حيات القلوب تاريخ پيامبران جلد ۲

حيات القلوب تاريخ پيامبران 0%

حيات القلوب تاريخ پيامبران نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 559

حيات القلوب تاريخ پيامبران

نویسنده: علامه مجلسى
گروه:

صفحات: 559
مشاهدات: 36127
دانلود: 3084


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 559 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 36127 / دانلود: 3084
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاريخ پيامبران

حيات القلوب تاريخ پيامبران جلد 2

نویسنده:
فارسی

ميان مردم حكم مى كرد. روزى شيطان به اتباع خود گفت: كيست كه او را از عهد خود برگرداند و او را به خشم آورد؟

يكى از شياطين كه او را ((ابيض )) مى گفتند گفت: من اين كار را مى كنم. ابليس گفت: برو و سعى كن شايد او را به خشم آورى.

چون ذوالكفل از حكم ميان مردم فارغ شد رفت به خانه خود و خوابيد كه استراحت كند، ابيض آمد و فرياد كرد كه: من مظلومم.

ذوالكفل گفت: به خصم خود بگو به نزد من بيايد.

گفت: به گفته من نمى آيد.

پس انگشتر خود را به او داد كه: اين نشانه را به او بنما و بگو كه بيايد. ابيض رفت و ذوالكفل امروز خواب نتوانست كرد، و شب هم خواب نكرد.

روز ديگر چون از قضا فارغ شد رفت كه بخوابد، ابيض فرياد كرد كه: بر من ظلم كرده است كسى و انگشتر تو را بر دم قبول نكرد كه بيايد. پس حاجب رفت و ذوالكفل را اعلام كرد، ذوالكفل نامه اى نوشت به او داد كه برود و خصم خود را حاضر كند. امروز نيز جواب نكرد، شب را به عبادت احيا كرد.

چون روز سوم از قضا فارغ شد به رختخواب رفت كه بخوابد، باز ابيض آمد و فرياد كرد كه: نامه تو را خصم من قبول نكرد. پس آن حضرت برخاست از براى او بيرون آمد دست او را گرفت و همراه او روانه شد. در روز بسيار گرمى كه اگر گوشت را به آفتاب مى گذاشتند بريان مى شد، چون ابيض اين صبر را از آن حضرت مشاهده كرد از او نااميد شد و دست خود را از دست آن حضرت جدا كرد و ناپيدا شد.

پس به اين سبب او را ذوالكفل گفتند كه متكفل آن وصيت شد و بعمل آورد. حق تعالى قصه او را براى آن حضرت ياد فرمود كه آن حضرت نيز صبر نمايد بر آزارهاى امت

۴۱

چنانچه پيغمبران پيش از او صبر كردند.(1)

شيخ طبرسىرحمه‌الله گفته است كه: مفسران خلاف كرده اند در ذوالكفل: بعضى گفته اند مرد صالحى بود اما پيامبر نبود و ليكن از براى پيغمبرى متكفل شد كه روزها روزه بدارد و شبها به عبادت بايستد و به غضب نيايد و به حق عمل نمايد، و وفا كرد به آنها؛ و بعضى گفته اند پيغمبرى بود كه نامش ذوالكفل بود يا او را ذوالكفل گفتند كه خدا ثواب او را مضاعف گردانيد؛ و بعضى گفته اند الياس بود؛ و بعضى گفته اند كه يسع پسر اخطوب است كه با الياس بود و اين غير يسع است كه خدا در قرآن ياد كرده است.(2) و ما در اول كتاب حديثى نقل كرديم كه دلالت مى كرد بر آنكه ذوالكفل يوشععليه‌السلام است،(3) و روايتى كه در اول اين باب نقل كرديم معتبرتر است.

ثعلبى گفته است كه: ذوالكفل (بشر)(4) پسر ايوب صابر است، خدا او را بعد پدرش به رسالت فرستاد در زمين روم، پس ايمان به او آوردند و تصديق او كردند و متابعت او نمودند، پس خدا امر فرمود ايشان را به جهاد پس ايشان گفتند: اى بشر! ما زندگانى دنيا را دوست مى داريم و مرگ را نمى خواهيم و با اين حال نمى خواهيم معصيت خدا و رسول بكنيم، تو از خدا سؤ ال كن كه تا ما نخواهيم مرگ را، نميريم تا عبادت خدا بكنيم و با دشمنان او جهاد بكنيم.

پس بشر برخاست نماز كرد و بعد از نماز با قاضى الحاجات مناجات كرد و گفت: خداوندا! مرا امر كردى كه با دشمنان تو جهاد كنم، من مالك نفس خودم و مى دانى كه قوم من چه گفتند، پس مرا به گناه ايشان مگير بدرستى كه پناه مى آورم به خشنودى تو از غضب تو و به عفو تو از عقوبت تو.

پس حق تعالى به او وحى كرد كه: من سخن قوم تو را شنيدم و آنچه طلبيدند به ايشان

____________________

1- قصص الانبياء راوندى 212.

2- مجمع البيان 4/59. و در آن به جاى ((اخطوب،)) ((خطوب)) آمده است.

3- علل الشرايع 596؛ عيون اخبار الرضا 1/245.

4- كلمه ((بشر)) از مصدر اضافه شد.

۴۲

عطا كردم كه نميرند تا نخواهند، تو كفيل شو از جانب من براى ايشان.

پس رسالت الهى را به ايشان رسانيد، به اين سبب او را ذوالكفل ناميدند. پس توالد و تناسل در ميان ايشان بسيار شد و آنقدر زياد شدند كه شهرها بر ايشان تنگى كرد و عيش بر ايشان تلخ شد و از بسيارى متأذى شدند و به تنگ آمدند، از بشر سؤ ال كردند كه دعا كند خدا ايشان را به حال اول برگرداند، پس خدا وحى نمود براى بشر كه: قوم تو نمى دانستند كه آنچه من براى ايشان مصلحت ديده ام و اختيار كرده ام بهتر است از براى ايشان از آنچه خود اختيار كردند.

پس ايشان را باز به حال اول برگردانيد كه به اجلهاى خود مى مردند، به اين سبب روم از همه طوايف عالم بيشتر شدند.(1)

مؤ لف گويد: اين قصه را انشاء الله در آخر كتاب ايراد خواهيم كرد به عنوان حديث، اما در حديث چنان است كه: از پيغمبرى اين سؤ ال كردند و تعيين آن پيغمبر در آنجا مذكور نيست، و مسعودى در مروج الذهب گفته است كه: حزقيل و الياس و ذوالكفل و ايوبعليهما‌السلام همه بعد از سليمانعليه‌السلام و پيش از حضرت عيسىعليه‌السلام بوده اند،(2) از آن حديث در باب ذوالكفل چنين ظاهر شد و ما موافق مشهور او را در اين مرتبه ذكر كرديم.

____________________

1- عرانس المجالس 164.

2- مروج الذهب 1/75.

۴۳

باب هجدهم در بيان قصه ها و حكمتهاى حضرت لقمان حكيمعليه‌السلام

۴۴

حق تعالى قصه او را در قرآن مجيد ياد فرموده است كه: ((بتحقيق كه عطا كرديم به لقمان حكمت را كه شكر كن از براى خدا، و هر كه شكر مى كند پس نمى كند آن شكر را مگر از براى نفس خود، و نفع آن به خدا عابد نمى گردد، و هر كه كفران نعمت خدا كند پس خدا بى نياز استاز شكر كنندگان و عبادت عابدان و مستحق حمد است بر همه حال، يادآور آن وقت را كه لقمان به پسرش گفت در هنگامى كه او را پند مى داد كه: اى فرزند عزيز من! شرك مياور به خدا بدرستى كه شريك براى خدا قرار دادن ستمى است بزرگ بر خود.

اى پسر عزيز من! كار نيك يا بد تو اگر به قدر سنگينى حبه خردلى باشد و آن در ميان سنگى پنهان باشد يا در آسمانها يا در زمين خدا آن را در قيامت حاضر مى گرداند و تو را بر آن حساب مى كند، بدرستى كه خدا لطيف است يعنى صاحب لطف و احسان است يا علمش به لطايف امور محيط است و خبير است - يعنى علمش به خفاياى امور رسيده است -.

اى پسر عزيز من! نماز را برپا دار و امر كن به نيكى و نهى كن از بدى و صبر كن بر آنچه به تو مى رسد از بلاها بدرستى كه اين با اينها از امورى است كه خدا رعايت آنها را بر مردم لازم گردانيده است، و روى خود را از مردم مگردان از روى تكبر، و در زمين راه مرو از روى فرح و شادى و گردنكشى، بدرستى كه خدا دوست نمى دارد هر كسى را كه از روى تكبر و خيلا راه رود و بر مردم فخر كند، و ميانه راه رو نه بسيار تند و نه بسيار آهسته،

۴۵

صداى خود را پست كن و فرياد مكن بدرستى كه بدترين صداها صداى خران است )).(1)

شيخ طوسىرحمه‌الله ذكر كرده است كه خلاف است در لقمان: بعضى گفته اند او عالم بر حكمتهاى ربانى بود و پيغمبر نبود؛ و بعضى گفته اند كه پيغمبر بود.(2) و غير او از مفسران گفته اند كه لقمان پسر باعورا بود از اولاد پسر خواهر ايوبعليه‌السلام يا پسر خاله ايوب و ماند تا زمان حضرت داودعليه‌السلام و از او علم آموخت.(3)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه فرمود: بخدا سوگند مى خورم كه خدا حكمت را به لقمان نداد براى حسبى يا مالى يا اهلى يا جثه بزرگى يا حسن و جمالى كه او را بوده باشد و ليكن مردى بود توانا در فرمانبردارى حق تعالى و پرهيزكار از معاصى خدا و خاموش بود از غير كلام حكمت، آرام و با اطمينان بود، صاحب انديشه عميق و فكر طويل و نظر تند بود، و به عبرت گرفتن از امور مستغنى از پند ديگران گرديده بود، هرگز در روز نخوابيد، و كسى او را در حالت بول و غائط و غسل كردن نديد از بسيارى پنهان شدن او از مردم در اين احوال و نظر عميق او و خود را محافظت نمودن از اطلاع مردم بر پنهان او، و هرگز از چيزى نخنديد از ترس گناه خود، و هرگز به غضب نيامد بر كسى از براى خود، و هرگز با كسى مزاح نكرد، و هرگز براى حاصل شدن امور دنيا از براى او شاد نشد و از فوت امور دنيا هرگز اندوهناك نشد، و زنان بسيار خواست و فرزندان بسيار بهم رسانيد، اكثر ايشان مردند و ايشان را فرط خود حساب كرد، بر مرگ هيچيك گريه نكرد، نگذشت هرگز به دو كس كه با يكديگر مخاصمه و منازعه يا مقاتله كنند مگر آنكه در ميان ايشان اصلاح كرد و تا ايشان از يكديگر جدا نشدند نگذشت و هرگز سخن نيكى كه او را خوش آيد از كسى نشنيد مگر آنكه تفسير آن سخن را از او پرسيد و سؤ ال كرد كه از كى اين سخن را اخذ كرده اى، و با فقيهان و حكيمان و دانايان بسيار مى نشست و به خانه قاضيان و پادشاهان و سلاطين مى رفت براى عبرت گرفتن از

____________________

1- سوره لقمان: 12-19.

2- مجمع البيان 4/315.

3- تفسير كشاف 3/493؛ تفسير روح المعانى 11/82.

۴۶

احوال ايشان.

پس بر احوال قاضيان دقت مى كرد و ترحم مى كرد بر ايشان از آنچه به آن مبتلا شده اند، و بر ملوك و پادشاهان ترحم مى كرد كه به خدا مغرور شده اند و به دنياى فانى مطمئن گرديده اند، عبرت مى گرفت از احوال ايشان و ياد مى گرفت از مشاهده احوال ناشايست ايشان چيزى چند كه به آنها غالب گردد بر نفس خود و مجاهده نمايد با خواهش خود و احتراز نمايد از مكر شيطان، و دواى دردهاى دل خود را به تفكر مى كرد و دواى بيمارى نفس خود را به عبرت گرفتن از احوال دنيا و اهل دنيا مى كرد، و حركت نمى كرد از جاى خود مگر از براى امرى كه فايده اى به او بخشد.

پس به اين سببها خدا حكمتهاى خود را به او عطا فرمود و او را از گناهان معصوم گردانيد، حق تعالى امر كرد گروهى چند از ملايك را كه در وسط روز هنگامى كه ديده ها در خواب قيلوله بودند به نزد لقمان آمدند و او را ندا كردند به نحوى كه صداى ايشان را مى شنيد و ايشان را نمى ديد و گفتند: اى لقمان! مى خواهى كه حق تعالى تو را خليفه خود گرداند در زمين كه حكم كنى در ميان مردم؟

پس لقمان گفت: اگر خدا مرا به حتم امر مى فرمايد كه بكنم، مى شنوم و اطاعت مى كنم، زيرا كه اگر چنين كند مرا بر آن كار يارى خواهد كرد و آنچه در آن ضرورى است تعليم من خواهد داد و مرا از لغزش نگاه خواهد داشت، و اگر مرا مخير گردانيده است، عافيت را اختيار مى كنم.

ملائكه گفتند: چرا اى لقمان؟

لقمان گفت: زيرا كه حكم كردن در ميان مردم اگر چه منزلت عظيم دارد در دين خدا اما فتنه ها و بلاهاى آن عظيم است، اگر خدا كسى را به خود بگذارد و اعانت او نكند ظلم يا تاريكى او را از همه جانب فرو مى گيرد و صاحب اين شغل مردد است ميان دو چيز: يا آنكه درست حكم كند و سالم بماند، يا خطا كند و راه بهشت را گم كند؛ كسى كه در دنيا خوار و ضعيف باشد آسانتر است بر او در آخرت از آنكه حكم كننده و بزرگ و شريف باشد در بين مردم، و كسى كه دنيا را بر آخرت اختيار كند زيانكار هر دو مى شود زيرا كه

۴۷

دنيا بزودى از او زايل مى شود و به آخرت نمى رسد.

پس ملائكه تعجب كردند از وفور حكمت او، و حق تعالى پسنديد گفتار او را، چون شب شد و به جاى خواب خود رفت، حق تعالى انوار حكمت را بر او فرستاد تا سرتاپاى او را فرا گرفت، او در خواب بود و او را پوشانيد به حكمت پوشانيدنى، پس بيدار شد و او حكيم ترين مردم بود در زمان خود، بيرون آمد بسوى مردم و زبانش گويا بود به حكمت و بيان مى كرد علوم و حكم و معارف ربانى را براى مردم. چون او پيغمبرى را قبول نكرد حق تعالى ملائكه را امر فرمود كه حضرت داودعليه‌السلام را ندا كردند به خلافت، و او قبول كرد و آن شرطى كه حضرت لقمان كرد، او نكرد. پس خليفه تعالى او را خليفه خود گردانيد در زمين، و مكرر حق تعالى او را امتحانها فرمود، از آن حضرت ترك اولائى چند صادر شد كه خدا بر او بخشيد. لقمان بسيار به ديدن داودعليه‌السلام مى آمد و او را پند مى داد به مواعظ و حكم و زيادتى علم خود، داودعليه‌السلام به او مى گفت: خوشا حال تو اى لقمان كه حكمت را به تو دادند و ابتلا و امتحان را از تو گردانيدند و خلافت را به داود دادند و او را در معرض امتحانها درآوردند. پس لقمان پسرش را پند داد آنقدر كه دل او شكافته شد و حكمت در او فرو رفت و اسرار حكمت لقمانى در دلش جا كرد، از جمله موعظه هاى لقمان براى او اين بود كه: اى فرزند! بدرستى كه تو از روزى كه به دنيا آمده اى پشت به دنيا گردانيده اى و رو به آخرت نموده اى و مراحل آخرت را طى مى نمائى، پس خانه اى كه تو بسوى آن مى روى به تو نزديكتر است از خانه اى كه هر روز از آن دور مى شوى.

اى فرزند! همنشينى كن با علما و دانايان و زانو به زانوى ايشان بنشين و با ايشان مجادله كن كه علم خود را از تو منع كنند، و از دنيا بگير آنچه تو را كافى باشد و بالكليه تحصيل دنيا را ترك مكن كه عيال مردم گردى و محتاج ايشان شوى، و چنان هم در دنيا فرو مرو كه به آخرت خود ضرر رسانى، و روزه بدار آنقدر كه مانع شهرت تو شود و آنقدر روزه مدار كه مانع نماز تو گردد، زيرا كه نماز نزد خدا محبوبتر است از روزه.

اى فرزند! دنيا دربانى است عميق و در آن غرق شده اند و هلاك گرديده اند گروه

۴۸

بسيارى، پس بايد كه ايمان را كشتى خود گردانى براى نجات از مهالك اين دريا، و توكل بر خدا را بادبان آن كشتى گردانى، و توشه خود در آن كشتى پرهيزكارى از محرمات و مكروهات گردانى، پس اگر نجات يابى به رحمت خدا نجات يافته اى و اگر هلاك شوى به گناهان خود هلاك شده اى.

و در روايت ديگر چنين وارد شده است كه: پرهيزكارى را كشتى خود قرار ده، و متاعى كه در آن كشتى مى گذارى بايد كه ايمان به خدا و انبيا و رسل و فرموده هاى ايشان باشد، و بادبان آن كشتى توكل باشد، و ناخداى آن كشتى عقل باشد كه به تدبير او به راه رود، و دليل و معلم آن كشتى علم باشد، لنگر آن كشتى با دنباله آن صبر و شكيبائى بر بلاها و بر مشقت و ترك محرمات و فعل طاعات باشد.(1)

اى فرزند! اگر در خردسالى قبول ادب كردى، در بزرگى از آن بهره خواهى برد، و كسى كه فضيلت آداب حسنه را بداند اهتمام در تحصيل آن مى نمايد، و كسى كه اهتمام در آن داشته باشد مشقت را متحمل مى شود در دانستن آن، و كسى كه آداب حسنه را به اين نحو آموخت سعى عظيم مى نمايد كه آنها را دريابد و خود را به آنها متصف گرداند، و چون خود را به آنها منصف گرداند منفعتش را در دنيا و عقبى خواهد يافت.

پس به آداب پسنديده عادت فرما خود را تا خلف نيكان گذشته باشى و نفع بخشى به آنها گروهى را كه بعد از تو خواهند بود كه پيروى تو كنند در آن اطوار حسنه و دوستان از تو اميدوار و دشمنان از تو هراسان باشند.

زنهار كه تنبلى و سستى مكن در طلب آنها و متوجه تحصيل غير آنها نشو، و اگر بر دنياى خود مغلوب گردى و دنيا را از تو بگيرند سهل است، سعى كن كه در امر آخرت مغلوب نشوى و آخرت را از تو نگيرند، مغلوب شدن در امر آخرت به آن مى شود كه علم را از جائى كه بايد تحصيل كنى، نكنى. و قرار ده در روزها و شبها و ساعتهاى خود از براى خود بهره اى از براى طلب علم، زيرا كه هيچ چيز علم آدمى را ضايع نمى كند مثل

____________________

1- كافى 1/16؛ تحف العقول 386.

۴۹

ترك تحصيل آن نمودن، يعنى ترك تحصيل علم سبب آن مى شود كه علمى كه تحصيل كرده اى نيز از دست تو بيرون رود.

در علم، ممارات(1) و مجادله مكن با لجوجى، و منازعه مكن با دانائى، و دشمنى مكن با صاحب سلطنتى، و مماشات و همراهى مكن با ستمكارى و با او دوستى مكن، و با فاسقى برادرى مكن، و با متهمى كه مردم گمان بد به او مى برند مصاحبت مكن، و علم خود را ضبط كن و پنهان دار چنان كه زر خود را پنهان مى دارى.

اى فرزند گرامى! از خدا بترس ترسيدنى كه اگر با نيكى جن و انس به قيامت بيائى ترسى كه تو را عذاب كنند. اميد ديدار از خدا اميدى كه اگر به محشر بيائى با گناه جن و انس اميد داشته باشى كه خدا تو را بيامرزد.

پس پسر لقمان گفت: اى پدر! چگونه طاقت اين مى توانم آورد كه خوف و رجا را با يكديگر جمع كنم و من بيش از يك دل ندارم؟

لقمان گفت: اى فرزند! اگر دل مؤ من را بيرون آورند و بشكافند هر آينه در آن دو نور خواهد يافت: نورى از براى ترس از خدا، و نورى از براى اميد از حق تعالى، كه اگر با يكديگر وزن كنند و بسنجند هيچيك بر ديگرى به قدر سنگينى ذره اى زيادتى نكند، پس كسى كه ايمان به خدا دارد، تصديق فرموده هاى خدا مى نمايد؛ و كسى كه تصديق كند فرموده هاى خدا را، آنچه خدا فرموده است بعمل مى آورد؛ و كسى كه بعمل نياورد فرموده هاى خدا را، باور نداشته است فرموده هاى او را زيرا كه اين اخلاق بعضى از براى بعضى شهادت مى دهند. پس هر كه ايمان آورد به خدا ايمان درست صادق، عمل خواهد كرد از براى خدا عمل خالصى از روى خيرخواهى، و هر كه چنين عمل كند از براى خدا پس ايمان صادق به خدا آورده است، و هر كه اطاعت خدا كند از خدا ترسيده است، و هر كه از خدا ترسد او را دوست داشته است، و هر كه خدا را دوست دارد پيروى امر او مى كند، و هر كه پيروى امر او مى كند مستوجب بهشت خدا و خشنودى او مى شود، و كسى

____________________

1- ممارات: جدال يا جنگ كردن است.

۵۰

كه طلب خشنودى خدا نكند پس بر او سهل نموده است غضب خدا، پناه مى بريم به خدا از غضب خدا.

اى فرزند عزيز من! ميل بسوى دنيا مكن و دل خود از مشغول آن مگردان كه هيچ مخلوقى نزد حق تعالى بى مقدارتر از دنيا نيست، مگر نمى بينى كه حق تعالى نعيم دنيا را ثواب مطيعان نگردانيده و بلاى دنيا را عقوبت عاصيان نگردانيده است(1) ؟!

و در حديث معتبر ديگر فرمود كه: حضرت لقمانعليه‌السلام پسرش ((نافان )) را وصيت نمود كه: اى فرزند! بايد كه حربه اى براى دشمن خود مهيا گردانيدى كه به آن حربه او را بر زمين افكنى، آن باشد كه با او مصافحه نمائى و اظهار خشنودى از او بكنى، و از او دورى مكن و اظهار دشمنى او مكن كه آنچه او در خاطر دارد براى تو ظاهر گرداند و مهياى ضرر تو گردد.

اى فرزند من! سنگ و آهن و هر بار گرانى را برداشته ام و هيچ بارى را گرانتر از همسايه بد نيافته ام، چيزهاى تلخ همه را چشيده ام و هيچ چيز را تلختر از پريشانى و احتياج به خلق نيافته ام.(2)

و در حديث ديگر منقول است كه لقمان فرمود: اى فرزند! هزار دوست بگير و هزار كم است، يك دشمن مگير كه يك دشمن بسيار است.(3)

در حديث معتبر ديگر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حضرت امير المؤ منينعليه‌السلام فرمود: از جمله پندهاى لقمانعليه‌السلام پسرش را اين بود كه گفت: اى پسر گرامى! بايد عبرت بگيرد كسى كه يقين او به روزى دادن خدا قاصر باشد و نيت او در طلب روزى ضعيف باشد به آنكه حق تعالى او را از كتم عدم به وجود آورده، و در سه حال او را روزى داده است كه در هيچيك از آن احوال او را چاره و حيله نبوده است پس به يقين بداند كه در حال چهارم نيز او را روزى خواهد داد: اما اول آن احوال آن است كه در رحم

____________________

1- تفسير قمى 2/162.

2- امالى شيخ صدوق 532، و در آن به جاى ((نافان،)) ((ناتان)) است.

3- امالى شيخ صدوق 532.

۵۱

مادر او را روزى دارد و او را در محل آرامى و اطمينانى پناه داد كه نه او را گرما آزار مى رساند و نه سرما؛ و حال دوم آن است كه او را از رحم بيرون آورد و روزى از براى او جارى كرد از پستان مادرش از شير پاكيزه كه او را كافى بود و او را در آن حال تربيت كرد و نشو و نما فرمود بى آنكه او را چاره و حيله و قوتى بر كسب معيشتى و جلب نفعى و دفع ضررى بوده باشد؛ اما حال سوم پس چون روزى او از شير قطع شد از كسب پدر و مادر روزى براى او جارى كرد كه به طيب خاطر خود از روى نهايت شفقت و مهربانى صرف او كردند و او را در بسيارى احوال بر خود مقدم داشتند تا آنكه عاقل شد و بزرگ شد و خود مشغول كسب معيشت گرديد، كار را بر خود تنگ گرفت و گمانهاى بدى به پروردگار خود برد و حقوق الهى را در مال خود انكار كرد و بر خود و عيال خود ننگ گرفت از ترس كمى روزى و از عدم يقين به آنكه آنچه صرف كند در راه رضاى حق تعالى به او عوض خواهد داد در دنيا و آخرت پس بد بنده اى است چنين بنده اى فرزند من.(1)

اى پسر گرامى! هر چيز را علامتى هست كه آن را به آن علامت مى توان شناخت و آن علامت براى آن چيز گواهى مى دهد:

بدرستى كه دين را سه علامت است: علم، و عمل كردن به آن، و ايمان.

و ايمان را سه علامت هست: آنكه پروردگار خود را بشناسد، و بداند كه پروردگار او كدام عمل را دوست مى دارد، و كدام عمل را نمى خواهد.

و عمل كننده به علم را سه علامت هست: نماز، و روزه، و زكات.

و كسى كه علم را بر خود مى بندد و عالم نيست سه علامت دارد: منازعه مى كند با كسى كه از او داناتر است، و مى گويد چيزى چند را كه نمى داند، و مرتكب امرى چند مى شود كه به آنها نمى تواند رسيد.

و ظالم را سه علامت هست: ظلم مى كند بر كسى كه از او بلند مرتبه تر است به آنكه

____________________

1- خصال 122.

۵۲

نافرمانى او مى كند، و ستم مى كند بر زير دستان خود به غلبه و استيلاى بر ايشان، و يارى مى كند ستمكاران را.

و منافق را سه علامت هست: زبانش با دلش موافق نيست، و دلش با كردارش موافق نيست، و آشكارش با پنهانش موافق نيست.

و گناهكار را سه علامت هست: خيانت مى كند در اموال مردم، و دروغ مى گويد، و آنچه مى گويد خلاف آن مى كند.

و ريا كننده را سه علامت هست: چون تنهاست تنبلى مى كند در عبادت خدا، و چون در ميان مردم است مردانه متوجه عبادت مى شود، و هر چه مى كند براى آن مى كند كه مردم او را ستايش كنند.

و حسود را سه علامت هست: در غايبانه مردم غيبت ايشان مى كند، و در حضور ايشان تملق مى كند، و مصيبتى كه به مردم مى رسد شاد مى شود.

و اسراف كننده را سه علامت هست: مى خرد چيزى را كه مناسب او نيست، و مى پوشد چيزى را كه مناسب او نيست، و مى خورد چيزى را كه مناسب او نيست.

و تنبل را سه علامت هست: سستى مى كند و پس مى اندازد كار خير را تا تفريط و تقصير مى كند، و تقصير مى نمايد تا آنكه ضايع مى گرداند آن عمل را، و ضايع مى كند تا آنكه گناهكار مى شود.

و غافل را سه علامت هست: سهو و شك كردن در عبادات، و غافل شدن از ياد خدا و فراموشى كارهاى خير.(1)

اى فرزند! طلب مكن امرى را كه پشت كرده است بر تو و اسبابش از براى تو حاصل نيست، و ترك مكن امرى را كه رو به تو دارد و اسبابش براى تو مهيا گرديده است تا راءى تو گمراه و عقل تو ضايع نشود.

اى فرزند! بايد كه يارى بجوئى بر دشمن خود به پرهيزكارى از محرمات و كسب

____________________

1- خصال 121.

۵۳

فضيلت در دين خود و نگاه داشتن مروت خود و گرامى داشتن نفس خود از آنكه آن را آلوده كنى به معصيت حق تعالى و اخلاق ناپسنديده و اعمال ناشايست، و پنهان دار راز خود را و نيكو گردان پنهان خود را، بدرستى كه هرگاه چنين كنى ايمن خواهى بود به ستر الهى از آنكه دشمن تو بر عيب تو مطلع گردد با لغزشى از تو ببيند، و ايمن مباش از مكر او كه در بعضى از احوال تو را غافل بيابد و بر تو مستولى گردد و از تو عذرى قبول نكند و بايد كه پيوسته اظهار خشنودى از او بكنى.

اى فرزند عزيز من! آزار بسيار را در طلب آنچه به تو نفع رساند، اندك شمار، و اندك آزارى را در مرتكب شدن امرى كه به تو ضرر رساند، بسيار دان.

اى فرزند! با مردم همنشينى مكن بغير طريقه ايشان، و از ايشان توقع امرى چند مدار كه بر آنها دشوار باشد كه آن همنشين از تو پيوسته متنفر مى شود و آن ديگرى از تو كناره مى گيرد پس تنها مى مانى و مصاحبى نخواهى داشت كه مونس تو باشد و نه برادرى كه ياور تو باشد، و چون تنها ماندى مخذول و خوار و بى مقدار مى شوى، عذر خواهى مكن از كسى كه قبول عذر از تو نكند و حقى از تو بر خود نداند، و در كارهاى خود استعانت مجو مگر به كسى كه در قضاى آن حاجت مزدى از تو بگيرد، زيرا هرگاه چنين باشد طلب قضاى حاجت تو مى كند مثل آنچه از براى خود طلب مى كند، زيرا كه بعد از برآوردن آن حاجت هم در دار فانى دنيا سودمند مى شود و هم در آخرت مثاب و ماءجور مى گردد، پس سعى مى كند در برآوردن حاجت تو؛ بايد كه برادران و يارانى كه از براى خود مى گيرى و در امور خود از ايشان يارى مى جوئى اهل مروت و ثروت و مال و عزت و عقل و عفت باشند كه نفعى به ايشان رسانى تو را شكر كنند، و اگر از ايشان غائب شوى تو را ياد كنند.(1)

اى فرزند! در مقام اصلاح ياران و برادران كه از اهل علم گرفته اى باش اگر با تو در مقام وفا باشند، و از ايشان در حذر باش اگر از تو برگردند كه عداوت ايشان ضررش بر تو

____________________

1- قصص الانبياء راوندى 193.

۵۴

بيشتر است از عداوت دوران، زيرا كه آنچه ايشان در حق تو مى گويند مردم تصديق ايشان مى كنند چون بر احوال تو مطلع گرديده اند.(1)

اى فرزند عزيز! زنهار كه حذر كن از دلتنگ شدن و كج خلقى كردن و صبر نكردن بر آنچه از دوستان خود بينى، كه با اين اخلاق دوستى از براى تو نمى ماند، و لازم نفس خود گردان تاءنى در امور خود را كه بزودى مبادرت به امرى نكنى بى آنكه تاءمل در عواقب آن بكنى، و صبر فرما بر مشقتها و زحمتهاى برادران خود نفست را، و نيكو گردان با جميع مردم خلق خود را.

اى فرزند! اگر نداشته باشى آنقدر مال كه صله با خويشان خود بكنى و تفضل بر برادران مؤ من خود بكنى پس در خوشخوئى و خوشروئى با ايشان تقصير مكن، زيرا كه هر كه خلق خود را نيكو مى كند نيكان او را دوست مى دارند و بدكاران از او كناره مى كنند، و راضى باش به آنچه خدا از براى تو قسمت كرده است، هميشه با دل خوش زندگانى كنى، اگر خواهى كه جمع كنى جميع عزتهاى دنيا را پس قطع كن طمع خود را از آنچه در دست مردم است، زيرا كه نرسيده اند پيغمبران و صديقان به آن مراتبى كه رسيدند مگر به قطع طمع از آنچه در دست مردم است.

اى فرزند! اگر به پادشاهى محتاج شوى در امرى، بسيار الحاح مكن بر او و طلب مكن حاجت خود را از او مگر در جائى و وقتى كه بر او و طلب مكن حاجت خود را از او مگر در جائى و وقتى كه مناسب طلب باشد، و آن در وقتى است كه از تو خشنود باشد و خاطراتش از اندوه و فكرها فارغ باشد، دلتنگ مشو به آنكه حاجتى را طلب نمائى و برنيايد زيرا كه برآوردن آن به دست خداست، وقتى چند هست از براى آنها كه چون وقتش بعمل آيد، وليكن رغبت كن بسوى خدا و از او سؤ ال كن؛ انگشتان خود را به تذلل در وقت دعا حركت بده.

اى فرزند! دنيا اندك است و عمر تو كوتاه، در عمر كوتاه خود متوجه تحصيل دنياى قليل مشو.

____________________

1- قصص الانبياء راوندى 194.

۵۵

اى فرزند! حذر كن از حسد و آن را شاءن خود و كار خود قرار مده، و اجتناب كن از بدى خلق و آن را طمع خود مگردان، بدرستى كه تو به اين دو صفت ضرر نمى رسانى مگر به نفس خود، و هرگاه تو به خود ضرر رسانى كارسازى دشمن خود را از خود كرده اى زيرا كه دشمنى تو نسبت به خود ضرر بيشتر دارد براى تو از دشمنى ديگران.

اى فرزند! نيكى را به كسى بكن كه اهل و مستحق آن نيكى باشد و بايد كه غرضت از آن ثواب خدا باشد نه نفع دنيا، در احسان كردن به مردم ميانه رو باش نه تقصير كن كه نگاه دارى و ندهى و نه تبذير كن كه خود را محتاج ديگران كنى.

اى فرزند! بهترين اخلاق حكمت كه تحصيل آن از همه ضرورى تر است، دين خداست؛ و مثل دين خدا مثل درختى است كه روئيده باشد، پس ايمان به خدا آب آن درخت است كه درخت به آن زنده است، و نماز ريشه هاى آن درخت است كه به آن برپاست، و زكات ساق آن درخت است، و برادرى با برادران مؤ من از براى خدا كردن شاخه هاى آن درخت است، و اخلاق پسنديده برگهاى آن درخت است، و بيرون آمدن از معصيتهاى خدا ميوه آن درخت است، چنانچه هيچ درخت كامل نيست مگر به ميوه نيكو همچنين دين آدمى كامل نمى شود مگر به ترك محرمات خدا.(1)

اى فرزند! بدترين پريشانيها پريشانى عقل است، و عظيم ترين مصيبتها مصيبت دين است، بدترين آفتها آفت ايمان است، و نافع ترين توانگريها توانگرى دل است، پس دل خود را به علم و يقين و اخلاق حسنه توانگر گردان و قناعت كن از روزى دنيا به آنچه به تو مى رسد و به قسمت خدا راضى باش، بدرستى كه شخصى كه دزدى مى كند يا خيانت به اموال مردم مى كند خدا روزى حلالش را كه براى او مقدر فرموده بوده است از او حبس مى كند و گناه از براى او مى ماند، اگر صبر مى كرد روزى حلال از براى او مى رسيد و عقوبت دنيا و آخرت از براى او نبود.

اى فرزند! خالص گردان طاعت خدا را كه مخلوط نگردانى به چيزى از گناهان، پس

____________________

1- قصص الانبياء راوندى 195.

۵۶

زينت ده طاعت خود را به متابعت اهل حق، بدرستى كه اطاعت اهل حق اطاعت خداست، و زينت بخش اطاعت ايشان را به علم و دانائى، و علم خود را حفظ كن به بردبارى كه حماقتى با آن نباشد، و مخزون گردان علم خود را به نرمى كه با آن سفاهت و بى خردى مخلوط نباشد، درش را محكم كن به دورانديشى كه با آن ضايع كردنى نباشد، و دورانديشى خود را مخلوط گردان به مدارائى كه به آن عنفى و درشتى مخلوط نباشد. اى فرزند! هرگز جاهلى را به رسالت به جائى مفرست كه پيغام تو را برساند، اگر عاقل دانائى نيابى كه پيغام تو را برساند پس خود رسول نفس خود شو و پيغام خود را برسان. اى فرزند! از بدى دورى كن تا آن نيز از تو دورى نمايد.(1)

حضرت امير المؤ منينعليه‌السلام فرمود: از لقمانعليه‌السلام پرسيدند: كداميك از مردم افضلند؟

فرمود: مؤ من غنى.

گفتند: غنى از مال را مى گوئى؟

فرمود: نه، وليكن غنى از علم را مى گويم كه اگر مردم به او محتاج شوند از علم او منتفع شوند، و اگر از او مستغنى شوند خود به علم خود اكتفا تواند كرد.

گفتند: پس كدام يك از مردم بدترند؟

فرمود: كسى كه پروا نكند از آن كه مردم او را گناهكار و بدكردار بينند.(2)

فرمود: اى فرزند! هرگاه با جماعتى به سفر روى با ايشان بسيار مشورت كن در امر خود و در امور ايشان، و تبسم بر روى ايشان بسيار بكن، و صاحب كرم باش در توشه خود، و تو را هرگاه بخوانند اجابت ايشان بكن، و هرگاه از تو در كارى يارى طلبند يارى ايشان بكن، بر ايشان زيادتى كن به سه چيز: به بسيارى خاموشى، و بسيارى نماز خواندن، و سخاوت و جوانمردى در آنچه با خود دارى از چهارپايان و مال و توشه؛ و هرگاه تو را خواهند بر حقى گواه بگيرند گواه شو از براى ايشان، چون با تو مشورت كنند

____________________

1- قصص الانبياء راوندى 196.

1- قصص الانبياء راوندى 197.

۵۷

بسيار سعى كن در رأى خود كه هر چه خير ايشان است بگوئى، جزم مكن در راءيى كه براى ايشان مى پسندى تا آنكه تأمل و فكر بسيار در آن نكنى، و جواب ايشان در آن مشورت مگو تا در آن مشورت برخيزى و بنشينى و بخوابى و نماز كنى و در همه اين احوال فكر و حكمت خود را در مشورت ايشان به كار برى، زيرا كسى كه خالص نمى گرداند نصيحت و خيرخواهى خود را براى كسى كه از او مشورت نمايد حق تعالى راءى و عقل او را از او سلب مى كند و امانت او را از او برمى دارد، چون رفقاى خود را كه پياده مى روند با ايشان پياده برو، چون بينى كارى مى كنند با ايشان در آن كار شريك شو، چون تصدقى كنند يا قرضى دهند تو نيز با آنها بده، بشنو سخن كسى را كه سالش از تو بيشتر است، و هرگاه تو را به كارى امر كنند يا از تو چيزى سؤ ال كنند بگو بلى و نه مگو كه نه گفتن از عجز و زبونى نفس است، چون راه را گم كنيد فرود آئيد، اگر شك كنيد كه راه كدام است بايستيد و با يكديگر مشورت كنيد، اگر يك شخص را بينيد از او احوال راه مپرسيد و بر گفته او اعتماد مكنيد كه يك شخص در بيابان آدمى را به شك مى اندازد، گاه باشد كه جاسوس دزدان باشد يا شيطانى باشد كه خواهد شما را در راه حيران كند، از دو شخص نيز حذر كنيد مگر آنكه بينيد چيزى چند از علامات راستگوئى ايشان كه من نمى بينم، زيرا كه عاقل چون به چشم خود چيزى را مى بيند حق را از آن مى يابد و حاضر چيزى چند مى بيند كه غايب نمى بيند.

اى فرزند! چون وقت نماز شود، از براى كارى آن را به تاءخير مينداز و نماز بكن و از آن راحت بياب كه نماز اصل دين است، و نماز جماعت را ترك مكن اگر چه بر سر نيزه باشى، و بر روى چهارپا خواب مكن كه زود پشتش را زخم مى كند و اين از كردار دانايان نيست، مگر آنكه در كجاوه باشى كه ممكنت باشد خود را بكشى براى سستى مفاصل، چون نزديك به منزل رسى از چهارپا فرود آى و پياده برو، چون به منزل رسى ابتدا كن به علف چهارپا قبل از آنكه خود طعام بخورى، چون خواهى فرود آيى زمينى را اختيار كن كه خوش رنگ تر و خاكش نرمتر و گياهش بيشتر باشد، و چون فرود آيى دو ركعت نماز بكن قبل از آنكه بنشينى، چون به قضاى حاجت خواهى بروى بسيار دور شو از مردم، و

۵۸

چون بار كنى دو ركعت نماز بكن و وداع كن آن زمينى را كه در آن فرود آمده بودى، و سلام كن بر آن زمين و بر اهل آن زمين زيرا كه در هر بقعه از زمين جمعى از ملائكه هستند، و اگر توانى طعام مخور تا قدرى از آن را تصدق نكنى، بر تو باد به تلاوت كتاب خدا مادام كه سوار باشى و به تسبيح و ذكر خدا مادام كه مشغول كارى باشى، بر تو باد به دعا مادام كه فارغ باشى، زنهار كه اول شب راه مرو، و بر تو باد به راه رفتن از نصف شب تا آخر شب، زنهار كه در راه صدا بلند مكن.(1) در حديث معتبر از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه از لقمان پرسيدند كه: كدام حكمت است از حكمتهاى تو كه بيش از همه به آن اعتماد دارى و آن را هرگز ترك نمى كنى؟

فرمود: مرتكب نمى شوم امرى را كه خدا متكفل شده است از براى من، و آنچه را به من گذاشته است كه بكنم، ضايع نمى كنم.(2)

و در حديث معتبر ديگر منقول است كه لقمانعليه‌السلام به فرزند خود گفت: اى فرزند! با صد كس مصاحبت كن و با يك كس دشمنى مكن.

اى فرزند! از براى تو به كار نمى آيد مگر اخلاق تو و خلق تو، پس اخلاق تو دين توست كه ميان توست و خدا، و خلق تو ميان تو و ميان مردم است، پس كسب دشمنى مردم مكن و يادگير اخلاق پسنديده را.

اى فرزند! بنده نيكان باش و فرزند بدان مباش.

اى فرزند! هر كه امانتى به تو سپارد پس ده تا سالم باشد براى تو دنيا و آخرت تو، و امين باش تا توانگر و بى نياز گردى.(3)

در حديث معتبر از حضرت موسى بن جعفرعليه‌السلام منقول است كه حضرت لقمان به پسر خود گفت: اى فرزند! چگونه مردم نمى ترسند از عذابها كه ايشان را وعده كرده اند و حال آنكه احوال ايشان هر روز در پستى است؟! چگونه مهيا نمى شوند براى وعده هاى خدا و

____________________

1- كافى 8/348؛ مجمع البيان 4/317.

2- قرب الاسناد 72.

3- معانى الاخبار 253.

۵۹

حال آنكه عمر ايشان بزودى به نهايت مى رسد؟!

اى فرزند! علم را بياموز براى آنكه مباهات كنى با آن به علما و دانايان يا مجادله كنى با آن سفيهان و بيخردان يا خودنمائى و فخر كنى با آن در مجالس، و ترك علم مكن براى عدم رغبت در آن.

اى فرزند! به ديده بصيرت در مجالس نظر كن، اگر بينى جمعى را كه ياد خدا مى كنند به ايشان بنشين كه: اگر عالمى، علم تو نفع مى بخشد به تو و علمت را مى افزايد مجالست ايشان؛ و اگر نادانى، از ايشان علم كسب مى كنى شايد رحمتى از خدا بر ايشان نازل شود و تو را نيز با ايشان فرو گيرد.(1)

و در حديث معتبر از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: از موعظه هاى لقمان به پسرش آن بود كه: اى فرزند! اگر در مرگ شك دارى، خواب را از خود بر طرف كن و نمى توانى كردن، اگر شك دارى در زنده شدن بعد از مرگ بيدار شدن خواب را از خود برطرف كن و هرگز نمى توانى كردن، پس چون در اين دو حالت فكر كنى مى دانى كه جان تو در دست ديگرى است و خواب به منزله مرگ است و بيدارى به منزله مبعوث شدن بعد از مرگ است.

اى فرزند! بسيار نزديك مشو به مردم و اختلاط را بيش از اندازه مكن كه باعث مفارقت و دورى مى شود، از مردم دورى هم مكن كه خوار و ذليل مى شوى، هر حيوانى مثل خود را دوست مى دارد و فرزندان آدم يكديگر را دوست نمى دارند، نيكى و احسان خود را پهن مكن مگر نزد كسى كه طالب آن باشد، همچنان كه ميان گرگ و گوسفند دوستى نيست همچنين ميان نيكوكار و بدكردار دوستى نيست، هر كه نزديك مى شود به زفت(2) البته قدرى از آن به او مى چسبد، همچنين هر كه با فاجرى شريك و مصاحب مى شود از راههاى بد او مى آموزد، و هر كه مجادله با مردم را دوست دارد دشنام داده

____________________

1- قصص الانبياء راوندى 190.

2- زفت: ماده اى است مانند قير؛ در مصدر ((رفث)) مى باشد.

۶۰