مظلوم تاریخ (زندگی نامه امام حسن مجتبی علیه السلام)

مظلوم تاریخ (زندگی نامه امام حسن مجتبی علیه السلام)37%

مظلوم تاریخ (زندگی نامه امام حسن مجتبی علیه السلام) نویسنده:
ناشرین: 14 نور پاک
گروه: امام حسن مجتبی علیه السلام

مظلوم تاریخ (زندگی نامه امام حسن مجتبی علیه السلام)
  • شروع
  • قبلی
  • 69 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 10184 / دانلود: 2968
اندازه اندازه اندازه
مظلوم تاریخ (زندگی نامه امام حسن مجتبی علیه السلام)

مظلوم تاریخ (زندگی نامه امام حسن مجتبی علیه السلام)

نویسنده:
ناشرین: ۱۴ نور پاک
فارسی

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنین علیهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام نگردیده است.

۱۴ نور پاك (علیهم السلام)

زندگى امام حسن مجتبىعلیه‌السلام الگوى حلم و بردبارى

نویسنده: عبدالرحیم عقیقى بخشایشى

بسم الله الرحمن الرحیم

شناسنامه مبارك امام حسن مجتبىعلیه‌السلام

نام مبارك : حسنعلیه‌السلام

كنیه شریف : ابو محمد

القاب مبارك : مجتبى، زكى

نام پدر بزرگوار : على بن ابیطالبعلیه‌السلام

نام مبارك مادر : فاطمه زهراء (س)

تاریخ ولادت : ۱۵ ماه رمضان سال سوم هجرى

سال شروع امامت : سال ۴۰ ه‍

سن شروع امامت : ۳۷ سالگى

مدت امامت : ۱۰ سال

مدت عمر مبارك : ۴۷ سال

تاریخ شهادت : ۲۸ ماه صفر سال ۵۰ ه‍. ق

علت شهادت : سم توسط جعده دختر اشعث بن قیس / با تحریك معاویه

محل دفن : قبرستان بقیع در مدینه منوره

تعداد فرزندان : ۸ پسر و ۷ دختر

پیشگفتار

بسمه تعالى سبط اكبر، ابومحمد امام حسن بن على بن ابیطالبعلیه‌السلام پیشوا و امام دوم شیعیان جهان یكى از مظلوم ترین، بى دفاع ترین و تنهاترین پیشواى روحى و معنوى جهان اسلام مى باشد.

امام حسن مجتبىعلیه‌السلام با اینكه بارها و بارها از سوى مقام شامخ رسالتصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم مورد تحسین و تأیید و توصیه قرار گرفته است و بارها از زبان لسان وحى و رسالت به عنوان امام و پیشوا معرفى گردیده است و در عین حال مورد شدیدترین و سهمناك ترین آماج تبلیغات و حملات دوست و دشمن قرار گرفته است به حدى كه هیچكدام از پیشوایان ما همانند ایشان مورد هجوم، اهانت و حمله تبلیغاتى دشمن قرار نگرفته است به حدى كه به زنده و مرده و به حیات و ممات او نیز رحم نكرده اند و همچنان به شقاوت و قساوت خود در حق آن بزرگوار ادامه داده اند.

راز این همه حمله و مجمه و این همه جسارت و شقاوت و سر این همه گستاخى و شرارت اگر آن روزها كاملا مشخص نبود امروز ما مى توانیم به راحتى و آسانى دریابیم و علة العلل این همه بى ادبى ها و اهانتها را پى گیریم، و آن راز مهم در این امر فشرده و كوتاه گنجانده شده است كه امام حسن مجتبىعلیه‌السلام پس از خلافت ظاهرى پنج ساله علىعلیه‌السلام در برابر سیل بنیان كن تبلیغات سوء و تحریكات علنى و تلقیفات باند سیاسى و نژادى أموى قرار داشت آنان كه مى خواستند حكومت را بنا به توصیه نیاى بزرگشان، ابوسفیان دست به دست هم به گردانند و هرگز در اختیار حریفى قرار ندهند!

امروز ما شیوه هاى بیرون راندن رقیب سیاسى را از گردونه حیات اجتماعى به خوبى در مى یابیم و با چشم غیر مسلح مى بینیم رقیبان عرصه هاى سیاسى چگونه به رقیبان و همدوره هاى خود، انگ و رنگ ناجوانمردانه مى زنند تا حضور او را كمرنگ جلوه دهند؟

آرى این شیوه ء معمول و مرسوم آن روزها به این آسانى قابل رؤیت نبود ولى باند سیاست باز اموى، به جبران شكستهاى بدر، أحد، حنین و به دنبال ضربتهاى كارى و مؤثر جنگهاى جمل، صفین و جهنم تر از همه به دنبال انتقام عقبه، شیبه، در ایام جاهلى و جنگ بدر تمام ضربت ها و انتقادها را مى خواستند در وجود امام مجتبىعلیه‌السلام خلاصه نمایند به این ترتیب امام حسن مجتبىعلیه‌السلام در برابر هجوم هاى سهمگین تبلیغاتى و فعالیت هاى سیاسى و حركت هاى ایذائى وارتجاعى، و بازگشت به انتقام هاى دوران جاهلى قرار دارد و هزاران حیف كه او اصحاب و یاران دلسوز و آگاه و مجربى نداشت از اینرو امام مجتبىعلیه‌السلام مظلوم ترین و تنهاترین ولى یاورترین معصوم تاریخ اسلام به شمار مى آید كه این نوشته بازگو كننده ء بخشى از آن مظلومیتهاست.

دكتر عقیقى بخشایشى

اردیبهشت ۱۳۸۱

بخش اول ولادت: عصر زندگى و خصوصیات روحى

میلاد مسعود

۱۵ رمضان سالگرد شكوهمند میلاد سبط اكبر، قهرمان مقاومت و شكیبایى، نخستین سلاله پاك رسالتصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم حضرت امام حسن مجتبى فرزند على مرتضىعلیه‌السلام مى باشد.(۱)

نخستین فرزند على و فاطمه در شب نیمه ماه رمضان به سال سوم هجرت دیده به جهان گشود.

ولادت او در پاك ترین و شامخ ترین خاندان عترت و طهارت انجام پذیرفت او تحت تربیت و پرورش پدرى همچون علىعلیه‌السلام و مادرى مانند فاطمهعلیه‌السلام صورت گرفت و در اثر این تربیت بود كه جهانى از صفا و صمیمیت و مكارم اخلاق و صفات حمیده را با خود به ارمغان آورد.

با رفتار و روش و اخلاق و سلوك و منش خود، عوامل انبساط خاطر و سرور قلبى نیاى بزرگش پیامبر بزرگوار را فراهم ساخت ووجود او بهجت و سرور و شادى خاصى در خاندان رسالت برانگیخت چون او هم همانند اسمش زیبا، و هم داراى اخلاق حمیده و صفات پسندیده و و الا بود به حدى كه تا آن روز كمتر نظیر آن دیده شده بود.

پیامبر عالیقدر اسلام هنگامى كه از سفر كوتاه خود، به مدینه باز مى گشت و طبق شیوه ء سنیه خود، نخست به خانه فاطمهعلیه‌السلام سر مى زد این بار در خانه فاطمه با خبر مسرت بخش ولادت نخستین ثمره ء وجود خود، رو به رو شد و نوزاد كه در قنداق زرد رنگى پیچیده شده بود در اختیار نیاى بزرگش قرار گرفت.

پیامبر عالیقدر اسلام با لحن عتاب آمیزى فرمود: مگر من به شما نگفته ام كه بچه را در قنداق زرد رنگ نپیچید. فى الفور پارچه سفید آماده كردند و آنگاه نوزاد را با قنداقه سفید، در آغوش نیاى بزرگ و مهربان خود قرار دادند. پیامبر اسلام این نوزاد عزیز را به آغوش خویش كشید و نوازش كرد.

در گوشهاى راست و چپش، كلمه ى توحید و اذان خواند و سپس با خوشحالى خاصى گفت: من نام این پسر را حسن گذاشتم، پس از نامگذارى دستور داد گوسفندى براى نوه اش عقیقه نمودند تا گوشت آن را توزیع نمایند به این ترتیب نوزاد را بیمه آسمانى نمودند.

و این عمل تا آن روز میان اعراب و مسلمانان رایج نبود و از آن روز تشریع گردید پیامبر اسلام در دعاى عقیقه این چنین فرمود: گوشت و استخوان و موى گوسفند فداى گوشت و استخوان و خون و موى حسن گردد و این قربانى محمد و خاندانش را از آسیب دور دارد. سپس دستور داد از این گوشت خورده شود و به دیگران نیز خورانده گردد و یك ران گوسفند را به قابله هدیه نمایند.

نمایشگر اخلاق محمدصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم

نخستین نوزاد خاندان رسالت، آیینه تمام نماى سیماى اخلاقى و سیره عملى نبوىصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم بود، همه محمد را در نوه اش حسن تماشا مى كردند و پیامبر اسلام نیز عشق و علاقه خاصى به این نوزاد ابراز مى داشت از فرط علاقه و محبت و از روى استعداد و لیاقتى كه در این ذخیره دوران سراغ داشت.

درباره او و برادر ارجمندش امام حسینعلیه‌السلام مى فرمود: حسن و حسین دو امانت من، میان امت من هستند آنان سروران جوانان بهشتى هستند. یا اینكه مكرر مى فرمود: خدایا من این فرزند را دوست مى دارم. خدایا تو نیز دوست دار آن كس را كه او را دوست دارد.

گویى پیامبر اصرار داشت مردم این علاقه شدید را تماشا كنند و این خاطره را در آینده نیز به یاد آورند و حق محمدصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم را در مورد نوادگانش به خوبى رعایت نمایند.

فضائل اخلاقى و معنوى

امام حسن مجتبىعلیه‌السلام نمونه و الگوى اخلاق و رفتار صحیح اسلامى بودند اخلاق و رفتار و اندیشه هاى او از یك شخصیت معنوى و الهى حكایت داشت او جزء آن پنج نفر نور پاكى بود كه خداوند متعال رجس و پلیدى را از آنان زدوده است و آنان را پاك و پاكیزه نموده است و این امر از القاب و اسامى كه به آن حضرت داده اند كاملا مشخص مى باشد چون از القاب متعدد او یكى: زاهد - زكى - بر - نقى - مجتبى مى باشد.

پیامبر اكرمصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فرمود: كسى كه مرا دوست مى دارد مى بایست این دو (حسن و حسین) را دوست بدارد «مَنْ أَحَبَّنِی فَلْیُحِبَّ هَذَیْنِ ».(۲) و در مكارم اخلاق او توجه به حدیث زیر گویاى واقعیت اساسى است.

امام صادقعلیه‌السلام فرمود عادت امام مجتبىعلیه‌السلام این بود كه با پاى پیاده به حج مى رفت، هرگاه یادى از: مرگ، قبر، بعث، نشور، صراط و... مى نمود، اشك مى ریخت. او ۲۵ بار حج به جاى آورد و پیاده راه مكه و مدینه را طى مى نمود. او ۲ بار همه دارائى خود را در راه خدا قسمت كرد.

«كَانَ إِذَا حَجَّ حَجَّ مَاشِیاً وَ رُبَّمَا مَشَى حَافِیاً - وَ كَانَ إِذَا ذَكَرَ اَلْمَوْتَ بَكَى وَ إِذَا ذَكَرَ اَلْبَعْثَ وَ اَلنُّشُورَ بَكَى وَ إِذَا ذَكَرَ اَلْمُرُورَ (اَلْمَمَرَّ) عَلَى اَلصِّرَاطِ بَكَى (۳) .إِنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ علیه‌السلام حَجَّ خَمْساً وَ عِشْرِینَ حِجَّةً مَاشِیاً وَ قَاسَمَ اللَّهَ تَعَالَى مَالَهُ مَرَّتَیْنِ وَ فِی خَبَرٍ قَاسَمَ رَبَّهُ ثَلَاثَ مرات

مردى از اهل شام كه در مدینه، آن حضرت را بى حرمتى كرد (تحت تأثیر شایعات معاویه قرار داشت) هنگامى كه مورد تفقد امام قرار گرفت و گفت: الله اعلم یجعل رسالته... مركوب خود را به طرف خانه آن حضرت برگرداند و مهمان آن حضرت شد و با عشق و محبت به اهلبیت از خانه بیرون رفت.(۴)

یكى از غلامان او جنایتى كرده بود كه باید كیفر مى شد. او خواند والكاظمین الغیظ - امام فرمود: كظمت غیظى - خواند والعافین عن الناس، فرمود: عفوت عنك، خواند:( و َاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ ) ، فرمود: «أنت حر لوجه الله ؛ تو در راه خدا آزاد هستى.»(۵)

برخى از خصوصیات روحى او

در وجود او برترین نشانه هاى انسانیت، متبلور بود او به همه محبت مى كرد به مردم و رفع نیازهاى آنان عشق مى ورزید او سه نوبت دارایى خود را میان مستمندان تقسیم نمود و دو نوبت تمام دارایى خود را در اختیار نیازمندان گذاشت.

و در طول زندگى خود بیست و پنج بار به زیارت خانه ى خدا بار بست و با وجود آنكه مركب سوارى در اختیار داشت. ولى پیاده و گاهى پا برهنه به این سفر روحانى اقدام مى ورزید تا در پیشگاه الهى، از ادب و خضوع و الا، واجر و پاداش وافرترى برخوردار گردد.(۶)

شجاع و دلیر

او فرد شجاع و دلیر و سخنور بى باك بود، در میان مردم از وجهه و اعتبار اجتماعى شگفت انگیزى برخوردار بود و از صفاى ذهن وقریحه خدادادى به حد كامل بهره داشت او در بیان عقاید و نظریات اجتماعى و شخصى، كوچك ترین واهمه و هراسى نداشت و در راه پیشبرد اهداف اسلام، از هر گونه جانبازى و فداكارى دریغ نمى ورزید.

چندى پس از رحلت رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم یك روز دو برادر در سنین كودكى با حالت افسرده و پژمرده به مسجد رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم رفتند و از آستان در مسجد، مرد دیگرى را بر عرش منبر دیدند.

حسن شجاع و دلیر با آن حالت حساسیت فوق العاده وقتى دید منبر پدر بزرگش، زیر پاى یك فرد دیگرى قرار دارد فریاد زد: از جاى پدرم بیا پایین، تو چه حقى دارى بر جاى پدرم بنشینى؟ آن مرد از سخن فرو ماند سكوت غم آلودى فضاى مسجد را برگرفت. و دوران خطابه هاى پرشور رسول اللهصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم در میان حاضرین تداعى گردید. بالأخره آن مرد، با زبان لكنت بار فریاد كشید: راست مى گویى اینجا جاى پدر تو است.(۷)

این روحیه اعتراض و این جوش و خروش در وجود او رشد و نمود داشت و این روح پرخاشگرى در مواقع حساس تاریخ اسلام، خود را نشان داد در دوران عثمان در میان خون و آتش انقلابیون، در جنگ جمل در میان تیربارانهاى شدید هودچیان عایشه، در جنگ صفین در آن معركه ى عظیم بین سپاه اسلام و سپاه كفر و نفاق، بالأخره در تمام صحنه ها و كار زارها، جوهر ذات خود را نشان داد و لیاقت و شایستگى و شجاعت و برجستگى روحى خود را به منصه ى بروز رساند و او به عنوان یك عنصر شجاع و متحرك در جوامع اسلامى شناخته گردید. او در كارزارهاى پدر نقش مؤثر و مفیدى را ایفاء نمود.

دفاع از مظلوم

نخستین بار كه امام حسنعلیه‌السلام به عنوان یك خطیب زبردست با سخنان خود از ستمدیده اى دفاع كرد در سال سى و چهارم هجرى در بدرقه صحابى بزرگ ابوذر غفارى آن مجاهد شجاع و سترگ اسلام بود كه خلیفه وقت، دستور تبعید او را صادر كرده بود و تأكید داشت كه هیچ كس حق صحبت با او را ندارد امام على و فرزندانش تا بیرون شهر او را بدرقه نمودند.

امام حسنعلیه‌السلام در خطابه اى در این مراسم تودیع، چنین فرمودند: افسوس كه بدرقه كنندگان خواه و ناخواه باید بازگردند، و وداع كنندگان باید حقیقت تلخ و ناگوار وداع را در چند كلمه به زبان آورند و اگر نه همگان درك مى كردند كه مرحله وداع، مرحله دشوار و حسرت وداع كنندگان هرگز پایان نخواهد یافت.

اى عم گرامى! هم اكنون مى بینى كه ما به بدرقه آمده ایم دنیا را تحقیر كن و در برابر فریب و تهدید هایش به روز مرگ بیندیش، و بر این شكنجه ها و تلخى ها شكیبا باش! زیرا روزگارش اندك و عمرش كوتاه مى باشد.

به وراى این دنیا كه جهان جاوید و جایگاه عرضه ى حقایق است امیدوار، بردبار و صبور باش تا روز رستاخیر رسول اكرمصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم را از خود خشنود و راضى بیابى!(۸)

بلاغت و فصاحت او

فرزندان نبوت و رسالت، كانون هاى فصاحت و بلاغت و منابع سرشار علم و حكمت هستند امام حسن یكى از آن مشعلهاى درخشان بلاغت و فصاحت دودمان نبوىصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم است كه كلمات و ابزارى تفهیم و تفهم عموما در اختیارش قرار دارند.

هنوز كودك است كه مادرش فاطمه مى بیند او بالشها را روى هم مى گذارد و براى خود منبر مى سازد و آن وقت روى آن مى نشیند و خطابه ایراد مى كند. مادر از طرز أداى سخن او سخت خوشحال و شادمان است و مى گوید: به! به! چه خوب حرف مى زنى، و چه نیكو پروردگار خود را ستایش و توصیف مى نمایى؟ و چه فصیح و بلیغ به سخن مى پردازى؟

در اثر تشویق مادر حسن هر روز شیرین تر و لطیف تر از روز پیشین، سخنرانى مى كند و گفته هاى رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم را كه در مسجد ایراد كرده است در خانه بازگو و تكرار مى نماید ولى جز مادر و خواهر و برادر كسى از این سخنرانیها آگاهى ندارد.

روزى فاطمه مطلب را به همسرش علىعلیه‌السلام تعریف مى كند و مى گوید دوست نمى دارى پاى سخن و منبر فرزندت بنشینى؟ علىعلیه‌السلام مى فرماید چگونه دوست ندارم؟ على فردا موقع سخنرانى در گوشه اى خود را پنهان مى سازد تا به سخنان دل بندش گوش فرا دهد.

امام حسنعلیه‌السلام بر عرش منبر قرار مى گیرد، ولى با لكنت زبان رو به رو مى شود و نمى تواند درست اداى كلمات نماید: مادر چه شده است كه امروز با لكنت صحبت مى كنى؟ تو كه زبانى روان همچون شمشیر برنده داشتى؟ حسن پس از مكث كوتاهى مى گوید: احساس مى كنم: روح بزرگ و شخصیت وارسته اى به سخنانم گوش فرا مى دهد من در برابر عظمت او از سخنانم باز ایستادم.(۹) در اینجا علىعلیه‌السلام از پشت پرده در مى آید وحسن را به آغوش مى كشد و تشویق و تمجید فراوان به عمل مى آورد.

عصر زندگى او

عصر زندگى امام حسن مجتبىعلیه‌السلام را به سه مرحله مى توان تقسیم نمود كه هر سه مرحله، خصوصیات و ویژگى هاى خاص خود را دارد:

۱. امامعلیه‌السلام در عهد نبوىعلیه‌السلام .

۲. امامعلیه‌السلام در عهد علوىعلیه‌السلام .

۳. امامعلیه‌السلام در عهد تاریك أموى.

۱. امام در عهد نبوى صلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم

هفت سال از زندگى امام حسن مجتبىعلیه‌السلام در عهد نبوىصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم سپرى گردیده است این ایام بهترین و فرخنده ترین ایام زندگى آن پیشواى معصومعلیه‌السلام مى باشد.

از لحظه هاى ولادت، تا ایامى كه جد بزرگوارش به لقاى الهى شتافت، دائم همراه جد گرامى اش در مسجد، خانه، كوى وبرزن بود او را روى زانوانش مى نشاند و گاهى به صورت شتر سوارى بر كول آن بزرگوار مى رفت و گاهى در مسجد در منبر به سراغ جدش مى رفت و پیامبر خدا مى فرمود: «الحَسَنُ و الحُسَیْنُ سَیِّدا شَبَابِ أهْلِ الجَنَّةِ، اِمامانِ قاما اَوْ قَعَدا(۱۰) حسن و حسین سروران جوانان بهشتى هستند آنان هر دو امام و پیشوا هستند خواه قائم به امور امامت باشند یا نشسته و محروم از اجراى امور امامت باشند.

حضور امام حسن در محضر پیامبر خدا و اظهار علاقه و عنایت آن بزرگوار به این دلبند عزیزش، مطالب خواندنى و شیرینى دارد كه در جاى كتاب خواهد آمد.

فضائل حسنینعلیها‌السلام

۱. اسماء دختر عمیس گفت: وقتى فاطمهعلیه‌السلام حسنعلیه‌السلام را به دنیا آورد، رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم از سفر بیامد و فرمود: اسماء پسرم را بیاور من حسن را كه به پارچه زردى پوشانیده بودم، بر رسول خدا دادم.

رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم آن پارچه را انداخت و فرود: مگر نگفتم هیچ كودكى را در پارچه زرد قنداق نكنید؟ پس من كودك را به پارچه سفیدى پیچیدم و به آغوش رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم دادم آن حضرت به گوش راست او اذان و به گوش چپش اقامه گفت. و از علىعلیه‌السلام پرسید: او را چه نام نهاده اى؟

عرض كرد: از شما سبقت نمى گیرم. فرمود: من نیز از پروردگارم سبقت نمى گیرم، پس جبرئیل نازل شد و پیام آورد كه: پروردگارت سلام مى رساند و مى فرماید: نام او را همانند نام فرزند هارون بگذار چون علىعلیه‌السلام نسبت به تو به منزله هارون است نسبت به موسى. جز این كه بعد از تو دیگر پیغمبرى برگزیده نخواهد شد. رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم از جبریل پرسید نام پسر هارون چه بود؟

گفت: شبر بود، رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فرمود: زبان من عربى است جبرئیل گفت: نام او را حسن بگذار بعد از یك سال كه حسینعلیه‌السلام به دنیا آمد همین مسأله پیش آمد، جبرئیل دستور داد او را به نام پسر دیگر هارون، شبیر نام بگذار.

باز رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فرمود: زبان من عربى است، و جبرئیل گفت: او را حسین نام بگذار.

۲. ابوهریره گفت: خدا را به شهادت مى طلبم كه با رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم بیرون رفتیم در بین راه آن حضرت صداى گریه حسن و حسینعلیه‌السلام را شنید با شتاب به طرف فاطمهعلیه‌السلام رفت و شنیدم كه پرسید بچه هایم چرا گریه مى كنند؟

گفت: از تشنگى. رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم برگشت تا از مشكى كهنه، آبى پیدا كند ولى در آن از آب خبرى نبود، آنگاه به مردم فرمود: آیا كسى از شما آب دارد؟ كسى حتى قطره آبى نداشت، یكى از بچه ها را از فاطمه گرفت. رسول خدا او را به سینه اش چسبانید و زبان خود را در دهان او گذاشت و كودك شروع به مكیدن كرد تا آرام شد او را به مادرش داد و دیگرى را گرفت او را نیز بدین ترتیب سیراب نمود.(۱۱)

۳. ابن ابى نعیم گفت: نزد عبد الله پسر عمر بودم كه مردى درباره خون پشه، از وى سؤال كرد، عبد الله بن عمر پرسید أهل كجائى؟ گفت: اهل عراقم، عبد الله رو به حضار كرد و گفت: این مرد را بنگرید كه از خون مگس مى پرسند در حالى كه همینها خون پسر پیغمبر را ریختند من خود از رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم شنیدم كه مى فرمود: حسن و حسین دو ریحانه من از دنیایند.(۱۲)

۴. جابر روایت كرده است كه رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم به علىعلیه‌السلام فرمود: سلام بر تو اى پدر دو ریحانه من، جان تو و جان دو ریحانه من، زیرا به زودى دور ركن تو فرو مى ریزد آن روز خدا خودش به داد تو برسد.

یعنى تو را به خدا مى سپارم. چون رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم از دنیا رفت، علىعلیه‌السلام فرمود: این یكى از آن دو ركن بود كه رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم خبر داد و چون فاطمه از دنیا رفت، فرمود این ركن دوم بود كه فرو ریخت.(۱۳)

۵. أنس بن مالك گفت: بسیار مى شد رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم مى شدم را ملاقات مى كردم و مى دیدم حسن و حسینعلیها‌السلام بر روى سینه ایشان نشسته اند و آن حضرت مى فرماید: اینها دو ریحانه من از این امتند.(۱۴)

۶. انس بن مالك مى گوید: از رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم سؤال شد محبوبترین اهل بیت تو كیست؟ فرمود: حسن و حسینعلیها‌السلام . هر كس حسن و حسینعلیها‌السلام را دوست بدارد، مرا دوست داشته است و هر كس آنها را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است.(۱۵)

۷. اسامة بن زید گوید: پیامبر اكرمصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم درباره حسن و حسینعلیها‌السلام فرمود: این دو تا پسران من و پسران دخترم هستند، خدایا من این دو تا را دوست مى دارم تو هم دوست بدار آنها را و كسانى را كه آنها را دوست مى دارند.(۱۶)

۸. سلمان فارسى گفت: رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم درباره حسن و حسینعلیها‌السلام مى فرمود: هر كس این دو تا را دوست بدارد، من هم او را دوست مى دارم و هر كس را من دوست داشته باشم، خداوند نیز او را دوست مى دارد، و هر كسى را كه خدا دوست بدارد، داخل بهشت مى كند.

و هر كس این دو تا را دشمن بدارد، من او را دشمن مى دارم و هر كسى را كه من دشمن داشته باشم، خدا هم او را دشمن مى دارد و كسى را كه خدا دشمن بدارد، او را داخل جهنم مى كند و براى او عذاب آماده است.(۱۷)

۹. حاكم به سند خود از سلمان روایت كرده است كه گفت: از رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم شنیدم كه مى فرماید:

حسن و حسینعلیها‌السلام دو پسر منند هر كس آنها را دوست بدارد، مرا دوست داشته است و هر كس مرا دوست بدارد، خدا او را دوست مى دارد و هر كسى كه خدا او را دوست بدارد، داخل بهشت مى كند و هر كس حسن و حسین را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است و هر كس مرا دشمن بدارد، خدا او را دشمن مى دارد، و هر كسى را خدا دشمن بدارد، او را داخل آتش مى كند. (حاكم مى گوید: این حدیث طبق شرط بخارى و مسلم صحیح است)(۱۸)

۱۰. انس بن مالك گفت: حسن و حسینعلیها‌السلام شبیه ترین مردم به رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم بودند. و به این مضمون روایات متعددى وارد شده است.(۱۹)

۱۱. ابوسعید خدرى گفت: رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فرمود: حسن و حسینعلیها‌السلام آقایان جوانان بهشت هستند.

۱۲. ابن ماجه در صحیح خود در باب فضائل اصحاب رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم به سند خود روایت كرد از ابن عمر كه گفت: رسول خدا فرمود: حسن و حسینعلیها‌السلام سرور جوانان اهل بهشت هستند و پدرشان بهتر از آنهاست.

۱۳. زر بن حبیش از حذیفه روایت كرده كه گفت: در سیماى رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم آثار سرور و خوشحالى دیدیم عرض كردیم اى رسول خدا! در سیماى تو امروز آثار خوشحالى مى بینیم؟ فرمود: چرا خوشحال نباشم كه امروز جبرئیل بر من نازل شد، و مژده داد كه حسن و حسینعلیها‌السلام سید جوانان اهل بهشتند و پدرشان از آنها أفضل وبرتر است.

۱۴. ابن عباس از پیامبر بزرگوار اسلامصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم روایت كرده است: حسن و حسینعلیها‌السلام سید جوانان اهل بهشتند و هر كس این دو را دوست بدارد، مرا دوست داشته است و هر كس اینها را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است.

۱۵. عقبة بن عامر گفت: رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فرمود: هنگامى كه اهل بهشت در بهشت استقرار یافتند، بهشت مى گوید: خدایا آیا به من وعده نفرموده بودى كه مرا به دو ركن از ركنهایت زینت بخشى؟ خداوند مى فرماید: آیا تو را با حسن و حسینعلیها‌السلام زینت ندادم؟ رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فرمود: آن وقت بهشت به خود مى بالد مانند بالیدن عروس.

۱۶. ابن عباس گفت: روزى با رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم بودیم كه فاطمهعلیه‌السلام در حالى كه گریه مى كرد، به رسول خدا وارد شد رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فرمود: پدرت به قربانت چرا گریه مى كنى؟ عرض كرد: حسن و حسینعلیهما‌السلام از خانه بیرون رفته اند و نمى دانم شب را كجا به سر مى برند.

فرمود: گریه منما: خدایا آن دو را حفظ مى كند، چیزى نگذشت كه جبرئیل نازل شد و گفت: اى محمد غم مخور آنان در باغ بنى نجار هستند، رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم با اصحابش به باغ بنى نجار آمدند دیدند كه حسنینعلیها‌السلام دست به گردن هم خوابیده اند.

رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم بى اختیار خود را به روى آن دو انداخت، شروع به بوسیدن آنان كرد تا بیدار شدند، حسنعلیه‌السلام را به شانه راست و حسینعلیه‌السلام را به شانه چپ خود، سوار كرد و به راه افتاد.

ابوبكر گفت: اى رسول خدا یكى از آن دو را به من بده، رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فرمود: «نعم المطى مطیهما ونعم الراكبان هما وأبوهما خیر منهما حتى أتى المسجد ». چه خوب شترى است مركب آنان و چه سواره هاى خوبى هستند آن دو، و پدرشان از آن دو بهتر است تا به مسجد رسیدند.

رسول خدا همچنان ایستاده بود و بچه ها هنوز روى شانه هایش بودند، خطاب به مسلمانان فرمودند: مردم مى خواهید شما را به بهترین افراد بشر از نظر جد وجده راهنمائى كنم؟ همه گفتند: بلى اى رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فرمود: حسن و حسینعلیها‌السلام كه جدشان رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم خاتم پیامبران است وجده شان خدیجه دختر خویلد كه سیده زنان اهل بهشت است.

آیا مى خواهید شما را به بهترین افراد بشر از نظر عمو و عمه راهنمائى كنم؟ گفتند: بلى اى رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فرمود: حسنینعلیها‌السلام چون عمویشان جعفر و عمه شان ام هانى است.

اى مردم! مى خواهید شما را به بهترین افراد بشر از نظر خاله و دائى راهنمائى كنم؟ همه گفتند: بلى. فرمود: باز هم حسن و حسینعلیها‌السلام چون دائى آنان قاسم پسر رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم و خاله شان زینب دختر رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم است آنگاه فرمود: خدا مى داند كه حسن و حسینعلیها‌السلام و عموها و عمه ها و دوستانشان در بهشت و دشمنانشان در آتشند.

۸ - راه هاى رشد اقتصاد

رشد اقتصادى در موارد زير امكان پذير است:

موارد چهارگانه اساسى در رشد اقتصادى

۱ - تجارت و بازرگانى

۲ - توليد و كشاورزى

۳ - رونق طرح هاى صنعتى

۴ - اقتصاد مردمى

در خطبه ها و بخصوص نامه ها و در برخى از حكمت ها به انواع كانال هاى توليد و جوانب گوناگون اقتصاد اشاره شده است.

الف - رونق تجارت

بازرگانى و تجارت، نقش عمده اى در شكوفايى اقتصاد يك جامعه دارد، به طورى كه بى ترديد مى توان گفت رابطه مستقيمى ميان پيشرفت اقتصادى و توسعه تجارت و بازرگانى است؛

به اين معنى كه هر جا فعاليت هاى تجارى رونق داشته باشد، پيشرفت اقتصادى هم زياد مى شود.

از همين روست كه تجارت در همه زمان ها، مظهر فعاليت هاى اقتصادى است. و تجار و بازرگانان صالح طبقه ارزشمند جامعه به حساب آمده اند.

همه دولت ها و حكومت ها با هر عقيده و مرامى به ناچار، به مسئله تجارت و بازرگانى، اهميت داده اند و بخش عمده اى از برنامه ريزى هاى خود را به اين امر اختصاص مى دهند، زيرا هرگاه فعاليت هاى تجارى، در كشورى دستخوش نابسامانى گردد، در تمامى اركان جامعه، أثر خواهد گذاشت و هرجا كه امر بازرگانى بى رونق شود، توليد نيز نزول مى كند و با اين نزول پايه هاى اقتصادى مملكت، فرو مى ريزد.

تأملى كوتاه در علل سقوط اقتصادى برخى از كشورهاى پيشرفته امروز و در روزگاران گذشته نشان مى دهد كه عوامل زير در فروپاشى اقتصاد آنان، بسيار مؤثر بوده است:

نبودن راه هاى تجارى و بازرگانى مناسب؛

نا امنى در راه ها؛

عدم قدرت مركزى براى برقرارى امنيت در كشور؛

عوارض سنگين گمركى و ماليت هاى نامعقول در راه ها و گذرگاه ها؛

پس از چندى كه حكومت مركزى در آن كشورها، قدرت يافت توانستند با اين آفت ها مبارزه كنند، و با رفع اين مشكلات و موانع، ميدان تجارت گسترش يافت و اقتصاد آن كشورها رو به شكوفايى گذاشت.(۱۳)

امام علىعليه‌السلام در عهدنامه مالك اشتر به تمامى اين مسائل اشاره فرموده است:

«ثمَّ استوص بالتُّجَّار وذوي الصناعات، وأوص بهم خيراً: المقيم منهم والمضطرب بماله، والمترفق ببدنه، فإنَّهم موادُّ المنافع، وأسباب المرافق، وجلاَّبها من المباعد والمطارح، في برك وبحرك، وسهلك وجبلك، وحيث لاَ يَلتَئم النَّاس لمَوَاضعهَا، وَلاَيَجتَرؤونَ عليها، فإنَّهم سلمٌ لاَ تخَاف بَائقَته، وَصلحٌ لاَ تخشَى غَائلَته .

وتفقَّد أمورهم بحضرتك وفي حواشي بلاَدكَ .

واعلم - مع ذلك - أنَّ في كثيرٍ منهم ضيقاً فاحشاً، وشحاً قبيحاً، واحتكاراً للمنافع، وتحكُّماً في البياعات، وذلك باب مضرَّةٍ للعامَّة، وعيبٌ على الولاَة .

فامنع من الْإحْتكار، فإنَّ رسول اللَّه صلى‌الله‌عليه‌وآله منع منْه

«سپس سفارش مرا به بازرگانان و صاحبان صنايع بپذير، و آنها را به نيكوكارى سفارش كن، بازرگانانى كه در شهر ساكنند، يا آنان كه همواره در سير و كوچ كردن مى باشند، و بازرگانانى كه با نيروى جسمانى كار مى كنند، چرا كه آنان منابع اصلى منفعت، و پديد آورندگان وسايل زندگى و آسايش، و آوردندگان وسايل زندگى از نقاط دور دست و دشوار مى باشند، از بيابان ها و درياها، و دشت ها و كوهستان ها، جاهاى سختى كه مردم در آن اجتماع نمى كنند، يا براى رفتن به آنجاها شجاعت ندارند.

بازرگانان مردمى آرامند، و از ستيزه جويى آنان ترسى وجود نخواهد داشت، مردمى آشتى طلبند كه فتنه انگيزى ندارند، در كار آنها بينديش چه در شهرى باشند كه تو به سر مى برى، يا در شهرهاى ديگر، با توجه به آن چه كه تذكر دادم.

اين را هم بدان كه در ميان بازرگانان، هستند كسانى كه تنگ نظر و بد معامله و بخيل و احتكار كننده اند، كه تنها با زورگويى به سود خود مى انديشند.

و كالا را به هر قيمتى كه مى خواهند مى فروشند، كه اين سودجويى و گران فروشى براى همه افراد جامعه زيانبار، و عيب بزرگى بر زمامدار است.

پس از احتكار كالا جلوگيرى كن، كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله از آن جلوگيرى مى كرد.»(۱۴)

ب - ارزش تجارت در اسلام

كسب و تجارت از مشاغل شريف و مورد توجه اسلام است.

زيرا تجارت وسيله اى براى تبادل مواد اوليه و توليدات صنعتى و محصولات كشاورزى و حيوانى است و اين تبادل مواد و آوردن اجناس از كشورى به كشور ديگر يا از شهرى به شهر نقش مهمى در رونق اقتصادى دارد، زيرا هر كس نمى توند به تنهايى هرچه را لازم دارد از منابع اصلى آن تهيه كند، از اين رو تجارت پايه اصلى زندگى بوده و نظام جامعه بر آن استوار است.

حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام مى فرمايد:

به تجارت بپردازيد زيرا شما را از مردم بى نياز مى كند.

همانا خداوند عزوجل شاغل امين را دوست دارد، مغبون، پسنديده نيست و پاداش نمى گيرد.(۱۵)

و با توجه به آيه:( رِجَالٌ لَّا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ )

امام اضافه كرد كه:

قصه سرايان مى گويند: اين آيه در ستايش كسانى است كه تجارت نمى كنند. اين قصه سرايان دروغ گفته اند. زيرا اين آيه در شأن و ستايش كسى است كه اشتغال به تجارت ايشان را از اداء نماز در سر وقت باز نمى داشت. سپس حضرت فرمود: اينها از كسانى كه به نماز حاضر شوند و تجارت نكنند برترند.(۱۶)

فضيل بن يسار مى گويد: به امام صادقعليه‌السلام عرض كردم كه دست از تجارت كشيده و از آن خوددارى نموده ام.

حضرت فرمود: چرا؟ مگر عاجز از تجارتى؟ همين طور است كه اموال شما از دستتان مى رود. نه، تجارت را رها نكنيد و با تجارت از فضل خدا كمك بخواهيد.(۱۷)

همه مى دانند كه: پيامبر اسلامعليه‌السلام به تجارت و بازرگانى توجه داشته است كه حضرتش با عموى خود ابوطالب براى تجارت به شام مى رفت.

سپس عامل خديجه شد؛

و امانت دارى و خوش رفتارى او در تجارت مايه تعجب خديجه گرديد كه همين امر باعث شد خديجه ثروتمند به حضرت پيشنهاد ازدواج دهد و پس از آن كه حضرت مبعوث به رسالت شد، خديجه تمام ثروتش را در راه اسلام مصرف كند و باعث شكوفايى اسلام محمدى گردد.

ج - نقش تجار و صنعتگران

اميرالمؤمنينعليه‌السلام از موقعى كه به مقام خلافت رسيد و مردم با او بيعت كردند نسبت به تجار و پيشه وران و صنعت گران توجه خاصى نشان داد و بر كار آنها نظارت مى كرد و به استانداران خود سفارش آنان را مى نمود، زيرا مى دانست كه غفلت از ار تجار و صنعتگران باعث پريشانى كشور و امت اسلامى خواهد شد.

اين قضيه در عصر حاضر كه حكومت هاى پيشرفته دنيا از راه تجارت و صنعت، حكومت خود را استوار مى كنند و بر ساير ملل هم پنجه مى اندازند، اهميت بيشترى دارد.

لذا امام علىعليه‌السلام به اين امر مهم توجه كرده و از آفت هايى كه تجارت و صنعت را به خطر مى اندازد جلوگيرى مى فرمود، لذا خود شخصاً در كوچه و بازار حاضر مى شد، و با صداى بلند نقاط ضعف كار كسبه و پيشه وران را گوشزد مى كرد.

امام علىعليه‌السلام نسبت به آن تجار و صنعت گران سفارش مى كرد كه نوشت:

«ثمَّ استوص بالتُّجَّار وذوي الصناعات، و أوص بهم خيراً: المقيم منهم والمضطرب بماله »

«سپس سفارش مرا به بازرگانان و صاحبان صنايع بپذير، و آنها را به نيكوكارى سفارش كن، بازرگانانى كه در شهر ساكنند، يا آنان كه همواره در سير و كوچ كردن مى باشند.»

سپس ادامه مى دهد كه:

«وتفقَّد أمورهم بحضرتك وفي حواشي بلاَدكَ .

واعلم -مع ذلك - أنَّ في كثيرٍ منهم ضيقاً فاحشاً، وشحاً قبيحاً، واحتكاراً للمنافع، وتحكُّماً في البياعات، وذلك باب مضرَّةٍ للعامَّة، وعيبٌ على الولاَة.

فامنع من الْإحْتكار، فإنَّ رسول اللَّه صلى‌الله‌عليه‌وآله منع منْه .

وليكن البيع بيعاً سمحاً: بموازين عدلٍ، وأسعارٍ لاَ تجحف بالفَريقَين م نَ البَائع والمبتاع.

فمن قارف حكرةً بعد نهيك إيَّاه فنكل به، وعاقبه في غير إسرافٍ.»(۱۸)

«اين را هم بدان كه در ميان بازرگانان، هستند كسانى كه تنگ نظر و بد معامله و بخيل و احتكار كننده اند، كه تنها با زورگويى به سود خود مى انديشند.

و كالا را به هر قيمتى كه مى خواهند مى فروشند، كه اين سودجويى و گران فروشى براى همه افراد جامعه زيانبار، و عيب بزرگى بر زمامدار است.

پس از احتكار كالا جلوگيرى كن، كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله از آن جلوگيرى مى كرد، بايد خريد و فروش در جامعه اسلامى، به سادگى و با موازين عدالت انجام گيرد، با نرخهايى كه برفروشنده و خريدار زيانى نرساند، كسى كه پس از منع تو احتكار كند، او را كيفر ده تا عبرت ديگران شود اما در كيفر او اسراف نكن.»

د - بازار در زمان حكومت امامعليه‌السلام

در عصر حاضر، تجارت محور سياست دولت هاى بزرگ است، زيرا امروزه نفت، طلا،محصولات كشاورزى، توليدات صنعتى و... به كشورهاى مختلف صادر مى شود و معمولاً تجار بزرگ با دولت هاى استعماگر در ارتباط بوده و تجارت را در انحصار خود در مى آورند و انسان ها و دولت ها را به بردگى و ذلت مى كشانند.

از اين رو علىعليه‌السلام در نامه اش به مالك به اين نكته توجه داشته است كه مى فرمايد: تجارت سالم، باعث آرامش و رضايت جامعه است.

و دستور مى دهد كه به امور بازرگانان توجه كند تا اموالشان در معرض تلف و سرقت قرار نگيرد،تا مسلمانان خود منبع اصيل تجارت باشند و بيگانگان از اين راه تسلطى بر جامعه اسلامى پيدا نكنند.

كه به مالك اشتر نوشت: «وتفقَّد امورهم بحضرتك و فى حواشى بلادك »(۱۹)

«مالك! امور تجار و صنعت گران را شخصاً بررسى كن، چه آنان كه در شهر مشغول تجارتند، و چه آنان كه در اطراف زندگى مى كنند.»

ه - نكوهش از سودجويى

ابى جعفر فرازى مى گويد:

عائله امام صادقعليه‌السلام و هزينه زندگى آن حضرت زياد شده بود، امامعليه‌السلام به فكر افتاد از طريق تجارت عايداتى به دست آورد.

هزار دينار سرمايه فراهم كرد و به غلام خويش به نام مصادف داد و فرمود:

اين هزار دينار را بگير و آماده تجارت و مسافرت به مصر باش.

مصادف رفت و با آن پول متاعى كه قابل فروش در مصر باشد خريد و با كاروانى از تجار كه همان متاع را حمل كرده بودند به سوى مصر روانه شد.

همين كه به شهر مصر نزديك شدند، قافله اى از تجار كه از مصر خارج شده بودند به آنها برخورد كردند. كاروان تجارى مدينه ضمن گفتگو با مستقبلين وضع و قيمت و كالاى حمل شده را جويا شدند.

معلوم شد متاعى كه مصادف و دوستانش حمل كرده اند بازار خوبى دارد و آن متاع در مصر كمياب است.

صاحبان متاع از بخت نيك خود مسرور گشتند و هم قسم شدند كه به سودى كمتر از صد در صد رضايت ندهند.

اتفاقاً اين متاع مورد نياز عموم مردم بود و ناچار بودند به هر قيمت كه هست آن را بخرند.

كاروان مدينه وارد مصر شد و متاع خود را به صد در صد سود به فروش رساندند.

مصادف با هزار دينار سود خالص به مدينه برگشت و با خوشحالى به محضر امام صادقعليه‌السلام شرفياب شد و دو كيسه را كه در هر كدام هزار دينار بود جلوى امامعليه‌السلام گذاشت و گفت:

يكى از دو كيسه سرمايه اى است كه شما به من داديد و ديگرى كه مساوى اصل سرمايه است سود خالصى است كه به دست آمده است.

امامعليه‌السلام فرمود:

اين سود خيلى زياد است! تو چه كردى كه اين همه سود را چگونه به دست آوردى؟

مصادف قضيه را براى امامعليه‌السلام نقل كرد كه:

چون مردم مصر از اين متاع نداشتند قسم خورديم كه به كمتر از صد در صد سود خالص نفروشيم و اين كار را كرديم.

امامعليه‌السلام فرمود:

سبحان اللَّه! شما سوگند خورديد كه در ميان مردم مسلمان بازار سياه درست كنيد؟

قسم خورديد به كمتر از سود خالص مساوى اصل سرمايه نفروشيد؟

نه، چنين تجارت و سودى را هرگز نمى خواهم.

سپس امامعليه‌السلام يكى از دو كيسه را برداشت و فرمود: اين سرمايه من.

و به آن يكى دست نزد و فرمود: من به آن كارى ندارم.

آنگاه فرمود: اى مصادف! شمشير زدن از كسب حلال، آسانتر است.(۲۰)

از اين گونه روايات استفاده مى شود كه وقتى مردم، نيازمند متاعى هستند، جايز نيست آن متاع در انحصار فردى يا گروهى قرار گرفته و سود كلانى از آن برده شود.

و - نظارت امام علىعليه‌السلام بر بازار

امام علىعليه‌السلام مردم را به تجارت، تشويق مى كرد تا از اين طريق، اقتصاد جامعه رونق بگيرد.

جمله: «اتَّجروا بارك اللَّه لكم »

تجارت كنيد خداوند به شما بركت دهد.(۲۱)

از آن حضرت، مشهور است.

اما غير از تشويق، بر كار آنان نظارت مستقيم هم داشت تا آداب و اخلاق تجارت را بياموزند و فعاليت هاى تجارى شان را در چهار جوب اسلام، قرار دهند.

۱ - مرحوم كلينى از جابر از امام باقرعليه‌السلام نقل مى كند كه حضرت مى فرمود:

اميرالمؤمنينعليه‌السلام در كوفه در پيش روى مردم هر روز صبح زود از خانه خود بيرون مى آمد، در حالى كه تازيانه اى در دست داشت كه به آن سبيبه(۲۲) مى گفتند.

در بازارهاى كوفه از اين بازار به آن بازار مى گشت و در مقابل هر بازارى مى ايستاد و خطاب به آنان مى فرمود: اى كاسب ها! از خدا بترسيد.

تجار و كسبه وقتى صداى حضرت را مى شنيدند هرچه در دستشان بود به زمين مى گذاشتند و از صميم قلب متوجه فرمايشات اميرالمؤمنينعليه‌السلام مى شدند و با گوش خود مى شنيدند كه مى فرمايد:

طلب خير را بر همه چيز، مقدم بداريد، با آسان گرفتن معامله به اموالتان بركت دهيد، به خريداران گران ندهيد تا به شما نزديك شوند و با بردبارى اخلاق خود را زينت دهيد، و از قسم خوردن دورى كنيد، و از دورغ گويى بپرهيزيد و از ظلم و ستم كناره بگيريد.

با مظلومين و ستمديدگان با عدل و انصاف برخورد كنيد، دور ربا نگرديد و در اندازه گيرى و ميزان كم نگذاريد و اجناس مردم را بى ارزش و حقير نسازيد و خود را از مفسدين روى زمين قرار ندهيد.

به اين نحو به تمام بازارها يكى پس از ديگرى سركشى كرده و سپس برمى گشت و براى رسيدگى به مراجعات مردم آماده شده و در جايگاه خود مى نشست.(۲۳)

۲ - در كتاب غارات از ابن سعيد نقل كرده است كه اميرمؤمنانعليه‌السلام به بازار مى آمد و خطاب به بازاريان مى فرمود:

اى اهل بازار! از خدا بترسيد، قسم نخوريد، چرا كه قسم خوردن سرمايه را نابود كرده و بركت را از بين مى برد.

تاجر فاجر است مگر آن كسى كه حق بدهد و حق بگيرد. سلام بر شما باد.

و بعد از گذشت چند روز دوباره به بازار مى آمد و عين همان فرمايشات را به آنها گوشزد مى كرد.(۲۴)

۳ - در دعائم الاسلام از اميرالمؤمنينعليه‌السلام روايت شده است كه:

آن حضرت در حالى كه تازيانه اى به دست مى گرفت در بازارها به راه مى افتاد و كسانى را كه در خريد و فروش مسلمين كم فروشى و يا تقلب مى كردند با آن تنبيه مى كرد.

اصبغ بن نباته مى گويد:

روزى به حضرت عرض كردم، شما در منزل بمانيد، من عوض شما اين كار را انجام مى دهم.

امام علىعليه‌السلام فرمود: اى اصبغ! اين چه نصيحت و خيرخواهى است؟

اصبغ مى گويد: حضرت بر مركب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله يعنى شهبا سوار مى شدند و تمام بازارها را يكى پس از ديگرى زير پا مى گذاشتند.

روزى به بازار گوشت فروشان آمد و فرمود:

اى قصابان! در كار گوسفندان شتاب مكنيد و پس از ذبح بگذاريد روح از بدنشان بيرون رود مبادا بر گوشت بدميد.

سپس به بازار خرما فروشان رفت و فرمود:

خوب و بد خرما را در معرض ديد مشترى قرار دهيد.

بعد بين ماهى فروش ها رفت و فرمود:

غير از ماهى حلال گوشت، ماهى ديگرى نفروشيد، از فروش ماهى هايى كه در دريا مرده و موج آب، آنها را بيرون انداخته خوددارى كنيد.

سپس به محله كناسه (محلى است در كوفه) آمد كه در آن جا تجارتهاى مختلفى وجود داشت، خطاب به خريداران و فروشندگان فرمود:

اى بازرگانان! قسم خوردن در اين بازارها رايج شده قسم هايتان را با دادن صدقه در آميزيد، و از قسم خوردن خوددارى كنيد كه خداوند متعال كسى را كه به دورغ قسم خورده باشد، منزه و پاك نخواهد كرد.(۲۵)

۴ - مرحوم كلينى قدس سره نقل مى كند كه:

حضرت اميرعليه‌السلام به كنيزى برخورد كرد كه از قصابى گوشت مى خريد و مى گفت:

گوشت زيادتر بده.

اميرالمؤمنينعليه‌السلام به قصاب فرمود:

گوشت را زيادتر بده، زيرا بركت را بيشتر مى كند.(۲۶)

نظير اين حديث در كنزالعمال آمده كه حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام مى فرمود:

زيادش كن، زيرا نيكوتر است براى فروش تو.(۲۷)

۵ - در حديث ديگرى آمده است كه:

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام داخل بازار شد، و فرمود:

اى جماعت گوشت فروش ها! هر كس از شما در گوشت گوسفند بدمد از ما نيست.

مردى كه به آن حضرت، پشت كرده بود، گفت:

قسم به كسى كه در پس هفت حجاب پوشيده شده است هرگز.

امامعليه‌السلام بر پشت او زد و فرمود:

اى گوشت فروش! چه كسى در پس هفت پرده پوشيده شده است؟!

گفت: پروردگار عالم.

امام فرمود: خطا رفتى، مادرت به عزايت بنشيند، بين خدا و خلق او حجابى نيست.

آن مرد درباره كفاره سوگندى كه ياد كرد، سؤال نمود.

امامعليه‌السلام فرمود: تو به پروردگار خود، قسم نخورده اى.(۲۸)

۶ - كتابى از مسند عبد بن حميد از مطرف نقل مى كند كه گفت: از مسجد كه بيرون آمدم مردى از پشت سرم با صداى بلند گفت:

دامن لباست را جمع كن تا لباست پاكيزه بماند و از بين نرود.

پشت سر او به راه افتادم.

او دامنى بر تن و ردايى بر دوش و شلاقى در دست داشت و به نظر از اعراب باديه نشين مى آمد.

پرسيدم: اين مرد كيست؟

گفتند: على بن ابى طالب اميرالمؤمنينعليه‌السلام است.

حضرت آمد تا اين كه به بازار شتر فروش ها رسيد، به آنها چنين خطاب كرد:

بفروشيد و قسم نخوريد، چون قسم خوردن سرمايه را از بين برده و بركت را نابود مى كند

سپس به ميان خرما فروشان رفت و در آن جا برده اى را ديد كه گريه مى كند، پرسيد: چرا گريه مى كنى؟

گفت: اين مرد خرمايى را به يك درهم به من فروخت ولى آقايم آن را قبول نكرده و پس داد.

اميرالمؤمنينعليه‌السلام به خرما فروش فرمود:

خرما را بگير و درهمش را پس بده كه اين برده از خود اختيارى ندارد.

مرد خرما فروش اطاعت كرد و درهمش را پس داد.(۲۹)

۷ - مرحوم اربلى در كشف الغمه نظير حديث فوق را نقل كرده و در آخر حديث مى گويد:

اميرمؤمنانعليه‌السلام پس از آن به بازار كرباس فروشان آمد، به پيرمردى فرمود:

اى پيرمرد! يك پيراهن به سه درهم مى خواهم.

چون پيرمرد امام را شناخت، حضرت از او خريد نكرد و به سراغ فروشنده ديگرى رفت. باز او هم علىعليه‌السلام را شناخت.

حضرت از او هم پيراهن را نخريد.

امام وارد مغازه اى شد كه نوجوانى در آن جنس مى فروخت، از او پيراهنى به سه درهم خريدارى كرد و آن را پوشيد.

در آن حال مى گفت: حمد و سپاس خداى را كه پوشاند مرا از پشم به طورى كه هم در نزد مردم جمال يافتم و هم عورتم را با آن پوشاندم.

شخصى آنجا حاضر بود سؤال كرد:

يا اميرالمؤمنين! اين كه خواندى از خودت روايت است يا از رسول خدا شنيدى؟.

فرمود:

از رسول خدا شنيدم كه موقع پوشيدن لباسش چنين حمدى را مى كرد.

در اين هنگام پدر جوانك، صاحب مغازه آمد.

شخصى به صاحب مغازه گفت:

خبر دارى اميرالمؤمنينعليه‌السلام از پسرت پيراهنى به سه درهم خريدارى كرد؟

پدر پسرك گفت: چرا دو درهم نگرفتى؟

بلافاصله يك درهم از پسر گرفت و خود را به امام رساند، در حالى كه امام با جمعى از مسلمانان جلوى باب رحبه نشسته بودند.

عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! اين درهم را بگيريد.

حضرت امير فرمود:

شأن اين درهم چيست؟

مرد گفت:

پيراهن شما دو درهم قيمت داشته و يك درهم زياد داده ايد.

امامعليه‌السلام فرمود:

«باعنى رضاى و أخذ رضاه »

«من با رضايت خريدم و او هم با رضايت فروخت»

امام يك درهم را از او نگرفت.(۳۰)

در منابع متعدد حديثى و تاريخى آورده اند كه:

علىعليه‌السلام به تنهايى در بازارها راه مى رفت و گمشدگان را راهنمايى مى كرد، به دنبال گمشدگان مى رفت و ناتوانان را دستگيرى مى كرد.

۸ - در خبر ديگرى آمده است كه:

آن حضرتعليه‌السلام باربر را در حمل بار، كمك مى كرد و بر فروشندگان مى گذشت و اين آيه قرآن را براى آنان مى خواند:( تلك الدَّار الآخرة نجعلها للَّذين لايريدون علواً فى الْأرْض و لافساداً ) (۳۱)

«اين نعمت هاى بهشت براى كسانى است كه در دنيا قصد برترى طلبى و فساد انگيزى ندارند.»

و در بعضى روايات آمده است كه آن حضرتعليه‌السلام مى فرمود:

اين آيه درباره حاكمان و توانمندان از مردم، نازل گشته است.(۳۲)

۹ - روايت شده است كه:

آن حضرتعليه‌السلام بالاى سر خياطى ايستاد و به او فرمود:

اى خياط! مادران فرزند مرده به عزايت بنشينند، محكم بدوز، درزها را خوب بگير و نزديك به هم سوزن بزن كه از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله شنيدم كه:

خداوند، خياط خائن را در روز قيامت (در حالى كه جامه اى را كه در دنيا دوخته و در آن خيانت كرده برتن اوست) محشور مى كند.

از اضافات پارچه بپرهيز كه صاحب جامه، نسبت به آنها مقدم است.

آنها را براى خود نگه مدار تا بعداً آنها را به افراد صاحب نفوذ (كه پارچه كم آورده اند) بدهى و در مقابل آن، جبران و پاداش بخواهى.(۳۳)

۱۰ - در حديث حبابه آمده است كه گفت:

حضرت علىعليه‌السلام را در بين مأموران انتظامى ديدم شلاقى در دست داشت و با آن، كسانى كه ماهى هاى بى فلس و حرام و مارماهى و ماهى خاردار را مى فروختند تنبيه مى كرد.(۳۴)

۱۱ - ابن حزم در المحلى از حبيش روايت كرده كه او گفت:

على بن ابى طالبعليه‌السلام خرمن هايى را كه در عراق احتكار كرده بودم را فقرا بخشيد كه اگر آنها را در اختيار خود داشتيم به اندازه ماليات كوفه سود مى بردم.(۳۵)

۱۲ - و نيز در همان كتاب از ابى الحكم نقل مى كند كه گفت:

گندم هاى احتكار شده به ارزش صد هزار (دينار) بود.(۳۶)

ز - نصب نگهبان بر بازار

علىعليه‌السلام در جاهايى كه خود حضور نداشت افرادى را براى نظارت بر كاركرد اقتصادى و تجارى بازاريان مى گمارد تا كسى نتواند به غش و حيله دست بزند.

چنان كه ابن عباس را به عنوان قاضى و ناظر به بصره گسيل داشت.(۳۷) و على بن اصمع را بر بارجاه(۳۸) گماشت.(۳۹)

و به رفاعة بن شداد، قاضى منصوب خود در اهواز نامه اى نوشت و در آن امر نمود كه ابن هرمه را از بازار برداشته، شخص ديگرى را متولى بازار نمايد.(۴۰)

وجود اينگونه از واقعيت ها دقت و نظم آن حضرت را در نظارت بر بازار مى رساند.

امام علىعليه‌السلام عمرو بن اميه ضمرى را سرپرست نامه رسانان، و سلمان را بر سلمانى ها، و قنبر را بر دامداران و... منصوب كرد.(۴۱)

وظائف نگهبانان بازار

اول - وظايف متولى بازار

آنچه كه از مجموع روايات و سيره معصومين به ويژه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و علىعليه‌السلام بر مى آيد متولى بازار، وظايف زير را بر عهده داشت:

جلوگيرى از احتكار؛

مراقبت و نظارت بر قيمت ها؛

مراقبت از دقيق بودن ترازوها؛

جلوگيرى از تجاوز به حريم بازار و تصرف غير مجاز در آنها؛

تفتيش و بازرسى در مورد تقلب و فريب دادن در معامله؛

اجازه فعاليت به تاجرانى كه شرايط و اوصاف لازم براى فعاليت اقتصادى را دارند.

حل مشكلات بازار؛

راهنمايى گمشدگان؛

يارى ضعيفان و ناتوانان؛

نظارت بر ذبح حيوانات و كيفر تخلف كنندگان؛

رسيدگى بر امور تجار و حفظ حرمت آنان؛

برقرارى امنيت در راههاى تجارى؛

انفاق بر كسانى كه مواد غذائى وارد مى كنند.

جبران آنچه كه از بازرگانان، تلف مى شود. (امروزه به صورت بيمه مرسوم است.)

جلوگيرى از ورود اهل ذمه به حرفه صرافى؛

جلوگيرى از داد و ستد در مكان هاى غير مجاز و سد معبر؛

جلوگيرى از فروش اشياء ممنوعه، مانند: فروختن شراب و مردار؛(۴۲)

دوم - نظارت بر رفتار متولى بازار

از اخبار و روايات مربوط به بازار اين مسئله روشن مى شود كه:

متولى بازار فقط مسئول برقرارى امنيت و آرامش نبوده است، بلكه اموال بازرگانان بازار هم، تحت نظر او بوده است،

از همين رو علىعليه‌السلام رفتار خود متوليان بازار را هم به شدت كنترل مى كرده است.

و اگر خطايى از آنان سر مى زد، به هيچ وجه چشم پوشى نمى كرد، چنان كه على بن اصمع را بر بارجاه گماشت و چون خيانت كرد، دستش را بريد.

اين مرد، آن قدر زيست كه زمان حجاج را درك كرد، روزى به حجاج رو كرد و گفت:

- خانواده ام به من بدى كرده اند.

حجاج گفت: چگونه؟

اصمع گفت:

- چون نام على را بر من نهاده اند.

حجاج گفت: چه زيبا گفتى؟

آنگاه امارت محلى را به او واگذار كرد و گفت:

اگر مطلع شوم كه خيانتى كرده اى، آن اندازه از دستت را كه على باقى گذاشته، قطع مى كنم.(۴۳)

همچنين نحوه برخورد آن حضرتعليه‌السلام با ابن هرمه حكايت از نظارت دقيق آن بزگوار بر امر تجارت و بازار دارد، كه توضيح آن چنين است:

ابن هرمه، متولى و مراقب بازار اهواز بود، او مرتكب خيانتى شد، هنگامى كه خبر خيانت وى به حضرت اميرعليه‌السلام رسيد، فوراً نامه اى به اين مضمون براى رفاعة بن شداد حاكم اهواز نوشت:

وقتى كه نامه ام به دستت رسيد، فوراً (ابن هرمه) را از مسئوليت بازار، عزل مى كنى، به خاطر حقوق مردم، او را زندانى كن و همه را از اين كار با خبر نما تا اگر شكايتى دارند، بگويند. اين حكم را به همه كارمندان زير دستت، گزارش كن تا نظر مرا بدانند.

در اين كار، نسبت به (ابن هرمه) نبايد غفلت و كوتاه شود و الا نزد خدا هلاك خواهى شد و من هم به بدترين وجه تو را از كار بركنار مى كنم، و تو را به خدا پناه مى دهم از اين كه در اين كار، كوتاهى كنى.

اى رفاعه! روزهاى جمعه، او را از زندان خارج كن و سى و پنج تازيانه بر او بزن و او را در بازار بگردان، پس اگر كسى از او شكايتى با شاهد آورد، او و شاهدش را قسم بده، آن وقت، حق او را از مال (ابن هرمه) بپرداز، سپس دست بسته و با خوارى او را به زندان برگردان و برپايش زنجير بزن، فقط هنگام نماز زنجير را از پايش در آور و اگر براى او خوردنى و نوشيدنى و يا پوشيدنى آوردند، مانع نشو و به كسى هم اجازه نده كه بر او داخل شود و راه مخاصمه و طريق نجات را به او بياموزد و اگر به تو گزارش رسيد كه كسى در زندان چيزى به او ياد داده كه مسلمانى از آن ضرر مى بيند آن كس را مى زنى و زندانى مى كنى تا توبه كند و از عمل خود پشيمان شود.

اى رفاعه! همه زندانيان را براى تفريح به حياط زندان بياور غير از (ابن هرمه) را، مگر آن كه براى جانش، بيمناك باشى كه در اين صورت او را با زندانيان ديگر به صحن زندان مى آورى، اگر قدرت بدنى دارد هر سى روز، سى و پنج شلاق بر بدنش مى زنى و قضيه را براى من بنويس و نام جانشين او را هم گزارش كن و حقوق (ابن هرمه) را قطع كن.(۴۴)

ح - توجه به تجارت اهل ذمه

داد و ستد كالاها از روزگار پيشين تاكنون، محدود به داخل يك سرزمين و شهرها و مناطق يك كشور نبوده است بلكه مرزها را هم در مى نورديد و دامنه خود را در ديگر اقاليم نيز مى گستراند.

بازرگانان امين و سختكوش، براى تأمين نيازهاى گوناگون كشور خود راه هاى دور و دراز و پرخطر را در مى نورديدند و سينه درياها را مى شكافند تا كالاهايى را از جايى به جاى ديگر منتقل كنند.

در صدر اسلام نيز چنين تجارتى با خارجيان وجود داشت و حتى مسلمانان با كسانى كه در كيش مسلمانى هم نبودند، روابط تجارى داشتند.

در سيره علىعليه‌السلام هم مى بينيم كه آن حضرت (به پيروى از روش و سيره پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ) به رونق اقتصادى غير مسلمانان هم كه در حوزه اسلام زندگى مى كردند، اهميت مى داد و تجارت و رابطه اقتصادى با آنان را منع نمى فرمود بلكه به كارگزاران خود هم دستور مى داد كه به امور اقتصادى و زراعتى و تجارتى آنان رسيدگى كنند، چنان كه آن حضرت براى يكى از كارگزاران خود به نام قرظة بن كعب انصارى نوشت:

مردانى از اهل ذمه، از حوزه فرماندارى تو گفته اند، در زمين هايشان نهرى داشته اند كه خشك و پرشده اشت و آنان را در آنجا ابادى است، پس تو در كار آنها بنگر و سپس آن نهر را اصلاح كن و آباد نما كه به جان خودم اگر آباد شوند، محبوبتر از آن است كه كوچ كنند و ناتوان گردند يا از انجام كارهايى كه به صلاح مملكت است بازمانند.(۴۵)

۸ - راه هاى رشد اقتصاد

رشد اقتصادى در موارد زير امكان پذير است:

موارد چهارگانه اساسى در رشد اقتصادى

۱ - تجارت و بازرگانى

۲ - توليد و كشاورزى

۳ - رونق طرح هاى صنعتى

۴ - اقتصاد مردمى

در خطبه ها و بخصوص نامه ها و در برخى از حكمت ها به انواع كانال هاى توليد و جوانب گوناگون اقتصاد اشاره شده است.

الف - رونق تجارت

بازرگانى و تجارت، نقش عمده اى در شكوفايى اقتصاد يك جامعه دارد، به طورى كه بى ترديد مى توان گفت رابطه مستقيمى ميان پيشرفت اقتصادى و توسعه تجارت و بازرگانى است؛

به اين معنى كه هر جا فعاليت هاى تجارى رونق داشته باشد، پيشرفت اقتصادى هم زياد مى شود.

از همين روست كه تجارت در همه زمان ها، مظهر فعاليت هاى اقتصادى است. و تجار و بازرگانان صالح طبقه ارزشمند جامعه به حساب آمده اند.

همه دولت ها و حكومت ها با هر عقيده و مرامى به ناچار، به مسئله تجارت و بازرگانى، اهميت داده اند و بخش عمده اى از برنامه ريزى هاى خود را به اين امر اختصاص مى دهند، زيرا هرگاه فعاليت هاى تجارى، در كشورى دستخوش نابسامانى گردد، در تمامى اركان جامعه، أثر خواهد گذاشت و هرجا كه امر بازرگانى بى رونق شود، توليد نيز نزول مى كند و با اين نزول پايه هاى اقتصادى مملكت، فرو مى ريزد.

تأملى كوتاه در علل سقوط اقتصادى برخى از كشورهاى پيشرفته امروز و در روزگاران گذشته نشان مى دهد كه عوامل زير در فروپاشى اقتصاد آنان، بسيار مؤثر بوده است:

نبودن راه هاى تجارى و بازرگانى مناسب؛

نا امنى در راه ها؛

عدم قدرت مركزى براى برقرارى امنيت در كشور؛

عوارض سنگين گمركى و ماليت هاى نامعقول در راه ها و گذرگاه ها؛

پس از چندى كه حكومت مركزى در آن كشورها، قدرت يافت توانستند با اين آفت ها مبارزه كنند، و با رفع اين مشكلات و موانع، ميدان تجارت گسترش يافت و اقتصاد آن كشورها رو به شكوفايى گذاشت.(۱۳)

امام علىعليه‌السلام در عهدنامه مالك اشتر به تمامى اين مسائل اشاره فرموده است:

«ثمَّ استوص بالتُّجَّار وذوي الصناعات، وأوص بهم خيراً: المقيم منهم والمضطرب بماله، والمترفق ببدنه، فإنَّهم موادُّ المنافع، وأسباب المرافق، وجلاَّبها من المباعد والمطارح، في برك وبحرك، وسهلك وجبلك، وحيث لاَ يَلتَئم النَّاس لمَوَاضعهَا، وَلاَيَجتَرؤونَ عليها، فإنَّهم سلمٌ لاَ تخَاف بَائقَته، وَصلحٌ لاَ تخشَى غَائلَته .

وتفقَّد أمورهم بحضرتك وفي حواشي بلاَدكَ .

واعلم - مع ذلك - أنَّ في كثيرٍ منهم ضيقاً فاحشاً، وشحاً قبيحاً، واحتكاراً للمنافع، وتحكُّماً في البياعات، وذلك باب مضرَّةٍ للعامَّة، وعيبٌ على الولاَة .

فامنع من الْإحْتكار، فإنَّ رسول اللَّه صلى‌الله‌عليه‌وآله منع منْه

«سپس سفارش مرا به بازرگانان و صاحبان صنايع بپذير، و آنها را به نيكوكارى سفارش كن، بازرگانانى كه در شهر ساكنند، يا آنان كه همواره در سير و كوچ كردن مى باشند، و بازرگانانى كه با نيروى جسمانى كار مى كنند، چرا كه آنان منابع اصلى منفعت، و پديد آورندگان وسايل زندگى و آسايش، و آوردندگان وسايل زندگى از نقاط دور دست و دشوار مى باشند، از بيابان ها و درياها، و دشت ها و كوهستان ها، جاهاى سختى كه مردم در آن اجتماع نمى كنند، يا براى رفتن به آنجاها شجاعت ندارند.

بازرگانان مردمى آرامند، و از ستيزه جويى آنان ترسى وجود نخواهد داشت، مردمى آشتى طلبند كه فتنه انگيزى ندارند، در كار آنها بينديش چه در شهرى باشند كه تو به سر مى برى، يا در شهرهاى ديگر، با توجه به آن چه كه تذكر دادم.

اين را هم بدان كه در ميان بازرگانان، هستند كسانى كه تنگ نظر و بد معامله و بخيل و احتكار كننده اند، كه تنها با زورگويى به سود خود مى انديشند.

و كالا را به هر قيمتى كه مى خواهند مى فروشند، كه اين سودجويى و گران فروشى براى همه افراد جامعه زيانبار، و عيب بزرگى بر زمامدار است.

پس از احتكار كالا جلوگيرى كن، كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله از آن جلوگيرى مى كرد.»(۱۴)

ب - ارزش تجارت در اسلام

كسب و تجارت از مشاغل شريف و مورد توجه اسلام است.

زيرا تجارت وسيله اى براى تبادل مواد اوليه و توليدات صنعتى و محصولات كشاورزى و حيوانى است و اين تبادل مواد و آوردن اجناس از كشورى به كشور ديگر يا از شهرى به شهر نقش مهمى در رونق اقتصادى دارد، زيرا هر كس نمى توند به تنهايى هرچه را لازم دارد از منابع اصلى آن تهيه كند، از اين رو تجارت پايه اصلى زندگى بوده و نظام جامعه بر آن استوار است.

حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام مى فرمايد:

به تجارت بپردازيد زيرا شما را از مردم بى نياز مى كند.

همانا خداوند عزوجل شاغل امين را دوست دارد، مغبون، پسنديده نيست و پاداش نمى گيرد.(۱۵)

و با توجه به آيه:( رِجَالٌ لَّا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ )

امام اضافه كرد كه:

قصه سرايان مى گويند: اين آيه در ستايش كسانى است كه تجارت نمى كنند. اين قصه سرايان دروغ گفته اند. زيرا اين آيه در شأن و ستايش كسى است كه اشتغال به تجارت ايشان را از اداء نماز در سر وقت باز نمى داشت. سپس حضرت فرمود: اينها از كسانى كه به نماز حاضر شوند و تجارت نكنند برترند.(۱۶)

فضيل بن يسار مى گويد: به امام صادقعليه‌السلام عرض كردم كه دست از تجارت كشيده و از آن خوددارى نموده ام.

حضرت فرمود: چرا؟ مگر عاجز از تجارتى؟ همين طور است كه اموال شما از دستتان مى رود. نه، تجارت را رها نكنيد و با تجارت از فضل خدا كمك بخواهيد.(۱۷)

همه مى دانند كه: پيامبر اسلامعليه‌السلام به تجارت و بازرگانى توجه داشته است كه حضرتش با عموى خود ابوطالب براى تجارت به شام مى رفت.

سپس عامل خديجه شد؛

و امانت دارى و خوش رفتارى او در تجارت مايه تعجب خديجه گرديد كه همين امر باعث شد خديجه ثروتمند به حضرت پيشنهاد ازدواج دهد و پس از آن كه حضرت مبعوث به رسالت شد، خديجه تمام ثروتش را در راه اسلام مصرف كند و باعث شكوفايى اسلام محمدى گردد.

ج - نقش تجار و صنعتگران

اميرالمؤمنينعليه‌السلام از موقعى كه به مقام خلافت رسيد و مردم با او بيعت كردند نسبت به تجار و پيشه وران و صنعت گران توجه خاصى نشان داد و بر كار آنها نظارت مى كرد و به استانداران خود سفارش آنان را مى نمود، زيرا مى دانست كه غفلت از ار تجار و صنعتگران باعث پريشانى كشور و امت اسلامى خواهد شد.

اين قضيه در عصر حاضر كه حكومت هاى پيشرفته دنيا از راه تجارت و صنعت، حكومت خود را استوار مى كنند و بر ساير ملل هم پنجه مى اندازند، اهميت بيشترى دارد.

لذا امام علىعليه‌السلام به اين امر مهم توجه كرده و از آفت هايى كه تجارت و صنعت را به خطر مى اندازد جلوگيرى مى فرمود، لذا خود شخصاً در كوچه و بازار حاضر مى شد، و با صداى بلند نقاط ضعف كار كسبه و پيشه وران را گوشزد مى كرد.

امام علىعليه‌السلام نسبت به آن تجار و صنعت گران سفارش مى كرد كه نوشت:

«ثمَّ استوص بالتُّجَّار وذوي الصناعات، و أوص بهم خيراً: المقيم منهم والمضطرب بماله »

«سپس سفارش مرا به بازرگانان و صاحبان صنايع بپذير، و آنها را به نيكوكارى سفارش كن، بازرگانانى كه در شهر ساكنند، يا آنان كه همواره در سير و كوچ كردن مى باشند.»

سپس ادامه مى دهد كه:

«وتفقَّد أمورهم بحضرتك وفي حواشي بلاَدكَ .

واعلم -مع ذلك - أنَّ في كثيرٍ منهم ضيقاً فاحشاً، وشحاً قبيحاً، واحتكاراً للمنافع، وتحكُّماً في البياعات، وذلك باب مضرَّةٍ للعامَّة، وعيبٌ على الولاَة.

فامنع من الْإحْتكار، فإنَّ رسول اللَّه صلى‌الله‌عليه‌وآله منع منْه .

وليكن البيع بيعاً سمحاً: بموازين عدلٍ، وأسعارٍ لاَ تجحف بالفَريقَين م نَ البَائع والمبتاع.

فمن قارف حكرةً بعد نهيك إيَّاه فنكل به، وعاقبه في غير إسرافٍ.»(۱۸)

«اين را هم بدان كه در ميان بازرگانان، هستند كسانى كه تنگ نظر و بد معامله و بخيل و احتكار كننده اند، كه تنها با زورگويى به سود خود مى انديشند.

و كالا را به هر قيمتى كه مى خواهند مى فروشند، كه اين سودجويى و گران فروشى براى همه افراد جامعه زيانبار، و عيب بزرگى بر زمامدار است.

پس از احتكار كالا جلوگيرى كن، كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله از آن جلوگيرى مى كرد، بايد خريد و فروش در جامعه اسلامى، به سادگى و با موازين عدالت انجام گيرد، با نرخهايى كه برفروشنده و خريدار زيانى نرساند، كسى كه پس از منع تو احتكار كند، او را كيفر ده تا عبرت ديگران شود اما در كيفر او اسراف نكن.»

د - بازار در زمان حكومت امامعليه‌السلام

در عصر حاضر، تجارت محور سياست دولت هاى بزرگ است، زيرا امروزه نفت، طلا،محصولات كشاورزى، توليدات صنعتى و... به كشورهاى مختلف صادر مى شود و معمولاً تجار بزرگ با دولت هاى استعماگر در ارتباط بوده و تجارت را در انحصار خود در مى آورند و انسان ها و دولت ها را به بردگى و ذلت مى كشانند.

از اين رو علىعليه‌السلام در نامه اش به مالك به اين نكته توجه داشته است كه مى فرمايد: تجارت سالم، باعث آرامش و رضايت جامعه است.

و دستور مى دهد كه به امور بازرگانان توجه كند تا اموالشان در معرض تلف و سرقت قرار نگيرد،تا مسلمانان خود منبع اصيل تجارت باشند و بيگانگان از اين راه تسلطى بر جامعه اسلامى پيدا نكنند.

كه به مالك اشتر نوشت: «وتفقَّد امورهم بحضرتك و فى حواشى بلادك »(۱۹)

«مالك! امور تجار و صنعت گران را شخصاً بررسى كن، چه آنان كه در شهر مشغول تجارتند، و چه آنان كه در اطراف زندگى مى كنند.»

ه - نكوهش از سودجويى

ابى جعفر فرازى مى گويد:

عائله امام صادقعليه‌السلام و هزينه زندگى آن حضرت زياد شده بود، امامعليه‌السلام به فكر افتاد از طريق تجارت عايداتى به دست آورد.

هزار دينار سرمايه فراهم كرد و به غلام خويش به نام مصادف داد و فرمود:

اين هزار دينار را بگير و آماده تجارت و مسافرت به مصر باش.

مصادف رفت و با آن پول متاعى كه قابل فروش در مصر باشد خريد و با كاروانى از تجار كه همان متاع را حمل كرده بودند به سوى مصر روانه شد.

همين كه به شهر مصر نزديك شدند، قافله اى از تجار كه از مصر خارج شده بودند به آنها برخورد كردند. كاروان تجارى مدينه ضمن گفتگو با مستقبلين وضع و قيمت و كالاى حمل شده را جويا شدند.

معلوم شد متاعى كه مصادف و دوستانش حمل كرده اند بازار خوبى دارد و آن متاع در مصر كمياب است.

صاحبان متاع از بخت نيك خود مسرور گشتند و هم قسم شدند كه به سودى كمتر از صد در صد رضايت ندهند.

اتفاقاً اين متاع مورد نياز عموم مردم بود و ناچار بودند به هر قيمت كه هست آن را بخرند.

كاروان مدينه وارد مصر شد و متاع خود را به صد در صد سود به فروش رساندند.

مصادف با هزار دينار سود خالص به مدينه برگشت و با خوشحالى به محضر امام صادقعليه‌السلام شرفياب شد و دو كيسه را كه در هر كدام هزار دينار بود جلوى امامعليه‌السلام گذاشت و گفت:

يكى از دو كيسه سرمايه اى است كه شما به من داديد و ديگرى كه مساوى اصل سرمايه است سود خالصى است كه به دست آمده است.

امامعليه‌السلام فرمود:

اين سود خيلى زياد است! تو چه كردى كه اين همه سود را چگونه به دست آوردى؟

مصادف قضيه را براى امامعليه‌السلام نقل كرد كه:

چون مردم مصر از اين متاع نداشتند قسم خورديم كه به كمتر از صد در صد سود خالص نفروشيم و اين كار را كرديم.

امامعليه‌السلام فرمود:

سبحان اللَّه! شما سوگند خورديد كه در ميان مردم مسلمان بازار سياه درست كنيد؟

قسم خورديد به كمتر از سود خالص مساوى اصل سرمايه نفروشيد؟

نه، چنين تجارت و سودى را هرگز نمى خواهم.

سپس امامعليه‌السلام يكى از دو كيسه را برداشت و فرمود: اين سرمايه من.

و به آن يكى دست نزد و فرمود: من به آن كارى ندارم.

آنگاه فرمود: اى مصادف! شمشير زدن از كسب حلال، آسانتر است.(۲۰)

از اين گونه روايات استفاده مى شود كه وقتى مردم، نيازمند متاعى هستند، جايز نيست آن متاع در انحصار فردى يا گروهى قرار گرفته و سود كلانى از آن برده شود.

و - نظارت امام علىعليه‌السلام بر بازار

امام علىعليه‌السلام مردم را به تجارت، تشويق مى كرد تا از اين طريق، اقتصاد جامعه رونق بگيرد.

جمله: «اتَّجروا بارك اللَّه لكم »

تجارت كنيد خداوند به شما بركت دهد.(۲۱)

از آن حضرت، مشهور است.

اما غير از تشويق، بر كار آنان نظارت مستقيم هم داشت تا آداب و اخلاق تجارت را بياموزند و فعاليت هاى تجارى شان را در چهار جوب اسلام، قرار دهند.

۱ - مرحوم كلينى از جابر از امام باقرعليه‌السلام نقل مى كند كه حضرت مى فرمود:

اميرالمؤمنينعليه‌السلام در كوفه در پيش روى مردم هر روز صبح زود از خانه خود بيرون مى آمد، در حالى كه تازيانه اى در دست داشت كه به آن سبيبه(۲۲) مى گفتند.

در بازارهاى كوفه از اين بازار به آن بازار مى گشت و در مقابل هر بازارى مى ايستاد و خطاب به آنان مى فرمود: اى كاسب ها! از خدا بترسيد.

تجار و كسبه وقتى صداى حضرت را مى شنيدند هرچه در دستشان بود به زمين مى گذاشتند و از صميم قلب متوجه فرمايشات اميرالمؤمنينعليه‌السلام مى شدند و با گوش خود مى شنيدند كه مى فرمايد:

طلب خير را بر همه چيز، مقدم بداريد، با آسان گرفتن معامله به اموالتان بركت دهيد، به خريداران گران ندهيد تا به شما نزديك شوند و با بردبارى اخلاق خود را زينت دهيد، و از قسم خوردن دورى كنيد، و از دورغ گويى بپرهيزيد و از ظلم و ستم كناره بگيريد.

با مظلومين و ستمديدگان با عدل و انصاف برخورد كنيد، دور ربا نگرديد و در اندازه گيرى و ميزان كم نگذاريد و اجناس مردم را بى ارزش و حقير نسازيد و خود را از مفسدين روى زمين قرار ندهيد.

به اين نحو به تمام بازارها يكى پس از ديگرى سركشى كرده و سپس برمى گشت و براى رسيدگى به مراجعات مردم آماده شده و در جايگاه خود مى نشست.(۲۳)

۲ - در كتاب غارات از ابن سعيد نقل كرده است كه اميرمؤمنانعليه‌السلام به بازار مى آمد و خطاب به بازاريان مى فرمود:

اى اهل بازار! از خدا بترسيد، قسم نخوريد، چرا كه قسم خوردن سرمايه را نابود كرده و بركت را از بين مى برد.

تاجر فاجر است مگر آن كسى كه حق بدهد و حق بگيرد. سلام بر شما باد.

و بعد از گذشت چند روز دوباره به بازار مى آمد و عين همان فرمايشات را به آنها گوشزد مى كرد.(۲۴)

۳ - در دعائم الاسلام از اميرالمؤمنينعليه‌السلام روايت شده است كه:

آن حضرت در حالى كه تازيانه اى به دست مى گرفت در بازارها به راه مى افتاد و كسانى را كه در خريد و فروش مسلمين كم فروشى و يا تقلب مى كردند با آن تنبيه مى كرد.

اصبغ بن نباته مى گويد:

روزى به حضرت عرض كردم، شما در منزل بمانيد، من عوض شما اين كار را انجام مى دهم.

امام علىعليه‌السلام فرمود: اى اصبغ! اين چه نصيحت و خيرخواهى است؟

اصبغ مى گويد: حضرت بر مركب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله يعنى شهبا سوار مى شدند و تمام بازارها را يكى پس از ديگرى زير پا مى گذاشتند.

روزى به بازار گوشت فروشان آمد و فرمود:

اى قصابان! در كار گوسفندان شتاب مكنيد و پس از ذبح بگذاريد روح از بدنشان بيرون رود مبادا بر گوشت بدميد.

سپس به بازار خرما فروشان رفت و فرمود:

خوب و بد خرما را در معرض ديد مشترى قرار دهيد.

بعد بين ماهى فروش ها رفت و فرمود:

غير از ماهى حلال گوشت، ماهى ديگرى نفروشيد، از فروش ماهى هايى كه در دريا مرده و موج آب، آنها را بيرون انداخته خوددارى كنيد.

سپس به محله كناسه (محلى است در كوفه) آمد كه در آن جا تجارتهاى مختلفى وجود داشت، خطاب به خريداران و فروشندگان فرمود:

اى بازرگانان! قسم خوردن در اين بازارها رايج شده قسم هايتان را با دادن صدقه در آميزيد، و از قسم خوردن خوددارى كنيد كه خداوند متعال كسى را كه به دورغ قسم خورده باشد، منزه و پاك نخواهد كرد.(۲۵)

۴ - مرحوم كلينى قدس سره نقل مى كند كه:

حضرت اميرعليه‌السلام به كنيزى برخورد كرد كه از قصابى گوشت مى خريد و مى گفت:

گوشت زيادتر بده.

اميرالمؤمنينعليه‌السلام به قصاب فرمود:

گوشت را زيادتر بده، زيرا بركت را بيشتر مى كند.(۲۶)

نظير اين حديث در كنزالعمال آمده كه حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام مى فرمود:

زيادش كن، زيرا نيكوتر است براى فروش تو.(۲۷)

۵ - در حديث ديگرى آمده است كه:

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام داخل بازار شد، و فرمود:

اى جماعت گوشت فروش ها! هر كس از شما در گوشت گوسفند بدمد از ما نيست.

مردى كه به آن حضرت، پشت كرده بود، گفت:

قسم به كسى كه در پس هفت حجاب پوشيده شده است هرگز.

امامعليه‌السلام بر پشت او زد و فرمود:

اى گوشت فروش! چه كسى در پس هفت پرده پوشيده شده است؟!

گفت: پروردگار عالم.

امام فرمود: خطا رفتى، مادرت به عزايت بنشيند، بين خدا و خلق او حجابى نيست.

آن مرد درباره كفاره سوگندى كه ياد كرد، سؤال نمود.

امامعليه‌السلام فرمود: تو به پروردگار خود، قسم نخورده اى.(۲۸)

۶ - كتابى از مسند عبد بن حميد از مطرف نقل مى كند كه گفت: از مسجد كه بيرون آمدم مردى از پشت سرم با صداى بلند گفت:

دامن لباست را جمع كن تا لباست پاكيزه بماند و از بين نرود.

پشت سر او به راه افتادم.

او دامنى بر تن و ردايى بر دوش و شلاقى در دست داشت و به نظر از اعراب باديه نشين مى آمد.

پرسيدم: اين مرد كيست؟

گفتند: على بن ابى طالب اميرالمؤمنينعليه‌السلام است.

حضرت آمد تا اين كه به بازار شتر فروش ها رسيد، به آنها چنين خطاب كرد:

بفروشيد و قسم نخوريد، چون قسم خوردن سرمايه را از بين برده و بركت را نابود مى كند

سپس به ميان خرما فروشان رفت و در آن جا برده اى را ديد كه گريه مى كند، پرسيد: چرا گريه مى كنى؟

گفت: اين مرد خرمايى را به يك درهم به من فروخت ولى آقايم آن را قبول نكرده و پس داد.

اميرالمؤمنينعليه‌السلام به خرما فروش فرمود:

خرما را بگير و درهمش را پس بده كه اين برده از خود اختيارى ندارد.

مرد خرما فروش اطاعت كرد و درهمش را پس داد.(۲۹)

۷ - مرحوم اربلى در كشف الغمه نظير حديث فوق را نقل كرده و در آخر حديث مى گويد:

اميرمؤمنانعليه‌السلام پس از آن به بازار كرباس فروشان آمد، به پيرمردى فرمود:

اى پيرمرد! يك پيراهن به سه درهم مى خواهم.

چون پيرمرد امام را شناخت، حضرت از او خريد نكرد و به سراغ فروشنده ديگرى رفت. باز او هم علىعليه‌السلام را شناخت.

حضرت از او هم پيراهن را نخريد.

امام وارد مغازه اى شد كه نوجوانى در آن جنس مى فروخت، از او پيراهنى به سه درهم خريدارى كرد و آن را پوشيد.

در آن حال مى گفت: حمد و سپاس خداى را كه پوشاند مرا از پشم به طورى كه هم در نزد مردم جمال يافتم و هم عورتم را با آن پوشاندم.

شخصى آنجا حاضر بود سؤال كرد:

يا اميرالمؤمنين! اين كه خواندى از خودت روايت است يا از رسول خدا شنيدى؟.

فرمود:

از رسول خدا شنيدم كه موقع پوشيدن لباسش چنين حمدى را مى كرد.

در اين هنگام پدر جوانك، صاحب مغازه آمد.

شخصى به صاحب مغازه گفت:

خبر دارى اميرالمؤمنينعليه‌السلام از پسرت پيراهنى به سه درهم خريدارى كرد؟

پدر پسرك گفت: چرا دو درهم نگرفتى؟

بلافاصله يك درهم از پسر گرفت و خود را به امام رساند، در حالى كه امام با جمعى از مسلمانان جلوى باب رحبه نشسته بودند.

عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! اين درهم را بگيريد.

حضرت امير فرمود:

شأن اين درهم چيست؟

مرد گفت:

پيراهن شما دو درهم قيمت داشته و يك درهم زياد داده ايد.

امامعليه‌السلام فرمود:

«باعنى رضاى و أخذ رضاه »

«من با رضايت خريدم و او هم با رضايت فروخت»

امام يك درهم را از او نگرفت.(۳۰)

در منابع متعدد حديثى و تاريخى آورده اند كه:

علىعليه‌السلام به تنهايى در بازارها راه مى رفت و گمشدگان را راهنمايى مى كرد، به دنبال گمشدگان مى رفت و ناتوانان را دستگيرى مى كرد.

۸ - در خبر ديگرى آمده است كه:

آن حضرتعليه‌السلام باربر را در حمل بار، كمك مى كرد و بر فروشندگان مى گذشت و اين آيه قرآن را براى آنان مى خواند:( تلك الدَّار الآخرة نجعلها للَّذين لايريدون علواً فى الْأرْض و لافساداً ) (۳۱)

«اين نعمت هاى بهشت براى كسانى است كه در دنيا قصد برترى طلبى و فساد انگيزى ندارند.»

و در بعضى روايات آمده است كه آن حضرتعليه‌السلام مى فرمود:

اين آيه درباره حاكمان و توانمندان از مردم، نازل گشته است.(۳۲)

۹ - روايت شده است كه:

آن حضرتعليه‌السلام بالاى سر خياطى ايستاد و به او فرمود:

اى خياط! مادران فرزند مرده به عزايت بنشينند، محكم بدوز، درزها را خوب بگير و نزديك به هم سوزن بزن كه از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله شنيدم كه:

خداوند، خياط خائن را در روز قيامت (در حالى كه جامه اى را كه در دنيا دوخته و در آن خيانت كرده برتن اوست) محشور مى كند.

از اضافات پارچه بپرهيز كه صاحب جامه، نسبت به آنها مقدم است.

آنها را براى خود نگه مدار تا بعداً آنها را به افراد صاحب نفوذ (كه پارچه كم آورده اند) بدهى و در مقابل آن، جبران و پاداش بخواهى.(۳۳)

۱۰ - در حديث حبابه آمده است كه گفت:

حضرت علىعليه‌السلام را در بين مأموران انتظامى ديدم شلاقى در دست داشت و با آن، كسانى كه ماهى هاى بى فلس و حرام و مارماهى و ماهى خاردار را مى فروختند تنبيه مى كرد.(۳۴)

۱۱ - ابن حزم در المحلى از حبيش روايت كرده كه او گفت:

على بن ابى طالبعليه‌السلام خرمن هايى را كه در عراق احتكار كرده بودم را فقرا بخشيد كه اگر آنها را در اختيار خود داشتيم به اندازه ماليات كوفه سود مى بردم.(۳۵)

۱۲ - و نيز در همان كتاب از ابى الحكم نقل مى كند كه گفت:

گندم هاى احتكار شده به ارزش صد هزار (دينار) بود.(۳۶)

ز - نصب نگهبان بر بازار

علىعليه‌السلام در جاهايى كه خود حضور نداشت افرادى را براى نظارت بر كاركرد اقتصادى و تجارى بازاريان مى گمارد تا كسى نتواند به غش و حيله دست بزند.

چنان كه ابن عباس را به عنوان قاضى و ناظر به بصره گسيل داشت.(۳۷) و على بن اصمع را بر بارجاه(۳۸) گماشت.(۳۹)

و به رفاعة بن شداد، قاضى منصوب خود در اهواز نامه اى نوشت و در آن امر نمود كه ابن هرمه را از بازار برداشته، شخص ديگرى را متولى بازار نمايد.(۴۰)

وجود اينگونه از واقعيت ها دقت و نظم آن حضرت را در نظارت بر بازار مى رساند.

امام علىعليه‌السلام عمرو بن اميه ضمرى را سرپرست نامه رسانان، و سلمان را بر سلمانى ها، و قنبر را بر دامداران و... منصوب كرد.(۴۱)

وظائف نگهبانان بازار

اول - وظايف متولى بازار

آنچه كه از مجموع روايات و سيره معصومين به ويژه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و علىعليه‌السلام بر مى آيد متولى بازار، وظايف زير را بر عهده داشت:

جلوگيرى از احتكار؛

مراقبت و نظارت بر قيمت ها؛

مراقبت از دقيق بودن ترازوها؛

جلوگيرى از تجاوز به حريم بازار و تصرف غير مجاز در آنها؛

تفتيش و بازرسى در مورد تقلب و فريب دادن در معامله؛

اجازه فعاليت به تاجرانى كه شرايط و اوصاف لازم براى فعاليت اقتصادى را دارند.

حل مشكلات بازار؛

راهنمايى گمشدگان؛

يارى ضعيفان و ناتوانان؛

نظارت بر ذبح حيوانات و كيفر تخلف كنندگان؛

رسيدگى بر امور تجار و حفظ حرمت آنان؛

برقرارى امنيت در راههاى تجارى؛

انفاق بر كسانى كه مواد غذائى وارد مى كنند.

جبران آنچه كه از بازرگانان، تلف مى شود. (امروزه به صورت بيمه مرسوم است.)

جلوگيرى از ورود اهل ذمه به حرفه صرافى؛

جلوگيرى از داد و ستد در مكان هاى غير مجاز و سد معبر؛

جلوگيرى از فروش اشياء ممنوعه، مانند: فروختن شراب و مردار؛(۴۲)

دوم - نظارت بر رفتار متولى بازار

از اخبار و روايات مربوط به بازار اين مسئله روشن مى شود كه:

متولى بازار فقط مسئول برقرارى امنيت و آرامش نبوده است، بلكه اموال بازرگانان بازار هم، تحت نظر او بوده است،

از همين رو علىعليه‌السلام رفتار خود متوليان بازار را هم به شدت كنترل مى كرده است.

و اگر خطايى از آنان سر مى زد، به هيچ وجه چشم پوشى نمى كرد، چنان كه على بن اصمع را بر بارجاه گماشت و چون خيانت كرد، دستش را بريد.

اين مرد، آن قدر زيست كه زمان حجاج را درك كرد، روزى به حجاج رو كرد و گفت:

- خانواده ام به من بدى كرده اند.

حجاج گفت: چگونه؟

اصمع گفت:

- چون نام على را بر من نهاده اند.

حجاج گفت: چه زيبا گفتى؟

آنگاه امارت محلى را به او واگذار كرد و گفت:

اگر مطلع شوم كه خيانتى كرده اى، آن اندازه از دستت را كه على باقى گذاشته، قطع مى كنم.(۴۳)

همچنين نحوه برخورد آن حضرتعليه‌السلام با ابن هرمه حكايت از نظارت دقيق آن بزگوار بر امر تجارت و بازار دارد، كه توضيح آن چنين است:

ابن هرمه، متولى و مراقب بازار اهواز بود، او مرتكب خيانتى شد، هنگامى كه خبر خيانت وى به حضرت اميرعليه‌السلام رسيد، فوراً نامه اى به اين مضمون براى رفاعة بن شداد حاكم اهواز نوشت:

وقتى كه نامه ام به دستت رسيد، فوراً (ابن هرمه) را از مسئوليت بازار، عزل مى كنى، به خاطر حقوق مردم، او را زندانى كن و همه را از اين كار با خبر نما تا اگر شكايتى دارند، بگويند. اين حكم را به همه كارمندان زير دستت، گزارش كن تا نظر مرا بدانند.

در اين كار، نسبت به (ابن هرمه) نبايد غفلت و كوتاه شود و الا نزد خدا هلاك خواهى شد و من هم به بدترين وجه تو را از كار بركنار مى كنم، و تو را به خدا پناه مى دهم از اين كه در اين كار، كوتاهى كنى.

اى رفاعه! روزهاى جمعه، او را از زندان خارج كن و سى و پنج تازيانه بر او بزن و او را در بازار بگردان، پس اگر كسى از او شكايتى با شاهد آورد، او و شاهدش را قسم بده، آن وقت، حق او را از مال (ابن هرمه) بپرداز، سپس دست بسته و با خوارى او را به زندان برگردان و برپايش زنجير بزن، فقط هنگام نماز زنجير را از پايش در آور و اگر براى او خوردنى و نوشيدنى و يا پوشيدنى آوردند، مانع نشو و به كسى هم اجازه نده كه بر او داخل شود و راه مخاصمه و طريق نجات را به او بياموزد و اگر به تو گزارش رسيد كه كسى در زندان چيزى به او ياد داده كه مسلمانى از آن ضرر مى بيند آن كس را مى زنى و زندانى مى كنى تا توبه كند و از عمل خود پشيمان شود.

اى رفاعه! همه زندانيان را براى تفريح به حياط زندان بياور غير از (ابن هرمه) را، مگر آن كه براى جانش، بيمناك باشى كه در اين صورت او را با زندانيان ديگر به صحن زندان مى آورى، اگر قدرت بدنى دارد هر سى روز، سى و پنج شلاق بر بدنش مى زنى و قضيه را براى من بنويس و نام جانشين او را هم گزارش كن و حقوق (ابن هرمه) را قطع كن.(۴۴)

ح - توجه به تجارت اهل ذمه

داد و ستد كالاها از روزگار پيشين تاكنون، محدود به داخل يك سرزمين و شهرها و مناطق يك كشور نبوده است بلكه مرزها را هم در مى نورديد و دامنه خود را در ديگر اقاليم نيز مى گستراند.

بازرگانان امين و سختكوش، براى تأمين نيازهاى گوناگون كشور خود راه هاى دور و دراز و پرخطر را در مى نورديدند و سينه درياها را مى شكافند تا كالاهايى را از جايى به جاى ديگر منتقل كنند.

در صدر اسلام نيز چنين تجارتى با خارجيان وجود داشت و حتى مسلمانان با كسانى كه در كيش مسلمانى هم نبودند، روابط تجارى داشتند.

در سيره علىعليه‌السلام هم مى بينيم كه آن حضرت (به پيروى از روش و سيره پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ) به رونق اقتصادى غير مسلمانان هم كه در حوزه اسلام زندگى مى كردند، اهميت مى داد و تجارت و رابطه اقتصادى با آنان را منع نمى فرمود بلكه به كارگزاران خود هم دستور مى داد كه به امور اقتصادى و زراعتى و تجارتى آنان رسيدگى كنند، چنان كه آن حضرت براى يكى از كارگزاران خود به نام قرظة بن كعب انصارى نوشت:

مردانى از اهل ذمه، از حوزه فرماندارى تو گفته اند، در زمين هايشان نهرى داشته اند كه خشك و پرشده اشت و آنان را در آنجا ابادى است، پس تو در كار آنها بنگر و سپس آن نهر را اصلاح كن و آباد نما كه به جان خودم اگر آباد شوند، محبوبتر از آن است كه كوچ كنند و ناتوان گردند يا از انجام كارهايى كه به صلاح مملكت است بازمانند.(۴۵)


4

5

6

7

8