حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن جلد ۱

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن7%

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 808

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵
  • شروع
  • قبلی
  • 808 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 57501 / دانلود: 3362
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن جلد ۱

نویسنده:
فارسی

1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35

36

37

38

39

40

41

42

43

44

45

46

47

48

49

50

51

52

53

54

55

56

57

58

59

60

61

62

63

64

65

66

67

68

69

70

71

72

73

74

75

76

77

78

79

80

بداند مثل علم او را يا زياده.(۱)

و در احاديث معتبره بسيار وارد شده است كه: خدا را در زمين هرگز حجتى نمى باشد كه امت او به امرى محتاج باشند و او نداند، يا چيزى از امور ايشان بر او مخفى باشد، يا لغتى از لغتهاى ايشان را نداند.(۲)

و در احاديث معتبره بسيار وارد شده است كه: نمى كشد پيغمبران را و اولاد پيغمبران را مگر كسى كه فرزند زنا باشد.(۳)

و در حديث معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: فرزند آدم گناهى نمى كند كه بزرگتر باشد از اينكه پيغمبرى يا امامى را بكشد، يا كعبه را خراب كند، يا آب منى خود را در فرج زنى به حرام بريزد.(۴)

و به سند معتبر از حضرت امام موسىعليه‌السلام منقول است كه: حق تعالى پيغمبران و اوصياى ايشان را در روز جمعه خلق كرد، و در روز جمعه پيمان ايشان را گرفت.(۵)

و به سند معتبر از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است: حق تعالى خلق كرده است پيغمبران و امامان را بر پنج روح: روح الايمان و روح القوة و روح الشهوة و روح القدس، و روح القدس از جانب خداست و به روحهاى ديگر مى رسد آفتها، و روح القدس غافل نمى شود و متغير نمى شود و بازى نمى كند، و به روح القدس مى دانند هر چه هست از مادون عرش تا زير زمين.(۶)

و در حديث ديگر فرمود كه: جبرئيل بر پيغمبران نازل مى شد و روح القدس با ايشان و اوصياى ايشان مى بود و از ايشان جدا نمى شد، و ايشان را علم مى آموخت و درست

____________________

۱۷۲- كافى ۱ / ۲۲۲ و ۲۲۳.

۱۷۳- بصائر الدرجات ۱۲۲ و ۳۳۸.

۱۷۴- كامل الزيارات ۷۹؛ قصص الانبياء راوندى ۲۲۰؛ علل الشرايع ۵۸.

۱۷۵- خصال ۱۲۰.

۱۷۶- بصائر الدرجات ۱۷.

۱۷۷- كافى ۱ / ۲۷۲؛ بصائر الدرجات ۴۴۷. و در نسخه هاى ((حياة القلوب )) كه در اختيار ما بود تنها چهار روح ذكر شده و ((روح الحياة )) نيامده است

۸۱

مى داشت از جانب خدا.(۱)

و به سند معتبر منقول است كه حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام فرمود در تفسير اين آيه( وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولَـٰئِكَ الْمُقَرَّ‌بُونَ ) (۲) كه: سابقون، پيغمبرانند، خواه مرسل باشند و خواه غير مرسل، و مؤ يدند ايشان به روح القدس.(۳)

به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: اسم اعظم خدا هفتاد و سه حرف است: حق تعالى بيست و پنج حرف را به آدم عطا كرد؛ و بيست و پنج حرف را به نوح داد؛ و هشت حرف را به ابراهيم داد؛ و به حضرت موسى چهار حرف داد؛ و به حضرت عيسى دو حرف داد؛ و به همين دو حرف مرده را زنده كرد و كور و پيس را شفا مى بخشيد؛ و عطا كرد به محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هفتاد و دو حرف را؛ و يك حرف را از خلق پنهان كرد و مخصوص خود گردانيد.(۴)

و در روايت ديگر فرمود كه: به ابراهيم شش حرف داد و به نوح هشت حرف داد.(۵)

و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه طينتها سه طينت است: طينت پيغمبران، و مؤ منان از آن طينتند مگر آنكه پيغمبران از اصل و برگزيده آن طينتند و مؤ منان از فرع آن طينتند، از( طِينٍ لَّازِبٍ ) (۶) يعنى: گل چسبنده، لهذا خدا ميان ايشان و شيعيان ايشان جدائى نمى افكند؛ و طينت ناصبى و دشمن اهل بيت از( حَمَأٍ مَسنُونٍ ) (۷) است يعنى: لجن گنديده متغير شده؛ و مستضعفان از خاكند.(۸)

____________________

۱- بصائر الدرجات ۴۶۳.

۲- سوره واقعه : ۱۰ و ۱۱.

۳- بصائر الدرجات ۴۴۹.

۴- بحار الانوار ۴ / ۲۱۱.

۵- بصائر الدرجات ۲۰۹.

۶- صافات : ۱۱.

۷- سوره حجر: ۲۶.

۸- بصائر الدرجات ۱۶.

۸۲

و در حديث ديگر فرمود كه: مؤ منان از طينت پيغمبرانند.(۱)

و به سند معتبر از حضرت امام رضاعليه‌السلام منقول است كه: چون نوحعليه‌السلام مشرف بر غرق شد دعا كرد خدا را به حق ما، پس خدا غرق را از او دفع كرد؛ و چون ابراهيمعليه‌السلام را در آتش انداختند خدا را به حق ما دعا كرد، پس خدا آتش را بر او برد و سالم گردانيد؛ و چون موسىعليه‌السلام عصا بر دريا زد به حق ما دعا كرد، پس راههاى خشك براى او در ميان دريا پيدا شد؛ و چون يهود خواستند كه حضرت عيسى را بكشند خدا را به حق ما دعا كرد، پس خدا او را از كشتن نجات داد و بسوى آسمان بالا برد.(۲)

و در حديث معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: چون حضرت قائم آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ظاهر شود، بگشايد رايت رسول را، پس فرود آيند براى آن رايت نه هزار و سيصد و سيزده ملك، و اينها آن ملائكه اند كه با نوحعليه‌السلام در كشتى بودند، و با ابراهيمعليه‌السلام بودند چون او را به آتش انداختند، و با موسىعليه‌السلام بودند در وقتى كه دريا را شكافت، و با عيسىعليه‌السلام بودند در وقتى كه خدا او را به آسمان برد.(۳)

و در روايت ديگر سيزده هزار و سيزده ملك وارد شده است.(۴)

و به سندهاى معتبر از ائمهعليهم‌السلام منقول است كه: بلاى پيغمبران از همه شديدتر است، و بعد از آن اوصياى ايشان، و بعد از ايشان هر كه نيكوتر و بهتر باشد.(۵)

و حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام در خطبه قاصعه كه از خطب مشهوره آن حضرت است مى فرمايد كه: حمد و سپاس مخصوص خداوندى است كه پوشيد لباس عزت و كبريا را، و اين دو صفت را مخصوص خود گردانيد، و اينها را قرق و حرم خود گردانيد، و اختيار نمود اينها را براى جلال خود، و لعنت كرد كسى را كه با او منازعه كند در اين دو صفت از

____________________

۱- بصائر الدرجات ۱۸.

۲- قصص الانبياء راوندى ۱۰۶.

۳- غيبت نعمانى ۳۶۴.

۴- كمال الدين و تمام النعمة ۶۷۲.

۵- كافى ۲ / ۲۵۲ - ۲۵۹.

۸۳

بندگانش. پس امتحان نمود به اين، ملائكه مقربين خود را تا جدا كند متواضعان ايشان را از متكبران، پس گفت با آنكه عالم بود به آنچه در قلوب پنهان گرديده و در عيوب محجوب شده كه: من خلق كننده ام بشرى را از گل پس هرگاه او را درست كنم و بدمم در او روح خود پس در افتيد براى او به سجده، پس سجده كردند جميع ملائكه مگر ابليس كه او را عارض شد حميت، پس فخر كرد بر آدم به خلق خود، و تعصب كرد بر آدم از براى اصل خود، پس شمرده شد امام متعصبان و سلف متكبران، آن است كه نهاد اساس عصبيت را و با خدا منازعه كرد، و به دوش انداخت رداى جبروت و بزرگوارى را، و پوشيد لباس تعزز و سركشى را، و انداخت كمند قناع تذلل و شكستگى را، نمى بينيد كه خدا چگونه او را صغير و حقير گردانيد به سبب تكبر او، و او را پست گردانيد به سبب ترفع او؟ پس گردانيد در دنيا او را رانده شده و مهيا گردانيد از براى او در آخرت آتش افروزنده، و اگر حق تعالى مى خواست كه خلق كند آدم را از نورى كه مى ربود ديده ها را روشنائى او،و حيران مى كرد عقلها را نيكى منظر آن، و از طيبى كه مى گرفت نفسها بوى خوش آن، مى توانست كرد، و اگر چنين مى كرد گردنها براى او خاضع و ذليل مى گرديد، و در آن باب ابتلا و امتحان بر ملائكه سبك مى شد، و ليكن حق تعالى امتحان مى فرمايد بندگانش را بعضى از چيزها كه اصلش را ندانند، تا تمييز كند ايشان را به امتحان ايشان، و نفى كند تكبر را از ايشان، و دور گرداند خيلاء و فخر را از ايشان، پس عبرت گيريد از آنچه خدا كرد به ابليس، كه حبط و باطل كرد عمل دور و دراز او را، و سعى او را كه در آن مشقت بسيار كشيده بود، بتحقيق كه او عبادت خدا كرده بود شش هزار سال، كه نمى دانستند مردم كه از سالهاى دنياست يا از سالهاى آخرت از بزرگى يك ساعت آن، پس كى بعد از شيطان سالم مى ماند نزد خدا هرگاه مثل معصيت او كه تكبر باشد بكند؟ حاشا نه چنين است كه خدا بشرى را داخل بهشت كند با كردن كارى كه به سبب آن كار بيرون كرده است از بهشت كسى را كه ظاهرا از جنس ملائكه مى نمود و در ميان ايشان بود، بدرستى كه حكم خدا در اهل آسمان و اهل زمين يكى است، و ميان خدا و احدى از خلقش خاطر جوئى نمى باشد در اينكه مباح كند بر او قرقى را كه بر عالميان حرام گردانيده است.

۸۴

پس بعد از سخنان بسيار در مذمت تكبر و تحذير از مكايد شيطان فرمود كه: مباشيد مثل آنكه تكبر كرد بر فرزند مادر خود بى آنكه فضيلتى خدا در او قرار داده باشد بغير آنچه ملحق گردانيده بود عظمت و تكبر به نفس او از عداوت حسد، و افروخته بود حميت در دل او از آتش غضب، و شيطان دميده بود در بينى او از باد تكبر يعنى قابيل كه برادر خود را كشت و حق تعالى به او ملحق ساخت پشيمانى ابدى را و بر او لازم ساخت گناه ساير كشندگان را تا روز قيامت.

پس بعد از مواعظ بسيار ديگر فرمود: اگر خدا رخصت مى داد در تكبر از براى احدى از بندگانش، هر آينه رخصت مى داد براى مخصوصان پيغمبرانش، و ليكن حق تعالى مكروه گردانيد بسوى ايشان تكبر را، و پسنديد براى ايشان تواضع و فروتنى را، پس چسبانيدند بر زمين گونه هاى خود را، و بر خاك ماليدند روهاى خود را، و بال مرحمت خود را گستردند براى مؤ منان، و بودند قومى چند كه مردم ايشان را ضعيف گردانيده بودند در زمين و اختيار كرده بود حق تعالى ايشان را به گرسنگى و آزموده بود ايشان را به ترسها و گداخته بود ايشان را به مكروهات، بدرستى كه حق تعالى امتحان مى كند بندگان متكبر خود را به دوستان خودش كه در ديده هاى ايشان ضعيف مى نمايد، و بتحقيق كه داخل شد موسى بن عمران و با او همراه بود برادرش هارون بر فرعون و بر ايشان دو پيراهن پشم بود و در دست ايشان عصاها بود، پس شرط كردند از براى او كه اگر مسلمان شود ملكش باقى و عزتش دايم بوده باشد. فرعون گفت: آيا تعجب نمى كنيد از اين دو شخص كه براى من شرط مى كنند دوام عزت و بقاى ملك را و ايشان خود در آن حالند از فقر و خوارى كه مى بينيد؟!و چرا نيفتاده است بر ايشان دست برنجها از طلا؟ زيرا كه طلا و جمع كردن او در نظرش عظيم مى نمود و اين پشم پوشيدن در نظرش حقير مى نمود.

اگر خدا مى خواست در وقتى كه پيغمبران خود را مبعوث مى گردانيد كه بگشايد براى ايشان گنجهاى طلا و معدنهاى آن را و باغها و بوستانها و جمع كند با ايشان مرغان آسمان و وحشيان زمين، هر آينه مى توانست، و اگر مى كرد امتحان ساقط مى شد و جزا باطل مى شد و بى فائده مى شد خبرهاى حشر و نشر و ثواب و عقاب، و هر آينه واجب نمى شد

۸۵

براى قبول كنندگان قول ايشان اجرها كه واجب مى شود براى آنها كه با ابتلا و امتحان قبول حق مى نمايند، و هر آينه مستحق نمى شدند مؤ منان ثواب نيكوكاران را، و هر آينه مؤ من و كافر قلبى و صالح و فاسق واقعى معلوم نمى شد، و ليكن حق تعالى گردانيده است رسولان خود را صاحبان قوت در عزمهاى خود، و ضعيفان در آنچه در نظر در مى آيد از حالات ايشان، با قناعتى كه پر مى كند دلها و ديده ها را توانگرى آن، و با پريشانى و فقرى كه پر مى كند گوشها و ديده ها را از آن.

و اگر مى بودند پيغمبران با قوتى كه احدى قصد ايشان به ضررى نتواند كرد، و با عزتى كه كسى ظلم بر ايشان نتواند كرد، و با پادشاهى كه گردنهاى مردان بسوى آن كشيده شود، و بارها به اميد آن از اطراف عالم بندند، هر آينه آسان بود بر خلق در اعتبار و دورتر بود براى ايشان از تكبر كردن، و هر آينه ايمان مى آوردند يا براى ترسى كه قهر كننده ايشان بود يا براى رغبت و طمعى كه ميل دهنده بود ايشان را بسوى آن. پس تمييز نشد ميان نيتها كه كى از براى خدا ايمان آورده است و كى از براى دنيا، و حسناتى كه از براى آخرت يا از براى دنيا كرده است از هم جدا نمى شد، و مؤ من واقعى و منافق معلوم نمى شد، و ليكن خداوند عالميان مى خواست كه متابعت كردن رسولان او، و تصديق كردن به كتابهاى او، و خشوع نزد ذات مقدس او، و ذليل شدن براى امر او، و انقياد نمودن براى اطاعت او، امرى چند باشد كه مخصوص او باشد و شايبه اى از ديگران در آنها داخل نباشد، و هر چند ابتلا و امتحان عظيم تر است ثواب و جزا بزرگتر است.(۱)

مؤ لف گويد كه: خطبه بسيار طويلى است و به همين قدر كه در اين مقام انسب بود اكتفا نموديم.

____________________

۱ - نهج البلاغه ۲۸۵، خطبه ۱۹۲.

۸۶

باب دوم: در بيان فضائل و تواريخ و قصص آدم و حواعليهما‌السلام و اولاد كرام ايشان است

و مشتمل بر چند فصل است

۸۷
۸۸

فصل اول: در بيان فضيلت حضرت آدم و حوا صلوات الله عليهما، و علت تسميه ايشان، و ابتداى خلق ايشان و بعضى از احوال ايشان است

به سندهاى معتبر از حضرت امام محمد باقر و امام جعفرصادق منقول است كه: آدم را براى اين آدم ناميدند كه او از اديم ارض، يعنى از روى زمين خلق شد، و حوا را براى اين حوا ناميدند كه از استخوان دنده حى، يعنى زنده، كه آدم باشد خلق شد.(۱)

و بعضى گفته اند كه: اديم ارض زمين چهارم است.(۲)

و به روايت ديگر منقول است كه عبدالله بن سلام(۳) از رسول خدا پرسيد: چرا آدم را آدم ناميدند؟

فرمودند: براى اينكه از خاك روى زمين خلق شد.

پرسيد كه: آدم از همه خاكها خلق شد يا از يك خاك؟

فرمود كه: اگر از يك خاك خلق مى شد، مردم يكديگر را نمى شناختند و همه بر يك صورت بودند.

پرسيد كه: ايشان را در دنيا مثلى و مانندى هست؟

فرمود: خاك مثل ايشان است كه در خاك، سفيد و سبز و سرخ و رنگين و سرخ

____________________

۱- احتجاج ۲ / ۱۸۷؛ علل الشرايع ۱۴.

۲- علل الشرايع ۱۴.

۳- در مصدر ((يزيد بن سلام )) است

۸۹

نيم رنگ و رنگ خاكى و كبود هست، و در آن شيرين و شوره زار و هموار و ناهموار و زمين سخت هست، پس به اين سبب در ميان مردم نرم و درشت و سفيد و زرد و سرخ و رنگين و نيم رنگ و سياه هست به رنگهاى خاك.

پرسيد كه: آدم از حوا بهم رسيده است يا حوا از آدم؟

فرمود كه: بلكه حوا را خلق كرده اند از آدم، اگر آدم از حوا خلق ش طلاق به دست زنان مى بود و به دست مردان نمى بود.

پرسيد كه: از كل آدم خلق شد يا از بعض او؟

فرمود: اگر از كل او خلق مى شد، در قصاص، حكم مردان و زنان يكى بود.

پرسيد كه: از ظاهر آدم خلق شد يا از باطن او؟

فرمود كه: از باطن او، و اگر از ظاهر او خلق مى شد هر آينه زنان بى چادر مى گشتند چنانچه مردان مى گردند، پس به اين سبب لازم شده است كه زنان خود را مستور گردانند. پرسيد كه: از جانب راست آدم مخلوق شد يا از جانب چپ؟

فرمود: اگر از جانب راستش مخلوق مى شد هر آينه مرد و زن در ميراث مساوى بودند، چون از جانب چپ او مخلوق شده است زن يك سهم مى برد از ميراث و مرد دو سهم، و شهادت دو زن برابر شهادت يك مرد است.

پرسيد كه: از كجاى او مخلوق شد؟

فرمود: از طينتى كه زياد آمد از دنده هاى پهلوى چپ او.(۱)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: زن را براى اين مراءه مى گوينند كه از مرء، يعنى مرد خلق شده است، زيرا كه حوا از آدم خلق شد.(۲)

و در حديث معتبر ديگر فرمود كه: زنان را براى اين نساء مى گويند كه آدم را انسى بغير از حوا نبود.(۳)

____________________

۱- علل الشرايع ۴۷۱.

۲- علل الشرايع ۱۶.

۳- علل الشرايع ۱۷

۹۰

و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام منقول است كه: حق تعالى خلق كرد آدم را از گل روى زمين، پس بعضى شوره بود و بعضى طيب و نيكو بود، و به اين سبب در ذريه آدم، صالح و فاسق بهم رسيد.(۱)

و به سند موثق منقول است از حضرت صادقعليه‌السلام كه: چون حق تعالى جبرئيل را فرستاد به زمين كه برگيرد آن قبضه خاك را كه آدم را مى خواست از آن خلق كنند، زمين گفت: پناه به خدا مى برم از آنكه چيزى از من بردارى، پس برگشت و گفت: پروردگارا!پناه به تو برد؛ پس اسرافيل را فرستاد و او را مخير گردانيد، پس زمين پناه به خدا برد، و او برگشت؛ پس ميكائيل را فرستاد و او را مخير گردانيد، و او نيز به استغاثه زمين برگشت؛ پس ملك الموت را فرستاد و امر نمود او را بر سبيل حتم كه قبضه اى از خاك برگيرد، چون زمين پناه به خدا برد، ملك الموت گفت: من نيز پناه به خدا مى برم از آنكه برگردم و قبضه اى از تو برندارم، پس قبضه اى از جميع روى زمين گرفت.(۲)

و به سند صحيح از آن حضرت منقول است كه: ملائكه مى گذشتند به جسد حضرت آدم كه از گل ساخته بودند و در بهشت افتاده بود و مى گفتند: از براى امر عظيمى تو را خلق كرده اند.(۳)

و به سند معتبر منقول است كه: امامزاده عبدالعظيم رضى الله عنه عريضه اى نوشت به خدمت حضرت امام محمد تقىعليه‌السلام كه: چه علت دارد كه غايط و فضله آدمى بى بو مى باشد؟

در جواب نوشت آن حضرت كه: حق تعالى حضرت آدم را خلق كرد و جسدش طيب بود، و چهل سال افتاده بود و ملائكه مى گذشتند بر او و مى گفتند كه: از براى امر عظيمى آفريده شده، و شيطان از دهانش داخل مى شد و از جانب ديگر بيرون مى رفت، پس به اين سبب چنين شد كه هر چه در جوف حضرت آدم باشد خبيث و بدبو و غير طيب باشد.(۴)

____________________

۱- قصص الانبياء راوندى ۴۱.

۲- قصص الانبياء راوندى ۴۲.

۳- قصص الانبياء راوندى ۴۱.

۴- علل الشرايع ۲۷۵.

۹۱

و در روايت ديگر از حضرت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم (۱) منقول است كه: روح آدم را چون امر كردند كه داخل جسد آن حضرت شود، كراهت داشت و نخواست، پس امر كرد خدا كه داخل شود با كراهت و بيرون رود با كراهت.(۲)

و به سند معتبر منقول است كه ابوبصير از آن حضرت سؤ ال كرد كه: به چه علت حق تعالى حضرت آدم را بى پدر و مادر خلق نمود، و حضرت عيسى را بى پدر خلق نمود، و ساير مردم را از پدران و مادران خلق كرد؟

فرمود كه: تا مردم بدانند تماميت قدرت او را كه قادر است خلق نمايد مخلوقى را از ماده بى نر، همچنان كه قادر است خلق كننده بى نر و ماده، و بدانند كه خالق اين خلايق است و بر همه چيز قادر است.(۳)

در حديث معتبر ديگر فرمود كه: چون حق تعالى آفريد آدم را و دميد در او روح را، پيش از آنكه روح در تمام بدن او جارى شود و به روايت ديگر چون روح به زانوى او رسيد(۴) جست كه برخيزد، نتوانست و بيفتاد، پس حق تعالى فرمود( خُلِقَ الْإِنسَانُ عَجُولًا ) (۵) يعنى: آفريده شده است انسان تعجيل كننده.(۶)

و در كتب معتبره از سلمان فارسى رضى الله عنه منقول است كه چون حق تعالى خلق كرد آدم را، اول چيزى كه از او خلق كرد، ديده هاى او بود، پس نظر كرد بسوى بدنش كه چگونه مخلوق مى شود؛ و چون نزديك شد كه تمام شود و هنوز پاهايش تمام نشده بود خواست كه برخيزد، نتوانست، و لهذا حق تعالى مى فرمايد خلق الانسان عجولا، پس چون

____________________

۱- اين روايت در مصدر و بحار الانوار از حضرت امام صادق عليه السلام نقل شده است

۲- قرب الاسناد ۷۹.

۳- علل الشرايع ۱۵.

۴- تفسير قمى ۲ / ۷۱.

۵- چنين آيه اى در قرآن نيست ، بلكه در سوره اسراء: ۱۱ آيه به اين شكل است( وَكانَ الْإِنسَانُ عَجُولًا ) و در سوره انبياء: ۳۷( خُلِقَ الْإِنسَانُ عَجُولًا ) .

۶- امالى شيخ طوسى ۶۵۹.

۹۲

روح در تمام بدن او دميده شد، در همان ساعت خوشه انگورى را گرفت و تناول نمود.(۱)

و در حديث معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: پدران اصل سه تا بودند: آدم كه مؤ من از او بهم رسيد؛ و جان كه كافر از او متولد شد؛ و شيطان كه در ميان اولاد او نتاج نمى باشد، تخم مى گذارند و جوجه بر مى آورنند، و فرزندانش همه نرند و ماده در ميان ايشان نمى باشد.(۲)

و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه حق تعالى اراده كرد كه خلقى به دست قدرت خود بيافريند، و اين بعد از آن بود كه از جن و نسناس هفت هزار سال گذشته بود كه در زمين بودند، و مى خواست كه حضرت آدم را خلق نمايد پس گشود طبقات آسمانها را و گفت به ملائكه كه: نظر كنيد بسوى اهل زمين از خلق من از جن و نسناس.

پس چون ديدند ملائكه اعمال قبيحه ايشان را از گناهان و خون ريختن و فساد در زمين به ناحق، عظيم نمود نزد ايشان و غضب كردند از براى خدا، و به خشم آمدند بر اهل زمين، و ضبط نتوانستند نمود خود را از غضب، پس گفتند،اى پروردگار ما!توئى عزيز قادر جبار قاهر عظيم الشأن، و اينها آفريده هاى ضعيف ذليل تو اند، و در قبضه قدرت تو مى گردند، و به روزى تو تعيش مى كنند، و به عافيت تو بهره مند مى گردند، و تو را معصيت مى نمايند به مثل اين گناهان عظيم، و تو به خشم نمى آئى و غضب نمى كنى بر ايشان و انتقام نمى كشى از براى خود از ايشان به سبب آنچه مى شنوى از ايشان و مى بينى، و اين بر ما عظيم نمود، و بزرگ مى دانيم اين را در حق تو.

پس چون حق تعالى اين سخنان را از ملائكه شنيد فرمود: بدرستى كه من قرار مى دهم در زمين جانشينى كه حجت من باشد در زمين بر خلق من.

پس ملائكه گفتند كه: تنزيه مى كنيم تو را، آيا در زمين قرار مى دهى جمعى را كه فساد

____________________

۱- تفسير عياشى ۲ / ۲۸۳.

۲- خصال ۱۵۲.

۹۳

كنند در زمين، چنانچه فرزندان جان فساد كردند، و خونها بريزند چنانچه فرزندان جان ريختند، و حسد به يكديگر برند و با يكديگر در مقام بغض و عداوت باشنند؟ پس اين خليفه را از ما قرار ده كه ما حسد نمى بريم و عداوت نمى كنيم و خون نمى ريزيم، و تسبيح مى گوئيم تو را به حمد تو، و تو را تنزيه مى كنيم.

پس حق تعالى فرمود كه: من مى دانم چيزى چند كه شما نمى دانيد، من مى خواهم خلق كنم خلقى را به دست قدرت خود، و بگردانم از ذريت او پيغمبران و رسولان و بندگان شايسته خدا و امامان هدايت يافته، و بگردانم ايشان را خليفه هاى خود بر خلق خود در زمين كه ايشان را نهى كنند از معصيت من، و بترسانند از عذاب من، و هدايت نمايند ايشان را بسوى طاعت من، و ايشان را ببرند به راه رضاى من، و حجت خود گردانم ايشان را بر خلق خود، و نسناس را از زمين خود دور گردانم، و زمين را پاك كنم از ايشان، و نقل كنم متمردان عاصيان جن را از مجاورت خلق كرده ها و برگزيده هاى خود، و ساكن گردانم ايشان را در هوا و در اطراف زمين كه مجاور نسل خلق من نباشندن، و ميان جن و ميان نسل خلق حجابى قرار دهم كه نسل خلق من جن را نبينند و با ايشان همنشينى و خلطه نكنند، پس هر كه نافرمانى كند مرا از نسل خلق من كه برگزيده ام ايشان را، ساكن مى گردانم ايشان را در مسكن عاصيان خود، و وارد مى سازم ايشان را در محل ورود ايشان كه جهنم باشد، و پروا نمى كنم.

پس ملائكه گفتند كه:اى پروردگار ما!بكن آنچه مى خواهى كه ما نمى دانيم مگر آنچه تو ما را تعليم كرده اى، و توئى دانا و حكيم.

پس حق تعالى ايشان را دور كرد از عرش پانصد ساله راه، و پناه به عرش بردند، و به انگشتان اشاره كردند از روى تذلل و فروتنى. پس چون پروردگار عالم تضرع ايشان را مشاهده نمود، رحمت خود را شامل حال ايشان گردانيد، و بيت المعمور را از براى ايشان وضع كرد و فرمود: طواف كنيد در دور آن و عرش را بگذاريد كه آن موجب خشنودى من است.

پس طواف كردند به آن بيت المعمور و آن خانه اى است كه هر روز هفتاد هزار ملك

۹۴

داخل آن مى شوند و ديگر هرگز به آن عود نمى كنند پس خدا بيت المعمور را از براى توبه اهل آسمان، و كعبه را براى اهل زمين مقرر فرمود.

پس حق تعالى فرمود كه: من مى آفرينم بشرى از از صلصال يعنى از گل خشك شده كه صدا كند، يا گل نرم كه با ريگ مخلوط باشد از حما مسنون يعنى از گل متغير شده بدبو، يا ريخته شده پس او را درست بسازم و از روح برگزيده خود در او بدمم، پس درافتيد براى او سجده كنندگان.(۱)

و اين مقدمه اى بود از خدا در حق آدم پيش از آنكه او را خلق كند كه حجت خود را بر ايشان تمام كند.

پس پروردگار ما كفى از آب شيرين گرفت و با خاك مخلوط كرد و گفت: از تو مى آفرينم پيغمبران و رسولان و بندگان شايسته و امامان هدايت يافته خود و خوانندگان بسوى بهشت و اتباع ايشان را تا روز قيامت، و پروا ندارم، و كسى از من سؤ ال نمى كند از آنچه كرده ام، و ايشان سؤ ال كرده مى شوند؛ و يك كف ديگر گرفت از آب شور و تلخ و مخلوط به خاك گردانيد و فرمود كه: از تو خلق مى كنم جباران و فراعنه و عاصيان و برادران شياطين و خوانندگان مردم بسوى آتش تا روز قيامت و اتباع ايشان را، و پروا ندارم، و كسى را نيست كه از من سؤ ال كند از آنچه مى كنم، و همه سؤ ال كرده مى شوند از آنچه مى كنند.

و در ايشان شرط كرد بدا را، كه اگر خواهد تغيير دهد، و در اصحاب اليمين شرط كرد بدا را، و هر دو را با هم مخلوط كرد و در پيش عرش ريخت، و هر دو پاره گلى چند بودند، پس امر فرمود چهار ملك را كه موكلند به بادها، يعنى شمال و جنوب و صبا و دبور كه جولان نمايند بر اين پاره گل، پس اينها را بر هم زدند و پاره پاره كردند و به اصلاح آوردند، و طبايع چهارگونه را در آن جارى كردند كه سودا و خون و صفرا و بلغم باشند: پس سودا از جهت شمال است، و بلغم از جهت صبا، و صفرا از جهت دبور، و خون از

____________________

۱- سوره حجر: ۲۸ - ۲۹.

۹۵

جهت جنوب. پس مستقل شد شخص آدم و بدنش تمام شد، پس از ناحيه سودا او را لازم شد محبت زنان و طول امل و حرص؛ و از ناحيه بلغم، محبت خوردن و آشاميدن و نيكى و حكم و مدارا؛ و از ناحيه صفرا، غضب و سفاهت و شيطنت و تجبر و تمرد و تعجيل در امور؛ و از ناحيه خون، محبت زنها و لذتها و مرتكب محرمات و شهوتها شدن.

فرمود كه: چنين يافتم در كتاب اميرالمؤ منينعليه‌السلام ، پس خلق كرد آدم را، پس چهل سال ماند چنين صورت بسته، و شيطان لعين به او مى گذشت و مى گفت: از براى امر بزرگى آفريده شده اى، پس شيطان گفت كه: اگر خدا مرا امر كند به سجود اين، هر آينه معصيت او خواهم كرد، پس حق تعالى روح در جسد آدم دميد، چون روح به دماغش رسيد عطسه كرد پس گفت: الحمدلله رب العالمين، حق تعالى به او خطاب كرد كه: يرحمك الله، حضرت صادق فرمود: پس سبقت گرفت از براى او رحمت از جانب خدا.(۱)

و به طرق مخالفين از عبدالله بن عباس منقول است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: چون حق تعالى آدم را خلق كرد، او را نزد خود بازداشت، پس عطسه اى كرد و حق تعالى او را الهام كرد كه خدا را حمد كرد، پس حق تعالى فرمود كه:اى آدم!مرا حمد كردى، بعزت و جلالت خود سوگند مى خورم كه اگر نه آن دو بنده بودند كه مى خواهم ايشان را خلق كنم در آخر الزمان، تو را خلق نمى كردم.

آدم گفت: پروردگارا!به قدرى كه ايشان را عزت در نزد تو هست، اسم ايشان چيست؟

خطاب رسيد به او كه:اى آدم!نظر كن بسوى عرش؛ پس چون نظر كرد، دو سطر ديد كه به نور بر عرش نوشته است: در سطر اول نوشته است: لا اله الله محمد نبى الرحمة و على مفتاح الجنة يعنى: محمد پيغمبر رحمت است و على كليد بهشت است، و در سطر ديگر نوشته است كه: سوگند خورده ام به ذات مقدس خود كه رحم كند هر كه را با ايشان

____________________

۱- تفسيرقمى ۱ / ۳۶.

۹۶

موالات و دوستى كند، و عذاب كنم هر كه را با ايشان معادات و دشمنى كند.(۱)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: جمع شدند فرزندان آدم در خانه، پس نزاع كردند، بعضى با بعضى گفتند كه: بهترين خلق خدا پدر ماست آدم، و بعضى گفتند: بهترين خلق خدا ملائكه مقربانند، و بعضى گفتند: حاملان عرشند، در اين حال هبة الله داخل شد، بعضى از ايشان گفتند كه: آمد كسى كه حل اين مشكل بكند. چون سلام كرد و نشست، پرسيد كه: در چه سخن بوديد؟ ايشان آنچه مذكور شده بود نقل كردند، گفت، اندكى صبر كنيد تا من بسوى شما برگردم.

پس به نزد پدرش حضرت آدم آمد و واقعه را عرض كرد، آدم گفت كه:اى فرزند!من ايستادم نزد خداوند عالميان، پس نظر كردم بسوى سطرى كه بر روى عرش نوشته بود: بسم الله الرحمن الرحيم محمد و آل محمد خير من كل مخلوق خلق الله(۲) يعنى: محمد و آل محمد بهترند از هر كه خدا خلق كرده است.(۳)

و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام منقول است كه: مخلوق شد حوا از دنده كوچك حضرت آدم در وقتى كه او خواب بود، و به جاى آن دنده، گوشت رويانيده.(۴)

و سند معتبر از حضرت صادق منقول است كه: حق تعالى خلق كرد حضرت آدم را از آب و خاك، پس همت پسران آدم مصروف است در تعمير و تحصيل آب و خاك؛ و حوا را خلق كرد از آدم، پس همت زنان مقصور است بر مردان، پس ايشان را محافظت نماييد در خانه ها.(۵)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است: حوا را حوا ناميدند براى اينكه از حى مخلوق شد، چنانچه حق تعالى مى فرمايد كهخَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا

____________________

۱- قصص الانبياء راوندى ۵۲.

۲- در مصدر ((برا الله )) آمده است

۳- قصص الانبياء راوندى ۵۲.

۴- تفسير عياشى ۱ / ۲۱۵.

۵- تفسير عياشى ۱ / ۲۱۵؛ كافى ۵ / ۳۳۷.

۹۷

زَوْجَهَا .(۱)(۲)

مؤ لف گويد كه: اين حديث و بعضى از احاديث ديگر كه ذكر نكرديم مثل آن كه منقول است كه زن از استخوان كج خلق شده است، اگر خواهى او را راست كنى شكسته مى شود و اگر با او مدارا كنى از او منتفع مى شوى(۳) دلالت مى كند بر آنكه حضرت حوا از دنده پهلوى حضرت آدم آفريده شده است، و مشهور ميان مفسران و مورخان اهل سنت اين است، و ايشان استدلال كرده اند به آنچه نقل كرده اند از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه: چون حق تعالى حضرت آدم را خلق كرد، او را به خواب رد، پس حوا از يك دنده از دنده هاى چپ او آفريده شد، پس بيدار شد او را ديد و ميل كرد به جانب او و الفت گرفت بسوى او چون از جزو او خلق شده بود و به اين آيه كريمه كه گذشت نيز استدلال نموده اند، زيرا كه فرموده است: خدا خلق كرده است شما را از يك نفس، و اگر حوا از آدم مخلوق نشده باشد، از دو نفس خلق شده خواهند بود، و باز فرموده است: خلق كرد از آن نفس جفت او را و اين هم دلالت مى كند بر اينكه حوا از آدم مخلوق شده است.(۴)

و جمعى از علماى عامه و اكثر علماى خاصه را اعتقاد آن است كه از جزو آدم مخلوق شده است و جزو را رد كرده اند كه ضعيف است، و جواب از آيه به چند وجه مى توان گفت: اما اول آيه، پس ممكن است كه مراد اين باشد كه شما را از يك پدر خلق كرده است، و اين منافات ندارد با اينكه مادر هم دخل داشته باشد، و ممكن است كه من ابتدائى باشد، يعنى از يك نفس خلق كرده شما را، يعنى اول او را آفريد.

اما آخر آيه، پس جواب مى توان گفت كه: مراد از خلق منها اين باشد كه از جنس و نوع آن نفس جفت او را خلق كرد، چنانچه در جاى ديگر فرموده است كه: خلق كرد از

____________________

۱- سوره نساء: ۱.

۲- علل الشرايع ۱۶.

۳- عرائس المجالس ۲۹؛ تفسير ا

۴- تفسير فخر رازى ۹ / ۱۶۱.

۹۸

نفس شما ازواج شما را(۱) ، و ايضا ممكن است كه من تعليلى باشد، يعنى از براى آن نفس جفت او را خلق كرد، و اين قول اصح اقوال است، و از اقوال عامه دورتر است، و احاديث سابقه يا محمول بر تقيه است يا مراد اين است كه از طينت ضلعى از اضلاع آدم خلق شده است، چنانچه در حديث معتبر منقول است از زراره كه گفت: سؤ ال كردند از حضرت صادقعليه‌السلام از كيفيت خلقت حوا، و گفتند كه: نزد ما جمعى هستند كه مى گويند كه حق تعالى خلق كرد حوا را از دنده هاى جانب چپ آدم، فرمود كه: خدا منزه است و عالى تر است از آنچه ايشان مى گويند، كسى كه اين را مى گويد قائل مى شود كه خدا قدرت نداشت كه خلق كند از براى آدم زوجه او را از غير دنده او، و راه مى دهد سخن گوينده از اهل تشنيع را كه بگويد: بعضى از جسد آدم با بعضى ديگر از جسد خود جماع مى كرده است، چون حوا از دنده او خلق شده است، چه چيز باعث شده ايشان را كه اين سخنان گويند؟ خدا حكم كند ميان ما و ايشان.

پس فرمود كه: چون حق تعالى خلق كرد آدم را از خاك، امر كرد ملائكه را كه از براى او سجده كنند، و خواب را بر او غالب گردانيد، پس از نو پديد آورد از براى او خلقى و او را در فرجه ميان پاهاى او ساكن گردانيد از براى اينكه زنان تابع مردان باشند، پس حوا به حركت آمد و از حركت او آدم بيدار شد، چون بيدار شد ندا رسيد به حوا كه: دور شو از آدم.

پس چون آدم نظرش بر حوا افتاد، خلق نيكوئى ديد كه شبيه است به صورت او اما ماده است، پس با حوا سخن گفت، حوا نيز جواب او را گفت. پس آدم به حوا گفت: تو كيستى؟

گفت: من خلقى ام كه خدا مرا خلق كرده است، چنانچه مى بينى.

در آن وقت آدم مناجات كرد كه: پروردگارا!كيست اين خلق نيكو كه قرب او مونس من گرديده، و نظر كردن بسوى او مرا از وحشت بيرون آورد؟

____________________

۱- سوره روم : ۲۱.

۹۹

حق تعالى فرمود كه: اين كنيز من حواست، مى خواهى كه با تو باشد، و مونس تو باشد، و با تو سخن گويد: و به هر چه او را امر نمائى اطاعت كند؟

گفت: بلى اى پروردگار من، تو را به اين سبب شكر و حمد خواهم كرد تا زنده باشم. حق تعالى فرمود كه: پس خطبه و خواستگارى كن او را بسوى خود، كه اين كنيز، كنيز من است و از براى دفع شهوت تو خوب است. و در آن وقت حق تعالى شهوت مقاربت زنان را در او قرار داد، و پيشتر معرفت امور را به او تعليم كرده بود.

پس آدم گفت: پروردگارا!از تو خواستگارى مى كنم او را، پس به چه چيز در برابر اين نعمت از من راضى مى شوى؟

فرمود كه: رضاى من آن است كه معالم دين مرا به او بياموزى. آدم گفت: قبول كردم كه اين كار را بكنم اگر تو خواهى. حق تعالى فرمود كه: من خواستم و او را به تو تزويج كردم، او را بسوى خود بر.

آدم گفت به حوا كه: بيا بسوى من. حوا گفت: تو بيا بسوى من.

پس حق تعالى امر كرد آدم را كه برخيزد و بسوى او برود. پس برخاست و بسوى او رفت، و اگر نه اين بود، هر آينه زنان مى بايست بسوى مردان رونند و ايشان را خواستگارى كنند براى خود. پس اين است قصه حوا و آدم.(۱)

و به سند معتبر منقول است كه ابوالمقدار(۲) از امام محمد باقرعليه‌السلام سؤ ال كرد كه: حق تعالى از چه چيز خلق كرد حوا را؟

فرمود كه: مردم چه مى گويند؟

گفت: مى گويند كه خدا او را خلق كرد از دنده اى از دنده هاى آدم.

فرمود كه: دروغ مى گويند، خدا عاجز بود كه از غير ضلع او خلق كند؟

____________________

۲۲۲- علل الشرايع ۱۷.

۲۲۳- در مصدر و در بحارالانوار ((عمر و بن ابى المقدام )) است

۱۰۰

101

102

103

104

105

106

107

108

109

110

111

112

113

114

115

116

117

118

119

120

121

122

123

124

125

126

127

128

129

130

131

132

133

134

135

136

137

138

139

140

141

142

143

144

145

146

147

148

149

150

151

152

153

154

155

156

157

158

159

160

161

162

163

164

165

166

167

168

169

170

171

172

173

174

175

176

177

178

179

180

181

182

183

184

185

186

187

188

189

190

191

192

193

194

195

196

197

198

199

200

201

202

203

204

205

206

207

208

209

210

211

212

213

214

215

216

217

218

219

220

221

222

223

224

225

226

227

228

229

230

231

232

233

234

235

236

237

238

239

240

مات فات، که خداوند در آیۀ 39 سورۀ 23 (مؤمنون) اقوال آنها را نقل می فرماید که گویند( إِنْ هِیَ إِلاّٰ حَیٰاتُنَا الدُّنْیٰا نَمُوتُ وَ نَحْیٰا وَ مٰا نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ ) . (1)

آقایان که بخوبی می دانید یکی از عقاید ثابتۀ الهیّین، عقیده بحیات بعد الموت است. آدمی که بمیرد، بر خلاف حیوانات، جسم عنصری از کار می افتد ولی روح و نفس ناطقه اش، باقی و پایدار و بر ابدانی شبیه و مماثل با همین ابدان، منتها لطیف تر در عالم برزخ، زنده متنعّم و یا معذّب خواهد بود.

مخصوصاً شهداء و کشته شدگان راه خدا که آنها با مزایای بیشتری زنده و متنعّم بنعم الهی و مسرور و شادمان بپاداش خود می باشند؛ چنانچه صریحا در آیه 169-170 سوره 3 (آل عمران) می فرماید:( وَ لاٰ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ أَمْوٰاتاً بَلْ أَحْیٰاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ فَرِحِینَ بِمٰا آتٰاهُمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاّٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ ) (2) .

آیا اخذ روزی و سرور و شادمانی و استفاده از فضل و کرم پروردگار، از لوازم اموات است یا احیا؟ علاوه بر آنکه صریحاً می فرماید:( أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ ) ؛ یعنی آنها زنده هستند و در نزد خدا روزی می خورند.

آیا این اشخاص چگونه زنده هستند و چگونه روزی می خورند؟ پس از همان جائی که دهان روزی خوردن دارند، گوش حرف شنیدن هم دارند و جواب هم می دهند منتها پرده طبیعت جسمانی روی گوشهای ما را گرفته صدای آنها را نمی شنویم.

____________________

1- زندگانی جز این چند روزه حیوه دنیا بیش نیست که زنده شده و خواهیم مرد و هرگز دیگر از خاک بر انگیخته نخواهیم شد!

2- البته نپندار که شهیدان راه خدا مردگانند، بلکه زنده بحیات ابدی شدند و در نزد خدا متنعم و روزی داده می شوند در حالتی که بفضل و رحمتی که از خداوند نصیبشان گردیده شادمانند و بآن مؤمنان که هنوز بآنها نه پیوسته اند و بعد در پی آن ها خواهند شتافت، مژده دهند که از مردن هیچ نترسند و محزون نباشند.

۲۴۱

اشکال به بقای روح و جواب آن

(جوان متجدّدی از اهل تسنّن به نام داودپوری که در زاویه مجلس مستمع کلمات بود با اجازه ایجاد شبهه ای به نام سؤال نمود به این عبارت)

داودپوری : قبله صاحب این بیان شما با کشف علوم محیر العقول امروزی جور نمی آید! البته در ازمنه گذشته که علوم طبیعی ترقی نداشت مردمی از روی جهالت بقوّۀ مرموزی که نامش را روح می گذاردند، معتقد بودند، ولی امروزه که قرن طلایی علم و دانش است و علوم طبیعی سیر تکاملی خود را نموده، پنبه این نوع عقاید پوسیده زده شده؛ مخصوصاً در بلاد مهمّه اروپا که مهد ترقیات علمیّه می باشد دانشمندانی مانند (داروین انگلیسی) و (بخنر آلمانی) و دیگران، بطلان این نوع عقاید پوسیده مخصوصاً عقیده بوجود روح و بقای آن را ظاهر نمودند.

داعی : عزیزم این نوع از اقوال تازگی نداشته و اختصاص بقرن طلائی بقول شما ندارد بلکه در حدود دو هزار و چهار صد سال، تقریباً در تحت لوای ارباب ماده و طبیعت جلوه گری نموده.

ظهور اهل ماده و طبیعت و مقابله ذیمقراطیس با سقراط حکیم

یعنی زمانی که ذیمقراطیس و اتباع او در مقابل سقراط و افلاطون و ارسطو و امثال آن حکمای الهی در یونان، قیام نموده و قائل به مادّه و طبیعت شدند و منکر خدای با علم و اراده و قدرت و شعور گردیدند و گفتند به غیر از(ماتیر)یعنی مادّه و مادّیات که بیکی از حواسّ خمسه ادراک گردد، چیز دیگر در عالم موجود نیست و جمیع تأثیرات لازمه، ناشی از طبع مواد است.

به همین جهت مشهور گردیدند بطبیعی و مادّی (که خلاصه و جوهر اصلی آنها امروز بنام کمونیست در عالم جلوه گری می نمایند).

این نوع عقاید فاسده که از لوازم انکار وجود خالق با علم و اراده و قدرت و شعور است، در میان آن فرقۀ کوتاه نظر ظاهر گردیده و علماء و فلاسفه الهی در هر دوره ای از ادوار، جواب آنها را علماً و منطقاً داده اند. ولی چون نامی از اروپا و عقاید داروین و بخنر بردید، ناچارم بشما آقایان متجددین برادرانه نصیحت

۲۴۲

نموده، یادآور شوم که لازمۀ علم و عقل و منطق اینست که تحت تأثیر هر کلامی قرار نگیرید.

اگر فلسفه داروین (که فرضیّات است نه فلسفه) مطالعه نمودید، لازم است نقد و انتقاداتی که بر کتاب و گفتار و عقاید آن نوشته شده است بخوانید؛ آنگاه قضاوت عاقلانه نموده انتخاب احسن نمائید.

چون سلطه و سلطنت اروپایی ها علماً و عملاً بر شماها زیاد شده، لذا وقتی کتابی از داروین و بخنر یا امثال آنها بدستتان می آید،در نظر شما با ابّهت و عظمت می نماید و خیال می کنید واقعاً سراسر اروپا دارونیزم گردیده و این کتاب نمونه ای از عقاید تمام فلاسفۀ اروپا است و حال آنکه این طور نیست (تازه اگر هم باشد، ارزش علمی ندارد).

اقوال علمای الهی اروپا

همین قسمی که فلسفه داروین طبیعی را می خوانید، کتب فلاسفه الهی را هم که در دست عموم است بخوانید؛ مانند کتاب های (کامیل فلاماریون) فرانسوی که از علمای ریاضی مشهور اروپا می باشد و سالها در معرفت النّفس غور نموده و کتابهای بسیاری در اثبات وحدانیّت حق تعالی و عظمت روح و بقای آن بعد از مرگ نوشته؛ مانند(دیودان لاناتور) یعنی (خدا در طبیعت) و مجلدات (مرگ و اسرار آن) که علمای ایرانی و مصری آنها را ترجمه بفارسی و عربی نموده اند.

در آن کتب مفصّلاً در اطراف مرگ قلم فرسایی نموده و صریحا گوید:

“مرگ حقیقی بمعنای فنا و نیستی وجود ندارد مرگ عبارت است از نقل و انتقال از عالمی بعالم دیگر فقط آدمی قالب عوض می کند از این بدن عنصری بیرون آمده بهیکل و صورت لطیف تری می رود چه آنکه روح(مایۀ حیات)ابدا فناء ندارد بلکه باقی و پایدار است و این معنی با تجربیات قطعی سالیان دراز بدست آمده که روح غیر از این بدن است و خود استقلال معنوی دارد پس از متلاشی شدن تن و بدن باقی مانده و جلوگیری می نماید- انتهی.”

و امثال این قبیل علماء و فلاسفه الهی مانند (بروکسون فرانسوی) فیلسوف

۲۴۳

معاصر، و(ویکتور هوگو)شاعر دانشمند معروف فرانسه و(نرمال)محقق آلمانی و (دکارت) فیلسوف شهیر فرانسوی و غیرهم که نقل اقوال تمامی آنها بلکه ذکر اسامی آنها مقتضی این مجلس نمی باشد، بسیارند دانشمندان اروپا بوجود آنها افتخار می نمایند نه بوجود داروین و بخنر طبیعی مادّی.

اوّلا چنانچه آقایان جوانان روشن فکر تحت تأثیر غربیها قرار گرفته و ناچارید بگفتار آنها توجّه نمایید، اقلاّ منحصراً کتابهای داروین انگلیسی و بخنر آلمانی را نخوانید بلکه بسایر کتب فلاسفه و دانشمندان اروپائی هم مراجعه نمائید.

ثانیاً عقاید هر دو فرقه (الهی و طبیعی) را مورد توجه و دقت قرار دهید و نقد و انتقاداتی که بر آن کتابها نوشته شده، بخوانید آنگاه انتخاب احسن نمایید.

چنانچه از روی انصاف و با دیدۀ علم و عقل و منطق، کتب فریقین(الهی و طبیعی) را مطالعه نمایید بالقطع و الیقین تصدیق خواهید نمود که تن و بدن آدمی چون مخلوق از عناصر عالم خلق است، فانی و متلاشی می گردد ولی روح که مخلوق عالم امر است، زنده و پایدار و هرگز نمرده و نمی میرد و مخصوصاً شهداء و کشته شدگان راه حق و حقیقت توحید که به حکم کتب آسمانی و تعالیم رحمانی، علاوه بر جنبه روحانی، از جهت جسمانی زنده و دارای گوش شنوا و چشم بینا می باشند.

چنانچه در زیارت حضرت سیّد الشهداءعليه‌السلام و السّلام وارد است: اشهد انک تسمع کلامی و ترد جوابی؛ یعنی شهادت می دهم که تو کلام مرا می شنوی و جواب مرا می دهی.

آیا خطبه 83 نهج البلاغه را نخوانده اید آنجائی که عترت طاهره رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را معرفی می نماید می فرماید: أیها الناس خذوها من خاتم النبیینصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انه یموت من مات منا و لیس بمیت و یبلی من بلی منا و لیس ببال؛ یعنی ای مردم این مطلب را از خاتم النبیّین بگیرید (یعنی فرموده اوست) که از ما هر که بمیرد در حقیقت مرده نیست و از ما هر که به ظاهر بپوسد (در حقیقت) پوسیده نیست؛

یعنی پیوسته در عالم انوار و ارواح، زنده و پایداریم، چنانچه ابن ابی الحدید و میثمی و شیخ محمّد عبده مفتی معروف دیار مصر در شرح این کلمات گویند که اهل بیت پیغمبر مانند دیگران در حقیقت مرده نیستند.

۲۴۴

پس اگر ما ظاهراً در مقابل قبور أئمۀ معصومین از عترت رسالت می ایستیم مقابل قبور اموات نمی ایستیم و با مرده حرف نمی زنیم، بلکه در مقابل احیاء و زندگان ایستاده ایم و با زندگان حرف می زنیم، پس ما مرده پرست نیستیم؛ بلکه خدا پرستیم چون خدا روح و جسم آنها را زنده نگاه می دارد.

آیا شما حضرت امیر المؤمنین علی بن أبی طالب و یا حضرت سید الشهداء أبا عبد اللّه الحسینعليهما‌السلام و شهداء بدر و حنین و احد و کربلا را فدائی های دین و جان بازان راه حق نمی دانید که در مقابل ظلم خانمان سوز قریش و بنی امیّه و یزید و یزیدیان (که منتها درجه فعّالیّتشان انکار حقایق دین و محو آثار آن بوده)قیام نمودند و جان خود را در راه دین مقدّس اسلام و کلمه طیّبه لا اله الا الله فدا نمودند.

همان طوری که قیام صحابه رسول اللّه و جانبازیهای شهداء بدر و احد و حنین، سبب بر طرف شدن شرک و کفر و اعلاء کلمه لا اله الا اللّه گردید، قیام و جان بازی حضرت ابا عبد اللّه الحسینعليه‌السلام برای تقویت دین مقدس اسلام اثر بجائی بخشید.

اگر قیام آن حضرت نبود یزید عنید، اساس دین را از میان برده و کفریّات باطن و عقاید فاسده خود را در جامعۀ مسلمین لباس عمل می پوشانید.

دفاع مخالفین از خلافت معاویه و یزید و کفر آنها و جواب آن

شیخ :خیلی از شما تعجب است که خلیفة المسلمین یزید بن معاویه را کافر و فاسد بخوانید! و حال آنکه نمی دانید یزید را خلیفۀ أمیر المؤمنین و خال المؤمنین معاویه بن ابی سفیان به مقام خلافت نصب نمود و معاویه را خلیفه ثانی، عمر ابن الخطّاب و خلیفه ثالث، عثمان مظلوم رضی اللّه عنهما بمقام امارت مسلمین در شامات منصوب نمودند و مردم به طیب خاطر روی لیاقت و قابلیتی که داشتند، آنها را به مقام خلافت پذیرفتند، پس نسبت کفر و ارتدادی که شما به خلیفه المسلمین می دهید علاوه بر آنکه اهانتی بتمام مسلمانان نمودید که ایشان را بخلافت پذیرفتند اهانت بزرگی استبه خلفای قبل که مقام امارت و حقیقه خلافت آنها را تصویب نمودند!

۲۴۵

فقط از ایشان یک زلّه و خطا و ترک اولائی صادر شد که در دوره خلافت ایشان ریحانۀ رسول اللّه را بقتل رسانیدند و این عمل هم قابل عفو و اغماض بود، فلذا توبه نمودند، خداوند غفور هم از او گذشت؛ چنانچه امام غزّالی و دمیری مشروحاً این مطلب را در کتب خود آورده و پاکی و طهارت خلیفه یزید را ثابت نمودند؟!

داعی : هیچ انتظار نداشتیم که درجۀ تعصّب جنابعالی تا این اندازه باشد که وکیل مدافع یزید عنید پلید گردید.

و اما اینکه فرمودید: چون اسلاف او صحّه بر امارت آنها گذاردند، پس حقاً مسلمانان باید کورکورانه تسلیم گردیده و اطاعت آنها را بنمایند، این بیان شما علیل و قابل قبول عقلاء مخصوصاً در این دوره علم و حکمت (به اصطلاح) دموکراسی نمی باشد.

و همین است یکی از براهین ما که می گوئیم خلیفه بایستی معصوم و از جانب خدا منصوب باشد تا دچار این اشکالات نشویم.

و دیگر آنکه فرمودید: امام غزّالی و یا دمیری و دیگران دفاع از اعمال یزید نموده اند، آنها هم مانند شما که تعصّبتان بر علم و عقلتان غالب آمده و الا هیچ انسان عاقلی نمی آید وکیل مدافع یزید پلید گردد!!که از هیچ طریقی راه دفاع ندارد!

و دیگر آنکه فرمودید: فقط یک زلّت و خطا از او صادر شده و آن شهادت حضرت سید الشهداء سلام اللّه علیه بوده!

اولا آنکه شهادت پاره تن رسول اللّه بدون تقصیر با هفتاد نفر صغیر و کبیر و اسارت نوامیس بزرگ اسلام، دختران رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر ملاء مانند اسراء روم و فرنگ زلّه و خطا نبوده بلکه از گناهان کبیره بوده است.

ثانیاً عملیات زشت و کفریات او اختصاص بشهادت آن حضرت تنها ندارد، بلکه طرق مختلفی برای اثبات کفر و ارتداد او موجود است.

نواب : قبله صاحب، تمنّا می نمائیم اگر دلائل واضحی بر کفر و ارتداد یزید هست در دسترس ما بگذارید. خیلی ممنون خواهیم شد.

۲۴۶

دلائل بر کفر و ارتداد یزید

داعی : دلائل بر کفر و ارتداد یزید بسیار واضح و آشکار است؛ چنانچه در کلمات خود پیوسته نظما و نثرا کفریات باطنی را ظاهر می ساخت مخصوصا در اشعار خمریّه اش دلائل واضحی بدست است که گفته:

شمیسه کرم برجها قعر دنّها

فمشرقها الساقی و مغربها فمی

فان حرمت یوما علی دین احمد

فخذها علی دین المسیح بن مریم

خلاصه معنی آنکه گوید: “شراب انگور از مشرق دست ساقی طالع می گردد و در مغرب دهان من غروب می نماید و اگر شراب در دین محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حرام است بگیر او را بر دین مسیح بن مریم”؛ یعنی پیروی از دین مسیح بنما و نیز گوید:

اقول لصحب ضمت الکاس شملهم

و داعی صبابات الهوی یترنم

خذوا بنصیب من نعیم و لذه

فکل و ان طال المدی یتصرم(1)

در این اشعار می رساند که هرچه هست، همین دنیا است غیر از این عالم، عالمی نیست، پس باید دست از لذّت و نعیم این عالم بر نداشت

اینها اشعاری است که در دیوان او ثبت است و ابو الفرج ابن جوزی در کتابالرّد علی المتعصّب العنید (2) ، شهادت به او داده و از جمله اشعاری که دلالت بر کفر و زندقه و الحاد او دارد، اشعاری است که سبط ابن جوزی درتذکره (3) و جدّش ابو الفرج مفصّلاً نقل نموده اند که در مطلع آن گوید:

علیّه هاتی ناولینی و ترنمی

حدیثک انی لا احب التناجیا

به معشوقه خود خطاب نموده گوید: “نزدیک بیا خانم عزیزم! آگاه ساز مرا علنی از مطالب درونی خود من؛ دوست ندارم که آهسته سخن برانی” (تا آنجا که گوید):

فان الذی حدثت عن یوم بعثنا

احادیث زور تترک القلب ساهیا

یعنی آن کسی که بداستان قیامت تخویف می کند، گزارشاتی به دروغ است

____________________

1- شفاء الصدور، ج2،ص 229.

2- الرد علی المعتصب العنید، ص45.

3- تذکرة الخواص، ص235.

۲۴۷

که قلب را از آهنگهای ساز و آواز دور می نماید.

چنانچه ابراهیم بن اسحاق، معروف به (دیک الجن) که از اجلۀ فقهاء و علماء و فضلاء و ادباء شیعه بوده، در حضور خلیفه هارون الرّشید عبّاسی تمام آن اشعار را قرائت نموده، هارون بی اختیار یزید را لعن کرده و گفت: “زندیق، کاملاً انکار صانع و حشر و نشر را نموده است.”

از جمله اشعاری که دلالت بر کفر و الحاد او می کند آنست که در موقع ترنّم و عیش می گفت:

یا معشر الندمان قوموا

و اسمعوا صوت الاغانی

و اشربوا کاس مدام

و اترکوا ذکر المعانی

شغلتنی نغمه العیدا

ن عن صوت الاذان

و تعوضت عن الحور

عجوزا فی الدنان

ما حصل معنی آنکه به ندماء و هم پیاله های خود گوید: “برخیزید و بساز و آواز گوش دهید و از شراب ناب استفاده کنید و ترک کنید خرافات دینی را؛ زیرا ساز مرا بخود جلب نموده، از صدای اذان، تعویض و مصالحه می کنم بهشت و حور العین را به پیره زن های خواننده”.

و در کتب مقاتل همه جا نقل است و حتی سبط ابن جوزی درتذکره (1) آورده که چون اهل بیت رسالت را به شام آوردند یزید پلید بر منظرۀ قصر خود که مشرف بر محلّه جیرون(2) بود، قرار گرفته، این دو بیت را انشاد کرد کفر خود را ثابت نمود.

لما بدت تلک الحمول و اشرقت

تلک الشموس علی ربا جیرون

نعب الغراب فقلت نح أو لا تنح

فلقد قضیت من النبی دیونی

خلاصۀ معنی آنکه محملهای اسرای آل محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ظاهر شد، کلاغی صدا کرد (که در عرب آن صدا را به فال بد می گرفتند)گفتم: ای کلاغ بخوانی یا نخوانی

____________________

1- تذکرة الخواص، ص235.

2- یاقوت حموی در معجم البلدان گوید: “جیرون سقفی مستطیل است بر ستون ها بنا کرده شده، نزدیک دروازه دمشق و برگرد آن، شهری است که یکی از جبابره در زمان قدیم قلعه ای در آنجا ساخته و بعدها صابئین آنجا عمارت کردند و در داخل آن معبدی برای مشتری ساختند و آنجا تفرجگاه عمومی بوده است.”

۲۴۸

من وام خود را از پیغمبر گرفتم؛ کنایه از اینکه اعمام و أقاربم را در بدر و احد و حنین کشتند، منهم تلافی نموده، فرزندانش را کشتم؛ و از جمله أدلّه بر کفر یزید آنست که وقتی مجلس جشن برای شهادت پسر پیغمبر برپا، نمود باشعار کفرآمیز عبد اللّه بن الزبعری تمثل جست که حتّی سبط ابن جوزی و ابو ریحان بیرونی و دیگران نوشته اند آرزوی وجود و حیات کسانی را نمود از اجداد خودش که همه مشرک و کافر محض بودند و بامر خدا و پیغمبر در جنگ بدر کبری کشته شدند. ظاهراً شعر دوم و پنجم از خود یزید است که در حضور عموم حاضرین از مسلمانان و یهود و نصاری گفت:

لیت اشیاخی ببدر شهدوا

جزع الخزرج من وقع الاسل

لأهلوا و استحلوا فرحا

ثم قالوا یا یزید لا تشل

قد قتلنا القرم من ساداتهم

و عدلناه ببدر فاعتدل

لعبت هاشم بالملک فلا

خبر جاء و لا وحی نزل

لست من خندف(1) ان لم انتقم

من بنی احمد ما کان فعل

قد اخذنا من علیّ ثارنا

و قتلنا الفارس اللیث البطل(2)

و بعض از علمای خودتان مانند أبو الفرج و شیخ عبد اللّه بن محمّد بن عامر شبراوی دفعی در کتابالاتحاف بحبّ الاشراف (3) و خطیب خوارزمی در جلد دوممقتل الحسین (4) و دیگران می نویسند یزید ملعون در موقع چوب زدن بر لب و دندان های آن حضرت، این اشعار را می خواند.

____________________

1- خندف یکی از اجداد یزید بوده است.

2- ای کاش پیران و گذشتگان قبیله من که در بدر کشته شدند، می دیدند زاری کردن قبیله خزرج را از زدن نیزه(در جنگ احد) از شادی، فریاد می زدند و می گفتند: ای یزید دستت شل مباد که مهتران و بزرگان آنها را کشتیم و این عمل را بجای بدر کردیم که سر بسر شد بنی هاشم با سلطنت بازی کردند، نه خبری از آسمان آمد و نه وحی نازل شد.من از دودمان خندف نیستم، اگر انتقام از فرزندان پیغمبر نگیرم. ما خون خود را از علی گرفتیم بکشتن فرزند بزرگ او.(تذکرة الخواص، ص235).

3- الاتحاف بحب الاشرف، ص18.

4- مقتل الخوارزمی، ج2، 65.

۲۴۹

جواز علمای اهل سنت بر لعن یزید پلید

اکثر علماء شما آن زندیق ملعون را کافر دانسته اند حتّی امام أحمد بن حنبل (إمام الحنابله) و بسیاری از اکابر علمای شما، تجویز لعن بر او نموده اند و مخصوصاً عبد الرّحمن ابو الفرج ابن جوزی کتاب مستقلی در این باب نوشته موسوم به(کتاب الرّد علی المتعصّب العنید المانع عن لعن یزید لعنه اللّه)و أبو العلاء معرّی در این باب گفته است:

أری الایام تفعل کل نکیر

فما أنا فی العجائب مستزید

أ لیس قریشکم قتلت حسینا

و کان علی خلافتکم یزید(1)

ما حصل معنی آنکه روزگار پیوسته بر ضدّ توحید و اهل توحید، نقشه های ابلیسی می کشد و اینگونه رلهای بازیگر دنیا، سبب استعجاب من است؛ چرا که ذاتی دنیا مکر و حیله بازیست دلیل بر مدّعا کشته شدن حسینعليه‌السلام به دست قریش و زمام اختیار امور و خلافت به دست یزید(علیه اللّعنه)دادن است.

فقط عدّه ای از متعصّبین علمای شما، از قبیل غزّالی طرفداری از یزید نموده و عذرهای غیر موجّه مضحک برای تبرئه آن ملعون تراشیده اند؛ در حالتی که عموم علمای خودتان عملیات کفرآمیز و رفتار ظالمانۀ او را مشروحاً ذکر نموده اند.

که ظاهرا ًبعنوان خلافت بر مسند ریاست مسلمین بر قرار ولی عملاً جدّیت می نمود بساط دین و توحید را برچیند منکرات را بعنوان معروف عمل می کرد.

چنانچه دمیری درحیات الحیوان (2) و مسعودی، درمروج الذّهب (3) نوشته اند، میمون های زیادی داشت که لباسهای حریر و زیبا بر آنها پوشانیده، طوق های طلا بگردن آنها نموده، سوار بر اسب ها می نمود و همچنین سگ های بسیاری طوق به گردن داشت که با دست خود آنها را شست و شو می داد و با جام طلا بآنها آب می داد و سپس نیم خوردۀ آنها را خودش می خورد و در اثر اعتیاد به مشروبات الکلی پیوسته مست و مخمور بود.

____________________

1- الاتحاف بحب الاشراف،ص18.

2- حیات الحیوان، ج1، ص74.

3- مروج الذهب، ج2، ص71.

۲۵۰

و مسعودی در جلد دوم مروج الذّهب(1) گوید:

“سیرت یزید، سیرت فرعونی بود بلکه فرعون در رعیّت داری اعدل از یزید بود و سلطنت او ننگ بزرگی در اسلام شد؛ زیرا مثالب بسیاری برای او می باشد از شرب خمر و کشتن پسر پیغمبر و لعن نمودن وصی پیغمبر(علی بن أبی طالب)و آتش زدن و خراب نمودن خانه خدا(مسجد الحرام)و خونریزی های بسیار(مخصوصا قتل عام اهل مدینه)و فسق و فجور بی شمار و غیر آنها که بحساب نیاید می رساند عدم غفران و آمرزش او را.”

نواب : قبله صاحب، موضوع قتل عام مدینه به امر یزید چه بود متمنّی است بیان فرمایید!

داعی : عموم مورخین مخصوصاً سبط ابن جوزی در تذکرة(2) می نویسد جماعتی از اهل مدینه در سنه شصت و دو رفتند به شام، وقتی از فجایع اعمال و کفریات یزید باخبر شدند، برگشتند به مدینه بیعت او را شکستند و علناً او را لعن می نمودند و عامل او عثمان بن محمّد بن أبی سفیان را بیرون نمودند. عبد اللّه بن حنظله (غسیل الملائکه) گفت:

قتل عام اهل مدینه به جرم شکستن بیعت یزید

“ای مردم ما از شام بیرون نیامده و خروج بر یزید ننمودیم مگر آنکه دیدیم هو رجل لا دین ینکح الامهات و البنات و الاخوات و یشرب الخمر و یدع الصلاه و یقتل اولاد النبیین”(3) .

چون این خبر بیزید رسید، مسلم بن عقبه را با لشکر کثیری از اهل شام برای سرکوبی اهل مدینه فرستاد سه شبانه روز اهل مدینه را قتل عام نمودند. ابن جوزی(4) و مسعودی(5) و دیگران می نویسند، آن قدر کشتند که خون در

____________________

1- همان، ص72.

2- تذکرة الخواص، ص259.

3- او مرد بی دینی است که نزدیکی می نماید با مادرها و دخترها و خواهرها؛ شراب می خورد و نماز نمی خواند و اولاد پیغمبران را می کشد. (تذکرة الخواص، ص259).

4- تذکرة الخواص، ص259.

5- مروج الذهب، ج2، ص75.

۲۵۱

کوچه ها جاری و خاض الناس فی الدماء حتی وصلت الدماء قبر رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و امتلات الروضه و المسجد(1) .

هفتصد نفر از رجال محترم و وجوه اشراف قریش و انصار و مهاجرین را کشتند و ده هزار نفر از عامّۀ مسلمین به قتل رسیدند، و راجع بهتک حرمت و نوامیس مسلمین دعاگو خجالت می کشم به عرضتان برسانم، همین قدر اکتفا می نمایم بیکی از عبارت های تذکره، سبط ابن جوزی(2) که از ابو الحسن مدائنی نقل می نماید که ولدت الف امرأه بعد الحره من غیر زوج(3) .

بیش از این نمی خواهم وقت مجلس را بگیرم و آقایان محترم را متأثر نمایم. همین مقدار برای روشن شدن افکار کفایت می کند.

شیخ : تمام آنچه ذکر فرمودید؛ دلالت بر فسق یزید می نماید و عمل هر شخص فاسق معصیت کار، قابل عفو و اغماض و قطعاً یزید توبه نموده، خدا هم غفّار الذّنوب است و او را آمرزیده، پس شما بچه علت پیوسته او را لعن و ملعون می خوانید؟

داعی : بعض از وکلای دعاوی برای آنکه حقوقی نصیبشان گردد، ناچار تا آخرین فرصت دفاع از موکّل خود می نمایند و لو آنکه حق بر آنها آشکار گردد. ولی نمی دانم جنابعالی روی چه منافعی آن قدر پافشاری در دفاع از آن لعین پلید می نمائید و می فرمایید: یزید توبه کرده است و حال آنکه گفتار کفرآمیز و شهادت اولیاء اللّه و قتل عام اهل مدینه و غیره، درایت، و گفتار شما که توبه نموده، روایت است و آن ثابت نگردیده و مقابله با درایت نمی نماید.

آیا انکار مبدأ و معاد و وحی و رسالت و ارتداد از دین بنظر شما لعن آور

____________________

1- به قدری خون در کوچه های مدینه جاری بود که مردم در خون فرو رفته بودند تا اینکه خون بقبر رسول خدا رسید مسجد و قبر آن حضرت پر از خون گردید. (تذکرة الخواص، ص259.)

2- تذکرة الخواص، ص258.

3- بعد از واقعه (حره) یعنی قتل عام مدینه، هزاران زن بدون شوهر وضع حمل نمودند (کنایه از آن که لشکر فاتح به هتک نوامیس، آن ها را حامله نمودند.)

۲۵۲

نخواهد بود؟ آیا ظالمین را خداوند صریحاً در قرآن کریم لعن نفرموده؟ آیا شما یزید را ظالم نمی دانید؟!! اگر بنظر مبارک جنابعالی، وکیل مدافع جدّی یزید بن معاویه (خنده شدید حضار)، این دلایل مکفی نمی باشد، با اجازه خودتان دو خبر از منقولات علماء بزرگ خودتان نقل می نمایم و عرضم را خاتمه می دهیم:

بخاری(1) و مسلم(2) درصحیحین خود و علاّمه سمهودی درتاریخ المدینه (3) و ابو الفرج ابن جوزی درکتاب الرّد علی المتعصّب العنید (4) و سبط ابن جوزی درتذکره خواص الامّه (5) و امام احمد حنبل درمسند و دیگران از رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل نموده اند که فرمود:من اخاف اهل المدینه ظلما اخافه الله و علیه لعنه الله و الملائکه و الناس اجمعین لا یقبل الله منه یوم القیمه صرفا و لا عدلا (6) .

و نیز فرمود:لعن الله من اخاف مدینتی (ای اهل مدینتی)(7) .

اکثر علمای خودتان یزید پلید را لعن نموده و کتابها بر جواز لعن او نوشته اند؛ از جمله علاّمۀ جلیل القدر عبد اللّه بن محمّد بن عامر شبراوی شافعی در کتاب الاتحاف بحبّ الاشراف راجع بلعن یزید در نقل می نماید که وقتی نزد ملاّ سعد تفتازانی نام یزید برده شد گفت:فلعنه الله علیه و علی انصاره و علی اعوانه (8) .

و از جواهر العقدین علاّمه سمهودی نقل می نماید که گفت:اتفق العلماء علی جواز لعن من قتل الحسین رضی اللّه عنه او امر بقتله او اجازه او رضی به من غیر تعیین (9) .

____________________

1- صحیح بخاری، ج2،ص 222.

2- صحیح مسلم، ج4، ص113.

3- تاریخ المدینه، ج58، ص110.

4- الرد علی المعتصب العنید، ص60.

5- تذکرة الخواص، ص258.

6-کسی که بترساند اهل مدینه را از روی ظلم، بترساند خدایتعالی او را (یعنی در روز قیامت) و بر او باد لعنت خدا و ملائکه و تمام مردم، و روز قیامت از چنین کسی قبول نمی نماید هیچ عملی را .

7-لعنت خدا بر کسی که بترساند شهرستان مرا (یعنی اهل مدینه را) (الاتحاف، ص62).

8- لعنت خدا بر او و بر انصار و اعوان و یاری کنندگان او باد! (الاتحاف بحب الاشراف، ص20).

9- عموم علماء اتفاق نمودند بر جواز لعن کسی که حسین رضی اللّه عنه را کشت یا امر و اجازه بکشتن آن بزرگوار نمود یا راضی به کشتن او گردید.(جواهر العقدین، ج3، ص397).

۲۵۳

و از ابن جوزی(1) و أبو یعلی و صالح بن احمد بن حنبل(2) نقل می نماید که با ذکر دلائل از آیات قرآن و غیره، اثبات لعن یزید می نمایند که وقت مجلس بیش از این اجازه گفتار نمی دهد.

پس اگر مجلس طولانی و ساعاتی از نصف شب می گذرد، بسیار لازم بود حلّ این معمّا گردد که آقایان از این مقدمات پی ببرید بحقّ بزرگی که أبا عبد اللّه الحسینعليه‌السلام بر اسلام و اسلامیان دارد که ریشه چنین ظلم و ظالمی را به نیروی مظلومیّت خود کند و بخون خود و اهل بیت عزیزش، شجره طیّبه لا اله الا الله را که به واسطه ظلم بنی امیّه، مخصوصاً یزید پلید نزدیک بود خشک شود، آب یاری نمود و حیات نوینی باسلام و توحید داد.

جای بسی تأسف است، عوض آنکه خدمات آن بزرگوار را تقدیر نمایید، به زیارت رفتن زائرینش اعتراض نموده خورده گیری می نمائید و نامش را مرده پرستی می گذارید و متأسف هستید که چرا ملیونها نفر همه ساله بزیارت قبر آن بزرگوار می روند و مجالس عزا برای آن حضرت تشکیل می دهند و بر غریبی آن مظلوم گریه می نمایند.

سرباز گمنام

در جراید و مطبوعات و مجلاّت می خوانیم و مسافرین نقل می نمایند که در مراکز ممالک متمدّنه دنیا از قبیل پاریس و لندن و برلین و واشنگتن آمریکا و غیره، مرکز محترمی هست به نام قبر(سرباز گمنام). می گویند: در میدان جنگ، این سرباز که در راه دفاع از وطن مقابل ظلم ظالمان جانبازی نموده، چون در بدن و لباس و کشته او نشان واضحی نبوده که معلوم شود از چه فامیل و خانواده و اهل کدام شهر و ناحیه است، نظر به اینکه با خون خود دفاع از ظلم ظالم نموده و لو گمنام و بی نام و نشان است، محترم می باشد؛ هر کس به آن شهرها وارد می شود، از سلاطین و رؤسای جمهور و وزراء و رجال و بزرگان از هر طبقه احتراماً به زیارت قبر آن سرباز

____________________

1- تذکرة الخواص، ص257-262.

2- مسند احمد، ج4، ص55.

۲۵۴

گمنام می روند و تاج گلی بر قبر او می گذارند به نام تقدیر از یک سرباز گمنام، آن قدر احترام می کنند که حیثیّات ملّی خود را در مقابل ملل عالم حفظ نموده باشند.

ولی آقایان با انصاف، شرم آور نیست که ما مسلمین هفتاد و دو سرباز با نام و نشان داشته باشیم که همگی عالم و عابد و باتقوا، بعض از آنها قاری و حافظ قرآن در راه دین و توحید و دفاع از حریم اسلام و عدل و عدالت، در مقابل ظلم ظالمان جان دادند و غالب آنها ودایع خدا و پیغمبر و عترت پاک رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودند؟

عوض تقدیر و تشویق مردم بزیارت آنها و امر باحترام قبورشان مورد انتقاد قرار دهند و فرقۀ دیگر علاوه بر نقد و انتقاد، به تحریک علمای متعصّب خود، قبور آنها را خراب نمایند و از صندوق بالای قبرشان قهوه بسازند؟!

چنانچه در سال 1216 قمری در روز عید غدیر که اهالی کربلا عموماً (به استثنای قلیلی)به نجف اشرف برای زیارت مشرّف گردیده، وهّابیهای نجدی وقت را غنیمت شمرده، حمله به کربلا نموده، به قتل و غارت شیعیان ضعیف بلادفاع مشغول و به نام دین قبور، مقدّسه فداییان دین توحید (یعنی حضرت ابا عبد اللّه الحسین و یاران آن حضرت) را خراب و با خاک یکسان نمودند! قریب پنج هزار نفر از اهالی کربلا و علماء و ضعفاء ناتوان حتی زنان و اطفال بی گناه شیعیان را به قتل رسانیدند! خزانه حضرت سید الشهداء را غارت جواهرات و قنادیل طلا و اشیاء قیمتی و فروش گرانبهای عتیق را بردند؛ صندوق قیمتی بالای قبر مقدّس را سوزانیده و از آن قهوه ساختند. جمع کثیری را اسیر نموده با خود بردند.( إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ ) (1) .(اف بر این مسلمانی!)

واقعا تأسف آور است که در تمام ممالک متمدّنۀ دنیا قبور علما و سلاطین و دانشمندان حتّی سرباز گمنام خود را محترم بشمارند، ولی مسلمانان که اولی و احق اند به حفظ قبور مفاخر خود، مانند وحشیهای آدم خوار قبور آنها را خراب و نابود نمایند. حتّی قبور شهداء احد مانند حمزه سید الشهداء و آباء و اجداد پیغمبر چون عبد المطّلب و عبد اللّه و اعمام و اقوام آن حضرت و فرزندان رسول خدا مانند

____________________

1- سوره بقره، آیه 156.

۲۵۵

سبط اکبر امام ممتحن، حضرت حسن و سید الساجدین، زین العابدین امام علی بن الحسین و باقر العلوم محمّد بن علی، امام پنجم و صادق آل محمّد جعفر بن محمّد، امام ششم سلام اللّه علیهم اجمعین و دیگران از بنی هاشم و علماء اعلام و مفاخر اسلام را در مکّه و مدینه با خاک یکسان نموده مع ذلک خود را مسلمان بخوانند ولی قبور صنادید و سلاطین خود را با تشکیلاتی مجلّل برقرار نمایند!!

و حال آنکه علمای ما و شما چه بسیار اخبار در تشویق زیارت مؤمنین اهل قبور نقل نموده اند تا باین وسیله قبور مؤمنین از دستبرد حوادث محفوظ بماند و خود رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بزیارت قبور مؤمنین می رفت و برای آنها طلب مغفرت می نمود.

نه آنکه ایادی مرموزی بنام دین بدست خود قبور مفاخر خود را خراب و با خاک یکسان نمایند و اثری از آنها در عالم باقی نگذارند. سخن را کوتاه کنم درد دل بسیار است.

شرح این هجران و این خون جگر

این زمان بگذار تا وقت دیگر

آل محمد شهداء راه حق و زنده هستند

آیا شما آن خاندان جلیلی که جان در راه دین و توحید دادند شهید می دانید یا نه؟ اگر بگوئید شهید نیستند دلیل شما چیست؟ و اگر شهیدند و کشتگان راه خدا و فداکاران دین حق هستند، چگونه آنها را مرده می دانید و حال آنکه صریحاً در قرآن مجید فرماید:( أَحْیٰاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ ) .(1)

پس به حکم آیات قرآنیه و اخبار وارده آن ذوات مقدّسه زندگانند و مرده نیستند پس ما مرده پرست نیستیم و سلام بر مرده نمی کنیم بلکه با زندگان حرف می زنیم.

علاوه، هیچ شیعه ای از عارف و عامی آنها را مستقل در قضاء حوائج نمی دانند بلکه آنان را عباد صالح و واسطۀ آبرومند بسوی خدای متعال می دانند.(چنانچه در (جلسه سوم) همین کتاب ذکر شده).

____________________

1- سوره آل فرعون، آیه 169.

۲۵۶

فقط حوایج خود را بآنها عرض می نمایند که آن امامان بر حق و آبرومندان صالح از خدا بخواهند به ما مردمان نالایق عطف توجه فرمایند و اگر بزبان قال می گویند: یا علی ادرکنی یا حسین ادرکنی عیناً مانند آن آدمی است که حاجتی بسلطان مقتدری دارد بدر خانه وزیر اعظم می رود و می گوید: جناب وزیر بدادم برس؛ هرگز این گوینده وزیر را سلطان و پادشاه و مستقل در قضاء حاجت خود نمی داند، بلکه مقصودش اینست که چون شما نزد پادشاه آبرو دارید، وساطت کنید کار من انجام داده شود.

شیعیان هم آل محمّد سلام اللّه علیهم اجمعین را خدا و شریک در افعال خدایی نمی دانند، بلکه آنها را عباد اللّه الصالحین می دانند که در اثر عبادت و تقوا و ریاضات شرعیّه، به علاوه فطرت پاک، منظور نظر حق تعالی گردیدند. لذا مناصب امامت و ولایت و درجات عالی اعلا در دو عالم را بآنها دادند که بامر و اجازه پروردگار تصرّف در موجودات می نمودند.

چون امناء و نمایندگان حضرت ذو الجلال اند، حوائج صاحبان حاجت را به عرض حق می رسانند؛ اگر صلاح در قضاء حاجت آن سائل می باشد اجابت می فرماید و إلاّ عوض را در آخرت به آنها می دهند. عملاً هم می بینیم و نتایج هم می گیریم.

این جملات مختصری از مفصل بود که در جواب شما ناچار عرض شد که فرمودید چرا با مرده حرف می زنید.

و در عین حال یک نکته ناگفته نماند که شیعیان مقام أئمه معصومین را بالاتر از آن می دانند که فقط اثبات حیاتی مانند حیات سایر شهداء اسلام برای آنها بنمایند.

حافظ : این جمله بیان شما، معمّایی بود که محتاج به حلّ است. مگر فرق امامان شما با سایر أئمه چیست؟ فقط مقام سیادت و انتساب برسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنها را متمایز از دیگران قرار داده.

داعی : ابداً معمّایی در کار نیست فقط تصور این مطلب برای شما که یک عمر از معرفت مقام امامت دورید، بسیار مشکل است. اول باید از عادت و تعصّب خارج شوید و با نظر علم و عقل و منطق و انصاف مطالعه مقام امامت بنمایید.

۲۵۷

آنگاه توجه خواهید نمود که فرق بیّن و آشکاری بین مقام امامت در اعتقاد شیعه و امامت در عقاید شما می باشد.

اگر بخواهم اثبات این مرام بنمایم باید انتظار صبح کشید. این موضوع مهم موکول است بیک مجلس مبسوطتری که وقت صحبت باشد- ان شاء اللّه

(مجلس را ختم نمودیم چون مقارن اذان صبح بود و رشته سخن طولانی شده بود گفتند موضوع امامت بماند برای فردا شب، با خنده و مزاح آقایان را بدرقه نمودیم بسلامت تشریف بردند).

۲۵۸

جلسه چهارم لیله

دوشنبه 26 رجب 45

۲۵۹
۲۶۰

261

262

263

264

265

266

267

268

269

270

271

272

273

274

275

276

277

278

279

280

281

282

283

284

285

286

287

288

289

290

291

292

293

294

295

296

297

298

299

300

301

302

303

304

305

306

307

308

309

310

311

312

313

314

315

316

317

318

319

320

321

322

323

324

325

326

327

328

329

330

331

332

333

334

335

336

337

338

339

340

341

342

343

344

345

346

347

348

349

350

351

352

353

354

355

356

357

358

359

360

361

362

363

364

365

366

367

368

369

370

371

372

373

374

375

376

377

378

379

380

381

382

383

384

385

386

387

388

389

390

391

392

393

394

395

396

397

398

399

400

401

402

403

404

405

406

407

408

409

410

411

412

413

414

415

416

417

418

419

420

421

422

423

424

425

426

427

428

429

430

431

432

433

434

435

436

437

438

439

440

441

442

443

444

445

446

447

448

449

450

451

452

453

454

455

456

457

458

459

460

461

462

463

464

465

466

467

468

469

470

471

472

473

474

475

476

477

478

479

480

481

482

483

484

485

486

487

488

489

490

491

492

493

494

495

496

497

498

499

500

501

502

503

504

505

506

507

508

509

510

511

512

513

514

515

516

517

518

519

520

521

522

523

524

525

526

527

528

529

530

531

532

533

534

535

536

537

538

539

540

541

542

543

544

545

546

547

548

549

550

551

552

553

554

555

556

557

558

559

560

561

562

563

564

565

566

567

568

569

570

571

572

573

574

575

576

577

578

579

580

581

582

583

584

585

586

587

588

589

590

591

592

593

594

595

596

597

598

599

600

601

602

603

604

605

606

607

608

609

610

611

612

613

614

615

616

617

618

619

620

621

622

623

624

625

626

627

628

629

630

631

632

633

634

635

636

637

638

639

640

641

642

643

644

645

646

647

648

649

650

651

652

653

654

655

656

657

658

659

660

661

662

663

664

665

666

667

668

669

670

671

672

673

674

675

676

677

678

679

680

681

682

683

684

685

686

687

688

689

690

691

692

693

694

695

696

697

698

699

700

701

702

703

704

705

706

707

708

709

710

711

712

713

714

715

716

717

718

719

720

721

722

723

724

725

726

727

728

729

730

731

732

733

734

735

736

737

738

739

740

741

742

743

744

745

746

747

748

749

750

751

752

753

754

755

756

757

758

759

760

761

762

763

764

765

766

767

768

769

770

771

772

773

774

775

776

777

778

779

780

781

782

783

784

785

786

787

788

789

790

791

792

793

794

795

796

797

798

799

800

801

802

803

804

805

806

807

808