امام مهدی جلوه جمال الهی

امام مهدی جلوه جمال الهی0%

امام مهدی جلوه جمال الهی نویسنده:
گروه: امام مهدی عج الله تعالی فرجه

امام مهدی جلوه جمال الهی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سيد محمد حسينى شيرازى
گروه: مشاهدات: 8899
دانلود: 2169

توضیحات:

امام مهدی جلوه جمال الهی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 78 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8899 / دانلود: 2169
اندازه اندازه اندازه
امام مهدی جلوه جمال الهی

امام مهدی جلوه جمال الهی

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

امام مهدى جلوه جمال الهى

نويسنده : سيد محمد حسينى شيرازى

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنینعليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است.

پيشگفتار مترجم

سخن از حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف سخن از نور درخشان وآفتاب تابان ارزش ها وکمالات است، سخن از حکومت عدل جهانى است، سخن از زمينه سازى وفراهم نمودن اسباب، وانتظار پويا وسازنده است. سخن از مبارزه با هرگونه ظلم وفساد، نبرد با طاغوت وطاغوتيان، وبستر سازى براى تحقق حاکميّت عدل وداد وصفا وپاکى ودوستى در جهان است، سخن از علم، تقوا، جهاد، احسان، تحوّل وتکامل است. سخن از گلستان معنويت وعرفان واخلاق عالى انسان است.

بنابراين، سخن از مهدى آل محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سخن از اميد، سخن از تفکّر وتعقّل، سخن از آزادى حقيقى وبرنامه ريزى، ونجات از مستکبران وزورمندان وزراندوزان، سخن از رفع فتنه در همه جهان، سخن از کفرزدايى وريشه کنى هرگونه بت پرستى، سخن از آبادى مادى ومعنوى در سراسر زمين، سخن از ايمان، معرفت وعمل صالح است. بنابراين، وجود او يک حقيقت انکار ناپذير براى يک زندگى سعادت مندانه، وظهور تمدّن کامل اسلام ناب، وآشکار شدن ارزش هاى اسلامى، واحياى تفکّر متعالى همه پيامبران وامامانعليهم‌السلام واولياى خدا است.

پس، سخن از وليّ عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف سخن روز است، چرا که مردم دنيا از ظلم وستم، از تبعيض وفساد، واز ناپاکى ها وپليدى ها به ستوه آمده اند، ودر انتظار برآمدن حاکم عادل، ورهبر نورانى ودادگستر، ومصلح کل هستند.

اين عقيده اميدبخش، انسان را به سوى خورشيد پاکى ها سوق مى دهد، وموجب تربيت وپرورش وسازندگى مى گردد، ويکى از اهرم هاى محکم واستوار حرکت وتحول، پاک سازى وبِهْ سازى خواهد شد. چرا که با ظهور حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف يک نهضت جهانى وپر از صلح صفا وصميميت، در جهان پديدار مى شود، چنان که امام صادقعليه‌السلام فرمود:

(اِذا قامَ الْقائِمُ حَکَمَ بِالْعَدلِ، وارْتفَعَ فِى ايّامِهِ الْجَوْرُ، واَمَنَتِ السُبُلُ، واَخرَجَتِ الاَرْضُ بَرَکاتِها، ورُدَّ کُـلَّ حَقٍّ اِلى اَهْلِه؛(١) هـرگاه قـائم عجل الله تعالى فرجه الشريف قيام کند، حکومتش را بر اساس عدالت قرار دهد، ظلم وجور برچيده مى شود، جاده ها وراه ها اَمن مى گردد، زمين برکات خود را آشکار مى سازد، وهر حقّى به صاحبش مى رسد). کتاب حاضر، با حجم کوچکى که دارد، بسيارى از مطالب پيرامون حضرت امام مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف را بيان کرده وبا نظم خاص، وذکر نکات ظريف وپرمعنا، بر اساس دلايل محکم واستوار، ما را با ويژگى هاى زندگى درخشان ولى الله اعظم حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف ومطالبى ديگر در اين راستا آشنا مى کند.(٢) کتابى سازنده وآموزنده، که نويسنده آن، مرجع عالى قدر ومجاهد، حضرت آيت الله العظمى سيد محمد حسينى شيرازى (قدِّس سِرُّه) آن را به عربى نگاشته است، واز آن جا که ترجمه آن به فارسى، موجب گسترش واستفاده بيشتر از اين کتاب ارزشمند خواهد شد، از اين رو با پيشنهاد ناشر محترم، به آن اقدام گرديد، خداوند روح پر فتوح مؤلّف معظّم را با ارواح پاک اجداد مطهرش، وبا شهداى کربلا محشور گرداند، وما را از منتظران وياران امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف قرار داده ولطف عميم آن حضرت را شامل حالمان کند. آميـن.

حوزه علميه قـم

محمد محمدى اشتهاردى

آذر ماه ١٣٨٠ ش، شوال ١٤٢٢ ق

مقدمه مؤلف

اَلْحَـمْدُ لِلّه ِ رَبِّ الْعـالَِمينَ، والصَّلاةُ والسَّلام عَلـى مُحَمـَّدٍ وآلِهِ الطَّيّبينَ الطّاهِرِينَ.

آفتاب وجود امام مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف امام مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف نور درخشان وحقيقت هستى است، که داراى مقام بسيار ارجمند در عالَم وجود است، وبه برکت وجود مبارکش همه مخلوقات، روزى مى خورند.(٣) افزون بر اين، آن حضرت داراى مقام تشريعى است، يعنى حجّت خدا بر سراسر زمين است. همان گونه که خورشيد داراى ويژگى هاى عظيم تکوينى وآفرينشى است، که اگر نباشد، زمين متلاشى ونابود مى شود، هم چنين اگر امام مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف نباشد، زمين دگرگون شده واهلش را در کام خود فرومى برد،(٤) بلکه خورشيد نيز متلاشى ونابود مى گردد، زيرا در حديث آمده: (وبِوُجوُدهِ ثَبَتِ الاَرْضُ والسَّماءُ؛ وبه وجود امام مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف زمين وآسمان، بر پا واستوار است).

با اين که وجود خورشيد، مادى محض است، ولى وجود حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف هم مادى وهم معنوى است، بنابراين، وجود آن حضرت در عصر غيبتش لطف، ومايه حفظ وبقا است. ونياز به او براى ادامه زندگى، ضرورى وقطعى است.

بشريّت در انتظار ظهور آن حضرت است، تا با قيام خود سراسر زمين را، همان گونه که پر از ظلم وجور شده، پر از عدل وداد کند، وناگزير چنين روزى فرا مى رسد... وبا فرا رسيدن ظهورش، سراسرِ زمين، دگرگون مى گردد، به طورى که زمين از شکل کنونى خارج وآثار فعلى آن بى اثر مى شود، آن گاه آن زمين نه مانند اين زمين است ونه مانند بهشت است، واز آن جا که ما طبق معمول جز امورى را که نظير آن را ديده ايم، نمى شناسيم، از اين رو چگونگى ظهور آن حضرت يا ويژگى هاى آن را، آن گونه که رخ مى دهد، بر ما معلوم نيست؛ وچه بسا توان درک وشناخت همه جانبه آن را نداريم، چنان که بهشت با آن همه ويژگى هايش را نمى شناسيم، همان گونه که امامانعليهم‌السلام درباره بهشت فرمودند: (فِيها ما لا عَيْنٌ رَأََتْ، ولا اُذُنٌ سَمِعَتْ؛ در بهشت چيزهايى هست که نه چشم آنها را ديده، ونه گوش آنها را شنيده است).(٥)

اين کتاب، در عين اختصار مطالب فشرده اى را درباره حضرت امام مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف آورده است که آن را به انگيزه اظهار ادب وخدمت به پيشگاه آن حضرت، نوشته ام، که چهاردهمين شماره از سلسله سيره چهارده معصومعليهم‌السلام است، وبا دو کتابى که درباره خداشناسى ومعاد است شانزده کتاب خواهد شد. از درگاه خداوند بزرگ مى خواهم که قبول فرمايد، وتنها اوست که بايد دست به درگاهش بلند کرد.

قم مقدسه

محمّد شيرازى ١٤١٨ هـ ق

ولادت ونام مبارک آن حضرت

حضرت مهدى روز پانزدهم ماه شعبان سال ٢٥٥ هـ. ق در شهر سامرّا چشم به جهان گشود.(٦)

نام شريف وکنيه حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف همان نام وکنيه رسول خداست، که اين مطلب در احاديث فراوانى آمده است.(٧)

محدّثان وعلما گفته اند: به زبان آوردن نام مبارک حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف در عصر غيبت، جايز نيست، گرچه درستى اين مطلب به اثبات نرسيده است، زيرا حوادث سياسى عصر امام حسن عسکرىعليه‌السلام ومقارن آن، اقتضا مى کرد، که نام شريف حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف ذکر نشود، از اين رو که عبّاسيان وامثال آنها در صدد بودند نام آن حضرت فراموش شود يا به گونه اى آن حضرت را از بين ببرند با اين پندار که، مى توانند نور خدا را خاموش کنند، با اين که خداوند مى فرمايد:( يُرِيدُونَ اَنْ يُطْفِئوُا نُورَ اللهِ باَفْواهِهِم، وَيَأَبَى اللهُ اِلا اَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ کَرِهَ الْکافِروُنَ ) (٨) (آنها مى خواهند نور خدا را بادهان هاى خود خاموش کنند، ولى خداوند جز اين نمى خواهد که نور خود را کامل کند، هر چند کافران ناخشنود باشند). ونظير اين آيه در سوره صف آيه هشتم نيز آمده است.

بنابراين، ظاهر اين است که به زبان آوردن نام آن حضرت در اين زمان جايز است، گرچه فلسفه حرمت به زبان آوردن نام آن حضرت در عصر عبّاسيان نيز، براى ما روشن نيست، زيرا کافران، منافقان وستمگران به تقدير اِلاهى نمى توانستند به آن حضرت دست يابند، وشايد آنها هرکسى راکه نام آن حضرت را داشت مى کشتند، يا اين که خداوند متعال اراده کرده که با رعايت علل واسباب امورى که موجب آسيب رسانى به آن حضرت مى شود، او را حفظ نمايد.(٩)

لقب هاى حضرت مهدى

حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف لقب هاى بسيارى دارد از جمله آنها عبارت است از: صاحب، حجّت، منتظَر، خاتَم، مهدى (که اين لقب آخر از مشهورترين لقب هاى اوست)(١٠) ونيز از القاب آن عبارت است از: خَلَف، ناطق، ثائر، مأمول، وتر، معتصم، منتقم، کرّار، صاحب الرجعة درخشان ودولت زهرا سلام الله عليها، قابض، باسط، وارث، سدرة المنتهى، غاية القصوى، غاية الطالبين، فرج المؤمنين وکاشف الغطا.

سرگذشت ولادت آن حضرت

ر. ک، کمال الدين، ص ٤١٧ باب مربوط به نرجس خاتون؛ روضة الواعظين، ص ٢٥٢؛ دلائل الامامه، ص ٢٦٢ منتخب الانوار المضيئة، ص ٥٣؛ غيبة الطوسى، ص ٢٠٨.

بِشر بن سليمان مى گويد: کافورِ خادم، از طرف امام هادىعليه‌السلام على بن محمد عسکرىعليه‌السلام (١١) نزد من آمد وگفت: امام هادىعليه‌السلام شما را خواسته، به حضور امام هادىعليه‌السلام شتافتم ودر محضرش نشستم، به من فرمود: (اى بشر، تو از فرزندان انصار هستى(١٢) دوستى شما انصار نسبت به ما همواره نسل به نسل بر قرار بوده وهست، وتو از افراد مورد اطيمنان ما هستى، من تو را براى کسب افتخارى بر مى گزينم، افتخارى که در پرتو آن بر ساير شيعيان مباهات وسبقت بگيرى، وتو را به رازى آگاه مى کنم، وبراى خريدن کنيزى مى فرستم. آن گاه امام هادىعليه‌السلام نامه اى پاکيزه وزيبايى به خط وزبان رومى نوشت، وپاى آن را مهر کرد، سپس کيسه اى بيرون آورد که در آن دويست وبيست دينار بود، آن را به من داد وفرمود: اين کيسه را بگير وبه بغداد برو وقبل از ظهرِ فلان روز، بر سر پل فرات حاضر شو، وقتى که کشتى هاى حامل اسيران به ساحل رسيد، وکنيزانى را در آن، مى بينى که گروهى از مشتريان به نمايندگى از بنى عبّاس، واندکى از جوانان عرب، براى خريدن کنيز ها کنار آن اسيران جمع مى شوند، در اين هنگام از دور نگاه کن، برده فروشى به نام عمر بن يزيد را که در تمام روز کنيزانى را در معرض فروش قرار مى دهد مى بينى، تا اين که کنيزى را به مشتريان نشان دهد که داراى چنين صفاتى است، وآن کنيز دو لباس حرير، پوشيده است، واز اين که مشتريانى او را تماشا کنند، يا دست به او بزنند، امتناع مى ورزد، واز پشت پرده صدايى به زبان رومى مى شنوى، بدان که اين صدا از همان کنيز است ومى گويد: (واى که به حريم عفّتم بى احترامى شد وحفظ حجابم را رعايت نکردند).

در اين هنگام يک نفر مشترى به پيش مى آيد ومى گويد: من اين کنيز را به سيصد دينار مى خرم، که حجاب وعفّتش مرا به او علاقه مند کرده است.

ولى آن کنيز به زبان عربى به او مى گويد: اگر تو به شکل وقيافه سليمان بن داوودعليه‌السلام درآيى، وصاحبِ پادشاهى او گردى، من به تو علاقه مند نمى شوم، ثروت خود را تباه نکن، وبه عنوان قيمت من نپرداز. در اين هنگام آن برده فروش (عمر بن يزيد) به آن کنيز مى گويد: (من در مورد تو چه چاره انديشى کنم که هيچ مشترى را نمى پسندي؟) کنيز در پاسخ او مى گويد: چرا عجله مى کنى، بايد مشترى را برگزينم که موجب آرامِش قلبم شود، وبه وفادارى وامانت دارى او اطمينان يابم.

در همين هنگام نزد عمر بن يزيد برده فروش برو، وبه او بگو همراه من نامه هايى از جانب بعضى از بزرگان است که از روى ملاطفت به زبان وخط رومى نوشته شده، ودر اين نامه از کرامت وسخاوت ووفادارى وبزرگوارى خود سخن به ميان آورده است، اين نامه را به آن کنيز بده، تا پس از خواندن آن، در مورد اوصاف اين مشترى بينديشد، اگر به صاحب اين نامه (امام حسن عسکري) علاقه مند وراضى شد، به بِشر بن سليمان بگو من از جانب صاحب نامه وکيل هستم که آن کنيز را از تو براى او خريدارى نمايم).

بِشر بن سليمان مى گويد: همه آنچه که امام هادىعليه‌السلام فرموده بود، رخ داد، ومن به همه سفارش هايى که سرورم امام هادىعليه‌السلام در مورد خريدارى آن کنيز فرموده بود، بدون کم وزياد انجام دادم، وقتى که نامه به دست آن کنيز رسيد، گريه سختى کرد وبه عمر بن يزيد گفت: (مرا به صاحب اين نامه بفروش). وسوگند غليظ وتأکيد آميز ياد کرد که اگر مرا به صاحب اين نامه نفروشى، خود را هلاک مى کنم، من با عمر بن يزيد در مورد قيمت آن کنيز، گفت وگوى بسيار کردم، تا اين که به همان مبلغى که امام هادىعليه‌السلام به من سپرده بود راضى شد، کيسه دينارها را به او دادم، او آن را کامل يافت وگرفت وکنيز در حالى که خندان وشادمان بود، در اختيار من قرار گرفت، وهمراه او به حجره اى که در بغداد گرفته بودم رفتيم، هنوز در آن حجره مستقر نشده بوديم که آن کنيز نامه مولايم امام هادىعليه‌السلام را از جيبش درآورد، ومى بوسيد وبر چشم ها وصورت وبدنش مى کشيد.

من از روى تعجّب به کنيز گفتم: (تو نامه را اين گونه بر چشم وصورتت مى کشى ومى بوسى، با اين که صاحبش را هنوز نمى شناسي؟!)

او در پاسخ من فرمود: (اى بى چاره، تو به مقام فرزندان پيامبران معرفت پيدا نکرده اى، گوشَت را به من بسپار، ودلت را متوجه من کن تا شرح حالم را براى تو شرح دهم).

نام من (مليکه) است، دختر يَشوعا فرزند قيصر(١٣) هستم، ومادرم از فرزندان حواريّون، منسوب به وصى حضرت عيسىعليه‌السلام يعنى، شمعون است، اينک تو را به حادثه عجيب وشگفت انگيزى خبر مى دهم، بدان که:

جدّم قيصر مى خواست مرا به عقد همسرى برادرزاده اش درآورد، ومن در آن هنگام سيزده سال داشتم، قيصر، جمعى از نواده هاى حواريون، از کشيش ها وروحانيان بلند پايه مسيحيى را که سيصد مرد بودند به کاخ خود دعوت کرد، ونيز هفتصد نفر از شخصيت ها وصاحب منصب ها واُمراى ارتش وسرداران سپاه خود، وسران قبايل را که چهار هزار نفر بودند به کاخ خود فرا خواند، آن گاه دستور داد تختى باشکوه آوردند که آن را به انواع جواهرات تزيين کرده وآن تخت را بر روى چهل پايه نهاده بودند صليب ها وبت هاى خود را بر بلندى ها نهادند، آن گاه برادرزاده قيصر به دستور قيصر بر بالاى تخت رفت واستوار گشت.

در اين هنگام کشيشان انجيل ها را گشوده تا بخوانند، ناگاه صليب ها وبت ها از بالا به زمين واژگون شدند، وپايه هاى تخت فرو ريخت، وتخت بر زمين سرنگون گرديد، وبرادرزاده قيصر به زمين افتاد وبى هوش شد، به گونه اى که کشيش ها رنگ پريده وپريشان ولرزه بر اندامشان افتاد. کشيش بزرگ به جدّم (قيصر) گفت: ما را از اين کار(١٤) معاف بدار واين کار را نکن، چون اين کار باعث پديدار شدن ناخُجستگى مى گردد، وهمين نشانه آن است که آيين مسيحيّت به زودى نابود مى شود. قيصر اين حادثه را به فال بد گرفت، ودستور داد بار ديگر همان پايه هاى فرو ريخته را برپا نموده وتخت را بر روى آن پايه ها بگذارند وصليب ها وبت ها را در جاى خود قرار دهند، تا اين بار، برادرِ آن برادرزاده نگون بخت را بياوريم وبه همسرى اين خانم (مليکه) درآوريم تا سعادت آن برادر، نحوست اين برادرزاده تيره بخت را از بين ببرد.

اين دستور قيصر انجام شد، وبرادرزاده جديد بر روى تخت قرار گرفت، همين که کشيشان انجيل ها راگشودند ومشغول خواندن شدند، باز پايه ها فرو ريخت صليب وبت ها در هم ريختند وتخت وسرنشين آن سرنگون شد، وحاضران از وحشت متفرق گشتند، جدّم قيصر سخت غمگين شد، وبه حرم سراى خود بازگشت، وپرده ها را بياويختند، شب شد، من در همين شب در عالم خواب ديدم؛ حضرت مسيحعليه‌السلام وشمعون وگروهى از حواريّون(١٥) در کاخ جدم به گرد هم آمده اند، منبرى از نور را که بر اثر بلندى سر به آسمان کشيده بود، آوردند ودر همان جا که قيصر، تخت خود را نهاده بود، بر زمين گذاشتند، ناگاه حضرت محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ودامادش علىعليه‌السلام همراه جمعى از فرزندانش وارد کاخ شدند. حضرت مسيحعليه‌السلام به پيش رفت ومحمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در آغوش گرفت واز او استقبال کرد. محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مسيحعليه‌السلام فرمود: (اى روح الله، من آمده ام تا از وصّی تو شمعون اين دختر مليکه را براى پسرم(١٦) خواستگارى کنم).

حضرت مسيحعليه‌السلام به چهره شمعون نگاه کرد وبه او فرمود: (شرافت وشکوه به سراغ تو آمده است، اينک بين خاندان خود وخاندان محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيوند خويشاوندى بر قرار ساز).

شمعون جواب مثبت داد، وبه همراه حاضران، بر فراز همان منبر نور (رفتند، حضرت محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خطبه عقد را خواند ومرا به عقد ازدواج فرزندش، امام حسن عسکرىعليه‌السلام ، درآورد. حضرت مسيحعليه‌السلام وفرزندان محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وحواريّون همگى به آن گواهى دادند.

وقتى که از خواب بيدار شدم، ترسيدم که قصّه خوابم را براى پدر وجدّم بيان کنم. تا مبادا مرا به قتل برسانند. من هم چنان آن خواب را پنهان نمودم وبه کسى نگفتم، از آن وقت قلبم آکنده از علاقه وعشق به امام حسن عسکرى گرديد، به طورى که، بر اثر بى صبرى وبى قرارى، غذا نمى خوردم وآب نمى آشاميدم. از آن پس هر روز ضعيف ولاغراندام مى شدم ورنجور مى گشتم، به طورى که به سختى بيمار گشتم، جدّم قيصر همه پزشک هاى شهرها را براى درمان من آورد، ولى از همه آنها نااميد شد، وخوب نشدم، تا اين که جدّم به من گفت: (اى نور چشمم، آيا در دنيا هيچ آرزويى دارى تا برآورده سازم؟) گفتم: همه درهاى گشايش به رويم بسته است، اگر شکنجه وعذاب را از اسيران زندانى مسلمان که در زندان هاى تو هستند بردارى، وزنجير ها وغل ها آزادسازى، وبه آنها لطف کرده وآزادشان کنى، اميد آن را دارم که حضرت مسيحعليه‌السلام ومادرش به من لطف بنمايند ومرا شفا بخشند.

جدّم قيصر، آرزوى مرا برآورد، وهمه زندانيان مسلمان را آزاد کرد، از آن پس روز به روز بهتر شدم، وکم کم غذا خوردم، خوشحال شدم، جدّم احترام شايان به اسيران نمود، ومن پس از چهارده شب در عالم خواب ديدم حضرت فاطمه زهراعليها‌السلام سرور زنانِ جهان هستى، همراه حضرت مريم دختر عمرانعليها‌السلام وهزار نفر از حوريان بهشت به ديدار من آمدند، مريمعليها‌السلام به من فرمود: (اين خانم(١٧) سرور زنان جهانيان مادر شوهرت ابومحمّد است). من تا حضرت زهراعليها‌السلام را شناختم به او در آويختم وگريه کردم، واز اين که ابومحمّدعليه‌السلام به ديدار من نمى آيد از او گله مند شدم. حضرت زهراعليها‌السلام فرمود: تا در آيين مسيحيت باقى هستى پسرم ابومحمّدعليه‌السلام ، امام حسن عسکرىعليه‌السلام ، به ديدارت نمى آيد، اينک اين خواهرم مريمعليها‌السلام است که همراهم مى باشد، از دين خودت بيزارى بجوى، واگر علاقه به خشنودى خدا وحضرت مسيحعليه‌السلام ومريمعليها‌السلام وديدار ابومحمّد را دارى بگو: (اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ الاّ اللهُ، واَنَّ اَبى مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ؛ گواهى مى دهم که معبودى جز خـداى يکتا نيست، وپدرم محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسـول خداست).

من اين کلمات را گفتم، حضرت زهراعليها‌السلام مرا به سينه اش چسبانيد، ومرا دلدارى داد وفرمود: (اکنون در انتظار ديدار ابومحمّد باش، ومن او را به نزد تو مى فرستم).

از خواب بيدار شدم، وآن دو کلمه شهادتين را به زبان مى آوردم ودر انتظار ديدار ابومحمّدعليه‌السلام به سر مى بردم. وقتى که شب واپسين فرا رسيد، با ابومحمّدعليه‌السلام در عالم خواب ديدار کردم، گويى به او عرض مى کردم: (اى دوست من، به من بى مهرى کردى پس از آن که در راه محبت وفراق تو جانم در خطر افتاد). فرمود: علت عدم ديدار من، چيزى جز اين نبود که تو در دين نصارى بودى، وقتى که مسلمان شدى، اينک هر شب به ديدارت مى آيم، تا خداوند آشکارا فاصله بين من وتو را بردارد.

از آن پس هر شب ابو محمّدعليه‌السلام در عالم خواب، به ديدارم مى آمد، تا اکنون که نزد تو، اى بِشر، هستم.

بِشر مى گويد: به مليکه گفتم: چگونه اسير شدی؟ با اين که در قصر زندگى مى کردی؟

مليکه گفت: يکى از شب ها ابومحمّدعليه‌السلام درعالم خواب به ملاقات من آمد وبه من چنين خبر داد: (جدّت (قيصر) به زودى لشکرى را براى جنگ با مسلمان در فلان روز روانه مى سازد، وخودنيز به دنبال آنها حرکت مى کند، آن موقع فرصت خوبى است که تو به صورت ناشناس به همراه آن کنيزان روانه شوى، واز فلان راه حرکت کن). آن روز فرا رسيد، ومن از فرصت استفاده کرده خود را به ميان کنيزان رساندم وبه راه افتادم، تا اين که پيشتازان مسلمان به ما رسيدند ما را اسير کردند، وآن گاه براى فروش به اين سرزمين آوردند که خود شاهد هستى، وتا اين ساعت هيچ کس جز تو کسى نمى داند که من دختر قيصر پادشاه روم هستم، واين را خودم به تو اطلاع دادم، پيرمردى که من به عنوان سهميّه غنيمت جنگى، کنيز او شدم، از من پرسيد: نامت چيست؟ نامم را به او نگفتم، در جواب گفتم: نامم نرجس است. گفت: اين نام، نام کنيزان است.

بِشر بن سليمان پرسيد: شگفت انگيز است که تو از اهالى روم هستى ولى زبان عربى را مى دانی؟! مليکهعليها‌السلام فرمود: از آنجا که جدّم علاقه بسيارى به من داشت، ومى خواست به مراتب ادب برسم، واز آداب ورسوم آگاه شوم، بانويى را که زبان عربى ورومى مى دانست، استخدام کرد که هر صبح وشام نزد من مى آمد، وزبان عربى را به من مى آموخت، تا اين که، زبان عربى را به خوبى ياد گرفتم.

مليکه در شهر سامرا

بشر بن سليمان مى گويد: من مليکه را به شهر سامرِّ ا به محضر امام هادىعليه‌السلام بردم، امام هادىعليه‌السلام پس از خير مقدم، به مليکه فرمود: (خداوند متعال چگونه عزّت اسلام وذلّت نصرانيت، وشرافت محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وخاندانش را به تو نشان داد؟).

ملکيه عرض کرد: (چگونه اين موضوع را براى شما اى پسر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، تعريف کنم، با اين که تو از من به همه امور آگاه تر هستي؟).

امام هادىعليه‌السلام به او فرمود: دوست دارم مقدم تو را گرامى بدارم، کدام را دوست دارى، ده هزار دينار به تو بدهم، ويا اين که تو را به شرافت وافتخار ابدى مژده دهم؟ مليکه گفت: بشارت ابدى مى خواهم.

امام هادىعليه‌السلام فرمود: تو را بشارت مى دهم به فرزندى که غرب وشرق جهان را مالک مى شود، وسراسر زمين را همان گونه که پر از ظلم وجور شده، پر از عدل وداد کند، مليکه گفت: پدر اين فرزند کيست؟

امام هادىعليه‌السلام فرمود: پدر فرزند همان کسى است که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در فلان شب ودر فلان ماه ودر فلان سال رومى، تو را براى او خواستگارى کرد.

مليکه عرض کرد: منظور، مسيحعليه‌السلام ووصی او است؟

امام هادىعليه‌السلام جواب داد: بلکه، حضرت عيسىعليه‌السلام ووصی او تو را به عقد ازدواج او درآوردند.

مليکه گفت: منظور، فرزندت ابو محمّد (امام حسن عسکرىعليه‌السلام ) است؟

امام هادىعليه‌السلام فرمود: آيا ابو محمّدعليه‌السلام را مى شناسی؟

مليکه گفت: آيا از آن هنگام که به دست سرور زنان عالم حضرت زهراعليها‌السلام ، اسلام را پذيرفتم تاکنون، شبى شده که ابومحمّدعليه‌السلام با من ديدار نکرده باشد؟

در اين هنگام امام هادىعليه‌السلام به کافور خادم فرمود: به خواهرم حکيمه بگو به اين جا بيايد، کافور پيام امام هادىعليه‌السلام را به حکيمهعليها‌السلام رسانيد، حکيمهعليها‌السلام به محضر برادر آمد، امام هادىعليه‌السلام به او فرمود: آن کنيز همين است که از او ياد مى کردم.

حکيمهعليها‌السلام مليکه را در آغوش گرفت ومدت طولانى او را در آغوشش نگه داشت، بسيار از آمـدن او خوشحال گـرديد، آن گاه امام هادىعليه‌السلام به حکيمه فرمود: اى دختر رسول خدا، اين مليکه را به خانه خود ببر، وواجبات وسنّت هاى اسلام را به او بياموز، چرا که او همسر ابومحمّد ومادر قائم عجل الله تعالى فرجه الشريف است. (فَانَّها زَوْجةُ اَبى مُحمّدٍ، واُمَّ القائمِ).(١٨)

____________________

پى نوشت ها :

(١) بحار الانوار، ج٥٢، ص ٣٣٨. (٢) اين کتاب به نام الامام المهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف به قطع رقعى، به زبان عربى در ١٤٢ صفحه، از طرف المؤسسة المجتبى للتحقيق والنشر، واقع در بيروت، چاپ ومنتشر شده است که از چندين نام پيشنهادى ويراستار نام (جلوه جمال الاهي) بر آن انتخاب شد. (ناشر). (٣) اشاره به حديث شريف (وبِيُمْنِهِ رُزِقَ اْلوَرى، وبِوُجودِهِ ثَبَتِ الاَرْضُ والسَّماءُ) است. (٤) اشاره به حديث (لَولا الحُجّة لَساخَتِ الاَرْضُ بِاَهْلِها). (٥) امالى شيخ صدوق، مجلس ٣٨، ص ٢١٣، حديث١؛ روضة الواعظين، ص ٣١٥. (٦) کمال الدين شيخ صدوق، ص ٤٣٠ باب ماروى فى ميلاد القائم صاحب الزمان عجل الله تعالى فرجه الشريف حديث ٤؛ ارشاد شيخ مفيد، ج ٢، ص ٣٣٩؛ باب ذکر الأمام القائم عجل الله تعالى فرجه الشريف اعلام الورى علاّمه طبرسى، ص ٤١٨؛ الفصل الثانى فى ذکر مولده واسم ابيهعليه‌السلام غيبة طّوسى، ص ٢٣٤، منتخب الانوار المضيئه، ص ٥٠. فصل ٥. (٧) اين احاديث در اين کتاب ها نقل شده است: کمال الدين شيخ صدوق، ص ٢٨٦- ٢٨٧و ٢٩٧و باب ما اخبر به النبى صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم من وقوع الغيبة بالقائم عجل الله تعالى فرجه الشريف وص ٤١١ باب فيمن انکر القائم، الفصول المختاره: ص ٢٩٧؛ مناقب آل ابى طالب، ج٢، ص ٢٢٧؛ کشف الغمّه، ج٢، ص ٥٢١؛ دعائم الاسلام، ج ٢، ص ١٨٨؛ اعلام الورى، ص ٤٢٤ و٤٢٥؛ غيبة طوسى، ص ٢٧١؛ العدد القويه، ص ٧٠ نبذة من احوال الأمام الحجه عجل الله تعالى فرجه الشريف کفاية الاثر، ص ٦٦، منتخب الانوار المضيئه، ص٢٧. (٨) سوره توبه، آيه ٣٢. (٩) در بحث هاى آينده زير عنوان (آيا تلفظ به نام او حرام است؟) سخن خواهيم گفت. (١٠) ر. ک. به دلائل الامامة طبرى شيعى، ص ٢٧١. (ومن القابه ايضاً: الخلف، الناطق، الثائر، المأمول، الوتر، المعتصم، المنتقم، الکرار، صاحب الرجعة، البيضاء والدولة الزهراء، القبابض، الباسط، الوارث سدرة المنتهى، الغاية القصوى، غاية الطالبين، فرج المؤمنين، کاسف الغطاء، و..).. (١١) نام گذارى امام هادىعليه‌السلام (وهم چنين فرزندش امام حسن) به عسکرى، از اين رو است که خليفه ستمگر وقت، آن حضرت را از مدينه به سامرّا برد، ودر آنجا در لشکرگاه خود تحت نظر محصور نمود، تا از آنجا خارج نشود، وعسکر به معنى لشکر است. (١٢) بشر بن سليمان برده فروش، از نوادگان ابو ايّوب انصارى بود (مترجم). (١٣) امپراطور روم. (١٤) ازدواج برادرزاده ات با نوه ات. (١٥) ياران خاص حضرت عيسى که مى گويند دوازده نفر بودند (ويراستار). (١٦) اشاره به امام حسن عسکرى، پسر اين صاحب نامه. (١٧) اشاره به حضرت زهرا سلام الله عليها. (١٨) غيبة الطّوسى، ص ٢٠٨-٢١٥.