حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن جلد ۱

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن7%

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 808

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵
  • شروع
  • قبلی
  • 808 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 57512 / دانلود: 3362
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن جلد ۱

نویسنده:
فارسی

1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35

36

37

38

39

40

41

42

43

44

45

46

47

48

49

50

51

52

53

54

55

56

57

58

59

60

61

62

63

64

65

66

67

68

69

70

71

72

73

74

75

76

77

78

79

80

81

82

83

84

85

86

87

88

89

90

91

92

93

94

95

96

97

98

99

100

101

102

103

104

105

106

107

108

109

110

111

112

113

114

115

116

117

118

119

120

121

122

123

124

125

126

127

128

129

130

131

132

133

134

135

136

137

138

139

140

141

142

143

144

145

146

147

148

149

150

151

152

153

154

155

156

157

158

159

160

رئیس غلات، عبد اللّه بن سباء ملعون را تا سه روز حبس نمود و امر به توبه فرمود، چون قبول نکرد لاجرم او را بآتش سوزانید.

شما را بخدا خجالت ندارد که علماء شما روی تعصب و عادت و تبعیت از اسلاف، بنویسند مؤسس اساس تشیع این عبد اللّه ملعون بوده که بامر علیعليه‌السلام سوزانیده شده است و حال آنکه علماء شیعه در تمام کتب مربوطه، پیروی از ائمه خود نموده و عبد اللّه را ملعون خوانده اند. پس پیروان عبد اللّه هم ملعونند چه آنکه از غلات اند نه شیعیان خالص الولای آل محمّد و عترت طاهرۀ پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که از غلو دربارۀ آن خاندان جلیل دور و برکنارند.

اگر مؤسس اساس تشیع، عبد اللّه ملعون بوده و شیعیان پیرو آن بوده اند، چنانچه متعصّبین از علماء شما نوشته و دیگران هم کورکورانه تبعیّت از آنها نموده و در مجالس نقل می نمایند، لا اقل بایستی در یکی از کتب شیعه تمجیدی از او شده باشد.

اگر شما یک کتاب از علماء شیعۀ امامیه نشان دادید که تمجیدی از عبد اللّه ملعون نموده باشند، داعی تسلیم به تمام گفتارهای شما می شوم و اگر نشان ندادید (و هرگز نمی توانید نشان داد) پس بترسید از روز حساب و محکمه عدل الهی و شیعیان موحد پاک را پیروان عبد اللّه ملعون نخوانید و امر را بر عوام بی خبر مشتبه ننمائید.

و نیز از جنابعالی برادرانه تقاضا دارم چون اهل علم هستید، پیوسته روی قاعده علم و منطق و حقیقت صحبت کنید نه روی گفتار بی منطق و حقیقت و شهرتهای بی اساس که اعادی در اطراف شیعیان عناداً و لجاجاً نسبت داده اند.

حافظ : نصایح برادرانه شما مورد قبول و توجه هر عاقلی است، ولی اجازه بفرمائید حقیر هم من باب تذکر جملاتی بعرضتان برسانم.

داعی : بسیار ممنون می شوم، بفرمائید.

حافظ : شما در بیانات، پیوسته می فرمائید ما غلو درباره امامان نمی نمائیم و غلات را مردود و ملعون و اهل آتش می دانید، ولی در این دو شب مکرر کلماتی از شما شنیده می شود درباره امامان که روی قواعدی که خودتان بیان می نمائید، آنها

۱۶۱

راضی باین قبیل امور نیستند. ممکن است شما هم در موقع گفتار با ملاحظه باشید تا مورد طعن واقع نشوید.

داعی : داعی خشک و جامد و متعصّب و جاهل نمی باشم. خیلی ممنون می شوم که اگر لغزشی در گفتارم ظاهر شود یادآور شوید، چون انسان مرکز سهو و نسیان است. تمنی می کنم آنچه در این دو شب ملاحظه فرمودید بر خلاف رضای أئمّه هدی گفته شده که مطابقه با علم و عقل و منطق نمی کند، بیان فرمائید.

حافظ : در این دو شب مکرر از شما شنیدم در موقعی که نام امامان خود را می برید عوض آنکه بفرمائید رضی اللّه عنهم- سلام اللّه علیهم- صلوات اللّه علیهم - فرموده اید، و حال آنکه خود می دانید بحکم آیه شریفه سوره احزاب که می فرماید:( إِنَّ اللّٰهَ وَ مَلاٰئِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً ) (1) ، سلام و صلوات فقط مخصوص رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می باشد و حال آنکه شما در بیانات خود صلوات و سلام را درباره امامان نیز می آورید. بدیهی است این عمل بر خلاف نصّ صریح قرآن مجید است. از جمله ایراداتی که به شما می نمایند همین موضوع است که می گویند: این امر بدعت و اهل بدعت، اهل ضلالت اند.

اشکال در صلوات بر آل محمد و جواب آن

داعی : جامعه شیعه هرگز عملی بر خلاف نصّ ننموده و نمی نمایند، منتها در قرون ماضیه، اعادی آنها از خوارج و نواصب و امویها و اتباع آنها، بهانه جوییها نموده و برای آنکه شیعیان را اهل بدعت معرفی نمایند، دلایل ساختگی اقامه نمودند که بزرگان علمای شیعه جواب تمام آنها را داده و ثابت نموده اند که ما اهل بدعت نیستیم. قلم در دست دشمن که افتاد، تنها قاضی رفته، هرچه می خواهند می نویسند. جواب از همین موضوع هم مفصّلاً داده شده، ولی چون وقت گذشته از جواب مفصّل صرف نظر می نمایم. برای اینکه فرمایش شما بلاجواب نماند و امر

____________________

1- خدا و فرشتگانش بر روان پاک پیغمبر درود می فرستند؛ شما هم ای اهل ایمان، بر او درود بفرستید و سلام گویید (و تسلیم فرمان او شوید)؛ آیه 56 سوره 33 (احزاب).

۱۶۲

هم بر آقایان جلسا و برادران عزیزم مشتبه نگردد، مختصراً عرض می نمایم.

اولاً در این آیه، منع از سلام و صلوات بر دیگری ننموده، فقط امر می فرماید که بر مسلمانان لازم است که بر آن حضرت صلوات بفرستند.

ثانیاً همان خداوند متعال که این آیه را نازل فرموده در آیه 130 سوره 37 (صافات) می فرماید:( سَلَامٌ عَلَىٰ إِلْ يَاسِينَ ) .

یکی از خصایص بزرگ خاندان رسالت همین است که در قرآن همه جا سلام مخصوص بانبیاء عظام می نماید و می فرماید:( سَلاٰمٌ عَلیٰ نُوحٍ فِی الْعٰالَمِینَ ) ،( سَلاٰمٌ عَلیٰ إِبْرٰاهِیمَ ) ،( سَلاٰمٌ عَلیٰ مُوسیٰ وَ هٰارُونَ ) (1)

ولی در هیچ کجای قرآن سلام بر اولاد انبیاء ننمودند، مگر به اولادهای خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که می فرماید:( سَلَامٌ عَلَىٰ إِلْ يَاسِينَ ) . (یس)یکی از نام های خاتم الانبیاء است.

در معنای یس و این که س نام مبارک پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می باشد

چون می دانید که در قرآن مجید پنج اسم از دوازده اسم پیغمبر برای مزید بینائی امت ذکر گردیده و آن پنج اسم مقدس، محمد و احمد و عبد الله و نون و یس است و در اول سوره 36 می فرماید:( یس وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ ) (4)یا حرف نداء و س نام مبارک آن حضرت و اشاره به حقیقت و سویت اعتدالیه ظاهریه و باطنیه آن حضرت می باشد.

نواب : علّت اینکه میان حروف تهجّی (س) نام مبارک آن حضرت گردیده است چیست؟

داعی : عرض کردم اشاره ایست بعالم معنی و حقیقت اعتدال آن حضرت؛ چه آنکه حائز مقام خاتمیت کسی است که وجودش به حد اعتدال رسیده باشد و آن وقتی است که ظاهر و باطن او یکسان باشد و این مرتبه در وجود اقدس آن حضرت موجود بوده، فلذا با حرف (س) اثبات مقام برای آن حضرت

____________________

1- این آیات در سوره 37 (الصافات) می باشد.(آیات 79، 109، 120).

2- سوگند به قرآن حکیم که تو قطعاٌ از زسولان (خدا) هستی. (سوره یس، آیات 1-3).

۱۶۳

می نماید.

به بیان نزدیک تر به فهم عموم آنکه در میان حروف تهجّی، فقط (س) است که ظاهر و باطن آن مساوی است؛ به این معنی که از برای هر یک از حروف بیست و هشت گانه تهجّی در نزد علمای علم اعداد زبر و بیّنه ایست که در موقع تطبیق زبر و بیّنۀ هر حرفی قطعاً یا زبرش زیادتر است یا بیّنه اش.

نواب : قبله صاحب! ببخشید من جسارت می نمایم، چون که برای فهم مطالب بی طاقتم، مستدعی است در این شبها مطالب را به قسمی ساده و واضح بیان نمائید که مورد توجّه و قابل قبول فهم همه ما باشد، چون معنی زبر و بیّنه را نفهمیدیم، متمنی است با بیان ساده توضیح دهید تا حلّ معمّا گردد.

داعی : اطاعت می شود. زبر عبارت از صورت حرف است که روی کاغذ نوشته می شود، و بیّنه آن زیادتی است که در وقت تلفظ معلوم می آید.

(س) در روی کاغذ یک حرف است، ولی در وقت تلفظ سه حرف می شود: س و ی و ن در تلفظ ی و ن باو زیاد می شود، چون در میان بیست و هشت حرف تهجّی، فقط (س) است که در موقع تطبیق، حساب زبر و بیّنه اش مساوی می باشد.

(س) شصت عدد است بیّنه اش هم که عبارت از ی و ن باشد شصت است ی (10)-ن (50)می شود شصت.

به همین جهت خطاب می کند در قرآن مجید بخاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم یس اشاره به ظاهر و باطن پیغمبر؛ یعنی ای کسی که از حیث ظاهر و باطن واجد اعتدال می باشی.

مراد از آل یاسین آل محمداند

پس چون (س) نام مبارک آن حضرت می باشد در این آیه شریفه می فرماید:( سَلاٰمٌ عَلیٰ إِلْ یٰاسِینَ ) یعنی سلام بر آل محمّدعليهم‌السلام .

حافظ : این بیاناتی است که شما می خواهید با سحر کلام اثبات نمائید و الاّ در میان علماء چنین معنائی نیامده که سلام بر آل یس باشد.

داعی : تمنی می نمایم در منفیّات بطور جزم کلامی نفرمائید، بلکه بطریق تردید بفرمائید که در موقع جواب افسردگی حاصل نگردد. اگر شما از کتب علمای

۱۶۴

خود بی خبرید یا باخبرید و صلاح در تصدیق نمی دانید، ولی ما از کتب شما با خبر و انکار حق هم نمی نمائیم.

در کتب علمای بزرگ شما زیاد اشاره به این معنی شده است؛ از جمله ابن حجر مکّی متعصّب در ذیل آیه سیم از آیاتی که درصواعق محرقه (1) در فضایل اهل بیت نقل نموده، نوشته است که جماعتی از مفسرین از ابن عباس (مفسّر و حبر امت) نقل نموده اند که ان المراد بذلک سلام علی آل محمد؛ یعنی مراد از آل یاسین، آل محمّدند. پس سلام بر آل یس یعنی سلام بر آل محمّد؛ و می نویسد که امام فخر رازی ذکر نموده است:

ان أهل بیتهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ یسارونه فی خمسه اشیاء فی السّلام قال السّلام علیک أیها النبی و قال( سَلَامٌ عَلَىٰ إِلْ يَاسِينَ ) و فی الصلاه علیه و علیهم فی التشهد و فی الطهاره قال تعالی( طه ) یا طاهر و قال( وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا ) و فی تحریم الصدقه و فی المحبه قال تعالی( قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ ) و قال( قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَىٰ ) . (2)

و سیّد ابی بکر بن شهاب الدّین علوی در رشفه الصادی من بحر فضائل بنی النّبی الهادی(3) از جماعتی از مفسرین از ابن عباس و نقاش از کلبی نقل نموده که مراد از آل یس در آیه، آل محمّدند و امام فخر رازیتفسیر کبیر (4) ذیل همین آیه شریفه و جوهی در معنی آیه نقل نموده، در وجه دوم گفته است: مراد از الیاسین، آل محمّد (سلام اللّه علیهم اجمعین) اند.

____________________

1- صواعق المحرقه، ص147.

2-اهل بیت آن حضرت در پنج چیز با آن حضرت برابری می کنند: اول، در سلام فرموده: سلام بر پیغمبر بزرگوار، و نیز فرموده: سلام بر آل یس (یعنی سلام بر آل محمد) و دوم، در صلوات بر آن حضرت و بر ایشان در تشهد نماز. سیم در طهارت. خدای متعال فرموده است: طه؛ یعنی ای طاهر و درباره آنها آیه تطهیر را نازل فرموده، و چهارم، در تحریم صدقه که بر پیغمبر و اهل بیت آن حضرت، صدقه حرام است. پنجم، در محبت که خدای تعالی فرموده: بگو اگر شما دوست می دارید خدا را، پس متابعت نمائید مرا تا دوست بدارد خدا، شما را و درباره اهل بیت آن حضرت فرموده: محمد بگو (بامت)، من اجر و مزدی از شما نمی خواهم، مگر دوستی ذوی القربی و اهل بیت من. ( صواعق المحرقه، ص149).

3- رشفة الصادی من بحر فضائل النبی الهادی، ص56.

4- تفسیر کیبر، ج26، ص162.

۱۶۵

و نیز ابن حجر درصواعق (1) آورده که جماعتی از مفسّرین نقل نموده اند از ابن عباس که گفت:( سَلَامٌ عَلَىٰ إِلْ يَاسِينَ ) ، سلام بر آل محمّد است.

و اما راجع بصلوات بر اهل بیت طهارت، امری است مسلّم بین الفریقین حتّی بخاری(2) و مسلم(3) هم در صحیحین خود تصدیق دارند که پیغمبر فرمود: “بین من و اهل بیت من در صلوات جدائی نیندازید.”

صلوات بر آل محمد(صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )سنت و در تشهد نماز واجب است

مخصوصاً بخاری درصحیح (4) و مسلم در صحیح(5) و سلیمان بلخی حنفی در ینابیع المودة(6) حتی ابن حجر متعصّب در صواعق(7) و دیگران از علماء بزرگ شما از کعب بن عجزه نقل می کنند که چون آیه( إِنَّ اللّٰهَ وَ مَلاٰئِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ ) الخ نازل گردید، عرض کردیم: “یا رسول اللّه! طریقه سلام کردن بر تو را دانستیم. کیف نصلی علیک؛ چگونه صلوات بر شما بفرستیم.” حضرت فرمودند: “به این طریق صلوات بفرستید اللهم صل علی محمد و آل محمد” و در روایات دیگر کما صلیت علی ابراهیم و آل ابراهیم انک حمید مجید.

و امام فخر رازی درتفسیر کبیر (8) نقل می نماید که از رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سؤال نمودند: “چگونه صلوات بر شما بفرستیم.” فرمودند بگوئید:

اللهم صل علی محمد و علی آل محمد کما صلیت علی ابراهیم و علی آل ابراهیم و بارک علی محمد و علی آل محمد کما بارکت علی ابراهیم و علی آل ابراهیم انک حمید مجید .

____________________

1- صواعق المحرقه، ص148.

2- صحیح بخاری، ج4، ص106.

3- صحیح مسلم، ج2، ص106.

4- صحیح بخری، ج4، ص118.

5- صحیح مسلم، ج2، ص16.

6- ینابیع المودة، ج3، ص367.

7- صواعق المحرقه، ص147.

8- تفسیر کبیر، ج25، ص227.

۱۶۶

و ابن حجر(1) همین روایت را با مختصر اختلافی در الفاظ از حاکم نقل نموده، آنگاه اظهار عقیده و رأی نموده، گوید:و فیه دلیل ظاهر علی ان الامر بالصلوات علیه الصلوات علی آله ؛ یعنی در حدیث دلیل ظاهر است بر اینکه امر به صلوات بر پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صلوات بر آل آن حضرت هم هست؛ و نیز روایت نموده است که فرمود:لا تصلوا علیّ الصلاه البترا ؛ یعنی صلوات بترا و بریده بر من نفرستید عرض کردند: “یا رسول اللّه! صلوات ابترا کدام است؟” فرمود: “اینکه بگوئید:اللهم صل علی محمد، بلکه بگوئید: اللهم صل علی محمد و علی آل محمد ”.

و نیز از دیلمی(2) نقل نموده که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: الدعاء محجوب حتی یصلی علی محمد و آله؛ یعنی دعا در حجاب می ماند(و مستجاب نمی شود) تا صلوات بر محمّد و آل محمّد بفرستند.

و از شافعی نقل می کنند که گفت:

یا اهل بیت رسول الله حبکم

فرض من الله فی القرآن انزله

کفاکم من عظیم القدر انکم

من لم یصل علیکم لا صلاه له(3)

نظر به فرموده رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که:الصلاه عمود الدین ان قبلت قبل ما سواها و ان ردت رد ما سواها ؛(4) قبولی تمام اعمال بسته به نماز است و نظر باخباری که عرض شد، قبولی نماز هم به صلوات بر محمّد و آل محمّد است؛ چنانچه شافعی خود اقرار نموده است.

و سید أبی بکر بن شهاب الدین علوی از کتابرشفه الصّادی من بحر

____________________

1- صواعق المحرقه، ص147.

2- صواعق المحرقه، ص148- ینابیع المودة، ج2، ص343.

3-ای اهل بیت رسول اللّه! دوستی شما را خدا در قرآن مجید واجب نموده. در بزرگی مقام و مرتبه شما همین بس است که هر کسی بر شما صلوات نفرستد، نماز او قبول نمی شود (مراد شافعی، صلوات در تشهد نماز است که اگر عمداً ترک کنند، باعث بطلان و عدم قبولی نماز است) . (صواعق المحرقه، ص148).

4-نماز ستون و نگاهبان دین است؛ اگر نماز قبول شد، ما سوای آن از اعمال قبول می شود و اگر نماز رد شد، ما سوای آن هم رد می شود . (منهاج الصالحین، ج1، ص130).

۱۶۷

فضائل بنی النبی الهادی (1) بیاناتی در وجوب صلوات بر محمّد و آل محمّد دارد و دلائلی از نسائی و دارقطنی و ابن حجر و بیهقی از أبو بکر طرطوسی از أبو اسحاق مروزی و از سمهودی و نو وی در تنقیح و شیخ سراج الدین قصیمی یمنی آورده که صلوات بر آل محمّد بعد از نام مبارک محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در تشهد نماز واجب است که چون وقت گذشته، از بیان مفصّل آن صرفنظر نموده و قضاوت را بضمیر پاک آقایان واگذار می نمایم.

پس آقایان تصدیق می فرمائید که سلام و صلوات بر اهل بیت پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بدعت نیست، بلکه سنّت و عبادتی است که دستور خود پیغمبر است و انکار این معنی را قطعاً نمی کنند، مگر خوارج و نواصب و متعصّبین عنود و مبغضین لجوج خذلهم اللّه که امر را بر برادران اهل سنّت مشتبه نموده و می نمایند.

بدیهی است کسانی که در این حکم، قرین خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستند و در ذکر مقدم بر غیرند، قیاس آنان بر دیگران نمودن و دیگران را بر آنها ترجیح دادن از سفاهت و جهالت یا تعصّب و بی خبری است.

در این موقع چون شب از نصف گذشته و آثار کسالت در بعض جلساء ظاهر مجلس را ختم نمودیم؛ پس از صرف چای و قرار اینکه فردا شب زودتر تشریف بیاورند؛ متفرّق گردیدند.

۱۶۸

جلسه سیم لیله یکشنبه 25 رجب 1345

۱۶۹
۱۷۰

جلسه سیم لیله

یکشنبه 25 رجب 1345

(از نماز مغرب فارغ شدیم، آقایان تشریف آوردند. بعد از تعارفات معموله، مشغول صرف چای شدند. داعی هم نماز عشاء را خاتمه داده، با خیال آسوده برای اصغای کلمات آقایان حاضر شدم).

حافظ : قبله صاحب! دیشب که به منزل رفتیم خیلی خود را ملامت کردم که چرا ما دقت بیشتری در باب عقاید ارباب ملل نمی کنیم و فقط ببعض کتب متعصّبین(بقول شما) اکتفا می کنیم که حقیقت از ما پوشیده ماند.

داعی : از آنجایی که خدای تعالی در آیه 149 سوره 6 (انعام)می فرماید:( قُلْ فَلِلّٰهِ الْحُجَّهُ الْبٰالِغَهُ ) ،(1) مجلس دیشب حجّتی از حجج الهی بود که آقایان در ابتدای صحبت قدری از عادت بیرون آمده و با دیدۀ انصاف و علم و عقل بعرایض داعی توجه نمائید و بدانید که آنچه را می گویم، روی موازین علم و عقل و منطق و حقیقت است، و آنچه بسمع مبارک آقایان رسانیده و ذهن شما را مشوب نموده اند، روی عناد و لجاج مردمان متعصّب خود خواه بوده است.

خدا را شاهد می گیرم که در این مجالس هیچ نظری ندارم که در گفتار خود غالب آیم و آقایان را مغلوب نمایم، بلکه مانند همیشه هدف و مقصدم دفاع از حریم تشیّع و ابراز حق و حقیقت است.

حافظ : از جملات بیانات دیشب شما کشف شد که شیعه بر طبقات مختلفه می باشند. آیا کدام طبقه از شیعه را ذیحق و گفتار و عقاید آنها را حق می دانید؟ چنانچه ممکن است طبقات شیعه را برای روشن شدن مطلب بیان فرمائید که ما بدانیم در کدام قسمت وارد بحث شویم.

____________________

1- بگو: دلیل رسا (و قاطع) برای خدا است(دلیلی که برای هیچ کس بهانه ای باقی نمی گذارد).

۱۷۱

داعی : شب گذشته عرض نکردم که شیعه بر طبقات مختلفه هستند، بلکه شیعه بآن معنی که شرح دادم؛ یعنی بندگان مطیع خدا و پیغمبر و پیروان خاندان رسالت به امر آن حضرت، یک طبقه بیشتر نیستند، ولی طبقات بازیگری بنام تشیّع خودنمائی و مردم جاهل بی خبر را بدور خود جمع نمودند و از نام مقدّس شیعه سوء استفاده نموده و عقاید باطل بلکه کفر و زندقه را باین نام میان مردم انتشار دادند، لذا مردمان بی خبر که تحقیق در حقایق نمی نمایند، بنام شیعه در تاریخ از آنها یاد نموده اند و آنها چهار طبقه اصلی هستند که از آن چهار طبقه اصلی هم فقط دو فرقه باقی مانده اند و دو فرقۀ آنها بکلّی از میان رفته اند و از هر طبقۀ آنها طبقات دیگر پیدا شدند.

و آن چهار فرقه عبارتند: از زیدیه و کیسانیّه و قداحیّه و غلات.

عقاید زیدیه

فرقه اول زیدیه می باشند و آنها کسانی هستند که خود را اتباع زید بن علی بن الحسینعليهم‌السلام می دانند و زید را بعد از امام زین العابدینعليه‌السلام امام می دانند و الحال در یمن و اطراف آن زیدیها بسیار می باشند.

عقیده آنها بر آن است که هر علوی فاطمی که عالم و زاهد و شجاع باشد و علاوه خروج به سیف و شمشیر نموده و مردم را دعوت بخود نماید، آن امام است.

و چون جناب زید در زمان خلافت هشام بن عبد الملک اموی بواسطه فشار و ظلم بنی امیه در کوفه خروج کرد و شربت شهادت نوشید (چنانچه پریشب شرح حال آن بزرگوار را بمناسبتی عرض نمودم) او را امام دانسته و پیروی او را بر خود حتم می دانند.

و حال آنکه مقام جناب زید بالاتر از آنست که چنین نسبتی را باو بدهند.

جناب زید از سادات بزرگ بنی هاشم بوده، در زهد و علم و فضل و فهم و دین و ورع و عبادت و شجاعت و سخاوت، برجسته قوم و پیوسته قائم اللیل و صائم النهار بوده. رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خبر شهادت آن جناب را داده، چنانچه از حضرت سید الشهداء أبا عبد اللّه الحسینعليه‌السلام رسیده که

۱۷۲

فرمود:

وضع رسول الله یده علی صلبی قال یا حسین سیخرج من صلبک رجل یقال له زید یقتل شهیدا فاذا کان یوم القیمه یتخطی هو و اصحابه رقاب الناس و یدخله الجنه (1) .

ولی خود جناب زید ابداً ادعای امامت نداشته و این تهمتی است که بآن حضرت نسبت داده اند و الاّ آن جناب خود را تابع و مطیع امامت برادر بزرگوارش حضرت امام محمّد باقرعليه‌السلام می دانسته، ولی بازیگرانی بعد از آن حضرت قائل باصلی شدند که

لیس الامام من جلس فی بیته و ارخی ستره بل الامام کلّ فاطمی عالم صالح ذو رای یخرج بالسیف. (2)

مردم را دعوت به امامت آن حضرت نموده و تشکیلاتی دادند به اصطلاح، دکانی برای پیشرفت مقاصد خود باز نمودند و آنها پنج فرقه گردیدند: مغیریه، جارودیه، ذکیریه، خشبیه، خلقیه.

عقاید کیسانیه

فرقۀ دوم، کیسانیّه بودند و آنها أصحاب کیسان مولا، و آزاد کرده علیّ بن أبی طالبعليه‌السلام بشمار می رفتند.

آنها قائل بامامت محمّد بن الحنفیّه فرزند بزرگ حضرت أمیر المؤمنین بعد از حسنینعليهما‌السلام بودند.

ولی جناب محمّد خود چنین داعیه ای نداشته، بلکه او را سیّد التابعین می گفتند در علم و زهد و ورع و تقوی و اطاعت امر مولی معروف بوده.

بعضی بازیگرها دستاویز نمودند قضیه مخالفت های او را با حضرت سجاد امام زین العابدینعليه‌السلام و دلیل بر ادعای او قرار دادند. و حال آنکه اصل حقیقت این

____________________

1- رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست مبارکش را گذارد بر پشت من و فرمود: “یا حسین، زود است بیرون می آید از صلب تو مردی که او را زید می گویند. کشته می شود در حال شهادت. چون روز قیامت شود خود و اصحابش پا می گذارند بر گردنهای مردم و داخل بهشت می شوند.(بحارالانوار،ج46،ص199- کفایة الاثر، ص308). (بدیهی است مراد، اصحابی هستند که بنام نهضت در مقابل ظلم بنی امیه با آن حضرت قیام نمودند).

2- امام نیست آن کسی که در خانه بنشیند و خود را بپوشاند از مردم، بلکه امام هر فاطمی، عالم، صالح، صاحب رأی است که خروج به شمشیر بنماید.(من لا یحضر الفقیه، ج4، ص34 -مجمع البحرین، ج2، ص308).

۱۷۳

نبود که ادعای امامت داشته، بلکه مقصود جناب محمّد از این مخالفتها اثبات مقام حضرت سجادعليه‌السلام امام چهارم بوده که باین طریق مریدهای جاهل و معتقدین سادۀ خود را متوجه سازند که من واجد این مقام نیستم. کما آن که در همان مسجد الحرام، بعد از ثبوت حق در مقابل حجر الاسود و اقرار حجر به امامت حضرت سجادعليه‌السلام که در کتب اخبار و تواریخ مفصّلاً ثبت گردیده، أبو خالد کابلی که سر سلسلۀ معتقدین به آن جناب بود، با جمعی از معتقدین بامامت محمّد، تبعیت از جناب محمّد نموده و بامامت حضرت سجاد معترف شدند.

ولی یک عده از شیادها، جمعی از عوام بی خرد بی خبر را بر آن عقیده نگاهداشتند باین بهانه که جناب محمّد شکسته نفسی نموده و در مقابل بنی امیه سیاست اقتضای چنین امری را نمود. و الاّ امامت جناب محمّد مسلّم است و بعد از وفات جناب محمّد هم ثابت ماندند و گفتند: جناب محمّد نمرده، بلکه در شعب جبل رضوی پنهان گردیده، زمانی بیرون آید و جهان را پر از عدل و داد کند و ایشان چهار فرقه بوده اند.

مختاریه، کربیه، اسحاقیه، حربیه؛(ولی بر این عقیده امروز کسی باقی نمانده).

عقاید قدّاحیه

طایفه سیم قدّاحیه اند؛ اصل مذهب این طایفه ظاهراً تشیّع، ولی باطناً کفر محض است و اصل تشکیلات این مذهب بدست میمون ابن سالم یا(دیصان)معروف به قدّاح و عیسی چهار لختان در مصر شروع شد و باب تأویلات را در قرآن مجید و اخبار بمیل خود باز نمودند.

و از برای شریعت ظاهر و باطنی قرار دادند و گفتند: باطن شریعت را خداوند بپیغمبر و پیغمبر بعلی و او هم بفرزندان و شیعیان خالص تعلیم داد و گویند: کسانی که باطن شریعت را دانستند از قید طاعت و عبادت ظاهریه آزاد و آسوده شدند.

و ایشان مذهب را بر هفت پایه قرار دادند، به هفت پیغمبر معتقدند و به هفت امام معترفند و امام هفتم را غائب و منتظر ظهور آن هستند و ایشان دو طایفه بودند:

۱۷۴

ناصریه : اصحاب ناصر خسرو علوی که در اشعار و گفتار و کتابهای خود به نام شیعه، بسیار مردم را بکفر و الحاد کشانیده و در طبرستان شیوع بسیار داشتند.

صباحیه : طایفۀ دویم اصحاب حسن صبّاح که اصلاً اهل مصر و بایران آمده و واقعۀ اسفناک و فتنۀ بزرگ الموت را در قزوین برپا کرد و باعث قتلهای فراوان شد که در تاریخ مفصّلاً ثبت است که این مجلس مختصر مقتضی شرح مفصّل حالات تاریخی آن نمی باشد.

عقاید غلات

طایفۀ چهارم غالیه اند که پست ترین اقوام و طوایفی هستند که به نام تشیّع معروف شده اند و تمامی آنها کافر و نجس و فاسد و مفسد می باشند و آنها هفت فرقۀ اصلی هستند:

سبائیه، منصوریه، غرابیه، بزیغیه، یعقوبیه، اسماعیلیه، ازدریه.

شرح حالات و پیدایش آنها را شب گذشته مختصراً به اقتضای مجلس عرض کردم. ما جامعه شیعه امامیۀ اثناعشریه، بلکه تمام مسلمین دنیا از آنها و عقاید آنها بری و آنها را انجس از هر نجس و کافر ملحد بیدین می دانیم.

و هر عقیده ای به نام شیعه روی قاعده کفر و الحاد صراحتاً یا کنایتاً در السنه و افواه مشهور و در بعض کتب عمداً یا سهواً درج گردیده، بیشتر از این طایفه می باشند که خود را شیعه علی می خوانند.

ولی جماعت شیعه امامیۀ اثناعشریه که زائد بر صد ملیون جمعیّت در دنیا هستند، از این عقاید فاسده دور، بلکه اصل دین و مذهب پاک و لبّ و لباب شریعت را که بوسیله باب علم رسول اللّه علیّ بن أبی طالب أمیر المؤمنینعليه‌السلام رسیده، در نزد آنها یافت می شود.

عقاید شیعه امامیه اثناعشریه

طایفه پنجم، شیعه امامیه و فرقۀ حقّۀ اثناعشریه اند که لبّ لباب شریعت را مطابق عقل و نقل دارا هستند و اصل شیعۀ واقعی اینها هستند و آن چهار فرقه شیعۀ قلاّبی اند.

و خلاصه عقیده این شیعیان حقیقی را برای شما به طور فهرست عرض

۱۷۵

می نمایم تا بعدها نسبت های غلط به آنها ندهید.

جامعۀ شیعه امامیه معتقدند بوجود ذات واجب الوجود حضرت احدیت جلّ و علا که اوست واحد و أحد که شبیه و عدیل و نظیر ندارد؛ نه جسم است و نه صورت؛ نه جوهر است و نه عرض؛ و از جمیع صفات امکانیه معرّا و مبرّا می باشد؛ بلکه خالق جمیع اعراض و جواهر است و شریکی در خلق موجودات و افاضه فیوضات بر موجودات ندارد.

بعضی از عرفا صفات سلبیه پروردگار را بشعر آورده و گفته اند:

نه مرکّب بود و جسم نه جوهر نه عرض

بیشریک است ومعانی توغنی دان خالق

و چون ذات واجب الوجود هرگز رؤیت نشود و از طرفی هم بایستی خلق را هدایت و راهنمائی نماید، لذا رسل و فرستادگانی از جنس بشر برگزیده کامل عیار، برای هدایت افراد بشر با دلائل و براهین و معجزات و بیّنات و دستورات کافیه، به اقتضای حال و احتیاجات اهل هر زمان فرستاده که عدد آنها بسی بسیار و بیشمار است و تمامی آنها در تحت اوامر پنج پیغمبر اولو العزم کهنوح شیخ الانبیاء و ابراهیم خلیل الرحمن و موسی کلیم الله و عیسی روح الله -علی نبیّنا و آله وعليهم‌السلام باشند، هادی و راهنمای بشر بودند و پیغمبر آخر وجود اقدس خاتم الانبیاء محمد مصطفیصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می باشد که دین و شریعت او تا روز قیامت باقی و بر قرار است.

جماعت شیعه معتقدند کهحلال محمد حلال الی یوم القیمه و حرامه حرام الی یوم القیمه و شریعته مستمره الی یوم القیمه .(1)

و خداوند متعال از برای جمیع اعمال از نیک و بد سزا و جزائی معین فرموده که در بهشت یا دوزخ بآنها داده می شود.

و روزی که برای سزا و جزای اعمال معین گردیده یوم الجزاء گویند که بعد از تمام شدن عمر دنیا، تمام خلایق را از نیک و بد من الاوّلین و الآخرین همه را زنده می کند با همین بدن عنصر جسمانی(نه بدن لطیف و هورغلیائی)بصحرای محشر می آورد بعد از محاکمه و رسیدگی، هر یک را

____________________

1- حلال محمد حلال است تا روز قیامت،و حرام آن حضرت هم حرام است تا روز قیامت،و شریعت او هم باقی و مستمر است تا روز قیامت. (بصائر الدرجات، ص168).

۱۷۶

به جزای خود می رساند.

چنانچه در کتب آسمانی عموماً بالخصوص تورات و انجیل و قرآن مجید خبر داده است و سند محکم و ثابت و محقق ما همین قرآن کریم است که با سند متّصل دست نخورده و تحریف نگردیده از زمان رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ما رسیده و ما عامل بدستورات آن هستیم و امیدواریم که عند اللّه مأجور باشیم و به جمیع احکام واجبۀ مندرجه در این کتاب اقدس اعظم از قبیل نماز و روزه و زکاه و خمس و حج و جهاد و غیره معتقدیم.

و همچنین به فروعات و واجبات و مستحبات و دستوراتی که به وسیله رسول خدا به ما رسیده، معترف و عازم و جازم به عمل با توفیقات خداوند متعال هستیم.

و از جمیع معاصی و گناهان کبیره و صغیره از قبیل شراب و قمار و زنا و لواط و ربا و قتل نفس و ظلم و غیر آنها از آنچه در قرآن مجید و اخبار وارده منع از آنها گردیده، اجتناب می نمائیم.

و ما جماعت شیعه معتقدیم همان قسمی که احکام و دساتیر الهیّه، آورنده ای دارد که خداوند متعال او را برگزیده و به آدمیان معرفی نموده، بعد از وفات آورنده که رسول خدا می باشد، بایستی نگاه دارنده ای باشد که حافظ و حارس و نگاهبان آن دین و شریعت باشد؛ همان قسمی که پیغمبر و آورنده دین را خدا بر انگیزد و به مردم معرفی نماید؛ وصیّ و خلیفه و نگاهدار دین را هم بایستی خداوند انتخاب فرماید و به وسیله پیغمبر بامت معرفی نماید؛ چنانچه تمام انبیاء بامر خدای متعال اوصیاء خود را معرفی نمودند، پیغمبر خاتم هم که اکمل و افضل از همه آنها بوده، برای جلوگیری از فساد و اختلاف، امت را به حال خودشان نگذارده و اوصیاء خود را به امر پروردگار روی سنّت جاریه به آنها معرّفی فرموده.

و عدد آن اوصیاء منصوص رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که از جانب خدای متعال معرفی شدند، دوازده می باشد:

اولهم سید الاوصیاء علی بن أبی طالب فبعده ابنه حسن ثم اخوه الحسین ثم ابنه علی زین العابدین ثم ابنه محمد باقر العلوم ثم ابنه جعفر الصادق ثم ابنه موسی الکاظم ثم ابنه علی الرضا ثم ابنه محمد التقی ثم ابنه علی النقی ثم ابنه حسن العسکری ثم ابنه

۱۷۷

محمد المهدی و هو الحجه القائم الذی غاب عن الانظار لا عن الامصار، یملأ الله الارض به قسطا و عدلا کما ملئت ظلما و جورا.(1)

اعتقاد شیعه امامیه آن است که این دوازده امام بر حق، از جانب خدا بوسیلۀ پیغمبر بما معرفی شدند که دوازدهمی آنها بنا بر اخبار متواتر و مستفیض که از علماء شما هم بسیار رسیده، غیبت اختیار نموده مانند غیبتی که در تمامی ادوار انبیاء و اوصیاء بوده و آن وجود مقدس را خداوند ذخیره قرار داده، برای رفع ظلم و نشر عدل و مصلح کلّ است که تمام اهل عالم انتظار ظهور چنین مصلحی را دارند.

خلاصه جماعت شیعه معتقدند بجمیع احکام خمس که در قرآن مجید و اخبار صحیحه که بوسیله روات معتبره از طرق اهل بیت طهارت و عترت پاک رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مؤمنین نیک فطرت، از صحابه خاصّ آن حضرت به آنها رسیده، از اول باب طهارت تا آخرین باب دیات شکر می کنم خداوند متعال را که بداعی توفیق عنایت فرمود تا از روی تحقیق و منطق و برهان، نه از راه تقلید آباء و امهات باین عقاید مقدّسه معتقد و افتخار باین دین و مذهب دارم.

و هر کس در این دین و مذهب گفتگوئی دارد یا در شکّ و شبهه باشد، داعی برای حلّ شبهات و اثبات حقایق بحول و قوّه پروردگار حاضرم. (صدای مؤذّن برخاست و موقع نماز شد. پس از فراغت از نماز و صرف چای جناب حافظ افتتاح کلام نمودند).

حافظ : قبله صاحب! خیلی ممنون شدم که شرح حالات فرق شیعه را بیان نمودید. ولی در کتب اخبار و ادعیه شما مطالبی وارد است که ظواهر آنها بر خلاف گفتار شما. کفر و الحاد شیعه اثنی عشریه را مخصوصاً می رساند.

داعی : خوب است آن اخبار و ادعیه و موارد اشکال را بیان فرمایید تا حقّ

____________________

1- ( اولین آن ها سید اوصیاء، علی بن ابی طالب و بعد از او پسرش امام حسن سپس برادرش امام حسین سپس پسر امام حسین علی زینت عالدان، سپس پسرش محمد شکافنده علوم، سپس پسرش جعفر صادق، سپس پسرش موسی کاظم، سپس پسرش علی الرضا، سپس پسرش محمد تقی، سپس پسرش امام علی النقی، سپس پسرش اما حسن عسکری، سپس پسرش محمد مهدی و او حجت قائمی است که از دیدگان نهان است نه از روزگار، که خداوند زمین را به وسیله او پر از عدل و داد می کند، همان طور که پر از ظلم و فساد شده بود.) (ینابیع المودة، ج3، ص284- غایة المرام، ج4، ص119).

۱۷۸

آشکار گردد.

اشکال راجع به خبر معرفت

حافظ : اخبار زیادی دیده ام ولی آنچه الحال در نظر دارم در تفسیر صافی(1) که بقلم یکی از علماء و مفسرین بزرگ شما فیض کاشی می باشد، خبری نقل می کند که روزی حضرت حسین “الشهید بالطف” در مقابل اصحاب ایستاد و گفت:

أیها الناس، ان الله تعالی جل ذکره ما خلق العباد الا لیعرفوه فاذا عرفوه عبدوه و اذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عباده من سواه قال رجل من اصحابه بابی انت و امی یا بن رسول الله ( صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )فما معرفه الله قال عليه‌السلام معرفه اهل کل زمان امامهم الذی تجب علیهم طاعته .(2)

جواب از اشکال

داعی : اولا باید بسلسله سند خبر توجه کرد که آیا این خبر صحیح است یا موثق و معتبر و حسن است یا ضعیف قابل توجه است یا مردود؟ بر فرض صحّت، بخبر واحدی نتوان نصوص صریحۀ در توحید از آیات قرآن مجید و اخبار متواترۀ از طرق آل اطهار و أئمۀ هدی سلام اللّه علیهم اجمعین را از ظواهر خود منصرف ساخت.

شما چرا این همه اخبار و احادیث و گفتار أئمۀ دین را در توحید و مناظراتی را که بزرگان از أئمه اثنی عشر که در مواقع مقتضی با مادّیین و دهریین نموده اند و اثبات توحید خالص فرموده اند نمی بینید و بآنها توجه نمی نمایید؟

در حالی که تمام تفاسیر مهمه شیعه و کتب اخبار از قبیل توحید مفضّل و توحید صدوق و کتاب توحید از بحار الانوار علامۀ مجلسی قدّس اللّه اسرارهم و سایر کتب

____________________

1- تفسیر صافی، ج5، ص75.

2- ای مردم، خداوند جل ذکره خلق نفرموده است بندگان را مگر برای شناختن او؛ پس زمانی که او را شناختند، عبادتش کردند و همین که عبادت کردند مستغنی شوند بعبادت او از عبادت هرچه غیر او است مردی از اصحاب عرض کرد: “پدر و مادرم فدای تو باد پسر پیغمبر! حقیقت معرفت خدا چیست؟” فرمود: “معرفت و شناختن اهل هر زمان است؛ امامی را که اطاعتش بر ایشان لازم است.” (کنز الفوائد، ص151).

۱۷۹

توحیدیه علمای بزرگ شیعه امامیه، مملو از اخبار متواتره از اهل بیت طهارت است.

چرا رساله(النکت الاعتقادیّه) ابو عبد اللّه محمّد بن محمّد بن نعمان معروف به (مفید) که از مفاخر علمای شیعه در قرن چهارم و متوفی سال 413 قمری بوده، و همچنین اوائل المقالات فی المذاهب و المختارات تألیف آن بزرگوار را مطالعه نمی کنید و نیز مراجعه نمی نمائید به کتاب احتجاج(1) شیخنا الاجلّ ابو منصور احمد بن علی بن أبی طالب الطّبرسی، تا بدانید امام بر حق حضرت رضاعليه‌السلام و السّلام چگونه در مقابل مخالفین و منکرین توحید، اثبات توحید خالص فرموده، که می گردید خبرهای واحد متشابهی را پیدا می کنید و بآنها اتکاء نموده و شیعیان را مورد حمله قرار می دهید؟

چه خوش گوید شاعر عرب:

أ تبصر فی العین منی القذی

و فی عینک الجذع لا تبصر(2)

مثل اینست که آقایان محترم بکتابهای خودتان دقیق نمی شوید تا خرافات و موهومات بلکه کفریات مندرجۀ در آن کتابها را که یضحک به الثکلی است ببینید و از خجالت سر بلند ننمائید، حتّی در صحاح معتبره خودتان بقدری اخبار خنده آور نقل شده که عقل را مبهوت و حیران می نماید.

حافظ : خنده آور گفتار و کلمات شما است که تخطئه می نمائید کتبی را که در عظمت و بزرگی مانند آن نیامده، مخصوصاًصحیحین بخاری و مسلم که عموم علمای ما اتفاق دارند بقطعیّت احادیث مندرجۀ در آنها و اگر کسی انکار این دو کتاب و اخبار مندرجه در آنها را بنماید و در مقام تخطئه آنها برآید، در حقیقت انکار اصل مذهب سنّت و جماعت را نموده؛ زیرا که مدار اعتبار این جامعه بعد از قرآن مجید باین دو کتاب بزرگ است؛ چنانچه ابن حجر مکّی در اوّل صواعق محرقه(3) اگر به نظرتان رسیده باشد نوشته است:الفصل فی بیان کیفیت ها (ای کیفیه خلافه أبی بکر)

____________________

1- احتجاج، باب280-283، ص353-365.

2- آیا می بینی در چشم من ریزه خاشاک را اما در چشم خود چوب خرما را نمی بینی؟ (کنایه از اینکه عیب کوچک مرا می بینی ولی عیب بزرگ خود را نمی بینی؟).

3- صواعق محرقه، ص9-14.

۱۸۰

181

182

183

184

185

186

187

188

189

190

191

192

193

194

195

196

197

198

199

200

201

202

203

204

205

206

207

208

209

210

211

212

213

214

215

216

217

218

219

220

زيتون كه در فلان موضع است از بهشت.

پس جبرئيل او را ملاقات كرد و گفت: برگرد بسوى پدرت كه او وفات يافته است و ما ماءمور شده ايم به كار سازى او و نماز كردن بر او.

پس چون غسل را تمام كردند جبرئيل گفت: پيش بايست اى هبة الله و نماز كن بر پدرت، پس پيش ايستاد و هفتاد و پنج تكبير گفت: هفتاد تكبير براى تفضيل آدم و پنج تكبير براى سنت.

و فرمود: آدم پيوسته عبادت خدا مى كرد در مكه، پس چون خدا خواست روح او را قبض نمايد ملائكه را فرستاد تا تختى و حنوطى و كفنى از بهشت بياورند، و چون حوا ملائكه را ديد رفت كه حايل شود ميان آدم و ايشان.

آدم گفت: بگذار مرا با رسولان پروردگارم، پس ملائكه او را قبض روح كردند و غسل دادند او را به سدر و آب، و از براى قبر او لحد قرار دادند و گفتند: اين سنت فرزندان اوست بعد از او. پس عمر حضرت آدمعليه‌السلام نهصد و سى و شش سال بود و در مكه مدفون شد، و ميان آدم و نوح هزار و پانصد سال بود.(۱)

و به سند صحيح از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: چون حضرت آدمعليه‌السلام فوت شد و وقت نماز بر آن حضرت شد، هبة الله به جبرئيل گفت كه: پيش رو اى فرستاده خدا و نماز كن بر پيغمبر خدا.

جبرئيل گفت: خدا ما را امر كرد كه پدر تو را سجده كنيم، پس ما پيشى نمى گيريم بر نيكان فرزندان او، و تو از نيكوكارترين ايشانى.

پس پيش ايستاد و پنج تكبير گفت بر آدمعليه‌السلام عدد نمازهائى كه خدا بر امت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم واجب گردانيده است، و اين سنت جارى شد در فرزندان او تا روز قيامت.(۲)

و در حديث معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: حضرت آدم خواهش ميوه كرد

____________________

۱- قصص الانبياء راوندى ۶۵.

۲- تهذيب الاحكام ۳ / ۳۳۰؛ من لا يحضره الفقيه ۱ / ۱۶۳.

۲۲۱

و هبة الله رفت كه آن ميوه را تحصيل نمايد، جبرئيل او را ملاقات كرد و گفت: به كجا مى روى؟

گفت: آدم بيمار است و ميوه مى خواهد.

جبرئيل گفت: برگرد كه خدا قبض روح او كرد.

چون برگشت، آدمعليه‌السلام را ديد كه قبض روحش شده است، پس ملائكه او را غسل دادند و گذاشتند و امر كردند هبة الله را كه پيش رود و بر او نماز گزارد، و وحى كرد خدا به او كه پنج تكبير بر او بگويد و او را سراشيب به قبر برند و قبرش را مسطح كنند.

پس گفت: چنين كنيد با مرده هاى خود.(۱)

و در حديث معتبر ديگر فرمود: سى تكبير بر آدمعليه‌السلام گفته شد، بيست و پنج تكبيرش برداشته شد و پنج تكبير باقى ماند.(۲)

مؤ لف گويد: شايد حديث سى تكبير محمول بر تقيه باشد، و پنج تكبير محمول بر واجب باشد، و هفتاد تكبير زيادتى براى فضيلت حضرت آدم مستحب بوده باشد، و به اين نحو ميان احاديث جمع مى توان كرد.

و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: قبر آدمعليه‌السلام در حرم خداست.(۳)

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: وفات حضرت آدم در روز جمعه بود.(۴)

و اكابر علماى اسلام روايت كرده اند كه: چون حق تعالى آدمعليه‌السلام را از جنة الماءوى بر زمين فرستاد، از مفارقت بهشت وحشت بهم رسانيد، پس از خدا سؤ ال كرد كه او را انس دهد به درختى از درختان بهشت، پس بسوى او درخت خرمائى فرستاد كه مونس او بود در حيات او، چون وقت وفات او شد به فرزندان خود گفت: من انس مى گرفتم به او در

____________________

۱- خصال ۲۸۱.

۲- قصص الانبياء راوندى ۶۶.

۳- كافى ۴ / ۲۱۴.

۴- خصال ۳۱۶.

۲۲۲

حيات خود و اميد دارم كه بعد از وفات نيز مونس من باشد، چون من بميرم تركه اى از آن بگيريد و دو حصه كنيد و هر دو را در كفن من بگذاريد، پس فرزندان آدم چنين كردند و پيغمبران بعد از او متابعت او كردند و در جاهليت مندرس شده بود، پس حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن را احيا كرد و سنت گرديد.(۱)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: چون آدمعليه‌السلام از دنيا رحلت فرمود، شماتت كرد به او شيطان و قابيل، پس جمع شدند در زمين و سازها و ملاهى را پيدا كردند از براى شماتت به موت آدمعليه‌السلام ، پس هر چه در زمين هست از اين قسم چيزها كه مردم به لهو و باطل از آن لذت مى يابند از آن است كه آنها پيدا كردند.(۲)

و عامه و خاصه از وهب بن منبه روايت كرده اند كه: شيث، آدمعليه‌السلام را در غارى كه در كوه ابوقبيس است كه آن را غار الكنز مى گويند دفن كرد و در آنجا بود تا زمان غرق شدن، و در زمان غرق، نوحعليه‌السلام آن را بيرون آورد در تابوتى و با خود به كشتى برد.(۳)

و به سندهاى معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حق تعالى وحى نمود به نوحعليه‌السلام در وقتى كه در كشتى بود كه هفت شوط بر دور خانه كعبه طواف كند، چون از طواف فارغ شد از كشتى فرود آمد به ميان آب و آب تا زانوهاى او بود، پس تابوتى بيرون آورد كه استخوانهاى حضرت آدمعليه‌السلام در آن بود و تابوت را داخل كشتى كرد و طواف بسيار بر دور كعبه كرد و كشتى روانه شد تا به كوفه رسيد، پس خدا امر فرمود زمين را كه آبهاى خود را فرو برد، پس آبها را از مسجد كوفه فرو برد چنانچه ابتدايش از آن مسجد شده بود، پس نوحعليه‌السلام تابوت آدم را گرفت و در نجف اشرف دفن نمود.(۴)

مؤ لف گويد: احاديث مستفيض است در آنكه آدم و نوحعليهما‌السلام در نجف اشرف در عقب اميرالمؤ منينعليه‌السلام مدفونند، پس آن احاديث كه وارد شده است كه آدم در مكه مدفون است

____________________

۱- تهذيب الاحكام ۱ / ۳۲۶.

۲- كافى ۶ / ۴۳۱.

۳- معارف ابن قتيبه ۱۹؛ قصص الانبياء راوندى ۷۲.

۴- كامل الزيارات ۳۸.

۲۲۳

محمول است بر آنكه اول در آنجا مدفون شده بوده است.

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: عمر شريف آدمعليه‌السلام نهصد و سى سال بود.(۱)

و سيد ابن طاووس رضى الله عنه گفته است كه در صحف ادريسعليه‌السلام خوانده ام كه حضرت آدمعليه‌السلام ده روز بيمارى تب كشيد و وفاتش در روز جمعه يازدهم محرم بود، و در غارى كه در كوه ابوقبيس بود رو به كعبه مدفون شد، و عمرش از روزى كه روح در او دميدند تا وفات او هزار و سى سال بود، و حوا بعد از او به يك سال و پانزده روز بيمار شد و فوت شد و در پهلوى آدم مدفون شد.(۲)

و سيد ابن طاووس رضى الله عنه گفته است كه: در سفر سوم تورات يافتم كه عمر حضرت آدمعليه‌السلام نهصد و سى سال بود، و محمد بن خالد برقى در كتاب بدا از حضرت صادقعليه‌السلام روايت كرده: عمر آدم نهصد و سى سال بود.(۳)

مؤ لف گويد: ميان مورخان و مفسران در عمر آدمعليه‌السلام خلاف است، بعضى گفته اند: هزار سال براى او مقدر شده بود، شصت سال را به داودعليه‌السلام بخشيد و انكار كرد و باز عمرش هزار سال شد؛ و بعضى گفته اند كه: نهصد و سى و شش سال بود؛ و بعضى گفته اند كه: نهصد و سى سال بود.(۴) و از احاديث سابقه معلوم شد كه يكى از دو قول آخر صحيح است، و ممكن است كه نهصد و سى و شش سال باشد، و در بعضى از احاديث كسر را كه آحاد باشد ذكر نكرده باشند و اكتفا به مئات و عشرات نموده باشند، و در عرف اين قسم تعبير كردن شايع است.

و به سند معتبر از امام حسنعليه‌السلام منقول است كه: اول كسى كه بعد از آدمعليه‌السلام مبعوث

____________________

۱- بحار الانوار ۱۱ / ۶۵ و ۲۶۸.

۲- سعد السعود ۳۷.

۳- سعدالسعود ۴۰، و در آن ((نهصد و سى و شش سال )) است

۴- عرائس المجالس ۴۸؛ معارف ابن قتيبه ۱۹؛ تاريخ طبرى ۱ / ۹۸.

۲۲۴

گرديد، حضرت شيث بود و عمر او هزار سال و چهل روز بود.(۱)

و در حديث ابوذر رضى الله عنه گذشت كه: لغت شيث سريانى بود و پنجاه صحيفه بر او نازل شد.(۲)

و اكثر ارباب تاريخ گفته اند كه: دويست و سى و پنج سال كه از عمر آدمعليه‌السلام گذشت، شيث متولد شد و عمرش نهصد و دوازده سال بود و در غار ابوقبيس در پهلوى پدر و مادرش مدفون شد.(۳)

و سيد ابن طاووس ذكر كرده است كه: در صحف ادريس ديدم كه حق تعالى شيث را پيغمبر كرد و پنجاه صحيفه بر او فرستاد كه در آنها دلايل خدا و فرايض و احكام و سنن و شرايع و حدود الهى بود، پس در مكه معظمه ماند و اين صحيفه ها را بر فرزندان آدم مى خواند و تعليم ايشان مى نمود و عبادت خدا مى كرد و كعبه را معمور مى كرد و حج و عمره بجا مى آورد تا آنكه عمر او نهصد و دوازده سال شد، پس بيمار شد و پسر خود ايوس را طلب كرد و او را وصى خود گردانيد و امر فرمود او را به تقوى و پرهيزكارى از خدا، و چون فوت شد ايوس او را غسل داد با قينان، پس ايوس و مهلائيل پسر قينان، پس ايوس پيش ايستاد و بر او نماز كرد و دفن كردند او را در جانب راست آدم در غار ابوقبيس.(۴)

____________________

۱- تفسير قمى ۲ / ۲۷۰، و در آن ((هزار و چهل سال )) است

۲- خصال ۵۲۴؛ تاريخ طبرى ۱ / ۱۰۷.

۳- كامل ابن اثير ۱ / ۵۴؛ تاريخ طبرى ۱ / ۱۰۲.

۴- سعدالسعود ۳۷، و در آن ((انوش )) به جاى ((ايوس )) است

۲۲۵
۲۲۶

باب سوم: در بيان قصص حضرت ادريسعليه‌السلام است

۲۲۷
۲۲۸

حق تعالى فرموده است كه( وَاذْكُرْ‌ فِي الْكِتَابِ إِدْرِ‌يسَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقًا نَّبِيًّاوَرَ‌فَعْنَاهُ مَكَانًا عَلِيًّا ) (۱) يعنى: ياد كن در قرآن ادريس را بدرستى كه او بود بسيار تصديق كننده و بسيار راستگو و پيغمبر، و بالا برديم او را به مكان بلند.

و در كتب معتبره از وهب روايت كرده اند: حضرت ادريسعليه‌السلام مردى بود فربه و گشاده سينه و موهاى بدنش كم بود، و موى سرش بسيار بود، و يكى از گوشهايش بزرگتر از ديگرى بود، و موى ميان سينه اش باريك بود،(۲) ، و آهسته سخن مى كرد، و چون راه مى رفت گامها را نزديك به يكديگر مى گذاشت.

و او را براى ادريس گفته اند كه حكمتهاى خدا و سنتهاى اسلام را بسيار درس مى گفت، و او در ميان قوم خود تفكر نمود در عظمت و جلال الهى پس گفت كه: اين آسمانها و زمينها و اين خلق عظيم و آفتاب و ماه و ستارگان و ابر و باران و ساير مخلوقات را پروردگارى هست كه تدبير اينها مى كند و به اصلاح مى آورد اينها را به قدرت خود، پس بايد كه آن پروردگار را بندگى كنيم چنانچه سزاوار اوست، پس خلق كرد با طايفه اى از قوم خود و ايشان را پند مى داد و خدا را به ياد ايشان مى آورد و ايشان را از عقاب او مى ترسانيد و دعوت مى كرد ايشان را به عبادت خالق اشيا، پس پيوسته يكى بعد از ديگرى اجابت او مى نمودند تا هفت نفر شدند، پس هفتاد نفر شدند تا آنكه هفتصد نفر شدند، و چون به هزار تن رسيدند به ايشان گفت: بيائيد اختيار كنيم از نيكان خود صد نفر

____________________

۱- سوره مريم : ۵۶ و ۵۷.

۲- در قصص الانبياء راوندى ۷۸ و معارف ابن قتيبه ۲۰: ((كان رقيق الصوت )) يعنى صدايش نازك بود.

۲۲۹

را، پس اختيار كرد صد تن را، از صد تن هفتاد تن راو از هفتاد تن ده تن را و از ده تن هفت تن را اختيار كرد، پس گفت: بيائيد تا اين هفت تن دعا كنند و باقى ديگر آمين بگويند شايد پروردگار ما دلالت كند ما را بسوى عبادت خود، پس دستها بر زمين گذاشتند و بسيار دعا كردند چيزى بر ايشان ظاهر نشد، پس دست بسوى آسمان بلند كردند و دعا كردند پس خدا وحى كرد بسوى ادريس و او را پيغمبر گردانيد و او را و هر كه به او ايمان آورده بود دلالت كرد بر عبادت خود.

و پيوسته ايشان عبادت خدا مى كردند و شرك به خدا نمى آورند تا خدا ادريس را بسوى آسمان بالا برد، و منقرض شدند آنها كه متابعت او كرده بودند بر دين او مگر اندكى، پس اختلاف در ميان ايشان بهم رسيد و بدعتها احداث كردند تا نوحعليه‌السلام بر ايشان مبعوث شد.(۱)

و در حديث ابوذر گذشت كه: حق تعالى بر ادريس سى صحيفه نازل ساخت.(۲)

و در بعضى روايات وارد شده است كه: او اول كسى بود كه به قلم چيزى نوشت، و اول كسى بود كه جامه دوخت و پوشيد و پيشتر پوست مى پوشيدند، و چون خياطى مى كرد تسبيح و تهليل و تكبير و تمجيد خدا مى كرد.(۳)

و به سندهاى معتبر بسيار از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه مسجد سهله خانه ادريس پيغمبرعليه‌السلام بود كه در آنجا خياطى مى كرد و نماز مى كرد، هر كه در آنجا دعا كند حق تعالى حاجتش را برآورد و او را در قيامت بالا برد به مكان بلند كه درجه ادريس است.(۴)

به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر منقول است كه: ابتداى پيغمبرى ادريسعليه‌السلام آن بود كه در زمان او پادشاه جبارى بود، روزى سوار شد به عزم سير، پس

____________________

۱- علل الشرايع ۲۷.

۲- خصال ۵۲۴؛ تاريخ طبرى ۱ / ۱۰۷.

۳- قصص الانبياء راوندى ۷۹.

۴- قصص الانبياء راوندى ۸۰؛ كافى ۳ / ۴۹۴.

۲۳۰

گذشت به زمين سبز خوش آينده اى كه ملك يكى از رافضيان بود يعنى مؤ منان خالص كه ترك دين باطل كرده و بيزارى از اهل آن مى كردند پس آن زمين او را خوش آمد و از وزيران خود پرسيد: از كيست اين زمين؟

گفتند: از بنده اى است از بندگان پادشاه كه فلان رافضى است.

پادشاه او را طلبيد و زمين را از او خواست.

او گفت كه: عيال من به اين زمين محتاج ترند از تو.

پادشاه گفت: به من بفروش من قيمت آن را مى دهم.

گفت: نمى بخشم و نمى فروشم، ترك كن ذكر اين زمين را.

پادشاه در غضب شد و متغير گرديد و غمناك و متفكر با اهل خود برگشت. و او زنى داشت از ازارقه و او را بسيار دوست مى داشت و در كارها با او مشورت مى كرد، چون در مجلس خود قرار گرفت زن را طلبيد كه با او مشورت كند، چون زن او را در نهايت غضب ديد از او پرسيد كه:اى پادشاه!تو را چه داهيه عارض شده است كه چنين غضب از روى تو ظاهر گرديده است؟

پادشاه قصه زمين را به او نقل كرد، و آنچه او به صاحب زمين گفته بود و آنچه صاحب زمين به او گفته بود.

زن گفت:اى پادشاه!كسى غم مى خورد و به غضب مى آيد كه قدرت بر تغيير و انتقام نداشته باشد، و اگر نمى خواهى كه او را بى حجتى بكشى، من تدبيرى در باب كشتن او مى كنم كه زمين بدست تو در آيد و تو را نزد اهل مملكت خود در اين باب عذرى بوده باشد. پادشاه گفت: آن تدبير چيست؟

زن گفت: جماعتى از ازارقه را كه اصحاب منند مى فرستم به نزد او كه او را بياورند و نزد تو شهادت بدهند كه او بيزارى جسته است از دين تو، پس جايز مى شود تو را كه او را بكشى و زمين را بگيرى.

پادشاه گفت: پس بكن اين كار را. و آن زن اصحابى چند داشت از ازارقه كه بر دين آن زن بودند و حلال مى دانستند كشتن رافضيان از مؤ منان را، پس آن جماعت را طلبيد و

۲۳۱

ايشان نزد پادشاه شهادت دادند كه آن رافضى بيزار شد از دين پادشاه و به اين سبب پادشاه او را كشت و زمين او را گرفت.

پس حق تعالى در اين وقت براى آن مؤ من غضب كرد بر ايشان و وحى فرمود به ادريس كه: برو به نزد آن جبار و به او بگو كه: راضى نشدى به اينكه بنده مرا به ستم كشتى تا آنكه زمين او را نيز براى خود گرفتى و عيال او را محتاج و گرسنه گذاشتى؟ بعزت خود سوگند مى خورم كه در قيامت از براى او از تو انتقام بكشم و در دنيا پادشاهى را از تو سلب كنم و شهر تو را خراب كنم و عزتت را به ذلت بدل كنم و به خورد سگان بدهم گوشت زن تو را، آيا تو را مغرور كرد اى امتحان كرده شده حلم من؟

پس حضرت ادريسعليه‌السلام بر پادشاه داخل شد در وقتى كه در مجلس نشسته بود و اصحابش بر دورش نشسته بودند و گفت:اى جبار!من رسول خدايم بسوى تو؛ و رسالت را تمام ادا كرد. آن جبار گفت كه: بيرون رو از مجلس من اى ادريس كه از دست من جان نخواهى برد. پس زنش را طلبيد و رسالت ادريس را به او نقل كرد. زن گفت: مترس از رسالت خداى ادريس كه من كسى را مى فرستم كه ادريس را بكشد و باطل شود رسالت خداى او و آنچه پيغام براى تو آورده بود. پادشاه گفت: پس بكن.

و ادريس اصحابى چند داشت از رافضيان مؤ منان كه جمع مى شدند در مجلس او و انس مى گرفتند به او و ادريس انس مى گرفت به ايشان، پس خبر داد ادريس ايشان را به آنچه خدا به او وحى كرد و رسالتى كه به آن جبار رسانيد، پس ايشان ترسيدند بر ادريس و اصحاب او، و ترسيدند كه او را بكشند.

و آن زن چهل تن از ازارقه را فرستاد كه ادريس را بكشند، چون آمدند به آن محلى كه در آنجا ادريس با اصحاب خود مى نشست، او را در آنجا نيافتند و برگشتند، و چون اصحاب ادريس يافتند كه ايشان به قصد كشتن او آمده بودند متفرق شدند و ادريس را يافتند و به او گفتند كه:اى ادريس!در حذر باش كه اين جبار اراده كشتن تو را دارد و امروز چهل نفر از ازارقه را براى كشتن تو فرستاده بود، پس از اين شهر بيرون رو.

ادريس در همان روز با جماعتى از اصحاب خود از آن شهر بيرون رفت، و چون سحر

۲۳۲

شد مناجات كرد و گفت: پروردگارا!مرا فرستادى بسوى جبارى پس رسالت تو را به او رسانيدم و مرا تهديد به كشتن كرد و اكنون در مقام كشتن من است اگر مرا بيابد، خدا وحى فرمود به او كه: از شهر او بيرون رو و به كنارى رو و مرا با او بگذار كه بعزت خودم سوگند كه امر خود را در جارى گردانم و گفته تو و رسالت تو را در حق او راست گردانم.

ادريس گفت: پروردگارا!حاجتى دارم.

حق تعالى فرمود: سؤ ال كن تا عطا نمايم.

ادريس گفت: سؤ ال مى كنم كه باران نبارى بر اهل اين شهر و حوالى و نواحى آن تا من سؤ ال كن كه ببارى.

خدا فرمود:اى ادريس!شهرشان خراب مى شود و اهلش به گرسنگى و مشقت مبتلا مى شوند.

ادريس گفت: هر چند بشود من چنين سؤ ال مى كنم.

حق تعالى فرمود: من به تو عطا كردم آنچه سؤ ال نمودى و باران بر ايشان نمى فرستم تا از من سؤ ال كنى و من سزاوارترم از همه كس به وفا نمودن به عهد خود.

پس ادريس خبر داد اصحاب خود را به آنچه از خدا سؤ ال كرد از منع باران از ايشان و به آنچه خدا وحى كرد بسوى او، و گفت:اى گروه مؤ منان!از اين شهر بيرون رويد به شهرهاى ديگر؛ پس بيرون رفتند و عدد ايشان بيست نفر بود؛ پس پراكنده شدند در شهرها و شايع شد خبر ادريس در شهرها كه از خدا چنين سؤ ال كرده است.

و ادريس رفت بسوى غارى كه در كوه بلندى بود و در آنجا پنهان شد، و حق تعالى ملكى را به او موكل گردانيد كه نزد هر شام طعام او را مى آورد، و او در روزها روزه مى داشت و هر شام ملك از براى او طعام مى آورد. و حق تعالى پادشاهى آن جبار را سلب كرد و او را كشت و شهرش را خراب كرد و گوشت زنش را به خورد سگان داد به سبب غضب نمودن براى آن مؤ من،و در آن شهر جبارى ديگر معصيت كننده پيدا شد، پس بيست سال بعد از بيرون رفتن ادريسعليه‌السلام ماندند كه يك قطره باران بر ايشان نباريد و به مشقت افتادند آن گروه، و حال ايشان بد شد و از شهرهاى دور آذوقه مى آوردند.

۲۳۳

و چون كار ايشان بسيار تنگ شد با يكديگر گفتند: اين بلا كه بر ما نازل شده است به سبب اين است كه ادريس از خدا خواسته است كه تا او سؤ ال نكندت باران از آسمان نبارد، و او از ما پنهان شده است و جايش را نمى دانيم و خدا به ما رحيم تر است از او، پس راءى همه بر اين قرار گرفت كه توبه كند بسوى خدا و دعا و تضرع و استغاثه نمايند و سؤ ال نمايند كه باران آسمان بر شهر ايشان و حوالى آن ببارد.

پس پلاسها پوشيدند و بر روى خاكستر ايستادند و خاك بر سر خود مى ريختند و بازگشت نمودند بسوى خدا به توبه و استغفار و گريه و تضرع، تا خدا وحى كرد بسوى ادريسعليه‌السلام كه:اى ادريس!اهل شهر تو صدا بلند كرده اند بسوى من به توبه و استغفار و گريه و تضرع، و منم خداوند رحمان رحيم، قبول مى كنم توبه را و عفو مى نمايم از گناه، و رحم كردم بر ايشان و مانع نشد مرا از اجابت ايشان در سؤ ال باران چيزى مگر آنچه تو سؤ ال كرده بودى كه باران بر ايشان نبارم تا از من سؤ ال كنى، پس سؤ ال كن از من اى ادريس تا باران بر ايشان بفرستم.

ادريس گفت: خداوندا!من سؤ ال نمى كنم.

حق تعالى فرمود:اى ادريس!سؤ ال كن.

گفت: خداوندا!سؤ ال نمى كنم.

پس حق تعالى وحى فرمود بسوى آن ملكى كه ماءمور بود كه هر شب طعام ادريسعليه‌السلام را ببرد كه: حبس كن طعام را از ادريس و از براى او مبر.

پس چون شام شد، طعام ادريس نرسيد، محزون و گرسنه شد و صبر كرد، و چون در روز دوم نيز طعام نرسيد گرسنگى و اندوهش زياد شد، و چون در شب سوم طعامش نرسيد مشقت و گرسنگى و اندوهش عظيم شد و صبرش كم شد و مناجات كرد كه: پروردگارا!روزى را از من بازداشتى پيش از آنكه جانم را بگيرى؟

پس خدا وحى كرد به او كه:اى ادريس!به جزع آمدى از آنكه سه شبانه روز طعام تو را حبس كردم. و جزع نمى كنى و پروا ندارى از گرسنگى و مشقت اهل شهر خود در مدت بيست سال، و من از تو سؤ ال كردم كه ايشان در مشقتند و من رحم كرده ام بر ايشان، سؤ ال

۲۳۴

كن كه كن باران بر ايشان ببارم، سؤ ال نكردى و بخل كردى بر ايشان به سؤ ال كردن، پس گرسنگى را به تو چشانيدم و صبرت كم شد و جزعت ظاهر گرديد، پس از اين غار پائين رو و طلب معاش از براى خود بكن كه تو را به خود گذاشتم كه چاره روزى خود بكنى و طلب نمائى.

پس ادريس از جاى خود فرود آمد كه طلب خوردنى بكند براى رفع گرسنگى، و چون به نزديك شهر رسيد دودى ديد كه از بعضى خانه ها بالا مى رود، پس بسوى آن خانه رفت و داخل شد و ديد پير زالى را كه دو نان را تنگ گرفته است و بر آتش انداخته است، گفت:اى زن!مرا طعام بده كه از گرسنگى بى طاقت شده ام.

زن گفت:اى بنده خدا!نفرين ادريس براى ما زيادتى نگذاشته است كه به ديگرى بخورانيم. و سوگند ياد كرد كه: مالك چيزى بغير اين دو گرده نان نيستم و گفت: برو و طلب معاش از غير مردم اين شهر بكن.

ادريس گفت: آنقدر طعام به من بده كه جان خود را به آن نگاه دارم و در پايم قوت رفتار بهم رسد كه به طلب معاش بروم.

زن گفت: اين دو گرده نان است: يكى از من است و ديگرى از پسر من است، اگر قوت خود را به تو دهم مى ميرم، و اگر قوت پسر خود را به تو دهم او مى ميرد و در اينجا زيادتى نيست كه به تو بدهم.

ادريس گفت: پسر تو طفل است و نيم قرص براى زندگى او كافى است، و نيم قرص براى من كافى است كه به آن زنده بمانم و من و او هر دو به اين يك گرده نان اكتفا مى توانيم نمود. پس زن گرده نان خود را خورد و گرده ديگر را ميان ادريس و پسر خود قسمت كرد. چون پسر ديد كه ادريس از گرده نان او مى خورد اضطراب كرد تا مرد، مادرش گفت:اى بنده خدا!فرزند مرا كشتى؟!

ادريس گفت: جزع مكن كه من او را به اذن خدا زنده مى گردانم، پس ادريس دو بازوى طفل را به دو دست خود گرفت و گفت:اى روحى كه بيرون رفته اى از بدن اين پسر!به اذن خدا برگرد بسوى بدن او به اذن خدا، و منم ادريس پيغمبر. پس روح طفل برگشت بسوى

۲۳۵

او به اذن خدا.

پس چون آن زن سخن ادريس را شنيد و پسرش را ديد كه بعد از مردن زنده شد گفت: گواهى مى دهم كه تو ادريس پيغمبرى؛ و بيرون آمد و به صداى بلند فرياد كرد در ميان شهر كه: بشارت باد شما را به فرج كه ادريس به شهر شما در آمده است.

و ادريس رفت و نشست بر موضعى كه شهر آن جبار اول در آنجا بود و آن بر بالاى تلى بود، پس به گرد آمدند نزد او گروهى از اهل شهر او و گفتند:اى ادريس!آيا بر ما رحم نكردى در اين بيست سال كه ما در مشقت و تعب و گرسنگى بوديم؟ پس دعا كن كه خدا باران بر ما ببارد.

ادريس گفت: دعا نمى كنم تا بيايد اين پادشاه جبار و جميع اهل شهر شما همگى پياده با پاهاى برهنه و از من سؤ ال كنند تا من دعا كنم. چون آن جبار اين سخن را شنيد چهل كس فرستاد كه ادريس را نزد او حاضر گردانند، چون به نزد او آمدند گفتند: جبار ما را فرستاده است كه تو را به نزد او بريم، پس آن حضرت نفرين كرد بر ايشان و همگى مردند. چون اين خبر به آن جبار رسيد پانصد نفر فرستاد كه او را بياورند، چون آمدند و گفتند كه ما آمده ايم كه تو را به نزد جبار بريم آن حضرت گفت: نظر كنيد بسوى آن چهل نفر كه چگونه مرده اند، اگر برنگرديد شما را نيز چنين كنم، گفتند:اى ادريس!ما را به گرسنگى كشتى در مدت بيست سال و الحال نفرين مرگ بر ما مى كنى، آيا تو را رحم نيست؟

ادريس گفت: من به نزد آن جبار نمى آيم و دعاى باران نمى كنم تا جبار شما با جميع اهل شهر شما پياده و پابرهنه بيايند به نزد من. پس آن گروه برگشتند بسوى آن جبار و سخن آن حضرت را به او نقل كردند و از او التماس كردند كه با اهل شهر پياده و پابرهنه به نزد ادريس برود، پس به اين حال آمدند و به نزد آن حضرت ايستادند با خضوع و شكستگى، و استدعا كردند كه دعا كند تا خدا بر ايشان باران ببارد، پس قبول فرمود و از خدا طلبيد كه باران بر آن شهر و نواحى آن بفرستد، پس ابرى بر بالاى سر ايشان بلند شد و رعد و برق از آن ظاهر شد و در همان ساعت بر ايشان باران باريد به حدى كه گمان

۲۳۶

كردند غرق خواهند شد و بزودى خود را به خانه هاى خود رسانيدند.(۱)

مترجم گويد: چون دلايل عصمت انبياعليهم‌السلام گذشت، بايد كه امر نمودن حق تعالى ادريسعليه‌السلام را به دعاى باران بر سبيل حتم و وجوب نباشد بلكه بر سبيل تخيير و استحباب بوده باشد، و غرض آن حضرت از تاءخير دعا نمودن و طلبيدن قوم بر سبيل تذلل براى طلب رفعت دنيوى و انتقام كشيدن براى غضب نفسانى نبود بلكه غضب مقربان درگاه الهى بر ارباب معاصى از براى خداست، و بسا باشد كه ايشان از شدت محبت الهى بر متمردان از اوامر و نواهى حق تعالى غضب زياده از جناب مقدس الهى كنند، چون وسعت رحمت و عظمت حلم الهى را ندارند و تاب مشاهده مخالفت پروردگار خود نمى آورند، با آنكه اينها عين شفقت و مهربانى بود نسبت به آن قوم كه متنبه شوند و ديگر در مقام طغيان و فساد در نيايندن و مستحق عقوبت خدا نشوند.

و به سند حسن از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حق تعالى غضب نمود بر ملكى از ملائكه و بال او را قطع كرد و او را در جزيره اى از جزاير دريا انداخت، و ماند در آن جزيره آنچه خدا خواست، يعنى مدت بسيار، پس حق تعالى حضرت ادريس را به پيغمبرى مبعوث گردانيد، آن ملك آمد بسوى آن حضرت و گفت:اى پيغمبر خدا!دعا فرما كه خدا از من راضى شود و بالم را به من برگرداند، پس قبول كرد ادريس و دعا كرد تا خدا بال آن ملك را به او برگردانيد و از او خشنود گرديد، پس ملك به آن حضرت گفت: آيا تو را حاجتى بسوى من هست؟

گفت: بلى، مى خواهم مرا بسوى آسمان بالا برى تا ملك الموت را ببينم كه با ياد او تعيش نمى توانم كرد، پس ملك او را در بال خود گرفت و برد بسوى آسمان چهارم، پس چون ديد كه ملك الموت نشسته است و سر خود را حركت مى دهد از روى تعجب، پس ادريس سلام كرد بر ملك الموت و پرسيد: چرا سر خود را حركت مى دهى؟

گفت: زيرا كه پروردگار عزت مرا امر نموده است كه روح تو را قبض كنم در ميان

____________________

۱- كمال الدين و تمام النعمة ۱۲۷؛ قصص الانبياء راوندى ۷۳.

۲۳۷

آسمان چهارم و پنجم. پس گفت: پروردگارا!چگونه اين تواند بود و حال آنكه مسافت آسمان چهارم پانصد سال راه است و از آسمان چهارم تا آسمان سوم پانصد سال راه است و از هر آسمانى تا آسمانى پانصد سال راه است، پس چگونه در اين وقت او را در ميان آسمان چهارم و پنجم قبض روح كنم، پس در همانجا قبض روح مقدس او نمود، و اين است معنى قول خدا( وَرَ‌فَعْنَاهُ مَكَانًا عَلِيًّا ) (۱) ، و فرمود: او را براى اين ادريس گفتند كه درس كتب الهى بسيار مى گفت.(۲)

و در حديث معتبر از حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام منقول است كه: خدا ادريس را بالا برد به مكان بلند و از تحفه هاى بهشت به او خورانيد بعد از وفات او.(۳)

و به سند معتبر از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: ملكى از ملائكه را منزلتى نزد خدا بود پس او را به زمين فرستاد به تقصيرى، پس آمد به نزد ادريسعليه‌السلام و گفت: مرا شفاعت كن نزد پروردگارت، پس آن حضرت سه روز روزه داشت كه افطار نكرد و سه شب عبادت كرد كه مانده نشد و سستى نورزيد، پس در سحر از براى ملك بسوى خدا شفاعت كرد پس خدا رخصت داد آن ملك را كه به آسمان رود.

پس ملك چون خواست برود به ادريس گفت كه: مى خواهم تو را بر اين نعمت كه بر من دادى مكافات نمايم، پس حاجتى از من طلب نما تا به تقديم رسانم.

ادريس گفت: حاجت من آن است كه ملك الموت را به من نمائى شايد كه با او انس گيرم كه با ياد او هيچ نعمتى بر من گوارا نيست.

پس ملك بالهاى خود را گشود و گفت: سوار شو، و او را به آسمان بالا برد، و ملك الموت را در آسمان اول طلب كرد گفتند: بالا رفته است، آن حضرت را بالا برد تا آنكه در ميان آسمان چهارم و پنجم ملك الموت را ملاقات نمود، پس آن ملك به ملك الموت گفت كه: چرا رو ترش كرده اى؟

____________________

۱- سوره مريم : ۵۷.

۲- تفسيرقمى ۲ / ۵۱.

۳- احتجاج ۱ / ۴۹۹.

۲۳۸

گفت: تعجب مى كنم، زيرا كه در زير عرش بودم و حق تعالى مرا امر فرمود كه قبض روح ادريس بكنم در ميان آسمان چهارم و پنجم، پس چون ادريس اين سخن را شنيد بر خود لرزيد و از بال ملك افتاد و ملك الموت در همانجا قبض روح او كرد، چنانكه خدا مى فرمايد( وَاذْكُرْ‌ فِي الْكِتَابِ إِدْرِ‌يسَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقًا نَّبِيًّا وَرَ‌فَعْنَاهُ مَكَانًا عَلِيًّا ) (۱) (۲)

و در حديث ديگر از عبدالله بن عباس منقول است كه: ادريسعليه‌السلام روزها در زمين سياحت مى كرد و مى گرديد و روزه مى داشت، و هر جا كه شب او را فرو مى گرفت به روز مى آورد و روزى او به او مى رسيد هر جا كه افطار مى كرد، و از عمل صالح او ملائكه مثل عمل جميع اهل زمين بالا مى بردند، پس ملك الموت از خدا رخصت طلبيد كه به ديدن ادريس بيايد و بر او سلام كند، پس مرخص شد و به نزد ادريس آمد و گفت: مى خواهم مصاحب تو باشم و با تو همراه باشم، پس رفيق يكديگر شدند و روزها مى گرديدند و روزه مى داشتند، و چون شب مى شد طعام ادريسعليه‌السلام براى افطار او مى رسيد و تناول مى نمود و ملك الموت را بسوى طعام خود دعوت مى كرد و او مى گفت: مرا به طعام احتياجى نيست، پس بر مى خاستند به نماز، و ادريس را سستى بهم مى رسيد و به خواب مى رفت و ملك الموت مانده نمى شد و به خواب نمى رفت.

پس چند روز بر اين حال بودند تا گذشتند به گله گوسفندى و باغ انگورى كه انگورش رسيده بود، پس ملك الموت گفت كه: مى خواهى از اين گله بره اى يا از اين باغ خوشه انگورى چند بگيريم و شب به آن افطار كنيم؟

ادريس گفت: سبحان الله تو را تكليف مى كنم كه از مال من بخورى ابا مى كنى، پس چگونه مرا تكليف به خوردن مال ديگران بى اذن ايشان مى كنى؟!پس ادريس گفت كه: با من مصاحبت كردى و نيكو رفاقت كردى بگو تو كيستى؟

گفت: من ملك الموتم.

____________________

۱- سوره مريم : ۵۶ و ۵۷.

۲- قصص الانبياء راوندى ۷۶؛ كافى ۳ / ۲۵۷.

۲۳۹

ادريس گفت كه: مرا بسوى تو حاجتى هست.

گفت: كدام است؟

ادريس گفت: مى خواهم مرا بسوى آسمان بالا برى.

پس ملك الموت از خدا رخصت طلبيد و او را بر بال خود گرفت و به آسمان بالا برد، پس ادريس گفت كه: مرا به تو حاجت ديگر هست.

گفت: آن حاجت چيست؟

گفت: شنيده ام كه مرگ بسيار شديد است، مى خواهم كه قدرى از آن به من بچشانى تا ببينم كه چنان است كه شنيده ام؟ پس از خدا رخصت طلبيد و چون مرخص شد ساعتى نفس او را گرفت، پس دست برداشت و پرسيد كه: چگونه ديدى مرگ را؟

گفت: شديدتر است از آنچه شنيده بودم، و حاجت ديگر به تو دارم كه آتش جهنم را به من بنمائى.

پس ملك الموت امر كرد خزينه دار جهنم را كه در جهنم را بگشايد، چون ادريس جهنم را ديد غش كرد و افتاد، و چون به حال خود آمد گفت: حاجت ديگر به تو دارم كه بهشت را به من بنمائى، پس ملك الموت از خزينه دار بهشت رخصت طلبيد و ادريس داخل بهشت شد و گفت:اى ملك الموت!من از اينجا بيرون نمى آيم، زيرا كه خدا فرموده است: هر نفس چشنده مرگ است(۱) و من چشيدم، و فرمود كه: هيچيك از شما نيست مگر وارد مى شود نزد جهنم(۲) و من وارد شدم، و فرموده است كه: اهل بهشت از بهشت بيرون نمى روند و هميشه خواهند بود.(۳)(۴)

مؤ لف گويد: اين حديث از طريق عامه و موافق روايات ايشان است، و دو حديث اول محل اعتمادند.

____________________

۱- سوره انبياء: ۳۵.

۲- سوره مريم : ۷۱.

۳- سوره حجر: ۴۸.

۴- قصص الانبياء راوندى ۷۷؛ عرائس المجالس ۵۰.

۲۴۰

241

242

243

244

245

246

247

248

249

250

251

252

253

254

255

256

257

258

259

260

261

262

263

264

265

266

267

268

269

270

271

272

273

274

275

276

277

278

279

280

281

282

283

284

285

286

287

288

289

290

291

292

293

294

295

296

297

298

299

300

301

302

303

304

305

306

307

308

309

310

311

312

313

314

315

316

317

318

319

320

321

322

323

324

325

326

327

328

329

330

331

332

333

334

335

336

337

338

339

340

341

342

343

344

345

346

347

348

349

350

351

352

353

354

355

356

357

358

359

360

361

362

363

364

365

366

367

368

369

370

371

372

373

374

375

376

377

378

379

380

381

382

383

384

385

386

387

388

389

390

391

392

393

394

395

396

397

398

399

400

401

402

403

404

405

406

407

408

409

410

411

412

413

414

415

416

417

418

419

420

421

422

423

424

425

426

427

428

429

430

431

432

433

434

435

436

437

438

439

440

441

442

443

444

445

446

447

448

449

450

451

452

453

454

455

456

457

458

459

460

461

462

463

464

465

466

467

468

469

470

471

472

473

474

475

476

477

478

479

480

481

482

483

484

485

486

487

488

489

490

491

492

493

494

495

496

497

498

499

500

501

502

503

504

505

506

507

508

509

510

511

512

513

514

515

516

517

518

519

520

521

522

523

524

525

526

527

528

529

530

531

532

533

534

535

536

537

538

539

540

541

542

543

544

545

546

547

548

549

550

551

552

553

554

555

556

557

558

559

560

561

562

563

564

565

566

567

568

569

570

571

572

573

574

575

576

577

578

579

580

581

582

583

584

585

586

587

588

589

590

591

592

593

594

595

596

597

598

599

600

601

602

603

604

605

606

607

608

609

610

611

612

613

614

615

616

617

618

619

620

621

622

623

624

625

626

627

628

629

630

631

632

633

634

635

636

637

638

639

640

641

642

643

644

645

646

647

648

649

650

651

652

653

654

655

656

657

658

659

660

661

662

663

664

665

666

667

668

669

670

671

672

673

674

675

676

677

678

679

680

681

682

683

684

685

686

687

688

689

690

691

692

693

694

695

696

697

698

699

700

701

702

703

704

705

706

707

708

709

710

711

712

713

714

715

716

717

718

719

720

721

722

723

724

725

726

727

728

729

730

731

732

733

734

735

736

737

738

739

740

741

742

743

744

745

746

747

748

749

750

751

752

753

754

755

756

757

758

759

760

761

762

763

764

765

766

767

768

769

770

771

772

773

774

775

776

777

778

779

780

781

782

783

784

785

786

787

788

789

790

791

792

793

794

795

796

797

798

799

800

801

802

803

804

805

806

807

808