حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن جلد ۱

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن7%

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 808

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵
  • شروع
  • قبلی
  • 808 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 57518 / دانلود: 3362
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن جلد ۱

نویسنده:
فارسی

1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35

36

37

38

39

40

41

42

43

44

45

46

47

48

49

50

51

52

53

54

55

56

57

58

59

60

61

62

63

64

65

66

67

68

69

70

71

72

73

74

75

76

77

78

79

80

81

82

83

84

85

86

87

88

89

90

91

92

93

94

95

96

97

98

99

100

101

102

103

104

105

106

107

108

109

110

111

112

113

114

115

116

117

118

119

120

121

122

123

124

125

126

127

128

129

130

131

132

133

134

135

136

137

138

139

140

141

142

143

144

145

146

147

148

149

150

151

152

153

154

155

156

157

158

159

160

161

162

163

164

165

166

167

168

169

170

171

172

173

174

175

176

177

178

179

180

181

182

183

184

185

186

187

188

189

190

191

192

193

194

195

196

197

198

199

200

201

202

203

204

205

206

207

208

209

210

211

212

213

214

215

216

217

218

219

220

221

222

223

224

225

226

227

228

229

230

231

232

233

234

235

236

237

238

239

240

241

242

243

244

245

246

247

248

249

250

251

252

253

254

255

256

257

258

259

260

261

262

263

264

265

266

267

268

269

270

271

272

273

274

275

276

277

278

279

280

281

282

283

284

285

286

287

288

289

290

291

292

293

294

295

296

297

298

299

300

301

302

303

304

305

306

307

308

309

310

311

312

313

314

315

316

317

318

319

320

321

322

323

324

325

326

327

328

329

330

331

332

333

334

335

336

337

338

339

340

341

342

343

344

345

346

347

348

349

350

351

352

353

354

355

356

357

358

359

360

361

362

363

364

365

366

367

368

369

370

371

372

373

374

375

376

377

378

379

380

381

382

383

384

385

386

387

388

389

390

391

392

393

394

395

396

397

398

399

400

401

402

403

404

405

406

407

408

409

410

411

412

413

414

415

416

417

418

419

420

421

422

423

424

425

426

427

428

429

430

431

432

433

434

435

436

437

438

439

440

441

442

443

444

445

446

447

448

449

450

451

452

453

454

455

456

457

458

459

460

461

462

463

464

465

466

467

468

469

470

471

472

473

474

475

476

477

478

479

480

481

482

483

484

485

486

487

488

489

490

491

492

493

494

495

496

497

498

499

500

501

502

503

504

505

506

507

508

509

510

511

512

513

514

515

516

517

518

519

520

521

522

523

524

525

526

527

528

529

530

531

532

533

534

535

536

537

538

539

540

541

542

543

544

545

546

547

548

549

550

551

552

553

554

555

556

557

558

559

560

561

562

563

564

565

566

567

568

569

570

571

572

573

574

575

576

577

578

579

580

581

582

583

584

585

586

587

588

589

590

591

592

593

594

595

596

597

598

599

600

601

602

603

604

605

606

607

608

609

610

611

612

613

614

615

616

617

618

619

620

621

622

623

624

625

626

627

628

629

630

631

632

633

634

635

636

637

638

639

640

به سند معتبر از حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام منقول است كه: شش جانورند كه از رحم مادر بيرون نيامده اند: آدم، و حوا، و گوسفند ابراهيم، و عصاى موسى، و ناقه صالح، و خفاشى كه عيسى ساخت و به قدرت خدا زنده شد.

فرمود: اول درختى كه در زمين كشتند درخت عوسج بود و عصاى حضرت موسى از آن درخت بود.(۱)

به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: گروهى از آنها كه به موسىعليه‌السلام ايمان آورده بودند ملحق شدند به لشكر فرعون و گفتند: از دنياى فرعون بهره مند مى شويم تا وقتى كه علامت غلبه موسى ظاهر شود به او ملحق مى شويم.

چون موسىعليه‌السلام و قوم او از فرعون گريختند، آن جماعت بر اسبان خود سوار شدند و تاختند كه خود را به لشكر موسىعليه‌السلام برسانند و با ايشان باشند، پس حق تعالى ملكى را فرستاد كه بر روى اسبان ايشان زد و برگردانيد ايشان را به لشكر فرعون تا آنكه با لشكر فرعون غرق شدند.(۲)

به سند معتبر از حضرت امام رضاعليه‌السلام منقول است كه: شخصى از اصحاب موسىعليه‌السلام پدرش از اصحاب فرعون بود، چون لشكر فرعون به موسىعليه‌السلام رسيدند او برگشت كه پدر خود را نصيحت كند و به موسىعليه‌السلام محلق گرداند، پس با پدرش سخن مى گفت و او را موعظه مى كرد تا داخل دريا شدند، هر دو غرق شدند؛ چون اين خبر به موسىعليه‌السلام رسيد فرمود كه: او در رحمت خداست و ليكن عذاب الهى كه نازل مى شود از آنها كه مجاور گناهكارانند دفع نمى شود و ايشان را هم فرو مى گيرد.(۳)

احاديث سابقا مذكور شد كه فرعون از آن هفت نفر است كه در قيامت عذابشان از همه كس سخت تر است.(۴)

____________________

۱- علل الشرايع ۵۹۵؛ عيون اخبار الرضا ۱ / ۲۴۴.

۲- كافى ۵ / ۱۰۹؛ الزهد ۶۵، و در آن بجاى ((ملكى ))، ((ملائكه )) آمده است

۳- كافى ۲ / ۳۷۵؛ امالى شيخ مفيد ۱۱۲.

۴- خصال ۳۴۶؛ ثواب الاعمال و عقاب الاعمال ۲۵۵.

۶۴۱

در حديث معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حق تعالى مهلت داد فرعون را در ميان دو كلمه، چهل سال: در اول كه گفت: شما را خدائى بجز من نيست، و در دوم گفت: منم پروردگار بلندتر شما. پس او را به هر دو كلمه در دنيا و عقبى عذاب كرد. و ميان وقتى كه موسى و هارون نفرين كردند بر فرعون و حق تعالى وحى نمود به ايشان كه مستجاب شد دعاى شما، و وقتى كه اجابت ظاهر گرديد و فرعون غرق شد، چهل سال گذشت.(۱)

و در حديث معتبر از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه جبرئيل در وقت طغيان فرعون مناجات كرد كه: پروردگارا!فرعون را مهلت مى دهى و مى گذارى و او دعوى خدائى مى كند مى گويد (انا ربكم الاعلى ) ؟!حق تعالى فرمود كه: اين را بنده اى مثل تو مى گويد كه ترسد چيزى از او فوت شود بعد از آن بعمل نتواند آورد.(۲)

از حضرت رضاعليه‌السلام منقول است كه در مذمت شهر مصر فرمود كه: خدا بر بنى اسرائيل غضب نكرد مگر ايشان را داخل مصر كرد، و از ايشان راضى نشد مگر آنكه ايشان را از مصر بيرون آورد.(۳)

به سند معتبر از حضرت موسى بن جعفرعليه‌السلام منقول است كه: چون موسىعليه‌السلام به مجلس فرعون داخل شد اين دعا را خواند: اللهم انى ادراء بك فى نحره و استجير بك من شره و استعين بك ، پس خدا آنچه در دل فرعون بود از ايمنى، به ترس مبدل گردانيد.(۴)

و به سند معتبر ديگر منقول است كه از حضرت صادقعليه‌السلام پرسيدند: در وقتى كه فرعون مى گفت: بگذاريد مرا كه بكشم موسى را، كى مانع بود از كشتن موسى؟

فرمود: حلال زاده بودن او مانع بود، زيرا كه پيغمبران و اولاد ايشان را نمى كشد مگر

____________________

۱- خصال ۵۳۹.

۲- مجمع البيان ۵ / ۴۳۲.

۳- قرب الاسناد ۳۷۵.

۴- قصص الانبياء راوندى ۱۵۵.

۶۴۲

كسى كه فرزند زنا باشد.(۱)

در حديث ديگر فرمود كه: چون موسى و هارون داخل مجلس فرعون شدند، حضار مجلس او همه حلال زاده بودند، و در ميان ايشان ولد الزنائى نبود، و اگر در ميان ايشان فرزند زنا مى بود امر مى كرد به كشتن موسىعليه‌السلام ، پس از اين جهت بود وقتى كه در باب حضرت موسى با ايشان مشورت كرد هيچيك نگفتند كه او را بكش، بلكه امر كردند او را به تأنى و تفكر و تدبيرات ديگر.

پس حضرت فرمود: ما نيز چنينيم، هر كه قصد كشتن ما مى كند او ولد زنا است.(۲)

و در حديث حسن از آن حضرت منقول است كه: فرعون را براى آن ذى الاوتاد فرموده است خدا، زيرا كه چون كسى را مى خواست عذاب كند امر مى كرد كه او را بر رو مى خوابانيدند بر زمين يا بر روى تخته، و چهار دست و پاى او را به چهار ميخ، يا بر تختهت يا بر زمين مى دوختند، و بر آن حال او را مى گذاشت تا مى مرد، پس به اين سبب او را ذى الاوتاد گفتند، يعنى صاحب ميخها.(۳)

چند حديث وارد شده است در تفسير قول حق تعالى كه فرموده است: ما عطا كرديم به موسى نه آيت هويدا(۴) . فرمودند: آن آيتها عصا بود، و يد بيضا، و ملخ، و قمل، و وزغ، و خون، و طوفان، و شكافتن دريا، و سنگى كه از آن دوازده چشمه آب مى جوشيد.(۵)

و در حديث معتبر ديگر فرمود: چون حق تعالى وحى فرستاد بسوى ابراهيمعليه‌السلام كه براى تو از ساره اسحاق متولد خواهد شد و ساره گفت: آيا از من فرزند بهم خواهد رسيد و من پير زالم و شوهرم مرد پير است؟!پس حق تعالى به ابراهيم وحى كرد كه: فرزند از او بهم خواهد رسيد و فرزندان آن فرزند چهارصد سال معذب خواهند شد در دست فرعون،

____________________

۱- علل الشرايع ۵۸؛ كامل الزيارات ۷۸.

۲- تفسير عياشى ۲ / ۲۴.

۳- علل الشرايع ۷۰.

۴- سوره اسراء: ۱۰۱.

۵- خصال ۴۲۳ و ۴۲۴؛ تفسير عياشى ۲ / ۳۱۸.

۶۴۳

به سبب آنكه ساره سخن را بر من رد كرد.

چون عذاب بر بنى اسرائيل بطول انجاميد، فرياد و گريه كردند به درگاه خدا چهل روز، پس خدا وحى كرد به موسى و هارون كه ايشان را از عذاب فرعون خلاص گردانند، پس صد و هفتاد سال از جمله چهار صد سال به سبب تضرع ايشان كم كرد.

پس حضرت صادقعليه‌السلام فرمود: اگر شما هم به درگاه خدا تضرع كنيد، فرج شما نزديك مى شود و قائم آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بزودى ظاهر مى شود، و اگر نكنيد مدت شدت شما به نهايت خواهد رسيد.(۱)

از حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام منقول است كه: خداوند عالميان امتحان مى كند بندگان متكبر خود را به دوستان خود كه در نظر ايشان ضعيف مى نمايند، و بتحقيق كه داخل شدند موسى و هارون بر فرعون و دو پيراهن پشم پوشيده بودند و عصاها در دست ايشان بود، و شرط كردند از براى او اگر مسلمان شود پادشاهيش باقى بماند و عزتش دائم باشد، پس فرعون گفت: آيا تعجب نمى كنيد از اين دو شخص كه شرط مى كنند براى من دوام عزت و بقاى ملك را و خود به اين حالند كه مى بينيد از فقر و مذلت؟! چرا بر ايشان نيفتاده است دستبرنجهاى طلا؟!(۲) ( به سبب آنكه در نظر او طلا و جمع كردن آن عظيم بود، و پشم پوشيدن آنان را حقير مى شمرد).

در حديث معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: در روز چهارشنبه آخر ماه فرعون غرق شد؛ و در آن روز فرعون موسىعليه‌السلام را طلبيد كه بكشد؛ و در آن روز امر كرد فرعون كه پسران بنى اسرائيل را بكشند؛ و در آن روز اول عذاب به قوم فرعون رسيد.(۳)

در حديث معتبر از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: چون موسىعليه‌السلام به نزد زنش برگشت، پرسيد: از كجا مى آئى؟

گفت: از نزد پروردگار اين آتش كه ديدى.

____________________

۳۲۵- تفسير عياشى ۲ / ۱۵۴.

۳۲۶- نهج البلاغه ۲۹۱، خطبه ۱۹۲.

۳۲۷- علل الشرايع ۵۹۷؛ عيون اخبار الرضا ۱ / ۲۴۷؛ خصال ۳۸۸.

۶۴۴

پس بامدادى به نزد فرعون آمد، والله كه گويا در نظر من است كه دستهاى بلند داشت و موى بسيار بر بدنش بود و گندمگون بود و جبه اى از پشم پوشيده بود و عصا در دستش بود و بر كمرش ليف خرما بسته بود و نعلين او از پوست خر بود و بندهايش از ليف خرما بود. پس به فرعون گفتند: بر در قصر، جوانى ايستاده است مى گويد: من رسول پروردگار عالمم.

فرعون گفت به آن شخصى كه به شيرها موكل بود كه: زنجير شيرها را بگشا و عادت او چنين بود كه هرگاه بر كسى غضب مى كرد شيرها را رها مى كردند كه او را مى دريدند. پس موسىعليه‌السلام عصا را در اول زد، همين كه عصا به در اول آشنا شد، نه دروازه اى كه فرعون براى حفظ خود بر روى خود بسته بود همه به يك دفعه گشوده شد، چون شيران به نزد موسى آمدند سرهاى خود را بر پاى آن حضرت مى ماليدند و دمها را بر زمين مى سائيدند و به تضرع و تذلل بر گرد آن حضرت مى گرديدند!

فرعون چون آن حال غريب را مشاهده كرد، به اهل مجلس خود گفت: هرگز چنين چيزى ديده بوديد؟

چون موسىعليه‌السلام داخل مجلس فرعون شد، ميان ايشان سخنان گذشت كه حق تعالى در قرآن ياد فرموده است. فرعون شخصى از اصحابش را امر كرد كه: برخيز و دستهاى موسى را بگير، و به ديگرى گفت: گردنش را بزن؛ پس هر كه به نزديك آن حضرت آمد جبرئيل او را به شمشير هلاك كرد تا آنكه شش نفر از اصحاب او كشته شدند!پس فرعون گفت: دست از او بداريد.

و موسىعليه‌السلام دست خود را از گريبان بيرون آورد، مانند آفتاب نورانى بود كه چشمها را تاب مشاهده آن نبود!چون عصا را انداخت اژدهائى شد كه ايوان فرعون را در ميان دهان خود گرفت و خواست فرو برد.

پس فرعون به موسى استغاثه كرد كه: مرا مهلت ده تا فردا. و بعد از آن گذشت ميان آنها

۶۴۵

آنچه گذشت.(۱)

مترجم گويد كه: در ميان اين احاديث اختلافى هست كه بعضى دلالت مى كند بر آنكه فرعون قصد كشتن موسىعليه‌السلام نكرد، و بعضى دلالت مى كند كه قصد كرد، پس ممكن است يكى از اينها موافق روايات عامه و بر وجه تقيه وارد شده باشد، و ممكن است كه مطلب او تهديد و ترسانيدن باشد و قصد كشتن نداشته باشد.

ابن بابويه رحمة الله روايت كرده است كه: آب نيل در زمان فرعون كم شد پس اهل مملكت به نزد او آمدند و گفتند:اى پادشاه!آب نيل را براى ما زياد كن.

گفت: من از شما خشنود نيستم، به اين سبب آب را كم كرده ام.

پس بار ديگر به نزد او آمدند و گفتند: همه حيوانات ما از تشنگى هلاك شدند، اگر آب نيل را براى ما جارى نمى كنى خداى ديگرى بغير از تو مى گيريم!

گفت: به صحرا رويد. و خود با ايشان بيرون رفت و از ايشان جدا شد و تنها به كنارى رفت كه لشكر او را نمى ديدند و سخنش را نمى شنيدند، پس پهلوى روى خود را بر خاك گذاشت و به انگشت شهادت بسوى آسمان اشاره كرد و گفت: خداوندا!بسوى تو بيرون آمده ام بيرون آمدند بنده ذليلى كه بسوى آقاى خود بيرون مى آيد، و مى دانم كه تو مى دانى كه قادر نيست بر جارى كردن آب نيل كسى بجز تو، پس آن را جارى كن.

پس آب نيل طغيان كرد به حدى كه هرگز چنان نشده بود!پس به نزد ايشان آمد و گفت: من آب نيل را براى شما جارى كردم!و همه از براى او به سجده افتادند.

در آن حال جبرئيل به نزد او آمد و گفت:اى پادشاه!شكايتى دارم از غلام خود، به فريادم برس.

گفت: چه شكايت دارى؟

گفت: غلامى دارم كه او را مسلط كرده ام بر ساير غلامان خود، و كليدهاى خود را به دست او داده ام و او را صاحب اختيار در امور غلامان كرده ام، و الحال با من خصومت

____________________

۱- مجمع البيان ۴ / ۲۵۳.

۶۴۶

مى كند، هر كه با من دشمن است دوست مى دارد و هر كه با من دوست است دشمن مى دارد.فرعون گفت: بد بنده اى است بنده تو، اگر به دست من بيايد او را در دريا غرق مى كنم. جبرئيل گفت:اى پادشاه!در اين باب حكمى براى من بنويس.

فرعون دوات و كاغذ طلبيد و نوشت كه: نيست جزاى بنده اى كه مخالفت آقاى خود كند و با دوستان او دشمنى و با دشمنان او دوستى نمايد مگر آنكه او را در درياى قلزم غرق كنند.(۱)

گفت:اى پادشاه!نامه را مهر كن.

فرعون نامه را مهر كرد و به جبرئيل داد.

چون داخل دريا شد فرعون در روزى كه غرق شد، جبرئيل نامه را آورد و به دست او داد و گفت: اين حكمى است كه خود براى خود كردى.(۲)

به سندهاى معتبر از امام جعفر صادقعليه‌السلام و امام موسى كاظمعليه‌السلام منقول است كه: در تفسير قول حق تعالى كه خطاب فرمود به موسى كه: برويد بسوى فرعون بدرستى كه او طغيان كرده است، پس بگوئيد به او سخن نرمى شايد متذكر شود و يا بترسد،(۳) فرمودند: مراد از سخن نرم آن است كه او را به كنيت ندا كنند و بگويند يا ابا مصعب، زيرا كه در خطاب كردن به كنيت، تظيم بيشتر است، اما آنكه فرمودند: شايد متذكر شود و بترسد، با آنكه مى دانست كه متذكر نخواهد شد و نخواهد ترسيد، براى آن فرمود كه رغبت موسى بيشتر باشد در رفتن بسوى او، با آنكه متذكر شد و ترسيد در وقتى كه عذاب خدا را ديد در آن وقت او را فايده نبخشيد، چنانچه حق تعالى فرموده است: تا وقتى كه دريافت او را غرق گفت: ايمان آوردم كه نيست خدائى بجز آنكه ايمان آورده اند به او

____________________

۱- درياى ((قلزم )) شعبه اى است از درياىهند، كه اولش از بلاد بربر و سودان و در آخرش شهر قلزم كه نزديك مصر است مى باشد، و به اين سبب او را قلزم نام كردند. (معجم البلدان ۱ / ۳۴۴).

۲- علل الشرايع ۵۸.

۳- سوره طه : ۴۳ و ۴۴.

۶۴۷

بنى اسرائيل و من از مسلمانانم(۱) ، پس خدا ايمانش را قبول نكرد و گفت: الحال ايمان مى آورى كه عذاب را ديدى و پيشتر نافرمانى كردى و از افساد كنندگان بودى؟!پس امروز بدن تو را بر بلندى زمين مى اندازيم تا آنكه بوده باشى براى آنها كه بعد از تو مى آيند علامت و عبرتى كه از حال تو پند گيرند.(۲)

به سند معتبر منقول است كه از حضرت امام رضاعليه‌السلام پرسيدند: به چه علت خدا فرعون را غرق كرد و حال آنكه او ايمان آورد و اقرار به يگانگى خدا كرد؟

فرمود: براى آنكه ايمان آورد در وقتى كه عذاب خدا را ديد، و در آن وقت ايمان مقبول نيست و حكم خدا چنين است در گذشتگان و آيندگان، چنانچه از احوال پيشينيان در قرآن مجيد نقل فرموده است: چون عذاب ما را ديدند گفتند: ايمان آورديم به خداوند يگانه و كافر شديم به آنچه شريك او مى گردانيديم، پس نفع نكرد ايشان را ايمانشان چون عذاب ما را ديدند.(۳) و از احوال آينده فرموده است: روزى كه بيايد بعضى از آيات پروردگار تو، نفع نمى كند نفسى را ايمان او كه پيشتر ايمان نياورده باشد يا در ايمانش كار خيرى نكرده باشد.(۴)

و همچنين فرعون چون در هنگام نزول عذاب ايمان آورد، خدا ايمانش را قبول نكرد و فرمود كه: امروز بدن تو را بر بلندى خواهم افكند تا آيتى باشد براى آنها كه بعد از تو مى مانند.(۵) فرعون از سر تا به پايش در ميان آهن غرق شده بود، چون غرق شد خدا بدنش را بر زمين بلندى انداخت كه علامتى باشد براى هر كه او را ببيند كه با آن سنگينى آهن كه بايست به آب فرو رود و بر بالاى آب نيايد، به قدرت خدا بر بلندى افتاد، پس اين آيتى و علامتى بود براى مردم. و علت ديگر براى غرق شدن فرعون آن بود كه: چون غرق

____________________

۱- سوره يونس : ۹۰.

۲- علل الشرايع ۶۷؛ معانى الاخبار ۳۸۶.

۳- سوره غافر: ۸۴ و ۸۵.

۴- سوره انعام : ۱۸۵.

۵- سوره يونس : ۹۲.

۶۴۸

او را دريافت، استغاثه به موسى كرد و استغاثه به حق تعالى نكرد، پس حق تعالى وحى كرد به موسى: براى آن به فرياد فرعون نرسيدى كه او را نيافريده بودى!اگر استغاثه به من مى كرد هر آينه به فرياد او مى رسيدم.(۱)

مؤ لف گويد: علتى كه در اين احاديث معتبره مذكور است براى عدم قبول توبه فرعون، اظهر وجوهى است كه مفسران ذكر كرده و گفته اند كه چون به حد الجاء و اضطرار رسيده بود تكليف از او ساقط شد، به اين سبب توبه او مقبول نشد؛ و بعضى گفته اند كه اين كلمه را به اخلاص نگفت، بلكه غرض او حيله بود كه از اين مهلكه نجات يابد و باز بر طغيانش باقى باشد؛ و بعضى گفته اند اقرار به توحيد تنها كرد و اقرار به پيغمبرى موسىعليه‌السلام نيز مى بايست بكند تا مسلمان باشد. و وجوه ديگر نيز گفته اند كه ذكر آنها بى فايده است.(۲)

در تفسير امام حسن عسكرىعليه‌السلام مذكور است در تفسير قول حق تعالى( وَإِذْ فَرَ‌قْنَا بِكُمُ الْبَحْرَ‌ فَأَنجَيْنَاكُمْ وَأَغْرَ‌قْنَا آلَ فِرْ‌عَوْنَ وَأَنتُمْ تَنظُرُ‌ونَ ) (۳) . امامعليه‌السلام فرمود: حق تعالى مى فرمايد: ياد كنيد وقتى را كه گردانيديم آب دريا را فرقه ها كه بعضى از بعضى جدا بود،

پس نجات داديم شما را در آنجا و غرق كرديم فرعون و قومش را، و شما نظر مى كرديد بسوى ايشان و ايشان غرق مى شدند اين در وقتى بود كه موسىعليه‌السلام به دريا رسيد، حق تعالى وحى نمود بسوى او كه: بگو بنى اسرائيل را كه تازه كنند توحيد مرا و بگذرانند در خاطر خود ياد محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را كه بهترين بندگان من است، و اعاده كنند بر جانهاى خود ولايت علىعليه‌السلام برادر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و آل طيبين او راعليهم‌السلام و بگويند: خداوندا!بجاه و منزلت ايشان نزد تو سوگند مى دهيم كه ما را بر روى اين آب بگذرانى!اگر چنين كنيد خدا آب را براى شما مانند زمين سخت خواهد كرد تا بر روى آن بگذريد.

بنى اسرائيل گفتند: هميشه بر ما چيزى چند وارد مى سازى كه ما نمى خواهيم، ما از فرعون از ترس مرگ گريختيم و تو مى گوئى اين كلمات را بگوئيد و بر اين درياى بى پايان

____________________

۱- علل الشرايع ۵۹؛ عيون اخبار الرضا ۲ / ۷۷.

۲- تفسير فخر رازى ۱۷ / ۱۵۴.

۳- سوره بقره : ۵۰.

۶۴۹

قدم بگذاريد و برويد!نمى دانيم كه اگر چنين كنيم چه بر سر ما خواهد آمد؟!

پس كالب بن يوفنا(۱) به نزد موسىعليه‌السلام آمد و بر اسبى سوار بود، و آن خليجى كه مى خواستند از آن عبور نماينند چهار فرسخ بود، گفت:اى پيغمبر خدا!آيا خدا تو را امر كرده است كه ما اين كلمات را بگوئيم و داخل اين آب شويم؟

موسىعليه‌السلام گفت: بلى.

گفت: تو امر مى كنى كه چنين بكنيم؟

فرمود: بلى.

پس ايستاد و توحيد خدا را بر خود تازه نمود و پيغمبرى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ولايت علىعليه‌السلام و آل طيبين ايشان را در خاطر گذرانيد چنانچه ماءمور شده بود و گفت: خدايا بجاه ايشان سوگند مى دهم كه مرا از روى اين آب بگذرانى. و اسب خود را بر روى آب راند، ناگاه آب دريا در زير پاى اسب او مانند زمين نرم شد تا به آخر خليج رسيد، و باز اسب را تاخت و برگشت و رو به بنى اسرائيل كرد و گفت: اطاعت كنيد موسى را كه نيست اين دعا مگر كليد درهاى بهشت و قفل درهاى جهنم و سبب نازل شدن روزى ها و جلب كننده رضاى خداوند مهيمن آفريننده بر بندگان و كنيزان خدا.

پس بنى اسرائيل ابا كردند و گفتند: ما نمى رويم مگر بر روى زمين.

پس خدا وحى فرستاد بسوى موسى كه: بزن عصاى خود را به دريا و بگو: خداوندا!بجاه محمد و آل طيبين او كه دريا را براى ما بشكافى.

چون اين گفت دريا شكافته شد و زمين دريا تا آخر خليج پيدا شد و گفت: داخل شويد.

گفتند: زمين دريا گل دارد و مى ترسيم كه در ميان گل فرو رويم.

خدا وحى فرستاد بسوى موسى كه بگو: خداوندا!بجاه محمد و آل طيبين او سوگند مى دهم زمين دريا را خشك نمائى.

____________________

۱- در مصدر ((كالب بن يوحنا)) است

۶۵۰

چون اين بگفت خدا باد صبا را فرستاد تا زمين دريا را خشك كرد!موسىعليه‌السلام گفت: داخل شويد.

گفتند:اى پيغمبر خدا!ما دوازده سبطيم فرزند دوازده پدر، اگر از يك راه داخل دريا شويم هر سبطى خواهند خواست كه بر اسباط ديگر پيشى بگيرند و ايمن نيستيم از آنكه فتنه و نزاعى در ميان ما حادث شود، اگر هر سبطى به يك راه جدائى برويم از فتنه ايمن خواهيم بود.

پس خدا موسىعليه‌السلام را امر فرمود كه در دوازده موضع دريا عصا بزند و بگويد: بجاه محمد و آل طيبين او سؤ ال مى كنم كه زمين دريا را براى ما ظاهر گردانى و الم ما را از ما دور نمائى. پس دوازده راه بهم رسيد و باد صبا همه را خشكانيد.

موسىعليه‌السلام فرمود: داخل شويد.

گفتند: هر سبطى از ما به راهى مى روندن و هر يك نخواهند دانست كه چه بر سر ديگران مى آيد.

پس موسىعليه‌السلام زد عصا را به كوههاى آب كه در بين راهها به امر الهى ايستاده بود و گفت: خداوندا!بجاه محمد و آل طيبين او سؤ ال مى كنم كه طاقها در ميان اين آبها بهم رسد تا يكديگر را ببينند.

پس طاقهاى گشاده در ميان آبها بهم رسيد كه يكديگر را توانند ديد. چون همه داخل دريا شدند، فرعون و قوم او به كنار آب رسيدند و داخل دريا شدند، چون آخرشان داخل دريا شد و اول ايشان خواستند كه از آب بيرون روند، حق تعالى دريا را امر نمود كه بر آنها ريخت و هموار شد و همگى هلاك شدند، اصحاب موسى ايشان را مى ديدند كه چگونه غرق شدند، پس حق تعالى خطاب فرمود به بنى اسرائيل كه در زمان حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودند: هرگاه خدا اين نعمتها را بر پدران شما تمام نمود از براى كرامت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و آل طيبين او بود، پس اكنون كه شما ايشان را ديده ايد چرا ايمان نمى آوريد؟(۱)

____________________

۱- تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام ۲۴۵.

۶۵۱

فصل چهارم: در بيان بعضى از فضائل و احوال آسيه زوجه فرعون و مؤمن آل فرعون، رضى الله عنهما است

حق تعالى در سوره مؤ من فرموده است:. بتحقيق كه فرستاديم موسى را با معجزات خود و حجتى ظاهر بسوى فرعون و هامان و قارون، پس گفتند: ساحرى است كذاب؛ پس چون بسوى ايشان آمد با حق از جانب ما، گفتند: بكشيد پسران آنها را كه ايمان آوردند به او و زنده بگذاريد زنانشان را، و نيست كيد كافران مگر در گمراهى. و گفت فرعون: بگذاريد مرا تا بكشم موسى را و او بخواند خداى خود را، بدرستى كه من مى ترسم كه او دين شما را بدل كند يا در زمين فساد را ظاهر نمايد. و گفت مرد مؤ منى از آل فرعون كه ايمان خود را پنهان مى داشت: آيا مى كشيد مردى را به سبب آنكه مى گويد: پروردگار من خداوند عالميان است و حال آنكه آمده است بسوى شما با معجزات ظاهره از جانب پروردگار شما؟!اگر دروغ بگويد ضرر دروغ به او عايد مى شود، و اگر راست گويد به شما خواهد رسيد اقلا بعضى از آن نيكيها كه شما را وعده مى دهد، بدرستى كه خدا هدايت نمى كند كسى را كه اسراف كننده در گناه و بسيار دروغگو باشد.اى قوم من!امروز ملك و پادشاهى از شما است و غالب گرديده ايد در زمين مصر، پس كى يارى مى كند ما را از عذاب خدا اگر بيايد بسوى ما؟!

فرعون گفت: نمى نمايم به شما مگر آنچه را كه خود مى بينم، و هدايت نمى كنم شما را مگر به راه رشد و صلاح!او گفت آن كسى كه ايمان آورده بود:اى قوم من!بدرستى كه من

۶۵۲

مى ترسم بر شما مثل روز آن جماعتى كه در پيش تكذيب پيغمبران كردند و عذاب بر ايشان نازل شد مثل عذاب قوم نوح و عاد و ثمود و جمعى كه بعد از ايشان بودند، خدا نمى خواهد ظلمى براى بندگان خود.اى قوم!من مى ترسم بر شما از روز قيامت، روزى كه پشت كنيد از آن بسوى جهنم و نباشد شما را كسى كه از عذاب خدا نگاهدارد، و كسى را كه خدا واگذاشت او را هدايت كننده نيست. بتحقيق كه آمد يوسفعليه‌السلام پيشتر بسوى شما با معجزات و حجتهاى واضح، و پيوسته شك مى كرديد در آنچه او آورده بود از براى شما، تا چون از دنيا رفت گفتيد كه خدا بعد از او هرگز پيغمبرى نخواهد فرستاد، چنين خدا گمراه مى كند كسى را كه بسيار گمراه كننده و شك آورنده است.(۱)

و گفت آن كه ايمان آورده بود.:اى قوم من! مرا متابعت كنيد تا هدايت كنم شما را به راه خير و صلاح؛اى قوم من!نيست اين زندگانى دنيا مگر تمتعى اندك، بدرستى كه آخرت، خانه قرار و دوام است؛اى قوم من!چرا من شما را مى خوانم به راه نجات و شما مرا مى خوانيد بسوى جهنم!و مرا مى خوانيد كه كافر شوم به خدا و شريك گردانم به او چيزى را كه علمى به او ندارم، و من مى خوانم شما را بسوى خداوند عزيز آمرزنده، و آنچه شما مرا بسوى آنها مى خوانيد ايشان را دعوت حقى نيست، بدرستى كه بازگشت ما همه بسوى خداست، بدرستى كه بسيار نافرمانى كنندگان اصحاب آتش جهنمند، و بزودى ياد خواهيد كرد آنچه من به شما مى گويم و تفويض مى كنم و مى گذارم كار خود را به خدا، بدرستى كه خدا بينا و دانا است به احوال بندگان خود، پس خدا نگاهداشت او را از مكرهاى بدى كه براى او كردند و نازل شد به آل فرعون بدترين عذابها.(۲)

و در سوره تحريم فرموده است: خدا مثل زده است براى آنها كه ايمان آورده اند زن فرعون را در وقتى كه گفت: پروردگارا!بنا كن براى من نزد خود خانه اى در بهشت و نجات ده مرا از فرعون و عمل او، و نجات بخش مرا از گروه ستمكاران.(۳)

____________________

۱- سوره غافر: ۲۳ - ۳۴.

۲- سوره غافر: ۳۸ - ۴۵.

۳- سوره تحريم : ۱۱.

۶۵۳

به سندهاى بسيار از طريق خاصه و عامه از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: سه كسند كه يك چشم بهم زدن به وحى خدا كافر نشدند: مؤ من آل يس، و على بن ابى طالبعليه‌السلام ، و آسيه زن فرعون.(۱)

به سندهاى بسيار از ابن عباس و غير او منقول است كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: بهترين زنان بهشت چهار كسند: خديجه دختر خويلد، فاطمه زهراء عليهاالسلام، مريم دختر عمران، و آسيه دختر مزاحم زن فرعون.(۲)

و در تفسير امام حسن عسكرىعليه‌السلام مذكور است كه: خربيل مؤ من آل فرعون مى خواند قوم خود را بسوى يگانه پرستى خدا، و پيغمبرى موسىعليه‌السلام ، و تفضيل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر جميغ پيغمبران خدا و بر همه مخلوقات، و تفضيل على بن ابى طالب و ائمه طاهرينعليهم‌السلام بر ساير اوصياى پيغمبران، و بسوى بيزارى از خدائى فرعون. پس بدگويان به نزد فرعون رفته و گفتند: خربيل مردم را بسوى مخالفت تو مى خواند و دشمنانت را بر دشمنى تو يارى مى كند.

فرعون گفت: او پسر عم و خليفه من است بر مملكت من و وليعهد من است، اگر كرده باشد آنچه شما مى گوئيد متسحق عذاب من گرديده است به سبب آنكه كفران نعمت من كرده است، و اگر دروغ گفته ايد شما مستحق بدترين عذابها شده ايد كه افترا بر او بسته ايد. پس فرعون خربيل را با ايشان حاضر كردند و ايشان بر روى او گفتند كه: تو انكار پروردگارى فرعون مى كنى و كفران نعمتهاى او مى نمائى؟

گفت:اى پادشاه!هرگز از من دروغى شنيده اى؟

گفت: نه.

گفت: از ايشان بپرس كه پروردگار ايشان كيست؟

گفتند: فرعون پروردگار ماست.

____________________

۱- خصال ۱۷۴؛ ترجمه الامام على عليه السلام من تاريخ دمشق ۲ / ۲۸۲؛ تاريخ بغداد ۱۴ / ۱۵۵.

۲- خصال ۲۰۵؛ مجمع البيان ۱ / ۴۳۵؛ مسند احمد بن حنبل ۴ / ۴۰۹؛ و البداية و النهاية ۲ / ۵۵؛ المعجم الكبير للطبرانى ۲۲ / ۴۰۷.

۶۵۴

گفت: از ايشان بپرس كه كى آنها را آفريده است؟

گفتند: فرعون.

گفت: از ايشان بپرس كى روزى دهنده ايشان و متكفل معيشتشان است، و دفع مى كند بديها را از ايشان؟

گفتند: فرعون.

پس خربيل گفت:اى پادشاه!گواه مى گيرم تو را و هر كه حاضر است نزد تو كه پروردگار ايشان پروردگار من است و خالق ايشان خالق من است و رازق ايشان رازق من است و اصلاح كننده معيشت ايشان اصلاح كننده معيشت من است، و مرا پروردگارى و آفريننده اى و روزى دهنده اى غير از پروردگار و آفريننده و روزى دهنده ايشان نيست، و گواه مى گيرم تو را و حاضران در مجلس تو را كه هر پروردگار و خالق و رازقى كه بغير از پروردگار و خالق و رازق ايشان است من بيزارم از او و از پروردگارى او، و كافرم به خدائى او غرض خربيل پروردگار و خالق و رازق واقعى ايشان بود كه پروردگار عالميان است و لهذا نگفت: پروردگارى كه ايشان مى گويند بلكه گفت: پروردگار ايشان، و اين معنى بر فرعون و حاضران آن مجلس مخفى ماند و گمان كردند كه او مى گويد: فرعون پروردگار و خالق و رازق من است.

پس فرعون رو كرد به آن جماعت و گفت: اى مردان بدكردار!واى طلب كنندگان فساد در ملك من!و اراده كنندگان فتنه ميان من و ميان پسر عم و ياور من!شمائيد مستحق عذاب من، كه خواستيد كه امر مرا فاسد كنيد و پسر عم مرا هلاك كنيد و در پادشاهى من رخنه بيندازيد.

پس امر كرد ميخها آوردند و آنها را خوابانيدند، بر ساقها و سينه هاى آنها ميخها زدند و فرمود: بطلبيد آنها را كه شانه هاى آهنين دارند، و امر كرد به شانه آهن گوشت بدنشان را از استخوانها جدا كردند!پس اين است كه حق تعالى مى فرمايد: خدا او را نگاهداشت از مكرهاى بد ايشان كه بد او را به فرعون گفتند كه او را هلاك كنند و وارد شد بر آل

۶۵۵

فرعون بدترين عذابها(۱) يعنى به آن جمعى كه بد او را به فرعون گفتند كه ايشان را به ميخها بر زمين دوختند و گوشتهاى ايشان را به شانه آهن ريزه ريزه كردند.(۲)

على بن ابراهيم روايت كرده است كه: مؤ من آل فرعون ششصد سال ايمان خود را پنهان داشت و مبتلا بود، و انگشتان او از خوره افتاده بود، و به همان دستها بسوى ايشان اشاره مى كرد و مى گفت:اى قوم!متابعت من كنيد تا هدايت كنم شما را به راه حق. پس خدا او را حفظ كرد از مكر ايشان.(۳)

به سند صحيح از امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه: بر او غالب شدند و او را پاره پاره كردند و ليكن خدا حفظ نمود او را از آنكه او را از دين حق برگردانند.(۴)

و قطب راوندى روايت كرده است كه: فرعون دو نفر را به طلب خربيل(۵) فرستاد كه او را حاضر كنند، او را در ميان كوهها يافتند كه مشغول نماز بود، و وحشيان صحرا در عقب او جمع شده بودند؛ چون اراده كردند او را در اثناى نماز بگيرند، حق تعالى امر فرمود يكى از آن وحشيان را كه در بزرگى مانند شترى بود تا حائل شد ميان آنها و خربيل، و دفع كرد آنها را از او تا از نماز فارغ شد. پس خربيل نظرش بر آنها افتاد ترسيد و عرض كرد: پروردگارا!مرا امان ده از شر فرعون، بدرستى كه تو خداوند منى و بر تو توكل نمودم و به تو ايمان آوردم و بسوى تو بازگشت كردم، سؤ ال مى كنم از تو اى خداوند من كه اگر اين دو مرد به من اراده بدى بكنند پس مسلط كن بر ايشان فرعون را بزودى، و اگر اراده خير داشته باشند نسبت به من، ايشان را هدايت كن.

پس ايشان برگشتند خبر او را به فرعون بگويند، در اثناى راه يكى از ايشان گفت: من قصه او را از فرعون مخفى مى دارم و چه نفع مى رسد به ما كه او كشته شود؟

____________________

۱- سوره غافر: ۴۵.

۲- تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام ۳۵۶.

۳- تفسير قمى ۲ / ۲۵۷.

۴- تفسير قمى ۲ / ۲۵۸؛ محاسن ۱ / ۳۴۵.

۵- در مصدر: ((حزبيل )) است

۶۵۶

ديگرى گفت: بعزت فرعون سوگند مى خورم كه من مى گويم، و آمد در مجلس فرعون در حضور مردم و آنچه ديده بود نقل كرد و ديگرى مخفى نمود.

چون خربيل به نزد فرعون آمد، فرعون از آن دو كس پرسيد: پروردگار شما كيست؟ گفتند: توئى.

از خربيل پرسيد: پروردگار تو كيست؟

گفت: پروردگار من پروردگار ايشان است.

فرعون گمان كرد او را مى گويد شاد شد و آن شخص اول را كشت، و خربيل با آن كه كتمان كرد خبر او را، نجات يافت و آن شخص نيز به موسى ايمان آورد تا آنكه با ساحران كشته شد.(۱)

مؤ لف گويد: احاديث در باب كشته شدن و نجات يافتن مؤ من آل فرعون مختلف است، و ممكن است در اول از كشتن نجات يافته باشد و آخر به درجه شهادت فايز شده باشد، و محتمل است كه احاديث نجات يافتن بر وجه تقيه وارد شده باشد.

و احاديث بسيار از طريق خاصه و عامه وارد شده است كه: صديقان و بسيار تصديق كنندگان پيغمبران سه كسند: مؤ من آل فرعون، مؤ من آل ياسين و بهترين ايشان على بن ابى طالب است.(۲)

ثعلبى نقل كرده است كه: خربيل(۳) از اصحاب فرعون، نجار بود و همان بود كه تابوت را از براى مادر موسىعليه‌السلام تراشيد، و بعضى گفته اند خزينه دار فرعون بود صد سال و ايمان خود را كتمان مى كرد تا روزى كه موسىعليه‌السلام بر ساحران غالب شد، در آن روز ايمان خود را ظاهر و با ساحران شهيد شد.

زن خربيل مشاطه دختران فرعون بود و مؤ منه بود، روزى شانه از دستش افتاد گفت: بسم الله.

____________________

۱- قصص الانبياء راوندى ۱۶۶.

۲- كشف الغمه ۱ / ۸۸؛ بشارة المصطفى ۲۰۸؛ شواهد التنزيل حسكانى ۲ / ۳۰۴؛ مناقب ابن المغازلى ۲۲۱.

۳- در مصدر: ((حزقيل )) است

۶۵۷

دختر فرعون گفت: پدرم را مى گوئى؟

گفت: نه، بلكه كسى را مى گويم كه پروردگار من و پروردگار تو و پروردگار پدر توست!

گفت: بگويم اين را به پدرم؟

گفت: بگو.

چون دختر اين قصه را به فرعون نقل كرد، آن زن را با فرزندانش طلبيد و گفت: پروردگار تو كيست؟

فرمود: پروردگار من و پروردگار تو خداوند عالميان است.

پس امر كرد كه تنورى از مس آوردند و آتش در آن تنور افروختند و او و فرزندانش را طلبيد، آن زن گفت: التماس دارم كه استخوانهاى من و فرزندانم را بفرماى جمع كنند و در زمين دفن كنند.

گفت: چون تو بر ما حق دارى چنين خواهم كرد!پس امر كرد يك يك از فرزندان او را به آتش انداختند، چون فرزند آخر كه شيرخواره بود انداختند به امر خدا به سخن آمد و گفت: صبر كن اى مادر كه تو بر حقى، پس آن زن را هم به تنور انداختند.

اما آسيه: او از بنى اسرائيل و مؤ منه مخلصه بود، و پنهان عبادت خدا مى كرد در خانه فرعون، و بر اين حال بود تا آنكه زن خربيل را كشتند، در آن وقت ديد ملائكه روح او را بالا مى بردند، يقين او زياده شد، در اين حال فرعون به نزد او آمد و قصه آن زن را براى آسيه نقل كرد، آسيه گفت: واى بر تو اى فرعون!اين چه جراءت است كه بر خدا دارى؟

فرعون گفت: بلكه تو هم مثل آن زن ديوانه شده اى؟

گفت: ديوانه نيستم و ليكن ايمان آوردم به خداوندى كه پروردگار من و تو و جميع عالم است.

پس فرعون مادر آسيه را طلبيد و گفت: دختر تو ديوانه شده است، بگو كافر شود به خداى موسى، اگر نه مرگ را به او مى چشانم!

هر چند مادر به او سخن گفت فايده نكرد، پس فرعون فرمود او را به چهار ميخ كشيدند

۶۵۸

و عذاب كردند تا شهيد شد.

از ابن عباس منقول است كه: در هنگامى كه او را عذاب مى كردند حضرت موسى بر او گذشت و دعا كرد، خدا الم عذاب را از او برداشت كه از تعذيب فرعون المى به او نمى رسيد!در آن حال گفت: پروردگارا!بنا كن براى من خانه اى در بهشت. پس خطاب الهى به او رسيد: به جانب بالا نظر كن، چون نظر نمود، جاى خود را در بهشت ديد و خنديد!فرعون گفت: ببينيد جنون او را كه من او را عذاب مى كنم او مى خندد. پس به رحمت الهى واصل شد.(۱)

از سلمان روايت كرده اند كه: او را به آفتاب عذاب مى كردند، حق تعالى ملائكه را مى فرستاد كه او را سايه مى كردند.(۲)

____________________

۱- عرائس المجالس ۱۸۷.

۲- مجمع البيان ۵ / ۳۱۹.

۶۵۹

فصل پنجم: در بيان احوال بنى اسرائيل بعد از بيرون آمدن از دريا و حيران شدن ايشان در زمين، و ساير احوالى كه در اين مدت بر ايشان وارد شده

على بن ابراهيم روايت كرده است كه: چون بنى اسرائيل از دريا بيرون آمدند در بيابانى فرود آمدند، گفتند:اى موسى!ما را هلاك كردى، از آبادانى به بيابانى آوردى!نه سايه هست و نه درختى و نه آبى.

پس حق تعالى ابرى بر ايشان فرستاد كه در روز سايه بر ايشان مى افكند و شب من بر ايشان نازل مى شد، و بر گياه و سنگ و درخت مى نشست كه غذاى ايشان بود، و در پسين مرغهاى بريان بر خوانهاى ايشان مى افتاد مى خوردند، چون سير مى شدند مرغ به امر خدا زنده مى شد پرواز مى كرد!

موسىعليه‌السلام سنگى داشت كه در ميان لشكر مى گذاشت و عصا را بر آن مى زد دوازده چشمه از آن جارى مى شد، و بسوى هر سبطى يك چشمه جارى مى شد و ايشان دوازده سبط بودند.

چون مدتى بر اين حال ماندند گفتند:اى موسى!ما صبر نتوانيم نمود بر يك طعام، پس دعا كن پروردگار خود را كه بيرون آورد براى ما از آنچه مى روياند زمين از سبزى و خيار و فوم و عدس و پياز، فرمود: فوم، گندم است و بعضى گفته اند سير است، و بعضى

۶۶۰

661

662

663

664

665

666

667

668

669

670

671

672

673

674

675

676

677

678

679

680

681

682

683

684

685

686

687

688

689

690

691

692

693

694

695

696

697

698

699

700

701

702

703

704

705

706

707

708

709

710

711

712

713

714

715

716

717

718

719

720

721

722

723

724

725

726

727

728

729

730

731

732

733

734

735

736

737

738

739

740

741

742

743

744

745

746

747

748

749

750

751

752

753

754

755

756

757

758

759

760

761

762

763

764

765

766

767

768

769

770

771

772

773

774

775

776

777

778

779

780

781

782

783

784

785

786

787

788

789

790

791

792

793

794

795

796

797

798

799

800

801

802

803

804

805

806

807

808