داستانهاى تبليغى

داستانهاى تبليغى10%

داستانهاى تبليغى نویسنده:
گروه: سایر کتابها

داستانهاى تبليغى
  • شروع
  • قبلی
  • 50 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 22535 / دانلود: 3707
اندازه اندازه اندازه
داستانهاى تبليغى

داستانهاى تبليغى

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.


1

خطاب پيغمبر اكرم صلى‏الله عليه و آله به امير المومنين (عليه السلام)

قال النبى صلى‏الله عليه و آله: يا على تريد ستماء الف شاه او ستماه الف دينار او ستمات الف كلمه؟

قال: يا رسول الله ستماه الف كلمه.

فقال صلى‏الله عليه و آله: اجمع ستماه الف كلمه فى ست كلمات، يا على!

اذا رايت الناس يشتغلون بالفضائل فاشتغل انت باتمام الفرايض.

و اذا رايت الناس يشتغلون بعمل الدنيا فاشتغل انت بعمل الاخره.

و اذا رايت الناس يشتغلون بعيوب الناس فاشتغل انت بعيوب نفسك.

و اذا رايت الناس يشتغلون بتزيين الدنيا فاشتغل انت بتزيين الاخره.

و اذا رايت الناس يشتغلون بكثره العمل فاشتغل انت بصفره العمل.

و اذا رايت الناس يتوسلون بالخلق فتوسل انت بالخلق‏ (٥٢).

حضرت رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله خطاب به حضرت امير المومنين (عليه السلام) نمود فرمود: يا على ششصد هزار گوسفند را دوست داريد يا ششصد دينار و يا ششصد هزار كلمه؟

على (عليه السلام) فرمودند: ششصد هزار كلمه را دوست دارم، رسول گرامى صلى‏الله عليه و آله فرمودند: على جان من ششصد هزار كلمه را جمع كردم در شش كلمه:

اول: وقتى كه ديدى مردم مشغولند به فضيلت تو مشغول باش به واجبات.

دوم: وقتى كه تو ديدى مردم به عمل دنيا مشغولند تو به عمل آخرت مشغول باش.

سوم: هنگامى كه ديدى مردم مشغولند عيب جويى كردن از ديگران تو مشغول باش به عيب خودت.

چهارم: وقتى كه ديدى مردم به زينت دنيا مشغولند تو به زينت آخرت مشغول باش.

پنجم: وقتى كه ديدى مردم به زيادى عمل به عبادت مشغول هستند تو به صفت یا به حقيقت عمل مشغول باش.

ششم: وقتى كه ديدى مردم مشغول هستند به دامن گرفتن ديگران و متوسل شدن در خانه اين و آن تو متوسل باش به خالق (او است كه همه كارها را درست مى‏كند نه مردم) اگر انسان خداوند تبارك و تعالى را رها كند و متوسل به ديگران شود خداوند هم او را رها مى‏كند اگر اطاعت از خداى سبحان بشود خداوند همه را مطيع امر او قرار مى‏دهد در قضيه حضرت يوسف را ملاحظه بفرماييد:

و قال للذى ظن انه ناج منهما اذكرنى عند ربك فانساه الشيطان ذكر ربه فلبث فى السجن بضع سنين‏ (٥٣)

و به آن يكى از آن دو نفر هم زندانى يوسف بود كه مى‏دانست كه رهايى مى‏يابد گفت: مرا نزد صاحبت (كه همان سلطنت مصر باشد) ياد آورى كن ولى شيطان ياد آورى او را نزد صاحبش از خاطر وى برد و يا آنكه يوسف بدست فراموشى سپرده شد و چند سال در زندان باقى ماند.

مثل اينكه آيه شريفه مى‏خواهد بفرمايد كه شيطان ياد خدا را از خاطر يوسف برد براى اينكه بغير خدا توسل جست خلاصه مفسرين احتمالاتى داده‏اند.

امام حسيين (عليه السلام) موعظه پنجگانه

روايت از قول حضرت سالار شهيدان اباعبد الله الحسين (عليه السلام) نقل شده:

و عن الحسين بن على (عليه السلام) انه جاء رجل و قال انا رجل عاص و لا صبرى عن المعصيه فعظنى موعظه.

فقال (عليه السلام): افعل خمسه اشياء و اذنت ما شئت:

١ - لا تاكل رزق الله و اذنت ماشئت.

٢ - و اطلب موضعا لا يراك الله و اذنب ما شئت.

٣ - و اخرج من ولايه الله و اذنب ما شئت.

٤ - و اذا جائك ملك الموت ليقبض روحك فادفعه عن نفسك و اذنب ما شئت.

٥ - و اذا ادخلك مالك فلا تدخل فى النار و اذنب ما شئت‏ (٥٤)

شخصى آمد خدمت امام حسين (عليه السلام) عرض كرد: من گنه كارم طاقت صبر كردن را ندارم و به من موعظه كنيد كه به سبب آن بتوانم خودم را كنترل نمايم.

حضرت درباره سوال اين شخص فرمودند: تو پنج چيز را انجام بده بعد هرچه مى‏خواهى گناه كن:

اول: روزى خدا را نخور.

دوم: جايى را انتخاب كن كه در وقت گناه كردن خدا تو را نبيند آنوقت هرچه بخواهيد گناه كن.

سوم: در ملك خداوند معصيت مكن هرچه مى‏خواهى گناه كن (يعنى: از مملكت خدا خارج بشويد آنوقت هرچه خواهى گناه كن).

چهارم: هنگامى كه ملك الموت آمد براى قبض او را از خود دفع كن هرچه مى‏خواهى معصيت كن.

پنجم: وقتى كه مالك دوزخ انداخت ميان آتش داخل نشويد آنوقت گناه كن (حالا كه هيچ كدام اينها را قادر بر دفع ندانيد پس بايد خودت را از معاصى حفظ كنيد).

روز قيامت از انسان عمل صالح و خالص مى‏خواهند افتخارات هر انسان به عمل است نه مال و اولاد.

فاذا نفخ فى الصور فلا انساب بينهم يومئذ و لا يتسائلون فمن ثقلت موازينه فاولئك هم المفلحون، و من خفت موازينه فاولئك الذين خسرو انفسهم فى جهنم خالدون، تلفح وجوههم النار و هم فيها كالحون، الم تكن آياتى تتلى عليكم فكنتم بها تكذبون، قالوا ربنا غلبت علينا شقوتنا و كنا قوما ضآلين‏ (٥٥)

هنگامى كه در صور دميده شود هيچ گونه نسبى در ميان آنها نخواهد بود از يكديگر سوال نمى‏كنند.

البته صور دوبار دميده مى‏شود:

يك: هنگام پايان گرفتن اين جهان و پس از نفخ صور تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند مى‏ميرند و مرگ سراسر عالم را فرا خواهد گرفت و پس از نفخ.

دوم: رستاخيز مردگان آغاز مى‏گردد و انسانها به حيات نوين باز مى‏گردند و آماده حساب و جزا مى‏شوند.

به هر حال در آيه فوق به دو قسمت از پديده‏هاى قيامت اشاره شده يكى از كار افتادن نسبها است زيرا رابطه خويشاوندى و قبيله‏اى كه حاكم بر نظام زندگى مردم اين جهان است سبب مى‏شود كه افراد مجرم از بسيارى از مجازاتها فرار كنند.

و يا در محل مشكلاتشان از خويشاوندان كمك گيرند اما در قيامت انسان است و اعمالش.

و هيچ كس نمى‏تواند حتى از برادر و فرزندش و پدرش دفاع كند و يا مجازات او را به جان بخرد.

ديگر اينكه آنها چنان در وحشت فرو مى‏روند كه از شدت ترس حساب و كيفر الهى از حال يكديگر به هيچ وجه سوال نمى‏كنند.

آن روز روزى است كه مادر از كودك شير خوارش غافل مى‏شود برادر برادر خود را فراموش مى‏كند و كسانى كه ترازوهايشان (يعنى: ميزان سنجش اعمالشان سنگين باشد رستگارانند).

و اما آنها كه بر اثر نداشتن ايمان و عمل صالح ميزان اعمالشان سبك يا بى وزن است كسانى هستند كه سرمايه وجود خود را از دست داده و زيان كردند در جهنم جاودانه خواهند بود.

شعله‏هاى گرم و سوزان آتش همچون شمشير به صورتهاى آنها نواخته مى‏شود. و آنها از شدت ناراحتى و عذاب در دوزخ چهره‏اى عبوس و درهم كشيده دارند.

آيا آيات من بر شما خوانده نمى‏شد و آن را تكذيب مى‏كرديد.

مى‏گويند پروردگارا شقاوت ما بر ما غلبه پيدا كرد و ما قوم گمراه بوديم.

 

چهار چيز براى چهار چيز است

قال النبى صلى‏الله عليه و آله خلق اربعه لاربعه:

المال للانفاق لا للامساك و العلم للعمل لا للمجادله و العبد للتعبد لا للتعظيم و الدنيا للعبره لا للعماره‏ (٥٦)

رسول گرامى فرموده است: چهار چيز خلق شده براى چهار چيز:

اول: مال براى انفاق است نه براى حفظ كردن و نگه داشتن.

دوم: علم و دانش براى عمل است نه براى مجادله.

سوم: بنده‏هاى خدا براى اطاعت بندگى هستند نه براى تكبر و بزرگى.

چهارم: دنيا براى عبرت است نه براى عمارت و تشريفات.

ندبه امام زين العابدين (عليه السلام) را توجه فرماييد:

اين السلف الماضون و الاهلون و الاقربون و الاولون و الاخرون و الانبياء و المرسلون طحنتهم و الله المنون و توالت عليهم السنون و فقدتهم العيون و انا اليهم صائرون فانا لله و انا اليه راجعون اين من شق الانهار و غرس الاشجار و عمر الديار الى آخر ندبه امام سجاد (عليه السلام) (٥٧) .

كجا رفتند گذشتگان و اهل خويشان و اولين و آخرين و پيغمبران و مرسلين. بخدا سوگند كه آسياى مرگ بر ايشان بگشت و ساليان جهان بر ايشان گذشت و از چشمها ناپديد شدند و همانا ما نيز بسوى ايشان بگشت و ساليان جهان بر ايشان رويم و به آنها ملحق شويم، پس به درستى كه ما از آن خداونديم كه از كمند بندگى او در بنديم پس به درستى كه بسوى پاداش و جزا دادن او رجوع كنندگانيم، كجا رفتند آنها كه نهرها بشكافتند و آبها جارى ساختند و درختنها بنشاندند وخانه‏ها آباد كردند آيا آثار آنها ناپديد نگشت، الى آخر دعاى ندبه.

حضرت عيسى (عليه السلام) همراه با رفيق دنيا پرست

شخصى با حضرت عيسى (عليه السلام) همسفر شد تا به كنار آبى رسيدند سه قرصه نان داشتند دو تاى آن را با هم خوردند و يكى ديگر را در آن محل گذاردند و براى خوردن آب بر سر نهر رفتند بعد از ساعتى حضرت سراغ آن گرده نان را گرفتند، گفت: اطلاعى ندارم پس هر دو از آنجا راه افتادند رفتند، اتفاقا آهويى با دو بچه آهو به نظر حضرت عيسى (عليه السلام) در آمدند آن حضرت يكى از آن دو آهوى بچه را طلبيد به فرمان حق تعالى آن آهو اجابت كرد به خدمت حضرت آمد آن حضرت آن را ذبح نمودند و كباب و بريان كردند به اتفاق رفيق ميل كردند.

بعد از آن، حضرت خطاب به آن آهو بره كشته شده كردند و فرمودند : قم باذن الله، بلند شو به اذن خدا آهو بره زنده شد و رفت.

حضرت با رفيق خود راهى شدند بعد حضرت فرمود: بحق آن خدايى كه اين آيه بزرگ را به تو نشان داد بگو كه آن قرص نان را كه برداشت گفت: نمى‏دانم (انسان گرفتار دنيا است و مال دنيا، ببينيد اين شخص چقدر و چند دفعه دروغ بگويد شايد به دنيا برسد) خلاصه پس از آن دوباره راهى شدند رسيدند به روى آب روان و يا رودخانه حضرت عيسى (عليه السلام) دست آن رفيق را گرفت به روى آب روان گشتند.

چون از آن آب گذشتند حضرت فرمود: از تو سوال مى‏كنم بحق آن خدايى كه اين معجزه را به تو نشان داد آن گرده نان را كه برداشت، باز گفت: نمى‏دانم و خبر ندارم، از آنجا نيز عبور كردند در بيابان نشستند حضرت عيسى پاره خاك فراهم فرمود و امر كرد: كن ذهبا باذن الله يعنى: طلا بشويد به اذن خداوند تعالى، آن خاك و ريگ به فرمان الهى طلا گرديد، آن حضرت آن طلا را سه قسمت فرمود، يك قسمت را خودش برداشت، قسمت ديگر را به رفيق داد، قسمت سوم را فرمود براى كسى گذاشتم كه آن گرده نان را برداشته باشد.

مريض حريص گفت: من برداشتم، حضرت عيسى وقتى اين جريان را ديدند هر سه قسمت را به او دادند و از او جدا شدند آن مرد با آن سه قسمت طلا در بيابان ماند كه دو نفر ديگر به او رسيدند و به طمع آن مال خطير به دنبال او افتادند و قصد كشتن او را نمودند ناچار زبان ملايمت گشودند و گفتند: اين سه قطعه طلا را تقسيم مى‏كنيم هر كدام يك قطعه برداشتند.

چون به منزل رسيدند، يكى از رفقا را براى خريد نان به قريه نزديك فرستادند رفيقى كه براى تهيه نان رفته بود با خود فكر كرد كه طعام را با زهر مسموم كند و به خورد دو رفيق خود بدهد و هر سه قطعه طلا را تصرف نمايد و همين عمل را انجام داد.

اتفاقا آن دو رفيق هم در بيابان نقشه قتل او را طرح كردند كه وقتى آمد او را بكشند و تمام طلاها را تصرف كنند، چون آن رفيق، آن دو نفر آمد او را كشتند سپس بدون اطلاع از جريان طعام مسموم، از آن طعام خوردند و هر دو مسموم شدند و مردند و آن سه قطعه طلا و سه جنازه كشته شده در بيابان افتاده بود.

بار ديگر حضرت عيسى (عليه السلام) با حواريين از آن طرف عبورشان افتاد و آن سه قطعه طلا و سه جنازه را ملاحظه كردند حضرت عيسى صورت بطرف اصحاب خود كرد و حكايت آنها را نقل فرمود، بعد از آن فرمودند: هذه الدنيا فاحذروها، يعنى اين است دنيا پس دورى كنيد از آن دنيا و دل به آن نبنديد كه نتيجه بعدى گرفتارى است كه ملاحظه فرموديد، كه دل بستن به دنيا چه عاقبت بدى بوجود آورد (٥٨).

روى ان رسول الله صلى‏الله عليه و آله مر بمجنون، فقال: ماله؟ فقيل: انه مجنون. فقال صلى‏الله عليه و آله بل هو مصاب انما المجنون من اثر الدنيا على الاخره‏ (٥٩)

روايت شده بر اينكه حضرت رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله نظر مباركشان افتاد به يك مجنونى، بعد فرمودند: چه شده به اين بنده خدا؟

عرض كردند: او ديوانه است.

حضرت فرمودند: بلكه او مصيبت زده شده است، ديوانه آن كسى است كه آخرت خود را فداى دنيا كند، به عبادت ديگر اگر كسى آخرتش را فداى دنيا كند يعنى تقوى و دين خود را از دست داده است و حال آنكه بزرگان دين فرمودند: دل به اين دنيا نبنديد و يا اينكه لقمان حكيم به فرزند خود ضمن يك موعظه فرمودند: اى فرزند من دنيا را مثل يك پل قرار دهيد كه از آن عبور كنيد نه آنكه خودت را فداى دنيا كنيد.

بيان حضرت على (عليه السلام) درباره دنيا

على (عليه السلام) درباره دنيا چه فرموده؟

مى‏فرمايد: و الله لو اعطيت الاقاليم السبعه بما تحت افلاكها على ان اعصى الله فى نمله اسلبها جلب شعيره ما فعلته و ان دنياكم عندى لاهون من ورقه فى فم جراده تقضمها ما نعلى و لنعيم يفنى و لذه لا يبقى‏ (٦٠)

قسم بخدا اگر داده شود به من هفت آسمان و آنچه در زير آسمانها است از زمين هفتگانه براى آنكه مخالفت دستور خدا را نمايم درباره مورچه‏اى به اينكه پوست جويى را از او بگيرم هرگز حاضر نخواهم گرديد زيرا دنياى شما در نزد من پست تر است از يك برگ سبزى كه در دهن ملخى باشد و او را بخورد.

على را با نعمتى كه فانى مى‏شود و لذايذى كه باقى نمى‏ماند چه كار است‏ (٦١).

ابورافع خزانه‏دار على (عليه السلام)

در زمانى كه ابورافع خزينه‏دار امير المومنين بود ايام عيدى فرا رسيد، ام كلثوم دختر حضرت امير المومنين (عليه السلام) به نزد و آمد، گفت: اين گردنبندى كه در خزينه است به من عاريه بده تا فردا كه همه زنان زينت مى‏كنند به گردن اندازم بعد به تو برگردانم.

ابو رافع گفت: مى‏ترسم تلف شود و از بين برود، جواب پدرت على را چه بگويم، گفت: ضمانت مى‏كنم كه اگر تلف شد از عهده برايم خلاصه گردنبند را گرفت، به گردن آويخت روز عيد پدرش على (عليه السلام) آن را در گردن ام‏كلثوم ديد، فرمود: ام كلثوم مثل اينكه گردنبند از بيت المال است.

وى گفت: آرى از ابورافع به عاريه مضمونه گرفتم تا روز عيد داشته باشم بعد به او برگردانم، فرمود: مگر تمام زنان مسلمانان اينطور است چنين كردند و گردنبندى دارند كه تو مى‏خواهى بپوشى فورى ببر آن را رد كن اگر با ضمانت نگرفته بودى اول دست زنى كه در خلافت من بريده مى‏شد دست تو بود كه به عنوان سرقت مى‏بريدم.

بعد به ابورافع هم اعتراض شديدى كرد كه خزينه‏دار مسلمانان هستى به چه جهت گردنبندى كه از آن همه مسلمين است به كسى مى‏دهى اگر ديگر باره اين عمل تكرار بشود تو را مجازات مى‏كنم‏ (٦٢).

خشم امير المومنين على (عليه السلام) از عمر

مردى نزد عمر بن خطاب بر على (عليه السلام) اقامه دعوا كرد در حالى كه على (عليه السلام) نيز در مجلس حضور داشت در اين هنگام عمر رو به على (عليه السلام) كرد و گفت: يا اباالحسن برخيز: دوشادوش مدعى بنشين، على (عليه السلام) برخاست و در كنار مدعى نشست و طرفين دعوى و دفع حجتهاى خويش را تقرير كردند تا كار محاكمه به پايان رسيد و مدعى از پى كار خود روان شد و على (عليه السلام) بجاى اول بازگشت.

در اين موقع عمر آثار خشمى در سيماى على (عليه السلام) ديد و براى كشف علت گفت: آيا پيشامد ناگوارى داشتى؟

على (عليه السلام) فرمود: آرى.

بعد فرمود: موجب ناگوارى آن بود كه تو مرا در حضور مدعى با كنيه خطاب كردى در صورتى كه حق آن بود كه مرا به نام مى‏خواندى و امتيازى ميان من و او قائل نمى‏شدى.

عمر چون اين سخن را شنيد على (عليه السلام) را در آغوش كشيد و صورتش را بوسيد زياد بوسه زد و گفت: پدرم فداى شما باد كه خدا ما را در پرتو وجودتان هدايت فرمود و از ظلمت به نور آورد (٦٣) .

حضرت على (عليه السلام) در محكمه و قضاوت عمر

بعد از رحلت رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله على (عليه السلام) ندا كرد هر كس را بر عهده رسول خدا دينى و يا امانتى باشد از من بخواهد تا ادا كنم و هر كه مى‏آمد و طلب مى‏كرد از قرض يا غير قرض حضرت گوشه مصلى خود را برميداشت اگر حق مى‏بود موافق طلب او در زير مصلى مى‏بود و به آن شخص مى‏داد و اگر خلاف بود معلوم مى‏شد.

چون اين خبر فاش شد عمر به ابى بكر گفت: كه ما را در اين باب فكرى بايد كرد كه نام ما پست شد، بعد از آنكه مشورت شد با هم قرار دادند كه ابوبكر نيز ندا كند منادى ابى بكر ندا كرد و چون خبر به على (عليه السلام) رسيد فرمود: زود باشد پشيمان شوند، پس روز ديگر اعرابى آمد از جانشين رسول الله پرسيد و نشانش دادند بطرف ابى بكر، اعرابى از او پرسيد تو وصى رسول الله و خليفه او هستيد؟ گفت: بلى چه مى‏خواهى؟ گفت: هشتاد ناقه كه رسول خدا صلى‏الله عليه و آله ضامن شده بوده؟ گفت: اگر تو خليفه رسول خدا بودى مى‏دانستى كه چه ناقه و چرا ضامن شده بود كه هشتاد ناقه سرخ موى و سياه چشم بدهد بايد داد يا ترك اين دعواى بايد نمود، ابوبكر به عمر گفت: در جواب فكرى كن، عمر گفت: اعرابى جاهل مى‏باشد.

از او طلب گواه كنيد، ابوبكر طلب گواه كرد، اعرابى گفت، مثل من كسى بر پيغمبر شاهد مى‏تواند گرفت، بخدا قسم تو نه وصى پيغمبر و نه خليفه رسول صلى‏الله عليه و آله و از آن مجلس ناراحت بلند شد بيرون آمد سلمان او را ديد از جريان او بااطلاع شد گفت: بيا تو را به وصى رسول صلى‏الله عليه و آله نشان دهم.

چون به خدمت آن حضرت رسيد گفت: انت وصى رسول الله صلى‏الله عليه و آله حضرت فرمود: بلى، منم وصى رسول خدا، چه مى‏خواهى؟

اعرابى حرف خود را تكرار و اعاده كرد، حضرت فرمود: مسلمان شديد تو و اهل تو خويشان تو، اعرابى چون اين را شنيد پاى حضرت را بوسه كرد و گفت: شهادت مى‏دهم كه تو وصى رسول خدا هستيد و خليفه الله هستى.

چون بين من و رسول الله اين شرط شده بود و ما همگى مسلمان شده‏ايم پس آن حضرت امام حسن را طلبيده، گفت: با سلمان برو به فلان وادى و ندا كن و بگو يا صالح چون جواب بشنوى بگو كه اميرالمومنين فرمود: كه هشتاد ناقه كه رسول خدا صلى‏الله عليه و آله ضامن شده به اين اعرابى تسليم نماييد.

و چون حضرت امام حسن با سلمان و ديگر مردمان رفتند و آن حضرت ندا فرمود: جواب شنيد، اطاعت و در اين حال زمام ناقه از سنگ بيرون آمد حضرت امام حسن آن را گرفته بدست اعرابى داد و شتران به همان هيئت بيرون آمدند هشتاد عدد تمام شد و اعرابى آن را تمام تصرف كرد و راه قبيله خود پيش گرفت‏ (٦٤).

سگ، دشمن حضرت على (عليه السلام) را پاره كرد

از ابى هريره منقول است كه صبح با رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله نماز خوانديم حضرت رو به اصحاب كرده بود صحبت مى‏فرمودند، كه مردى از انصار رسيد، گفت: يا رسول الله گذار من بر در خانه فلان شخص افتاد كه سگى دارد سر راه من گرفته جامه مرا پاره كرده و ساق مرا مجروح ساخته مرا از نماز صبح محروم كرد.

روز ديگر شخص ديگر آمد و به همان طريق شكوه كرد از آن سگ كه جامه مرا پاره كرده و ساق مرا مجروح كرده و به نماز نرسيدم و ناراحت شدم.

حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله برخاسته متوجه منزل آن شخص شد، فرمود: سگ عقور را بايد كشت چون به در خانه رسيد در را بكوفت، صاحب خانه بيرون آمد گفت: يا رسول الله چه چيز شما را به خانه من آورده و حال آنكه من بر دين شما نيستم اگر كارى با من بود دستور مى‏داديد من مى‏آمدم من چه شخصى هستم كه شما منزل من بياييد.

حضرت فرمود شما سگى درنده داريد و هر روز يكى را مجروح مى‏سازد او را بياوريد من او را به قتل برسانم آن مرد به خانه دويد ريسمانى در گردن سگ كرده كشان كشان بيرون آورد چون چشم آن سگ به رسول الله صلى‏الله عليه و آله افتاد به قدرت الهى به زبان آمد و گفت: السلام عليك يا رسول الله، چه چيز شما را به اينجا آورده و سبب قتل من چيست؟ حضرت فرمودند: ديروز فلانى را، امروز فلانى را جامه دريده، پاهاى ايشان را مجروح نموده‏ايد و از نماز ساخته‏ايد.

آن سگ به زبان فصيح گفت: يا رسول الله مرا كار به مومنان نيست و اين شخص از جمله منافقان و دشمنان امير المومنين هستند چون به خانه خود مى‏روند پسر عم تو را ناسزا مى‏گويند و سب مى‏كنند و اگر آنها چنين نبودند معترض نمى‏شدم لكن آنها را به قدر امكان ايذا مى‏كنم.

چون رسول خدا صلى‏الله عليه و آله اين كلمات را از آن حيوان شنيد به صاحب سگ سفارش نمود با محبت رفتار نمايد.

حضرت حركت كرد و خواست كه برگردد آن مرد بدست پاى حضرت افتاد و گفت: يا رسول الله سگ من شهادت به رسالت تو داده باشد من كمتر از سگ باشم كه به شما ايمان نياورم يا رسول خدا دست مبارك را به من بدهيد تا مسلمان شوم دست حضرت را گرفت و شهادتين را به زبان جارى كرد و گفت: اشهد ان لااله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله و اشهد ان على ولى الله و جميع آنهايى كه در خانه بودند همگى مسلمان شدند (٦٥) .

يك حيوان درنده دشمنان على بن ابى طالب را پاره مى‏كند و دوستان آن بزرگوار را اذيت نمى‏كند.

ما كه در زبان مى‏گوييم يا امير المومنين ما شيعه و دوستان شما هستيم اما كردار ما يا رفتار ما و يا عملكرد ما و يا قول و مطابق با روش آن بزرگوار نباشد و ما را به عنوان يك نفر شيعه نپذيرد روز قيامت تكليف ما چه مى‏شود بايد فكرى كرد اگر در زندگى اشتباهاتى بوده باشد تجديد نظر كند و كارى كند بعد از مردن على (عليه السلام) قبول فرمايد كه ما شيعه هستيم نه تنها اين باشد بلكه با اخلاق ديگران را هم هدايت كنيم و به مردم بفهمانم كه شيعه على (عليه السلام) كدام كس و چه كسانى هستند، شما آقايان هستيد كه مردم را بيدار مى‏كنيد اگر شما علماء و اهل علم و طلاب موعظه نكنيد مردم روشن نمى‏شوند.

شما مبلغين هستيد كه در راه خداوند سبحان جهاد مى‏كنيد و فوق العاده زحمت مى‏كشيد قلم شما، قدم شما، زبان شما، درس است براى مردم، شما هستيد كه خدا را و ائمه را و حلال و حرام را به مردم معرفى نموده‏ايد خدا آن روز را نياورد بين ما طلبه‏ها و مردم فاصله افتاده باشد البته ملت ما بسيار مردمان شريف هستند نسبت به دين و قرآن و به علماء علاقه دارند بنده يك فرد طلبه ناچيزى هستم شما آقايان رهبر و خدمتگزار ملت هستيد مومنين هم پيرو شماها هستند خداوند همه ما را جزء سربازان حضرت ولى عصر (عليه السلام) قرار بدهد.

شير به ديدن حضرت على (عليه السلام) آمد

روايت شده از منقذ اسدى كه شبى در خدمت على (عليه السلام) بودم كه نيمه شعبان بود حضرت بر استرى سوار براى كار ضرورى به محلى مى‏رفت در اثناى راه در موضعى فرود آمد خواست كه وضو سازد من عنان استر را داشتم، ديدم كه استر گوش‏ها را تيز كرده است و ناراحت است من از نگاهداشتن او عاجز شدم، حضرت پرسيد چه شده؟ گفتم: استر چيزى به نظرش آمد بى تاب است، حضرت نگاه كرد فرمود: سبعى است (درنده)، بخدا قسم ذوالفقار برداشته چند قدمى پيش نهاد نعره بر آن درنده زد چون شيرى ديده شد و صداى آن حضرت را شنيد پيش آمد و سر در پيش انداخت حضرت دست مبارك را دراز كرده موى گردنش را گرفت و فرمود: كه تو نمى‏دانى من اسد الله و حيدرم قصد استر من كرده‏اى؟

شير متكلم شده به زبان فصيح گفت: يا امير المومنين هفت روز است كه شكار بدست من نيامده و گرسنگى مرا بى طاقت كرده بود سياهى شما را از دو فرسخى ديدم با خود گفتم: بروم شايد كه در اين جمع نصيبى باشد و شكمى سير نمايم و لكن خداوند بر ما سباع و وحوش گوشت دوستان و تو و عترت تو را حرام گردانيده است و بر دشمنان شما سگان شام را مسلط نموده‏اند.

آن حضرت دست بر پشت آن شير مى‏كشيد و او ذليلانه حرف مى‏زد تا آنكه گفت: يا ولى الله الجوع، الجوع يعنى: گرسنگى بر من زور آورده است، امام (عليه السلام) دست بر آورد گفت: خدايا روزى اين را بدهيد به محمد و آله، فورا ديدم چيزى نزد آن شير حاضر شد و به خوردن آن مشغول شد و چون فارغ گشت حضرت از او پرسيد: مسكن تو كجاست؟

جواب داد كه در كنار رود نيل، پرسيد: كه در اين مكان چه مى‏كنى؟ گفت: يا ولى الله به قصد زيارت تو از مكان خود متوجه حجاز شدم و در آنجا مرا به كوفه نشان دادند و اين بيابان را طى كردم به اميد پا بوسى تو الان اجازه مى‏خواهم برگردم كه دو پسر و زنى دارم از من بى خبرند، حضرت چون اجازه داد، گفت: يا امير المومنين در اين شب (به قادسيه) مى‏روم كه سنان ابن وابل شامى كه در دشمنان تو است در جنگ صفين فرار كرده است خداوند او را طعمه من قرار داده كه از گوشت او توشه راه كنم بعد حضرت را دعا كرد.

منقد اسدى مى‏گويد من تعجب نمودم حضرت ديد كه من متحير هستم، فرمود: اى منقد اسدى از اين حال تعجب نمودى، بدان خدايى كه دانه را مى‏روياند اگر آنچه از معجزات كه رسول الله مرا تعليم نموده ظاهر سازم خلق به ضلالت مى‏افتد.

پس متوجه قادسيه شديم اول نماز صبح رسيديم غوغا در ميان مردم بود كه سنان ابن وابل را يك شيرى برد بعد از شير شنيدم از براى مردم نقل كردم و مردم آمدند خاك قبر حضرت را بوسيد و بر صورت مى‏ماليد (٦٦).

پيامبر صلى‏الله عليه و آله خدا را به على (عليه السلام) قسم مى‏دهد

از سلمان نقل شده كه روزى بر رسول خدا صلى‏الله عليه و آله وارد شدم ديدم در حال سجده خدا را به على (عليه السلام) قسم مى‏دهد كه خدايا قسم به على، مى‏دهم تو را گناهانى كه بر دوش من است سبك گردان.

سلمان مى‏گويد: تعجب كردم گفتم: خدا را به حق على قسم مى‏دهى؟

فرمود: اگر مى‏خواهى مقام على (عليه السلام) براى تو ظاهر شود بقيع برو صدا بزن بندار چون او را ديدى مقام على را سوال كنيد.

سلمان مى‏گويد: رفتم صدا زدم بندار ناگاه شخصى عظيم الجثه در كنار خودم ديدم ايستاده، پرسيدم از او، گفت: يهودى هستم از اهل مدينه لكن در دل محبت على (عليه السلام) را داشتم هر روز در راه على (عليه السلام) مى‏ايستادم زيارت كنم روزى گفتند: على در مسجد است رفتم در محازى درب مسجد ايستادم شايد زيارت كنم، تا رسيدم درب مسجد على (عليه السلام) نگاهى به من كرد مثل اينكه مى‏دانست نظر من ديدن او است زيارت كردم رفتم، تا اينكه از دنيا رفتم در حال كفر و مرا به آتش مبتلا نمودند و لكن آتش از من دور است و به من صدمه‏اى وارد نمى‏آيد چون محبت على (عليه السلام) در دل داشتم و به محبت آن بزرگوار از دنيا رفتم‏ (٦٧).

آيت الله شهيد سيد محمد مجاهد

يكى از علماء بزرگ سيد محمد مجاهد است از مراجع تقليد است در قرن سيزدهم فرزند صاحب رياض و داماد سيد بحرالعلوم.

مادرش دختر وحيد بهبهانى قده سره بود و اين مادر بزرگوار بهترين پرستار بود براى اين فرزند و لذا در نوجوانى از علم و فضيلت و تقوى برخوردار بود.

شيعيان عراق مخصوصا ايرانيان سيد را خيلى دوست داشتند نوشته‏اند وقتى وارد قزوين شد و به حوض مسجد آنجا وضو ساخت بلا فاصله تمام آب حوض را مردم آنجا جهت تبرك اندك اندك بين خودشان تقسيم نمودند و از آن جرعه‏اى براى شفا استشفاء برگرفتند.

سيد محمد مجاهد در عصر پدرش مدتها استاد حوزه علميه اصفهان و قزوين بود بعد از فوت پدرش عازم كربلا شد و رياست حوزه علميه عراق چند سالى به ايشان منتهى شد طولى نكشيد حمله روس در زمان فتحعلى شاه قاجار به ايران شروع شد بعضى از شهرها به تصرف قواى روس در آمد.

سيد محمد وقتى شنيد در شهرهاى شمالى ما غير ايرانى كودكان را تدريس نموده و آنها را از خواندن قرآن و دروس دينى ممانعت مى‏نمايد حكم جهاد داد و خودش هم به جبهه جنگ شتافت ولى متأسفانه بعضى سستى نموده و كمك نكردند براى اينكه شاه در تهران به عياشى‏هاى خويش مشغول بود و مسأله جنگ به معاهده فيمابين دو دولت خاتمه يافت.

نوشته‏اند با آنكه سيد مردم را به كمك وادار مى‏كرد با اين حال آنقدر به اين سيد روحانى بزرگوار اذيت و جسارت كردند بلكه سنگ و آب دهان به وى مى‏انداختند تا ناچار شد به قزوين مراجعت كنند و او در قزوين به سختى مريض شد و به همين مرض و با شدت ناراحتى وفات نمود و جنازه‏اش را آوردند در نينوا دفن نمودند (٣٠) .

عالم بزرگوار صاحب جامع السادات

يك داستان اخلاقى:

پس از آنكه ملا مهدى نراقى كتاب جامع السادات را در اخلاق نوشت و نسخه‏هايى از آن در مناطق مسلمان نشين پخش شد، نسخه‏اى از آن كتاب بدست بزرگ مرد شيعه جامع كمالات و فضائل سيد مهدى بحرالعلوم كه در نجف اشرف محو علم و تقوى و زهد و عبادت و مرجعيت بود رسيد.

سيد از ديدن اين كتاب كه بهترين كتب اخلاقى بود بسيار خوشحال شد و آرزو كرد روزى به ديدار مولف آن موفق گردد ملا مهدى نراقى آرزو داشت و از خدا مى‏خواست كه زيارت امير المومنين و كربلا و كاظمين و سامرا به او نصيب شود خداوند روزى كرد وارد نجف شدند بر اساس رسوم تمام مراجع و علما و دانشمندان و طلاب از آن بزرگوار ديدن كردند و آنجناب به بازديد همه تشريف بردند.

تنها كسى كه از ايشان ديدن نكرد سيد بحر العلوم بود اهل نجف از اين واقعه دل زده شدند همه از هم مى‏پرسيدند علت اينكه بحر العلوم به ديدن ملا مهدى نراقى نرفت چه بود مرحوم نراقى احوال سيد را پرسيد و از خانه او نشانى خواست بعد فرمود: بر ما لازم است از اين مرد علم و عمل ديدن كنيم.

از اينكه نراقى مى‏خواست به ديدن بحر العلوم برود همه تعجب كردند آنجناب به منزل سيد رفت در آنجا جمعى از علما و طلاب حضور داشتند نراقى وارد شد مجلس همه ورود او را گرامى داشتند.

ولى بحر العلوم به نراقى توجهى نكرد و حتى از جهت احترام و ادب خوددارى كرد نراقى با رعايت دقت و موقعيت مجلس بدون اينكه خم به ابرو بياورد از سيد خداحافظى كرد و به خانه خود رفت قضيه بحرالعلوم با نراقى در نجف اشرف با اعجاب بسيار شديد علما و طلاب روبرو شد پس از چند روز كه از بازديد بحر العلوم خبرى نشد.

باز نراقى به ديدار او شتافت و سيد مثل مجلس اول شايد كمى سردتر با نراقى برخورد كرد مجلس دوم هم بدون اينكه در وجود نراقى اثر سوء بگذارد تمام شد باز هم سيد بحرالعلوم به بازديد نراقى نرفت سفر نراقى رو به پايان بود در روزهاى آخر سفر باز هم به ديدار سيد ميل كرد و براى بار سوم به زيارت بحرالعلوم شتافت چون وارد مجلس شد علما و طلاب ديدند كه بحرالعلوم با حال عجيب تا درب منزل به استقبال نراقى شتافت و آنجناب را چون بنده‏اى در برابر مولاى در آغوش گرفت و عجيب نسبت به آن حضرت رعايت ادب و احترام كرد و او را داخل منزل برد و در كمال خضوع از آن حضرت پذيرايى كرد پس از پايان مجلس سبب برخوردهاى اول و دوم را از بحرالعلوم پرسيدن نراقى چه بود جواب داد و گفت: من كتاب با عظمت جامع السادات را مطالعه كردم و آن را در نوع خود بى‏نظير ديدم آرزو داشتم مولف آن را ببينم و او را آزمايش كنم كه آيا آنچه در آن كتاب در باب فضايل اخلاق نوشته و در خود او هست يا نه كه او را در آن مجلس امتحان كردم و ديدم از ايمان و اخلاق و حلم و تواضع و صبر بالايى برخوردار است از اين جهت در مجلس سوم كمال احترام و ادب و خضوع را نسبت به وى مراعات كردم كه او مرد دين و پيكر اخلاق و مجسمه عمل صالح است‏ (٣١) .

قال على (عليه السلام): عليك بالتواضع فاله من اعظم العباده‏ (٣٢)

امام امير المومنين على (عليه السلام) فرموده: بر شما باشد تواضع كه او بزرگ‏ترين عبادت است.

قرآن كريم در ميان خدمات رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله از تواضع آن حضرت را تعريف مى‏فرمايد: بسكه اخلاق حضرت نيكو است مى‏فرمايد:

و انك لعلى خلق عظيم‏ (٣٣) به درستى كه تويى بر خلق عظيم.

كار كردن رسول گرامى (صلى‏الله عليه و آله) براى يهودى

يك روزى رسول خدا صلى‏الله عليه و آله از مدينه بيرون رفت ديد عربى سرچاه براى شتر خود آب مى‏كشد فرمود: آيا اجير مى‏خواهى گفت: بلى هر دلوى ٣ خرما مى‏دهم حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله يك دلو كشيد و سه خرما گرفت.

دوباره كشيد ريسمان قطع شد دلو افتاد به چاه اعرابى غضبناك شد سيلى بصورت حضرت رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله زد و اجرت حضرت را داد بعد حضرت رسول دست مبارك را ميان چاه كرد دلو را بيرون آورد اعرابى اين حلم و خلق را ديد فهميد كه آن حضرت بر حق است لذا رفت دست خود را قطع كرد و از حال رفت و غش كرد قافله‏اى ديدند كه او غش كرده او را بحال آوردند و سؤال كردند قصه را نقل كرد بعد آمد خدمت رسول اكرم (صلى‏الله عليه و آله) براى عذر خواهى.

حضرت فرمود: دست خود را چرا قطع كردى گفت: دستى كه به شما جسارت كند لازم ندارم حضرت او را به اسلام دعوت كرد گفت: اگر راست مى‏گوييد و رسول هستيد دست مرا خوب كنيد حضرت دست قطع شده را موضع خود گذاشت فرمود: بسم الله و دست كشيد و بحال اولى آورد اعرابى اسلام آورد اين يكى از رفتار رسول خدا بود با فرد مخالف كه كارى كرد با اخلاق او هم ايمان آورد (٣٤).

در شب معراج حضرت رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله خطاب رسيد : يا احمد هل تدرى لاى شى فضلتك على ساير الانبياء؟ قال: لا قال: باليقين و حسن الخلق و سخاوه النفس و رحمه الخلق

خداوند تعالى با حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله تكلم مى‏كند مى‏فرمايد يا احمد آيا مى‏دانى براى چه شما را از همه انبيا برترى قرار دادم؟ عرض كرد: نه! خداوند تعالى فرمود: براى اين كه در وجود تو صفات خوبى وجود دارد

اول: آنها يقين و ايمان.

دوم: اخلاق و رفتار نيك با مردم.

سوم: دست یاری دارى و كسى را از خودت مأيوس نمى‏كنى.

چهارم: نسبت به مردم رحيم و مهربان هستى.

براى خاطر اين صفات من تو را از انبياء مقدم نمودم و فضيلت دادم‏ (٣٥) .

آيه شريفه هم درباره مساله اخلاق است مى‏فرمايد: هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين‏ (٣٦)

او كسى است كه در ميان جمعيت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگيخت آياتش را بر آنها بخواند و آنها را پاكيزه كند و كتاب و حكمت بياموزد هر چند پيش از آن گمراهى آشكارى بودند.

 

اخلاق نيك سبب نجات دادن از قتل حتمى شد

اسيرانى خدمت رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله آوردند حضرت بكشتن تمامى آنها فرمان داد جز يك تن از آنها را آزاد فرمود.

مرد آزاد شده علت رهايى خود را از قتل حتمى پرسيد، حضرت فرمود: در تو پنج صفت نيك وجود دارد كه خداوند تبارك و تعالى و رسولش آن را دوست مى‏دارد.

اول: غيرت فوق العاده بر حرم و خانواده خود.

دوم: داراى سخاوت هستى.

سوم: در گفتارت راستگو مى‏باشى.

چهارم: تو داراى شجاعت هستى.

پنجم: اخلاق نيك و پسنديده مى‏باشى.

مرد با شنيدن اين سخن مسلمان خوبى شد و در يكى از جنگها با رسول گرامى صلى‏الله عليه و آله همراهى نمود و به درجه رفيعه شهادت نائل آمد (٣٧).

عمل حذيفه در هنگام جنگ

بحث اخلاق از جمله مباحث مهم علمى و فلسفى است مورد بررسى دانشمندان بوده است كه رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله فرموده است.

انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق‏ (٣٨)

پيغمبر اكرم صلى‏الله عليه و آله فرمود: من بر انگيخته شدم كه مكارم اخلاق را تتميم و تكميل نمايم.

در جنگ يرموك هر روز عده‏اى از سربازان مسلمين جنگ مى‏كردند و پس از جنگ ساعتها زد و خورد بعضى سالم يا زخمى به پايگاه‏ها بر مى‏گشتند بعضى كشته يا مجروح در ميدان جنگ بجاى مى‏ماندند حذيفه مى‏گويد:

در يكى از روزها پسر عمويم با ديگر سربازان به ميدان رفتند ولى پس از پايان جنگ مراجعت نكرد ظرف آبى برداشتم و روانه ميدان شدم به اين قصد كه اگر زنده باشد آبش بدهم پس از جستجو او را يافتم كه هنوز رمقى در تن داشت كنارش نشستم و گفتم: آب مى‏خواهى با اشاره گفت: آرى.

در همين موقع سرباز ديگرى كه نزديك او به زمين افتاده بود و صداى من را شنيد آهى كشيد و فهماند كه او نيز تشنه است و آب مى‏خواهد.

پسر عمو به من اشاره كرد كه برو اول به او آب بده خذيفه مى‏گويد پسر عمويم را گذاردم و به بالين دومى رفتم و او هشام بن عاص بود گفتم: آب مى‏خواهى به اشاره گفت: بله در اين موقع صداى مجروح ديگرى شنيده كه آه گفت هشام هم آب نخورد و به من اشاره كرد كه به او آب بدهم در نزد سومى رفتم ولى در همان لحظه جان سپرد برگشتم به بالين هشام او نيز در اين فاصله مرده بود و چون نزد پسر عمويم رفتم ديدم او هم از دنيا رفته حالا آب خوردن او و يا نخوردن او نقصى مهم نبود ولى ايثار يك مجروح را ملاحظه بفرماييد (٣٩).

عبدالله جعفر به مسافرت نيم روزه رفت

عبدالله جعفر در راه مسافرت نيمه روزى به يك روستايى رسيد و باغ نخلى را سر سبز و خرم در نزديكى آن ديد تصميم گرفت پياده شود و چند ساعتى در باغ استراحت نمايد.

مالك باغ در روستا زندگى مى‏كرد ولى غلامى را در آن باغ گمارده بود تا از آن باغ مراقبت كند عبدالله با اجازه وى وارد باغ شد و براى استراحت جاى مناسبى را انتخاب كرد ظهر فرا رسيد عبدالله ديد كه غلام سفره خود را باز كرد تا غذا بخورد و در سفره سه قرص نان بود هنوز لقمه‏اى نخورده بود كه سگى داخل باغ شد و نزديك غلام آمد.

او يكى از قرصهاى نان را به او انداخت و سگ گرسنه با حرص آن را بلعيد و دوباره متوجه غلام و سفره نانش شد.

او قرص دوم و سپس قرص سوم را نزد سگ انداخت و سفره خالى را بدون آن كه خود چيزى بخورد جمع كرد عبدالله كه ناظر جريان بود از غلام پرسيد جيره غذايى شما در روز چقدر است جواب داد همين سه قرص نان كه ديدى گفت: پس چرا اين سگ را بر خود مقدم داشتى و تمام غذايت را به او خوراندى غلام در جواب گفت: آبادى و محل سگ ندارد و مى‏دانستم اين حيوان از راه دور به اين جا آمده و سخت گرسنه است و براى من رد كردن و محروم ساختن چنين حيوانى سنگين بود.

عبدالله پرسيد: پس تو چه خواهى كرد؟ جواب داد امروز را بگرسنگى مى‏گذرانم جوانمردى آن غلام سياه مايه حيرت عبدالله جعفر شد و در وى اثرى عميق گذاشت براى اينكه عملا او را در اين كرامت اخلاق و رفتار انسانى تشويق كرده باشد آن را جديت نمود تا باغ را با غلام از صاحبش خريدارى كرد غلام را در راه خدا آزاد كرد و باغ را هم به او بخشيد اين خلاصه ايثار (٤٠).

مصادف ذوالقرنين با مرد الهى

ذوالقرنين كه خداوند تبارك و تعالى در قرآن نام برده است:

قالوا يا ذاالقرنين ان ياجوج و ماجوج مفسدون فى الارض‏ (٤١)

شيخ صدوق داستانى جالبى را حكايت مى‏كند كه ذوالقرنين با لشگر فراوانى از بيابان عبور مى‏كرد مردى را ديد مشغول نماز است و به عظمت ذوالقرنين توجهى نكرد ذوالقرنين از بزرگى روح او تعجب كرد پس از تمام شدن نمازش به او گفت: چگونه با ديدن بزرگى دستگاه من نترسيدى و به حال تو تغيير پيدا نشد.

عرضه داشت: با كسى مشغول مناجات بودم كه قدرت و لشگرش بينهايت است ترسيدم از او منصرف شوم و به تو متوجه گردم از عنايتش محروم گردم و ديگر دعايم را اجابت ننمايد.

ذوالقرنين فرمود: اگر همراه من بيايى تمام خواسته‏هايت را اجابت مى‏كنم پير مرد گفت: من حاضرم همه جا با تو باشم به شرط آن كه چهار چيز براى من ضمانت كنى:

اول: سلامتى كه دارم هيچ وقت مريض نشوم.

دوم: نعمتى كه دارم هميشه باشد زوال نداشته باشد.

سوم: قدرتى كه دارم پيرى در او ديده نشود.

چهارم: حياتى كه دارم مرگ نداشته باشد.

مرد گفت: پس من از كسى كه تمام امور در تحت قدرت او است دست بر نمى‏دارم و به شخص مثل خودم عاجز و محتاج است تكيه نمايم.

ذوالقرنين گفت: كدام مخلوق بر اينها توانا است.

پير مرد گفت: پس من همراه آنم كه توانا است يعنى پيروى خدا مى‏روم‏ (٤٢).

ايمان هر چه قوى باشد بخدا نزديكتر مى‏شود گناه از ضعف ايمان است انسانى هست براى هزار تومان يك دروغ مى‏گويد انسان ديگرى است براى ده هزار تومان يك دروغ مى‏گويد نفر ديگر است يك صد هزار تومان نفسش باشد دروغ مى‏گويد.

اما شخصى هم پيدا مى‏شود يك ميليون هم بدهيد بلكه ميليونها نفع داشته باشد خلاف نمى‏گويد و مخالف امر خدا انجام نمى‏دهد يعنى: امر خدا را مهمتر از همه چيز مى‏داند مثل: ابى ذر (رضى الله عنه) كه درباره آن گفته شده آسمان سايه نيفكند و زمين سنگينى را برنداشته از ابى ذر راستگوتر اين عمل نيست مگر ايمان در حد اعلاء نسبت بخداوند تبارك و تعالى.

مكالمه رسول الله (ص) با يك جوان بيدار

از اسحاق ابن عمار روايت شده گفت: شنيدم از حضرت صادق (عليه السلام) كه فرمود: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله نماز صبح را در مسجد با مردم به جاى آورد چشمش در مسجد بجوانى افتاد كه رنگش زرد و بدنش لاغر و چشمانش بگودى فرو رفته بود.

حضرت رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله به او فرمود: چگونه صبح كردى؟ عرض كرد: با يقين، حضرت تعجب كرد و خوشحال شد از گفتارش و فرمود: براى هر يقينى حقيقتى است پس چيست علامت يقين تو؟ عرض كرد: همين يقين من است كه مرا به فكر آخرت انداخته و محزون كرده و در شب خواب ندارم و در روزهاى گرم تابستان مرا به روزه واداشته و مرا به دنيا و هرچه در او است بى‏رغبت نموده تا اينكه گويا نظر مى‏كنم به عرش خداى خودم در حاليكه برپا شده براى حساب و محشور شدند مخلوقات براى حساب و من هم در ميان آنها هستم مثل آنكه مى‏بينم اهل بهشت را در بهشت به ناز و نعمت مشغول هستند و گويا نظر مى‏كنم به اهل جهنم در حالتى كه در جهنم و در عذاب هستند گويا اينكه مى‏شنوم الان صداى آتش را با گوش خود.

پس رسول گرامى صلى‏الله عليه و آله به اصحابش فرمود: اين بنده‏اى است كه خدا قلبش را با ايمان نورانى كرده بعد از آن فرمودند: ثابت باش بر اين يقينى كه دارى.

جوان عرض كرد: يا رسول الله صلى‏الله عليه و آله دعا بفرماييد كه خدا شهادت را به من روزى فرمايد پس حضرت دعا كرد پس طولى نكشيد در بعضى از جنگهاى حضرت رفت و شهيد شد و دهمين نفر بود كه شهادت نصيب او شد (٤٣).

يكى از نشانه‏هاى ايمان نخوردن ربا و رشوه است، رشوه آن است كه انسان چيزى را از كسى بگيرد حق ديگرى را به او واگذار نمايد يا پولى را به كسى بدهد و بگويد در هر ماه اينقدر بدهيد بدون آنكه آن گيرنده تجارت كند و قرار داد كند مقدارى از سود پول به من بدهيد بلى اگر خودش چيزى بدهد به مستحبات هم عمل كرده بنابراين شخص با ايمان دور است از خوردن پولهايى كه پيش شارع مقدس امضاء نشده است اگر كسى مقدار مشخص شده را بدهد كسى و قرارداد كند پول از من كار از شما منافع آن را نصف براى من يا كمتر و يا بيشتر خلاصه طبق قرار داد عمل شود اين تجارت صحيح است و شرعى، داستانى را توجه فرماييد.

عاقبه بن يزيد و عمل مهم او در اسلام

شخصى به نام عاقبه بن يزيد كه در عصر مهدى عباسى قاضى بود در بغداد يك روز هنگام ظهر نزد خليفه آمد و تقاضا كرد كه يك نفر را بجاى او براى قضاوت منصوب نمايد تا اين كه اسناد و مدارك مربوطه را به او تسليم كند.

مهدى عباسى چون سخن او را شنيد خيال كرد يكى از رجال دولت به او به دشمنى برخاسته و او آزرده خاطر و خشمگين ساخته. از اين جهت استعفايش را در خواست كرد و گفت: علت آزردگى تو اگر اين است كه كسى با تو معارضه كرده بگو تا همين الان به تاديب او فرمان دهم.

قاضى گفت: چنين اتفاقى نيفتاده است.

مهدى عباسى گفت: پس علت استعفا چيست؟

قاضى گفت: يك ماه پيش دو نفر از مراجعين در خصوص قضيه‏اى دشوار به محضر قضا حاضر شدند و هر يك ادله‏اى و شهودى بر صدق اظهارات خود را در مورد نزاع اقامه كرد و حجتها آورد كه جاى تامل و مطالعه و تحقيق بود.

من در برابر اين قضيه دشوار فروماندم چندين بار تجديد جلسه كردم و اميد داشتم كه آن قضيه را به اصلاح ميان طرفين پايان بدهم.

در بين يكى از طرفين دعوى خبر يافته بود كه من رطب دوست دارم از اين رو براى جلب توجه من در چنين موسم كه فصل نوبر رطب است مقدارى از بهترين قسم آن را كه من هرگز نظيرش را نديده بودم حتى براى خليفه نيز در چنين فصلى ميسور نيست فراهم آورده و با پرداخت چند درهم رشوه به توسط دربان آن طبق و درهم را نزد من آورد.

در اين هنگام دربان طبق را در برابر من بر زمين نهاد و گفت: اين هديه فلان است من از مشاهده اين وضع سخت ناراحت شدم چندان كه خشمگين شدم دربان را از خدمت براندم و ظرف رطب را به آورده آن باز گرداندم.

ولى روز ديگر چون متداعيان به دفتر قضا آمدند نتوانستم آن دو را به يك چشم بنگرم و در دل خود به يك منزلت قرار دهم زيرا طبق رطب هر چند كه من آن را مسترد داشته بودم اثر خود را در نفس من باقى گذاشته بود حالا فكر كنيد تا اگر آن را پذيرفته بودم و كام خويش را با آن شيرين كرده بود حال من بر چه منوال بود.

بعد قاضى بالحن حاكى از تاثر بود گفت: روزگارى كه خلق آن روزگار براين گونه فساد كشيده شده‏اند من بر دين خود مى‏ترسم كه از غفلت به دام حيله ايشان در افتم و سرمايه تقوى و ايمان خود را بر سر كار قضا نهم پس مرا از اين مسئوليت برهان و از ادامه اين خدمت معذور دار خداوند عذر تو را بپذيرد (٤٤).

ابن اللبيه و جمع‏آورى زكات

حضرت رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله مردى به نام ابن اللبيه را از طايفه (ازد) براى جمع آورى زكات فرستاد و چون آن مرد از ماموريت خود بازگشت مبلغى از اموال را كه همراه آورده بود تسليم پيغمبر اكرم صلى‏الله عليه و آله كرد و مبلغى را براى خود برداشت و گفت: آن قسمت مال شما و اين قسمت هديه‏اى است كه مردم به من اهداء كرده‏اند رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله فرمود: چرا در خانه پدر و مادر ننشستى تا ببينى هديه برايت مى‏آورند يا نه بعد به سخن برخاست و در طى بيان موثرى فرمود: چگونه است كه ما مردمان را مامور جمع آورى زكات مى‏سازيم پس مى‏گويند اين قسمت مال شما و اين قسمت هديه است كه بما اهداء شده چرا چنين مامور در خانه پدر و مادرش نمى‏نشيند تا ببينند هديه برايش مى‏برند يا نه‏ (٤٥) .

روى عن رسول الله صلى‏الله عليه و آله قال: خصله من لزمها اطاعته الدنيا و الاخره و ربح الفوز بالجنه، قيل و ما هى يا رسول الله صلى‏الله عليه و آله؟ قال: التقوى‏ (٤٦)

فرمود: هركس داراى يك خصلت باشد و مدام ملازم او باشد دنيا و آخرت از او اطاعت مى‏كند، گفته: شد كدام آن خصلت؟ فرمودند: تقوى است.

يعنى: اگر كسى داراى زهد باشد همه چيز در اختيار او است اما اگر تقوى نباشد زندگى كردن براى انسان مشكل مى‏شود.

عدم تقواى يا براى رسيدن به مقام است يا رسيدن به دنيا والا سزاوار نيست آدم در خانه خداوند تبارك و تعالى را رها كند متوسل بشود بغير كه مورد سرزنش او قرار بگيرد يا خداى نكرده امام زمان (عليه السلام) را فراموش كند دامن ديگرى را بگيرد.

و هرچه بطرف دنيا برويم بقول حضرت على (عليه السلام) او از ما فرار مى‏كند اگر نرفتيم به طرف دنيا او خود بخود بطرف ما يقينا خواهد آمد حالا در اين زمينه از قول على (عليه السلام) من يك شاهدى دارم توجه شما خواننده عزيز محترم را به او جلب مى‏نمايم.

خطبه حضرت على (عليه السلام): مااصف من دار

قال على (عليه السلام): ما اصف لكم من دار اولها عنا و آخرها فناء فى حلالها حساب و فى حرامها عقاب من استغنى فيها فتن و من افتقر فيها حزن من ساعاها فاتته و من واعاها اتته قد خلط حلالها بحرامها و حلوها بمرها من ابصر بها بصرته و من ابصر اليها اغمته‏ (٤٧)

على (عليه السلام) مى‏فرمايد: چگونه توصيف كنم دنيا را كه اول آن رنج و آخر آن نيستى است از راه حلال مالى را بدست بياورد حساب است و اگر از راه حرام باشد عقابى است خلاصه سوال و عذاب است اينطور نيست كه هيچ حساب و كتابى نباشد.

كسى كه در آن دنيا غنى باشد در فتنه و بلا افتد.

و كسى كه در آن فقير و نيازمند باشد غمگين است.

و كسى كه در تحصيل مال بكوشد و دنبال آن برود به آن نمى‏رسد.

كسى كه در طلب آن نكوشيد دنيا به او رو آورد.

كسى كه بعبرت به آن نگاه كرد دنيا او را بينا و آگاه سازد.

و كسى كه به زينت و آرايش آن نگاه كرد دنيا او را نابينا گردانيد.

يعنى: گمراه مى‏شود انسان از روى حسرت بنگرد به دنيا. اگر خداوند چيزى را به انسان بدهد او ارزش دارد نه اينكه خود آدم خودش را به هلاكت بيندازد تا به دنيا يا مقام برسد اين چنين صفتى صدمه به ايمان و تقواى انسان مى‏زند و مورد سوال قرار مى‏گيرد هم در دنيا و هم در آخرت يك نمونه در تاريخ.

روز قيامت و ايستگاه براى سوال چهار گانه

قال رسول الله صلى‏الله عليه و آله: لا تزول قدما عبد يوم القيامه حتى يسال عن اربع: عن عمره فيما افناه و عن شبابه فيما ابلاه و عن ماله من اين كسبه و فيها انفقه و عن حبتا اهل البيت‏ (٤٨)

پيغمبر اكرم صلى‏الله عليه و آله مى‏فرمايد: روز قيامت انسان را نگه مى‏دارند و نمى‏گذارند قدم از قدم بردارند تا اينكه از چهار مطلب را پاسخ بدهيد:

اول: از عمر انسان در كجا فنا كردى.

دوم: از جوانى كه سرمايه بزرگ انسان است در كجا صرف كردى عاقلانه يا ابلهانه.

سوم: سوال از مال انسان است از كجا كسب نمودى و در كجا مصرف كردى، چون كسب حلال و صرف حرام عذاب دارد كسب حرام صرف حلال عذاب دارد كسب حرام و صرف حرام عذاب وعده داده شده است اما اگر كسب حلال و صرف حلال باشد براى اين فرد نجات است خلاصه از مال سوال خواهند كرد.

چهارم: از محبت اهل بيت رسول الله صلى‏الله عليه و آله.

سوال چهار گانه از حضرت على (عليه السلام)

نمونه ديگرى در تاريخ:

جاء رجل الى المومنين على بن ابى طالب (عليه السلام) فقال: اسئلك عن اربع مسائل.

فقال: سل و ان كان اربعين.

فقال: ما الواجب و الاوجب؟ و ما القريب و ما الاقرب؟ و ما العجب و ما الاعجب؟ و ماالصعب و ما الاصعب؟

قال على: (عليه السلام) اما الواجب فطاعه الله تعالى، و اما الاوجب فترك الذنوب.

و اما القريب فالقيامه، و اما الاقرب منها الموت.

و اما العجب فالدنيا، و الاعجب منها حب الدنيا.

و اما الصعب فى القبر، و الاصعب منها الذهاب بلا زاد (٤٩)

شخصى آمد خدمت حضرت على (عليه السلام) عرض كرد چهار مساله دارم مى‏خواهم از محضر شما سوال كنم.

حضرت در جواب فرمودند: سوال كن و لو اينكه چهل سوال باشد.

عرض كرد واجب چيست واجب‏تر از او كدام است؟ نزديك كدام است نزديكتر كدام؟ عجب چيست عجب‏ تر كدام است؟ سخت كدام است سخت تر از سخت كدام؟

حضرت على (عليه السلام) فرمودند: واجب اطاعت خداوند است واجب ‏تر ترگ گناه است.

نزديك قيامت است، اما نزديك ‏تر از او مرگ است (در هر لحظه‏اى احتمال است برسد).

فرمودند: عجیب دنيا است، عجیب ‏تر از او دوست داشتن دنيا است (البته دنيا دارى خوب است حب الدنيا خوب نيست).

بعد فرمودند: سخت خانه قبر است اما مشكل‏تر از او بدون توشه وارد آن قبر است.

امام چهارم (عليه السلام) و گريه او براى تاريكى قبر

امام سجاد حضرت زين العابدين در زمينه قبر چه مى‏فرمايد و چگونه اشكش جارى مى‏شود مى‏فرمايد:

فمالى لا ابكى لخروجى نفسى ابكى لظلمه قبرى ابكى لضيق لحدى ابكى لسوال منكر و نكير اياى ابكى لخروجى من قبرى عريانا دليلا حاملا ثقلى على ظهورى انظر مره عن يمينى و اخرى عن شمالى اذ الخلايق فى شان غير شان‏ (٥٠)

چرا گريه نكنم، گريه مى‏كنم براى خروج روح من، گريه مى‏كنم براى تاريكى قبرم، گريه مى‏كنم براى تنگى لحد، گريه مى‏كنم براى سوال نكير و منكر عليهما السلام، گريه مى‏كنم براى آن روزى كه از قبر بيرون مى‏آيم در حالى كه برهنه و خار و ذليل و بار سنگين اعمالم را بر پشت گرفته‏ام گاهى به جانب راست خود مى‏نگرم و گاهى به جانب چپ خود در آنحال كه خلايق همه به كارى غير كار من مشغولند.

خلاصه آن كارهايى كه در دنيا به واسطه پول يا سفارش يا واسطه انجام مى‏شود بعد از مردن از اينها ديگر نفعى براى احدى نيست و الا آخرت همان دنيا است روز قيامت سرمايه ايمان است و تقوى است و قلب پاك است.

جنابعالى گاهى مى‏خوانى مناجات حضرت امير المومنين (عليه السلام) را ببينيد درباره توشه آخرت چه كلمات دلسوزى و چه بيان شيرينى و با اشك ريزانى و انسان را بيدار و توجهش را به عالم ديگر سوق مى‏دهد.

مناجات بسيار زيباى حضرت على (عليه السلام)

اللهم انى اسئلك الامان يوم لا ينفع مال و لابنون الا من اتى الله بقلب سليم و اسئلك الامان يوم يعض الظلم على يديه يقول ياليتنى اتخذت مع الرسول سبيلا و اسئلك الامان يوم يعرف المجرمون بسيماهم فيوخذ بالنواصى و الاقدام و اسئلك الامان يوم لايجزى والد عن ولده و لا مولود هو جاز عن والده شيئا ان وعد الله حق و اسئلك الامان يوم لا ينفع الظالمين معذرتهم و لهم اللعنه و لهم سوء الدار و اسئلك الامان يوم لاتملك نفس لنفس شيئا و الامر يومئذ لله و اسئلك الامان يوم يفر المرء من اخيه و امه و ابيه و صاحبته و بنيه لكل امرى منهم يومئذ شان يغنيه و اسئلك الامان يوم يود المجرم لو يفتدى من عذاب يومئذ ببنيه و صاحبته و اخيه و فصيلته التى توويه و من فى الارض جميعا

اى خدا از تو مى‏خواهم امان بده مرا روزيكه نه مال نفع دارد و نه فرزند مگر قلب پاك خداوندا از تو مى‏خواهم مرا امان بده روزيكه ظالم از پشيمانى و حسرت انگشت به دندان مى‏نمايد و مى‏گويد: اى كاش من با رسول حق صلى‏الله عليه و آله راه طاعت پيش مى‏گرفتم اى خدا از تو سوال مى‏كنم امان بدهيد روزيكه گنه كاران بسيمايشان شناخته مى‏شود پس موى پيشانى آنها را با پاهايشان بگيرند و در آتش دوزخ افكنند و از تو ايمنى مى‏كنم در روز سختى كه نه پدرى بجاى فرزند و نه فرزندى بجاى پدر جزا و كيفر شود البته آن روز وعده خدا حق است و حقيقت و از تو درخواست ايمنى مى‏كنم در روز سختى كه مردم ظالم ستمگر عذر آنها پذيرفته نمى‏شود و عذرشان نفعى ندارد و بر آنان لعن خدا است.

اى خدا از تو ايمنى مى‏خواهم در روزيكه هيچ كس قدرت بر كسى ديگر ندارد فرمان در آن روز خاص خداوند است و از تو مى‏خواهم امان بدهيد به من آنروزى كه (يعنى: روز قيامت) شخص از برادر و مادر و پدر و زن و فرزندانش مى‏گريزد و هر كس در آن روز توجه به كار خويش از غيرش بى‏نياز دارد.

بار خدايا از تو در خواست ايمنى مى‏كنم در روزى كه كافر و يا بدكار آرزو كند كه‏اى كاش مى‏توانستى فرزندانش را فداى خود سازد تا از عذاب نجات پيدا كند.

و هم زن و برادر و قبيله‏اش كه هميشه به حمايتش بر مى‏خواستند و هر كه در روى زمين است همه را فداى خود گرداند تا از عذاب نجات يابد.

اما هرگز نجات نخواهد يافت‏ (٥١) .

از اين مناجات بخوبى آدم مى‏فهمد كه روز قيامت آنچه كه به درد انسان مى‏خورد عمل صالح است نه مال منال و نه اولاد و نه جاه جلال.


4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19