حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن جلد ۱

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن0%

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 808

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن

نویسنده: علامه مجلسى
گروه:

صفحات: 808
مشاهدات: 50032
دانلود: 2658


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 808 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 50032 / دانلود: 2658
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن جلد 1

نویسنده:
فارسی

باب هفتم: در بيان قصه هاى حضرت ابراهيم خليل الرحمنعليه‌السلام و اولاد امجاد آن حضرت است

و در آن چند فصل است

۳۲۱
۳۲۲

فصل اول: در بيان فضايل و مكارم اخلاق و نامهاىجليل و نقش نگين آن حضرت است

به سند معتبر از حضرت موسى بن جعفرعليه‌السلام منقول است كه: حضرت ابراهيمعليه‌السلام متيقظ و آگاه شد به عبرت گرفتن بر معرفت حق تعالى، و احاطه كرد دلايل او به علم ايمان به خدا و او پانزده ساله بود.(1)

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: اول كسى را كه در قيامت بخوانند، من خواهم بود، پس از جانب راست عرش خواهم ايستاد و حله سبزى از حله هاى بهشت در من خواهند پوشانيد، پس پدر ما ابراهيمعليه‌السلام را خواهند طلبيد و از جانب راست عرش در سايه عرش باز خواهند داشت و حله سبزى از حله هاى بهشته در او خواهند پوشانيد، پس منادى از پيش عرش ندا خواهد كرد: نيكو پدرى است پدر تو ابراهيم، و نيكو برادرى است برادر تو على.(2)

و به سند معتبر از موسى بن جعفرعليه‌السلام منقول است كه: حق تعالى از هر چيز چهار چيز اختيار فرموده است: از پيغمبران براى شمشير و جهاد اختيار فرموده است و ابراهيم و داود و موسى و مرا؛ و از خانه آبادها چهار خانه آباده را اختيار فرموده است چنانچه در قرآن

____________________

1- احتجاج 1 / 504.

2- امالى شيخ صدوق 266؛ مناقب ابن المغازلى 91.

۳۲۳

مجيد فرموده است كه: خدا برگزيد آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر عالميان.(1)(2)

و از حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام منقول است كه: ابراهيمعليه‌السلام از پيغمبرانى است كه ختنه كرده متولد شدند،(3) و ابراهيم اول كسى بود كه امر فرمود مردم را به ختنه كردن.(4)

و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام منقول است كه: ابراهيمعليه‌السلام اول كسى بود كه مهمانى كرد، و اول كسى بود كه موى سفيد در ريش او بهم رسيد، پرسيد: اين چيست؟ وحى به او رسيد كه: اين وقار است در دنيا و نور است در آخرت.(5)

بدان كه حق تعالى در چند موضع از قرآن مجيد فرموده است: اخذ كرد خدا ابراهيم را خليل خود،(6) و خليل يار و دوستى را گويند كه هيچگونه خلل در شرايط دوستى نكند، و در سبب آنكه حق تعالى او را خليل خود گردانيد احاديث بسيار وارد شده است از آن جمله:

به سند معتبر از حضرت امام رضاعليه‌السلام منقول است كه: خدا براى آن ابراهيمعليه‌السلام را خليل خود فرمود كه هيچكس از او چيزى سؤ ال نكرد كه او را رد كند، و هرگز از غير خدا چيزى سؤ ال نكرد.(7)

و به سند صحيح از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: آن حضرت را خدا براى اين خليل خود گردانيد كه سجده بر زمين بسيار مى كرد.(693)

به سند معتبر از حضرت امام على النقىعليه‌السلام منقول است كه: براى اين او را خليل خود

____________________

1- سوره آل عمران : 33.

2- خصال 225.

3- علل الشرايع 594؛ عيون اخبار الرضا 1 / 242.

4- علل الشرايع 596؛ عيون اخبار الرضا 1 / 245.

5- امالى شيخ طوسى 338.

6- سوره نساء: 125.

7- علل الشرايع 34.

8- علل الشرايع 34.

۳۲۴

گردانيد كه بسيار صلوات بر محمد و آل محمد صلى الله و عليه و آله و سلم مى فرستاد.(1)

و از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: ابراهيمعليه‌السلام را خدا خليل خود نگردانيد مگر براى طعام خورانيدن به مردم و نماز كردن در شب در هنگامى كه مردم در خواب بودند.(2) مؤ لف گويد: در ميان اين احاديث منافاتى نيست، و آن حضرت را حق تعالى خليل خود گردانيد براى آنكه به مكارم اخلاق بشريه همگى آراسته بود، و در هر حديث بعضى از آنها كه مدخليت عظيم در خلت داشته براى ترغيب خلق به مثل آن بيان فرموده اند.

و به سند معتبر از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: چون خدا ابراهيمعليه‌السلام را خليل خود گردانيد، بشارت خلت را ملك موت آورد در صورت جوانى سفيد رو كه دو جامه سفيد پوشيده بود و از سرش آب و روغن مى ريخت، پس چون ابراهيم خواست داخل خانه شود ديد كه او از خانه بيرون مى آيد، ابراهيم مردى بود بسيار با غيرت، و چون پى كارى مى رفت در را مى بست و كليد را با خود بر مى داشت، پس روزى پى كارى بيرون رفت و در را بست، چون برگشت و در را گشود ناگاه مردى را ديد كه ايستاده است در غايت حسن و جمال!پس ابراهيم را غيرت از جا بدر آورد و گفت:اى بنده خدا!كى تو را داخل خانه من كرده است؟

گفت: پروردگار خانه مرا داخل كرده است.

فرمود: پروردگارش احق است از من، پس تو كيستى؟

گفت: ملك موتم.

پس حضرت ابراهيمعليه‌السلام ترسيد و فرمود: آمده اى قبض روح من بكنى؟

گفت: نه، و ليكن خدا بنده اى را خليل خود گردانيده است آمده ام كه اين بشارت را به او برسانم.

ابراهيم فرمود: كيست آن بنده، شايد خدمت او كنم تا بميرم؟

____________________

1- علل الشرايع 34.

2- علل الشرايع 35.

۳۲۵

گفت: تو آن بنده اى.

پس آمد به نزد ساره و فرمود: خدا مرا خليل خود گردانيده است.(1)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: چون رسولان ملائكه از جانب خدا بسوى ابراهيمعليه‌السلام آمدند براى هلاك كردن قوم لوط، براى ايشان گوساله اى بريان آورد و فرمود: بخوريد.

گفتند: نخوريم تا ما را خبر دهى كه ثمنش چيست.

ابراهيمعليه‌السلام فرمود: چون خواهيد بخوريد بگوئيد: بسم الله، و چون فارغ شويد بگوئيد: الحمدلله.

پس جبرئيل رو كرد به رفقايش و ايشان چهار نفر بودند و جبرئيل سر كرده ايشان بود و گفت: سزاوار نيست كه خدا او را خليل خود گرداند.

پس حضرت صادقعليه‌السلام فرمود: چون ابراهيمعليه‌السلام را در آتش انداختند جبرئيل در هوا او را ملاقات كرد در وقتى كه به زير مى آمد و گفت:اى ابراهيم!آيا تو را حاجتى هست؟ فرمود: اما بسوى تو، پس نه.(2)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: ابراهيمعليه‌السلام اول كسى بود كه از براى او ريگ آرد شد در وقتى كه رفت به نزد دوستى كه در مصر داشت كه از او طعامى قرض كند و او را در منزل خود نيافت و نخواست كه بار بردار خود را خالى برگرداند، پس هميان خود را پر از ريگ كرد، چون داخل خانه شد چهارپا را با ساره گذاشت و از خجلت به خانه رفت و خوابيد، چون ساره هميان را گشود آردى در آن ديد كه از آن بهتر نتوان بود!آرد را نان پخت و به نزد آن حضرت طعام نيكوئى آورد، ابراهيمعليه‌السلام فرمود: از كجا آوردى اين را؟

عرض كرد: از آن آردى كه از نزد خليل مصرى آورده بودى.

____________________

1- علل الشرايع 35.

2- علل الشرايع 35.

۳۲۶

ابراهيم فرمود: آن كه آرد به من داده است، خليل من هست اما مصرى نيست.

پس به اين سبب خدا او را خليل خود خواند، پس خدا را شكر و حمد كرد و از آن طعام تناول نمود.(1)

و به سندهاى معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: چون روز قيامت شود محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بخوانند و حله سرخى به رنگ گل بر او بپوشانند و او را در جانب راست عرش باز دارند، پس بخوانند ابراهيمعليه‌السلام را و بر او حله سفيدى بپوشانند و در جانب چپ عرش او را بازدارند، پس بطلبند اميرالمؤ منينعليه‌السلام را و حله سرخى بر او پوشانند و در جانب راست رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را باز دارنند، پس بطلبند اسماعيلعليه‌السلام را و حله سفيدى بر او بپوشانند و در جانب چپ ابراهيمعليه‌السلام بازدارند، پس حضرت امام حسنعليه‌السلام را بطلبند و حله سرخى بپوشانند و در جانب راست اميرالمؤ منينعليه‌السلام بازدارند، پس بطلبند حضرت امام حسينعليه‌السلام را و جامه سرخى بپوشانند و در جانب راست امام حسنعليه‌السلام بازدارند، و همچنين هر امامى را بطلبند و حله سرخى بپوشانند و در جانب راست امام سابق بازدارند، پس شيعيان ائمه را بطلبند و در پيش روى ايشان بازدارند، پس بطلبند فاطمهعليها‌السلام را با زنانش از فرزندان و شيعيانش و داخل بهشت شوند بى حساب، پس منادى از ميان عرش از جانب رب العزه از افق اعلى ندا كند: خوب پدرى است پدر تو اى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و او ابراهيم است، و خوب برادرى است برادر تو و او على بن ابيطالبعليه‌السلام است، و نيكو فرزند زاده هايند فرزند زاده هاى تو يعنى حسن و حسينعليهما‌السلام ، و نيكو جنينى كه در شكم شهيد شده است جنين تو كه آن محسن است، و نيكو امامان راهنمايند ذريت تو: امام زين العابدينعليه‌السلام ... تا آخر ائمهعليهم‌السلام ، و نيكو شيعه اند شيعيان تو، بدرستى كه محمد و وصى او و فرزند زاده هاى او و امامان از ذريت او ايشان رستگارانند.

پس امر كنند ايشان را بسوى بهشت، و اين است آنكه حق تعالى مى فرمايد: هر كه دور كرده شود از آتش جهنم و داخل كرده شود در بهشت پس بتحقيق كه او رستگار

____________________

1- تفسير قمى 1 / 153.

۳۲۷

است.(1)(2)

و از حضرت امام حسنعليه‌السلام منقول است كه: حضرت ابراهيمعليه‌السلام سينه اش پهن و پيشانيش بلند بود.(3)

و از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه فرمود: هر كه خواهد ابراهيمعليه‌السلام را ببيند، در من نظر كند.(4)

و در حديث صحيح از امام جعفر صادقعليه‌السلام مروى است كه: مردم قبل از زمان حضرت ابراهيمعليه‌السلام ريش ايشان سفيد نمى شد، پس حضرت ابراهيمعليه‌السلام روزى موى سفيدى در ريش خود ديد گفت: پروردگارا!اين چيست؟

وحى به او رسيد كه: اين باعث وقار است.

عرض كرد: خداوندا!وقار مرا زياد گردان.(5)

و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: روزى حضرت ابراهيمعليه‌السلام چون صبح كرد، در ريش خود موى سفيدى ديد گفت: الحمد لله رب العالمين كه مرا به اين سن رسانيد و به يك چشم زدن معصيت خدا نكردم.(6)

و به سند معتبر از اميرالمؤ منينعليه‌السلام منقول است كه فرمود: پيشتر چنان بود كه هر چند آدمى پير مى شد ريشش سفيد نمى شد، و گاه بود شخصى به مجمعى مى آمد كه شخصى با پسرانش در آن مجلس حاضر بودند، او پدر را از فرزندان تميز نمى داد و مى پرسيد: كدام يك پدر شما است؟

چون زمان حضرت ابراهيمعليه‌السلام شد عرض كرد: خداوندا!از براى من علامتى قرار ده

____________________

1- سوره آل عمران : 185.

2- تفسير قمى 1 / 128.

3- تفسير قمى 2 / 270.

4- قصص الانبياء راوندى 154.

5- علل الشرايع 104؛ كافى 6 / 492.

6- علل الشرايع 104.

۳۲۸

كه به آن شناخته شوم. پس موى سر و ريشش سفيد شد.(1)

و به سند معتبر مروى است كه محمد بن عرفه(2) به حضرت صادقعليه‌السلام عرض كرد: جمعى مى گويند كه ابراهيمعليه‌السلام ختنه كرد خود را به تيشه بر روى خمى.

فرمود: سبحان الله، چنين نيست كه آنها مى گويند، دروغ گفتند، بلكه پيغمبران در روز هفتم ناف و غلاف ايشان با هم مى افتاد.(3)

و در حديث ديگر منقول است كه: حضرت ابراهيمعليه‌السلام بسيار ضيافت كننده بود، پس روزى قومى بر او وارد شدند و چيزى نزد او نبود، با خود گفت: اگر چوب سقف خانه را بردارم و بفروشم به نجار، او را بت خواهد تراشيد، پس مهمانان را در دار الضيافه نشاند و ازارى با خود برداشت و آمد به موضعى از صحرا و دو ركعت نماز كرد، چون از نماز فارغ شد ازار را نديد، دانست كه حق تعالى اسباب او را مهيا فرموده است، چون برگشت به خانه ديد ساره چيزى مى پزد، فرمود: از كجا آوردى اينها را؟!

ساره گفت: اينهاست كه به آن مرد داده بودى بياورد.

و حق تعالى امر كرده بود جبرئيل را كه بگيرد آن ريگ را كه در موضع نماز ابراهيم بود و سنگها را كه در آنجا ريخته بود در ازار او بگذارد، پس جبرئيل چنين كرد، و حق تعالى ريگها را كاورس مقشر كرد و سنگهاى گرد را شلغم و سنگهاى دراز را گزر كرد.(4) و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هرگاه يكى از شما به سفر رود از سفر برگردد از براى اهلش چيزى بياورد، هر چه ميسر شود اگر چه سنگى باشد، بدرستى كه حضرت ابراهيم هرگاه تنگى در معيشت او بهم مى رسيد به نزد قوم خود مى رفت، پس در بعضى اوقات او را تنگى روى داد او به نزد قوم خود رفت ايشان را نيز در تنگى يافت، پس برگشت چنانچه رفته بود، و چون به نزديك خانه رسيد از الاغ فرود آمد و خورجين را پر از ريگ كرد از شرمندگى ساره، و چون داخل خانه شد خورجين را فرود آورد و افتتاح نماز كرد، ساره آمد و خورجين

____________________

1- علل الشرايع 104.

2- در مصدر ((قزعه )) آمده است

3- علل الشرايع 505.

4- الخرائج و الجرائح 2 / 928.

۳۲۹

را گشود ديد پر است از آرد، پس خمير كرد و نان پخت و آن حضرت را ندا كرد كه از نماز فارغ شو و بخور، فرمود: از كجا آورده اى؟

گفت: از آن آرد كه در خورجين بود. پس ابراهيمعليه‌السلام سر بسوى آسمان بلند كرد كه: شهادت مى دهم توئى خليل.(1)

و حق تعالى در قرآن وصف فرموده است ابراهيم را كه( أَوَّاهٌ ) (2) بود، و در احاديث بسيار وارد شده است يعنى: بسيار دعا كننده بود خدا را.(3)

و در حديث معتبر منقول است كه: يك وقتى بود كه در دنيا بغير از يك نفر كسى خدا را نمى پرستيد، چنانچه حق تعالى مى فرمايد كه( إِنَّ إِبْرَ‌اهِيمَ كَانَ أُمَّةً قَانِتًا لِّلَّـهِ حَنِيفًا وَلَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِ‌كِينَ ) (4) يعنى: ابراهيم امتى بود، قانت و خاضع بود براى خدا و مايل از دينهاى باطل به دين حق و نبود از مشركان، حضرت فرمود: اگر ديگرى با ابراهيمعليه‌السلام مى بود حق تعالى او را با آن حضرت ياد مى كرد، پس بر اين حال ماند مدت بسيار تا خدا او را انس داد به اسماعيل و اسحاق، پس سه نفر شدند.(5)

به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حق تعالى ابراهيمعليه‌السلام را بنده خود گردانيد پيش از آنكه او را امام و پيغمبر گرداند، و پيغمبر گردانيد قبل از آنكه او را رسول گرداند، و رسول گردانيد قبل از آنكه او را امام گرداند، پس چون همهه را براى او جمع كرد فرمود: من گردانيده ام تو را براى مردم، امام(6) چون در چشم ابراهيمعليه‌السلام اين مرتبه بسيار عظيم نمود گفت: خداوندا!از ذريت من نيز امام قرار ده،(7) خدا فرمود:

____________________

1- تفسير عياشى 1 / 277.

2- سوره توبه : 114؛ سوره هود: 75.

3- تفسير عياشى 2 / 114؛ مجمع البيان 3 / 77.

4- سوره نحل : 120.

5- تفسير عياشى 2 / 114؛ كافى 2 / 243.

6- سوره بقره : 124.

7- سوره بقره : 124.

۳۳۰

نمى رسد عهد امامت و خلافت به ظالمان(1) ، يعنى سفيه و بى خرد، امام متقى و پرهيزكار نمى تواند بود.(2)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: اول كسى كه نعلين در پا كرد ابراهيمعليه‌السلام بود.(3)

و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: مردم در زمان پيش بى خبر مى مردند، چون زمان ابراهيمعليه‌السلام شد گفت: پروردگارا!براى مرگ علتى قرار ده كه ميت به آن ثواب يابد و باعث تسلى صاحبان مصيبت شود، پس حق تعالى اول ذات الجنب و سرسام را فرستاد و بعد از آن بيماريهاى ديگر را.(4)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: ابراهيمعليه‌السلام پدر مهمانان بود، يعنى مهمان را بسيار دوست مى داشت، و هرگاه مهمانى نزد او نبود مى رفت و طلب مهمان مى كرد، روزى درهاى خانه را بست و به طلب مهمان بيرون رفت، چون به خانه برگشت شخصى را شبيه به مردى در خانه ديد، گفت:اى بنده خدا!به رخصت كه داخل اين خانه شده اى؟

او سه مرتبه گفت: به رخصت پروردگارش.

پس ابراهيمعليه‌السلام دانست كه او جبرئيل است و حمد كرد پروردگار خود را.

پس جبرئيل گفت: حق تعالى مرا بسوى بنده اى از بندگانش فرستاده كه او را خليل خود گردانيده است.

ابراهيمعليه‌السلام فرمود: بگو كيست آن بنده تا من خدمت او كنم تا بميرم؟

گفت: تو آن بنده هستى.

ابراهيمعليه‌السلام فرمود: چرا حق تعالى مرا خليل خود كرده است؟

____________________

1- سوره بقره : 124.

2- كافى 1 / 175.

3- كافى 6 / 462.

4- كافى 3 / 111.

۳۳۱

جبرئيل گفت: از براى آنكه از هيچكس چيزى سؤ ال نكردى، و از تو هيچكس چيزى سؤ ال نكرد كه بگوئى نه.(1)

و به سندهاى صحيح و غير آن از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: روزى حضرت ابراهيمعليه‌السلام بيرون رفت و در شهرها مى گشت كه از مخلوقات خدا عبرت گيرد، پس گذشت به بيابانى، ناگاه شخصى را ديد كه ايستاده است و نماز مى كند و صدايش به آسمان بلند شده است و جامه هايش از مو است، پس ابراهيم نزد او ايستاد و از نماز او تعجب كرد، نشست و انتظار كشيد تا او از نماز فارغ شود، چون بسيار بطول انجاميد او را به دست خود حركت داد و گفت: من بسوى تو حاجتى دارم، سبك كن نماز را، پس او سبك كرد نماز را، با ابراهيم نشست و ابراهيم از او پرسيد كه: براى كى نماز مى كردى؟

گفت: براى خدا.

ابراهيمعليه‌السلام گفت: خدا كيست؟

گفت: آن كه خلق كرده است تو را و مرا.

ابراهيم گفت: طريق تو مرا خوش آمد و من دوست دارم با تو برادرى كنم از براى خدا، پس بگو منزل تو كجاست كه هرگاه خواهم تو را ملاقات و زيارت كنم، توانم كرد؟

گفت: تو به آنجا نمى توانى آمد، زيرا كه در ميان دريائى هست كه از آنجا عبور نمى توان كرد.

ابراهيم گفت: تو چگونه مى روى؟

گفت: من بر روى آب مى روم.

ابراهيمعليه‌السلام گفت: شايد آنكس كه آب را براى تو مسخر كرده است از براى من نيز مسخر گرداند، برخيز برويم و امشب با تو در يك وثاق باشيم.

پس چون به نزد آب رسيدند، آن مرد بسم الله گفت و بر روى آب روان شد، حضرت ابراهيم نيز بسم الله گفت و بر روى آب روان شد، پس آن مرد تعجب كرد و

____________________

1- كافى 4 / 40.

۳۳۲

چون به منزل آن مرد رسيدند ابراهيم پرسيد: تعيش تو از كجاست؟

گفت: ميوه اين درخت را جمع مى كنم و در تمام سال به آن معاش مى كنم.

حضرت ابراهيم گفت: كدام روز عظيم تر است از همه روزها.

عابد گفت: روزى كه خدا جزا مى دهد خلايق را بر كرده هاى ايشان.

ابراهيم گفت: بيا دست بر دعا برداريم و دعا كنيم كه خدا ما را از شر آن روز نگاه دارد. و در روايت ديگر آن است كه حضرت ابراهيم گفت كه: يا تو دعا كن من آمين بگويم و يا من دعا مى كنم و تو آمين بگو. عابد گفت: از براى چه دعا كنيم؟

ابراهيم گفت: از براى گناهكاران مؤ منان.

عابد گفت: نه.

ابراهيم گفت: چرا؟

عابد گفت: از براى اينكه سه سال كه دعا مى كنم و هنوز مستجاب نشده است و ديگر شرم مى كنم كه از خدا حاجتى بطلبم تا آن مستجاب نشود.

ابراهيم گفت: خدا هرگاه بنده اى را دوست مى دارد، دعايش را حبس مى كند تا او مناجات كند و سؤ ال كند از او، و چون بنده را دشمن مى دارد زود دعايش را مستجاب مى كند يا در دلش نااميدى مى افكند كه دعا نكند.

پس ابراهيم پرسيد: چه مطلب است كه در اين مدت از خدا طلبيده اى؟

عابد گفت: روزى در آن جاى نماز خود نماز مى كردم، ناگاه طفلى در نهايت حسن و جمال گذشت كه نور از جبينش ساطع بود و كاكلى از قفا انداخته بود و گاوى چند را مى چرانيد كه گويا روغن بر آنها ماليده بودند، و گوسفندى چند همراه داشت در نهايت فربهى و خوشايندگى، مرا از آنچه ديدم بسيار خوش آمد، گفتم:اى كودك زيبا!از كيست اين گاوها و گوسفندها؟

گفت: از من است.

گفتم: تو كيستى؟

۳۳۳

گفت: منم اسماعيل پسر ابراهيم خليل خدا.

پس دعا كردم و از خدا سؤ ال كردم كه خليل خود را به من بنمايد.

پس حضرت ابراهيم گفت: منم ابراهيم خليل الرحمن و آن طفل پسر من است.

عابد گفت: الحمد لله رب العالمين كه دعاى مرا مستجاب كرد.

پس آن شخص هر دو جانب روى حضرت ابراهيمعليه‌السلام را بوسيد و دست در گردن او آورد و گفت: الحال دعا كن تا من آمين بر دعاى تو بگويم، پس دعا كرد ابراهيمعليه‌السلام از براى مؤ منان و مؤ منات از آن روز تا روز قيامت به آنكه گناهان ايشان را بيامرزد و از ايشان راضى شود، و آمين گفت عابد بر دعاى حضرت ابراهيم.

پس حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام فرمود: دعاى ابراهيمعليه‌السلام كامل و شامل حال گناهكاران شيعيان ما هست تا روز قيامت.(1)

و در بعضى روايات وارد است كه: نام آن عابد ماريا و او پسر اوس بود و ششصد و شصت سال عمر او بود.(2)

____________________

1- كمال الدين و تمام النعمة 140؛ قصص الانبياء راوندى 115.

2- قصص الانبياء راوندى 115.

۳۳۴

فصل دوم: در بيان قصه هاى آن حضرتعليه‌السلام از هنگام ولادت تا شكستن بتها،و آنچه گذشت ميان آن حضرت و ظالمان آن زمان خصوصا نمرود و آزر

به سند حسن بلكه از حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه: آزر پدر ابراهيم منجم نمرود پسر كنعان بود، به نمرود گفت: من در حساب نجوم مى بينم كه در اين زمان مردى بهم رسد و اين دين را نسخ كند و مردم را به دين ديگر بخواند.

نمرود پرسيد: در كدام بلاد بهم خواهد رسيد؟

گفت: در اين بلاد؛ و منزل نمرود در كوثاريا بود كه دهى از دههاى كوفه بوده است. نمرود پرسيد كه: آن مرد به دنيا آمده است؟

آزر گفت: نه.

نمرود گفت: پس بايد ميان مردان و زنان جدائى افكنيم.

پس حكم كرد كه مردان را از زنان جدا كنند.

و حامله شد مادر ابراهيم به ابراهيم و حملش ظاهر نشد، و چون نزديك شد ولادتش گفت:اى آزر!مرا علت مرض يا حيض روى داده است و مى خواهم از تو جدا شوم، و در آن زمان قاعده چنين بود كه در حالت حيض يا مرض زنان از شوهران جدا مى شدند.

پس بيرون آمد و به غارى رفت، و حضرت ابراهيمعليه‌السلام در آن غار متولد شد، پس او را مهيا كرد و در قماط پيچيد و به خانه خود برگشت و در غار را به سنگ برآورد، پس

۳۳۵

خداوند قادر حكيم براى ابراهيم در انگشت مهينش شيرى قرار داد كه او مى مكيد و هر چند گاهى يك مرتبه مادر به نزد او مى آمد.

و نمرود به هر زن حامله قابله اى موكل گردانيده بود كه هر پسرى كه متولد شود او را بكشند، لهذا مادر ابراهيم از ترس كشتن، ابراهيم را در آن غار پنهان كرده بود، و ابراهيمعليه‌السلام در روزى آنقدر نمو مى كرد كه ديگران در ماهى آنقدر نمو كنند، تا آنكه در غار سيزده ساله شد، پس مادر به ديدن او رفت، چون خواست كه بيرون آيد چنگ در او زد و گفت:اى مادر!مرا بيرون بر.

مادر گفت:اى فرزند!اگر پادشاه بداند كه تو در اين زمان متولد شده اى تو را بكشد. پس چون مادرش بيرون رفت، حضرت ابراهيمعليه‌السلام خود از غار بيرون آمد و در آن وقت آفتاب فرو رفته بود، پس نظرش بر زهره افتاد گفت: اين خداى من است، چون زهره فرو رفت گفت: اگر خداى من مى بود حركت نمى كرد و زايل نمى شد، و گفت: دوست نمى دارم آفلان را، يعنى آنها كه غايب مى شوند؛ و چون ماه از مشرق طالع شد گفت: اين خداى من است اين بزرگتر و نيكوتر است از زهره، پس چون حركت كرد و زايل شد گفت: اگر هدايت نكند مرا پروردگار من هر آينه خواهم بود از گروه گمراهان؛ پس چون صبح شد و آفتاب طالع شد و شعاعش عالم را روشن كرد گفت: اين بزرگتر و نيكوتر است، پس چون حركت كرد و زايل شد حق تعالى گشود براى حضرت ابراهيمعليه‌السلام آسمانها را تا آنكه عرش و هر كه بر عرش است ديد، و خدا ملكوت آسمانها و زمين را به او نمود، پس در آن وقت گفت:اى قوم!من بيزارم از آنچه شما شريك خدا گردانيده اند، گردانيدم روى خود را بسوى آن كسى كه از نو پديد آورده آسمانها و زمين را در حالتى كه ميل كننده ام از دينهاى باطل به دين حق و نيستم از مشركان.

پس آمد به نزد مادرش، و مادرش او را داخل خانه آزر كرد و در ميان فرزندان خود او را رها كرد، چون آزر به خانه آمد و نظرش بر او افتاد به مادر ابراهيم گفت: اين كيست كه در پادشاهى ملك زنده مانده است و ملك فرزندان مردم را مى كشد؟

گفت: اين پسر توست در فلان وقت متولد شده كه من از تو عزلت كردم.

۳۳۶

آزر گفت: واى بر تو!اگر پادشاه اين را بداند منزلت من در نزد او برطرف شود؛ و آزر صاحب اختيار و وزير نمرود بود و از براى او بت مى تراشيد و به فرزندانش مى داد كه مى فروختند و بتخانه در دست او بود.

پس مادر ابراهيم به آزر گفت: بر تو باكى نيست، اگر پادشاه مطلع نشود فرزند ما مى ماند، و اگر مطلع شود من جواب پادشاه مى گويم، و هرگاه كه آزر بسوى ابراهيمعليه‌السلام نظر مى كرد محبت عظيم از او در دلش بهم مى رسيد، و بت مى داد به او كه بفروشد چنانچه به برادرانش مى داد، پس ابراهيم ريسمانى در گردن بت مى بست و به زمين مى كشيد و مى گفت: كيست كه بخرد چيزى را كه نه ضررى به او مى تواند رسانيد و نه نفعى؟ و در آب و لجن بت را فرو مى برد و مى گفت: بياشام و حرف بزن.

پس چون برادرانش اينها را براى آزر نقل كردند، آزر ابراهيم را طلبيد و منع كرد اما سودى نبخشيد، پس او را در خانه خود حبس كرد و نگذاشت كه بيرون رود.(1)

و به سند معتبر از حضرت موسى بن جعفرعليه‌السلام منقول است كه: در روز اول ماه ذيحجه حضرت ابراهيم خليلعليه‌السلام متولد شد.(2)

و به سند صحيح از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: پدر حضرت ابراهيم منجم نمرود بن كنعان بود، و نمرود بى راءى او كارى نمى كرد، پس شبى از شبها نظر كرد در ستارگان، چون صبح شد به نمرود گفت: در اين شب امر عجيبى ديده ام.

نمرود گفت: چه ديدى؟

گفت: ديدم كه فرزندى بهم رسد در زمين ما كه هلاك ما در دست او باشد، و در اندك زمانى ديگر مادر او به او حامله شود.

پس نمرود تعجب كرد از اين امر و گفت: آيا زنان به او حامله شده اند؟

گفت: نه.

____________________

1- تفسير قمى 1 / 206.

2- كافى 4 / 149.

۳۳۷

و او در علم نجوم يافته بود كه او را به آتش بسوزانند و اين را نيافته بود كه خدا او را نجات خواهد داد.

پس امر كرد نمرود كه مردان را از زنان جدا كنند و مردان از شهر بيرون روند و زنان در شهر باشند، و در همان شب پدر ابراهيمعليه‌السلام مجامعت كرد با زوجه خود و نطفه ابراهيم بسته شد، پس گمان برد كه همين فرزند خواهد بود، پس طلبيد زنان قابله را كه هر چه در شكم بود مى دانستند، و نظر كردند به مادر ابراهيم، پس حق تعالى آنچه در رحم بود بر پشت چسبانيد كه آن زنان نيافتند و گفتند: ما در شكم اين زن چيزى نمى بينيم.

پس چون ابراهيم متولد شد پدرش خواست كه او را به نزد نمرود برد، زن او گفت: پسر خود را مبر به نزد نمرود كه او را بكشد، بگذار من او را به يكى از اين غارها ببرم و بيندازم تا اجلش برسد و بميرد و تو پسر خود را نكشته باشى.

گفت: ببر.

پس مادر ابراهيمعليه‌السلام او را به غارى برد و شير داد و بر در غار سنگى گذاشت و برگشت، پس حق تعالى روزى او را در انگشت مهين خودش مقرر فرمود كه انگشت خود را مى مكيد و شير از آن بهم مى رسيد و مى خورد، و در روزى آنقدر نشو و نما مى كرد كه اطفال ديگر در هفته اى مى كنند، و در هفته آنقدر نمو مى كرد كه اطفال ديگر در ماهى مى كنند، و در ماهى آنقدر نمو مى كرد كه اطفال ديگر در سالى، پس مدتها بر اين گذشت، روزى مادرش به پدرش گفت: مرا رخصت ده بروم بسوى غار و ببينم چه بر سر فرزند ما آمده است؟ پدر او را رخصت داد، چون مادر داخل غار شد ديد كه ابراهيم زنده است و چشمهايش مانند دو چراغ روشنى مى دهد پس او را برداشته به سينه خود چسبانيد و او را شير داد و برگشت.

پدرش احوال ابراهيم را جويا شد.

گفت: او را در خاك پنهان كردم و برگشتم.

پس هميشه چنين بود كه گاهى به بهانه كارى از پدر ابراهيم غايب مى شد و خود را به ابراهيم مى رسانيد و او را شير مى داد.

۳۳۸

چون به حركت آمد روزى مادرش رفت و او را شير داد، و چون خواست برگردد جامه اش را گرفت، مادر گفت چيست تو را؟

گفت: مرا با خود ببر.

گفت: باش تا از پدرت رخصت بگيرم.

پس پيوسته حضرت ابراهيمعليه‌السلام در آن غيبت شخص خود را مخفى مى داشت و امر خود را كتمان مى كرد تا آنكه ظاهر شد و علانيه دين خود را ظاهر كرد و خدا قدرت خود را در حق او ظاهر ساخت.(1)

و در روايت ديگر از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه ابراهيمعليه‌السلام و پدر و مادرش از پادشاه طاغى گريختند و مادرش او را زائيد در ميان تلى چند در كنار نهر عظيمى كه او را حزران مى گفتند، از غروب آفتاب تا آمدن شب، پس چون ابراهيمعليه‌السلام بر روى زمين قرار گرفت برخاست و دست بر سر و رويش ماليد و اشهد ان لا اله الا الله بسيار گفت، پس جامه را برداشت و بر دوش گرفت؛ مادرش را از مشاهده اين احوال غريبه ترسى عظيم رو داد، پس پيش روى مادر خود به راه افتاد و چشمان خود را بسوى آسمان بلند كرده بود و استدلال كرد به آن ستاره هها بر خالق آسمان و زمين، چنانچه حق تعالى از او در قرآن مجيد ذكر فرموده است.(2)

و على بن ابراهيم روايت كرده است كه: چون حضرت ابراهيمعليه‌السلام قوم خود را نهى كرد از بت پرستيدن، و حجتها و برهانها بر ايشان در اين باب تمام كرد، و ايشان ترك نكردند، روز عيدى حاضر شد و نمرود و جميع اهل مملكتش به عيدگاه رفتند، ابراهيمعليه‌السلام نخواست كه با ايشان بيرون رود پس او را موكل كردند به بتخانه و ايشان بيرون رفتند، چون همه بيرون رفتند ابراهيم طعامى برداشت و داخل بتخانه شد و به نزديك هر يك از بتها مى رفت و مى گفت: بخور و حرف بزن!چون جواب نمى گفت تيشه را مى گرفت و

____________________

1- كمال الدين و تمام النعمة 138.

2- روضة الواعظين 82.

۳۳۹

دست و پايش را مى شكست تا آنكه با همه آن بتها چنين كرد، پس تيشه را در گردن بزرگ ايشان كه در صدر بتخانه بود آويخت.

چون پادشاه و جميع اوامر و لشكر و رعايا از عيدگاه برگشتند، بتهاى خود را شكسته ديدند گفتند: هر كه اين كار را با خدايان ما كرده است، او از ستمكاران بر خود است و كشته خواهد شد.

گفتند: اينجا جوانى هست كه ايشان را به بدى ياد مى كند و او را ابراهيم مى گويند و او فرزند آزر است.

پس او را به نزد نمرود آوردند، نمرود به آزر گفت: با من خيانت كردى و اين فرزند را از من مخفى كردى؟

گفت:اى مالك!اين عمل مادر اوست و مى گويد: من حجتى در اين باب دارم، و اگر او نباشد فرزند از براى ما بماند، و الحال دست بر او يافته اى آنچه خواهى با او بكن و دست از كشتن فرزندان مردم بردار.

پس نمرود مادر ابراهيم را طلبيد و گفت: چه باعث شد تو را كه امر اين طفل را مخفى كردى از من تا كرد به خدايان ما آنچه كرد؟

عرض كرد:اى ملك!اين را براى مصلحت رعيت تو كردم، چون ديدم كه اولاد رعيت خود را مى كشتى و نسل ايشان برطرف مى شد، گفتم اگر فرزند من آن فرزند باشد كه در ستارگان ديده شده است مى دهم به پادشاه كه او را بكشد و دست از كشتن فرزندان مردم بردارد!

نمرود عذر او را قبول كرد و راءيش را صواب ديد، پس به ابراهيم گفت: كى كرده است اين كار را نسبت به خدايان ما؟

ابراهيم فرمود: بزرگ ايشان كرده است، پس سؤ ال كنيد از ايشان اگر حرف بزنند!

پس مشورت كرد نمرود با قوم خود در باب ابراهيم، گفتند: بسوزانيد ابراهيم را و يارى كنيد خدايان خود را اگر يارى كننده ايد.

پس حضرت صادقعليه‌السلام فرمود: فرعون زمان ابراهيمعليه‌السلام و اصحابش، همه اولاد زنا

۳۴۰