حيات القلوب تاريخ پيامبران جلد ۲

حيات القلوب تاريخ پيامبران 0%

حيات القلوب تاريخ پيامبران نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 559

حيات القلوب تاريخ پيامبران

نویسنده: علامه مجلسى
گروه:

صفحات: 559
مشاهدات: 36143
دانلود: 3086


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 559 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 36143 / دانلود: 3086
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاريخ پيامبران

حيات القلوب تاريخ پيامبران جلد 2

نویسنده:
فارسی

خود را پوشيده به خانه خود برگشت، و بعد از آن فرزندان بهم رسانيد.

سوم آنكه: دختر عياشى(1) بود كه گفتند به عيسىعليه‌السلام ديروز مرده است تو او را زنده كن، دعا كرد زنده شد و فرزندان از او بهم رسيدند.

چهارم: سام پسر نوحعليه‌السلام بود كه دعا كرد به اسم اعظم خدا، پس سام از قبر بيرون آمد و نصف موى سرش سفيد شده بود، گفت: مگر قيامت برپا شده است؟ عيسىعليه‌السلام گفت: نه وليكن من دعا كردم خدا را به اسم اعظم كه تو را زنده فرمود. و پانصد سال در دنيا زندگى كرده بود و مويش سفيد نشده بود و در اين وقت از هول اينكه مبادا قيامت قائم شده باشد مويش سفيد شد! عيسىعليه‌السلام گفت: بمير. سام گفت: به شرط آنكه خدا مرا پناه بدهد از سكرات مرگ! آن حضرت دعا كرد و او به رحمت الهى واصل شد.(2)

( وَإِذْ كَفَفْتُ بَنِي إِسْرَ‌ائِيلَ عَنكَ إِذْ جِئْتَهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُ‌وا مِنْهُمْ إِنْ هَـٰذَا إِلَّا سِحْرٌ‌ مُّبِينٌ ) (3) ((و يادآور آن وقتى را كه بازداشتم ضرر بنى اسرائيل را از تو در وقتى كه يهود خواستند تو را بكشند در وقتى كه آوردى براى ايشان معجزات را پس گفتند كافران ايشان: نيست اين مگر جادوئى هويدا)).

به سند معتبر از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: چون حضرت عيسىعليه‌السلام با بنى اسرائيل گفت كه: من رسولم از جانب خدا بسوى شما و مرغ از گل مى سازم و زنده مى كنم و كور مادرزاد و پيس را شفا مى بخشم، بنى اسرائيل گفتند: اينها همه جادو است آيت ديگر به ما بنما تا تو را تصديق كنيم!

حضرت عيسىعليه‌السلام فرمود: اگر شما را خبر دهم به آنچه مى خوريد و آنچه در خانه ها ذخيره مى كنيد خواهيد دانست كه من صادقم؟ گفتند: بلى. پس هر روز ايشان را خبر مى داد كه امروز فلان چيز را خورديد و فلان چيز را آشاميديد و فلان چيز را ذخيره

____________________

1- در مجمع اليان و بحار الانوار ((عاشر،)) و در عرائس المجالس ((عشارى )) آمده است.

2- مجمع البيان 1/445.

3- سوره مائده: 110.

۲۸۱

كرديد، پس بعضى ايمان آوردند و بعضى بر كفر خود باقى ماندند.(1)

و به سند موثق از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: ميان حضرت داود و عيسىعليه‌السلام چهار صد و هشتاد سال فاصله بود و شريعت عيسىعليه‌السلام آن بود كه مبعوث بود به يگانه پرستى خدا و اخلاص در بندگى او و ترك ريا، و به آنچه وصيت كرده بودند به آن نوح و ابراهيم و موسىعليهم‌السلام ، و بر او نازل گردانيد انجيل را و بر او گرفت ميثاقى چند كه از پيغمبران ديگر گرفته بود، و مقرر فرمود در تورات از براى او برپاداشتن نماز و دادن زكات و امر به نيكيها و نهى از بديها و حرام گردانيدن حرامها و حلال گردانيدن حلالها، و در انجيل مواعظ و مثلها بود و در آن قصاص و احكام حدود و فرض ميراثها نبود، و نازل ساخت بر او تخفيف بعضى از احكام شاقه را كه در تورات نازل ساخته بود چنانچه در قرآن فرموده است كه عيسى گفت: ((مبعوث شده ام براى آنكه حلال گردانم از براى شما بعضى از آنها را كه حرام گرديده بود بر شما،))(2) و امر نمود عيسى آنها را كه به او ايمان آوردند كه ايمان بياورند به شريعت تورات و انجيل هر دو؛ و بعد از آنكه عيسى در گهواره سخن گفت ديگر با بنى اسرائيل سخن نگفت تا هفت سال يا هشت سال، بعد از آن تبليغ رسالت نمود بسوى بنى اسرائيل و خبر مى داد ايشان را به آنچه مى خوردند و ذخيره مى كردند در خانه هاى خود، و مرده را زنده مى كرد و كور و پيس را شفا مى داد و تورات را به ايشان تعليم مى نمود، و چون خدا خواست حجت را بر بنى اسرائيل تمام گرداند انجيل را بر آن حضرت نازل گردانيد.(3)

در حديث ديگر منقول است كه ابان بن تغلب از آن حضرت پرسيد: آيا عيسىعليه‌السلام كسى را زنده كرده كه بعد از زنده شدن مدتى بماند و فرزند از او بهم رسد؟

فرمود: بلى، آن حضرت دوستى داشت كه با او برادر شده بود از براى خدا، و هر وقت عيسىعليه‌السلام به منزل او مى رسيد نزد او مى آمد، پس مدتى عيسى از او غائب شد

____________________

1- تفسير قمى 1/102.

2- سوره آل عمران: 50.

3- قصص الانبياء راوندى 268.

۲۸۲

روزى به در خانه او رفت كه بر او سلام كند پس مادر او بيرون آمد، چون حضرت از او احوال دوست خود را پرسيد گفت: مرد يا رسول الله.

حضرت فرمود: مى خواهى كه او را ببينى؟

گفت: بلى.

عيسى فرمود: فردا مى آيم و او را زنده مى كنم از براى تو به اذن خدا.

چون روز ديگر حضرت عيسى به در خانه آن زن آمد و فرمود: بيا با من و قبر پسرت را به من بنما، چون به قبر او رسيدند عيسىعليه‌السلام ايستاد و دعا كرد تا قبر شكافته شد و پسر آن زن زنده بيرون آمد، چون مادر خود را ديد مادرش او را ديد هر دو بسيار گريستند، عيسىعليه‌السلام بر ايشان ترحم نمود و به آن مرد گفت: مى خواهى با مادرت در دنيا باشى؟

گفت: يا رسول الله! با خوردنى و روزى مدتى از عمر يا بدون اينها؟

فرمود: بلكه يا اينها كه بيست سال در دنيا بمانى و زن بخواهى و فرزندان براى تو بهم رسد!

آن جوان گفت: مى خواهم.

پس عيسىعليه‌السلام او را به مادرش داد و بيست سال با او زندگانى كرد و زنى خواست و فرزندان از او بهم رسانيد.(1)

به روايت معتبر ديگر منقول است كه: اصحاب عيسىعليه‌السلام از او سؤ ال كردند كه مرده اى را براى ايشان زنده كند، حضرت ايشان را برد به سر قبر سام بن نوحعليه‌السلام و فرمود: برخيز به اذن خدا اى سام بن نوح

پس قبر شكافته شد، چون بار ديگر اين سخن را فرمود سام به حركت آمد، چون بار سوم گفت سام از قبر بيرون آمد، پس عيسىعليه‌السلام به او فرمود: در دنيا بودن را بهتر مى خواهى يا آنكه به حال خود برگردى؟

سام گفت: اى روح الله! برگشتن را مى خواهم زيرا كه سوختن يا گزيدن مرگ هنوز در

____________________

1- تفسير عياشى 1/174؛ كافى 8/337.

۲۸۳

دل من هست تا امروز.(1)

مؤ لف گويد: قصه زنده كردن يحيىعليه‌السلام در باب احوال آن حضرت گذشت، و از اين دو قصه معلوم مى شود كه تلخى و شدت مرگ بعد از مدتى تعيش در دنيا و تشبث تعلقات آن به دل مى باشد، و اگر نه بر هر تقدير مردنى ناچار بود و از اينجا معلوم مى شود كه مردن بعد از زنده شدن در قبر نيز براى مؤ منان شدتى ندارد، و ممكن است اظهار اين احوال از مقربان كه مرگ عين راحت ايشان است براى تنبيه ديگران باشد يا آنكه با وجود آن راحتها يك نحو شدت قليلى براى ايشان نيز بوده باشد، حق تعالى جميع مؤ منان را از سكرات و شدائد مرگ و بعد از آن امان بخشد.

به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه به عيسىعليه‌السلام گفتند: چرا زن نمى خواهى؟

فرمود: به چه كار من مى آيد زن؟

گفتند: براى آنكه اولاد براى تو بياورد.

فرمود: چه مى كنم فرزندان را كه اگر زنده باشند باعث فتنه من گردند و اگر بميرند سبب اندوه من شوند.(2)

و به سندهاى معتبر از حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام منقول است كه: عيسى بن مريمعليه‌السلام سنگ در زير سر مى گذاشت در وقت خوابيدن و جامه هاى گنده مى پوشيد و نان خورش او گرسنگى بود، و چراغش در شب مهتاب بود، و سر سايه اش در زمستان مشرق و مغرب زمين بود هر جا كه آفتاب مى تابيد، و ميوه و ريحانش گياهها بود كه از زمين براى حيوانات مى روئيد، و زنى نداشت كه مفتون او گردد، و فرزندى نداشت كه اندوه او را بخورد، و مالى نداشت كه او را از ياد خدا غافل گرداند، و طمعى از مردم نداشت كه او را ذليل گرداند، چهارپايش دو پاى او بود و خدمتكارش دستهاى او بود.(3)

____________________

1- تفسير عياشى 1/174؛ قصص الانبياء راوندى 269 با كمى اختلاف

2- من لا يحضره الفقيه 3/558.

3- نهج البلاغه 227، خطبه 160.

۲۸۴

و در روايت معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه حضرت عيسىعليه‌السلام در بعضى از خطبه هاى خود كه در ميان بنى اسرائيل خواند فرمود: صبح كرده ام و خادم من دستهاى من است، و دايه من پاهاى من است، و فراش من زمين است، و بالش من سنگ است، و آتش من در زمستان جائى است كه آفتاب بر آن بتابد، و چراغ من در شب ماه است و نان و خورش من گرسنگى است، و پيراهن من ترس خدا است، و پوشش من پشم است، و ميوه و گل و لاله من گياه زمين است كه حيوانات مى خورند، و شب مى گذرانم و هيچ ندارم و صبح مى كنم و هيچ ندارم، و در روى زمين هيچكس از من غنى تر و بى نيازتر نيست.(1) و در روايت ديگر منقول است كه: زنى كنعانى پسرى داشت كه زمين گير شده بود پس او را به خدمت حضرت عيسىعليه‌السلام آورد كه شفا بخشد.

حضرت عيسى فرمود: من ماءمور شده ام بيماران بنى اسرائيل را شفا بخشم!

آن زن گفت: يا روح الله! سگها ته مانده خوان بزرگان را مى خوردند وقتى كه خوان را برداشتند، پس تو هم از حكمت خود به ما بهره اى بده و ما را محروم مكن.

پس از حق تعالى رخصت طلبيد و دعا كرد تا فرزند او شفا يافت.(2)

و در حديث صحيح منقول است كه از حضرت صادقعليه‌السلام پرسيدند: آيا به عيسىعليه‌السلام مى رسيد دردها كه به ساير فرزندان آدمعليه‌السلام مى رسد؟

فرمود: بلى، او را در طفوليت بيماريهاى مردم بزرگ عارض مى شد، و در بزرگى دردهاى اطفال عارض مى شد، چون در طفوليت او را درد تهيگاه كه امراض سالمندان است عارض ‍ مى شد به مادرش مى گفت: عسل و سياهدانه و روغن زيت از براى من بياور، چون حاضر مى كرد از خوردن آن اظهار كراهت مى نمود، پس مريمعليها‌السلام مى گفت: خود طلبيدى اين دوا را چرا كراهت دارى از خوردنش؟ مى گفت: به علم پيغمبرى گفتم كه دوا

____________________

1- ارشاد القلوب 156؛ معانى الاخبار 252.

2- قصص الانبياء راوندى 270.

۲۸۵

را بساز و از براى بدمزگى دوا و جزعى كه لازم كودكان است كراهت دارم از خوردنش، پس ‍ مى گرفت و مى خورد.(1)

و در حديث معتبر ديگر فرمود: گاه بود عيسىعليه‌السلام گريه بسيار مى كرد كه حضرت مريم مانده مى شد، پس مى گفت: اى مادر! بگير پوست فلان درخت را و نرم بساى و در آب كن و به من بخوران تا وجع من ساكن شود و گريه نكنم. چون مريم دوا را در گلويش مى كرد بسيار مى گريست، مريمعليها‌السلام مى گفت كه: تو خود نگفتى كه من اين دوا را براى تو بسازم؟ عيسىعليه‌السلام مى فرمود: اى مادر! علم پيغمبرى است و ضعف كودكى.(2)

و به سند معتبر از حضرت امام رضاعليه‌السلام منقول است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: بر شما باد به خوردن عدس كه مبارك و مقدس است و دل را نرم مى كند و گريه را بسيار مى كند، و هفتاد پيغمبر بر آن بركت فرستاده اند كه آخر ايشان حضرت عيسىعليه‌السلام است.(3)

به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: نقش نگين حضرت عيسى دو كلمه بود كه از انجيل بيرون آورده بود: طوبى لعبد ذكر الله من اجله وويل لعيد نسى الله من اجله يعنى: ((خوشا حال بنده اى كه خدا را ياد كند به سبب او و بدا به حال بنده اى كه خدا را فراموش كند به سبب او)).(4)

به سند معتبر از حضرت امام حسن مجتبىعليه‌السلام منقول است كه: عمر حضرت عيسىعليه‌السلام در دنيا سى و سه سال بود، پس حق تعالى او را به آسمان برد و بر زمين فرود خواهد آمد در دمشق و دجال را او خواهد كشت.(5)

به سندهاى صحيح و حسن از امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه: عيسىعليه‌السلام به حج

____________________

1- قصص الانبياء راوندى 270.

2- قصص الانبياء راوندى 270.

3- عيون اخبار الرضا 2/41؛ مكارم الاخلاق 188.

4- عيون اخبار الرضا 2/55؛ امالى شيخ صدوق 370؛ مكارم الاخلاق 90.

5- تفسير قمى 2/270.

۲۸۶

خانه كعبه رفت و به صفايح روحا گذشت و مى گفت: لبيك عبدك و اين امتك لبيك.(1)

و به سند معتبر منقول است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: در شب معراج عيسىعليه‌السلام را ديدم، مردى سرخ رو و پيچيده مو و ميانه بالا.(2)

و به سند موثق از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: حق تعالى حضرت عيسىعليه‌السلام را بر بنى اسرائيل و بس مبعوث گردانيده بود و پيغمبرى او در بيت المقدس بود و بعد از او دوازده نفر از حواريان اوصياى او بودند.(3)

و در حديث ابوذر از حضرت رسول صلى الله عليه و آله منقول است كه: اول پيغمبران بنى اسرائيل موسىعليه‌السلام بود و آخر ايشان عيسىعليه‌السلام ، و در ميان ايشان ششصد پيغمبر مبعوث شدند.(4)

به سند صحيح منقول است كه شخصى از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام پرسيد: حضرت عيسىعليه‌السلام كه در گهواره سخن گفت، آيا حجت خدا بود بر اهل زمان خود؟

فرمود: در آن وقت پيغمبر خدا بود و حجت خدا بود اما مرسل نبود، مگر نشنيده اى كه خدا مى فرمايد عيسى در گهواره گفت كه: ((من بنده خدايم و خدا به من كتاب داده است و مرا پيغمبر گردانيده است ))(5) ؟ راوى پرسيد: پس حجت خدا بر زكريا نيز بود در آن وقت كه در گهواره بود؟

فرمود: در آن حال آيتى بود از براى مردم و رحمت خدا بود از براى مريم كه سخن گفت و پاكى مريم را از گمانهاى بد مردم ظاهر گردانيد، و پيغمبر خدا بود و حجت خدا بر هر كه سخن او را شنيد در آن حال، پس خاموش شد و سخن نگفت تا دو سال بر او گذشت و زكريا حجت خدا بود بر مردم در آن دو سال كه عيسىعليه‌السلام خاموش بود، پس زكرياعليه‌السلام به رحمت خدا واصل شد و پسرش يحيىعليه‌السلام از او ميراث برد كتاب و حكمت را

____________________

1- كافى 4/213؛ علل الشرايع 419.

2- قصص الانبياء راوندى 154.

3- كمال الدين و تمام النعمه 220.

4- معانى الاخبار 333؛ خصال 524.

5- سوره مريم: 30.

۲۸۷

در وقتى كه كودك و كوچك بود، نشنيده اى خدا فرموده است گفتيم: ((اى يحيى! بگير كتاب را به قوت و حكمت و نبوت را به او داديم در كودكى ))(1) ؟ چون عيسىعليه‌السلام هفت ساله شد دعوى پيغمبرى و رسالت كرد و وحى الهى به او مى رسيد، پس عيسىعليه‌السلام حجت الهى شد بر يحيى و بر همه مردم ديگر، و يك روز زمين باقى نمى ماند بدون حجت خدا بر مردم از روزى كه خدا آدم را آفريد تا انقراض ‍ عالم.(2)

به سند صحيح منقول است كه صفوان به حضرت امام رضاعليه‌السلام عرض كرد: خدا به ما ننمايد روزى را كه تو نباشى، و اگر چنين شود كى امام ما خواهد بود؟

آن حضرت اشاره فرمود بسوى امام محمد تقىعليه‌السلام كه نزد پدر خود ايستاده بود.

صفوان عرض كرد: او سه سال دارد.

فرمود: چه ضرر دارد؟ عيسى قيام به حجت پيغمبرى نمود در وقتى كه سه ساله بود.(3)

در حديث صحيح ديگر فرمود: خدا حجت را تمام كرد به عيسى در وقتى كه دو ساله بود.(4)

و در حديث معتبر از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: چون حضرت عيسىعليه‌السلام متولد شد در يك روز آنقدر بزرگ مى شد كه اطفال ديگر در دو ماه بزرگ شوند، چون هفت ماه از ولادتش گذشت حضرت مريم او را به مكتب خانه آورد و در پيش روى معلم نشانيد، پس معلم به او گفت: بگو بسم الله الرحمن الرحيم و عيسى گفت.

معلم گفت: بگو ((ابجد)).

عيسىعليه‌السلام سر بالا كرد و فرمود: مى دانى ((ابجد)) چه معنى دارد؟

معلم تازيانه بالا برد كه بر او بزند، عيسى فرمود: اى معلم! مرا بزن، اگر مى دانى بگو و اگر نمى دانى از من بپرس تا بگويم.

____________________

1- سوره مريم: 12.

2- كافى 1/382؛ قصص الانبياء راوندى 266.

3- كافى 1/321.

4- كفايه الاثر 275.

۲۸۸

گفت: بگو.

فرمود: ((الف )) آلاء و نعمتهاى خداست؛ ((با)) بهجت و صفات كماليه خداست؛ ((جيم )) جمال الهى است؛ ((دال )) دين خداست؛ ((ها)) هول جهنم است؛ ((واو)) اشاره است به ويل لاهل النار يعنى واى بر اهل جهنم؛ ((زا)) زفير و فرياد جهنم است و خروشيدن آن بر عاصيان؛ ((حطى )) يعنى كم مى شود و برطرف مى شود گناهان از استغفار كنندگان؛ ((كلمن )) كلام خداست و كلمات و وعده هاى خدا را كسى بدل نمى تواند كرد؛ ((سعفص )) يعنى در قيامت جزا خواهند داد صاعى را به صاعى و كيلى را كيلى؛ ((قرشت )) يعنى همه را در قبرها از هم مى باشد و در قيامت زنده مى كند.

پس معلم گفت: اى زن! دست پسرت را بگير و ببر كه او علم ربانى دارد و احتياج به معلم ندارد.(1)

و به سند معتبر از امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه: عيسىعليه‌السلام به كنار دريا رسيد و يك گرده نان از قوت خود به آب انداخت، پس بعضى از حواريان گفتند: يا روح الله! چرا قوت خود را به آب انداختى؟

فرمود: براى اين انداختم كه جانورى از جانوران دريا بخورد و ثوابش نزد خدا عظيم است.(2)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: نامهاى بزرگ خدا هفتاد و سه نام است، دو نام از آنها را به عيسىعليه‌السلام داده بود و آن معجزات از او به سبب آن دو نام ظاهر مى شد، و هفتاد و دو نام را به ما داده است، و يك نام مخصوص خدا است كه به كسى تعليم نكرده است.(3)

و به سند صحيح از آن حضرت منقول است كه فرمود: از خدا بترسيد و حسد بر يكديگر مبريد بدرستى كه عيسىعليه‌السلام از جمله شريعتهاى او سياحت و گرديدن در زمين

____________________

1- توحيد شيخ صدوق 236؛ معانى الاخبار 45؛ قصص الانبياء راوندى 267.

2- كافى 4/9.

3- بصائر الدرجات 208.

۲۸۹

بود، پس در بعضى سياحتهاى خود بيرون رفت و مرد كوتاهى از اصحابش با او همراه بود و از آن حضرت جدا نمى شد، چون به دريا رسيدند عيسىعليه‌السلام بسم الله گفت به يقين درست و بر روى آب روان شد، پس آن مرد نيز بسم الله گفت به يقين درست و قدم بر آب گذاشت و از پى آن حضرت روان شد و به عيسى رسيد، پس عجبى در نفس او بهم رسيد گفت: اينك با عيسى روح الله به روى آب راه مى روم پس او چه فضيلت و برترى بر من دارد؟!

چون اين معنى در خاطرش خطور كرد، در همان ساعت به آب فرو رفت! پس استغاثه نمود به حضرت عيسى تا دستش را گرفت و از آب بيرون آورد، پس از او پرسيد كه: اى كوتاه! چه در خاطر تو درآمد كه اين بليه بر سرت آمد!

آن مرد آنچه در خاطر گذرانده بود به عيسىعليه‌السلام عرض كرد.

عيسىعليه‌السلام فرمود: نفس خود را در جائى گذاشته كه خدا تو را در آنجا نگذاشته است و دعوى مرتبه اى كردى كه برتر از مرتبه توست و به اين سبب خدا تو را دشمن داشت، پس توبه كن بسوى خدا از آنچه گفتى و در خاطر گذرانيدى.

آن مرد توبه كرد و برگشت به حالتى كه داشت، پس از خدا بترسيد و حسد بر يكديگر مبريد.(1)

و در حديث ديگر فرمود: روزى حضرت عيسىعليه‌السلام گذشت بر جماعتى كه از روى شادى و طرب فريادها مى كردند، پرسيد: چيست اين جماعت را؟

گفتند: دختر فلان را با پسر فلان امشب زفاف مى كنند.

فرمود: امروز شادى مى كنند و فردا گريه و نوحه خواهند كرد!

شخصى پرسيد كه: چرا يا رسول الله؟

فرمود: براى آنكه اين دختر امشب خواهد مرد!

پس آنها كه با حضرت ايمان آورده بودند گفتند: راست است فرموده خدا و رسول،

____________________

1- كافى 3/306.

۲۹۰

منافقان گفتند: چه بسيار نزديك است فردا و دروغ او معلوم خواهد شد، چون روز ديگر شد منافقان رفتند به در خانه آن زن كه حال او را معلوم كنند، اهل خانه گفتند كه زنده است! پس آمدند به خدمت آن حضرت گفتند: يا روح الله! آن زن را كه ديروز خبر دادى كه خواهد مرد، نمرده است.

فرمود: خدا آنچه مى خواهد، مى كند، بيائيد تا برويم به خانه او.

پس به در خانه او رسيدند و در زدند، شوهرش بيرون آمد، عيسىعليه‌السلام فرمود: رخصت بطلب كه مى خواهيم بيائيم و از عيال تو سؤ ال بكنيم.

آن جوان رفت و زن خود را گفت كه: حضرت عيسى با جماعتى آمده اند و مى خواهند با تو سخن بگويند.

پس آن دختر جامه اى بر سر خود كشيد، عيسىعليه‌السلام داخل شد و از او پرسيد: ديشب چكار كردى؟

گفت: نكردم مگر كارى كه پيشتر مى كردم، در هر شب جمعه سائلى مى آمد به نزد ما و آنقدر چيزى به او مى دادم كه قوت او بود تا هفته ديگر، چون در اين شب آمد من مشغول بودم و اهل من نيز مشغول زفاف من بودند، چندان كه صدا زد كسى جواب او نگفت، پس من به نحوى برخاستم كه كسى مرا نشناخت رفتم و دادم به او آنچه هر شب جمعه به او مى دادم.

حضرت عيسىعليه‌السلام فرمود: اى روى فرش خود دور شو.

چون دور شد و فرش را برچيدند، ناگاه در زير فرش او افعى ظاهر شد مانند ساق درخت خرما و دم خود را به دهان گرفته بود! حضرت فرمود: به آن تصدقى كه ديشب كردى خدا اين بلا را از تو دفع كرد و اجل تو را به تأخير انداخت.(1)

و به روايت ديگر از ابن عباس منقول است كه: روزى حضرت عيسىعليه‌السلام در عقبه بيت المقدس بود، پس شياطين آمدند كه متعرض ضرر او شوند، پس حق تعالى امر كرد

____________________

1- امالى شيخ صدوق 404؛ قصص الانبياء راوندى 271 بطور اختصار.

۲۹۱

جبرئيل را كه: بزن بال راستت را بر روى ايشان و ايشان را در آتش افكن، پس جبرئيل چنين كرد و دفع ضرر آن شياطين از آن حضرت شد.(1)

و ابن بابويه در روايت ديگر از ابن عباس روايت كرده است كه: چون سى سال از عمر حضرت عيسىعليه‌السلام گذشت روزى در عقبه بيت المقدس بود كه آن را عقبه ((افيق )) مى گويند، ابليس عليه اللعنه به نزد آن حضرت آمد و گفت: اى عيسى! توئى آنكه بزرگى پروردگارى تو به مرتبه اى رسيده است كه بى پدر بهم رسيده اى؟

حضرت عيسى فرمود: بلكه عظمت آن كسى را است كه مرا آفريد بى پدر و آدم و حوا را آفريد بى پدر و مادر.

ابليس گفت: اى عيسى! توئى آنكه بزرگى و پروردگارى تو به آن مرتبه رسيده است كه در گهواره سخن گفتى؟

فرمود: اى ابليس! بلكه آن خداوندى عظيم است كه مرا در طفوليت به سخن آورد و اگر مى خواست مرا لال مى توانست كرد.

باز آن ملعون گفت: توئى آن كسى كه بزرگى پروردگارى تو به مرتبه اى است كه از گل مرغ مى سازى و در آن مى دمى مرغى مى شود؟

حضرت عيسى فرمود: بلكه عظمت مخصوص خداوندى است كه مرا خلق كرده است و آن مرغ را در دست من خلق مى كند.

ابليس گفت: توئى آنكه پروردگارى عظيم تو به مرتبه اى است كه بيماران شفا مى دهى؟

حضرت عيسى گفت: بلكه عظمت و بزرگى مخصوص خداوندى است كه به اذن او و امر من بيماران را شفا مى دهم، و اگر خواهد مرا بيمار مى كند.

ابليس گفت: پس تو آنى كه از عظمت خداوندى خود مرده ها را زنده مى كنى؟

حضرت گفت: كلمه عظمت مخصوص خداوندى است كه به اذن او مرده را زنده

____________________

1- احتجاج 1/110.

۲۹۲

مى كنم، و آنچه من زنده كرده ام و مرا مى ميراند و خود باقى است.

ابليس گفت: پس توئى آنكه بزرگى پروردگارى تو به آن مرتبه اى رسيده است كه بر روى آب راه مى روى و قدمت تر نمى شود و به آب فرو نمى رود؟

عيسىعليه‌السلام گفت: بلكه بزرگى مخصوص خداوندى است كه آب را براى من ذليل كرده است و اگر خواهد مرا غرق مى كند.

ابليس گفت: اى عيسى! پس توئى آنكه روزى خواهد بود كه آسمانها و زمين و هر چه در آنها است در زير پاى تو باشند و تو بر بالاى همه باشى و تدبير امور خلايق كنى و روزيهاى مردم را قسمت كنى؟

پس اين سخن آن لعين بسيار بر حضرت عيسى عظيم نمود، فرمود: سبحان الله مل ء سمواته و ارضه و مداد كلماته وزنه عرشه و رضا نفسه يعنى: ((تنزيه مى كنم خدا را از آنچه تو مى گوئى آنقدر كه آسمانهاى خدا و زمين او پر شوند و به عدد مدادهائى كه به آنها نويسند علوم نامتناهى او را به سنگينى عرش او و آنقدر كه او راضى شود)).

چون ابليس ملعون اين سخن را شنيد بى اختيار به رو دويد تا به درياى اخضر افتاد، پس زنى از جن بيرون آمد و بر كنار دريا راه مى رفت ناگاه نظرش بر شيطان افتاد كه به سجده افتاده است بر روى سنگ سختى و آب ديده نجسش جارى است، پس آن جنيه ايستاد و از روى تعجب بر او نظر مى كرد، پس گفت به او كه: واى بر تو اى ابليس! به اين طول دادن سجده چه اميد دارى؟

گفت: اى زن صالحه دختر مرد صالح! اميد دارم كه چون خدا مرا براى قسمى كه خورده است به جهنم برد، به رحمت خود بعد از آن مرا از جهنم بدر آورد.(1)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: عيسىعليه‌السلام بالا رفت بر كوهى در شام كه آن را ((اريحا)) مى گفتند، پس ابليس لعين به صورت پادشاه فلسطين به نزد او آمد گفت: اى روح الله! مرده ها را زنده كردى و كور و پيس را شفا دادى، پس خود را از اين كوه

____________________

1- امالى شيخ صدوق 170.

۲۹۳

به زير انداز.

حضرت عيسى فرمود كه: آنها را به رخصت و فرموده پروردگار خود كردم، و اين را رخصت نفرموده است كه بكنم.(1)

در حديث صحيح از آن حضرت منقول است كه: ابليس بر تلبيس پر تلبيس به نزد عيسىعليه‌السلام آمد گفت: توئى كه دعوى مى كنى كه مرده را زنده مى كنى؟

حضرت عيسى فرمود كه: بلى.

ابليس گفت: اگر راست مى گوئى خود را از بالاى ديوار به زير انداز.

عيسىعليه‌السلام فرمود: واى بر تو! بنده، پروردگار خود را تجربه نمى بايد بكند.

پس ابليس گفت: اى عيسى! آيا قادر است پروردگار تو كه جميع دنيا را در ميان تخم مرغى جا دهد بى آنكه دنيا كوچك شود و تخم مرغ بزرگ شود؟

حضرت عيسى فرمود كه: خداوند عالميان به عجز و ناتوانى موصوف نمى شود، و آنچه تو مى گوئى محال است و نمى تواند شد، و نشدن اين منافات با كمال قدرت قادر ازلى ندارد.(2)

و در حديث معتبر ديگر منقول است از امام محمد باقرعليه‌السلام كه: روزى حضرت عيسىعليه‌السلام ابليس عليه اللعنه را ديد و از او پرسيد كه: آيا از دامهاى مكر تو چيزى به من رسيده است؟

گفت: چه توانم كرد با تو و حال آنكه جده تو در وقتى كه مادر تو را زائيد گفت: پروردگارا! پناه مى دهم او را و ذريت او را از شر شيطان رجيم، و تو از ذريت اوئى.(3)

و در بعضى از كتب مذكور است كه: چون حضرت مريم به مصر وارد شد حضرت عيسى طفل بود به خانه دهقانى فرود آمد، و فقرا و مساكين را آن دهقان بسيار به خانه مى آورد، روزى مالى از او گم شد مساكين را در اين باب متهم گردانيد، حضرت مريمعليها‌السلام

____________________

1- قصص الانبياء راوندى 269.

2- قصص الانبياء راوندى 269.

3- تفسير عياشى 1/171.

۲۹۴

بسيار از اين آزرده شد، چون حضرت عيسىعليه‌السلام در آن خردسالى اندوه مادر خود را مشاهده نمود فرمود كه: اى مادر! مى خواهى بگويم مال دهقان را كى برده است؟ گفت: بلى؛ فرمود كه: آن كور و زمين گير با هم شريك شدند و اين مال را دزديدند، و كور زمين گير را برداشت و زمين گير مال را برداشت.

چون تكليف كردند كور را كه زمين گير را بردارد گفت: نمى توانم. عيسىعليه‌السلام فرمود كه: چگونه ديشب مى توانستى او را برداشت در وقت دزديدن مال، امروز نمى توانى او را برداشت؟ پس هر دو اعتراف كردند و ديگران از تهمت نجات يافتند.

روز ديگر جمعى از مهمانان به خانه دهقان وارد شدند و آب در خانه دهقان نمانده بود براى ايشان و دهقان به اين سبب اندوهناك شد، چون عيسىعليه‌السلام آن حال را مشاهده نمود رفت به حجره اى كه در آنجا سبوهاى خالى گذاشته بود، پس دست با بركت خود را بر دهان آن سبوها ماليد، همه سبوها پر از آب شدند؛ و در آن وقت دوازده سال داشت.(1)

ايضا منقول است كه: روزى در طفوليت ميان جمعى از اطفال ايستاده بود، ناگاه يكى از آن اطفال طفلى را كشت و آورد آن را در پيش پاى حضرت عيسىعليه‌السلام انداخت، چون اهل طفل آمدند او را نزد حضرت عيسى كشته يافتند، عيسىعليه‌السلام را به خانه حاكم بردند و گفتند: اين طفل كودك ما را كشته است. چون حاكم از او سؤ ال كرد گفت: من او را نكشته ام.

چون حاكم خواست كه او را آزار كند گفت: طفل كشته شده را بياوريد تا من از او بپرسم كه كى او را كشته است. چون طفل را آوردند حضرت عيسى دعا كرد تا خدا او را زنده كرد و عيسى از او پرسيد: كى تو را كشت؟

گفت: فلان طفل.

پس بنى اسرائيل از او پرسيدند: اين كه نزد تو ايستاده است كيست؟

____________________

1- عرائس المجالس 387؛ كامل ابن اثير 1/313.

۲۹۵

گفت: عيسى پسر مريم. باز افتاد و مرد.(1)

و ايضا روايت كرده اند كه: مريمعليها‌السلام آن حضرت را به صباغى داد كه رنگرزى بياموزد، پس جامه بسيارى نزد صباغ جمع شد و او را كارى پيش آمد، به عيسى گفت: اينها جامه ها است كه هر يك مى بايد به رنگى شود، و هر يك را رشته اى به آن رنگ در ميانش گذاشته ام، تا من مى آيم اينها را رنگ كن.

پس حضرت عيسى همه جامه ها را در يك خم انداخت، چون صباغ برگشت پرسيد كه: چه كردى؟

فرمود كه: رنگ كردم.

پرسيد كه: كجا گذاشتى؟

گفت: همه در ميان اين خم است.

صباغ گفت: همه را ضايع كردى؛ در خشم شد.

عيسىعليه‌السلام فرمود كه: تعجيل مكن؛ برخاست جامه ها را از خم بيرون آورد هر يك را به رنگى كه صباغ مى خواست تا همه را بيرون آورد.

پس صباغ متعجب شد دانست كه پيغمبر خداست و به آن حضرت ايمان آورد.

چون مريمعليها‌السلام عيسى را باز به شام برگردانيد در قريه ناصره قرار گرفت، و نصارى منسوب به آن قريه اند، حضرت عيسى شروع كرد به هدايت خلق و تبليغ رسالت الهى.(2)

____________________

1- عرائس المجالس 379؛ كامل ابن اثير 1/313.

2- عرائس المجالس 389؛ كامل ابن اثير 1/314.

۲۹۶

فـصـل سـوم در بـيان قصص تبليغ رسالت آن حضرت است و فرستادن رسولان به اطراف براى هدايت خلق و احوال حواريان آن حضرت است

حق تعالى مى فرمايد( وَاضْرِ‌بْ لَهُم مَّثَلًا أَصْحَابَ الْقَرْ‌يَةِ إِذْ جَاءَهَا الْمُرْ‌سَلُونَ ) (1) ((بزن اى محمد براى ايشان مثلى كه آن مثل اصحاب قريه - انطاكيه - است در وقتى كه آمدند به نزد ايشان فرستادگان حضرت عيسىعليه‌السلام، ))( أَرْ‌سَلْنَا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُوا إِنَّا إِلَيْكُم مُّرْ‌سَلُونَ ) (2) ((در وقتى كه فرستاديم بسوى ايشان دو كس را پس تكذيب كردند آن دو كس را پس تقويت كرديم آنها را به رسول سوم، پس گفتند: ما رسولان عيسى ايم بسوى شما)).

بعضى گفته اند آن دو كس ((يوحنا)) و ((شمعون )) بودند و سوم ((بولس )) بود؛ و بعضى گفته اند كه ((شمعون،)) سوم بود؛ و بعضى گفته اند دو رسول اول ((صادق )) و ((صدوق )) بودند، سوم ((سلوم )) بود.(3)

شيخ طبرسى و ثعلبى و جمعى از مفسران روايت كرده اند كه: حضرت عيسىعليه‌السلام دو رسول به شهر انطاكيه فرستاد كه ايشان را هدايت كنند، چون نزديك به شهر رسيدند مرد پيرى را ديدند كه گوسفندى چند را مى چراند، و او حبيب نجار مؤ من آل يس بود، پس بر

____________________

1- سوره يس: 13.

2- سوره يس: 14.

3- مراجعه شود به مجمع البيان 4/418؛ تفسير بغوى 4/8؛ عرائس المجالس 404.

۲۹۷

او سلام كردند، حبيب گفت: شما كيستيد؟ گفتند: مائيم رسولان حضرت عيسىعليه‌السلام، و او مى خواند شما را از عبادت بتها به عبادت خداوند رحمان گفت: آيا با خود آيتى داريد؟ گفتند: بلى، شفا مى دهيم بيماران را و كور و پيس را. گفت: من پسرى دارم كه سالها است بيمار است. گفتند: ببر ما را به خانه تا او را مشاهده نمائيم. جون ايشان را به خانه برد، دست بر سر او كشيدند در ساعت به قدرت خدا شفا يافت و برخاست.

آن خبر در شهر منتشر شد و بيمار بسيار را شفا دادند، و ايشان پادشاهى داشتند كه او را ((شلاحن )) مى گفتند از پادشاهان روم بود و بت مى پرستيد، چون خبر ايشان به پادشاه رسيد ايشان را طلبيد، پرسيد: كيستيد شما؟ گفتند: ما را عيسى پيغمبر خدا فرستاده است. گفت: معجزه شما چيست؟ گفتند: آمده ايم كه تو را منع كنيم از عبادت بتى چند كه نه مى شنوند و نه مى بينند، و امر نمائيم به عبادت خداوندى كه مى شنود و مى بيند. پادشاه گفت: مگر ما را خدائى بغير از اين بتها هست؟ گفتند: بلى، آن كس كه تو را و خداهاى تو را آفريده است. گفت: برخيزيد تا من در امر شما فكرى بكنم. چون ايشان در آن شهر امثال اين سخنان بسيار گفتند، پادشاه امر كرد كه ايشان را حبس كردند.(1)

و على بن ابراهيم و غير او به سند حسن و معتبر از امام محمد باقرعليه‌السلام روايت كرده اند كه در تفسير اين آيات فرمود كه: خدا دو كس را مبعوث گردانيد بسوى اهل انطاكيه پس مبادرت كردند به گفتن امرى چند كه ايشان منكر آنها بودند، پس بر ايشان خشونت و غلظت كردند و ايشان را حبس نمودند در بتخانه خود، پس حق تعالى رسول سوم را فرستاد و داخل شهر شد و گفت: مرا راه بنمائيد به در خانه پادشاه، چون به در خانه پادشاه رسيد گفت: من مردى ام كه عبادت مى كردم در بيابانى و مى خواهم كه خداى پادشاه را بپرستم، چون سخن او را به پادشاه رسانيدند گفت: ببريد او را بسوى بتخانه تا خداى ما را بپرستد.

____________________

1- مجمع البيان 4/419؛ تفسير قرطبى 15/15؛ عرائس المجالس 404، و در آن به جاى ((شلاحن )) ((سلاحين )) آمده است، و در بقيه مصادرى كه ذكر شد نام پادشاه نيامده است.

۲۹۸

پس يك سال با آن دو پيغمبر سابق در بتخانه اى ماندند و عبادت خدا در آن موضع كردند، چون به آن دو رسول رسيد گفت: به اين نحو مى خواهيد جمعى را از دينى به دينى بگردانيد به خشونت و درشتى؟! چرا رفق و مدارا نكرديد؟ پس به ايشان گفت كه: شما اقرار مكنيد كه مرا مى شناسيد.

پس او را به مجلس پادشاه بردند، پادشاه به او گفت: شنيده ام كه خداى مرا مى پرستيدى، پس تو برادر من در دين و رعايت تو بر من لازم است، از من بطلب هر حاجت كه دارى.

گفت: اى پادشاه! مرا حاجتى نيست و ليكن دو شخص را در بتخانه ديدم، اينها كيستند؟

پادشاه گفت: اينها دو مردند آمده بودند كه دين مرا باطل گردانند و مرا دعوت مى كردند بسوى عبادت خداى آسمانى.

گفت: اى پادشاه! خوب است كه به ايشان مباحثه نيكوئى بكنيم، اگر حق با ايشان باشد ما متابعت ايشان بكنيم، اگر حق با ما باشد آنها نيز به دين ما درآيند و آنچه از براى ماست از براى ايشان باشد و آنچه بر ماست بر ايشان باشد.

پس پادشاه فرستاده ايشان را طلبيد، پس مصاحب ايشان به ايشان گفت: براى چه آمده ايد شما به اين شهر؟

گفتند: آمده ايم كه پادشاه را بخوانيم به عبادت خداوندى كه آسمانها و زمين را آفريده است و خلق مى كند در رحمها آنچه مى خواهد و صورت مى بخشد به هر نحو كه مى خواهد و درختها را او رويانيده است و ميوه ها را او آفريده است و باران را او مى فرستد از آسمان

پس به ايشان گفت: آن خدا كه شما ما را به عبادت او مى خوانيد اگر كورى را حاضر گردانم قادر هست كه او را بينا كند؟

گفتند: اگر ما دعا كنيم كه بكند، اگر خواهد مى كند.

گفت: اى پادشاه! بگو نابينائى را بياورند كه هرگز چيزى نديده باشد.

چون او را حاضر كردند، به آن دو رسول گفت كه: بخوانيد خداى خود را تا چشم اين

۲۹۹

كور را روشن كند اگر راست مى گوئيد.

پس برخاستند و دو ركعت نماز كردند و دعا كردند، همان ساعت چشم او گشوده شد و به آسمان نظر كرد.

پس گفت: اى پادشاه! بفرما تا كور ديگر بياورند، چون آوردند به سجده رفت و دعا كرد، چون سر برداشت آن كور نيز بينا شد.

پس به پادشاه گفت: اگر آنها يك حجت آوردند، ما هم يك حجت در برابر آن آورديم، اكنون بفرما شخصى را بياورند كه زمين گير شده باشد و حركت نتواند كرد، چون حاضر كردند به ايشان گفت: دعا كنيد تا خداى شما اين بيمار را شفا دهد.

باز ايشان نماز كردند و دعا كردند، خدا او را شفا داد و برخاست و روان شد. پس گفت: اى پادشاه! بفرما كه زمين گير ديگر بياورند، چون آوردند خود دعا كرد و او هم شفا يافت.

پس گفت: اى پادشاه! آنها دو حجت آوردند ما هم در برابر ايشان آورديم، اما يك چيز مانده است كه اگر ايشان مى كنند من در دين ايشان داخل مى شوم. پس گفت: اى پادشاه! شنيده ام كه يك پسر داشته اى و مرده است، اگر خداى ايشان او را زنده كند من در دين ايشان داخل مى شوم.

پس پادشاه گفت: اگر او را زنده كنند من نيز در دين ايشان داخل مى شوم.

پس به ايشان گفت: يك چيز باقى مانده، پسر پادشاه مرده است اگر دعا كنيد كه خداى شما او را زنده كند ما در دين شما داخل مى شويم.

پس ايشان به سجده رفتند، و سجده طولانى كردند و سر برداشتند و گفتند به پادشاه كه: جمعى را بفرست بسوى قبر پسرت كه انشاء الله از قبر بيرون آمده است.

پس مردم دويدند بسوى قبر پسر پادشاه ديدند كه از قبر بيرون آمده است و خاك از سر خود مى افشاند، چون او را به نزد پادشاه آوردند او را شناخت پرسيد كه: چه حال دارى اى فرزند؟

گفت: مرده بودم ديدم كه دو شخص نزد پروردگار من در اين وقت در سجده بودند و سؤ ال مى كردند كه خدا مرا زنده گرداند، و مرا به دعاى ايشان زنده گردانيد.

۳۰۰