حکمت های علوی

حکمت های علوی28%

حکمت های علوی نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

حکمت های علوی
  • شروع
  • قبلی
  • 113 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7633 / دانلود: 2841
اندازه اندازه اندازه
حکمت های علوی

حکمت های علوی

نویسنده:
فارسی

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنین عليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است.

حكمت هاى علوى

ترجمه و شرح ١١٠ حكمت از سخنان حضرت على عليه السلام

نويسنده: جواد محدّثى

مقدمه

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

تشنگى دل و جان ما را معارف اهل بيت: سيراب مى كند.

گنجينه پايان ناپذير كلمات ائمّه، از سرمايه هاى عظيم و ماندگارى است كه به همّت عالمان بزرگ و راويان گوهرشناس، ثبت و ضبط و ذخيره سازى شده است و ما اينك پس از قرنها كه از دوران آن اولياى الهى مى گذرد، توفيق بهره بردن از آن را داريم.

در اين ميان، سخنان امير بيان و خورشيد حكمت و هدايت و پيشواى عدالت، حضرت على اميرمؤمنانعليه‌السلام از درخشندگى و بلاغت و جلوه خاصّى برخوردار است و بسيارى از بزرگان دانش و ادب، در طول اين چهارده قرن، از چشمه زلال حكمت هاى علوى سيراب شده اند و به انتقال آن جرعه هاى جان بخش به كام تشنگان معارف پرداخته اند.

سخنان امام علىعليه‌السلام آن چنان عميق، زيبا، كاربردى و فصيح است كه چشم دل را مبهوت مى سازد. گويا آن حضرت، ناظر به همه ادوار و به تناسب همه مخاطبان و دردها و نيازها، راه حل و درمان ارائه فرموده است. از اين رو كلمات حضرتش دلنشين و روح پرور و مايه عبرت و سرمشق زندگى است.

بارى... آنچه پيش رو داريد، قطره اى از آن اقيانوس بى كران است. گهرهايى برگرفته از كلمات قصار آن پيشواى جاودانه، از كتاب غررالحكم است كه با ترجمه و توضيحى مختصر، تقديم مى شود. دسته گلى است معطّر، از بوستان باطراوت و هميشه سرسبز و خوشبوى معارف علوى.

سعى شده است كلماتى برگزيده شود كه بيشتر حالت كاربردى و نقش آفرينى در رفتار روزمرّه و صحنه هاى زندگيمان داشته باشد، با توضيحاتى روان و خودمانى، كه بيشتر و بهتر بتواند با مخاطبان و خوانندگان، رابطه برقرار سازد.

سال امام اميرالمؤمنينعليه‌السلام است و توجّهى بيشتر به ساحت والاى آن امام و بهره ورى از تعاليم و وصاياى او، وظيفه همگانى و هميشگى ماست.

باشد كه فروغ كلام مولا، زواياى تاريك زندگى ها و دلهايمان را روشن سازد و در سايه سار رهنمودهاى حضرتش، راه را روشن تر ببينيم و هدف زندگى را از ياد نبريم... چنين باد.

جواد محدّثى

خرداد ١٣٧٩

همدلى با اهل بيت

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ اخْتارَ لَنا شيعَةً يَنْصُرُونَنا وَ يَفْرَحُونَ بِفَرَحِنا وَ يَحْزَنُونَ لِحُزْنِن

خداوند، براى ما شيعيان و پيروانى برگزيده است كه ما را يارى مى كنند، با خوشحالى ما خوشحال مى شوند و در اندوه و غم ما، محزون مى گردند.

غررالحكم ج٢ ص٥٤٩

آنچه در عمل، انسان را به تبعيت و پيروى مى كشد، كشش و محبت قلبى و عامل درونى است.

اهل بيت رسول خدا برگزيده ترين انسانهايند. همدلى آنان، به همراهى كشيده مى شود و محبت، اگر ريشه دار و راستين باشد، اطاعت را به دنبال مى آورد.

برخوردارى از اين نعمت، شكرانه دارد.

حفاظت و نگهدارى آن نيز، رسالتى ديگر است، پروراندن نسلى على دوست و حسين خواه و علاقه مند به اهل بيت؛ وظيفه هر خانواده و پدر و مادر و مربى و معلمى است كه غيرت شيعى، عشق به اهل بيت پيامبر دارد.

ايام عاشور، موسم شكفتن و روييدن و ميوه دادن نهال محبت در سرزمين دلهاست. ائمه در اين ايام، اندوهگين و سوگوار بودند. با شركت كردن در محافل حسينى، اين نهال محبت را آبيارى كنيم و به بهره ورى برسانيم.

اشك هايى كه در ماتم سالار شهيدان ريخته مى شود، آبيارى مزرعه عشق و ولاى اهل بيت است.

اين است كه مولايمان علىعليه‌السلام ، عزاداران ايام عزاى خاندان عصمت را، برگزيدگان خدا مى شمارد.

الحمدلله براين نعمت.

گزينش دوست

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«أَلصَّاحِبُ كَالرُّقْعَةِ فِى الثَّوبِ فَاتَّخِذْهُ مُشاكِل

همنشين و دوست، همانند وصله در لباس است، پس آن را همشكل برگزين.

غررالحكم ج١ ص٣٧٩

در اين كه هزار دوست كم است و يك دشمن بسيار، حرفى نيست.

در اين هم كه انتخاب دوست، هنر است و هنر بزرگتر، نگهداشتن دوست است، سخنى نيست.

مهمتر از همه، داشتن معيار در انتخاب دوست است. نيازى به توضيح نيست كه همنشينى، تا چه حد در افكار و رفتار انسان مؤثر است. گاهى صالحترين افراد، قربانى معاشرت با دوستان ناباب مى شوند. گاهى هم انسانهاى خطاكار و آلوده، در اثر همجوارى با افرادى خودساخته و پاك، از عطر دلاويز صداقت و پاكى و ديندارى آنان، معطر مى شوند و راهى نو در پيش مى گيرند.

به تعبير مولايمان حضرت علىعليه‌السلام ، گزينش دوست، مثل وصله زدن بر جامه اى است كه پاره شده است. عاقلانه آن است كه وصله را از جنس و نوع و رنگ پارچه اى انتخاب كنيم كه به هم بخورند و تركيب ناهماهنگى پديد نياورند طبق فرهنگ كبوتر با كبوتر باز با باز، زيبنده دوستى با يك مسلمان متعهّد، كسى است كه شايستگى اخلاقى و پاكى و عفاف داشته باشد.

شما جوانان با فرهنگ و متعهد كه به ارزش هاى اخلاقى و خوبي ها و پاكي ها دلبسته و پاى بنديد، بايد دوستانى انتخاب كنيد كه با فكر و فرهنگ و باورهاى دينى و سنت هاى ارزشمند مكتبى و ملى شما متناسب باشد، وگرنه چهره زندگى و اخلاق اجتماعى شما زشت و ناهماهنگ خواهد شد.

كسى كه به ايمان و اخلاق و تعهد شما آسيب برساند، وصله ناجور بر اندام شماست.

واقعگرايى

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«مَنْ طَلَبَ صَديقَ صِدقٍ وَفِيّاً طَلَبَ ما لا يُوجَدُ

كسى كه در پى دوست صديق باوفا باشد، دنبال چيزى مى گردد كه يافت نمى شود.

غررالحكم ج٢ ص٤٤٢

درست است كه بايد در انتخاب دوستان شايسته بكوشيم تا همنشين ما بهتر از ما باشد تا عقل و دين ما را بيفزايد، ولى واقعگرايى هم يك ارزش است.

گلى بى عيب، خداست، كمال مطلق و وجود بى عيب و نقص هم پروردگار است و انبياء و اولياء معصوم الهى.

انسانها، به اقتضاى طبيعت انسانى، داراى ضعفها و عيبهايى اند كه گاهى هم طبيعى و عادى است.

پيدا كردن دوست بى عيب كه از هر جهت منزه، پاك و بدون ضعفهاى خصلتى و رفتارى باشد، واقعاً دشوار است. ايده آلى فكر كردن در اين زمينه، به تنها ماندن انسان مى انجامد مگر خود ما از هر جهت بى عيب و نقصيم كه انتظار صداقت صد در صد و وفاى كامل از ديگران داريم؟

در مسأله ازدواج هم برخى با همين مشكل مواجه مى شوند. يافتن همسر ايده آل و صد در صد مطابق دلخواه و از هر جهت بى اشكال، واقعاً سخت است. به خاطر همين مشكل پسندى، بعضى ها نمى توانند خانواده تشكيل دهند.

البته بايد كوشيد تا از مصاحبت و رفاقت با افراد آلوده و گنهكار، پرهيز كرد.

ولى... عيب ها و خصلت هاى ناپسند را گاهى بايد تحمل كرد. يكى با همه خوبي هايش اندكى تندخو يا خودخواه است. يكى همه جهات پاكى، تديّن، تواضع، حسن نيت، صداقت، و... را دارد، ولى كمى ترسو يا سهل انگار است.

كيست كه بى عيب باشد؟ بايد واقعگرا بود، تا بى دوست و منزوى نمانْد و در پى آنچه يافت نمى شود نبود.

رعايت اولويّت ها

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«مَنِ اشْتَغَلَ بِغَيْرِالْمُهِمِّ ضَيَّعَ الأَهَمَّ

هر كس به كار غير مهم بپردازد، كار مهم تر را تباه ساخته است!

(غررالحكم ج٢ ص٣٣٠

از ضرورى ترين كارها در يك زندگى موفق برنامه ريزى و اولويت بندى در كارهاست.

به هر چيزى به اندازه اهميت و ضرورتش بايد بها داد و وقت صرف آن كرد.

همه كارها در يك درجه از اهميت نيستند.

كارِ لازم داريم و لازمتر، مفيد داريم و مفيدتر. در يك مرحله بايد اين اولويت ها را شناخت، در گام دوم بايد طبق آن، برنامه ريزى و عمل كرد.

اين يكى از شيوه ها و نكات مديريت است كه انسان را در رسيدن به هدف و بهره گيرى از امكانات موفق تر مى سازد.

بايد نيرو و نياز را شناخت و از نيروها براى رفع نيازها بهره گرفت. نيروى ما گاهى پول است، گاهى وقت است، گاهى قدرت بدنى است، گاهى فرصت جوانى است، گاهى هم موقعيت اجتماعى و اعتبارى مردمى.

راستى... به چه كارى مشغوليم؟

آيا كارهاى مهمترى هست كه زمين مانده باشد؟ اگر وقت خود را صرف كارهاى كم اهميت يا غير ضرورى يا لغو بكنيم، در آينده حسرت اين غفلت ها را خواهيم خورد و آنگاه ديگر فرصت تدارك و جبران هم برايمان نخواهد بود.

اَهمّ و مُهم كردن در امور و برنامه ريزى، شرط كاميابى است در غير اين صورت، آنچه بايد انجام دهيم، زمين مى ماند و كارهاى كم اهمّيت سرمايه و وقت و عمر ما را مى خورد!

آزادِ اسير، برده آزاد

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«أَلْعَبْدُ حُرٌّ ما قَنَعَ، أَلْحُرُّ عَبْدٌ ماطَمَعَ

بنده اگر قناعت كند، آزاد است، آزاد، اگر طمع داشته باشد برده است!

غررالحكم ج١ ص١١٣

گاهى بندها و رشته هاى درونى، انسان را به قيد مى كشد و برده مى سازد. بردگان لوكس، اتوكشيده، درس خوانده و پولدار زيادى را مى توان در جامعه ديد.

آنچه انسان را آزاد مى سازد، رهايى از دام حرص و كمند دست و پاگير آز است.

افراد حريص و آزمند، هيچ وقت سير نمى شوند. چون اهل طمع اند، براى دست يافتن به آنچه ندارند، خود را به هر درى مى زنند، گاهى هم به ذلت، تملق و فرومايگى كشيده مى شوند.

اگر كسى از گنج قناعت برخوردار باشد و دست طمع پيش اين و آن دراز نكند، حتى اگر غلام و برده هم باشد،عزيز است و ريشه عزتش همان آزادگى از قيد طمع و افزون خواهى است.

ولى... آزمندان، در عين توانگرى و تمكن، همچنان چشمشان به دست اين و آن است و همين حرص و طمع، آنان را به ذلت بردگى مى كشد.

به قول صائب: از تشنگى بمير و مريزآبروى خويش! و چه بسا بى آبرويى هايى كه ريشه در طمع دارد.

گرفتاران طمع، يا براى حفظ آنچه دارند، يا براى رسيدن به آنچه ندارند، گاهى نوكر صفت مى شوند و تملّق و چاپلوسى مى كنند و به حقارت هاى ننگ آورى تن مى دهند.

گزاف نيست سخن مولا، كه انسان قانع، آزاد است و اهل طمع، برده است.

چراغ راه

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«مَنْ جَهِلَ مَوْضِعَ قَدَمِهِ زَلِّ

هركس كه جاى پاى خود را نشناسد، مى لغزد.

غررالحكم ج٥ ص١٨٩

آموزش دين، اين است كه در هر گام كه برمى داريم، چراغ بصيرت در دستمان باشد و راه را از روى معرفت و شناخت طى كنيم تا نه در جا بزنيم و نه بيراهه رويم.

با هر قدمى كه برمى داريم و مى نهيم، گامى به سوى يك مقصد نزديك تر مى شويم. ولى اينكه آن مقصد، سرمنزل مطلوب است يا يك پرتگاه، جاى تأمل است.

شناخت سياسى و دانش اجتماعى و درك زمان و شرايط نيز به همين دليل، ضرورى است.

موضعگيرى هاى سياسى هر فرد، در وضعيت حال و آينده او نقش دارد. كسى كه در پيمودن يك راه و حركت در يك مسير، بى چراغ باشد، گاهى سر از بيراهه در مى آورد.

قدم در كجا مى گذارى؟ در كدام خط حركت مى كنى؟ خودت مى روى يا تو را مى برند؟ خودت به درك و شناخت يقينى رسيده اى يا به تو القاء كرده اند؟

راه رفتن در تاريكى خطرناك است. تا نور نباشد كه انسان راه را از چاه بشناسد، امكان بيراهه رفتن يا تصادف بسيار است بايد معيار و ملاك داشت، تا در پيچ و خم زندگى و فراز و نشيب حوادث امواج نلغزيد و به بيراهه نرفت.

معرفت، همان نورى است كه راه را نشان مى دهد. جاى گام خود را بشناس، تا نلغزى!

كم گويى و گزيده گويى

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«مَنْ عَلِمَ أَنَّهُ مُؤاخَذٌ بِقَولِهِ فَلْيُقَصَّرْ فِى المَقالِ »

هر كس بداند كه نسبت به سخن گفتنش هم مورد باز خواست قرار خواهد گرفت، پس سخن را كوتاه كند.

غررالحكم ج٥ ص٢٣٢

كسى كه جهان را در سايه تدبير الهى، داراى حساب و كتاب بشناسد، براى كارهايش حساب ويژه اى باز خواهد كرد، زيرا انسان بايد پاسخگوى اعمال خويش باشد.

آيا حرف زدن هم عمل است كه حساب و مؤاخذه و پاداش و كيفر داشته باشد؟ آرى.

از آفت هاى زندگى روزمرّه ما حرّافى و گاهى هم ورّاجى است.

سخنان بيهوده و لغو را اگر كنار بگذاريم، از آينده سخنانى هم كه آميخته به غيبت، هتك مؤمن، تهمت، دروغ و استهزاء است اگر هراسان باشيم، كلام ما خيلى كمتر و كوتاه تر از اينها خواهد شد. مگر حرف حسابى چه قدر داريم؟

مهم آن است كه حرف را هم عمل به شمار آوريم و اينكه بايد روزى در محكمه حسابرسى خدايى جوابى قانع كننده براى هر چه گفته ايم، داشته باشيم.

آيا مجازيم كه هر چه شنيديم، بازگو كنيم؟

اگر حرف هايمان تركش هايى داشته باشد كه كسانى را مجروح كند، يا از حرف هاى ما كسانى به اشتباه و گناه بيفتند يا آبروهايى را بريزد، يا دل هايى را بشكند، يا ذهن هايى را شبهه دار كند، نسبت به چنين سخنان مؤاخذه خواهيم شد.

چه بهتر كه جز حق نگوييم، و براى هر گفته خويش، مستند و انگيزه محكمه پسند داشته باشيم.

آموزش مهمترها

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«اِنَّ رَأيَكَ لا يَتَّسِعُ لِكُلِّ شَئٍ فَفَرِّغْهُ لِلْمُهِمَّ

فكر تو گنجايش هر چيز را ندارد، پس آن را براى آنچه مهم است، فارغ گردان.

غررالحكم ج٢ ص٦٠٦

اينكه چه بايد خواند، چه بايد آموخت، چه بايد كرد؟ نيازمند گزينش براساس اولويت، ضرورت و نياز است.

ظرفيت فكر و ذهن ما محدود است.

دامنه آموختنى ها و خواندني ها، كتب و علوم و... نيز بسيار گسترده است. چاره اى جز برخوردگزينشى نيست.

مثل قفسه اى كه تعداد محدودى كتاب مى تواند در خود جاى دهد، مثل فيلمى كه ظرفيت تصويرى مشخصى دارد، مثل كامپيوترى كه حجم اطلاعاتش سقف معينى دارد، ذهن و انديشه هم ظرفيتى معين دارد.

وقتى نمى رسيم همه كتابها و نشريّات را بخوانيم، مفيدترين ها و لازم ترين ها را بخوانيم.

وقتى نمى توانيم در همه علوم، متخصص شويم، كارشناسى در رشته خاصى را انتخاب كنيم.

اگر ذهن خود را از معلومات غير مفيد، پر كنيم، جايى براى علوم ضرورى باقى نمى ماند.

در اين زمينه، بايد از صاحبنظران هر رشته و فن نظر خواست و از تجربه و دانش آنان سود جست.

آيا همه آنچه را در پى فراگرفتن آنيد، لازم و با اهميت و مورد نياز شما و مفيد براى زندگى تان است؟

مبادا بعداً غصه بخوريد كه چرا با مطالب كم اهميت يا بى خاصيت، ذهن خود را پر كرده ايد!...

فرصت هاى بى برگشت

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«مَنْ وَجَدَ مَوْرِداً عَذْباً يَرْتَوى مِنهُ فَلَمْ يَغْتَنِمْهُ يُوشِكُ اَنْ يَظْمَأَ وَيَطْلُبَهُ وَلَمْ يَجِدْهُ

كسى كه آبشخور گوارايى بيابد كه مى تواند از آن سيراب شود، ولى آن را غنيمت نشمارد، ممكن است تشنه شود و آن را بجويد، اما ديگر آن را پيدا نكند!

غررالحكم ج٥ ص٢٢٧

نعمت، مرغ گريزپايى است كه اگر قدرشناسى نشود، پرمى كشد و از دست مى رود.

مرغى است كه ز بامى كه برخاست، مشكل نشيند.

تشنگى هميشه هست، ولى آب و چشمه همواره در اختيار نيست.

وقتى فرصتى مناسب براى كار خير، براى آموختن علم، تربيت نفس، خودسازى، حقگويى و نشر فضايل هست،

وقتى تو هم نيرو و امكانات و فرصت جوانى و مجال بهره ورى دارى، كفران نعمت است اگر فرصت ها را تباه سازى، يا نعمت ها را هدر دهى، يا از مجال پيش آمده، به نفع حق و خوبى و پاكى استفاده نكنى و شكر عملى نعمت را به جا نياورى.

حسرت هاى آخر عمر و افسوس هاى بى ثمر براى غفلت هاى دوران جوانى بسيار تلخ است.

از هم اكنون، بايد از غصه هاى آينده جلوگيرى كرد راه آن هم قدرشناسى از مواهب و شرايط است.

تا مجال هست، بايد نفس كشيد، سيراب شد، توشه برگرفت و بار راه طولانى آخرت را بست.

آنان كه عمرى در انتظار داشتن و يافتن قدرت و امكانات بودند، اينك، اين مجال، اين گوى و اين ميدان!...

مبادا با سهل انگارى، فرصتها تلف شود و تشنگى آينده را چشمه و آبشخورى نباشد كه پاسخ دهد!

اول انديشه، وآنگهى گفتار

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«قَدِّرْ ثُمَّ اقْطَعْ وَ فَكِّرْ ثُمَّ انْطِقْ

اندازه گير، سپس بِبُر. بينديش، آنگاه بگو.

غررالحكم ج٤ ص٥٠٦

به كارگيرى انديشه و فكر در تصميم گيريها، انتخاب ها، گفتن ها و داورى ها، نشانه خردمندى و فرزانگى است.

همچنانكه يك خياط، براى دوختن لباس، ابتدا اندازه مى گيرد، سپس قيچى را بر پارچه نهاده، آن را مى برد. تصميم هاى ما در زندگى نيز، كمتر از بريدن يك پارچه و دوختن يك جامه نيست.

حرف هاى نسنجيده، پشيمانى مى آورد.

كارهاى بى حساب و تصميم هاى عجولانه و اقدامات بى برنامه گاهى زيانبار است.

در كلام ديگر مولاعليه‌السلام نشانه عاقل آن است كه اول مى انديشد، آنگاه لب به سخن مى گشايد، ولى جاهل كسى است كه اول حرف مى زند، سپس نسبت به محتوا و نتايج و آثار آن مى انديشد.

مرز عقل و جهل همين است.

كنترل زبان و مهار گفتار، و آينده نگرى و فرجام انديشى مانع ندامتهاى بعدى مى شود.

اگر چيزى را نگوييم، بعداً با گفتن، قابل جبران است چون همان سخن و زبان در اختيار ماست.

ولى... آنچه نبايست برزبان آيد، اگر بى فكر و تأمل بر زبان آمد و به گوش ديگران رسيد، تيرى است كه از كمان رها شده و آبى است كه برزمين ريخته است.

بارى... اول انديشه، آنگاه گفتار و اقدام!

درخت وجود، ميوه عمل

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«لا يُعْرَفُ الرَّجُلُ اِلاّ بِعِلْمِهِ كما لا يُعْرَفُ الْغَريبُ مِنَ الشَّجَرِ اِلاّ عِنْدَ حُضُورِ الَّثمَرِ

انسان جز با علم خويش شناخته نمى شود. همچنانكه درخت ناآشنا و ناشناخته، جز هنگام آشكار شدن ميوه، شناخته نمى شود.

غررالحكم ج٦ ص١١٠

ثمر و ميوه، نشانه نوع درخت يا رشد صحيح آن است.

ارزش هر درخت نيز، به ميوه اش بستگى دارد و ثمره، شناسنامه ارزشى و سودمندى هر درخت است.

انسان نيز كمتر از درخت نيست.

آنچه جوهر وجودى و ارزش معنوى هر كس را آشكار مى سازد، رفتار و اعمال اوست. تا كسى عمل خويش را بروز نداده است، قضاوت صحيح و دقيقى درباره او نمى توان داشت.

عمل و رفتار هم، از دانش و بينش و بصيرت انسان سرچشمه مى گيرد و علم هر كس نشان دهنده شخصيّت و جودى اوست.

از سوى ديگر، آنچه به علم، ارزش مى دهد و دانا را از نادان ممتاز مى سازد عمل است. علم و عمل دو بال پروازند و هر كدام ناسالم و ناقص باشد، اين پرواز به نتيجه نمى رسد.

حرف، زياد مى توان زد. ادعا نيز بسيار مى توان داشت. اما آنچه كه گواه صدق سخن و درستى ادعاست، عمل است. صفحات شناسنامه هويت انسان با حروفى از عملكرد و كلماتى از رفتار، نگاشته مى شود و با مهر عمل، تأييد مى شود.

هر كس، همان است كه عمل مى كند. تفاوت و فاصله بود تا نمود هر فرد نيز از همين جا سرچشمه مى گيرد.

عمل، ميوه درخت وجود انسان است. علم نيز ريشه اين درخت است.

آراستگى

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«أَلتَّجَمُّلُ مِنْ أَخْلاقِ المُؤمِنينَ

آراستگى از اخلاق مؤمنان است.

(غررالحكم)

وقتى خدا زيباست و زيبايى را دوست مى دارد، دين او هم زيباست و دستورهاى مكتبى هم آراسته و زينت بخش اخلاق و زندگى و نشاط آور براى جسم و روح است.

دين چه گناه دارد، اگر برخى پيروان آن، به رهنمودش عمل نكنند و موجب شوند چهره نازيبايى از آيين خداى جميل و جمال آفرين انعكاس يابد؟!

نظم و نظافت و تميزى و آراستگى، ره آورد غرب و اروپاييان نيست، بلكه فرمان اكيد و صريح دين ماست. سيره بزرگان دين نيز، شاهد اين مدعاست.

وقتى رسول خدا، همواره آراسته و منظم بود و مى فرمود كه از خلق و خوى يك مؤمن، آن است كه وقتى به ديدار برادران دينى مى رود، يا در جمع آنان حضور مى يابد، آراسته ظاهر شود، نگاه مكتب به اين مسأله روشن مى شود.

آراستگى، غير از مدپرستى و خودباختگى و تشبيه به بيگانگان در قيافه و لباس و آرايش است.

حد و مرز گناه نيز بايد شكسته نشود و به نام آراستگى قيافه هاى فسادانگيز نبايد رواج يابد.

نه ژوليدگى و وارفتگى و بدبويى و يقه چركى، نه تقليد از بيگانه و الگوگيرى از گروههاى مبتذل و شكل و شمايل بى هويت ها و خود باختگى در برابر فرهنگهاى وارداتى.

بلكه... آراستگى آميخته به عفاف و پاكدلى و پاكدامنى، آنگونه كه پيشوايان دين داشتند و مى خواستند.

از چاپلوسى تا تهمت

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«مَنْ مَدَحَكَ بِما لَيْسَ فيكَ فَهُوَخَليقٌ أَنْ يَذُمَّكَ بِمالَيْسَ فيكَ

هركس تو را به چيزى مدح و ستايش كند كه در تو نيست، سزاوار است كه تو را به چيزى نكوهش كند كه در تو نيست.

غررالحكم ج٥ ص٣٤١

تملق و تهمت، دو خصلت ناپسند و دو گناه از گناهان زبان است و مايه بروز بسيارى از فتنه هاست.

در تملق و چاپلوسى، ستايش و تعريف بيش از حد است، در تهمت و افترا نيز، نكوهش و بدگويى بر چيزى كه وجود ندارد.

در هر دو عمل، دروغ نهفته است و هر دو رفتار، از عدم صداقت سرچشمه مى گيرد.

نبايد به دروغ، دل خوش كرد و ستايش هاى غير واقعى را پايه محبت و دوستى قرارداد.

كسى كه از چاپلوسى ديگران لذت ببرد، بايد انتظار شنيدن تهمت هاى ناروا و عيبجويى هاى بى اساس را داشته باشد. متملق، براى دستيابى به دنيا و موقعيت و مقام مدح بى ج مى فروشد و اگر خواسته اش تأمين نشد، به مذمت بى ج مى پردازد اين ثمره خروج از مرز اعتدال است.

وقتى خصلت كسى بى صداقتى و دروغ بافى شد، چه فرق مى كند كه تو را به چيزى ستايش كند كه در تو نيست، يا به چيزى مذمت كند كه تو از آن پاك و منزهى!

كالاى او دروغ است و مشترى دروغ، ساده لوح!

اگر خداى ناكرده خريدار اين كالا شوى، يا متملقان و چاپلوسان تو را محاصره مى كنند، يا بدخواهان و عنودانى كه از تهمت و افترا باكى ندارند دور تو را بگيرند و برايت برنامه بريزند، اگر از آن برهى، در دام و كام اين مى افتى.

راه چاپلوسى را ببند، تا گرفتار تهمت نشوى!

راز محبوبيت

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«جُودُ الرَّجُلِ يُحَبَّبُهُ اِلىأَضْدادِهِ وَبُخْلُهُ يُبْغِضُهُ اِلی أَوْلادِهِ

بخشندگى مَرد، او را نزد رقيبان و مخالفانش محبوب مى سازد و بخل او، او را نزد فرزندان خودش منفور مى كند.

غررالحكم ج٣ ص٣٥٨

گاهى نزديكان، دور مى شوند و دوران، نزديك.

خويشان، بيگانه مى گردند، و بيگانگان، خويش!

عامل آن را در نوع رفتار و معاشرت بايد جستجو كرد و دريافت كه چه چيزهايى محبوبيتآور است و چه عواملى نفرت و گريز پديد مى آورد.

در سخن مولى، جود و بخل كه صفتى نفسانى در ما و نوعى رابطه مالى و مادى با ديگران است، از جمله اين عوامل محبّت آور يا نفرت آور به شمار آمده است.

دوستان و خويشاوندان هم اگر شاهد بذل و بخشش نباشند، كم كم فاصله مى گيرند و رابطه ها را مى كاهند و اگر خيرى ببينند، جذب شوند و گرد مى آيند، هر چند خويش نباشند.

اين، صفت مطلوبى نيست، ولى به هر حال، طبع بشر اينگونه سرشته است كه بنده و مريد و هوادار كسى شود كه بخشنده باشد. به قول سعدى:

بنده حلقه به گوش ارننوازى برود

لطف كن لطف، كه بيگانه شود حلقه به گوش

در خانواده و نسبت به فرزندان نيز چنين است. علاوه بر حقوق واجب و تعهدات شرعى و قانونى كه پدر نسبت به تأمين نيازهاى مالى فرزندان دارد، برخورد سخاوتمندانه، او را نزد همسر و فرزندان خويش محبوب مى سازد.

برعكس، اگر شاهد بخل و امساك باشند، بيزار مى شوند و چه بسا چشم انتظار روزى كه پدر نباشد و آنان رها از اين محدويت ها و سختگيرى ها به نوايى برسند!

جود، كليد است و بخل، قفل. مبادا قفل را در جاى كليد به كار گيريم و به جاى گشودن، ببنديم...

همسايه دارى

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«مَنْ أَحْسَنَ اِلى جيرانِهِ كَثُرَ خَدَمُهُ

كسى كه به همسايگانش نيكى كند، خدمتگزارانش زياد مى شود.

غررالحكم ج٥ ص٢٠٠

همزيستى خوب با مردم، نشانه خردمندى است. آثار و بركات آن نيز در طول زندگى به انسان مى رسد.

زندگى اجتماعى از ويژگي هاى انسان است. افراد، وقتى مى توانند از يارى و همراهى ديگران بهره مند شوند كه به آنان يارى و همراهى رسانده باشند.

احسان و نيكى، دلها را جذب مى كند.

كليد فتح قلعه قلوب، خدمت به مردم است. وقتى ديگران براى ما مى ميرند كه ما حداقل براى آنان تب كنيم.

در زندگى جمعى و اجتماعى، اگر از دست و عمل انسان به ديگران خير و احسانى رسيده باشد، در هنگامه مناسب به جبران مى پردازند و به يارى اش برمى خيزند و از روى صفا و محبت، كمر به خدمتگزارى او مى بندند و منتى هم نمى گذارند.

در اين صورت، غربتى هم نخواهد بود و از بروز مشكلات و پيش آمدهاى سخت، نگران نخواهد گشت. همسايه دارى، هنر اخلاقى آنانى است كه به مردم عشق مى ورزند.

خدمت به ديگران و دلسوزى براى مردم و خود را وقف آنان كردن، توفيقى الهى است كه براى هر كس فراهم نمى شود. هم رضاى الهى را همراه دارد، هم همدلى و همراهى مردم ر.

احسان، رمز حكومت بر دلهاست....

فاصله بينش و بينايى

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«فَقْدُ الْبَصَرِ أَهْوَنُ مِنْ فِقْدانِ الْبَصيرَةِ

نابينايى، آسان تر و قابل تحمل تر از نداشتن بينش و بصيرت است.

غررالحكم ج٤ ص٤١٣

فاصله بينايى تا بينش بسيار است.

گرچه چشم، براى تشخيص راه و چاه و ديوار و دره، هنگام راه رفتن و عبور و مرور است، ولى راه كه هميشه كوچه و خيابان نيست كه فقط چشم به كارآيد!

راه زندگى، آن هم راه راست و درست، بيش از چشم، به بصيرت نياز دارد.

هم بصر لازم است، هم بصيرت، ولى كدام يك لازم تر است؟!

هم كورى بد است، هم كوردلى، اما كدام يك ضايعه بارتر و زيان آورتر است؟

كسانى چشم سر دارند و اشياء پيرامون خود را مى بينند، ولى چشم دلشان كور است و به خاطر اين كور باطنى، راه حق و خير و هدايت را نمى بينند و نمى شناسند و عمرى در گمراهى و ضلالت به سر مى برند.

كسانى هم بوده و هستند كه گرچه نابينايند، اما روشندل و بصيرند و بيناتر از خيلى چشم داران!

از ديدگاه علىعليه‌السلام ، نداشتن چشم، آسان تر از نداشتن بصيرت است.

كسى كه نابيناست، از تماشاى ديدنيهاى محسوس، آن هم در مدت عمر خويش محروم است. ولى كوردلان و گمراهان كه حقيقت اين عالم و جلوه هاى خدا و راه رشد را نمى بينند، از سعادت ابدى محروم مى شوند و اين خسارت، بسى بيشتر و عظيم تر است!

قرآن، گمراهان را كوردل معرفى مى كند و اين كه هر كه در اينجا كور باشد، در آنجا هم كور، بلكه گمراه تر است.

از چشم سر چه سود، اگر چشم دل كور باشد؟

اگر بينش و بينايى را با هم داشته باشيم، اين همان نورٌ على نُور است.

همنشينى با گل

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«صُحْبَةُ الأَخيارِ تَكْسِبُ الْخَيْرَ، كَالرّيحِ اِذا مَرَّتْ بِالطَّيِبِ حَمَلَتْ طيب

همنشينى با نيكان، نيكى مى آورد، مثل باد كه وقتى به بوى خوش (وخوشبو) گذر مى كند، با خود بوى خوش مى آورد.

غررالحكم ج٢ ص٢٠١

رنگ پذيرى انسان از محيط و اطرافيان، از خصيصه هاى اوست.

هم معاشرت با افراد صالح، تأثير مثبت و سازنده بر انسان مى گذارد، هم همنشينى با دوستان بد و اشخاص آلوده و بد دل، دل و انديشه و رفتار انسان را تحت تأثير قرار مى دهد.

انتخاب دوست شايسته و شريك پاك و همسر با ايمان و همكار متعهد، در انسان شايستگى و پاكى و ايمان و تعهد مى آفريند و حال و هواى زندگى را معطر مى سازد.

قرار گرفتن در فضاى معطر، هر چند انسان عطر نزند، آدمى را خوشبو مى سازد. سعدى به همين حكمت والا در گلستان اشاره كرده، آنجا كه همنشينى گِل و گُل را مطرح نموده است كه كمال همنشين، حتى در گل و خاك هم اثر مى گذارد.

همچنان كه عبور باد و نسيم از يك مزبله و لجنزار، نسيم را متعفن و بدبو مى سازد و مشام را آزار مى دهد، عبور نسيم از يك بوستان پر از گل و از يك گلستان معطر، مشام را روح و نشاط مى بخشد.

خلق و خوى انسانها نيز، يا مزبله است، يا بوستان مزبله آلودگى و ابتذال، يا بوستان كمال و ايمان.

همنشينى با افراد، انسان را در حال و هوا و فضاى همان خلق و خوى قرار مى دهد.

تا مى توان با پاكان و خوبان رفاقت و دوستى كرد، چرا همدمى و همنشينى با آلودگان؟!...

نشانه هاى فرزانگى

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«ثَلاثَهٌ تَدُلُّ عَلی عُقُولِ أَرْبابِها: أَلرَّسُولُ وَالْكِتابُ وَالْهَدِيَّةُ

سه چيز، نشان دهنده عقل و خرد صاحبان آنهاست: فرستاده، نامه و هديه.

غررالحكم ج٣ ص٣٤٣

قضاوت ما درباره افراد، براساس عملكرد آنان است.

عملكردهايى كه ميزان خردمندى و فرزانگى اشخاص است، در جنبه هاى اجتماعى و معاشرت، بهتر نمودار مى گردد.

فرستاده و قاصدى كه از سوى شما پيام و چيزى را به ديگرى مى رساند، در قدرت انتقال و مراعات ادب نماينده شما محسوب مى شود.

نوشته و نامه اى را نيز، كه به صورت درخواست، شكايت، انتقاد، تقاضا، يا ابراز محبت و علاقه به كسى مى نويسيد، تراوش فكر شماست. در اينكه با چه لحن و بيانى چه مطلبى را نوشته و خواسته و گفته ايد، باز پاى عقل و خرد شما در ميان است.

هديه و تحفه اى را هم كه به هر مناسبت و دليل براى كسى مى بريد، جايزه اى را كه به كسى مى دهيد، سوغاتى كه براى ديگرى از سفر مى آوريد، در همه اينها مراعات اصل هديه و جنس و نوع آن و تناسبش با مخاطب و دريافت كننده، شرط عقل است.

همچنانكه تا مرد سخن نگفته باشد، عيب و هنرش نهفته باشد، تا شخصى هم چيزى ننويسد يا پيامى و قاصدى نفرستد. به ميزان خردمندى او نمى توان پى برد.

در گفته ها، نوشته ها، درخواستها و هديه ها، عقل خود را به نمايش مى گذاريد.

آثار بايد آينه روحيات زلال و انديشه هاى درست باشد.

گروگان حرص و آز

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«أَلْحَريصُ أَسيرُ مَهانَةٍ لايُفَكُّ أَسْرُهُ

حريص، اسير و گرفتار نوعى ذلت و خوارى است كه اسارتش هرگز از بين نمى رود.

غررالحكم ج١ ص٣٦١

بى جهت نيست كه عده اى قناعت را فرمانروايى و سلطنت دانسته اند.

آنچه انسان را به آزادگى مى رساند، مناعت طبع، بلند نظرى و قناعت است و آنچه به ذلت و خوارى مى كشاند و مى نشاند، افزون طلبى و سيرى ناپذيرى و زياده خواهى و قانع نبودن به داشته هاست.

حرص و آز، نوعى اسارت پنهان و ابدى است.

اسير آزاد كجا و آزاد اسير كجا؟!

كسى كه خود را از قيد و بند حرص آزاد كند، نه گرفتار غصه و رنج به خاطر نداشته هاست، نه مجبور مى شود براى كسب آنچه ندارد، به اين و آن رو بيندازد و تملق بگويد و كوچك و خوار شود.

نخواستن، انسان را آزاد مى كند و خواستن به اسارت مى كشاند.

نفس سيرى ناپذير، همچون آتشى است كه هر چه هيزم در آن نهند، مشتعل تر شده، هيزمها را مى خورد و خواهان هيزمهاى ديگر است و اين اشتها، بى پايان است.

آزمندى و حرص را اگر به بند نكشيم، ما را به بند مى كشد.

بايد از اين سلسله رست و از اين بند گريخت، تا رها شد.

مهار كردن تمنيات نفس و خواهشهاى دل، بخصوص در مسايل مالى و مادى، ما را از اين اسارت، آزاد مى كند.

تا مى توان آزاده بود، چرا گروگان حرص باشيم؟!

در نهان و آشكار

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«مالا يَنْبَغى أَنْ تَفْعَلَهُ فِى الْجَهْرِ فَلاتَفْعَلْهُ فىِ السِّرِّ

آنچه كه انجام دادنش درآشكارا سزاوارنيست، درپنهان هم آن راانجام مده.

غررالحكم ج٦ ص٩١

وقتى غذايى آلوده است و مسموم، تأثير زيانبار خود را خواهد گذاشت، چه عمدى خورده شود، چه از روى اشتباه، چه به اختيار چه به اجبار.

زشتى خطا و گناه ذاتى است، چه ديگران بفهمند يا نه.

اگر ديگران بفهمند، آبرو مى رود. اگر خدا بفهمد، چه؟ رسوايى اين كه بيشتر است!

اگر يك گنهكار و مجرم، از ترس عقوبت يا از بيم رسوايى، گناه و جرمى را در ملأعام انجام ندهد، ارتكاب پنهانى همان يعنى نترسيدن از كيفر و رسوايى، ولى... مگر خدا و فرشتگان شاهد و ناظر نيستند؟ و مگر دستگاه الهى بى عقاب است؟

زشت، زشت است، چه پنهان چه آشكار!

گناه هم، بر روح شخص و جامعه، تأثير سوء دارد و نوعى بيمارى اخلاقى است و ارتكاب مخفى آن هم آفت زندگى است اگر آبرو هم نرود، دل تيره مى شود و عاقبت سياه.

مگر مصرف غذاى فاسد و داروى عوضى، دور از چشم پزشك و پرستار، از عوارض و پيامدهاى آن مى كاهد؟

كسى كه به خاطر شرم از ديگران از خلاف، پرهيز مى كند، چرا در تنهايى و پنهانى ازخود و خد حيا نمى كند؟

فرزانگان، از وجدان خود هم حساب مى برند.

و وارستگان، براى خود هم شخصيتى قائلند. آنچه در آشكار، نارواست، در نهان هم نارواست!

خرج به جا

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«خَيْرُ الْبِرِّ ما وَصَلَ اِلَى الْمُحتاجِ

بهترين نيكى و احسان، آن است كه به نيازمند برسد.

غررالحكم ج٣ ص٤٢٥

كوير، با آبيارى خرم نمى شود و باغچه سيراب هم از آبيارى اضافى گل و شكوفه بيشتر نمى دهد.

گاهى خرج هاى بسيارى مى شود، اما بى ثمر و بيج.

گاهى پول هاى زيادى مصرف مى شود، بدون بازدهى.

و گاهى اطعام هاى فراوان انجام مى گردد، بى آنكه گرسنه اى سير شود، يا بينوايى به نو برسد.

مهمتر از اصل خرج كردن، شناخت مورد است.

هر كس كه دست گدايى دراز كرد، محتاج نيست گدايان حرفه اى نيز در جامعه بسيارند.

بسيارى هم هستند كه با وجود احتياج و نياز شديد، براساس مناعت طبع، يا شرم و حيا دست نياز و زبان طلب نزد كسى نمى گشايند. بايد محل و مورد را شناخت و احسان و اطعام و مساعدت را بج انجام داد.

در اين صورت، انفاق و نيكى هدر نمى رود و پول، بركت پيدا مى كند.

دستى عزيزتر است كه كمك مالى را به دست نيازمند واقعى برساند.

شايد آن محتاج در همسايگى شما باشد، يا در خويشاوندانتان!

در توصيه هاى دينى چنين آمده است كه اگر از ارحام و بستگان شما نيازمند باشند، صدقه و احسان به ديگران بى ارزش است.

خوارى در زمان بركنارى

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«تَكَبُّرُكَ فىِ الوِلايَةِ ذُلٌّ فىِ الْعَزْلِ

تكبر تو در دوران رياست، موجب خوارى در دوران بركنارى است.

غررالحكم ج١ ص٢٤٨

رياست و پست هم ظرفيت مى خواهد.

بعضى به محض آنكه به رياست و ميزى مى رسند، خود را گم مى كنند، رفتارشان با دوستان و آشنايان و اقوام و مردم عوض مى شود، رفتار متكبرانه و از روى بى اعتنايى به مردم، آنان را از چشمها و دلها مى اندازد و پايگاه قلوب سقوط مى كند.

تا وقتى در رياست اند، سقوط آن پايگاه و از دست دادن آن جايگاه، محسوس نيست، چون بالأخره قدرت و نفوذ و امر و نهى و امضا و خدم و حشم دارند.

ولى... وقتى بركنار و معزول مى شوند يا دوران مسؤوليت و رياستشان به پايان مى رسد، تنه مى شوند و خوار مى گردند. اين تنهايى و خوارى در دوران بركنارى، محصول آن كبر و غرور در دوران رياست و مسؤوليت است.

مردم بى وفا نشده اند، بلكه رفتار مستكبرانه با مردم درآن مدت، آنان را فرارى داده است و اگر احترام مى كردند و حساب مى بردند، به لحاظ منافع خودشان بوده است.

برعكس، آنان كه تواضع، حسن خلق، احترام به ديگران و انسانيت و شرف را در آن دوره داشته باشند، وقتى بركنار يا بازنشست هم بشوند، بازهمان عزيز قبلى هستند و پايگاه مردمى و جايگاه شخصى شان (نه موقعيت شغلى و مقامى) ملحوظ است.

و راستى چه تلخ است خوارى پس از عزت!

در خط انبياء

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«أَشْبَهُ النّاسِ بِأَنبِياءِاللَّهِ أَقْوَلُهُمْ لِلْحَقِّ وَأَصْبَرُهُمْ عَلَى العَملِ بِهِ

شبيه ترين مردم به پيامبران خدا، آنان اند كه نسبت به حق، گوياتر و در عمل به حق، شكيباتر باشند.

غررالحكم ج٢ ص٤٣٣

وقتى پيامبران، زبده ترين انسانها و حجتهاى خدا بر مردم اند، عمل آنان نيز براى همگان اسوه و الگوست.

كسى در خط انبياى الهى است كه در گفتار و كردار، به آنان شبيه تر باشد و بتواند خود را امت يك امام و پيامبر بداند.

حق گويى و حق جويى و حق پويى، شيوه و سيره پيامبران بوده است. در گفتن حق، نه از مردم اميد پاداش داشتند و نه از قدرتها بيم و هراس. در عمل به حق نيز، نستوه و كوشا و شكيبا بودند و سختيهاى دعوت حق و عمل به حق را به جان مى خريدند.

نمونه اش رسول خدا است كه فرمود: هيچ پيامبرى به اندازه من آزار و اذيت نديد!...

كتمان حق و تحريف حقايق و فريب افكار عمومى، مخالف مشى انبياست.

گريز از صحنه حق نيز، با خط انبيا ناسازگار است.

ادعاى ايمان به همه انبى و پيروى از اولياى الهى، كه بر زبانمان جارى است، وقتى پذيرفتنى است كه تشابه به پيامبران هم داشته باشيم. حضرت اميرعليه‌السلام اين تشابه را در گفتن حق و صبورى در عمل به حق مى داند.

اگر حق گويى منافع ما را به خطر اندازد و اگر حق خواهى برايمان دردسر پديد آورد، آيا بازهم در پى حق مى رويم؟ اين نشانه صداقت در ادعاى رهروى راه انبياست.

اينجاست كه پيامبر گونه ها شناخته مى شوند...

رابطه پدران و فرزندان

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«بِرُّوا آبأَكُمْ يَبِرُّكُمْ أَبْناؤُكُمْ

به پدران خود خوبى كنيد، تا پسرانتان هم به شما خوبى كنند.

غررالحكم ج٣ ص٢٦٧

بزرگ شمردن بزرگان خانواده و حفظ حرمت آنان، سنتى دينى و دستورى خدايى است. حق شناسى و اداى سپاس نسبت به زحمات و خدمات پدران، دليل رشد عقلى و كمال عاطفى است.

جهان نيز، در سنت الهى، جهان بازتاب اعمال و مشاهده عكس العمل هاست.

فرزندان، ادب رفتارى و شيوه معاشرت و فرهنگ اجتماعى را از اولياى خود مى آموزند.

اگر نهال ادب در زمين دل كودكان كاشته شود، در آينده به ثمر خواهد نشست.

اين بذرافشانى و نهال نشانى، گاهى هم غير مستقيم است. ما اگر در برابر پدر و مادر خويش، تواضع و احترام و احسان نداشته باشيم، فرزندانمان از كجا بياموزند كه در مقابل پدرانشان بايد ادب نشان دهند و كوچكى و فروتنى كنند؟

ادب، از رفتار والدين به كودكان جريان مى يابد.

فرزندان، شاگردان مدرسه رفتاراند و الگوى اخلاق را از پدر و مادر مى آموزند.

بزرگداشت پدر و مادر، يك فرهنگ است.

كودكان، اگر ببينند كه والدين، به پدر بزرگ و مادربزرگ، احترام مى گذارند و نيكى مى كنند و تكريم و نوازش و مراقبت آنان را عبادت مى شمرند، همين را خواهند آموخت و با پدر و مادر خودشان چنان خواهند بود.

نيكى و احسان و عاطفه شما به پدر و مادرتان، ارائه الگو به فرزندانتان است.

اگر مى خواهيد فرزندان، هواى شما را داشته باشند، هواى پدر و مادر خود را داشته باشيد!

حكومت بر دل ها

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«بِالإحْسانِ تُمْلَكُ القُلُوبُ

به وسيله نيكى و احسان، دلها به ملكيت درمى آيد.

غررالحكم ج٣ ص٢٢٨

به شكرانه نعمت و توانى كه خداوند به ما مى دهد، بجاست كه دستگيرى از نيازمندان و سعى در حل مشكلات زندگى ديگران بكنيم.

دلسوزى براى مردم و غمخوارى براى دردمندان و نيكى به همنوعان، هم موجب رضاى خداست، هم با فطرت سازگار است، هم آرامش وجدان براى خود نيكوكار فراهم مى آورد.

جاى گرفتن در دلها، خاصيت ديگر نيكى است.

همانگونه كه ما نسبت به نيكوكاران درباره خودمان، حالت سپاس قلبى داريم و به آنان محبت پيدا مى كنيم، ديگران نيز درباره احسان و نيكى ما چنين حالتى دارند.

نه توانگرى و قدرت، نه زور و تحميل، هيچ كدام درِ خانه دل را به روى ما نمى گشايند. اگر كسى از ما خوبى ببيند، اين در را خود به خود به رويمان مى گشايد و مى توانيم مالك دل او شويم.

اين زكات ثروت و مكنت و برخوردارى از مواهب و امكانات است. پرداخت اين زكات، نيكوكار را محبوب خلق و خالق مى سازد و حساب آخرت او را هم آسان مى سازد.

جوانمردان، قلعه دلها را با سپاه احسان مى گشايند.

اين لشكر، به هر جا قدم نهد، فتح و پيروزى به همراه مى آورد فتح بى سپاه يعنى اين.

نيكوكاران، پادشاهان بى تاج و تختى هستند كه بر دلها حكومت مى كنند.

احسان، كليد گشودن قلوب است.

اين عمر پرشتاب

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«نَفَسُ الْمَرْءِ خُطاهُ اِلى اَجَلِهِ

نفس كشيدن انسان، گام هاى او به سوى اجل اوست.

غررالحكم ج٦ ص١٧٠

شتاب عمر و گذر زمان از شگفتي هايى است كه معمولاً از آن غافليم.

روزها از پى روزها، هفته ها از پى هفته ها مى آيد و مى رود، ماه جديد، سال جديد و... انسان بسختى مى خواهد باور كند كه اين عمر اوست كه كوتاه مى شود و اجل اوست كه نزديكتر مى شود.

در واقع، هر چه بر عمر ما افزوده مى شود، از آن سو از مهلت ما كاسته مى شود، تا روزى كه به پايان خط و نهايت مهلت برسيم و ما از قطار عمر پياده كنند.

اجل، مقصدى است كه همه به سوى آن در حركتيم.

مرگ نيز، قطعى ترين آينده هر يك از ماست. ولى... آيا به اين آينده قطعى و حتمى، جدى فكر مى كنيم؟

اينكه نيروى چشم و گوش و عضلات و توانايى جسمى و... به تدريج كاسته مى شود، نشان نزديكتر شدن كوچ است.

نعمت هاى الهى را كه امانت اوست، يكى پس از ديگرى از ما پس مى گيرند. گرچه سعدى گفته است هر نفسى كه فرو مى رود، مُمدّ حيات است... ولى ما به وضوح مى بينيم با هر نفس كشيدن، گامى به نهايت نزديكتر مى شويم و موعد تحويل امانت نزديك مى شود.

فرصت ها در گذر است، و چه شتابان!

هر روز، هر هفته، هرماه و سال، يكى از اين فرصت هاست. روزى به استقبال آن مى رويم، روزى هم آن را وداع مى كنيم.

راستى... عمرها چه پرشتاب مى گذرد!...

رابطه پرخورى و بيمارى

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«قِلَّةُ الأكْلِ يَمْنَعُ كَثيراً مِنْ أَعلالِ الجِسْمِ

كم خوردن، از بسيارى از بيماريهاى جسمى جلوگيرى مى كند.

غررالحكم ج٤ ص٥٠٥

اين كه پرخورى ريشه بسيارى از بيماري هاست و پرهيز، اصلى ترين درمان خيلى از دردهاست، مطلب ثابت شده اى است. در روايات نيز چنين حكمتى بيان شده است.

فرمان روزه نيز، اگر حكمت ها و فلسفه هايى دارد، يكى هم سامان بخشى به وضعيت بدن و دستگاه هاى تغذيه در درون و ساخت و سازهاى داخلى بدن است.

سخن پيامبر اكرم نيز كه فرمود: روزه بگيريد تا تندرست شويد در همين راستاست.

البته به شرطى كه روزه گرفتن، نوعى آسايش و استراحت دادن به جهاز هاضمه باشد، نه آنكه با پرخوري هاى هنگام افطار و سحر، نه تنها استراحت را از معده بگيريم، بلكه بار آن را بيشتر و كار آن را اضافه تر سازيم!

روزه درمانى نيز كه در برخى معالجات به كار گرفته مى شود، به نوعى استفاده از همين نكته و حكمت است. صفاى باطن جلوه ديگرى از آثار اين عبادت است.

اگر سعدى گفته است:

اندرون از طعام، خالى دار

تا در آن نور معرفت بينى

تهى از حكمتى به علت آن

كه پرى از طعام، تابينى

توجه دادن به همين آثار سازنده و تربيتى جسمى و روحى امساك و كم خورى است،

حيف است روزه را كه مى تواند درمان كننده باشد، با پرخوريهاى شامگاهى و سحرگاهى از خاصيت بيندازيم.

عبادت خالصانه

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«فازَ بِالسَّعادَةِ مَنْ أَخْلَصَ العِبادَةَ

كسى كه در عبادت، اخلاص ورزيد، به سعادت و كاميابى رسيد.

غررالحكم ج٤ ص٤٣٠

تنها بادام و گردو نيست كه پوچ و پوك هم دارد، مغزدار هم دارد.

عمل ها و عبادت ها نيز گاهى با مغز و محتواست، گاهى بى مغز و پوك است.

عبادت ريايى، قيمتى ندارد. هر چند ممكن است به عنوان يك دروغ، كسانى را بفريبد، ولى در دستگاه خدا كه بايد به عمل ها پاداش داده شود، بى اجر و پاداش است.

خلوص در عبادت، آن است كه جز عشق و محبت الهى، جز عبوديت و بندگى، جز احساس نياز به آستان آن بى نياز، هيچ عامل و انگيزه ديگرى انسان را به عبادت و نماز و نياز خواهى و دعا نكشاند.

يكى سجاده مى گسترد، تا شكار كند و جاهلان و ساده لوحان را به دام افكند، يكى ذكر مى گويد و ورد مى خواند، تا صالحش بشمارند و اعتماد كنند، اما در پى اغواى مردم است. اينها عبادت نيست، دام گسترى است. از خداوند هم نبايد چشمداشت پاداش داشت.

در آستان الهى هر كس بنده تر باشد، مقرب تر است.

بندگى هم به شعار نيست و ادعا كفايت نمى كند.

كسى بنده خد ا ست كه فرمان خدا را در همه شؤون زندگى جارى سازد و در برابر دستور، مطيع باشد.

حال كه بعضى نماز مى خوانند و صدقه مى دهند و روزه مى گيرند و افطارى مى دهند، چرا به خاطر خدا و با اخلاص نباشد كه پاداش هم ببرند؟!

عبادت ناخالص، هرگز بالا نمى رود و به خدا نمى رسد. اگر براى عابد سعادت نياورد، طبيعى است!

قدر عافيت كسى داند كه...

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«شَيْئانِ لايَعْرِفُ فَضْلَهُما إلاّ مَنْ فَقَدَهُما: ألشَّبابُ وَالعافِيةُ

دوچيز است كه فضيلت آن دو را نمى شناسد مگر كسى كه آنها را از دست بدهد: جوانى و عافيت.

غررالحكم ج٤ ص١٨٣

البته تنها جوانى و عافيت چنين نيست. هر نعمتى چنين است كه تا هست، قدرش ناشناخته است و چون از دست رفت، قدرش معلوم مى شود؛ مثل: فراغت، قدرت، پدر و مادر، دوست خوب، فرصت آموختن، همسر و...

ولى دو نعمت ياد شده، گوهرهاى گرانبهاترى هستند، بى بديل و دست نيافتنى.

كدام سالخورده است كه حسرت ايام جوانى و فراغت آن دوران را نداشته باشد؟

كدام گرفتار و بيمار است كه از دوران خوش آسايش و آرامش و تندرستى با اندوهى تلخ، ياد نكند؟

به گفته سعدى:

قدر عافيت كسى داند

كه به مصيبتى گرفتار آيد

با اين حساب، مى توان بخشى از حسرتهاى آينده را با قدرشناسى از نعمتهاى موجود كاهش داد.

استفاده بهتر از فرصت جوانى و بهره ورى كامل از دوره نشاط و سلامتى و توانايى جسمى و آرامش و آسايش و امنيت اجتماعى، نشانه شناخت قدر و قيمت اين دوگوهر است.

نبايد گذاشت نعمت از كف برود، آنگاه به ارزش آن در شرايط خل و فقدان پى برد.

قدر و ارزش نعمت ها را تادر اختيار ما هست، بشناسيم كه فردا دير است و بى ثمر!

عاقلانه تر

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«يَنْبَغى لِلْعاقِلِ أَنْ يُقَدِّمَ لِاخِرَتِهِ وَ يَعْمُرَ دارَ إِقامَتِهِ

براى خردمند، سزاوار است كه براى آخرتش چيزى از پيش فرستد و خانه اقامت خود را آباد سازد.

غررالحكم ج٦ ص٤٤٢

اگر آينده نگرى نشانه خردمندى باشد، خردمندترين افراد، كسانى اند كه آينده ابدى را در حساب آورند و براى مرحله درازمدت تر كه جايگاه و قرارگاه اصلى آنان است، فكرى كنند.

درست است كه كسى دوست ندارد از آبادى به ويرانه كوچ كند و از خانه نشينى به خرابه نشينى روى آورد. ولى... خانه اصلى و ابدى و قرارگاه دائمى ما كجاست و سكونت و اقامت موقت ما كجا؟

آخرت، نتيجه و عكس برگردان دنياى ماست.

آبادى سراى آخرت نيز، در گرو صالحاتى است كه در سراى دنيا انجام مى دهيم.

نيكى ها، خدمت ها، ايثارها، تقوا عبادت ها و ديندارى هاى ما در اين مرحله، اقامتگاه دائمى ما را در آن مرحله ابدى، فراهم و آباد مى سازد.

آيا كسى كه به رونق بخشيدن به زندگى دنيوى همت ورزد، ولى به خرابى خانه آخرت تن دهد، مى تواند در زمره عاقلان و آينده نگران و فرجام انديشان باشد؟

وسايل و تجهيزات زندگى آن دنيا را بايد در اينجا تهيه كرد و به آنجا فرستاد، تا وقتى مى رويم با خانه اى ويران و فاقد امكانات، روبه رو نشويم.

خردمند، در دنيا به معمارى خانه آخرتش مى انديشد!

آب حلم بر آتش غضب

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«أَلْحِلْمُ يُطْفِئُ نارَ الغَضَبِ وَالحِدَّةُ تُؤَجِّجُ إِحْراقَهُ

بردبارى و حلم، آتش چشم را فرو مى نشاند وحدت و تندى، سوزندگى آن را بر افروخته تر مى سازد.

غررالحكم ج٢ ص١٢٣

بى جهت نيست كه غضب را به شعله سركش و آتش گدازان تشبيه كرده اند.

سوزندگى خشم، هم نسبت به خود فرد غضبناك است، هم نسبت به ديگرانى كه مورد خشم قرار مى گيرند.

چه بسيار تصميم ها و قضاوتها و برخوردهايى كه از سر عصبانيت و غضب انجام مى گيرد و پيامدهاى تلخ و زيان هاى جبران ناپذير درپى مى آورد.

شما وقتى عصبانى مى شويد، چه مى كنيد؟ اقدام يا درنگ؟

براى اينكه طوفان خشم بگذرد و عقل حاكم شود، بايد از سپاه حلم مدد گرفت، صبورى كرد، بردبار و متحمل بود. زود تصميم نگرفت، تا آن شعله سركش فروكش كند.

حلم ورزيدن و بردبارى نشان دادن مثل آبى است كه آتش را خاموش مى سازد. برعكس، تندى و پرخاش و اعمال خشم آن شعله را مشتعل تر مى كند.

گرچه فرو خوردن خشم و كظم غيظ كه اصطلاح قرآنى آن است تلخ است، ولى ميوه اش شيرين و نتيجه اش آرام بخش است.

و... گرچه غضب را اعمال كردن، لذت موقت مى دهد و دل انسان خنك مى شود، اما پشيمانى پس از آن و حسرتهاى بعدى جبران ناپذير است.

خوشا آنان كه با آب حلم، آتش غضب را فرو مى نشانند.

گرفتاران رنج ابدى

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«أَلْحَقُودُ مُعَذَّبُ النَّفْسِ مُتَضاعِفُ الْهَمِّ

انسان كيته توز، پيوسته روحش در عذاب واندوهش رو به افزايش است.

غررالحكم ج٢ ص٩١

به همان اندازه كه عفو و گذشت، روح انسان را آرامش و آسايش مى بخشد، كينه توزى و انتقام جويى موجب رنج درونى و عذاب روحى است.

آنكه عفو مى كند، كار را پايان يافته مى داند و جان را رها و دل را فارغ؛ ولى كسى كه حاضرنيست بگذرد، مايه رنج و ريشه غصه را در درون خود باقى مى گذارد، پيوسته در فكر انتقام و تقاص است و اين فكر، او را در رنج نگه مى دارد.

استخوان لاى زخم، يعنى همين!

چرا با كينه توزى و لجبازى و عناد، خود را به دست خودمان شكنجه دهيم؟

وقتى مى توان راحت زيست، چرا زندگى با اعمال شاقّه را بر خودمان تحميل كنيم؟

بعضى ها كينه شترى دارند. تا تلافى نكنند آرام نمى شوند. ولى گاهى زمان اين تلافى و انتقام، تا ده سال طول مى كشد. ده سال در كمين بودن تا آن كينه را به كار گرفتن و ضربه زدن؟! واقعاً كه نادانى و خود آزارى است.

آنكه همان لحظه اول، خطاى ديگرى را مى بخشايد، از همان دم خود را آسوده ساخته و پرونده را بسته است.

كينه توز، اگر نتواند انتقام بگيرد، غصه و اندوه خودخورى اش چند برابر مى شود.

حقا كه كينه توزان، گرفتار رنج ابدى اند.

رهايى از اين رنج هم به دست خودشان است... با عفو.

تا دير نشده

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«قَصِّرُوا الأَمَلَ وَ بادِرُوا الْعَمَلَ وَخافُوا بَغْتَةَ الأَجَلِ

آرزو را كوتاه كنيد و به سوى عمل بشتابيد و از فرارسيدن ناگهانى اجل و مرگ، بهراسيد.

غررالحكم ج٤ ص٥١١

امان از فرداهاى نامعلوم و افق هاى ناپيد!

يكى از آفت هاى عمل، تسويف است، يعنى كارها را به بعد، موكول كردن و امروز و فردا كردن.

داشتن آرزوهاى دور و دراز و افسانه اى و رؤيايى، كار آدم هاى غافل است. گاهى يك ناگهان، همه نقشه ها را نقش بر آب مى كند و همه بافته ها را پنبه مى سازد.

مرگ ناگهانى، حادثه ناگهانى، بيمارى پيش بينى نشده، گرفتارى هاى خارج از محاسبه، به هم خوردن رابطه ها و رفاقت ها و... خيلى ناگهان هاى ديگر.

پس، نمى توان خيلى به فرداى نيامده دل بست و در عالم تخيل و رؤيا زيست.

حساب ها بايد روشن و وظيفه ها بايد انجام يافته باشد و خودمان نيز بايد آماده باشيم. آماده هرچيز، از جمله رفتن ناگهانى و كوچيدن بى خبر.

همه انبيا و سفيران غيب، آمده اند تا به عنوان برگزيدگانى آگاه از آن سوى پرده ها گوشه اى از همين نيامده ها را به ما بگويند و هشدار دهند و بيدارمان كنند.

بدا به حال آنكه مرگ، ناگهان او را بگيرد و او حتى مجال خداحافظى با اين و آن را نداشته باشد.

با دوستان پدر

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«مَوَدَّةُ الآباءِ نَسَبٌ بَيْنَ الأبْناءِ

دوستى پدران، ميان فرزندان خويشاوندى محسوب مى شود.

غررالحكم ج٦ ص١٣٢

دوستي هاى پايدار و ماندگار، محصول تجربه ها در فراز و نشيب زندگى است.

بسيارى از دوستي ها، با اميد و آرزويى شكل مى گيرد، اما در عمل چون با ناهمفكرى و ناسازگارى روبه رو مى شود، از هم مى گسلد.

از اين رو دوستان پدر در حكم خويشاوند محسوب مى شوند كه امتحان خود را داده اند و با رخدادها و تلخى و شيرينى ها و غم و شادى ها، اگر قرار بوده كه آن دوستى به هم بخورد، به هم مى خورده است. اينكه تداوم يافته، نشانه سلامت در دوستى و صداقت و وفا در مودّت است.

فرزندان، اگر در پى دوستان صميمى و انسان هاى يك رو و باوفا مى گردند، آن را در ميان دوستان پدر خود بهتر و بيشتر مى يابند كه امتحانشان را در تلخ و شيرين زندگى داده اند.

بعلاوه، وقتى مدتى از دوستى دو شخص گذشت و چيزى نتوانست بنيان آن رفاقت را برهم بزند، علقه و صميميت ايجاد شده، به فرزندان هم سرايت مى كند. انسان، فرزندِدوست خود را همچون فرزندِخويش مى شمارد و او را هم دوست دارد.

اگر پدران ما با يكديگر دوستى و الفت دارند، ما فرزندان آنان، بايد بين خود و آنان و پسرانشان، احساس خويشاوندى كنيم.

اين، يكى از مواردى است كه گفته اند: هر چيز، تازه اش خوب است، غير از دوست، كه هر چه كهنه تر باشد، بهتر است.

دوستان پدر را از ياد نبريم و به آنان اعتماد داشته باشيم.

توفيق خدمت

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«إِنَّ حَوائِجَ النَّاسِ إِلَيْكُمْ نِعْمَةٌ مِنَ اللَّهِ عَلَيكُمْ فَاغْتَنِمُوه

نيازهاى مردم به شما، نعمتى از سوى خداوند برشماست، پس آنها را غنيمت شماريد (و در رفع نياز مردم بكوشيد).

غررالحكم ج٢ ص٥٣٧

توفيق خدمتگزارى به مردم، نشانه ثمربخشى نهال وجود انسان است.

گاهى نيز، خداى متعال، افراد را از اين راه آزمايش مى كند، تا ميزان شكرگزارى عملى آنان در مقابل نعمت، آشكار گردد.

گاهى دست نعمت و رحمت الهى از آستين بندگان خالص بيرون مى آيد.

اگر به جاى آنكه محتاج ديگران باشى، ديگران به تو احتياج داشته باشند، اين يك موفقيت سرشار از رحمت است. سپاس اين رحمت، تلاش دربرآوردن نيازهاى مردم است.

همه نيازها هم نياز مالى نيست.

گاهى ديگران به يك حرف تو، به گوشه اى از آبرو و اعتبارتو، به بخشى از علم و تخصص تو، به ذره اى از گذشت و ايثار تو نياز دارند.

اگر برآورى، به قرب خدا مى رسى.

اگر رد كنى، چه بسا از چشم عنايت الهى بيفتى و صلاحيت برخوردارى از نعمت را از دست بدهى و بعد، افسوس بخورى كه چرا تا داشتم و مى توانستم، به خدمت ديگران نپرداختم؟!

اگر ديگران به تو نياز دارند، تو نيز اگر از مردم هم بى نياز باشى، ولى به خداوند، نيازمندى. هنگام عرض حاجت به خدا، مگر انتظارى جز اجابت و اعانت دارى؟

برخوردارى و توانايى تو يك نعمت است، انتظار و درخواست ديگران نسبت به يارى تو، نعمتى ديگر است و توفيق خدمت به بندگان خدا، مكمل آن دو نعمت!

و اين تكميل، به دست توست، مغتنم بشمار.

جواب نمى دانم

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«لايَسْتَحْيِيَنَّ أَحَدٌ إِذا سُئِلَ عَمَّا لايَعْلَمُ أَنْ يَقُولَ: لاأَعْلَمُ

هرگاه از كسى سؤالى شد درباره چيزى كه نمى داند، از گفتن نمى دانم خجالت نكشد (و بگويد: نمى دانم).

غررالحكم ج٦ ص٢٧٧

كليد گنجينه دانش ها، سؤال است.

پرسيدن نيز، نشانه تواضع و دورى از تكبر و غرور است.

نه انسان داناى همه چيز است، و نه بى نياز از پرسيدن، پس بايد آنچه را نمى دانيم بپرسيم و اگر از چيزى كه نمى دانيم بپرسند، با شجاعت و فروتنى، بگوييم: نمى دانم.

يكى از شاگردان مفسر بزرگوار، مرحوم علامه طباطبايى درباره استادش مى گويد: ما از زبان ايشان، كلمه نمى دانم را زياد مى شنيديم...

كلمه اى كه گفتن آن براى برخى بسيار سنگين است و حاضرند در برابر سؤال ديگران هزاران رطب و يابس و راست و دروغ و آسمان و ريسمان ببافند، ولى يك كلمه نمى دانم نگويند، چرا كه مى ترسند به موقعيت آنان لطمه وارد شود، در حالى كه به اشتباه انداختن مردم و جواب هاى حساب نشده و ناپخته، بدتر و زيان بارتر است.

آنكه از گفتن نمى دانم شرم دارد، گرفتار نوعى احساس كاذب و فريب دهنده و غرور است، غرورى كه گاهى با مغز، انسان را برزمين مى كوبد!

آيا دروغ بافتن و نظر دادن درباره چيزى كه در حوزه دانش و تخصص انسان نيست شرم آورتر است، يا اعتراف به ندانستن؟! آن دروغ و فريب است، اين صداقت و راستى.

امان از دست شيطان، كه گاهى كار را بر خود انسان هم مشتبه مى كند!

وقتى همه چيز را نمى دانيم، چرا تلاش كنيم كه خويشتن را داناى همه اسرار و صاحب نظر و مطلع از هر چيز بشناسانيم؟

آيا اين فريب خود و فريب مردم نيست؟

از عمل تا حساب

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«إِنَّ الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لا حِسابَ وَ غَداً حِسابٌ وَلا عَمَلَ

امروز روز عمل است و حسابى در كار نيست. و فردا روز حساب است و مجالى براى عمل نيست.

غررالحكم ج٢ ص٥٠٣

شناخت ميدان عمل و فرصت و مجال كار، شرط اساسى دست يافتن به هدف است.

فرصتى كه در دنيا به صورت عمر در اختيار ماست، يك ميدان عمل است.

توانايى هاى فكرى براى انديشيدن و انتخاب كردن، و قواى جسمى براى تلاش و كار، ميدان عمل ديگرى است.

هميشه هم اين زمينه ها و فرصت ها مهيا و فراهم نيست نه عمرمان جاودانه است، نه قوا و طراوتمان هميشگى.

از فردا چه كسى خبر دارد؟ و چه تضمينى براى سلامتى و نشاط و عمر فردا وجود دارد؟

از اولين لحظاتى كه فرصت عمل به پايان مى رسد، نوبت حساب آغاز مى گردد.

آخرت، مراحلى دارد و نقطه شروع آن از لحظه مرگ است، تا روز قيامت و حساب و كتاب و ميزان و صراط و پاداش و كيفر... و در نهايت، جهنم يا بهشت!

كيست كه از آينده اش با خبر باشد و از فردايش آگاه؟! تا دادگاه قيامت برپا نشود، رأى نهايى پرونده ما معلوم نمى شود.

مبادا ناگهان و بدون آمادگى وارد آن مرحله بى برگشت شويم و از ما حساب بكشند، بى آنكه مجالى براى جبران و تدارك داشته باشيم!...

تا فرصت عمل باقى است، دست به كار شويم.


3

4

5

6

7