حيات القلوب تاريخ پيامبران جلد ۲

حيات القلوب تاريخ پيامبران 0%

حيات القلوب تاريخ پيامبران نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 559

حيات القلوب تاريخ پيامبران

نویسنده: علامه مجلسى
گروه:

صفحات: 559
مشاهدات: 36172
دانلود: 3089


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 559 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 36172 / دانلود: 3089
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاريخ پيامبران

حيات القلوب تاريخ پيامبران جلد 2

نویسنده:
فارسی

چون صبح شد آمدند كه حال اهل معصيت را مشاهده كنند، چون به در شهر رسيدند ديدند كه دروازه شهر بسته است، هر چند در زدند جواب و صداى آدمى نشنيدند بلكه صدائى چند مانند صداى حيوانات به گوششان مى رسيد، پس نردبانى بر ديوار شهر گذاشتند و شخصى را به بالا فرستادند، چون آن مرد بر آن شهر مشرف شد ديد كه همه به صورت ميمون شده اند و دمها بهم رسانيده اند و به صداى ميمون فرياد مى كنند، پس در را شكستند و داخل شهر شدند پس آن ميمونها خويشان خود را شناختند و به نزد ايشان مى آمدند، و اينها كه به شكل انسان بودند آنها را نمى شناختند، پس گفتند به آنها: آيا شما را نهى نكرديم از مخالفت حق تعالى(1) ؟

و در روايت ديگر وارد شده است: آنها كه شكار مى كردند، ميمون شدند؛ و آنها كه شكار نمى كردند و انكار هم نمى كردند، به شكل مورچه شدند چون حكم حق تعالى را حقير شمردند.(2)

در حديث ديگر از حضرت امير المؤ منينعليه‌السلام منقول است كه: شهرى در كنار دريا بود گفتند اهل آن شهر به پيغمبر خود كه: اگر راست مى گوئى دعا كن پروردگار تو ما را ((جريث )) كند و آن نوعى است از ماهيهاى بى فلس! چون شب شد آن شهر به دريا فرو رفت و اهلش همه جريثهاى بزرگ شدند كه سواره با اسب در ميان دهان ايشان مى توانست رفت.(3)

و در روايت ديگر منقول است كه: روزى جمعى از اهل كوفه به خدمت حضرت امير المؤ منينعليه‌السلام آمدند و گفتند: يا امير المومنين! اين مارماهى و جريث را در بازارهاى ما مى فروشند.

آن حضرت تبسم نمود و فرمود: برخيزيد و با من بيائيد تا امر عجيبى به شما بنمايم و در حق وصى پيغمبر خود مگوئيد مگر سخن نيك.

____________________

1- تفسير قمى 1/244؛ سعد السعود 118؛ تفسير عياشى 2/33.

2- سعد السعود 119.

3- تفسير عياشى 2/32.

۱۴۱

پس آورد ايشان را به كنار فرات و آب دهان مبارك خود را در فرات انداخت و به دعائى چند تكلم فرمود، ناگاه جريثى سر از آب بدر آورد و دهان خود را گشود.

حضرت فرمود: تو كيستى؟ واى بر تو و بر قوم تو.

گفت: ما از اهل آن شهريم كه در كنار دريا بود كه خدا قصه ما را در قرآن ياد كرده است، پس خدا بر ما عرض كرد ولايت تو را و ما قبول نكرديم، و خدا ما را مسخ كرد، پس بعضى از ما در دريا مى باشند و بعضى در صحرا، اما آنها كه در دريا مى باشند انواع ما است يعنى مارماهى و جريث و آنها كه در صحرا مى باشند سوسمار و موش دشتى است.

پس حضرت امير المؤ منينعليه‌السلام رو به اصحاب خود كرد و فرمود: شنيديد؟

گفتند: بلى.

فرمود: بحق خداوندى كه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله را به پيغمبرى فرستاده است كه حائض مى شوند مانند زنان شما.(1)

بدان كه ظاهر احاديث و مشهور ميان مفسران آن است كه ايشان اهل بصره بودند؛ و بعضى گفته اند كه اهل مدين بودند؛ و بعضى گفته اند اهل طبريه بودند.(2) و ظاهر احاديث معتبره آن است كه ايشان در زمان حضرت داودعليه‌السلام بودند، از بعضى احاديث ظاهر مى شود كه بعضى خوك شدند و بعضى ميمون گرديدند؛(3) و بعضى گفته اند كه: جوانان ايشان ميمون شدند و پيران ايشان خوك شدند،(4) والله اعلم.

____________________

1- تفسير عياشى 2/35.

2- مجمع البيان 2/491؛ تفسير فخر رازى 15/36. و در اين دو مصدر و بقيه مصادرى كه در دسترس بود نامى اامير المؤ منين بصره نيامده است.

3- تفسير قمى 1/244.

4- مجمع البيان 2/493؛ تفسير طبرى 6/102.

۱۴۲

بـاب بـيـسـت و دوم در بـيـان قـصـص حضرت سليمان بن داودعليه‌السلام

و مشتمل است بر چند فصل

۱۴۳
۱۴۴

فصل اول در بيان فضايل و كمالات و معجزات و مجملات حالات آن حضرت

حق تعالى در كلام مجيد مى فرمايد كه( وَلِسُلَيْمَانَ الرِّ‌يحَ عَاصِفَةً تَجْرِ‌ي بِأَمْرِ‌هِ إِلَى الْأَرْ‌ضِ الَّتِي بَارَ‌كْنَا فِيهَا وَكُنَّا بِكُلِّ شَيْءٍ عَالِمِينَ ) (1) يعنى: ((مسخر گردانيديم براى سليمان باد را در حالتى كه بسيار تند و سخت بود و جارى مى شد به امر او بسوى زمينى كه بركت داده بوديم در آن و بوديم به همه چيز عالم و دانا)).

على بن ابراهيم روايت كرده است كه: اين زمين مبارك شام و بيت المقدس بود.(2)

( وَمِنَ الشَّيَاطِينِ مَن يَغُوصُونَ لَهُ وَيَعْمَلُونَ عَمَلًا دُونَ ذَٰلِكَ وَكُنَّا لَهُمْ حَافِظِينَ ) (3) ((و بودند از ديوان و شياطين جمعى كه فرو مى رفتند براى او به دريا و نفايس آنها را براى او بيرون مى آوردند و مى كردند براى او كارى چند غير از اين ساختن شهرها و قصرها و كندن كوهها و ساختن صنعتهاى غريب و بوديم مر ايشان را حفظ كننده از آنكه نافرمانى آن حضرت كنند، يا ضررى به كسى برسانند)).

در جاى ديگر فرموده است كه (و ورث سليمان داود) ((و ميراث برد سليمان از داود مال و علم و پيغمبرى را،))( وَقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ‌ وَأُوتِينَا مِن كُلِّ شَيْءٍ إِنَّ

____________________

1- سوره انبياء: 81.

2- تفسير قمى 2/74.

3- سوره انبياء: 82.

۱۴۵

هَـٰذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ ) (1) ((و گفت سليمان: اى گروه مردم! تعليم كرده شده ايم ما زبان مرغان را و داده شده ايم از هر چيزى بهره اى، بدرستى كه اين فضل و زيادتى است ظاهر و هويدا)).

باز فرموده است كه و لسليمان الربح غدوها شهر ورواحها شهر ((و مسخر گردانيديم از براى سليمان باد را كه بامداد به قدر يك ماه راه مى رفت و پسين به قدر يك ماه راه،)) (واسلنا له عين القطر) ((و جارى گردانيديم از براى او چشمه مس را)) و گفته اند: سه شبانه روز مانند آب از براى او جارى بود و آنچه مردم بيرون مى آوردند تا حال از آن مس است(2) و من الجن من يعمل بين يديه باذن ربه ((و مسخر گردانيديم براى او از جنيان جمعى را كه كار مى كردند در پيش روى او به اذن و امر پروردگار او،))( وَمَن يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِ‌نَا نُذِقْهُ مِنْ عَذَابِ السَّعِيرِ )(3) ((و هركه عدول مى كرد از جنيان از امر ما، و فرمان آن حضرت نمى برد، مى چشانيديم به او از عذاب آتش سوزنده افروخته آخرت يا دنيا را)).

چنانكه گفته اند: خدا ملكى را موكل گردانيده بود به ايشان كه در دستش تازيانه اى بود از آتش، و هر كه فرمان سليمان نمى برد آن تازيانه را بر او مى زد كه مى سوخت.(4)

يعملون له ما يشاء من محاريب و تماثيل و جفان كالجواب و قدور راسيات ((مى ساختند جنيان از براى او آنچه مى خواست از قصرها و بناهاى رفيع و مثالها و صورتها و كاسه ها مانند حوضهاى بزرگ و ديگهاى بزرگ كه نصب كرده بودند و از بسيارى بزرگى آنها را حركت نمى توانستند داد،))( اعْمَلُوا آلَ دَاوُودَ شُكْرً‌ا وَقَلِيلٌ مِّنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ‌ ) (5) ((گفتيم كه: عمل كنيد و عبادت كنيد اى آل داود به شكر اين نعمتها و

____________________

1- سوره نمل: 16.

2- مجمع البيان 4/382.

3- سوره سباء: 12.

4- مجمع البيان 4/382.

5- سوره سباء: 13.

۱۴۶

اندكى از بندگان من شكر كننده اند)).

و در جاى ديگر فرموده است كه( وَلَقَدْ فَتَنَّا سُلَيْمَانَ وَأَلْقَيْنَا عَلَىٰ كُرْ‌سِيِّهِ جَسَدًا ثُمَّ أَنَابَ ) (1) ((بتحقيق كه امتحان كرديم سليمان را و انداختيم بر كرسى او جسدى را پس انابه و توبه كرد بسوى ما،))( قالَ رَ‌بِّ اغْفِرْ‌ لِي وَهَبْ لِي مُلْكًا لَّا يَنبَغِي لِأَحَدٍ مِّن بَعْدِي إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُ ) (2) گفت: ((پروردگارا! بيامرز مرا و ببخش مرا ملك و پادشاهى كه سزاوار نباشد براى كسى بعد از من بدرستى كه توئى بسيار بخشنده،))( فَسَخَّرْ‌نَا لَهُ الرِّ‌يحَ تَجْرِ‌ي بِأَمْرِ‌هِ رُ‌خَاءً حَيْثُ أَصَابَ ) (3) ((پس مسخر گردانيديم براى او باد را كه جارى مى شد به امر او نرم و هموار به هر جا كه مى خواست )).

گفته اند: در اول تند بود كه بساط را از جا مى كند، در آخر كه به راه مى افتاد هموار مى رفت، و بعضى گفته اند كه: گاهى چنان بود و گاهى چنين؛ بعضى گفته اند كه تند مى رفت و هموار بود؛ بعضى گفته اند كه هموارى كنايه است از آنكه فرمانبردار آن حضرت بود.(4)

( وَالشَّيَاطِينَ كُلَّ بَنَّاءٍ وَغَوَّاصٍوَآخَرِ‌ينَ مُقَرَّ‌نِينَ فِي الْأَصْفَادِ ) (5) ((و مسخر گردانيديم براى او ديوها را هر بناكننده اى و هر غوص كننده اى در دريا و ديوهاى ديگر را كه بر يكديگر بسته بودند به زنجيرها)) يعنى متمردان يا كافران ايشان كه دو و سه و زياد را با يكديگر به زنجير مى كشيد.

( هَذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ‌ حِسَابٍ ) (6) ((به او گفتيم: اين بخشش ماست مر تو را، خواهى بده به مردم و خواهى نگاه دار كه تو را در قيامت بر آن حساب نخواهيم كرد)).

شيخ طبرسى روايت كرده است كه: شياطين براى حضرت سليمانعليه‌السلام بساطى ساخته

____________________

1- سوره ص: 34.

2- سوره ص: 35.

3- سوره ص: 36.

4- مجمع البيان 4/477.

5- سوره ص: 37 و 38.

6- سوره ص: 39.

۱۴۷

بودند از طلا و ابريشم كه يك فرسخ در يك فرسخ بود، و براى آن حضرت منبرى از طلا در ميان بساط مى گذاشتند كه بر آن مى نشست و در دور آن سه هزار كرسى از طلا و نقره بود كه پيغمبران بر كرسيهاى طلا و علماء بر كرسيهاى نقره مى نشستند و بر دور ايشان ساير مردم مى نشستند، و بر دور مردم ديوان و شياطين و جنيان مى ايستادند و مرغان ايشان را به بال خود سايه مى كردند، و باد صبا آن بساط را برمى داشت و از صبح تا پسين يك ماه را مى برد از پسين تا صبح يك ماه را مى برد.(1)

به روايت ديگر از امام محمد باقرعليه‌السلام روايت كرده است كه: حق تعالى پادشاهى مشرق و مغرب زمين را به حضرت سليمان عطا فرمود و هفتصد سال و هفت ماه پادشاهى تمام دنيا كرد كه جنيان و آدميان و ديوان و چهارپايان و مرغان و درندگان همه در فرمان او بودند، و علم هر چيز و زبان هر چيز را خدا به او تعليم كرده بود، و در زمان آن حضرت صنعتهاى عجيب پيدا شد كه مردم ياد مى كنند.(2)

مؤ لف گويد: اين حديث غريب است از جهت اشتمال بر اين مقدار از عمر آن حضرت و مالك شدن تمام دنيا و هر دو مخالف احاديث ديگر است، والله يعلم.

ايضا روايت كرده است كه لشكرگاه آن حضرت صد فرسخ بود: بيست و پنج فرسخ از آدميان بود، و بيست و پنج فرسخ از جنيان بود، و بيست و پنج فرسخ از وحشيان، و بيست و پنج فرسخ از مرغان؛ و هزار خانه از آبگينه بر روى چوب تعبيه كرده بودند كه سيصد زن نكاحى و هفتصد كنيز براى آن حضرت در آن خانه ها بودند. پس باد تند را امر مى كرد كه اينها را از جا مى كند و باد نرم را امر مى كرد كه به راه مى برد، پس خدا به آن حضرت وحى نمود در ميان زمين و آسمان كه: بر پادشاهى تو اين را افزودم كه هر كه سخنى بگويد باد از براى تو بياورد.(3)

ثعلبى روايت كرده است كه: چون سليمانعليه‌السلام بر بساط سوار مى شد اهل و حشم و

____________________

1- مجمع البيان 4/215.

2- مجمع البيان 4/214.

3- مجمع البيان /215

۱۴۸

خدمتكاران و نويسندگان و لشكر خود را با خود مى برد و اينها در سقفها بودند بر روى يكديگر در خور درجه هاى خود، و مطبخ آن حضرت همراه او بود با تنورهاى آهن و ديگهاى بزرگ كه در هر ديگى بيست شتر پخته مى شد، و ميدانها براى چهارپايان در پيش مجلس او بود، و طباخان مشغول طبخ بودند و ساير صناع مشغول اعمال خود بردند، و اسبان در پيش روى آن حضرت بودند و بساط در هوا مى رفت.

پس، از اصطخر شيراز يك روز به يمن رفت و گذشتند بر مدينه طيبه، پس سليمانعليه‌السلام فرمود كه: اين محل هجرت پيغمبر آخر الزمانصلى‌الله‌عليه‌وآله خواهد بود، خوشا حال كسى كه به او ايمان بياورد و متابعت او بكند، و چون به مكه معظمه گذشت بتها ديد كه بر دور كعبه گذاشته اند، و چون سليمانعليه‌السلام گذشت كعبه گريست، پس خدا وحى كرد به او كه: چرا مى گريى؟

كعبه گفت: براى آن مى گريم كه پيغمبرى از پيغمبران تو و جمعى از دوستان تو بر من گذشتند و نزد من فرود نيامدند و نزديك من نماز نكردند و بتها را بر دور من گذاشته اند و مى پرستند.

پس خدا وحى فرستاد بسوى او كه: گريه مكن، بزودى تو را پر خواهم كرد از روهاى سجده كننده، و قرآن تازه در تو خواهم فرستاد، و پيغمبرى در آخر الزمان نزد تو مبعوث خواهم كرد كه بهترين پيغمبران من باشد، و جمعى را مقرر خواهم كرد كه تو را آبادان گردانند، و فريضه اى بر ايشان واجب خواهم كرد كه به سبب آن از اطراف عالم بسوى تو بشتابند مانند مرغان كه بسوى آشيانه هاى خود شتابند و مانند ناقه اى كه بسوى فرزند خود ميل كند، و تو را پاك خواهم كرد از لوث بتها و بت پرستان.(1)

و روايت كرده است كه: چون سليمانعليه‌السلام بعد از پدر خود پيغمبر و پادشاه شد امر فرمود تختى براى او ساختند بسيار غريب و بديع كه در هنگام قضا و حكم در ميان مردم كه بر روى آن نشيند كه مبطلى يا گواه ناحقى به نزد او آيد بترسد و دروغ نگويد و دعوى

____________________

1- عرائس المجالس 296.

۱۴۹

ناحق نكند و گواه گواهى باطل ندهد.

پس تخت را از دندان فيل ساختند و به ياقوت و مرواريد و زبرجد و انواع جواهر مرصع كردند، و در دور آن چهار درخت از طلا ساختند كه خوشه هاى آن از ياقوت سرخ و زمرد سبز بود، و بر سر درخت دو طاووس از طلا تعبيه كردند و بر سر دو درخت ديگر دو كركس از طلا روبروى يكديگر، و در دو جانب تخت دو شير از طلا ساختند كه بر سر هر يك از ايشان عمودى بود از زمرد سبز، و بر آن چهار درخت از درختان تاك از طلاى سرخ بسته بودند و خوشه هاى آنها از ياقوت سرخ بود، و آن درختان تاك و آن چهار درخت سايه مى افكندند بر تخت آن حضرت.

چون حضرت سليمان مى خواست كه بر آن تخت بالا رود، چون قدم بر پايه اول مى گذاشت جميع آن تخت به روش آسيا به گردش مى آمد و كركس ها و طاووس ها بالهاى خود را مى گشودند و شيرها دستهاى خود را به زمين پهن مى كردند و دمهاى خود را به زمين مى زدند، همچنين بر هر پايه كه قدم مى گذاشت چنين مى كردند تا به تخت بالا مى رفت، چون بر روى تخت قرار مى گرفت آن دو كركس تاج را بر سر آن حضرت مى گذاشتند.

پس تخت با آن درختان و مرغان به گردش مى آمدند واز دهانهاى خود مشك و عنبر بر آن حضرت مى پاشيدند، پس كبوترى كه در پايه تخت تعبيه كرده بودند از طلا و مكلل به جواهر گرانبها تورات را به دست حضرت سليمانعليه‌السلام مى داد و آن حضرت بر مردم مى خواند، بعد از آن مردم به مرافعه به نزد آن حضرت مى آمدند، و عظماى بنى اسرائيل بر هزار كرسى طلا مى نشستند در جانب چپ آن حضرت.

پس مرغان حاضر مى شدند و بر سر ايشان بالهاى خود را مى گستردند، چون كسى به دعوى مى آمد و حضرت سليمانعليه‌السلام گواه از او مى طلبيد تخت با هر چه در دور آن بود به گردش مى آمدند و شيرها دمها را بر زمين مى زدند و مرغان مرصع بالها را مى گشودند، پس

۱۵۰

در دل مدعيان و شهود رعبى بهم مى رسيد كه خلاف واقع نمى توانستند گفت.(1)

مؤ لف گويد: اينها موافق روايات عامه است، و گفته اند مفسران كه: در شريعت آن حضرت ساختن صورت حيوانات حرام نبود و در اين امت حرام شد.(2)

و در احاديث معتبره از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: تماثيلى كه خدا فرموده است كه جنيان براى آن حضرت مى ساختند، تماثيل مردان و زنان نبود بلكه صورت درخت و مثل آن بود.(3)

و به سند صحيح از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: ملك سليمانعليه‌السلام ما بين بلاد اصطخر بود تا بلاد شام.(4)

مؤ لف گويد: ممكن است كه در اول پادشاهى، ملك آن حضرت اينقدر بوده باشد.

و به سند معتبر از حضرت موسى بن جعفرعليه‌السلام منقول است كه: حق تعالى پيغمبرى را مبعوث نگردانيد مگر عاقل و بعضى در عقل كاملتر از بعضى بودند، و داودعليه‌السلام سليمان را خليفه نكرد تا عقلش را آزمود، و سليمان در ابتداى خلافت سيزده سال بود عمر او و چهل سال مدت پادشاهى آن حضرت بود و ذوالقرنين دوازده ساله پادشاه شد و سى سال سلطنت كرد.(5)

و به سند معتبر منقول است كه: از حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام پرسيدند از تفسير قول حق تعالى كه: ((اى آل داود! شكر كنيد))(6) ؟

حضرت فرمود: آل داود هشتاد مرد و هفتاد زن بودند و يك روز ترك مواظبت محراب عبادت خود نكردند، پس چون داودعليه‌السلام به عالم قدس رحلت نمود سليمان پادشاه شد و

____________________

1- عرائس المجالس 306.

2- تفسير قرطبى 14/273.

3- محاسن 2/458؛ كافى 6/527.

4- قصص الانبياء راوندى 208.

5- محاسن 1/307.

6- سوره سباء: 13.

۱۵۱

گفت: اى گروه مردمان! خدا به ما تعليم كرده است زبان مرغان را.

پس خدا مسخر او گردانيد جنيان و آدميان را، و هر پادشاهى را كه مى شنيد در اطراف زمين هست بر سر او مى رفت تا او را ذليل مى كرد و به دين خود در مى آورد و باد را خدا مسخر او نمود، و چون به مجلس خود مى نشست مرغان بر سرش جمع مى شدند و به بالهاى خود سايه بر او مى افكندند و جنيان و آدميان در خدمتش صف مى كشيدند، و چون مى خواست با لشكر خود به جنگ برود به ناحيه اى بساطى از چوب براى او مى زدند و لشكرى و چهارپايان و آلات حرب همه را بر آن بساط مى گذاشت، و آنچه او را در كار بود همه را بر آن بساط جا مى داد، پس امر مى فرمود باد تند سخت را كه در زير بساط چوب داخل مى شد برمى داشت و مى برد به هر جا كه مى خواست، بامداد يك ماه راه مى رفت و پسين يك ماه راه.(1)

به سند موثق كالصحيح از حضرت امير المؤ منينعليه‌السلام منقول است كه: روزى حضرت سليمانعليه‌السلام بيرون آمد از بيت المقدس و بر بساط خود نشست و سيصد هزار كرسى در جانب راست آن حضرت بود كه آدميان بر آنها نشسته بودند، و سيصد هزار كرسى در جانب چپ او بود كه جنيان بر آنها نشسته بودند، امر فرمود مرغان را كه بر سر همه سايه افكندند، و حكم فرمود باد را كه ايشان را برداشت و آورد به مدائن و از مدائن برداشت ايشان را و شب را در اصطخر شيراز گذرانيدند، چون بامداد شد حكم كرد باد ايشان را به جزيره بركاوان(2) برد و امر كرد باد را آنقدر پست شد كه نزديك شد پاهاى ايشان به آب برسد! در آن حال بعضى از ايشان به بعضى گفتند: هرگز پادشاهى از اين عظيمتر ديده ايد؟ پس ملكى از آسمان ندا كرد كه: ثواب يك سبحان الله گفتن از براى خدا بزرگتر است از اين پادشاهى كه مى بينيد.(3)

____________________

1- قصص الانبياء راوندى 208.

2- در مصدر ((بركادان )) آمده است. ياقوت حموى گفته است: ((بركاوان )) ناحيه اى است در فارس (معجم البلدان 1/399).

3- قصص الانبياء راوندى 208.

۱۵۲

به سند صحيح از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: حضرت سليمانعليه‌السلام قلعه اى داشت كه شياطين براى آن حضرت بنا كرده بودند كه در آن هزار حجره بود، و در هر حجره يك زن از زنان آن حضرت بود، هفتصد كنيز قبطى بودند و سيصد زن نكاحى، حق تعالى قوت چهل مرد در مجامعت زنان به آن حضرت عطا كرده بود و در هر شبانه روز همه ايشان را مى ديد و به مجامعت خود مى رسانيد، آن حضرت ماءمور ساخته بود شياطين را كه از موضعى به موضع ديگر سنگ مى بردند، پس ابليس به آنها رسيد و از ايشان پرسيد: چون است حال شما؟

گفتند: طاقت ما به نهايت رسيده است.

ابليس گفت: سنگ را كه به موضع خود رسانيديد خالى برمى گرديد؟

گفتند: بلى.

گفت: پس شما در راحتيد.

چون باد اين سخن را به گوش سليمانعليه‌السلام رسانيد حكم فرمود كه چون شياطين سنگ را به موضع مقرر برسانند به قدر آن خاك از آن موضع برگردانند به آن موضعى كه سنگ را برداشته اند.

پس باز ابليس به ايشان رسيد و احوال ايشان را پرسيد، گفتند: حال ما بدتر شد.

گفت: آيا شبها مى خوابيد؟

گفتند: بلى.

گفت: پس در راحتيد.

چون باد اين سخن را به گوش سليمان رسانيد حكم فرمود كه شب و روز هر دو كار كنند. پس اندك وقتى كه از اين گذشت حضرت سليمانعليه‌السلام از دنيا رحلت فرمود.(1)

مؤ لف گويد: در اينجا اشاره اى است به اينكه كار را بر مردم تنگ گرفتن عاقبتى ندارد هر چند آنها مردم بد باشند.

____________________

1- قصص الانبياء راوندى 209.

۱۵۳

و در حديث معتبر از حضرت امام رضاعليه‌السلام منقول است كه: پيرزالى به خدمت حضرت سليمانعليه‌السلام آمد از باد شكايت كرد، پس حضرت سليمان باد را طلبيد فرمود: چرا آزار كرده اى اين زن را كه از تو شكايت مى نمايد؟

باد گفت: پروردگار عزت مرا فرستاد بسوى كشتى فلان جماعت كه كشتى ايشان را از غرق نجات دهم و مشرف بر غرق شده بود، من به سرعت مى رفتم براى نجات آن كشتى، پس به اين زن گذشتم كه در بام خانه خود ايستاده بود و بى اختيار من افتاد از بام و دستش شكست.

پس سليمانعليه‌السلام مناجات كرد كه: پروردگارا! چه حكم كنم بر باد؟

حق تعالى وحى فرستاد: حكم كن بر اهل آن كشتى كه ديه شكستن دست اين زن را بدهند چون باد براى خلاصى كشتى ايشان مى رفته است، زيرا كه نزد من ظلم كرده نمى شود احدى از عالميان.(1)

در حديث معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حضرت سليمانعليه‌السلام به سبب پادشاهى دنيا، بعد از همه پيغمبران داخل بهشت خواهد شد.(2)

در حديث معتبر ديگر فرمود كه: اول كسى كه خانه كعبه را جامه بافته پوشانيد حضرت سليمانعليه‌السلام بود كه جامه هاى مصرى سفيد بر كعبه پوشانيد.(3)

در حديث صحيح از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: حضرت سليمان به حج خانه كعبه رفت با جنيان و آدميان و مرغان بر روى هوا، و كعبه را جامه هاى قبطى پوشانيد.(4)

در حديث گذشت كه سليمان ختنه كرده متولد شد(5) و نقش نگين انگشتر آن حضرت

____________________

1- محاسن 2/11؛ كافى 7/369؛ تهذيب الاحكام 10/203.

2- سرائر ابن ادريس 3/564.

3- من لا يحضره الفقيه 2/235.

4- من لا يحضره الفقيه 2/235؛ كافى 4/213.

5- علل الشرايع 594؛ عيون اخبار الرضا 1/242.

۱۵۴

اين بود: سبحان من الجم الجن بكلماته(1) يعنى ((منزه است خداوندى كه لجام كرد جنيان را به كلمات خود)) يعنى مسخر گردانيد ايشان را به نامهاى بزرگ خود يا به فرمان واجب الاذعان خود.

و در حديث معتبر از امام محمد باقرعليه‌السلام مروى است كه: شبى بعد از خفتن، حضرت امير المؤ منينعليه‌السلام از خانه بيرون آمدند و آهسته مى فرمودند: امام شما بسوى شما بيرون آمده است و پيراهن آدمعليه‌السلام را پوشيده است و در دست او انگشتر سليمان و عصاى موسى.(2)

و در روايت ديگر وارد شده است: روزى حضرت سليمان با آن شوكت خود گذشت بر عابدى از عباد بنى اسرائيل، آن عابد گفت: والله اى پسر داود! خدا به تو پادشاهى عظيمى عطا كرده است.

پس باد آن صدا را به گوش سليمان رسانيد، سليمان در جواب او گفت: والله كه يك تسبيح در صحيفه مؤ من بهتر است از آنچه خدا به پسر داود داده است، زيرا كه آنچه به او داده است بر طرف مى شود و ثواب آن تسبيح هميشه باقى است.(3)

روايت كرده اند كه: چون صبح مى شد سليمانعليه‌السلام نظر مى كرد به روهاى مردم و از توانگران و اشراف مى گذشت، چون به مساكين مى رسيد با ايشان مى نشست و مى گفت: مسكينى با مساكين نشسته است(4) !

و با آن پادشاهى كه داشت، جامه موئين مى پوشيد، چون شب مى شد دستهاى خود را به گردن خود مى بست و تا صبح بر پا ايستاده بود و مى گريست، و خوراك او از زنبيلى بود كه به دست خود مى بافت و مى فروخت، و پادشاهى را براى آن طلبيد كه بر پادشاهان كافر

____________________

1- عيون اخبار الرضا 2/55؛ امالى شيخ صدوق 370؛ مكارم الاخلاق 90.

2- كافى 1/231؛ بصائر الدرجات 178 و 188.

3- تنبيه الخواطر 137.

4- تنبيه الخواطر 211.

۱۵۵

غالب شود و ايشان را به اسلام درآورد.(1)

به سند معتبر منقول است كه شخصى به خدمت امام محمد تقىعليه‌السلام عرض كرد: مردم در باب خردسالى شما گفتگو مى كنند و مى گويند: چون مى شود كه طفل نه ساله اى امام باشد؟

حضرت فرمود كه: حق سبحانه و تعالى وحى نمود بسوى داود كه سليمان را خليفه خود گرداند و سليمان طفلى بود كه گوسفند مى چرانيد، چون عباد و علماى بنى اسرائيل اين را انكار كردند خدا وحى نمود به داود كه: بگير عصاهاى آنها را كه در اين باب سخن مى گويند و با عصاى سليمان در خانه اى بگذار و به مهر همه ايشان آن خانه را مهر كن، فردا در را بگشا، پس عصاى هر كه برگ برآورده باشد و ميوه داده باشد او خليفه من است.

چون داود رسالت الهى را به ايشان رسانيد، گفتند: راضى شديم.(2) چون عصاى سليمان برگ كرد و ميوه داد، انقياد كردند براى خلافت او.

و در حديث معتبر منقول است كه شخصى از حضرت صادقعليه‌السلام پرسيد: چگونه شياطين به آسمان بالا مى روند و حال آنكه ايشان مانند مردمند در خلقت و كثافت، و اگر چنين نبودند چگونه از براى حضرت سليمان عمارتها و كارهاى دشوار مى كردند كه فرزندان آدم از آنها عاجز بودند؟

حضرت فرمود: ايشان اجسام لطيفه اند و غذاى ايشان نسيم است، به اين سبب بى نردبان به آسمان بالا مى توانند رفت، وليكن حق تعالى چنانچه ايشان را مسخر حضرت سليمان گردانيد همچنين ايشان را غليظ و كثيف گردانيد كه آن كارها از ايشان متمشى تواند شد.(3)

در حديث معتبر منقول است كه على بن يقطين از حضرت موسى بن جعفرعليه‌السلام پرسيد: آيا جايز است كه پيغمبر خدا بخيل بوده باشد؟

____________________

1- ارشاد القلوب 157.

2- كافى 1/383.

3- احتجاج 2/220.

۱۵۶

فرمود: نه.

گفت: پس چه معنى دارد قول سليمانعليه‌السلام كه: پروردگارا! مرا بيامرز و ببخش مرا ملكى كه سزاوار نباشد از براى احدى بعد از من.

آن حضرت فرمود: پادشاهى دو پادشاهى است: يك پادشاهى آن است كه به جور و غلبه و استيلا باشد، و پادشاهى ديگر آن است كه از جانب خدا باشد مانند پادشاهى آل ابراهيم و پادشاهى طالوت و ذوالقرنين. پس سليمان گفت: به من عطا كن پادشاهى كه سزاوار نباشد بعد از من كسى را كه به غلبه و استيلا و جور و ستم مثل آن تواند تحصيل كرد؛ تا بدانند مردم كه پادشاهى آن حضرت زياده از طاقت بشر است تا معجزه او باشد بر حقيقت او و دليل باشد بر پيغمبرى او، و غرض آن حضرت آن نبود كه حق تعالى به انبيا و اوصيا از پادشاهى حق مثل آن ندهد.

پس حق تعالى براى او باد را مسخر گردانيد هر جا كه خواهد او را ببرد هر روز دو ماهه راه، و شياطين را مسخر او گردانيد كه براى او بنا كنند و غواصى كنند و زبان مرغان را تعليم او نمود، پس مردم دانستند در زمان او و بعد از او كه پادشاهى آن حضرت شباهتى ندارد به پادشاهى ملوكى كه مردم از براى خود اختيار مى كنند و به جور و غلبه بر مردم مستولى مى شوند.

پس حضرت فرمود: والله كه خدا داده است به ما آنچه به سليمان داده بود و آنچه به سليمان و احدى غير او نداده بود. حق تعالى در قصه سليمانعليه‌السلام فرمود: ((اين عطاى ماست پس ببخش يا نگاهدار بى حساب،))(1) و در قصه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: ((آنچه به شما مى دهد و مى گويد به آن اخذ كنيد و آنچه شما را از آن نهى مى كند ترك كنيد،))(2) و اختيار دين و دنياى همه را به آن حضرت گذاشت.(3)

مؤ لف عفى عنه گويد كه: در جواب اين شبهه وجوه بسيار در كتاب بحار الانوار ذكر

____________________

1- سوره ص: 39.

2- سوره ص: 39.

3- معانى الاخبار 353؛ علل الشرايع 71.

۱۵۷

كرده ام(1) و چون اين وجه كه از معدن وحى و الهام ظاهر گرديده بهترين وجوه است در اين كتاب به همين اكتفا نمود.

در حديث معتبر منقول است كه از حضرت صادقعليه‌السلام پرسيدند: آنچه سليمان در اين آيه سؤ ال كرد، خدا به او عطا فرمود؟

گفت: بلى، و خدا بعد از او به كسى نداد از استيلاى بر شيطان آنچه به پيغمبر آخر الزمانصلى‌الله‌عليه‌وآله داد، گلوى شيطان را بر ستونى از ستونهاى مسجد چنان فشرد كه زبانش آويخته شد و به دست مبارك آن حضرت رسيد. پس فرمود: اگر نه دعاى سليمانعليه‌السلام بود هر آينه به شام مى نمودم او را.(2)

ابن بابويهرحمه‌الله به سند معتبر از آن حضرت روايت كرده است كه: چون حق تعالى وحى فرستاد بسوى داودعليه‌السلام كه سليمان را خليفه خود گرداند، بنى اسرائيل به فرياد آمدند و گفتند: خردسالى را بر ما خليفه مى كند و در ميان ما از او بزرگتر هست؟!

پس داود سركرده ها و اكابر اسباط بنى اسرائيل را طلبيد و گفت: به من رسيد آنچه شما در باب خلافت سليمان گفتيد، شما عصاهاى خود را بياوريد و هر يك نام خود را بر عصاى خود بنويسيد و با عصاى سليمان شب در خانه اى مى گذاريم و صبح بيرون مى آوريم، پس عصاى هر كه سبز شده باشد و ميوه داده باشد او به خلافت الهى سزاوارتر خواهد بود.

پس چنين كردند و عصاها را در خانه گذاشتند و در خانه را بستند و سركرده هاى قبائل بنى اسرائيل همه حراست آن خانه كردند، چون داودعليه‌السلام نماز صبح را با ايشان بجا آورد در را گشود و عصاها را بيرون آورد، چون بنى اسرائيل ديدند كه در ميان عصاها عصاى سليمانعليه‌السلام برگ درآورده و ميوه داده است به خلافت آن حضرت راضى شدند. پس حضرت داود در حضور بنى اسرائيل امتحان نمود علم آن حضرت را و پرسيد: اى فرزند!

____________________

1- بحار الانوار 14/86.

2- قرب الاسناد 174.

۱۵۸

چه چيز خنك تر و راحت بخش تر است؟

سليمان گفت: عفو كردن خدا از مردم و عفو كردن بعضى جرم بعضى را.

پس پرسيد: اى فرزند! چه چيز شيرين تر است؟

گفت: محبت و دوستى و اين رحمت خداست در ميان بندگانش.

داودعليه‌السلام خنديد و شاد گرديد و گفت: اى بنى اسرائيل! اين خليفه من است در ميان شما بعد از من.

پس بعد از آن سليمان امر خود را مخفى داشت و زنى خواست، مدتى از شيعيان خود پنهان شد، پس زنش روزى به او گفت: پدر و مادرم فداى تو باد چه بسيار خصلتهاى تو كامل و بوى تو خوش است و در تو نمى بينم خصلتى كه از آن كراهت داشته باشم مگر آنكه خرج تو با پدر من است، اگر بر وى به بازار و متعرض روزى خدا شوى اميدوارم كه خدا تو را نااميد برنگرداند.

سليمان گفت: والله كه من هرگز از كارهاى دنيا كارى نكرده ام و نمى دانم.

پس در آن روز به بازار رفت و در تمام روز گشت، چيزى نيافت، شب به نزد زن خود برگشت و گفت: امروز چيزى نيافتم.

زن گفت: باكى نيست، اگر امروز نشد فردا خواهد شد.

پس روز ديگر نيز رفت تا شام گشت و برگشت گفت: امروز نيز چيزى نيافتم.

زن گفت: فردا انشاء الله خواهى يافت.

پس در روز سوم به ساحل دريا رفت، ناگاه مردى را ديد كه شكار ماهى مى كند، به او گفت: راضى مى شوى كه من تو را مدد كنم در شكار كردن و مزدى به من بدهى؟

صياد گفت: بلى.

پس سليمانعليه‌السلام صياد را مدد كرد در شكار ماهى، چون فارغ شدند صياد دو ماهى به مزد به آن حضرت داد.

پس سليمان ماهيها را گرفت و خدا را حمد كرد و شكم يكى از آنها را شكافت انگشترى در ميان شكم او يافت، پس انگشتر را گرفت و در جامه خود بست و خدا را

۱۵۹

شكر كرد و ماهيها را پاكيزه كرد و به خانه آورد، پس آن زن بسيار شاد شد و گفت: مى خواهم پدر و مادر مرا بطلبى تا بدانند كه تو كسب كرده اى.

چون ايشان را طلبيدند و از آن ماهى تناول نمودند، سليمان به ايشان گفت: آيا مرا مى شناسيد؟

گفتند: نه والله نمى شناسيم تو را، اما از تو بهتر كسى را نديده ايم.

پس انگشتر خود را كه در شكم ماهى يافته بود بيرون آورد و در دست كرد و در همان ساعت مرغان و جنيان همه بر او گرد آمدند و باد در فرمان او شد و پادشاهى او ظاهر گرديد، و آن زن را پدر و مادر او را برداشت و به بلاد اصطخر آورد و شيعيان او از اطراف عالم به نزد او جمع شدند و شاد گرديدند و از شدتها كه ايشان را در غيبت آن حضرت رو داده بود فرج يافتند، مدتى پادشاهى كرد چون هنگام وفات آن حضرت شد آصف پسر برخيا را وصى خود گردانيد به امر الهى، و پيوسته شيعيان به نزد آصف مى آمدند و مسائل دين خود را از او اخذ مى نمودند.

پس خدا آصف را از ميان ايشان غايب گردانيد به غيبت طولانى، پس باز از براى شيعيان ظاهر شد و مدتى در ميان ايشان ماند، پس ايشان را وداع كرد، گفتند: ديگر كجا تو را ببينيم؟

فرمود: نزد صراط در قيامت. و از ايشان غايب گرديد، و به سبب غايب شدن او بليه بر بنى اسرائيل سخت شد و بخت نصر بر ايشان مستولى شد و كرد نسبت به ايشان آنچه كرد.(1)

شيخ طوسى عليه الرحمه در كتاب امالى به سند معتبر ديگر از آن حضرت روايت كرده است كه: چون پادشاهى سليمانعليه‌السلام از او برطرف شد، از ميان قوم خود بيرون رفت و مهمان مرد بزرگى شد، آن مرد ضيافت نيكو كرد آن حضرت را و احسان بسيار به آن حضرت نمود و تعظيم و توقير بسيار به آن حضرت فرمود به سبب فضايل و كمالات و

____________________

1- كمال الدين و تمام النعمه 156، و در آنجا روايت از امام جوادعليه‌السلام نقل شده است

۱۶۰