حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن جلد ۱

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن0%

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 808

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن

نویسنده: علامه مجلسى
گروه:

صفحات: 808
مشاهدات: 50034
دانلود: 2658


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 808 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 50034 / دانلود: 2658
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن جلد 1

نویسنده:
فارسی

فصل سوم: در بيان آنكه حق تعالى به ابراهيمعليه‌السلام نمود ملكوت آسمانها وزمين را، و سؤال كردن آن حضرت از خدا زنده كردن مرده را و آنچه وحى به آن حضرت رسيد، و علومى كه از او ظاهر شده است

در تفسير حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام مذكور است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: چون ابراهيم خليل را بلند كردند در ملكوت، چنانچه حق تعالى فرموده است: چنين نموديم به ابراهيم ملكوت آسمانها و زمين را و از براى اينكه بوده باشد از صاحبان يقين(1) ، خدا ديده او را قوى گردانيد، چون او را بلند كرد نزد آسمان تا آنكه زمين را و هر چه بر روى آن است از ظاهر و پنهان همه را ديد پس ديد مردى و زنى را زنا مى كردند، پس نفرين كرد كه ايشان هلاك شوند، پس هر دو هلاك شدند؛ پس دو نفر ديگر را چنين ديد، دعا كرد و هر دو هلاك شدند؛ پس دو نفر ديگر را بر اين حال ديد و دعا كرد و هر دو هلاك شدند؛ و چون خواست به دو كس ديگر نفرين كند حق تعالى وحى فرمود بسوى او كه:اى ابراهيم!بازدار دعاى خود را از بندگان و كنيزان من، بدرستى كه منم آمرزنده مهربان و جبار بردبار، ضرر نمى رساند به من گناهان بندگان و كنيزان من چنانچه نفع نمى رساند به من طاعت ايشان، و ايشان را سياست و تربيت نمى كنم با آنكه بزودى خشم خود را از ايشان تدارك كنم چنانچه تو مى كنى، پس بازدار دعاى خود را از بندگان من،

____________________

1- سوره انعام : 75.

۳۶۱

بدرستى كه تو بنده ترساننده بندگان منى از عذاب من و شريك نيستى در پادشاهى من و حافظ و شاهد و نگهبان نيستى بر من و بر بندگان من و من با بندگان خود يكى از سه كار مى كنم: يا توبه مى كنند بسوى من و توبه ايشان را قبول مى كنم و گناهان ايشان را مى آمرزم و عيبهاى ايشان را مى پوشانم؛ يا آنكه عذاب خود را از ايشان باز مى دارم براى آنكه مى دانم از پشتهاى ايشان فرزندانى چند مؤ من بيرون خواهند آمد، پس رفق و مدارا مى كنم با پدران كافر و تأنى مى كنم با مادران كافر و عذاب را از ايشان رفع مى كنم تا آن مؤ منان از پشتهاى ايشان بيرون آيند، پس چون مؤ منان از صلبها و رحمهاى ايشان بيرون آيند و جدا شوند واجب مى شود بر ايشان عذاب من و نازل مى شود بر ايشان بلاى من؛ و اگر نه اين باشد و نه آن، پس بدرستى كه آنچه من مهيا كرده ام براى ايشان از عذاب خود در آخرت عظيمتر است از آنچه تو از براى ايشان مى خواهى در دنيا، زيرا كه عذاب من براى بندگانم در خور جلال و بزرگوارى من است.

اى ابراهيم!پس مرا با بندگان خود بگذار كه من مهربانترم به ايشان از تو، و مرا با ايشان بگذار كه منم جبار بردبار و داناى حكيم، تدبير مى كنم ايشان را به علم خود، و جارى مى كنم در ايشان قضا و قدر خود را.(1)

و نزديك به اين مضمون احاديث بسيار وارد شده است.(2)

و در اخبار صحيح و معتبره بسيار از ائمه اطهارعليه‌السلام منقول است كه فرمودند در تفسير اين آيه كريمه( وَكَذَٰلِكَ نُرِ‌ي إِبْرَ‌اهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْ‌ضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ ) (3) كه ديده ابراهيمعليه‌السلام را آنقدر قوت دادند كه از آسمانها گذشت و گشودند براى او مانعها از زمين تا ديد زمين را و آنچه در زمين بود و آنچه در زير زمين بود و آنچه در هوا بود، و ديد آسمانها را و آنچه در آسمانها بود و ملائكه كه حامل آنها بودند و ديد عرش و كرسى را و آنچه بر بالاى آنها بود و چنين كردند نسبت به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و

____________________

1- تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام 513.

2- احتجاج 1 / 65؛ تفسير عياشى 1 / 364 تفسير قمى 1 / 206.

3- سوره انعام : 75.

۳۶۲

هر امام از امامان شما چنانچه نسبت به ابراهيم كردند پيشتر.(1)

و احاديث بسيار در اين باب در ابواب فضايل حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ائمه طاهرينعليهم‌السلام خواهد آمد انشاء الله.

و به سند كالصحيح از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: چون ديد حضرت ابراهيمعليه‌السلام ملكوت آسمانها و زمين را، ملتفت شد شخصى را ديد كه زنا مى كند، نفرين كرد او را پس او مرد، تا آنكه سه كس را ديد و هر يك را نفرين كرد و همه مردند، پس خدا وحى نمود به او كه:اى ابراهيم!دعاى تو مستجاب است پس نفرين مكن بر بندگان من، اگر مى خواستم ايشان را خلق نمى كردم، من خلق كرده ام خلق خود را بر سه صنف: يك صنف مرا مى پرستند و هيچ چيز را با من شريك نمى كنند و ايشان را ثواب مى دهم، و يك صنف ديگرى را مى پرستند پس از تحت قدرت من بدر نمى توانند رفت، و يك صنف غير مرا مى پرستند و از صلب ايشان جمعى را بيرون مى آورم كه مرا مى پرستند.

پس ابراهيمعليه‌السلام نظر كرد ديد مردارى در كنار دريا افتاده است كه بعضى از آن در آب است و بعضى بر روى خاك، پس مى آيند درندگان دريا و از آنچه در آب است مى خورند، پس چون بر مى گردند بعضى از آن درندگان بعضى را مى خورند، و درندگان صحرا مى آيند و از آن مردار مى خورند، و چون بر مى گردند بعضى از آنها بعضى را مى خورند، پس در آن وقت تعجب كرد ابراهيمعليه‌السلام و گفت: خداوندا!به من بنما كه چگونه زنده مى كنى مردگان را؟ اينها گروهى چندند كه بعضى بعض ديگر را مى خورند، اجزاى اين حيوانات چگونه از هم جدا مى شوند؟

پس خدا به او وحى نمود كه: آيا ايمان ندارى به آنكه من مرده ها را زنده خواهم كرد؟ گفت: بلى، ايمان دارم و ليكن مى خواهم دل من مطمئن شود؛ يعنى مى خواهم اين را ببينم چنانچه همه چيز را ديدم.

حق تعالى فرمود: بگير چهار مرغ را و ريزه ريزه كن هر يك را و با يكديگر مخلوط كن

____________________

777- بصائر الدرجات 106.

۳۶۳

اجزاى آنها را چنانچه اجزاى اين مردار در بدن اين حيوانات و درندگا كه يكديگر را خوردند مخلوط شده است پس بر سر هر كوهى يك جزو بگذار، پس ايشان را بخوان به نامهاى ايشان تا بيايند بسوى تو از روى سرعت؛ و به روايت ديگر بخوان ايشان را به نام بزرگ من و قسم ده ايشان را به جبروت و عظمت من؛(1) و كوهها ده تا بودند و مرغها خروس و كبوتر و طاووس و كلاغ بودند.(2)

و به سند معتبر منقول است كه: ماءمون از حضرت امام رضاعليه‌السلام پرسيد از تقسير قول حضرت ابراهيم( رَ‌بِّ أَرِ‌نِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَىٰ ) (3) ، آن حضرت فرمود: حق تعالى وحى كرد به حضرت ابراهيمعليه‌السلام كه: بدرستى كه من از بندگان خود خليلى و دوستى خواهم گرفت كه اگر از من سؤ ال كند زنده كردن بندگان را اجابت او خواهم كرد؛ پس در نفس ابراهيمعليه‌السلام افتاد كه آن خليل او خواهد بود، پس گفت: پروردگارا!به من بنما كه چگونه زنده مى كنى مردگان را.

گفت: آيا ايمان ندارى؟

گفت: ايمان دارم و ليكن براى اينكه دل من مطمئن گردد بر آنكه منن خليل توام.

خدا فرمود: (فخذ اربعة من الطير ) پس بگير چهار تا از مرغان (فصرهن اليك ) پس ايشان را به نزد خود بر و نيكو ملاحظه كن كه بعد از زنده شدن بر تو مشتبه نشوندن، يا پاره پاره كن آنها را ثم اجعل على كل جبل منهن جزءا پس بگردان بر هر كوهى از آنها جزوى را ثم ادعهن ياءتينك سعيا پس بخوان آنها را تا بيايند بسوى تو به سرعت( وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّـهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ) (4) و بدان كه خدا عزيز و غالب است بر آنچه اراده نمايد و كارهاى او همه منوط به حكمت است.

حضرت فرمود: پس گرفت حضرت ابراهيم كركسى و مرغ آبى و طاووسى و خروسى

____________________

1- تفسير عياشى 1 / 146؛ خصال 265.

2- تفسير عياشى 1 / 142.

3- سوره بقره : 260.

4- سوره بقره : 260.

۳۶۴

را، پس ريزه ريزه كرد آنها را و ريزه ها را با هم مخلوط و ممزوج نمود، پس بر هر كوه از كوهها كه در دور او بود جزوى گذاشت و آن كوهها ده تا بودند، و منقارهاى آن مرغان را در ميان انگشتان خود گرفت، پس آن مرغان را به نامهاى ايشان خواند و نزد خود دانه و آبى گذاشت، پس پرواز كرد اجزاى آن حيوانات بعضى بسوى بعضى تا بدنها درست شد و هر بدنى متصل شد و چسبيد به گردن و سر خود، پس حضرت ابراهيمعليه‌السلام دست از منقارهاى آن مرغان برداشت پس پرواز كردند و بر زمين نشستند و از آن آب خوردند و از آن دانه برچيدند و گفتند:اى پيغمبر خدا!زنده كردى ما را خدا تو را زنده گرداند، حضرت ابراهيم گفت: بلكه خدا مردگان را زنده مى كند و او بر همه چيز قادر است.(1)

و در حديث معتبر ديگر منقول است كه: از حضرت صادقعليه‌السلام سؤ ال كردند از تفسير اين آيه، فرمود: هدهد و صرد و طاووس و كلاغ را گرفت و ذبح كرد و سرهاشان را جدا كرد، پس در هاون گذاشت بدنهاى آنها را با پر و استخوان و گوشت و نرم كوبيد كه اجزاى آنها همگى با يكديگر مخلوط شد، پس ده جزو كرد و بر ده كوه گذاشت و نزد خود دانه و آبى گذاشت، پس منقار آنها را در ميان انگشتان خود گرفت و گفت: بيائيد بزودى به اذن خدا، پس پرواز كرد بعضى از اجزا بسوى بعضى گوشتها و پرها و استخوانها تا درست شدند بدنها چنانچه بودند، و هر بدنى آمد چسبيد به گردن خود، پس حضرت ابراهيم دست از منقارشان برداشت و بر زمين نشست و از آن آب آشاميدند و از آن دانه ها برچيدند.

پس گفتند:اى پيغمبر خدا!زنده كردى ما را خدا تو را زنده كند.

پس حضرت ابراهيم گفت: بلكه خدا زنده مى كند و مى ميراند.

حضرت فرمود: اين تفسير ظاهر آيه است و تفسيرش در باطن آن است كه بگير چهار نفر از آنها كه گنجايش فهميدن و ضبط كردن سخن داشته باشند، پس علم خود را به ايشان بسپار و بفرست ايشان را به اطراف زمينها كه حجتهاى تو باشند بر مردم، و هر وقت كه

____________________

1- عيون اخبار الرضا 1 / 198؛ توحيد شيخ صدوق 132؛ احتجاج 2 / 426.

۳۶۵

خواهى كه به نزد تو بيايند ايشان را بخوان به نام بزرگتر خدا تا بيايند بزودى به نزد تو به اذن خداى عزوجل.(1)

و در حديث معتبر ديگر فرمود: ابراهيمعليه‌السلام هاونى طلبيد و همگى مرغان را نرم كوبيد و سرهايشان را نزد خود نگاه داشت، پس خدا را خواند به آن نامى كه او را امر فرموده بود خدا كه بخواند، پس نظر مى كرد به اجزاى پرها كه چگونه از ميان جزوها از كوهى به كوهى پرواز مى كنند و رگهاى هر يك بيرون مى آيند و به بدنها متصل مى شوند تا بالهاشان تمام شد، پس يكى بسوى حضرت ابراهيم پرواز كرد، ابراهيمعليه‌السلام سر ديگر را نزديك او برد، قبول نكرد و به سر خود متصل شد.(2)

به سند معتبر از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: گرفت شترمرغ و طاووس و مرغ آبى و خروس را و پرهاشان را كند بعد از كشتن و در هاون گذاشت و كوبيد و متفرق كرد اجزاشان را بر كوههاى اردن، و در آن روز ده كوه بود، و بر هر كوهى جزوى از آنها گذاشت و ايشان را به نامهاى ايشان خواند، پس آمدند به سرعت بسوى او.(3)

مؤ لف گويد كه: اختلافى در تعيين مرغها واقع شده است، شايد بعضى محمول بر تقيه شده باشد و به طريق روايات عامه وارد شده باشد، و محتمل است كه اين امر چند مرتبه واقع شده باشد و ليكن بعيد است و شبهه اى كه در اين باب وارد مى آيد كه چگونه حضرت ابراهيم را شبهه در باب زنده كردن خدا مردگان را عارض شد تا چنين سؤ الى كرد؟ بر چند وجه جواب گفته اند:

اول آنكه: چنانچه از راه دليل و برهان علم داشت، مى خواست كه از راه مشاهده و عيان نيز بداند، چنانچه در حديث معتبر منقول است كه: پرسيدند از حضرت امام رضاعليه‌السلام از قول ابراهيمعليه‌السلام كه گفت: و ليكن براى آنكه دل من مطمئن شود، آيا در دلش شكى بود؟

____________________

1- تفسير عياشى 1 / 145؛ خصال 264.

2- تفسير عياشى 1 / 144.

3- تفسير عياشى 1 / 143.

۳۶۶

فرمود كه: نه، ليكن از خدا زيادتى در يقين خود مى خواست.(1)

و همين مضمون از حضرت امام موسىعليه‌السلام نيز منقول است.(2)

دوم آنكه: اصل زنده كردن را مى دانست، چگونگى آن را مى خواست بداند كه به چه نحو مى شود.

سوم آنكه: در احاديث سابقه گذشت كه مى خواست بداند كه او خليل خداست يا نه.

چهارم آنكه: نمرود از او طلبيد كه مرده را زنده كند و او را تهديد كرد كه اگر نكند او را بكشد، خواست كه به اجابت مسئول او، دلش از كشتن مطمئن شود، و حق آن دو وجه است كه در احاديث معتبره گذشت.

و شيخ محمد بن بابويه رحمة الله ذكر كرده است كه: از محمد بن عبدالله بن طيفور شنيدم كه مى گفت در قول ابراهيمعليه‌السلام رب ارنى كيف تحيى الموتى كه: حق تعالى امر فرمود ابراهيم را كه زيارت كند بنده اى از بندگان شايسته او را، پس چون به زيارت او رفت و با او سخن گفت، آن شخص گفت: خدا را در دنيا بنده اى هست كه او را ابراهيم مى گويند و خدا او را خليل خود گردانيده است.

ابراهيمعليه‌السلام فرمود: علامت آن بنده چيست؟

گفت: خدا براى او مرده، زنده خواهد كرد.

پس ابراهيم گمان برد كه او باشد، پس سؤ ال كرد از خدا كه مرده را براى او زنده كند.

حق تعالى فرمود: آيا ايمان ندارى؟

عرض كرد: بلى و ليكن مى خواهم دل من مطمئن شود كه من خليل توام و مى گويندن كه مى خواست براى او معجزه باشد چنانچه پيغمبران ديگر را بود و ابراهيم سؤ ال كرد از خدايش كه مرده را براى او زنده گرداند و خدا او را امر كرد كه براى او زنده را بميراند، يعنى پسرش اسماعيل را ذبح كند، و خدا امر فرمود او را كه چهار مرغ را ذبح كند

____________________

1- تفسير عياشى 1 / 143.

2- كافى 2 / 399؛ تفسير برهان 1 / 250.

۳۶۷

(طاووس، كركس، خروس و مرغ آبى )؛ پس طاووس زينت دنيا بود، و كركس طول امل بود چون عمر او بسيار دراز مى شود، و مرغ آبى حرص بود، و خروش شهوت بود، پس گويا خدا فرمود: اگر دوست مى دارى كه دلت زنده شود و با من مطمئن گردد پس بيرون ببر اين چهار چيز را از دل خود و اينها را از نفس خود بميران كه اينها در هر دلى كه هست با من مطمئن نمى شود.

من پرسيدم از او كه: چگونه خدا از او پرسيد كه: آيا ايمان ندارى، با آنكه دانا بود به حال او و مى دانست كه او ايمان دارد؟

جواب گفت: چون سؤ ال ابراهيمعليه‌السلام موهم آن بود كه او شك داشته باشد، خدا خواست اين توهمه از او زايل شود و اين تهمت از او مرتفع گردد، اين سؤ ال از او كرد تا او اظهار كند من شك ندارم و براى زيادتى يقين سؤ ال مى كنم يا براى امور ديگر كه گذشت.(1)

مؤ لف گويد: اين سخنان ابن طيفور كه مستند به حديث نيست، محل اعتماد نيست، ليكن چون آن شيخ بزرگوار نقل كرده بود ما نيز ايراد كرديم.

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: صحف ابراهيمعليه‌السلام در شب اول ماه رمضان نازل شد.(2)

و از ابوذر رحمة الله منقول است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: حق تعالى بر ابراهيمعليه‌السلام بيست صحيفه فرستاد.

ابوذر گفت: يا رسول الله!چه بود صيحفه هاى ابراهيم؟

فرمود همه مثلها و حكمتها بود و در آن صحف بود اين نصايح:

اى پادشاه امتحان كرده شده مغرور!من نفرستاده ام تو را براى اينكه جمع كنى دنيا را بعضى بسوى بعضى، و ليكن فرستاده ام تو را براى اينكه رد كنى از من دعاى مظلومان را، كه من رد نمى كنم دعاى ايشان را اگر چه از كافرى باشد.

____________________

1- خصال 265؛ علل الشرايع 36. و در هر دو مصدر ((محمد بن عبدالله بن محمد بن طيفور )) است

2- كافى 2 / 629.

۳۶۸

و بر عاقل لازم است تا عذرى نداشته باشد آنكه او را چهار ساعت بوده باشد: ساعتى كه در آن ساعت مناجات كند با پروردگار خود؛ و ساعتى كه در آن ساعت حساب نفس خود بكند كه چه كرده است از نيكى و بدى؛ و ساعتى كه تفكر نمايد در آن ساعت در آنچه خدا به او عطا كرده است از نعمتهاى نامتناهى؛ و ساعتى كه در آن ساعت خلوت كند براى بهره نفس خود از حلال، و بدرستى كه اين ساعت ياورى است او را بر ساعتهاى ديگر، و راحت و آسايشى است براى دلها.

و بر عاقل لازم است كه بينا باشد به زمانه خود و اهل آن، و پيوسته متوجه اصلاح كار خود باشد و نگاهدارنده زبان خود باشد از آنچه نبايد گفت، پس بدرستى كه كسى كه كلام خود را از عمل خود حساب كند كم مى شود سخن او مگر در چيزى كه نفعى به حال او داشته باشد.

و بر عقل لازم است كه طلب كننده باشد سه چيز را: مرمت معاش دنياى خود با تحصيل كردن توشه براى آخرت خود با لذت يافتن در چيزى كه حرام نباشد.

ابوذر گفت كه: آيا در آنچه خدا فرستاده است چيزى هست از آنها كه در صحف حضرت ابراهيم و موسىعليهما‌السلام بوده باشد؟

فرمود:اى ابوذر!بخوان اين آيات را( قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّىٰ وَذَكَرَ‌ اسْمَ رَ‌بِّهِ فَصَلَّىٰ بَلْ تُؤْثِرُ‌ونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَ‌ةُ خَيْرٌ‌ وَأَبْقَىٰ إِنَّ هَـٰذَا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولَىٰصُحُفِ إِبْرَ‌اهِيمَ وَمُوسَىٰ ) (1) يعنى: بتحقيق كه رستگارى يافت هر كه زكات داد يا خود را از كفر و معصيت پاك كرد، و ياد كرد پروردگار خود را پس نماز كرد، بلكه شما اختيار مى كنيد زندگانى دنيا را، و آخرت نيكوتر و باقى تر است، بدرستى كه اين ثبت است در صحيفه هاى پيشين، صحيفه هاى ابراهيم و موسى.(2)

و به سند صحيح منقول است از حضرت صادقعليه‌السلام در تفسير قول خدا( وَإِبْرَ‌اهِيمَ الَّذِي

____________________

1- سوره اعلى : 14 - 19.

2- خصال 524؛ معانى الاخبار 334؛ عرائس المجالس 100.

۳۶۹

وَفَّىٰ ) (1) كه ترجمه اش اين است: و ابراهيم آن كه او تمام كرد آنچه او را به آن ماءمور ساخته بودند، يا بسيار وفا كرد به آنچه با خدا عهد كرده بوود، حضرت فرمود: هر صبح و شام اين دعا مى خواند: اصبحت و ربى محمودا اصبحت لا اشرك بالله شيئا و لا ادعوا مع الله الها آخر و لا اتخذ معه وليا ، پس به اين سبب او را بنده شكور ناميدند.(2)

و به سند معتبر منقول است كه: مفضل بن عمر از حضرت صادقعليه‌السلام پرسيد از تفسير قول حق تعالى( وَإِذِ ابْتَلَىٰ إِبْرَ‌اهِيمَ رَ‌بُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ ) (3) كه ترجمه اش آن است: ياد آور وقتى را كه امتحان كرد ابراهيم را پروردگارش به امرى چند، پس تمام كرد آنها را، پرسيد: آن كلمات چيست؟

فرمود: همان كلماتى است كه حضرت آدم از پروردگارش قبول كرد و توبه اش مقبول شد، گفت: پروردگارا!سؤ ال مى كنم از تو به حق محمد و على و فاطمه و حسن و حسينعليهم‌السلام كه توبه مرا قبول كنى، پس خدا توبه او را قبول فرمود.

مفضل گفت: چه معنى دارد (فاتمهن ) ؟

فرمود: يعنى پس تمام كرد ايشان را تا قائم آل محمدعليهم‌السلام دوازده امام كه نه تا از فرزندان حضرت امام حسينعليه‌السلام اند.(4)

و ابن بابويه رحمة الله فرموده: آنچه در اين حديث وارد است يك وجه است براى اين كلمات، و كلمات را وجوه ديگر هست:

اول: يقين؛ چنانچه حق تعالى فرموده است كه: نموديم به ابراهيم ملكوت آسمانها و زمين را از براى آنكه بوده باشد از صاحبان يقين.(5)

دوم: معرفت به قديم بودن خالقش و يگانه دانستن او و منزه دانستن او از شباهت به

____________________

1- سوره نجم : 37.

2- علل الشرايع 37.

3- سوره بقره : 124.

4- معانى الاخبار 126؛ مجمع البيان 1 / 200؛ تفسير برهان 1 / 247.

5- سوره انعام : 75.

۳۷۰

مخلوقات در وقتى كه نظر به ستاره و آفتاب و ماه و استدلال كرد به فرو رفتن هر يك از آنها بر آنكه حادثند، و به حدوث آنها بر آنكه آفريننده اى دارند.

سوم: شجاعت؛ و در حكايت شكستن بتان شجاعت او هويدا شد، چنانچه خدا فرموده است كه: در وقتى كه با پدرش و قومش گفت: چيست اين تمثالها و صورتها كه شما آنها را ملازمت مى كنيد و بر عبادت آنها اقامت مى نمائيد؟ گفتند: يافته ايم پدران خود را كه ايشان مى پرستيدند، گفت: بتحقيق كه بوده ايد شما و پدران شما در گمراهى هويدا، گفتند: آيا به جد مى گوئى آنچه مى گوئى يا لعب و بازى مى كنى؟ گفت: بلكه پروردگار شما پروردگار آسمانها و زمين است كه همه را از عدم به وجود آورده است، و من بر اين از گواهانم، و الله كه كيدى در باب بتهاى شما خواهم كرد بعد از آنكه شما پشت كنيد، پس چون ايشان به عيدگاه رفتند همه را ريزه ريزه كرد بغير از بت بزرگ ايشان، كه شايد بعد از برگشتن از او سؤ ال كنند و حجت بر ايشان تمام كند،(1) و مقاومت يك تن تنها با چندين هزار كس، تمام شجاعت است.

چهارم: حلم و بردبارى؛ چنانچه حق تعالى فرموده است: بدرستى كه ابراهيم بردبار و بسيار آه كشنده يا دعا كننده و بازگشت كننده بسوى خدا بود.(2)

پنجم: سخاوت و جوانمردى؛ چنانچه حق تعالى در حكايت مهمانان او ياد فرموده است.(3)

ششم: عزلت و دورى كردن از اهل بيت و خويشان از براى خدا؛ چنانچه خدا فرموده است كه: ابراهيم به آزر و قوم خود گفت كه: اعتزال و دورى مى كنم از شما و از آنچه مى خوانيد آنها را بغير از خدا، و مى خوانم پروردگار خود را و او را عبادت مى كنم.(4)

هفتم: امر به نيكى و نهى از بدى كردن؛ چنانچه حق تعالى فرموده است: ابراهيم به

____________________

1- سوره انبياء: 52 - 58.

2- سوره هود: 75.

3- سوره ذاريات : آيه 24 به بعد.

4- سوره مريم : 48

۳۷۱

آزر گفت:اى پدر!چرا مى پرستى چيزى را كه نه مى شنود و نه مى بيند و هيچ فايده تو را نمى بخشد،اى پدر!بدرستى كه آمده است مرا از علم آنچه نيامده است تو را، پس متابعت كن مرا تا هدايت كنم تو را به راه راست،اى پدر!عبادت شيطان مكن بدرستى كه شيطان بود براى رحمان بسيار معصيت كننده،اى پدر!مى ترسم كه مس كند تو را عذابى از جانب خداوند رحمان پس بوده باشى ولى شيطان.(1)

هشتم: بدى را به نيكى دفع كردن؛ در هنگامى كه آزر به او گفت: آيا نمى خواهى تو خدايات ما را اى ابراهيم؟!اگر ترك نكنى اين را البته تو را سنگسار كنم و از من دور شو زمانى بسيار، پس او در جواب گفت: بزودى طلب آمرزش كنم از براى تو از خداى خود، بدرستى كه او نسبت به من مهربان است و نيكوكار.(2)

نهم: توكل؛ چنانچه گفت: آنچه مى پرستيد شما و پدران گذشته شما پس همه دشمن منند مگر خداوند عالميان كه مرا خلق كرده است، پس او مرا هدايت مى كند و او مرا طعام مى دهد و آب مى دهد، و چون بيمار شوم پس او مرا شفا مى دهد، و آن كه مرا مى ميراند پس در قيامت زنده مى گرداند، و آن كه طمع دارم كه بيامرزد گناه مرا در روز جزا.(3)

دهم: حكم و منسوب شدن به صالحان؛ چنانچه گفت: پروردگارا!ببخش به من حكمى و ملحق گردان مرا به صالحان(4) كه رسول خدا و ائمه طاهرينعليهم‌السلام اند، و گفت: بگردان براى من لسان صدقى در پسينيان(5) يعنى: ذكر خيرى، و مراد از لسان صدق، حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام است چنانچه خدا در جاى ديگر فرموده است( وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِيًّا ) .(6)

____________________

1- سوره مريم : 42 - 45.

2- سوره مريم : 46 - 47.

3- سوره شعراء: 75 - 82.

4- سوره شعراء: 83.

5- سوره شعراء: 84.

6- سوره مريم : 50.

۳۷۲

يازدهم: امتحان در جان؛ در وقتى كه او را در منجنيق گذاشتند و به آتش انداختند.

دوازدهم: امتحان در فرزند؛ در وقتى كه حق تعالى امر كرد او را به ذبح اسماعيل.

سيزدهم: امتحان در زن؛ در هنگامى كه خدا خلاص كرد حرمتش را از غرازه قبطى.

چهاردهم: صبر بر كج خلقى ساره.

پانزدهم: خود را در طاعت خدا مقصر دانستن؛ در آنجا كه دعا كرد كه: مرا خوار مكن در روزى كه مردم مبعوث مى شوند.(1)

شانزدهم: نزاهت؛ چنانچه خدا فرموده است كه: نبود ابراهيم يهودى و نه نصرانى و ليكن مايل بود از دينهاى باطل و مسلمان و منقاد حق بود و نبود از مشركان.(2)

هفدهم: جمع كردن اشراط همه طاعات؛ در آنجا كه گفت: :( إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّـهِ رَ‌بِّ الْعَالَمِينَ لَا شَرِ‌يكَ لَهُ وَبِذَٰلِكَ أُمِرْ‌تُ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ ) (3)

يعنى: بدرستى كه نماز من و ذبيحه من يا حج من يا طاعات من و زندگى و مردن من خالص است براى خداوندى كه پروردگار عالميان است، نيست او را شريكى و به اين امر كرده شده ام و من از انقياد كنندگانم، پس چون گفت: زندگى و مردن من، پس همه طاعات را در اينجا داخل كرد.

هيجدهم: مستجاب شدن دعاى او در زنده كردن مردگان.

نوزدهم: شهادت دادن خدا براى او كه از جمله صالحان است؛ در آنجا كه فرموده است: بتحقيق كه برگزيدم او را در دنيا و بدرستى كه او در آخرت از صالحان است.(4) ، يعنى: از رسول خدا و ائمه هدىعليهم‌السلام .

بيستم: اقتدا كردن پيغمبران بعد از او به او؛ در آنجا كه خدا مى فرمايد: پس وحى

____________________

1- سوره شعراء: 87.

2- سوره آل عمران : 67.

3- سوره انعام : 162 و 163.

4- سوره بقره : 130.

۳۷۳

كرديم بسوى تو كه متابعت كن ملت ابراهيم را،(1) و باز فرموده است: ملت پدر شما ابراهيم، او ناميده است شما را مسلمانان پيش از اين.(2)

تمام شد كلام ابن بابويه.(3)

در حديث معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: ابتلاى حضرت ابراهيمعليه‌السلام آن بود كه در خواب او را امر كرد كه فرزندش را ذبح كند، پس تمام كرد آن را ابراهيمعليه‌السلام و عزم بر آن نمود و تسليم امر الهى كرد، پس حق تعالى وحى كرد به او كه: من تو را براى مردم امام گردانيدم، پس فرستاد بر او سنتهاى حنيفيه را كه ده چيز است: پنج در سر و پنج در بدن، اما آنچه در سر است: شارب گرفتن و ريش را بلند گذاشتن و سر تراشيدن و مسواك و خلال كردن؛ و آنچه در بدن است: مو از بدن ستردن و ختنه كردن و ناخن گرفتن و غسل جنابت و استنجاء به آب، پس اين است حنيفيه طاهره كه حضرت ابراهيمعليه‌السلام آورد و منسوخ نمى شود تا روز قيامت، و اين است معنى قول حق تعالى كه: متابعت كن ملت ابراهيم را در حالتى كه حنيف و مايل است از باطل به حق(4)(5)

و در حديث معتبر ديگر فرموده: ابراهيمعليه‌السلام اول كسى بود كه مهمانى كرد مهمانان را، و اول كسى بود كه ختنه كرد، و اول كسى بود كه در راه خدا جهاد كرد، و اول كسى بود كه خمس مال خود را بيرون كرد، و اول كسى بود كه نعلين در پا كرد، و اول كسى بود كه علمها براى جنگ درست نمود.(6)

و به روايتى منقول است كه: حضرت ابراهيمعليه‌السلام ملكى را ملاقات كرد و از او پرسيد: كيستى؟

____________________

1- سوره نحل : 123.

2- سوره حج : 78.

3- معانى الاخبار 127.

4- سوره نحل : 125.

5- تفسير قمى 1 / 59؛ مجمع البيان 1 / 200.

6- مجمع البيان 1 / 200.

۳۷۴

گفت: ملك موتم.

حضرت ابراهيمعليه‌السلام گفت: مى توانى خود را به من بنمائى به آن صورتى كه به آن صورت قبض روح مؤ من مى كنى؟

گفت: بلى: رو از من بگردان.

پس حضرت ابراهيمعليه‌السلام رو از او گردانيد، و چون نظر كرد جوانى ديد خوش صورت و خوش جامه و نيكو شمايل و خوشبو، پس گفت:اى ملك موت!اگر مؤ من نبيند بغير حسن و جمال تو را، بس است او را. پس گفت: آيا مى توانى خود را به من بنمائى به آن صورت كه فاجران را قبض روح مى نمائى؟

گفت: طاقت ديدن آن را ندارى.

حضرت ابراهيمعليه‌السلام گفت: طاقت دارم.

ملك موت گفت: رو از من بگردان، پس چون نظر كرد مردى سياه ديد كه موهايش راست ايستاده در نهايت بدبوئى با جامه هاى سياه، و از دهان و سوراخهاى بينى او آتش و دود بيرون مى آيد.

پس حضرت ابراهيم بيهوش شد و چون به هوش باز آمد ملك موت به صورت اول برگشته بود، گفت:اى ملك موت!اگر فاجر نبيند مگر همين صورت تو را، بس است براى عذاب او.(1)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حق تعالى وحى نمود بسوى حضرت ابراهيمعليه‌السلام كه: زمين شكايت كرد بسوى من حياى از ديدن عورت تو را، پس ميان عورت خود و زمين حجابى قرار ده، پس زير جامه اى براى خود ساخت كه تا زانوهاى او بود.(2)

____________________

1- عوالى اللئالى 1 / 274؛ المحجة البيضاء 8 / 259؛ احياء علوم الدين 4 / 493.

2- علل الشرايع 585.

۳۷۵

فصل چهارم: در بيان مدت عمر شريف و كيفيت وفات و بعضى از نوادراحوال آن حضرت است

به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حضرت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: عمر حضرت ابراهيمعليه‌السلام به صد و هفتاد و پنج سال رسيد.(1)

و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام منقول است كه: حضرت ابراهيمعليه‌السلام گذشت به بانقيا كه در پهلوى نجف اشرف بوده است، و هر شب در آن شهر زلزله مى شد، پس چون حضرت ابراهيم شب در آنجا ماند و در آن شب زلزله نشد، اهل آن شهر پرسيدند كه: آيا چه حادث شده است در شهر ما كه زلزله نشد؟

گفتند: ديشب مرد پيرى در اينجا وارد شد و پسرش با اوست.

پس به نزد حضرت ابراهيمعليه‌السلام آمدند و گفتند: هر شب در شهر ما زلزله مى شد، و در اين شب كه تو وارد شهر ما شدى زلزله نشد، امشب هم بمان تا ببينيم كه چون مى شود.

چون در شب ديگر ماند زلزله نشد، اهل آن شهر به نزد ابراهيمعليه‌السلام آمدند و گفتند: نزد ما اقامت كن و آنچه خواهى ما به تو مى دهيم.

گفت: من نمى مانم در اين شهر و ليكن اين صحراى نجف را كه در پشت شهر شما است به من بفروشيد تا زلزله ديگر در شهر شما نشود.

____________________

1- كمال الدين و تمام النعمة 523.

۳۷۶

گفتند: ما به تو مى بخشيم.

حضرت ابراهيمعليه‌السلام گفت: نمى گيرم مگر به خريدن.

گفتند: پس بگير به هر قيمت كه خواهى.

پس خريد آن زمين را از ايشان به هفت گوسفند و چهار درازگوش، پس به اين سبب آن زمين را بانقيا گفتند زيرا كه گوسفند را به لغت نبطى نقيا مى گويند.

پس پسر ابراهيمعليه‌السلام به آن حضرت گفت:اى خليل الرحمن!چه مى كنى اين زمين را كه نه زراعتى در آن توان كرد و نه حيوانى مى توان چرانيد؟

حضرت ابراهيمعليه‌السلام فرمود: ساكت شو كه خداوند عالميان از اين صحرا محشور گرداند هفتاد هزار كس را كه داخل بهشت شوند بى حساب، كه هر يك از ايشان شفاعت كنند جماعت بسيار را.(1)

و در حديث معتبر از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: اول دو كس كه مصافحه كردند بر روى زمين ذوالقرنين و ابراهيم خليلعليهما‌السلام بودند، ابراهيمعليه‌السلام روبرو با او ملاقات كرد و با او مصافحه كرد.(2)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حضرت ابراهيمعليه‌السلام از مسجد سهله متوجه يمن شد براى جنگ با عمالقه.(3)

و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: حضرت ابراهيمعليه‌السلام از خدا سؤ ال كرد كه او را دخترى روزى كند كه بعد از مرگ بر او گريه كند.(4)

و در حديث معتبر از آن حضرت مروى است كه: ساره به حضرت ابراهيمعليه‌السلام گفت:اى ابراهيم!پير شده اى، از خدا سؤ ال كن فرزندى به تو عطا كند كه ديده ما به آن روشن شود، زيرا كه خدا تو را خليل خود گردانيده است و اگر خواهد، دعاى تو را مستجاب

____________________

1- علل الشرايع 585.

2- امالى شيخ طوسى 215.

3- كافى 3 / 494.

4- تهذيب الاحكام 1 / 465.

۳۷۷

مى كند.

پس حضرت ابراهيمعليه‌السلام از خدا سؤ ال كرد كه او را فرزند دانائى كرامت فرمايد، پس حق تعالى وحى نمود بسوى او كه: من مى بخشم به تو پسرى دانا و تو را در باب او امتحانى خواهم كرد.

پس حضرت ابراهيمعليه‌السلام بعد از بشارت سه سال ماند پس آمد او را بشارت از جانب حق تعالى، پس ساره به حضرت ابراهيمعليه‌السلام گفت: پير شده اى و اجلت نزديك شده است، اگر دعا مى كردى كه خدا اجل تو را تاءخير كند و عمر تو را دراز كند كه تعيش كنى با ما و ديده ما روشن باشد، نيكو بود.

پس ابراهيمعليه‌السلام از خدا سؤ ال كرد آنچه ساره التماس كرده بود، حق تعالى وحى نمود بسوى او كه: از زيادتى عمر بطلب آنچه خواهى تا به تو عطا كنم.

چون حضرت ابراهيمعليه‌السلام ساره را خبر داد كه خدا چنين وحى كرده است، ساره گفت: از خدا سؤ ال كن كه تو را نميراند تا تو مرگ را از او طلب كنى.

حضرت ابراهيمعليه‌السلام چنين سؤ ال نمود و حق تعالى مستجاب گردانيد.

چون ابراهيمعليه‌السلام ساره را خبر داد به مستجاب شدن دعا، ساره گفت: شكر كن خدا را و طعامى بعمل آور و فقرا و اهل حاجت را بخوان كه از آن طعام تناول نمايند.

پس حضرت ابراهيمعليه‌السلام چنين كرد، چون مردم حاضر شدند، در ميان آنها مرد پير ضعيف كورى بود كه با او شخصى بود كه قايد او بود، چون بر سر خوان نشست و لقمه اى برداشت و خواست به دهان برد دستش لرزيد، از جانب راست و چپ لقمه حركت كرد تا آنكه لقمه بر پيشانيش خورد، پس قايدش دستش را گرفت و به جانب دهانش برد، پس آن نابينا لقمه ديگر گرفت و دستش حركت كرد و بر ديده اش گذاشت، و ابراهيمعليه‌السلام پيوسته نظرش بر او بود، پس تعجب كرد از اين حال و از قايد او سؤ ال كرد از سبب اين اختلال، قايد گفت: آنچه ملاحظه مى نمائى از احوال اين مرد از ضعف و پيرى است، ابراهيمعليه‌السلام در خاطر خود گفت: من كه بسيار پير شوم مثل اين مرد خواهم شد، پس ابراهيمعليه‌السلام به سبب مشاهده حال آن پير از خدا سؤ ال كرد كه: خداوندا!بميران مرا در آن

۳۷۸

اجلى كه براى من نوشته بودى كه مرا احتياجى به زيادتى عمر نيست بعد از آنچه مشاهده كردم.(1)

و در حديث معتبر از اميرالمؤ منينعليه‌السلام منقول است كه: چون خدا خواست كه قبض روح ابراهيمعليه‌السلام بكند، ملك الموت را بسوى او فرستاد، پس گفت: السلام عليك يا ابراهيم.

ابراهيم گفت: و عليك السلام يا ملك الموت، آيا آمده اى كه مرا به اختيار من به آخرت بخوانى يا خبر مرگ آورده اى و البته ماءمورى كه قبض روح من بكنى؟

ملك الموت گفت: بلكه آمده ام تا به اختيار تو، تو را به لقاى الهى و عالم قدس مى خوانم، پس اجابت كن.

ابراهيم گفت: هرگز ديده اى خليلى را كه خليل خود را بميراند؟

پس ملك الموت برگشت تا در موقف عرض خود ايستاد و گفت: خداوندا!شنيدى آنچه خليل تو ابراهيم گفت؟!

خدا وحى نمود به ملك الموت كه: برو بسوى او بگو: هرگز دوستى ديده اى كه لقاى دوست خود را نخواهد؟ دوست آن است كه آرزومند لقاى كرامت دوست خود باشد. پس ابراهيم راضى شد.(2)

و به سند موثق عالى از حضرت باقر و حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: ابراهيمعليه‌السلام چون مناسك حج را بجا آورد به شام برگشت و روح مقدسش به عالم قدس ارتحال نمود، و سببش آن بود كه ملك الموت آمده بود براى قبض روح او و آن حضرت مرگ را نخواست، پس ملك الموتو برگشت بسوى پروردگار و عرض كرد: ابراهيم از مرگ كراهت دارد.

حق تعالى فرمود: بگذار ابراهيم را كه مى خواهد مرا عبادت نمايد.

____________________

1- علل الشرايع 38.

2- علل الشرايع 37؛ امالى شيخ صدوق 164.

۳۷۹

تا آنكه ابراهيم مرد بسيار پيرى را ديد كه آنچه مى خورد در ساعت از طرف ديگرش بيرون مى رفت، پس حيات را نخواست و مرگ را طلبيد، روزى به خانه خود آمد در آنجا نيكوترين صورتى را ديد كه هرگز نديده بود، فرمود: تو كيستى؟

گفت: من ملك الموتم.

فرمود: سبحان الله!كيست كه قرب تو و زيارت تو را نخواهد و تو به اين صورت نيكو باشى؟

ملك الموت گفت:اى خليل الرحمن!خدا هرگاه نسبت به بنده خيرى خواهد مرا به اين صورت به نزد او مى فرستد، اگر به بنده بدى خواهد مرا در غير اين صورت به نزد او مى فرستد.

پس آن حضرت در شام به رحمت الهى واصل شد و اسماعيلعليه‌السلام بعد از آن حضرت به لقاى الهى فايز گرديد، و عمر مبارك اسماعيل صد و سى سال بود و در حجر اسماعيل مدفون شد نزد مادرش.(1)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: ابراهيمعليه‌السلام با پروردگار خود مناجات كرد و گفت: خداوندا!چگونه خواهد شد حال اين عياش پيش از آنكه از فرزندان آن شخص خلفى باشد كه مرا عيال او برسد؟

پس خدا وحى فرمود:اى ابراهيم!آيا براى عيال خود بعد از خود خلفى و جانشينى بهتر از من مى خواهى؟

عرض كرد: خداوندا!نه، الحال خاطر من شاد شد كه دانستم لطف تو شامل حال ايشان است.(2)

مؤ لف گويد: خواستن زندگى دنيا اگر براى تمتعات و لذات فانيه دنيا باشد بد است، و اگر براى تحصيل آخرت و عبادت جناب مقدس الهى باشد، آن محبت آخرت است نه

____________________

1- علل الشرايع 38.

2- قصص الانبياء راوندى 112.

۳۸۰