حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن جلد ۱

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن4%

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 808

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵
  • شروع
  • قبلی
  • 808 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 57534 / دانلود: 3364
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن جلد ۱

نویسنده:
فارسی

1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35

36

37

38

39

40

41

42

43

44

45

46

47

48

49

50

51

52

53

54

55

56

57

58

59

60

61

62

63

64

65

66

67

68

69

70

71

72

73

74

75

76

77

78

79

80

81

82

83

84

85

86

87

88

89

90

91

92

93

94

95

96

97

98

99

100

101

102

103

104

105

106

107

108

109

110

111

112

113

114

115

116

117

118

119

120

121

122

123

124

125

126

127

128

129

130

131

132

133

134

135

136

137

138

139

140

141

142

143

144

145

146

147

148

149

150

151

152

153

154

155

156

157

158

159

160

161

162

163

164

165

166

167

168

169

170

171

172

173

174

175

176

177

178

179

180

181

182

183

184

185

186

187

188

189

190

191

192

193

194

195

196

197

198

199

200

201

202

203

204

205

206

207

208

209

210

211

212

213

214

215

216

217

218

219

220

221

222

223

224

225

226

227

228

229

230

231

232

233

234

235

236

237

238

239

240

و در بعضى از كتب مسطور است كه: حيات ادريسعليه‌السلام در زمين سيصد سال بود، و بعضى بيشتر گفته اند، و از او متوشلخ بهم رسيد، و چون به آسمان رفت او را خليفه خود گردانيد، و متوشلخ نهصد و نوزده سال عمر يافت و پسرش لمك را وصى خود گردانيد، و لمك پدر حضرت نوح است.(۱)

و سيد ابن طاووس رحمة الله در كتاب سعد السعود ذكر كرده است كه: در صحف ادريسعليه‌السلام يافتم كه: نزديك است كه مرگ به تو نازل گردد و ناله و انين تو شديد شود و جبين تو عرق كند و لبهايت كشيده شود و زبانت شكسته شود و آب دهانت خشك شود و سفيدى چشمت بر سياهى غالب گردد و دهانت كف كند و جميع بدنت به لرزه درآيد و دريابد تو را شدتها و تلخيها و دشواريهاى مرگ، و هر چند تو را صدا زنند نشنوى و مرده شوى افتاده و در ميان اهل خود و عبرتى گردى از براى ديگران، پس عبرت بگير از معانى مرگ كه البته به تو نازل خواهد شد، و هر عمرى هر چند دراز باشد بزودى فانى گردد، زيرا كه آنچه آمدنى است نزديك است، و بدان كه مرگ آسانتر است از آنچه بعد از آن است از اهوال روز قيامت.(۲)

و در جاى ديگر از صحف نوشته است كه: به يقين بدانيد كه پرهيزگارى از معاصى خدا حكمت كبرى و نعمت عظمى است، و سببى است خواننده بسوى خير و گشاينده درهاى خير و فهم و عقل، زيرا كه چون خدا بندگانش را دوست داشت بخشيد به ايشان عقل را و مخصوص گردانيد پيغمبران و دوستانش را به روح القدس، پس گشودند از براى مردم پرده ها از اسرار ديانت و حقايق حكمت تا ترك نمايند گمراهى را و متابعت نمايند رشد و صلاح را، تا در نفس ايشان قرار گيرد كه خداوند ايشان عظيم تر است از آنكه احاطه كند به او فكرها، يا ادراك نمايد او را ديده ها، يا حقيقت حال او را تحصيل نمايد وهمها، يا تحديد نمايد او را حالها و احاطه كرده است به همه چيز به علم و قدرت، و تدبير كننده است همه چيز را چنانچه خواهد، و پى به كارهاى او نمى توان برد، و غرضهاى او را

____________________

۱- كامل ابن اثير ۱ / ۶۲؛ تاريخ طبرى ۱ / ۱۰۷.

۲- سعد السعود ۳۸.

۲۴۱

نمى توان دريافت، و بر او واقع نمى شود اندازه و نه اعتبار كردنى و نه زيركى و نه تفسيرى، و توانائى مخلوقين منتهى به شناختن ذات او نمى شود.

و در جاى ديگر فرموده است: بخوانيد در اكثر اوقات پروردگار خود را، يارى كننده يكديگر را و خدا جويان در دعاى خود، زيرا كه اگر خدا از شما دادن كه مددكار و ياور يكديگريد دعاى شما را مستجاب مى كند و حاجتهاى شما را بر مى آورد، و شما را به آرزوهاى خود مى رساند، و بر شما مى ريزد عطاهاى خود را از خزينه هاى خود كه هرگز فانى نمى شوند.

و در جاى ديگر فرموده است: چون در روزه داخل شويد پس پاك كنيد نفسهاى خود را از هر چركى و نجاستى، و روزه بداريد از براى خدا با دلهاى خالص صافى و منزه از افكار بد و از خيالات منكر، بدرستى كه خدا بزودى حبس خواهد كرد دلهاى آلوده و نيتهاى مشوب را، و با روزه داشتن دهانهاى شما از خوردن بايد كه روزه دارد اعضا و جوارح شما از گناهان، چون خدا راضى نمى شود از شما به اينكه از خوردن روزه بداريد بلكه بايد از جميع قبايح و معاصى و بديها روزه باشيد؛ و چون داخل نماز شويد خاطره ها و فكرهاى خود را بگردانيد بسوى نماز، و دعا كنيد نزد خدا دعاى پاكيزه با تضرع و توسل، و از او بطلبيد حاجتها و منفعتها و مصلحتهاى خود را با خضوع و خشوع و شكستگى و خاكسارى، و چون به سجده رويد از خود دور كنيد فكرهاى دنيا را و خيالات بد را و كردارهاى ناشايست را، و در خاطر مداريد مكر و خوردن حرام و تعدى و ظلم كينه را، و اين صفات ذميمه را از خود بيفكنيد، و در هر روز سه وقت نمازهاى واجب را بجا آوريد: در بامداد و عددش هشت سوره است و در هر دو سوره سه سجده بايد كرد با سه تسبيح، و در نصف روز پنج سوره، و نزد فرو رفتن آفتاب پنج سوره با سجودهاى آنها، اينها است نمازها كه بر شما واجب است، و هر كه زياده بر اين نافله بجا آورد ثوابش با خداوند تبارك و تعالى است.(۱) ومشتمل بر دو فصل است

____________________

۱- سعد السعود ۳۹.

۲۴۲

باب چهارم: در بيان قصص حضرت نوح على نبينا و آله وعليه‌السلام

۲۴۳
۲۴۴

فصل اول: در بيان ولادت و وفات و مدت عمر و نامها و نقش نگين واحوال و اولاد و اخلاق پسنديده و بعضى از مجملات احوال آن حضرت است

قطب راوندى و غير او گفته اند كه: حضرت نوحعليه‌السلام پسر لمك بود و لمك پسر متوشلخ بود و متوشلخ پسر اخنوخ بود كه ادريسعليه‌السلام است.(۱)

و به سند معتبر از امام رضاعليه‌السلام منقول است كه: مردى از اهل شام از اميرالمؤ منينعليه‌السلام سؤ ال كرد اسم نوحعليه‌السلام را، فرمود: نامش سكن بود، و او را نوح ناميدند براى آنكه بر قوم خود هزار كم پنجاه سال نوحه كرد.(۲)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: اسم نوح عبدالغفار بود، و براى اين او را نوح ناميدند كه نوحه بر خود مى كرد.(۳)

به سند معتبر از آن حضرت منقول است كه: اسم نوحعليه‌السلام عبدالملك بود، و او را نوح گفتند چون پانصد سال گريه كرد.(۴)

____________________

۱- قصص الانبياء راوندى ۸۱، و در آن حضرت نوح پسر متوشلخ است ؛ طبقات ابن سعد ۱ / ۴۵.

۲- علل الشرايع ۵۹۵؛ عين اخبار الرضا ۱ / ۲۴۴.

۳- علل الشرايع ۲۸.

۴- علل الشرايع ۲۸؛ قصص الانبياء راوندى ۸۴.

۲۴۵

و در حديث معتبر ديگر فرمود كه: نامش عبدالاعلى بود.(۱)

مؤ لف گويد: ممكن است كه همه اينها نام آن حضرت بوده باشد و به همه اين نامها او را مى خوانده باشند.

و به سند معتبر از امام رضاعليه‌السلام منقول است كه: چون نوح در كشتى سوار شد حق تعالى بسوى او وحى فرمود:اى نوح!اگر بترسى از غرق شدن هزار مرتبه لا اله الا الله بگو پس نجات از من بطلب تا نجات دهم تو را و هر كه با تو ايمان آورده است، پس چون نوح و هر كه با او بود در كشتى نشستند و بادبانها را بلند كردند باد تندى بر كشتى وزيد و نوح از غرق شدن ترسيد و باد پيشى گرفت و نتوانست كه هزار مرتبه لا اله الا الله بگويد، پس به زبان سريانى گفت: هلوليا الفا الفا يا ماريا اتقن، پس اضطراب كشتى تخفيف يافت و كشتى به راه افتاد.

پس نوح گفت: آن سخنى كه خدا مرا به آن از غرق نجات بخشيد سزاوار است كه از من جدا نشود، پس در انگشترش نقش كرد لا اله الا الله الف مرة يا رب اصلحنى كه ترجمه آن كلام سريانى است به عربى، و به لغت فارسى معنى اش اين است: لا اله الله مى گويم هزار مرتبه، پروردگارا!مرا به اصلاح آور.(۲)

و در كتب معتبره از وهب روايت كرده اند كه: نوحعليه‌السلام نجار بود و اندكى گندم گون بود و رويش باريك بود و در سرش درازى بود و چشمهايش بزرگ بود و ساقهايش باريك بود و گوشت رانهايش بسيار بود و نافش بزرگ بود و ريشش دراز و پهن بود و بلند قامت و تنومند بود و در نهايت شدت و غضب بود، و چون مبعوث شد هشتصد و پنجاه سال عمر او بود، پس هزار كم پنجاه سال در ميان قوم خود ماند كه ايشان را بسوى خدا دعوت مى نمود، و زياد نشد ايشان را مگر طغيان، و سه قرن گذشتند از قومش كه پدران مردند و فرزندان ايشان ماندند، و هر يك از ايشان پسر خود را مى آورد و در هنگامى كه او خرد بود

____________________

۱- علل الشرايع ۲۸؛ قصص الانبياء راوندى ۸۴.

۲- عيون اخبار الرضا ۲ / ۵۵؛ امالى شيخ صدوق ۳۷۰.

۲۴۶

و بر بالاى سر نوحعليه‌السلام باز مى داشت و مى گفت:اى پسر!اگر بعد از من بمانى اطاعت اين ديوانه مكن.(۱)

و به سند حسن از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حضرت نوحعليه‌السلام دو هزار و پانصد سال زندگانى كرد: هشتصد و پنجاه سال قبل از مبعوث شدن، و هزار كم پنجاه سال در ميان خود كه ايشان را بسوى خدا مى خواند، و دويست سال در ساختن كشتى بود، و پانصد سال بعد از آنكه از كشتى فرود آمد و آب از زمين خشك شد و شهرها بنا كرد و فرزندان خود را در شهرها ساكن گردانيد.

پس چون دو هزار و پانصد سال تمام شد ملك الموت به نزد او آمد و او در آفتاب نشسته بود و گفت: السلام عليك.

نوح سر برآورد و رد سلام كرد و گفت: براى چه آمدى اى ملك الموت؟

گفت: آمده ام روح تو را قبض كنم.

گفت: مى گذارى كه از آفتاب به سايه بروم؟

گفت: بلى.

پس نوح به سايه رفت و گفت:اى ملك الموت!آنچه بر من از عمر دنيا گذشته است مثل اين آمدن از آفتاب به سايه بود!آنچه تو را فرموده اند بجا آور.

پس ملك الموت قبض روح مقدس آن حضرت نمود.(۲)

و به سند معتبر از امامزاده عبدالعظيمعليه‌السلام منقول است كه امام على النقىعليه‌السلام فرمود: عمر نوحعليه‌السلام دو هزار و پانصد سال بود، و روزى در كشتى خواب بود بادى وزيد و عورتش را گشود، پس حام و يافث خنديدند و سام ايشان را زجر و نهى كرد از خنديدن، و هر چه را باد مى گشود سام مى پوشانيد و هر چه را سام مى پوشانيد حام و يافث مى گشودند، نوحعليه‌السلام بيدار شد و ديد كه ايشان مى خندند، از سبب آن پرسيد؟ سام آنچه

____________________

۱- قصص الانبياء راوندى ۸۴.

۲- امالى شيخ صدوق ۴۱۳؛ قصص الانبياء راوندى ۸۷؛ كافى ۸ / ۲۸۴.

۲۴۷

گذشته بود نقل كرد، پس نوحعليه‌السلام دست بسوى آسمان بلند كرد و گفت: خداوندا!تغيير ده آب پشت حام را كه از او بهم نرسد مگر سياهان، و خداوندا!تغيير ده آب پشت يافث را. پس خدا تغيير داد آب پشت ايشان را، پس نوح گفت به حام و يافث كه: حق تعالى فرزندان شما را غلامان و خدمتكاران فرزندان سام گردانيد تا روز قيامت، زيرا كه او نيكى به من كرد و شما عاق من شديد و علامت عقوق شما پيوسته در فرزندان شما ظاهر خواهد بود، و علامت نيكوكارى در فرزندان سام ظاهر خواهد بود مادامى كه دنيا باقى باشد، پس جميع سياهان هر جا كه باشند از فرزندان حامند، و جميع ترك و سقالبه و ياءجوج و ماءجوج و چين از فرزندان يافثند هر جا كه باشند، آنها كه سفيدانند غير اينها از فرزندان سامند.

و خدا وحى نمود به نوح كه: من كمان خود را يعنى قوس قزح امانى گردانيدم براى بندگان و شهرهاى خود، و پيمانى گردانيدم ميان خود و ميان خلق خود كه ايمن باشند به آن از غرق شدن تا روز قيامت، و كيست وفاكننده تر به عهد خود از من، پس نوح شاد شد و بشارت داد مردم را، و آن قوس زهى و تيرى هم داشت در آن وقت، پس زه و تيرش برطرف شد و امانى گرديد براى مردم از غرق شدن.

و شيطان به نزد نوح آمد و گفت: تو را بر من نعمت عظيمى هست، از من نصيحتى بطلب كه با تو خيانت نخواهم كرد، پس نوح دلتنگ شد از سخن او و نخواست كه از او سؤ ال كند، پس حق تعالى به او وحى كرد كه: با او سخن بگو و از او سؤ ال كن كه من او را گويا خواهم كرد به سخنى كه حجت باشد بر خودش، پس نوح به او گفت كه: سخن بگو. شيطان گفت: هرگاه ما فرزند آدم را بخيل يا صاحب حرص يا حسود يا جبر و ظلم كننده يا تعجيل كننده در كارها يافتيم، مى ربائيم او را مانند كسى كه كره را بربايد، پس هرگاه از براى ما اين اخلاق در يك كس جمع شود او را شيطان تمرد كننده مى ناميم.

پس نوح پرسيد: آن نعمت كه گفتى من بر تو دارم كدام است؟

گفت: آن است كه نفرين كردى بر اهل زمين و در يك ساعت همه را به جهنم فرستادى و مرا فارغ كردى، و اگر نفرين نمى كردى روزگار درازى مى بايست مشغول ايشان

۲۴۸

باشم.(۱)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه نوح بعد از فرود آمدن از كشتى پانصد سال(۲) زنده بود، پس جبرئيل به نزد او آمد و گفت:اى نوح!پيغمبرى تو منقضى شد و ايام عمر تو تمام شد، پس نام بزرگ خدا و ميراث علم و آثار علم پيغمبرى كه با توست بده به پسر خود سام كه من زمين را نمى گذارم بى آنكه در آن عالمى باشد كه به او اطاعت من دانسته شود، و باعث نجات مردم باشد در ميان مردم پيغمبرى تا مبعوث شدن پيغمبر ديگر، و هرگز زمين را نخواهم گذاشت بى حجتى، و كسى كه بخواند مردم را بسوى من و دانا باشد به امر من بدرستى كه من حكم كرده ام و مقدر گردانيده ام كه از براى هر گروهى هدايت قرار دهم كه هدايت كنم به او سعادتمندان را، و حجت من به او تمام شود بر اشقيا.

پس نوحعليه‌السلام اسم اعظم و ميراث علم و آثار علم پيغمبرى را داد به پسر خود سام، و حام و يافث نزد ايشان علمى نبود كه به آن منتفع شوند، و بشارت داد نوح ايشان را به آنكه هودعليه‌السلام بعد از او مبعوث خواهد شد، و امر كرد ايشان را كه متابعت او بكنند، و امر كرد كه هر سال وصيت نامه را يك بار بگشايند و در آن نظر كنند و آن روز عيد ايشان باشد، چنانچه حضرت آدمعليه‌السلام نيز ايشان را امر فرموده بود، پس ظلم و تجبر ظاهر شد در فرزندان حام و يافث، و پنهان شدند فرزندان سام با آنچه نزد ايشان بود از علم، و جارى شد بر سام بعد از نوح دولت حام و يافث و بر او مسلط شدند، و اين است كه خدا مى فرمايد( وَتَرَ‌كْنَا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِ‌ينَ ) ،(۳) فرمود: يعنى ترك كردم بر نوح دولت جباران را، و خدا حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به اين عزيز خواهد فرمود.

و فرزندان حام اهل سند و هند و حبشه اند، و فرزندان سام عرب و عجمند و دولت اينها بر آنها جارى شد در امت حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و آن وصيت را به ميراث مى گرفتند،

____________________

۱- قصص الانبياء راوندى ۸۵.

۲- در مصدر ((پنجاه سال )) است

۳- سوره صافات : ۷۸.

۲۴۹

عالمى بعد از عالمى تا حق تعالى حضرت هودعليه‌السلام را مبعوث گردانيد.(۱)

در حديث معتبر ديگر فرمود: عمر قوم نوحعليه‌السلام هر يك سيصد سال بود.(۲)

و در حديث ديگر فرمود: عمر حضرت نوحعليه‌السلام دو هزار و چهار صد و پنجاه سال بود.(۳)

مؤ لف گويد: احاديث گذشته همه موافق يكديگرند و محل اعتمادند، و در اين حديث شايد كه بعضى از مدت آخر عمر آن حضرت را كه متوجه امور نبوده است از اول يا آخر، حساب نكرده باشند، و بعضى از ارباب تاريخ عمر آن حضرت را هزار سال گفته اند، و بعضى هزار و چهار صد و پنجاه سال، و بعضى هزار و چهار صد و هفتاد سال، و بعضى هزار و سيصد سال، و اين اقوال كه بر خلاف احاديث معتبره است همه فاسد است.

و به سند معتبر از حضرت امام زين العابدينعليه‌السلام منقول است كه: مردم سه چيز را از سه كس اخذ كردند: صبر را از ايوب، شكر را از نوح، حسد را از فرزندان يعقوب.(۴)

به سندهاى موثق و غير آن از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام و امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است در تفسير آن آيه كه حق تعالى فرموده است كه در وصف نوحعليه‌السلام ( إِنَّهُ كَانَ عَبْدًا شَكُورً‌ا ) (۵) كه ترجمه اش اين است كه: بتحقيق كه بود نوح بنده اى بسيار شكر كننده، فرمودند: براى اين آن حضرت را عبد شكور ناميدند كه در صبح و شام اين دعا را مى خواند: اللهم انى اشهدك انه ما اصبح او امسى بى من نعمة او عافية فى دين او دنيا فمنك وحدك لا شريك لك، لك الحمد بها على و لك الشكر بها على حتى ترضى و بعد الرضا(۶) و در لفظ اين دعا اختلاف قليلى در روايات هست كه در كتاب دعاى

____________________

۱- كمال الدين و تمام النعمة ۱۳۴.

۲- كمال الدين و تمام النعمة ۵۲۳.

۳- كمال الدين و تمام النعمة ۵۲۳.

۴- عيون اخبار الرضا ۲ / ۴۵؛ صحيفة الامام الرضا عليه السلام ۲۵۷.

۵- سوره اسراء: ۳.

۶- علل الشرايع ۲۹: تفسير عياشى ۲ / ۲۸۰.

۲۵۰

بحارالانوار ذكر كرده ام.(۱)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: چون بعد از فرود آمدن از كشتى، نوحعليه‌السلام ماءمور شد كه درخت بكارد، شيطان در پهلوى او بود، چون خواست كه درخت انگور بكارد شيطان لعين گفت كه: اين درخت از من است.

حضرت نوح گفت: دروغ گفتى.

پس شيطان گفت كه: چه مقدار حصه به من مى دهى؟

حضرت نوح فرمود: دو ثلث از تو باشد. پس به اين سبب مقرر شد شيره انگور كه بجوشد تا دو ثلث آن كم نشود حلال نباشد.(۲)

و در حديث معتبر ديگر فرمود كه: شيطان منازعه كرد با حضرت نوح در درخت انگور، پس جبرئيل آمد و به نوحعليه‌السلام گفت كه: او را حقى هست، حق او را بده، پس ثلث را به شيطان داد و او راضى نشد، پس نصف را داد و او راضى نشد، پس جبرئيل آتشى در آن درخت انداخت، تا دو ثلث آن درخت سوخت و يك ثلث باقى ماند و گفت: آنچه سوخت بهره شيطان است و آنچه باقى ماند بهره توست و بر تو حلال است اى نوح.(۳)

و به سند حسن از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: چون نوحعليه‌السلام از كشتى فرود آمد درختان در زمين كشت و درخت خرما را نيز در ميان آنها كاشت و به اهل خود برگشت، ابليس عليه اللعنه آمد و درخت خرما را كند، چون نوح برگشت درخت خرما را نيافت و شيطان را ديد كه نزد درختان ايستاده است، در اين حال جبرئيلعليه‌السلام آمد و نوح را خبر داد كه شيطان درخت خرما را كنده است، پس نوح به شيطان گفت: چرا درخت خرما را كندى؟ و الله كه از اين درختان كه كشته ام هيچيك را دوست تر نمى دارم از آن، و بخدا سوگند كه ترك نمى كنم آن را تا نكارم.

شيطان گفت: هرگاه بكارى من خواهم كند، پس از براى من در آن نصيبى قرار ده تا

____________________

۱- بحار الانوار ۸۳ / ۲۴۸ و ۲۵۱ و ۲۶۲ و ۲۷۰ و...

۲- علل الشرايع ۴۷۷.

۳- كافى ۶ / ۳۹۵.

۲۵۱

نكنم!پس نوح ثلث براى او قرار داد و او راضى نشد، پس نصف از براى او قرار كرد و او راضى نشد، و نوح هم زياد نكرد، پس جبرئيل به نوح گفت:اى پيغمبر خدا!احسان كن كه از توست نيكى كردن، و نوح دانست كه خدا او را در اينجا سلطنتى داده است، پس نوح دو ثلث را از براى او قرار داد، و به اين سبب مقرر شد كه عصير را كه بگيرند و بجوشانند تا دو ثلث آن كه حصه شيطان است نرود حلال نشود.(۱)

و عامه و خاصه از وهب روايت كرده اند كه: چون نوحعليه‌السلام از كشتى بيرون آمد درختان كه با خود به كشتى برده بود در زمين كشت و در همان ساعت ميوه دادند، و در ميان آنها درخت انگور ناپيدا شد، زيرا كه شيطان گرفته و پنهان كرده بود، پس چون نوح برخاست كه برود و در ميان كشتى تفحص كند، ملكى كه با او بود گفت: بنشين كه براى تو خواهند آورد، و گفت، تو را شريكى در شيره انگور هست با او مشاركت نيكو بكن، نوح فرمود: هفت يك را به او مى دهم و شش حصه از من است، ملك گفت: نيكى كن كه تو نيكوكارى، نوح فرمود: شش يك را به او مى دهم، ملك گفت: نيكى كن كه تو نيكوكارى، نوح فرمود: پنج يك را مى دهم، ملك گفت: نيكى كن كه تو نيكوكارى، و همچنين زياد مى كرد و ملك امر به زيادتى مى كرد تا آنكه نوح فرمود كه: دو حصه از او باشد و يك حصه از من، پس ملك راضى شد و دو ثلث كه حصه شيطان است حرام شد و يك ثلث كه حصه نوح است حلال شد.(۲)

و در حديث ديگر از عبدالله بن عباس منقول است كه: شيطان به نوحعليه‌السلام گفت: تو را بر من نعمتى و حقى هست و به عوض آن چند خصلت به تو مى آموزم.

نوح فرمود: كدام است حق من بر تو؟

گفت: دعائى كه بر قوم خود كردى و همه هلاك شدند و مرا فارغ كردى، پس زنهار كه بپرهيز از تكبر و حرص و حسد، بدرستى كه تكبر مرا بر آن داشت كه سجده آدم نكردم و

____________________

۱- كافى ۶ / ۳۹۴، و در آن به جاى درخت خرما، درخت انگور آمده است

۲- علل الشرايع ۴۷۷.

۲۵۲

كافر شدم و شيطان رجيم گرديدم، و حرص آدم را بر آن داشت كه جميع بهشت را بر او حلال كرده بودند و از يك درخت او را منع كرده بودند و از آن درخت خورد و از بهشت بيرون آمد، و حسد باعث شد كه پسر آدم برادر خود را كشت.

پس نوح پرسيد: در چه وقت قدرت تو بر فرزند آدم بيشتر است؟

گفت: در وقت غضب و خشم.(۱)

____________________

۱- قصص الانبياء راوندى ۸۶.

۲۵۳

فصل دوم: در بيان مبعوث شدن حضرت نوحعليه‌السلام است بر قوم، و آنچه ميان او و قوم او گذشت تا غرق شدن ايشان، و سايراحوال آن حضرت

على بن ابراهيم به سند از امام جعفر صادقعليه‌السلام روايت كرده است كه: حضرت نوح سيصد سال در ميان قوم خود ماند و ايشان را بسوى خدا دعوت فرمود و اجابت او نكردند، پس خواست بر ايشان نفرين كند، پس بر او نازل شدند نزد طلوع آفتاب دوازده هزار قبيل از قبايل ملائكه آسمان اول و ايشان از عظماى ملائكه بودند، پس نوح به ايشان فرمود: شما كيستيد؟

گفتند: ما دوازده هزار قبيليم از قبايل ملائكه آسمان اول، و مسافت آسمان اول پانصد سال است، و از آسمان اول تا زمين پانصد سال راه است و نزد طلوع آفتاب بيرون آمده ايم و در اين وقت به تو رسيده ايم، و از تو سؤ ال مى كنيم كه نفرين نكنى بر قوم خود!نوح فرمود: من ايشان را سيصد سال مهلت دادم.

و چون ششصد سال تمام شد و ايمان نياوردند باز اراده كرد كه بر ايشان نفرين كند، ناگاه دوازده هزار نفر از قبايل ملائكه آسمان دوم به او رسيدند، نوح فرمود: شما كيستيد؟

گفتند: ما دوازده هزار قبيليم از قبايل ملائكه آسمان دوم، و مسافت آسمان دوم پانصد سال است، و از آسمان دوم تا آسمان اول پانصد سال است، و مسافت آسمان اول پانصد سال است، و از آسمان اول تا زمين پانصد سال است، و نزد طلوع آفتاب بيرون آمده ايم و

۲۵۴

در وقت چاشت به تو رسيده ايم، و از تو سؤ ال مى كنيم كه نفرين بر قوم خود نكنى!

نوح فرمود: سيصد سال ايشان را مهلت دادم، پس چون نهصد سال تمام شد و ايمان نياوردند اراده نفرين بر ايشان فرمود، پس حق تعالى فرستاد كه( أَنَّهُ لَن يُؤْمِنَ مِن قَوْمِكَ إِلَّا مَن قَدْ آمَنَ فَلَا تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَفْعَلُونَ ) (۱) يعنى: بدرستى كه هرگز ايمان نمى آورند از قوم تو مگر هر كه ايمان آورده است، پس غمگين مباش به آنچه ايشان مى كنند.

پس نوح عرض كرد( رَّ‌بِّ لَا تَذَرْ‌ عَلَى الْأَرْ‌ضِ مِنَ الْكَافِرِ‌ينَ دَيَّارً‌ا إِنَّكَ إِن تَذَرْ‌هُمْ يُضِلُّوا عِبَادَكَ وَلَا يَلِدُوا إِلَّا فَاجِرً‌ا كَفَّارً‌اا ) (۲) يعنى: پروردگارا!مگذار بر روى زمين از كافران ديارى، بدرستى كه اگر بگذارى ايشان را گمراه كنند بندگان تو را و فرزند نياورند مگر فاجر بسيار كفران كننده.

پس حق تعالى امر كرد او را كه درخت خرما بكارد، پس قوم او مى گذشتند بر او و استهزا و سخريه مى نمودند و به او مى گفتند: مرد پيرى است، نهصد سال از عمرش گذشته است و درخت خرما مى كارد؛ و سنگ بر او مى زدند.

پس چون پنجاه سال بر اين حال گذشت و درخت خرما رسيد و مستحكم شد، ماءمور شد درختها را ببرد، پس قوم استهزا كردند به او و به او گفتند: الحال كه درخت خرما رسيد بريد!اين مرد خرف شده است و پيرى او را دريافته است، چنانچه حق تعالى مى فرمايد كه( كُلَّمَا مَرَّ‌ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِّن قَوْمِهِ سَخِرُ‌وا مِنْهُ قَالَ إِن تَسْخَرُ‌وا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ‌ مِنكُمْ كَمَا تَسْخَرُ‌ونَ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ ) (۳) يعنى: هرگاه مى گذشتند به او جماعتى از اشراف قوم او، استهزا مى نمودند به او، گفت يعنى نوح: اگر استهزا مى كنيد به ما پس بدرستى كه ما استهزا خواهيم نمود به شما در وقتى كه عذاب بر شما نازل شود چنانچه شما ما را استهزا مى كنيد، بعد از زمانى خواهيد دانست كداميك سزاوارتريم به استهزا و سخريه.

حضرت فرمود: پس خدا امر كرد او را كه كشتى بتراشد، و امر فرمود جبرئيل را كه

____________________

۱- سوره هود: ۳۶.

۲- سوره نوح : ۲۶ و ۲۷.

۳- سوره هود: ۳۸ و ۳۹.

۲۵۵

نازل شود و تعليم او كند كه چگونه بسازد، پس طولش را هزار و دويست ذراع و عرضش را هشتصد ذراع و ارتفاعش را هشتاد ذراع گردانيد، پس گفت: پروردگارا!كه مرا يارى خواهد كرد بر ساختن كشتى؟ خدا وحى نمود به او كه: ندا كن در ميان قوم خود كه هر كه مرا يارى نمايد بر ساختن كشتى و چيزى از آن بتراشد، آنچه مى تراشد طلا و نقره خواهد شد. پس چون نوح اين ندا در ميان ايشان كرد، او را يارى كردند بر اين، و سخريه مى كردند او را و مى گفتند: در بيابان كشتى مى سازد.(۱)

و به سند حسن ديگر از آن حضرت روايت كرده است كه: چون حق تعالى اراده نمود كه قوم نوح را هلاك گرداند، عقيم گردانيد رحمهاى زنان ايشان را چهل سال كه فرزندى در ميان ايشان متولد نشد، پس چون نوح از ساختن كشتى فارغ شد خدا امر كرد او را كه ندا كرد به زبان سريانى كه نماند چهارپاى و جانورى مگر حاضر شد، پس از هر جنس از اجناس حيوان يك جفت را داخل كشتى نمود و آنچه به او ايمان آورده بودند از جميع دنيا هشتاد مرد بودند، پس خدا وحى نمود كه( احْمِلْ فِيهَا مِن كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَأَهْلَكَ إِلَّا مَن سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَمَنْ آمَنَ وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِيلٌ ) (۲) كه ترجمه اش اين است كه: بار كن در كشتى از هر نوعى دو جفت، يعنى دو تا، و اهل خود را مگر آنها كه پيشتر به تو خبر داده ام كه داخل مكن كه زن و يك پسر او بود و ببر به كشتى هر كه را ايمان به تو آورده است از غير اهل تو، و ايمان نياوردند به او مگر اندكى.

و تراشيدن كشتى در مسجد كوفه بود، پس چون آن روز شد كه خدا خواست كه ايشان را هلاك نمايد، زن نوح نان مى پخت در موضعى كه معروف است در مسجد كوفه به فار التنور، و نوح از براى هر قسمى از اجناس حيوان موضعى در كشتى قرار داده بود، و جمع نموده بود از براى ايشان در آن موضع آنچه به آن احتياج داشته باشند از خوردنى، و صدا زد زن نوح كه آب از تنور جوشيد، پس نوح بر سر تنور آمد و گل بر آن گذاشت و

____________________

۱- تفسير قمى ۱ / ۳۲۵.

۲- سوره هود: ۴۰.

۲۵۶

مهر بر آن گل زد كه آب بيرون نيامد تا آنكه جميع جانوران را سوار كشتى نمود پس بسوى تنور آمد و مهر را شكست و گل را برداشت، و آفتاب گرفت و از آسمان آمد آبى ريزنده بى آنكه قطره قطره بيايد، و از جميع چشمه ها آب جوشيد، چنانچه حق تعالى مى فرمايد كه( فَفَتَحْنَا أَبْوَابَ السَّمَاءِ بِمَاءٍ مُّنْهَمِرٍ‌ وَفَجَّرْ‌نَا الْأَرْ‌ضَ عُيُونًا فَالْتَقَى الْمَاءُ عَلَىٰ أَمْرٍ‌ قَدْ قُدِرَ‌وَحَمَلْنَاهُ عَلَىٰ ذَاتِ أَلْوَاحٍ وَدُسُرٍ‌ ) (۱) كه ترجمه اش آن است كه پس گشوديم درهاى آسمان را به آبى ريزنده و مستمر، و شكافتيم زمينها را چشمه ها، پس برخوردند آب آسمان و آب زمين بر امرى كه مقدر شده بود، و بار نموديم نوح را بر كشتى كه از تخته ها و ميخها ساخته شده بود.

پس خدا فرمود: سوار شويد در كشتى در حالى كه تبرك جوئيد به نام خدا در هنگام رفتن كشتى و ايستادن آن، يا بسم الله بگوئيد در اين دو حال، يا به نام خداست رفتن و ايستادن كشتى، پس كشتى به حركت آمد و نظر كرد نوح بسوى پسر كافرش كه در ميان آب بر مى خاست و مى افتاد گفت( يَا بُنَيَّ ارْ‌كَب مَّعَنَا وَلَا تَكُن مَّعَ الْكَافِرِ‌ينَ ) (۲) يعنى: اى پسرك من!سوار شو با ما و مباش با كافران، گفت( سَآوِي إِلَىٰ جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْمَاءِ ) (۳) يعنى: بزودى جا گيرم و پناه برم بسوى كوهى كه نگاهدارد مرا از آب، پس نوح گفت( لَا عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ‌ اللَّـهِ إِلَّا مَن رَّ‌حِمَ ) (۴) يعنى: نيست نگاهدارنده امروز از عذاب الهى مگر كسى كه خدا او را رحم كند، پس نوح گفت( رَ‌بِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَأَنتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ ) (۵) پروردگارا!بدرستى كه پسر من از اهل من است و بدرستى كه وعده تو حق است و توئى حكم كننده ترين حكم كنندگان، پس حق تعالى فرمود( يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ‌ صَالِحٍ فَلَا تَسْأَلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ

____________________

۱- سوره قمر: ۱۱ - ۱۳.

۲- سوره هود: ۴۲.

۳- سوره هود: ۴۳.

۴- سوره هود: ۴۳.

۵- سوره هود: ۴۵

۲۵۷

عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَن تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ ) (۱) اى نوح!بدرستى كه نيست اين پسر از اهل تو كه وعده داده ام ايشان را نجات دهم، زيرا كه او صاحب كردار ناشايست است، پس سؤ ال مكن از من چيزى را كه تو را به آن علمى نيست، بدرستى كه تو را پند دهم از اينكه بوده باشى از جاهلان، پس نوح گفت( رَ‌بِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْأَلَكَ مَا لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَإِلَّا تَغْفِرْ‌ لِي وَتَرْ‌حَمْنِي أَكُن مِّنَ الْخَاسِرِ‌ينَ ) (۲) پروردگارا!بدرستى كه من پناه مى جويم به تو از آنكه سؤ ال نمايم از تو چيزى را كه مرا به آن علمى نبوده باشد، و اگر نيامرزى مرا و رحم نكنى خواهم بود از زيانكاران.

پس گرديد چنانچه خدا فرموده كه: حايل شد ميان ايشان موج و گرديد پسر نوح از غرق شدگان.(۳)

پس آن حضرت فرمود: پس گرديد كشتى و زد آن را موجها تا رسيد به مكه و طواف نمود بر دور خانه كعبه، و جميع دنيا غرق شد مگر جاى خانه كعبه، و خانه كعبه را براى آن بيت العتيق ناميدند كه آزاد گرديد از غرق شدن، پس آب از آسمان ريخت چهل صباح و از زمين چشمه ها جوشيد تا كشتى به حدى بلند شد كه به آسمان ساييد، پس حضرت نوح دست خود را بلند نمود و گفت: يا رهمان اتقن(۴) يعنى: پروردگارا!احسان كن، پس حق تعالى فرمود زمين را كه آب خود را فرو برد، چنانچه فرموده است( وَقِيلَ يَا أَرْ‌ضُ ابْلَعِي مَاءَكِ وَيَا سَمَاءُ أَقْلِعِي وَغِيضَ الْمَاءُ وَقُضِيَ الْأَمْرُ‌ وَاسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ ) (۵) يعنى: گفته شد:اى زمين!فرو بر آب خود را، و اى آسمان!باز ايست از باريدن، و آبها به زمين فرو رفت، و آنچه امر خدا بود از هلاك كافران و نجات مؤ منان بعمل آمد، و قرار گرفت كشتى بر كوه وجودى.

____________________

۱- سوره هود: ۴۶.

۲- سوره هود: ۴۷.

۳- سوره هود: ۴۳.

۴- در تفسير قمى : يا رهمان اخفرس (اتغرك ) است

۵- سوره هود: ۴۴.

۲۵۸

حضرت فرمود: هر آب كه از زمين بيرون آمده بود، زمين آن را فرو برد، و چون آبهاى آسمان خواستند كه در زمين فرو روند زمين قبول نكرد و گفت: خدا امر نكرد مرا به آنكه آب تو را فرو برم، پس آب آسمان به روى زمين ماند و كشتى بر وجودى قرار گرفت و آن كوهى است بزرگ در موصل پس خداوند جبرئيل را فرستاد كه آبهائى كه بر روى زمين مانده بود برد بسوى درياها كه بر دور دنيا هستند، و وحى فرستاد بسوى نوح كه( يَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلَامٍ مِّنَّا وَبَرَ‌كَاتٍ عَلَيْكَ وَعَلَىٰ أُمَمٍ مِّمَّن مَّعَكَ وَأُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ ) (۱) اى نوح!فرود آى از كشتى يا از كوه با سلامتى از ما يا تحيتى از ما و بركتها و نعمتها بر تو و بر امتى چند از آنهائى كه با تو بودند در كشتى و امتى چند هستند كه بزودى ايشان را برخوردار گردانيم به نعمتهاى دنيا پس برسد به ايشان عذاب دردناك به سبب كفر ايشان.

حضرت فرمود: پس فرود آمد نوح در موصل از كشتى با هشتاد تن از مؤ منان كه با او بودند و بنا نمودند مدينة الثمانين را، و نوح را دخترى بود كه با خود به كشتى برده بود پس نسل مردم از او بهم رسيد، و به اين سبب حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: حضرت نوح يكى از دو پدر است، يعنى پدر جميع مردم است بعد از آدمعليه‌السلام .(۲)

و به سند معتبر منقول است كه از امام محمد باقرعليه‌السلام پرسيدند كه: نوحعليه‌السلام چه دانست كه از قوم او كسى ايمان نخواهد آورد كه چون نفرين بر قوم خود كرد گفت: ايشان فرزند نمى آورند مگر فاجر و كافر؟

فرمود: مگر نشنيده اى آنچه خدا به نوح گفت كه: ايمان نخواهند آورد از قوم تو مگر آنها كه ايمان آوردند.(۳)

و در حديث معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: چون حق تعالى ظاهر گردانيد پيغمبرى نوحعليه‌السلام را، و يقين كردند شيعيان كه از كافران آزار مى كشيدند كه فرج ايشان

____________________

۱- سوره هود: ۴۸.

۲- تفسير قمى ۱ / ۳۲۶.

۳- تفسير قمى ۲ / ۳۸۸.

۲۵۹

نزديك شده است، بلاى ايشان شديدتر و افترا بر ايشان بزرگتر شد تا آنكه كار به نهايت شدت و سختى منتهى شد و به حدى رسيد كه قصد نوح كردند به زدنهاى عظيم، تا آنكه آن حضرت گاه بود كه سه روز بيهوش مى افتاد و خون از گوشش جارى مى شد و باز به هوش مى آمد، و اين حال بعد از آن بود كه سيصد سال از رسالت او گذشته بود، و باز در اثناى اين حال ايشان را در شب و روز بسوى خدا دعوت مى كرد و مى گريختند، و ايشان را پنهان دعوت مى كرد و اجابت نمى كردند، آشكارا دعوت مى كرد و رو بر مى گردانيدند!

پس بعد از سيصد سال خواست بر ايشان نفرين كند، بعد از نماز صبح براى اين نشست، ناگاه سه ملك از آسمان هفتم فرود آمدند و گفتند:اى پيغمبر خدا!ما را بسوى تو حاجتى هست.

فرمود: كدام است؟

گفتند: التماس مى كنيم كه تاءخير كنى در نفرين بر قوم خود را كه اين اول غضب و عذابى است كه بر زمين نازل مى شود.

نوح فرمود: سيصد سال تاءخير كردم نفرين را. و برگشت بسوى قوم خود و ايشان را دعوت نمود چنانچه مى كرد و آنها در مقام آزار او برآمدند چنانچه مى كردند، تا آنكه سيصد سال ديگر گذشت و از ايمان آوردن آنها نااميد شد، پس در وقت چاشت نشست كه بر آنها نفرين كند، ناگاه گروهى از آسمان ششم فرود آمده سلام كردند و گفتند: ما بامداد بيرون آمده ايم از آسمان ششم و چاشت به تو رسيده ايم؛ پس مثل آنچه ملائكه آسمان هفتم از او سؤ ال كردند ايشان نيز سؤ ال كردند و نوحعليه‌السلام باز سيصد سال نفرين را تاءخير كرد و بسوى قوم خود برگشت و مشغول دعوت شد، و دعوت او زياد نكرد بر قوم مگر گريختن اشاره از او، تا آنكه سيصد سال ديگر گذشت و نهصد سال تمام شد، پس شيعيان به نزد او آمدند و شكايت كردند از آنچه به ايشان مى رسيد از اذيت عامه خلق و سلاطين جور، و سؤ ال كردند: دعا كن تا خدا ما را فرجى ببخشد از آزار ايشان.

پس نوح ايشان را اجابت نمود و نماز كرد و دعا كرد، پس جبرئيل فرود آمد و گفت: حق تعالى دعاى تو را مستجاب فرمود، پس بگو به شيعيان خرما بخورند و هسته آن را

۲۶۰

بكارند و رعايت كنند تا آن درختان ميوه بدهند، چون آنها به ميوه برسند من فرج مى دهم ايشان را. پس حمد كرد خدا را و ثنا گفت بر او، و اين خبر را به شيعيان رسانيد و آنها شاد شدند و چنان كردند و انتظار بردند تا آن درختان ميوه دادند، پس ميوه را به نزد نوحعليه‌السلام بردند و طلب وفا به وعده كردند، نوح دعا كرد و حق تعالى فرستاد كه: بگو به ايشان كه اين خرما را نيز بخورند و هسته اش را بكارند، چون به ميوه آيد من فرج دهم ايشان را. چون گمان كردند خلاف شد وعده ايشان، ثلث شيعيان از دين برگشتند و دو ثلث بر دين باقى ماندند، و آن باقيمانده خرماها را خوردند و هسته ها را كشتند؛ و چون رسيد، ميوه آنها را به نزد نوح آوردند و سؤ ال كردند كه وعده را بعمل آورد، و نوح از خدا سؤ ال كرد و باز وحى رسيد اين خرماها را بخورند و هسته هاى آنها را بكارند، پس ثلث ديگر از دين برگشتند و يك ثلث باقيمانده اطاعت كردند و هسته خرماها را كشتند، تا آنكه به ميوه آمدند و ميوه را به نزد نوح آورده و گفتند: از ما نماند مگر اندكى و مى ترسيم اگر در فرج تاءخيرى بشود همه از دين برگرديم، پس آن حضرت نماز و مناجات كرد و گفت: پروردگارا!نماند از اصحاب من اين گروه، مى ترسم اينها نيز هلاك شوند اگر فرج به ايشان نرسد، پس وحى به او رسيد كه: دعاى تو را مستجاب كردم كشتى بساز، پس ميان مستجاب شدن دعا و طوفان پنجاه سال فاصله شد.(1)

و در حديث معتبر ديگر فرمود: چون نوح از حق تعالى طلب نزول عذاب براى قوم خود كرد، خدا روح الامين را فرستاد با هفت دانه خرما و گفت:اى پيغمبر خدا!حق تعالى مى فرمايد: اين جماعت آفريده هاى من و بندگان منند، هلاك نمى كنم ايشان را به صاعقه اى از صاعقه هاى خود مگر بعد از آنكه تاءكيد دعوت بر ايشان بكنم و حجت را بر ايشان لازم گردانم، پس عود كن بسوى سعى كردن و مشقت كشيدن در دعوت قوم خود كه من تو را بر آن ثواب مى دهم، و بكار اين هسته ها را، بدرستى كه چون اينها برويند و كامل شوند و به بار آيند براى تو فرج و خلاصى خواهد بود، پس به اين خبر بشارت ده آنها را كه

____________________

1- كمال الدين و تمام النعمة 133.

۲۶۱

تابع تو شده اند از مؤ منان.

پس چون درختان روئيدند و قد كشيدند وبه ميوه رسيدند و ميوه ايشان رنگين شد بعد از زمان بسيارى، نوح از خدا طلب نمود كه وعده را بعمل آورد، پس خدا او را امر فرمود دانه هاى خرماى اين درختان را بار ديگر بكارد و عود كند بسوى صبر كردن و سعى نمودن در تبليغ رسالت و تاءكيد حجت نمودن بر قوم خود.

چون اين خبر را به مؤ منان رسانيد، سيصد نفر از ايشان مرتد شدند و گفتند: اگر آنچه نوح دعوى مى كرد حق مى بود، در وعده پروردگارش خلف نمى شد.

پس پيوسته حق تعالى در هر مرتبه كه ميوه درختان مى رسيد امر مى كرد دانه آنها را بكارد تا هفت مرتبه، و در هر مرتبه اى گروهى از آنها كه به او ايمان آورده بودند مرتد مى شدند تا آنكه هفتاد و چند نفر باقى ماندند، پس در اين وقت خدا وحى فرمود بسوى نوحعليه‌السلام كه: در اين زمان صبح نورانى حق از شب ظلمانى باطل هويدا شد براى ديده تو، و حق خالص گرديد و كدورتها از آن مرتفع شد به مرتد شدن هر كه طينت او خبيث و بد بود، اگر من هلاك مى كردم كافران را و باقى مى گذاشتم آنها را كه مرتد شدند هر آينه تصديق نكرده بودم و وفا ننموده بودم به آن وعده سابق كه كرده بودم با مؤ منانى كه خالص گردانيده بودند توحيد را از قوم تو و چنگ زده بودند به ريسمان پيغمبرى تو، و آن وعده آن بود كه ايشان را خليفه گردانم در زمين و متمكن گردانم براى ايشان دين ايشان را، و بدل كنم ترس ايشان را به ايمنى تا خالص شود بندگى براى من به برطرف شدن شك از دلهاى ايشان، پس چگونه مى توانست بود خليفه گردانيدن و متمكن ساختن و خوف را به ايمنى بدل كردن به آنچه من مى دانستم از ضعف يقين آن جماعتى كه مرتد شدند و بدى طينت ايشان و زشتى پنهان ايشان كه نتيجه هاى نفاق و ريشه گمراهى بود، زيرا كه اين جماعت استشمام مى كردند از من شميم آن پادشاهى را كه من به مؤ منان خالص خواهم داد در وقتى كه ايشان را خليفه گردانم در زمين و دشمنان ايشان را هلاك نمايم، و اگر رايحه اين دولت به مشام ايشان مى رسيد هر آينه طمع در آن خلافت مى كردند و نفاق پنهان ايشان مستحكم مى شد و درد ضلالت و گمراهى در خاطرهاى ايشان متمكن مى شد

۲۶۲

و اظهار عداوت با مؤ منان خالص مى كردند و با ايشان محاربه و مجادله مى نمودند از براى طلب پادشاهى و متفرد شدن به امر و نهى، پس بعمل نمى آمد تمكين در دين و انتشار حق در ميان مؤ منان با اين فتنه ها و جنگها.

پس بعد از آن حق تعالى فرمود كه نوحعليه‌السلام كشتى بسازد.(1)

و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: ده مرتبه ماءمور شد نوحعليه‌السلام كه دانه خرما بكارد، و هر مرتبه كه ميوه بعمل مى آمد اصحابش مى آمدند و مى گفتند:اى پيغمبر خدا!بده به ما آن وعده اى كه كردى با ما؛ و چون بار ديگر دانه خرما مى كشت اصحابش سه فرقه مى شدند: يكى فرقه مرتد مى شدند و يك فرقه منافق مى شدند و يك فرقه بر ايمان خود باقى مى ماندند تا آنكه بعد از مرتبه دهم مؤ منان به نزد نوحعليه‌السلام آمدند و گفتند:اى پيغمبر خدا!هر چند وعده را تاءخير مى كنى ما مى دانيم كه تو پيغمبر راستگوئى و فرستاده خدائى و در تو شك نمى كنيم، پس خدا دانست كه ايشان مؤ منان خالصند و منافقان از ميان ايشان بدر رفته اند و از همه كدورتها و شك و شبهه صاف شده اند، ايشان را در كشتى نجات داد و ساير قوم را هلاك فرمود.(2)

مؤ لف گويد: جمع ميان اين احاديث در نهايت اشكال است، و تواند بود كه در بعضى از اينها راويان سهوى كرده باشند، يا بعضى بر وفق روايات عامه بر وجه تقيه وارد شده باشد، يا در بعضى احاديث ذكر بعضى از مرات شده باشد كه عمده تر بوده است، و همچنين فرود آمدن ملائكه از آسمان اول و هفتم و از آسمان دوم و ششم محتمل است كه هر دو واقع شده باشد، يا يكى موافق روايات عامه وارد شده باشد، و در عدد هفتاد و چند ممكن است كه فرزندان نوح را حساب نكرده باشند و در هشتاد آنها را حساب كرده باشند يا برعكس. و اما تاءخير وعده ممكن است كه وعده حتمى نبوده باشد و مشروط به شرطى باشد كه آن شرط بعمل نيامده باشد، يا آنكه فى الحقيقه اين مخالفت در وعيد است نه در

____________________

1- كمال الدين و تمام النعمة 355.

2- غيبت نعمانى 335.

۲۶۳

وعد، و اگر كسى در عقوبتى به كسى وعده كند بعمل نياورد قبيح نيست بلكه مستحسن است، و از اين احاديث حكمتها براى غيبت حضرت صاحب الامر صلوات الله عليه و تاءخير ظهور آن حضرت ظاهر مى شود براى كسى كه تدبر نمايد.

و به سندهاى معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حضرت نوحعليه‌السلام در ايام طوفان، همه آبهاى زمين را طلبيد و همگى اجابت نمودند بغير از آب گوگرد و آب تلخ.(1) مؤ لف گويد: يعنى آبهاى گرم كه بوى گوگرد از آنها مى شنوند.

و از حضرت امام حسن و امام حسين صلوات الله عليهما منقول است كه: حضرت نوح همه آبها را طلبيد، هر چشمه اى كه او را اجابت نكرد، آن را نوحعليه‌السلام لعنت كرد، پس تلخ و شور شدند.(2)

و به سندهاى معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: نوح در روز اول ماه رجب به كشتى سوار شد، پس امر فرمود كه هر كه با او داخل كشتى شده بود آن روز را روزه داشتند.(3)

و به سند معتبر منقول است كه: مردى از اهل شام از حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام پرسيد از تفسير قول حق تعالى( يَوْمَ يَفِرُّ‌ الْمَرْ‌ءُ مِنْ أَخِيهِ وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِيهِ ) ،(4) ، فرمود: آنكه در قيامت از پسرش خواهد گريخت نوحعليه‌السلام است كه از پسرش كنعان خواهد گريخت.(5)

و پرسيد:طول و عرض كشتى نوح چه مقدار بود؟ گفت: طولش هشتصد ذراع بود و عرضش پانصد ذراع و ارتفاعش هشتاد ذراع.(6)

____________________

1- كافى 6 / 389.

2- كافى 6 / 390.

3- خصال 503؛ مجمع البيان 3 / 164.

4- سوره عبس : 34 - 36.

5- عيون اخبار الرضا 1 / 245؛ خصال 318؛ علل الشرايع 596.

6- عيون اخبار الرضا 1 / 244؛ علل الشرايع 595.

۲۶۴

مؤ لف گويد: حديثى كه پيش گذشت در مقدار كشتى معتبرتر است از اين،

و محتمل است كه اختلاف به اعتبار اختلاف ذراعها باشد، اما بعيد است.

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: طول كشتى نوح هزار و دويست ذراع بود و عرضش هشتصد ذراع و عمقش هشتاد ذراع، پس طواف كرد دور خانه كعبه و هفت شوط سعى كرد ميان صفا و مروه پس بر وجودى قرار گرفت.(1)

و در حديث ديگر از ابن عباس منقول است كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: نوح نود خانه در كشتى براى حيوانات مهيا كرده بود.(2)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حق تعالى غرق كرد جميع زمين را در طوفان نوح مگر خانه كعبه، پس از آن روز آن را عتيق ناميدند كه از غرق شدن آزاد شد.

راوى پرسيد: به آسمان رفت؟

گفت: نه، و ليكن آب به آن نرسيد و از دورش بلند شد.(3)

و به سند معتبر منقول است كه از حضرت امام رضاعليه‌السلام پرسيدند: به چه علت حق تعالى جميع زمين را غرق فرمود و در ميان ايشان بودند اطفال و جمعى كه گناه از براى ايشان نيست؟

جواب فرمود كه: اطفال در ميان ايشان نبودند، زيرا كه خدا عقيم كرد صلبهاى قوم نوح را و رحمهاى زنان ايشان را چهل سال، پس نسل ايشان منقطع شد، پس چون غرق شدند طفلى در ميان ايشان نبود، و نمى باشد اينكه خدا هلاك كند به عذاب خود كسى را كه گناهى از براى او نيست، و اما باقى قوم نوحعليه‌السلام پس از براى اين هلاك شدند كه تكذيب نمودند پيغمبر خدا حضرت نوحعليه‌السلام را، و ساير ايشان غرق شدند به راضى بودن ايشان به تكذيب تكذيب كنندگان، و هر كه غايب باشد از امرى و راضى به آن باشد چنان

____________________

1- قصص الانبياء راوندى 82؛ تفسير عياشى 2 / 149.

2- خصال 598.

3- قصص الانبياء راوندى 83.

۲۶۵

است كه حاضر باشد و آن امر را مرتكب شده باشد.(1)

و در حديث معتبر ديگر فرمود كه: حق تعالى براى اين فرمود كه پسر نوح از اهل تو نيست كه او عاصى بود، چنانچه فرمود كه( إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ‌ صَالِحٍ ) .(2)(3)

مؤ لف گويد: خلاف است ميان مفسران و مورخان و علماى مخالفان در باب پسر نوحعليه‌السلام كه آيا پسر نوح بود و يا پسر زن نوح؟ و آيا حلال زاده بود و يا فرزند زنا بود؟ و مشهور ميان علماى شيعه آن است كه پسر نوح بود و حلال زاده بود، و در آن آيه كه حق تعالى مى فرمايد كه (انه عمل غير صالح ) دو قرائت هست: اكثر قراء عمل خوانده اند به فتح عين و ميم و ضم لام با تنوين كه اسم باشد، و كسائى و يعقوب و سهل به فتح عين و كسر ميم و فتح لام خوانده اند كه فعل ماضى باشد و غير منصوب باشد كه مفعول آن باشد، و بنا بر قرائت اول بعضى گفته اند كه: مضافى مقدر است، يعنى صاحب عمل، ناشايست بود، يعنى حلال زاده نبود؛ و احاديث بر نفى اين معنى بسيار است.

و احاديث بسيار از حضرت امام رضا و ساير ائمهعليهم‌السلام منقول است كه: دروغ مى گويند سنيان كه مى گويند فرزند نوح نبود، بلكه فرزند او بود و چون كافر و بدكار بود خدا فرمود كه: از اهل تو نيست، و مؤ منانى كه متابعت او كرده اند آنها را از اهل او شمرد چنانچه نوح گفت( فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي ) (4)(5)

و آنچه در بعضى از احاديث معتبره شيعه وارد شده است كه فرزند نوح نبود يا محمول بر تقيه است يا بر آنكه از زن نوح به حلال بهم رسيده بود كه پيشتر زن ديگرى بوده باشد و بعد از مفارقت او نوح خواسته باشد، زيرا كه به عقل و نقل ثابت شده است كه پيغمبران منزهند از آنكه حق تعالى بگذارد كه نسبت به حرمت ايشان چيزى واقع شود كه موجب

____________________

1- علل الشرايع 30؛ عيون اخبار الرضا 2 / 75.

2- سوره هود: 46.

3- عيون اخبار الرضا 2 / 232.

4- سوره ابراهيم : 36.

5- علل الشرايع 30.

۲۶۶

ننگ ايشان باشد، و همچنين در آن آيه كه حق تعالى مثل زده است براى عايشه و حفصه فرموده است كه: و خدا مثل زده است براى آنانى كه كافر شدند به زن نوح و زن لوط كه بودند در زير دو بنده شايسته از بندگان ما، پس خيانت كردند با ايشان، پس هيچ نفع نبخشيدند آن دو بنده ايشان را از عذاب خدا، و به آن زنها گفته شد كه: داخل شويد در آتش جهنم با داخل شوندگان.(1)

احاديث از طريق عامه و خاصه وارد شده است كه: خيانت آن زنها آن بود كه كافر بودند و كافران را دلالت مى كردند بر هر كه ايمان به شوهرهاى ايشان مى آورد، و نمامى مى كردند و آزار به شوهران خود مى رسانيدند، و خيانت ديگر نكردند.(2)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: چون نوحعليه‌السلام از كشتى فرود آمد، ابليس عليه اللعنه به نزد او آمد و گفت: هيچكس در زمين نعمتش بر من بزرگتر از تو نيست؛ نفرين كردى بر اين فاسقان و مرا از شغل گمراه كردن ايشان راحت دادى، دو خصلت تو را تعليم مى كنم: زنهار كه حسد بر كسى مبر كه حسد با من كرد آنچه كرد، و زنهار كه حرص مدار كه حرص نمود با آدم آنچه نمود.(3)

و به سند معتبر از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: چون نوحعليه‌السلام نفرين بر قوم خود كرد و ايشان هلاك شدند، شيطان به نزد او آمد و گفت: تو را بر من نعمتى هست، مى خواهم تو را مكافات كنم بر آن نعمت.

فرمود كه: من دشمن دارم اين را كه بر تو نعمتى داشته باشم، بگو آن نعمت چيست؟

گفت: نعمت آن است كه نفرين كردى بر قوم خود و ايشان را غرق كردى، و كسى نماندن كه من او را گمراه كنم پس به راحت افتادم تا قرن ديگر بهم رسند و آنها را گمراه كنم.

نوح گفت: مكافات تو چيست؟

گفت: در سه موطن مرا ياد كن كه نزديكترين احوال من بسوى بنده وقتى است كه در

____________________

1- سوره تحريم : 10.

2- مجمع البيان 5 /319؛ تفسير ابن كثير 4 / 343؛ تفسير قرطبى 18 / 202.

3- خصال 51.

۲۶۷

يكى از اين سه حالت باشد: مرا ياد كن در وقتى كه به غضب آئى، و مرا ياد كن در وقتى كه ميان دو كس حكم كنى؛ و مرا ياد كن در وقتى كه با زنى تنها در جائى باشى كه ديگرى با شما نباشد.(1)

و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام منقول است كه: چون نوحعليه‌السلام حيوانات را داخل كشتى مى كرد، بز نافرمانى نمود، پس نوح آن را انداخت به ميان كشتى و دمش شكست و به اين سبب عورتش چنين مكشوف ماند؛ و گوسفند مبادرت كرد به داخل شدن كشتى، پس نوح دست به دمش و عقبش ماليد و به اين سبب دمبه بهم رسانيد كه عورتش پوشيده شد.(2)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: نجف كوهى بود كه بر روى زمين كوهى از آن بزرگتر نبود، و آن همان كوه بود كه پسر نوحعليه‌السلام گفت كه: پناه به كوهى مى برم كه مرا از آب نگاهدارد(3) ، پس حق تعالى وحى نمود بسوى كوه كه: آيا به تو پناه مى برند از عذاب من؟ پس پاره پاره شد بسوى بلاد شام و ريگ نر مى شد و جاى آن درياى عظيمى شد، و آن دريا را نى مى گفتند، پس آن دريا خشك شد گفتند كه: نى جف، يعنى درياى نى خشك شد، پس اين نام آن دريا شد و به بسيارى استعمال، نجف گفتند، زيرا كه بر زبانشان سبكتر بود.(4)

و به سند معتبر از حضرت امام رضاعليه‌السلام منقول است كه: چون حضرت نوحعليه‌السلام از كشتى به زمين آمد، او و فرزندان او و هر كه متابعت او كرده بود هشتاد كس بودند، پس قريه اى كه در همانجا فرود آمد و آن را قرية الثمانين نام كرد، زيرا كه هشتاد تن بودند.(5)

____________________

1- خصال 132.

2- علل الشرايع 494 و 597؛ عيون اخبار الرضا 246.

3- سوره هود: 43.

4- علل الشرايع 31.

5- علل الشرايع 30.

۲۶۸

و ابن بابويه رحمة الله از وهب روايت كرده است كه: چون نوحعليه‌السلام در كشتى سوار شد، حق تعالى سكينه انداخت بر آنچه در كشتى بودند از چهارپايان و مرغان و وحشيان، پس هيچيك از ايشان به ديگرى ضرر نمى رسانيدند، گوسفند خود را به گرگ مى ماليد و گاو خود را به شير مى ساييد و گنجشك بر روى مار مى نشست، پس هيچيك به ديگرى آسيبى نمى رسانيدند، و در آنجا نزاعى و فريادى و دشنامى و نفرينى نبود و همه به غم جان خود گرفتار بودند، و خدا زهر هر صاحب زهرى را بر طرف كرده بود، و بر اين حال بودند تا از كشتى بيرون آمدند؛ و در كشتى موش و عذره بسيار شد پس خدا وحى نمود به نوح كه: دست بر شير بمال، چون دست ماليد عطسه كرد و از دو سوراخ دماغش دو گربه افتادند: يكى نر و ديگرى ماده، پس موش كم شد؛ و دست بر روى فيل ماليد عطسه كرد و از دو سوراخ دماغش دو خوك نر و ماده افتادند، پس عذره كم شد.(1)

در حديث معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: قوم نوح شكايت كردند به نوح بسيارى موش را، پس خدا امر فرمود زيور را كه عطسه كرد، پس گربه از دماغش افتاد، و شكايت كردند بسيارى عذره را، خدا فيل را امر فرمود كه عطسه نمود، پس خوك از دماغش افتاد.(2)

و در حديث معتبر ديگر فرمود: چون نوحعليه‌السلام بسوى الاغ آمد آن را داخل كشتى كند امتناع نمود و شيطان در ميان پاهاى الاغ جا گرفته بود، پس حضرت نوح گفت:اى شيطان!داخل شو، و جريده اى از نخل خرما بر آن زد، پس الاغ داخل كشتى شد و شيطان هم داخل شد.

پس شيطان گفت كه: دو خصلت به تو مى آموزم.

نوحعليه‌السلام گفت: مرا احتياجى به سخن تو نيست.

شيطان گفت: بپرهيز از حرص كه آدم را از بهشت بيرون كرد، و بپرهيز از حسد كه مرا

____________________

1- علل الشرايع 495.

2- قصص الانبياء راوندى 83.

۲۶۹

از بهشت بيرون كرد.

پس خدا وحى نمود به نوحعليه‌السلام كه: قبول كن از او هر چند ملعون است.(1)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: آب در زمان نوحعليه‌السلام بر هر زمين و هر كوه پانزده ذرع بلند شد.(2)

مؤ لف گويد: محتمل است كه مراد آن باشد كه از پانزده ذرع كمتر نبود كه بعضى از جاها بيشتر باشد، يا آنكه سطح آب نيز مانند سطح زمين ناهموار بوده باشد به اعجاز آن حضرت، و آنچه گذشت كه كشتى به آسمان ساييد ممكن است كه آخر چنين شده باشد، يا بعضى از اجزاى آب به موج چنين بلند شده باشد.

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: چون نوحعليه‌السلام قوم خود را دعوت كرد، فرزندان شيث چون از نوح شنيدند تصديق آنچه در دست ايشان بود از علم، تصديق او كردند، و فرزندان قابيل تكذيب نمودند و گفتند: ما نشنيده ايم آنچه تو مى گوئى در پدران گذشته خود، و گفتند: آيا به تو ايمان بياوريم و پيروى تو كرده اند رذل ترين ما؟!و مرادشان فرزندان شيثعليه‌السلام بود.(3)

در حديث معتبر از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه شريعت نوحعليه‌السلام آن بود كه خدا را عبادت كنند به يگانگى و اخلاص و ترك نمايند آنچه شريك و مثل پروردگار گردانيده اند، و اين فطرتى است كه خدا همه را بر اين خلق كرده است، و پيمان گرفت حق تعالى بر نوح و پيغمبران كه خدا را بپرستند و شرك به او نياورند، و امر فرمود او را به نماز و امر و نهى و حلال و حرام، و در شريعت او احكام حدود و ميراث نبود، پس نهصد و پنجاه سال در ميان ايشان ماند كه ايشان را پنهان و آشكار دعوت مى نمود، پس چون ابا كردند و طغيان نمودند نوح گفت: پروردگارا!من مغلوبم پس انتقام بكش از براى من.

پس خدا وحى كرد به او كه: ايمان نمى آورد به تو از قوم تو مگر آنها كه ايمان آورده اند،

____________________

1- قصص الانبياء راوندى 83.

2- قصص الانبياء راوندى 83.

3- قصص الانبياء راوندى 81.

۲۷۰

پس اندوهگين مباش از كرده هاى ايشان.

پس به اين سبب نوح گفت در هنگام نفرين كردن بر ايشان: فرزند نمى آورند مگر فاجر و كفران كننده.(1)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه منزل نوح و قوم او در شهرى بود كنار فرات از جانب غربى شهر كوفه، و نوح مردى درودگر، پس خدا او را برگزيد و پيغمبر گردانيد، و اول كسى كه كشتى ساخت و بر روى آب جارى شد نوحعليه‌السلام بود، و در ميان قوم خود هزار كم پنجاه سال ماند و ايشان را دعوت به دين حق كرد و ايشان استهزا و سخريه مى نمودند، چون اين حالت را از ايشان مشاهده كرد بر ايشان نفرين كرد و حق تعالى دعايش را مستجاب گردانيد و وحى نمود بسوى او كه: كشتى را بساز و گشاده بساز و زود بعمل آور.

پس نوح كشتى را در مسجد كوفه به دست خود مى ساخت و چوب را از راه دور مى آورد تا فارغ شد از آن، و قوم نوح يغوث و يعوق و نسر كه بتهاى ايشان بودند در اين مسجد كوفه نصب كرده بودند.

راوى پرسيد: فداى تو شوم، در چند گاه كشتى نوح ساخته شد؟

فرمود: در دو دور كه هشتاد سال است.

راوى گفت: عامه مى گويند در پانصد سال ساخت.

فرمود: نه چنين است، و چون تواند بود و حق تعالى مى فرمايد كه( وَ وَحْيِنَا ) (2) ، و وحى به لغت سرعت است.(3)

و به سند معتبر از اميرالمؤ منينعليه‌السلام منقول است كه: كشتى نوح سرپوشى بر بالايش بود كه آفتاب و ماه ديده نمى شدند، و نوح دو دانه با خود داشت كه يكى در روز روشنى آفتاب مى داد و ديگرى در شب روشنى ماه مى داد، و به اينها وقت نمازها را مى دانستند، و جسد

____________________

1- تفسير عياشى 2 / 144؛ كافى 8 / 282.

2- سوره هود: 37.

3- تفسير عياشى 2 / 144.

۲۷۱

آدمعليه‌السلام را با خود به كشتى برد و چون از كشتى فرود آمد در زير مناره مسجد منى دفن نمود.(1)

مؤ لف گويد: پيشتر دانستى كه حق آن است كه جسد آدم بعد از طوفان در نجف اشرف مدفون شد، و شايد اين حديث محمول بر تقيه باشد.

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: نوحعليه‌السلام كشتى را در سى سال ساخت.(2)

و در حديث معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: در مدت صد سال ساخت، پس خدا امر فرمود او را كه از هر جفتى دو تا با خود به كشتى برد، از آن هشت جفتى كه آدم از بهشت بيرون آورده بود تا آنكه بعد از فرود آمدن از كشتى فرزندان نوح تعيش در زمين توانند نمود، چنانچه حق تعالى در قرآن مجيد فرموده است كه: فرو فرستاد براى شما از چهارپايان هشت جفت: از گوسفند دو تا و از بز دو تا و از شتر دو تا و از گاو دو تا(3) ،پس از گوسفند دو جفت بود: يك جفت از آنها كه مردم تربيت مى كنند و يك جفت از آنها كه وحشيند و در كوهها مى باشنند و شكار ايشان حلال است؛ و يك جفت از بز اهلى و يك جفت از بز وحشى؛ و يك جفت از گاو اهلى و يك جفت از گاو كوهى؛ و يك جفت از شتر خراسانى و يك جفت از شتر عربى، و هر جانور پرنده صحرائى و خانگى.(4)

مترجم گويد: جمع ميان اين احاديث مختلفه كه در باب مدت ساختن كشتى وارد شده است يا به اين است كه بعضى توافق روايات عامه بر سبيل تقيه وارد شده است، يا به آنكه بعضى زمان اصل كشتى تراشيدن باشد، و بعضى زمان كشتى تراشيدن با بعضى از مقدمات آن مانند چوب و ميخ و ساير ضروريات عمل آن را تحصيل كردن، و بعضى بر سبيل تحصيل جميع مقدمات.

____________________

1- تفسير عياشى 2 / 146، و در آن از عبدالله بن عيسى علوى از پدرش نقل شده است

2- قصص الانبياء راوندى 82.

3- سوره انعام : 143 و 144.

3- تفسير عياشى 2 / 147.

۲۷۲

و از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: حيض نجاستى است كه خدا زنان را به آن مبتلا گردانيده است، و در زمان نوحعليه‌السلام زنان در سال يك مرتبه حايض مى شدند تا آنكه در آن زمان هفتصد نفر از زنان از پرده هاى خود بدر آمدند و جامه هاى معصفر پوشيدند و خود را به زيورها و عطرها آراستند و متفرق شدند در شهرها، و در مجالس مردان حاضر مى شدند و با ايشان در عيدها جمع مى شدند و در صفهاى ايشان مى نشستند، پس خدا مبتلا گردانيد خصوص آن زنان بدكردار را به آنكه در هر ماه يك حيض مى ديدند، پس ايشان را از ميان مردم بيرون كردند و آنها مشغول به حيض خود شدند، و به سبب زيادتى خون حيض كه از ايشان جدا شد شهوتشان شكسته شد، و زنان ديگر باز موافق عادت خود هر سال يك مرتبه خون مى ديدند، پس پسران آن زنان كه در هر ماه حيض مى ديدند خواستند دختران آنها را كه در هر سال حيض مى ديدند، پس به يكديگر ممزوج شدند؛ و چون آنها كه در هر ماه حيض مى ديدند حيضشان صافى تر

و مستقيم تر بود، فرزندان از ايشان بيشتر بهم رسيد و از غير ايشان كمتر بهم رسيد، پس به اين سبب آنها كه هر ماه يك حيض بينند بسيار شدند و آنها كه هر سال يك حيض بينند كم شدند.(1)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: چون نوحعليه‌السلام از كشتى فرود آمد و آب از استخوانهاى كافران دور شد و استخوانهاى قوم خود را ديد، جزع شديد و غم عظيم او را طارى شد، پس خدا وحى فرمود به او كه: انگور سياه بخور تا غمت برطرف شود.(2)

و در حديث معتبر از آن حضرت منقول است كه: نوحعليه‌السلام با قومش در كشتى هفت شبانه روز ماندند و طواف كرد كشتى دور خانه كعبه و بر جودى كه فرات كوفه است قرار گرفت.(3)

____________________

1- علل الشرايع 290؛ من لا يحضره الفقيه 1 / 88.

2- محاسن 2 / 363؛ كافى 6 / 350.

3- تفسير عياشى 2 / 146.

۲۷۳

مترجم گويد: در مدت مكث نوحعليه‌السلام در كشتى خلاف است: بعضى موافق اين روايت قائل شده اند و اين اقوى است، و بعضى بر طبق روايت ديگر قائل شده اند كه صد و پنجاه روز بود، و بعضى شش ماه، و بعضى پنج ماه نيز گفته اند.(1)

و در احاديث معتبره وارد شده است كه: ولد الزنا بدترين خلق خداست، و حضرت نوحعليه‌السلام سگ و خوك و همه جانورى را با خود به كشتى برد، و ولد الزنا را داخل كشتى نكرد.(2)

و به سند معتبر از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است در تقسير قول حق تعالى كه: ايمان نياوردند با نوح مگر اندكى(3) ، فرمود: هشت نفر بودند.(4)

مترجم گويد: شايد بغير فرزند و فرزند زاده هاى خودش، از بيگانگانى كه ايمان آورده بودند و با آنها هشتاد مى شده باشند، يا آنكه يكى از اين دو حديث محمول بر تقيه بوده باشد.

در حديث معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام مروى است كه: تنور نوحعليه‌السلام در مسجد كوفه بود در طرف قبله در جانب راست، پس روزى زن نوح به نزد آن حضرت آمد و او مشغول ساختن كشتى بود و گفت:اى نوح!از تنور آب بيرون آمد، پس نوح بدويد بسوى تنور تا آجرى بر سر تنور چسبانيد و به مهر خود آن را مهر كرد و آب ايستاد، پس چون از كشتى فارغ شد و همه چيز را به كشتى برد، آمد مهر و آجر را از سر تنور برگرفت،(5) پس آب جوشيد و آب فرات با ساير آبها و چشمه ها جوشيدند و بلند شدند.(6)

و در چندين حديث معتبر منقول است كه: چون كافران غرق شدند و حق تعالى وحى

____________________

1- تاريخ طبرى 1 / 118؛ مجمع البيان 3 / 163؛ مروج الذهب 1 / 51.

2- تفسير عياشى 2 / 148؛ كافى 5 / 355.

3- سوره هود: 40.

4- تفسير عياشى 2 / 148.

5- كافى 8 / 282؛ تفسير عياشى 2 / 147.

6- كافى 8 / 281؛ تفسير عياشى 2 / 146.

۲۷۴

نمود بسوى زمين كه( يَا أَرْ‌ضُ ابْلَعِي مَاءَكِ ) (1) يعنى: اى زمين! فرو بر آب خود را، زمين گفت: خدا مرا امر فرمود كه آب خود را فرو برم، پس آبى كه از آسمان باريده است فرو نمى برم؛ چون زمين آبهائى كه از چشمه ها و نهرها جوشيده بود فرو برد، آب آسمان بر روى زمين ماند، پس خدا آنها را درياها گردانيد بر دور دنيا.(2)

و به سندهاى معتبر از موسى بن جعفرعليه‌السلام منقول است كه: چون نوح در كشتى نشست در آنجا ماند آنچه خدا خواست، و نوح كشتى را سر داده بود و به امر خدا به راه مى رفت، پس حق تعالى وحى كرد بسوى كوهها كه: من خواهم گذاشت كشتى بنده خود نوح را بر كوهى از شماها، پس هر يك از كوهها سركشى و تطاول نمودند بغير جودى كه كوهى است در موصل كه آن تواضع و شكستگى نمود و گفت: مرا آن رتبه نيست كه كشتى نوحعليه‌السلام بر من فرود آيد!

پس حق تعالى تواضع آن را پسنديد و امر فرمود كشتى را نزد آن قرار گيرد، چون سينه كشتى بر جودى خورد، كشتى به اضطراب آمد و صداى عظيم ظاهر شد كه اهل آن از شكستن و غرق شدن ترسيدند، پس نوح سرش را از سوراخى كه در كشتى بود بيرون آورد و دست بسوى آسمان بلند كرد و گفت: بارات قنى بارات قنى يعنى: خداوندا!به اصلاح آور، خداوندا!به اصلاح آور.(3)

و در بعضى روايات آن است كه گفت: يا رهمن اتقن يعنى: پروردگارا!احسان كن.(4)

و در روايات معتبره وارد است كه: متوسل شد به انوار مقدسه رسول خدا و اميرالمؤ منين و فاطمه و حسن و حسين و ساير ائمهعليهم‌السلام ، و ايشان را شفيع گردانيد.(5)

____________________

1- سوره هود: 44.

2- تفسير عياشى 2 / 149؛ قصص الانبياء راوندى 84.

3- تفسير عياشى 2 / 150.

4- تفسير عياشى 2 / 151.

5- امالى شيخ صدوق 181.

۲۷۵

و اينها منافاتى با يكديگر ندارند، چون ممكن است همه واقع شده باشند.

و در حديث معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: كشتى نوح در روز نوروز بر جودى قرار گرفت.(1)

و سيد ابن طاووس رحمة الله از محمد بن جرير طبرى روايت كرده است كه: حق تعالى نوح را گرامى داشت به پيغمبرى براى آنكه طاعت الهى بسيار مى كرد و از خلق عزلت گزيده بود براى بندگى خدا، و قامتش سيصد و شصت ذراع اهل زمان خود، و لباس او از پشم بود، و لباس حضرت ادريس پيش از او از مو بود، و در كوهها تعيش مى نمود و از گياه زمين مى خورد، پس جبرئيل براى او پيغمبرى آورد در وقتى كه چهارصد و شصت سال از عمرش گذشته بود، پس جبرئيل به او گفت: چرا از خلق كناره گرفته اى؟

گفت: چون قوم من خدا را نمى شناسند، پس از آنها دورى كردم.

جبرئيل گفت: با آنها جهاد كن.

فرمود: من طاقت مقاومت ايشان ندارم، و اگر بدانند بر دين ايشان نيستم هر آينه مرا بكشند!

گفت: اگر قوتى بيابى كه با ايشان جهاد كنى، خواهى كرد؟

گفت: وا شوقاه!كاش مى يافتم.

پس نوح گفت: تو كيستى؟

جبرئيل نعره اى زد كه نزديك شد كه كوهها از هم بپاشند، پس جواب گفتند او را ملائكه و جميع اجزاء زمين كه: لبيك لبيك اى فرستاده پروردگار عالميان.

پس نوح را دهشتى عظيم عارض شد.

پس جبرئيل گفت: منم آنكه با دو پدر تو آدم و ادريسعليهما‌السلام مى بودم، و حق تعالى تو را سلام مى رساند و بشارتها براى تو آورده ام، و اين است جامه شكيبايى و جامه يقين و جامه يارى و جامه رسالت و جامه پيغمبرى، و خدا امر مى نمايد تو را كه تزويج نمائى

____________________

1- المهذب البارع 1 / 195.

۲۷۶

عموره دختر ضمران پسر ادريس را كه اول كسى كه به تو ايمان آورد او خواهد بود.

پس نوحعليه‌السلام در روز عاشورا رفت بسوى قومش و عصاى سفيدى در دست داشت و عصا او را خبر مى داد به آنچه قومش در خاطر داشتند و سر كرده هاى ايشان هفتاد هزار تن بودند، و آن روز عيد ايشان بود و همگى نزد بتهاى خود حاضر شده بودند، پس ندا كرد در ميان ايشان: لا اله الا الله، آدمعليه‌السلام برگزيده خداست، ادريسعليه‌السلام بلند كرده خداست، ابراهيمعليه‌السلام خليل خداست، موسىعليه‌السلام كليم خداست، عيسى مسيحعليه‌السلام از روح القدس خلق خواهد شد، محمد مصطفىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آخر پيغمبران خداست، و او گواه من است بر شما كه تبليغ رسالت خدا كردم.

پس بلرزيدند بتها و آتشكده ها خاموش شدند و آن گروه خائف گرديدند.

پس جباران و سركرده هاى ايشان گفتند: كيست اين مرد؟

نوحعليه‌السلام فرمود: منم بنده خدا و فرزند بنده خدا، و خدا مرا فرستاده است به پيغمبرى بسوى شما، و صدا به گريه بلند كرد و فرمود: مى ترسانم شما را از عذاب خدا.

پس چون عموره كلام نوح را شنيد به او ايمان آورد، پدرش او را معاتب نمود و گفت: سخن نوح يك مرتبه در تو چنين اثر كرد، مى ترسم كه پادشاه تو را بشناسد و بكشد.

عموره گفت:اى پدر!كجا شد عقل تو و فضل و علم تو؟!نوح مرد تنهاى ضعيفى بى آنكه از جانب خدا ماءمور باشد چنين صدائى در ميان شما مى تواند زد كه شما را چنين هراسان گرداند؟!

پس يك سال عموره را در زندان كرد و طعام را از او قطع كرد و تا يك سال صداى او را از زندان مى شنيدند، بعد از يك سال كه او را بيرون آوردند نور عظيم از او مشاهده كردند و حالش را بسيار نيكو يافتند و متعجب شدند كه بى طعام چگونه زنده مانده است!چون از او پرسيدند گفت: من استغاثه كردم به پروردگار نوح، و نوح به اعجاز، طعام براى من مى آورد به زندان، پس نوح او را خواست و سام از او بهم رسيد.

نوح دو زن داشت: يكى كافره كه نامش رابعا بود و غرق شد، و يكى مسلمان كه با

۲۷۷

نوح در كشتى بود، و بعضى گفته اند: نام زن مسلمان هيكل بود.(1)

و در احاديث معتبره بسيار وارد شده كه: اميرالمؤ منين وصيت نمود به حضرت امام حسن و حضرت امام حسينعليهما‌السلام كه: چون من بميرم مرا غسل دهيد و عقب جنازه را برداريد و با پيش جنازه كار مداريد كه ملائكه مى برند، و هر جا كه پيش جنازه به زمين آيد عقب آن را به زمين گذاريد، و به جانب قبله يك كلنگ بزنيد، چون چنين كنيد قبرى ظاهر مى شود كه پدرم نوح براى من نزد سينه خود ساخته است. پس چون چنين كردند لوحى يافتند كه به خط و زبان سريانى بر آن نقش كرده بودند: بسم الله الرحمن الرحيم، اين قبرى است كه ساخته است نوح پيغمبر براى علىعليه‌السلام وصى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيش از طوفان به هفتصد سال.(2)

و احاديث در باب آنكه آدم و نوح پشت سر اميرالمؤ منينعليه‌السلام مدفونند، و آنكه بعد از زيارت آن حضرت زيارت ايشان مى بايد كرد بسيار است، و اكثر را در كتاب مزار ايراد كرده ايم

____________________

1- سعد السعود 238.

2- فرحة الغرى 34 با كمى اختلاف

۲۷۸

باب پنجم: در بيان قصص حضرت هودعليه‌السلام و قوم آن حضرت و قصه شديد وشداد و ارم ذات العماد

و در آن دو فصل است

۲۷۹
۲۸۰

281

282

283

284

285

286

287

288

289

290

291

292

293

294

295

296

297

298

299

300

301

302

303

304

305

306

307

308

309

310

311

312

313

314

315

316

317

318

319

320

321

322

323

324

325

326

327

328

329

330

331

332

333

334

335

336

337

338

339

340

341

342

343

344

345

346

347

348

349

350

351

352

353

354

355

356

357

358

359

360

361

362

363

364

365

366

367

368

369

370

371

372

373

374

375

376

377

378

379

380

381

382

383

384

385

386

387

388

389

390

391

392

393

394

395

396

397

398

399

400

401

402

403

404

405

406

407

408

409

410

411

412

413

414

415

416

417

418

419

420

421

422

423

424

425

426

427

428

429

430

431

432

433

434

435

436

437

438

439

440

441

442

443

444

445

446

447

448

449

450

451

452

453

454

455

456

457

458

459

460

461

462

463

464

465

466

467

468

469

470

471

472

473

474

475

476

477

478

479

480

481

482

483

484

485

486

487

488

489

490

491

492

493

494

495

496

497

498

499

500

501

502

503

504

505

506

507

508

509

510

511

512

513

514

515

516

517

518

519

520

521

522

523

524

525

526

527

528

529

530

531

532

533

534

535

536

537

538

539

540

541

542

543

544

545

546

547

548

549

550

551

552

553

554

555

556

557

558

559

560

561

562

563

564

565

566

567

568

569

570

571

572

573

574

575

576

577

578

579

580

581

582

583

584

585

586

587

588

589

590

591

592

593

594

595

596

597

598

599

600

601

602

603

604

605

606

607

608

609

610

611

612

613

614

615

616

617

618

619

620

621

622

623

624

625

626

627

628

629

630

631

632

633

634

635

636

637

638

639

640

641

642

643

644

645

646

647

648

649

650

651

652

653

654

655

656

657

658

659

660

661

662

663

664

665

666

667

668

669

670

671

672

673

674

675

676

677

678

679

680

681

682

683

684

685

686

687

688

689

690

691

692

693

694

695

696

697

698

699

700

701

702

703

704

705

706

707

708

709

710

711

712

713

714

715

716

717

718

719

720

721

722

723

724

725

726

727

728

729

730

731

732

733

734

735

736

737

738

739

740

741

742

743

744

745

746

747

748

749

750

751

752

753

754

755

756

757

758

759

760

761

762

763

764

765

766

767

768

769

770

771

772

773

774

775

776

777

778

779

780

781

782

783

784

785

786

787

788

789

790

791

792

793

794

795

796

797

798

799

800

801

802

803

804

805

806

807

808