مظلوم تاریخ (زندگی نامه امام حسن مجتبی علیه السلام)

مظلوم تاریخ (زندگی نامه امام حسن مجتبی علیه السلام)0%

مظلوم تاریخ (زندگی نامه امام حسن مجتبی علیه السلام) نویسنده:
ناشرین: 14 نور پاک
گروه: امام حسن مجتبی علیه السلام

مظلوم تاریخ (زندگی نامه امام حسن مجتبی علیه السلام)

نویسنده: عبدالرحيم عقيقى بخشايشى
ناشرین: 14 نور پاک
گروه:

مشاهدات: 8569
دانلود: 2124

توضیحات:

مظلوم تاریخ (زندگی نامه امام حسن مجتبی علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 69 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8569 / دانلود: 2124
اندازه اندازه اندازه
مظلوم تاریخ (زندگی نامه امام حسن مجتبی علیه السلام)

مظلوم تاریخ (زندگی نامه امام حسن مجتبی علیه السلام)

نویسنده:
ناشرین: 14 نور پاک
فارسی

پاسخ شبهه اول: صلح امام حسنعلیه‌السلام

ابن صباغ مالكى در الفصول المهمه مى نگارد: روز جمعه بیست و یكم ماه رمضان سال چهلم هجرى، صبح همان روزى كه جسد مطهر أمیر المؤمنینعلیه‌السلام به خاك سپرده شد، امام مجتبىعلیه‌السلام در جمع مردم كوفه حضور یافت و خطبه اى خواند و ضمن آن فرمود:(۶۳)

«لَقَدْ قُبِضَ فِي هَذِهِ اَللَّيْلَةِ رَجُلٌ لَمْ يَسْبِقْهُ اَلْأَوَّلُونَ بِعَمَلٍ وَ لاَ يُدْرِكُهُ اَلْآخِرُونَ ... دیشب، مردى از میان ما رفت كه از میان گذشتگان تاریخ، كسى بر او سبقت نجست و در آینده نیز، كسى همتا و همسنگ وى نخواهد بود.»

(خطبه اى كه در بخش تفسیر گذشت) پس از آن، امام به تمشیت امور سیاسى - اجتماعى و نظامى پرداخت: كارگزاران را به كار گمارد، به امیران مأموریت لازم داد و لشكر را مرتب و مجهز نمود و حقوق حقوق بگیران را تقسیم كرد.(۶۴)

هنگامى كه خبر شهادت علىعلیه‌السلام ، و روى كار آمدن امام مجتبىعلیه‌السلام به معاویه گزارش شد دو تن از جاسوسان خود را جهت خرابكارى و آگاهى از امور كوفه و اوضاع شخص امامعلیه‌السلام ، به سوى كوفه و بصره، گسیل داشت كه هر دو توسط امام مجتبىعلیه‌السلام شناسائى، و به قتل رسیدند.

امام نامه اى به معاویه نوشت و به او اخطار نمود: «اما بعد فانك دسست الرجل، وارصدت العیون، كانك تحب اللقاء، ولوترى العافیة وما او شك فى ذالك فتوقعه انشاء الله تعالى(۶۵)

تو جاسوسانى فرستادى همانند آنست كه تو برخورد و ملاقات را دوست دارى و چه نزدیك است پس منتظر آن باش. انشاء الله انتظار عمومى انتظار عموم مردم بیعت كننده با امام مجتبىعلیه‌السلام آن بود كه حساب معاویه را یكسره كند و این مسأله را عبد الله بن عباس پس از گذشت حدود دو ماه از خلافت امام مجتبىعلیه‌السلام طى نامه اى به آن حضرت گوشزد كرد.

او در این نامه نوشت: بسم الله الرحمن الرحیم، این نامه اى است كه عبد الله بن عباس به أمیر المؤمنین حسن بن علىعلیه‌السلام مى نویسد اما بعد: اى پسر رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم ! بدان كه مسلمانان با تو بیعت كردند و به اطاعت تو راضى گشتند، لكن در این مورد كه شما حق خویش را طلب نمى كنید بر تو انكارها دارند.(۶۶) بلاذرى مى نویسد پس از گذشت پنجاه روز از خلافت امام، این نامه نگارش یافت.(۶۷)

امامعلیه‌السلام طبق صلاحدید خویش نامه اى به معاویه نوشت كه در صدر نامه آمده بود: بسم الله الرحمن الرحیم من عبد الله أمیر المؤمنین حسن بن على إلى معاویة بن صخر اما بعد (... در این نامه امام به سه نكته اشاره كرده بودند):

۱. خدا از طریق دین جد ما، به انسان ها عزت و آبرو بخشید.

۲. پس از رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم كشمكش بالا گرفت كه خلیفه چه كسى باشد؟ و به گفته رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم عطف توجه كردند كه خلیفه باید از قریش باشد لكن قریش از جاده ء انصاف بیرون رفته و حق ما را نادیده گرفتند و ما به خاطر حفظ مصالح امت اسلامى، شكیبائى را پیشه ى خود ساخته ایم.

۳. الآن همه به ما روى آورده اند جز تو (و افراد تحت نفوذ تو) تو كه سابقه اى در اسلام نداشته و گذشته خوبى هم ندارى تعجب مى كنم كه چرا با ما منازعه مى كنى؟

در حالى كه امروز، خلافت و امامت از حیث میراث و نیز از حیث اهلیت و لیاقت، از آن من است چون أمیر المؤمنین علىعلیه‌السلام هنگام ارتحال، مرا به عنوان خلیفه، برگزید. اى معاویه! از خدا بترس و دست از خودسرى بردار!.(۶۸)

آنگاه كه نامه امام مجتبىعلیه‌السلام به معاویه رسید در پاسخ چند نكته را متذكر شد، از جمله:

۱. از نزاع امت، پس از پیامبر سخن به میان آوردى، گرچه از شخص خاصى، شكایت سر ندادى لكن سخن تو تعریضى است به بزرگانى چون: صدیق، فاروق، ابوعبیده، طلحه، زبیر، و....

۲. من مى دانم كه تو نمى توانى امور خلافت را اداره كنى.(۶۹)

معاویه پس از ارسال پاسخ نامه امام، ضحاك بن قیس را مسئول جمع آورى سپاه كرد در اندك مدتى هزاران نفر را فراهم آورد و به سوى عراق به حركت درآورد و تا پل منبج پیش تاخت.(۷۰)

آنگاه كه این خبر به امام رسید آن حضرت نیز حجر بن عدى را مأمور تجهیز سپاه نمود او جمعیت كثیرى را تجهیز كرد و به بسیج لشكر دست زد و ۴۰ هزار نفر را مجهز كرد امامعلیه‌السلام مغیرة بن نوفل بن حارث را به جاى خود در كوفه نصب كرده و خود همراه لشكر، به حركت درآمد.

متأسفانه سپاه همراه امام مجتبىعلیه‌السلام ، یك دست نبودند، زیرا: گروهى از شیعیان او و پدرش بودند و گروهى نیز از خوارج بودند كسانى كه قتل معاویه را خواستار بودند، ولى قلبا خود امامعلیه‌السلام را نیز قبول نداشتند، گروهى نیز طمع ورزان غنیمت طلب، و گروهى نیز صرفا به خاطر تبعیت از رؤساى قبایل خود به میدان تاخته بودند و داراى هدف و انگیزه اى نبودند. امامعلیه‌السلام فرمان حركت سپاه را صادر كرد و خود شخصا در ساباط القنطرة به آنان پیوست.(۷۱)

امام، قیس بن سعد بن عباده را با دوازده هزار سوار به پیش فرستاد و خود با دیگر افراد سپاه به ساباط مدائن بار اندازى كرد و دردوزد.(۷۲)

بعضى از مورخان، مسأله حمله به امام و زخمدار شدن آن حضرت را در ساباط بدون ذكر انگیزه و عامل آن، نوشته اند ولى حقیقت پنهان، این است كه معاویه كه در حال تهاجم به سوى امامعلیه‌السلام بود از هیچ دروغ و ترفندى فروگذارى نمى كرد.

وآنگهى عمال او، در همه جا تبلیغ مى كردند كه معاویه خواهان صلح است ولى امام مجتبىعلیه‌السلام خواهان جنگ و خون ریزى است و حتى آنگاه كه امام در ساباط مدائن در ضمن سخنرانى خود فرمود ما جنگ طلب نیستیم (ما حق طلب هستیم) بعضى از كوردلان در لشكر آن حضرت، به خیمه ى امام حمله بردند و خنجرى بر ران امام زدند و در این هنگام بعضى از یاران امام، مسأله صلح خواهى معاویه را مطرح كردند.

بلاذرى مى نویسد:(۷۳) امامعلیه‌السلام فرماندهى سپاه دوازده هزار نفرى را به عبیدالله بن عباس داد و از او خواست تا با قیس بن سعد بن عباده وسعد بن قیس همواره، مشورت كند و فرمود اگر تو كشته شدى، فرمانده لشكر، قیس خواهد بود و اگر او كشته شد سعد بن قیس فرمانده باشد.

متأسفانه عبیدالله بن عباس خود فروشى كرد و تسلیم معاویه شد. این عمل، ضربه اى كارى بر پیكر سپاه امام مجتبىعلیه‌السلام زد، ولى خوشبختانه، فرمانده دوم امامعلیه‌السلام تسلیم نشد و سخت مقاومت كرد. جنگ سختى میان لشكر امام به فرماندهى قیس، با لشكر معاویه درگرفت و از طرفین شمارى چند به خاك افتادند.

حتى پس از ابلاغ خبر پذیرش صلح از سوى امامعلیه‌السلام نیز قیس همچنان، سرسختانه در برابر لشكر معاویه، ایستادگى مى كرد و دوباره نبرد سختى میان دو طرف بالا گرفت. معاویه بارها از در تطمیع و خریدارى قیس دست به كار شد، ولى موفق نگشت و این بار پیغام داد كه تو براى چه كسى جنگ مى كنى؟ - امام تو كه زخمدار شده و لشكر وى، او را رها كرده اند، قیس نامه اى به امام نوشت.

امام یاران خود را مورد عتاب وخطاب قرار داد و سرزنش نمود و نظر یاران را به طرف صلح یافت. كاغذ سپیدى با مهر معاویه بدست امام رسید كه هر شرطى را مورد نظر دارى بنویس، این مسأله، همراهان امام را بیشتر به موضوع صلح ترغیب كرد. امامعلیه‌السلام جریان را به قیس خبر داد.(۷۴)

برخى از مورخان، عبیدالله بن عباس و پیوستن او را به معاویه متذكر نشده اند و همچنین از نفوذ معاویه در لشكر امام و شایعه پراكنى آنان را به نفع معاویه مورد توجه خویش قرار نداده اند. بى وفائى بلاذرى نقل مى كند كه فرمانده اول لشكر دوازده هزار نفرى، پیش قراول امام مجتبىعلیه‌السلام عبیدالله بن عباس بود و سپس اشاره اى دارد كه بعضى مى نویسند كه ابن عباس، مسئولیتى نداشته است.(۷۵)

یكى از یاران معاویه پیش عبیدالله آمد و سوگند یاد كرد كه حسن بن على تقاضاى صلح نموده است و ضمنا یك میلیون درهم براى او از سوى معاویه پیشكش آورد، و گفت به سوى معاویه روى آور، و سرانجام عبیدالله خود را به معاویه فروخت. (چنان كه در زمان أمیرالمؤمنین نیز اختلاس كرد و فرار كرد و به یمن گریخت وزیر لواى بسر بن ارطاة قرار گرفت)(۷۶)

هنگامى كه عبیدالله، سپاه را به نفع معاویه ترك كرد، قیس بن سعد بن عباده، به فرماندهى لشكر، همت گماشت و از خیانت فاحش او براى لشكر، بازگو كرد و پیرو آن چهار هزار تن به عنوان نبرد با معاویه بار دیگر با قیس تجدید بیعت كردند. معاویه گمان كرد كه با جدا شدن عبیدالله، پشت لشكر امام، شكست خورده است.

لذا فرمان داد تا بسر بن ارطاة حمله خود را آغاز كند ولى آنان در برابر مدافعات جانانه نیروهاى تحت فرمان قیس، شكست خوردند. معاویه جهت خریدارى قیس، قدم به پیش نهاد ولى قیس، همچنان وفادار به امامعلیه‌السلام باقى ماند.

معاویه در نامه اى به او نوشت: امام تو در ساباط مجروح شد، تو براى چه كسى نبرد مى كنى؟(۷۷) پس از آن قیس منتظر فرمان جدید گشت تا نظر امامعلیه‌السلام به او ابلاغ شود.

ترفندهاى معاویه

معاویه، عبد الرحمن بن سمره را پیش عبیدالله فرستاد تا وى را بفریبد ولى عبیدالله تسلیم نشد و وى را طرد نمود (فكذبوه وشتموه)، عبد الرحمن بار دوم از سوى معاویه پیش عبیدالله آمد و دو نكته را یادآور شد.

نخست آنكه امام حسنعلیه‌السلام نامه اى به معاویه نوشته است و از وى تقاضاى صلح نموده است. و دیگر آنكه یك میلیون درهم پیشكش معاویه به عبیدالله است در صورتى كه به معاویه بپیوندد. عبیدالله، پنداشت كه پیام معاویه، صادق است و پیش خود اندیشید وقتى كه صلح در مى گیرد، چه خوب است كه به پیشكش معاویه دست یابم. آرى عبیدالله دچار حرص و طمع، بدون مشورت با امام، و روشن شدن اصل قضیه، لشكر خود را رها كرد، پیرو آن بسیارى از سپاه همراه او نیز به دشمن پیوستند.

معاویه كه گمان مى كرد ستون فقرات سپاه امام را شكسته است، دستور حمله به لشكر امام را صادر كرد ولى با هشیارى و مقاومت سرسختانه قیس بن سعد رو به رو شد و پس از تلفات سنگین، ناچار با قیس از طریق فرستاده خود به گفتگو نشست وقیس تسلیم او نشد ولى مجموعه اى كه همراه امام بودند، با ناسازگاریهاى خود، زمینه پذیرش صلح را فراهم آوردند.(۷۸) طبرى مى نویسد: معاویه در آغاز شایع كرده بود كه قیس كشته شد.(۷۹)

نامه هاى میان معاویه وقیس

معاویه، پس از ملحق شدن عبیدالله از لشكر امام حسن، به لشكرگاه او، به قیس بن سعد بن عباده، نامه اى نوشت و وى را به سوى خویش فرا خواند وقیس پاسخ منفى داد، سپس در نامه اى دیگر معاویه به ترور شخصیت وى همت گماشت و به او نوشت: انما انت یهودى ابن یهودى.(۸۰) تو یهودى فرزند یهودى هستى پدر تو تیركمان خودش نبود و همواره بدون هدف خاص تیراندازى مى كرد و از این قبیل یاوه ها.

قیس در پاسخ معاویه نگاشت:(۸۱) اما تو اى معاویه! بت پرست و فرزند بت هستى تو به اجبار و اكراه وارد اسلام شدى ولى با اختیار و میل خود از اسلام خارج شدى ایمان تو سابقه ندارد ولى نفاق و دورویى تو تازه نیست ولى انصار و یاوران آن دینى هستیم كه تو از آن خارج شده اى و دشمنان آئینى هستیم كه تو به آن رو آورده اى.

ابن سعد در طبقات مى نویسد: قیس همواره با أمیر المؤمنینعلیه‌السلام بود و بعد از شهادت آن حضرت، از یاران امام مجتبىعلیه‌السلام بود و پس از صلح تحمیلى، هرگز به معاویه نپیوست تا در اواخر سلطنت معاویه درگذشت.(۸۲)

هنگامى كه بیعت امام با معاویه، در نامه امامعلیه‌السلام به قیس منعكس شد، قیس در میان یاران سخن گفت و خاطر نشان ساخت كه: دو راه در پیش است كه ناچار باید یكى را اختیار كنیم.

یكى دخول در فتنه (و دست را روى دست نهادن و به تماشاى فتنه معاویه پرداختن) و دیگر جنگیدن بدون حضور امام، ولى یاران او پیوسته، بیعت با معاویه را استقبال، و پیشنهاد مى دادند.(۸۳)

بلاذرى در ادامه كار مى نویسد: امام حسن به همراه قیس بر معاویه وارد شدند، مردم با دیدن قیس مى گفتند: قیس آمد، قیس آمد، امام با معاویه بیعت كرد هنگامى كه نوبت قیس رسید، دست او همچنان در دامنش بود كه معاویه دست خود را پیش آورد و بر دست او مالید(۸۴) و بیعت ظاهرى صورت گرفت.(۸۵)

چنان كه: محدث قمى در منتهى الأمال مى نویسد: معاویه، یك میلیون درهم، به عبیدالله وعده داد. نصف آن را نقدا پرداخت و نیمى دیگر را پس از دخول معاویه به كوفه، به پردازد، عبیدالله به لشكر معاویه پیوست، قیس بن سعد ریاست لشكر را عهده دار شد و جمعیت را به ثبات قدم، در صراط امامعلیه‌السلام دعوت مى كرد ولى هر شب گروه گروه از لشكر امامعلیه‌السلام به معاویه مى پیوستند، قیس آنچنان به امام وفادار بود كه حتى پس از صلح امام، در جلسه معاویه وارد شد به او گفتند بیعت كن، او به امام نگریست و گفت: ان هذا امامى، وهو ذو اختیارى - امام از او خواست تا بیعت كند قیس تسلیم امر او شد.

اینك در چنین شرایط پیش آمده امام حسنعلیه‌السلام چه كارى، جز متاركه ى جنگ را مى توانستند انجام دهند؟ و اینك عوامل آن:

۱.راهى منحصر به فرد : در تحف العقول آمده است كه پس از انعقاد صلح تحمیلى، برخى به امام گفتند: یا مذل المؤمنین! امام در پاسخ فرمودند: من خواركننده مؤمنان نیستم بلكه عزت بخش مؤمنان مى باشم وقتى شما را دیدم كه توان محاربه ندارید جنگ را رها كردم تا شما سالم بمانید آنچنان كه حضرت خضر، كشتى را سوراخ نمود تا اصحاب او زنده بمانند و من هم این چنین رفتارى نمودم.(۸۶)

۲.تقیه : صلح با معاویه، بر اساس تقیه بود، بدیهى است كه تصمیمات تقیه اى، تصمیمات تحمیلى است. هنگامى كه یكى از افراد كنار امام، به امام اعتراض كرد كه چرا با معاویه صلح كرده اى، امام فرمودند: پدرم مى گفت چه چیزى روشنائى بخش تر چشم از تقیه مى باشد تقیه سپر مؤمن است و اگر تقیه نمى بود هرگز خدا عبادت نمى شد خداوند متعال مى فرماید:... مؤمنان هرگز كافران را دوست خود انتخاب نكنند و هر كس چنین كارى را انجام دهد از خدا نیست مگر آنكه از آنان تقیه و خود نگهدارى داشته باشند.(۸۷)

۳.كوتاهى یاران : قطب راوندى در كتاب الخرائج والجرائح مى نویسد: معاویه با لشكر جرارى، به سوى كوفه تاخت، امام نیز فورا فرمان بسیج عمومى و جهاد را صادر كرد. در نخیله اردو زد تا دیگر یاران به او پیوندند، پس از ده روز انتظار، چهار هزار تن به او پیوستند.

امام به كوفه بازگشت، و در خطبه اى آنان را به حضور در جهاد فرا خواند و در ضمن آن به كسانى كه به عناوین مختلف با كوتاهى كردن خود، تسلیم شدن در برابر معاویه را پیشنهاد مى نمودند، فرمودند: اگر گمان دارید كه خلافت را به معاویه تسلیم كنید روزگار شما خوش مى گذرد اشتباه مى كنید با همراهى بنى امیه هرگز خوشى، نیست.(۸۸)

۴.احساس غربت : احساس تنهائى امامعلیه‌السلام چیزى نبود كه قابل كتمان باشد بر این اساس آن حضرت در ضمن خطبه اى فرمود:(۸۹)

اگر، انصار و یاران صادق و دلسوزى داشتم به جنگ با معاویه مى پرداختم، و خلافت را به او تسلیم نمى كردم زیرا خلافت، بر بنى امیه حرام است.

همچنین امام مجتبىعلیه‌السلام در پاسخ، یكى دیگر از معترضان صلح، فرمود: به خدا سوگند، اگر با معاویه نبرد مى كردم، همراهان من خودشان مرا دستگیر و پیشاپیش تحویل معاویه مى دادند.(۹۰)

ابن اثیر مورخ معروف در كتاب الكامل فى التاریخ مى نگارد: أمیر المؤمنینعلیه‌السلام با چهل هزار مرد رزمنده عازم سركوبى معاویه بود كه مسأله شهادت آن حضرت پیش آمد و سپاه جرار معاویه به حركت درآمد و به سوى كوفه شتافت: امام حسنعلیه‌السلام به مسلمانانى با او بیعت كرده بودند، فرمان جنگ علیه معاویه را صادر كرد وقیس بن سعد را با دوازده هزار نفر، به عنوان طلیعه سپاه، به پیش فرستاد، (معاویه در این لشكر نفوذ كرد و منادى او ندا در داد كه قیس كشته شد متفرق شوید، این نداى مرموز و مشكوك، در ستون لشكر، اثر منفى گذارد وعده اى متفرق شدند) و نفوذى هاى معاویه حتى به خیمه امام مجتبىعلیه‌السلام تعرض جستند، و از سوى دیگر معاویه رسما نامه سپیدى همراه با امضاى خود پیش امام حسنعلیه‌السلام فرستاد و از او خواست تا هر گونه شروطى را جهت ایجاد صلح در آن بنویسد:

لشكر امام آنچنان فریفته ى صلح خواهى معاویه گشتند كه وقتى امام در خطبه اى پیشنهاد معاویه را به سمع لشكر خود رساند و خاطر نشان كرد: «الا وان معاویه دعانا لأمر لیس فیه عز ولانصفة، فإن اردتم الموت رددناه علیه و حاكمناه الى الله عزوجل بظبى السیوف وان اردتم الحیاة قبلناه وأخذناه لكم الرضى

مسلمانان آگاه باشید معاویه ما را به مسأله اى فرا مى خواند كه عزت و تأمین حق واقعى ما در آن نیست اگر داراى روحیه شهادت طلبى هستید، آن را رد كنیم، و دست به شمشیر ببریم و اگر نه آن را رد نكنیم.(۹۱)

مردم شناسى امام مجتبىعلیه‌السلام

ابن اثیر یادآور مى شود هنگامى كه كلام امام بدین جا رسید: در مردم از هر سو فریاد و بانگ برآوردند كه ما ماندن در اینجا و زندگى را ترجیح مى دهیم و شعار زندگى، زندگى سردادند.(۹۲)

مردم! در واقع، صلح را بر امام تحمیل كردند و آن حضرت به ناچار تسلیم پیشنهاد معاویه و درخواست همراهان خویش شد. آیا با توجه به وضعیت ویژه و جو خاصى كه پیش آمده بود آیا امامعلیه‌السلام راه دیگرى هم در پیش داشت؟

امام مجتبىعلیه‌السلام هنگامى كه خواست صلحنامه را امضاء كند، در خطبه اى به همگان خاطر نشان ساخت: اى مردم! پیشوا وامیر شما مائیم ما میهمانان شمائیم، ما اهل بیت پیامبر شمائیم، ما كسانى هستیم كه خدا پلیدى را از ما دور داشته است. و این كلام را چند بار تكرار نمود و همه ى اهل مجلس گریستند.(۹۳)

این كلام، به نوبه خود، هشدارى به مردم و تذكارى دیگر از اختصاص خلافت به امام مجتبىعلیه‌السلام بود ولى مگر گوش شنوایى وجود داشت؟ چنان كه پس از امضاء ترك مقابله (صلحنامه) نیز با پیشنهاد معاویه، امام خطبه خواند و در حضور همگان این چنین فرمود: اى مردم، خدا شما را توسط نخستین ما (پیامبر اكرم) هدایت كرد و به وسیله آخرین ما خون شما را حفظ نمود.(۹۴)

امامعلیه‌السلام حدود پنج ماه و نیم خلافت كرد و پس از مسأله امضاء ترك مخاصمه (صلحنامه)، در جهت باز داشتن معاویه از اقدام به نسل كشى، به سوى مدینه حركت كرد.

مردى در محضر امامعلیه‌السلام نسبت به این صلحنامه اعتراض كرد. امام پاسخ داد: حكومت بنى امیه همان است كه رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم در خواب دیده بود كه بنى امیه یكى پس از دیگرى به بالاى منبر او رفت و آمد دارند، وقتى از خواب بیدار شد، به خاطر او سوره انا اعطیناك الكوثر و نیز سوره( إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ ) نازل گردید.(۱۰۰)

اكنون كار من، شما را خشمگین و ناخشنود كرد، زیرا از حكمت و مصلحت این كار بى اطلاع هستید، یقین بدانید كه اگر من این كار را انجام نمى دادم یك نفر از شیعیان ما، بر روى زمین باقى نمى ماند.(۱۰۱)

معاویه، نسل كشى نسبت به شیعه انجام مى داد و حمام خون به راه مى انداخت. شبیه این مطلب را امام صادقعلیه‌السلام از امام مجتبىعلیه‌السلام نقل مى كند هنگامى كه به آن حضرت گفته شد: اى خواركننده مؤمنان! و حضرت در پاسخ فرمود: من خوار كننده مؤمنین نیستم، بلكه با این كارم به آنان عزت دادم، چون دیدم شما از نظر نظامى بر آنان غالب نمى شوید، و امر خلافت را واگذار كردم و از این راه سدى، سر راه خون ریزى معاویه، ایجاد كردم.(۱۰۲)

نسایى محدث معروف اهل سنت هنگامى كه وارد شام شد وحدیثى در فضیلت علىعلیه‌السلام بر زبان آورد، از او خواستند درباره فضیلت معاویه نیز حدیثى از پیامبر خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نقل كند. گفت كه من حدیثى در فضیلت معاویه ندارم، جز اینكه پیامبرصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم درباره او فرمود: خداوند هرگز شكم او را سیر نكند! مردم شام بر سرش ریختند و آن قدر او را كتك زدند كه در زیر دست و پا از دنیا رفت.

البته احادیثى از رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم درباره معاویه داریم كه حضرت فرمود: «إِذَا رَأَيْتُمْ مُعَاوِيَةَ يَخْطُبُ عَلَى الأَعْوَادِ فَاقْتُلُوهُ .... اگر معاویه را روى منبرم دیدید پس او را بكشید.»(۱۰۳)

احمد حنبل در مسند خود در مذمت معاویه و عمروعاص ولعن آنها، در حدیثى معروف، اسم معاویه و عمروعاص را حذف كرده است و به جاى آن فلان و فلان آورده است.(۱۰۴)

امام حسینعلیه‌السلام در پاسخ مروان (كه باید با یزید بیعت كند)، فرمود: بیعت با او دفن اسلام وفاتحه اسلام است.

ونیز فرمود:لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّی رَسُولَ اللَّهِ صلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم یَقُولُ: « الْخِلافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلى آلِ أَبِی سُفْیانَ فَإِذا رَأَیْتُمْ مُعاوِیَةَ عَلى‏ مِنْبَرى فَابْقِرُوا بَطْنَهُ» وَقَدْ رَآهُ اهْلُ الْمَدینَةَ عَلَى الْمِنْبَرِ فَلَمْ یَبْقَرُوا فَابْتَلاهُمُ اللَّهُ بِیَزیدِ الْفاسِقِ ؛(۱۰۵) از پیامبرصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم شنیدم كه فرمود: خلافت بر آل ابوسفیان حرام است و اگر معاویه را بر منبر من دیدید، شكمش را بشكافید. و مردم مدینه او را بر منبر پیامبرصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم دیدند ولى شكمش را پاره نكردند، در نتیجه مبتلا به حكومت یزید فاسق شدند.

تنها براى حكومت معاویه روز جمعه، پس از انعقاد صلح نامه تحمیلى، در نخیله (در قسمت بیرونى شهر كوفه، منطقه اى است كه أمیر المؤمنینعلیه‌السلام سخنرانیهاى عمومى خود را با مردم در آنجا انجام مى داد و خطبه مى خواند) خطبه اى ایراد كرد و در ضمن آن چنین گفت: «مَا قَاتَلْتُكُمْ لِتُصَلُّوا , وَلَا لِتَصُومُوا , وَلَا لِتَحُجُّوا , وَلَا لِتُزَكُّوا , وَقَدْ أَعْرِفُ أَنَّكُمْ تَفْعَلُونَ ذَلِكَ , وَلَكِنْ إِنَّمَا قَاتَلْتُكُمْ لِأَتَأَمَّرَ عَلَيْكُمْ , وَقَدْ أَعْطَانِي اللَّهُ ذَلِكَ وَأَنْتُمْ لَهُ كَارِهُونَ إِنِّی کُنْتُ مَنَّیْتُ الْحَسَنَ وَ أَعْطَیْتُهُ أَشْیَاءَ وَ جَمِیعُهَا تَحْتَ قَدَمَیَّ لَا أَفِی بِشَیْ‏ءٍ مِنْهَا لَهُ(۱۰۶)

من با شما مقاتله و جنگ ننمودم كه نماز بگزارید یا روزه بگیرید یا حج انجام دهید یا زكات پرداخت كنید چون خودتان این كارها را انجام مى دهید و نیازى به من ندارید بلكه خواستم كه به شما امارت و حكومت داشته باشم و این خدا بود كه این خواسته را به من عطا نمود هر چند شماها كراهت داشتید من به حسن تأمین ها دادم هر چه به او قول داده ام همه را زیر پا مى نهم به هى چكدام از آنها وفا نخواهم نمود.

در حالى كه قرآن مى فرماید:( الَّذِینَ إِن مَّكَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ ) (حج ۴۱) ولى معاویه مى گوید من به نماز و روزه و حج و زكات كارى ندارم.

در پى سخنان فوق بود كه سلیمان بن صرد به امام گفت با وجود چهل هزار سرباز چرا صلح با او را پذیرا شده اى؟ امام فرمود: كان ذالك فما ترى الان؟ - چهل هزار سرباز داشتم ولى آنچه كه فرمان بردار هستند چند تن اند؟ - در این هنگام حجر بن عدى فرمود: «اما والله لو درت انك تفى ذالك الیوم ومتنا معك » دوست دارم مقاتله با معاویه را آغاز كنى و كار به شهادت منجر شود و در ركاب تو شهید شویم.(۱۰۷)

ولى امام جنگ با معاویه را به صلاح مسلمانان ندید. تحقق پیشى بینى امام مجتبىعلیه‌السلام سیماى معاویه را كسى همچون امام مجتبىعلیه‌السلام شناسائى نداشت ولى پس از شهادت امام حسن مجتبىعلیه‌السلام دو مسأله، براى همگان آشكار شد: نخست آن كه معاویه، جز خود و خط خود را تحمل نكرده، حتى به نسل كشى دست مى زند. و دیگر آن كه او به هیچ وجه نسبت به تعالیم اسلام متعبد نیست و فقط به ظاهر، دم از اسلام مى زند و صلح تحمیلى امام مجتبىعلیه‌السلام معاویه را وادار كرده بود تا مخالفان خود را كمى تحمل كند و نیز به ظاهر نسبت به اسلام تعهد به خرج دهد لكن پس از شهادت آن حضرت آن سوى چهره ء معاویه بهتر آشكار گشت.

اولا : معاویه دستور داد تا به طور كلى نقل احادیث در رابطه با ولایت اهلبیتعلیه‌السلام تعطیل گردد.

ثانیا : جعل احادیث پیرامون منقبت بنى امیه، عثمان واعوان وانصار أموى رایج گردد.

ثالثا : هر كس، با خط مشى معاویه سازگار نباشد، زندانى و دربدر یا مقتول و كشته شود.

تداوم جنگ سرد

امامعلیه‌السلام پس از بیعت نیز، خلافت را حق خود مى دانست و هرگز نمى گفت معاویه خلیفه حقیقى است بلكه وى را امیر مصلحتى و موقتى معرفى مى كرد و در واقع مبارزه خود را در جلوه هاى دیگر با معاویه ادامه مى داد از جمله:

۱. ابن اثیر در اسد الغابه مى نویسد: هنگامى كه امام حسنعلیه‌السلام با معاویه، بیعت كرد، پیش از آنكه معاویه وارد كوفه شود، امام در جمع مردم این چنین سخن گفت: «ایها الناس! انما نحن امرائكم وضیفائكم، ونحن اهل بیت نبیكم الذین أذهب الله عنهم الرجس وطهرهم تطهیرا .» اى مردم! ما امیران و مهمانان بر شمائیم، اهل بیت رسول خدا ما هستیم، اهلبیتى كه خدا پلیدى و ناپاكى را از آنان دور ساخته است. امام سخنان خود را تكرار كرد و آن قدر تكرار كرد كه سخنان مظلومانه او كه حكایت از بى وفائى مردم داشت آنان را به حال انفعال و ندامت و گریه وادارد.(۱۰۸)

۲. آنگاه كه معاویه وارد كوفه شد و همه مردم با او بیعت كردند، عمروعاص به معاویه گفت از امام حسن بخواه كه خطبه اى بخواند معاویه امتناع و مقاومت كرد ولى سرانجام تسلیم شد و از امام خواست تا خطبه اى بخواند و امام در حضور همگان این چنین فرمود: «ایها الناس! فان الله هداكم باولنا، وحقن دمائكم بآخرنا، الا ان أكیس الكیس التقى، و ان أعجز العجز، الفجور، وان هذا الأمر الذى اختلفت انا ومعاویة فیه، اما ان یكون احق به منى، و اما ان یكون حقى تركته لله عزوجل لأصلاح امة محمد وحقن دمائكم »

مردم! خداوند شما را با نخستین فرد ما (كه پیامبر خدا باشد) هدایت فرمود و خون شما را با آخرین فرد موجود ما حفظ و نگهدارى نمود بدانید زیرك ترین زیركان آن فرد با تقوى و خداشناس است و عاجزترین عاجزان فرد گناهكار و فاسق است در این خصوص كه من و معاویه مخاصمه داشتیم چه او شایستگى داشته باشد یا اینكه حق من بوده باشد به خاطر اصلاح امور امت وحفظ خون آنان من رها نمودم.

سپس به معاویه نگریست و فرمود: «و ان ادرى لعله فتنة لكم ومتاع الى حین » اگر چه مى دانم كه این مسأله امتحان سنگینى براى شما است و این ودیعه در دست شما است تا دم مرگ.

امام با این كلام، به معاویه هشدار داد و اخطار كرد و به مردم رهنمود داد كه مواظب باشند. معاویه در این هنگام به عمروعاص نگاهى كرد و گفت: از اینكه اصرار مى كردى او خطبه بخواند. آیا همین مسأله را مى خواستى به رخ من بكشى؟! و سپس امام را وادار كرد تا از منبر فرود آید.(۱۰۹)

۳. طبق نوشته ى برخى از اهل نظر امام حسنعلیه‌السلام به مصالحه موقتى روى آورد و از معاویه پیمان گرفت تا خلافت را روزگار خود در اختیار داشته و در روزگار پس از خود آن را به امام حسن بسپارد. چنان كه: ذهبى در تاریخ الاسلام مى نویسد: «فكرة الحَسَنَ القتال، وبايع معاوية عَلَى أنَّ جَعَل " العَهْدَ لِلحَسَنِ مِنْ بَعْدِهِ(۱۱۰)

سیوطى در تاریخ الخلفاء یادآور مى شود: «فارسل الیه الحسن یبذل له تسلیم الأمر الیه، على ان تكون له الخلافة من بعده(۱۱۱)

حسن، تسلیم امر را به او واگذاشت مشروط بر آنكه خلافت و حكومت پس از معاویه از آن او باشد.

۴. ابن شهر آشوب در مناقب و فضل امام حسن یادآور مى شود: یزید وقتى كه همسر عبد الله بن عامر را مشاهده كرد شیفته او شد. مطلب را با پدر خود معاویه در میان نهاد، معاویه عبد الله را فراخواند.

استان دارى بصره را براى او مقرر داشت و سپس به او گفت: اگر داراى همسر نبودى دخترم رمله را به عقد تو درمى آوردم، او مغرور شد و بى خبر از توطئه معاویه، همسر خود را طلاق داد، معاویه فورا ابوهریره را به خواستگارى او براى یزید گسیل داشت، هنگامى كه امام حسین وعبد الله بن جعفر و امام حسن، از جریان پشت پرده آگاهى یافتند، وارد عمل شده و به خنثى كردن طرح شوم معاویه پرداختند و آن زن، به عقد امام مجتبىعلیه‌السلام درآمد.(۱۱۲)

۵. روزى، در حضور معاویه و عمروعاص و شامیان، امام مجتبىعلیه‌السلام در خطبه اى خود را معرفى كرد. معاویه گفت: اما انك یا حسن قد كنت ترجو ان تكون خلیفة ولست هناك. اما تو اى حسن، انتظار مى كشیدى تا خلیفه، شوى! ولى این چنین نشد.

امام در پاسخ داد: خلیفه، پیامبرصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم كسى است كه طبق سیره پیامبرصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم عمل كند، اطاعت خدا را پیشه ى خود سازد، ولى كسى كه بر اساس جور حكم مى دهد و سنت رسول خدا را تعطیل مى كند، خلیفه نیست، كسى كه دنیا را به عنوان پدر و مادر خود برگزید كسى كه بندگان خود را بازیچه هوس بازیهاى خود و با اموال مردم، طبق دلخواه خود عمل مى كند او خلیفه نیست.(۱۱۳)

۶. روزى معاویه در مدینه در خطبه اى گفت: ابن على بن ابیطالب؟ امام حسنعلیه‌السلام از جاى برخاست و در حضور همگان فرمود: - خداوند رسولى را مبعوث نكرد جز آنكه از اهل بیت او براى او وصى و جانشین، برگزید و هیچ پیامبرى مبعوث نگشت جز آنكه براى او دشمنى از انسان هاى اهل جرم و معاصى قرار داده است.

علىعلیه‌السلام وصى پیامبرصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم بود و من پسر علىعلیه‌السلام هستم. تو اى معاویه پسر صخر و جد تو حرب است ولى جد من رسول خدا است مادرت هند است ولى مادر من فاطمهعلیه‌السلام است، جده من خدیجه است ولى جده تو نسیله است.

خدا لعنت كند كسى را كه از جهت حسب ونسب، پست است و در كفر سابقه دار است و مردم از او خاطرات بدى دارند ونفاق او شدید است. در این هنگام همه مردم حاضر آمین گفتند، در این جا بود كه معاویه از منبر فرود آمد.(۱۱۴)

گفتار چند تن از معاصران

سیر تاریخى ما پایان پذیرفت اكنون گفتارى چند تن از معاصران را در این باره بازگو مى نمائیم: