حيات القلوب تاريخ پيامبران جلد ۲

حيات القلوب تاريخ پيامبران 0%

حيات القلوب تاريخ پيامبران نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 559

حيات القلوب تاريخ پيامبران

نویسنده: علامه مجلسى
گروه:

صفحات: 559
مشاهدات: 36133
دانلود: 3085


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 559 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 36133 / دانلود: 3085
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاريخ پيامبران

حيات القلوب تاريخ پيامبران جلد 2

نویسنده:
فارسی

را در دنيا و آخرت به او دادم به سبب اين كلمات.(1)

و به سند معتبر از امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه: چون عيسىعليه‌السلام را به آسمان بردند پيراهنى از پشم پوشيده بود كه مريمعليها‌السلام رشته و بافته و دوخته بود، چون به آسمان رسيد از حق تعالى ندا شنيد: اى عيسى! بينداز از خود زينت دنيا را.(2)

و در حديث موثق از حضرت امام رضاعليه‌السلام منقول است كه: مشتبه نشد امر كشته شدن و مردن احدى از پيغمبران و حجتهاى خدا بر مردم بغير از عيسى بن مريمعليه‌السلام، زيرا كه او را زنده از زمين بالا بردند و روحش را در ميان آسمان و زمين قبض كردند، و چون به آسمان رسيد حق تعالى روحش را به بدنش برگردانيد چنانچه حق تعالى مى فرمايد( إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَرَ‌افِعُكَ إِلَيَّ ) (3) و از عيسىعليه‌السلام حكايت مى نمايد:( فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنتَ أَنتَ الرَّ‌قِيبَ عَلَيْهِمْ ) (4) پس هر دو آيه دلالت مى كند بر وفات آن حضرتعليه‌السلام .(5) و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: نازل خواهد شد بر حضرت صاحب الامرعليه‌السلام وقتى كه ظاهر شود نه هزار ملك و سيصد و سيزده ملك كه با عيسىعليه‌السلام بودند در وقتى كه خدا او را به آسمان برد.(6) و به اسانيد معتبره از امام محمد باقر و امام جعفر صادقعليهما‌السلام منقول است كه: در حضرت صاحب الامرعليه‌السلام سنت چهار پيغمبر است، يكى سنت عيسىعليه‌السلام كه مى گويند مرد يا كشته شد و نمرده است و كشته نشده است.(7)

و در حديث معتبر از حضرت امام رضاعليه‌السلام منقول است كه: چون يهود خواستند عيسىعليه‌السلام را بكشند، خدا را خواند و سوگند داد بحق ما اهل بيت، پس خدا او را از كشتن

____________________

1- قصص الانبياء راوندى 276.

2- تفسير عياشى 1/175.

3- سوره آل عمران: 55.

4- سوره مائده: 117.

5- عيون اخبار الرضا 1/215.

6- غيبت نعمانى 364.

7- كمال الدين و تمام النعمه 326 و 350؛ غيبت شيخ طوسى 60 و 264؛ اعلام الورى 428.

۳۸۱

نجات داد و به آسمان برد.(1)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: امت عيسىعليه‌السلام بعد از او هفتاد و دو فرقه شدند، كه يك فرقه نجات يافتند و هفتاد و يك فرقه به جهنم رفتند.(2)

و در حديث معتبر ديگر وارد شده است كه حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام اعلم علماى يهود و اعلم علماى نصارى را طلبيد و فرمود: از شما چيزى سؤ ال مى كنم كه بهتر از شما مى دانم، پس مپوشانيد و آنچه حق است بگوئيد، پس نزديك طلبيد عالم نصارى را و فرمود: تو را سوگند مى دهم بخدائى كه انجيل را بر عيسىعليه‌السلام فرستاد و در پاى او بركت قرار داد و كور و پيس را به دست او شفا مى داد و مرده را براى او زنده مى كرد و از گل مرغ مى ساخت و براى او در آن روح مى دميد و خبر مى داد به آنچه مى خوردند و ذخيره مى كردند كه بگوئى بنى اسرائيل بعد از عيسى چند فرقه شدند؟

گفت: نبودند مگر يك فرقه!

فرمود: دروغ گفتى، بحق خدائى كه بجز او خداوندى نيست سوگند مى خورم كه هفتاد و دو فرقه شدند و همه در آتشند بجز يك فرقه كه نجات يافتند چنانچه حق تعالى مى فرمايد( مِّنْهُمْ أُمَّةٌ مُّقْتَصِدَةٌ وَكَثِيرٌ‌ مِّنْهُمْ سَاءَ مَا يَعْمَلُونَ ) .(3) (4)

ابن بابويهرحمه‌الله روايت كرده است كه: حضرت مسيحعليه‌السلام چندى غيبت از قوم خود اختيار نمود كه در زمين سياحت مى كرد و مى گرديد و قوم او و شيعيان او نمى دانستند كه در كجا است، پس ظاهر شد و وصى گردانيد شمعون بن حمون را، چون شمعون به رحمت الهى واصل شد و غائب گرديدند حجتهاى بعد از او و طلب كردن جباران ايشان را شديد شد و بليه بر مؤ منان عظيم شد و دين خدا مندرس شد و حقوق ضايع شد و واجبات و

____________________

1- قصص الانبياء راوندى 206.

2- خصال 585.

3- سوره مائده: 66.

4- تفسير عياشى 1/330.

۳۸۲

سنتها از ميان مردم برطرف شد و مردم پراكنده شدند در مذهب و هر يك به جانبى رفتند و امر دين بر اكثر مردم مشتبه شد، و مدت اين غيبت دويست و پنجاه سال شد.(1)

و به سند صحيح از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: مردم بعد از عيسىعليه‌السلام دويست و پنجاه سال ماندند كه حجت و امام ظاهرى نداشتند و حجت ايشان غائب بود.(2)

در حديث صحيح ديگر از آن حضرت مروى است كه: ميان عيسى و محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله پانصد سال فاصله بود و از اين پانصد سال دويست و پنجاه سال بود كه پيغمبرى و امامى ظاهر نبود.

راوى پرسيد: پس چه مى كردند؟

فرمود: به دين عيسى متمسك بودند و به آن عمل مى كردند آنها كه مؤ من بودند.

و فرمود كه: هرگز زمين خالى از پيغمبر يا امام نمى باشد و ليكن گاهى ظاهرند و گاهى مخفى.(3)

مؤ لف گويد: از طريق خاصه و عامه متواتر است كه حضرت عيسىعليه‌السلام در زمان مهدى آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله از آسمان به زير خواهد آمد و در عقب آن حضرت نماز خواهد كرد و از انصار آن حضرت خواهد بود چنانچه بعد از اين مذكور خواهد شد انشاء الله تعالى.

حق تعالى مى فرمايد( وَإِنَّهُ لَعِلْمٌ لِّلسَّاعَةِ فَلَا تَمْتَرُ‌نَّ بِهَا ) (4) و اكثر مفسران گفته اند: يعنى بدرستى كه فرود آمدن عيسى از آسمان از علامات قيامت است پس شك مكنيد در قيامت.(5)

و در جاى ديگر فرموده است (وَإِن مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ ) (6) و اكثر

____________________

1- كمال الدين و تمام النعمه 160.

2- كمال الدين و تمام النعمه 161.

3- كمال الدين و تمام النعمه 161.

4- سوره زخرف: 61.

5- مجمع البيان 5/54؛ تفسير فخر رازى 27/222؛ تفسير قرطبى 16/105.

6- سوره نساء: 159.

۳۸۳

مفسران گفته اند: مراد آن است كه نيستند هيچيك از اهل كتاب - يعنى يهود نصارى - مگر آنكه ايمان خواهند آورد به عيسى قبل از مردن او در وقتى كه آن حضرت از آسمان فرود آيد در زمان مهدىعليه‌السلام، بعضى گفته اند: اين مخصوص جمعى است از يهود و نصارى كه در آن زمان خواهند بود و ممكن است چنانچه لفظ آيه ظاهرا عام است و مراد همه ايشان باشند و در رجعت همه برگردند و ببينند كه عيسى اقرار به ملت پيغمبر آخر الزمانصلى‌الله‌عليه‌وآله مى كند و متابعت صاحب الامرعليه‌السلام مى نمايد و ايمان آن وقت فايده به حال ايشان نخواهد داد.(1)

چنانچه به سند معتبر منقول است كه: حجاج، شهر بن حوشب را طلبيد و از تفسير اين آيه از او پرسيد و گفت: عاجز شده ام از تفسير اين آيه، و من مكرر يهودى و نصارى را كشته ام و نظر كرده ام لب خود را حركت نمى دهد تا مى ميرد، پس چگونه ايمان مى آورد؟

شهر بن حوشب گفت: اى امير! معنى اين آيه آن نيست كه تو فهميده اى، بلكه مراد آن است كه عيسىعليه‌السلام قبل از قيامت از آسمان به دنيا خواهد آمد و هر صاحب ملتى كه باشد از يهودان و غير ايشان به او ايمان خواهند آورد، و پشت سر مهدىعليه‌السلام نماز خواهد كرد.

حجاج گفت: اين تفسير را از كى شنيدى؟

گفت: از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام .

گفت: اين علم را از چشمه صافى گرفته اى.(2)

به سند معتبر از امام حسن مجتبىعليه‌السلام منقول است كه: بعد از اين هيچيك از ما اهل بيت نخواهند بود مگر آنكه بيعت ظالمى كه در زمان او باشد در گردن او خواهد بود مگر قائم كه امام دوازدهم است و روح الله عيسى بن مريم پشت سر او نماز خواهد كرد كه او با ظالمى بيعت نخواهد نمود.(3)

و در حديث معتبر ديگر از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه فرمود: بر مردم زمانى

____________________

1- مجمع البيان 2/137؛ رجوع شود به تفسير كشاف 1/588 و تفسير طبرى 4/356.

2- مجمع البيان 2/137؛ تفسير قمى 1/158.

3- كمال الدين و تمام النعمه 316؛ اعلام الورى 426؛ فرائد السمطين 2/124.

۳۸۴

خواهد آمد كه ندانند خدا چيست و توحيد الهى چه معنى دارد تا آنكه دجال بيرون آيد و عيسىعليه‌السلام از آسمان فرود آيد و دجال را بكشد و پشت سر حضرت قائمعليه‌السلام نماز بكند، و اگر ما بهتر از پيغمبران نمى بوديم عيسى پشت سر ما نماز نمى كرد.(1)

و در حديث معتبر ديگر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله منقول است كه فرمود: مهدى از فرزندان من خواهد بود، و چون بيرون آيد عيسى از آسمان فرود آيد براى نصرت و يارى او و او را پيش دارد و در عقب او نماز بكند.(2)

____________________

1- تفسير فرات كوفى 139.

2- امالى شيخ صدوق 181؛ احتجاج 1/107.

۳۸۵
۳۸۶

بـاب بـيـست و نهم در بيان قصه هاى ارميا و دانيال و عزيرعليهم‌السلام و غرائب قصص بخت نصر است

۳۸۷
۳۸۸

حق تعالى مى فرمايد( أَوْ كَالَّذِي مَرَّ‌ عَلَىٰ قَرْ‌يَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَىٰ عُرُ‌وشِهَا ) (1) كه ترجمه لفظيش آن است كه: ((آيا ديده ايد مانند كسى كه گذشت بر قريه اى كه آن خالى بود و ديوارهايش بر سقفهايش افتاده بود و خراب شده بود؟،)) بعضى گفته اند او عزير بود چنانچه از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است؛ و بعضى گفته اند ارميا بود چنانچه از حضرت باقرعليه‌السلام منقول است. و آن قريه بعضى گفته اند بيت المقدس بود كه بخت نصر خراب كرده بود؛ و بعضى گفته اند ارض مقدسه بود؛ و بعضى گفته اند آن قريه اى بود كه پيش مذكور شد و چند هزار كس از آن گريختند از ترس مرگ و همه مردند.(2)

( قَالَ أَنَّىٰ يُحْيِي هَـٰذِهِ اللَّـهُ بَعْدَ مَوْتِهَا ) (3) ((گفت: كى يا چگونه خدا زنده خواهد كرد اين شهر و اهلش را بعد از خراب شدن و مردن ايشان؟!)) و اين را بر وجه انكار نگفت بلكه از براى بيان عظمت و قدرت الهى گفت يا مى خواست بداند كيفيت زنده شدن ايشان را مانند حضرت ابراهيمعليه‌السلام به سبب آنكه ظاهر آيه موهم ضعف اعتقاد است.

بعضى از مفسران گفته اند: اين عزبر و ارميا نبود بلكه مرد كافرى بود،(4) و اين مخالف احاديث بسيار است.

( فَأَمَاتَهُ اللَّـهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ ) (5) ((پس خدا ميراند او را صد سال پس زنده كرد او را،))

____________________

1- سوره بقره: 259.

2- مجمع البان 1/370.

3- سوره بقره: 259.

4- تفسير فخر رازى 7/30.

5- سوره بقره: 259.

۳۸۹

( قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ ) (1) چون زنده شد گمان كرد كه در خواب بوده و بيدار شده است ((از او پرسيدند: چند مدت است در اين مكان مكث كردى؟ گفت: يك روز - و در اول روز خوابيده بود، چون نظر كرد ديد هنوز آفتاب غروب نكرده است و آخر روز است گفت: - بلكه بعضى از روز،)) و گوينده سخن با او بعضى گفته اند خدا بود و ندا از آسمان به او رسيد؛ بعضى گفته اند ملكى بود يا پيغمبرى بود يا مرد معمرى بود كه او را شناخت بعد از زنده شدن،(2) ( قَالَ بَل لَّبِثْتَ مِائَةَ عَامٍ ) (3) ((گفت: بلكه صد سال در اين مكان مانده اى و مرده اى و الحال زنده شده اى،))( فَانظُرْ‌ إِلَىٰ طَعَامِكَ وَشَرَ‌ابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ ) (4) ((پس نظر كن به خوردنى و آشاميدنى خود كه هيچ تغيير نيافته است )).

و منقول است كه: چون به اين مكان آمد انگورى و انجيرى و آب انگورى همراه داشت و اينها با اين لطافت در مدت صد سال هيچ متغير نشده بودند به قدرت الهى،(5) ( وَانظُرْ‌ إِلَىٰ حِمَارِ‌كَ (6) ) ((و نظر كن بسوى درازگوش خود)) كه چگونه پوسيده و استخوانهايش از هم ريخته است،( وَلِنَجْعَلَكَ آيَةً لِّلنَّاسِ (7) ) ((و براى اين تو را ميرانديم در اين مدت و زنده نموديم كه آيتى باشى براى مردم )) بر حقيقت زنده شدن ايشان در قيامت،( وَانظُرْ‌ إِلَى الْعِظَامِ كَيْفَ نُنشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْمًا ) (8) ((و نظر كن بسوى استخوانهاى پوسيده كه چگونه اجزايش را بر روى يكديگر بلند مى كنيم و متصل مى كنيم و بعد از آن لباس گوشت بر روى استخوانها مى كشيم )).

اكثر گفته اند حق تعالى حمار او را در نظر او زنده كرد تا ببيند خدا چگونه مرده را زنده

____________________

1- سوره بقره: 259.

2- مجمع البيان 1/370.

3- سوره بقره: 259.

4- سوره بقره: 259.

5- مجمع البيان 1/370.

6- سوره بقره: 259.

7- سوره بقره: 259.

8- سوره بقره: 259

۳۹۰

مى كند، و بعضى گفته اند اول خدا چشم او را درست كرد و نظر مى كرد به استخوانهاى پراكنده شده خود كه جمع شدند و متصل شدند و گوشت و پوست بر روى آنها روئيد،(1) ( فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّـهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ )(2) ((پس چون ظاهر شد بر او گفت: مى دانم كه خدا بر همه چيز قادر و توانا است )) يعنى پيشتر مى دانستم، يا اكنون علم من زياده شد.

و به سندهاى صحيح و حسن از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: چون بنى اسرائيل معصيت بسيار كردند و تجاوز از امر پروردگار خود نمودند حق تعالى خواست بر ايشان مسلط گرداند كسى را كه ايشان را ذليل گرداند و بكشد، پس وحى نمود بسوى حضرت ارمياعليه‌السلام كه: اى ارميا! بگو بنى اسرائيل را كه چيست آن شهرى كه آن را برگزيده ام از ميان شهرها و در آن شهر درختهاى نيكو كشته ام و از هر درخت غريب زبونى آن را پاك كرده ام، پس متغير شد احوال آن شهر و به عوض درختهاى نيكو درخت خرنوب كه زبون ترين درختها است از آن شهر روئيد؟

چون ارميا اين سخن را به علماى بنى اسرائيل نقل كرد، گفتند: براى ما معنى اين سخن را بيان فرما، پس ارميا هفت روز روزه داشت و دعا كرد، خدا به او وحى فرمود: آن شهر بيت المقدس است و آن درختها كه در آن رويانيده ام بنى اسرائيلند كه در آن شهر ساكن گردانيده ام، و چون معصيت من كردند و دين مرا تغيير دادند و بدل كردند شكر نعمت مرا به كفران پس سوگند مى خورم بذات مقدس خود كه ايشان را امتحان مى كنم به فتنه عظيمى كه دانايان در آن حيران بمانند، و مسلط خواهم نمود بر ايشان از بندگان خود كسى را كه از همه كس ولادتش بدتر و خوردنش بدتر بوده باشد، پس بر ايشان مسلط خواهد شد و مردان ايشان را خواهد كشت و حرمت ايشان را اسير خواهد كرد و بيت المقدس كه خانه شرف و عزت ايشان است و به آن فخر مى كنند خراب خواهد كرد و سنگى كه به آن فخر

____________________

1- مجمع البيان 1/370؛ تفسير فخر رازى 7/38.

2- سوره بقره: 259.

۳۹۱

مى كنند بر همه عالم در مزبله ها خواهد افكند و تا صد سال چنين خواهد بود.

چون ارميا اين خبر را به علماى بنى اسرائيل رسانيد گفتند: اى ارميا! بار ديگر از خدا سؤ ال كن كه فقرا و مساكين و ضعيفان چه گناه دارند كه چنين بلائى را بر ايشان مسلط مى گرداند؟ پس ارميا هفت روز ديگر روزه داشت، خدا وحى نفرمود به او، پس هفت روز ديگر روزه داشت و بعد از هفت روز لقمه اى از طعام تناول كرد و باز وحى به او نرسيد، هفت روز ديگر روزه داشت پس خدا وحى فرمود به او كه: اى ارميا! دست بردار از اين سخن و اگر نه روى تو را به پشت برمى گردانم، آيا مى خواهى شفاعت كنى در امرى كه مقدر و حتم كرده ام؟! پس وحى نمود كه: بگو به ايشان كه گناه شما اين است كه گناه را ديديد و انكار نكرديد.

پس ارميا عرض كرد: پروردگارا! به من اعلام فرما كيست آنكه او را مسلط خواهى كرد تا بروم به نزد او و براى خود و اهل بيت خود امانى از او بگيرم.

حق تعالى فرمود: برو به فلان موضع و خواهى ديد پسرى كه از همه كس مزمن تر و مبتلاتر است، ولادتش از همه كس خبيث تر است - يعنى ولد الزنا است - و غذايش از همه كس بدتر است.

چون ارميا به آن موضع آمد ديد كه پسرى در كاروانسرائى زمين گير شده است و او را در مزبله انداخته اند در ميان كاروانسرا، مادرى دارد كه او را تربيت مى كند و نان خشك را در كاسه ريزه مى كند و شير خوك را بر روى آن مى دوشد و به نزديك آن پسر مى آورد و او مى خورد! ارميا گفت: آن كه خدا فرمود البته اين خواهد بود، پس به نزديك آن پسر رفت و از او پرسيد: چه نام دارى؟

گفت: بخت نصر.

پس ارميا دانست كه اوست، و او را معالجه تا به اصلاح آمد، پس به او فرمود: مرا مى شناسى؟

گفت: نه، اينقدر مى دانم مرد صالحى هستى.

فرمود: منم ارميا پيغمبر بنى اسرائيل و خدا مرا خبر داده است كه تو بر بنى اسرائيل

۳۹۲

مسلط خواهى شد و مردان ايشان را خواهى كشت و چنين و چنان خواهى كرد.

چون بخت نصر اين سخن را شنيد به آن حال نخوتى در او بهم رسيد! ارمياعليه‌السلام فرمود: نامه امانى براى من بنويس، پس نامه امان را نوشت و به آن حضرت داد، و مى رفت به كوهها و هيزم جمع مى كرد و مى آورد و مى فروخت در شهر و معاش مى كرد؛ پس مردم را به جنگ بنى اسرائيل دعوت كرد و مسكن بنى اسرائيل بيت المقدس بود، و چون جمعى به او اتفاق كردند با لشكر خود متوجه بيت المقدس شد و مردم بسيار از اطراف و نواحى گرد او جمع شدند.

چون خبر به ارمياعليه‌السلام رسيد كه او متوجه بيت المقدس شده بر سر راه او آمد و از بسيارى لشكر او نتوانست خود را به او برساند، پس نامه را بر سر چوبى كرد بلند نمود، بخت نصر گفت: تو كيستى؟ فرمود: من ارمياى پيغمبرم كه تو را بشارت دادم كه بر بنى اسرائيل مسلط خواهى شد، و اين نامه امانى است كه براى من نوشتى.

گفت: تو را امان دادم اما امان اهل بيت تو موقوف است بر اينكه تيرى مى اندازم از اينجا بسوى بيت المقدس، اگر تير من به بيت المقدس برسد با وجود اين راه دور پس ايشان را امان نمى دهم، و اگر نرسد امان مى دهم؛ و چون تير انداخت باد تيرش را برد تا بند شد در بيت المقدس! گفت: ايشان را امان نمى دهم.

پس چون بيت المقدس را فتح كرد و داخل شد كوهى از خاك در ميان شهر ديد و در ميان آن كوه خونى ديد كه مى جوشد و هر چند خاك بر آن مى ريزند باز مى جوشد و از خاك بيرون مى آيد! پرسيد: اين چه خون است؟

گفتند: خون پيغمبرى است از پيغمبران خدا كه پادشاهان بنى اسرائيل او را كشتند و از روزى كه شهيد شده است تا امروز اين خون مى جوشد و هر چند خاك بر آن مى ريزند از خاك بيرون مى آيد، و آن خون حضرت يحيى بن زكرياعليه‌السلام است و در زمان او پادشاه جبارى بود كه زنا مى كرد با زنان بنى اسرائيل، هرگاه به حضرت يحيىعليه‌السلام مى گذشت آن حضرت به او مى فرمود: از خدا بترس اى پادشاه كه حلال نيست بر تو اين كار كه مى كنى،

۳۹۳

پس يكى از زنان كه با آنها زنا مى كرد در وقتى كه آن ملعون مست بود به او گفت: اى پادشاه! يحيى را بكش، پس آن ملعون امر كرد كه بروند و سر يحيىعليه‌السلام را بياورند، چون آن حضرت را شهيد كردند و سر مباركش را در طشتى گذاشتند و به نزد آن ملعون آوردند آن سر مطهر با او سخن مى گفت و مى فرمود: از خدا بترس كه حلال نيست آنچه تو مى كنى، پس خون جوشيد و از طشت بيرون آمد و بر زمين ريخت و مى جوشيد و ساكن نمى شد تا وقتى كه بخت نصر داخل بيت المقدس شد؛ و ميان شهادت آن حضرت و خروج بخت نصر صد سال فاصله بود، پس بخت نصر داخل هر شهر از شهرهاى بنى اسرائيل كه مى شد مردان و زنان و اطفال و حيوانات ايشان را مى كشت و باز آن خون مى جوشيد تا آنكه همه را فانى كرد، پس پرسيد: آيا احدى از بنى اسرائيل در اين بلاد مانده است؟

گفتند: پير زالى از ايشان در فلان موضع هست. پس آن زن را طلبيد و چون سرش را در ميان آن خون بريد خون از جوشيدن ساكن شد، و اين زن آخر آنها بود كه از بنى اسرائيل كشت، پس رفت بسوى بابل و در آنجا شهرى بنا كرد و در آن شهر اقامت نمود و چاهى كند و دانيال را با شير ماده اى در آن چاه افكند، پس آن شير گل آن چاه را مى خورد و دانيال شير آن را مى خورد تا آنكه مدتى بر اين حال ماند، پس خدا وحى فرمود بسوى پيغمبرى كه در بيت المقدس بود كه: اين خوردنى و آشاميدنى را براى دانيال ببر و سلام مرا به او برسان

آن پيغمبر گفت: پروردگارا! در كجا است دانيال؟

وحى به او رسيد كه: دانيال در چاهى است در فلان موضع از بابل.

پس پيغمبر بر سر آن چاه رفت و گفت: اى دانيال!

فرمود: لبيك، صداى غريبى مى شنوم!

گفت: پروردگارت تو را سلام مى رساند و اين خوردنى و آشاميدنى را براى تو فرستاده است؛ و آنها را به چاه فرو فرستاد. پس آن حضرت گفت: الحمدلله الذى لا ينسى من ذكره، الحمدلله الذى لا يخيب من دعاه، الحمدلله الذى من توكل عليه كفاه، الحمدلله الذى من وثق به لم يكله الى غيره،

۳۹۴

الحمدلله الذى يحزى بالاحسان احسانا، الحمدلله الذى يجزى بالصبر نجاه، الحمدلله الذى يكشف ضرنا عند كربتنا، و الحمدلله الذى هو ثقتنا حين تنقطع الحيل منا، و الحمدلله الذى هو رجاونا حين ساء ظننا باعمالنا يعنى: ((حمد مى كنم خداوندى را كه فراموش نمى كند هر كه او را ياد كند، سپاس مى كنم خداوندى را كه نااميد نمى كند كسى را كه او را بخواند، حمد مى كنم خداوندى را كه هر كه بر او توكل كند كفايت امور او مى كند، سپاس مى گويم خداوندى را كه هر كه بر او اعتماد كند او را به ديگران وا نمى گذارد، حمد مى كنم خداوندى را كه جزا مى دهد به نيكى جزاى نيك، سپاس خداوندى را سزاست كه جزا مى دهد به صبر كردن، نجات از مخاوف و مهالك دنيا و عقبى، حمد خداوندى را رواست كه برطرف مى كند بدحالى ما را نزد كربت و شدت ما، حمد مى كنم خداوندى را كه محل اعتماد ماست هرگاه گسسته شود چاره ها از ما، حمد مى كنم خداوندى را كه اميدگاه ماست در هنگامى كه بد شود گمان ما به سبب كرده هاى ما)). پس بخت نصر در خواب ديد كه گويا سرش از آهن است و پاهايش از مس است و سينه اش از طلا است! منجمان را طلبيد و گفت: بگوئيد كه من چه خواب ديده ام؟

گفتند: نمى دانيم و ليكن بگو چه ديده اى تا ما براى تو تعبير كنيم.

بخت نصر گفت: در اين مدت هر سال مبلغى به شما مى دهم و شما نمى دانيد كه من چه در خواب ديده ام؟ و امر كرد همه را گردن زدند! پس بعضى از اركان دولت او عرض كردند: آنچه تو مى خواهى آن كسى كه به چاه افكنده اى مى داند، زيرا از آن وقت كه او را به چاه انداخته اى تا حال زنده است و شير به او ضرر نرسانده است و شير گل مى خورد و او را شير مى دهد، پس فرستاد و آن حضرت را طلبيد و گفت: بگو من چه خواب ديده ام! فرمود: چنين خواب ديده اى. گفت: راست است، اكنون بگو تعبيرش چيست؟ فرمود كه: تعبير خواب تو آن است كه پادشاهى تو به آخر رسيده است و سه روز ديگر كشته خواهى شد و مردى از اهل فارس تو را مى كشد!

گفت: من هفت شهر بر دور يكديگر ساخته ام و بر هر شهر نگاهبانان بسيار مقرر كرده ام

۳۹۵

و به اين نيز راضى نشده ام تا آنكه صورت مرغابى از مس بر در دروازه ها تعبيه نموده ام كه هر غريبى داخل مى شود فرياد مى كند تا او را بگيرند.

دانيال فرمود: چنين خواهد شد كه من گفتم.

بخت نصر لشكر خود را متفرق نمود و حكم كرد هر كسى را كه ببينند بكشند هر كه باشد، و دانيال در اين وقت نزد او نشسته بود گفت: در اين سه روز تو را از خود جدا نمى كنم، پس اگر سه روز گذشت و من كشته نشدم تو را مى كشم! پس پسين روز سوم شد غمى او را عارض شد و بيرون آمد و غلامى داشت از اهل فارس كه او را فرزند خود خوانده بود و نمى دانست از اهل فارس است، چون بيرون آمد آن غلام را ديد پس شمشير خود را به او داد و گفت: هر كه را ببينى بكش اگر چه من باشم غلام شمشير را گرفت و ضربتى به او زد و او را به جهنم واصل كرد.

اما ارمياعليه‌السلام بعد از كشتن بنى اسرائيل از بيت المقدس بيرون آمد و بر حمارى سوار شد و انجير و آب انگور براى توشه خود برداشت، پس نظر كرد به درندگان صحرا و درندگان دريا و درندگان هوا كه بدن كشتگان را مى خوردند، پس ساعتى فكر كرد و گفت: آيا چگونه خدا اين مردگان را زنده مى كند كه درندگان بدن ايشان را خوردند؟ خدا در همان موضع قبض روحش نمود، بعد از صد سال او را زنده كرد. چون حق تعالى بر بنى اسرائيل ترحم نمود و بخت نصر را هلاك كرد، بنى اسرائيل را به دنيا برگرداند و آن كه صد سال مرده بود و زنده شد ارمياعليه‌السلام بود. و عزبر چون بخت نصر پادشاه شد و بر بنى اسرائيل مسلط شد از او گريخت و در ميان چشمه آبى رفت و غائب شد در آنجا، پس خدا اول عضوى كه از ارميا زنده كرد ديده هاى او بود در ميان سفيدى چشم او كه مانند سفيده تخم مرغ بود و مى ديد چيزها را، پس خدا وحى كرد بسوى او كه: چندگاه است در اين موضع هستى؟

عرض كرد: يك روز. پس چون ديد آفتاب بلند شده است گفت: بعضى از يك روز.

حق تعالى فرمود: بلكه صد سال در اينجا مانده اى، پس نظر كن بسوى انجير و آب انگور كه در اين مدت متغير نشده اند، و نظر كن به حمار خود كه چگونه پوسيده است و

۳۹۶

نظر كن كه چگونه آن را و تو را زنده مى كنم.

پس ديد كه استخوانهاى پوسيده ريزه شده به قدرت الهى به نزديك يكديگر مى آيند و بر يكديگر مى چسبند و گوشتها كه خاك شده اند يا حيوانات خورده اند جدا مى شوند و بر بدن او و حمارش مى چسبند تا آنكه خلقت ارميا و حمار او هر دو درست شد و هر دو برخاستند، پس گفت: مى دانم خدا بر همه چيز قادر و توانا است.(1)

و در روايت معتبر ديگر گذشت كه: دو پادشاه كافر تمام روى زمين را متصرف شدند: نمرود و بخت نصر.(2)

و در حديث معتبر از حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است: چون ارمياعليه‌السلام كرد بسوى خرابى بيت المقدس و حوالى آن و كشتگانى كه در آن شهرها افتاده بودند گفت: آيا اينها را كى زنده خواهد كرد بعد از مردن؟! پس خدا او را صد سال ميراند و بعد از آن زنده كرد و مى ديد كه اعضايش چگونه به يكديگر متصل مى شوند و گوشت و بر روى آنها مى رويد و مفاصل و رگهايش چگونه پيوند مى شوند، پس چون درست نشست گفت: مى دانم كه حق تعالى بر همه چيز قادر است.(3)

و در حديث معتبر ديگر فرمود: هر كه براى روزى خود غمگين باشد بر او گناهى نوشته مى شود، بدرستى كه دانيالعليه‌السلام در زمان پادشاه جبار ستمكارى بود و او را گرفت و در چاهى انداخت و درندگان را با او به چاه افكند، پس آن درندگان نزديك او نرفتند و با او را از آن چاه بيرون نياورد، پس حق تعالى وحى نمود به پيغمبرى از پيغمبران خود كه: طعامى براى دانيال ببر.

گفت: پروردگارا! دانيال در كجا است؟

حق تعالى فرمود: چون از شهر بيرون مى روى كفتارى در برابر تو پيدا خواهد شد، از پى آن كفتار برو كه او تو را مى برد بر سر آن چاه

____________________

1- تفسير قمى 1/86.

2- خصال 255.

3- احتجاج 2/230.

۳۹۷

چون آن پيغمبر بر سر چاه آمد و طعام را به چاه فرستاد دانيالعليه‌السلام آن دعا را خواند كه گذشت.

پس حضرت صادقعليه‌السلام فرمود: خدا نخواسته است كه روزى دهد مؤ منان را مگر از جائى كه ايشان گمان نداشته باشند.(1)

در حديث معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: چون هنگام وفات سليمانعليه‌السلام شد وصيت نمود بسوى آصف بن برخيا و او را خليفه خود گردانيد به امر الهى، پس پيوسته شيعيان به خدمت آصف مى آمدند و مسائل دين خود را از او اخذ مى نمودند، پس آصف مدت طولانى از ايشان غائب شد پس ظاهر شد و مدتى در ميان قوم خود ماند پس ايشان را وداع كرد، شيعيان گفتند: ديگر ما تو را در كجا ببينيم؟

گفت: نزد صراط؛ و از ايشان غائب شد، و بليه بر بنى اسرائيل شديد شد بعد از غيبت او، و بخت نصر بر ايشان مسلط شد و هر كه را مى يافت مى كشت و هر كه مى گريخت از پى او مى فرستاد و فرزندان ايشان را اسير مى كرد، چهار كس از فرزندان يهودا را از ميان اسيران خود انتخاب كرد كه يكى از آنها دانيالعليه‌السلام بود و از فرزندان هارون عزبرعليه‌السلام را انتخاب نمود، و ايشان اطفال خردسال بودند و در دست او اسير ماندند و بنى اسرائيل در دست بخت نصر اسير بود، پس چون فضيلت آن حضرت را دانست و شنيد كه بنى اسرائيل انتظار بيرون رفتن او مى كشند و اميد فرج دارند در ظاهر شدن او و بر دست او، امر كرد او را در چاه عظيم گشاده حبس كردند و شيرى در آنجا گذاشتند كه او را هلاك كند و امر كرد كسى طعام به او ندهد، پس شير نزديك آن حضرت نرفت و حق تعالى خوردنى و آشاميدنى او را به دست پيغمبرى از پيغمبران بنى اسرائيل براى او فرستاد، پس دانيال روزها روزه مى داشت و شب بر آن طعام افطار مى كرد و بليه و آزار شديد شد بر شيعيان و قوم او كه انتظار فرج و ظهور او مى بردند و شك كردند اكثر ايشان در دين به جهت طول مدت غيبت آن حضرت.

____________________

1- امالى شيخ طوسى 300؛ قصص الانبياء راوندى 230.

۳۹۸

و چون بليه و امتحان دانيالعليه‌السلام و قومش به نهايت رسيد، بخت نصر در خواب ديد كه ملائكه فوج فوج از آسمان به زمين مى آمدند و بر سر چاهى مى رفتند كه دانيال در آنجا محبوس بود و بر او سلام مى كردند و او را بشارت به فرج مى دادند، چون صبح شد از عمل خود پشيمان شد و امر كرد آن حضرت را از چاه بيرون آوردند و از او معذرت طلبيد از آنچه نسبت به او كرده بود و امور مملكت و پادشاهى خود را به او گذاشت، و آن حضرت را فرمانفرماى ملك خود نمود و حكم كردن ميان مردم را به او تفويض فرمود، و هر كه از بنى اسرائيل از خوف بخت نصر مخفى شده بود ظاهر شد و گردن اميد كشيدند و بسوى دانيال جمع شدند و يقين كردند به فرج خود، پس اندك زمانى كه بر اين حال گذشت حضرت دانيالعليه‌السلام به رحمت ايزدى واصل شد و امر نبوت و خلافت بعد از او به حضرت عزبرعليه‌السلام منتهى شد و شيعيان بر او گرد آمدند و به او انس گرفتند و مسائل دين خود را از او فرا مى گرفتند، پس حق تعالى صد سال او را از ايشان پنهان كرد پس بار ديگر او را بر ايشان مبعوث گردانيد و حجتهاى خدا بعد از او غائب شدند و بليه بر بنى اسرائيل عظيم شد تا آنكه حضرت يحيىعليه‌السلام ظاهر شد.(1)

و به سند معتبر منقول است كه از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام سؤ ال كردند: آيا صحيح است كه حضرت دانيالعليه‌السلام تعبير خواب مى دانسته است و آن حضرت اين علم را به مردم تعليم نموده است؟

فرمود: بلى، خدا وحى نمود بسوى او و پيغمبر بود و او از آنها بود كه خدا اين علم را به ايشان تعليم نموده بود و بسيار راست گفتار و درست كردار و حكيم و دانا بود و عبادت خدا به محبت ما اهل بيت مى كرد، و هيچ پيغمبر و ملكى نبوده است مگر آنكه عبادت مى كرده است خدا را به محبت ما اهل بيت.(2)

____________________

1- كمال الدين و تمام النعمه 157.

2- قصص الانبياء راوندى 229.

۳۹۹

و به سند معتبر از حضرت امام رضاعليه‌السلام منقول است كه: پادشاهى در زمان دانيالعليه‌السلام بود و به آن حضرت عرض كرد: مى خواهم پسرى مثل تو داشته باشم.

فرمود: من چه منزلت در دل تو دارم؟

پادشاه گفت: بزرگترين مرتبه ها و عظيمترين منزلتهاى تو در دل من هست و تو را بسيار دوست دارم.

دانيال گفت: چون اراده مجامعت نمائى با زوجه خود، در فكر من باش و همت خود را به جانب من مصروف گردان

چون چنين كرد فرزندى براى او متولد شد كه شبيه ترين خلق خدا به دانيالعليه‌السلام بود.(1)

و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله منقول است كه: بخت نصر صد و هشتاد و هفت سال پادشاهى كرد، و چون از سلطنت او چهل و هفت سال گذشت حق تعالى حضرت عزبرعليه‌السلام را بسوى اهل شهرها كه حق تعالى اهل آنها را هلاك كرد و بعد از آن زنده كرد مبعوث گردانيد، و ايشان از شهرها متفرق بودند و از ترس مرگ گريختند و در جوار و همسايگى عزبرعليه‌السلام قرار گرفتند و مؤ من بودند، و عزبر به نزد ايشان تردد مى كرد و سخن ايشان را مى شنيد و به سبب ايمان ايشان دوست مى داشت ايشان را و برادرى كرد با ايشان در ايمان، پس يك روز از ايشان غائب شد و به نزد ايشان نيامد، روز ديگر كه به نزد ايشان آمد ديد همه مرده اند! پس اندوهناك شد به مرگ ايشان و گفت: كى خدا زنده خواهد كرد اين جسدهاى مرده را؟ (از روى تعجب اين سخن را گفت چون همه را يكباره مرده ديد)، خدا او را در همان ساعت قبض روح كرد و صد سال بر آن حال ماندند، و بعد از صد سال حق تعالى آن حضرت را با آن جماعت زنده كرد و ايشان يكصد هزار مرد جنگى بودند و بعد از او بخت نصر بر ايشان مسلط شد و همه را كشت و يكى از ايشان بيرون نرفت، چون او پادشاه شد دانيال را گرفت با شيعيان او و شكاف عميقى در زمين كند و ايشان را در آن نقب

____________________

1- قصص الانبياء راوندى 229.

۴۰۰