بیت المال از دیدگاه نهج البلاغه

بیت المال از دیدگاه نهج البلاغه0%

بیت المال از دیدگاه نهج البلاغه نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

بیت المال از دیدگاه نهج البلاغه

نویسنده: آيت الله حسين نورى همدانى
گروه:

مشاهدات: 11067
دانلود: 1868

توضیحات:

بیت المال از دیدگاه نهج البلاغه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 65 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 11067 / دانلود: 1868
اندازه اندازه اندازه
بیت المال از دیدگاه نهج البلاغه

بیت المال از دیدگاه نهج البلاغه

نویسنده:
فارسی

عکس العمل مخالفان و پاسخ علىعليه‌السلام

روش عادلانه علىعليه‌السلام در مورد تقسيم مساوى بيت المال، عده اى پول پرست مانند طلحه و زبير و سعيد بن عاص و وليد بن عتبه و عبدالله بن عمر و را سخت ناراحت کرده بود، يعنى همان هايى که با شور و شوق فراوان، با علىعليه‌السلام بيعت کردند، وقتى که ديدند علىعليه‌السلام در مصرف بيت المال بين افراد فرقى نمى گذارد سخت ناراحت شدند، تا آنجا که تصميم گرفتند، در برابر حکومت عادلانه علىعليه‌السلام به قيام مسلحانه دست بزنند، آنان براى اجراى مقاصد شوم خود، در خفا جلسه تشکيل مى دادند و به مشورت مى پرداختند.

ياران آگاه و فداکار علىعليه‌السلام همچون عمار ياسر، ابو الهيثم تيهان و که از اوضاع اطلاع داشتند، به حضور علىعليه‌السلام رفته و به عرض رساندند که:

موقتاً انعطاف نشان دهيد و براى سران قوم امتيازى قائل شويد تا بر ضد حکومت تو شورش نکنند، و بعضى از فرمانروايان ولايات را گرچه شايسته نباشند بر سر کار باقى بگذاريد، اينها رضال قوم هستند نبايد ناراحت گردند، ملاحظه آنها را بکنيد(۷۷) تا دهن آنها بسته شود، تا شما از فرصت استفاده کرده و پايه هاى حکومت خود را استحکام بخشيد، وقتى که فرصت مناسبى پيش آمد، آنگاه نقشه واقعى خود را عملى سازيد. اميرمومنان در پاسخ آنان در مورد مساله اعتراض به تساوى در صرف بيت المال چنين فرمود:

«أتًأمُرُونى اَن اَطلُبَ النَّصرَ بِالجَورِ فيمَن وُلّيتُ عَلَيه، وَ اللهِ لا اَطُورُ بِهِ، ما سَمَرَ سَميرٌ وَ ما اَمَّ نَجمٌ فى السَّماء نَجماً وَ لَو کانَ المالُ لى لَسَوَّيتُ بَينَهُم فَکَيفَ وَ انَّما المَال مالُ الله

«ألا وَ اِنَّ إعطاءَ المالِ فى غَيرِ حَقَّهِ تَبذيرٌ وَ اسرافٌ وَ هُوَ يَرفَعُ صاحِبَهُ فى الدُّنيا وَ يَضَعُهُ فى الاخِرَهِ وَ يُکرِمُهُ فى النّاس وَ يُهينُهُ عِندَ الله وَ لَم يَضَع امرُءٌ فى غَير حَقَّه وَ عِندَ غَير اهلِه حَرَمَهُ اللهُ شُکرَهُم وَ کانَ لِغَيرِهِ وُدُّهُم فَاِن زَلَّت بِهِ النّعلُ يَوماً فاحتاجَ الى مَعُونَتِهِم فَشرُّ خَليلٍ وَ الامُ خَدينٍ »

«آيا به من دستور مى دهيد به کسانى که تحت فرمانروايى من هستند ستم کنم تا يارانى گرد آورم، به خدا سوگند تا دنيا وجود دارد و تا ستاره اى دنبال ستاره ديگر حرکت مى کند اين کار را نخواهم کرد، اگر مال از آن خودم بود، آن را بطور مساوى تقسيم مى کردم، چه رسد به اينکه مال، مال خداست.

آگاه باشيد که بخشيدن مال در جاى ناروا بريز و بپاش و بيهوده نمودن آن است و اين گونه بخشش بخشنده را در دنيا بالا مى برد، ولى در روز رستاخيز به پايين مى کشاند و در پيش مردم او را محترم مى کند ولى در پيش خدا خوار مى گرداند، و کسى مال خود را در جاى نادرست و نزد نااهلان نگذاشت مگر آنکه خداوند، شکر آن مال را بر او حرام کرد.

اين بخشش هاى نابجا و ناروا، در دل مردم دوستى مى آفريند اما اگر روزى پيش آمد بدى براى او رخ داد و به يارى آنها نيازمند شد، آنها بدترين و سرزنش کننده ترين يار و دوست خواهند بود.(۷۸)

سخن جرج جرداق در اين باره:

دانشمند و نويسنده معروف مسيحى لبنانى جرق جرداق آن چنان از اين روش علىعليه‌السلام تحت تأثير قرار گرفته که در ضمن گفتارى مى گويد:

«علىعليه‌السلام نخستين متفکر شرقى است که درباره بيت المال تعبيراتى دارد حاکى از آن که» بيت المال از آن همه توده ها است، و همه بطور مساوى از آن مى برند، از نظر علىعليه‌السلام بيت المال مال طبقه حاکم و طبقه اشراف نيست، آن حضرت به متصديان بيت المال مي‌گويد:

«شما خزانه دار ملت و وکلاى امت هستيد» علىعليه‌السلام نخستين متفکر شرقى است که درباره بيت المال اين نظر را ابراز داشته، چنانکه اولين فرمانروايى است که علاوه بر ابراز اين نظر، آن را اجرا کرده و به صورت قانون درآورده است، نظر علىعليه‌السلام نظرى است که بايد سرمشق دنياى متمدن، بلکه عاليترين دستور جهان بشريت باشد، حقيقتى را که علىعليه‌السلام گفته، چند قرن بعد از آن پاسکال(۷۹) فيلسوف فرانسوى به آن رسيده است ».(۸۰)

دو نمونه از احتياط و سختگيرى علىعليه‌السلام در بيت المال

۱- در کتاب بحار آمده علىعليه‌السلام به عاملين خود نوشت: «قلم هاى خود را دقيق بگيريد، و نزديک بهم بنويسيد، چيزى که برايم مى نويسيد، مطالب غير ضرورى را حذف کنيد، در القاء معانى ميانه روى نماييد، از زياده روى دورى گزينيد، زيرا اموال مسلمانان نبايد ضرر ببيند و حيف و ميل گردد».(۸۱)

۲- در نامه اى علىعليه‌السلام به زياد بن ابيه جانشين فرماندارش عبدالله بن عباس که در بصره بود چنين نوشت: «سوگند راست به خدا اگر به من خبر برسد که تو در اموال مسلمين چيز کم يا زيادى خيانت کرده اى، آنچنان بر تو سخت گيرم که تو را کم مايه و گران پشت و ذليل و بر کنار شده از مقام گرداند».(۸۲)

(يعنى طورى با تو رفتار کنم که تهى دست گشته و توانايى کشيدن بار روزى خود و خانوادهات را نداشته باشى و در نتيجه خوار گردي).

داستان آهن گداخته

از جمله مطالبى که حاکى از عدالت دقيق علىعليه‌السلام و نحوه تقسيم بيت المال بر اساس مساوات از ناحيه آن حضرت است، داستان «آهن گداخته» با برادرش عقيل و ماجراى «رشوه» هديه نماى اشعث بن قيس است که شرح آن را در کلام ۲۲۴ نهج البلاغه چنين مى خوانيم:

«وَ الله لانْ اَبيتُ عَلى حَسَکِ السَعدانِ مُسَهَّدَاً وَ اجَرَّ فى الاغْلالِ مُصَفَّداً، اَحَبُّ الَيَّ مِن اَنْ اَلْقى اللهَ وَ رَسُولَهُ يَومَ القيامَهِ ظالِماً لِبَعضِ العِبادِ وَ غاصِباً لِشَيئى مِنَ الحُطام، وَ کَيفَ اظلِمُ اَحَداً لنَفسٍ يُسرِعُ الى البلى قفُولُها، وَ يَطُولُ فى الثَّرى حُلُولُها وَ الله لَقَد رَأيتُ عقيلاً وَ قَد امْلَقَ حَتّى اسْتماحَنى مِن بُرِّکُم صاعاً وُ رَايتُ صِبيانَه شَعثَ الشُّعُور، عُبرَ الاَلوان مِن فَقر هِم کَأنما سُوَدَتْ وُجُوهُهُم بِالعظلِم وَ عاوَدَنى مُؤَکَّداً وَ کَرَّرَ عَليَّ القولَ مُرَدِّداً فَأصْغَيتُ اليْهِ سَمعى فَظَنَّ أنّى أبِيعُهُ دينى وُ أتَّبعُ قِيادَهُ مُعارِفا طَريقَتى فَأحمَيتُ لَهُ حَديدَهً، ثُمَّ أدْنَيتُها مِن جِسمِهِ لِيَعتَبِرَ بها، فَضَجَّ ضَجيحَ ذى دَنَف مِنْ ألَمِها وَ کادَ أنْ يَحتَرِقَ مِن مِيسَمِها، فَقُلتُ لَهُ: ثَکِلتکَ الثَّواکِلُ يا عَقيلُ، أتَئنُّ مِن حَديدَهٍ احماها انسانُها لِلعِبه وَ تَجُرُّنى الى نار سَجَرَها جَبَّارُها ذلک لِغَضَبِهِ أتئنُّ مِنَ الاذى وَ لا أئِنُّ مِن لَظى وَ أعْجَبُ مِنْ ذَلکَ طارق طَرَقَنا بِمَلفُوفَهٍ فى وِعائها وَ مَعجُونهٍ شَنِئتُها کانَّما عُجِبتْ بِريقِ حَيَّه اوْقيئها

به خدا سوگند اگر روى خارهاى سعدان شب را به روز بياورم يا مرا در غل هاى آهنين بسته باشند، نزد من بهتر از آن است که خدا و پيامبرش را در روز واپسين ملاقات کنم، در حالى که به کسى از بندگان خدا ستم کرده و چيزى از ثروت زود گذر دنيا را براى خود غضب کرده باشم.

چگونه بر کسى ستم کنم براى بدنى که به سرعت به سوى کهنگى و فرسودگى مى رود، و براى مدت طولاتى زير خاک مى ماند، به خدا سوگند (برادرم) عقيل را ديدم که در زير چنگال بى چيزى دست و پا مى زد تا آن جا از من خواست از گندمى که از حقوق شما است به او ببخشم، در حالى که فرزندان او را از شدت فقر، پريشان احوال، و غبار آلود ديدم گويا صورتشان با نيل سياه شده است، عقيل چند بار رفت و آمد، و مکرر در هر بار با حالت رقت آور خواسته اش را بازگو کرد، من حرف هاى او را گوش مى دادم، او گمان کرد که من دينم را مى فروشم و از خواسته او اطاعت مى کنم و از شيوه خود دست بر مى دارم.

در اين موقع آهنى را داغ کردم و سپس آن را به بدن او نزديک نمودم تا از آن درسى بگيرد، او پس از احساس درد حرارت آهن، ناله اى همانند ناله بيماران کشيد و نزديک بود از حرارت آهن تفتيده بسوزد، به او گفتم زنان در سوگ تو بنشينند اى عقيل! ايا از آتشى که انسان براى بازى خود آن را گداخته ناله مى کنى ولى مرا به سوى آتشى مى کشى که خداوند جبار آن را از خشم خود افروخته است، تو از آزار کوتاه ناله مى کشى و من از آتش افروخته جهنم ناله نکشم؟

شگفت تر از اين ماجرا، داستان شخصى(۸۳) است که در شب، حلوايى درآوندش ريخته و کوبه بردرمازد، و آن حلوا را با چيزى آميخته بود که من آن را نمى پسنديدم، گويا آن حلوا با آب دهان مار (يا برگردانه مار) آميخته شده بود، گفتم آيا بخشش است يا زکات و يا صدقه که زکات و صدقه بر خاندان ما حرام است، گفت: نه زکات است، و نه صدقه، بلکه هديه است گفتم سوگ کنندگان در سوگ تو بنشينند، آيا از راه دين خدا وارد شده اى که مرا بفريبى؟ آيا نظام عقل توبه هم خورد يا ديوانه شده اى و يا هذيان مى گويى؟

به خدا سوگند اگر هفت اقليم را با آنچه در زير افلاک آن است به من ببخشند تا به عنوان گرفتن پوست جوى از دهان مورچه اى خدا را نافرمانى کنم، نافرمانى نخواهم کرد و براستى که دنياى شما در پيش من از برگى که ملخ آن را به دندان گرفته و آن را به دندان گرفته و آن را جويده است، پست تر است، على را به نعمت فنا پذير و خوشى دنيا کارى نيست، به خدا پناه مى برم، از خواب عقل و زشتى لغزش ها و از او يارى مى جويم.(۸۴)

«فَقُلتُ اَصِلهٌ اَمْ زَکاهٌ، اَمْ صَدَقهٌ فَذلِکَ مُحَرَّمٌ عَلَينا اَهلَ البَيتِ فَقالَ لا ذا وَ لا ذاکَ وَ لکِنَّها هَدِيَّهٌ. هَبِلَتکَ الهَبُولُ، اَعَنْ دينِ اللهِ اَتَيتَنى لِتَخدَ عَنى اَمُختَبطُ انت امْ ذُو جِنَّهٍ ام تَهجُرُو اللهِ لَو اُعطيت الاقاليمَ السَّبعَهَ بِما تَحتَ افلاکِها عَلى اَنْ اَعصى اللهَ فى نَملَهٍ اَسلُبُها جُلبَ شَعيرهٍ ما فَعَلتُهُ وَ اِنَّ دنياکُم عِندى لا هُوَنُ مِنْ وَرَقَهٍ فى فَم جَرادَهٍ تَقضِمُها، ما لِعَليٍّ وَ لِنَعيمٍ يَفنى، وَلَذَّهٍ لا تَبقى نَعوذُ بِاللهِ مِن سُباتِ العَقلِ وَ قُبِح الزَّلَلِ وَ بِهِ نَستَعينُ

از اين سخنان پر شور علىعليه‌السلام که در اوج فصاحت با سوز و گداز از دل سراسر عدل علىعليه‌السلام برخاسته، علاوه بر مطالبى، دو مطلب بدست مى آيد:

۱- حسن انعطاف برادرى و خويشاوندى (در مورد عقيل)، علىعليه‌السلام را از اجراى عدالت و تقسيم بيت المال بر اساس مساوات باز نداشت.

۲- تطميع و رشوه هديه نماى مردى (اشعث بن قيس) که در ظاهر، يال و کوپالى داشت، آن حضرت را از اجراى عدالت منحرف نساخت و با کوبنده ترين انتقاد دست رد بر سينه او زد.

اين است راه و روش اقتصاد اسلامى، که با رعايت همه اصول اسلامى، بهترين و عاليترين و معقولترين روش در نظام اقتصادى جهان است، که با پياده کردن آن، جامعه از هر گونه فساد، استمثار، ثروت اندوزى بى رويه، چپاول و غارت پاک شده و به يک جامعه ايده آل و درخشان و بهشتى مبدل خواهد شد.

خطر سوء استفاده از بيت المال و شيوه و روش رهبران الهى

شکى نيست که در اقتصاد اسلامى پس از اصل توليد، هيچ اصلى بالاتر از اصل «توزيع عادلانه» نيست که به پاره اى از دستورات اکيد اسلام در اين باره اشاره کرديم. ضد اين اصل، سوء استفاده از بيت المال و حيف و ميل آن است، اگر براستى در طول تاريخ اسلام درآمدهاى کلانى که از منابع بيت المال اسلامى بدست مى آمد، درست در راهش مصرف مى شد و سرپرستان بيت المال اسلامى «حفيظ و عليم» (امين و آگاه) مى بودند کوچکترين مشکل اقتصادى در قلمرو حکومت اسلام بوجود نمى آمد.

اما افسوس که زمامداران مغرور و ستمگر هر کدام به سهم خود به حيف و ميل بيت المال پرداختند، ما در اينجا نخست به تجزيه و تحليلى درباره سوء استفاده از بيت المال مى پردازيم و سپس به روش پيامبران و رهبران واقعى اسلام اشاره کرده تا از اين رهگذر نيز چگونگى «اقتصاد اسلامي» را دريابيم.

آغاز سوء استفاده ها از بيت المال

با روى کار آمدن عثمان، حکومت اسلامى چهره ديگرى بخود گرفت که هرگز با هدف و ايدئولوژى اسلام سازش نداشت زيرا او پس از آنکه پايه هاى حکومت غاصبانه خود را محکم ساخت تمام قوانين اسلامى را زير پا گذاشت و هدف هاى آن را ناديده گرفت، درآمدها و اموالى که مى بايست با حمايت خليفه در مصالح عمومى و رشد و اعتلاى امت اسلامى صرف گردد وسيله پيشرفت و ترقى شخصى او قرار گرفت و در واقع گوى خلافت و زعامت در دست امويهاى ضد اسلام قرار گرفته بود.

معاويه يکى از عمال پر کار عثمان بود که زمينه را براى فرمانروايى خود فراهم مى ساخت او در حيف و ميل اموال عمومى پر جرئت بود تا جايى که در شام مقر حکومت خود از بيت المال کاخى ساخته بود و مصارف سنگينى را جهت اداره آن مقرر مى داشت. پس از او فرزندان و نوادگانش در اسراف و حيف و ميل بيت المال مسلمين از يکديگر سبقت مى گرفتند.

با انقراض بنى اميه، عباسى ها که دست کمى از اميها نداشتند بيت المال را از آن خود دانسته و هزاران گونه تصرفات نابجا که هرگز با هدف هاى واقعى حکومت اسلام دمساز نبود به عمل آوردند و زمينه انحطاط و سقوط مسلمانان را عملاً فراهم ساختند.

بنابراين يکى از عوامل مهمى که خلافت و رهبرى را از مسير خود منحرف ساخت و موجب انحطاط و سقوط حکومت اسلامى شد اسراف و اتراف خلفا و زمامداران مسلمين بود و در واقع آنچه را که علىعليه‌السلام درباره زمامدارى ملت مسلمان از آن بيمناک بود واقع شد، زيرا حضرت در زمان حکومت خود اينگونه خطرها را گوشزد مى فرمود و بمردم از عواقب شوم زعامت فاسقين و نااهلان به اين صورت هشدار مى داد.

«وَلکنّى اَسى أن يَلِيَ أمَرْ هذه الامُّهِ سُفَهائُها وَ فَجّارُها فَيَتّخِذُوا مالَ اللهِ دُولاً وَ عبادَهُ خَوَلاً وَ الصالِحينّ حَرباً وَ الفاسِقينَ حِزْبا ».

«من از آن بيمناکى که زمام امر اين ملت را نادانان و بدکاران بدست گيرند و در نتيجه مال خدا (بيت المال) را بجاى صرف در جهت تأمين مصالح و رشد امت بخود اختصاص دهند و دست بدست بگردانند و بندگان خدا را بنده و برده خود دانسته به استثمار آنها بپردازند و با مردم صالح و بيدار مبارزه کرده و آنها را سرکوب نمايند ودر عوض افراد ناپاک و ناشايست را حزب و ياور خود قرار دهند».

موارد استعمال «اتراف» و «اسراف» در قرآن و روايات

يکى از واژه هاى قرآن و روايات، لغت اسراف و اتراف است که ناگزير لازم است بمناسبت موضوع مورد بحث، توضيح کوتاهى درباره آن داده شود.

قرآن مجيد در ۲۳ مورد، از اسراف نکوهش کرده است که در دو مورد آن کلمه( لا تُسرفُوا ) و در دو مورد کلمه( إنَّه لا يُحبُّ المُسرفينَ ) و در يک مورد کلمه( وَ لا تبذِّر تبذيرا ) و در يک مورد کلمه( إنَّ الْمُبَذّرينَ کانُوا اخوانَ الشَّياطين ) را به کار برده است.

در نهج البلاغه، علىعليه‌السلام در سه مورد از اسراف و دو مورد از تبذير انتقاد نموده است. اما درباره اتراف قرآن در ۸ مورد از آن انتقاد کرده و در نهج البلاغه هم از اتراف و مترفين به سختى انتقاد شده است.

لغت اسراف و اتراف

در مورد لغت اسراف و اتراف لغت شناسان عرب چنين مى گويند:

الف.راغب اصفهانى : ترف که از ماده اتراف است به معنى توسعه و گسترش و گسترش در نعمت.

ب.صاحب مجمع البحرين مى گويد: مترف به کسى گفتهمى شود که در استفاده از لذائذ و خوشى ها زياده روى کند و وقتى مى گويند فلانى را نعمت مترف کرده يعنى: او را بطغيان و عياشى واداشت.

بنابر اين اتراف يعنى طغيان در سوء استفاده از نعمت و مى توان گفت مترف جنبه منفى و طاغوتى دارد.

اما درباره لغت اسراف راغب اصفهانى گويد: گرچه اسراف در انفاق مشهور است چنانکه خداوند مى فرمايد:( والَّذينَ اِذا اَنْفَقُوا لَم يُسرِفُوا ) «سوره فرقان ۶۸» هنگاميکه انفاق مى نمايند اسراف نمى کنند. ولى در هر کارى که انسان زياده روى کند آن را اسراف مى گويند.

نحوه استعمال اسراف گاهى در کميت و اندازه است چنانکهانسان در جايى که معمول است يک تومان خرج کند ۱۰ تومان خرج نمايد، و گاهى در کيفيت استعمال است چنانکه انسان همان اندازه معمول را در خلافت مصلحت خرج کند.

کارشکنى مترفين در برابر پيامبران

ضمن مطالعه سرگذشت پيامبران در قرآن مجيد متوجه مى شويم که گروه مترفين (عياشان طغيانگر) همواره در برابر پيامبران نقش خصمانه اى داشته اند خمصانهاى داشته اند چنانکه در قرآن کريم مى خوانيم:( و ما اَرسَلنا فى قَرْيَهٍ مٍنْ نَذيرٍ اِلاّ قالَ مُترَفوُها إنَّا بِما اَرسِلتُم بِهِ کافِرُونَ ) (۸۵) : «ما هر گاه بيم دهنده اى را ( پيامبران) براى آگاهى اهل قريه اى فرستاديم مترفين قريه گفتند ما به آنچه که شما به آن مأموريت يافته ايد کفر مى ورزيم».

در اين آيه مخالفت رسمى مترفين با حضرت نوح بيان شده است. نوح پيغمبر بزرگوار براى هدايت يک اجتماع بزرگ برگزيده شد و شب و روز آن مردم را بسوى حق دعوت مى کرد و آنها را از بت پرستى و کارهاى ناپسند نهى مى فرمود.

اما هرچه نوح بيشتر اصرار و الحاح مى کرد کمتر در آن مردم اثر مى نمود. مهمترين گروه مخافت نوح که سد بزرگى براى ارشاد جامعه بودند ملأ و بزرگان و اشراف خوش گذران بودند که هدف نوح را مخالفت لجام گسيختگى خود مى دانستند.

در سوره مومنون(۸۶) يادآورى شدهکه گروه مترفين در برابر نهضت هود پيغمبر سر سختانه مخالفت مى کرده اند: هود، پيامبر بزرگوار براى ارشاد جامعه عاد برگزيده شد آن مردم داراى نعمت ها و ثروت هاى فراوان بودند که بيشتر موجب طغيان و سرکشى آنها مى گشت، هود دائماً به آنها هشدار مى داد و آنها را به سوى عباد خدا و اطاعت فرامين او دعوت مى کرد ولى بزرگان و ثروتمندان شان با کارشکنى هاى خود زحمات هود را خنثى مى کردند.

نهج البلاغه و مترفين

علىعليه‌السلام در چندمورد نهج البلاغه خطر مسرفين و مترفين را يادآور شده و درباره فسادى که از سوى آنان اجتماع اسلامى را تهديد مى کند به مردم هشدار داده است. يک قسمت عبادتى بود که از نامه ۶۲ در صفحات قبل بيان شد.

و در خطبه شقشقيه سخت از اسراف و اتراف خليفه و پيروانش انتقاد مى کند «الى أن قامِ ثالِثُ القُوم »(۸۷) .

«تا آنکه سومين نفر آنان (خلفا) روى کار آمد در حالى که پهلوهايش از پرخورى باد کرده و تنها کارش پرکردن و خالى کردن شکم بود فرزندان پدرش با او بپاخاستند و مال خدا ( بيت المال) را همانند شترى که با ولع، علف هاى بهارى را مى چرد، چريدند تا آنکه آنچه تابيدهبود باز شد کردارش بر او پيشى گرفت و شکم پرستى او آشکار گشت».

مسرفين از نظر پيامبر اسلام

پيامبر عاليقدر اسلام امت را از خطر مسرفين و مترفين بر حذر داشت خصوصاً طغيان زيانبار بنى اميه را در ضمن حديثى يادآور شدند که: «اذا بلغ بَنُو العاصِ ثَلاثينَ رَجُلاً اتّخَذوا مالَ اللهِ دُوَلاً وَ عبادَ اللهِ خَولاً » هنگامى که فرزندان عاص به سى نفر برسند. مال خدا (بيت المال) را در دست خود بگردانند و بندگان خدا را برده و بنده خود سازند.

بنابراين پيشوايان اسلام زيانهاى فلاکت بار ناشى از اين دو دسته خطرناک را به مسلمانان گوشزد کردند ولى متأسفانه اکثريت ملت اسلام توجهى به اين گونه هشدارها نکرده و با خمودى و غفلت خود، زمينه را براى خودسرى و عياشى اين گروه فراهم ساخته و عملاً مسلمانان را به سقوط و نيستى نزديک ساختند.

اسراف و اتراف مقدمه سقوط ملتهاست

بررسى و تحليل بيشتر مسائل حياتى جامعه ممکن است بهتر موجب آگاهى و هوشيارى افراد آن جامعه گردد. از اين رو دانشمندان دلسوز و جامعه شناسان اسلامى از اين وظيفه بزرگ غفلت نکرده و در کتابهاى خود به بررسى و تحقيق اين موضوع حياتى پرداخته اند که ما به برخى از گفتار آنان استشهاد خواهيم کرد.

جامعه شناس بزرگ اسلامى ابن خلدون در کتاب معروف خود (مقدمه ابن خلدون) در فصل هجدهم باب دوم تحت عنوان «فراخى معيشت و تجمل و فرو رفتن در ناز نعمت، از موانع پادشاهى و کشور دارى است» مى گويد:

هر گاه قبيله اى به نيروى عصبيت خويش به برخى از پيروزى ها نائل آيد به همان ميزان به وسايل رفاه دست مى يابد و با خداوندان ناز و نعمت و توانگران در آسايش و فراخى معيشت شرکت مى جويد، و به ميزان پيروزى و غلبه اى که بدست مى آورد و به نسبتى که دولت به آن قبيله اتکاء مى کند از نعمت و توانگرى دولت بهره و سهمى مى برد و اگر دولت از لحاظ قدرت و نيرومندى در حدى باشد که هيچ کس در باز ستاندن فرمانروايى يا شرکت جستن در آن نتواند طمع بندد آن قبيله نيز به حاکميت دولت اعتراف مى کند و به همين اندازه خرسند مى شود که دولت روا مى دارد از نعمت بهره مند گردد و اعضاى آن قبيله را در گردآورى خراج ها شرکت دهد و ديگر آرزوهاى بلند در سر نمى پروراند که به درجات و مناصب دولت يا به دست آوردن موجبات آن نايل آيد.

بلکه تنها همت آن قبيله اين است که نعمت و وسيله فراخى زندگى به دست آورد و در سايه دولت به آرامش و آسايش بسر برد و عادات و شيوه هاى پادشاهى را در ساختمان ها و پوشيدنى هاى نيکو فرا گيرد و هر چه بيشتر بر مقدار آنها بيفزايد و در بهتر کردن و زيبايى آنها به تناسب ثروت و وسايل ناز و نعمتى که به چنگ مى آورد بکوشد و از متفرعات آنها برخوردار گردد و پيداست که در اين صورت رفته رفته از خشونت باديه نشينى قبيله کاسته مى شود و عصبيت و دليرى آنان به سستى و زبونى تبديل مى گردد و از گشايش و رفاهى که خداوند به ايشان ارزانى مى دارد متنعم و برخوردار مى شوند و فرزندان و اعقاب ايشان نيز بر همين شيوه پرورش مى يابند بدانسان که به تن پرورى و برآوردن نيازمندى هاى گوناگون خويش مى پردازند و از ديگر امورى که در رشد و نيرومندى عصبيت ضرورت دارد سرباز مى زنند تا اينکه اين حالت چن خوى و جبلت در سرشت آنان جايگير مى شود و آن گاه عصبيت و دلاورى در نسل هاى آينده ايشان نقصان مى پذيرد تا سرانجام به کلى زايل مى گردد و سرانجام زمان انقراض قبيله آنان فرا مى رسد و به هر اندازه بيشتر در ناز و نعمت و تجمل خواهى فرو روند به همان ميزان به نابودى نزديکتر مى شوند تا چه رسد به اينکه داعيه پادشاهى در سر داشته باشند.

زيرا عادات و رسوم تجمل پرستى و غرق شدن در ناز و نعمت و تن پرورى شدت عصبيت را که وسيله غلبه يافتن است در هم مى شکند و هر داه عصبيت زايل گردد نيروى حمايت و دفاع قبيله نقصان مى پذيرد تا چه رسد به اينکه به توسعه طلبى برخيزند و آن وقت ملتهاى ديگر آنان را مى بلعند و از ميان مى برند. بنابراين آشکار شد که فراخى معيشت و تجمل خواهى از موانع پادشاهى و کشور دارى است.(۸۸)

علت سقوط فرانسه

در جنگ دوم جهانى، فرانسه با تمام تجهيزات و امکاناتى که براى مقابله با دشمن داشت از ارتش آلمان شکست خورد و نتوانست از خود دفاع کند در بررسى علت اين شکست دانشمندان حقايق شگرفى را بيان کرده اند آقاى محمد قطب نويسنده تواناى مصرى مى نويسد:

فرانسه اى که در نخستين حمله ارتش آلمان پيشانيش به خاک ماليده شد و به سختى شکست خورد به اين خاطر نبود که کمبود ساز و برگ نظامى داشت بلکه برا اين بود که ملت فرانسه ارزش انسانى خود را از دست دادهو يک پارچه در مسير غرائز حيوانى و شهوى قرار گرفته بودند.

آنها تمام نيروهاى خود را در بکار بردن تمايلات شهوى بکار مى بردند و حفظ و حراست از کاباره ها و کاخ هاى زيباى پاريس که مرکز عياشى و خوشگذرانى بود را از حفظ کيان و مليت خود بهتر مى دانستند و حاضر نشدند قطره خونى در اين مراکز براى دفاع از مملکت ريخته شود.

اين بود که ناچار شکست و ذلت عمومى را پذيرفتند.(۸۹) عجيب اينجاست که مى نويسند در آن موقع که هواپيماهاى بمب افکن دشمن، شهرهاى ما را زير بمب هاى آتش زا و مخرب خود به صورت جهنمى درآورده بود نخست وزير وقت مى خواست به وسيله تلفن از ستاد مشترک هوايى متفقين براى مبارزه با دشمن، چند فروند هواپيما درخواست کند ولى با هر يک از سه تلفن روى ميزش که تماس مى گرفت صداى محبوبه اش بلند بود!(۹۰)

آمار مالياتها

تأثر انگيزترين صفحات تاريخ لحظه ايست که انسان ارقام درشت مالياتها و درآمدهاى بيت المال را مى خواند که مى بايست اين بودجه سنگين و ثروت هنگفت صرف عمران و اصلاح امور ملت و بهسازى قلمرو حکومت اسلامى شود ولى با کمال تأسف در راه عياشى و خوشگذرانى خليفه و اطرافيانش مصرف مى شد و زمينه سقوط حکومت اسلامى فراهم مى گشت.

آمار صحيحى از درآمدها و ماليات هاى دوران حکومت اموى ها در دست نيست ولى جرجى زيدان آمار منظمى از درآمد دولت عباسى را ضبط کرده که توجه به آن براى درک اهميت اين موضوع حياتى لازم است:

نام اقليم يا شهرستان نقد (درهم)

جنس اهواز ۲۵۰۰۰۰۰۰

سى هزار رطل شکر فارس ۲۷۰۰۰۰۰۰

سى هزار شيشه گلاب، بيست هزار رطل روغن سياه(۹۱) کرمان ۴۰۰۰۰۰۰

سيصد جامه يمنى و بيست هزار رطل خرما سيستان ۴۰۰۰۰۰۰۰

سيصد جامه مخصوص و بيست هزار فانيد(۹۲) خراسان ۲۸۰۰۰۰۰۰

دو هزار شمش نقره، چهار هزار يابو، هزار برده و بيست هزار جامه، سى هزار رطل هليله گرگان ۱۲۰۰۰۰۰۰

هزار کلاف ابريشم سمنان و دامغان ۱۵۰۰۰۰۰

هزار شمش نقره ششصد فرش مازندرانى، طبرستان رويان و دماوند ۶۳۰۰۰۰۰ سيصد دستمال دويست عبا، پانصد جامه، سيصد جام،

رى ۱۲۰۰۰۰۰۰ بيست هزار رطل عسل همدان ۱۱۳۰۰۰۰۰ هزار رطل رب انار، دوازده هزار رطل عسل آذربايجان ۴۰۰۰۰۰۰ بيست قطعه چوب منبتکارى، پانصد و سيرطل پارچه پشم و ابريشم و خز ارمنستان ۱۳۰۰۰۰۰۰ صدو بيست تکه فرش آفريقا ۱۳۰۰۰۰۰۰ سيصد هزار رطل زيت فلسطين ۳۱۰۰۰۰ دينار دمشق ۴۲۰۰۰۰ دينار اردن ۹۷۰۰۰ دينار مصر ۲۹۲۰۰۰۰ دينار يمن ۳۷۰۰۰۰ دينار حجاز ۳۰۰۰۰۰ دينار جمع کل ماليات ممالک شرقى

و غربى به درهم ۳۹۰۸۵۵۰۰۰

اگر به حساب آن زمان هر پانزده درهم را يک دينار حساب کنيم مجموع دينارهاى اين ستون ۲۶۵۷۰۰۰ دينار مى شود.( ۹۳) صورت ماليات زمان معتصم (ممالک شرقي)

نام مملکت مبلغ نقد به درهم نام مملکت مبلغ نقد به درهم سواد ۱۱۴۴۵۷۶۵۰ رى و دماوند ۲۰۰۸۰۰۰۰ اهواز ۲۳۰۰۰۰۰۰ قزوين و زنجان ۱۸۲۸۰۰۰ ارس ۲۴۰۰۰۰۰۰ ابهر کرمان ۶۰۰۰۰۰۰ قومس ۱۱۵۰۰۰۰ مکران ۱۰۰۰۰۰۰ گرگان ۴۰۰۰۰۰۰ اصفهان ۱۰۵۰۰۰۰۰ طبرستان ۴۲۸۰۷۰۰ سيستان ۱۰۰۰۰۰۰ تکريت و طيرهان ۹۰۰۰۰۰ خراسان ۳۷۰۰۰۰۰۰ شهرزوروصامغان ۲۷۵۰۰۰۰ موصل و توابع ۶۳۰۰۰۰۰ اه کوفه ۵۰۰۰۰۰۰ قردى و بذيرى ۳۲۰۰۰۰۰ اه بصره ۴۸۰۰۰۰۰ ديار ربيعه ۹۶۲۵۰۰۰ همدان ۱۷۰۰۰۰۰ ارزن و ميافارقين ۴۳۰۰۰۰۰ ماسبذان ۱۲۰۰۰۰۰ طرون ۱۰۰۰۰۰ مهرگان قذق ۲۸۶۱۰۰۰ آمد ۲۰۰۰۰۰۰ يقارين ۲۱۰۰۰۰۰ ديار مضر ۶۰۰۰۰۰۰ قم و کاشان ۳۰۰۰۰۰۰ نواحى فرات ۲۹۰۰۰۰۰ آذربايجان ۴۵۰۰۰۰۰

جمع کل ماليات ممالک شرقى ۳۱۴۶۷۱۳۵۰ درهم صورت ماليات ممالک غربى (زمان معتصم)

نام مملکت مبلغ نقد به درهم نام مملکت مبلغ نقد به دينار قنسرين و عاصمه ها ۳۶۰۰۰۰

مصر و اسکندريه۲۵۰۰۰۰۰

اردوگاه۲۱۸۰۰۰

مکه و مدينه (حرمين)۱۰۰۰۰۰

اردوگاه دمشق۱۱۰۰۰۰

يمن۶۰۰۰۰۰

اردوگاه اردن۱۰۹۰۰۰

يمامه و مجرين۵۱۰۰۰۰

اردوگاه فلسطين۲۹۵۰۰۰

عمان۳۰۰۰۰۰

جمع کل۵۱۰۲۰۰۰ دينار اگر دينارهاى فوق را از قرار هر دينارى پانزده درهم به درهم تبديل کنيم، رقم زير بدست مى آيد: «۷۶۷۱۰۰۰۰ درهم» و چون اين مبلغ را به مجموع ماليات ممالک شرقى اضافه کنيم جمع کل «۳۸۸۲۹۱۳۵۰ درهم» مى شود.(۹۴)

و اکنون تمام ماليات هاى زمان مأمون و معتصم را جمع بزنيم. ۸۰۳۶۲۹۰ دينار مى شود، و اگر بخواهيم اين مبلغ را به طلا تبديل کنيم بايد در ۱۸ ضرب بکنيم چون هر دينار ۱۸ نخود طلا هست بنابراين مبلغ مزبور ۱۴۴۶۵۳۲۲۰ نخود طلا مى شود.