حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن جلد ۱

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن0%

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 808

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن

نویسنده: علامه مجلسى
گروه:

صفحات: 808
مشاهدات: 50027
دانلود: 2658


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 808 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 50027 / دانلود: 2658
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن جلد 1

نویسنده:
فارسی

قارون گفت: بنى اسرائيل مى گويند تو با فلان فاحشه زنا كرده اى.

موسى فرمود: من؟

گفت: بلى.

فرمود آن زن را حاضر كردند، از او پرسيد: من با تو زنا كرده ام؟ بحق آن خداوندى كه دريا را براى بنى اسرائيل شكافت و تورات را بر موسى فرستاد كه: راست بگو.

آن زن به توفيق سبحانى گفت: نه، دروغ مى گويند بلكه قارون از براى من مالى قرار داده است كه تو را متهم گردانم!

پس قارون سر به زير انداخت و بنى اسرائيل ساكت شدند، موسى به سجده افتاد و گريست و عرض كرد: پروردگارا!دشمن تو مرا آزار من مى كند و مى خواهد مرا رسوا كند، خداوندا!اگر من پيغمبر توام براى من غضب كن و مرا بر او مسلط گردان.

پس خدا به او وحى فرمود: سر بردار و زمين را به آنچه خواهى امر نما كه تو را اطاعت مى كند.

پس موسىعليه‌السلام فرمود:اى بنى اسرائيل!خدا مرا مبعوث گردانيده است بر قارون چنانچه بر فرعون مبعوث گردانيده بود، هر كه از اصحاب اوست با او بنشيند، و هر كه از اصحاب او نيست ا زاو دور شود؛ پس همه از قارون دور شدند و با او نماند مگر دو كس. موسىعليه‌السلام به زمين خطاب كرد: بگير ايشان را؛ پس قدمهاى ايشان را گرفت!باز فرمود: بگير؛ تا آنكه تا به زانوها فرو رفتند!باز فرمود: بگير؛ تا آنكه تا كمر فرو رفتند!باز فرمود: بگير؛ تا آنكه تا گردن فرو رفتند!در اين مدت ايشان تضرع و استغاثه به موسى كردند؛ قارون او را به رحم سوگند مى داد.

موافق بعضى روايات هفتاد مرتبه سوگند داد، موسىعليه‌السلام ملتفت نشد تا به زمين فرو رفتند!

پس حق تعالى وحى فرمود به موسى: هفتاد مرتبه به تو استغاثه كردند، بر ايشان رحم نكردى، بعزت و جلال خود سوگند مى خورم اگر يك مرتبه به من استغاثه مى كردند هر آينه مرا نزديك و اجابت كننده مى يافتند.

۷۲۱

چون ايشان به زمين فرو رفتند، بنى اسرائيل گفتند: موسى دعا كرد كه قارون به زمين فرو رود تا گنجها و اموال او را متصرف شود!

چون آن حضرت اين را شنيد دعا كرد تا خانه و گنجها و مالهاى او همه به زمين فرو رفت.(1)

مؤ لف گويد: در احاديث بسيار منقول است كه حضرت اميرالمؤ منين و ساير ائمه اطهار صلوات الله عليهم ابوبكر را فرعون اين امت فرموده اند و عمر را هامان اين امت و عثمان را قارون اين امت.(2)

اين نيز از شواهد آن حديث است كه: آنچه در بنى اسرائيل واقع شد در اين امت واقع مى شود، چه بسيار شبيه است احوال آن سه ملعون با احوال اين سه ملعون اگر نيكو تدبر نمائى زيرا كه اگر فرعون به ناحق دعوى خدائى كرد، ابوبكر به ناحق دعوى خلافت خدا كرد، آن نيز عين شرك است و معارضه با جناب مقدس الهى است. چنانچه فرعون مكرر اراده اطاعت موسى مى كرد و هامان مانع مى شد، همچنين ابوبكر مكرر اقيلونى(3) مى گفت و به حسب ظاهر اظهار پشيمانى مى كرد و عمر مانع مى شد!چنانچه آنها با اتباعشان در درياى صورى غرق و به هلاك ظاهر هلاك شدند، اينها در درياى كفر و ضلالت غرق شدند و هالك ابدى شدند و در رجعت نيز غرق آب شمشير قائم آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خواهند شد.

و حال قارون و عثمان در شباهت به يكديگر بر هر عاقلى پوشيده نيست از جمع كردن اموال و حرص در زخارف دنيا و زينتى كه مى كردند خدمه و اتباع خود را، و اگر او قرابت نسبى به موسى داشت عثمان قرابت سببى بلكه نسبى ظاهرى به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داشت، اگر او به نفرين موسىعليه‌السلام به زمين فرو رفت با اموالش و عثمان به نفرين رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اميرالمؤ منينعليه‌السلام كشته شد وبه اسفل درك جحيم فرو رفت.

____________________

1- عرائس المجالس 215؛ قصص الانبياء راوندى 169.

2- مراجعه شود به بحارالانوار 32 / 14 و 53/ 26؛ تفسير برهان 4 / 375؛ تفسير قمى 2 / 133.

3- كنز الفوائد 339؛ الامامة و السياسه 14؛شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 1 / 169.

۷۲۲

حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام در اول خطبه اى كه بعد از عود خلافت به آن حضرت خواند در آنجا فرمود: حق تعالى فرعون و هامان و قارون را هلاك كرد.(1)

و اگر در احوال ايشان به آنها خوب تأمل و دقت نمائى وجوه ديگر از مشابهت بر تو ظاهر خواهد شد؛ ان شاءالله در جاى خود بيان خواهيم كرد، و در اينجا به تنبيهى اكتفا مى كنيم.

____________________

1- بحارالانوار 32 / 14.

۷۲۳

فصل هشتم: در بيان قصه گاو كشتن بنىاسرائيل و زنده شدن آن به امر الهى

در تفسير حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام مذكور است كه در تفسير قول حق تعالى( وَإِذْ قَالَ مُوسَىٰ لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّـهَ يَأْمُرُ‌كُمْ أَن تَذْبَحُوا بَقَرَ‌ةً ) (1) امامعليه‌السلام فرمود: حق تعالى به يهود مدينه خطاب فرمود كه: ياد آوريد آن وقت را كه موسى به قوم خود گفت: بدرستى كه خدا امر مى كند شما را ذبح نمائيد بقره اى را كه بزنيد بعضى از آن را بر اين شخصى كه در ميان شما كشته شده است تا زنده شود به اذن خدا و شما را خبر دهد كى او را كشته است، اين در وقتى بود كه كشته اى در ميان ايشان افتاده بود.

موسىعليه‌السلام به امر خدا بر اهل آن قبيله كه آن كشته در ميان آنها پيدا شده بود لازم گردانيد كه پنجاه نفر از اشراف ايشان سوگند ياد كنند به خداوند قوى شديد كه خداى بنى اسرائيل و تفضيل دهنده محمد و آل طيبين اوست بر همه خلق كه ما او را نكشته ايم و كشنده او را نمى دانيم كه كيست، اگر قسم بخورند ديه كشته شده را بدهند و اگر قسم نخورند كشنده او را نشان دهند تا به عوض او بكشند، و اگر نكنند ايشان را در زندان تنگى حبس كنند تا يكى از اين دو كار را بكنند.

آن قبيله گفتند:اى پيغمبر خدا!ما هم قسم بخوريم و هم ديه بدهيم؟ حكم خدا چنين نيست!

____________________

1- سوره بقره : 67.

۷۲۴

و اين قضيه چنان بود كه زنى بود در بنى اسرائيل در نهايت حسن و جمال و فضل و كمال و شرافت و حسب و نسب و خدارت و نزاهت، جماعت بسيارى او را خواستگارى مى كردند، و او را سه پسر عم بود، پس او راضى شد به يكى از ايشان كه عالم تر و پرهيزكارتر بود و خواست كه به عقد او درآيد، و آن دو پسر عم ديگر كه ايشان را قبول نكرد بر آن پسر عم پسنديده حسد بردند و او را به ضيافت طلبيده و كشتند و انداختند در ميان قبيله اى كه از همه قبائل بنى اسرائيل بيشتر بودند، چون صبح شد آن دو پسر عم كه قاتل بودند گريبانها چاك كردند و خاك بر سر كرده به نزد موسى به دادخواهى آمدند، پس حضرت آن قبيله را حاضر ساخت و از ايشان سؤ ال فرمود از احوال آن كشته شده.

ايشان گفتند: ما او را نكشته ايم و علم هم نداريم كه كى او را كشته است.

موسىعليه‌السلام فرمود: حكم الهى اين است كه شما پنجاه نفر قسم بخوريد و ديه بدهيد يا قاتل را نشان دهيد.

ايشان گفتند: هرگاه با قسم خوردن ما را ديه بايد داد، پس قسم خوردن چه فايده دارد؟ و هرگاه با ديه دادن ما را سوگند بايد خورد، پس ديه چه فايده دارد؟

موسىعليه‌السلام فرمود: همه نفعها در فرمان بردارى و اطاعت حق تعالى است، آنچه فرموده است بعمل بايد آورد.

گفتند:اى پيغمبر خدا!اين غرامت و جريمه گرانى است و ما جنايتى نكرده ايم و سوگند غليظى است و حقى بر گردن ما نيست، پس از درگاه خدا استدعا كن كه ظاهر گرداند بر ما قاتل را كه آنكه مستحق است او را جزا دهى و ما از جريمه و سوگند رهائى يابيم.

حضرت موسىعليه‌السلام فرمود: حق تعالى حكم اين واقعه را براى من بيان فرموده است و مرا نيست كه جراءت كنم و غير آن امرى بطلبم، بلكه بر ما لازم است كه گردن نهيم فرمان او را و بر خود لازم دانيم حكم او را و اعتراض نكنيم بر او، آيا نمى بينيد كه چون بر ما حرام فرموده است كار كردن در روز شنبه و گوشت شتر را؟ ما را نيست كه تصرف كنيم در حكم او و تغيير بدهيم بلكه بايد اطاعت كنيم.

۷۲۵

و خواست كه آن حكم را بر ايشان لازم گرداند. پس حق تعالى وحى فرستاد بسوى او كه اجابت نما سؤ ال آنها را و از من سؤ ال كن تا قاتل را ظاهر نمايم و ديگران از جريمه و تهمت بيرون آيند، زيرا كه مى خواهم در ضمن اجابت ايشان روزى را فراخ گردانم بر مردى كه از نيكان امت توست و اعتقاد دارد به صلوات فرستادن بر محمد و آل طيبين او صلوات الله عليهم اجمعين و تفضيل دادن محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و علىعليه‌السلام بعد از او بر جميع خلايق، و مى خواهم به سبب اين قضيه را غنى گردانم در دنيا تا بعضى از ثواب او باشد بر تفضيل دادن محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و آل او.

موسىعليه‌السلام عرض كرد: پروردگارا!بيان فرما براى ما كشنده او را.

پس خدا وحى فرستاد بسوى موسى كه: بگو بنى اسرائيل را كه خدا بيان قاتل مى كند براى شما به آنكه امر مى نمايد شما را كه ذبح كنيد بقره اى را و عضوى از آن بقره را بر مقتول بزنيد تا من او را زنده گردانم، اگر انقياد مى كنيد فرمان الهى را آنچه گفتم بعمل آوريد، و الا حكم او را قبول كنيد.

پس اين است معنى قول خدا كه و اذ قال موسى لقومه ان الله ياءمركم ان تذبحوا بقرة يعنى: موسى به ايشان گفت: خدا بزودى شما را امر خواهد كرد كه بكشيد بقره را اگر مى خواهيد كه مطلع شويد بر قاتل آن مقتول، و بزنيد بعضى از بقره را بر مقتول تا زنده شود و خبر دهد كه قاتل او كيست.

( قَالُوا أَتَتَّخِذُنَا هُزُوًا قَالَ أَعُوذُ بِاللَّـهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ ) (1) فرمود كه يعنى: گفتند:اى موسى!آيا استهزاء مى كنى نسبت به ما كه مى گويى قطعه ميتى را به ميت ديگر بزنيم يكى از آنها زنده مى شوند؟. موسى فرمود: به خدا پناه مى برم از آنكه بوده باشم از جاهلان و بيخردان كه نسبت دهم به خدا چيزى را كه نفرموده باشد يا فرموده خدا را به قياس باطل خود و به استبعاد عقل ناقص خود انكار كنم چنانچه شما مى كنيد، پس فرمود: آيا نيست نطفه مرد، مرده، و نطفه زن مرده، و چون هر دو در رحم بهم رسيدند

____________________

1- سوره بقره : 67.

۷۲۶

خدا از هر دو شخص زنده مى آفريند؟ آيا نه چنين است كه حق تعالى از ملاقات تخمها و هسته هاى مرده با زمين مرده آن را به انواع گياهها و درختان زنده مى كند؟

قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ماهى فرمود: چون حجت موسىعليه‌السلام بر ايشان تمام شد گفتند:اى موسى!دعا كن تا حق تعالى بيان فرمايد براى ما صفت آن بقره را تا بدانيم چگونه گاوى مى بايد( فَارِ‌ضٌ وَلَا بِكْرٌ‌ عَوَانٌ بَيْنَ ذَٰلِكَ فَافْعَلُوا مَا تُؤْمَرُ‌ونَ ) (1) پس موسى از حق تعالى سؤ ال كرد و به ايشان گفت: خدا مى فرمايد: آن بقره اى است كه پير نباشد و بسيار جوان نباشد بلكه در ميان اين دو حال باشد، پس بكنيد آنچه به آن ماءمور خواهيد شد.

قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ما لونها گفتند:اى موسى!سؤ ال كن از پروردگار خود تا بيان كند از براى ما كه آن بقره به چه رنگ باشد( قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَ‌ةٌ صَفْرَ‌اءُ فَاقِعٌ لَّوْنُهَا تَسُرُّ‌ النَّاظِرِ‌ينَ ) (2) آن حضرت بعد از سؤ ال از حق تعالى فرمود: خدا مى فرمايد كه آن بقره اى است زرد كه زردى آن خالص و نيكو باشد، نه كم رنگ باشد كه به سفيدى زند و نه بسيار رنگين باشد كه به سياهى زند، و مسرور و خوشحال گرداند نظركنندگان را بسوى او را از حسن و نيكوئى و خوش رنگى.

( قَالُوا ادْعُ لَنَا رَ‌بَّكَ يُبَيِّن لَّنَا مَا هِيَ إِنَّ الْبَقَرَ‌ تَشَابَهَ عَلَيْنَا وَإِنَّا إِن شَاءَ اللَّـهُ لَمُهْتَدُونَ ) (3) گفتند: دعا كن براى ما پروردگار خود را تا بيان فرمايد براى ما كه چه صفت دارد آن بقره زياده از آنچه گفته شد، بدرستى كه مشتبه شده است بر ما، زيرا كه گاو به آن صفات بسيار است، بدرستى كه ما اگر خدا خواهد هدايت خواهيم يافت به آن بقره كه ما را امر به ذبح آن فرموده است.

( قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَ‌ةٌ لَّا ذَلُولٌ تُثِيرُ‌ الْأَرْ‌ضَ وَلَا تَسْقِي الْحَرْ‌ثَ مُسَلَّمَةٌ لَّا شِيَةَ فِيهَا ) (4)

____________________

1- سوره بقره : 68.

2- سوره بقره : 69.

3- سوره بقره : 70.

4- سوره بقره : 71.

۷۲۷

موسى گفت از جانب خدا كه: آن بقره اى است كه آن را ذلول و نرم نكرده باشند به شخم كردن زمين و نه به آب دادن زراعت و از اين عملها آن را معاف كرده باشند، و مسلم از عيبها باشد كه عيبى در خلقت آن نباشد، و غير رنگ اصلش رنگ ديگر در آن نباشد.

( قَالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوهَا وَمَا كَادُوا يَفْعَلُونَ ) (1) گفتند: الحال آوردى آنچه حق و سزاوار بود در وصف بقره، و نزديك نبود كه ايشان اين را بكنند از گرانى قيمت آن بقره، اما لجاجت ايشان و متهم داشتن موسى به آنكه قادر نيست بر اين چيزى كه آنها سؤ ال مى كنند باعث شد ايشان را بر كشتن بقره.

پس امامعليه‌السلام فرمود: چون اين صفات را شنيدند گفتند:اى موسى!آيا پروردگار ما، ما را امر كرده است به كشتن اين بقره كه اين صفات داشته باشد؟

فرمود: بلى، موسىعليه‌السلام در اول به ايشان نگفت كه خدا شما را امر كرده است به كشتن بقره، زيرا كه اگر اول به ايشان چنين گفته بود هر بقره اى كه مى كشتند كافى بود، پس بعد از سؤ ال ايشان در كار نبود كه از خدا سؤ ال كند از كيفيت آن بقره بلكه بايست در جواب ايشان بفرمايد كه هر بقره اى بكشيد كافى است.

چون امر بر چنين گاوى قرار گرفت، تفحص كردند نيافتند آن را مگر نزد جوانى از بنى اسرائيل كه حق تعالى در خواب به او نموده بود محمد و على و امامان از ذريت ايشانعليهم‌السلام را و به او گفته بودند كه: چون تو دوست مائى و ما را بر ديگران تفضيل مى دهى مى خواهيم بعضى از جزاى تو را در دنيا به تو برسانيم، پس چون بيايند كه بقره تو را بخرند مفروش مگر به امر مادرت، اگر چنين كنى خدا مادرت را الهام خواهد فرمود به امرى چند كه باعث توانگرى تو و فرزندان تو گردد. پس آن جوان شاد شد از ديدن اين خواب.

چون صبح شد بنى اسرائيل آمدند كه گاو را از او بخرند و گفتند: به چند مى فروشى گاو خود را؟

گفت: به دو دينار طلا، و مادرم اختيار دارد.

____________________

1- سوره بقره : 71.

۷۲۸

گفتند: ما به يك دينار مى خريم.

چون با مادر خود مصلحت كرد گفت: به چهار دينار بفروش.

چون به بنى اسرائيل گفت: مادرم چهار دينار مى گويد، گفتند: ما به دو دينار مى خريم. چون با مادر خود مصلحت كرد گفت: بلكه به صد دينار بفروش. پس ايشان گفتند: به پنجاه دينار مى خريم.

همچنين آنچه ايشان راضى مى شدند، مادر مضاعف مى كرد، و آنچه مادر مضاعف مى كرد ايشان به نصف راضى مى شدند تا آنكه رسيد قيمت آن گاو كه پوستش را پر از طلا كنند!پس به آن قيمت گاو را خريدند و كشتند.

استخوان بيخ دم آن را كه آدمى از آن مخلوق مى شود در اول و در قيامت نيز اجزاى آدمى بر آن تركيب مى يابد گرفتند، پس بر آن كشته زدند و گفتند: خداوندا!به جاه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و آل طيبين او كه اين مرده را زنده گردان و به سخن درآور تا خبر دهد كه كى او را كشته است.

پس ناگاه برخاست صحيح و سالم و گفت:اى پيغمبر خدا!اين دو پسر عم من حسد بردند بر من براى دختر عم من، مرا كشتند و بعد از كشتن در محله اين جماعت انداختند تا ديه مرا از ايشان بگيرند.

پس موسىعليه‌السلام آن دو نفر را كشت.

در اول مرتبه كه جزء گاو را بر ميت زدند، زنده نشد، بنى اسرائيل گفتند:اى پيغمبر خدا!چه شد آن وعده اى كه با ما كردى!

حق تعالى وحى فرستاد بسوى موسى كه: در وعده من خلف نمى باشد اما تا پوست اين گاو را پر از اشرفى نكنند و به صاحبش ندهند اين مرده زنده نخواهد شد.

پس اموال خود را جمع كردند و حق تعالى پوست گاو را گشاده گردانيد تا آنكه از مقدار پنج هزار دينار پر شد، چون زر را تسليم آن جوان كردند و آن عضو را بر ميت زدند زنده شد، پس بعضى از بنى اسرائيل گفتند: نمى دانيم كدام عجيب تر است، زنده كردن خدا اين مرده را و به سخن آوردن او، يا غنى كردن خدا اين جوان را به اين مال فراوان؟!

۷۲۹

پس خدا وحى نمود به موسى كه: بگو بنى اسرائيل را: هر كه از شما مى خواهد كه من عيش او را در دنيا طيب و نيكو گردانم و در بهشت محل او را عظيم گردانم و او را در آخرت هم صحبت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و آل طيبين او گردانم پس بكند چنانچه اين جوان كرد، بدرستى كه آن جوان از موسىعليه‌السلام شنيده بود ياد محمد و على و آل طيبين ايشان را و پيوسته صلوات بر ايشان مى فرستاد و ايشان را بر جميع خلايق از جن و انس و ملائكه تفضيل مى داد، به اين سبب من اين مال عظيم را براى او ميسر گردانيدم تا تنعم نمايد به روزيهاى نيكو و دوستان خود را بنوازد و دشمنان خود را منكوب گرداند.

پس جوان به موسىعليه‌السلام گفت:اى پيغمبر خدا!من چگونه حفظ كنم اين مالها را و چگونه حذر كنم از عداوت دشمنان و حسد حاسدان؟

موسىعليه‌السلام فرمود: بخوان بر اين مال صلوات بر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و آل طيبين او را چنانچه پيشتر مى خواندى به اعتقاد درست، و به بركت آن اين مال گرانمايه به دست تو آمد تا خدا اين مال را براى تو تو حفظ نمايد، و هر دزدى يا ظالمى يا حاسدى اراده بدى كند خدا به لطايف احسان خود ضرر او را دفع نمايد.

در اين وقت آن جوانى كه زنده شده بود، چون اين سخنان را شنيد عرض كرد: خداوندا!سؤ ال مى كنم از تو به آنچه اين جوان از تو سؤ ال كرده است از صلوات فرستادن بر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و آل طاهرين او و توسل به انوار مقدسه ايشان كه مرا باقى بدارى تا برخوردار شوم از دختر عم خود، و خوار گردانى دشمنان و حاسدان مرا و مرا خير بسيار به سبب او روزى فرمائى.

پس حق تعالى به موسىعليه‌السلام وحى فرستاد كه: اين جوان را به بركت توسل به انوار مقدسه ايشان صد و سى سال عمر دادم كه در اين مدت صحيح و سالم باشد و در قواى او ضعفى حادث نشود و از همسر خود بهره مند گردد، و چون اين مدت منقضى شود هر دو را با هم از دنيا ببرم و در بهشت خود جا دهم كه در آنجا متنعم باشند.

اى موسى!اگر از من سؤ ال مى كرد آن قاتل بدبخت به مثل سؤ الى كه اين جوان نمود و متوسل به انوار مقدسه آن بزرگواران مى گرديد با صحت اعتقاد، هر آينه او را از حسد نگاه

۷۳۰

مى داشتم و قانع مى گردانيدم او را به آنچه روزى كرده بودم به او، و اگر بعد از اين عمل توبه مى كرد و متوسل به ايشان مى شد و سؤ ال مى كرد كه من او را رسوا نكنم هر آينه او را رسوا نمى كردم و خاطر بنى اسرائيل را از معلوم شدن قاتل مى گردانيدم، و اگر بعد از رسوائى توبه مى كرد و متوسل به انوار مقدسه مى شد كار او را از خاطرهاى مردم فراموش مى كردم و در دل اولياى مقتول مى افكندم كه عفو كنند از قصاص او، و ليكن محبت و ولايت بزرگواران و توسل به آنها فضيلتى است به هر كه مى خواهم به رحمت خود عطا مى كنم، و از هر كه مى خواهم به عدالت خود به سبب بديلهاى اعمالشان منع مى كنم، منم خداوند عزيز حكيم. پس آن قبيله بنى اسرائيل به فرياد آمدند بسوى موسى و گفتند: ما به لجاجت، خود را به پريشانى مبتلا كردم و قليل و كثير اموال خود را به بهاى گاو داديم، پس دعا كن حق تعالى روزى ما را فراخ گرداند.

فرمود: واى بر شما!چه بسيار كور است دلهاى شما!مگر نشنيديد دعاى اين جوان را و دعاى اين مقتول زنده شده را و نديديد چه ثمره اى بر دعاى ايشان مترتب شد؟ پس شما نيز مثل آنها به انوار مقدسه بزرگواران متوسل شويد تا خدا رفع فاقه و احتياج شما بكند و روزى شما را فراخ گرداند.

پس ايشان عرض كردند: خداوندا!بسوى تو ملتجى شديم و بر فضل تو اعتماد كرديم، پس فقر و احتياج ما را زايل فرما بجاه محمد و على و فاطمه و حسن و حسينعليهم‌السلام و آل طيبين ايشان.

پس حق تعالى وحى فرستاد:اى موسى!بگو به آنها كه بروند به فلان خرابه و فلان موضع را بشكافند كه در آنجا ده هزار هزار دينار هست بردارند، و از هر كس آنچه گرفته اند براى قيمت گاو به او پس بدهند، زيادتى را ميان خود قسمت كنند تا اموالشان مضاعف شود به جزاى آنكه متوسل شدند به ارواح مقدسه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و آل طيبين او، و اعتقاد كردند به زيادتى فضل و كرامت ايشان بر جميع مخلوقات.

پس اشاره به اين قصه است قول حق تعالى (و اذ قتلتم نفسا فادار أتم فيها) يعنى: به ياد آوريد آن وقت را كه كشتيد شخصى را پس اختلاف كرديد در كشنده او، و هر يك

۷۳۱

گناهان را از خود دفع كرده به ديگرى نسبت داديد( وَاللَّـهُ مُخْرِ‌جٌ مَّا كُنتُمْ تَكْتُمُونَ ) (1) و خدا بيرون آورنده و ظاهر كننده است آنچه شما پنهان مى كرديد از اراده تكذيب موسى به گمان اينكه آنچه شما سؤ ال كرديد از او كه آن مرده را زنده گرداند، خدا اجابت او نخواهد فرمود.

(فقلنا اضربوه ببعضها) پس گفتيم بزنيد به كشته شده بعضى از بقره را، (كذلك يحيى الله الموتى ) چنين خدا زنده مى گرداند مردگان را در دنيا و آخرت به ملاقات مرده اى با مرده ديگر، اما در دنيا پس آب مرد با آب زن ملاقات مى كند و خدا از آن زنده مى كند آنچه در رحمهاى زنان است، اما در آخرت پس از بحر مسجور كه در نزديك آسمان اول است كه آب آن مانند منى مرد است بعد از دميدن اول در صور كه همه زندگان مرده باشند، پيش از دميدن دوم در صور بارانى مى فرستد بر بدنهاى پوسيده خاك شده كه همه از زمين مى رويند و به دميدن دوم صور زنده مى شوند، ( و يريكم آياته ) و مى نمايد به شما ساير آيات و علامات خود را كه دلالت مى كند بر يگانگى او و پيغمبرى موسىعليه‌السلام و فضيلت محمد و على و آل طيبين ايشان صلوات الله عليهم بر همه خلايق و آفريدگان،( لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ) (2) شايد شما تعقل و تفكر نماييد كه آن خداوندى كه اين آيات عجيبه از او ظاهر مى گردد امر نمى كند خلق را مگر به چيزى كه صلاح ايشان در آن باشد، و برنگزيده است محمد و آل طيبين او صلوات الله عليهم اجمعين را مگر براى آنكه از همه صاحبان عقول افضل و برترند.(3)

على بن ابراهيم به سند حسن از حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام روايت كرده است كه: شخصى از نيكان و علماى بنى اسرائيل خواستگارى كرد زنى از ايشان را، و آن زن قبول كرد، و آن مرد را پسر عمى بود بسيار فاسق و بدكردار و او خواستگارى كرده بود و زن قبول نكرده بود؛ پس پسر عم او حسد برد و در كمين او نشست تا او را كشت و كشته را به

____________________

1- سوره بقره : 72.

2- سوره بقره : 73.

3- تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام 273.

۷۳۲

نزد موسىعليه‌السلام آورد و گفت: اين پسر عم من است كه كشته شده است.

فرمود: كى كشته است او را؟

گفت: نمى دانم.

و امر كشتن در ميان بنى اسرائيل بسيار عظيم بود. پس جمع شدند بنى اسرائيل و گفتند: چه مصلحت مى دانى در اين باب اى پيغمبر خدا؟

در بنى اسرائيل شخصى بود كه گاوى داشت و پسرى داشت بسيار نيكوكار و مطيع او، و آن پسر متاعى داشت، جمعى آمدند كه متاع او را بخرند و كليد موضعى كه متاعها در آنجا بود در زير سر پدر او بود و پدر هم در خواب بود، پس رعايت حرمت پدر كرده و او را از خواب بيدار نكرد و مشتريان را جواب گفت!چون پدرش از خواب بيدار شد از او پرسيد: چه كردى متاع خود را؟

گفت: در جاى خود هست، آن را نفروختم، براى آنكه كليد در زير بالين تو بود نخواستم تو را بيدار كنم.

پدر گفت: من اين گاو را به تو بخشيدم در عوض آن ربحى كه از تو فوت شد به سبب نفروختن متاع.

پس خدا را خوش آمد از آنچه او با پدر خود كرد و رعايت حق او نمود، و به جزاى عمل او امر كرد بنى اسرائيل را كه گاو او را بخرند و بكشند.

چون به نزد موسىعليه‌السلام جمع شدند گريستند و استغاثه كردند در باب مقتول كه در ميان ايشان ظاهر شده بود.

آن حضرت فرمود: خدا امر مى كند شما را كه بقره اى بكشيد.

بنى اسرائيل تعجب كرده گفتند: آيا ما را ريشخند مى كنى؟!ما مقتول را به نزد تو آورده قاتل او را مى خواهيم تو مى گوئى بقره اى بكشيم؟!

موسى فرمود: پناه مى برم به خدا از آنكه از جاهلان باشم و استهزاء به شما بكنم.

پس دانستند كه خطا كردند و بى ادبى در خدمت موسى كرده اند، گفتند: دعا كن تا حق تعالى بيان فرمايد چگونه گاوى باشد.

۷۳۳

گفت: خدا مى فرمايد آن گاوى است كه نه فارض باشد و نه بكر و فارض آن است كه نر آن جهانيده باشند و آبستن نشده باشد و بكر آن است كه هنوز نر بر آن نجهانيده باشند بلكه در ميان اين دو حال باشد.

گفتند: سؤ ال كن از پروردگار خود تا بيان كند به چه رنگ باشد؟

فرمود: خدا مى فرمايد آن بقره اى است زرد كه زردى آن نيكو باشد و مسرور گرداند نظر كنندگان را.

گفتند: دعا كن بيان فرمايد براى ما كه چه صفت دارد آن بقره؟

فرمود از جانب خدا كه: آن بقره اى است كه كار نفرموده باشند به شخم زدن زمين و نه به آب دادن زراعت، و از اين عملهاه آن را معاف كرده باشند و مسلم از عيبها باشد كه عيبى در خلقت آن نباشد و غير رنگ اصلش رنگ ديگر در آن نباشد.

گفتند: الحال آوردى آنچه حق و سزاوار بود در وصف بقره، اين گاو مال فلان مرد است يعنى گاوى كه آن مرد به پسر خود بخشيده بود به پاداش نيكى او، چون به نزد آن پسر رفتند كه بخرند گفت: نمى فروشم مگر به آنكه پوستش را براى من پر از طلا كنيد!

پس به نزد موسى آمده گفتند چنين مى گويد.

فرمود: شما را چاره اى نيست جز خريدن آن، مى بايد همان گاو كشته شود، به آنچه مى گويد بخريد.

پس آن گاو را به همان قيمت خريدند و كشتند و گفتند:اى پيغمبر خدا!الحال چه كنيم؟ حق تعالى وحى فرستاد به موسىعليه‌السلام كه: بگو به ايشان كه بعضى از آن گاو را بر آن مقتول بزنند و بپرسند كى تو را كشته است؟ پس دم آن گاو را گرفته بر آن زدند و پرسيدند: كى تو را كشته است؟

گفت: فلان پسر فلان، يعنى آن پسر عمى كه به دعوى خون او آمده بود.(1)

در حديث صحيح از حضرت امام رضاعليه‌السلام منقول است كه: شخصى از بنى اسرائيل

____________________

1- تفسير قمى 1 / 49.

۷۳۴

يكى از خويشان خود را كشت و او را بر سر راه بهترين اسباط بنى اسرائيل انداخت و به نزد موسى آمد به طلب خون او.

بنى اسرائيل گفتند:اى موسى!براى ما ظاهر گردان قاتل او را.

فرمود: گاوى بياوريد.

اگر هر گاوى را مى آوردند، كافى بود، پس سخت گرفتند در هر مرتبه كه سؤ ال كردند، و خدا بر ايشان سخت گرفت تا آنكه منحصر شد در گاوى كه نزد جوانى از بنى اسرائيل بود، چون از او طلب كردند گفت: نمى فروشم مگر به آنكه پوستش را براى من پر از طلا كنيد، پس به ناچار به آن قيمت خريده و كشتند.

امر كرد موسىعليه‌السلام كه دم آن را بريده بر آن ميت زدند تا زنده شد و گفت:اى پيغمبر خدا!پسر عمم مرا كشته است، نه آنها كه بر ايشان دعوى مى كند.

پس شخصى به موسىعليه‌السلام گفت: اين گاو را قصه اى هست.

گفت: آن قصه چيست؟

گفت: آن جوان كه صاحب اين گاو بود بسيار نيكوكار بود نسبت به پدر خود، روزى متاعى خريده بود، چون آمد كه قيمت متاع را بدهد ديد پدرش در خواب است و كليدها در زير سر اوست نخواست او را از خواب بيدار كند به اين سبب از ربح آن سودا گذشت و متاع را پس داد، و چون پدرش بيدار شد و اين خبر را به او نقل كرد گفت: خوب كردى، من اين گاو را به تو بخشيدم به عوض آن ربحى كه به سبب من از تو فوت شد.

پس حضرت موسىعليه‌السلام فرمود: نظر كنيد كه نيكى به پدر و مادر اهلش را به چه مرتبه اى مى رساند.(1)

و بر اين مضامين احاديث بسيار وارد شده است، چون مكرر مى شد به همين اكتفا نموديم.

____________________

1- تفسير عياشى 1 / 46.

۷۳۵

فصل نهم: در بيان قصه ملاقات موسى و خضرعليهما‌السلام و سايراحوال و قصص خضرعليه‌السلام است

حق تعالى در قرآن مجيد فرموده است( وَإِذْ قَالَ مُوسَىٰ لِفَتَاهُ لَا أَبْرَ‌حُ حَتَّىٰ أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَ‌يْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُبًا ) (1) يعنى: ياد آور وقتى را كه موسى گفت به جوان خود يعنى يار و مصاحب دائمى خود كه: من ترك رفتن نخواهم كرد تا برسم به آنجا كه محل اجتماع دو دريا است يا راه رفته باشم زمانى بسيار؛ يعنى هشتاد سال، بعضى هفتاد سال گفته اند،(2) قول اول از حضرت محمد باقرعليه‌السلام منقول است.(3)

بدان كه مشهور اين است كه: موسى در اين آيه موسى بن عمرانعليه‌السلام است، و يار او يوشع بن نونعليه‌السلام وصى آن حضرت است،و بر اين معنى متفق است احاديث خاصه و عامه. و قول ضعيفى از اهل كتاب نقل كرده اند كه: موسى در اين آيه مذكور است پسر ميشا پسر يوسف است و پيش از موسى بن عمران بوده است.(4)

و مشهور آن است كه: دو دريا، درياى فارس و درياى روم است.(5)

____________________

1- سوره كهف : 60.

2- مجمع البيان 3 / 480.

3- تفسير قمى 2 / 40.

4- مجمع البيان 3 / 480؛ تفسير فخر رازى 21/ 143؛ تفسير بغوى 3 / 169؛ تفسير روح المعانى 8 / 292.

5- مجمع البيان 3 / 480؛ تفسير طبرى 8 /245؛ تفسير بيضاوى 3 / 27.

۷۳۶

و بعضى گفته اند: مراد ملاقات دو درياى علم است يعنى موسىعليه‌السلام كه درياى علم ظاهر بود و خضرعليه‌السلام كه درياى علم باطن بود.(1)

على بن ابراهيم عليه الرحمه روايت كرده است كه: چون حق تعالى با موسىعليه‌السلام سخن گفت و الواح را بر او فرستاد و در الواح علوم بسيار بود، برگشت بسوى بنى اسرائيل و خبر داد ايشان را كه خدا بر او تورات را نازل گردانيد و با او سخن گفت، پس در خاطرش گذشت كه: خدا كسى را خلق نكرده است كه از من داناتر باشد!

پس حق تعالى وحى فرمود به جبرئيل كه: درياب موسى را نزديك است كه عجب او را هلاك كند، و بگو به او كه: نزد ملتقاى دو دريا نزد سنگى كه در آنجا هست مردى است كه از تو داناتر است. برو بسوى او و از علم او بياموز.

پس جبرئيل نازل شد و وحى الهى را به موسى رسانيد، آن حضرت در نفس خود ذليل شد، يافت كه خطا كرده است و ترسان شد و به وصى خود يوشععليه‌السلام فرمود: خدا مرا امر كرده است كه بروم از پى مردى كه نزد محل ملاقات دو درياست و از او علم بياموزم.

پس يوشع ماهى نمك سودى براى توشه خود و موسى برداشت و روانه شدند، چون به آن مكان رسيدند خضر را ديدند بر پشت خوابيده است، او را نشناختند، پس يوشع ماهى را بيرون آورد در آب شست و به روى سنگى گذاشت، پس ماهى زنده شد و داخل آب شد و آن آب چشمه زندگانى بود!

چون روانه شدند و پاره اى راه رفتند، مانده شدند، موسى به يوشع گفت: بياور چاشت ما را بخوريم كه از اين سفر تعبناك شديم. در اين وقت يوشع قصه ماهى را براى آن حضرت نقل كرد كه زنده شد و داخل آب شد. موسى گفت: پس آن مردى كه او را مى طلبيم همان بود كه نزد سنگ بود.

پس برگشتند از همان راه كه آمده بودند، چون به آن موضع رسيدند ديدند خضر در

____________________

1- تفسير بيضاوى 3 / 27.

۷۳۷

نماز است، پس نشستند تا از نماز فارغ شد و بر ايشان سلام كرد.(1)

در بعضى روايات مذكور است كه حق تعالى وحى به موسىعليه‌السلام كرد كه: هر جا آن ماهى ناپيدا شود، خضر در آنجا است، موسىعليه‌السلام به يوشع گفت كه: هر وقت ماهى را نيابى مرا خبر كن.(2)

(فلما بلغا مجمع بينهما) پس چون رسيدند موسى و يوشع به مجمع دو دريا. (نسيا حوتهما) فراموش كردند يا ترك نمودند ماهى خود را موسى احوال ماهى را نپرسيد و يوشع به موسى نگفت،( فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ‌ سَرَ‌بًا ) (3) پس گرفت ماهى راه خود را در دريا و به ميان آب رفت.

و بعضى گفته اند كه: موسى به خواب رفت و ماهى به اعجاز آن حضرت زنده شد و به آب رفت.(4)

و بعضى گفته اند: يوشع وضو ساخت و آب وضوى او به ماهى رسيد و زنده شد برجست و داخل آب شد.(5)

( فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِينَا مِن سَفَرِ‌نَا هَـٰذَا نَصَبًا ) (6) پس چون گذشتند از مجمع البحرين، موسى گفت به رفيق خود: بياور به نزد ما چاشت ما را بتحقيق كه رسيد به ما از اين سفر مشقتى و واماندگى.

( قَالَ أَرَ‌أَيْتَ إِذْ أَوَيْنَا إِلَى الصَّخْرَ‌ةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَمَا أَنسَانِيهُ إِلَّا الشَّيْطَانُ أَنْ أَذْكُرَ‌هُ وَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ‌ عَجَبًا ) (7) يوشع گفت: آيا ديدى كه چه شد در وقتى كه نزد آن سنگ قرار گرفتيم، پس من فراموش كردم امر ماهى را به تو بگويم يا ترك كردم و

____________________

1- تفسير قمى 2 / 37.

2- تفسير فخر رازى 21 / 145.

3- سوره كهف : 61.

4- تفسير بيضاوى 3 / 27.

5- مجمع البيان 3 / 481؛ تفسير فخر رازى 21/ 146.

6- سوره كهف : 62.

7- سوره كهف : 63.

۷۳۸

نگفتم و باعث نشد بر فراموشى يا ترك آن مگر شيطان، و آن ماهى زنده شد به دريا رفت رفتنى عجيب.

(قال ذلك ما كنا نبغ ) موسى گفت: همان بود كه ما طلب مى كرديم، و آنچه مى گويى نشانه مطلوب ماست، ( فَارْ‌تَدَّا عَلَىٰ آثَارِ‌هِمَا قَصَصًا ) (1) پس برگشتند از همان راه كه رفته بودند و پى پاى خود را ملاحظه مى كردند ( فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَ‌حْمَةً مِّنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا ) (2) پس يافتند بنده اى از بندگان ما را كه داده بوديم به او رحمتى از نزد خود يعنى وحى و پيغمبرى و آموخته بوديم به او از نزد خود علمى چند، ( قَالَ لَهُ مُوسَىٰ هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَىٰ أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُ‌شْدًا ) (3) گفت به او موسى: آيا از پى تو بيايم به شرط آنكه تعليم نمائى به من از آنچه خدا به تو تعليم كرده است علمى را كه باعث رشد و صلاح من باشد؟، ( قَالَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرً‌ا ) (4) خضر گفت: بدرستى كه تو استطاعت و توانائى آن ندارى كه با من بيائى و صبر كنى بر آنچه از من مشاهده نمائى، ( وَ كَيْفَ تَصْبِرُ‌ عَلَىٰ مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرً‌ا ) (5) و چگونه صبر نمائى بر امرى كه ظاهرش بد است و به باطنش علم تو احاطه نكرده است؟.

( قَالَ سَتَجِدُنِي إِن شَاءَ اللَّـهُ صَابِرً‌ا وَلَا أَعْصِي لَكَ أَمْرً‌ا ) (6) يعنى موسى گفت: بزودى مرا خواهى يافت اگر خدا خواهد صبر كننده، و نافرانى نخواهم كرد براى تو امرى را،( قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلَا تَسْأَلْنِي عَن شَيْءٍ حَتَّىٰ أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْرً‌ا ) (7) خضر گفت كه: پس اگر از پى من آئى سؤ ال مكن مرا از چيزى تا خود احداث كنم از براى تو ذكر آن را. فانطلقا حتى اذا ركبا فى السفينة خرقها پس موسى و خضر روانه شدند تا چون

____________________

1- سوره كهف : 64

2- سوره كهف : 65.

3- سوره كهف : 66.

4- سوره كهف : 67.

5- سوره كهف : 68.

6- سوره كهف : 69.

7- سوره كهف : 70.

۷۳۹

سوار شدند در كشتى، خضر كشتى را سوراخ كرد( قَالَ أَخَرَ‌قْتَهَا لِتُغْرِ‌قَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا إِمْرً‌ا ) (1) موسى گفت: آيا سوراخ كردى كشتى را براى آنكه اهلش را غرق كنى؟ بتحقيق كه كارى كردى بسيار عظيم.

( قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرً‌ا ) (2) خضر گفت: آيا نگفتم كه تو طاقت ندارى كه با من صبر كنى؟،( قَالَ لَا تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ وَلَا تُرْ‌هِقْنِي مِنْ أَمْرِ‌ي عُسْرً‌ا ) (3) موسى گفت: مؤ اخذه مكن مرا به آنچه فراموش كردم يا ترك كردم اول مرتبه و وارد مساز بر من از امر من دشوارى را و كار را بر من دشوار مكن.

( فَانطَلَقَا حَتَّىٰ إِذَا لَقِيَا غُلَامًا فَقَلَتَهُ ) (4) پس رفتند بعد از آنكه از كشتى بيرون آمدند تا آنكه ملاقات كردند پسرى را، پس خضر آن پسر را كشت،( قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَكِيَّةً بِغَيْرِ‌ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَيْئًا نُّكْرً‌ا ) (6) موسى گفت: آيا كشتى نفسى را كه از گناه پاك بود بى آنكه كسى را كشته باشد؟ بتحقيق كه اتيان كردى به امر بدى،( قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرً‌ا ) (5) خضر گفت: آيا نگفتم تو را كه توانائى آن ندارى كه با من صبر كنى؟.

( قَالَ إِن سَأَلْتُكَ عَن شَيْءٍ بَعْدَهَا فَلَا تُصَاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِن لَّدُنِّي عُذْرً‌ا ) (7) موسى گفت: اگر سؤ ال كنم از تو بعد از اين از چيزى پس با من مصاحبت مكن بتحقيق كه رسيدى از جانب من به عذرى، يعنى اگر بعد از سه مرتبه مخالفت ترك ترك مصاحبت من كنى، معذور خواهى بود.

( فَانطَلَقَا حَتَّىٰ إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْ‌يَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن يُضَيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِيهَا جِدَارً‌ا

____________________

1- سوره كهف : 71.

2- سوره كهف : 72.

3- سوره كهف : 73.

4- سوره كهف : 73.

5- سوره كهف : 74.

6- سوره كهف : 75.

7- سوره كهف : 76.

۷۴۰