حکمت های علوی

حکمت های علوی0%

حکمت های علوی نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

حکمت های علوی

نویسنده: جواد محدثی
گروه:

مشاهدات: 6316
دانلود: 1559

توضیحات:

حکمت های علوی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 113 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 6316 / دانلود: 1559
اندازه اندازه اندازه
حکمت های علوی

حکمت های علوی

نویسنده:
فارسی

كفاف و عفاف

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«ألرِّضا بِالْكِفافِ يُؤَدّى اِلَى العِفافِ

خرسندى و رضايت به اندازه كفاف، به عفاف مى انجامد.

غررالحكم ج١ ص٣٩٠

دنيا براى انسان است، نه انسان براى دنيا.

يعنى دوندگي ها، تلاش ها، حرص و جوش خوردنها و... همه براى آن است كه انسان در حد گذران زندگى و تأمين معاش و رفع نياز، مالى به دست آورد و به قول سعدى به غفلت نخورد و به مراحل برتر از حيوانيت برسد.

آنچه براى تأمين زندگى بس است و نيازهاى خوراكى، پوشاكى، رفاهى، مسكن و آسايش را برمى آورد، حد كفاف است. بيش از آن، دوندگى براى هيچ است.

وقتى زندگى با يك خانه چهار اتاقه و خورد و خوراك معمولى بگذرد، چه ضرورتى است كه طول و عرض زندگى را گسترش دهيم و عنان خويش را به دست نفس بسپاريم؟ نفسى كه هرگز سير نمى شود و قانع شدنى نيست!

تكاثر و افزون طلبى، انسان را مطيع هوا و هوس مى كند. هواپرست هم خداپرست نخواهد شد.

قانع نبودن، موجب روى آوردن به هر چه كه تمنيات ما را تأمين كند مى شود، چه از حلال، چه از حرام!

آيا حريصان و افزون طلبان بيشتر در دام گناه و فساد مى افتند يا قانعان و صابران؟!

اگر توانستيم در حد كفاف و عفاف، معيشت خود را تأمين كنيم، به دل مجال توسعه طلبى ندهيم. زيرا اين نفس افزون خواه، اگر كنترل نشود، چموشى مى كند و صاحبش را به دره گناه مى افكند.

رضا، نيروى مهار كننده نفس است.

دوام دوستى

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«بِالرِّفْقِ تَدُومُ الصُّحْبَةُ

دوستى و مصاحبت، بارفق و مدارا دوام مى يابد.

غررالحكم ج٣ ص٢٣٧

سرسختى و بدرفتارى، قوى ترين رشته هاى دوستى را هم از هم مى گسلد و به جدايى مى كشاند.

انعطاف، نرمش و مدار با دوستان و همنشينان، به معناى نشان دادن عفو و گذشت، ناديده گرفتن برخى بدى ها و چشم پوشى از بعضى ناخوشايندهاست.

در عالم رفاقت و دوستى، بايد فراتر از قانون و مقررات خشك و حسابگرانه، رفتار كرد و اين يعنى وسعت نظر و سعه صدر و تحمل كردن و ظرفيت نشان دادن.

گاهى بايد از حق شخصى گذشت.

گاهى بايد در برابر تندى و عصبانيت طرف، نرمش و عاطفه نشان داد.

گاهى بايد بخشيدن را به جاى انتقام و عفو را جايگزين تقاص كرد.

حتى گاهى با دشمنى كه اسير است، اگر به رفق و مدارا رفتار شود، او را نرم مى كند و كينه اش را مى زدايد، البته نه با دشمن كينه جو و لجوج كه از موضع قدرت و طلبكارانه، انتظار سازش و انعطاف از سوى ما را دارد...

اين رهنمود، در حوزه روابط دوستانه و معاشرت با خودى هاست، نه با خصم اسلام و دشمن مسلمانان. خداى رئوف و مهربان هم در مورد مناسب، سختگير و قهّار و منتقم است.

نقطه مقابل رفق و مدارا، بدرفتارى و خشونت و تندى است كه خواه ناخواه جوّ ستيزه جويى پديد مى آورد و مصاحبت ها و رفاقت ها را برهم مى زند.

رفق و نرمش و مدارا، كليد تداوم دوستي هاست.

خودپسندى

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«مَنْ رَضِىَ عَنْ نَفْسِهِ كَثُرَ السَّاخِطُ عَلَيهِ

كسى كه خود پسند باشد، دشمنانش زياد مى شوند.

غررالحكم ج٥ ص٣٠٦

از قديم گفته اند: كس نگويد كه دوغ من ترش است

اين دوغ، كنايه از هر چيزى است كه به نوعى ملك انسان و وابسته به او به شمار مى آيد و ترش بودن، كنايه از عيب داشتن و اقرار به آن است.

افرادِ از خود راضى، حاضر نيستند نقص و عيبى را در خويش بپذيرند و خود را منزه و پاك و پيراسته از هر عيبى مى دانند. آيا اين گونه افراد، مى توانند به محبوبيت برسند؟ هرگز!

كسى كه چهره و صدا و خط خويش را زيباترين و بهترين مى پندارد، كسى كه خود را بيش از ديگران لايق احترام و توجه مى داند، كسى كه از اين و آن عيب جويى مى كند، ولى تحمل يك انتقاد را ندارد، كسى كه چشم به خير و احسان اين و آن دوخته، اما خيرش به كسى نمى رسد، كسى كه خود را بهترين، خالص ترين، بى رياترين و داناترين افراد به حساب مى آورد، و... بسيارى از اينگونه كسان، گرفتار همان خودپسندى و از خود راضى بودند. پيامد طبيعى و قهرى چنين خصلتى، گرفتار شدن در دام انزوا و افتادن به دامن تنهايى و بالاتر از آن منفور شدن و از چشم ها افتادن است.

از خود راضيان، هاله اى از ناخرسندى در پيرامون خويش به وجود مى آورند. حرمت نهادن به ديگران، عزت مى آورد.

قدرت راز دارى

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«مَنْ ضَعُفَ عَنْ حِفْظِ سِرِّهِ فَهُوَ عَنْ سِرِّ غَيْرِهِ أَضْعَفُ

كسى كه از نگهدارى راز خود ناتوان باشد، در حفاظت از راز ديگران ناتوان تر است.

غررالحكم ج٥ ص٣٦٢

چنين نيست كه هميشه انجام يك كار يا گفتن يك سخن، قدرت و شجاعت لازم داشته باشد، گاهى هم قدرت در نگفتن حرفى و نكردن كارى است.

كتمان راز، قوت اراده و ظرفيت تأمل لازم دارد، چرا كه عوامل و انگيزه هاى مختلفى انسان را به بيان، خودنمايى و كسب وجهه و... وامى دارد.

كسى كه سست اراده و ضعيف النفس و كم جنبه باشد، نمى تواند يك راز را در دل خويش نگه دارد. پيوسته وسوسه مى شود كه آن را باز گو كند. اگر اسرار خود را خودتان نتوانيد در سينه نگه داريد، از ديگران چه انتظارى داريد كه رازدار شما باشند؟

وقتى چيزى در حكم راز و سرّ است، مطلوب همان است كه پوشيده و پنهان بماند، حتى از نزديكترين افراد.

رازى را كه با كسى در ميان مى گذاريد، آنگاه تأكيد مى كنيد كه ميان خودمان باشد، اطمينانى به فاش نشدن آن نداشته باشيد، زيرا شما كه صاحب اصلى راز بوديد، نتوانستيد آن را حفظ كنيد، ديگرى به طريق اَولى فاش خواهد ساخت.

سعدى حكيم گويد:

خامشى به كه ضمير دل خويش

با كسى گفتن و گفتن كه مگوى

اى سليم، آب زسر چشمه ببند

كه چو پرشد، نتوان بستن جوى

بارى... ظرفيت رازدارى خويش را بيفزاييم.

بردگى شهوت

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«مَغْلُوبُ الشَّهْوَةِ أَذَلُّ مِن مَمْلوكِ الرِّقِّ

مغلوب شهوت، ذليل تر از برده زرخريد است.

غررالحكم ج٦ ص١٣٨

شهوت، تنها شهوت جنسى نيست.

هر نوع خواسته هاى نفسانى و اميال و غرايز كه در وجود ماست، نوعى شهوت است. خواسته هايى دارد و در پى اشباع شدن و ارضاء است.

گرچه حكمت الهى، اين تمنيات و خواسته ها را براساس نياز حيات و چرخش زندگى و تداوم وجود قرار داده است، اما تأمين و ارضاى هر يك، حد و مرزى دارد.

نيروى موجود در موتور يك خودرو، سرعت مى آفريند. ولى اگر سرعت، كنترل نشود، حادثه و فاجعه به بار مى آيد.

كسى كه نتواند بر خواسته هاى نفس و تمايلات دل خويش مهار بزند، بلكه مغلوب و محكوم آن غريزه شود، به ذلت و خوارى مى افتد.

مغلوب شهوت جنسى شدن، آدمى را به حرام مى افكند و رسوا مى سازد.

مغلوب شهوت مالى، انسان را گرفتار حرامخوارى و ثروت اندوزى و قارون صفتى مى كند.

مغلوب شهوت جاه و مقام، انسان را براى رسيدن به آنچه ندارد، يا نگهداشتن آنچه دارد، به هر تباهى، رذالت، خفّت و ننگ وامى دارد و او را برده اى رام مى سازد.

بردگى نفس و غلامى شهوت، بسيار فاجعه بارتر از حقارت برده اى است كه خريد و فروش مى شود و نزد اين و آن به خدمت و بيگارى مى پردازد.

سربلند و آقا كسى است كه برده شهوت نباشد.

قاصد مرگ

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«أَلْمَشيبُ رَسُولُ الْمَوْتِ

پيرى، قاصد مرگ است.

غررالحكم ج١ ص٣١٥

بسيارى از آنچه كه به نام فوت ناگهانى و درگذشت نابه هنگام عنوان مى شود، واقعاً ناگهانى و نابه هنگام نيست.

اين ماييم كه چون خود را براى مرگ آماده نمى كنيم، به نظرمان ناگهانى مى آيد.

ما پيوسته در شب و روز، كوپن عمر خويش را مصرف مى كنيم، تا روزى كه به پايان برسد.

پس، پيوسته از عمر ما كاسته مى شود و به آخر خط نزديك تر مى شويم.

مهم، درك اين واقعيت انكارناپذير است.

البته، چه درك كنيم يا نه، چه باور كنيم يانه، چه بپذيريم يا حاشا كنيم، به هر حال، كودكى ها به جوانى، جوانى ها به پيرى و پيرى ها به مرگ منتهى مى شوند و اين حركت، به سرعت انجام مى گيرد و وقفه ناپذير است.

هر تار مويى كه سفيد مى شود،

هر ضعفى كه در بينايى و شنوايى پديد مى آيد، هر سستى كه در زانوان و كمر حس مى كنيم، هر كدام يك قاصدند و يك علامت هشدار دهنده.

و چه زيبا سروده است صائب تبريزى:

درفكرسفرباش، كه هر موى سپيدى

از غيب، رسولى است براى طلب تو

آرى... ما را مى طلبند. ولى آيا آماده رفتنيم؟!

پارسايى

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«كَيْفَ يَزْهَدُ فىِ الدُّنيا مَن لا يَعْرِفُ قَدْرَ الآخِرَةِ؟ »

چگونه در دنيا پارسايى پيشه مى كند، كسى كه ارزش آخرت را نمى شناسد؟

غررالحكم ح٤ ص٥٦٢

هر كس در پى سود و منفعت است.

اما گاهى شناخت سود و زيان مشكل است. مشكل تر از آن تشخيص سودمندتر از سودمند است.

برخوردارى از دنيا خوب است، ولى بهره مندى در آخرت، خوب تر است.

اگر كسى براى منافع محدود و سود اندك، منفعت بيشتر و پايدارتر را از دست بدهد، شايسته ملامت است.

از كسى كه مزاياى آخرت را نمى شناسد، چه انتظارى است كه از لذايذ دنيا بگذرد؟

آخرت، بى رنج است، نعمت ابدى است، لذت حضور دائم است، همسايگى با انبياو اوليا و صالحان و شهيدان است، هرچه و هر قدر بخواهيم است، بى غم و غصه است، البته براى آنان كه راهى به بهشت پيدا كنند.

وگرنه، رنج ابدى و بى پايان و اندوه هميشگى و عذاب دائمى دوزخ است.

صائب گويد:

ز بصيرت نيست گوهر را بدل كردن به خاك

آبروى خويش مى ريزى براى نان چرا؟

وقتى براى تكه نانى، بى آبرو شدن بى بصرى است، آيا براى لذت دنيوى، آخرت را فدا كردن، بى بصيرتى نيست؟

براى آخرت گرايى، بايد بى قدرى و بى وفايى و ناپايدارى دنيا را شناخت و براى پارسايى در دنيا، بايد جلوه هاى پرشكوه و نعمت هاى بى زوال آخرت را به ياد آورد.

آنكه آخرت را به خاطر دنيا از دست بدهد، بازنده است.

معيار غم و شادى

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«سُرُورُ المُؤمِنِ بِطاعَةِ رَبِّهِ وَ حُزْنُهُ عَلى ذَنْبِهِ

شادى مؤمن به فرمانبردارى از پروردگارش است و اندوه او بر گناه خويش است.

غررالحكم ج٤ ص١٣٦

فرزانگان فرهيخته، حتى غم و شادى شان هم نشان از عظمت روح و بلندى انديشه دارد.

ايمان، اوج فرهيختگى و خردمندى است.

حزن و سرور مؤمن نيز بايد به فراخور شخصيت و ايمان و شعور دينى و اجتماعى او باشد.

يكى در اوج خوشي ها، لذت ها و كامروايى ها عمر مى گذراند، اما آميخته به گناه و معصيت و در راه نافرمانى خدا.

يكى نيز در كام بلاها و سختي هاست، اما توأم با رضاى پروردگار، كه رضاى او هم در گرو طاعت بنده است.

كدام يك ارزشمندتر است؟ آن خوشى يا اين غم؟

معيار و ملاك، آن است كه زندگانى و كار و گفتار و رفتار ما رنگ طاعت داشته باشد، نه معصيت. اگر مطيع بوديم، خرسند باشيم و اگر نافرمان بوديم، اندوهگين شويم.

ميزان در آخرت، همين طاعت و عصيان است و غم و شادى آن دنيا حساب است.

آنچه بهشت آفرين است، در اطاعت پروردگار بودن است و آنچه برايمان جهنم ساز است، گناه است.

با اين حساب، بسيارى از خوشحالان خرسند، بايد زانوى غم در بغل بگيرند و بسيارى از غمگينان رنجديده، بايد خرسند و مسرور باشند، چون آنان دور از طاعتاند، و اينان دور از عصيان.

خوشا آنان كه در غم و شادى هم معيار داشته باشند.

زمان شناسى

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«يَنْبَغى لِمَنْ عَرَفَ الزَّمانَ أَنْ لا يَأمَنَ الصُّرُوفَ وَالغِيَرَ

كسى كه زمان را مى شناسد، سزاوار است كه از تحولات و دگرگونى ها ايمن نباشد.

غررالحكم ج٦ ص٤٤٣

زمان شناسى جلوه هاى گوناگون دارد.

يكى هم اين است كه دنيا هميشه بر يك پاشنه نمى گردد، هميشه اوضاع براين حال نمى ماند، زمانه هميشه به كام ما نيست، هميشه ثروت و رياست و مكنت و مقام، با ما نيست.

آرى... آسيا به نوبت است.

چه بسيار بالانشينان، كه زيردست نشين شدند.

چه بسيار اميران و وزيران، كه معزول و بركنار شدند.

چه بسيار صاحبان مال و منال، كه خاك نشين و مفلوك شدند.

به چه چيز دنيا و زندگى و زمان مى توان دل بست؟ چه كسى از دنيا وفا ديده است؟

خوشا آن كه از پس امروز، فردايى را هم ببيند و هميشه ستاره اقبال خويش را در اوج نبيند.

خيلى ها در رباط دنيا و مسافر خانه هستى، چند صباحى بودند و رفتند و به قول سعدى: پس از ساختن عمارتى نو، رفتند و منزل به ديگرى پرداختند.

و به قول صائب تبريزى:

هر كه آمد در غم آباد جهان چون گردباد

روزگارى خاك خورد آخر، به خود پيچيد و رفت

پيران امروز، ديروز جوانان شاداب بودند.

و... فردايى كه نمى دانيم چه زمان است، اسير خاك و خفته گور خواهند بود.

كسى كه ايمن و آسوده از تغيرات و تبدلات و تحولات زمانه، زمان را سپرى مى كند، مى توان او را زمان شناس دانست؟

غافل كسى كه از حال براى آينده و از امروز براى فردا ره توشه برنگيرد، ره توشه براى راهى بى برگشت و خانه اى ابدى.

حكومت و پشتوانه مردمى

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«آفَةُ الْمُلْكِ ضَعْفُ الحِمايَةِ

آفت زمامدارى، ضعف حمايت (از سوى مردم) است.

غررالحكم ج٣ ص١٠٧

اگر حكومت را تجسم خواست مردم و اراده ملى بدانيم، و اگر همبستگى مردم و حكومت، عامل اقتدار دولت و عزت ملت باشد، و اگر حمايت مردمى را از حكومت، در سايه خدمتگزار بودن حكومت بشناسيم،

جمع بندى ساده، روشن و خدشه ناپذير زير به دست مى آيد:

١- حكومت مقتدر، حكومتى است كه از پشتوانه مردمى برخوردار باشد.

٢- حمايت مردم از دولت و حكومت، وقتى است كه آن را خودى بدانند.

٣- خودى بودن يك حكومت، به آن است كه در برنامه ريزى هاى دولتى، منافع عموم مردم و مصالح امت در نظر گرفته شوند و شعار جاى كار و تبليغات جاى خدمات را نگيرد.

٤- دولت هايى كه دلسوز واقعى مردم نباشند، پشتيبانى و حمايت مردمى را از دست مى دهند.

٥- حكومت بدون پشتوانه امت، ضعيف و بى اقتدار است و در برخورد با مشكلات عظيم و صحنه هاى خطرناك و تهاجم بيگانه و... از عهده سامان دهى كشور و دفع دشمن برنمى آيد.

٦- حكومت، اگر حمايت مردم را پشت سر نداشته باشد، به تدريج فرسوده و ناتوان مى شود و براى حفظ خود، به ديكتاتورى روى مى آورد و در نتيجه ميان دولت و ملت، فاصله و شكاف پرناشدنى پديد مى آيد.

گاهى حكومت، فاسد و ظالم است و پشتوانه مردمى را از دست مى دهد،

گاهى هم صالح و عادل است، ولى اگر با مردم صداقت نداشته باشد و مردم خدمت و كار نبينند، پشت آن را خالى مى كنند.

در هر صورت، ضعف حمايت مردمى، آفت يك حكومت است!...

رابطه فقر و اسراف

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«سَبَبُ الْفَقْرِ الإِسْرافُ

اسراف، عامل تنگدستى است.

غررالحكم ج٤ ص١٢٢

هميشه نداشتن، فقر نيست،

گاهى بد استفاده كردن از داشته و بد عمل كردن دارايان نيز به فقر و تنگدستى مى انجامد.

اسراف، يكى از همين بدعمل كردن در رابطه با مال است.

اگر قناعت، سرمايه اى پايان ناپذير است،

اگر تقدير و برنامه ريزى، نشانه خردمندى و توازن در معيشت است، ولخرجى هاى بى حساب و اسراف در هزينه نيز سرمايه مى خورد و افراد متمكن را خاك نشين مى سازد.

در اين زمينه، تفاوتى ميان فرد و جامعه نيست و سنت هاى الهى فرقى ميان اين دو نمى گذارد.

اسراف شخصى و اسراف حكومتى، هردو موجب بروز خلأهاى مالى و ناهنجارى هاى اقتصادى مى شوند. وقتى مال، بى رويه و بدون حساب خرج شد و ضرورت ها و اولويت ها ملحوظ نشدند و بودجه و امكانات، صرف موارد غير لازم، تجملاتى، تشريفاتى و... شدند، براى هزينه هاى لازم گرفتار كمبود مى شويم.

وقتى در مصرف ميوه و نان، اسرافكارى شود، گرانى و كميابى در پى آن است.

ولخرجى بيهوده تنها به خوراك هم مربوط نيست، در لباس و كفش و دكور خانه و وسيله سوارى و تشريفات مهمانى و تجملات عروسى و وسايل خانه و سوخت و لوازم مصرفى روزانه و... وقتى بيش از حد نياز و لزوم، تهيه يا مصرف شود، آن كاستيها و خلأها به صورت فقر و كمبود جلوه مى كنند.

اگر اسراف، فقرآور است، قناعت هم فقرزداست:

قناعت، توانگر كند مرد را...

پاسخى به نام سكوت

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«رُبَّ كَلامٍ جَوابُهُ السُّكُوتُ

چه بسا سخنى كه پاسخ آن، سكوت است!

غررالحكم ج٤ ص٦٤

بسيارى از فتنه ها، از زبان سرچشمه مى گيرند.

كار مهم زبان هم حرف زدن است.

بسيارى از حرفها، غير ضرورى و گاهى هم مفسده انگيزند. پس چاره، در سكوت و دم فرو بستن و كم سخن گفتن و هر سخنى را پاسخ نگفتن و پرهيز از جدال كلامى است و مناقشات لفظى.

وقتى سخنى ابلهانه و جاهلانه است، بهترين پاسخ مناسب آن خاموشى است.

آنجا هم كه جواب دادن به يك حرف، فتنه و فساد به بار مى آورد، مناسب ترين جواب سكوت است.

البته، عاقلان و هوشياران، پيام سكوت را درك مى كنند و حرفهاى نگفته، ولى نهفته در سكوت را مى فهمند.

گاهى سكوت، گويا تر از تكلم و فرياد است.

گاهى نبودن، روشن ترين دليل حضور است...

بزرگان گفته اند كه: اگر سخن، نقره است، سكوت، طلاست و اين اشاره به ارزش سكوت معنى دار و به جا و مصلحت انديشانه است كه به سود فرد و جامعه است.

شايد براى بعضى ها، بهترين عبادت و خدمت به جامعه و خلق خدا، همان سكوت باشد، تا نه اختلافى پديد آيد، نه به منازعه اى دامن زده شود و نه آتش دشمنى و جبهه گيرى شعله ورتر گردد.

جان به فداى آن سكوت هايى كه آتش فتنه ها را فرو مى نشاند!...

نوعى سپاس

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«أَكْثِرِ النَّظَرَ اِلیمَنْ فُضِّلْتَ عَلَيهِ، فَاِنَّ ذلِكَ مِنْ أَبْوابِ الشُّكْرِ

به كسانى كه نسبت به آنان برترى داده شده اى، بسيار بنگر، چرا كه اين كار، از باب هاى شكر و سپاس (نسبت به نعمت) است.

غررالحكم ج٢ ص٢٠٢

تا نعمت را نشناسى، حالت شكر نمى يابى.

و تا داشته هاى خود را نسبت به نداشته هايت و ناداران مقايسه نكنى، پى به نعمت نمى برى.

آنكه از بى كفشى بنالد، وقتى نگاهش به بى پا بيفتد، شاكر خواهد شد كه اگر كفش ندارد، دست كم پا دارد. اين، حكمتى است كه سعدى هم در گلستان به آن اشاره كرده است.

خود را با چه كسانى بايد مقايسه كرد؟ با پولداران مرفه و بر خورداران متمكن؟ يا با مستضعفان و محرومان بى بضاعت؟

در مقايسه اول، پيوسته از اينكه نسبت به ثروتمندان كم داريم، احساس ناراحتى و خداى ناكرده ناسپاسى خواهيم داشت. اما در حالت دوم، به سپاس خواهيم رسيد، به خاطر داشته هايمان.

پس، يكى از كليدهاى گشايش باب شكر، توجه به برترى ها و برخوردارى هايى است كه نسبت به ديگران دارى. تنها به ثروت و امكانات مالى و مادى هم محدود نمى شود.

سالمان، بايد خود را با بيماران مقايسه كنند، عالمان خود را با بيسوادان، صاحبان محبوبيت و وجهه، با رسوايان و مطرودان، صاحبان هنر و خلاقيت، با بى هنران عاجز.

برخورداران از پدر و مادر خوب و استاد شايسته و همكار صالح و همدرس تلاشگر، وقتى خود را با آنان كه از والدين محرومند، يا استاد خوب و همكار و همدرس شايسته ندارند مقايسه كنند، متوجه نعمتى خواهند شد كه دارند.

اگر خوب بنگرى، خيلى نعمتها دارى كه بسيارى از آن بى بهره اند.

پس، چرا ناسپاسى؟!

مشغوليت و مسؤوليت

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«كُنْ مَشْغُولاً بِما أَنْتَ عَنْهُ مَسْؤُولٌ

به كارى مشغول باش كه از آن سؤال خواهى شد.

غررالحكم ج٤ ص٦٠١

كار و اشتغال، وقت انسان را پر مى كند.

آنگاه، اگر كار مهمترى پيش آيد، با كمبود وقت مواجه مى شويم، چون ظرفيت زمانى خويش و فرصتهاى داشته را، صرف كارى كرده ايم كه اگر هم مهم بوده، مهم تر نبوده است.

پس اهم و مهم كردن كارها و اولويت بندى امور، هم جلوى پشيمانى هاى بعدى را مى گيرد و هم نيرو، فرصت، امكانات و جوانى، صرف كارى مى شود كه بهتر و لازم تر است.

راستى... آيا همه آنچه اوقات ما را مى گيرد، لازم و مهم است؟

و همه آنچه عمرمان را خرج آن مى كنيم، ارزشمند است؟

اگر فردا، درباره چيزهايى مورد سؤال قرار بگيريم كه به آنها نينديشيده و نپرداخته ايم، چه خواهيم كرد؟

يا اگر آنچه را مهم پنداشته ايم، فردا معلوم شود كه چندان اهميت و ارزشى نداشته كه خودمان و عمرمان و فكر و تلاشمان را خرج آن كرده ايم، آن وقت چه؟... قطعاً حسرت و افسوس خواهيم خورد.

اين كه عمر و جوانى را در كجا خرج كرده ايم، از كجا پول درآورده ايم و در چه راهى مصرف كرده ايم، اينكه رفتارمان با پدر و مادر چگونه بوده است، اين كه با نماز چه برخوردى داشته ايم، نسبت به قرآن و عترت چه رفتارى داشته ايم، به ميثاقمان با خون شهدا تا چه حد پاى بند بوده ايم، به قول و قرارهايمان تا چه حد وفا كرده ايم و ذهن انسان هاى متعهّد را مشغول مى سازد.

اينها از جمله امورى اند كه نسبت به آنها مسؤوليم و در قيامت هم از آنها سؤال خواهد شد.

آيا مشغوليت ما در ارتباط با مسؤوليت ماست؟!

بهترين مشاوران

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«خَيْرُ مَنْ شاوَرْتَ: ذَوُوالنُّهى وَالْعِلْمِ وَأُولُوالتَّجارِبِ وَالْحَزْمِ

بهترين كسانى كه با آنان مشورت مى كنى، صاحبان خرد و دانش و تجارب و دورانديشى اند.

غررالحكم ج٣ ص٤٢٨

مهمتر از اصل مشورت، شناختن و يافتن مشاوران خوب و شايسته است. ولى اين خوبى و شايستگى در مشاور، چيست؟ و معيار آن كدام است؟

انگيزه رايزنى و مشورت، بهره گيرى از دانش و تجربه و خرد ديگران است.

آنچه ما را از خطا و بيراهه و لغزش مصون مى دارد، افزودن دانسته ها و تجربه هاى ديگران به دانش و فهم و تجارب خويش است.

آنكه از عقل و خرد كاملى برخوردار نيست، آنكه فاقد دانش و تجربه است، و آنكه در كارها و نظرها و تصميم ها، اهل حزم، آينده نگرى و مآل انديشى نيست، نمى تواند براى ما مشاورى خوب باشد و ما را به صواب برساند.

خردمندى، مانع تصميمهاى عجولانه مى شود.

علم، سلامت عملكرد و انتخاب را تضمين مى كند.

تجربه، بالاتر از علم است و حزم هم ما را از پشيمانى هاى ناشى از شتاب و هوس و نقدانديشى مصون مى دارد.

اين است كه نبايد از هر كس نظر خواست و به نظر مشورتى هر فردى عمل كرد.

دقت در فراهم بودن شرايط و اوصاف چهارگانه در طرف مشورت ما، نشانه گزينش مشاوران شايسته است. چهار معيار در مشاور خوب، عبارتند از:

برخوردارى از علم، خرد، تجربه و حزم!

خورشيد پنهان

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«لاتَخْلُو الأَرْضُ مِنْ قائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ، إِمَّا ظاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خائِفاً مَغْمُور

زمين هرگز از كسى كه با حجت براى خدا قائم باشد خالى نمى ماند، يا آشكار و مشهور، يا بيمناك و پنهان.

غررالحكم ج٦ ص٤١٠

شناخت حجت، از ضرورى ترين شناخت هاست.

شناخت كسى كه از سوى خدا، سندى معتبر و ملاكى قوى و معيارى روشن قرار داده شده است، تا بندگان، بندگى و اطاعت و عبوديت خويش را با اذن او و با انطباق بر امر و نظر او انجام دهند.

خداوند با حجت هايش با بندگان احتجاج مى كند.

پس بايد حجت شناس بود، تا اعمال، طبق نظر و رضاى او باشند.

وگرنه، عمل ها نه درست اند، نه مقبول!

حضرت حجتعليه‌السلام همان حجت الهى و خورشيد در پس ابر است كه قائم الله است.

وقتى شاخص وجود داشته باشد درست و نادرست و حق و باطل، با آن سنجيده مى شود. شاخص ها و حجت هاى الهى، يا آشكار است، يا گمنام، يا مشهور است، يا پنهان، يا خائف است، يا ايمن. ولى... به هرحال، هست و هستى او به هستى معنى مى دهد و پشتوانه اهل قبله است.

امام عصرعليه‌السلام ، گرچه پنهان است، اما پيداترين است. گرچه غايب است، ولى روشن ترين حضور است. گرچه خورشيد در پس ابر غيبت است، اما نورافشانى و حيات بخشى او هويداست. دلها را اميدوار مى سازد و به آينده روشن نويد و اميد مى دهد.

اگر زمين خالى از حجت باشد، هم نظام هستى درهم مى ريزد، هم مردم بى پشتوانه و تكيه گاه مى مانند.

اين است كه صاحب زمين و زمان، محور عالم وجود و واسطه فيض و نقطه التقاى ميليون ها انسان بى پناهى است، كه چشم اميد به روز موعود بسته و دل به عصر ظهور و حضور داده اند.

خدايا!... معرفت، محبت و اطاعت آن قائم حجت را نصيبمان كن و اين دوران فراق را به ديدار مبدل ساز.

سياست نيكو

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«حُسْنُ التَّدبيرِ وَ تَجَنُّبُ التَّبذيرِ مِنْ حُسْنِ السِّياسَةِ

تدبير و آينده نگرى نيكو و پرهيز از ولخرجى، از نشانه هاى حسن سياست است.

غررالحكم ج٣ ص٣٨٥

مديريت صحيح، استفاده بهينه از نيرو و امكانات و شرايط و زمينه ها را مى طلبد.

با برنامه ريزى مى توان از هدر رفتن نيروها، بودجه ها، فرصت ها و استعدادها جلوگيرى كرد.

برعكس، بى برنامگى و ريخت وپاش و هدر دادن امكانات، هم نشانه ضعف مديريت و ناتوانى در اجراى برنامه هاست، هم آنچه پيوسته دست نيافتنى باقى مى ماند هدف است.

تاكنون، آسيب هايى كه از ناحيه نداشتن آينده نگرى و طرح و برنامه كوتاه مدت و درازمدت ديده ايم، كم نبوده اند.

از ريخت و پاش در بودجه و هدر دادن سرمايه ها و نشناختن موقعيّت هاى مناسب نيز كم ضرر نكرده ايم.

راستى... سياستمدار شايسته و مدير اجرايى لايق و كارگزار متعهّد كيست؟

مولاى ما حضرت اميرعليه‌السلام ، در اين جمله كوتاه، حسن تدبير و اجتناب از تبذير را از جمله نشانه ها و شاخص هاى حسن سياست مى داند و... البته كه نشانه هاى ديگر هم دارد مثل اخلاص، مردم دوستى، وجدان كارى كه محل طرح آن اينجا نيست.

بعضى ها در امور شخصى و اموال خودشان، هم برنامه ريزى دقيق دارند، هم حساب ريالشان را، ولى در اموال عمومى و بيت المال، دست و دل بازى مى كنند و در برنامه هاى اجرايى قلمرو مسؤوليت شان، بى تدبيرند و بارى به هر جهت كار مى كنند.

آيا اين جفا بر خلق خدا نيست؟!

درست كارى

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«عَلَى الصِّدْقِ وَ الأمانَةِ مَبْنَى الإِيمانِ

پايه گذارى ايمان بر راستگويى و امانت دارى است.

غررالحكم ج٤ ص٣١٨

شايد هيچ چيز به اندازه بى اعتمادى وضع جامعه را مختل نمى سازد.

اعتماد نداشتن به درستى حرفها، وفاى به قول و قرارها، عمل به تعهدات، سالم بودن كالاها، واقعى بودن قيمت ها، طبيعى بودن كمبودها و... وضع معيشتى مردم را دچار اختلال مى كند و زمينه و بسترى براى ظهور و رواج دروغ و نيرنگ و فريب و جعل و احتكار و گران فروشى و سودجويى فراهم مى آورد.

از آن سو، اگر مردم به يكديگر اطمينان كنند و به حرف ها و عمل هاى هم اعتماد داشته باشند، روند امور در جامعه، بهبود خواهد يافت و حتى رشد اقتصادى و امنيت بازار كار و سرمايه گذارى و دادوستد و امور ادارى و اجرايى را در پى خواهد داشت.

پايه ايمان بر صدق و امانت است.

چه حرف بلند و شگفتى!

يعنى اگر كسى راستگو و درست كردار نبود، مؤمن نيست، هر چند شب و روز ذكر بگويد و پيشانى بر زمين بكوبد و نماز مستحبى بخواند و به زيارت مشرف شود.

چه زيبا گفته است مرحوم سعدى:

زهدآن نيست كه بر خاك نهى پيشانى

صدق پيش آر، كه اخلاص به پيشانى نيست

در جامعه اى هم كه صداقت و امانت، سكه رايج نباشد، اعتماد عمومى سلب مى شود و جامعه ايمانى محسوب نمى شود، خواه در گفتار باشد، يا اخبار رسانه ها، يا محتواى مطبوعات يا اظهار نظرهاى مسؤولان يا گزارش مديران.

براى ايمانى ساختن جامعه، به رواج سكه صدق بينديشيم و به اعتبار بخشيدن به ارز امانت!...

روزه درمانى

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«أَلصِّيامُ أَحَدُ الصِّحَّتَيْنِ

روزه گرفتن، يكى از دو تندرستى است.

غررالحكم ج٢ ص٢٧

وقتى معده، به تعبير روايات، خانه بيمارى هاست و پرهيز، پايه همه درمان ها، نقش درمانى روزه آشكار مى شود.

ماه رمضان، هم فرصتى براى استراحت دستگاه هاضمه است، هم زمينه اى براى سوخت و ساز بهترِ بدن و ذوب شدن اضافات است، هم تقويتى براى اراده در مقابل خواسته هاى شكم و شهوت است، هم يادآور فقرا و محرومين در دنيا، و تشنگى و گرسنگى روز قيامت است.

پس، تنها درمان جسمى نيست،

روح را هم مداوا مى كند و غفلت را مى زدايد، عواطف را تلطيف مى كند و حس مردم دوستى را برمى انگيزاند، بعد معنوى را بيدار مى كند، روحيه شفقت بر مردم و همنوعان را زنده مى سازد، انسان را به هويت اصلى اش كه بنده بودن است، متوجه مى سازد و او را به خدا نزديك تر مى كند.

اگر امروزه، روزه و امساك را شيوه اى در معالجه برخى بيماريها مى دانند، خاصيت تندرستى كه رهاورد روزه است، قرن ها پيش در روايات آمده است. هم در اين سخن كه حضرت امير، براى روزه گرفتن نقشى مهم در صحت بدن بيان فرموده است، هم در حديث نبوى شريف است كه فرمود: «صُومُوا تَصِحُّو

روزه بگيريد تا تندرست شويد.

فرصت ماه مبارك را مغتنم بشاريم.

هم در بهره گيرى از بركات معنوى و سازندگي هايش، هم در تأمين تندرستى كه سوغات آشكار روزه است.