ما امام زمان (ارواحناه فداه) را دیده ایم

ما امام زمان (ارواحناه فداه) را دیده ایم27%

ما امام زمان (ارواحناه فداه) را دیده ایم نویسنده:
گروه: امام مهدی عج الله تعالی فرجه

ما امام زمان (ارواحناه فداه) را دیده ایم
  • شروع
  • قبلی
  • 84 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12018 / دانلود: 2562
اندازه اندازه اندازه
ما امام زمان (ارواحناه فداه) را دیده ایم

ما امام زمان (ارواحناه فداه) را دیده ایم

نویسنده:
فارسی

حكايت چهل ويكم: شيعيان بحرين

همچنين در آن كتاب شريف فرموده: كه گروهى از موثّقين گفته اند كه مدّتى ولايت بحرين تحت حكم فرنگ بود وفرنگيان مردى از مسلمانان را به عنوان والى بحرين انتخاب كردند كه شايد به سبب حكومت مسلمانان آن ولايت آبادتر شود و اين به حال آن شهر بهتر باشد وآن حاكم از ناصبيان بود ووزيرى داشت كه در مقام دشمنى از آن حاكم بدتر بود و مرتب نسبت به اهل بحرين عداوت ودشمنى مى كرد واين به دليل محبّتى بود كه اهل آن ولايت نسبت به اهل بيت رسالت داشتند وآن وزير ملعون مرتب براى كشتن وضرر رساندن به اهل آن شهر حيله ها وفريب هايى به كار مى برد.

در يكى از روزها آن وزير پليد وارد شد و خدمت حاكم آمد در حاليكه انارى در دستش بود و به حاكم داد و وقتى حاكم به آن انار نگاه كرد ديد كه روى آن انار نوشته شده: «لا اله الا اللَّه، محمّد رسول اللَّه وابو بكر وعمر وعثمان وعلى خلفاء رسول اللَّه» و وقتى حاكم به آن نگاه كرد، ديد كه آن نوشته مال خود انار است و نمى تواند ساخته ى دست خلق باشد. آنگاه از آن امر تعجب كرد و به وزير گفت: اين نشانه اى آشكار ودليلى محكم بر باطل بودن مذهب شيعه است. نظر تو در مورد اهل بحرين چيست؟

وزير لعين گفت: اينها گروهى متعصّب هستند و دليل و برهان را نمى پذيرند و شايسته است كه تو آنها را بطلبى و اين انار را به آنها نشان بدهى، پس اگر قبول كنند و از مذهب خود برگردند ثواب زيادى براى تو مى باشد و اگر از توبه، سر باز زدند و بر گمراهى خود باقى ماندند، آنها را ميان اين سه چيز مخيّر كن:

يا با ذلّت جزيه بدهند يا جوابى براى اين مسئله بياورند و حال آنكه راه فرارى ندارند يا اينكه مردان آنها را بكشى و زنان و فرزندانشان را اسير كنى و اموال آنها را مصادره كنى. حاكم نظر آن خبيث را پذيرفت و به دنبال عالمان و دانشمندان و برگزيدگان آنها فرستاد و آنها را حاضر كرد و انار را به آنها نشان داد و گفت: اگر جواب قانع كننده اى در اين مورد ندهيد، مردان شما را مى كشم و زنان و فرزندانتان را اسير مى كنم و اموال شما را مصادره مى كنم يا اينكه بايد مانند كفّار جزيه بدهيد.

وقتى آنها اين حرف ها را شنيدند، سرگردان شدند و توانايى جواب دادن را نداشتند و چهره هاشان تغيير كرد و بدن آنها مى لرزيد. بزرگانشان گفتند: اى امير به ما سه روز فرصت بده تا شايد جوابى بياوريم كه تو از آن راضى باشى و اگر نياورديم آنچه كه مى خواهى با ما بكن. آنگاه سه روز مهلت داد و آنها با حالت تعجب و ترس از پيش او رفتند و در مجلسى جمع شدند و رأى هاى خود را ارائه دادند تا اينكه به اين نتيجه رسيدند كه از صالحان بحرين و زاهدان آنها ده نفر را انتخاب كنند و چنين كردند. آنگاه از بين ده نفر، سه نفر را برگزيدند و به يكى از آن سه نفر گفتند: تو امشب به صحرا برو وبه عبادت خدا بپرداز و به امام زمانعليه‌السلام متوسل شو كه او امام زمان ما است وحجّت خداوند عالم بر ما وشايد كه راه چاره اى براى نجات از اين بلاى بزرگ به تو نشان دهد.

آن مرد خارج شد و در تمام شب خدا را از روى خضوع عبادت كرد و گريه وزارى نمود و خداوند را خواند و به حضرت صاحب الامرعليه‌السلام متوسل شد تا صبح وچيزى نديد و به نزد آنها آمد و خبر داد.

شب دوّم يكى ديگر را فرستادند او مثل دوست اوّل دعا وگريه كرد و چيزى نديد. آنگاه اضطراب و ناراحتى آنها بيشتر شد.

سپس سوّمى را حاضر كردند كه او مرد پرهيزكارى بود و اسمش محمّد بن عيسى بود و او در شب سوّم با سر و پاى برهنه به صحرا رفت و آن شب، بسيار تاريك بود كه در آن به دعا و گريه مشغول شد و متوسل به حق شد كه آن بلا را از مؤمنان بردارد وبه حضرت حجّتعليه‌السلام استغاثه نمود و وقتى آخر شب شد، شنيد كه مردى به او خطاب مى نمايد: «اى محمّد بن عيسى چرا تو را به اين حال مى بينم وچرا به اين بيابان آمدى؟»

او گفت: اى مرد، مرا رها كن كه من به خاطر كار بزرگى بيرون آمده ام وآنرا جز براى امام خود نمى گويم واز آن شكايت نمى كنم مگر براى كسى كه بر حل آن مسئله قادر باشد.

گفت: «اى محمّد بن عيسى، منم صاحب الامر! حاجت خود را بگو».

محمّد بن عيسى گفت: اگر تو صاحب الامر هستى داستان مرا مى دانى واحتياجى نيست كه من آنرا بگويم.

فرمود: «بله راست مى گويى. تو به خاطر بلايى كه در مورد آن انار بر شما وارد شده است، بيرون آمدى وآن وعده وترسى كه حاكم براى شما در نظر گرفته است».

محمّد بن عيسى گفت: وقتى اين كلام معجزه انگيز را شنيدم متوجه آن سمتى شدم كه صدا مى آمد و عرض كردم: بله اى مولاى من، تو از آنچه كه به ما رسيده آگاه هستى وتو امام وپناه ما هستى ومى توانى آن بلا را رفع كنى.

پس آن جناب فرمود: «اى محمّد بن عيسى، بدرستى كه وزير - لعنة اللَّه عليه - درختى از انار در خانه اش است. وقتى كه آن درخت بارور شد او از گِل قالبى به شكل انار ساخت وآن را دو نصف كرد و در بين نصف هر يك از آنها آن كلمات را نوشت و انار هنوز بر روى درخت كوچك بود كه آنرا در بين آن قالب گل گذاشت وآنرا بست. هنگامى كه انار داخل آن قالب بزرگ شد، اثر آن نوشته بر روى آن بصورت برجسته ظاهر شد. پس وقتى صبح به پيش حاكم رفتيد به او بگو من جواب اين مسئله را با خود آوردم وآنرا جز در خانه وزير نمى گويم.

آنگاه وقتى داخل خانه وزير شديد، پس از ورود در قسمت راست خود اتاقى خواهى ديد آنگاه به حاكم بگو: جواب را نمى دهم مگر در آن اتاق و اگر وزير خواست زودتر وارد اتاق شود قبول نكن.

و تو در آن اتاق، طاقچه اى مى بينى كه كيسه سفيدى در آن است. آن كيسه را بگير كه در آن، قالب گِلى مى باشد كه آن ملعون، آن حيله را در آن به كار برده است. پس در مقابل حاكم آن انار را داخل آن قالب بگذار تا اينكه حيله او آشكار شود.

اى محمّد بن عيسى نشانه ديگرش آن است كه تو به حاكم بگو: معجزه ديگر ما آن است كه وقتى آن انار را بشكند، بغير از دود و خاكستر چيز ديگرى در آن پيدا نخواهيد كرد و بگو اگر راستى اين سخن را مى خواهيد، به وزير دستور بدهيد كه در حضور مردم آن انار را بشكند و وقتى بشكند، خاكستر و دود بر صورت وريش وزير خواهد پاشيد».

وقتى محمّد بن عيسى اين سخنان معجزه انگيز را از آن امام عالى مقام وحجّت خداوند عالميان شنيد، بسيار شاد شد و در مقابل آن جناب، زمين را بوسيد و با شادى و سرور به پيش اهل خود برگشت و وقتى صبح شد به پيش حاكم رفتند و محمّد بن عيسى آنچه را كه امامعليه‌السلام به او دستور داده بود انجام داد وآن معجزاتى را كه آن جناب به او خبر داده بود آشكار شد.

آنگاه حاكم رو به محمّد بن عيسى كرد وگفت: چه كسى تو را از اين امور مطلع كرده بود؟

گفت: امام زمان وحجّت خدا بر ما. والى گفت: امام شما چه كسى است؟ و او ائمه: را يكى بعد از ديگرى نام برد تا اينكه به حضرت صاحب الامرعليه‌السلام رسيد. حاكم گفت: دستت را دراز كن كه من بر اين مذهب با تو بيعت مى كنم و من گواهى مى دهم كه خدايى جز خداى يگانه نيست و گواهى مى دهم كه محمّد بنده و رسول اوست و گواهى مى دهم كه خليفه ى بلا فصل آن حضرت، علىعليه‌السلام است و به حقّانيت و امامت هر يك از امامان تا آخرى آنها اقرار نمود وايمان او كامل شد ودستور داد كه وزير را به قتل برسانند و از اهل بحرين عذرخواهى كرد.

واين قصّه نزد اهل بحرين معروف است و قبر محمّد بن عيسى نزد آنها معروف و شناخته شده است ومردم او را زيارت مى كنند. مؤلف گويد: گويا وزير ديده يا شنيده بود كه گاهى در دست شيعه از انواع سنگ هاى نفيس و غير نفيس يافت مى شود كه در آن به دست قدرت الهى مطالبى حك شده كه دلالت بر حقيقت مذهب شيعه مى كنند و او مى خواست در مقابل قدرت پروردگار نقشى پديدار كند و حق را با باطل بپوشاند. در مجموعه ى شريفه اى كه تمام آن به خط شمس الدين صاحب كرامات، محمّد بن على جباعى، جدّ شيخ بهايى است و اوّل آن قصايد سبعه ابن ابى الحديد است و بعد از آن مختصرى از كتاب جعفريات و غير آن ذكر شده است كه يافت شده عقيق سرخى كه در آن نوشته شده بود:

انا در من السّماء نثرونى

كنت انقى من اللجين ولكن يوم تزويج والد السّبطين

صبغونى بدم نحر الحسين وروى دُر زرد نجفى ديده شده:

صفرة لونى ينبئك عن حزنى لسيّد الاوصياء ابى الحسن وبر نگين سياهى ديده شده:

لست من الحجارة بل جوهر الصدف حال لونى لفرط حزنى على ساكن النجف وشيخ استاد شيخ عبد الحسين تهرانى - طاب ثراه - نقل كردند كه: وقتى به حلّه رفته بودند در آنجا درختى را با اره به دو قسمت تقسيم كرده بودند ودر وسط آن در هر نصفى ديدند كه به خط نسخ نوشته شده بود «لا اله الا اللَّه محمّد رسول اللَّه على ولى اللَّه »

اكنون در تهران در پيش يكى از ثروتمندان دولت ايران الماس كوچكى است به اندازه يك عدس كه در داخل آن اسم (على) نقش بسته شده است. با ياى معكوس وكلمه اى ديگر كه احتمال مى رود (يا) باشد. محدّث نبيل، سيد نعمت اللَّه شوشترى در كتاب (زهر الربيع) فرموده: در نهر شوشتر، يك سنگ كوچك زردى كه آن را حفّاران از زير زمين در آورده بودند پيدا كرديم كه بر آن سنگ به رنگ همان سنگ، نوشته شده بود: «بسم اللَّه الرحمن الرحيم لا اله الا اللَّه، محمّد رسول اللَّه، على ولى اللَّه، لما قتل الحسين بن على بن ابيطالب، كتب بدمه على ارض حصباء وسيعلم الّذين ظلموا اى منقلب ينقلبون ».

عالم گرانقدر، مير محمّد حسين سبط علامه مجلسى و امام جمعه در اصفهان نقل كردند كه آن سنگ را براى مغفور شاه سليمان آوردند.

آنگاه صنعتگران وهنرمندان از هر نوع را حاضر كرد وآنرا به همه نشان داد. همه با تأمل وتدبّر تصديق كردند كه آن از قدرت دست بشر خارج است وجز خداوند بى همتا كسى توانايى آنرا ندارد كه چنين نقشى در اين سنگ ايجاد كند.

آنگاه سلطان آن سنگ را به انواع زيورها وزيبايى ها آراسته كرد ونقل اينگونه مطالب از حوصله اين كتاب خارج است والاّ از اين گونه حوادث در كتب اخبار وتواريخ، بسيار موجود است. مخصوصاً در مورد خون مبارك ابا عبد الله الحسينعليه‌السلام كه در درخت وسنگ وغيره ظاهر شده.

حكايت چهل ودوّم: مكتوب ناحيه مقدسه براى شيخ مفيد

شيخ گرانقدر، احمد بن على بن ابي طالب الطبرسى در كتاب (احتجاج) نقل كرده كه: از ناحيه مقدسه نوشته اى وارد شد در چند روزى كه از صفر سال ٤١٠ باقى مانده بود. رساننده آن، آنرا از ناحيه متصل به حجاز برداشته بود به شيخ مفيد محمّد بن محمّد بن نعمان حارثى (قدس اللَّه روحه) ذكر نمود.

(ترجمه مكتوب): «به برادر سديد و دوستدار رشيد، شيخ مفيد، محمد بن محمد النعمان كه خداوندش دائماً اعزاز فرمايد از طرف قرين الشّرف امام عصر كه عهود الهيّه كه در روز الست و عالم اظلّه ار كافّه خلايق گرفتند در حضرتش بود به وديعت سپردند چنان تشريف خطاب مى رود كه:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

اما بعد، درود خداى بر تو اى دوستدار با خلوص در دين كه مخصوص است در ولايت ما به كمال يقين! همانا مى فرستيم به سوى تو حمد خداوندى را كه جز او خدايى نيست و مسألت مى كنيم كه صلوات بر سيّد ما و پيغمبر ما، محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله وآل اطهار او بفرستد و اعلام مى فرماييم مر تو را كه خداوند توفيق تو را مستدام فرمايد در نصرت حقّ و فراوان فرمايد ثواب تو را بر نشر علوم ما را.

به راستى به اين كه اذن و رخصت دادند ما را كه تو را به مكاتبه مشرّف فرماييم و به اداى احكام مكلّف داريم كه به آن شيعيان كه در حضرت تو هستند ابلاغ دارى و خداوند ايشان را عزيز دارد به اطاعت خود و كفايت مهم ايشان به رعايت و حراست لطف خويش فرمايد.

پس واقف شو تو كه خدايت مدد دهد به اعانت خود بر دشمنانش كه بيرون رفته اند از دين بر آنچه ذكر مى كنم و سعى كن در رساندن اوامر به سوى آنان كه اطمينان به ايشان دارى بر وجهى كه ما مى نويسيم ان شاء اللَّه تعالى. اگر چه سكنى داريم در مكان خودمان كه دور است از مكان ظالمين بر حسب آنچه آنرا نماينده خداى تعالى به ما از صلاح براى ما و براى شيعه مؤمنين ما در آن مادامى كه دولت دنيا براى فاسقين است.

به تحقيق كه علم ما محيط است به خبرهاى شما و غايب نمى شود از علم ما هيچ چيز از اخبار شما و ما داناييم به آزارى كه به شما رسيد از زمانى كه ميل كردند جماعتى از شماها به سوى آنچه پيشينيان درست كردار از او دور بودند و عهدى كه از ايشان گرفته شده بود، از پس پشت افكندند. گويا كه ايشان نمى دانند بدرستى كه ما اهمال در مراعات شما نداريم و از ياد شما فراموشكار نيستيم و اگر نه اين بود، هر آينه نازل مى شد به شما بلاى سخت و شما را دشمنان، مستأصل مى كردند.

پروا كنيد از خداوند جلّ جلاله و پشتوانى دهيد ما را بر بيرون آوردن شما از فتنه كه مشرف شده است بر شما كه هلاك مى شود در آن كسى كه نزديك شد اجل او و حفظ از آن كسى كه آرزوى خود را دريافت كرده وآن فتنه، نشانه اى است براى حركت ما و اظهار كردن شما براى يكديگر، امر ونهى ما را و خداوند، تمام و كامل مى كند نور خود را هر چند كراهت داشته باشند مشركان.

پس چنگ فرا زنيد در تقيّه آن فتنه. زيرا هر كه روشن كند آتش جاهليت را، مدد مى دهد او را قومى كه در فطرت مانند بنى اميّه اند تا بترساند به اين آتش فتنه، طايفه هدايت شدگان را. و من ضامن و كفيل نجاتم براى كسى كه در آن فتنه، طالب مكان و مكانتى نباشد و سلوك كند در سير در او، راه پسنديده را.

چون جمادى الاولى از اين سال در رسد، پس عبرت گيريد از آنچه حادث مى شود در آن و بيدار شويد از خواب غفلت براى آنچه واقع شود در عقب آن، زود است كه ظاهر شود در آسمان امر ظاهرى و در زمين مثل آن با تساوى و واقع شود در زمين مشرق چيزى كه حزن و قلق مى آورد و غلبه كند بعد از او بر عراق قومى كه از اسلام بيرون هستند كه به سبب سوء كردار ايشان، رزق بر اهل عراق تنگ مى گردد. پس از آن تفريج كرب خواهد شد به هلاك طاغوتى از اشرار. پس مسرور شود به هلاكت اول، اهل تقوى و اخيار و مجتمع مى شود براى حاج در اطراف آنچه را كه طالبند با كثرت عدد و اتفاق و براى ما در آسانى حجّ ايشان با اختيار و وفاق شأنى است كه ظاهر مى شود با نظام و اتساق.

پس بايد رفتار كند هر كس از شما به آنچه نزديك مى كند او را به محبّت ما و اجتناب كند آنچه را كه موجب شود براى نزديكى سخط و كراهت ما. زيرا كه امر ما، امرى است كه ناگاه در مى رسد. زمانى كه نفع نمى بخشد آدمى را توبه، نجات نمى دهد او را عقاب ما آن روز ندامت از معصيت وخداوند الهام كند رشد را به شما ولطف كند درباره شما در جهت توفيق به رحمت خودش.

صورت خطّ شريف كه در آن مكتوب به دست مبارك نوشته بودند كه بر صاحب آن دست سلام باد.

اين نوشته ماست به سوى تو، اى برادر و دوستدار و مخلص باصفاى در مودّت ما و ياور باوفاى ما! خداوند حراست كند تو را به عين عنايت خود. او كه هرگز در خواب نرود. پس، حفظ كن اين نوشته را و مطّلع مدار بر خطّى كه ما نوشته ايم با آنچه در آن درج و تضمين كرده ايم كسى را و ادا كن آنچه در آن است به سوى كسى كه سكون نفس به او داشته باشى و وصيّت كن جماعت ايشان را به عمل بر وفق آن ان شاء اللَّه تعالى وصلّى اللَّه على محمّد وآله الطاهرين».

حكايت چهل وسوّم: مكتوب ناحيه مقدسه براى شيخ مفيد

و همچنين شيخ طبرسى در احتجاج گفته: در روز پنج شنبه بيست و سوم ذى الحجّه سال ٤١٢ مكتوبى ديگر از جانب امام عصرعليه‌السلام به شيخ مفيد رسيد كه خلاصه ى ترجمه تحت اللفظى آن چنين است:

فرمان مبارك از جانب بنده خدا كه در راه او تلاش مى كند به سوى كسى كه به حق وراه او الهام شده.

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

«سلام بر تو اين بنده شايسته! يارى كننده حق كه دعوت مى كنى به سوى او به كلمه صدق! پس، بدرستى كه ما مى فرستيم به سوى تو حمد خداوندى را كه نيست خدايى جز او، پروردگار ما و پروردگار پدرهاى پيشينيان ما و مسألت مى كنيم او را كه صلوات فرستد بر سيّد و مولاى ما، محمّد خاتم النّبيين و بر اهل بيت طيّبين طاهرين آن حضرت.

وبعد، پس بدرستى كه ما دانسته بوديم مناجات تو را. حفظ كند خداوند، تو را به وسيله اى كه بخشيده است به تو از اولياى خود. وحراست بفرمايد تو را به آن سبب از كيد اعداى خود و شفيع كرديم در حضرت خود، تو را الان از منزلگاه خودمان كه شعبى است در سر كوه در سر بيابانى كه كسى به آن راهى ندارد كه منتقل شديم به آن شعب در اين زودى ها از وادى هاى درخت دار با نضارت و غزارت، ملجأ داشته ما را به آن شعب فرود آمدن جماعتى كه فقيرند از ايمان (كه كنايه از منزل كردن ظالمين در آن منزل است) و زود است كه نازل شويم از سر آن كوه به سوى زمينى مسطّح بدون دورى از روزگار و طول كشيدنى از زمان. و مى آيد تو را خبرى از جانب ما به آنچه تازه مى شود از احوال ما. پس مى شناسى به واسطه آن، آنچه اعتماد كنى بر او از تقرّب به سوى ما به اعمال و خدا توفيق دهنده تو است در اين كار به رحمت خود. پس مقدور وكاين است.

خداوند، حراست كند تو را به چشمى كه در خواب نمى رود، اينكه مقابل مى شود او را فتنه اى كه موجب هلاكت نفوسى مى شود كه صيد كرده اند يا كاشته اند باطل را به جهت ترس دادن و جلب كردن اهل باطل، كه مبتهج مى شوند براى دمار آن نفوس مؤمنين و محزون مى گردند براى آن مجرمين. و علامت حركت ما از اين راه تنگ، حادثه اى است كه واقع مى شود از مكه معظمه از رجسى منافق و مذموم كه حلال مى شمارد خون هاى حرام را كه در حزن مى شوند به سبب كيد او، اهل ايمان و نمى رسد او به آن خروج كردن، مقصود خود را از ظلم و عدوان.

چرا كه ما در عقب حفظ ايشان هستيم به دعايى كه محجوب نمى ماند از پادشاه زمين و آسمان. پس بايد مطمئن شود به دعاى ما، قلوب دوستداران ما و بايد واثق شوند به كفايت خداوند، اگر چه بترساند ايشان را به واسطه دشمنان بلاهايى سخت. وعاقبت به واسطه صنع جميع كردگار محمود خواهد شد براى ايشان، مادام كه اجتناب كنند آنچه نهى شده از گناهان را.

و ما عهد مى كنيم به سوى تو، اى دوستدار با خلوص! كه مجاهده مى كنى در راه ما با ظالمان كه تأييد فرمايد خداوند، تو را به نصرتى كه مؤيد داشته به آن پيشينيان از اولياى نيكوكار ما را، به اينكه هر كس پروا كند پروردگار خود را از برادران تو در دين و بيرون رود از عهده آنچه بر ذمّه اوست از حقوق واجبه به سوى اهل استحقاق، در امان خواهد بود از فتنه اى كه صاحب باطل است و از محنت هاى تاريك او كه موجب ضلالت است. وهر كس بخل كند از ايشان، به آنچه خداوند عطا فرموده از نعمت خود بر آنچه خداوند امر كرده به صله ونگهدارى او، پس بدرستى كه آن بخل كننده، زيانكار خواهد بود به بخل براى دنيا و آخرت خود و اگر چنانچه شيعيان ما، خداوند توفيق دهد ايشان را براى طاعت خود، با دل هاى مجتمع فراهم آمده بودند در وفاى به عهدى كه مكتوب است بر ايشان، هر آينه تأخير نمى افتاد از ايشان يمن ملاقات ما و تعجيل مى كرد به سوى ايشان، سعادت مشاهده ما با كمال معرفت صادق به ما.

پس محجوب نمى دارد ما را از ايشان، مگر آنچه مى رسد به ما از امورى كه كراهت داريم و نمى پسنديم از ايشان و از خداوند استعانت مى طلبيم و او بس است و بهتر وكيلى است و صلوات او بر سيّد ما كه بشير ونذير است، محمد وآل طاهرين او وخداوند سلام بفرستد بر ايشان. ونوشت در غرّه شوال از سال ٤١٢».

صورت خط شريف كه به دست مبارك در آن مكتوب رقم فرمود، كه بر صاحب آن دست درود باد:

«اين نوشته ماست به سوى تو، اى دوستار الهام شده به حقّ بلند مرتفع كه به املاء و بيان ماست و خط امين ما! پس، مخفى بدار آنرا از هر كس و در هم پيچ آنرا و قرار ده براى آن نسخه اى كه مطلع بسازى بر آن كسى را كه مطمئن به امانت او باشى از دوستداران ما. خداوند مشمول فرمايد ايشان را به بركت ما ان شاء اللَّه والحمد للَّه وصلوات بر سيّد ما محمّد وآل طاهرين او».

حكايت چهل وچهارم: مرثيه ى منسوب به حضرتعليه‌السلام درباره شيخ مفيد

شهيد ثالث، قاضى نور اللَّه در (مجالس المؤمنين) گفته: اين چند بيت به حضرت صاحب الامرعليه‌السلام منسوب مى باشد كه در مدح جناب شيخ مفيد گفته اند كه در قبر او نوشته شده بود.

لا صوت النّاعى بفقدك انّه

ان كنت قد غيبت فى جدث الثرى

والقائم المهدى يفرج كلما يوم على آل الرّسول عظيم

فالعلم والتوحيد فيك مقيم

تليت عليه من الدروس علوم

حكايت چهل وپنجم: ابو القاسم جعفر قولويه

قطب راوندى در كتاب (خرايج) از ابو القاسم جعفر بن محمّد قولويه روايت نموده كه گفت: در سال ٣٣٧ يعنى سالى كه در آن قرامطه، حجر الاسود را به جاى خود بردند، من به بغداد رسيدم وتمام تلاش من اين بود كه خود را به مكّه برسانم وشخصى كه حجر الاسود را در جاى خود مى گذارد ببينم زيرا در كتاب هاى معتبر ديده بودم كه معصوم و امام وقتعليه‌السلام آنرا در جاى خود قرار مى دهد.

چنانكه در زمان حجّاج، امام زين العابدينعليه‌السلام آنرا نصب كرده بود. اتفاقاً به بيمارى سختى مبتلا شده بودم به طوريكه قطع اميد كردم و فهميدم كه نمى توانم به آن برسم و ابن هشام را نايب خود كردم و حرف هايم را نوشته و بر آن مهر زدم و در آن از مدت عمر خود سؤال كرده بودم و اينكه آيا با اين بيمارى از دنيا مى روم و يا هنوز مهلت دارم؟ و به او گفتم: خواهش من آن است كه هر كسى را ديدى كه حجرالاسود را در جاى خود گذاشت اين نامه را به او برسان و نهايت سعى خود را براى اين منظور بكار ببر.

ابن هشام گفت: وقتى به مكّه رسيدم، ديدم كه خادم هاى بيت الحرام عازم هستند كه حجر الاسود را نصب كنند و مبلغى كلّى به چند نفر دادم كه قبول كنند چند ساعتى مرا در آنجا، راه بدهند و كسى را با من همراه كردند كه مراقب من باشد و شلوغى جمعيت را از من دور كند. ديدم كه هر چه گروه گروه و طبقه طبقه و طايفه طايفه از هر گروهى كه آمدند و خواستند كه سنگ را بر جاى خود بگذارند سنگ مى لرزيد و مضطرب مى شد و هر ترفندى كه به كار مى بردند در جاى خود قرار نمى گرفت تا اينكه جوان گندم گون خوشرويى آمد و سنگ را به تنهايى برداشت و در جاى خود گذاشت و حجر اصلاً نلرزيد و او حجر را در جاى خود محكم كرد و از بين مردم بيرون آمد و من در حاليكه چشم از او بر نمى داشتم از جاى خود بلند شدم و به دنبالش حركت كردم و از زيادى جمعيّت و ترس اينكه مبادا از من غايب شود و به خاطر دور كردن مردم از خود و بر نداشتن چشم از او نزديك بود كه عقل خود را از دست بدهم تا اينكه هجوم خلق اندكى كم شد.

ديدم كه ايستاد ومتوجّه من شد و فرمود: «نامه را بده». وقتى نامه را دادم بدون آنكه نگاه كند گفت: «در اين بيمارى، ترسى بر تو نمى باشد و آن كارى كه به ناچار چاره اى ندارد در سال ٣٦٧ براى تو واقع مى شود». ومن به خاطر ترس و هيبت او زبانم از كار افتاد و نمى توانستم حرف بزنم تا اينكه از نظرم غايب شد و اين خبر را به ابو القاسم دادم و ابو القاسم تا آن سال زنده بود ودر آن سال وصيت كرد. كفن و قبر خود را آماده كرد و منتظر بود تا اينكه بيمار شد. يارانى كه به عيادتش آمدند گفتند: اميدواريم كه شفا پيدا كنى. بيمارى تو زياد مهم نيست.

گفت: نه، وعده اى كه به من دادند اين چنين است ومن بعد از اين اميدى به زندگى ندارم. و با آن بيمارى به رحمت حق واصل شد.

حكايت چهل و ششم: شيخ طاهر نجفى

صالح پرهيزكار، شيخ محمّد طاهر نجفى كه سالهاست خادم مسجد كوفه است و با همسرش در آنجا منزل دارد و اكثر اهل علم نجف اشرف كه به آنجا مى روند او را مى شناسند وتا الان از او غير از خوبى و نيكى چيزى نگفتند و خود نيز سالهاست كه او را به همين اوصاف مى شناسم و بعضى از عالمان پرهيزكار مدّت ها در آنجا اعتكاف نموده اند بسيار از تقوا و ديندارى او گفته اند. او اكنون از هر دو چشم نابينا و به حال خود دچار است و همان دانشمند قضيه اى از او تعريف كرد. و در سال گذشته در آن مسجد شريف از او خواستم كه دوباره آنرا برايم تعريف كند.

گفت: در هفت يا هشت سال قبل به خاطر جنگ ميان دو طايفه ذكرو وشمرت در نجف، كه باعث قطع شدن تردّد اهل علم و زوّار شد، زندگى بر من سخت شد چرا كه امرار معاش و گذران زندگى با وجود فرزندان زياد و سرپرستى بعضى از ايتام، منحصر به اين دو طايفه بود.

شب جمعه اى بود. هيچ غذايى نداشتيم و بچه ها از گرسنگى ناله مى كردند. بسيار دلتنگ شدم و اغلب به بعضى وردها و ختم ها در آن شب مشغول بودم كه حالم بسيار وخيم شده بود. رو به قبله ميان محل سفينه كه معروف به جاى تنور مى باشد و دكة القضا نشسته بودم و از حال خود به سوى خداى تعالى شكايت مى كردم و در عين حال به او از حال فقر و ندارى خود اظهار رضايت مى نمودم و عرض كردم: چيزى نمى تواند برايم بهتر از اين باشد كه روى سيّد و مولاى مرا به من نشان دهى و من غير از آن چيزى نمى خواهم.

ناگهان خود را بر سر پا ايستاده ديدم و در يك دست سجاده سفيدى داشتم و دست ديگرم در دست جوان با شكوهى بود كه اثرات شكوه و جلال در او آشكار بود و لباس بسيار خوب و نفيسى كه به سياهى مايل بود پوشيده بود كه من ظاهربين، اول خيال كردم كه يكى از پادشاهان است ولى عمامه در سر مبارك داشت و نزديك او شخص ديگرى بود كه لباس سفيدى به تن داشت.

در اين حال به سمت دكّه نزديك محراب حركت كرديم. وقتى به آنجا رسيديم آن شخص جليل كه دست من در دستش بود فرمود: «اى طاهر سجاده را پهن كن». و من آنرا پهن كردم و ديدم سفيد است و مى درخشد و جنس آنرا نفهميدم كه چيست و روى آن به خط جلى چيزى نوشته شده بود و من آنرا رو به قبله فرش كردم با ملاحظه انحرافى كه در مسجد است. آنگاه فرمود: «آن را چگونه پهن كردى؟» و من از هيبت و عظمت آن جناب بيخود شده بودم و از وحشت و دستپاچگى گفتم: فرش كردم آنرا به طول وعرض.

فرمود: «اين عبارت را از كجا ياد گرفتى؟» اين كلام جزء زيارت است كه با آن حضرت قائمعليه‌السلام را زيارت مى كنند. وبه من تبسّم كرد و فرمود: «تو داراى اندكى فهم هستى». آنگاه ايستاد روى سجاده و تكبير نماز گفت و مرتب نور وبهاى او زياد مى شد و مى درخشيد به طوريكه نگاه كردن به روى مبارك آن جناب امكان نداشت. و آن شخص ديگر در پشت سر آن جناب ايستاد و به اندازه چهار وجب عقب تر قرار داشت. هر دو نماز خواندند و من رو به روى آنها ايستاده بودم.

در دلم از كار آنها چيزى خطور كرد و فهميدم كه او از آن افرادى نيست كه من گمان كردم. وقتى نمازشان تمام شد آن شخص را ديگر نديدم و آن جناب را بر بالاى كرسى بلندى ديدم كه تقريباً چهار ذراع بلندى آن بود و سقفى داشت و نورى روى آن بود به طوريكه چشم را خيره مى كرد. آنگاه، متوجه من شد وفرمود: «اى طاهر مرا كداميك از سلاطين گمان كردى؟» گفتم: اى آقاى من! تو سلطان سلاطين هستى و سيّد جهانى و تو از اينها نيستى. آنگاه فرمود: «اى طاهر! به هدف خود رسيدى، حال چه مى خواهى؟ آيا هر روز شما را رعايت نمى كنم؟ (مراقب شما نيستم؟) آيا اعمال شما به ما نمى رسد؟»

و به من مژده داد كه حالم خوب مى شود و از آن سختى نجات مى يابم. در اين حال فردى از طرف صحن مسلم كه او را به شخص و اسم مى شناختم و داراى كردار زشت بود، داخل مسجد شد. و به همين دليل آثار خشم و غضب بر آن جناب وارد شد و روى مبارك به طرف او كرد. عِرق هاشمى روى پيشانى اش آشكار شد.

فرمود: «اى فلان! به كجا فرار مى كنى؟ آيا زمين وآسمان از آن ما نيست كه احكام ما در آنها جارى است وتو چاره اى ندارى جز اينكه زير دست ما باشى؟» آنگاه به من نگاه كرد و تبسّم نمود وفرمود: «اى طاهر به مراد خود رسيدى، ديگر چه مى خواهى؟» پس من به خاطر عظمت و بزرگى آن جناب و حيرتى كه به من دست داد نتوانستم حرفى بزنم و دوباره اين كلام را فرمود و چگونگى حال من قابل توصيف نبود و من به همين دليل نتوانستم جواب بگويم و هيچ سؤالى از آن جناب بنمايم آنگاه به اندازه چشم بر هم زدنى نگذشته بود كه خود را تنها در ميان مسجد ديدم و كسى با من نبود. به طرف مشرق نگاه كردم ديدم كه صبح شده و فجر طالع شده.

شيخ طاهر گفت: با آنكه چند سال است كور شدم و بسيارى از راه هاى امرار معاش بر روى من بسته شده (كه يكى از آنها خدمت كردن به عالمان وطلبه هايى بود كه به آنجا مشرف مى شوند) ولى به حساب وعده اى كه آن حضرت از آن تاريخ تا به حال دادند الحمد للَّه در امر معاشم گشايش شده وهرگز به سختى ورنج نيفتادم.

قبض روح سه دسته

از حضرت صادقعليه‌السلام نقل شده كه چشم دردى براى امير المومنينعليه‌السلام پديد آمد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ براى عيادت آن حضرت تشريف آوردند، ديدند كه امير المومنينعليه‌السلام از شدت درد فرياد مى كشد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمودند: يا على جزع و فزع دارى يا آنكه شدت درد تو را به اين صورت در آورده است؟

امير المومنينعليه‌السلام عرض كرد: يا رسول الله! تا به حال در مدت عمرم دردى به اين شدت عارضم نگرديده بود.

رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: يا على! ملك الموت چون براى قبض روح كافر حاضر مى گردد با او سفودى(٢٢) است از آتش و با آن سفود قبض روح او را مى نمايد و به اندازه اى بر آن كافر دشوار است كه از شدت آن جهنم بفرياد آيد.

امير المومنينعليه‌السلام برخاست و نشست و فرمود: اى رسول خدا! اين حديث را براى من تكرار بفرمائيد، اين گفتار شما موجب شد كه دردم را فراموش كنم.

علىعليه‌السلام فرمود يا رسول الله آيا اين قسم قبض روح اختصاص به كافر دارد يا به كسى از امت شما ممكن است برسد؟

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود:

آرى به سه دسته مى رسد:

١ - حاكمى كه جور ورزد و ستم روا دارد.

٢ - كسى كه مال يتيم را از روى ستم بخورد.

٣ - و شاهدى كه در محكمه قاضى به باطل و دروغ گواهى دهد.(٢٣)

الهى! ز عصيان مرا پاك كن

در اعمال شايسته چالاك كن

چو آبى بسر ريزم از بهر غسل

دلم را چون اعضاى تن پاك كن

هجوم شياطين ز دل دور دار

قرين دلم خيل املاك كن

(٢٤)

نمى دانند كه آن ساعت تلخ ‌تر است

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمودند: كه من در شب معراج به جماعتى برخورد كردم كه در جلوى آنها سفره هائى از گوشت هاى پاكيزه و طيب و سفره هائى از گوشت ناپاك و آلوده بود، و آنها گوشت هاى پاكيزه را رها كرده و از گوشت هاى ناپاك و آلوده و خبيث مى خورند.

از جبرئيل سؤال كردم: اينها چه كسانى هستند؟

جبرئيلعليه‌السلام فرمود: جماعتى از امت شما هستند كه غذاى حلال را رها نموده و از غذاى حرام مى خورند.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: از آنجا عبور كرديم به جماعتى برخورد كرديم كه لب هاى ضخيم و كلفتى مانند لب هاى شتر داشتند و با آن لب ها گوشت هاى بدن هاى خود را قيچى مى كردند و در دهان خود قرار مى دادند.

من گفتم: اى جبرئيل! اينان چه كسانى هستند؟

جبرئيل فرمود: افرادى كه پيوسته در صدد عيب جوئى از مردم بر آمده و با زبان و اشاره به عيب ظاهر و باطن مردم مى پردازند.

از آنجا عبور كرديم تا به گروهى ديگرى رسيديم كه از بزرگى شكم و دل هر چه مى خواستند از زمين برخيزند نمى توانستند.

گفتم: اى جبرئيل! اينان چه دسته اى هستند؟

جبرئيل فرمود: اينها كسانى هستند كه ربا مى خورند و نمى توانند از جاى خود بر خيزند مگر مانند برخاستن كسى كه شيطان زده شده و عقل خود را به كلى از دست داده است و اينها در راه و روش آل فرعون هستند و هر صبح گاه و شبان گاه بر آتش عرضه مى شوند و پيوسته درخواست مى كنند كه اى پروردگار ما ساعت قيامت چه موقع مى رسد؟ ديگر نمى دانند كه آن ساعت تلخ ‌تر و دهشتناكتر است.(٢٥)

رباخوارى از نردبانى فتاد

شنيدم كه هم در نفس جان بداد

پسر چند روزى گريستن گرفت

دگر با حريفان نشستن گرفت

بخواب اندرش ديد و پرسيد حال

كه چون رستى از حشر و نشر ومقال

بگفت اى پسر قصه بر من مخوان

به دوزخ فتادم من از نردبان

اهميت تسبيحات اربعه

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمودند: در آن روزى كه مرا به معراج بردند، داخل بهشت شدم در آنجا ديدم زمين هاى بسيار سفيد و روشن افتاده و هيچ چيز در آنها، و ليكن فرشتگانى را ديدم يك خشت از طلا و يك خشت از نقره مى سازند و چه بسا گاهى دست از ساختن بر مى داشتند من به آن فرشتگان گفتم: به چه علت شما گاهى مشغول ساختن مى شويد و گاهى دست بر مى داريد؟

فرشتگان گفتند: وقتى كه نفقه «مصالح» ما برسد ما مى سازيم و وقتى كه نفقه اى نرسد دست بر مى داريم و صبر مى كنيم تا آن كه نفقه برسد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آن فرشتگان فرمودند: نفقه شما چيست؟

فرشته ها گفتند: نفقه ما گفتار مومن است در دنيا كه بگويد سبحان الله و الحمد لله و لا الا الله و الله اكبر.

پس چون مومن ذكر بگويد ما مى سازيم و زمانى كه از گفتن دست بر دارد ما نيز باز مى ايستيم.(٢٦)

سكينه دل و جان، لا اله الا الله

نتيجه دو جهان لا اله الا الله

زبان حال و مقال همه جهان

گويد بآشكار و نهان لا اله الا الله

ز شوق دوست به بانك بلند مى گويد

همه زمين و زمان لا اله الا الله

سرود اهل معاصى است نفخه دف و چنگ

سرود متقيان، لا اله الا ال(٢٧)

ابهت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

روزى يك عرب بيابانى خدمت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و حاجتى داشت، وقتى كه جلو آمد روى حساب آن چيزهايى كه شنيده بوده ابهت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را گرفت و زبانش به لكنت افتاد!

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ناراحت شدند و سؤال كردند:

آيا از ديدن من زبانت به لكنت افتاد؟

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را در بغل گرفتند و طورى عرب را فشردند كه بدنش، با بدن پيامبر متصل شد و بدنش بدن پيامبر را لمس ‍ نمود، آنگاه حضرت فرمودند: آسان بگير و «آرام باش» از چه مى ترسى؟ من از ستمگر نيستم كه با دست خود از پستان گوسفند شير مى دوشيد، من مثل برادر شما هستم.(٢٨)

«هر چه مى خواهد دل تنگت بگو».

هست جهان روشن از جمال محمد

عقل فرومانده در كمال محمد

ديده حق بين اگر تو راست نظر كن

بر رخ نيكوى بى مثال محمد

هيچ شكى نيست نزد مردم عارف

هست كلام خدا مقال محمد

برخورد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با آدم بى رحم

روزى رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشسته بود و يكى از فرزندانش را روى زانوى خود نشانده و مى بوسيدند و به او محبت مى كردند.

در اين هنگام، مردى از اشراف جاهليت، خدمت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد و به آن حضرت گفت:

من ده تا پسر دارم، و تا بحال هنوز هيچ كدامشان را براى يك بار هم نبوسيده ام.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از اين سخن چنان عصبانى و ناراحت شدند كه صورت مباركشان بر افروخته و قرمز گرديد، آنگاه حضرت فرمودند:

من لا يرحم لا يرحم

آن كس كه نسبت به ديگرى رحم نداشته باشد خدا هم به او رحم نخواهد كرد.

حضرت فرمودند: من چه كنم اگر خداوند رحمت را از دل تو جدا و آكنده است.(٢٩)

آن دل كه نباشد به تو مايل به چه ارزد؟

چشمى كه نديد از توشمايل به چه ارزد؟

در آن سر و آن دل كه هواى تو نباشد

آن سر به چه كار آيد و آندل به چه ارزد؟

پيامبر و خورشيد گرفتگى

يكى از همسرانرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بنام «ماريه قبطيه» فرزندى بدنيا آورد كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نام او را ابراهيم نهاد، اين پسر مورد علاقه شديد رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار گرفت، اما هنوز ١٨ ماه از عمر اين كودك نگذشته بود كه از دنيا رفت.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه كانون عاطفه و محبت بود از اين مصيبت بشدت متاثر شد و اشك ريخت، و فرمود: اى ابراهيم! دل مى سوزد و اشك مى ريزد و ما محزونيم به خاطر تو، ولى هرگز بر خلاف رضاى خدا چيزى نمى گويم.

تمام مسلمين از اين مصيبت متاثر بودند، زيرا آنها مى ديدند كه غبارى از حزن و اندوه بر دل پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشسته است، آن روز تصادفا خورشيد هم گرفته بود، با مشاهده اين وضع مسلمين همگى ابراز داشتند كه گرفتن خورشيد، نشانه هماهنگى عالم بالا با عالم پايين ورسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى باشد، لذا اين اتفاق جز به خاطر فوت فرزند پيامبر چيز ديگرى نمى تواند باشد، البته اين مطلب فى حد ذاته - مانعى ندارد، بلكه بخاطر رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ممكن است دنيا هم زير و رو شود، اما در آن موقع اين اتفاق روى اين جهت نبود و در حقيقت يك مسئله طبيعى بود، ولى مردم چون اين دو حادثه را در يك روز مشاهده مى كردند با هم مربوط مى دانستند و در نتيجه سبب مى گرديد كه ايمان و اعتقاد آنها بهرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيشتر شود.

اين مطلب به گوش پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد، بجاى اينكه آن حضرت از اين تعبير مردم خوشحال شود و مثل بسيارى از سياست بازها موقعيت را براى تبليغات غنيمت شمرد و از اين عواطف و احساسات مردم به نفع اسلام استفاده كند، نه تنها كه چنين نكرد، بلكه سكوت را هم جايز ندانسته، به مسجد آمدند و پس از آن به منبر رفتند و مردم را آگاه نمودند و صريحا اعلام داشتند كه خورشيد گرفته است، اما هرگز به خاطر بچه من نبوده است.

زيرا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هرگز نمى خواست حتى براى هدايت مردم و پيشرفت اسلام هم از نقاط ضعف و جهالت جامعه استفاده كند، بلكه تلاش مى نمود تا از نقاط قوت و علم و معرفت و بيدارى مردم استفاده شود.(٣٠)

مبعوث شد نبى و آئينه هاى دل

زنگ نفاق و كينه و جهل و حسد زدود

پيغمبرى ز سوى خدا دست برگشاد

تا بگسلد ز پاى چنان مردمى قيود

اين است رهبرى كه چراغ هدايتش

راه سعادت ابدى را به ما نمود(٣١)

فقط خدا سزاوار سجده است

در منهج الصادقين است كه مردى از انصار در مدينه شترى داشت كه پير شد و از كار افتاده بود، روزى خواست او را بكشد شتر فرار كرد و تا در مسجد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دويد و قفل خاموشى از دهان او برداشته شد و گفت:

السلام عليك يا رسول الله، حضرت به او توجه كرد.

شتر گفت: يا رسول الله! از صاحب خودم شكايت دارم، مدتى است كه او را خدمت مى كنم. حال كه پير شده ام و از كار افتاده ام مى خواهد مرا بكشد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ كسى را نزد صاحب شتر فرستاد او را آورد، حضرت به او فرمودند: اين شتر يا بمن ببخش يا بفروش.

صاحب شتر گفت: يا رسول الله! جان و تنم فداى شما، جان و مالم در اختيار شما است.

صاحب شتر، شتر را به حضرت بخشيد و او را آزاد كرد، آن حيوان در مدينه مى گرديد و كسى او را از آب و گياه منع نمى كرد، مردم مى گفتند:

هذا عتيق رسول الله اين آزاد شدهرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است، و شتر هر وقت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مى ديد سر فرود مى آورد و سجده مى كرد، اصحاب چون ديدند شتر پيامبر را سجده مى كند، عرض ‍ كردند: يا رسول الله! اين حيوان شما را سجده مى كند اجازه بدهيد ما هم شما را سجده كنيم. حضرت فرمودند: لا ينبغى السجود الا لله سزاوار نيست غير از خدا را سجده كرد. حضرت فرمود: اگر رخصت بود كه مخلوق مخلوقى را سجده كند من دستور مى دادم كه زنها شوهرهاى خود را سجده كنند.(٣٢)

به عصيان سرا پاى آلوده ام

سرا پا ز آلودگى پاك كن

چو پاكيزه گردد ز لوث گنه

دلم آينه صاف ادراك كن

به خاك درت گر نيارم سجود

مكافات آن بر سرم خاك كن

فيض كاشانى

مورد عنايترسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ قرار گرفت

عبدالله مبارك گفت: سالى از حج فارغ شدم به مدينه به زيارت قبر پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفتم شبى آن حضرت را در خواب ديدم، حضرت فرمود: اى عبدالله! همينكه به كوفه برگشتى سلام مرا به بهرام محبوسى برسان و به او بگو من روز قيامت تو را شفاعت مى كنم،

همينكه به كوفه برگشتم نزد بهرام محبوسى رفتم، از او سؤال كردم چه عمل خير و نيكى كرده اى كه مورد توجه پيامبر ما شده اى، بهرام گفت: در همسايگى ما زن فقيرى بود كه چند بچه يتيم داشت، شبى به خانه ما آمد و چراغى روشن كرد و بيرون رفت و دو مرتبه چراغ را خاموش كرد، من از كار او به شك افتادم، برخواستم همراهش رفتم، ديدم همينكه وارد خانه اش ‍ شد، بچه هايش گفتند: مادر براى ما چه چيز آوردى، زن گفت: به خانه بهرام رفتم چيزى از او بگيرم، اما حيا كردم كه شكايت دوست (خدا)را نزد دشمن ببرم، بهرام گفت: دانستم و فهميدم كه زن محتاج به طعام مى باشد، به خانه آمدم و آنچه از خوراكى ها موجود بود در طبقى گذاردم و به خانه آن زن فرستادم.

عبدالله مى گويد: گفتم همين را مى خواستم، به تو بشارت دهم كهرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ به تو سلام رسانيده و وعده داده كه روز قيامت تو را شفاعت كند، بهرام گريه كرد و از روى حسرت كه عمرش را به گمراهى صرف كرده گفت: يك عمل خير در دين شما ضايع نمى شود اسلام را بر من عرضه بدار، بهرام به بركت كار نيك و عنايت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مسلمان شد.(٣٣)

من بيچاره را ببخش بايشان

كه بود در سرم هواى محمد

از شياطين جن و انس و هوسها

برهانم، به خاك پاى محمد

بهر آن تا كند شفاعت بنده

آمده ام بر در سراى محمد

(٣٤)

زنى كه پيامبر بر جنازه او نماز خواند

بشر بن مهاجر مى گويد: زنى نزد رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و گفت: من زنا كرده ام مى خواهم «با اجراى حد» مرا پاك گردانى.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او فرمود: «به خانه ات بر گرد».

او رفت، و فرداى آن روز آمد و همان مطلب را بازگو نمود، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او فرمود: «به خانه ات برگرد».

او رفت و روز سوم آمد، عرض كرد: «اى پيامبر! سوگند به خدا من از راه زنا حامله شده ام».

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «برو تا وقتى كه بچه ات متولد شود».

او رفت و پس از مدتى، بچه متولد شد، آنگاه به حضوررسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ آمد و عرض كرد: «بچه ام متولد شد».

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «برو بچه ات را شير ده، تا هنگامى كه از شير گرفته شود.»

او رفت، پس از مدتى آمد در حالى كه بچه اش را همراه خود آورده بود و تكه نانى در دست بچه بود و مى خورد، زن عرض كرد: «ببين اى پيامبر خدا كه بچه ام از شير باز گرفته شده و نان مى خورد.»

در اين هنگامرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ كفالت و سرپرستى كودك را به يكى از مسلمين سپرد حضرت دستور داد گودالى را كنده و، آن زن وارد آن گودال شد كه تا سينه اش درون گودال بود، سپس به مسلمين فرمود تا آن را «بخاطر زناى محصنه - يعنى با اينكه شوهردار بوده و در عين حال آميزش نامشروع نموده» سنگسار نمودند به اين ترتيب زن در حالى كه توبه واقعى كرده بود، با قبول عذاب دنيوى، پاك و اعدام شد».

در ميان سنگسار كنندگان «خالد بن وليد ملعون كه يك مرد خشن و چند آتشه بود» وجود داشت او «بجاى سنگ» قطعه اى از هيزم آتش را برداشت و محكم بر سر آن زن زد كه خون از سر او به صورت خالد(٣٥) پاشيد و به او دشنام داد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اى خالد! آرام باش، خود را كنترل كن، سوگند به خدايى كه جانم در اختيار اوست، آن زن توبه كرد آنگونه اى كه خداوند او را آمرزيد سپس پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر جنازه آن زن نماز خواند و او را دفن كرد.(٣٦)

اللهم اجعلنا من التوابين و ارحمنا بحق محمد و آله

يا الهى به حق عزت و جاهت

كه كنى روزيم لقاى محمد

كنيم حشر در ملازمت او

دهيم جاى در لواى محمد

بچشانى مرا ز باده توحيد

جامى از مشرب هداى محمد

فيض را جرعه اى دهى ز شرابش

تا كه شفا يابد از دواى محمد

(٣٧)

اذان بلال و شيون مردم

بلال هبشى اولين اذان گوى اسلام، پس از رحلترسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ «بخاطر جريانات سياسى و حفظ دين خود» به شام رفت و در آنجا سكونت نمود.

در روايات آمده: او در شام شبى در خوابرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ را ديد كه به او فرمود:

«اى بلال اين بى مهرى چيست؟ كه از تو مى بينم كه ما را زيارت نمى كنى؟!»

وقتى بلال، از خواب بيدار شد، بسيار غمگين گرديد، هماندم تصميم گرفت و به مدينه براى زيارت قبررسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ برود، به سوى مدينه رهسپار شد و كنار قبر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد و گريه جانكاه كرد، و اشك بسيار ريخت، امام حسن و امام حسينعليه‌السلام نزد او آمدند تا آنها را ديد، آنها را بوسيد و در آغوش گرفت.

امام حسن و امام حسينعليه‌السلام از او خواستند: در سحر( اول وقت نماز صبح، مثل زمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اذان بگويد، او پذيرفت، وقتى كه سحر شد، پشت بام رفت، همين كه صدا را بلند كرد و گفت: الله اكبر الله اكبر، مردم مدينه «بياد زمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صدا به گريه و ضجه بلند كردند، همين كه گفت: اشهد ان لا اله الا الله، شيون و ناله مردم، زيادتر شد، وقتى كه بلال گفت: اشهد ان محمدا رسول الله، زنها از خانه ها بيرون آمدند با سوز و گداز عجيبى گريه مى كردند و مدينه در تاريخ خود چنين روزى را كه مردم آنقدر گريه و ضجه كنند بياد ندارد.

اى مدينه خانه ات ويران شدن زود است زود

اهل خانه بى سر و سامان شدن زود است زود

آنكه مهمان كرد عالم را به خوان و رحتمش

در دل خاك سيه مهمان شدن زود است زود

اى مدينه ظلمت ترديد دنيا را گرفت

آفتاب وحى را پنهان شدن زود است زود

اى مدينه صوت قرآنش هنوز آيد به گوش

روزگار غربت قرآن شدن زود است زود(٣٨)

امت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بهترين امتها

روايت شده كه حضرت موسىعليه‌السلام عرض كرد خدايا آيا امتى از امتها از امت من افضل تر است كه ابر را سايبان آنها قرار دادى و آنها را از دريا گذراندى و من و سلوى «غذاى آسمانى» براى ايشان نازل كردى.

خطاب شد: اى موسى آيا نمى دانى كه فضيلت امت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر ساير امت ها مثل فضيلت خود او است بر سائر خلق، يعنى همچنانكه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ از همه مردم بهتر و بالاتر است امت او هم از همه امتها بهتر است.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: حضرت موسى عرض ‍ كرد: يا رب اجعلنى من امه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خدايا مرا از امت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار بده فاوحى الله اليه يا موسى انك لا تصل الى ذلك.

وحى رسيد اى موسى تو به آن نمى رسى.

از خداوند تشكر مى كنيم كه پيامبر ما بهترين پيامبران و قرآن بهترين كتابها و جانشين او بهترين جانشينان و امت او بهترين امتها و دين ما بهترين اديان است.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمودند: هر كس صبح كند و چند نعمت خدا را ياد نكند يعنى شكر آنها را بجا نياورد مى ترسم كه نعمت خدا از او زايل و گرفته شود.

١ - الحمد لله الذى عرفنى نفسه و لم يتركنى عميان القلب.

حمد مخصوص آن خدائى است كه خودش را بمن شناسانيد و مرا كور دل قرار نداد.

٢ - الحمد لله الذى جعلنى من امه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

حمد مخصوص آن خدائى است كه مرا از امت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار داد.

اين نعمت، نعمت خوبى است و بايد شكرش را بجا آورد و كفران اين نعمت را ننمود، يعنى آنچه اوامر و نواهى و حلال و حرام پيغمبر را اطاعت كردم كارى نكنيم كه حضرت بفرمايد، شما از امت من نيستيد.(٣٩)

بار عصيان شكست گردن و پشتم

سر نهادم ولى به پاى محمد

نيستم قابل شفاعت و امداد ليك

دارم به دل ولاى محمد

آمده ام با جهان گريه و زارى

تا كه رحم آردم خداى محمد

فيض كاشانى

برگ عيشى به گور خويش فرست

در زمان پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شخصى وصيت كرد كه بعد از مردن من پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انبار خرماى مرا كه چهار خروار بود براى رد مظالم به هر كس كه مصلحت مى داند تقسيم كند.

بعد از مردنش پيامبر فقراء را جمع كرد و دستور داد در انبار خرما را گشودند و همه را ميان فقراء تقسيم كردند، حتى زمين انبار را هم جاروب كردند يك دانه خرماى پوسيده كه ته مانده انبار بود را پيامبر برداشت به مردم نشان داد و فرمود: اين دانه خرماى گنديده را اگر اين شخص كه وصيت كرده بود به دست خود مى داد بهتر از اين بود، كه من (كه پيامبرم) اين همه خرما را به دست خود تقسيم كردم.

از اين بيان و فرمايش معلوم مى شود كه انسان در زمان حيات خودش هر كار نيكى را انجام دهد بهتر از وصيت كردن است، مثل بعضى ها نباشيم كه مى گويند بعد از مردن من فلان فرش يا فلان مقدار پول رابدهند، و مثلا نماز بخوانيد و روزه براى من بگيريد جا دارد وارث بگويد تو دلت به حال خودت خودت انجام ندادى ما را چرا دلسوزى كنيم.(٤٠)

برگ عيشى به گور خويش فرست

كس نيارد ز پس تو پيش فرست

ز فرصت بهره اى بردار كز تو

بگيرند اختيار زندگى را

ز خود آثار نيكوئى بجا نه

چو خواهى يادگار زندگى را

ز جود و بخشش و ايثار و اكرام

بيفزا اعتبار زندگى را

پيشانى حضرت شكست

علامه مجلسى مى فرمايد: وقتى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به رسالت مبعوث شدند علنا مامور شد در ميان قريش دعوت نمايد در موسم حج بالاى كوه صفا تشريف بردند و به صداى بلند صدا زدند: اى مردم منمرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و فرستاده خلاق عالميان.

ابوجهل همينكه اين كلام را از آن حضرت شنيد سنگى به جانب او انداخت كه پيشانى حضرت شكست، ساير كفار هم جسارتها كردند، عاقبت حضرت به كوه ابو قبيس پناهنده شدند.

از آن طرف به حضرت اميرعليه‌السلام و حضرت خديجهعليها‌السلام خبر رسيد، ظرف آبى و سفره نانى را برداشتند و به سراغ پيامبر بالاى كوه آمدند، امير مومنانعليه‌السلام فرياد مى زد يا رسول الله!

جانم فداى شما آيا در كدام مكان تشنه و گرسنه مانده اى و مرا با خود نبرده اى، اى خديجهعليها‌السلام فرياد مى كرد: پيامبر برگزيده و رنج كشيده در راه خدا را، نشان دهيد.

جبرئيل بررسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شد وقتى كه چشم حضرت به جبرئيل افتاد فرمود: ببين امت با من چه كردند، مرا تكذب كردند و پيشانى مرا به سنگ جفا شكستند، بعد از آن ملائكه فوج فوج و گروه گروه به يارى آن حضرت بطرف حضرت مى آمدند ولى رسول اكرم اجازه نداد، فرمود اينها امت من هستند.

جبرئيل عرض كرد يا رسول الله! على و خديجه را طلب كن كه به سوى شما مى آيند. پيامبر آنها را صدا زد بالاى كوه آمدند، وقتى كه نزد حضرت آمدند ديدند خون از پيشانى نورانى حضرت جارى است، حضرت خون ها را مى گرفت و به جانب آسمان مى پاشيد و قطره اى بر زمین بر نمى گشت، حضرت خديجه عرض كرد: يا رسول الله! چرا نمى گذارى اين خونها به زمين بريزد.

حضرت فرمودند: مى ترسم عذاب بر اين امت نازل شود و همه هلاك شوند.(٤١)

به جلال حق نبرده پى،

احدى به حق جلال او

ملكوتيان، جبروتيان،

شده محو و مات جمال او

چو وراى عقل بشر شود

درجات عقل و كمال او

من بى زبان چه بيان كنم

حسنات خلق وخصال او(٤٢)

ارتباط با خدا در حال سجده

سال دوم هجرت بود، سپاه اندك اسلام در سرزمين بدر، در برابر سپاه مجهز دشمن قرار گرفتند، و سپاهيان اسلام ٣١٣ نفر بودند در صورتى كه سپاه دشمن بيش از هزار نفر بودند.

صبح جمعه هفدهم رمضان، جنگ شروع شد و درگيرى سختى بين دو سپاه درگرفت، حمله هاى پى در پى و جنگ هاى تن به تن همچنان ادامه داشت.

علىعليه‌السلام مى فرمايد: روز جنگ بدر در هنگامه شديد نبرد، به جستجوى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرداختم تا ببينم او در كجاست و چه مى كند؟

ناگاه او را در گوشه اى يافتم كه سر به سجده نهاده بود و مكرر مى گفت:

يا حى و يا قوم، «اى خداى زنده! و اى خدايى كه ذات پاك و تمام صفات تو، قائم به خودت مى باشد.

تنها همين ذكر را مى گفت، و آن قدر اين ذكر را ادامه داد، تا خداوند او را در اين جنگ، پيروز ساخت.

رسول اكرم به ما مى آموزد كه در هر حال مخصوصا در سختيها بايد در سجده با خدا ارتباط بر قرار كرد.(٤٣)

اى دوست به روى دوست بگشاى درى

صاحب نظر به مستمندان نظرى

ما بى خبرانيم ز منزلگه عشق

اى با خبر از بى خبر آور خبرى

مى خواهمرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را امتحان كنم

مردى از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيد كه خداوند روزى هر كسى را به او مى دهد، هر كه باشد و هركجا باشد.

اين مرد به بيابانى رفت پاى يك كوهى خوابيد، با خود گفت: مى خواهم ببينم رزق من چگونه به من مى رسد، اتفاقا قافله اى راه را گم كرده و به پاى آن كوه گذرشان افتاد، ديدند مردى روى زمين افتاده يكى گفت:

اين بيچاره مرده است.

ديگرى گفت: دزد است.

و آن يكى گفت: مريض است.

هر چه او را صدا زدند او جواب نداد و حركت نكرد.

يكى گفت: اين بيچاره از گرسنگى اين طور شده، شوربائى «سوپ» پختند و بالاى سرش آوردند و هر چه خواستند ميان دهانش بريزند، دندان ها را روى هم فشار مى داد، عاقبت يكى از آنها بلند شد و وسيله اى پيدا كرد و ميان دهانش گذاشتند، كم كم غذاها را به او دادند.(٤٤)

بعد از آن بگشاد آن مسكين دهن

گفت: كردم امتحان رزق من

هر چه گويد آن رسول پاك جيب

هست حق و نيست در وى هيچ ريب

قبض روح سه دسته

از حضرت صادقعليه‌السلام نقل شده كه چشم دردى براى امير المومنينعليه‌السلام پديد آمد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ براى عيادت آن حضرت تشريف آوردند، ديدند كه امير المومنينعليه‌السلام از شدت درد فرياد مى كشد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمودند: يا على جزع و فزع دارى يا آنكه شدت درد تو را به اين صورت در آورده است؟

امير المومنينعليه‌السلام عرض كرد: يا رسول الله! تا به حال در مدت عمرم دردى به اين شدت عارضم نگرديده بود.

رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: يا على! ملك الموت چون براى قبض روح كافر حاضر مى گردد با او سفودى(٢٢) است از آتش و با آن سفود قبض روح او را مى نمايد و به اندازه اى بر آن كافر دشوار است كه از شدت آن جهنم بفرياد آيد.

امير المومنينعليه‌السلام برخاست و نشست و فرمود: اى رسول خدا! اين حديث را براى من تكرار بفرمائيد، اين گفتار شما موجب شد كه دردم را فراموش كنم.

علىعليه‌السلام فرمود يا رسول الله آيا اين قسم قبض روح اختصاص به كافر دارد يا به كسى از امت شما ممكن است برسد؟

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود:

آرى به سه دسته مى رسد:

١ - حاكمى كه جور ورزد و ستم روا دارد.

٢ - كسى كه مال يتيم را از روى ستم بخورد.

٣ - و شاهدى كه در محكمه قاضى به باطل و دروغ گواهى دهد.(٢٣)

الهى! ز عصيان مرا پاك كن

در اعمال شايسته چالاك كن

چو آبى بسر ريزم از بهر غسل

دلم را چون اعضاى تن پاك كن

هجوم شياطين ز دل دور دار

قرين دلم خيل املاك كن

(٢٤)

نمى دانند كه آن ساعت تلخ ‌تر است

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمودند: كه من در شب معراج به جماعتى برخورد كردم كه در جلوى آنها سفره هائى از گوشت هاى پاكيزه و طيب و سفره هائى از گوشت ناپاك و آلوده بود، و آنها گوشت هاى پاكيزه را رها كرده و از گوشت هاى ناپاك و آلوده و خبيث مى خورند.

از جبرئيل سؤال كردم: اينها چه كسانى هستند؟

جبرئيلعليه‌السلام فرمود: جماعتى از امت شما هستند كه غذاى حلال را رها نموده و از غذاى حرام مى خورند.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: از آنجا عبور كرديم به جماعتى برخورد كرديم كه لب هاى ضخيم و كلفتى مانند لب هاى شتر داشتند و با آن لب ها گوشت هاى بدن هاى خود را قيچى مى كردند و در دهان خود قرار مى دادند.

من گفتم: اى جبرئيل! اينان چه كسانى هستند؟

جبرئيل فرمود: افرادى كه پيوسته در صدد عيب جوئى از مردم بر آمده و با زبان و اشاره به عيب ظاهر و باطن مردم مى پردازند.

از آنجا عبور كرديم تا به گروهى ديگرى رسيديم كه از بزرگى شكم و دل هر چه مى خواستند از زمين برخيزند نمى توانستند.

گفتم: اى جبرئيل! اينان چه دسته اى هستند؟

جبرئيل فرمود: اينها كسانى هستند كه ربا مى خورند و نمى توانند از جاى خود بر خيزند مگر مانند برخاستن كسى كه شيطان زده شده و عقل خود را به كلى از دست داده است و اينها در راه و روش آل فرعون هستند و هر صبح گاه و شبان گاه بر آتش عرضه مى شوند و پيوسته درخواست مى كنند كه اى پروردگار ما ساعت قيامت چه موقع مى رسد؟ ديگر نمى دانند كه آن ساعت تلخ ‌تر و دهشتناكتر است.(٢٥)

رباخوارى از نردبانى فتاد

شنيدم كه هم در نفس جان بداد

پسر چند روزى گريستن گرفت

دگر با حريفان نشستن گرفت

بخواب اندرش ديد و پرسيد حال

كه چون رستى از حشر و نشر ومقال

بگفت اى پسر قصه بر من مخوان

به دوزخ فتادم من از نردبان

اهميت تسبيحات اربعه

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمودند: در آن روزى كه مرا به معراج بردند، داخل بهشت شدم در آنجا ديدم زمين هاى بسيار سفيد و روشن افتاده و هيچ چيز در آنها، و ليكن فرشتگانى را ديدم يك خشت از طلا و يك خشت از نقره مى سازند و چه بسا گاهى دست از ساختن بر مى داشتند من به آن فرشتگان گفتم: به چه علت شما گاهى مشغول ساختن مى شويد و گاهى دست بر مى داريد؟

فرشتگان گفتند: وقتى كه نفقه «مصالح» ما برسد ما مى سازيم و وقتى كه نفقه اى نرسد دست بر مى داريم و صبر مى كنيم تا آن كه نفقه برسد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آن فرشتگان فرمودند: نفقه شما چيست؟

فرشته ها گفتند: نفقه ما گفتار مومن است در دنيا كه بگويد سبحان الله و الحمد لله و لا الا الله و الله اكبر.

پس چون مومن ذكر بگويد ما مى سازيم و زمانى كه از گفتن دست بر دارد ما نيز باز مى ايستيم.(٢٦)

سكينه دل و جان، لا اله الا الله

نتيجه دو جهان لا اله الا الله

زبان حال و مقال همه جهان

گويد بآشكار و نهان لا اله الا الله

ز شوق دوست به بانك بلند مى گويد

همه زمين و زمان لا اله الا الله

سرود اهل معاصى است نفخه دف و چنگ

سرود متقيان، لا اله الا ال(٢٧)

ابهت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

روزى يك عرب بيابانى خدمت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و حاجتى داشت، وقتى كه جلو آمد روى حساب آن چيزهايى كه شنيده بوده ابهت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را گرفت و زبانش به لكنت افتاد!

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ناراحت شدند و سؤال كردند:

آيا از ديدن من زبانت به لكنت افتاد؟

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را در بغل گرفتند و طورى عرب را فشردند كه بدنش، با بدن پيامبر متصل شد و بدنش بدن پيامبر را لمس ‍ نمود، آنگاه حضرت فرمودند: آسان بگير و «آرام باش» از چه مى ترسى؟ من از ستمگر نيستم كه با دست خود از پستان گوسفند شير مى دوشيد، من مثل برادر شما هستم.(٢٨)

«هر چه مى خواهد دل تنگت بگو».

هست جهان روشن از جمال محمد

عقل فرومانده در كمال محمد

ديده حق بين اگر تو راست نظر كن

بر رخ نيكوى بى مثال محمد

هيچ شكى نيست نزد مردم عارف

هست كلام خدا مقال محمد

برخورد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با آدم بى رحم

روزى رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشسته بود و يكى از فرزندانش را روى زانوى خود نشانده و مى بوسيدند و به او محبت مى كردند.

در اين هنگام، مردى از اشراف جاهليت، خدمت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد و به آن حضرت گفت:

من ده تا پسر دارم، و تا بحال هنوز هيچ كدامشان را براى يك بار هم نبوسيده ام.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از اين سخن چنان عصبانى و ناراحت شدند كه صورت مباركشان بر افروخته و قرمز گرديد، آنگاه حضرت فرمودند:

من لا يرحم لا يرحم

آن كس كه نسبت به ديگرى رحم نداشته باشد خدا هم به او رحم نخواهد كرد.

حضرت فرمودند: من چه كنم اگر خداوند رحمت را از دل تو جدا و آكنده است.(٢٩)

آن دل كه نباشد به تو مايل به چه ارزد؟

چشمى كه نديد از توشمايل به چه ارزد؟

در آن سر و آن دل كه هواى تو نباشد

آن سر به چه كار آيد و آندل به چه ارزد؟

پيامبر و خورشيد گرفتگى

يكى از همسرانرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بنام «ماريه قبطيه» فرزندى بدنيا آورد كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نام او را ابراهيم نهاد، اين پسر مورد علاقه شديد رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار گرفت، اما هنوز ١٨ ماه از عمر اين كودك نگذشته بود كه از دنيا رفت.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه كانون عاطفه و محبت بود از اين مصيبت بشدت متاثر شد و اشك ريخت، و فرمود: اى ابراهيم! دل مى سوزد و اشك مى ريزد و ما محزونيم به خاطر تو، ولى هرگز بر خلاف رضاى خدا چيزى نمى گويم.

تمام مسلمين از اين مصيبت متاثر بودند، زيرا آنها مى ديدند كه غبارى از حزن و اندوه بر دل پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشسته است، آن روز تصادفا خورشيد هم گرفته بود، با مشاهده اين وضع مسلمين همگى ابراز داشتند كه گرفتن خورشيد، نشانه هماهنگى عالم بالا با عالم پايين ورسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى باشد، لذا اين اتفاق جز به خاطر فوت فرزند پيامبر چيز ديگرى نمى تواند باشد، البته اين مطلب فى حد ذاته - مانعى ندارد، بلكه بخاطر رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ممكن است دنيا هم زير و رو شود، اما در آن موقع اين اتفاق روى اين جهت نبود و در حقيقت يك مسئله طبيعى بود، ولى مردم چون اين دو حادثه را در يك روز مشاهده مى كردند با هم مربوط مى دانستند و در نتيجه سبب مى گرديد كه ايمان و اعتقاد آنها بهرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيشتر شود.

اين مطلب به گوش پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد، بجاى اينكه آن حضرت از اين تعبير مردم خوشحال شود و مثل بسيارى از سياست بازها موقعيت را براى تبليغات غنيمت شمرد و از اين عواطف و احساسات مردم به نفع اسلام استفاده كند، نه تنها كه چنين نكرد، بلكه سكوت را هم جايز ندانسته، به مسجد آمدند و پس از آن به منبر رفتند و مردم را آگاه نمودند و صريحا اعلام داشتند كه خورشيد گرفته است، اما هرگز به خاطر بچه من نبوده است.

زيرا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هرگز نمى خواست حتى براى هدايت مردم و پيشرفت اسلام هم از نقاط ضعف و جهالت جامعه استفاده كند، بلكه تلاش مى نمود تا از نقاط قوت و علم و معرفت و بيدارى مردم استفاده شود.(٣٠)

مبعوث شد نبى و آئينه هاى دل

زنگ نفاق و كينه و جهل و حسد زدود

پيغمبرى ز سوى خدا دست برگشاد

تا بگسلد ز پاى چنان مردمى قيود

اين است رهبرى كه چراغ هدايتش

راه سعادت ابدى را به ما نمود(٣١)

فقط خدا سزاوار سجده است

در منهج الصادقين است كه مردى از انصار در مدينه شترى داشت كه پير شد و از كار افتاده بود، روزى خواست او را بكشد شتر فرار كرد و تا در مسجد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دويد و قفل خاموشى از دهان او برداشته شد و گفت:

السلام عليك يا رسول الله، حضرت به او توجه كرد.

شتر گفت: يا رسول الله! از صاحب خودم شكايت دارم، مدتى است كه او را خدمت مى كنم. حال كه پير شده ام و از كار افتاده ام مى خواهد مرا بكشد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ كسى را نزد صاحب شتر فرستاد او را آورد، حضرت به او فرمودند: اين شتر يا بمن ببخش يا بفروش.

صاحب شتر گفت: يا رسول الله! جان و تنم فداى شما، جان و مالم در اختيار شما است.

صاحب شتر، شتر را به حضرت بخشيد و او را آزاد كرد، آن حيوان در مدينه مى گرديد و كسى او را از آب و گياه منع نمى كرد، مردم مى گفتند:

هذا عتيق رسول الله اين آزاد شدهرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است، و شتر هر وقت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مى ديد سر فرود مى آورد و سجده مى كرد، اصحاب چون ديدند شتر پيامبر را سجده مى كند، عرض ‍ كردند: يا رسول الله! اين حيوان شما را سجده مى كند اجازه بدهيد ما هم شما را سجده كنيم. حضرت فرمودند: لا ينبغى السجود الا لله سزاوار نيست غير از خدا را سجده كرد. حضرت فرمود: اگر رخصت بود كه مخلوق مخلوقى را سجده كند من دستور مى دادم كه زنها شوهرهاى خود را سجده كنند.(٣٢)

به عصيان سرا پاى آلوده ام

سرا پا ز آلودگى پاك كن

چو پاكيزه گردد ز لوث گنه

دلم آينه صاف ادراك كن

به خاك درت گر نيارم سجود

مكافات آن بر سرم خاك كن

فيض كاشانى

مورد عنايترسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ قرار گرفت

عبدالله مبارك گفت: سالى از حج فارغ شدم به مدينه به زيارت قبر پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفتم شبى آن حضرت را در خواب ديدم، حضرت فرمود: اى عبدالله! همينكه به كوفه برگشتى سلام مرا به بهرام محبوسى برسان و به او بگو من روز قيامت تو را شفاعت مى كنم،

همينكه به كوفه برگشتم نزد بهرام محبوسى رفتم، از او سؤال كردم چه عمل خير و نيكى كرده اى كه مورد توجه پيامبر ما شده اى، بهرام گفت: در همسايگى ما زن فقيرى بود كه چند بچه يتيم داشت، شبى به خانه ما آمد و چراغى روشن كرد و بيرون رفت و دو مرتبه چراغ را خاموش كرد، من از كار او به شك افتادم، برخواستم همراهش رفتم، ديدم همينكه وارد خانه اش ‍ شد، بچه هايش گفتند: مادر براى ما چه چيز آوردى، زن گفت: به خانه بهرام رفتم چيزى از او بگيرم، اما حيا كردم كه شكايت دوست (خدا)را نزد دشمن ببرم، بهرام گفت: دانستم و فهميدم كه زن محتاج به طعام مى باشد، به خانه آمدم و آنچه از خوراكى ها موجود بود در طبقى گذاردم و به خانه آن زن فرستادم.

عبدالله مى گويد: گفتم همين را مى خواستم، به تو بشارت دهم كهرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ به تو سلام رسانيده و وعده داده كه روز قيامت تو را شفاعت كند، بهرام گريه كرد و از روى حسرت كه عمرش را به گمراهى صرف كرده گفت: يك عمل خير در دين شما ضايع نمى شود اسلام را بر من عرضه بدار، بهرام به بركت كار نيك و عنايت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مسلمان شد.(٣٣)

من بيچاره را ببخش بايشان

كه بود در سرم هواى محمد

از شياطين جن و انس و هوسها

برهانم، به خاك پاى محمد

بهر آن تا كند شفاعت بنده

آمده ام بر در سراى محمد

(٣٤)

زنى كه پيامبر بر جنازه او نماز خواند

بشر بن مهاجر مى گويد: زنى نزد رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و گفت: من زنا كرده ام مى خواهم «با اجراى حد» مرا پاك گردانى.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او فرمود: «به خانه ات بر گرد».

او رفت، و فرداى آن روز آمد و همان مطلب را بازگو نمود، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او فرمود: «به خانه ات برگرد».

او رفت و روز سوم آمد، عرض كرد: «اى پيامبر! سوگند به خدا من از راه زنا حامله شده ام».

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «برو تا وقتى كه بچه ات متولد شود».

او رفت و پس از مدتى، بچه متولد شد، آنگاه به حضوررسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ آمد و عرض كرد: «بچه ام متولد شد».

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «برو بچه ات را شير ده، تا هنگامى كه از شير گرفته شود.»

او رفت، پس از مدتى آمد در حالى كه بچه اش را همراه خود آورده بود و تكه نانى در دست بچه بود و مى خورد، زن عرض كرد: «ببين اى پيامبر خدا كه بچه ام از شير باز گرفته شده و نان مى خورد.»

در اين هنگامرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ كفالت و سرپرستى كودك را به يكى از مسلمين سپرد حضرت دستور داد گودالى را كنده و، آن زن وارد آن گودال شد كه تا سينه اش درون گودال بود، سپس به مسلمين فرمود تا آن را «بخاطر زناى محصنه - يعنى با اينكه شوهردار بوده و در عين حال آميزش نامشروع نموده» سنگسار نمودند به اين ترتيب زن در حالى كه توبه واقعى كرده بود، با قبول عذاب دنيوى، پاك و اعدام شد».

در ميان سنگسار كنندگان «خالد بن وليد ملعون كه يك مرد خشن و چند آتشه بود» وجود داشت او «بجاى سنگ» قطعه اى از هيزم آتش را برداشت و محكم بر سر آن زن زد كه خون از سر او به صورت خالد(٣٥) پاشيد و به او دشنام داد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اى خالد! آرام باش، خود را كنترل كن، سوگند به خدايى كه جانم در اختيار اوست، آن زن توبه كرد آنگونه اى كه خداوند او را آمرزيد سپس پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر جنازه آن زن نماز خواند و او را دفن كرد.(٣٦)

اللهم اجعلنا من التوابين و ارحمنا بحق محمد و آله

يا الهى به حق عزت و جاهت

كه كنى روزيم لقاى محمد

كنيم حشر در ملازمت او

دهيم جاى در لواى محمد

بچشانى مرا ز باده توحيد

جامى از مشرب هداى محمد

فيض را جرعه اى دهى ز شرابش

تا كه شفا يابد از دواى محمد

(٣٧)

اذان بلال و شيون مردم

بلال هبشى اولين اذان گوى اسلام، پس از رحلترسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ «بخاطر جريانات سياسى و حفظ دين خود» به شام رفت و در آنجا سكونت نمود.

در روايات آمده: او در شام شبى در خوابرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ را ديد كه به او فرمود:

«اى بلال اين بى مهرى چيست؟ كه از تو مى بينم كه ما را زيارت نمى كنى؟!»

وقتى بلال، از خواب بيدار شد، بسيار غمگين گرديد، هماندم تصميم گرفت و به مدينه براى زيارت قبررسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ برود، به سوى مدينه رهسپار شد و كنار قبر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد و گريه جانكاه كرد، و اشك بسيار ريخت، امام حسن و امام حسينعليه‌السلام نزد او آمدند تا آنها را ديد، آنها را بوسيد و در آغوش گرفت.

امام حسن و امام حسينعليه‌السلام از او خواستند: در سحر( اول وقت نماز صبح، مثل زمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اذان بگويد، او پذيرفت، وقتى كه سحر شد، پشت بام رفت، همين كه صدا را بلند كرد و گفت: الله اكبر الله اكبر، مردم مدينه «بياد زمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صدا به گريه و ضجه بلند كردند، همين كه گفت: اشهد ان لا اله الا الله، شيون و ناله مردم، زيادتر شد، وقتى كه بلال گفت: اشهد ان محمدا رسول الله، زنها از خانه ها بيرون آمدند با سوز و گداز عجيبى گريه مى كردند و مدينه در تاريخ خود چنين روزى را كه مردم آنقدر گريه و ضجه كنند بياد ندارد.

اى مدينه خانه ات ويران شدن زود است زود

اهل خانه بى سر و سامان شدن زود است زود

آنكه مهمان كرد عالم را به خوان و رحتمش

در دل خاك سيه مهمان شدن زود است زود

اى مدينه ظلمت ترديد دنيا را گرفت

آفتاب وحى را پنهان شدن زود است زود

اى مدينه صوت قرآنش هنوز آيد به گوش

روزگار غربت قرآن شدن زود است زود(٣٨)

امت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بهترين امتها

روايت شده كه حضرت موسىعليه‌السلام عرض كرد خدايا آيا امتى از امتها از امت من افضل تر است كه ابر را سايبان آنها قرار دادى و آنها را از دريا گذراندى و من و سلوى «غذاى آسمانى» براى ايشان نازل كردى.

خطاب شد: اى موسى آيا نمى دانى كه فضيلت امت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر ساير امت ها مثل فضيلت خود او است بر سائر خلق، يعنى همچنانكه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ از همه مردم بهتر و بالاتر است امت او هم از همه امتها بهتر است.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: حضرت موسى عرض ‍ كرد: يا رب اجعلنى من امه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خدايا مرا از امت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار بده فاوحى الله اليه يا موسى انك لا تصل الى ذلك.

وحى رسيد اى موسى تو به آن نمى رسى.

از خداوند تشكر مى كنيم كه پيامبر ما بهترين پيامبران و قرآن بهترين كتابها و جانشين او بهترين جانشينان و امت او بهترين امتها و دين ما بهترين اديان است.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمودند: هر كس صبح كند و چند نعمت خدا را ياد نكند يعنى شكر آنها را بجا نياورد مى ترسم كه نعمت خدا از او زايل و گرفته شود.

١ - الحمد لله الذى عرفنى نفسه و لم يتركنى عميان القلب.

حمد مخصوص آن خدائى است كه خودش را بمن شناسانيد و مرا كور دل قرار نداد.

٢ - الحمد لله الذى جعلنى من امه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

حمد مخصوص آن خدائى است كه مرا از امت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار داد.

اين نعمت، نعمت خوبى است و بايد شكرش را بجا آورد و كفران اين نعمت را ننمود، يعنى آنچه اوامر و نواهى و حلال و حرام پيغمبر را اطاعت كردم كارى نكنيم كه حضرت بفرمايد، شما از امت من نيستيد.(٣٩)

بار عصيان شكست گردن و پشتم

سر نهادم ولى به پاى محمد

نيستم قابل شفاعت و امداد ليك

دارم به دل ولاى محمد

آمده ام با جهان گريه و زارى

تا كه رحم آردم خداى محمد

فيض كاشانى

برگ عيشى به گور خويش فرست

در زمان پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شخصى وصيت كرد كه بعد از مردن من پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انبار خرماى مرا كه چهار خروار بود براى رد مظالم به هر كس كه مصلحت مى داند تقسيم كند.

بعد از مردنش پيامبر فقراء را جمع كرد و دستور داد در انبار خرما را گشودند و همه را ميان فقراء تقسيم كردند، حتى زمين انبار را هم جاروب كردند يك دانه خرماى پوسيده كه ته مانده انبار بود را پيامبر برداشت به مردم نشان داد و فرمود: اين دانه خرماى گنديده را اگر اين شخص كه وصيت كرده بود به دست خود مى داد بهتر از اين بود، كه من (كه پيامبرم) اين همه خرما را به دست خود تقسيم كردم.

از اين بيان و فرمايش معلوم مى شود كه انسان در زمان حيات خودش هر كار نيكى را انجام دهد بهتر از وصيت كردن است، مثل بعضى ها نباشيم كه مى گويند بعد از مردن من فلان فرش يا فلان مقدار پول رابدهند، و مثلا نماز بخوانيد و روزه براى من بگيريد جا دارد وارث بگويد تو دلت به حال خودت خودت انجام ندادى ما را چرا دلسوزى كنيم.(٤٠)

برگ عيشى به گور خويش فرست

كس نيارد ز پس تو پيش فرست

ز فرصت بهره اى بردار كز تو

بگيرند اختيار زندگى را

ز خود آثار نيكوئى بجا نه

چو خواهى يادگار زندگى را

ز جود و بخشش و ايثار و اكرام

بيفزا اعتبار زندگى را

پيشانى حضرت شكست

علامه مجلسى مى فرمايد: وقتى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به رسالت مبعوث شدند علنا مامور شد در ميان قريش دعوت نمايد در موسم حج بالاى كوه صفا تشريف بردند و به صداى بلند صدا زدند: اى مردم منمرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و فرستاده خلاق عالميان.

ابوجهل همينكه اين كلام را از آن حضرت شنيد سنگى به جانب او انداخت كه پيشانى حضرت شكست، ساير كفار هم جسارتها كردند، عاقبت حضرت به كوه ابو قبيس پناهنده شدند.

از آن طرف به حضرت اميرعليه‌السلام و حضرت خديجهعليها‌السلام خبر رسيد، ظرف آبى و سفره نانى را برداشتند و به سراغ پيامبر بالاى كوه آمدند، امير مومنانعليه‌السلام فرياد مى زد يا رسول الله!

جانم فداى شما آيا در كدام مكان تشنه و گرسنه مانده اى و مرا با خود نبرده اى، اى خديجهعليها‌السلام فرياد مى كرد: پيامبر برگزيده و رنج كشيده در راه خدا را، نشان دهيد.

جبرئيل بررسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شد وقتى كه چشم حضرت به جبرئيل افتاد فرمود: ببين امت با من چه كردند، مرا تكذب كردند و پيشانى مرا به سنگ جفا شكستند، بعد از آن ملائكه فوج فوج و گروه گروه به يارى آن حضرت بطرف حضرت مى آمدند ولى رسول اكرم اجازه نداد، فرمود اينها امت من هستند.

جبرئيل عرض كرد يا رسول الله! على و خديجه را طلب كن كه به سوى شما مى آيند. پيامبر آنها را صدا زد بالاى كوه آمدند، وقتى كه نزد حضرت آمدند ديدند خون از پيشانى نورانى حضرت جارى است، حضرت خون ها را مى گرفت و به جانب آسمان مى پاشيد و قطره اى بر زمین بر نمى گشت، حضرت خديجه عرض كرد: يا رسول الله! چرا نمى گذارى اين خونها به زمين بريزد.

حضرت فرمودند: مى ترسم عذاب بر اين امت نازل شود و همه هلاك شوند.(٤١)

به جلال حق نبرده پى،

احدى به حق جلال او

ملكوتيان، جبروتيان،

شده محو و مات جمال او

چو وراى عقل بشر شود

درجات عقل و كمال او

من بى زبان چه بيان كنم

حسنات خلق وخصال او(٤٢)

ارتباط با خدا در حال سجده

سال دوم هجرت بود، سپاه اندك اسلام در سرزمين بدر، در برابر سپاه مجهز دشمن قرار گرفتند، و سپاهيان اسلام ٣١٣ نفر بودند در صورتى كه سپاه دشمن بيش از هزار نفر بودند.

صبح جمعه هفدهم رمضان، جنگ شروع شد و درگيرى سختى بين دو سپاه درگرفت، حمله هاى پى در پى و جنگ هاى تن به تن همچنان ادامه داشت.

علىعليه‌السلام مى فرمايد: روز جنگ بدر در هنگامه شديد نبرد، به جستجوى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرداختم تا ببينم او در كجاست و چه مى كند؟

ناگاه او را در گوشه اى يافتم كه سر به سجده نهاده بود و مكرر مى گفت:

يا حى و يا قوم، «اى خداى زنده! و اى خدايى كه ذات پاك و تمام صفات تو، قائم به خودت مى باشد.

تنها همين ذكر را مى گفت، و آن قدر اين ذكر را ادامه داد، تا خداوند او را در اين جنگ، پيروز ساخت.

رسول اكرم به ما مى آموزد كه در هر حال مخصوصا در سختيها بايد در سجده با خدا ارتباط بر قرار كرد.(٤٣)

اى دوست به روى دوست بگشاى درى

صاحب نظر به مستمندان نظرى

ما بى خبرانيم ز منزلگه عشق

اى با خبر از بى خبر آور خبرى

مى خواهمرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را امتحان كنم

مردى از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيد كه خداوند روزى هر كسى را به او مى دهد، هر كه باشد و هركجا باشد.

اين مرد به بيابانى رفت پاى يك كوهى خوابيد، با خود گفت: مى خواهم ببينم رزق من چگونه به من مى رسد، اتفاقا قافله اى راه را گم كرده و به پاى آن كوه گذرشان افتاد، ديدند مردى روى زمين افتاده يكى گفت:

اين بيچاره مرده است.

ديگرى گفت: دزد است.

و آن يكى گفت: مريض است.

هر چه او را صدا زدند او جواب نداد و حركت نكرد.

يكى گفت: اين بيچاره از گرسنگى اين طور شده، شوربائى «سوپ» پختند و بالاى سرش آوردند و هر چه خواستند ميان دهانش بريزند، دندان ها را روى هم فشار مى داد، عاقبت يكى از آنها بلند شد و وسيله اى پيدا كرد و ميان دهانش گذاشتند، كم كم غذاها را به او دادند.(٤٤)

بعد از آن بگشاد آن مسكين دهن

گفت: كردم امتحان رزق من

هر چه گويد آن رسول پاك جيب

هست حق و نيست در وى هيچ ريب


4

5

6

7

8

9

10

11