حيات القلوب تاريخ پيامبران جلد ۲

حيات القلوب تاريخ پيامبران 0%

حيات القلوب تاريخ پيامبران نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 559

حيات القلوب تاريخ پيامبران

نویسنده: علامه مجلسى
گروه:

صفحات: 559
مشاهدات: 36128
دانلود: 3084


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 559 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 36128 / دانلود: 3084
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاريخ پيامبران

حيات القلوب تاريخ پيامبران جلد 2

نویسنده:
فارسی

بينداز و بر عمر او اضافه فرما.

پس حق تعالى چنين كرد، چنانكه حق تعالى در قرآن مجيد مى فرمايد كه: ((محو مى كند خدا آنچه را مى خواهد و اثبات مى كند آنچه را مى خواهد و نزد اوست(( أُمُّ الْكِتَابِ )) (1) يعنى: كتابى كه مادر همه كتابهاست و كتابهاى ديگر از روى آن نوشته مى شود.

پس چون مدت عمر آدمعليه‌السلام منتهى شد، ملك الموت نازل شد كه قبض روحش بكند، پس آدمعليه‌السلام گفت: اى ملك الموت! سى سال از عمر من مانده است.

ملك الموت گفت: آن سى سال را از عمر خود كم كردى و بر عمر داودعليه‌السلام افزودى در وادى ((روحا)) در هنگامى كه حق تعالى نامهاى پيغمبران ذريت تو را بر تو عرض مى كرد.

آدمعليه‌السلام گفت: اى ملك الموت! به خاطرم نمى آيد.

ملك الموت گفت: اى آدم! آيا تو خود سؤ ال نكردى كه حق تعالى براى داود بنويسد و از عمر تو نمايد؟ پس حق تعالى براى داود در زبور ثبت كرد و از عمر تو در ذكر محو فرمود.

آدمعليه‌السلام فرمود كه: اگر نوشته اى در اين باب هست حاضر نما تا من بدانم؛ و در واقع از خاطر آدمعليه‌السلام محو شده بود.

پس از آن روز حق تعالى امر فرمود بندگان خود را كه در قرضها و معاملات خود قباله و نامه بنويسند تا از خاطرشان محو نشود و انكار نكنند.(2)

و در روايت ديگر كه از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: پنجاه سال اضافه بر عمر داودعليه‌السلام نمود. چون انكار كرد جبرئيل و ميكائيل فرود آمدند و گواهى دادند نزد او؛ پس راضى شد و ملك الموت قبض روح آن حضرت نمود.(3)

در روايت ديگر چنان است كه: عمر داود چهل سال بود و آدمعليه‌السلام شصت سال بر آن

____________________

1- سوره رعد: 39.

2- تفسير عياشى 2/218.

3- كافى 7/379.

۱۰۱

افزود.(1)

احاديث در اين معنى در باب قصه آدمعليه‌السلام گذشت و اشكالى چند كه بر اينها وارد مى آيد در آنجا مذكور شد.

على بن ابراهيم ذكر كرده است كه: ميان زمان موسى و زمان داودعليهما‌السلام پانصد سال فاصله بود، و ميان داود و عيسىعليهما‌السلام هزار و صد سال فاصله بود.(2)

____________________

1- كافى 7/378.

2- تفسير قمى 1/165.

۱۰۲

فصل دوم در بيان ترك اولاى حضرت داودعليه‌السلام است

حق تعالى در قرآن مجيد فرموده است واذكر عبدنا داود ذاالايد انه اواب ((و ياد كن بنده ما داود را كه صاحب قوت و توانائى بود در بندگى خدا، بدرستى كه او بسيار رجوع كننده بود بسوى خدا)).

انا سخرنا الجبال معه يسبحن بالعشى و الاشراق ((بدرستى كه ما تسخير كرديم كوهها را كه با او تسبيح مى گفتند در وقت پسين و چاشت يا برآمدن آفتاب،)) و الطير محشوره كل له اواب ((و مسخر گردانيده بوديم مرغان را كه جمع مى شدند بسوى او هر يك از كوهها و مرغان براى او رجوع كننده بودند به تسبيح، هرگاه كه او تسبيح مى كرد آنها با او تسبيح مى كردند)).

و شددنا ملكه و آتيناه الحكمه و فصل الخطاب ((و محكم گردانيديم پادشاهى او را و عطا كرديم به او حكمت را - يعنى پيغمبرى را، يا كمال علم و عمل را - و خطاب جدا كننده ميان حق و باطل را،)) و هل اتيك نباء الخصم اذ تسوروا المحراب ((آيا آمده است بسوى تو خبر آنها كه با يكديگر مخاصمه و منازعه كردند نزد او در وقتى كه به ديوار محراب - يا غرفه داود - بالا رفتند؟،)) اذ دخلوا على داود ففزع منهم ((چون داخل شدند بر داود پس ترسيد از ايشان،)) قالوا لا تخف خصمان بغى بعضنا على بعض فاحكم بيننا بالحق و لا تشطظ واهدنا الى سواء الصراط ((گفتند: مترس ما دو خصميم بعضى از ما بر بعضى ستم و زيادتى كرده اند پس حكم كن ميان ما به حق و راستى، و جور مكن در

۱۰۳

حكم، و راهنمائى نما ما را به راه راست،)) ان هذا اخى له تسع و تسعون نعجه ولى نعجه واحده فقال اكفلنيها و عزنى فى الخطاب ((بدرستى كه اين برادر من است او را نود و نه ميش هست و مرا يك ميش هست پس مى گويد كه آن يك ميش را به من بده و بر من زيادتى مى كند در مخاطبه و مخاصمه،)) قال لقد ظلمك بسؤ ال نعجتك الى نعاجه ((داود گفت: بتحقيق كه ظلم كرده است بر تو كه سؤ ال كرده است ميش تو را كه با ميشهاى خود ضم كند،)) و ان كثيرا من الخلطاء ليبغى بعضهم على بعض الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و قليل ما هم ((بدرستى كه بسيارى از شركا ستم مى كنند بعضى از ايشان بر بعضى مگر آنها كه ايمان آورده اند و اعمال شايسته كرده اند و بسيار كم اند ايشان،)) و ظن داود انما فتناه فاستغفر ربه و خر راكعا و اناب ((و گمان كرد داود كه ما او را امتحان كرديم به اين حكومت پس طلب آمرزش كرد از پروردگار خود و به سجده در افتاد و انابه و توبه و برگشت كرد بسوى خدا)).

از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: مراد از گمان در اينجا علم است،(1) يعنى به يقين دانست كه خدا او را امتحان كرد.

فغفرنا له ذلك و ان له لزلفى و حسن مآب ((پس آمرزيديم از براى او اين را بدرستى كه هست او را نزد ما قرب و منزلت و بازگشت نيكو))) يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْ‌ضِ ( ((اى داود! بدرستى كه گردانيديم ما تو را جانشين خود در زمين ))( فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ ) ((پس حكم كن در ميان مردم به راستى،))) وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَىٰ فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَّـهِ ( ((و پيروى مكن خواهش نفس خود را پس گمراه كند تو را از راه خدا،))) إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّـهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ ( (2) ((بدرستى كه آنها كه گمراه مى شوند از راه خدا ايشان را است عذابى سخت به فراموش كردن ايشان روز حساب را)).

____________________

1- تفسير قمى 3/234.

2- آياتى كه از ابتداى فصل تا به اينجا ذكر شده است آيات 17-26 سوره ص مى باشند.

۱۰۴

على بن ابراهيم به سند حسن از حضرت صادقعليه‌السلام روايت كرده است كه: چون جناب مقدس ايزدى تعالى شاءنه حضرت داودعليه‌السلام را خليفه خود گردانيد در زمين و زبور را بر او نازل گردانيد، وحى فرمود بسوى كوهها و مرغان كه با او تسبيح بگويند، و سببش آن بود كه چون آن حضرت از نماز فارغ مى شد و زير آن حضرت برمى خاست حمد و تسبيح و تهليل و تكبير الهى مى كرد و مدح مى كرد يك يك از پيغمبران گذشته را و فضائل و افعال پسنديده ايشان را ياد مى كرد و شكر و عبادت و صبر كردن ايشان را بر بلاها مذكور مى ساخت، و حضرت داودعليه‌السلام را ياد نمى كرد.

پس آن حضرت مناجات كرد كه: پروردگارا! بر پيغمبران ثنا فرموده اى به آنچه كرده اى و بر من ثنا نكرده اى؟

حق تعالى وحى فرستاد بسوى او كه: ايشان بنده اى چندند كه ايشان را امتحان كرده ام و مبتلا گردانيده ام و صبر و شكيبائى كردند، به اين سبب ثنا و مدح ايشان كرده ام.

داودعليه‌السلام گفت: خداوندا! مرا نيز مبتلا گردان و امتحان فرما تا صبر كنم و به درجه ايشان برسم.

حق تعالى فرمود: اى داود! اختيار نمودى بلا را بر عافيت، آنها را امتحان كردم و خبر نكردم و تو را خبر مى كنم و امتحان مى كنم، ابتلاى من در فلان روز از فلان ماه از فلان سال بر تو وارد خواهد شد.

عادت حضرت داود چنان بود كه يك روز در مجلس ديوان مى نشست و حكم مى فرمود در ميان مردم و يك روز خود را فارغ مى گردانيد براى عبادت خدا و با پروردگار خود خلوت مى كرد، چون آن روزى شد كه حق تعالى او را وعده ابتلا فرموده بود عبادت خود را شديدتر نمود و در محراب خود خلوت گزيد و منع فرمود مردم را كه كسى به نزد او نرود، ناگاه مرغى را ديد كه در پيش او فرود آمد كه بالهاى آن مرغ از زمرد سبز بود و پاهاى آن از ياقوت سرخ و سر و منقارش از مرواريد و زبرجد!

پس آن مرغ بسيار خوش آمد او را و فراموش كرد حال خود را و برخاست كه آن را بگيرد، پس آن مرغ پرواز نمود و بر ديوارى نشست كه در ميان خانه داودعليه‌السلام و خانه اوريا

۱۰۵

پسر حنان بود، و داود اوريا را به جنگى فرستاده بود، چون داودعليه‌السلام بر ديوار بالا رفت كه مرغ را بگيرد، ناگاه نظرش بر زن اوريا افتاد كه نشسته بود و غسل مى كرد، چون سايه داود را ديد موهاى سرش را بر بدن خود افشاند و بدنش را به موى خود پوشانيد آن حضرت فريفته محبت زن اوريا گرديده به محراب خود برگشت و از حال خود كه داشت افتاد! نوشت به سپهسالار خود: به فلان موضع برويد به جنگ و تابوت را ميان لشكر خود و لشكر دشمن بگذاريد؛ و نوشت كه: اوريا را پيش تابوت بدار كه جنگ كند. پس سپهسالار داود، اوريا را پيش تابوت فرستاد و او كشته شد!

پس در آن وقت دو ملك از سقف خانه به نزد داودعليه‌السلام آمدند به صورت دو مرد به مرافعه و در پيش روى او نشستند! آن حضرت ترسيد از ايشان، گفتند: مترس ما مرافعه داريم، اين برادر من نود و نه ميش دارد و من يك ميش دارم مى خواهد يك ميش مرا بگيرد و به گوسفندان خود ضم كند، بر من ظلم مى كند و به قهر و جبر مى خواهد آن را از من بگيرد.

در آن وقت آن حضرت نود و نه زن در خانه داشت، از زن نكاحى و كنيزان، پس داود فرمود: ظلم بر تو كرده است كه خواسته است گوسفند تو را بگيرد و با گوسفندانش ضم كند.

پس آن ملك ديگر كه مدعى عليه بود خنديد و گفت: خود بر خود حكم كرد.

داود گفت: معصيت خدا كرده اى و مى خندى؟ دهانت را مى بايد شكست.

چون ايشان به آسمان رفتند، آن حضرت يافت كه حق تعالى ايشان را براى تنبيه او فرستاده بود.

پس چهل روز به سجده افتاد و مى گريست، و بجز وقت نماز سر از سجده برنمى داشت تا آنكه پيشانى نورانيش مجروح شد و خون از ديده هاى مباركش جارى شد!

بعد از چهل روز حق تعالى او را ندا كرد: اى داود! چيست تو را كه اينقدر گريه مى كنى؟ آيا گرسنه اى كه تو را طعام دهد؟ يا تشنه اى كه تو را آب دهم؟ يا عريانى كه تو را جامه بپوشانم؟ يا ترسانى كه تو را ايمن گردانم؟

۱۰۶

عرض كرد: خداوندا! چگونه ترسان نباشم، كرده ام آنچه مى دانى و مى دانم كه تو عادلى، و ستم ستمكارى از تو نمى گذرد.

حق تعالى وحى فرمود به او: اى داود! توبه كن.

عرض كرد: خداوندا! چگونه توبه من قبول مى شود و صاحب حق زنده نيست كه از او برائت ذمت خود را بطلبم.

حق تعالى فرمود: برو به نزد قبر اوريا تا او را براى تو زنده كنم و سؤ ال كن از او كه ببخشد بر تو تا من تو را بيامرزم.

عرض كرد: پروردگارا! اگر نبخشد چه كنم؟

فرمود: من سؤ ال مى كنم كه تو را ببخشد.

پس آن حضرت روانه شد به جانب قبر اوريا و مى گريست و تلاوت زبور مى كرد، و چون آن حضرت تلاوت زبور مى نمود هيچ سنگ و درخت و كوه و مرغ و درنده نمى ماند مگر آنكه با او هم آواز مى شدند، پس بر اين حال رفت تا به كوهى رسيد كه در آن كوه غارى بود و در آنجا پيغمبر عابدى بود كه او را ((حزقيل )) مى گفتند، چون حزقيل صداى كوهها و جانوران را شنيد دانست كه داودعليه‌السلام مى آيد گفت: اين پيغمبر گناهكار است.

چون داود به نزد آن غار رسيد گفت: اى حزقيل! مرا رخصت مى دهى كه به نزد تو بالا آيم؟

گفت: نه، زيرا كه تو گناهكارى.

پس گريه آن حضرت زياده شد، حق تعالى وحى فرستاد بسوى حزقيلعليه‌السلام كه: اى حزقيل! سرزنش مكن داود را به خطاى او و از من عافيت بطلب كه اگر تو را به خود بگذارم تو نيز گناه خواهى كرد. پس حزقيل برخاست دست آن حضرت را گرفت و بسوى خود برد، پس داودعليه‌السلام گفت: اى حزقيل! هرگز قصد گناه كرده اى؟

گفت: نه.

پرسيد: هرگز تو را عجبى حاصل شده است از عبادتى كه مى كنى؟

۱۰۷

گفت: نه.

پرسيد: هرگز ميل به دنيا كرده اى كه خواسته باشى از شهوات و لذات دنيا چيزى اختيار كنى؟

گفت: بلى، گاه هست كه چنين امرى در دل من مى افتد.

داودعليه‌السلام گفت: هرگاه تو را چنين امرى عارض شود به چه چيز علاج او مى كنى؟

حزقيلعليه‌السلام گفت: داخل رخنه اين كوه مى شوم و از آنچه در آنجا هست عبرت مى گيرم.

پس آن حضرت داخل آن رخنه شد ناگاه ديد تختى از آهن گذاشته است و بر روى آن تخت كله كهنه شده و استخوانهاى پوسيده ريخته است، و در آنجا لوحى ديد كه در آن لوح نوشته بود: منم آروى پسر شلم(1) هزار سال پادشاهى كردم و هزار شهر بنا كردم و هزار دختر را بكارت بردم، آخر كار من اين شد كه خاك فرش من شد و سنگ بالش زير سر من گرديد و مارها و كرمها همسايگان و مصاحبان من شدند! پس هر كه مرا بر اين حال ببيند فريب دنيا نخورد.

پس داودعليه‌السلام از آنجا گذشت و رفت به نزد قبر اوريا، او را صدا زد، جواب نداد؛ بار ديگر او را ندا كرد، جواب نداد؛ در مرتبه سوم اوريا گفت: اى پيغمبر خدا! چه كار دارى كه مرا از شادى و سرورى كه داشتم باز آوردى؟

گفت: اى اوريا! مرا بيامرز و گناهانم را ببخش.

پس حق تعالى وحى فرستاد به آن حضرت كه: اى داود! ظاهر كن بر او كه چه كرده اى و بعد طلب آمرزش از او بطلب.

باز سه مرتبه او را ندا كرد تا جواب گفت، پس آن حضرت گفت: اى اوريا! من چنين كارى كرده ام.

اوريا گفت: آيا پيغمبر چنين كارى مى كنند؟

و چون بار ديگر او را ندا كرد، جواب نشنيد، پس آن حضرت بر زمين افتاد به گريه و

____________________

1- در مصدر: ((اروى بن سلمه)) آمده است.

۱۰۸

زارى، پس حق تعالى وحى فرمود به خزانه دار فردوس كه اعلاى مراتب بهشت است تا پرده بردارد و اوريا فردوس را ببيند، چون پرده برداشته شد و اوريا فردوس را ديد پرسيد: اين بهشت از براى كيست؟

حق تعالى فرمود كه: اين بهشت براى كسى است كه گناه داود را ببخشد.

اوريا گفت: پروردگارا! گناه او را بخشيدم.

پس داودعليه‌السلام بسوى بنى اسرائيل برگشت.

بعد از آن هرگاه از نماز فارغ مى شد وزير او برمى خاست حمد و ثناى خدا مى گفت و بر پيغمبران ثنا مى كرد و بعد از آن مى گفت كه: داود قبل از گناه چنين و چنين فضيلتهايى داشت؛ پس داود غمگين شد، و حق تعالى به او وحى فرمود: اى داود! گناه تو را بخشيدم و ننگ گناه تو را بر بنى اسرائيل لازم گردانيدم.

داود گفت: خداوندا! تو عادلى و جور نمى كنى، چگونه ننگ گناه مرا بر بنى اسرائيل لازم مى گردانى؟

فرمود: براى آنكه چون اراده آن عمل كردى بر تو انكار نكردند.

پس بعد از آن، زن اوريا را به امر الهى خواست و حضرت سليمانعليه‌السلام از او بهم رسيد.(1)

از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام روايت كرده است كه: اوريا كشته نشد، و بعد از توبه داود فرستاد و اوريا را طلبيد، و بعد از آمدن هشت روز زنده بود، بعد از آن فوت شد و بعد از فوت او، داودعليه‌السلام زن او را خواست.(2)

مؤ لف گويد: اين قصه نيز از جمله قصه هائى است كه متمسك به آنها شده اند جمعى كه تجويز گناه نسبت به پيغمبران مى كنند از اهل سنت، و ايشان اين قصه را به اين نحو نقل كرده اند كه در اين روايت مذكور شد، بعضى از اين شنيع تر نيز نقل كرده اند؛ چون سابقا

____________________

1- تفسير قمى 2/229.

2- تفسير قمى 2/234.

۱۰۹

دانستى كه ضرورى دين شيعه است عصمت پيغمبران از گناهان پس بايد كه بعضى از اجزاى اين روايت محمول بر تقيه باشد.

چنانچه به سند معتبر از ابوبصير منقول است كه گفت: به حضرت صادقعليه‌السلام عرض كردم: چه مى فرمائيد در آنچه مردم در باب داودعليه‌السلام و زن اوريا مى گويند؟

فرمود: آنها را عامه افترا كرده اند بر آن حضرت.(1)

در حديث موثق ديگر منقول است كه آن حضرت فرمود: اگر دست بيابم بر كسى كه گويد داودعليه‌السلام دست بر زن اوريا گذاشت، هر آينه او را دو حد خواهم زد: يكى براى فحش گفتن و يكى براى ناسزا گفتن به پيغمبر خدا.(2)

و همى مضمون را عامه نيز از حضرت امير المؤ منينعليه‌السلام روايت كرده اند.(3)

و بنابر مذهب شيعه و بعضى از مخالفان كه تجويز گناه نسبت به پيغمبران نمى كنند خلاف است كه استغفار حضرت داود براى چه بود و افتتان و امتحان خدا نسبت به او چه بود؟

در اين مقام چند و چه گفته اند:

اول آنكه: استغفار براى گناه نبود بلكه براى تذلل و خشوع و شكستگى نزد حق تعالى بود.

دوم آنكه: اوريا زنى را خواستگارى كرده بود و آن حضرت بعد از او، او را خواستگارى كرد و اوريا زن نداشت و داود نود و نه زن داشت، و اولى بود كه آن زن را براى اوريا بگذرد، چون چنين نكرد حق تعالى او را به اين مكروه معاتبه فرمود.

سوم آنكه: داودعليه‌السلام اوريا را به جنگ فرستاده بود، چون خبر شهادت او رسيد بسيار متاءثر شد به اعتبار آنكه دانست كه زن مقبوله اى دارد و او را خواهد خواست، اين نيز مكروهى بود كه مناسب شأن آن حضرت نبود اما موجب گناه نبود، پس خدا دو ملك را

____________________

1- قصص الانبياء 202.

2- قصص الانبياء راوندى 203.

3- عرائس المجالس 281؛ تفسير قرطبى 15/181.

۱۱۰

براى تنبيه آن حضرت فرستاد.

چهارم آنكه: آن دو شخص ملك نبودند بلكه دزدان بودند و براى ضرر رسانيدن به آن حضرت آمده بودند، چون دست نيافتند، اين مرافعه را به عذر خود القا كردند و آن حضرت به ايشان گمان برد كه دزدند و خواست ايشان را آزار كند پس از گمان خود كه ترك اولى بود استغفار كرد و متعرض ايشان نشد.

پنجم آنكه: معاتبه الهى نسبت به او براى آن بود كه چون مدعى دعواى خود را گفت قبل از آنكه از مدعى عليه سؤ ال نمايد، فرمود: بر تو ستم كرده است، و غرض آن حضرت آن بود كه اگر راست مى گوئى بر تو ستم كرده است، اولى آن بوده كه پيش از آنكه از خصم او جواب دعوى را بشنود اين را نگويد، و براى اين ترك اولى استغفار نمود.(1)

چنانچه به سند معتبر منقول است كه: على بن الجهم در مجلس ماءمون از حضرت امام رضاعليه‌السلام از اين آيات سؤ ال نمود؟

حضرت فرمود: علماى شما در اين باب چه مى گويند؟

على بن الجهم گفت: مى گويند روزى داودعليه‌السلام در محراب خود نماز مى كرد، ناگاه شيطان نزد او به صورت نيكوترين مرغى از مرغان ظاهر شد، پس داود نمازش را قطع كرد برخاست كه مرغ را بگيرد، پس مرغ به ميان خانه رفت، او نيز دنبال آن رفت، پس مرغ پرواز كرد بر بام خانه نشست، آن حضرت نيز بر بام بالا رفت.

پس مرغ به خانه اوريا پسر حنان رفت، داودعليه‌السلام مشرف شد بر خانه اوريا، ناگاه نظرش بر زن اوريا افتاد كه غسل مى كرد و برهنه بود، همين كه ديد او را، از محبت او بيقرار شد و اوريا را به بعضى از جنگها فرستاده بود، پس نوشت به سركرده آن لشكر كه مقدم دارد اوريا پيش روى لشكر خود، چون او را مقدم داشتند فتح كرد و بر كافران غالب شد.

چون اين خبر به داود رسيد غمگين شد، بار ديگر نوشت: او را بر تابوت مقدم بدار در

____________________

1- براى اطلاع بيشتر مراجعه شود به مجمع البيان 4/471؛ تفسير قرطبى 15/180.

۱۱۱

جنگ، چون چنين كردند اوريا شهيد شد، پس داود زن اوريا را نكاح كرد!

چون حضرت امام رضاعليه‌السلام اين قصه را به اين وجه شنيع از على بن الجهم استماع نمود دست مبارك را بر پيشانى خود زد و گفت: انا لله و انا اليه راجعون! شما نسبت مى دهيد پيغمبرى از پيغمبران خدا را به آنكه نماز خود را سبك شمرد و براى مرغى آن را قطع كرد، و به آنكه عاشق زن مردم شد و به اين سبب شوهر او را كشت؟!

پس على بن الجهم گفت: يا بن رسول الله! پس گناه او چه بود؟

حضرت امام رضاعليه‌السلام فرمود: داودعليه‌السلام گمان كرد كه حق تعالى خلقى از او داناتر نيافريده است، پس دو ملك را خدا فرستاد كه از ديوار غرفه او بالا رفتند، و چون به نزد او رفتند، مدعى دعواى خود را نقل كرد چنانچه حق تعالى ياد فرموده است، حضرت داود مبادرت نمود قبل از آنكه از ديگرى بپرسد كه آنچه او در حق تو مى گويد راست است يا نه، پيش از آنكه از مدعى گواه بر دعواى او بطلبد فرمود: بر تو ظلم كرده است كه گوسفند تو را خواسته است كه با گوسفندان خود ضم كند، پس اين خطا ترك اولائى بود كه در حكم كردن از آن حضرت صادر شد، نه آنچه شما مى گوئيد، آيا نمى شنوى كه حق تعالى بعد از آن مى فرمايد: ((اى داود! ما تو را خليفه گردانيديم در زمين پس حكم كن در ميان مردم به حق ))؟

پس على بن الجهم گفت: يا بن رسول الله! پس قصه او با اوريا چه بود؟

فرمود كه: در زمان داودعليه‌السلام مقرر چنين بود زنى كه شوهرش مى مرد يا در جنگ كشته مى شد ديگر شوهر نمى كرد هرگز، و اول كسى را كه حق تعالى براى او حلال گردانيد زنى را كه شوهرش كشته شده باشد بخواهد، داودعليه‌السلام بود. چون اوريا كشته شد و عده زن او منقضى شد آن حضرت زن او را خواست، اين معنى بر روح اوريا گران آمد كه داودعليه‌السلام اول مرتبه اين حكم را درباره زوجه او جارى گردانيد.(1)

مؤ لف گويد: منسوخ شدن حكمى در زمان غير پيغمبران اولوالعزم خلاف مشهور

____________________

1- عيون اخبار الرضا 1/193؛ امالى شيخ صدوق 83، و در آن((اوريا بن حتان )) است.

۱۱۲

است، و ممكن است حضرت موسىعليه‌السلام خبر داده باشد كه اين حكم تا زمان داود خواهد بود و بعد از آن حكم ديگر خواهد بود، يا آنكه نسخ كلى مخصوص زمان پيغمبران اولوالعزم است، و استبعادى ندارد كه بعضى از احكام جزئيه در زمان پيغمبر مرسل ديگر منسوخ تواند شد.

بدان كه اين بعضى از وجوهى است كه در اين قصه گفته اند، و وجه آخر كه موافق حديث است بهترين وجوه است، و ساير وجوه را در كتاب ((بحارالانوار)) بيان كرده ام،(1) و مجملا بايد دانست كه از پيغمبران گناه صادر نمى شود و ليكن چون نهايت مرتبه كمال انسانى اقرار به عجز و ناتوانى و تذلل و شكستگى و انكسار است و اين معنى بدون صدور فى الجمله مخالفتى حاصل نمى شود، لهذا حق تعالى گاهى انبيا و دوستان خود را به خود مى گذارد كه مكروهى يا ترك اولائى از ايشان صادر گردد تا به عين اليقين بدانند كه امتياز ايشان از ساير خلق به عصمت به تاءييد ربانى است و درجات كمال ايشان به سبب هدايت سبحانى است، و به سبب صدور اين معنى در مقام توبه و انابه و تذلل و انكسار درآيند، و اين معنى موجب مزيد محبت و قرب و كمالات و علو درجات ايشان گردد، و مرتبه ايشان به اضعاف مضاعفه زياده از پيش صدور اين معنى از ايشان گردد.

و لهذا حق تعالى به شيطان خطاب فرمود: ((بدرستى كه بندگان مرا تو بر ايشان سلطنتى ندارى مگر آنها كه متابعت تو مى نمايند از گمراهان،))(2) زيرا كه اگر گاهى شيطان ايشان را اندك لغزشى بفرمايد، بزودى الطاف سبحانى شامل حال ايشان گرديده و به رغم انف شيطان درجات ايشان رفيع تر و مراتب قرب و محبت ايشان افزونتر مى شود.

چنانچه در قصه آدمعليه‌السلام مى فرمايد كه: ((آدم نافرمانى كرد و گمراه شد، پس خدا او را برگزيد و توبه او را قبول كرد و درجات معرفت و قرب خويش هدايت نمود،))(3) در اين قصه بعد از صدور آن امر از داود مى فرمايد كه: ((او را آمرزيديم و او را نزد ما قرب و

____________________

1- بحار الانوار 14/30.

2- سوره حجر: 42.

3- سوره طه: 121 و 122.

۱۱۳

منزلت بزرگ هست و بازگشت نيكو بسوى ما دارد،))(1) و بعد از آن او را خطاب خلافت و جانشينى خود در زمين فرمود، و اگر در اين معنى اندك تفكر نمائى به عقل مستقيم حكمتها براى وجود شيطان و تزيين شهوات در نفس انسان بر تو ظاهر مى شود، و بسى ظاهر هست كه ارتكاب ترك اولائى كه موجب سيصد سال تضرع و زارى كردن شود در درگاه خدا عين صلاح اوست، و اگر به ظاهر او را از بهشت جسمانى بيرون كردند اما به توبه و انابه و تضرع او را در بهشتهاى قرب و محبت و معرفت سبحانى داخل كردند، و به هر قطره اى كه از ديده مبارك او ريخته شد در باغهاى محبت و قرب او ميوه ها به بار آمد و در بساتين معرفت او انواع رياحين و الوان گلها شاداب گرديد، و هر آهى كه كشيد خرمن سوز گناه صد هزار عاصى و مجرم گرديد، و به هر ناله كشيدن هزار لبيك از درگاه عزت و جلال ربانى شنيد، به هر اندوهى سرمايه شادى ابدى براى خود و گروهى مهيا گردانيد، و هر مرواريد اشكى كه از ديده دريا نشان باريد در شاهوار تاج عزتش گرديد، و هر سرشك خونين كه بر چهره محبت گزين او روانه گرديد مانند لعل آبدار اكليل رفعتش را زيبائى بخشيد، و يك جهت تفضيل انسان بر كمال اين است، و كمال مرتبه محبت و معرفت غالبا بدون اين ميسر نمى شود، اگر ترك اولى نباشد نيز مقربان را در هر تغيير حالى يا منتقل شدن از درجه قرب و مؤ انست و متوجه شدن به امور ضروريه هدايت خلق و معاشرت با ايشان يا ارتكاب بعضى از لذات حلال چون به مرتبه اولى عود مى فرمايند در درگاه عالم الاسرار به قدم عجز و انكسار ايستاده زبان افتقار و اعتذار مى گشايند و نسبت گناهان بزرگ و جرمهاى عظيم به سبب يك لحظه حرمان هجران به خود مى دهند، چنانچه در مناجاتهاى انبياء و مرسلين و ائمه طاهرين خصوصا حضرت سيد الساجدين صلوات الله عليه ظاهر است.

و در اين مقام سخن بسيار است و مجال حرف تنگ است و معنى نازك است و عقلها قاصر است، هر كه از اين دريا قطره اى چشيده است يا از رحيق مختوم محبت بهره اى به

____________________

1- سوره ص: 25.

۱۱۴

كام جانش رسيده است و از نشاءه قرب مناجات لذتى يافته است و از ساحل درياى محبت دامنى تر كرده و از مرتبه زاهدان خشك اندكى برتر نشسته است، يا اندكى حلاوت آب شور گريه محبت را يافته است يا چاشنى آب ديده توبه كاران را شناخته است، قدر اين تحقيق را مى داند و نشاءه اين رحيق را مى يابد، و مى داند كه تاءثير نغمه داود نه از نوا و سرود است بلكه از ناله شورانگيز هجران رحيم ودود است، و مى فهمد كه دلربائى و زيبائى دود آه مجرمان از اميدوارى آمرزش خداوند معبود و قبول كننده هر خطا كار مردود است.

چنانچه به سند معتبر از حضرت مبين الحقائق و مربى الخلايق جعفر بن محمد الصادقعليه‌السلام منقول است كه: هيچكس گريه نكرد مثل سه كس: آدم و يوسف و حضرت داودعليهم‌السلام ، اما آدم چون او را از بهشت بيرون كردند آنقدر بلند بود كه سرش در درى از درهاى آسمان بود و آنقدر گريست كه اهل آسمان از گريه او متأذى شدند و به حق تعالى شكايت كردند پس خدا قامت او را كوتاه گردانيد، اما داودعليه‌السلام پس آنقدر گريست كه گياه از آب ديده اش روئيد و ناله اى چند آتشين مى كشيد كه آن گياهها كه از آب دبده اش روئيده بود به آه آتش بار او مى سوخت، اما يوسفعليه‌السلام پس آنقدر بر مفارقت حضرت يعقوب گريست كه اهل زندان از گريه او متأذى شدند پس با ايشان صلح كرد كه يك روز گريه كند و يك روز ساكت باشد.(1)

____________________

1- تفسير عياشى 2/177

۱۱۵

فـصـل سـوم در بـيـان وحـيـهـائى اسـت كـه بـر آن حـضـرتنـازل شـده و حـكمتهائى است كه از آن جناب به ظهور رسيده و بعضى از نوادراحوال آن حضرت است.

به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: زبور در شب هيجدهم ماه مبارك رمضان بر حضرت داودعليه‌السلام نازل گرديد.(1)

از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله منقول است كه: زبور يكجا نوشته بر آن حضرت نازل شد.(2)

در حديث معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه حق تعالى وحى نمود به حضرت داودعليه‌السلام كه: اى داود! چرا تو را چنين تنها مى بينم؟

گفت: از براى رضاى تو از مردم دورى كردم و ايشان نيز از من دورى كردند.

فرمود: چرا تو را چنين ساكت مى بينم؟

گفت: ترس تو مرا ساكت گردانيده است.

فرمود: چرا در تعب و مشقت مى بينم؟

گفت: محبت تو مرا در بندگى تو به تعب افكنده است.

فرمود: چرا تو را فقير مى بينم و حال آنكه مال بسيار به تو داده ام؟

____________________

1- كافى 2/629؛ تفسير عياشى 1/80.

2- علل الشرايع 470.

۱۱۶

گفت: قيام به حق نعمت تو مرا فقير گردانيده است.

فرمود: چرا تو را چنين در تذلل و شكستگى مى بينم؟

گفت: آن عظمت و جلال تو كه به وصف در نمى آيد مرا نزد تو ذليل گردانيده است و سزاوار است شكستگى نزد تو اى سيد و آقاى من.

حق تعالى فرمود: پس مژده باد تو را به فضل و زيادتى از جانب من، چون به نزد من آيى از براى تو مهيا است آنچه خواهى، با مردم مخلوط باش و به طريقه ايشان با ايشان سلوك نما اما از اعمال بد ايشان اجتناب كن تا بيايى آنچه مى خواهى از من در روز قيامت.

در حديث معتبر ديگر فرمود كه حق تعالى به داودعليه‌السلام وحى نمود: اى داود! به من شاد باش و بس، و به ياد من لذت بياب، و به راز گفتن با من تنعم كن كه بزودى خالى مى كنم خانه دنيا را از فاسقان و لعنت خود را مقرر مى گردانم بر ستمكاران.(2)

در حديث معتبر ديگر فرمود كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود كه: خداوند عالميان وحى نمود بسوى داودعليه‌السلام كه: اى داود! چنانچه آفتاب تنگ نيست بر هر كه داخل رحمت من شود، و همچنان كه طيره و فال بد ضرر نمى رساند كسى را كه از آن پروا نكند همچنين نجات نمى يابند از فتنه و بليه آنها كه تطير به فال بد مى كنند، و چنانكه نزديكترين مردم بسوى من در روز قيامت تواضع كنندگانند همچنين دورترين مردم از من در روز قيامت متكبرانند.(2)

در چند حديث حسن و معتبر از آن حضرت منقول است كه حق تعالى وحى نمود بسوى داودعليه‌السلام: بدرستى كه بنده اى از بندگان من حسنه اى بسوى من مى آورد و بهشت خود را بر او مباح مى گردانم.

داودعليه‌السلام گفت: پروردگارا! آن حسنه كدام است.

____________________

1- امالى شيخ صدوق 164؛ قصص الانبياء راوندى 199.

2- امالى شيخ صدوق 251.

۱۱۷

فرمود: آن است كه بنده مؤ من مرا شاد گرداند اگر چه به يك دانه خرما باشد.

پس داودعليه‌السلام گفت: سزاوار است كسى را كه تو را بشناسد آنكه اميد خود را از تو قطع نكند.(1)

و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه حضرت داودعليه‌السلام به حضرت سليمان گفت: اى فرزند! زنهار كه بسيار خنده مكن كه بسيارى خنده بنده را در روز قيامت فقير و تنگدست مى گرداند.

اى فرزند! بر تو باد به بسيارى خاموشى مگر از چيزى كه دانى كه خير تو در گفتن آن است، بدرستى كه يك پشيمانى كه بر خاموشى مى باشد بهتر است از پشيمانيهاى بسيار كه در بسيار سخن گفتن مى باشد.

اى فرزند! اگر سخن گفتن از نقره باشد، سزاوار است كه خاموشى از طلا باشد.(2)

در حديث معتبر ديگر فرمود: در حكمت آل داود نوشته است كه: اى فرزند آدم! چگونه به هدايت ديگران سخن مى گوئى و خود از خواب غفلت بيدار نشده اى؟! اى فرزند آدم! دل تو صبح كرده است با قساوت و فراموش كارى عظمت پروردگار خود، اگر عالم بودى به عظمت و جلال پروردگار خود هر آينه پيوسته از عذاب او ترسان و از براى وعده هاى او اميدوار مى بودى، واى به تو چگونه ياد نمى كنى لحد خود را و تنهائى خود را در آن مكان وحشت نشان(3) ؟

به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله منقول است كه حق تعالى وحى نمود بسوى داودعليه‌السلام كه: اى داود! بدرستى كه بنده اى حسنه اى به نزد من مى آورد در روز قيامت و من او را به سبب آن حسنه حاكم مى گردانم هر جاى بهشت را كه خواهد به او بدهند.

داودعليه‌السلام گفت: پروردگارا! آن كدام بنده است؟

فرمود: آن بنده مؤ منى است كه سعى كند در حاجت برادر مسلمان خود و خواهد كه آن

____________________

1- امالى شيخ صدوق 483؛ عيون اخبار الرضا 1/313؛ قرب الاسناد 119؛ قصص الانبياء راوندى 198.

2- قرب الاسناد 69.

۱۱۸

حاجت برآورده شود، خواه بشود و خواه نشود.(1)

در روايات معتبره منقول است، در تفسير قول خدا( وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ‌ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ‌ أَنَّ الْأَرْ‌ضَ يَرِ‌ثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ ) (2) مراد آن است كه: ((بتحقيق كه ما نوشتيم در زبور بعد از آنكه در ساير كتابهاى پيغمبران ديگر نوشته بوديم كه زمين به ميراث خواهد رسيد به بندگان شايسته ما)) كه قائم آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله و اصحاب آن حضرتند؛ و فرمود: در زبور خبرهاى وقايع آينده هست و مشتمل است بر تحميد و تمجيد و ذكر خدا و دعا.(3)

و در حديث صحيح از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه حق تعالى وحى نمود بسوى داودعليه‌السلام كه: به قوم حود برسان كه هر بنده اى كه من او را به امرى ماءمور گردانم و او اطاعت من بكند البته بر من لازم است كه او را يارى كنم بر طاعت خود، و اگر از من حاجتى بطلبد به او عطا كنم، اگر مرا بخواند او را اجابت كنم، اگر از من طلب نگهدارى بكند او را نگاهدارم، اگر از من بطلبد كفايت از شر دشمن خود را او را كفايت كنم، اگر بر من توكل كند او را حفظ كنم، اگر جميع خلق با او در مقام كيد و مكر باشند رد كيد همه از او بكنم.(4)

و در حديث معتبر ديگر فرمود: حق تعالى وحى فرستاد بسوى داودعليه‌السلام: بدرستى كه بندگان من با يكديگر دوستى مى كنند به زبانها و دشمنى مى كنند به دلها، و ظاهر مى گردانند عمل نيكو را براى دنيا و پنهان مى كنند در دلهاى خود فريب و دغل را.(5)

در حديث ديگر منقول است كه خدا وحى نمود بسوى حضرت داود كه: مرا ياد كن در ايام شادى و نعمت تا مستجاب گردانم دعاى تو را در ايام بلا و شدت.(6)

____________________

1- امالى شيخ طوسى 515.

2- سوره انبياء: 105.

3- تفسير قمى 2/77.

4- قصص الانبياء راوندى 198.

5- قصص الانبياء راوندى 199.

6- قصص الانباء راوندى 198.

۱۱۹

فرمود كه: اى داود! مرا دوست دار و محبوب گردان مرا بسوى خلق من.

داودعليه‌السلام گفت: پروردگارا! من تو را دوست مى دارم چگونه تو را دوست گردانم نزد خلق تو؟

فرمود: ياد كن نعمتهاى مرا نزد ايشان تا مرا دوست دارند.(1)

در حديث معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه در حكمت آل داود نوشته است كه: بر عاقل لازم است كه عارف باشد به زمان خود و اهل زمان خود را بشناسد، و پيوسته متوجه اصلاح نفس خود باشد، زبان خود را از لغو و بى فايده نگاهدارد.(2)

در حديث معتبر ديگر فرمود كه حق تعالى وحى نمود بسوى داودعليه‌السلام كه: اى داود! بشارت ده گناهكاران را و بترسان صديقان را.

آن حضرت گفت: پروردگارا! چگونه گناهكاران را با بدى ايشان بشارت دهم صديقان را با فرمانبردارى ايشان بترسانم؟

فرمود: اى داود! بشارت ده گناهكاران را كه من توبه را قبول مى كنم و از گناهان به رحمت خود عفو مى كنم، و بترسان صديقان را كه عجب ننمايند به كرده هاى خود، هر بنده اى كه من در مقام حساب بدارم البته هلاك شود.(3)

به سند معتبر از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: روزى حضرت داودعليه‌السلام نشسته بود و جوانى نزد آن حضرت نشسته بود در نهايت پريشانى با جامه هاى كهنه و پيوسته به خدمت آن حضرت مى آمد و مى نشست و سخن نمى گفت.

پس در اين روز ملك الموت به نزد آن حضرت آمد و سلام كرد به آن حضرت و نظر تندى بسوى آن جوان كرد. پس آن حضرت از سبب اين نظر كردن از ملك الموت سؤ ال كرد.

ملك الموت گفت: من مأمور شده ام كه بعد از هفت روز قبض روح او بكنم در همين

____________________

1- قصص الانبياء راوندى 205.

2- كافى 2/116.

3- كافى 2/314.

۱۲۰