حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن جلد ۱

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن0%

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 808

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن

نویسنده: علامه مجلسى
گروه:

صفحات: 808
مشاهدات: 50039
دانلود: 2658


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 808 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 50039 / دانلود: 2658
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن جلد 1

نویسنده:
فارسی

بكارند و رعايت كنند تا آن درختان ميوه بدهند، چون آنها به ميوه برسند من فرج مى دهم ايشان را. پس حمد كرد خدا را و ثنا گفت بر او، و اين خبر را به شيعيان رسانيد و آنها شاد شدند و چنان كردند و انتظار بردند تا آن درختان ميوه دادند، پس ميوه را به نزد نوحعليه‌السلام بردند و طلب وفا به وعده كردند، نوح دعا كرد و حق تعالى فرستاد كه: بگو به ايشان كه اين خرما را نيز بخورند و هسته اش را بكارند، چون به ميوه آيد من فرج دهم ايشان را. چون گمان كردند خلاف شد وعده ايشان، ثلث شيعيان از دين برگشتند و دو ثلث بر دين باقى ماندند، و آن باقيمانده خرماها را خوردند و هسته ها را كشتند؛ و چون رسيد، ميوه آنها را به نزد نوح آوردند و سؤ ال كردند كه وعده را بعمل آورد، و نوح از خدا سؤ ال كرد و باز وحى رسيد اين خرماها را بخورند و هسته هاى آنها را بكارند، پس ثلث ديگر از دين برگشتند و يك ثلث باقيمانده اطاعت كردند و هسته خرماها را كشتند، تا آنكه به ميوه آمدند و ميوه را به نزد نوح آورده و گفتند: از ما نماند مگر اندكى و مى ترسيم اگر در فرج تاءخيرى بشود همه از دين برگرديم، پس آن حضرت نماز و مناجات كرد و گفت: پروردگارا!نماند از اصحاب من اين گروه، مى ترسم اينها نيز هلاك شوند اگر فرج به ايشان نرسد، پس وحى به او رسيد كه: دعاى تو را مستجاب كردم كشتى بساز، پس ميان مستجاب شدن دعا و طوفان پنجاه سال فاصله شد.(1)

و در حديث معتبر ديگر فرمود: چون نوح از حق تعالى طلب نزول عذاب براى قوم خود كرد، خدا روح الامين را فرستاد با هفت دانه خرما و گفت:اى پيغمبر خدا!حق تعالى مى فرمايد: اين جماعت آفريده هاى من و بندگان منند، هلاك نمى كنم ايشان را به صاعقه اى از صاعقه هاى خود مگر بعد از آنكه تاءكيد دعوت بر ايشان بكنم و حجت را بر ايشان لازم گردانم، پس عود كن بسوى سعى كردن و مشقت كشيدن در دعوت قوم خود كه من تو را بر آن ثواب مى دهم، و بكار اين هسته ها را، بدرستى كه چون اينها برويند و كامل شوند و به بار آيند براى تو فرج و خلاصى خواهد بود، پس به اين خبر بشارت ده آنها را كه

____________________

1- كمال الدين و تمام النعمة 133.

۲۶۱

تابع تو شده اند از مؤ منان.

پس چون درختان روئيدند و قد كشيدند وبه ميوه رسيدند و ميوه ايشان رنگين شد بعد از زمان بسيارى، نوح از خدا طلب نمود كه وعده را بعمل آورد، پس خدا او را امر فرمود دانه هاى خرماى اين درختان را بار ديگر بكارد و عود كند بسوى صبر كردن و سعى نمودن در تبليغ رسالت و تاءكيد حجت نمودن بر قوم خود.

چون اين خبر را به مؤ منان رسانيد، سيصد نفر از ايشان مرتد شدند و گفتند: اگر آنچه نوح دعوى مى كرد حق مى بود، در وعده پروردگارش خلف نمى شد.

پس پيوسته حق تعالى در هر مرتبه كه ميوه درختان مى رسيد امر مى كرد دانه آنها را بكارد تا هفت مرتبه، و در هر مرتبه اى گروهى از آنها كه به او ايمان آورده بودند مرتد مى شدند تا آنكه هفتاد و چند نفر باقى ماندند، پس در اين وقت خدا وحى فرمود بسوى نوحعليه‌السلام كه: در اين زمان صبح نورانى حق از شب ظلمانى باطل هويدا شد براى ديده تو، و حق خالص گرديد و كدورتها از آن مرتفع شد به مرتد شدن هر كه طينت او خبيث و بد بود، اگر من هلاك مى كردم كافران را و باقى مى گذاشتم آنها را كه مرتد شدند هر آينه تصديق نكرده بودم و وفا ننموده بودم به آن وعده سابق كه كرده بودم با مؤ منانى كه خالص گردانيده بودند توحيد را از قوم تو و چنگ زده بودند به ريسمان پيغمبرى تو، و آن وعده آن بود كه ايشان را خليفه گردانم در زمين و متمكن گردانم براى ايشان دين ايشان را، و بدل كنم ترس ايشان را به ايمنى تا خالص شود بندگى براى من به برطرف شدن شك از دلهاى ايشان، پس چگونه مى توانست بود خليفه گردانيدن و متمكن ساختن و خوف را به ايمنى بدل كردن به آنچه من مى دانستم از ضعف يقين آن جماعتى كه مرتد شدند و بدى طينت ايشان و زشتى پنهان ايشان كه نتيجه هاى نفاق و ريشه گمراهى بود، زيرا كه اين جماعت استشمام مى كردند از من شميم آن پادشاهى را كه من به مؤ منان خالص خواهم داد در وقتى كه ايشان را خليفه گردانم در زمين و دشمنان ايشان را هلاك نمايم، و اگر رايحه اين دولت به مشام ايشان مى رسيد هر آينه طمع در آن خلافت مى كردند و نفاق پنهان ايشان مستحكم مى شد و درد ضلالت و گمراهى در خاطرهاى ايشان متمكن مى شد

۲۶۲

و اظهار عداوت با مؤ منان خالص مى كردند و با ايشان محاربه و مجادله مى نمودند از براى طلب پادشاهى و متفرد شدن به امر و نهى، پس بعمل نمى آمد تمكين در دين و انتشار حق در ميان مؤ منان با اين فتنه ها و جنگها.

پس بعد از آن حق تعالى فرمود كه نوحعليه‌السلام كشتى بسازد.(1)

و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: ده مرتبه ماءمور شد نوحعليه‌السلام كه دانه خرما بكارد، و هر مرتبه كه ميوه بعمل مى آمد اصحابش مى آمدند و مى گفتند:اى پيغمبر خدا!بده به ما آن وعده اى كه كردى با ما؛ و چون بار ديگر دانه خرما مى كشت اصحابش سه فرقه مى شدند: يكى فرقه مرتد مى شدند و يك فرقه منافق مى شدند و يك فرقه بر ايمان خود باقى مى ماندند تا آنكه بعد از مرتبه دهم مؤ منان به نزد نوحعليه‌السلام آمدند و گفتند:اى پيغمبر خدا!هر چند وعده را تاءخير مى كنى ما مى دانيم كه تو پيغمبر راستگوئى و فرستاده خدائى و در تو شك نمى كنيم، پس خدا دانست كه ايشان مؤ منان خالصند و منافقان از ميان ايشان بدر رفته اند و از همه كدورتها و شك و شبهه صاف شده اند، ايشان را در كشتى نجات داد و ساير قوم را هلاك فرمود.(2)

مؤ لف گويد: جمع ميان اين احاديث در نهايت اشكال است، و تواند بود كه در بعضى از اينها راويان سهوى كرده باشند، يا بعضى بر وفق روايات عامه بر وجه تقيه وارد شده باشد، يا در بعضى احاديث ذكر بعضى از مرات شده باشد كه عمده تر بوده است، و همچنين فرود آمدن ملائكه از آسمان اول و هفتم و از آسمان دوم و ششم محتمل است كه هر دو واقع شده باشد، يا يكى موافق روايات عامه وارد شده باشد، و در عدد هفتاد و چند ممكن است كه فرزندان نوح را حساب نكرده باشند و در هشتاد آنها را حساب كرده باشند يا برعكس. و اما تاءخير وعده ممكن است كه وعده حتمى نبوده باشد و مشروط به شرطى باشد كه آن شرط بعمل نيامده باشد، يا آنكه فى الحقيقه اين مخالفت در وعيد است نه در

____________________

1- كمال الدين و تمام النعمة 355.

2- غيبت نعمانى 335.

۲۶۳

وعد، و اگر كسى در عقوبتى به كسى وعده كند بعمل نياورد قبيح نيست بلكه مستحسن است، و از اين احاديث حكمتها براى غيبت حضرت صاحب الامر صلوات الله عليه و تاءخير ظهور آن حضرت ظاهر مى شود براى كسى كه تدبر نمايد.

و به سندهاى معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حضرت نوحعليه‌السلام در ايام طوفان، همه آبهاى زمين را طلبيد و همگى اجابت نمودند بغير از آب گوگرد و آب تلخ.(1) مؤ لف گويد: يعنى آبهاى گرم كه بوى گوگرد از آنها مى شنوند.

و از حضرت امام حسن و امام حسين صلوات الله عليهما منقول است كه: حضرت نوح همه آبها را طلبيد، هر چشمه اى كه او را اجابت نكرد، آن را نوحعليه‌السلام لعنت كرد، پس تلخ و شور شدند.(2)

و به سندهاى معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: نوح در روز اول ماه رجب به كشتى سوار شد، پس امر فرمود كه هر كه با او داخل كشتى شده بود آن روز را روزه داشتند.(3)

و به سند معتبر منقول است كه: مردى از اهل شام از حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام پرسيد از تفسير قول حق تعالى( يَوْمَ يَفِرُّ‌ الْمَرْ‌ءُ مِنْ أَخِيهِ وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِيهِ ) ،(4) ، فرمود: آنكه در قيامت از پسرش خواهد گريخت نوحعليه‌السلام است كه از پسرش كنعان خواهد گريخت.(5)

و پرسيد:طول و عرض كشتى نوح چه مقدار بود؟ گفت: طولش هشتصد ذراع بود و عرضش پانصد ذراع و ارتفاعش هشتاد ذراع.(6)

____________________

1- كافى 6 / 389.

2- كافى 6 / 390.

3- خصال 503؛ مجمع البيان 3 / 164.

4- سوره عبس : 34 - 36.

5- عيون اخبار الرضا 1 / 245؛ خصال 318؛ علل الشرايع 596.

6- عيون اخبار الرضا 1 / 244؛ علل الشرايع 595.

۲۶۴

مؤ لف گويد: حديثى كه پيش گذشت در مقدار كشتى معتبرتر است از اين،

و محتمل است كه اختلاف به اعتبار اختلاف ذراعها باشد، اما بعيد است.

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: طول كشتى نوح هزار و دويست ذراع بود و عرضش هشتصد ذراع و عمقش هشتاد ذراع، پس طواف كرد دور خانه كعبه و هفت شوط سعى كرد ميان صفا و مروه پس بر وجودى قرار گرفت.(1)

و در حديث ديگر از ابن عباس منقول است كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: نوح نود خانه در كشتى براى حيوانات مهيا كرده بود.(2)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حق تعالى غرق كرد جميع زمين را در طوفان نوح مگر خانه كعبه، پس از آن روز آن را عتيق ناميدند كه از غرق شدن آزاد شد.

راوى پرسيد: به آسمان رفت؟

گفت: نه، و ليكن آب به آن نرسيد و از دورش بلند شد.(3)

و به سند معتبر منقول است كه از حضرت امام رضاعليه‌السلام پرسيدند: به چه علت حق تعالى جميع زمين را غرق فرمود و در ميان ايشان بودند اطفال و جمعى كه گناه از براى ايشان نيست؟

جواب فرمود كه: اطفال در ميان ايشان نبودند، زيرا كه خدا عقيم كرد صلبهاى قوم نوح را و رحمهاى زنان ايشان را چهل سال، پس نسل ايشان منقطع شد، پس چون غرق شدند طفلى در ميان ايشان نبود، و نمى باشد اينكه خدا هلاك كند به عذاب خود كسى را كه گناهى از براى او نيست، و اما باقى قوم نوحعليه‌السلام پس از براى اين هلاك شدند كه تكذيب نمودند پيغمبر خدا حضرت نوحعليه‌السلام را، و ساير ايشان غرق شدند به راضى بودن ايشان به تكذيب تكذيب كنندگان، و هر كه غايب باشد از امرى و راضى به آن باشد چنان

____________________

1- قصص الانبياء راوندى 82؛ تفسير عياشى 2 / 149.

2- خصال 598.

3- قصص الانبياء راوندى 83.

۲۶۵

است كه حاضر باشد و آن امر را مرتكب شده باشد.(1)

و در حديث معتبر ديگر فرمود كه: حق تعالى براى اين فرمود كه پسر نوح از اهل تو نيست كه او عاصى بود، چنانچه فرمود كه( إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ‌ صَالِحٍ ) .(2)(3)

مؤ لف گويد: خلاف است ميان مفسران و مورخان و علماى مخالفان در باب پسر نوحعليه‌السلام كه آيا پسر نوح بود و يا پسر زن نوح؟ و آيا حلال زاده بود و يا فرزند زنا بود؟ و مشهور ميان علماى شيعه آن است كه پسر نوح بود و حلال زاده بود، و در آن آيه كه حق تعالى مى فرمايد كه (انه عمل غير صالح ) دو قرائت هست: اكثر قراء عمل خوانده اند به فتح عين و ميم و ضم لام با تنوين كه اسم باشد، و كسائى و يعقوب و سهل به فتح عين و كسر ميم و فتح لام خوانده اند كه فعل ماضى باشد و غير منصوب باشد كه مفعول آن باشد، و بنا بر قرائت اول بعضى گفته اند كه: مضافى مقدر است، يعنى صاحب عمل، ناشايست بود، يعنى حلال زاده نبود؛ و احاديث بر نفى اين معنى بسيار است.

و احاديث بسيار از حضرت امام رضا و ساير ائمهعليهم‌السلام منقول است كه: دروغ مى گويند سنيان كه مى گويند فرزند نوح نبود، بلكه فرزند او بود و چون كافر و بدكار بود خدا فرمود كه: از اهل تو نيست، و مؤ منانى كه متابعت او كرده اند آنها را از اهل او شمرد چنانچه نوح گفت( فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي ) (4)(5)

و آنچه در بعضى از احاديث معتبره شيعه وارد شده است كه فرزند نوح نبود يا محمول بر تقيه است يا بر آنكه از زن نوح به حلال بهم رسيده بود كه پيشتر زن ديگرى بوده باشد و بعد از مفارقت او نوح خواسته باشد، زيرا كه به عقل و نقل ثابت شده است كه پيغمبران منزهند از آنكه حق تعالى بگذارد كه نسبت به حرمت ايشان چيزى واقع شود كه موجب

____________________

1- علل الشرايع 30؛ عيون اخبار الرضا 2 / 75.

2- سوره هود: 46.

3- عيون اخبار الرضا 2 / 232.

4- سوره ابراهيم : 36.

5- علل الشرايع 30.

۲۶۶

ننگ ايشان باشد، و همچنين در آن آيه كه حق تعالى مثل زده است براى عايشه و حفصه فرموده است كه: و خدا مثل زده است براى آنانى كه كافر شدند به زن نوح و زن لوط كه بودند در زير دو بنده شايسته از بندگان ما، پس خيانت كردند با ايشان، پس هيچ نفع نبخشيدند آن دو بنده ايشان را از عذاب خدا، و به آن زنها گفته شد كه: داخل شويد در آتش جهنم با داخل شوندگان.(1)

احاديث از طريق عامه و خاصه وارد شده است كه: خيانت آن زنها آن بود كه كافر بودند و كافران را دلالت مى كردند بر هر كه ايمان به شوهرهاى ايشان مى آورد، و نمامى مى كردند و آزار به شوهران خود مى رسانيدند، و خيانت ديگر نكردند.(2)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: چون نوحعليه‌السلام از كشتى فرود آمد، ابليس عليه اللعنه به نزد او آمد و گفت: هيچكس در زمين نعمتش بر من بزرگتر از تو نيست؛ نفرين كردى بر اين فاسقان و مرا از شغل گمراه كردن ايشان راحت دادى، دو خصلت تو را تعليم مى كنم: زنهار كه حسد بر كسى مبر كه حسد با من كرد آنچه كرد، و زنهار كه حرص مدار كه حرص نمود با آدم آنچه نمود.(3)

و به سند معتبر از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: چون نوحعليه‌السلام نفرين بر قوم خود كرد و ايشان هلاك شدند، شيطان به نزد او آمد و گفت: تو را بر من نعمتى هست، مى خواهم تو را مكافات كنم بر آن نعمت.

فرمود كه: من دشمن دارم اين را كه بر تو نعمتى داشته باشم، بگو آن نعمت چيست؟

گفت: نعمت آن است كه نفرين كردى بر قوم خود و ايشان را غرق كردى، و كسى نماندن كه من او را گمراه كنم پس به راحت افتادم تا قرن ديگر بهم رسند و آنها را گمراه كنم.

نوح گفت: مكافات تو چيست؟

گفت: در سه موطن مرا ياد كن كه نزديكترين احوال من بسوى بنده وقتى است كه در

____________________

1- سوره تحريم : 10.

2- مجمع البيان 5 /319؛ تفسير ابن كثير 4 / 343؛ تفسير قرطبى 18 / 202.

3- خصال 51.

۲۶۷

يكى از اين سه حالت باشد: مرا ياد كن در وقتى كه به غضب آئى، و مرا ياد كن در وقتى كه ميان دو كس حكم كنى؛ و مرا ياد كن در وقتى كه با زنى تنها در جائى باشى كه ديگرى با شما نباشد.(1)

و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام منقول است كه: چون نوحعليه‌السلام حيوانات را داخل كشتى مى كرد، بز نافرمانى نمود، پس نوح آن را انداخت به ميان كشتى و دمش شكست و به اين سبب عورتش چنين مكشوف ماند؛ و گوسفند مبادرت كرد به داخل شدن كشتى، پس نوح دست به دمش و عقبش ماليد و به اين سبب دمبه بهم رسانيد كه عورتش پوشيده شد.(2)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: نجف كوهى بود كه بر روى زمين كوهى از آن بزرگتر نبود، و آن همان كوه بود كه پسر نوحعليه‌السلام گفت كه: پناه به كوهى مى برم كه مرا از آب نگاهدارد(3) ، پس حق تعالى وحى نمود بسوى كوه كه: آيا به تو پناه مى برند از عذاب من؟ پس پاره پاره شد بسوى بلاد شام و ريگ نر مى شد و جاى آن درياى عظيمى شد، و آن دريا را نى مى گفتند، پس آن دريا خشك شد گفتند كه: نى جف، يعنى درياى نى خشك شد، پس اين نام آن دريا شد و به بسيارى استعمال، نجف گفتند، زيرا كه بر زبانشان سبكتر بود.(4)

و به سند معتبر از حضرت امام رضاعليه‌السلام منقول است كه: چون حضرت نوحعليه‌السلام از كشتى به زمين آمد، او و فرزندان او و هر كه متابعت او كرده بود هشتاد كس بودند، پس قريه اى كه در همانجا فرود آمد و آن را قرية الثمانين نام كرد، زيرا كه هشتاد تن بودند.(5)

____________________

1- خصال 132.

2- علل الشرايع 494 و 597؛ عيون اخبار الرضا 246.

3- سوره هود: 43.

4- علل الشرايع 31.

5- علل الشرايع 30.

۲۶۸

و ابن بابويه رحمة الله از وهب روايت كرده است كه: چون نوحعليه‌السلام در كشتى سوار شد، حق تعالى سكينه انداخت بر آنچه در كشتى بودند از چهارپايان و مرغان و وحشيان، پس هيچيك از ايشان به ديگرى ضرر نمى رسانيدند، گوسفند خود را به گرگ مى ماليد و گاو خود را به شير مى ساييد و گنجشك بر روى مار مى نشست، پس هيچيك به ديگرى آسيبى نمى رسانيدند، و در آنجا نزاعى و فريادى و دشنامى و نفرينى نبود و همه به غم جان خود گرفتار بودند، و خدا زهر هر صاحب زهرى را بر طرف كرده بود، و بر اين حال بودند تا از كشتى بيرون آمدند؛ و در كشتى موش و عذره بسيار شد پس خدا وحى نمود به نوح كه: دست بر شير بمال، چون دست ماليد عطسه كرد و از دو سوراخ دماغش دو گربه افتادند: يكى نر و ديگرى ماده، پس موش كم شد؛ و دست بر روى فيل ماليد عطسه كرد و از دو سوراخ دماغش دو خوك نر و ماده افتادند، پس عذره كم شد.(1)

در حديث معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: قوم نوح شكايت كردند به نوح بسيارى موش را، پس خدا امر فرمود زيور را كه عطسه كرد، پس گربه از دماغش افتاد، و شكايت كردند بسيارى عذره را، خدا فيل را امر فرمود كه عطسه نمود، پس خوك از دماغش افتاد.(2)

و در حديث معتبر ديگر فرمود: چون نوحعليه‌السلام بسوى الاغ آمد آن را داخل كشتى كند امتناع نمود و شيطان در ميان پاهاى الاغ جا گرفته بود، پس حضرت نوح گفت:اى شيطان!داخل شو، و جريده اى از نخل خرما بر آن زد، پس الاغ داخل كشتى شد و شيطان هم داخل شد.

پس شيطان گفت كه: دو خصلت به تو مى آموزم.

نوحعليه‌السلام گفت: مرا احتياجى به سخن تو نيست.

شيطان گفت: بپرهيز از حرص كه آدم را از بهشت بيرون كرد، و بپرهيز از حسد كه مرا

____________________

1- علل الشرايع 495.

2- قصص الانبياء راوندى 83.

۲۶۹

از بهشت بيرون كرد.

پس خدا وحى نمود به نوحعليه‌السلام كه: قبول كن از او هر چند ملعون است.(1)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: آب در زمان نوحعليه‌السلام بر هر زمين و هر كوه پانزده ذرع بلند شد.(2)

مؤ لف گويد: محتمل است كه مراد آن باشد كه از پانزده ذرع كمتر نبود كه بعضى از جاها بيشتر باشد، يا آنكه سطح آب نيز مانند سطح زمين ناهموار بوده باشد به اعجاز آن حضرت، و آنچه گذشت كه كشتى به آسمان ساييد ممكن است كه آخر چنين شده باشد، يا بعضى از اجزاى آب به موج چنين بلند شده باشد.

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: چون نوحعليه‌السلام قوم خود را دعوت كرد، فرزندان شيث چون از نوح شنيدند تصديق آنچه در دست ايشان بود از علم، تصديق او كردند، و فرزندان قابيل تكذيب نمودند و گفتند: ما نشنيده ايم آنچه تو مى گوئى در پدران گذشته خود، و گفتند: آيا به تو ايمان بياوريم و پيروى تو كرده اند رذل ترين ما؟!و مرادشان فرزندان شيثعليه‌السلام بود.(3)

در حديث معتبر از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه شريعت نوحعليه‌السلام آن بود كه خدا را عبادت كنند به يگانگى و اخلاص و ترك نمايند آنچه شريك و مثل پروردگار گردانيده اند، و اين فطرتى است كه خدا همه را بر اين خلق كرده است، و پيمان گرفت حق تعالى بر نوح و پيغمبران كه خدا را بپرستند و شرك به او نياورند، و امر فرمود او را به نماز و امر و نهى و حلال و حرام، و در شريعت او احكام حدود و ميراث نبود، پس نهصد و پنجاه سال در ميان ايشان ماند كه ايشان را پنهان و آشكار دعوت مى نمود، پس چون ابا كردند و طغيان نمودند نوح گفت: پروردگارا!من مغلوبم پس انتقام بكش از براى من.

پس خدا وحى كرد به او كه: ايمان نمى آورد به تو از قوم تو مگر آنها كه ايمان آورده اند،

____________________

1- قصص الانبياء راوندى 83.

2- قصص الانبياء راوندى 83.

3- قصص الانبياء راوندى 81.

۲۷۰

پس اندوهگين مباش از كرده هاى ايشان.

پس به اين سبب نوح گفت در هنگام نفرين كردن بر ايشان: فرزند نمى آورند مگر فاجر و كفران كننده.(1)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه منزل نوح و قوم او در شهرى بود كنار فرات از جانب غربى شهر كوفه، و نوح مردى درودگر، پس خدا او را برگزيد و پيغمبر گردانيد، و اول كسى كه كشتى ساخت و بر روى آب جارى شد نوحعليه‌السلام بود، و در ميان قوم خود هزار كم پنجاه سال ماند و ايشان را دعوت به دين حق كرد و ايشان استهزا و سخريه مى نمودند، چون اين حالت را از ايشان مشاهده كرد بر ايشان نفرين كرد و حق تعالى دعايش را مستجاب گردانيد و وحى نمود بسوى او كه: كشتى را بساز و گشاده بساز و زود بعمل آور.

پس نوح كشتى را در مسجد كوفه به دست خود مى ساخت و چوب را از راه دور مى آورد تا فارغ شد از آن، و قوم نوح يغوث و يعوق و نسر كه بتهاى ايشان بودند در اين مسجد كوفه نصب كرده بودند.

راوى پرسيد: فداى تو شوم، در چند گاه كشتى نوح ساخته شد؟

فرمود: در دو دور كه هشتاد سال است.

راوى گفت: عامه مى گويند در پانصد سال ساخت.

فرمود: نه چنين است، و چون تواند بود و حق تعالى مى فرمايد كه( وَ وَحْيِنَا ) (2) ، و وحى به لغت سرعت است.(3)

و به سند معتبر از اميرالمؤ منينعليه‌السلام منقول است كه: كشتى نوح سرپوشى بر بالايش بود كه آفتاب و ماه ديده نمى شدند، و نوح دو دانه با خود داشت كه يكى در روز روشنى آفتاب مى داد و ديگرى در شب روشنى ماه مى داد، و به اينها وقت نمازها را مى دانستند، و جسد

____________________

1- تفسير عياشى 2 / 144؛ كافى 8 / 282.

2- سوره هود: 37.

3- تفسير عياشى 2 / 144.

۲۷۱

آدمعليه‌السلام را با خود به كشتى برد و چون از كشتى فرود آمد در زير مناره مسجد منى دفن نمود.(1)

مؤ لف گويد: پيشتر دانستى كه حق آن است كه جسد آدم بعد از طوفان در نجف اشرف مدفون شد، و شايد اين حديث محمول بر تقيه باشد.

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: نوحعليه‌السلام كشتى را در سى سال ساخت.(2)

و در حديث معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: در مدت صد سال ساخت، پس خدا امر فرمود او را كه از هر جفتى دو تا با خود به كشتى برد، از آن هشت جفتى كه آدم از بهشت بيرون آورده بود تا آنكه بعد از فرود آمدن از كشتى فرزندان نوح تعيش در زمين توانند نمود، چنانچه حق تعالى در قرآن مجيد فرموده است كه: فرو فرستاد براى شما از چهارپايان هشت جفت: از گوسفند دو تا و از بز دو تا و از شتر دو تا و از گاو دو تا(3) ،پس از گوسفند دو جفت بود: يك جفت از آنها كه مردم تربيت مى كنند و يك جفت از آنها كه وحشيند و در كوهها مى باشنند و شكار ايشان حلال است؛ و يك جفت از بز اهلى و يك جفت از بز وحشى؛ و يك جفت از گاو اهلى و يك جفت از گاو كوهى؛ و يك جفت از شتر خراسانى و يك جفت از شتر عربى، و هر جانور پرنده صحرائى و خانگى.(4)

مترجم گويد: جمع ميان اين احاديث مختلفه كه در باب مدت ساختن كشتى وارد شده است يا به اين است كه بعضى توافق روايات عامه بر سبيل تقيه وارد شده است، يا به آنكه بعضى زمان اصل كشتى تراشيدن باشد، و بعضى زمان كشتى تراشيدن با بعضى از مقدمات آن مانند چوب و ميخ و ساير ضروريات عمل آن را تحصيل كردن، و بعضى بر سبيل تحصيل جميع مقدمات.

____________________

1- تفسير عياشى 2 / 146، و در آن از عبدالله بن عيسى علوى از پدرش نقل شده است

2- قصص الانبياء راوندى 82.

3- سوره انعام : 143 و 144.

3- تفسير عياشى 2 / 147.

۲۷۲

و از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: حيض نجاستى است كه خدا زنان را به آن مبتلا گردانيده است، و در زمان نوحعليه‌السلام زنان در سال يك مرتبه حايض مى شدند تا آنكه در آن زمان هفتصد نفر از زنان از پرده هاى خود بدر آمدند و جامه هاى معصفر پوشيدند و خود را به زيورها و عطرها آراستند و متفرق شدند در شهرها، و در مجالس مردان حاضر مى شدند و با ايشان در عيدها جمع مى شدند و در صفهاى ايشان مى نشستند، پس خدا مبتلا گردانيد خصوص آن زنان بدكردار را به آنكه در هر ماه يك حيض مى ديدند، پس ايشان را از ميان مردم بيرون كردند و آنها مشغول به حيض خود شدند، و به سبب زيادتى خون حيض كه از ايشان جدا شد شهوتشان شكسته شد، و زنان ديگر باز موافق عادت خود هر سال يك مرتبه خون مى ديدند، پس پسران آن زنان كه در هر ماه حيض مى ديدند خواستند دختران آنها را كه در هر سال حيض مى ديدند، پس به يكديگر ممزوج شدند؛ و چون آنها كه در هر ماه حيض مى ديدند حيضشان صافى تر

و مستقيم تر بود، فرزندان از ايشان بيشتر بهم رسيد و از غير ايشان كمتر بهم رسيد، پس به اين سبب آنها كه هر ماه يك حيض بينند بسيار شدند و آنها كه هر سال يك حيض بينند كم شدند.(1)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: چون نوحعليه‌السلام از كشتى فرود آمد و آب از استخوانهاى كافران دور شد و استخوانهاى قوم خود را ديد، جزع شديد و غم عظيم او را طارى شد، پس خدا وحى فرمود به او كه: انگور سياه بخور تا غمت برطرف شود.(2)

و در حديث معتبر از آن حضرت منقول است كه: نوحعليه‌السلام با قومش در كشتى هفت شبانه روز ماندند و طواف كرد كشتى دور خانه كعبه و بر جودى كه فرات كوفه است قرار گرفت.(3)

____________________

1- علل الشرايع 290؛ من لا يحضره الفقيه 1 / 88.

2- محاسن 2 / 363؛ كافى 6 / 350.

3- تفسير عياشى 2 / 146.

۲۷۳

مترجم گويد: در مدت مكث نوحعليه‌السلام در كشتى خلاف است: بعضى موافق اين روايت قائل شده اند و اين اقوى است، و بعضى بر طبق روايت ديگر قائل شده اند كه صد و پنجاه روز بود، و بعضى شش ماه، و بعضى پنج ماه نيز گفته اند.(1)

و در احاديث معتبره وارد شده است كه: ولد الزنا بدترين خلق خداست، و حضرت نوحعليه‌السلام سگ و خوك و همه جانورى را با خود به كشتى برد، و ولد الزنا را داخل كشتى نكرد.(2)

و به سند معتبر از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است در تقسير قول حق تعالى كه: ايمان نياوردند با نوح مگر اندكى(3) ، فرمود: هشت نفر بودند.(4)

مترجم گويد: شايد بغير فرزند و فرزند زاده هاى خودش، از بيگانگانى كه ايمان آورده بودند و با آنها هشتاد مى شده باشند، يا آنكه يكى از اين دو حديث محمول بر تقيه بوده باشد.

در حديث معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام مروى است كه: تنور نوحعليه‌السلام در مسجد كوفه بود در طرف قبله در جانب راست، پس روزى زن نوح به نزد آن حضرت آمد و او مشغول ساختن كشتى بود و گفت:اى نوح!از تنور آب بيرون آمد، پس نوح بدويد بسوى تنور تا آجرى بر سر تنور چسبانيد و به مهر خود آن را مهر كرد و آب ايستاد، پس چون از كشتى فارغ شد و همه چيز را به كشتى برد، آمد مهر و آجر را از سر تنور برگرفت،(5) پس آب جوشيد و آب فرات با ساير آبها و چشمه ها جوشيدند و بلند شدند.(6)

و در چندين حديث معتبر منقول است كه: چون كافران غرق شدند و حق تعالى وحى

____________________

1- تاريخ طبرى 1 / 118؛ مجمع البيان 3 / 163؛ مروج الذهب 1 / 51.

2- تفسير عياشى 2 / 148؛ كافى 5 / 355.

3- سوره هود: 40.

4- تفسير عياشى 2 / 148.

5- كافى 8 / 282؛ تفسير عياشى 2 / 147.

6- كافى 8 / 281؛ تفسير عياشى 2 / 146.

۲۷۴

نمود بسوى زمين كه( يَا أَرْ‌ضُ ابْلَعِي مَاءَكِ ) (1) يعنى: اى زمين! فرو بر آب خود را، زمين گفت: خدا مرا امر فرمود كه آب خود را فرو برم، پس آبى كه از آسمان باريده است فرو نمى برم؛ چون زمين آبهائى كه از چشمه ها و نهرها جوشيده بود فرو برد، آب آسمان بر روى زمين ماند، پس خدا آنها را درياها گردانيد بر دور دنيا.(2)

و به سندهاى معتبر از موسى بن جعفرعليه‌السلام منقول است كه: چون نوح در كشتى نشست در آنجا ماند آنچه خدا خواست، و نوح كشتى را سر داده بود و به امر خدا به راه مى رفت، پس حق تعالى وحى كرد بسوى كوهها كه: من خواهم گذاشت كشتى بنده خود نوح را بر كوهى از شماها، پس هر يك از كوهها سركشى و تطاول نمودند بغير جودى كه كوهى است در موصل كه آن تواضع و شكستگى نمود و گفت: مرا آن رتبه نيست كه كشتى نوحعليه‌السلام بر من فرود آيد!

پس حق تعالى تواضع آن را پسنديد و امر فرمود كشتى را نزد آن قرار گيرد، چون سينه كشتى بر جودى خورد، كشتى به اضطراب آمد و صداى عظيم ظاهر شد كه اهل آن از شكستن و غرق شدن ترسيدند، پس نوح سرش را از سوراخى كه در كشتى بود بيرون آورد و دست بسوى آسمان بلند كرد و گفت: بارات قنى بارات قنى يعنى: خداوندا!به اصلاح آور، خداوندا!به اصلاح آور.(3)

و در بعضى روايات آن است كه گفت: يا رهمن اتقن يعنى: پروردگارا!احسان كن.(4)

و در روايات معتبره وارد است كه: متوسل شد به انوار مقدسه رسول خدا و اميرالمؤ منين و فاطمه و حسن و حسين و ساير ائمهعليهم‌السلام ، و ايشان را شفيع گردانيد.(5)

____________________

1- سوره هود: 44.

2- تفسير عياشى 2 / 149؛ قصص الانبياء راوندى 84.

3- تفسير عياشى 2 / 150.

4- تفسير عياشى 2 / 151.

5- امالى شيخ صدوق 181.

۲۷۵

و اينها منافاتى با يكديگر ندارند، چون ممكن است همه واقع شده باشند.

و در حديث معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: كشتى نوح در روز نوروز بر جودى قرار گرفت.(1)

و سيد ابن طاووس رحمة الله از محمد بن جرير طبرى روايت كرده است كه: حق تعالى نوح را گرامى داشت به پيغمبرى براى آنكه طاعت الهى بسيار مى كرد و از خلق عزلت گزيده بود براى بندگى خدا، و قامتش سيصد و شصت ذراع اهل زمان خود، و لباس او از پشم بود، و لباس حضرت ادريس پيش از او از مو بود، و در كوهها تعيش مى نمود و از گياه زمين مى خورد، پس جبرئيل براى او پيغمبرى آورد در وقتى كه چهارصد و شصت سال از عمرش گذشته بود، پس جبرئيل به او گفت: چرا از خلق كناره گرفته اى؟

گفت: چون قوم من خدا را نمى شناسند، پس از آنها دورى كردم.

جبرئيل گفت: با آنها جهاد كن.

فرمود: من طاقت مقاومت ايشان ندارم، و اگر بدانند بر دين ايشان نيستم هر آينه مرا بكشند!

گفت: اگر قوتى بيابى كه با ايشان جهاد كنى، خواهى كرد؟

گفت: وا شوقاه!كاش مى يافتم.

پس نوح گفت: تو كيستى؟

جبرئيل نعره اى زد كه نزديك شد كه كوهها از هم بپاشند، پس جواب گفتند او را ملائكه و جميع اجزاء زمين كه: لبيك لبيك اى فرستاده پروردگار عالميان.

پس نوح را دهشتى عظيم عارض شد.

پس جبرئيل گفت: منم آنكه با دو پدر تو آدم و ادريسعليهما‌السلام مى بودم، و حق تعالى تو را سلام مى رساند و بشارتها براى تو آورده ام، و اين است جامه شكيبايى و جامه يقين و جامه يارى و جامه رسالت و جامه پيغمبرى، و خدا امر مى نمايد تو را كه تزويج نمائى

____________________

1- المهذب البارع 1 / 195.

۲۷۶

عموره دختر ضمران پسر ادريس را كه اول كسى كه به تو ايمان آورد او خواهد بود.

پس نوحعليه‌السلام در روز عاشورا رفت بسوى قومش و عصاى سفيدى در دست داشت و عصا او را خبر مى داد به آنچه قومش در خاطر داشتند و سر كرده هاى ايشان هفتاد هزار تن بودند، و آن روز عيد ايشان بود و همگى نزد بتهاى خود حاضر شده بودند، پس ندا كرد در ميان ايشان: لا اله الا الله، آدمعليه‌السلام برگزيده خداست، ادريسعليه‌السلام بلند كرده خداست، ابراهيمعليه‌السلام خليل خداست، موسىعليه‌السلام كليم خداست، عيسى مسيحعليه‌السلام از روح القدس خلق خواهد شد، محمد مصطفىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آخر پيغمبران خداست، و او گواه من است بر شما كه تبليغ رسالت خدا كردم.

پس بلرزيدند بتها و آتشكده ها خاموش شدند و آن گروه خائف گرديدند.

پس جباران و سركرده هاى ايشان گفتند: كيست اين مرد؟

نوحعليه‌السلام فرمود: منم بنده خدا و فرزند بنده خدا، و خدا مرا فرستاده است به پيغمبرى بسوى شما، و صدا به گريه بلند كرد و فرمود: مى ترسانم شما را از عذاب خدا.

پس چون عموره كلام نوح را شنيد به او ايمان آورد، پدرش او را معاتب نمود و گفت: سخن نوح يك مرتبه در تو چنين اثر كرد، مى ترسم كه پادشاه تو را بشناسد و بكشد.

عموره گفت:اى پدر!كجا شد عقل تو و فضل و علم تو؟!نوح مرد تنهاى ضعيفى بى آنكه از جانب خدا ماءمور باشد چنين صدائى در ميان شما مى تواند زد كه شما را چنين هراسان گرداند؟!

پس يك سال عموره را در زندان كرد و طعام را از او قطع كرد و تا يك سال صداى او را از زندان مى شنيدند، بعد از يك سال كه او را بيرون آوردند نور عظيم از او مشاهده كردند و حالش را بسيار نيكو يافتند و متعجب شدند كه بى طعام چگونه زنده مانده است!چون از او پرسيدند گفت: من استغاثه كردم به پروردگار نوح، و نوح به اعجاز، طعام براى من مى آورد به زندان، پس نوح او را خواست و سام از او بهم رسيد.

نوح دو زن داشت: يكى كافره كه نامش رابعا بود و غرق شد، و يكى مسلمان كه با

۲۷۷

نوح در كشتى بود، و بعضى گفته اند: نام زن مسلمان هيكل بود.(1)

و در احاديث معتبره بسيار وارد شده كه: اميرالمؤ منين وصيت نمود به حضرت امام حسن و حضرت امام حسينعليهما‌السلام كه: چون من بميرم مرا غسل دهيد و عقب جنازه را برداريد و با پيش جنازه كار مداريد كه ملائكه مى برند، و هر جا كه پيش جنازه به زمين آيد عقب آن را به زمين گذاريد، و به جانب قبله يك كلنگ بزنيد، چون چنين كنيد قبرى ظاهر مى شود كه پدرم نوح براى من نزد سينه خود ساخته است. پس چون چنين كردند لوحى يافتند كه به خط و زبان سريانى بر آن نقش كرده بودند: بسم الله الرحمن الرحيم، اين قبرى است كه ساخته است نوح پيغمبر براى علىعليه‌السلام وصى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيش از طوفان به هفتصد سال.(2)

و احاديث در باب آنكه آدم و نوح پشت سر اميرالمؤ منينعليه‌السلام مدفونند، و آنكه بعد از زيارت آن حضرت زيارت ايشان مى بايد كرد بسيار است، و اكثر را در كتاب مزار ايراد كرده ايم

____________________

1- سعد السعود 238.

2- فرحة الغرى 34 با كمى اختلاف

۲۷۸

باب پنجم: در بيان قصص حضرت هودعليه‌السلام و قوم آن حضرت و قصه شديد وشداد و ارم ذات العماد

و در آن دو فصل است

۲۷۹
۲۸۰