داستانهاى تبليغى

داستانهاى تبليغى0%

داستانهاى تبليغى نویسنده:
گروه: سایر کتابها

داستانهاى تبليغى

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: شيخ على گلستانى همدانى
گروه: مشاهدات: 19316
دانلود: 2968

توضیحات:

داستانهاى تبليغى
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 50 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19316 / دانلود: 2968
اندازه اندازه اندازه
داستانهاى تبليغى

داستانهاى تبليغى

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

آيت الله شهيد سيد محمد مجاهد

يكى از علماء بزرگ سيد محمد مجاهد است از مراجع تقليد است در قرن سيزدهم فرزند صاحب رياض و داماد سيد بحرالعلوم.

مادرش دختر وحيد بهبهانى قده سره بود و اين مادر بزرگوار بهترين پرستار بود براى اين فرزند و لذا در نوجوانى از علم و فضيلت و تقوى برخوردار بود.

شيعيان عراق مخصوصا ايرانيان سيد را خيلى دوست داشتند نوشته‏اند وقتى وارد قزوين شد و به حوض مسجد آنجا وضو ساخت بلا فاصله تمام آب حوض را مردم آنجا جهت تبرك اندك اندك بين خودشان تقسيم نمودند و از آن جرعه‏اى براى شفا استشفاء برگرفتند.

سيد محمد مجاهد در عصر پدرش مدتها استاد حوزه علميه اصفهان و قزوين بود بعد از فوت پدرش عازم كربلا شد و رياست حوزه علميه عراق چند سالى به ايشان منتهى شد طولى نكشيد حمله روس در زمان فتحعلى شاه قاجار به ايران شروع شد بعضى از شهرها به تصرف قواى روس در آمد.

سيد محمد وقتى شنيد در شهرهاى شمالى ما غير ايرانى كودكان را تدريس نموده و آنها را از خواندن قرآن و دروس دينى ممانعت مى‏نمايد حكم جهاد داد و خودش هم به جبهه جنگ شتافت ولى متأسفانه بعضى سستى نموده و كمك نكردند براى اينكه شاه در تهران به عياشى‏هاى خويش مشغول بود و مسأله جنگ به معاهده فيمابين دو دولت خاتمه يافت.

نوشته‏اند با آنكه سيد مردم را به كمك وادار مى‏كرد با اين حال آنقدر به اين سيد روحانى بزرگوار اذيت و جسارت كردند بلكه سنگ و آب دهان به وى مى‏انداختند تا ناچار شد به قزوين مراجعت كنند و او در قزوين به سختى مريض شد و به همين مرض و با شدت ناراحتى وفات نمود و جنازه‏اش را آوردند در نينوا دفن نمودند (٣٠) .

عالم بزرگوار صاحب جامع السادات

يك داستان اخلاقى:

پس از آنكه ملا مهدى نراقى كتاب جامع السادات را در اخلاق نوشت و نسخه‏هايى از آن در مناطق مسلمان نشين پخش شد، نسخه‏اى از آن كتاب بدست بزرگ مرد شيعه جامع كمالات و فضائل سيد مهدى بحرالعلوم كه در نجف اشرف محو علم و تقوى و زهد و عبادت و مرجعيت بود رسيد.

سيد از ديدن اين كتاب كه بهترين كتب اخلاقى بود بسيار خوشحال شد و آرزو كرد روزى به ديدار مولف آن موفق گردد ملا مهدى نراقى آرزو داشت و از خدا مى‏خواست كه زيارت امير المومنين و كربلا و كاظمين و سامرا به او نصيب شود خداوند روزى كرد وارد نجف شدند بر اساس رسوم تمام مراجع و علما و دانشمندان و طلاب از آن بزرگوار ديدن كردند و آنجناب به بازديد همه تشريف بردند.

تنها كسى كه از ايشان ديدن نكرد سيد بحر العلوم بود اهل نجف از اين واقعه دل زده شدند همه از هم مى‏پرسيدند علت اينكه بحر العلوم به ديدن ملا مهدى نراقى نرفت چه بود مرحوم نراقى احوال سيد را پرسيد و از خانه او نشانى خواست بعد فرمود: بر ما لازم است از اين مرد علم و عمل ديدن كنيم.

از اينكه نراقى مى‏خواست به ديدن بحر العلوم برود همه تعجب كردند آنجناب به منزل سيد رفت در آنجا جمعى از علما و طلاب حضور داشتند نراقى وارد شد مجلس همه ورود او را گرامى داشتند.

ولى بحر العلوم به نراقى توجهى نكرد و حتى از جهت احترام و ادب خوددارى كرد نراقى با رعايت دقت و موقعيت مجلس بدون اينكه خم به ابرو بياورد از سيد خداحافظى كرد و به خانه خود رفت قضيه بحرالعلوم با نراقى در نجف اشرف با اعجاب بسيار شديد علما و طلاب روبرو شد پس از چند روز كه از بازديد بحر العلوم خبرى نشد.

باز نراقى به ديدار او شتافت و سيد مثل مجلس اول شايد كمى سردتر با نراقى برخورد كرد مجلس دوم هم بدون اينكه در وجود نراقى اثر سوء بگذارد تمام شد باز هم سيد بحرالعلوم به بازديد نراقى نرفت سفر نراقى رو به پايان بود در روزهاى آخر سفر باز هم به ديدار سيد ميل كرد و براى بار سوم به زيارت بحرالعلوم شتافت چون وارد مجلس شد علما و طلاب ديدند كه بحرالعلوم با حال عجيب تا درب منزل به استقبال نراقى شتافت و آنجناب را چون بنده‏اى در برابر مولاى در آغوش گرفت و عجيب نسبت به آن حضرت رعايت ادب و احترام كرد و او را داخل منزل برد و در كمال خضوع از آن حضرت پذيرايى كرد پس از پايان مجلس سبب برخوردهاى اول و دوم را از بحرالعلوم پرسيدن نراقى چه بود جواب داد و گفت: من كتاب با عظمت جامع السادات را مطالعه كردم و آن را در نوع خود بى‏نظير ديدم آرزو داشتم مولف آن را ببينم و او را آزمايش كنم كه آيا آنچه در آن كتاب در باب فضايل اخلاق نوشته و در خود او هست يا نه كه او را در آن مجلس امتحان كردم و ديدم از ايمان و اخلاق و حلم و تواضع و صبر بالايى برخوردار است از اين جهت در مجلس سوم كمال احترام و ادب و خضوع را نسبت به وى مراعات كردم كه او مرد دين و پيكر اخلاق و مجسمه عمل صالح است‏ (٣١) .

قال على (عليه السلام): عليك بالتواضع فاله من اعظم العباده‏ (٣٢)

امام امير المومنين على (عليه السلام) فرموده: بر شما باشد تواضع كه او بزرگ‏ترين عبادت است.

قرآن كريم در ميان خدمات رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله از تواضع آن حضرت را تعريف مى‏فرمايد: بسكه اخلاق حضرت نيكو است مى‏فرمايد:

و انك لعلى خلق عظيم‏ (٣٣) به درستى كه تويى بر خلق عظيم.

كار كردن رسول گرامى (صلى‏الله عليه و آله) براى يهودى

يك روزى رسول خدا صلى‏الله عليه و آله از مدينه بيرون رفت ديد عربى سرچاه براى شتر خود آب مى‏كشد فرمود: آيا اجير مى‏خواهى گفت: بلى هر دلوى ٣ خرما مى‏دهم حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله يك دلو كشيد و سه خرما گرفت.

دوباره كشيد ريسمان قطع شد دلو افتاد به چاه اعرابى غضبناك شد سيلى بصورت حضرت رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله زد و اجرت حضرت را داد بعد حضرت رسول دست مبارك را ميان چاه كرد دلو را بيرون آورد اعرابى اين حلم و خلق را ديد فهميد كه آن حضرت بر حق است لذا رفت دست خود را قطع كرد و از حال رفت و غش كرد قافله‏اى ديدند كه او غش كرده او را بحال آوردند و سؤال كردند قصه را نقل كرد بعد آمد خدمت رسول اكرم (صلى‏الله عليه و آله) براى عذر خواهى.

حضرت فرمود: دست خود را چرا قطع كردى گفت: دستى كه به شما جسارت كند لازم ندارم حضرت او را به اسلام دعوت كرد گفت: اگر راست مى‏گوييد و رسول هستيد دست مرا خوب كنيد حضرت دست قطع شده را موضع خود گذاشت فرمود: بسم الله و دست كشيد و بحال اولى آورد اعرابى اسلام آورد اين يكى از رفتار رسول خدا بود با فرد مخالف كه كارى كرد با اخلاق او هم ايمان آورد (٣٤).

در شب معراج حضرت رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله خطاب رسيد : يا احمد هل تدرى لاى شى فضلتك على ساير الانبياء؟ قال: لا قال: باليقين و حسن الخلق و سخاوه النفس و رحمه الخلق

خداوند تعالى با حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله تكلم مى‏كند مى‏فرمايد يا احمد آيا مى‏دانى براى چه شما را از همه انبيا برترى قرار دادم؟ عرض كرد: نه! خداوند تعالى فرمود: براى اين كه در وجود تو صفات خوبى وجود دارد

اول: آنها يقين و ايمان.

دوم: اخلاق و رفتار نيك با مردم.

سوم: دست یاری دارى و كسى را از خودت مأيوس نمى‏كنى.

چهارم: نسبت به مردم رحيم و مهربان هستى.

براى خاطر اين صفات من تو را از انبياء مقدم نمودم و فضيلت دادم‏ (٣٥) .

آيه شريفه هم درباره مساله اخلاق است مى‏فرمايد: هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين‏ (٣٦)

او كسى است كه در ميان جمعيت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگيخت آياتش را بر آنها بخواند و آنها را پاكيزه كند و كتاب و حكمت بياموزد هر چند پيش از آن گمراهى آشكارى بودند.

 

اخلاق نيك سبب نجات دادن از قتل حتمى شد

اسيرانى خدمت رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله آوردند حضرت بكشتن تمامى آنها فرمان داد جز يك تن از آنها را آزاد فرمود.

مرد آزاد شده علت رهايى خود را از قتل حتمى پرسيد، حضرت فرمود: در تو پنج صفت نيك وجود دارد كه خداوند تبارك و تعالى و رسولش آن را دوست مى‏دارد.

اول: غيرت فوق العاده بر حرم و خانواده خود.

دوم: داراى سخاوت هستى.

سوم: در گفتارت راستگو مى‏باشى.

چهارم: تو داراى شجاعت هستى.

پنجم: اخلاق نيك و پسنديده مى‏باشى.

مرد با شنيدن اين سخن مسلمان خوبى شد و در يكى از جنگها با رسول گرامى صلى‏الله عليه و آله همراهى نمود و به درجه رفيعه شهادت نائل آمد (٣٧).

عمل حذيفه در هنگام جنگ

بحث اخلاق از جمله مباحث مهم علمى و فلسفى است مورد بررسى دانشمندان بوده است كه رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله فرموده است.

انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق‏ (٣٨)

پيغمبر اكرم صلى‏الله عليه و آله فرمود: من بر انگيخته شدم كه مكارم اخلاق را تتميم و تكميل نمايم.

در جنگ يرموك هر روز عده‏اى از سربازان مسلمين جنگ مى‏كردند و پس از جنگ ساعتها زد و خورد بعضى سالم يا زخمى به پايگاه‏ها بر مى‏گشتند بعضى كشته يا مجروح در ميدان جنگ بجاى مى‏ماندند حذيفه مى‏گويد:

در يكى از روزها پسر عمويم با ديگر سربازان به ميدان رفتند ولى پس از پايان جنگ مراجعت نكرد ظرف آبى برداشتم و روانه ميدان شدم به اين قصد كه اگر زنده باشد آبش بدهم پس از جستجو او را يافتم كه هنوز رمقى در تن داشت كنارش نشستم و گفتم: آب مى‏خواهى با اشاره گفت: آرى.

در همين موقع سرباز ديگرى كه نزديك او به زمين افتاده بود و صداى من را شنيد آهى كشيد و فهماند كه او نيز تشنه است و آب مى‏خواهد.

پسر عمو به من اشاره كرد كه برو اول به او آب بده خذيفه مى‏گويد پسر عمويم را گذاردم و به بالين دومى رفتم و او هشام بن عاص بود گفتم: آب مى‏خواهى به اشاره گفت: بله در اين موقع صداى مجروح ديگرى شنيده كه آه گفت هشام هم آب نخورد و به من اشاره كرد كه به او آب بدهم در نزد سومى رفتم ولى در همان لحظه جان سپرد برگشتم به بالين هشام او نيز در اين فاصله مرده بود و چون نزد پسر عمويم رفتم ديدم او هم از دنيا رفته حالا آب خوردن او و يا نخوردن او نقصى مهم نبود ولى ايثار يك مجروح را ملاحظه بفرماييد (٣٩).

عبدالله جعفر به مسافرت نيم روزه رفت

عبدالله جعفر در راه مسافرت نيمه روزى به يك روستايى رسيد و باغ نخلى را سر سبز و خرم در نزديكى آن ديد تصميم گرفت پياده شود و چند ساعتى در باغ استراحت نمايد.

مالك باغ در روستا زندگى مى‏كرد ولى غلامى را در آن باغ گمارده بود تا از آن باغ مراقبت كند عبدالله با اجازه وى وارد باغ شد و براى استراحت جاى مناسبى را انتخاب كرد ظهر فرا رسيد عبدالله ديد كه غلام سفره خود را باز كرد تا غذا بخورد و در سفره سه قرص نان بود هنوز لقمه‏اى نخورده بود كه سگى داخل باغ شد و نزديك غلام آمد.

او يكى از قرصهاى نان را به او انداخت و سگ گرسنه با حرص آن را بلعيد و دوباره متوجه غلام و سفره نانش شد.

او قرص دوم و سپس قرص سوم را نزد سگ انداخت و سفره خالى را بدون آن كه خود چيزى بخورد جمع كرد عبدالله كه ناظر جريان بود از غلام پرسيد جيره غذايى شما در روز چقدر است جواب داد همين سه قرص نان كه ديدى گفت: پس چرا اين سگ را بر خود مقدم داشتى و تمام غذايت را به او خوراندى غلام در جواب گفت: آبادى و محل سگ ندارد و مى‏دانستم اين حيوان از راه دور به اين جا آمده و سخت گرسنه است و براى من رد كردن و محروم ساختن چنين حيوانى سنگين بود.

عبدالله پرسيد: پس تو چه خواهى كرد؟ جواب داد امروز را بگرسنگى مى‏گذرانم جوانمردى آن غلام سياه مايه حيرت عبدالله جعفر شد و در وى اثرى عميق گذاشت براى اينكه عملا او را در اين كرامت اخلاق و رفتار انسانى تشويق كرده باشد آن را جديت نمود تا باغ را با غلام از صاحبش خريدارى كرد غلام را در راه خدا آزاد كرد و باغ را هم به او بخشيد اين خلاصه ايثار (٤٠).

مصادف ذوالقرنين با مرد الهى

ذوالقرنين كه خداوند تبارك و تعالى در قرآن نام برده است:

قالوا يا ذاالقرنين ان ياجوج و ماجوج مفسدون فى الارض‏ (٤١)

شيخ صدوق داستانى جالبى را حكايت مى‏كند كه ذوالقرنين با لشگر فراوانى از بيابان عبور مى‏كرد مردى را ديد مشغول نماز است و به عظمت ذوالقرنين توجهى نكرد ذوالقرنين از بزرگى روح او تعجب كرد پس از تمام شدن نمازش به او گفت: چگونه با ديدن بزرگى دستگاه من نترسيدى و به حال تو تغيير پيدا نشد.

عرضه داشت: با كسى مشغول مناجات بودم كه قدرت و لشگرش بينهايت است ترسيدم از او منصرف شوم و به تو متوجه گردم از عنايتش محروم گردم و ديگر دعايم را اجابت ننمايد.

ذوالقرنين فرمود: اگر همراه من بيايى تمام خواسته‏هايت را اجابت مى‏كنم پير مرد گفت: من حاضرم همه جا با تو باشم به شرط آن كه چهار چيز براى من ضمانت كنى:

اول: سلامتى كه دارم هيچ وقت مريض نشوم.

دوم: نعمتى كه دارم هميشه باشد زوال نداشته باشد.

سوم: قدرتى كه دارم پيرى در او ديده نشود.

چهارم: حياتى كه دارم مرگ نداشته باشد.

مرد گفت: پس من از كسى كه تمام امور در تحت قدرت او است دست بر نمى‏دارم و به شخص مثل خودم عاجز و محتاج است تكيه نمايم.

ذوالقرنين گفت: كدام مخلوق بر اينها توانا است.

پير مرد گفت: پس من همراه آنم كه توانا است يعنى پيروى خدا مى‏روم‏ (٤٢).

ايمان هر چه قوى باشد بخدا نزديكتر مى‏شود گناه از ضعف ايمان است انسانى هست براى هزار تومان يك دروغ مى‏گويد انسان ديگرى است براى ده هزار تومان يك دروغ مى‏گويد نفر ديگر است يك صد هزار تومان نفسش باشد دروغ مى‏گويد.

اما شخصى هم پيدا مى‏شود يك ميليون هم بدهيد بلكه ميليونها نفع داشته باشد خلاف نمى‏گويد و مخالف امر خدا انجام نمى‏دهد يعنى: امر خدا را مهمتر از همه چيز مى‏داند مثل: ابى ذر (رضى الله عنه) كه درباره آن گفته شده آسمان سايه نيفكند و زمين سنگينى را برنداشته از ابى ذر راستگوتر اين عمل نيست مگر ايمان در حد اعلاء نسبت بخداوند تبارك و تعالى.

مكالمه رسول الله (ص) با يك جوان بيدار

از اسحاق ابن عمار روايت شده گفت: شنيدم از حضرت صادق (عليه السلام) كه فرمود: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله نماز صبح را در مسجد با مردم به جاى آورد چشمش در مسجد بجوانى افتاد كه رنگش زرد و بدنش لاغر و چشمانش بگودى فرو رفته بود.

حضرت رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله به او فرمود: چگونه صبح كردى؟ عرض كرد: با يقين، حضرت تعجب كرد و خوشحال شد از گفتارش و فرمود: براى هر يقينى حقيقتى است پس چيست علامت يقين تو؟ عرض كرد: همين يقين من است كه مرا به فكر آخرت انداخته و محزون كرده و در شب خواب ندارم و در روزهاى گرم تابستان مرا به روزه واداشته و مرا به دنيا و هرچه در او است بى‏رغبت نموده تا اينكه گويا نظر مى‏كنم به عرش خداى خودم در حاليكه برپا شده براى حساب و محشور شدند مخلوقات براى حساب و من هم در ميان آنها هستم مثل آنكه مى‏بينم اهل بهشت را در بهشت به ناز و نعمت مشغول هستند و گويا نظر مى‏كنم به اهل جهنم در حالتى كه در جهنم و در عذاب هستند گويا اينكه مى‏شنوم الان صداى آتش را با گوش خود.

پس رسول گرامى صلى‏الله عليه و آله به اصحابش فرمود: اين بنده‏اى است كه خدا قلبش را با ايمان نورانى كرده بعد از آن فرمودند: ثابت باش بر اين يقينى كه دارى.

جوان عرض كرد: يا رسول الله صلى‏الله عليه و آله دعا بفرماييد كه خدا شهادت را به من روزى فرمايد پس حضرت دعا كرد پس طولى نكشيد در بعضى از جنگهاى حضرت رفت و شهيد شد و دهمين نفر بود كه شهادت نصيب او شد (٤٣).

يكى از نشانه‏هاى ايمان نخوردن ربا و رشوه است، رشوه آن است كه انسان چيزى را از كسى بگيرد حق ديگرى را به او واگذار نمايد يا پولى را به كسى بدهد و بگويد در هر ماه اينقدر بدهيد بدون آنكه آن گيرنده تجارت كند و قرار داد كند مقدارى از سود پول به من بدهيد بلى اگر خودش چيزى بدهد به مستحبات هم عمل كرده بنابراين شخص با ايمان دور است از خوردن پولهايى كه پيش شارع مقدس امضاء نشده است اگر كسى مقدار مشخص شده را بدهد كسى و قرارداد كند پول از من كار از شما منافع آن را نصف براى من يا كمتر و يا بيشتر خلاصه طبق قرار داد عمل شود اين تجارت صحيح است و شرعى، داستانى را توجه فرماييد.

عاقبه بن يزيد و عمل مهم او در اسلام

شخصى به نام عاقبه بن يزيد كه در عصر مهدى عباسى قاضى بود در بغداد يك روز هنگام ظهر نزد خليفه آمد و تقاضا كرد كه يك نفر را بجاى او براى قضاوت منصوب نمايد تا اين كه اسناد و مدارك مربوطه را به او تسليم كند.

مهدى عباسى چون سخن او را شنيد خيال كرد يكى از رجال دولت به او به دشمنى برخاسته و او آزرده خاطر و خشمگين ساخته. از اين جهت استعفايش را در خواست كرد و گفت: علت آزردگى تو اگر اين است كه كسى با تو معارضه كرده بگو تا همين الان به تاديب او فرمان دهم.

قاضى گفت: چنين اتفاقى نيفتاده است.

مهدى عباسى گفت: پس علت استعفا چيست؟

قاضى گفت: يك ماه پيش دو نفر از مراجعين در خصوص قضيه‏اى دشوار به محضر قضا حاضر شدند و هر يك ادله‏اى و شهودى بر صدق اظهارات خود را در مورد نزاع اقامه كرد و حجتها آورد كه جاى تامل و مطالعه و تحقيق بود.

من در برابر اين قضيه دشوار فروماندم چندين بار تجديد جلسه كردم و اميد داشتم كه آن قضيه را به اصلاح ميان طرفين پايان بدهم.

در بين يكى از طرفين دعوى خبر يافته بود كه من رطب دوست دارم از اين رو براى جلب توجه من در چنين موسم كه فصل نوبر رطب است مقدارى از بهترين قسم آن را كه من هرگز نظيرش را نديده بودم حتى براى خليفه نيز در چنين فصلى ميسور نيست فراهم آورده و با پرداخت چند درهم رشوه به توسط دربان آن طبق و درهم را نزد من آورد.

در اين هنگام دربان طبق را در برابر من بر زمين نهاد و گفت: اين هديه فلان است من از مشاهده اين وضع سخت ناراحت شدم چندان كه خشمگين شدم دربان را از خدمت براندم و ظرف رطب را به آورده آن باز گرداندم.

ولى روز ديگر چون متداعيان به دفتر قضا آمدند نتوانستم آن دو را به يك چشم بنگرم و در دل خود به يك منزلت قرار دهم زيرا طبق رطب هر چند كه من آن را مسترد داشته بودم اثر خود را در نفس من باقى گذاشته بود حالا فكر كنيد تا اگر آن را پذيرفته بودم و كام خويش را با آن شيرين كرده بود حال من بر چه منوال بود.

بعد قاضى بالحن حاكى از تاثر بود گفت: روزگارى كه خلق آن روزگار براين گونه فساد كشيده شده‏اند من بر دين خود مى‏ترسم كه از غفلت به دام حيله ايشان در افتم و سرمايه تقوى و ايمان خود را بر سر كار قضا نهم پس مرا از اين مسئوليت برهان و از ادامه اين خدمت معذور دار خداوند عذر تو را بپذيرد (٤٤).

ابن اللبيه و جمع‏آورى زكات

حضرت رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله مردى به نام ابن اللبيه را از طايفه (ازد) براى جمع آورى زكات فرستاد و چون آن مرد از ماموريت خود بازگشت مبلغى از اموال را كه همراه آورده بود تسليم پيغمبر اكرم صلى‏الله عليه و آله كرد و مبلغى را براى خود برداشت و گفت: آن قسمت مال شما و اين قسمت هديه‏اى است كه مردم به من اهداء كرده‏اند رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله فرمود: چرا در خانه پدر و مادر ننشستى تا ببينى هديه برايت مى‏آورند يا نه بعد به سخن برخاست و در طى بيان موثرى فرمود: چگونه است كه ما مردمان را مامور جمع آورى زكات مى‏سازيم پس مى‏گويند اين قسمت مال شما و اين قسمت هديه است كه بما اهداء شده چرا چنين مامور در خانه پدر و مادرش نمى‏نشيند تا ببينند هديه برايش مى‏برند يا نه‏ (٤٥) .

روى عن رسول الله صلى‏الله عليه و آله قال: خصله من لزمها اطاعته الدنيا و الاخره و ربح الفوز بالجنه، قيل و ما هى يا رسول الله صلى‏الله عليه و آله؟ قال: التقوى‏ (٤٦)

فرمود: هركس داراى يك خصلت باشد و مدام ملازم او باشد دنيا و آخرت از او اطاعت مى‏كند، گفته: شد كدام آن خصلت؟ فرمودند: تقوى است.

يعنى: اگر كسى داراى زهد باشد همه چيز در اختيار او است اما اگر تقوى نباشد زندگى كردن براى انسان مشكل مى‏شود.

عدم تقواى يا براى رسيدن به مقام است يا رسيدن به دنيا والا سزاوار نيست آدم در خانه خداوند تبارك و تعالى را رها كند متوسل بشود بغير كه مورد سرزنش او قرار بگيرد يا خداى نكرده امام زمان (عليه السلام) را فراموش كند دامن ديگرى را بگيرد.

و هرچه بطرف دنيا برويم بقول حضرت على (عليه السلام) او از ما فرار مى‏كند اگر نرفتيم به طرف دنيا او خود بخود بطرف ما يقينا خواهد آمد حالا در اين زمينه از قول على (عليه السلام) من يك شاهدى دارم توجه شما خواننده عزيز محترم را به او جلب مى‏نمايم.

خطبه حضرت على (عليه السلام): مااصف من دار

قال على (عليه السلام): ما اصف لكم من دار اولها عنا و آخرها فناء فى حلالها حساب و فى حرامها عقاب من استغنى فيها فتن و من افتقر فيها حزن من ساعاها فاتته و من واعاها اتته قد خلط حلالها بحرامها و حلوها بمرها من ابصر بها بصرته و من ابصر اليها اغمته‏ (٤٧)

على (عليه السلام) مى‏فرمايد: چگونه توصيف كنم دنيا را كه اول آن رنج و آخر آن نيستى است از راه حلال مالى را بدست بياورد حساب است و اگر از راه حرام باشد عقابى است خلاصه سوال و عذاب است اينطور نيست كه هيچ حساب و كتابى نباشد.

كسى كه در آن دنيا غنى باشد در فتنه و بلا افتد.

و كسى كه در آن فقير و نيازمند باشد غمگين است.

و كسى كه در تحصيل مال بكوشد و دنبال آن برود به آن نمى‏رسد.

كسى كه در طلب آن نكوشيد دنيا به او رو آورد.

كسى كه بعبرت به آن نگاه كرد دنيا او را بينا و آگاه سازد.

و كسى كه به زينت و آرايش آن نگاه كرد دنيا او را نابينا گردانيد.

يعنى: گمراه مى‏شود انسان از روى حسرت بنگرد به دنيا. اگر خداوند چيزى را به انسان بدهد او ارزش دارد نه اينكه خود آدم خودش را به هلاكت بيندازد تا به دنيا يا مقام برسد اين چنين صفتى صدمه به ايمان و تقواى انسان مى‏زند و مورد سوال قرار مى‏گيرد هم در دنيا و هم در آخرت يك نمونه در تاريخ.

روز قيامت و ايستگاه براى سوال چهار گانه

قال رسول الله صلى‏الله عليه و آله: لا تزول قدما عبد يوم القيامه حتى يسال عن اربع: عن عمره فيما افناه و عن شبابه فيما ابلاه و عن ماله من اين كسبه و فيها انفقه و عن حبتا اهل البيت‏ (٤٨)

پيغمبر اكرم صلى‏الله عليه و آله مى‏فرمايد: روز قيامت انسان را نگه مى‏دارند و نمى‏گذارند قدم از قدم بردارند تا اينكه از چهار مطلب را پاسخ بدهيد:

اول: از عمر انسان در كجا فنا كردى.

دوم: از جوانى كه سرمايه بزرگ انسان است در كجا صرف كردى عاقلانه يا ابلهانه.

سوم: سوال از مال انسان است از كجا كسب نمودى و در كجا مصرف كردى، چون كسب حلال و صرف حرام عذاب دارد كسب حرام صرف حلال عذاب دارد كسب حرام و صرف حرام عذاب وعده داده شده است اما اگر كسب حلال و صرف حلال باشد براى اين فرد نجات است خلاصه از مال سوال خواهند كرد.

چهارم: از محبت اهل بيت رسول الله صلى‏الله عليه و آله.

سوال چهار گانه از حضرت على (عليه السلام)

نمونه ديگرى در تاريخ:

جاء رجل الى المومنين على بن ابى طالب (عليه السلام) فقال: اسئلك عن اربع مسائل.

فقال: سل و ان كان اربعين.

فقال: ما الواجب و الاوجب؟ و ما القريب و ما الاقرب؟ و ما العجب و ما الاعجب؟ و ماالصعب و ما الاصعب؟

قال على: (عليه السلام) اما الواجب فطاعه الله تعالى، و اما الاوجب فترك الذنوب.

و اما القريب فالقيامه، و اما الاقرب منها الموت.

و اما العجب فالدنيا، و الاعجب منها حب الدنيا.

و اما الصعب فى القبر، و الاصعب منها الذهاب بلا زاد (٤٩)

شخصى آمد خدمت حضرت على (عليه السلام) عرض كرد چهار مساله دارم مى‏خواهم از محضر شما سوال كنم.

حضرت در جواب فرمودند: سوال كن و لو اينكه چهل سوال باشد.

عرض كرد واجب چيست واجب‏تر از او كدام است؟ نزديك كدام است نزديكتر كدام؟ عجب چيست عجب‏ تر كدام است؟ سخت كدام است سخت تر از سخت كدام؟

حضرت على (عليه السلام) فرمودند: واجب اطاعت خداوند است واجب ‏تر ترگ گناه است.

نزديك قيامت است، اما نزديك ‏تر از او مرگ است (در هر لحظه‏اى احتمال است برسد).

فرمودند: عجیب دنيا است، عجیب ‏تر از او دوست داشتن دنيا است (البته دنيا دارى خوب است حب الدنيا خوب نيست).

بعد فرمودند: سخت خانه قبر است اما مشكل‏تر از او بدون توشه وارد آن قبر است.

امام چهارم (عليه السلام) و گريه او براى تاريكى قبر

امام سجاد حضرت زين العابدين در زمينه قبر چه مى‏فرمايد و چگونه اشكش جارى مى‏شود مى‏فرمايد:

فمالى لا ابكى لخروجى نفسى ابكى لظلمه قبرى ابكى لضيق لحدى ابكى لسوال منكر و نكير اياى ابكى لخروجى من قبرى عريانا دليلا حاملا ثقلى على ظهورى انظر مره عن يمينى و اخرى عن شمالى اذ الخلايق فى شان غير شان‏ (٥٠)

چرا گريه نكنم، گريه مى‏كنم براى خروج روح من، گريه مى‏كنم براى تاريكى قبرم، گريه مى‏كنم براى تنگى لحد، گريه مى‏كنم براى سوال نكير و منكر عليهما السلام، گريه مى‏كنم براى آن روزى كه از قبر بيرون مى‏آيم در حالى كه برهنه و خار و ذليل و بار سنگين اعمالم را بر پشت گرفته‏ام گاهى به جانب راست خود مى‏نگرم و گاهى به جانب چپ خود در آنحال كه خلايق همه به كارى غير كار من مشغولند.

خلاصه آن كارهايى كه در دنيا به واسطه پول يا سفارش يا واسطه انجام مى‏شود بعد از مردن از اينها ديگر نفعى براى احدى نيست و الا آخرت همان دنيا است روز قيامت سرمايه ايمان است و تقوى است و قلب پاك است.

جنابعالى گاهى مى‏خوانى مناجات حضرت امير المومنين (عليه السلام) را ببينيد درباره توشه آخرت چه كلمات دلسوزى و چه بيان شيرينى و با اشك ريزانى و انسان را بيدار و توجهش را به عالم ديگر سوق مى‏دهد.

مناجات بسيار زيباى حضرت على (عليه السلام)

اللهم انى اسئلك الامان يوم لا ينفع مال و لابنون الا من اتى الله بقلب سليم و اسئلك الامان يوم يعض الظلم على يديه يقول ياليتنى اتخذت مع الرسول سبيلا و اسئلك الامان يوم يعرف المجرمون بسيماهم فيوخذ بالنواصى و الاقدام و اسئلك الامان يوم لايجزى والد عن ولده و لا مولود هو جاز عن والده شيئا ان وعد الله حق و اسئلك الامان يوم لا ينفع الظالمين معذرتهم و لهم اللعنه و لهم سوء الدار و اسئلك الامان يوم لاتملك نفس لنفس شيئا و الامر يومئذ لله و اسئلك الامان يوم يفر المرء من اخيه و امه و ابيه و صاحبته و بنيه لكل امرى منهم يومئذ شان يغنيه و اسئلك الامان يوم يود المجرم لو يفتدى من عذاب يومئذ ببنيه و صاحبته و اخيه و فصيلته التى توويه و من فى الارض جميعا

اى خدا از تو مى‏خواهم امان بده مرا روزيكه نه مال نفع دارد و نه فرزند مگر قلب پاك خداوندا از تو مى‏خواهم مرا امان بده روزيكه ظالم از پشيمانى و حسرت انگشت به دندان مى‏نمايد و مى‏گويد: اى كاش من با رسول حق صلى‏الله عليه و آله راه طاعت پيش مى‏گرفتم اى خدا از تو سوال مى‏كنم امان بدهيد روزيكه گنه كاران بسيمايشان شناخته مى‏شود پس موى پيشانى آنها را با پاهايشان بگيرند و در آتش دوزخ افكنند و از تو ايمنى مى‏كنم در روز سختى كه نه پدرى بجاى فرزند و نه فرزندى بجاى پدر جزا و كيفر شود البته آن روز وعده خدا حق است و حقيقت و از تو درخواست ايمنى مى‏كنم در روز سختى كه مردم ظالم ستمگر عذر آنها پذيرفته نمى‏شود و عذرشان نفعى ندارد و بر آنان لعن خدا است.

اى خدا از تو ايمنى مى‏خواهم در روزيكه هيچ كس قدرت بر كسى ديگر ندارد فرمان در آن روز خاص خداوند است و از تو مى‏خواهم امان بدهيد به من آنروزى كه (يعنى: روز قيامت) شخص از برادر و مادر و پدر و زن و فرزندانش مى‏گريزد و هر كس در آن روز توجه به كار خويش از غيرش بى‏نياز دارد.

بار خدايا از تو در خواست ايمنى مى‏كنم در روزى كه كافر و يا بدكار آرزو كند كه‏اى كاش مى‏توانستى فرزندانش را فداى خود سازد تا از عذاب نجات پيدا كند.

و هم زن و برادر و قبيله‏اش كه هميشه به حمايتش بر مى‏خواستند و هر كه در روى زمين است همه را فداى خود گرداند تا از عذاب نجات يابد.

اما هرگز نجات نخواهد يافت‏ (٥١) .

از اين مناجات بخوبى آدم مى‏فهمد كه روز قيامت آنچه كه به درد انسان مى‏خورد عمل صالح است نه مال منال و نه اولاد و نه جاه جلال.