حکمت های علوی

حکمت های علوی0%

حکمت های علوی نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

حکمت های علوی

نویسنده: جواد محدثی
گروه:

مشاهدات: 6315
دانلود: 1559

توضیحات:

حکمت های علوی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 113 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 6315 / دانلود: 1559
اندازه اندازه اندازه
حکمت های علوی

حکمت های علوی

نویسنده:
فارسی

گروگان حرص و آز

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«أَلْحَريصُ أَسيرُ مَهانَةٍ لايُفَكُّ أَسْرُهُ

حريص، اسير و گرفتار نوعى ذلت و خوارى است كه اسارتش هرگز از بين نمى رود.

غررالحكم ج١ ص٣٦١

بى جهت نيست كه عده اى قناعت را فرمانروايى و سلطنت دانسته اند.

آنچه انسان را به آزادگى مى رساند، مناعت طبع، بلند نظرى و قناعت است و آنچه به ذلت و خوارى مى كشاند و مى نشاند، افزون طلبى و سيرى ناپذيرى و زياده خواهى و قانع نبودن به داشته هاست.

حرص و آز، نوعى اسارت پنهان و ابدى است.

اسير آزاد كجا و آزاد اسير كجا؟!

كسى كه خود را از قيد و بند حرص آزاد كند، نه گرفتار غصه و رنج به خاطر نداشته هاست، نه مجبور مى شود براى كسب آنچه ندارد، به اين و آن رو بيندازد و تملق بگويد و كوچك و خوار شود.

نخواستن، انسان را آزاد مى كند و خواستن به اسارت مى كشاند.

نفس سيرى ناپذير، همچون آتشى است كه هر چه هيزم در آن نهند، مشتعل تر شده، هيزمها را مى خورد و خواهان هيزمهاى ديگر است و اين اشتها، بى پايان است.

آزمندى و حرص را اگر به بند نكشيم، ما را به بند مى كشد.

بايد از اين سلسله رست و از اين بند گريخت، تا رها شد.

مهار كردن تمنيات نفس و خواهشهاى دل، بخصوص در مسايل مالى و مادى، ما را از اين اسارت، آزاد مى كند.

تا مى توان آزاده بود، چرا گروگان حرص باشيم؟!

در نهان و آشكار

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«مالا يَنْبَغى أَنْ تَفْعَلَهُ فِى الْجَهْرِ فَلاتَفْعَلْهُ فىِ السِّرِّ

آنچه كه انجام دادنش درآشكارا سزاوارنيست، درپنهان هم آن راانجام مده.

غررالحكم ج٦ ص٩١

وقتى غذايى آلوده است و مسموم، تأثير زيانبار خود را خواهد گذاشت، چه عمدى خورده شود، چه از روى اشتباه، چه به اختيار چه به اجبار.

زشتى خطا و گناه ذاتى است، چه ديگران بفهمند يا نه.

اگر ديگران بفهمند، آبرو مى رود. اگر خدا بفهمد، چه؟ رسوايى اين كه بيشتر است!

اگر يك گنهكار و مجرم، از ترس عقوبت يا از بيم رسوايى، گناه و جرمى را در ملأعام انجام ندهد، ارتكاب پنهانى همان يعنى نترسيدن از كيفر و رسوايى، ولى... مگر خدا و فرشتگان شاهد و ناظر نيستند؟ و مگر دستگاه الهى بى عقاب است؟

زشت، زشت است، چه پنهان چه آشكار!

گناه هم، بر روح شخص و جامعه، تأثير سوء دارد و نوعى بيمارى اخلاقى است و ارتكاب مخفى آن هم آفت زندگى است اگر آبرو هم نرود، دل تيره مى شود و عاقبت سياه.

مگر مصرف غذاى فاسد و داروى عوضى، دور از چشم پزشك و پرستار، از عوارض و پيامدهاى آن مى كاهد؟

كسى كه به خاطر شرم از ديگران از خلاف، پرهيز مى كند، چرا در تنهايى و پنهانى ازخود و خد حيا نمى كند؟

فرزانگان، از وجدان خود هم حساب مى برند.

و وارستگان، براى خود هم شخصيتى قائلند. آنچه در آشكار، نارواست، در نهان هم نارواست!

خرج به جا

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«خَيْرُ الْبِرِّ ما وَصَلَ اِلَى الْمُحتاجِ

بهترين نيكى و احسان، آن است كه به نيازمند برسد.

غررالحكم ج٣ ص٤٢٥

كوير، با آبيارى خرم نمى شود و باغچه سيراب هم از آبيارى اضافى گل و شكوفه بيشتر نمى دهد.

گاهى خرج هاى بسيارى مى شود، اما بى ثمر و بيج.

گاهى پول هاى زيادى مصرف مى شود، بدون بازدهى.

و گاهى اطعام هاى فراوان انجام مى گردد، بى آنكه گرسنه اى سير شود، يا بينوايى به نو برسد.

مهمتر از اصل خرج كردن، شناخت مورد است.

هر كس كه دست گدايى دراز كرد، محتاج نيست گدايان حرفه اى نيز در جامعه بسيارند.

بسيارى هم هستند كه با وجود احتياج و نياز شديد، براساس مناعت طبع، يا شرم و حيا دست نياز و زبان طلب نزد كسى نمى گشايند. بايد محل و مورد را شناخت و احسان و اطعام و مساعدت را بج انجام داد.

در اين صورت، انفاق و نيكى هدر نمى رود و پول، بركت پيدا مى كند.

دستى عزيزتر است كه كمك مالى را به دست نيازمند واقعى برساند.

شايد آن محتاج در همسايگى شما باشد، يا در خويشاوندانتان!

در توصيه هاى دينى چنين آمده است كه اگر از ارحام و بستگان شما نيازمند باشند، صدقه و احسان به ديگران بى ارزش است.

خوارى در زمان بركنارى

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«تَكَبُّرُكَ فىِ الوِلايَةِ ذُلٌّ فىِ الْعَزْلِ

تكبر تو در دوران رياست، موجب خوارى در دوران بركنارى است.

غررالحكم ج١ ص٢٤٨

رياست و پست هم ظرفيت مى خواهد.

بعضى به محض آنكه به رياست و ميزى مى رسند، خود را گم مى كنند، رفتارشان با دوستان و آشنايان و اقوام و مردم عوض مى شود، رفتار متكبرانه و از روى بى اعتنايى به مردم، آنان را از چشمها و دلها مى اندازد و پايگاه قلوب سقوط مى كند.

تا وقتى در رياست اند، سقوط آن پايگاه و از دست دادن آن جايگاه، محسوس نيست، چون بالأخره قدرت و نفوذ و امر و نهى و امضا و خدم و حشم دارند.

ولى... وقتى بركنار و معزول مى شوند يا دوران مسؤوليت و رياستشان به پايان مى رسد، تنه مى شوند و خوار مى گردند. اين تنهايى و خوارى در دوران بركنارى، محصول آن كبر و غرور در دوران رياست و مسؤوليت است.

مردم بى وفا نشده اند، بلكه رفتار مستكبرانه با مردم درآن مدت، آنان را فرارى داده است و اگر احترام مى كردند و حساب مى بردند، به لحاظ منافع خودشان بوده است.

برعكس، آنان كه تواضع، حسن خلق، احترام به ديگران و انسانيت و شرف را در آن دوره داشته باشند، وقتى بركنار يا بازنشست هم بشوند، بازهمان عزيز قبلى هستند و پايگاه مردمى و جايگاه شخصى شان (نه موقعيت شغلى و مقامى) ملحوظ است.

و راستى چه تلخ است خوارى پس از عزت!

در خط انبياء

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«أَشْبَهُ النّاسِ بِأَنبِياءِاللَّهِ أَقْوَلُهُمْ لِلْحَقِّ وَأَصْبَرُهُمْ عَلَى العَملِ بِهِ

شبيه ترين مردم به پيامبران خدا، آنان اند كه نسبت به حق، گوياتر و در عمل به حق، شكيباتر باشند.

غررالحكم ج٢ ص٤٣٣

وقتى پيامبران، زبده ترين انسانها و حجتهاى خدا بر مردم اند، عمل آنان نيز براى همگان اسوه و الگوست.

كسى در خط انبياى الهى است كه در گفتار و كردار، به آنان شبيه تر باشد و بتواند خود را امت يك امام و پيامبر بداند.

حق گويى و حق جويى و حق پويى، شيوه و سيره پيامبران بوده است. در گفتن حق، نه از مردم اميد پاداش داشتند و نه از قدرتها بيم و هراس. در عمل به حق نيز، نستوه و كوشا و شكيبا بودند و سختيهاى دعوت حق و عمل به حق را به جان مى خريدند.

نمونه اش رسول خدا است كه فرمود: هيچ پيامبرى به اندازه من آزار و اذيت نديد!...

كتمان حق و تحريف حقايق و فريب افكار عمومى، مخالف مشى انبياست.

گريز از صحنه حق نيز، با خط انبيا ناسازگار است.

ادعاى ايمان به همه انبى و پيروى از اولياى الهى، كه بر زبانمان جارى است، وقتى پذيرفتنى است كه تشابه به پيامبران هم داشته باشيم. حضرت اميرعليه‌السلام اين تشابه را در گفتن حق و صبورى در عمل به حق مى داند.

اگر حق گويى منافع ما را به خطر اندازد و اگر حق خواهى برايمان دردسر پديد آورد، آيا بازهم در پى حق مى رويم؟ اين نشانه صداقت در ادعاى رهروى راه انبياست.

اينجاست كه پيامبر گونه ها شناخته مى شوند...

رابطه پدران و فرزندان

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«بِرُّوا آبأَكُمْ يَبِرُّكُمْ أَبْناؤُكُمْ

به پدران خود خوبى كنيد، تا پسرانتان هم به شما خوبى كنند.

غررالحكم ج٣ ص٢٦٧

بزرگ شمردن بزرگان خانواده و حفظ حرمت آنان، سنتى دينى و دستورى خدايى است. حق شناسى و اداى سپاس نسبت به زحمات و خدمات پدران، دليل رشد عقلى و كمال عاطفى است.

جهان نيز، در سنت الهى، جهان بازتاب اعمال و مشاهده عكس العمل هاست.

فرزندان، ادب رفتارى و شيوه معاشرت و فرهنگ اجتماعى را از اولياى خود مى آموزند.

اگر نهال ادب در زمين دل كودكان كاشته شود، در آينده به ثمر خواهد نشست.

اين بذرافشانى و نهال نشانى، گاهى هم غير مستقيم است. ما اگر در برابر پدر و مادر خويش، تواضع و احترام و احسان نداشته باشيم، فرزندانمان از كجا بياموزند كه در مقابل پدرانشان بايد ادب نشان دهند و كوچكى و فروتنى كنند؟

ادب، از رفتار والدين به كودكان جريان مى يابد.

فرزندان، شاگردان مدرسه رفتاراند و الگوى اخلاق را از پدر و مادر مى آموزند.

بزرگداشت پدر و مادر، يك فرهنگ است.

كودكان، اگر ببينند كه والدين، به پدر بزرگ و مادربزرگ، احترام مى گذارند و نيكى مى كنند و تكريم و نوازش و مراقبت آنان را عبادت مى شمرند، همين را خواهند آموخت و با پدر و مادر خودشان چنان خواهند بود.

نيكى و احسان و عاطفه شما به پدر و مادرتان، ارائه الگو به فرزندانتان است.

اگر مى خواهيد فرزندان، هواى شما را داشته باشند، هواى پدر و مادر خود را داشته باشيد!

حكومت بر دل ها

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«بِالإحْسانِ تُمْلَكُ القُلُوبُ

به وسيله نيكى و احسان، دلها به ملكيت درمى آيد.

غررالحكم ج٣ ص٢٢٨

به شكرانه نعمت و توانى كه خداوند به ما مى دهد، بجاست كه دستگيرى از نيازمندان و سعى در حل مشكلات زندگى ديگران بكنيم.

دلسوزى براى مردم و غمخوارى براى دردمندان و نيكى به همنوعان، هم موجب رضاى خداست، هم با فطرت سازگار است، هم آرامش وجدان براى خود نيكوكار فراهم مى آورد.

جاى گرفتن در دلها، خاصيت ديگر نيكى است.

همانگونه كه ما نسبت به نيكوكاران درباره خودمان، حالت سپاس قلبى داريم و به آنان محبت پيدا مى كنيم، ديگران نيز درباره احسان و نيكى ما چنين حالتى دارند.

نه توانگرى و قدرت، نه زور و تحميل، هيچ كدام درِ خانه دل را به روى ما نمى گشايند. اگر كسى از ما خوبى ببيند، اين در را خود به خود به رويمان مى گشايد و مى توانيم مالك دل او شويم.

اين زكات ثروت و مكنت و برخوردارى از مواهب و امكانات است. پرداخت اين زكات، نيكوكار را محبوب خلق و خالق مى سازد و حساب آخرت او را هم آسان مى سازد.

جوانمردان، قلعه دلها را با سپاه احسان مى گشايند.

اين لشكر، به هر جا قدم نهد، فتح و پيروزى به همراه مى آورد فتح بى سپاه يعنى اين.

نيكوكاران، پادشاهان بى تاج و تختى هستند كه بر دلها حكومت مى كنند.

احسان، كليد گشودن قلوب است.

اين عمر پرشتاب

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«نَفَسُ الْمَرْءِ خُطاهُ اِلى اَجَلِهِ

نفس كشيدن انسان، گام هاى او به سوى اجل اوست.

غررالحكم ج٦ ص١٧٠

شتاب عمر و گذر زمان از شگفتي هايى است كه معمولاً از آن غافليم.

روزها از پى روزها، هفته ها از پى هفته ها مى آيد و مى رود، ماه جديد، سال جديد و... انسان بسختى مى خواهد باور كند كه اين عمر اوست كه كوتاه مى شود و اجل اوست كه نزديكتر مى شود.

در واقع، هر چه بر عمر ما افزوده مى شود، از آن سو از مهلت ما كاسته مى شود، تا روزى كه به پايان خط و نهايت مهلت برسيم و ما از قطار عمر پياده كنند.

اجل، مقصدى است كه همه به سوى آن در حركتيم.

مرگ نيز، قطعى ترين آينده هر يك از ماست. ولى... آيا به اين آينده قطعى و حتمى، جدى فكر مى كنيم؟

اينكه نيروى چشم و گوش و عضلات و توانايى جسمى و... به تدريج كاسته مى شود، نشان نزديكتر شدن كوچ است.

نعمت هاى الهى را كه امانت اوست، يكى پس از ديگرى از ما پس مى گيرند. گرچه سعدى گفته است هر نفسى كه فرو مى رود، مُمدّ حيات است... ولى ما به وضوح مى بينيم با هر نفس كشيدن، گامى به نهايت نزديكتر مى شويم و موعد تحويل امانت نزديك مى شود.

فرصت ها در گذر است، و چه شتابان!

هر روز، هر هفته، هرماه و سال، يكى از اين فرصت هاست. روزى به استقبال آن مى رويم، روزى هم آن را وداع مى كنيم.

راستى... عمرها چه پرشتاب مى گذرد!...

رابطه پرخورى و بيمارى

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«قِلَّةُ الأكْلِ يَمْنَعُ كَثيراً مِنْ أَعلالِ الجِسْمِ

كم خوردن، از بسيارى از بيماريهاى جسمى جلوگيرى مى كند.

غررالحكم ج٤ ص٥٠٥

اين كه پرخورى ريشه بسيارى از بيماري هاست و پرهيز، اصلى ترين درمان خيلى از دردهاست، مطلب ثابت شده اى است. در روايات نيز چنين حكمتى بيان شده است.

فرمان روزه نيز، اگر حكمت ها و فلسفه هايى دارد، يكى هم سامان بخشى به وضعيت بدن و دستگاه هاى تغذيه در درون و ساخت و سازهاى داخلى بدن است.

سخن پيامبر اكرم نيز كه فرمود: روزه بگيريد تا تندرست شويد در همين راستاست.

البته به شرطى كه روزه گرفتن، نوعى آسايش و استراحت دادن به جهاز هاضمه باشد، نه آنكه با پرخوري هاى هنگام افطار و سحر، نه تنها استراحت را از معده بگيريم، بلكه بار آن را بيشتر و كار آن را اضافه تر سازيم!

روزه درمانى نيز كه در برخى معالجات به كار گرفته مى شود، به نوعى استفاده از همين نكته و حكمت است. صفاى باطن جلوه ديگرى از آثار اين عبادت است.

اگر سعدى گفته است:

اندرون از طعام، خالى دار

تا در آن نور معرفت بينى

تهى از حكمتى به علت آن

كه پرى از طعام، تابينى

توجه دادن به همين آثار سازنده و تربيتى جسمى و روحى امساك و كم خورى است،

حيف است روزه را كه مى تواند درمان كننده باشد، با پرخوريهاى شامگاهى و سحرگاهى از خاصيت بيندازيم.

عبادت خالصانه

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«فازَ بِالسَّعادَةِ مَنْ أَخْلَصَ العِبادَةَ

كسى كه در عبادت، اخلاص ورزيد، به سعادت و كاميابى رسيد.

غررالحكم ج٤ ص٤٣٠

تنها بادام و گردو نيست كه پوچ و پوك هم دارد، مغزدار هم دارد.

عمل ها و عبادت ها نيز گاهى با مغز و محتواست، گاهى بى مغز و پوك است.

عبادت ريايى، قيمتى ندارد. هر چند ممكن است به عنوان يك دروغ، كسانى را بفريبد، ولى در دستگاه خدا كه بايد به عمل ها پاداش داده شود، بى اجر و پاداش است.

خلوص در عبادت، آن است كه جز عشق و محبت الهى، جز عبوديت و بندگى، جز احساس نياز به آستان آن بى نياز، هيچ عامل و انگيزه ديگرى انسان را به عبادت و نماز و نياز خواهى و دعا نكشاند.

يكى سجاده مى گسترد، تا شكار كند و جاهلان و ساده لوحان را به دام افكند، يكى ذكر مى گويد و ورد مى خواند، تا صالحش بشمارند و اعتماد كنند، اما در پى اغواى مردم است. اينها عبادت نيست، دام گسترى است. از خداوند هم نبايد چشمداشت پاداش داشت.

در آستان الهى هر كس بنده تر باشد، مقرب تر است.

بندگى هم به شعار نيست و ادعا كفايت نمى كند.

كسى بنده خد ا ست كه فرمان خدا را در همه شؤون زندگى جارى سازد و در برابر دستور، مطيع باشد.

حال كه بعضى نماز مى خوانند و صدقه مى دهند و روزه مى گيرند و افطارى مى دهند، چرا به خاطر خدا و با اخلاص نباشد كه پاداش هم ببرند؟!

عبادت ناخالص، هرگز بالا نمى رود و به خدا نمى رسد. اگر براى عابد سعادت نياورد، طبيعى است!

قدر عافيت كسى داند كه...

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«شَيْئانِ لايَعْرِفُ فَضْلَهُما إلاّ مَنْ فَقَدَهُما: ألشَّبابُ وَالعافِيةُ

دوچيز است كه فضيلت آن دو را نمى شناسد مگر كسى كه آنها را از دست بدهد: جوانى و عافيت.

غررالحكم ج٤ ص١٨٣

البته تنها جوانى و عافيت چنين نيست. هر نعمتى چنين است كه تا هست، قدرش ناشناخته است و چون از دست رفت، قدرش معلوم مى شود؛ مثل: فراغت، قدرت، پدر و مادر، دوست خوب، فرصت آموختن، همسر و...

ولى دو نعمت ياد شده، گوهرهاى گرانبهاترى هستند، بى بديل و دست نيافتنى.

كدام سالخورده است كه حسرت ايام جوانى و فراغت آن دوران را نداشته باشد؟

كدام گرفتار و بيمار است كه از دوران خوش آسايش و آرامش و تندرستى با اندوهى تلخ، ياد نكند؟

به گفته سعدى:

قدر عافيت كسى داند

كه به مصيبتى گرفتار آيد

با اين حساب، مى توان بخشى از حسرتهاى آينده را با قدرشناسى از نعمتهاى موجود كاهش داد.

استفاده بهتر از فرصت جوانى و بهره ورى كامل از دوره نشاط و سلامتى و توانايى جسمى و آرامش و آسايش و امنيت اجتماعى، نشانه شناخت قدر و قيمت اين دوگوهر است.

نبايد گذاشت نعمت از كف برود، آنگاه به ارزش آن در شرايط خل و فقدان پى برد.

قدر و ارزش نعمت ها را تادر اختيار ما هست، بشناسيم كه فردا دير است و بى ثمر!

عاقلانه تر

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«يَنْبَغى لِلْعاقِلِ أَنْ يُقَدِّمَ لِاخِرَتِهِ وَ يَعْمُرَ دارَ إِقامَتِهِ

براى خردمند، سزاوار است كه براى آخرتش چيزى از پيش فرستد و خانه اقامت خود را آباد سازد.

غررالحكم ج٦ ص٤٤٢

اگر آينده نگرى نشانه خردمندى باشد، خردمندترين افراد، كسانى اند كه آينده ابدى را در حساب آورند و براى مرحله درازمدت تر كه جايگاه و قرارگاه اصلى آنان است، فكرى كنند.

درست است كه كسى دوست ندارد از آبادى به ويرانه كوچ كند و از خانه نشينى به خرابه نشينى روى آورد. ولى... خانه اصلى و ابدى و قرارگاه دائمى ما كجاست و سكونت و اقامت موقت ما كجا؟

آخرت، نتيجه و عكس برگردان دنياى ماست.

آبادى سراى آخرت نيز، در گرو صالحاتى است كه در سراى دنيا انجام مى دهيم.

نيكى ها، خدمت ها، ايثارها، تقوا عبادت ها و ديندارى هاى ما در اين مرحله، اقامتگاه دائمى ما را در آن مرحله ابدى، فراهم و آباد مى سازد.

آيا كسى كه به رونق بخشيدن به زندگى دنيوى همت ورزد، ولى به خرابى خانه آخرت تن دهد، مى تواند در زمره عاقلان و آينده نگران و فرجام انديشان باشد؟

وسايل و تجهيزات زندگى آن دنيا را بايد در اينجا تهيه كرد و به آنجا فرستاد، تا وقتى مى رويم با خانه اى ويران و فاقد امكانات، روبه رو نشويم.

خردمند، در دنيا به معمارى خانه آخرتش مى انديشد!

آب حلم بر آتش غضب

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«أَلْحِلْمُ يُطْفِئُ نارَ الغَضَبِ وَالحِدَّةُ تُؤَجِّجُ إِحْراقَهُ

بردبارى و حلم، آتش چشم را فرو مى نشاند وحدت و تندى، سوزندگى آن را بر افروخته تر مى سازد.

غررالحكم ج٢ ص١٢٣

بى جهت نيست كه غضب را به شعله سركش و آتش گدازان تشبيه كرده اند.

سوزندگى خشم، هم نسبت به خود فرد غضبناك است، هم نسبت به ديگرانى كه مورد خشم قرار مى گيرند.

چه بسيار تصميم ها و قضاوتها و برخوردهايى كه از سر عصبانيت و غضب انجام مى گيرد و پيامدهاى تلخ و زيان هاى جبران ناپذير درپى مى آورد.

شما وقتى عصبانى مى شويد، چه مى كنيد؟ اقدام يا درنگ؟

براى اينكه طوفان خشم بگذرد و عقل حاكم شود، بايد از سپاه حلم مدد گرفت، صبورى كرد، بردبار و متحمل بود. زود تصميم نگرفت، تا آن شعله سركش فروكش كند.

حلم ورزيدن و بردبارى نشان دادن مثل آبى است كه آتش را خاموش مى سازد. برعكس، تندى و پرخاش و اعمال خشم آن شعله را مشتعل تر مى كند.

گرچه فرو خوردن خشم و كظم غيظ كه اصطلاح قرآنى آن است تلخ است، ولى ميوه اش شيرين و نتيجه اش آرام بخش است.

و... گرچه غضب را اعمال كردن، لذت موقت مى دهد و دل انسان خنك مى شود، اما پشيمانى پس از آن و حسرتهاى بعدى جبران ناپذير است.

خوشا آنان كه با آب حلم، آتش غضب را فرو مى نشانند.

گرفتاران رنج ابدى

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«أَلْحَقُودُ مُعَذَّبُ النَّفْسِ مُتَضاعِفُ الْهَمِّ

انسان كيته توز، پيوسته روحش در عذاب واندوهش رو به افزايش است.

غررالحكم ج٢ ص٩١

به همان اندازه كه عفو و گذشت، روح انسان را آرامش و آسايش مى بخشد، كينه توزى و انتقام جويى موجب رنج درونى و عذاب روحى است.

آنكه عفو مى كند، كار را پايان يافته مى داند و جان را رها و دل را فارغ؛ ولى كسى كه حاضرنيست بگذرد، مايه رنج و ريشه غصه را در درون خود باقى مى گذارد، پيوسته در فكر انتقام و تقاص است و اين فكر، او را در رنج نگه مى دارد.

استخوان لاى زخم، يعنى همين!

چرا با كينه توزى و لجبازى و عناد، خود را به دست خودمان شكنجه دهيم؟

وقتى مى توان راحت زيست، چرا زندگى با اعمال شاقّه را بر خودمان تحميل كنيم؟

بعضى ها كينه شترى دارند. تا تلافى نكنند آرام نمى شوند. ولى گاهى زمان اين تلافى و انتقام، تا ده سال طول مى كشد. ده سال در كمين بودن تا آن كينه را به كار گرفتن و ضربه زدن؟! واقعاً كه نادانى و خود آزارى است.

آنكه همان لحظه اول، خطاى ديگرى را مى بخشايد، از همان دم خود را آسوده ساخته و پرونده را بسته است.

كينه توز، اگر نتواند انتقام بگيرد، غصه و اندوه خودخورى اش چند برابر مى شود.

حقا كه كينه توزان، گرفتار رنج ابدى اند.

رهايى از اين رنج هم به دست خودشان است... با عفو.

تا دير نشده

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«قَصِّرُوا الأَمَلَ وَ بادِرُوا الْعَمَلَ وَخافُوا بَغْتَةَ الأَجَلِ

آرزو را كوتاه كنيد و به سوى عمل بشتابيد و از فرارسيدن ناگهانى اجل و مرگ، بهراسيد.

غررالحكم ج٤ ص٥١١

امان از فرداهاى نامعلوم و افق هاى ناپيد!

يكى از آفت هاى عمل، تسويف است، يعنى كارها را به بعد، موكول كردن و امروز و فردا كردن.

داشتن آرزوهاى دور و دراز و افسانه اى و رؤيايى، كار آدم هاى غافل است. گاهى يك ناگهان، همه نقشه ها را نقش بر آب مى كند و همه بافته ها را پنبه مى سازد.

مرگ ناگهانى، حادثه ناگهانى، بيمارى پيش بينى نشده، گرفتارى هاى خارج از محاسبه، به هم خوردن رابطه ها و رفاقت ها و... خيلى ناگهان هاى ديگر.

پس، نمى توان خيلى به فرداى نيامده دل بست و در عالم تخيل و رؤيا زيست.

حساب ها بايد روشن و وظيفه ها بايد انجام يافته باشد و خودمان نيز بايد آماده باشيم. آماده هرچيز، از جمله رفتن ناگهانى و كوچيدن بى خبر.

همه انبيا و سفيران غيب، آمده اند تا به عنوان برگزيدگانى آگاه از آن سوى پرده ها گوشه اى از همين نيامده ها را به ما بگويند و هشدار دهند و بيدارمان كنند.

بدا به حال آنكه مرگ، ناگهان او را بگيرد و او حتى مجال خداحافظى با اين و آن را نداشته باشد.

با دوستان پدر

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«مَوَدَّةُ الآباءِ نَسَبٌ بَيْنَ الأبْناءِ

دوستى پدران، ميان فرزندان خويشاوندى محسوب مى شود.

غررالحكم ج٦ ص١٣٢

دوستي هاى پايدار و ماندگار، محصول تجربه ها در فراز و نشيب زندگى است.

بسيارى از دوستي ها، با اميد و آرزويى شكل مى گيرد، اما در عمل چون با ناهمفكرى و ناسازگارى روبه رو مى شود، از هم مى گسلد.

از اين رو دوستان پدر در حكم خويشاوند محسوب مى شوند كه امتحان خود را داده اند و با رخدادها و تلخى و شيرينى ها و غم و شادى ها، اگر قرار بوده كه آن دوستى به هم بخورد، به هم مى خورده است. اينكه تداوم يافته، نشانه سلامت در دوستى و صداقت و وفا در مودّت است.

فرزندان، اگر در پى دوستان صميمى و انسان هاى يك رو و باوفا مى گردند، آن را در ميان دوستان پدر خود بهتر و بيشتر مى يابند كه امتحانشان را در تلخ و شيرين زندگى داده اند.

بعلاوه، وقتى مدتى از دوستى دو شخص گذشت و چيزى نتوانست بنيان آن رفاقت را برهم بزند، علقه و صميميت ايجاد شده، به فرزندان هم سرايت مى كند. انسان، فرزندِدوست خود را همچون فرزندِخويش مى شمارد و او را هم دوست دارد.

اگر پدران ما با يكديگر دوستى و الفت دارند، ما فرزندان آنان، بايد بين خود و آنان و پسرانشان، احساس خويشاوندى كنيم.

اين، يكى از مواردى است كه گفته اند: هر چيز، تازه اش خوب است، غير از دوست، كه هر چه كهنه تر باشد، بهتر است.

دوستان پدر را از ياد نبريم و به آنان اعتماد داشته باشيم.

توفيق خدمت

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«إِنَّ حَوائِجَ النَّاسِ إِلَيْكُمْ نِعْمَةٌ مِنَ اللَّهِ عَلَيكُمْ فَاغْتَنِمُوه

نيازهاى مردم به شما، نعمتى از سوى خداوند برشماست، پس آنها را غنيمت شماريد (و در رفع نياز مردم بكوشيد).

غررالحكم ج٢ ص٥٣٧

توفيق خدمتگزارى به مردم، نشانه ثمربخشى نهال وجود انسان است.

گاهى نيز، خداى متعال، افراد را از اين راه آزمايش مى كند، تا ميزان شكرگزارى عملى آنان در مقابل نعمت، آشكار گردد.

گاهى دست نعمت و رحمت الهى از آستين بندگان خالص بيرون مى آيد.

اگر به جاى آنكه محتاج ديگران باشى، ديگران به تو احتياج داشته باشند، اين يك موفقيت سرشار از رحمت است. سپاس اين رحمت، تلاش دربرآوردن نيازهاى مردم است.

همه نيازها هم نياز مالى نيست.

گاهى ديگران به يك حرف تو، به گوشه اى از آبرو و اعتبارتو، به بخشى از علم و تخصص تو، به ذره اى از گذشت و ايثار تو نياز دارند.

اگر برآورى، به قرب خدا مى رسى.

اگر رد كنى، چه بسا از چشم عنايت الهى بيفتى و صلاحيت برخوردارى از نعمت را از دست بدهى و بعد، افسوس بخورى كه چرا تا داشتم و مى توانستم، به خدمت ديگران نپرداختم؟!

اگر ديگران به تو نياز دارند، تو نيز اگر از مردم هم بى نياز باشى، ولى به خداوند، نيازمندى. هنگام عرض حاجت به خدا، مگر انتظارى جز اجابت و اعانت دارى؟

برخوردارى و توانايى تو يك نعمت است، انتظار و درخواست ديگران نسبت به يارى تو، نعمتى ديگر است و توفيق خدمت به بندگان خدا، مكمل آن دو نعمت!

و اين تكميل، به دست توست، مغتنم بشمار.

جواب نمى دانم

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«لايَسْتَحْيِيَنَّ أَحَدٌ إِذا سُئِلَ عَمَّا لايَعْلَمُ أَنْ يَقُولَ: لاأَعْلَمُ

هرگاه از كسى سؤالى شد درباره چيزى كه نمى داند، از گفتن نمى دانم خجالت نكشد (و بگويد: نمى دانم).

غررالحكم ج٦ ص٢٧٧

كليد گنجينه دانش ها، سؤال است.

پرسيدن نيز، نشانه تواضع و دورى از تكبر و غرور است.

نه انسان داناى همه چيز است، و نه بى نياز از پرسيدن، پس بايد آنچه را نمى دانيم بپرسيم و اگر از چيزى كه نمى دانيم بپرسند، با شجاعت و فروتنى، بگوييم: نمى دانم.

يكى از شاگردان مفسر بزرگوار، مرحوم علامه طباطبايى درباره استادش مى گويد: ما از زبان ايشان، كلمه نمى دانم را زياد مى شنيديم...

كلمه اى كه گفتن آن براى برخى بسيار سنگين است و حاضرند در برابر سؤال ديگران هزاران رطب و يابس و راست و دروغ و آسمان و ريسمان ببافند، ولى يك كلمه نمى دانم نگويند، چرا كه مى ترسند به موقعيت آنان لطمه وارد شود، در حالى كه به اشتباه انداختن مردم و جواب هاى حساب نشده و ناپخته، بدتر و زيان بارتر است.

آنكه از گفتن نمى دانم شرم دارد، گرفتار نوعى احساس كاذب و فريب دهنده و غرور است، غرورى كه گاهى با مغز، انسان را برزمين مى كوبد!

آيا دروغ بافتن و نظر دادن درباره چيزى كه در حوزه دانش و تخصص انسان نيست شرم آورتر است، يا اعتراف به ندانستن؟! آن دروغ و فريب است، اين صداقت و راستى.

امان از دست شيطان، كه گاهى كار را بر خود انسان هم مشتبه مى كند!

وقتى همه چيز را نمى دانيم، چرا تلاش كنيم كه خويشتن را داناى همه اسرار و صاحب نظر و مطلع از هر چيز بشناسانيم؟

آيا اين فريب خود و فريب مردم نيست؟

از عمل تا حساب

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«إِنَّ الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لا حِسابَ وَ غَداً حِسابٌ وَلا عَمَلَ

امروز روز عمل است و حسابى در كار نيست. و فردا روز حساب است و مجالى براى عمل نيست.

غررالحكم ج٢ ص٥٠٣

شناخت ميدان عمل و فرصت و مجال كار، شرط اساسى دست يافتن به هدف است.

فرصتى كه در دنيا به صورت عمر در اختيار ماست، يك ميدان عمل است.

توانايى هاى فكرى براى انديشيدن و انتخاب كردن، و قواى جسمى براى تلاش و كار، ميدان عمل ديگرى است.

هميشه هم اين زمينه ها و فرصت ها مهيا و فراهم نيست نه عمرمان جاودانه است، نه قوا و طراوتمان هميشگى.

از فردا چه كسى خبر دارد؟ و چه تضمينى براى سلامتى و نشاط و عمر فردا وجود دارد؟

از اولين لحظاتى كه فرصت عمل به پايان مى رسد، نوبت حساب آغاز مى گردد.

آخرت، مراحلى دارد و نقطه شروع آن از لحظه مرگ است، تا روز قيامت و حساب و كتاب و ميزان و صراط و پاداش و كيفر... و در نهايت، جهنم يا بهشت!

كيست كه از آينده اش با خبر باشد و از فردايش آگاه؟! تا دادگاه قيامت برپا نشود، رأى نهايى پرونده ما معلوم نمى شود.

مبادا ناگهان و بدون آمادگى وارد آن مرحله بى برگشت شويم و از ما حساب بكشند، بى آنكه مجالى براى جبران و تدارك داشته باشيم!...

تا فرصت عمل باقى است، دست به كار شويم.