حيات القلوب تاريخ پيامبران جلد ۲

حيات القلوب تاريخ پيامبران 0%

حيات القلوب تاريخ پيامبران نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 559

حيات القلوب تاريخ پيامبران

نویسنده: علامه مجلسى
گروه:

صفحات: 559
مشاهدات: 36183
دانلود: 3089


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 559 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 36183 / دانلود: 3089
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاريخ پيامبران

حيات القلوب تاريخ پيامبران جلد 2

نویسنده:
فارسی

پس قارون گفت: رخصت مى دهى كه با او سخن بگويم؟

ملك او را رخصت داد، قارون پرسيد: اين يونس! موسى چه شد؟

فرمود: به عالم بقا رحلت نمود.

پس قارون گريست و پرسيد: هارون چه شد؟

فرمود: او نيز رحلت نمود.

پس بسيار گريست و جزع عظيم كرد و پرسيد: كلثم خواهر موسى كه نامزد من بود چه شد؟

گفت: او نيز به رحمت الهى واصل شد.

پس گريست و جزع بسيار كرد، حق تعالى وحى نمود به ملكى كه به او موكل بود كه: عذاب را از او بردار در بقيه ايام دنيا براى رقتى كه بر خويشان خود كرد.(1)

و به سند معتبر از حضرت امام رضاعليه‌السلام منقول است كه: حق تعالى چون يونسعليه‌السلام را امر فرمود كه خبر دهد قوم خود را به عذاب الهى و عذاب بر سر ايشان فرود آمد، پس جدائى افكندند ميان زنان و فرزندان و حيوانات و اولاد ايشان و فرياد و ناله و گريه به درگاه خدا بلند كردند، پس خدا عذاب را از ايشان بازگرفت، يونسعليه‌السلام غضبناك به جانب دريا رفت پس ماهى او را فرو برد، و سه روز(2) در شكم ماهى ماند و او را به هفت دريا گردانيد، و چون از شكم ماهى بيرون آمد پوست و مويش ريخته بود پس خدا درخت كدوئى را براى او رويانيد كه بر او سايه افكند، چون بدنش قوت يافت درخت كدو شروع كرد به خشكيدن، پس يونس عرض كرد: پروردگارا! درختى كه بر من سايه مى كرد خشكيد.

حق تعالى وحى نمود به او كه: اى يونس! جزع مى كنى براى درختى كه تو را سايه مى كرد و جزع نمى كنى براى زياده از صد هزار كس كه عذاب بر ايشان نازل شود؟!.(3)

____________________

1- تفسير عياشى 2/136؛ قصص الانبياء راوندى 252 بطور اختصار.

2- در مصدر: ((هفت روز)) آمده است.

3- تفسير عياشى 2/137.

۴۴۱

مؤلف گويد: جمع كردن ميان احاديث مختلفه كه در مدت مكث آن حضرت در شكم ماهى واقع شده است، مشكل است، شايد بعضى موافق روايت عامه بر وجه تقيه وارد شده باشد، و اما خطاى او پس ترك اولى و مكروهى بود، زيرا چون خدا آن حضرت را مرخص نمود كه ترك تبليغ رسالت نسبت به قوم خود بكند و وعده فرمود كه عذاب بر ايشان نازل خواهد شد ديگر بر آن حضرت لازم نبود كه به ميان قومش بيايد بدون آنكه بار ديگر ماءمور شود، و چون اولى نسبت به او آن بود كه با وجود بديهاى قوم با ايشان در مقام شفقت باشد و از براى ايشان شفاعت كند و منتظر امر الهى باشد در باب قوم خود، و چون نكرد حق تعالى او را تاءديب نمود و در ضمن تاءديب، مرتبه آن حضرت را عظيم گردانيد و عجائب درياها را به او نمود و آن را به منزله معراجى براى او گردانيد؛ و غضب او بر قوم و بديهاى ايشان بود نه بر جناب مقدس الهى، و گمانى كه برد كه خدا بر او تنگ نخواهد گرفت از حيثيت نهايت وثوق و اعتماد بر لطف پروردگار خود بود؛ و وجوه ديگر در ضمن روايات و تفسير آيات مذكور شد.

ابو حمزه ثمالى روايت كرده است: روزى عبدالله بن عمر به خدمت امام زين العابدينعليه‌السلام آمد و عرض كرد: توئى كه مى گوئى يونسعليه‌السلام را براى اين به شكم ماهى انداختند كه ولايت جدم اميرالمؤ منينعليه‌السلام را بر او عرض كردند و توقف كرد در آن؟

حضرت فرمود: بلى من گفته ام، مادرت به عزايت بنشيند!

عبدالله گفت: اگر راست مى گوئى علامتى بر راستى گفتار خود به من بنما.

پس حضرت فرمود كه عصابه اى بر ديده او ببندند و عصابه اى بر ديده من بستند و بعد از ساعتى فرمود: چشمهاى خود را بگشائيد، چون ديده هاى خود را گشوديم خود را در كنار دريائى ديديم كه موجهايش بلند شده بود، پس عبدالله بن عمر عرض كرد: اى سيد من! خون من در گردن توست.

حضرت فرمود: اضطراب مكن كه الحال علامت راستگوئى خود را به تو مى نمايم؛ فرمود: اى ماهى! ناگاه ماهى سر از دريا بيرون آورد مانند كوهى عظيم و مى گفت: لبيك لبيك اى ولى خدا!

۴۴۲

حضرت فرمود: تو كيستى؟

گفت: من ماهى يونسم اى سيد من

فرمود كه: ما را خبر ده كه قصه يونسعليه‌السلام چگونه بود؟

ماهى گفت: اى سيد من! حق تعالى هيچ پيغمبرى را مبعوث نگردانيده است از آدمعليه‌السلام تا جد تو محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله مگر آنكه ولايت شما اهل بيت را بر او عوض كرد، پس هر كه قبول كرد سالم ماند و هركه ابا كرد مبتلا گرديد، تا آنكه يونس مبعوث شد حق تعالى وحى نمود به او كه: اى يونس! قبول كن ولايت اميرالمؤ منين علىعليه‌السلام و ائمه راشدين از صلب او را با سخنان ديگر كه به او وحى نمود، پس يونس گفت: چگونه اختيار كنم ولايت كسى را كه او نديده ام و نمى شناسم؟ و رفت به كنار دريا، پس خدا وحى نمود به من كه: يونس را فرو بر و استخوان او را سست مكن، پس چهل روز در شكم من ماند و مى گردانيم او را در درياها و در تاريكى ها ندا مى كرد: لا الله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين(1) قبول كردم ولايت اميرالمؤ منين و ائمه راشدين از فرزندان او را؛ پس چون ايمان آورد به ايمان آورد به ولايت شما امر كرد مرا حق تعالى كه او را انداختم در ساحل دريا.

پس حضرت امام زين العابدينعليه‌السلام فرمود: برگرد اى ماهى بسوى آشنايان خود؛ و آب از موج قرار گرفت.(2)

مؤ لف گويد: ممكن است حق تعالى تكليف قبول ولايت را نسبت به انبياءعليهم‌السلام بر سبيل حتم نفرموده باشد كه تركش موجب گناه باشد، يا آنكه قبول كرده باشند همه و بعضى از روى اهتمام قبول نكرده باشند، والله يعلم. و شيخ طوسى در مصباح ذكر كرده است: در روز نهم محرم خدا يونس را از شكم ماهى بيرون آورد،(3) و اين مخالف بعضى از احاديث سابقه است.

و در حديث معتبر ديگر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: داود پيغمبرعليه‌السلام

____________________

1- سوره انبياء: 87.

2- مناقب ابن شهر آشوب 4/138.

3- مصباح المتهجد 713.

۴۴۳

مناجات كرد كه: پروردگارا! قرين من در بهشت و نظير من در منزلهاى من در آنجا كسى خواهد بود؟

حق تعالى وحى فرمود: متى پدر يونس قرين و نظير تو خواهد بود.

داودعليه‌السلام رخصت طلبيد كه به زيارت او برود، چون رخصت يافت با سليمان پسر خود به ديدن او رفتند، و چون به خانه او رسيدند خانه او را ديدند كه از سعف(1) خرما ساخته بودند، چون احوال او را پرسيدند گفتند: در بازار است، چون به بازار آمدند و از احوال او پرسيدند گفتند: در بازار هيزم كشان است، چون در آن بازار از محل او پرسيدند گفتند: الحال مى آيد، پس نشستند به انتظار قدوم او ناگاه ديدند كه او پيدا شد و بسته هيزمى بر سر خود گرفته بود، پس مردم برخاستند و استقبال او كردند، پس هيزم را به زمين نهاد و حمد الهى ادا نمود و گفت: كيست بخرد مال طيب حلالى را به مال طيب حلالى؟ پس يك كسى قيمتى گفت و ديگرى زياد كرد تا آنكه به يكى از ايشان فروخت؛ پس داود و سليمانعليه‌السلام پيش آمده و بر او سلام كردند، جواب سلام گفت و ايشان را تكليف منزل نمود و به آن زرى كه داشت از قيمت هيزم گندمى يا جوى خريد و به خانه آورد و آسيا كرد و خمير كرد و آتشى افروخت و خمير را در ميان آتش گذاشت و با ايشان نشست و به صحبت داشتن مشغول شد، چون برخاست ديد نان پخته است و آن را گرفت در ميان ظرف چوبى ريزه كرد و نمكى بر او پاشيد و مطهره اى در پهلوى خود گذاشت، چون خوب جويد و فرو برد الحمدلله گفت، پس باز لقمه اى ديگر برداشت و به همين نحو خورد، پس آب را برداشت و بسم الله گفت و تناول نمود، چون بر زمين گذاشت گفت: الحمدلله، پروردگارا! كيست كه به او نعمتى داده باشى مثل آنچه به من عطا كرده اى؟ چشم و گوش و بدن مرا صحيح گردانيده اى و مرا قوت بخشيدى تا رفتم بسوى درختى كه خود نكشته بودم و غمى از براى محافظت آن متحمل نشده بودم و آن را روزى من كردى، و فرستادى براى من كسى را كه

____________________

1- سعف: شاخ درخت خرما، واحدش سعفه است. (فرهنگ عميد 2/1435).

۴۴۴

آن را از من خريد و به قيمت آن طعامى خريدم كه خود زراعت نكرده بودم، و مسخر گردانيدى براى من آتشى را كه با آن آتش پختم طعام را و چنين كردى كه از روى خواهش آن را خوردم كه قوت بيابم بر بندگى تو، پس تو را است حمد؛ بعد از آن گريست.

پس داود به سليمان گفت: اى فرزند! برخيز برويم كه هرگز نديده ايم بنده اى كه شكر خدا زياده از اين مرد بكند.(1)

____________________

1- تنبيه الخواطر 26.

۴۴۵

۴۴۶

باب سى و يكم در بيان قصه اصحاب كهف و اصحاب رقيم است

۴۴۷
۴۴۸

حق تعالى مى فرمايد( أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّ‌قِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا ) (1) ((آيا گمان كردى كه اصحاب غار و اصحاب رقيم از آيات قدرت ما در عجب بودند؟)).

بعضى گفته اند كه: اصحاب رقيم همان اصحاب كهفند، و ((رقيم )) نام آن وادى است يا آن كوه كه غار در آنجا بود، يا نام شهرى كه از آنجا بيرون آمدند، يا نام لوحى كه قصه ايشان را در آن نقش كرده بودند و بر در غار گذاشته بودند، يا نام سگ ايشان؛ و بعضى گفته اند كه: اصحاب رقيم گروه ديگرند(2) كه قصه ايشان مذكور خواهد شد.

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: اصحاب كهف و رقيم گروهى بودند كه ناپيدا شدند، پس پادشاه آن زمان نام ايشان و پدران و خويشان ايشان را در لوحهاى سرب نقش كرد.(3)

( إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقَالُوا رَ‌بَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَ‌حْمَةً وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِ‌نَا رَ‌شَدًا ) (4) ((در وقتى كه پناه بردند جوانان بسوى غار پس گفتند: اى پروردگار ما! عطا كن ما را از جانب خود رحمتى و مهيا گردان براى ما امرى را كه موجب رشد و صلاح ما باشد)).

و در حديث معتبر منقول است كه حضرت صادقعليه‌السلام از شخصى پرسيد: فتى كيست؟

____________________

1- سوره كهف:9

2- تفسير بيضاوى 3/7؛ مجمع البيان 3/452.

3- تفسير عياشى 2/321.

4- سوره كهف: 10

۴۴۹

آن شخص گفت: فداى تو شوم ما جوان را فتى مى گوئيم.

فرمود: مگر نمى دانيد كه اصحاب كهف در سن كهولت بودند خدا ايشان را ((فتيه )) فرمود براى آنكه جوانمردى كردند و ايمان آوردند، و هر كه به خدا ايمان مى آورد و پرهيزكار است او فتى است هر چند پير باشد.(1)

( فَضَرَ‌بْنَا عَلَىٰ آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَدًا ) (2) ((پس زديم بر گوش ايشان پرده خواب را كه از صداها بيدار نشوند در غار سالى چند شمرده شده )).

( ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَىٰ لِمَا لَبِثُوا أَمَدًا ) (3) ((پس ايشان را برانگيختيم از خواب تا بدانيم - به علم بعد از وقوع - كه آنها كه نزاع مى كنند در مدت مكث ايشان در خواب از اصحاب كهف يا ديگران كدام يك درست تر احصا كرده اند)).

( نَّحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَ‌بِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًىوَرَ‌بَطْنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ ) (4) ((ما بيان مى كنيم براى تو خبر ايشان را به راستى، بدرستى كه ايشان جوانان - يا جوانمردان - بودند كه ايمان آوردند به پروردگار خود و زياده كرديم ما هدايت ايشان را و محكم گردانيديم دلهاى ايشان را براى صبر كردن بر شدائدى كه در اختيار حق عارض مى شود)).

( إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَ‌بُّنَا رَ‌بُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْ‌ضِ لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَـٰهًا لَّقَدْ قُلْنَا إِذًا شَطَطًا ) (5) ((در وقتى كه برخاستند پس گفتند: پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمين است، هرگز نمى خوانيم بغير از او خدائى را كه اگر بخوانيم بخدا سوگند سخنى گفته خواهيم بود بسيار دور از حق )).

( هَـٰؤُلَاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ

____________________

1- تفسير عياشى 2/323.

2- سوره كهف: 11.

3- سوره كهف: 12.

4- سوره كهف: 13 و 14.

5- سوره كهف: 14.

۴۵۰

افْتَرَ‌ىٰ عَلَى اللَّـهِ كَذِبًا ) (1) ((اين گروه قوم مايند كه گرفته اند بغير از خداوند بر حق خداها، و چرا نمى آورند بر عبادت آنها حجت و برهانى ظاهر، پس كيست ظالمتر از كسى كه افترا بندد بر خدا به دروغ )).

( وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّـهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنشُرْ‌ لَكُمْ رَ‌بُّكُم مِّن رَّ‌حْمَتِهِ وَيُهَيِّئْ لَكُم مِّنْ أَمْرِ‌كُم مِّرْ‌فَقًا ) (2) ((پس به يكديگر گفتند كه: چون كناره كرديد از ايشان و از آنچه مى پرستند بغير از خدا پس پناه بريد بسوى غار تا پهن كند و بگشايد براى شما پروردگار شما از رحمت خود و مهيا كند براى شما از امر شما آنچه منتفع گرديد به آن و كار بر شما آسان شود)).

( وَتَرَ‌ى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَّزَاوَرُ‌ عَن كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَإِذَا غَرَ‌بَت تَّقْرِ‌ضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَهُمْ فِي فَجْوَةٍ مِّنْهُ ) (3) ((و مى بينى آفتاب را در وقتى كه طالع مى شود مى گردد و ميل مى كند شعاع آن از ايشان به جانب راست و بر ايشان نمى تابد، و چون غروب مى كند آفتاب از ايشان مى كند به جانب چپ و بر ايشان نمى تابد و ايشان در محل گشادگى از غار و در وسط آن جا گرفته اند)).

( ذَٰلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّـهِ مَن يَهْدِ اللَّـهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُّرْ‌شِدًا ) (4) ((اين قصه ايشان - يا آفتاب نتابيدن بر ايشان - از آيات و علامات قدرت خدا است، هر كه را خدا هدايت كند پس او هدايت يافته است، و هر كه را خدا گمراه كند - يعنى منع لطف خود را از او بكند - پس نمى يابى از براى او كسى كه يارى و راهنمائى او بكند)).

( وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظًا وَهُمْ رُ‌قُودٌ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ وَكَلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَ‌اعَيْهِ بِالْوَصِيدِ ) (5) ((و گمان مى كنى ايشان را كه بيدارند براى باز بودن چشمهاى ايشان

____________________

1- سوره كهف: 15.

2- سوره كهف: 16.

3- سوره كهف: 17.

4- سوره كهف: 17.

5- سوره كهف: 18.

۴۵۱

- چنانچه على بن ابراهيم روايت كرده است،(1) يا گرديدن ايشان از پهلو به پهلو - و حال آنكه ايشان در خوابند و مى گردانيم ايشان را به جانب راست و چپ - على بن ابراهيم روايت كرده است كه: سالى دو مرتبه حق تعالى ايشان را از پهلو به پهلوى ديگر مى گرداند براى اينكه زمين، پهلوى ايشان را نخورد(2) - و سگ ايشان پهن كرده است دستهاى خود را در پيشگاه غار يا در درگاه غار)).

( لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَ‌ارً‌ا وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُ‌عْبًا ) (3) ((اگر مطلع شوى بر ايشان و نظر كنى بسوى ايشان هر آينه پشت خواهى كرد و خواهى گريخت از ايشان و هر آينه مملو خواهى شد از ترس ايشان )) براى مهابتى كه خدا در ايشان قرار داده است، يا براى عظمت جثه و باز بودن ديده هاى ايشان، يا براى وحشت مكان ايشان

از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: مراد از اين خطاب، حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله نيست، بلكه خطاب عام است براى بيان حال ايشان و دهشت امر ايشان.(4)

( وَكَذَٰلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءَلُوا بَيْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ ) (5) ((و همچنين مبعوث گردانيديم ايشان را براى آنكه بعضى از بعضى سؤ ال كنند و بر حال خود مطلع شوند، گفت گوينده اى از ايشان كه: چند گاه در اين مكان مكث كرده ايد و در خواب بوده ايد؟ گفتند: يك روز مانده ايم يا بعضى از روز)).

( قَالُوا رَ‌بُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِ‌قِكُمْ هَـٰذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنظُرْ‌ أَيُّهَا أَزْكَىٰ طَعَامًا فَلْيَأْتِكُم بِرِ‌زْقٍ مِّنْهُ وَلْيَتَلَطَّفْ وَلَا يُشْعِرَ‌نَّ بِكُمْ أَحَدًا ) (6) ((گفتند: پروردگار شما داناتر است به آنچه شما مانده ايد در اين مكان، پس بفرستيد يكى از خود را با اين دراهمى

____________________

1-تفسير قمى 2/34.

2- تفسير قمى 2/34.

3- سوره كهف: 18.

4- تفسير عياشى 2/324.

5- سوره كهف: 19.

6- سوره كهف: 19.

۴۵۲

كه داريد بسوى شهر پس نظر كند كه كى طعامش پاكيزه تر است - چنانچه على بن ابراهيم روايت كرده است،(1) يا حلال تر است - پس بياورد از براى شما روزى از آن طعام و سعى كند كه طعام نيكو بگيرد يا كسى او را نشناسد و كارى نكند كه بر احوال شما مطلع شوند)).

( إِنَّهُمْ إِن يَظْهَرُ‌وا عَلَيْكُمْ يَرْ‌جُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ وَلَن تُفْلِحُوا إِذًا أَبَدًا ) (2) ((زيرا كه ايشان اگر ظفر بيابند بر شما سنگسار مى كنند شما را يا برمى گردانند شما را در ملت خود، و اگر داخل شويد در ملت ايشان هرگز رستگار نخواهيد شد)).

( وَكَذَٰلِكَ أَعْثَرْ‌نَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّـهِ حَقٌّ وَأَنَّ السَّاعَةَ لَا رَ‌يْبَ فِيهَا ) (3) ((و همچنين مطلع گردانيديم مردم را بر احوال ايشان تا بدانند كه وعده خدا و زنده گردانيدن مردگان حق است و اينكه قيامت شكى نيست در آن )).

( إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَ‌هُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيْهِم بُنْيَانًا رَّ‌بُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ ) (4) ((در وقتى كه منازعه مى كردند ميان خود در امر مردگان كه آيا مبعوث مى شوند در قيامت يا نه - يا آنكه منازعه مى كردند در امر اصحاب كهف كه چند سال در خواب بودند، يا بعد از خواب رفتن ايشان نزاع كردند آيا مردند يا به خواب رفتند، آيا شهرى نزد ايشان بسازيم يا مسجدى بنا كنيم چنانچه حق تعالى فرموده است كه: - پس گفتند: بنا كنيد بر ايشان بنائى، پروردگار ايشان داناتر است به احوال ايشان )).

( قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَىٰ أَمْرِ‌هِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِم مَّسْجِدًا ) (5) ((گفتند آنان كه غالب گرديدند بر امر ايشان: البته اخذ مى كنيم و مى سازيم بر ايشان مسجدى كه در آن نماز كنند مردم )).

( يَقُولُونَ ثَلَاثَةٌ رَّ‌ابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَيَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَ‌جْمًا بِالْغَيْبِ وَيَقُولُونَ

____________________

1- تفسير قمى 2/34.

2- سوره كهف: 20.

3- سوره كهف: 21.

4- سوره كهف: 21.

5- سوره كهف: 21.

۴۵۳

سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُل رَّ‌بِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَّا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ فَلَا تُمَارِ‌ فِيهِمْ إِلَّا مِرَ‌اءً ظَاهِرً‌ا وَلَا تَسْتَفْتِ فِيهِم مِّنْهُمْ أَحَدًا ) (1) ((بزودى خواهند گفت جمعى كه: اصحاب كهف سه مرد چهارم ايشان سگ ايشان بود، و خواهند گفت: پنج مرد ششم ايشان سگ ايشان بود، مى اندازند به گمان خود سخن را بسوى امرى كه غايب است از ايشان و علمى به آن ندارند، و خواهند گفت كه: هفت نفر بودند و ايشان سگ ايشان بود، بگو: پروردگار من داناتر است به عدد ايشان، نمى داند عدد ايشان را مگر اندكى از مردم، پس مجادله مكن با مردم در باب ايشان مگر مجادله ظاهرى كه آنچه وحى به تو رسيده است به ايشان بگوئى و استفتا و سؤ ال مكن در

باب احوال اصحاب كهف از احدى از ايشان )) يعنى يهود و نصارى.

و باز فرموده است( وَلَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلَاثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَازْدَادُوا تِسْعًاقُلِ اللَّـهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْ‌ضِ ) (2) ((و ماندند در غار خود سيصد سال و زياد كردند نه سال را - يعنى سيصد و نه سال ماندند - بگو: خدا داناتر است به آنچه ماندند، و او را است علم آنچه پنهان است در آسمانها و زمين )).

على بن ابراهيم گفته است: عدد ايشان كه حق تعالى در اينجا فرموده است، از اهل كتاب نقل كرده است،(3) لهذا بعد از آن فرمود: بگو كه خدا داناتر است.

و روايت كرده است: ايشان جوانان بودند كه در ميان زمان حضرت عيسى و مبعوث شدن حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله بودند، و ((رقيم )) دو لوح بود از مس كه در آنها نقش كرده بودند احوال آن جوانان و مسلمان شدند ايشان را و اراده كردن دقيانوس كشتن ايشان را و رفتن ايشان به غار و ساير احوال ايشان.(4)

و به سند حسن از حضرت صادقعليه‌السلام روايت كرده است كه: سبب نزول سوره كهف آن

____________________

1- سوره كهف: 22.

2- سوره كهف: 25 و 26.

3- تفسير قمى 2/34.

4- تفسير قمى 2/31.

۴۵۴

بود كه كفار قريش نضر بن الحارث و عقبه بن ابى معيط و عاص بن وايل را فرستاد بسوى علماى يهود كه در نجران بودند كه از ايشان ياد گيرند مسأله اى چند كه از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله سؤ ال كنند؛ ايشان گفتند: سؤ ال كنيد از او سه مساءله، اگر جواب شما گفت در اين سه مساءله به نحوى كه ما مى دانيم پس او راستگو است، و از يك مساءله از او سؤ ال كنيد اگر دعوى كند من آن را مى دانم، پس او دروغگو است.

گفتند: آن مساءله ها كدامند؟

گفتند: سؤ ال كنيد از جوانانى كه در زمان پيش بودند و بيرون رفتند و غايب شدند و خواب رفتند، چه مدت در خواب ماندند تا بيدار شدند؟ و عدد ايشان چند بود؟ و با ايشان غير ايشان چه چيز بود؟ و قصه ايشان چگونه بود؟؛ و سؤ ال كنيد از موسى وقتى كه خدا او را امر كرد كه از پى عالم برود و از او ياد گيرد، عالم كى بود؟ و چگونه از پى او رفت؟ و قصه او چون بود؟؛ و سؤ ال كنيد از او قصه شخصى كه به مشرق و مغرب آفتاب گرديد تا به سد يأجوج و مأجوج رسيد كيست؟ و چگونه بوده است قصه او؟ و اخبار اين سه مساءله را چنانچه خود مى دانستند به ايشان گفتند و گفتند كه: اگر جواب شما بگويد به نحوى كه ما گفتيم او صادق است در دعوى پيغمبرى و اگر به خلاف اين خبر دهد به شما پس تصديق او مكنيد.

گفتند: مساءله چهارم كدام است؟

گفتند: بپرسيد قيامت كى برپا مى شود؟ اگر دعوى نمايد كه مى دانم پس او كاذب است، زيرا كه وقت قائم شدن قيامت را بغير از خدا كسى نمى داند.

پس ايشان برگشتند به مكه و نزد ابو طالبعليه‌السلام جمع شدند و گفتند: اى ابوطالب! پسر برادر تو دعوى مى كند كه خبر آسمان به او مى رسد، ما از چند مساءله سؤ ال مى كنيم از او اگر جواب ما گفت ما مى دانيم كه راست مى گويد و اگر جواب نگفت مى دانيم دروغ مى گويد.

پس ابوطالب فرمود: سؤ ال نمائيد از او از هر چه خواهيد. پس از آن سه مساءله پرسيدند، حضرت رسول فرمود: فردا جواب مى گويم شما را؛ و ((انشاء الله )) نگفت، به

۴۵۵

اين سبب چهل روز وحى از آن حضرت حبس شد تا آنكه بسيار مغموم شد آن حضرت و شك كردند آنهائى كه ايمان آورده بودند، و كفار قريش شادى نمودند و استهزا كردند به آن حضرت، و ابوطالب بسيار محزون شد.

بعد از چهل روز جبرئيلعليه‌السلام سوره كهف را آورد، پس حضرت فرمود: اى جبرئيل! دير آمدى به نزد من.

جبرئيل گفت: ما قدرت نداريم كه بى رخصت خدا نازل شويم، پس آيات قصه اصحاب كهف را بر آن حضرت خواند و قصه ايشان را مفصل براى آن حضرت بيان كرد.

پس حضرت صادقعليه‌السلام فرمود: اصحاب كهف و رقيم در زمان پادشاه جبار ظالمى بودند كه اهل مملكت خود را دعوت مى كرد به عبادت بتها، هر كه اجابت او نمى كرد او را مى كشت، اين جماعت مؤ من بودند و عبادت خدا مى كردند، و پادشاه بر در شهر جماعتى از نگهبانان را موكل كرده بود كه نگذارند كسى را كه از شهر بيرون رود تا سجده بت نكند، پس اين جماعت به بهانه شكار بيرون رفتند از شهر، زيرا كه در اثناى راه به شبانى رسيدند و او را به دعوت به اسلام و رفاقت خود كردند، و او اجابت ايشان نكرد و سگ آن شبان اجابت ايشان كرد و از پى ايشان روان شد.

پس حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام فرمود كه: داخل بهشت نمى شود از حيوانات مگر حمار بلعم باعورا، و گرگ يوسف و سگ اصحاب كهف؛ پس اصحاب كهف به بهانه شكار از شهر بيرون رفتند و از دين آن پادشاه گريختند، پس چون شام شد داخل غار شدند و سگ با ايشان همراه بود، پس خدا خواب را بر ايشان غالب گردانيد و در خواب ماندند تا خدا آن پادشاه و اهل مملكت او را هلاك كرد و آن زمان گذشت و زمان ديگر آمد و گروه ديگر بهم رسيدند، پس ايشان بيدار شدند و به يكديگر نظر كردند و گفتند: آيا چه مقدار خواب كرده ايم؟! پس نظر كردند ديدند كه آفتاب بلند شده است گفتند: يك روز يا بعضى از روز خوابيده ايم، پس به يكى از خود گفتند كه: اين زر را بگير و داخل شهر شو به لباسى و هيئتى كه تو را نشناسند و از براى ما طعامى بگير كه ما را بشناسند، يا مى كشند يا به دين خود برمى گردانند.

۴۵۶

پس چون آن مرد داخل شهر شد اوضاع شهر را به خلاف آنچه پيشتر ديده بود مشاهده كرد و جماعتى را در آن شهر ديد كه هرگز نديده بود و نمى شناخت و ايشان لغت او را نمى دانستند و او لغت ايشان را نمى دانست، پس از او پرسيدند كه: تو كيستى و از كجا آمده اى؟!

تاريخ پيامبرانعليهم‌السلام علامه مجلسى رحمة الله عليه - 21 -پس احوال خود را به ايشان نقل كرد، پادشاه آن شهر با اصحابش همراه او آمدند تا در غار و نظر در غار مى كردند پس بعضى از ايشان گفتند: اينها كه در غارند سه نفرند و چهارم سگ ايشان است؛ و بعضى گفتند: پنج نفرند ششم سگ ايشان است؛ و بعضى گفتند: هفت نفرند و هشتم سگ ايشان است؛ و حق تعالى ايشان را محجوب گردانيده بود به حجابى از رعب و خوف كه هيچكس جراءت نمى كرد كه داخل شود و به نزديك ايشان برود مگر رفيق ايشان، چون رفيق ايشان به نزد آنها رفت ايشان بسيار خائف شده بودند به گمان آنكه اين جماعت كه بر در غار آمدند اصحاب دقيانوسند، پس رفيق ايشان خبر داد كه: ما مدت مديدى در خواب بوده ايم و قرنها از زمان دقيانوس گذشته است و ما آيتى گرديده ايم از براى مردم كه تعجب مى كنند از حال ما. پس گريستند و از خدا سؤ ال كردند كه باز ايشان را به خواب برگرداند، پس آن پادشاه گفت: سزاوار آن است كه در غار مسجدى بنا كنيم و به زيارت اين مكان بيائيم كه ايشان گروهى بودند مؤ منان

پس در هر سالى دو مرتبه ايشان را خدا از پهلو به پهلوى ديگر مى گرداند، شش ماه بر پهلوى راست مى خوابند و شش ماه بر پهلوى چپ، و سگ با ايشان است و دستهاى خود را پهن كرده است در پيشگاه غار.(1)

و در چند حديث معتبر ديگر از آن حضرتعليه‌السلام منقول است كه با اصحاب خود فرمود كه: اگر قوم شما تكليف شما را آنچه قوم اصحاب كهف تكليف كردند ايشان را بكنيد.

پرسيدند كه: چه تكليف كردند قوم ايشان، ايشان را؟

____________________

1- تفسير قمى 2/31.

۴۵۷

فرمود كه: تكليف نمودند كه شرك به خدا بياورند، پس از روى تقيه اظهار شرك كردند و ايمان را در دلهاى خود پنهان كردند تا آنكه فرج به ايشان رسيد. و فرمود كه: ايشان تكذيب پادشاه كردند و خدا ثواب داد ايشان را، و تصديق او كردند از روى تقيه و خدا ثواب داد ايشان را.(1)

فرمود كه: ايشان صرافان بودند.(2)

و در چند حديث ديگر فرمود كه: ايشان صرافان طلا و نقره نبودند بلكه صراف سخن بودند كه عيار سخن حق و باطل را مى دانستند. و فرمود كه: بى وعده هر يك به تنهائى گريخته و از شهر بيرون رفتند و در صحرا يكديگر را ملاقات كردند و هر يك از ديگران عهدها و پيمانها گرفتند، پس بعد از سوگندها و عهدها آنچه در دل داشتند به يكديگر اظهار كردند پس معلوم شد كه همه مؤ من بوده اند و همه براى يك مطلب بيرون آمده اند.(3)

فرمود كه: ايشان ايمان را پنهان كردند و كفر را براى تقيه اظهار كردند پس ثواب آنها بر اظهار كفر زياده بود از ثواب ايشان بر پنهان كردن ايمان.(4)

و در چند حديث معتبر ديگر فرمود كه: تقيه هيچكس به تقيه اصحاب كهف نمى رسد، بدرستى كه ايشان زنار مى بستند و به عيدگاه مشركان حاضر مى شدند، پس خدا ثواب ايشان را مضاعف گردانيد.(5) و ابن بابويه و قطب راوندىرحمه‌الله عليهما به سند خود از ابن عباس روايت كردند كه: در زمان خلافت عمر گروهى از علماى يهود به نزد عمر آمدند و پرسيدند كه: بگو قفلهاى آسمانها چيست و كيست كسى كه قوم خود را ترسانيد نه از جن بود و نه از انس؟ پرسيدند: كدامند آن پنج جانور كه بر روى زمين راه رفتند و در رحم خلق نشده اند؟ چه

____________________

1- قصص الانبياء راوندى 253.

2- كافى 5/114.

3- تفسير عياشى 2/322؛ قصص الانبياء راوندى 253.

4- تفسير عياشى 2/323؛ قصص الانبياء راوندى 254.

5- تفسير عياشى 2/323؛ قصص الانبياء راوندى 254.

۴۵۸

مى گويند دراج و خروس و اسب و درازگوش و وزغ و هوجه در وقت فرياد كردن؟

پس عمر عاجز شد و سر به زير افكند پس رو به جانب اميرالمؤ منينعليه‌السلام آورد و گفت: اى ابوالحسن! گمان ندارم كه بغير از تو كسى جواب اينها را داند.

پس حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام متوجه علماى يهود شد و فرمود كه: من در جواب اين مسئله ها را مى گويم به شرط آنكه موافق تورات جواب بگويم در دين ما درآئيد.

گفتند: بلى قبول كرديم.

پس فرمود كه: اما قفلهاى آسمانها شرك به خداست كه مرد با زنى كه مشرك باشد عمل او بسوى آسمان بالا نمى رود.

گفتند: كليد آنها چيست؟

فرمود: گواهى لا اله اله و محمد رسول الله است.

گفتند: كدام قبرى است كه با صاحبش راه رفت؟

فرمود: ماهى بود در وقتى كه يونس را فرو برد و به درياهاى هفت گانه او را گردانيد.

گفتند: كيست آن كه قوم خود را انذار كرد نه از جن بود و نه از انس؟

فرمود: آن مورچه سليمان بود كه به موران گفت: اى گروه موران! داخل خانه خود شويد كه پامال نكند شما را سليمان و لشكرهاى او.

گفتند: خبر ده ما را از پنج چيز كه بر روى زمين راه رفتند و در رحم خلق نشده بودند؟

فرمود كه: آدم و حوا و ناقه صالح و گوسفند ابراهيم و عصاى موسىعليهم‌السلام هستند.

پرسيدند از صداى آن حيوانات، فرمود: دراج مى گويد: الرحمن على العرش استوى؛ و خروس مى گويد: اذكروا الله يا غافلين يعنى: ((خدا را ياد كنيد اى غافلان ))؛ و اسب مى گويد: اللهم انصر عبادك المؤ منين على عبادك الكافرين يعنى: ((خداوندا! يارى ده بندگان مؤ من خود را بر بندگان كافر خود))؛ حمار لعنت مى كند بر عشاران و تمغاچيان؛(1) وزغ مى گويد: سبحان ربى المعبود المسبح فى لجج البحار

____________________

1- تمغاچيان: ماءموران وصول باج و خراج در دوره ايلخانان مغول (فرهنگ عميد 1/728).

۴۵۹

يعنى: ((تنزيه مى كنم پروردگار خود را كه مستحق پرستيدن است و تنزيه مى كنند او را در ميان درياها))؛ و هوجه مى گويد: اللهم العن مبغضى محمد و آل محمد يعنى: ((خداوندا! لعنت كن دشمنان محمد و آل محمد را)).

و آن علما سه نفر بودند، پس دو نفر برجستند و شهادت گفتند و مسلمان شدند و عالم سوم ايشان ايستاد و گفت: يا على! آنچه در دل رفيقان من افتاد از نور اسلام در دل من نيز افتاده است و ليكن يك مسئله ديگر مانده است كه چون از آن مسئله نيز جواب بگوئى مسلمان مى شوم.

حضرت فرمود: بپرس.

گفت: مرا خبر ده از حال جماعتى كه در زمان پيش بودند و سيصد و نه سال مردند پس خدا ايشان را زنده كرد، قصه ايشان چگونه بوده است؟

پس حضرت شروع كرد به خواندن سوره كهف.

آن عالم گفت: قرآن شما را من بسيار شنيده ام، اگر عالمى خبر ده ما را به تفصيل قصه اين جماعت و نامهاى ايشان و عدد ايشان و نام سگ ايشان و نام غار ايشان و نام پادشاه ايشان و نام شهر ايشان

پس حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام فرمود:لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم، خبر داد مرا محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله كه در زمين روم شهرى بود آن را ((اقسوس ))(1) مى گفتند و پادشاه صالحى داشتند، چون پادشاه ايشان مرد در ميان ايشان اختلاف بهم رسيد، پس چون پادشاهى از پادشاهان فارس كه او را ((دقيانوس )) مى گفتند شنيد كه در ميان ايشان اختلاف بهم رسيده است با صد هزار كس آمد داخل شهر اقسوس شد و آن را پايتخت خود گردانيد، و در آن شهر قصرى بنا كرد كه يك فرسخ در يك فرسخ وسعت آن بود از آبگينه صاف، و در آن مجلس هزار ستون از طلا برپا كرده بودند و هزار قنديل از طلا

____________________

1- در هر دو مصدر ((افسوس )) آمده است.

۴۶۰