امام مهدی جلوه جمال الهی

امام مهدی جلوه جمال الهی0%

امام مهدی جلوه جمال الهی نویسنده:
گروه: امام مهدی عج الله تعالی فرجه

امام مهدی جلوه جمال الهی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سيد محمد حسينى شيرازى
گروه: مشاهدات: 8954
دانلود: 2210

توضیحات:

امام مهدی جلوه جمال الهی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 78 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8954 / دانلود: 2210
اندازه اندازه اندازه
امام مهدی جلوه جمال الهی

امام مهدی جلوه جمال الهی

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

بشارت امام از نزديک بودن ولادت مهدى موعود

ن. ک، کمال الدين، ص ٤٢٦-٤٢٨ باب ماورد فى ميلاد القائم، روضة الواعظين، ص ٢٥٨.

حضرت حکيمه(١) مى گويد: کنيزى به نام نرجس در خانه من بود، روزى برادرزاده ام امام حسن عسکرىعليه‌السلام به ديدار من آمد، وبه پيش شتافت وبا چشم پُر به نرجسعليها‌السلام نگاه کرد، به آن حضرت عرض کردم: (اى آقاى من، گويى خواهان نرجسعليها‌السلام هستى، تا او را به خدمت شما بفرستم؟)

امام حسنعليه‌السلام : نه اى عمّه، ولى در مورد اين خانم شگفت زده شده ام.

حکيمه: چرا از او شگفت زده شده ای؟

امام حسن: به زودى از اين خانم فرزند بزرگوارى که در پيشگاه خداوند، ارجمند است، متولّد مى شود.که خداوند به وسيله او سراسر زمين را همان گونه که پر از ظلم وجور شده پر از عدل وداد کند.

حکيمه: اى آقاى من، او را به خدمت شما مى فرستم.

امام حسن: در اين مورد از پدرم اجازه بگير، اگر اجازه داد چنين کن.

حکيمه گويد: لباسم را پوشيدم وبه خانه امام هادىعليه‌السلام رفتم وسلام کردم ودر محضرش نشستم، هنوز سخنى نگفته بودم به من فرمود: (اى حکيمه، نرجس را نزد پسرم ابومحمّد بفرست).

حکيمه: اى آقاى من، به همين منظور، براى طلب اجازه به محضر شما آمده بودم.

امام هادىعليه‌السلام : اى مبارکه(٢) خداوند متعال دوست دارد که تو را در پاداش اين پيوند شريک سازد، خير وبهره اى از اين وصلت، نصيبت شما فرمايد.

حکيمه: درخانه امام هادىعليه‌السلام چندان نماندم، برخاستم وبه خانه ام بازگشتم، نرجس را زينت نمودم وزفاف امام حسنعليه‌السلام با نرجس را در خانه ام برقرار ساختم، آن حضرت چند روز در خانه ما بود، سپس عازم خانه پدرش امام هادىعليه‌السلام گرديد، من حضرت نرجس را همراه آن حضرت به خانه امام هادىعليه‌السلام فرستادم.

پس از مدتى امام هادىعليه‌السلام از دنيا رفت، وامـام حسن عسکرىعليه‌السلام جانشين پدر شد، من گاه وبى گاه به زيارتش مى رفتم، همان گونه که به زيارت پدرش امام هادىعليه‌السلام مى رفتم، روزى حضرت نرجسعليها‌السلام نزد من آمد وخم شد تا کفش مرا از پايم بيرون آورد، وبه من فرمود: (اى سرور من، کفشت را به من بده).

به او عرض کردم: بلکه تو سرور من وخانم من هستى، سوگند به خدا، پايم را به سوى تو دراز نمى کنم که کفشم را از پايم بيرون بياورى، ونمى گذارم تو براى من خدمت کنى، بلکه من تو را خدمت مى کنم ومنّت تو را به ديده مى نهم.

حکيمه گويد: در اين هنگام امام حسن عسکرىعليه‌السلام سخن مرا شنيد، به من فرمود: (اى عمه، خداوند بهترين پاداش را به تو بدهد). به محضر امام حسنعليه‌السلام رفتم وتا غروب در محضرش نشستم، در اين هنگام، حضرت نرجس را صدا زده وگفتم: لباس هايم را بياور تا بيرون روم.

امام حسنعليه‌السلام فرمود: نه، اى عمّه جان، امشب در خانه ما بمان، زيرا همين امشب به زودى نوزادى که در پيشگاه خدا، بزرگوار وارجمند است، وسراسر زمين را پس از مرگ زمين، زنده مى سازد، چشم به اين جهان مى گشايد.

حکيمه: اى آقاى من، اين فرزند از کدام مادرى متوّلد مى شود؟ ومن هيچ گونه اثر حمل را از نرجس نمى بينم.

امام حسن: اين فرزند را فقط نرجسعليها‌السلام ، به دنيا مى آورد.

حکيمه: من در اين وقت به سوى نرجس رفتم وپشت وشکم نرجس را ملاحظه کردم، هيچ گونه اثر حمل وباردارى مشاهده نکردم. به محضر امام حسنعليه‌السلام بازگشتم وعـرض کردم: اثرى از حمـل در نـرجسعليها‌السلام نمى بينم.

امام حسنعليه‌السلام لبخندى زد وآن گاه به من فرمود: هنگامى که وقت فجر فرا رسيد، آن حمل براى تو آشکار مى گردد، زيرا مَثَل نرجسعليها‌السلام همانند مَثَل مادر موسىعليه‌السلام است،که اثر حمل موسىعليه‌السلام در مادرش ظاهر نشد، وهيچ کس تا هنگام ولادتش، به آن اطلاع نيافت، زيرا به دستور فرعون شکم هاى زنان حامله را براى يافتن موسىعليه‌السلام مى شکافتند، ماجراى اين فرزند نيز همانند ماجراى موسىعليه‌السلام است.

حکيمه گويد: به حضور نرجس رفتم، وگفتار امام حسنعليه‌السلام را براى او بازگو کردم، فرمود: چيزى واثرى از حمل ديده نمى شود.

آن شب را در خانه امام حسنعليه‌السلام ماندم، ودر محضر امام شام خوردم، وسپس در کنار حضرت نرجسعليها‌السلام خوابيدم، وهر ساعت مراقب او بودم، او خوابيده بود، حيرت زده بودم وهرچه زمان مى گذشت به حيرتم افزوده مى شد، در آن شب، بسيار به نماز ومناجات ودعا پرداختم، وقتى که در نماز شب به نماز وِترْ رسيدم، نرجسعليها‌السلام از خواب برخاست، ووضو گرفت ومشغول نماز شب شد، به فضا نگاه کردم ديدم فجر اوّل طلوع کرده است، در قلبم شکى راه يافت، که نزديک اذان صبح شده ولى از نرجسعليها‌السلام در مورد ولادت حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف خبرى نيست.

ناگاه امام حسنعليه‌السلام در حجره صدا زد: (اى عمّه، شتاب نکن، که حادثه ولادت، نزديک شده است). در اين هنگام نرجسعليها‌السلام را مضطرب ديدم، او را در برگرفتم وبه سينه ام چسباندم، ونام اِلاهى را بر او خواندم، امام حسنعليه‌السلام صدا زد: (سوره قدر را بر او بخوان). متوجّه حضرت نرجسعليها‌السلام شدم وسوره( انّا اَنْزَلْناهُ فى لَيْلَةِ الْقَدْرِ.. ) . را بر او خواندم، وبه نرجسعليها‌السلام عرض کردم: حالت چگونه است؟ فرمود: (امرى که مولا وسرورم تو را به آن خبر داده، آشکار شد).، به نرجسعليها‌السلام نزديک شدم وبا توجه کامل مشغول خواندن سوره قدر که امام سفارش کرده بود شدم، شنيدم جنين هم در رحم نرجسعليها‌السلام همين سوره را همراه من تلاوت مى کند، وبه من سلام کرد. من از آنچه شنيدم، هراسناک شدم.

امام حسنعليه‌السلام صدا زد: (از امر خداوند متعال تعجّب نکن، خداوند متعال، در کودکى حکمت را براى ما گويا کرد، وما را وقتى بزرگ شديم حجّت خود در زمين قرار داد). هنوز سخن امام حسنعليه‌السلام تمام نشده بود که نرجسعليها‌السلام از برابر چشمانم پنهان شد، او را نديدم، گويى بين من واو پرده اى آويزان گرديد. فرياد کنان به محضر امام حسنعليه‌السلام رفتم، به من فرمود: (اى عمّه، باز گرد، که به زودى نرجسعليها‌السلام را در مکان خود مى يابی). بازگشتم، ديدم پرده اى که بين من واو حايل شده بود، برداشته شده است، ناگاه نرجسعليها‌السلام را ديدم، ونورى که چشمانم را خيره مى کرد، در او مشاهده کردم، ناگهان کودکى را درکنار نرجسعليها‌السلام ديدم که به سجده افتاده وزانوانش را بر زمين نهاده، ودو انگشت سبّابه اش را به سوى آسمان بلند نموده وچنين مى گويد:

(اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيکَ لَه، واَنَّ جَدّى مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ، واَنَّ اَبيِ اَميِرُ الْمُؤمِنيِنَ..).

گواهى مى دهم که معبودى جز خداى يکتا نيست، او همتا ندارد، وجدّم محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسول خداست، وپدرم اميرمومنان است؛ سپس نام همه امامانعليهم‌السلام را يک به يک به زبان آورد وبه امامت آنها گواهى داد. وقتى به خودش رسيد گفت:

(اَللّهُمَّ اَنْجِزْ ليِ وَعْديِ، واَتْمِمْ ليِ اَمْريِ، وثَبِّتْ وَطْاتَيِ، وامْلأ الأرضَ بى عَدْلً وقِسْطاً)؛

خداوندا، وعده نصرتى را که به من داده اى به آن وفا کن، وامر خلافت وامامت مرا تمام کن، وتسلّط بر زمين وانتقام از دشمنانم را براى من ثابت واستوار گردان، وسراسر زمين را، به وسيله من پر از عدل وداد کن.

درخشان ترين نور

در روايت ديگر از قول يکى از بانوان حرم امام حسنعليه‌السلام چنين آمده است: وقتى که امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف متولد شد نورى درخشان از او به سوى افق آسمان بالا رفت به گونه اى که صفحه آسمان را روشن ساخت، در ميان آن نور پرندگان سفيدى را ديدم که از آسمان به سوى زمين مى آمدند، وبال هاى خود را بر سر وصورت واعضاى حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف مى ماليدند وبه سوى آسمان باز مى گشتند.

امام حسنعليه‌السلام در حالى که خنده بر لب داشت فرمود: (اين پرندگان، فرشتگانى هستند که براى تبرّک جويى به وجود اين مولود فرود آمدند ورفتند، واين فرشتگان هنگام ظهور آن حضرت، از ياران او خواهند بود.(٣)

ودر حديث ديگرى آمده است که حکيمهعليها‌السلام مى گويد: امام حسنعليه‌السلام مرا صدا زد وفرمود: (اى عمّه پسرم را نزد من بياور).(٤) وقتى که روپوش را از بدن حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف برداشتم، او را ختنه کرده وناف بريده وپاک وپاکيزه يافتم، وديدم بر بازوى راستش چنين نوشته شده بود:( جاءَ الحق وزَهقَ الباطلُ، انَّ الباطِلَ کانَ زهوقاً ) (٥) حق آمد وباطل نابود شد، به يقين باطل نابود شدنى است.

نوزاد را به محضر امام حسنعليه‌السلام آوردم، وقتى که نگاه نوزاد به پدر افتاد سلام کرد، امام حسنعليه‌السلام او را به بغل گرفت، زبانش را به دهان نوزاد نهاد، ودست مبارک بر پشت وگوش، وبندهاى دست وپاى نوزاد کشيد، سپس خطاب به او فرمود: (اى پسرم، به قدرت خدا سخن بگو). حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف گفت:

اعوذُ بالله منَ الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم؛( ونُريدُ اَنْ نَمُنَّ على الذينَ استُضْعِفُوا فى الارضِ ونَجْعَلَهم اَئمةً ونجعلهم الوارثينَ؛ ونُمکِّنَ لهُم فى الارضِ ونُريَ فرعون وهامانَ وجُنُودَ هما مِنْهُم مّا کانوا يَحْذَرُونَ ) .(٦)

وخواستيم بر کسانى که در آن سرزمين فرودست شده بودند منّت نهيم وآنان را پيشوايان مردم گردانيم، وايشان را وارث زمين کنيم؛ ودر زمين قدرتشان دهيم واز طرفى به فرعون وهامان ولشکريانشان آنچه را که از جانب آن بيمناک بودند، بنمايانيم.

آن گاه آن نوزاد بر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وعلى اميرمؤمنان وساير امامان تا پدرش، با ذکر نام يکايک آنان درود فرستاد.

در آن جا پرندگانى ديده مى شدند که در بالاى سر آن حضرت جمع شدند، امام حسنعليه‌السلام يکى از آنان را صدا زد وفرمود: (اين کودک را حمل کن وبا خود ببر، واز او محافظت کن، ودر هر چهل روز او را نزد ما بياور).(٧)

يکى از آن پرندگان نزديک آمد، وآن نوزاد را در برگرفت وبا خود به سوى آسمان برد وساير پرندگان نيز به دنبال او حرکت کردند.

حکيمه مى گويد: شنيدم امام حسنعليه‌السلام فرمود: (تو را به همان کسى سپردم که مادر موسی؛ موسى را به او سپرد).(٨)

در اين هنگام نرجسعليها‌السلام گريه کرد، امام حسنعليه‌السلام به او فرمود: آرام باش، که شيرخوردن اين نوزاد بجز از سينه تو بر کس ديگر حرام است، به زودى به تو باز مى گردد، همان گونه که موسىعليه‌السلام به مادرش باز گردانده شد، واين است سخن خداوند در قرآن:( فَرَددنهُ الى اُمِّهِ کَى تَقَرَّ عَينُها ولا تَحْزَنَ ) (٩) ما موسى را به مادرش باز گردانديم تا چشمش روشن شود، وغمگين نباشد.

حکيمه گويد: به امام حسنعليه‌السلام عرض کردم: (اين پرنده چه کسى بود؟).

امام حسنعليه‌السلام در پاسخ فرمود: اين پرنده، روح القُدُس است که از طرف خدا وکيل امامان شده تا آنها را توفيق دهد وبه وسيله او در راه آموزه هاى علم وتربيت ثابت قدم شوند.

حکيمه مى گويد: پس از آن که چهل روز گذشت، آن کودک به امام حسنعليه‌السلام باز گردانده شد، امام حسنعليه‌السلام مرا طلبيد، به محضرش رفتم، ناگاه چشمم به کودکى افتاد که در پيش روى امام حسنعليه‌السلام راه مى رفت، عرض کردم (مولاى من، اين کودک دو ساله شده است).

امام حسنعليه‌السلام لبخندى زد وسپس فرمود: (رشد ونمو فرزندان پيامبران وامامان هرگاه امام باشند، با ساير مردم فرق دارد، کودکى از ما در يک ماه به اندازه يک سال کودکان ديگر، رشد مى کند، وکودک ما در رحم مادرش سخن مى گويد، وقرآن مى خواند، وخداوند متعال را پرستش مى کند، ودرهنگام شير خوردن، فرشتگان از آنها اطاعت مى کنند، هر صبح وشب بر او نازل مى شوند.(١٠)

حکيمه گويد: هر چهل روز يک بار اين کودک را مشاهده مى کردم، تا اين که او را چند روز قبل از وفات امام حسنعليه‌السلام به صورت يک مرد کامل يافتم، به طورى که او را نشناختم، به امام حسنعليه‌السلام عرض کردم: (اين آقا کيست که به من امر مى کند در پيش رويش بنشينم؟)

فرمود: اين پسر نرجسعليهم‌السلام ، وجانشين من است، من پس از مدّت اندکى از دنيا مى روم، سخن اين آقا را گوش دهيد واز او اطاعت کنيد. حکيمه مى گويد: پس از چند روزى امام حسنعليه‌السلام از دنيا رفت، مردم از خانه او پراکنده شدند، سوگند به خدا من هر روز صبح وشام او را مى ديدم، واز هر چه سؤال کنيد، او به من خبر مى دهد، ومن به شما خبر مى دهم. به خدا سوگند من وقتى مى خواهم از او سؤالى کنم، هنوز سؤال نکرده، جواب مرا مى دهد.(١١)

سخن گفتن امام مهدى عليه‌السلام

حکيمه مى گويد: سه روز از ولادت حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف گذشت، مشتاق ديدارش شدم، به خانه امام حسنعليه‌السلام رفتم، تقاضاى ديدار حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف را کردم، امام حسنعليه‌السلام فرمود: کسى که از تو به او شايسته تر است، او را با خود برده است. به خانه بازگشتم وروز هفتم ولادت او، به محضر امام حسنعليه‌السلام رفتم، ديدم حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف در گهواره قرار گرفته وچهره او هم چون ماه شب چهاردهم مى درخشد. امام حسنعليه‌السلام به من فرمود: نزد پسرم بيا، نزديک رفتم، امام حسنعليه‌السلام زبانش را در دهان مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف نهاد، سپس به او فرمود: (اى پسرم، سخن بگو!) حضرت مهدى در گهواره گفت: (اشهَدُ اَنْ لا اله الاّ اللهُ) گواهى مى دهم که معبودى جز خداى يکتا نيست.

سپس، صلوات ودرود بر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم واميرمؤمنانعليه‌السلام ويکايک امامانعليهم‌السلام تا پدرش فرستاد، آنگاه چنين خواند: بسم الله الرحمن الرحيم

( ونُريدُ اَنْ نَمُنَّ على الذينَ استُضْعِفُوا فى الارضِ.. ) .(١٢)

سپس، امام حسنعليه‌السلام به او فرمود: (اى پسرم، آنچه را که خداوند، بر پيامبران در سؤالاتش نازل کرده بخوان).

حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف نخست صحف آدمعليه‌السلام را تلاوت کرد، که به زبـان سريانى بود، سپس کتاب هاى ادريسعليه‌السلام ، نوحعليه‌السلام ، هـودعليه‌السلام ، صالحعليه‌السلام ، صحف ابـراهيم، تورات موسى، زبـور داوود، انجيل عيسىعليهم‌السلام ، وفرقان جدّم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را تلاوت نمود، سپس قصه هاى پيامبران ورسولان را بيان کرد.(١٣)

آن گاه امام حسنعليه‌السلام فرمود: هنگامى که پروردگارم مهدى اين اُمت را به من عطا فرمود، دو فرشته فرستاد، آنها فرزندم را با خود به سراپرده عرش اِلاهى بردند تا اين که در پيشگاه خداوند متعال ايستادند، خداوند به مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف فرمود: (مرحبا به تو اى بنده من، يارى دين وآشکار شدن فرمان من وهدايت بندگانم به وسيله تو است، به خودم سوگند ياد کرده ام که به وسيله تو بگيرم وببخشم، وبه وسيله تو بيامرزم،و به وسيله تو مجرمان را، عذاب کنم، اى فرشتگان اين کودک را با کمال ملاطفت، به نزد پدرش برگردانيد، وبه او از جانب من بگوييد: (اين کودک رد ضمان وسايه پر مهر ودر پناه حفظ وحرمت من است تا آن هنگام که حق به وسيله او تحقق يابد وباطل نابود شود، وهمه دين به طور خالص براى من باشد).(١٤)

نشانه هاى پيشاپيش حقانيت امام عليه‌السلام

ناگفته نماند، که اين حوادث شگفت انگيز در هنگام ماجراى ولادت حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف با اين ويژگى هاى فوق العاده وقبل از آن، بلکه بسيار بيشتر از اينها چنان که در بعضى از تواريخ وروايات آمده، همانند حوادث شگفت انگيز در مورد پيامبران وامامانعليهم‌السلام در سرآغاز ظهور آنها، از نشانه هاى پيشاپيش حقانيّت پيامبرى پيامبران، وامامتِ امامان است.

وجود حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف نسبت به ساير امامانعليهم‌السلام داراى امتيازات مضاعفى است، از اين رو، رخدادهاى حيرت انگيز از هنگام ولادت او، بلکه قبل از آن، بيشتر از امامان ديگر است، چرا که آن حضرت خاتم اوصيايى است که سراسر زمين را همان گونه که پر از ظلم وجور شده، پر از عدل وداد مى کند.

بنابراين، همه اين وقايع شگفت انگيز در رابطه با آن حضرت، عجيب وبر خلاف انتظار نخواهد بود، که از آن به اِرهاصات(١٥) تعبير مى شود، ودر کتاب حق اليقين روايات ديگرى نيز در ارتباط با اين حوادث شگفت انگيز نقل شده است:

يکى از اين روايات، روايت محمد بن عثمان عمروى(١٦) است، که او گفت: هنگامى که حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف متولد شد، امام حسن عسکرىعليه‌السلام فرمود به ابى عمرو پيام دهيد نزد من بيايد، پيام امام را به او رساندند، او به محضر امام حسنعليه‌السلام آمد، امام به او فرمود: (ده هزار(١٧) رِطْل نان، وبه همين مقدار گوشت، خريدارى کن، وبه حساب من بين مردم تقسيم کنيد) وعلى بن هاشم مى گويد: امام حسـنعليه‌السلام ، تعـداد بسيار گوسفند را به عنوان عقيقه براى حضـرت مهـدى عجل الله تعالى فرجه الشريف قربانى نمود.(١٨)

کنيز بودن مادر بعضى از امامان عليهما‌السلام

مادران بعضى از امامانعليهم‌السلام از جمله حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف کنيز بود، در نتيجه آنها از فرزندان کنيز بودند، به رغم پندار بعضى، اين موضوع هيچ گونه موجب کسر شأن امامانعليهم‌السلام نخواهد شد، چرا که در بينش اسلام ملاک برترى به تقواست، چنان که خداوند مى فرمايد:( اِنَّ اکرمَکُمْ عِنْدَ اللهِ اَتقاکُمْ ) (١٩) گرامى ترين شما در پيشگاه خداوند با تقواترين شما است؛ جد پيامبر ما يعنى، حضرت اسماعيلعليه‌السلام فرزند يک کنيز بود که هاجر نام داشت. زيرا، خداوند عمل وتقوا ومعرفت وايمان انسان را، چه از زن آزاده وچه از کنيز، معيار برترى مى داند، ودر حديث از امامانعليهم‌السلام آمده فرمودند: (ان اللهَ لا يَنظُرُ الى صُورِکُمْ، ولکن يَنظُرُ الى قلوبِکمْ)(٢٠) خداوند متعال به صورت هاى شما نمى نگرد، بلکه به قلب هاى شما مى نگرد.

نتيجه اين که: اگر يک کنيز از نظر ايمان وعمل صالح باشد از زن آزاده برتر است، چنان که به همين دليل يک عبد (برده وغلام) در پيشگاه خدا برتر از يک مرد آزاد است، اين از يک سو، واز سوى ديگر اسلام وهمه اديان آسمانى، طبقه بندى غير شرعى را امضا نکرده است، چرا که در بينش اسلام واديان آسمانى، عرب بر عجم، جز به تقوا برترى ندارد(٢١) وامام صادقعليه‌السلام فرمود: (انسانى که در نژاد با شرافت است با انسانى که از نژادى پست ودرسطح پايين است، با ملاک تقوا بر يکديگر برترى مى يابند، من اصل وريشه انسان ها را از خاک مى دانم، آدمعليه‌السلام پدر همه انسان ها، وحوّا مادر همه بشر است، يک خدا همه را آفريده، وهمه مخلوقات، بندگان خدا هستند).(٢٢) بنابراين، کنيز بودن مادر بعضى از امامانعليهم‌السلام به هيچ وجه عيبى براى آنها نخواهد بود.

آيا به زبان آوردن نام امام زمان عليهما‌السلام حرام است؟

در ميان علما وفقها اختلاف است که آيا نام گذارى وبه زبان جارى کردن نام مبارک آن حضرت جايز است يا حرام؟ چنان که قبلاً اشاره شد. مشهور بين فقها در زمان هاى اخير وعصر حاضر اين است که جايز است، زيرا حرام بودن آن را به عللى که ذکرمى شود به زمان غيبت صغرا(٢٣) اختصاص داشت، تا اين که در عصر شيخ بهايى(٢٤) اين موضوع به طور مشروح مطرح شد ومورد برسى قرار گرفت، وعلما کتاب هاى متعدّد در محور اين مسئله تأليف کردند، مانند: کتاب شرعية التسميه، جواز تلفّظ به نام امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف تأليف محقق داماد(٢٥) وکتاب تحريم التّسميه، تأليف شيخ ماحوزى(٢٦) ودر کتاب النّجم الثّاقب محدّث نورى، در اين باره بحث مفصّلى به ميان آمده است.(٢٧)

چهره حضرت مهدى عليه‌السلام

حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف از نظر سيرت وصورت شبيه ترين انسان ها به رسول خداست، شيخ صدوق در کتاب کمال الدين روايت مى کند که جابر بن عبدالله انصارى گفت: رسول خدا فرمود: (المهديُّ مِنْ وُلدى، اِسمُـهُ اسمى، وکنيتهُ، اَشبهُ الناس بى خَلقاً وخُلقاً...). مهـدى عجل الله تعالى فرجه الشريف از فرزندان من، همنام من وهم کنيه من است، او شبيه ترين انسان ها از نظر ظاهر وباطن به من است، براى او غيبتى حيرت انگيز رخ مى دهد که امت هايى در ارتباط با آن حضرت گمراه مى شوند، سپس همانند شهاب ثاقب آشکار مى گردد، وسراسر زمين را پس از آن که پر از ظلم وجور مى شود، پر از عدل وداد مى کند).(٢٨)

چنان که روايت شده، شکل وشمايل آن حضرت، همانند چهره رسول خداست، همان گونه که در کتاب بحارالانوار و... نقل شده است. محدّثين بر اساس اين روايات گفته اند: چهر ه حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف سفيد متمايل به سرخ است، پيشانى بلند، بينى باريک، گود چشم وداراى ابرو به هم پيوسته است. نور از چهره اش به گونه اى مى درخشد که بر سياهى موى محاسن وسرش چيره مى گردد، فرق سرش وبين دو موى جمع شده که مانند الف در ميان دو واو، است، گشاده دندان است، آخر موى سرش (چون گيسو) چيده شده، بين دو شانه اش پهن وسياه چشم است، ساق پا وشکمش هم چون ساق پا وشکم جدش حضرت علىعليه‌السلام است، ميان بالا است، بلکه ميان قامت وچهار شانه است. سر مبارکش مدوّر، گونه هايش نرم، وبرگونه راستش خالى هم چون ريزه مشکى که بر صفحه نقره افتاده است، موى عنبر بوى بر سرش بود، داراى شکل وقيافه جذّابى است که هيچ چشمى معتدل تر از آن را نديده است.(٢٩)

در روايت ديگر از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل شده فرمود: (... خداوند در نسل حسينعليه‌السلام امامانى را قرار داده که آنها براى اجراى دستورهاى من بر مى خيزند، ووصيت مرا حفظ مى کنند، نهمين آنها قائم اهل بيت من، واحياگر امت من، است که در شمايل وشکل وقيافه وگفتار وکردار، شبيه ترين انسان ها به من است، پس از غيبت طولانى وحيرت گمراه کننده ظهور مى کند، فرمان خدا ودين اِلاهى را آشکار مى سازد، به نصرت خداوند وفرشتگان خدا، تأييد ويارى مى شود، سراسر زمين را همان گونه که پر از ظلم وجور شده، پر از عدل وداد مى نمايد).(٣٠)