حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن جلد ۱

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن0%

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 808

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن

نویسنده: علامه مجلسى
گروه:

صفحات: 808
مشاهدات: 50047
دانلود: 2659


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 808 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 50047 / دانلود: 2659
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن جلد 1

نویسنده:
فارسی

و در بعضى از كتب مسطور است كه: حيات ادريسعليه‌السلام در زمين سيصد سال بود، و بعضى بيشتر گفته اند، و از او متوشلخ بهم رسيد، و چون به آسمان رفت او را خليفه خود گردانيد، و متوشلخ نهصد و نوزده سال عمر يافت و پسرش لمك را وصى خود گردانيد، و لمك پدر حضرت نوح است.(1)

و سيد ابن طاووس رحمة الله در كتاب سعد السعود ذكر كرده است كه: در صحف ادريسعليه‌السلام يافتم كه: نزديك است كه مرگ به تو نازل گردد و ناله و انين تو شديد شود و جبين تو عرق كند و لبهايت كشيده شود و زبانت شكسته شود و آب دهانت خشك شود و سفيدى چشمت بر سياهى غالب گردد و دهانت كف كند و جميع بدنت به لرزه درآيد و دريابد تو را شدتها و تلخيها و دشواريهاى مرگ، و هر چند تو را صدا زنند نشنوى و مرده شوى افتاده و در ميان اهل خود و عبرتى گردى از براى ديگران، پس عبرت بگير از معانى مرگ كه البته به تو نازل خواهد شد، و هر عمرى هر چند دراز باشد بزودى فانى گردد، زيرا كه آنچه آمدنى است نزديك است، و بدان كه مرگ آسانتر است از آنچه بعد از آن است از اهوال روز قيامت.(2)

و در جاى ديگر از صحف نوشته است كه: به يقين بدانيد كه پرهيزگارى از معاصى خدا حكمت كبرى و نعمت عظمى است، و سببى است خواننده بسوى خير و گشاينده درهاى خير و فهم و عقل، زيرا كه چون خدا بندگانش را دوست داشت بخشيد به ايشان عقل را و مخصوص گردانيد پيغمبران و دوستانش را به روح القدس، پس گشودند از براى مردم پرده ها از اسرار ديانت و حقايق حكمت تا ترك نمايند گمراهى را و متابعت نمايند رشد و صلاح را، تا در نفس ايشان قرار گيرد كه خداوند ايشان عظيم تر است از آنكه احاطه كند به او فكرها، يا ادراك نمايد او را ديده ها، يا حقيقت حال او را تحصيل نمايد وهمها، يا تحديد نمايد او را حالها و احاطه كرده است به همه چيز به علم و قدرت، و تدبير كننده است همه چيز را چنانچه خواهد، و پى به كارهاى او نمى توان برد، و غرضهاى او را

____________________

1- كامل ابن اثير 1 / 62؛ تاريخ طبرى 1 / 107.

2- سعد السعود 38.

۲۴۱

نمى توان دريافت، و بر او واقع نمى شود اندازه و نه اعتبار كردنى و نه زيركى و نه تفسيرى، و توانائى مخلوقين منتهى به شناختن ذات او نمى شود.

و در جاى ديگر فرموده است: بخوانيد در اكثر اوقات پروردگار خود را، يارى كننده يكديگر را و خدا جويان در دعاى خود، زيرا كه اگر خدا از شما دادن كه مددكار و ياور يكديگريد دعاى شما را مستجاب مى كند و حاجتهاى شما را بر مى آورد، و شما را به آرزوهاى خود مى رساند، و بر شما مى ريزد عطاهاى خود را از خزينه هاى خود كه هرگز فانى نمى شوند.

و در جاى ديگر فرموده است: چون در روزه داخل شويد پس پاك كنيد نفسهاى خود را از هر چركى و نجاستى، و روزه بداريد از براى خدا با دلهاى خالص صافى و منزه از افكار بد و از خيالات منكر، بدرستى كه خدا بزودى حبس خواهد كرد دلهاى آلوده و نيتهاى مشوب را، و با روزه داشتن دهانهاى شما از خوردن بايد كه روزه دارد اعضا و جوارح شما از گناهان، چون خدا راضى نمى شود از شما به اينكه از خوردن روزه بداريد بلكه بايد از جميع قبايح و معاصى و بديها روزه باشيد؛ و چون داخل نماز شويد خاطره ها و فكرهاى خود را بگردانيد بسوى نماز، و دعا كنيد نزد خدا دعاى پاكيزه با تضرع و توسل، و از او بطلبيد حاجتها و منفعتها و مصلحتهاى خود را با خضوع و خشوع و شكستگى و خاكسارى، و چون به سجده رويد از خود دور كنيد فكرهاى دنيا را و خيالات بد را و كردارهاى ناشايست را، و در خاطر مداريد مكر و خوردن حرام و تعدى و ظلم كينه را، و اين صفات ذميمه را از خود بيفكنيد، و در هر روز سه وقت نمازهاى واجب را بجا آوريد: در بامداد و عددش هشت سوره است و در هر دو سوره سه سجده بايد كرد با سه تسبيح، و در نصف روز پنج سوره، و نزد فرو رفتن آفتاب پنج سوره با سجودهاى آنها، اينها است نمازها كه بر شما واجب است، و هر كه زياده بر اين نافله بجا آورد ثوابش با خداوند تبارك و تعالى است.(1) ومشتمل بر دو فصل است

____________________

1- سعد السعود 39.

۲۴۲

باب چهارم: در بيان قصص حضرت نوح على نبينا و آله وعليه‌السلام

۲۴۳
۲۴۴

فصل اول: در بيان ولادت و وفات و مدت عمر و نامها و نقش نگين واحوال و اولاد و اخلاق پسنديده و بعضى از مجملات احوال آن حضرت است

قطب راوندى و غير او گفته اند كه: حضرت نوحعليه‌السلام پسر لمك بود و لمك پسر متوشلخ بود و متوشلخ پسر اخنوخ بود كه ادريسعليه‌السلام است.(1)

و به سند معتبر از امام رضاعليه‌السلام منقول است كه: مردى از اهل شام از اميرالمؤ منينعليه‌السلام سؤ ال كرد اسم نوحعليه‌السلام را، فرمود: نامش سكن بود، و او را نوح ناميدند براى آنكه بر قوم خود هزار كم پنجاه سال نوحه كرد.(2)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: اسم نوح عبدالغفار بود، و براى اين او را نوح ناميدند كه نوحه بر خود مى كرد.(3)

به سند معتبر از آن حضرت منقول است كه: اسم نوحعليه‌السلام عبدالملك بود، و او را نوح گفتند چون پانصد سال گريه كرد.(4)

____________________

1- قصص الانبياء راوندى 81، و در آن حضرت نوح پسر متوشلخ است ؛ طبقات ابن سعد 1 / 45.

2- علل الشرايع 595؛ عين اخبار الرضا 1 / 244.

3- علل الشرايع 28.

4- علل الشرايع 28؛ قصص الانبياء راوندى 84.

۲۴۵

و در حديث معتبر ديگر فرمود كه: نامش عبدالاعلى بود.(1)

مؤ لف گويد: ممكن است كه همه اينها نام آن حضرت بوده باشد و به همه اين نامها او را مى خوانده باشند.

و به سند معتبر از امام رضاعليه‌السلام منقول است كه: چون نوح در كشتى سوار شد حق تعالى بسوى او وحى فرمود:اى نوح!اگر بترسى از غرق شدن هزار مرتبه لا اله الا الله بگو پس نجات از من بطلب تا نجات دهم تو را و هر كه با تو ايمان آورده است، پس چون نوح و هر كه با او بود در كشتى نشستند و بادبانها را بلند كردند باد تندى بر كشتى وزيد و نوح از غرق شدن ترسيد و باد پيشى گرفت و نتوانست كه هزار مرتبه لا اله الا الله بگويد، پس به زبان سريانى گفت: هلوليا الفا الفا يا ماريا اتقن، پس اضطراب كشتى تخفيف يافت و كشتى به راه افتاد.

پس نوح گفت: آن سخنى كه خدا مرا به آن از غرق نجات بخشيد سزاوار است كه از من جدا نشود، پس در انگشترش نقش كرد لا اله الا الله الف مرة يا رب اصلحنى كه ترجمه آن كلام سريانى است به عربى، و به لغت فارسى معنى اش اين است: لا اله الله مى گويم هزار مرتبه، پروردگارا!مرا به اصلاح آور.(2)

و در كتب معتبره از وهب روايت كرده اند كه: نوحعليه‌السلام نجار بود و اندكى گندم گون بود و رويش باريك بود و در سرش درازى بود و چشمهايش بزرگ بود و ساقهايش باريك بود و گوشت رانهايش بسيار بود و نافش بزرگ بود و ريشش دراز و پهن بود و بلند قامت و تنومند بود و در نهايت شدت و غضب بود، و چون مبعوث شد هشتصد و پنجاه سال عمر او بود، پس هزار كم پنجاه سال در ميان قوم خود ماند كه ايشان را بسوى خدا دعوت مى نمود، و زياد نشد ايشان را مگر طغيان، و سه قرن گذشتند از قومش كه پدران مردند و فرزندان ايشان ماندند، و هر يك از ايشان پسر خود را مى آورد و در هنگامى كه او خرد بود

____________________

1- علل الشرايع 28؛ قصص الانبياء راوندى 84.

2- عيون اخبار الرضا 2 / 55؛ امالى شيخ صدوق 370.

۲۴۶

و بر بالاى سر نوحعليه‌السلام باز مى داشت و مى گفت:اى پسر!اگر بعد از من بمانى اطاعت اين ديوانه مكن.(1)

و به سند حسن از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حضرت نوحعليه‌السلام دو هزار و پانصد سال زندگانى كرد: هشتصد و پنجاه سال قبل از مبعوث شدن، و هزار كم پنجاه سال در ميان خود كه ايشان را بسوى خدا مى خواند، و دويست سال در ساختن كشتى بود، و پانصد سال بعد از آنكه از كشتى فرود آمد و آب از زمين خشك شد و شهرها بنا كرد و فرزندان خود را در شهرها ساكن گردانيد.

پس چون دو هزار و پانصد سال تمام شد ملك الموت به نزد او آمد و او در آفتاب نشسته بود و گفت: السلام عليك.

نوح سر برآورد و رد سلام كرد و گفت: براى چه آمدى اى ملك الموت؟

گفت: آمده ام روح تو را قبض كنم.

گفت: مى گذارى كه از آفتاب به سايه بروم؟

گفت: بلى.

پس نوح به سايه رفت و گفت:اى ملك الموت!آنچه بر من از عمر دنيا گذشته است مثل اين آمدن از آفتاب به سايه بود!آنچه تو را فرموده اند بجا آور.

پس ملك الموت قبض روح مقدس آن حضرت نمود.(2)

و به سند معتبر از امامزاده عبدالعظيمعليه‌السلام منقول است كه امام على النقىعليه‌السلام فرمود: عمر نوحعليه‌السلام دو هزار و پانصد سال بود، و روزى در كشتى خواب بود بادى وزيد و عورتش را گشود، پس حام و يافث خنديدند و سام ايشان را زجر و نهى كرد از خنديدن، و هر چه را باد مى گشود سام مى پوشانيد و هر چه را سام مى پوشانيد حام و يافث مى گشودند، نوحعليه‌السلام بيدار شد و ديد كه ايشان مى خندند، از سبب آن پرسيد؟ سام آنچه

____________________

1- قصص الانبياء راوندى 84.

2- امالى شيخ صدوق 413؛ قصص الانبياء راوندى 87؛ كافى 8 / 284.

۲۴۷

گذشته بود نقل كرد، پس نوحعليه‌السلام دست بسوى آسمان بلند كرد و گفت: خداوندا!تغيير ده آب پشت حام را كه از او بهم نرسد مگر سياهان، و خداوندا!تغيير ده آب پشت يافث را. پس خدا تغيير داد آب پشت ايشان را، پس نوح گفت به حام و يافث كه: حق تعالى فرزندان شما را غلامان و خدمتكاران فرزندان سام گردانيد تا روز قيامت، زيرا كه او نيكى به من كرد و شما عاق من شديد و علامت عقوق شما پيوسته در فرزندان شما ظاهر خواهد بود، و علامت نيكوكارى در فرزندان سام ظاهر خواهد بود مادامى كه دنيا باقى باشد، پس جميع سياهان هر جا كه باشند از فرزندان حامند، و جميع ترك و سقالبه و ياءجوج و ماءجوج و چين از فرزندان يافثند هر جا كه باشند، آنها كه سفيدانند غير اينها از فرزندان سامند.

و خدا وحى نمود به نوح كه: من كمان خود را يعنى قوس قزح امانى گردانيدم براى بندگان و شهرهاى خود، و پيمانى گردانيدم ميان خود و ميان خلق خود كه ايمن باشند به آن از غرق شدن تا روز قيامت، و كيست وفاكننده تر به عهد خود از من، پس نوح شاد شد و بشارت داد مردم را، و آن قوس زهى و تيرى هم داشت در آن وقت، پس زه و تيرش برطرف شد و امانى گرديد براى مردم از غرق شدن.

و شيطان به نزد نوح آمد و گفت: تو را بر من نعمت عظيمى هست، از من نصيحتى بطلب كه با تو خيانت نخواهم كرد، پس نوح دلتنگ شد از سخن او و نخواست كه از او سؤ ال كند، پس حق تعالى به او وحى كرد كه: با او سخن بگو و از او سؤ ال كن كه من او را گويا خواهم كرد به سخنى كه حجت باشد بر خودش، پس نوح به او گفت كه: سخن بگو. شيطان گفت: هرگاه ما فرزند آدم را بخيل يا صاحب حرص يا حسود يا جبر و ظلم كننده يا تعجيل كننده در كارها يافتيم، مى ربائيم او را مانند كسى كه كره را بربايد، پس هرگاه از براى ما اين اخلاق در يك كس جمع شود او را شيطان تمرد كننده مى ناميم.

پس نوح پرسيد: آن نعمت كه گفتى من بر تو دارم كدام است؟

گفت: آن است كه نفرين كردى بر اهل زمين و در يك ساعت همه را به جهنم فرستادى و مرا فارغ كردى، و اگر نفرين نمى كردى روزگار درازى مى بايست مشغول ايشان

۲۴۸

باشم.(1)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه نوح بعد از فرود آمدن از كشتى پانصد سال(2) زنده بود، پس جبرئيل به نزد او آمد و گفت:اى نوح!پيغمبرى تو منقضى شد و ايام عمر تو تمام شد، پس نام بزرگ خدا و ميراث علم و آثار علم پيغمبرى كه با توست بده به پسر خود سام كه من زمين را نمى گذارم بى آنكه در آن عالمى باشد كه به او اطاعت من دانسته شود، و باعث نجات مردم باشد در ميان مردم پيغمبرى تا مبعوث شدن پيغمبر ديگر، و هرگز زمين را نخواهم گذاشت بى حجتى، و كسى كه بخواند مردم را بسوى من و دانا باشد به امر من بدرستى كه من حكم كرده ام و مقدر گردانيده ام كه از براى هر گروهى هدايت قرار دهم كه هدايت كنم به او سعادتمندان را، و حجت من به او تمام شود بر اشقيا.

پس نوحعليه‌السلام اسم اعظم و ميراث علم و آثار علم پيغمبرى را داد به پسر خود سام، و حام و يافث نزد ايشان علمى نبود كه به آن منتفع شوند، و بشارت داد نوح ايشان را به آنكه هودعليه‌السلام بعد از او مبعوث خواهد شد، و امر كرد ايشان را كه متابعت او بكنند، و امر كرد كه هر سال وصيت نامه را يك بار بگشايند و در آن نظر كنند و آن روز عيد ايشان باشد، چنانچه حضرت آدمعليه‌السلام نيز ايشان را امر فرموده بود، پس ظلم و تجبر ظاهر شد در فرزندان حام و يافث، و پنهان شدند فرزندان سام با آنچه نزد ايشان بود از علم، و جارى شد بر سام بعد از نوح دولت حام و يافث و بر او مسلط شدند، و اين است كه خدا مى فرمايد( وَتَرَ‌كْنَا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِ‌ينَ ) ،(3) فرمود: يعنى ترك كردم بر نوح دولت جباران را، و خدا حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به اين عزيز خواهد فرمود.

و فرزندان حام اهل سند و هند و حبشه اند، و فرزندان سام عرب و عجمند و دولت اينها بر آنها جارى شد در امت حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و آن وصيت را به ميراث مى گرفتند،

____________________

1- قصص الانبياء راوندى 85.

2- در مصدر ((پنجاه سال )) است

3- سوره صافات : 78.

۲۴۹

عالمى بعد از عالمى تا حق تعالى حضرت هودعليه‌السلام را مبعوث گردانيد.(1)

در حديث معتبر ديگر فرمود: عمر قوم نوحعليه‌السلام هر يك سيصد سال بود.(2)

و در حديث ديگر فرمود: عمر حضرت نوحعليه‌السلام دو هزار و چهار صد و پنجاه سال بود.(3)

مؤ لف گويد: احاديث گذشته همه موافق يكديگرند و محل اعتمادند، و در اين حديث شايد كه بعضى از مدت آخر عمر آن حضرت را كه متوجه امور نبوده است از اول يا آخر، حساب نكرده باشند، و بعضى از ارباب تاريخ عمر آن حضرت را هزار سال گفته اند، و بعضى هزار و چهار صد و پنجاه سال، و بعضى هزار و چهار صد و هفتاد سال، و بعضى هزار و سيصد سال، و اين اقوال كه بر خلاف احاديث معتبره است همه فاسد است.

و به سند معتبر از حضرت امام زين العابدينعليه‌السلام منقول است كه: مردم سه چيز را از سه كس اخذ كردند: صبر را از ايوب، شكر را از نوح، حسد را از فرزندان يعقوب.(4)

به سندهاى موثق و غير آن از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام و امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است در تفسير آن آيه كه حق تعالى فرموده است كه در وصف نوحعليه‌السلام ( إِنَّهُ كَانَ عَبْدًا شَكُورً‌ا ) (5) كه ترجمه اش اين است كه: بتحقيق كه بود نوح بنده اى بسيار شكر كننده، فرمودند: براى اين آن حضرت را عبد شكور ناميدند كه در صبح و شام اين دعا را مى خواند: اللهم انى اشهدك انه ما اصبح او امسى بى من نعمة او عافية فى دين او دنيا فمنك وحدك لا شريك لك، لك الحمد بها على و لك الشكر بها على حتى ترضى و بعد الرضا(6) و در لفظ اين دعا اختلاف قليلى در روايات هست كه در كتاب دعاى

____________________

1- كمال الدين و تمام النعمة 134.

2- كمال الدين و تمام النعمة 523.

3- كمال الدين و تمام النعمة 523.

4- عيون اخبار الرضا 2 / 45؛ صحيفة الامام الرضا عليه السلام 257.

5- سوره اسراء: 3.

6- علل الشرايع 29: تفسير عياشى 2 / 280.

۲۵۰

بحارالانوار ذكر كرده ام.(1)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: چون بعد از فرود آمدن از كشتى، نوحعليه‌السلام ماءمور شد كه درخت بكارد، شيطان در پهلوى او بود، چون خواست كه درخت انگور بكارد شيطان لعين گفت كه: اين درخت از من است.

حضرت نوح گفت: دروغ گفتى.

پس شيطان گفت كه: چه مقدار حصه به من مى دهى؟

حضرت نوح فرمود: دو ثلث از تو باشد. پس به اين سبب مقرر شد شيره انگور كه بجوشد تا دو ثلث آن كم نشود حلال نباشد.(2)

و در حديث معتبر ديگر فرمود كه: شيطان منازعه كرد با حضرت نوح در درخت انگور، پس جبرئيل آمد و به نوحعليه‌السلام گفت كه: او را حقى هست، حق او را بده، پس ثلث را به شيطان داد و او راضى نشد، پس نصف را داد و او راضى نشد، پس جبرئيل آتشى در آن درخت انداخت، تا دو ثلث آن درخت سوخت و يك ثلث باقى ماند و گفت: آنچه سوخت بهره شيطان است و آنچه باقى ماند بهره توست و بر تو حلال است اى نوح.(3)

و به سند حسن از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: چون نوحعليه‌السلام از كشتى فرود آمد درختان در زمين كشت و درخت خرما را نيز در ميان آنها كاشت و به اهل خود برگشت، ابليس عليه اللعنه آمد و درخت خرما را كند، چون نوح برگشت درخت خرما را نيافت و شيطان را ديد كه نزد درختان ايستاده است، در اين حال جبرئيلعليه‌السلام آمد و نوح را خبر داد كه شيطان درخت خرما را كنده است، پس نوح به شيطان گفت: چرا درخت خرما را كندى؟ و الله كه از اين درختان كه كشته ام هيچيك را دوست تر نمى دارم از آن، و بخدا سوگند كه ترك نمى كنم آن را تا نكارم.

شيطان گفت: هرگاه بكارى من خواهم كند، پس از براى من در آن نصيبى قرار ده تا

____________________

1- بحار الانوار 83 / 248 و 251 و 262 و 270 و...

2- علل الشرايع 477.

3- كافى 6 / 395.

۲۵۱

نكنم!پس نوح ثلث براى او قرار داد و او راضى نشد، پس نصف از براى او قرار كرد و او راضى نشد، و نوح هم زياد نكرد، پس جبرئيل به نوح گفت:اى پيغمبر خدا!احسان كن كه از توست نيكى كردن، و نوح دانست كه خدا او را در اينجا سلطنتى داده است، پس نوح دو ثلث را از براى او قرار داد، و به اين سبب مقرر شد كه عصير را كه بگيرند و بجوشانند تا دو ثلث آن كه حصه شيطان است نرود حلال نشود.(1)

و عامه و خاصه از وهب روايت كرده اند كه: چون نوحعليه‌السلام از كشتى بيرون آمد درختان كه با خود به كشتى برده بود در زمين كشت و در همان ساعت ميوه دادند، و در ميان آنها درخت انگور ناپيدا شد، زيرا كه شيطان گرفته و پنهان كرده بود، پس چون نوح برخاست كه برود و در ميان كشتى تفحص كند، ملكى كه با او بود گفت: بنشين كه براى تو خواهند آورد، و گفت، تو را شريكى در شيره انگور هست با او مشاركت نيكو بكن، نوح فرمود: هفت يك را به او مى دهم و شش حصه از من است، ملك گفت: نيكى كن كه تو نيكوكارى، نوح فرمود: شش يك را به او مى دهم، ملك گفت: نيكى كن كه تو نيكوكارى، نوح فرمود: پنج يك را مى دهم، ملك گفت: نيكى كن كه تو نيكوكارى، و همچنين زياد مى كرد و ملك امر به زيادتى مى كرد تا آنكه نوح فرمود كه: دو حصه از او باشد و يك حصه از من، پس ملك راضى شد و دو ثلث كه حصه شيطان است حرام شد و يك ثلث كه حصه نوح است حلال شد.(2)

و در حديث ديگر از عبدالله بن عباس منقول است كه: شيطان به نوحعليه‌السلام گفت: تو را بر من نعمتى و حقى هست و به عوض آن چند خصلت به تو مى آموزم.

نوح فرمود: كدام است حق من بر تو؟

گفت: دعائى كه بر قوم خود كردى و همه هلاك شدند و مرا فارغ كردى، پس زنهار كه بپرهيز از تكبر و حرص و حسد، بدرستى كه تكبر مرا بر آن داشت كه سجده آدم نكردم و

____________________

1- كافى 6 / 394، و در آن به جاى درخت خرما، درخت انگور آمده است

2- علل الشرايع 477.

۲۵۲

كافر شدم و شيطان رجيم گرديدم، و حرص آدم را بر آن داشت كه جميع بهشت را بر او حلال كرده بودند و از يك درخت او را منع كرده بودند و از آن درخت خورد و از بهشت بيرون آمد، و حسد باعث شد كه پسر آدم برادر خود را كشت.

پس نوح پرسيد: در چه وقت قدرت تو بر فرزند آدم بيشتر است؟

گفت: در وقت غضب و خشم.(1)

____________________

1- قصص الانبياء راوندى 86.

۲۵۳

فصل دوم: در بيان مبعوث شدن حضرت نوحعليه‌السلام است بر قوم، و آنچه ميان او و قوم او گذشت تا غرق شدن ايشان، و سايراحوال آن حضرت

على بن ابراهيم به سند از امام جعفر صادقعليه‌السلام روايت كرده است كه: حضرت نوح سيصد سال در ميان قوم خود ماند و ايشان را بسوى خدا دعوت فرمود و اجابت او نكردند، پس خواست بر ايشان نفرين كند، پس بر او نازل شدند نزد طلوع آفتاب دوازده هزار قبيل از قبايل ملائكه آسمان اول و ايشان از عظماى ملائكه بودند، پس نوح به ايشان فرمود: شما كيستيد؟

گفتند: ما دوازده هزار قبيليم از قبايل ملائكه آسمان اول، و مسافت آسمان اول پانصد سال است، و از آسمان اول تا زمين پانصد سال راه است و نزد طلوع آفتاب بيرون آمده ايم و در اين وقت به تو رسيده ايم، و از تو سؤ ال مى كنيم كه نفرين نكنى بر قوم خود!نوح فرمود: من ايشان را سيصد سال مهلت دادم.

و چون ششصد سال تمام شد و ايمان نياوردند باز اراده كرد كه بر ايشان نفرين كند، ناگاه دوازده هزار نفر از قبايل ملائكه آسمان دوم به او رسيدند، نوح فرمود: شما كيستيد؟

گفتند: ما دوازده هزار قبيليم از قبايل ملائكه آسمان دوم، و مسافت آسمان دوم پانصد سال است، و از آسمان دوم تا آسمان اول پانصد سال است، و مسافت آسمان اول پانصد سال است، و از آسمان اول تا زمين پانصد سال است، و نزد طلوع آفتاب بيرون آمده ايم و

۲۵۴

در وقت چاشت به تو رسيده ايم، و از تو سؤ ال مى كنيم كه نفرين بر قوم خود نكنى!

نوح فرمود: سيصد سال ايشان را مهلت دادم، پس چون نهصد سال تمام شد و ايمان نياوردند اراده نفرين بر ايشان فرمود، پس حق تعالى فرستاد كه( أَنَّهُ لَن يُؤْمِنَ مِن قَوْمِكَ إِلَّا مَن قَدْ آمَنَ فَلَا تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَفْعَلُونَ ) (1) يعنى: بدرستى كه هرگز ايمان نمى آورند از قوم تو مگر هر كه ايمان آورده است، پس غمگين مباش به آنچه ايشان مى كنند.

پس نوح عرض كرد( رَّ‌بِّ لَا تَذَرْ‌ عَلَى الْأَرْ‌ضِ مِنَ الْكَافِرِ‌ينَ دَيَّارً‌ا إِنَّكَ إِن تَذَرْ‌هُمْ يُضِلُّوا عِبَادَكَ وَلَا يَلِدُوا إِلَّا فَاجِرً‌ا كَفَّارً‌اا ) (2) يعنى: پروردگارا!مگذار بر روى زمين از كافران ديارى، بدرستى كه اگر بگذارى ايشان را گمراه كنند بندگان تو را و فرزند نياورند مگر فاجر بسيار كفران كننده.

پس حق تعالى امر كرد او را كه درخت خرما بكارد، پس قوم او مى گذشتند بر او و استهزا و سخريه مى نمودند و به او مى گفتند: مرد پيرى است، نهصد سال از عمرش گذشته است و درخت خرما مى كارد؛ و سنگ بر او مى زدند.

پس چون پنجاه سال بر اين حال گذشت و درخت خرما رسيد و مستحكم شد، ماءمور شد درختها را ببرد، پس قوم استهزا كردند به او و به او گفتند: الحال كه درخت خرما رسيد بريد!اين مرد خرف شده است و پيرى او را دريافته است، چنانچه حق تعالى مى فرمايد كه( كُلَّمَا مَرَّ‌ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِّن قَوْمِهِ سَخِرُ‌وا مِنْهُ قَالَ إِن تَسْخَرُ‌وا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ‌ مِنكُمْ كَمَا تَسْخَرُ‌ونَ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ ) (3) يعنى: هرگاه مى گذشتند به او جماعتى از اشراف قوم او، استهزا مى نمودند به او، گفت يعنى نوح: اگر استهزا مى كنيد به ما پس بدرستى كه ما استهزا خواهيم نمود به شما در وقتى كه عذاب بر شما نازل شود چنانچه شما ما را استهزا مى كنيد، بعد از زمانى خواهيد دانست كداميك سزاوارتريم به استهزا و سخريه.

حضرت فرمود: پس خدا امر كرد او را كه كشتى بتراشد، و امر فرمود جبرئيل را كه

____________________

1- سوره هود: 36.

2- سوره نوح : 26 و 27.

3- سوره هود: 38 و 39.

۲۵۵

نازل شود و تعليم او كند كه چگونه بسازد، پس طولش را هزار و دويست ذراع و عرضش را هشتصد ذراع و ارتفاعش را هشتاد ذراع گردانيد، پس گفت: پروردگارا!كه مرا يارى خواهد كرد بر ساختن كشتى؟ خدا وحى نمود به او كه: ندا كن در ميان قوم خود كه هر كه مرا يارى نمايد بر ساختن كشتى و چيزى از آن بتراشد، آنچه مى تراشد طلا و نقره خواهد شد. پس چون نوح اين ندا در ميان ايشان كرد، او را يارى كردند بر اين، و سخريه مى كردند او را و مى گفتند: در بيابان كشتى مى سازد.(1)

و به سند حسن ديگر از آن حضرت روايت كرده است كه: چون حق تعالى اراده نمود كه قوم نوح را هلاك گرداند، عقيم گردانيد رحمهاى زنان ايشان را چهل سال كه فرزندى در ميان ايشان متولد نشد، پس چون نوح از ساختن كشتى فارغ شد خدا امر كرد او را كه ندا كرد به زبان سريانى كه نماند چهارپاى و جانورى مگر حاضر شد، پس از هر جنس از اجناس حيوان يك جفت را داخل كشتى نمود و آنچه به او ايمان آورده بودند از جميع دنيا هشتاد مرد بودند، پس خدا وحى نمود كه( احْمِلْ فِيهَا مِن كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَأَهْلَكَ إِلَّا مَن سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَمَنْ آمَنَ وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِيلٌ ) (2) كه ترجمه اش اين است كه: بار كن در كشتى از هر نوعى دو جفت، يعنى دو تا، و اهل خود را مگر آنها كه پيشتر به تو خبر داده ام كه داخل مكن كه زن و يك پسر او بود و ببر به كشتى هر كه را ايمان به تو آورده است از غير اهل تو، و ايمان نياوردند به او مگر اندكى.

و تراشيدن كشتى در مسجد كوفه بود، پس چون آن روز شد كه خدا خواست كه ايشان را هلاك نمايد، زن نوح نان مى پخت در موضعى كه معروف است در مسجد كوفه به فار التنور، و نوح از براى هر قسمى از اجناس حيوان موضعى در كشتى قرار داده بود، و جمع نموده بود از براى ايشان در آن موضع آنچه به آن احتياج داشته باشند از خوردنى، و صدا زد زن نوح كه آب از تنور جوشيد، پس نوح بر سر تنور آمد و گل بر آن گذاشت و

____________________

1- تفسير قمى 1 / 325.

2- سوره هود: 40.

۲۵۶

مهر بر آن گل زد كه آب بيرون نيامد تا آنكه جميع جانوران را سوار كشتى نمود پس بسوى تنور آمد و مهر را شكست و گل را برداشت، و آفتاب گرفت و از آسمان آمد آبى ريزنده بى آنكه قطره قطره بيايد، و از جميع چشمه ها آب جوشيد، چنانچه حق تعالى مى فرمايد كه( فَفَتَحْنَا أَبْوَابَ السَّمَاءِ بِمَاءٍ مُّنْهَمِرٍ‌ وَفَجَّرْ‌نَا الْأَرْ‌ضَ عُيُونًا فَالْتَقَى الْمَاءُ عَلَىٰ أَمْرٍ‌ قَدْ قُدِرَ‌وَحَمَلْنَاهُ عَلَىٰ ذَاتِ أَلْوَاحٍ وَدُسُرٍ‌ ) (1) كه ترجمه اش آن است كه پس گشوديم درهاى آسمان را به آبى ريزنده و مستمر، و شكافتيم زمينها را چشمه ها، پس برخوردند آب آسمان و آب زمين بر امرى كه مقدر شده بود، و بار نموديم نوح را بر كشتى كه از تخته ها و ميخها ساخته شده بود.

پس خدا فرمود: سوار شويد در كشتى در حالى كه تبرك جوئيد به نام خدا در هنگام رفتن كشتى و ايستادن آن، يا بسم الله بگوئيد در اين دو حال، يا به نام خداست رفتن و ايستادن كشتى، پس كشتى به حركت آمد و نظر كرد نوح بسوى پسر كافرش كه در ميان آب بر مى خاست و مى افتاد گفت( يَا بُنَيَّ ارْ‌كَب مَّعَنَا وَلَا تَكُن مَّعَ الْكَافِرِ‌ينَ ) (2) يعنى: اى پسرك من!سوار شو با ما و مباش با كافران، گفت( سَآوِي إِلَىٰ جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْمَاءِ ) (3) يعنى: بزودى جا گيرم و پناه برم بسوى كوهى كه نگاهدارد مرا از آب، پس نوح گفت( لَا عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ‌ اللَّـهِ إِلَّا مَن رَّ‌حِمَ ) (4) يعنى: نيست نگاهدارنده امروز از عذاب الهى مگر كسى كه خدا او را رحم كند، پس نوح گفت( رَ‌بِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَأَنتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ ) (5) پروردگارا!بدرستى كه پسر من از اهل من است و بدرستى كه وعده تو حق است و توئى حكم كننده ترين حكم كنندگان، پس حق تعالى فرمود( يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ‌ صَالِحٍ فَلَا تَسْأَلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ

____________________

1- سوره قمر: 11 - 13.

2- سوره هود: 42.

3- سوره هود: 43.

4- سوره هود: 43.

5- سوره هود: 45

۲۵۷

عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَن تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ ) (1) اى نوح!بدرستى كه نيست اين پسر از اهل تو كه وعده داده ام ايشان را نجات دهم، زيرا كه او صاحب كردار ناشايست است، پس سؤ ال مكن از من چيزى را كه تو را به آن علمى نيست، بدرستى كه تو را پند دهم از اينكه بوده باشى از جاهلان، پس نوح گفت( رَ‌بِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْأَلَكَ مَا لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَإِلَّا تَغْفِرْ‌ لِي وَتَرْ‌حَمْنِي أَكُن مِّنَ الْخَاسِرِ‌ينَ ) (2) پروردگارا!بدرستى كه من پناه مى جويم به تو از آنكه سؤ ال نمايم از تو چيزى را كه مرا به آن علمى نبوده باشد، و اگر نيامرزى مرا و رحم نكنى خواهم بود از زيانكاران.

پس گرديد چنانچه خدا فرموده كه: حايل شد ميان ايشان موج و گرديد پسر نوح از غرق شدگان.(3)

پس آن حضرت فرمود: پس گرديد كشتى و زد آن را موجها تا رسيد به مكه و طواف نمود بر دور خانه كعبه، و جميع دنيا غرق شد مگر جاى خانه كعبه، و خانه كعبه را براى آن بيت العتيق ناميدند كه آزاد گرديد از غرق شدن، پس آب از آسمان ريخت چهل صباح و از زمين چشمه ها جوشيد تا كشتى به حدى بلند شد كه به آسمان ساييد، پس حضرت نوح دست خود را بلند نمود و گفت: يا رهمان اتقن(4) يعنى: پروردگارا!احسان كن، پس حق تعالى فرمود زمين را كه آب خود را فرو برد، چنانچه فرموده است( وَقِيلَ يَا أَرْ‌ضُ ابْلَعِي مَاءَكِ وَيَا سَمَاءُ أَقْلِعِي وَغِيضَ الْمَاءُ وَقُضِيَ الْأَمْرُ‌ وَاسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ ) (5) يعنى: گفته شد:اى زمين!فرو بر آب خود را، و اى آسمان!باز ايست از باريدن، و آبها به زمين فرو رفت، و آنچه امر خدا بود از هلاك كافران و نجات مؤ منان بعمل آمد، و قرار گرفت كشتى بر كوه وجودى.

____________________

1- سوره هود: 46.

2- سوره هود: 47.

3- سوره هود: 43.

4- در تفسير قمى : يا رهمان اخفرس (اتغرك ) است

5- سوره هود: 44.

۲۵۸

حضرت فرمود: هر آب كه از زمين بيرون آمده بود، زمين آن را فرو برد، و چون آبهاى آسمان خواستند كه در زمين فرو روند زمين قبول نكرد و گفت: خدا امر نكرد مرا به آنكه آب تو را فرو برم، پس آب آسمان به روى زمين ماند و كشتى بر وجودى قرار گرفت و آن كوهى است بزرگ در موصل پس خداوند جبرئيل را فرستاد كه آبهائى كه بر روى زمين مانده بود برد بسوى درياها كه بر دور دنيا هستند، و وحى فرستاد بسوى نوح كه( يَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلَامٍ مِّنَّا وَبَرَ‌كَاتٍ عَلَيْكَ وَعَلَىٰ أُمَمٍ مِّمَّن مَّعَكَ وَأُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ ) (1) اى نوح!فرود آى از كشتى يا از كوه با سلامتى از ما يا تحيتى از ما و بركتها و نعمتها بر تو و بر امتى چند از آنهائى كه با تو بودند در كشتى و امتى چند هستند كه بزودى ايشان را برخوردار گردانيم به نعمتهاى دنيا پس برسد به ايشان عذاب دردناك به سبب كفر ايشان.

حضرت فرمود: پس فرود آمد نوح در موصل از كشتى با هشتاد تن از مؤ منان كه با او بودند و بنا نمودند مدينة الثمانين را، و نوح را دخترى بود كه با خود به كشتى برده بود پس نسل مردم از او بهم رسيد، و به اين سبب حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: حضرت نوح يكى از دو پدر است، يعنى پدر جميع مردم است بعد از آدمعليه‌السلام .(2)

و به سند معتبر منقول است كه از امام محمد باقرعليه‌السلام پرسيدند كه: نوحعليه‌السلام چه دانست كه از قوم او كسى ايمان نخواهد آورد كه چون نفرين بر قوم خود كرد گفت: ايشان فرزند نمى آورند مگر فاجر و كافر؟

فرمود: مگر نشنيده اى آنچه خدا به نوح گفت كه: ايمان نخواهند آورد از قوم تو مگر آنها كه ايمان آوردند.(3)

و در حديث معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: چون حق تعالى ظاهر گردانيد پيغمبرى نوحعليه‌السلام را، و يقين كردند شيعيان كه از كافران آزار مى كشيدند كه فرج ايشان

____________________

1- سوره هود: 48.

2- تفسير قمى 1 / 326.

3- تفسير قمى 2 / 388.

۲۵۹

نزديك شده است، بلاى ايشان شديدتر و افترا بر ايشان بزرگتر شد تا آنكه كار به نهايت شدت و سختى منتهى شد و به حدى رسيد كه قصد نوح كردند به زدنهاى عظيم، تا آنكه آن حضرت گاه بود كه سه روز بيهوش مى افتاد و خون از گوشش جارى مى شد و باز به هوش مى آمد، و اين حال بعد از آن بود كه سيصد سال از رسالت او گذشته بود، و باز در اثناى اين حال ايشان را در شب و روز بسوى خدا دعوت مى كرد و مى گريختند، و ايشان را پنهان دعوت مى كرد و اجابت نمى كردند، آشكارا دعوت مى كرد و رو بر مى گردانيدند!

پس بعد از سيصد سال خواست بر ايشان نفرين كند، بعد از نماز صبح براى اين نشست، ناگاه سه ملك از آسمان هفتم فرود آمدند و گفتند:اى پيغمبر خدا!ما را بسوى تو حاجتى هست.

فرمود: كدام است؟

گفتند: التماس مى كنيم كه تاءخير كنى در نفرين بر قوم خود را كه اين اول غضب و عذابى است كه بر زمين نازل مى شود.

نوح فرمود: سيصد سال تاءخير كردم نفرين را. و برگشت بسوى قوم خود و ايشان را دعوت نمود چنانچه مى كرد و آنها در مقام آزار او برآمدند چنانچه مى كردند، تا آنكه سيصد سال ديگر گذشت و از ايمان آوردن آنها نااميد شد، پس در وقت چاشت نشست كه بر آنها نفرين كند، ناگاه گروهى از آسمان ششم فرود آمده سلام كردند و گفتند: ما بامداد بيرون آمده ايم از آسمان ششم و چاشت به تو رسيده ايم؛ پس مثل آنچه ملائكه آسمان هفتم از او سؤ ال كردند ايشان نيز سؤ ال كردند و نوحعليه‌السلام باز سيصد سال نفرين را تاءخير كرد و بسوى قوم خود برگشت و مشغول دعوت شد، و دعوت او زياد نكرد بر قوم مگر گريختن اشاره از او، تا آنكه سيصد سال ديگر گذشت و نهصد سال تمام شد، پس شيعيان به نزد او آمدند و شكايت كردند از آنچه به ايشان مى رسيد از اذيت عامه خلق و سلاطين جور، و سؤ ال كردند: دعا كن تا خدا ما را فرجى ببخشد از آزار ايشان.

پس نوح ايشان را اجابت نمود و نماز كرد و دعا كرد، پس جبرئيل فرود آمد و گفت: حق تعالى دعاى تو را مستجاب فرمود، پس بگو به شيعيان خرما بخورند و هسته آن را

۲۶۰