير اذن خدا وخودسرانه وخارج از محدوده حکومت الهى باشد حکومت جاهليت است واصالت ندارد اگرچه جاهليت آن در شکل جديد وبه اسم دموکراتيک يا سوسياليست يا جمهورى خلق باشد نه اکثريت ونه استبداد ونه اشتراکيت، هيچيک اصالت ندارند واصالت بخش نمى باشند.

همه چيزها وهمه ارتباطات وهمه راه ها ونظامها اگر اضافه به خدا نداشته باشند اصالت ندارند ومحترم نيستند فقط او اصل است وهمه اصالتها فرع او وقائم به مشيت واراده او وتبعى وعين تعلق به او مى باشند.

از روايت معروف (من مات ولم يعرف إمام زمانه مات ميتة الجاهلية) که در موضوع شناختن امام اين همه تاکيد شده است که هر کس بميرد وامام زمان خود را نشناسد مرده است مردن جاهليت استفاده مى شود که در هر عصرى امام وولى امر منحصر به فرد است وبنابراين اولياء امور متعدد ورهبران منطقه اى واين تعدد حکومتها که در هر گوشه اى از جهان نظامى ودر هر منطقه اى فردى يا گروهى استيلا واستعلا دارند واز هر سرزمينى کوچک يا بزرگ وطنى ساخته وعالم اسلام را که بايد تحت نظام واحد امامت وقانون واحد اسلام باشد تجزيه کرده واين تفاوتها غير قابل قبول را بين مسلمين ايجاد کرده اند که درآمد سرانه يک کشور مسلمان نشين شايد بيش از صد برابر يک کشور ديگر باشد ودر حالى که يک کشورى مثل کويت نمى داند پولهاى خود را چه کند ودر کدام بانک بگذارد.

کشورى مثل بنگلادش در فقر وپريشانى وسختى بگذارند يا کشورى مثل عربستان به اصطلاح سعودى با آن همه ولخرجيهاى شاهزادگان و درباريان وهابى مسلک آن پولهايشان در بانکهاى خارجى ذخيره و سرمايه استعمار باشد در حالى که خود عربستان سعودى اکثريت در فقر و فلاکت به سر مى بردند.

اين بدبختيها همه در اثر تسلط حکومتهاى دست نشانده خارجى، وتحميل نظامات غير اسلامى ومتعدد به مسلمين وشرک آنها به حکومت خدا است.

واگر مسلمانان از همين حديث الهام بگيرند ونظام واحدى را که امت اسلام بايد داشته باشد ورهبران آن نظام را که امام زمان هر عصر است بشناسند وبه سوى اين حکومت بروند واين تجزيه ها وتفرقه ها را محکوم کنند يقينا به عزت وعظمتى که خدا به آنها وعده داده است مى رسند.

امروز در اثر اين نظامات متعدد ونشناختن امام زمان سپاهيان وقواى مسلح مسلمانان در هر نقطه اى به جاى پاسدارى از توحيد وحق وعدالت نگهبان يکى از طاغوتهاى دست نشانده شرق يا غرب مى باشند وافسران وسربازانى که بايد سرباز اسلام ومجاهد فى سبيل الله باشند سرباز افرادى مثل خود يا بدتر وکمتر از خود شده واز بوالبهوسيها وکامرانيها واستبداد اين وآن پاسدارى مى نمايند.

در اردن اين سربازان بدبخت واز اعتبار انسانى واسلامى افتاده نگهبان قدرت ملک حسين نوکر آمريکا هستند در عربستان به اصطلاح سعودى نگهبان رژيم منحط ومنحرف از اسلام ملک خالد ودر مصر پاسدار حکومت تحميلى وصهيونيسم خواه سادات ودر يمن جنوبى نگهبان حکومت الحاد ودست نشانده شوروى ودر ليبى پاسدار حکومت قذافى مستبد وطرفدار ملوک شرق در عراق نگهبان رژيم خونخوار وضد انسانى صدام وخلاصه در هرکجا (غير از ايران که اميدواريم ارتشش در پرتو قوانين انقلاب به طور اسلامى بازسازى شود).

اين سربازان که ايده اسلامى ندارند يا اسير وفدائى مزدوران شوروى يا نوکران آمريکا هستند نظام واحد امامت همه را در يک خط وعمال حکومت خدا وهدف همه را خدا وجهاد همه را فى سبيل الله قرار مى دهد ومطلب ديگر که از اين روايت استفاده مى شود نقش معرفت امام زمان در سرنوشت انسان وعوالم بعد از اين دنياى او است که اگر امام را نشناسد به مردن جاهليت خواهد مرد وبه نظر ما نکته اى که در اين روايت بسيار مهم است وبسيارى از آن غفلت دارند اين است که چگونه مردن در حال نشناختن امام مساوى است با مردن جاهليت اما با اين توضيحاتى که ما داديم معلوم مى شود که اين به واسطه ارتباط عقيده به نظام امامت با عقيده توحيد است نشناختن امام ونظامى که بايد از آن تبعيت شود نشناختن حکومت خدا وقبول نظامات ديگران است.

قرآن مى فرمايد:( اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ ) خدا ولى ومتصرف امور وصاحب اختيار مومنان است آنها را از تاريکيها (دوگانگيها ونظامات مشرکانه و ولايت اين و آن) به سوى نور (به سوى حکومت خدا وهدايت خدا وقوانين خدا) خارج مى سازد( وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ ) آنانکه کافر شدند اولياء آنها (و رهبران ونظامات حاکم بر آنها) طاغوت است آنها را از نور به سوى تاريکيها خارج مى نمايد.

از اينگونه آيات معلوم مى شود که چرا مردن کسى که امام زمان را نشناسد مردن جاهليت است چون نظام امامت نظام توحيد و ولايت خدا وخلافت از جانب خدا است وتسليم وتن در دادن به اطاعت از آن اطاعت از خدا است لذا آيه( وَلا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً ) تفسير شده است به اينکه در ولايت ورهبرى کسى را با امام زمان شريک قرار ندهد يعنى در کنار او ومقابل او کسى را واجب الاطاعه نداند.

اينها معانى بلندى است که بايد هر چه بيشتر وگسترده تر به ملت مسلمان وخصوص شيعه تفهيم شود تا ابعاد سازنده و انقلابى و انسانى اسلام را درک کنند و از ذلت تواضع و پرستش در برابر مستکبران کوچک وبزرگ نجات يابند. بايد مسلمان رژيم اسلام را بشناسد و خود را فقط در برابر آن مسئول ومتعهد بداند.

اين مسئله شناخت نظام وتابعيتى که بايد شخص از آن داشته باشد در بين مسلمانان غير شيعه رسما از اهميت افتاده ولذا چنانکه گفتيم هر گوشه اى نظامى وهرجا حاکمى وسلطانى واميرى بر مردم تحميل شده وعملا صدها مليون مسلمان تسليم اين نظامها شده وبلکه بسيارى اين نظامها را واجب الاطاعه وزمامداران آن را اولو الامر مى دانند و بدتر آنکه به همان رسوم کثيف آريا مهرى سابق در آغاز کارهاى رسمى يا نامه هاى رسمى به جاى (بسم الله الرحمن الرحيم) که شعار اسلام وشعار کسانى است که آزادى انسان را احساس مى کنند (بسم سمو الامير) يا (بسم جلالة الملک) مى گويند وبيش از مشرق تا مغرب از اسلام عزيز واز کرامت انسانيت فاصله مى گيرند ودر بين شيعيان نيز با اينکه مسئله امامت را از اول وعصر حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مفهوم ومحتواى اصيل وتوحيدى آن شناخته وبعد از رحلت آن حضرت نيز از آن منحرف نشده ودر تمام چهارده قرنى که تا امروز بر اسلام گذشته اين شيعه بود که به اين اصل در بعد وسيع وعامش متمسک بوده است.

معذلک عملا به جنبه هاى منفى ومثبت آن چنانکه شايسته است بسيارى توجه نداشته اند در جنبه منفى مثلا نفى حکومت هاى طاغوتى ونظامهاى غير شرعى حائز اهميت است که بايد هميشه اين عقيده از اين جهت مورد استفاده باشد ودر ابعاد مختلف مثل مبارزات منفى ادامه داشته باشد ودر جنبه مثبت نيز بايد اقدامات وحرکات لازم هميشه براى برقرارى اين نظام انجام شود که اگرچه برقرار شدن آن در سطح جهانى ودر حد کامل وجامع آن موقوف به حصول شرايط وآمادگى جهان وظهور امام زمان حضرت ولى عصر ارواحنا فداه است اما برقرار کردن آن در سطوح محدودتر بحسب شرايط وامکانات هر زمان امکان پذير است وولايت فقيه ونيابت عامه علماء وفقهاء آن را قابل عمل وبلکه عملى کرده است.

لذا مى بينيم تقريبا در تمام اعصار غيبت وقبل از آن حکومتهائى که زمام امور مسلمين را به غصب وقهر به دست گرفتند واعمال وروشهائى داشتند که هرگز با دعوت اسلام وعدالت اسلام قابل تطبيق وتصحيح نبوداز نظر شيعه حکومت ظلمه خوانده مى شد واز يارى واعانت آنها جز در حدودى که حفظ مصالح کلى واساس اسلام ودفاع از هجوم وتسلط کفار بر آن توقف داشت خوددارى مى کردند و شيعيان متعهد در امور خود به فقهاء عادل هر عصر رجوع مى کردند وحتى علاوه بر مالياتهاى رسمى که به دولتهاى غاصب مى دادند وجوه شرعى خود را که به آنها تعلق مى گرفت به فقهاء مى رساندند که اگرچه در ظاهر تحت رژيم نظام حکومت جبار بودند تابعيت واقعى آنها تابعيت از نظام امامت بوده وهست.

اين از خصائص مذهب شيعه است که در برابر حکومتهاى جائر وغير مشروع همواره موضع عدم قبول وهمکارى نداشتن داشته است.

و اين است اثر عقيده توحيد وايمان به صفات جلال وجمال خدا واين است معنى ظهور عقيده توحيد در برداشت و تلقى موحد از نظام سياست وحکومت و اين است معناى ارتباط و ابتناء نظام جامعه و عقيده به مهدويت بر توحيد و يکتاپرستى که اصالتى از اين محکمتر و واقعى تر نيست وخلاصه آن مفاد اين دو آيه است:

( وَأَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَلا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَاحْذَرْهُمْ أَنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّما يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُصِيبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَإِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ لَفاسِقُونَ * أَفَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ ) .

اصالت مهدويت از جهت نقش آن در عمل و برقرارى عدالت

در اينکه صدها ميليون مسلمان که در جهان زندگى مى کنند تحت تاثير اسلام ونفوذ معنوى آن قرار دارند واسلام بخشهاى مهمى از زندگى آنها را فرا گرفته است شکى نيست.

مسلمانان ايران وافغانستان وپاکستان وبنگلادش واندونزى وهند وچين وتايلند وفيليپين ومالزى وترکيه ويوگسلاوى وقبرس وعراق وکويت وبحرين وعربستان وحضرموت وعمان واردن وسوريا ولبنان ومصر والجزاير ومراکش ويمن وتونس وتانزانيکا وساحل عاج و اتيوپى واريتره و سودان و ليبى و استراليا و آلبانى وکشورهاى مسلمان نشين تحت سلطه شوروى وديگر کشورهائى که مسلمانان در آنها اکثريت دارند يا در اقليت مى باشند همه تحت نفوذ تعاليم اسلام قرار دارند واگر چه جوامع آنها اسلامى خالص نيست وجاهليت در آنها ريشه کن نشده است اما عقيده به اسلام در آنها اثر گذارده وبسيارى از آثار جاهليت وعادات ورسوم غير اسلامى آنها را از ميان برده است.

اسلام در معاملاتشان در معاشراتشان در عباداتشان در ازدواجشان در همسردارى وفرزند دارى در فرهنگشان واخلاقشان واز تولد تا مرگ ودفن اموات اثر گذارده ونقش عملى اسلام در آنها ديده مى شود هر چند اسلام عامل ومحرک وبرانگيزنده منحصر بفرد آنها نيست ودر وجود آنها وجامعه آنها به مقاصدش نرسيده وآنها را با خود وخود را با آنها متحد نساخته باشد اما اين مقدار هم قابل انکار نيست که اسلام در وجود آنها ودر رفتار و اعمالشان نقش دارد، وچنانکه برخى تبليغ مى کنند که اسلام از اثر افتاده ونقشى ندارد يا نمى تواند نقشى در عمل وسازندگى فرد وجامعه داشته باشد نيست.

هنوز هم نفوذ اسلام در پيروانش فوق العاده است ومايه ى گسترش و فراگير شدن نفوذش در آن برجا است واز آن چيزى کاسته نشده است وآنچه پشت استعمار را مى لرزاند واز آن نگران است.

همين نفوذ اسلام است اگر ديده مى شود که تاثير اسلام در عمل افراد وجامعه ها متفاوت است وشدت وضعف دارد بايد توجه داشت که اين تفاوتها کم وبيش هست وعلل وعواملى در آن مداخله دارد ودرجات عقيده ها وحالات معتقدان نيز موثر است بايد براى اينکه قلمرو نفوذ اسلام بيشتر شود اين علل وعوامل را از ميان برد نه اينکه گمان کنيم زمان اينکه اسلام نقش عملى داشته باشد.

گذشته است يا نقش سازنده اسلام را با همه موانع ودرگيريها در اين عصر ودر چهارده قرن گذشته کم وناچيز بگيريم اسلام هميشه موثر بوده ودر زندگى تمام مسلمانان وبلکه بيگانگان نقش داشته است واگر نقش نداشت از بين رفته بود. بنابراين سخنى که وابستگان ومزدوران شرق ياغرب مى زنند وسازندگى اسلام ونقش عملى آن را خصوص در رهبرى جنبش ها وحرکات آزادى بخش انکار مى کنند يک ياوه سرائى بيش نيست وانقلاب اسلامى ايران عليه استعمار آمريکا ومقاومت دليرانه مسلمانان افغانستان در برابر تجاوز وحشيانه شوروى نشان داد که اسلام تا چه حد در بين پيروانش از نفوذ معنوى برخوردار است ونيروى بسيج کننده رهایى بخش آن چگونه مى تواند عليه مستکبران انقلاب کند.

فقط به نيروى ايمان ورهنمودهاى اسلام حکومت ستمگرى که خود را وارث دو هزار وپانصد سال استکبار واستبعاد مى شمرد وبر قدرت نظامى ابرقدرتهاى جهان تکيه داشت وخود به پيشرفته ترين ومدرن ترين سلاحهاى جنگى مجهز بود ساقط گرديد.

آرى اسلام دين عمل است ودر متجاوز از سيصد وبيست مورد در قرآن مجيد واژه ى عمل ومشتقات آن آورده شده است.

فقه وسيع اسلام وکتابهاى بزرگ که فقهاء عاليقدر ما نوشته اند مثل جواهر که اخيرا در چهل جلد تجديد طبع شده حکم عمل وارشادات وتعاليم عملى است.

در عصر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هم اسلام در عمل همه وهر فرد نقش مطلق ومساوى نداشت فردى مانند علىعليه‌السلام ابرمرد اسلام وافرادى مانند شهداء بدر واحد وحمزه وجعفر وزيد بن حارثه وسلمان وابوذر ومقداد وعمار بودند که نقش اسلام در عملشان ظاهر بود افرادى هم مانند منافقين بودند يا از اشخاصى بودند که درجه ايمان مثل سلمان وابو ذر ومقداد را نداشتند.

معذلک نقش رهبرى وحرکت وکنترل کننده اسلام هميشه ادامه داشته واکنون هم در پيروان اديان ومکتبها نقش اسلام از سايرين بيشتر است.

اين نفوذ معنوى اسلام ونقش سازنده وکنترل کننده ى نيرومندى که دارد اين نويد را مى دهد که اسلام روزى دين جهان شود که اکنون در اين موضوع نمى خواهيم سخن را طولانى سازيم فقط مى خواهيم به اين تهمت که برخى مى گويند اسلام وعقيده به مهدويت در عصر حاضر يا از مدتها قبل در عمل مسلمانان نقشى ندارد پاسخ بگوئيم.

بديهى است اين موضوع را که نقش اسلام بايد کاملتر وکاملتر شود تا فراگير همه جهات وهمه افراد گردد نيز تاييد مى کنيم وآن را رسالتى مى دانيم که بر عهده فرد فرد مسلمانان خصوص علماء ونويسندگان وگويندگان وروشنفکران است.

اسلام هنوز وهميشه بايد نقش جهانى خود را ايفا نمايد تا به اهداف خود برسد وما همه در انتظار عملکرد اسلام وآن روزى هستيم که اسلام به تمام هدفهايش برسد وبخشهاى مهمى از دستورات وبرنامه هاى آن خصوص در رشته نظام وسياست وحکومت که متروک واز محدوده عمل خارج شده عملى شود.

فصل 2: عبادت فاطمه (عليه‌السلام )

مقدمه

در اين جهان پهناور كه قواى قاهر متعددى بر انسان تسلط دارند و در مواردى آدمى را دچار احساس ضعف و يأس مى‏سازند موجب تزلزل آفرينى در مسير رشد و حركت زياد مى‏شوند و چنين امرى بنوبه خود سبب بروز احساس پوچى و بى اصالتى، خودكشى‏ها، تن دادن به عوامل درد آفرينى چون اعتياد، وابستگى‏هاى بيحساب وحتى پناه بردن به دامن آلودگى‏هاست.

در طريق دور ماندن از اين شرايط و چپرگى بر اين عوارض ارتباط با نيروى قويتر از آن قوا و يا قوا آفرين، خود يك اصل است. و عبادت در چنين وضع و شرايطى است كه معنى پيدا كرده و زمينه ساز آرامش و طرد پوچى‏ها و بى اصالتى‏ها و در كل روح زندگى مى‏شود.

در عبادت موجودى بسيار كوچك و ضعيف خود را با پديده آفرين قاهر و بينهايتى مربوط مى‏سازد و در سايه اين ارتباط احساس قدرت كرده و وجودش را از گل و لاى و عوارض گرفتار كننده نجات مى‏بخشد و اين از مهمترين رمز و راز عبادت است.

فاطمه (عليه‌السلام ) و عبادت

در مورد فاطمه (عليه‌السلام ) دختر پيامبر (ص)، رمز و راز عزت و سرافرازى، قدرت و عظمتش را بايد در عبادت جستجو كرد. او زنى بود كم سال و جوان، ولى در عبادت چون پيرى عارف، دستش به سوى خدا بلند و قامتش در راه عبادت او دائما در خم و راست.

او در عالم وجود تنها زنى است كه خداى را با تمام ذرات وجودش پرستش كرده و تنها بانوئى است كه مى‏تواند مظهر عبادت معناى واقعى باشد. او در سايه عبادت خود را به مقام قربى رسانده كه حاصلش چشم و گوش خدا شدن و امرش مؤثر در كون و هستى شدن بود.

فاطمه (عليه‌السلام ) از ديدى چون ديگر زنان است، داراى خانواده و همسر و فرزندان، و مسؤول اداره آنان، و حتى در كارهاى جنبى ديگر مثل اشتغال به كارهاى دستى اقتصادى، و هوايت زنان و بانوان و خدمت رسانى به محرومان است كه همه آنها رنگ و حال عبادت را دارند ولى از ديدى ديگر عابده است بى مانند، آنچنانكه حتى برخى گمان كرده‏اند او را جز عبادت بمعناى خاص آن كار ديگرى نبود.

روزها پس از فراغت از كارهاى جارى زندگى و شبها پس از بخواب رفتن ديدگان مردم و فرزندان وارد محراب عبادت و غرق در مناجات وراز و نياز با خدا مى‏شد. او در اين راه مصداق خطاب خدا با موسى مى‏شود كه خداى به او فرموده بود يا موسى، فاعبدنى و قم بين يدى مقام العبد الحقير(20) و يا مصداق آيات قرآن در خطاب به پيامبر اسلام (ص) كه قم الليل الا قليلاً نصفه او انقص منه قليلا اوزد عليه(21) . او بواقع مصداق اين آيه قرآن بود كه والذين يبيتون لربهم سجداً و قياماً(22) .

عبادت و آبادى درون

فاطمه (عليه‌السلام ) آن بنده پاك و خالص خداوند است كه سعى دارد حركت خود را در سير كمالى و در مسير بينهايت‏طلبى قرار دهد و آن انسان فهميده‏اى است كه در سايه تخليص و رهائى از ثقل‏ها و پاى بندى‏ها به مقام انّ الى ربك الرجعى(23) مى‏رسد و آماده پذيرش خطاب يا ايتها النفس المطمئنه و براى رجوع به خدا راضيه و مرضيه(24) مى شود.

فاطمه (عليه‌السلام ) به آن درجه از ادراك مى‏رسد كه در مى‏يابد اساس آبادانى درون، ايمان به خداست و حاصل آن رهائى از بندها و اسارت‏ها و وابستگى به خداى حى ازلى و سرمدى است و مهم اين است كه ايمان او از سنخ ادراك است و مورد خطاب اعبد الله كانك تراه و ان كنت لا تراه فانه يرايك(25) .

چنين ايمانى است كه براى او امنيت پديد مى‏آورد و او را راضى به قضا و قدر الهى مى‏سازد. بگفته علامه طباطبائى، آدمى در حقيقت خود را در قبول امر مقبول در امنيت مى‏بيند و قلبش به آن تسكين و آرامش مى‏يابد.(26)

انسان كه در آرامش وامنيت باشد مى‏تواند نيكو بينديشد، نيكو تصميم بگيرد و درست عمل كند و اين يكى از رموز عدم اضطراب فاطمه (عليه‌السلام ) در برابر كشاكش زندگى است.

تربيت الهى فاطمه (عليه‌السلام )

او رابطه انس خود را با خداوند و عبادت و نيايش با تمام وجود را مرهون تربيت پيامبر (ص) است. در خانه‏اى بدنيا آمد كه در آن شيوه پرستش پروردگار دائماً در صحنه نمايش بود. از خردسالى بانگ و نواى آسمانى تكبير را مى‏شنيد، زمزمه‏هاى مناجات مادر و پدر را استماع مى‏كرد.

آنگاه كه مادر را از دست داد، پدرى مادر سان او را در بر گرفت و به رشد و تربيت او همت گماشت، همان پدرى كه ثلث آخر شب در حال احياء و عبادت بود و فاطمه (عليه‌السلام ) خردسال گاهى تماشا گر پدر در عبادت و زمانى همپاى پدر در عبادت مى‏شد و طبيعى است در اين بيدارى و همگامى با خلوت شب و روح سحر انس و آشنائى يافت.

از سوى ديگر او توصيه‏هاى پدر را به ياد داشت كه مى‏فرمود. حلوا انفسكم الطاعة و البسوها قناع المخافة، و اجعلوا آخرتكم لا نفسكم و سعيكم لمستقركم(27) طاعت خداى را بر خود حلول دهيد، جامه خوف از خدا را بر خود بپوشانيد، و آخرت خود را براى وجودتان آماده سازيد و كوشش‏تان براى محل جاويد و مستقرتان باشد.

او در عبادت تا جائى به پيش مى‏رود كه نوعى انقطاع از سوى الله براى او پديد مى‏آيد و بينش او در واگذارى نفس بدست خداوند بينش كسى مى‏شود كه خداى را طبيب و خود را بيمار مى‏داند و صلاح خويش را در اين اقدام كه خود را كاملاً در اختيار طبيب قرار دهد نه در آنچه كه خود ميل و هوس دارد (يا عباد الله، انتم كالمرضى و رب العالمين كالطبيب فصلاح المرضى فيما يعلم الطبيب و تدبيره به، لا فيما يشتهيه المريض و يفرحه ألا فسلموا لله امره، تكونوا من الفائزين)(28) .

نقطه اشتراك با على (عليه‌السلام )

او بعدها به خانه شوهر رفت و زندگى گرم و نمونه‏اى را با او آغاز كرد. نقطه اشتراك او با على (عليه‌السلام ) بيش از آنكه كفويت در ازدواج خانوادگى و زناشوئى باشد كفويت در عبادت بود. على (عليه‌السلام ) آن مرد بيهمتا در فناى فى‏الله بدرجه‏اى رسيده بود كه مى‏فرمود خدائى را كه نبينم عبادت نمى‏كنم و فاطمه (عليه‌السلام ) در اين اوج‏گيرى از على (عليه‌السلام ) فروتر نبود.

اين دو در حيات مشترك بيش از اينكه بكوشند سليقه‏هاى زندگى را از نظر زرق و برق، دكور خانه، و مزه غذا و رنگ لباس و فرم آرايش و آسايش هماهنگ كنند، كوشيدند صرفاً بنده خدا باشند و بهترين كمك كار يكديگر در راه وصول به كمال و عبادت.

براساس اسنادى كه در دست است از على (عليه‌السلام ) پرسيدند همسرت فاطمه (عليه‌السلام ) چگونه بود؟ گفته بود بهترين كمك كار من براى اطاعت خدا. و از فاطمه (عليه‌السلام ) پرسيدند شوهرت چگونه است؟ فرمود بهترين شوهر (در همين راه)(29)

آرى به هنگامى كه بين زن و شوهر وحدت فكرى و ايمانى باشد، و به هنگامى كه كفويت‏ها در چارچوب بندگى خداوند استوار گردد در آن صورت است كه خانه آدمى مسكن مى‏شود و زمينه براى آرامش روان و احساس امنيت فراهم مى‏آيد و آدمى در آن به اوج كمال مى‏رسد اين مرد و زن در سايه همگامى و كفويت اعتقادى بدرجه‏اى رسيدند كه مصداق اين آيه شدند:( رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اله ) (30) و هم مصداق آيه( و ما خلقت و الجن والانس الا ليعبدون ) (31) و آيه( و ان اعبدو اله و اجتنبوا الطاغوت ) (32) و آيه و سبحوه بكرة و اصيلاً(33) و سرانجام مصداق آيه عبد خالص خدا شدن و مورد خطاب خدا واقع گشتن كه يا ايتها النفس المطمئنة - ارجعى الى ربك راضية مرضية - فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى.(34)

درجه ايمان فاطمه (عليه‌السلام )

فاطمه (عليه‌السلام ) به آن درجه از ايمان مى‏رسد كه باورش شده است: خدا هست و شاهد اعمال است، انسان در برابر او متعهد و مسوؤل است باورش شده بود كه قيامت حق است، قبر حق است، صراط و ميزان حق است، بهشت و دوزخ راست است و... در وصيتنامه‏اش مى‏خوانيم:(35)

- هذا ما اوصت به فاطمة بنت رسول الله: اين وصيتى است كه فاطمه (عليه‌السلام ) دختر پيامبر (ص) آن را نوشته است.

- و هى تشهد ان لا اله الا الله او گواهى مى‏دهد كه خدائى جز الله نيست.

- و ان محمداً رسول الله و گواهى مى‏دهد كه محمد فرستاده خداوند است.

- و ان الجنة حق و النار حق و گواهى مى‏دهد بهشت حق است و دوزخ نيز حق است.

- و ان الساعة آتية لا ريب فيها و گواهى مى‏دهد كه قيامت آمدنى است و در آن شكى وجود ندارد.

- و ان الله يبعث من فى القبورو گواهى مى‏دهد كه خداى همه مردگان را بيدار و مبعوث مى‏كند.

- يا على انا فاطمة بنت محمد، زوّجنى الله منك لاكون لك فى الدنيا و الاخره...

اين باورها روان او را پر كرده و آثار آن در جوارح و اعضاء او ظاهر شده بود. رسول خدا (ص) در شأن ايمانش فرمود: خداوند دل و اعضاى دخترم فاطمه (عليه‌السلام ) را از ايمان و يقين سرشار فرمود: ان ابنتى فاطمة ملاء الله قلبها و جوارحها ايماناً و يقيناً(36) او ايمان و يقينش به خدا و معاد بحدى است كه گوئى جهان غيب را مى‏بيند، بهشت را با همه نعمتهايش و دوزخ را با همه عذاب وشكنجه‏هايش شهود مى‏كند.

او در دعا و عبادت خود، در ارتباط و مناجات با خداى خود ترسان و نگران است، در حين مناجات با خدا و سخن گفتن با او دلش مى‏لرزد گوئى مورد خطاب خدا با موسى (عليه‌السلام ) است كه خداى فرمود: يا موسى، كن اذا دعوتنى خائفاً مشفقاً، وجلا، و ناحنى حين ناجيتنى بحسنة من قلب وجل(37) .

عشق او به خدا

فاطمه (عليه‌السلام ) عاشق معبود بى‏همتاست، همه زندگى و اهداف خود را در عشق به او خلاصه مى‏بيند. به همين نظر خداى را با تمام ذرات وجودش مى‏پرستد و بر اين اساس، مصداق افضل الناس مى‏شود. امام صادق (عليه‌السلام ) فرمود برترين مردم كسى است كه عاشق عبادت باشد و با آن دست در آغوش باشد، و آن را از دل و جانش دوست بدارد، با بدنش آن را لمس كند، و همه اوقات را براى آن خالى كنند وچنان در آن فرو رود كه نداند امور دنيا با سختى است يا آسانى: افضل الناس من عشق العبادة فعانقها، و احبتها بقلبه، و باشرها بجسده، و تضرع لها - و هو لا يبالى على من اصبح الدنيا على عسر ام على يسر(38) خود در مناجاتش فرمايد:

خداوندا تو خود مى‏دانى كه آتش سينه‏ام بغير تو فرود نمى‏نشيند، چشمم تنها به تو روشن است، جانم به تو مسرور و دلم به تو آرام است...

او عمل را براى خدا انجام مى‏دهد، و به عشق او كار مى‏كند و به همين نظر عملش از هر آلودگى وناروائى پاك است. عشق به محبوب ايجاب مى‏كند كه عمل براى او خالصانه باشد. تا در حين وصال براى او موجب شرمى نباشد. او كل عمل تعمله لله، فليكن نقيا من الدنس)(39) .

عمل او خالصانه و به دور راز ستايشگرى خلق است. ربنا الله مى‏گويد و در آن استقامت دارد در نتيجه مصداق اين آيه قرآن و مشمول نزول فرشتگان خدا و وعده دورى از خوف و حزن مى‏شود:( ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكه - الا تخافوا و لا تحزنوا... ) (40) .

او در اين عشق عارف است و در اين عرفان پرهيزكار و زاهد و چنان بصير است كه هرگز راه را ازبيراهه گم نمى‏كند و چنان هشيار است كه هرگز دست ازپا خطا نمى‏كند. او دل به خدا سپرده و بر اثر آن خود را رها كرده، حتى به غذا و لباس و زندگى شخصى خود در راه خدا بى اعتناست. و به او دل بسته، آن چنان كه از هر چه غير و غيريت است خود را دور داشته و اين است رمز نجات از احساس پوچى و نابسامانيها.

توحيد و عبادت

محور همه افعال و افكارش توحيد است. همه چيزرابا ضابطه مى‏نگرد، همه افكار و اعمالش رنگ خدائى دارند او در اين راه مصداق اين آيه قرآن است كه( قل ان صلوتى و نسكى و محياى و مماتى لله ) (41) . در افكار و اعمال حد خود نگه مى‏دارد وبر خداى پيشى نمى‏گيرد. زيرا كه قرآن او را به اين امر دستور داده است:( يا ايها الذين آمنوا لا تقدموا بين يدى اله و رسوله ) (42) .

خداى را همه گاه حاضر مى‏بيند و چنان در راه او از غير گسسته است كه هرگز سخط خداى را به رضاى مخلوق معامله نمى‏كند و هيچگاه حاضر نيست براى تقرب با خلق از خداى ببرد. لا تسخطوا برضى احد من خلقه و لا تتقربوا الى الناس بتباعد من الله.(43) .

او در راه خدا و عبادت او همه چيز را فدا كرده، جانش را، مالش را، عزت و همتش را، قوت پايش را، و حتى فرزندانش را. از محل كارمزدى گندم و جو تهيه مى‏كند، خود آن را با دستاس به آرد و خمير و نان مبدل مى‏نمايد تا براى عزيزان خود افطارى داشته باشد، فقيرى سر مى‏رسد و غذا را به او مى‏دهد.

چون شب مى‏شد براى نماز به پا مى‏ايستاد، و دست نياز به سوى خدا مى‏گشود و با گريه‏هاى نيمه شب به اعلام بندگى و ذلت خود در پيشگاه خدا مى‏پرداخت و در سايه آن عزت مى‏يافت. با تدبر در قرآن آن را تلاوت مى‏كرد و از محتواى آن براى درمان درد بشر نسخه شفا مى‏يافت.

تسليم و لذت

لذت فاطمه (عليه‌السلام ) در عبادت لذت تسليم است، تا معبود واقعى او را به هر كجاى كه خواهد بكشاند و ببرد. در دعاى خود مى‏گويد: خداوندا: زمام اختيار مرا بدست گير، و بهر سوى و هر كجا كه مى‏پسندى ببر... و از آن عبادتى احساس لذت مى‏كرد كه در يابد در همه راه و مسير زمام امورش بدست خداست.

او در اين تسليم و اطاعت و در استقبال در عبادت چنان به پيش رفت كه حتى بدن و سلامت خود را فراموش كرد. امام باقر (عليه‌السلام ) در شأن عبادتش فرمود كانت تقوم حتى تورم قدماها(44) در عبادت چنان قيام و ايستادگى كرد كه پاهايش ورم كرده بود. و با اين حال اين عبادت را براى رشد مادى خود انجام نمى‏دهد.

روزى رسول خدا به او فرمود: دخترم از خداى چيزى بخواه كه جبرئيل از جانب خداى وعده اجابت داده است فاطمه (عليه‌السلام ) عرض كرد حاجتى جز توفيق در بندگى خدا ندارم آرزويم اين است ناظر جمال او باشم و به وجه كريمش نظاره كنم و خود در مناجاتش مى‏فرمود: اسالك لذة النظر الى وجهك(45) .

حسن بصرى گويد فاطمه (عليه‌السلام ) عابدترين افراد امت بود و از او عابدتر در اين امت نبود. (ما كان فى هذه الامة اعبد (ازهد) من فاطمه (عليه‌السلام ) و الحق از اين عمر كوتاهش چه نيكو سود جست. ولى با همه عبادات و ارادات به پروردگار بياد روز جزا خائف است و ترسان( انا نخاف من ربنا يوما عبوسا قمطريراً ) .(46)

خضوع وخشوع او

او براى عبادت و راز و نياز با خدا جايگاه مخصوصى داشت، لباسى مخصوص، سجاده‏اى مخصوص و آداب و سبكى مخصوص. خانه‏اش را معبد ساخت، و در آن چنان به عبادت مى‏پرداخت كه فرشتگان خدا به نظاره مى‏ايستادند. خضوع داشت و در آن چنان تواضع جسمى كه گوئى ايمان در مغز و استخوان او نفوذ كرده بود. و خشوع داشت بگونه‏اى كه گوئى ترس از خدا در رگها و خون او جارى شده و او را به چنان حال مى‏كشاند.

مهم اين است كه خود خواستار چنين خشوع و خضوع و مصداق خطاب خدا در ارتباط با موسى (عليه‌السلام ) كه فرمود: يا بن عمران: هب لى من قلبك الخشوع و من بدنك الخضوع و من عينيك الدموع فى ظلم الليل، وادعنى فانك تجدنى قريباً مجيباً.(47)

علامه طباطبائى (ره) فرمايد: خشوع اثر خاصى است كه به افراد مقهور دست مى‏دهد كه در برابر سلطانى قاهر قرار گرفته بطورى كه همه توجه وى و همه واهمه‏اش معطوف او گشته و از هر جاى ديگر قطع مى‏شود.(48) و فاطمه (عليه‌السلام ) اين چنين بود.

او در قيام به عبادت تنها به خدا مى‏انديشيد و هيچ خاطره و خيالى جز عشق و پرستش معبود در درون او پديد نمى‏آمد. به تعبير پيامبر (ص) دلش خالى براى عبادت بود (و تفرغ لها) فقط او بود و خدايش. اما اينكه زندگى چگونه است و چه بايد كرد انديشه‏اش از آن فارغ بود.

نماز و محرابش

فاطمه (عليه‌السلام ) نمازى عاشقانه داشت و در آن تنها دل به محبوب مى‏سپرد بر آستانه خدا بر پرستش مى‏ايستاد و چنان حالى مى‏يافت كه از همه چيز جز او مى‏گسست و حسرت فرشتگان را در عبادت بر مى‏انگيخت. در آن حال شگفتگى و روشنى خاصى از او درخشيدن مى‏گرفت (هى زهرة زهراء فى ليلة بلداء)(49) .

رسول خدا (ص) در وصف محرابش فرمود: به هنگامى كه دخترم فاطمه (عليه‌السلام ) در محراب عبادت مى‏ايستد نور او براى فرشتگان چنان پرتو افشانى‏كند كه گوئى نور ستارگان براى اهل زمين (اما ابنتى فاطمة متى قامت فى محرابها بين يدى ربّها زهر نورها للملائكة فى السماء كما ترهر نور الكواكب لا هل الارض)(50) و نمونه آن در اسناد ديگر اسلامى هم آمده است.(51)

حتى برخى از روايات نشان مى‏دهند كه گاهى مردم در حين عبور نيمه شب از در خانه‏اش نورى از خانه او متجلى و ساطع مى‏ديدند و از پيامبر (ص) علت را مى‏پرسيدند و فاطمه (عليه‌السلام ) را در محراب عبادت مى‏يافتند(52) و هم رسول خدا (ص) فرمود به هنگامى كه فاطمه (عليه‌السلام ) را در محراب عبادت است هزاران فرشته بر او دورد مى‏فرستند و او را سيده زنان عالم خطاب مى‏كنند...(53) او اهل سجده‏هاى طولانى و قيام و ركوع طولانى بود و خداى را با تمام وجودش عبادت مى‏كرد.

حال و شوق او

او جوان بود ولى در عبادت چون پير گدائى در برابر بارگاه خدا ايستاده و استمداد مى‏كرد خضوعش بسيار و خشوعش فوق‏العاده بود. هر آنگاه كه به آيه‏اى در مورد عذاب بر مى‏خورد تنش از خوف خداى مى‏لرزد، چنانكه گوئى طوفانى بر جان نهالى افتد و او را بلرزاند. و به هنگامى كه به آيه‏اى از وعده و عيد خدا بر مى‏خورد چنان مى‏شد كه گوئى شيون و فرياد دوزخيان را مى‏شنود و يا بهشتيان را در حين بهره‏گيرى از لذات بهشتى مى‏يابد.

او گاهى اين اخطار خدائى را بخاطر مى‏آورد كه اگر به فكر مال و زندگى و دوستان و عشيره خود هستيد به منازل و كسادى تجارب خود بيمناكيد و بدان خاطر از تلاش در راه خدا باز مى‏ايستد منتظر امر نافذ و قضاى حتمى خدا باشيد كه خداى فاسقان را هدايت نخواهد كرد.(54) چنان مضطرب و پريشان حال مى‏شد كه صداى هق هق گريه‏اش حسنين را از خواب بيدار مى‏كرد.

كلاً مطالعه در حالات فاطمه (عليه‌السلام ) و حتى همسرش على (عليه‌السلام ) نشان مى‏دهد كه آنها در شوق ثواب و خوف عقاب مصداق خطبه همام على (عليه‌السلام ) بودند كه فرموده بود:

- لولا الاجل الذى كتب الله عليه - اگر سخن از مرگ مقدرى كه خداى براى هر كس معين كرده است نمى‏بود،

- لم تستقر ارواحهم فى اجسادهم طرفة عين هرگز روح و جان در جسم شان بميزان چشم بهم زدنى پايدارى نمى‏ماند.

- شوقا الى الثواب و خوفا من العقاب و اين بخاظر اشتياق به پاداش الهى و ترس از كيفر و عقاب اوست.

-... فهم و الجنة لمن قدراها و هم فيها منعمون - در رابطه با بهشت چنانند كه گوئى آنها را مى‏بينند و در آن متنعمند.

- قلوبهم محزونه دلهاشان اندوهگين است،و شرور هم مأمونه ديگران از شرور و آزارشان در امانند.

- و اجسادهم نحيفه بدنهاى شان لاغر است و نحيف و حاجاتهم خفيفة نيازمندى‏ها و حاجات‏شان كوچك است و ناچيز.

و انفسهم عفيفه جان و شخصيت‏شان داراى عفت و خود نگهدارى است(55) ...

در وصف عبادتش

در اين زمينه سخن بسيار است و كافى است از زبان پسر ارشدش امام مجتبى (عليه‌السلام ) در اين زمينه نمونه‏اى را عرض كنيم:

- رايت امى فاطمةعليها‌السلام - مادرم فاطمه را كه درود خدا بر او باد ديدم،

- قامت فى محرابها ليلة جمعة - كه شب جمعه‏اى در محراب عبادت ايستاده بود.

- فلم تزل راكعة ساجدة - و همه گاه در حال ركوع و سجود بود.

- حتى انفجر عمود الصبح - تا آنگاه كه روشنائى صبح پديد آمد.

- و سمعتها تدعوا للمؤمنين و المؤمنات - و شنيدم كه براى مردان و زنان مؤمن دعا مى‏كرد.

- و تسميهم و تكثر الدعاء آن‏ها را نام مى‏برد و يكى يك دعاى شان مى‏كرد.

- فقلت لها يا اماه به او گفتم مادر،

- و لم لا تدعين لنفسك كما تدعين‏لغيرك چرا به همانگونه كه براى ديگران دعا مى‏كنى براى خود دعا نمى‏كنى.

- فقالت يا بنىّ الجار ثم الدار(56) فرمود فرزندم اول همسايه سپس خانه.

تسبيح و دعاى فاطمه (عليه‌السلام )

فاطمه (عليه‌السلام ) اهل تسبيح است آن هم بصورت مداوم، همان تسبيحى كه رسول خدا (ص) به او آموخت و امروز در نزد همه فرق مسلمين رايج است، پس از هر نماز 34 تكبير، 33 الحمدلله و 33 سبحان الله. و فاطمه (عليه‌السلام ) آن را بعنوان هديه‏اى گرانقدر از پدر قبول كرده بود.(57)

او اهل دعاست و در مسير ذكر، ورد، نياز خواهى، استمداد. درب دعا را به روى خود گشوده مى‏يابد و حجاب را از ميان برداشته: يا من بابه مفتوح لداعيه و حجابه مفتوح لراجيه.(58)

- در دعا و مناجاتش با خد فرمايد: اى پوشاننده كژيها و زشتيها، اى مرهم گذار دلهاى مجروح، مرا در قيامت در برابر دادگاه عدالت و شهود رسوا مساز، نظر لطف و كرامت خود از من بر مگردان.

- اى خداى رحمان، چراغى از لطف و مرحمت خويش پيش روى من روشن گردان، نورى بر دلم بتابان كه آن را نگهدارد و عذر مرا ثابت و آشكار سازد. نورى كه چهره‏ام را سفيد سازد و مرا به ريسمان ناگسستنى رحمت تو اعتصام بخشد.

- پروردگارا من به رحمت تونيازمندم و تو از عقوبت من بى نياز، خدايا مرا در جائى بنشان كه زيرا ابر رحمت تو باشد و از دل من ريشه كبر و ريا و حسد و بخل و شك و ضعف و سستى تزلزل را بيرون آور...(59)

اين دعاهاست كه پيوند او را با خداى محكم و ناگسستنى مى‏سازد و روحيه او را مقاوم و او را در برابر مصائب و دشوارى‏ها شكيبا مى‏سازد. رمز آبرومندى در پيشگاه خداوند دعاست، البته بدان شرط كه با شرايط دعا و زمينه سازى‏هاى آن هماهنگ و همگام باشيم.

مقام او در پيشگاه خدا

فاطمه (عليه‌السلام ) در مسير عبادت بدرجه‏اى مى‏رسد كه حتى خود را فراموش و فانى فى الله مى‏كند. جان خود را سپر محبت خدا قرار داده و حتى آن را در راه دين مايه مى‏گذارد و مصداق اين سخن مى‏شود كه جان خود را سپر دين قرار دهيد فاجعلوا انفسكم دون دينكم.(60)

در سير و سلوك و در معرفت بدرجه‏اى مى‏رسد كه جز خواست خدا خواستى ندارد و مشيت خود را همگام با مشيت الهى مى‏سازد -( و ما تشاوؤن الا ان يشاء الله رب العالمين ) .(61) .

او از كسانى است كه از همه چيز گسسته و بخدا پيوسته است و طبيعى است كه خداى را بر چنين بنده‏اى نظر باشد تا حدى كه علاوه بر نفوذ دادن امرش در جهان كون بر او مائده آسمانى نازل گرداند.

على (عليه‌السلام ) از خانه بيرون مى‏رود كه قرضى كند و غذائى براى اهل خانه تهيه ببيند - در بين راه مقداد را از خود پريشان‏تر مى‏يابد مبلغ قرض شده را به مقداد مى‏دهد و به مسجد مى‏رود. در مسجد، رسول خدا (ص) علاقه‏اى پيدا مى‏كند به خانه على (عليه‌السلام ) رود و با هم راهى منزل مى‏شوند در حضور فاطمه (عليه‌السلام ) غذائى فوق‏العاده مهم مى‏بينند و از او مى‏پرسند از كجاست؟ فرمود هو من عندالله - از جانب خدا. و اين مقام فاطمه (عليه‌السلام ) و آبروى او را در بارگاه خداوند نشان مى‏دهد.

تو نيز چون فاطمه (عليه‌السلام ) بنده خدا باش، بر تو هم مائده آسمان نازل خواهد شد و اين نكته‏اى است كه مصداق‏هاى متعددى آن براى دنياى امروز نيز حضور پيدا كرده و خواهد كرد.

فصل 2: عبادت فاطمه (عليه‌السلام )

مقدمه

در اين جهان پهناور كه قواى قاهر متعددى بر انسان تسلط دارند و در مواردى آدمى را دچار احساس ضعف و يأس مى‏سازند موجب تزلزل آفرينى در مسير رشد و حركت زياد مى‏شوند و چنين امرى بنوبه خود سبب بروز احساس پوچى و بى اصالتى، خودكشى‏ها، تن دادن به عوامل درد آفرينى چون اعتياد، وابستگى‏هاى بيحساب وحتى پناه بردن به دامن آلودگى‏هاست.

در طريق دور ماندن از اين شرايط و چپرگى بر اين عوارض ارتباط با نيروى قويتر از آن قوا و يا قوا آفرين، خود يك اصل است. و عبادت در چنين وضع و شرايطى است كه معنى پيدا كرده و زمينه ساز آرامش و طرد پوچى‏ها و بى اصالتى‏ها و در كل روح زندگى مى‏شود.

در عبادت موجودى بسيار كوچك و ضعيف خود را با پديده آفرين قاهر و بينهايتى مربوط مى‏سازد و در سايه اين ارتباط احساس قدرت كرده و وجودش را از گل و لاى و عوارض گرفتار كننده نجات مى‏بخشد و اين از مهمترين رمز و راز عبادت است.

فاطمه (عليه‌السلام ) و عبادت

در مورد فاطمه (عليه‌السلام ) دختر پيامبر (ص)، رمز و راز عزت و سرافرازى، قدرت و عظمتش را بايد در عبادت جستجو كرد. او زنى بود كم سال و جوان، ولى در عبادت چون پيرى عارف، دستش به سوى خدا بلند و قامتش در راه عبادت او دائما در خم و راست.

او در عالم وجود تنها زنى است كه خداى را با تمام ذرات وجودش پرستش كرده و تنها بانوئى است كه مى‏تواند مظهر عبادت معناى واقعى باشد. او در سايه عبادت خود را به مقام قربى رسانده كه حاصلش چشم و گوش خدا شدن و امرش مؤثر در كون و هستى شدن بود.

فاطمه (عليه‌السلام ) از ديدى چون ديگر زنان است، داراى خانواده و همسر و فرزندان، و مسؤول اداره آنان، و حتى در كارهاى جنبى ديگر مثل اشتغال به كارهاى دستى اقتصادى، و هوايت زنان و بانوان و خدمت رسانى به محرومان است كه همه آنها رنگ و حال عبادت را دارند ولى از ديدى ديگر عابده است بى مانند، آنچنانكه حتى برخى گمان كرده‏اند او را جز عبادت بمعناى خاص آن كار ديگرى نبود.

روزها پس از فراغت از كارهاى جارى زندگى و شبها پس از بخواب رفتن ديدگان مردم و فرزندان وارد محراب عبادت و غرق در مناجات وراز و نياز با خدا مى‏شد. او در اين راه مصداق خطاب خدا با موسى مى‏شود كه خداى به او فرموده بود يا موسى، فاعبدنى و قم بين يدى مقام العبد الحقير(20) و يا مصداق آيات قرآن در خطاب به پيامبر اسلام (ص) كه قم الليل الا قليلاً نصفه او انقص منه قليلا اوزد عليه(21) . او بواقع مصداق اين آيه قرآن بود كه والذين يبيتون لربهم سجداً و قياماً(22) .

عبادت و آبادى درون

فاطمه (عليه‌السلام ) آن بنده پاك و خالص خداوند است كه سعى دارد حركت خود را در سير كمالى و در مسير بينهايت‏طلبى قرار دهد و آن انسان فهميده‏اى است كه در سايه تخليص و رهائى از ثقل‏ها و پاى بندى‏ها به مقام انّ الى ربك الرجعى(23) مى‏رسد و آماده پذيرش خطاب يا ايتها النفس المطمئنه و براى رجوع به خدا راضيه و مرضيه(24) مى شود.

فاطمه (عليه‌السلام ) به آن درجه از ادراك مى‏رسد كه در مى‏يابد اساس آبادانى درون، ايمان به خداست و حاصل آن رهائى از بندها و اسارت‏ها و وابستگى به خداى حى ازلى و سرمدى است و مهم اين است كه ايمان او از سنخ ادراك است و مورد خطاب اعبد الله كانك تراه و ان كنت لا تراه فانه يرايك(25) .

چنين ايمانى است كه براى او امنيت پديد مى‏آورد و او را راضى به قضا و قدر الهى مى‏سازد. بگفته علامه طباطبائى، آدمى در حقيقت خود را در قبول امر مقبول در امنيت مى‏بيند و قلبش به آن تسكين و آرامش مى‏يابد.(26)

انسان كه در آرامش وامنيت باشد مى‏تواند نيكو بينديشد، نيكو تصميم بگيرد و درست عمل كند و اين يكى از رموز عدم اضطراب فاطمه (عليه‌السلام ) در برابر كشاكش زندگى است.

تربيت الهى فاطمه (عليه‌السلام )

او رابطه انس خود را با خداوند و عبادت و نيايش با تمام وجود را مرهون تربيت پيامبر (ص) است. در خانه‏اى بدنيا آمد كه در آن شيوه پرستش پروردگار دائماً در صحنه نمايش بود. از خردسالى بانگ و نواى آسمانى تكبير را مى‏شنيد، زمزمه‏هاى مناجات مادر و پدر را استماع مى‏كرد.

آنگاه كه مادر را از دست داد، پدرى مادر سان او را در بر گرفت و به رشد و تربيت او همت گماشت، همان پدرى كه ثلث آخر شب در حال احياء و عبادت بود و فاطمه (عليه‌السلام ) خردسال گاهى تماشا گر پدر در عبادت و زمانى همپاى پدر در عبادت مى‏شد و طبيعى است در اين بيدارى و همگامى با خلوت شب و روح سحر انس و آشنائى يافت.

از سوى ديگر او توصيه‏هاى پدر را به ياد داشت كه مى‏فرمود. حلوا انفسكم الطاعة و البسوها قناع المخافة، و اجعلوا آخرتكم لا نفسكم و سعيكم لمستقركم(27) طاعت خداى را بر خود حلول دهيد، جامه خوف از خدا را بر خود بپوشانيد، و آخرت خود را براى وجودتان آماده سازيد و كوشش‏تان براى محل جاويد و مستقرتان باشد.

او در عبادت تا جائى به پيش مى‏رود كه نوعى انقطاع از سوى الله براى او پديد مى‏آيد و بينش او در واگذارى نفس بدست خداوند بينش كسى مى‏شود كه خداى را طبيب و خود را بيمار مى‏داند و صلاح خويش را در اين اقدام كه خود را كاملاً در اختيار طبيب قرار دهد نه در آنچه كه خود ميل و هوس دارد (يا عباد الله، انتم كالمرضى و رب العالمين كالطبيب فصلاح المرضى فيما يعلم الطبيب و تدبيره به، لا فيما يشتهيه المريض و يفرحه ألا فسلموا لله امره، تكونوا من الفائزين)(28) .

نقطه اشتراك با على (عليه‌السلام )

او بعدها به خانه شوهر رفت و زندگى گرم و نمونه‏اى را با او آغاز كرد. نقطه اشتراك او با على (عليه‌السلام ) بيش از آنكه كفويت در ازدواج خانوادگى و زناشوئى باشد كفويت در عبادت بود. على (عليه‌السلام ) آن مرد بيهمتا در فناى فى‏الله بدرجه‏اى رسيده بود كه مى‏فرمود خدائى را كه نبينم عبادت نمى‏كنم و فاطمه (عليه‌السلام ) در اين اوج‏گيرى از على (عليه‌السلام ) فروتر نبود.

اين دو در حيات مشترك بيش از اينكه بكوشند سليقه‏هاى زندگى را از نظر زرق و برق، دكور خانه، و مزه غذا و رنگ لباس و فرم آرايش و آسايش هماهنگ كنند، كوشيدند صرفاً بنده خدا باشند و بهترين كمك كار يكديگر در راه وصول به كمال و عبادت.

براساس اسنادى كه در دست است از على (عليه‌السلام ) پرسيدند همسرت فاطمه (عليه‌السلام ) چگونه بود؟ گفته بود بهترين كمك كار من براى اطاعت خدا. و از فاطمه (عليه‌السلام ) پرسيدند شوهرت چگونه است؟ فرمود بهترين شوهر (در همين راه)(29)

آرى به هنگامى كه بين زن و شوهر وحدت فكرى و ايمانى باشد، و به هنگامى كه كفويت‏ها در چارچوب بندگى خداوند استوار گردد در آن صورت است كه خانه آدمى مسكن مى‏شود و زمينه براى آرامش روان و احساس امنيت فراهم مى‏آيد و آدمى در آن به اوج كمال مى‏رسد اين مرد و زن در سايه همگامى و كفويت اعتقادى بدرجه‏اى رسيدند كه مصداق اين آيه شدند:( رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اله ) (30) و هم مصداق آيه( و ما خلقت و الجن والانس الا ليعبدون ) (31) و آيه( و ان اعبدو اله و اجتنبوا الطاغوت ) (32) و آيه و سبحوه بكرة و اصيلاً(33) و سرانجام مصداق آيه عبد خالص خدا شدن و مورد خطاب خدا واقع گشتن كه يا ايتها النفس المطمئنة - ارجعى الى ربك راضية مرضية - فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى.(34)

درجه ايمان فاطمه (عليه‌السلام )

فاطمه (عليه‌السلام ) به آن درجه از ايمان مى‏رسد كه باورش شده است: خدا هست و شاهد اعمال است، انسان در برابر او متعهد و مسوؤل است باورش شده بود كه قيامت حق است، قبر حق است، صراط و ميزان حق است، بهشت و دوزخ راست است و... در وصيتنامه‏اش مى‏خوانيم:(35)

- هذا ما اوصت به فاطمة بنت رسول الله: اين وصيتى است كه فاطمه (عليه‌السلام ) دختر پيامبر (ص) آن را نوشته است.

- و هى تشهد ان لا اله الا الله او گواهى مى‏دهد كه خدائى جز الله نيست.

- و ان محمداً رسول الله و گواهى مى‏دهد كه محمد فرستاده خداوند است.

- و ان الجنة حق و النار حق و گواهى مى‏دهد بهشت حق است و دوزخ نيز حق است.

- و ان الساعة آتية لا ريب فيها و گواهى مى‏دهد كه قيامت آمدنى است و در آن شكى وجود ندارد.

- و ان الله يبعث من فى القبورو گواهى مى‏دهد كه خداى همه مردگان را بيدار و مبعوث مى‏كند.

- يا على انا فاطمة بنت محمد، زوّجنى الله منك لاكون لك فى الدنيا و الاخره...

اين باورها روان او را پر كرده و آثار آن در جوارح و اعضاء او ظاهر شده بود. رسول خدا (ص) در شأن ايمانش فرمود: خداوند دل و اعضاى دخترم فاطمه (عليه‌السلام ) را از ايمان و يقين سرشار فرمود: ان ابنتى فاطمة ملاء الله قلبها و جوارحها ايماناً و يقيناً(36) او ايمان و يقينش به خدا و معاد بحدى است كه گوئى جهان غيب را مى‏بيند، بهشت را با همه نعمتهايش و دوزخ را با همه عذاب وشكنجه‏هايش شهود مى‏كند.

او در دعا و عبادت خود، در ارتباط و مناجات با خداى خود ترسان و نگران است، در حين مناجات با خدا و سخن گفتن با او دلش مى‏لرزد گوئى مورد خطاب خدا با موسى (عليه‌السلام ) است كه خداى فرمود: يا موسى، كن اذا دعوتنى خائفاً مشفقاً، وجلا، و ناحنى حين ناجيتنى بحسنة من قلب وجل(37) .

عشق او به خدا

فاطمه (عليه‌السلام ) عاشق معبود بى‏همتاست، همه زندگى و اهداف خود را در عشق به او خلاصه مى‏بيند. به همين نظر خداى را با تمام ذرات وجودش مى‏پرستد و بر اين اساس، مصداق افضل الناس مى‏شود. امام صادق (عليه‌السلام ) فرمود برترين مردم كسى است كه عاشق عبادت باشد و با آن دست در آغوش باشد، و آن را از دل و جانش دوست بدارد، با بدنش آن را لمس كند، و همه اوقات را براى آن خالى كنند وچنان در آن فرو رود كه نداند امور دنيا با سختى است يا آسانى: افضل الناس من عشق العبادة فعانقها، و احبتها بقلبه، و باشرها بجسده، و تضرع لها - و هو لا يبالى على من اصبح الدنيا على عسر ام على يسر(38) خود در مناجاتش فرمايد:

خداوندا تو خود مى‏دانى كه آتش سينه‏ام بغير تو فرود نمى‏نشيند، چشمم تنها به تو روشن است، جانم به تو مسرور و دلم به تو آرام است...

او عمل را براى خدا انجام مى‏دهد، و به عشق او كار مى‏كند و به همين نظر عملش از هر آلودگى وناروائى پاك است. عشق به محبوب ايجاب مى‏كند كه عمل براى او خالصانه باشد. تا در حين وصال براى او موجب شرمى نباشد. او كل عمل تعمله لله، فليكن نقيا من الدنس)(39) .

عمل او خالصانه و به دور راز ستايشگرى خلق است. ربنا الله مى‏گويد و در آن استقامت دارد در نتيجه مصداق اين آيه قرآن و مشمول نزول فرشتگان خدا و وعده دورى از خوف و حزن مى‏شود:( ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكه - الا تخافوا و لا تحزنوا... ) (40) .

او در اين عشق عارف است و در اين عرفان پرهيزكار و زاهد و چنان بصير است كه هرگز راه را ازبيراهه گم نمى‏كند و چنان هشيار است كه هرگز دست ازپا خطا نمى‏كند. او دل به خدا سپرده و بر اثر آن خود را رها كرده، حتى به غذا و لباس و زندگى شخصى خود در راه خدا بى اعتناست. و به او دل بسته، آن چنان كه از هر چه غير و غيريت است خود را دور داشته و اين است رمز نجات از احساس پوچى و نابسامانيها.

توحيد و عبادت

محور همه افعال و افكارش توحيد است. همه چيزرابا ضابطه مى‏نگرد، همه افكار و اعمالش رنگ خدائى دارند او در اين راه مصداق اين آيه قرآن است كه( قل ان صلوتى و نسكى و محياى و مماتى لله ) (41) . در افكار و اعمال حد خود نگه مى‏دارد وبر خداى پيشى نمى‏گيرد. زيرا كه قرآن او را به اين امر دستور داده است:( يا ايها الذين آمنوا لا تقدموا بين يدى اله و رسوله ) (42) .

خداى را همه گاه حاضر مى‏بيند و چنان در راه او از غير گسسته است كه هرگز سخط خداى را به رضاى مخلوق معامله نمى‏كند و هيچگاه حاضر نيست براى تقرب با خلق از خداى ببرد. لا تسخطوا برضى احد من خلقه و لا تتقربوا الى الناس بتباعد من الله.(43) .

او در راه خدا و عبادت او همه چيز را فدا كرده، جانش را، مالش را، عزت و همتش را، قوت پايش را، و حتى فرزندانش را. از محل كارمزدى گندم و جو تهيه مى‏كند، خود آن را با دستاس به آرد و خمير و نان مبدل مى‏نمايد تا براى عزيزان خود افطارى داشته باشد، فقيرى سر مى‏رسد و غذا را به او مى‏دهد.

چون شب مى‏شد براى نماز به پا مى‏ايستاد، و دست نياز به سوى خدا مى‏گشود و با گريه‏هاى نيمه شب به اعلام بندگى و ذلت خود در پيشگاه خدا مى‏پرداخت و در سايه آن عزت مى‏يافت. با تدبر در قرآن آن را تلاوت مى‏كرد و از محتواى آن براى درمان درد بشر نسخه شفا مى‏يافت.

تسليم و لذت

لذت فاطمه (عليه‌السلام ) در عبادت لذت تسليم است، تا معبود واقعى او را به هر كجاى كه خواهد بكشاند و ببرد. در دعاى خود مى‏گويد: خداوندا: زمام اختيار مرا بدست گير، و بهر سوى و هر كجا كه مى‏پسندى ببر... و از آن عبادتى احساس لذت مى‏كرد كه در يابد در همه راه و مسير زمام امورش بدست خداست.

او در اين تسليم و اطاعت و در استقبال در عبادت چنان به پيش رفت كه حتى بدن و سلامت خود را فراموش كرد. امام باقر (عليه‌السلام ) در شأن عبادتش فرمود كانت تقوم حتى تورم قدماها(44) در عبادت چنان قيام و ايستادگى كرد كه پاهايش ورم كرده بود. و با اين حال اين عبادت را براى رشد مادى خود انجام نمى‏دهد.

روزى رسول خدا به او فرمود: دخترم از خداى چيزى بخواه كه جبرئيل از جانب خداى وعده اجابت داده است فاطمه (عليه‌السلام ) عرض كرد حاجتى جز توفيق در بندگى خدا ندارم آرزويم اين است ناظر جمال او باشم و به وجه كريمش نظاره كنم و خود در مناجاتش مى‏فرمود: اسالك لذة النظر الى وجهك(45) .

حسن بصرى گويد فاطمه (عليه‌السلام ) عابدترين افراد امت بود و از او عابدتر در اين امت نبود. (ما كان فى هذه الامة اعبد (ازهد) من فاطمه (عليه‌السلام ) و الحق از اين عمر كوتاهش چه نيكو سود جست. ولى با همه عبادات و ارادات به پروردگار بياد روز جزا خائف است و ترسان( انا نخاف من ربنا يوما عبوسا قمطريراً ) .(46)

خضوع وخشوع او

او براى عبادت و راز و نياز با خدا جايگاه مخصوصى داشت، لباسى مخصوص، سجاده‏اى مخصوص و آداب و سبكى مخصوص. خانه‏اش را معبد ساخت، و در آن چنان به عبادت مى‏پرداخت كه فرشتگان خدا به نظاره مى‏ايستادند. خضوع داشت و در آن چنان تواضع جسمى كه گوئى ايمان در مغز و استخوان او نفوذ كرده بود. و خشوع داشت بگونه‏اى كه گوئى ترس از خدا در رگها و خون او جارى شده و او را به چنان حال مى‏كشاند.

مهم اين است كه خود خواستار چنين خشوع و خضوع و مصداق خطاب خدا در ارتباط با موسى (عليه‌السلام ) كه فرمود: يا بن عمران: هب لى من قلبك الخشوع و من بدنك الخضوع و من عينيك الدموع فى ظلم الليل، وادعنى فانك تجدنى قريباً مجيباً.(47)

علامه طباطبائى (ره) فرمايد: خشوع اثر خاصى است كه به افراد مقهور دست مى‏دهد كه در برابر سلطانى قاهر قرار گرفته بطورى كه همه توجه وى و همه واهمه‏اش معطوف او گشته و از هر جاى ديگر قطع مى‏شود.(48) و فاطمه (عليه‌السلام ) اين چنين بود.

او در قيام به عبادت تنها به خدا مى‏انديشيد و هيچ خاطره و خيالى جز عشق و پرستش معبود در درون او پديد نمى‏آمد. به تعبير پيامبر (ص) دلش خالى براى عبادت بود (و تفرغ لها) فقط او بود و خدايش. اما اينكه زندگى چگونه است و چه بايد كرد انديشه‏اش از آن فارغ بود.

نماز و محرابش

فاطمه (عليه‌السلام ) نمازى عاشقانه داشت و در آن تنها دل به محبوب مى‏سپرد بر آستانه خدا بر پرستش مى‏ايستاد و چنان حالى مى‏يافت كه از همه چيز جز او مى‏گسست و حسرت فرشتگان را در عبادت بر مى‏انگيخت. در آن حال شگفتگى و روشنى خاصى از او درخشيدن مى‏گرفت (هى زهرة زهراء فى ليلة بلداء)(49) .

رسول خدا (ص) در وصف محرابش فرمود: به هنگامى كه دخترم فاطمه (عليه‌السلام ) در محراب عبادت مى‏ايستد نور او براى فرشتگان چنان پرتو افشانى‏كند كه گوئى نور ستارگان براى اهل زمين (اما ابنتى فاطمة متى قامت فى محرابها بين يدى ربّها زهر نورها للملائكة فى السماء كما ترهر نور الكواكب لا هل الارض)(50) و نمونه آن در اسناد ديگر اسلامى هم آمده است.(51)

حتى برخى از روايات نشان مى‏دهند كه گاهى مردم در حين عبور نيمه شب از در خانه‏اش نورى از خانه او متجلى و ساطع مى‏ديدند و از پيامبر (ص) علت را مى‏پرسيدند و فاطمه (عليه‌السلام ) را در محراب عبادت مى‏يافتند(52) و هم رسول خدا (ص) فرمود به هنگامى كه فاطمه (عليه‌السلام ) را در محراب عبادت است هزاران فرشته بر او دورد مى‏فرستند و او را سيده زنان عالم خطاب مى‏كنند...(53) او اهل سجده‏هاى طولانى و قيام و ركوع طولانى بود و خداى را با تمام وجودش عبادت مى‏كرد.

حال و شوق او

او جوان بود ولى در عبادت چون پير گدائى در برابر بارگاه خدا ايستاده و استمداد مى‏كرد خضوعش بسيار و خشوعش فوق‏العاده بود. هر آنگاه كه به آيه‏اى در مورد عذاب بر مى‏خورد تنش از خوف خداى مى‏لرزد، چنانكه گوئى طوفانى بر جان نهالى افتد و او را بلرزاند. و به هنگامى كه به آيه‏اى از وعده و عيد خدا بر مى‏خورد چنان مى‏شد كه گوئى شيون و فرياد دوزخيان را مى‏شنود و يا بهشتيان را در حين بهره‏گيرى از لذات بهشتى مى‏يابد.

او گاهى اين اخطار خدائى را بخاطر مى‏آورد كه اگر به فكر مال و زندگى و دوستان و عشيره خود هستيد به منازل و كسادى تجارب خود بيمناكيد و بدان خاطر از تلاش در راه خدا باز مى‏ايستد منتظر امر نافذ و قضاى حتمى خدا باشيد كه خداى فاسقان را هدايت نخواهد كرد.(54) چنان مضطرب و پريشان حال مى‏شد كه صداى هق هق گريه‏اش حسنين را از خواب بيدار مى‏كرد.

كلاً مطالعه در حالات فاطمه (عليه‌السلام ) و حتى همسرش على (عليه‌السلام ) نشان مى‏دهد كه آنها در شوق ثواب و خوف عقاب مصداق خطبه همام على (عليه‌السلام ) بودند كه فرموده بود:

- لولا الاجل الذى كتب الله عليه - اگر سخن از مرگ مقدرى كه خداى براى هر كس معين كرده است نمى‏بود،

- لم تستقر ارواحهم فى اجسادهم طرفة عين هرگز روح و جان در جسم شان بميزان چشم بهم زدنى پايدارى نمى‏ماند.

- شوقا الى الثواب و خوفا من العقاب و اين بخاظر اشتياق به پاداش الهى و ترس از كيفر و عقاب اوست.

-... فهم و الجنة لمن قدراها و هم فيها منعمون - در رابطه با بهشت چنانند كه گوئى آنها را مى‏بينند و در آن متنعمند.

- قلوبهم محزونه دلهاشان اندوهگين است،و شرور هم مأمونه ديگران از شرور و آزارشان در امانند.

- و اجسادهم نحيفه بدنهاى شان لاغر است و نحيف و حاجاتهم خفيفة نيازمندى‏ها و حاجات‏شان كوچك است و ناچيز.

و انفسهم عفيفه جان و شخصيت‏شان داراى عفت و خود نگهدارى است(55) ...

در وصف عبادتش

در اين زمينه سخن بسيار است و كافى است از زبان پسر ارشدش امام مجتبى (عليه‌السلام ) در اين زمينه نمونه‏اى را عرض كنيم:

- رايت امى فاطمةعليها‌السلام - مادرم فاطمه را كه درود خدا بر او باد ديدم،

- قامت فى محرابها ليلة جمعة - كه شب جمعه‏اى در محراب عبادت ايستاده بود.

- فلم تزل راكعة ساجدة - و همه گاه در حال ركوع و سجود بود.

- حتى انفجر عمود الصبح - تا آنگاه كه روشنائى صبح پديد آمد.

- و سمعتها تدعوا للمؤمنين و المؤمنات - و شنيدم كه براى مردان و زنان مؤمن دعا مى‏كرد.

- و تسميهم و تكثر الدعاء آن‏ها را نام مى‏برد و يكى يك دعاى شان مى‏كرد.

- فقلت لها يا اماه به او گفتم مادر،

- و لم لا تدعين لنفسك كما تدعين‏لغيرك چرا به همانگونه كه براى ديگران دعا مى‏كنى براى خود دعا نمى‏كنى.

- فقالت يا بنىّ الجار ثم الدار(56) فرمود فرزندم اول همسايه سپس خانه.

تسبيح و دعاى فاطمه (عليه‌السلام )

فاطمه (عليه‌السلام ) اهل تسبيح است آن هم بصورت مداوم، همان تسبيحى كه رسول خدا (ص) به او آموخت و امروز در نزد همه فرق مسلمين رايج است، پس از هر نماز 34 تكبير، 33 الحمدلله و 33 سبحان الله. و فاطمه (عليه‌السلام ) آن را بعنوان هديه‏اى گرانقدر از پدر قبول كرده بود.(57)

او اهل دعاست و در مسير ذكر، ورد، نياز خواهى، استمداد. درب دعا را به روى خود گشوده مى‏يابد و حجاب را از ميان برداشته: يا من بابه مفتوح لداعيه و حجابه مفتوح لراجيه.(58)

- در دعا و مناجاتش با خد فرمايد: اى پوشاننده كژيها و زشتيها، اى مرهم گذار دلهاى مجروح، مرا در قيامت در برابر دادگاه عدالت و شهود رسوا مساز، نظر لطف و كرامت خود از من بر مگردان.

- اى خداى رحمان، چراغى از لطف و مرحمت خويش پيش روى من روشن گردان، نورى بر دلم بتابان كه آن را نگهدارد و عذر مرا ثابت و آشكار سازد. نورى كه چهره‏ام را سفيد سازد و مرا به ريسمان ناگسستنى رحمت تو اعتصام بخشد.

- پروردگارا من به رحمت تونيازمندم و تو از عقوبت من بى نياز، خدايا مرا در جائى بنشان كه زيرا ابر رحمت تو باشد و از دل من ريشه كبر و ريا و حسد و بخل و شك و ضعف و سستى تزلزل را بيرون آور...(59)

اين دعاهاست كه پيوند او را با خداى محكم و ناگسستنى مى‏سازد و روحيه او را مقاوم و او را در برابر مصائب و دشوارى‏ها شكيبا مى‏سازد. رمز آبرومندى در پيشگاه خداوند دعاست، البته بدان شرط كه با شرايط دعا و زمينه سازى‏هاى آن هماهنگ و همگام باشيم.

مقام او در پيشگاه خدا

فاطمه (عليه‌السلام ) در مسير عبادت بدرجه‏اى مى‏رسد كه حتى خود را فراموش و فانى فى الله مى‏كند. جان خود را سپر محبت خدا قرار داده و حتى آن را در راه دين مايه مى‏گذارد و مصداق اين سخن مى‏شود كه جان خود را سپر دين قرار دهيد فاجعلوا انفسكم دون دينكم.(60)

در سير و سلوك و در معرفت بدرجه‏اى مى‏رسد كه جز خواست خدا خواستى ندارد و مشيت خود را همگام با مشيت الهى مى‏سازد -( و ما تشاوؤن الا ان يشاء الله رب العالمين ) .(61) .

او از كسانى است كه از همه چيز گسسته و بخدا پيوسته است و طبيعى است كه خداى را بر چنين بنده‏اى نظر باشد تا حدى كه علاوه بر نفوذ دادن امرش در جهان كون بر او مائده آسمانى نازل گرداند.

على (عليه‌السلام ) از خانه بيرون مى‏رود كه قرضى كند و غذائى براى اهل خانه تهيه ببيند - در بين راه مقداد را از خود پريشان‏تر مى‏يابد مبلغ قرض شده را به مقداد مى‏دهد و به مسجد مى‏رود. در مسجد، رسول خدا (ص) علاقه‏اى پيدا مى‏كند به خانه على (عليه‌السلام ) رود و با هم راهى منزل مى‏شوند در حضور فاطمه (عليه‌السلام ) غذائى فوق‏العاده مهم مى‏بينند و از او مى‏پرسند از كجاست؟ فرمود هو من عندالله - از جانب خدا. و اين مقام فاطمه (عليه‌السلام ) و آبروى او را در بارگاه خداوند نشان مى‏دهد.

تو نيز چون فاطمه (عليه‌السلام ) بنده خدا باش، بر تو هم مائده آسمان نازل خواهد شد و اين نكته‏اى است كه مصداق‏هاى متعددى آن براى دنياى امروز نيز حضور پيدا كرده و خواهد كرد.


4