حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن جلد ۱

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن2%

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 808

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵
  • شروع
  • قبلی
  • 808 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 57547 / دانلود: 3364
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن جلد ۱

نویسنده:
فارسی

1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35

36

37

38

39

40

41

42

43

44

45

46

47

48

49

50

51

52

53

54

55

56

57

58

59

60

61

62

63

64

65

66

67

68

69

70

71

72

73

74

75

76

77

78

79

80

81

82

83

84

85

86

87

88

89

90

91

92

93

94

95

96

97

98

99

100

101

102

103

104

105

106

107

108

109

110

111

112

113

114

115

116

117

118

119

120

121

122

123

124

125

126

127

128

129

130

131

132

133

134

135

136

137

138

139

140

141

142

143

144

145

146

147

148

149

150

151

152

153

154

155

156

157

158

159

160

161

162

163

164

165

166

167

168

169

170

171

172

173

174

175

176

177

178

179

180

181

182

183

184

185

186

187

188

189

190

191

192

193

194

195

196

197

198

199

200

201

202

203

204

205

206

207

208

209

210

211

212

213

214

215

216

217

218

219

220

221

222

223

224

225

226

227

228

229

230

231

232

233

234

235

236

237

238

239

240

241

242

243

244

245

246

247

248

249

250

251

252

253

254

255

256

257

258

259

260

261

262

263

264

265

266

267

268

269

270

271

272

273

274

275

276

277

278

279

280

281

282

283

284

285

286

287

288

289

290

291

292

293

294

295

296

297

298

299

300

301

302

303

304

305

306

307

308

309

310

311

312

313

314

315

316

317

318

319

320

321

322

323

324

325

326

327

328

329

330

331

332

333

334

335

336

337

338

339

340

341

342

343

344

345

346

347

348

349

350

351

352

353

354

355

356

357

358

359

360

361

362

363

364

365

366

367

368

369

370

371

372

373

374

375

376

377

378

379

380

381

382

383

384

385

386

387

388

389

390

391

392

393

394

395

396

397

398

399

400

401

402

403

404

405

406

407

408

409

410

411

412

413

414

415

416

417

418

419

420

چون از ايشان نااميد شد گفت: كاش مرا قوتى مى بود به شما، يا پناه مى بردم به ركن شديدى.(۱)

به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حق تعالى بعد از حضرت لوط پيغمبرى نفرستاد مگر آنكه عزيز بود در ميان قومش، و قبيله و عشيره در ميان ايشان داشت.(۲)

و در حديث معتبر ديگر فرمود كه: مراد لوط از قوت، قائم آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، و از ركن شديد سيصد و سيزده تن اصحاب آن حضرت بود.(۳)

پس جبرئيل گفت: كاش مى دانست كه چه قوتى با او هست.

لوط گفت: كيستيد شما؟

جبرئيل گفت: من جبرئيلم.

لوط گفت: به چه امر ماءمور شده ايد؟

گفت: به هلاك ايشان.

گفت: در اين ساعت بكنيد.

جبرئيل گفت: موعد ايشان صبح است، آيا صبح نزديك نيست؟

پس در را شكستند و داخل خانه شدند، پس جبرئيل بال خود را بر چشم ايشان زد و ايشان را كور كرد، چنانچه حق تعالى فرموده است كه: بتحقيق مراوده كردند و طلبيدند از لوط مهمانان او را از براى عمل قبيح، پس كور كرديم ديده هاى ايشان را(۴) ، پس چون اين حال را مشاهده كردند دانستند كه عذاب بر ايشان نازل شد، پس جبرئيل به حضرت لوط گفت كه: چون پاره اى از شب برود، اهل خود را بردار و بيرون رو از ميان ايشان تو و فرزندان تو، و احدى از شما نگاه به عقب نكند مگر زن تو كه به او خواهد رسيد آنچه به

____________________

۱-فسيرقمى ۱ / ۳۳۲.

۲-تفسير قمى ۱ / ۳۳۵.

۳- تفسير قمى ۱ / ۳۳۶؛ تفسير برهان ۲ / ۲۲۸ و ۲۳۰.

۴-سوره قمر: ۳۷.

۴۲۱

آنها مى رسد.

و در ميان قوم لوط مرد عالمى بود گفت:اى قوم!آمد بسوى شما عذابى كه لوط شما را وعده مى كرد، پس او را حراست كنيد و مگذاريد كه از ميان شما بدر رود كه تا او در ميان شماست عذاب بسوى شما نمى آيد. پس جمع شدند در دور خانه لوط و او را حراست مى كردند.

پس جبرئيل گفت:اى لوط!بيرون رو از ميان ايشان.

گفت: چگونه بيرون روم و در دور خانه من جمع شده اند؟

پس عمودى از نور در پيش روى او گذاشت و گفت: از پى اين عمود برو و هيچيك نگاه به پس مكنيد.

پس از آن شهر از زير زمين بيرون رفتند، و زنش نگاه به عقب كرد و حق تعالى بر او سنگى فرستاد و او را كشت. پس چون صبح طالع شد هر يك از آن چهار ملك به طرفى از شهر ايشان رفتند و كندند آن شهر را از طبقه هفتم زمين و به هوا بالا بردند به حدى كه اهل آسمان صداى سگها و خروسهاى ايشان را شنيدند، پس برگردانيدند شهر را بر ايشان، و حق تعالى باريد بر ايشان سنگها از سجيل يعنى از گل سخت شده يا از آسمان اول يا از جهنم بر روى يكديگر چيده شده يا پياپى و منقط و رنگارنگ.(۱)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هيچ بنده اى از دنيا بيرون نمى رود كه حلال شمارد عمل قوم لوط را مگر آنكه خدا سنگى از سنگها بر جگر او مى زند كه مرگش در آن است و ليكن خلق آن را نمى بينند.(۲)

و به سند صحيح از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه فرمود كه: حضرت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هر صبح و شام پناه به خدا مى برد از بخل و ما نيز پناه به خدا مى بريم از بخل، حق تعالى مى فرمايد كه: هر كه نگاه داشته شود از بخل نفس خود، پس ايشان

____________________

۱-تفسير قمى ۱ / ۳۳۶.

۲-تفسير قمى ۱ / ۳۳۶؛ كافى ۵ / ۵۴۸

۴۲۲

رستگارانند(۱) ، و تو را خبر مى دهم از عاقبت بخل، بدرستى كه قوم لوط اهل شهرى بودند بخيلان بر طعام خود، پس بخل ايشان را به دردى مبتلاء كرد كه دوا نداشت در فرجهاى ايشان، پس فرمود كه: شهر قوم لوط بر سر راه قافله ها بود كه به شام و مصر مى رفتند، و اهل قوافل نزد ايشان فرود مى آمدند و ايشان ضيافت مى كردند، چون بسيار شد اين ضيافت ايشان به تنگ آمدند از روى بخل و زبونى نفس، پس بخل باعث شد ايشان را كه چون مهمانى بر ايشان وارد مى شد فضيحت بر سر او مى آوردند و با او لواط مى كردند بى آنكه شهوتى و خواهشى به اين عمل قبيح داشته باشند، و غرض ايشان نبود مگر آنكه قوافل به شهر ايشان فرود نيايد و ايشان را نبايد ضيافت كرد، پس اين عمل شنيع از ايشان در شهرها شهرت كرد و قوافل از ايشان حذر كردند، پس بخل بلائى بر ايشان مسلط كرد كه از خود دفع نمى توانستند كرد تا آنكه به مرتبه اى رسيد خواهش ايشان به اين عمل قبيح كه طلب مى كردند از مردان در شهرها و مزد مى دادند بر آن، پس كدام درد از بخل بدتر است و ضرر و عاقبتش بدتر و رسواتر و قبيح تر است نزد خدا از بخيل بودن.

راوى پرسيد: آيا اهل شهر لوط همه اين كار را كردند؟

فرمود: بلى، مگر اهل يك خانه از مسلمانان، مگر نشنيده اى فرموده خدا را كه: پس بيرون كرديم هر كه بود در آن شهر از مؤ منان پس نيافتيم غير يك خانه از مسلمانان.(۲)

پس آن حضرت فرمود كه: حضرت لوط در ميان قوم خود سى سال ماند كه ايشان را بسوى خدا مى خواند و حذر مى فرمود ايشان را از عذاب الهى، و ايشان قومى بودند كه خود را از غايط پاكيزه نمى كردند و غسل جنابت نمى كردند.

و لوط پسر خاله حضرت ابراهيم بود و ساره زن ابراهيمعليه‌السلام خواهر لوط بود، و حضرت لوط و ابراهيم عليهماالسلام دو پيغمبر مرسل بودند كه مردم را از عذاب خدا

____________________

۱-سوره حشر: ۹؛ سوره تغابن : ۱۶.

۲-سوره ذاريات : ۳۵ و ۳۶.

۴۲۳

مى ترسانيدند، و لوط مردى بود سخى و صاحب كرم و هر مهمانى كه بر او وارد مى شد ضيافت مى كرد و حذر مى فرمود مهمانان را از شر قوم خود، پس چون قوم لوط اين را از او ديدند گفتند: آيا تو را نهى نكرديم از عالميان؟ مهمانى نكن مهمانى را كه بر تو نازل شود، و اگر بكنى فضيحت مى رسانيم به مهمانان تو، و تو را خوار و ذليل مى كنيم نزد ايشان.

پس لوطعليه‌السلام هرگاه او را مهمانى مى رسيد پنهان مى كرد امر او را از بيم آنكه مبادا قوم او فضيحت نمايند به او، زيرا كه لوط در ميان ايشان قبيله و عشيره اى نبود و پيوسته لوط و ابراهيمعليه‌السلام متوقع نزول عذاب بر آن قوم بودند، و ابراهيم و لوطعليهما‌السلام را منزلت شريفى نزد حق تعالى بود، و خدا هرگاه كه اراده مى كرد عذاب قوم لوط را مودت حضرت ابراهيم و خلت او و محبت لوطعليه‌السلام را ملاحظه نموده عذاب را از ايشان تاءخير مى كرد.

پس چون غضب خدا بر ايشان شديد شد و عذاب ايشان را مقدر فرمود، مقرر نمود كه عوض دهد ابراهيمعليه‌السلام را از عذاب قوم لوط به پسرى دانا كه موجب تسلى حضرت ابراهيم گردد از مصيبتى كه به او مى رسد به سبب هلاك شدن قوم لوط، پس رسولان فرستاد بسوى حضرت ابراهيم كه او را بشارت دهند به اسماعيل، پس شب داخل شدند و ابراهيم در بيم شد از ايشان و ترسيد كه دزدان باشند؛ پس چون رسولان، او را ترسان و هراسان يافتند، سلام كردند و او جواب سلام ايشان گفت و گفت: من از شما ترسانم.

گفتند: مترس، ما رسولان پروردگار توئيم، تو را بشارت مى دهيم به پسرى دانا حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام فرمود: پسر دانا اسماعيل بود از هاجر.

پس حضرت ابراهيمعليه‌السلام به رسولان گفت: آيا بشارت مى دهيد مرا كه با اين حال پيرى از من فرزندى حاصل شود؟!پس به عجيب امرى بشارت مى دهيد.

گفتند: بشارت مى دهيم تو را به حق و راستى، پس مباش از نااميدان.

پس گفت حضرت ابراهيم با ايشان كه: بعد از بشارت ديگر به چه كار آمده ايد؟ گفتند: فرستاده شده ايم به قومى جرم كنندگان كه قوم لوطند، بدرستى كه ايشان گروهى بودن فاسقان از براى اينكه بترسانيم ايشان را از عذاب پروردگار عالميان.پس حضرت ابراهيم به رسولان گفت: بدرستى كه لوط در ميان ايشان است.

۴۲۴

گفتند: ما بهتر مى دانيم كه كى در اينجاست، البته نجات مى دهيم او را و اهل او را همگى مگر زنش را كه مقدر كرده ايم كه او از باقيماندگان در عذاب است.

چون به نزد آل لوط آمدند، رسولان گفت: شما گروهى هستيد منكر كه شما را نمى شناسم.

گفتند: بلكه آمده ايم بسوى تو براى آنچه قوم تو در آن شك مى كردند از عذاب خدا، و بسوى تو آمده ايم به راستى كه بترسانيم قوم تو را از عذاب، و بدرستى ما از راستگويانيم، چون هفت روز و هفت شب ديگر بگذرد اى لوط در نصف شب اهل خود را از ميان اين قوم بيرون بر، و هيچيك از شما رو به عقب خود نكند مگر زن تو كه مى رسد به او آنچه به قوم تو مى رسد،

و برويد در آن شب به هر جا كه ماءمور خواهيد شد.

و گفتند به لوطعليه‌السلام كه: چون صبح شود همه قوم هلاك خواهند شد.

پس چون صبح روز هشتم طالع شد، باز خدا رسولان بسوى ابراهيمعليه‌السلام فرستاد كه بشارت دهند او را به اسحاق و تعزيه گويند او را و تسلى فرمايند به هلاك شدن قوم لوط، چنانچه در جاى ديگر فرموده است:. بتحقيق كه آمدند رسولان ما بسوى ابراهيم با بشارت و سلام كردند و ابراهيم جواب سلام ايشان گفت، پس درنگ نكرد كه آورد عجلى حنيذ فرمود: يعنى ذبح كرده شد و بريان و نيكو پخته شده پس چون ابراهيمعليه‌السلام ديد دست دراز نكردند بسوى آن بريان، از ايشان ترسيد، زيرا در آن زمان جمعى كه طعام يكديگر را مى خوردند از شر يكديگر ايمن بودند و طعام نخوردن علامت دشمنى بود.

گفتند: مترس!ما فرستاده شده ايم بسوى قوم لوط.

و ساره ايستاده بود، پس بشارت دادند او را به اسحاق و از عقب اسحاق به يعقوب، پس ساره خنديد از روى تعجب از قول ايشان و گفت: يا ويلتا!آيا فرزند از من بهم مى رسد و من پير زالم و اينك شوهر من پير است، بدرستى كه اين امرى است عجيب!گفتند: آيا تعجب مى كنى از امر خدا؟ رحمت خدا و بركات او بر شما اهل بيت نازل و لازم است، بدرستى كه او حميد و مجيد است.

چون ابراهيم بشارت اسحاق را شنيد و ترس از دل او زايل شد، شروع كرد به مناجات

۴۲۵

با پروردگار خود در شفاعت قوم لوط و از خدا سؤ ال كرد كه بلا را از ايشان بگرداند.(۱)

پس حق تعالى وحى فرمود به او كه: اى ابراهيم!درگذر از اين امر كه پروردگار تو آمده است و عذاب من به ايشان مى رسد بعد از طلوع آفتاب همين روز و اين حتم است و برگشتن ندارد.(۲)(۳)

و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام منقول است كه: شش چيز است در اين امت كه از عملهاى قوم لوط است: كمان گلوه انداختن، سنگريزه با انگشتان انداختن، قندران خاييدن، جامه بر زمين انداختن از روى تكبر، و بندهاى قبا و پيراهن را گشودن.(۴)

و در روايت ديگر وارد شده است: از اعمال قبيحه ايشان آن بود كه در مجالس بر روى يكديگر باد سر مى دادند، لهذا لوط به ايشان گفت: در مجالس خود كارهاى بد مكنيد.(۵)

و در حديث صحيح ديگر از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از جبرئيل سؤ ال فرمود كه: چگونه بود هلاك شدن قوم لوط؟

جبرئيل گفت كه: قوم لوط اهل شهرى بودند كه خود را از غايط پاكيزه نمى كردند و از جنابت غسل نمى كردند و بخل مى ورزيدند به طعام خود، و لوط در ميان ايشان سى سال ماند، او در ميان ايشان غريب بود و از ايشان نبود و قوم و عشيره اى در ميان ايشان نداشت، و ايشان را خواند بسوى خداو ايمان به او و متابعت خود، و نهى كرد ايشان را از اعمال قبيحه و ترغيب نمود ايشان را به طاعت خدا، پس اجابت او نكردند و اطاعت او ننمودند، چون خدا خواست ايشان را عذاب فرمايد فرستاد بسوى ايشان رسولى چند كه ايشان را بترسانند و حجت بر ايشان تمام كنند، چون طغيان ايشان زياده شد فرستاد

____________________

۱-سوره هود: ۶۹ ۷۴.

۲--سوره هود: ۷۶.

۳-علل الشرايع ۵۴۸؛ تفسير عياشى ۲ / ۲۴۴.

۴- خصال ۳۳۱.

۵-مجمع البيان ۴ / ۲۸۰.

۴۲۶

بسوى ايشان ملكى چند را كه بيرون كنند هر كه در شهر ايشان است از مؤ منان، پس نيافتند در آن شهر بغير از يك خانه اى از مسلمانان پس آنها را بيرون كردند و به لوطعليه‌السلام گفتند: امشب اهل خود را از شهر بيرون بر بغير از زنت.

چون نصف شب گذشت لوط با دخترانش روانه شد و زنش برگشت و دويد بسوى قوم خود كه ايشان را خبر كند كه لوط بيرون رفت، چون صبح طالع شد ندا رسيد از عرش الهى بسوى من كه:اى جبرئيل!قوم خدا لازم و امر او متحتم شده است در عذاب قوم لوط، پس پائين رو بسوى شهر ايشان و آنچه احاطه كرده است به آن و بكن همه را از طبقه هفتم زمين و بالا بياور بسوى آسمان و نگهدار تا برسد به تو امر خداوند جبار در برگردانيدن آن، و آيت هويدا باقى بگذار خانه لوط را كه عبرتى باشد براى هر كه از آن راه عبور كند. پس پائين رفتم بسوى آن گروه ستمكار و بال راست خود را بر طرف شرقى آن شهر زدم و بال چپ را بر طرف غربى آن زدم و كندم يا محمد از زير طبقه زمين بغير از منزل آل لوط كه آن را علامتى گذاشتم براى راهگذاران، و بالا بردم آنها در ميان بال خود تا بازداشتم آنها را در جائى كه اهل آسمان صداى خروسها و سگهاى ايشان را مى شنيدند.

پس چون آفتاب طالع شد از پيش عرش ندا به من رسيد:اى جبرئيل!برگردان شهر را بر اين قوم، پس برگردانيدم بر ايشان تا اينكه پائينش به بالا آمد و باريد خدا بر ايشان سنگها از سجيل كه همه صاحب علامت بودند يا منقط بودند. و اين عذاب از ستمكاران امت تو اى محمد كه مثل عمل ايشان كنند، بعيد نيست.

پس حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:اى جبرئيل!شهر ايشان در كجا بود؟

جبرئيل عرض كرد: آنجا كه امروز بحيره طبريه است در نواحى شام.

حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسيد: چون شهر را بر ايشان برگرداندى به كجا افتاد آن شهر و اهل آن؟

۴۲۷

عرض كرد: يا محمد!در ميان درياى شام افتاد تا مصر، پس تلها شد در ميان دريا.(۱)

و در حديث موثق ديگر از آن حضرت منقول است كه: چون ملائكه براى هلاك قوم لوط آمدند گفتند: ما هلاك كننده ايم اهل شهر را.

ساره چون اين سخن را شنيد تعجب كرد از كمى ملائكه و بسيارى آن گروه و گفت: كى مى تواند با قوم لوط برابرى كند با آن قوت و كثرت ايشان؟!

پس بشارت دادند او را به اسحاق و يعقوب، پس ساره بر روى خود زد و گفت: پير زالى كه هرگز فرزند نياورده است چگونه از او فرزند بهم مى رسد؟! و در آن وقت ساره نود ساله بود و ابراهيمعليه‌السلام صد و بيست سال از عمر شريفش گذشته بود.

پس حضرت ابراهيمعليه‌السلام شفاعت كرد در باب قوم لوطعليه‌السلام و مؤ ثر نيفتاد، پس جبرئيل با ملائكه ديگر به نزد لوط آمدند، و چون قومش دانستند كه او مهمان دارد دويدند بسوى خانه او و لوطعليه‌السلام آمد و دست بر در گذاشت و ايشان را سوگند داد و فرمود:اى قوم من!از خدا بترسيد و مرا در امر مهمانان من رسوا مكنيد. گفتند: ما به تو نگفتيم كه مهمان به خانه مياور؟

پس بر ايشان عرض نمود دختران خود را به نكاح كه: من دختران خود را به نكاح حلال به شما مى دهم اگر دست از مهمانان من برداريد و با ايشان كارى نداشته باشيد.

گفتند: ما را در دختران تو حقى نيست و تو مى دانى كه ما چه مى خواهيم.

لوطعليه‌السلام فرمود: چه بودى اگر قوتى يا پناه محكمى مى داشتم؟ پس جبرئيل گفت: كاش مى دانست كه چه قوتى او را هست؛ پس آن حضرت را طلبيد به نزد خود، ايشان در را گشودند و داخل شدند، پس جبرئيل به دست خود اشاره بسوى ايشان كرد و همه كور شدند و دست خود را به ديوار مى گرفتند و قسم مى خوردند كه چون صبح شود ما احدى از آل لوط را باقى نگذاريم.پس چون جبرئيل به لوط گفت: ما رسولان پروردگار توئيم، لوط فرمود: زود باش.

____________________

۱-علل الشرايع ۵۵۰؛ تفسير عياشى ۲ / ۱۵۷.

۴۲۸

جبرئيل گفت: بلى.

باز فرمود: زود باش.

جبرئيل گفت: موعد ايشان صبح است، آيا صبح نزديك نيست؟

پس جبرئيل گفت به لوط كه: تو با فرزندان خود از اين شهر بيرون رويد تا به فلان موضع برسيد.

فرمود:اى جبرئيل!الاغهاى من ضعيفند.

گفت: بار كن و بيرون رو از اين شهر.

پس بار كرد و چون سحر شد جبرئيل فرود آمد و بال خود را در زير آن شهر كرد و چون بسيار بلند كرد برگردانيد بر ايشان و ديوارهاى شهر را سنگسار كرد و لوط صداى عظيمى شنيد و از آن صدا هلاك شد.(۱)

مترجم گويد: ميان علما خلاف است در تكليف كردن لوط دخترانش را به آن قوم كه بر چه وجه بود:

بعضى گفته اند كه: مراد از دختران، زنهاى ايشان بود، زيرا كه هر پيغمبرى به منزله پدر امت خود است، پس غرض لوط آن بود كه زنهاى شما پاكيزه تر و بهترند از پسران، چرا رغبت به آنها نمى كنيد كه حلالند بر شما.

و بعضى گفته اند كه: آنها پيشتر خواستگارى دختران او مى كردند و او به اعتبار كفر ايشان قبول نمى كرد، در اين وقت از روى اضطرار راضى شد و ايشان قبول نكردند و اين نيز بر دو وجه مى تواند بود: اول آنكه در آن شريعت، دختر به كافر دادن حلال بوده باشد، دوم آنكه به شرط ايمان آوردن ايشان را تكليف كرده باشد.

و نقل كرده اند كه: دو تن در ميان ايشان بودند كه سركرده ايشان بودند و همه اطاعت ايشان مى كردند، لوط خواست كه دو دختر خود را به آن دو نفر بدهد كه شايد قوم دست از

____________________

۱-علل الشرايع ۵۵۱.

۴۲۹

اذيت او بردارند.(۱) . و هر دو وجه در احاديث سابقه گذشت.

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه راضى مى شود كه كسى با او لواط كند او از بقيه سدوم است، نمى گويم كه از فرزندان ايشان است و ليكن از طينت ايشان است.

پس فرمود: شهرهاى قوم لوط كه بر ايشان برگردانيدند چهار شهر بود: سدوم و صيدم و لدنا و عميرا.(۲)

و در حديث صحيح منقول است كه از آن حضرت پرسيدند كه: قوم لوط چگونه مى دانستند كه مهمان نزد لوط هست؟

فرمود: زنش بيرون رفت و صفير مى كرد، و چون صفير را مى شنيدند مى آمدند.(۳)

و صفير آن صدائى است كه از دهان مى كنند كه سوتك مى گويند.

و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: قوم لوط بهترين قومى بود كه خدا ايشان را خلق كرده است، و ابليس لعنه الله در گمراهى ايشان طلب شديد و سعى بسيار كرد، و از نيكى و خوبى ايشان آن بود كه چون به عقب كار مى رفتند مردان همگى با هم مى رفتند و زنان را تنها مى گذاشتند، پس شيطان چاره اى كه براى ايشان كرد آن بود كه هرگاه ايشان از مزارع و اموال و امتعه خود بر مى گشتند مى آمد و آنچه ايشان ساخته بودند خراب مى كرد، پس به يكديگر گفتند كه: بيائيد كمين كنيم اين شخصى را كه متاع ما را خراب مى كند ببينيم، پس كمين كردند و او را گرفتند، ناگاه ديدند پسرى در غايت حسن و جمال، گفتند: توئى كه متاعهاى ما را خراب مى كنى؟

گفت: بلى، منم كه هر مرتبه متاعهاى شما را خراب مى كردم.

پس راءى ايشان بر آن قرار گرفت كه او را بكشند، و او را به شخصى سپردند؛ چون شب شد شيطان شروع به فرياد كرد، آن شخص گفت: چه مى شود تو را؟

____________________

۱-مجمع البيان ۳ / ۱۸۴؛ تفسير طبرى ۷ / ۸۲؛ تفسير قرطبى ۹ / ۷۶.

۲-علل الشرايع ۵۵۲.

۳-علل الشرايع ۵۶۴.

۴۳۰

گفت: شب پدرم مرا بر روى شكم مى خوابانيد.

گفت: بيا روى شكم من بخواب.

چون بر روى شكم او خوابيد حركتى چند كرد كه آن مرد را بر اين داشت و تعليم او نمود كه با او لواطه كند و لذت يافت. پس شيطان از ايشان گريخت.

چون صبح شد آن مرد آمد به ميان آن قوم و ايشان را خبر داد به آنچه شب واقع شد و ايشان را خوش آمد اين عمل كه پيشتر نمى دانستند، پس مشغول اين عمل قبيح شدند تا آنكه اكتفا كردند مردان به مردان، پس كمين مى كردند و هر كه را گذر بر شهر ايشان مى افتاد مى گرفتند و با او اين عمل مى كردند، تا آنكه مردم ترك شهر ايشان كردند، پس ترك كردند زنان را و مشغول پسران شدند.

چون شيطان ديد كه در مردان كار خود را محكم كرد به صورت زنى شد و به نزد زنان آمد و گفت: مردان شما مشغول يكديگر شده اند، شما نيز با يكديگر مساحقه كنيد، پس زنان نيز مشغول يكديگر شدند. و هر چند لوطعليه‌السلام ايشان را پند مى داد سودى نمى داد تا آنكه حجت خدا بر ايشان تمام شد.

پس حق تعالى جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل را فرستاد به صورت پسران ساده، قباها پوشيده و عمامه ها بر سر گذاشتند و گذشتند به حضرت لوطعليه‌السلام ، او مشغول زراعت بود، حضرت لوط به ايشان گفت: به كجا مى رويد؟ هرگز از شما بهتر نديده ام.

گفتند: آقاى ما ما را فرستاده است بسوى صاحب اين شهر.

لوطعليه‌السلام گفت: مگر خبر مردم اين شهر نرسيده است به آقاى شما كه چه مى كنند؟ والله كه مردان را مى گيرند و آنقدر عمل قبيح به او مى كنند كه خون بيرون مى آيد.

گفتند: آقاى ما امر كرده است ما را كه در ميان اين شهر راه رويم.

لوطعليه‌السلام گفت: پس من حاجتى دارم به شما.

گفتند: آن حاجت چيست؟ گفت: صبر كنيد تا هوا تاريك شود.

پس ايشان نزد لوط نشستند و لوطعليه‌السلام دختر خود را فرستاد كه براى ايشان نانى

۴۳۱

بياورد و آبى در كدو كند و براى ايشان حاضر سازد و عبائى بياورد كه از سرما بر خود بپوشند.

چون دختر روانه شد، باران سر كرد و وادى پر شد، لوط ترسيد كه سيلاب ايشان را غرق كند گفت: برخيزيد تا برويم، پس حضرت لوط نزديك ديوار مى رفت و ايشان در ميان راه مى رفتند، لوطعليه‌السلام به ايشان مى گفت:اى فرزندان من!به كنار راه بيائيد، و ايشان مى گفتند كه: آقاى ما فرموده است كه در ميان راه برويم، و لوطعليه‌السلام غنيمت مى شمرد كه تاريك شود و ايشان را قوم او نبينند.

پس شيطان رفت و از دامن زن لوط طفلى را گرفت و در چاه انداخت و به اين سبب اهل شهر همه در خانه لوط جمع شدند، چون آن پسران را در منزل لوط ديدند گفتند:اى لوط!تو هم در عمل ما داخل شدى؟

گفت: اينها مهمان منند، فضيحت و رسوائى مكنيد.

گفتند: اينها سه نفرند، يكى را خود نگاه دار و دو تا را به ما ده.

لوط ايشان را داخل حجره كرد و گفت: كاش اهل بيتى و عشيره اى مى داشتم كه مرا از شر شما نگاه مى داشتند.

ايشان زور آوردند و در را شكستند و لوط را انداختند و داخل خانه شدند، پس جبرئيل به لوط گفت: ما رسولان پروردگار توئيم و ايشان ضررى به تو نمى توانند رسانيد. پس جبرئيل كفى از ريگ گرفت و بر روى ايشان زد و گفت: (شاهت الوجوه يعنى: قبيح باد روهاى شما.

پس اهل شهر همه كور شدند، پس لوط از ايشان پرسيد كه:اى رسولان!پروردگار من شما را به چه چيز امر كرده است درباره ايشان؟

گفتند: امر كرده است ما را كه در سحر ايشان را بگيريم.

گفت: من حاجتى دارم.

گفتند: چيست حاجت تو؟

گفت: آن است كه در اين ساعت ايشان را بگيريد.

۴۳۲

گفتند:اى لوط!موعد ايشان صبح است، آيا صبح نزديك نيست براى كسى كه خواهى او را بگيريم؟ پس تو بگير دختران خود را و برو و زن خود را بگذار.

حضرت فرمود: خدا رحمت كند لوط را، اگر مى دانست كه كى با او در حجره هست هر آينه مى دانست كه او يارى كرده شده است در وقتى كه مى گفت: كاش قوتى مى داشتم به شما يا پناه به ركن شديدى مى بردم، كدام ركن شديدتر از جبرئيل است كه با او در حجره بود؟

پس حق تعالى فرمود كه: اين عذاب دور نيست از ستمكاران امت تو اگر بكنند عمل قوم لوط را.(۱)

و به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: چون قوم لوط كردند آنچه كردند، زمين گريه كرد بسوى پروردگارش تا گريه اش به آسمان رسيد، و آسمان گريه كرد تا گريه اش به عرش رسيد، پس حق تعالى امر فرمود بسوى آسمان كه: سنگ بر ايشان ببار، و وحى فرمود بسوى زمين كه: ايشان را فرو بر.(۲)

و در حديث معتبر ديگر فرمود كه: حق تعالى چهار ملك فرستاد براى هلاك كردن قوم لوط: جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و كروبيل، پس گذشتند به ابراهيمعليه‌السلام و عمامه ها در سر داشتند و بر او سلام كردند، ابراهيمعليه‌السلام را نشناخت، چون هيئت نيكوئى از ايشان مشاهده فرمود گفت: من خود خدمت ايشان مى كنم، و آن حضرت بسيار مهمان دوست بود، پس براى ايشان گوساله فربهى را بريان كرد تا خوب پخته شده و به نزد ايشان آورد، پس چون ايشان نخوردند ترسيد، و جبرئيل عمامه را از سر برداشت تا ابراهيم او را شناخت و فرمود: تو جبرئيلى؟

گفت: بلى.

پس ساره گذشت بر ايشان و او را بشارت دادند به اسحاق و يعقوب.

____________________

۱-كافى ۵ / ۵۴۴؛ محاسن ۱ / ۱۹۷؛ ثواب الاعمال و عقاب الاعمال ۳۱۴.

۲-ثواب الاعمال و عقاب الاعمال ۳۱۴؛ محاسن ۱ /

۴۳۳

پس حضرت ابراهيمعليه‌السلام فرمود: براى چه آمده ايد؟

گفتند: براى هلاك كردن قوم لوط.

فرمود: اگر صد نفر از مؤ منان در ميان ايشان باشند ايشان را هلاك خواهيد كرد؟ جبرئيل گفت: نه. فرمود: اگر پنجاه نفر باشند؟ گفت: نه. فرمود: اگر سى نفر باشند؟ گفت نه. فرمود: اگر بيست نفر باشند؟ گفت: نه. فرمود: اگر ده نفر باشند؟ گفت: نه. فرمود: اگر پنج نفر باشند؟ گفت: نه. فرمود: اگر يك نفر باشند؟ گفت: نه.

فرمود: لوط در آنجاست.

گفتند: ما بهتر مى دانيم كه كى آنجاست، او را و اهلش را نجات خواهيم داد بغير از زنش.

پس رفتند به نزد لوطعليه‌السلام و او مشغول زراعت بود در نزديك شهر، پس بر او سلام كردند و عمامه ها بر سر داشتند، لوط از ايشان هيئت نيكى مشاهده كرد و ديد كه جامه هاى سفيد پوشيده اند و عمامه هاى سفيد بر سر بسته اند، پس تكليف خانه به ايشان كرد و ايشان قبول كردنند، پس پيش افتاد و ايشان از عقب او روانه شدند، پس پشيمان شد از اين تكليف كردن و در خاطر خود گفت: بد كارى كردم، ايشان را مى برم به نزد قوم خود و قوم خود را مى شناسم، پس ملتفت شد بسوى ايشان و فرمود: شما به نزد گروهى مى رويد كه بدترين خلق خدا هستند، و حق تعالى فرموده بود: تا لوط سه مرتبه شهادت بر بدى قومش ندهند شما ايشان را عذاب مكنيد، پس جبرئيل گفت: اين يك شهادت.

چون ساعت ديگر رفتند لوط رو به ايشان كرد و فرمود: شما به نزد بدترين خلق خدا مى رويد، جبرئيل گفت: اين دو شهادت.

چون به دروازه شهر رسيدند بار ديگر لوط اين سخن را اعاده فرمود، پس جبرئيل گفت: اين شهادت سوم.پس داخل شهر شدند و چون داخل خانه لوط شدند زن لوط هيئت نيكوئى از ايشان ديد و بر بالاى بام رفت و دست بر هم زد، قوم لوط صداى دست او را نشنيدند، پس دود كرد بر بام خانه، چون دود را ديدند بسوى خانه لوط دويدند، پس زن به نزد ايشان آمد

۴۳۴

گفت: گروهى نزد لوط هستند كه من به اين حسن و جمال هرگز نديده ام.

پس آمدند كه داخل خانه شوند، لوط مانع شد و در ميان ايشان گذشت آنچه مكرر گذشت، و چون بر لوط غالب شدند داخل خانه شدند جبرئيل فرياد كرد كه:اى لوط!بگذار داخل خانه شوند، و چون داخل شدند به انگشت خود اشاره كرد بسوى ايشان و همه كور شدند.(۱)

و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: در مجلسها سنگريزه بر يكديگر انداختن از عمل قوم لوط است.(۲)

و بعضى نقل كرده اند كه: بر سر راهها مى نشستند و هر كه مى گذشت سنگريزه بسوى او مى انداختند و سنگ هر كه بر او مى خورد او متصرف مى شد او را و عمل قبيح با او مى كرد؛ و از حضرت امام رضاعليه‌السلام منقول است كه: از اعمال قبيحه ايشان آن بود كه در مجالس باد سر مى دادند و شرم نمى كردند؛ و بعضى نقل كرده اند كه: در حضور يكديگر لواط مى كردند و پروا نمى كردند.(۳)

و خلاف كرده اند در اسم زن لوط: واهله و والغه و والهه، هر سه را گفته اند.(۴)

____________________

۱-كافى ۵ / ۵۴۶؛ تفسير عياشى ۲ / ۱۵۳ و ۱۵۵.

۲-تهذيب الاحكام ۳ / ۲۶۲.

۳-مجمع البيان ۴ / ۲۸۰.

۴-مجمع البيان ۵ / ۳۱۹

۴۳۵
۴۳۶

باب نهم: در قصص ذوالقرنينعليه‌السلام است

۴۳۷
۴۳۸

قطب راوندى رحمة الله ذكر كرده است كه: اسم او عياش بود، و او اول كسى بود كه بعد از نوحعليه‌السلام پادشاه شد و مابين مشرق و مغرب مالك شد.(۱)

و بدان كه خلاف است ميان مفسران و ارباب تواريخ كه آيا ذوالقرنين اسكندر رومى است يا غير او؟ و از احاديث معتبره ظاهر مى شود كه غير اوست.

و باز خلاف است كه آيا پيغمبر بود يا نه؟ و حق اين است كه پيغمبر نبود و ليكن بنده شايسته اى بود كه مؤ يد بود از جانب خدا.

و باز اختلاف كرده اند در آنكه چرا او را ذوالقرنين گفتند؟ و اين بر چند وجه است:

اول آنكه: يك مرتبه ضربتى بر قرن ايمن يعنى طرف راست سر او زدند و مرد، پس خدا او را مبعوث فرمود، پس ضربت ديگر بر قرن ايسر، يعنى طرف چپ سر او زدند و مرد، باز خدا او را مبعوث فرمود.

دوم آنكه: دو قرن زندگانى كرد و در زمان او دو قرن از مردم منقرض شدند.

سوم آنكه: در سرش دو شاخ بود، يا دو بلندى شبيه به دو شاخ.

چهارم آنكه: در تاجش دو شاخ بود.

پنجم آنكه: استخوان دو طرف سرش قوى بود و آنها را قرن مى گويند.

ششم آنكه: دو قرن دنيا، يعنى دو طرف عالم را سير كرد و مالك شد.

هفتم آنكه: دو گيسو در دو جانب سرش بود.

هشتم آنكه: نور و ظلمت را خدا مسخر او كرده بود.

____________________

۱-قصص الانبياء راوندى ۱۲۲؛ تفسير عياشى ۲ / ۳۵۰.

۴۳۹

نهم آنكه: در خواب ديد كه به آسمان رفت و به دو قرن آفتاب، يعنى به دو طرف آن چسبيده.

دهم آنكه: قرن به معنى قوت است، يعنى قوى و شجاع بود و اقتدار عظيم بهم رسانيد.(۱)

و حق تعالى قصه او را در كلام مجيد بيان فرموده است:. بدرستى كه ما تمكين داديم براى او در زمين و عطا كرديم به او از هر چيزى سببى يعنى علمى و وسيله اى و قدرتى و آلتى كه به آن تواند رسيد پس پيروى كرد سببى را تا رسيد به محل غروب آفتاب، يافت آن را كه فرو مى رفت در چشمه اى لجن آلود يا گرم، و يافت نزد آن قومى را.

گفتيم:اى ذوالقرنين!آيا عذاب خواهى كرد به كشتن كسى را كه از كفر برنگردد يا اخذ خواهى كرد در ميان ايشان نيكى را؟

گفت: اما كسى كه ستم كند و شرك آورد پس او را عذاب خواهيم كرد، پس بر مى گردد بسوى پروردگارش پس عذاب خواهد كرد او را عذابى منكر و عظيم؛ و اما كسى كه ايمان بياورد و اعمال شايسته بكند پس او را جزاى نيكو هست و بزودى خواهيم گفت به او از امر خود آنچه آسان باشد بر او.

پس پيروى كرد سببى را تا رسيد به محل طلوع كردن آفتاب، يافت آن را كه طلوع مى كرد بر گروهى كه نگردانيده بوديم از براى ايشان بجز آفتاب سترى كه ايشان را بپوشاند از آن.(۲)

در حديث معتبر از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: ندانسته بودند خانه ساختن را.(۳)

و بعضى گفته اند كه در زير زمين نقبها كنده بودند و در آنجا ساكن بودند، و بعضى

____________________

۱-مجمع البيان ۳ / ۴۹۰؛ تفسير فخر رازى ۲۱ / ۱۶۳؛ تفسير بغوى ۳ / ۱۷۸.

۲-سوره كهف : ۸۴ ۹۰.

۳-مجمع البيان ۳ / ۴۹۱؛ تفسير عياشى ۲ / ۳۵۰

۴۴۰

441

442

443

444

445

446

447

448

449

450

451

452

453

454

455

456

457

458

459

460

461

462

463

464

465

466

467

468

469

470

471

472

473

474

475

476

477

478

479

480

481

482

483

484

485

486

487

488

489

490

491

492

493

494

495

496

497

498

499

500

501

502

503

504

505

506

507

508

509

510

511

512

513

514

515

516

517

518

519

520

521

522

523

524

525

526

527

528

529

530

531

532

533

534

535

536

537

538

539

540

541

542

543

544

545

546

547

548

549

550

551

552

553

554

555

556

557

558

559

560

561

562

563

564

565

566

567

568

569

570

571

572

573

574

575

576

577

578

579

580

581

582

583

584

585

586

587

588

589

590

591

592

593

594

595

596

597

598

599

600

601

602

603

604

605

606

607

608

609

610

611

612

613

614

615

616

617

618

619

620

621

622

623

624

625

626

627

628

629

630

631

632

633

634

635

636

637

638

639

640

641

642

643

644

645

646

647

648

649

650

651

652

653

654

655

656

657

658

659

660

661

662

663

664

665

666

667

668

669

670

671

672

673

674

675

676

677

678

679

680

681

682

683

684

685

686

687

688

689

690

691

692

693

694

695

696

697

698

699

700

701

702

703

704

705

706

707

708

709

710

711

712

713

714

715

716

717

718

719

720

721

722

723

724

725

726

727

728

729

730

731

732

733

734

735

736

737

738

739

740

741

742

743

744

745

746

747

748

749

750

751

752

753

754

755

756

757

758

759

760

761

762

763

764

765

766

767

768

769

770

771

772

773

774

775

776

777

778

779

780

781

782

783

784

785

786

787

788

789

790

791

792

793

794

795

796

797

798

799

800

801

802

803

804

805

806

807

808