حکمت های علوی

حکمت های علوی28%

حکمت های علوی نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

حکمت های علوی
  • شروع
  • قبلی
  • 113 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7638 / دانلود: 2844
اندازه اندازه اندازه
حکمت های علوی

حکمت های علوی

نویسنده:
فارسی

در پيشگاه خدا

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«مَنْ قَرَعَ بابَ اللَّهِ فُتِحَ لَهُ

هركس آستان خدا را بكوبد، در به رويش گشوده مى شود.

غررالحكم ج٥ ص٢٦٧

مهربانى هاى خدا بى پايان است.

از بندگان خواسته است كه او را بخوانند، تا جواب دهد، درخواست كنند تا عطا كند.

چه لطفى بالاتر از اين؟! وعده آمرزش نيز داده است. دعا و نيايش و استغفار، كوبيدن آستانه و درگاه خداست. بى شك، نيايش هاى خالصانه را بى پاسخ نمى گذارد و استغفارهاى راستين را مى پذيرد و گناهان را مى بخشايد.

گر گدا كاهل بود، تقصير صاحب خانه چيست؟

در دعاى افتتاح، در شبهاى رمضان مى خوانيد كه خداوند، اجازه داده تا او را بخوانند و اجابت را هم تضمين كرده است. حالِ عبادت يافتن نيز، موهبتى الهى است.

هم دعا از تو، اجابت هم زتو.

مهم، دعاى خالصانه و خواستن صميمى و اصرار و التماس در پيشگاه اوست.

كسى كه درى را بكوبد و ادامه دهد، اگر در خانه كسى باشد، بالأخره در را مى گشايد. چرا آستان خدا چنين نباشد؟! خدا كه شنواتر، مهربان تر و كريم تر است!

اگر صدا مى زنيم و جواب نمى شنويم، بايد ببينيم كجاى كار خراب است؟

فرصتهاى اين ايام را نبايد راحت و رايگان از كف داد. شبها، سراسر بركت اند و رحمت، روزها هم فرصت بندگى و اطاعت.

قصور در كجاست؟ در رحمت خدا يا خواستن ما؟

فرصت محاسبه

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«ثَمَرَةُ الْمُحاسَبَةِ صَلاحُ النَّفْسِ

ثمره محاسبه، اصلاح شدن نفس است.

غررالحكم ج٣ ص٣٣٤

هيچ خردمندى راضى به خسران و زيان در معامله نمى شود.

ليكن، شناخت سود و زيان مهم است.

چه بسيارند كسانى كه نفع و ضرر را به جاى هم اشتباه مى گيرند و گاهى عمرى خسارت مى برند، اما خود را برنده مى پندارند. چه خوب است كه دفترچه محاسبه نفس افتتاح كنيم.

برنامه اخلاقى و تربيتى محاسبه، براى آن است كه انسان به سود و زيان عمر خويش بنگرد و سرمايه عمر را كه خرج مى كند بازدهى هم برايش داشته باشد.

كتاب نفس را هم بايد ورق زد و خواند.

در شناخت نيت ها، خصلتهاى خوب و بد و رذايل و فضايل خود هم بايد كوشا بود و فرصت رمضان و شبهاى قدرش و سحرهاى بيدارش، بهترين موقعيت است.

كسى مى تواند مدعى خودسازى باشد كه خودشناسى هم داشته باشد.

شگفتا!... انسان براى مقدارى سرمايه مادى و سرمايه گذارى تجارى و سپرده بانكى كلى حساب و كتاب و دفتر جزء و كل و... دارد، اما سرمايه هاى خويش را بى ملاحظه برباد مى دهد و خسران هاى روحى را خسارت به حساب نمى آورد.

نتيجه محاسبه خويش، اصلاح خود است.

در سايه محاسبه است كه انسان به عيوب و كاستيهاى خود واقف مى شود و اگر واقعاً در مسير كمال است، آنها را اصلاح مى كند و زمينه رشد را فراهم مى آورد.

روزى چند دقيقه، از خودتان حساب مى كشيد؟...

ترس از گناهان

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«لا تَخَفْ إِلاَّ ذَنْبَكَ

جز از گناه خويش مترس.

غررالحكم ج٦ ص٢٦٢

گناه، دست از دامن گناهكار نمى كشد، تا او را رسوا كند.

وقتى بساط عدالت گسترده شود، پاى اهل ستم در تله مى افتد و ظلم، دامن گير ظالم مى شود.

اگر بنا شود مجرمان تعقيب و مجازات شوند، هر جرم و گناهى، دامى است كه موجب گرفتار شدن مجرم مى شود.

آخرت، مرحله دادرسى، كيفر و مجازات خطاكاران است و... البته مرحله مزد و پاداش نيكوكاران نيز.

خداوند هم، عادل است و عالم، دقيق است و حسيب. گرچه به لطف و رحمتش اميدها بسته ايم، اما اگر نه به فضل و لطفش، بلكه به عدلش با ما رفتار كند، كيست كه از كيفرش برهد؟

ذره ذره گناهان، تبديل به كوه معصيت مى شوند، كه هرگز دوش هاى ضعيفمان ياراى تحمل آن را ندارد.

قطره قطره معاصى، تبديل به درياى جرايم مى شوند، كه ما را در كام امواجش غرق مى سازد.

پس، دشمن ترين دشمنان ما، گناه ماست كه ما را گرفتار يا رسوا خواهد ساخت و اگر در دنيا هم بگريزيم، گريزى از فرداى قيامت نيست.

بايد ترسمان نه از قانون و محكمه، بلكه از حساب و بررسى اعمال و گناهانمان باشد، والا آن را كه حساب پاك است، از محاسبه چه باك است؟

توبه راهى است براى محو سيئات.

تا اين فرصت باقى است، دام هاى رسواگر گناه را برچينيم!

عبرت ها

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«ما أَكْثَرَ الْعِبَرُ وَ أَقَلَّ الإِعْتِبارُ

وسايل عبرت گرفتن چه بسيارند، اما عبرت گرفتن چه اندك است!

غررالحكم ج٦ ص٦٨

شكست هايى كه براى عده اى پيش مى آيند، مى توانند براى ديگران درس پيروزى داشته باشند.

ناكامى هاى برخى برنامه ها، مى توانند برنامه ريزان را به تغيير شيوه وادارند، تا در كارها موفق شوند و به اهداف برسند.

مرگ و ميرهاى هر روزه، مى توانند براى ما مايه بيدارى و سرمايه تنبّه شوند.

ديدن صحنه هاى تصادف، به رانندگان درس احتياط مى دهد و فرجام شوم معتادان براى اهل هوس، آيينه عبرت است و رسوايى اهل معصيت، براى ديگران يك موعظه است.

همه اينها درست، ولى وقتى كه چشم عبرت بين باز و تصميم بر پند آموختن در كار باشد!

خاقانى، ايوان مدائن را آيينه عبرت مى داند، ولى براى كه؟ براى دل عبرت بين!

قرآن كريم و نهج البلاغه عزيز، از عبرت ها پندها، آموزش ها، هشدارها و اعلام خطرها، موج مى زنند. ولى براى دلهاى آگاه و چشم هاى باز.

دوروبر خود ما و همين عمر اندك مان، كلى عبرت براى ما ارائه مى دهد. ولى آنجا كه ديده عبرت بين را بسته باشيم و خود را به آن كوچه بزنيم، از اين همه عبرت ها چه اعتبار؟

دواى دردها موجود است، اما اگر از آنها استفاده نكنيم، درمانى هم در كار نيست.

راندن در جاده بى علامت، خطرناك است.

رانندگى در جاده اى هم كه پر از علايم رانندگى و تابلوهاى هشدار دهنده است، اگر راننده نخواهد به آنها توجه كند همان خطرها را دارد.

مايه عبرت فراوان است، ولى آنچه كم داريم، پندآموزى و عبرت گرفتن است.

هنرِ گوش دادن

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«عَوِّدْ أُذُنَكَ حُسْنَ الإِسْتِماعِ وَ لاتُصْغِ إِلى مالا يَزيدُ فى صَلاحِكَ

گوش خود را به خوب گوش دادن عادت بده و به چيزى كه در صلاح و خير تو افزايشى نمى دهد، گوش فرا مده.

غررالحكم ج٤ ص٣٢٩

گوش دادن و سخن گفتن، نوعى ايجاد رابطه با ديگران است.

هر يك از اين دو را نيز آداب و رسومى است.

وقتى شما با كسى صحبت مى كنيد، دوست داريد به سخنان شما كاملاً توجه كند. اگر خوب گوش نكند، يا حواسش پرت باشد، يا ميان كلامتان بپرد، يا اشتياقى به شنيدن حرف هايتان نشان ندهد، آن را حمل بر بى اعتنايى مى كنيد و از او و رفتارش مى رنجيد.

عين همين حالت را، او نيز هنگامى كه شما به سخنانش بى توجهى نشان دهيد، خواهد داشت.

پس، خوب گوش دادن، هم نوعى ادب اجتماعى است، هم هنرى است كه برخى فاقد آنند.

به علاوه، فهميدن درس، دريافتن مطلب، شناخت حقيقت، ادراك و فهم اخبار و... همه در گرو حُسنِ استماع است، يعنى همان خوب گوش دادن!

از سوى ديگر، امواج صوتى گاهى هم حرفهاى باطل، دروغ، لاف و گزاف، بيهوده و بى ريشه به گوشها مى رسانند.

نبايد گوش به هر حرفى سپرد، همچنان كه نبايد به هر كلامى دل داد.

محور و مبناى گوش دادن ها بايد صلاح و آموزندگى باشد، چرا كه دل و درون ما از همين رهگذر نقش صلاح يا فساد را مى پذيرد و الهى يا شيطانى مى شود.

درجايى بايد خوب گوش داد و در جايى هم اصلاً نبايد گوش داد. حيف از گوش كه شنونده بعضى صحبتهاى بى ثمر و بلكه داراى ضرر باشد.

آيا اين جاها را مى شناسيم؟!

دين، خرج دنيا؟

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«مِنَ الشِّقاءِ أَنْ يَصُونَ الْمَرْءُ دُنياهُ بِدينِهِ

از شقاوت و بدبختى است كه انسان، دنياى خود را با (خرج كردن) دينش حفظ كند.

غررالحكم ح٦ ص٢٧

گاهى دنيا يا دين انسان در معرض، خطر قرار مى گيرد.

حفظ دنيا و پاسدارى از دين، هر دو وظيفه است ولى... در شرايطى كه بايد يكى فداى ديگرى شود و با خرج كردن يكى، ديگرى را از زوال و ضربه مصون ساخت، كدام يك مهم تر و حفاظت آن لازم تر است؟

هميشه چيز كمتر و بى ارزش تر را فدا مى كنيم، تا آنچه ارزشمندتر است بماند. حتى وقتى جان خويش را فدا مى كنيم، بايد فداى چيزى كنيم كه از جان ما و خودما با ارزش تر و مقدس تر باشد، مثل دين و خدا و شرافت و حق.

اگر به خاطر حفظ رياست، به دست آوردن مقام، كسب ثروت و رفع مشكل ادارى، دست به خيانت و دروغ بزنيم، يا سراغ راه هاى نامشروع درآمد برويم، يا رشوه بدهيم و بگيريم، يا دروغ بگوييم، يا سوء استفاده از موقعيت شغلى و ادارى خويش كنيم، يا وظايف دينى خويش را ترك كنيم. همه اين موارد، نوعى خرج كردن دين براى رسيدن به دنيا است.

چه شقاوتى بالاتر از اين كه كسى از دين خويش بگذرد، تا به دنيا برسد؟

بدتر از آن، جايى است كه از دين خود براى دنياى ديگرى دست بردارد!...

گذشتن از دين هم، فقط كافر شدن و دست از اسلام كشيدن نيست. كسى كه براى پولدار شدن از حرام چشم نمى پوشد و براى استخدام شدن، دروغ مى گويد و براى كوبيدن ديگرى از حربه تهمت و شايعه سازى، استفاده مى كند، به همين مقدار، دين خود را فروخته و خرج كرده است.

بايد از دنيا گذشت، تا دين مصون بماند، نه كه دين را خرج دنيا كرد.

و اين امتحانى است دشوار!...

بدترين مردم

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«شَرُّ النَّاسِ مَنْ لايُرْجى خَيْرُهُ وَلا يُؤمَنُ شَرُّهُ

بدترين مردم كسى است كه نه اميدى به خير اوست و نه آسايش و امنيتى از شر او.

غررالحكم ج٤ ص١٧٥

برخى از مردم، گرفتار درد بى دردى مى شوند.

ديگر برايشان فرقى نمى كند كه مردم در چه وضع و حالى باشند، در راحت يا رنج، در رفاه يا گرفتارى.

خدا نكند كه كسى گرفتار اينگونه احساسْ مردگى شود كه نتيجه اش مسخ هويت انسانى است و به تعبير حضرت اميرعليه‌السلام ، بدترين مردم!

شاعر گفته است:

آرزو دارم اگر گل نيستم، خارى نباشم

بار برداراَر زدوشى نيستم، بارى نباشم

گر نگشتم دوست با صاحبدلى، دشمن نگردم

بوستان بهر خليل اَر نيستم، نارى نباشم

راستى، مگرنه اين كه سعادت جامعه، در گرو نوع دوستى و همدلى و نيكوكارى است؟

براى تحقق اين هدف، يكى از اين دو كار، بايسته است:

سود رساندن، به مردم، پرهيز از آسيب رسانى.

اگر كسى را شايستگى و توفيق كمك و يارى رساندن و بازو بودن و عصاى دست گشتن نيست، دست كم مى تواند از آزار بپرهيزد و ديگران از شر او ايمن باشند.

اگر نه به خير كسى اميدى بود و نه از شر او ايمنى، او بدترين انسانهاست كه غاصبانه نفس مى كشد و ننگ بشريت است.

به قول شاعر: مرا به خير تو اميد نيست، شر مَرَسان.

بعضى ها از درخت بى ميوه هم بى خاصيت ترند و در غفلت به سر مى برند. چه بسا اشخاصى كه تنها با صداى كلنگ گوركن، از خواب بيدار مى شوند..

اگر خوب ترين نيستيم، لااقل بدترين نباشيم.

حق شناسى

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«أَكْرِمْ ضَيْفَكَ وَإِنْ كانَ حَقيرًا وَ قُمْ مِنْ مَجْلِسِكَ ِلأَبيكَ و مُعَلِّمِكَ وَ إِنْ كُنْتَ أَمير

مهمان خود را اكرام كن، هر چند حقير باشد، و در مقابل پدر و معلم خود به ادب برخيز، هر چند اميرباشى!

غررالحكم ج٢ ص١٩١

رعايت ادب، در مقابل مهمان و معلم و پدر، هر چند هر كدام جلوه اى خاص دارد، اما در هر سه مورد نشانه انسانيت است.

نه مهمان دارى بايد سبب كبر و عجب و غرور گردد و ميزبان را به تفاخر و مباهات بكشد، نه فرمان روايى بايد انسان را از مراعات وظيفه تواضع و خاكسارى نسبت به پدر و معلم غافل سازد.

اكرام و احترام نسبت به مهمان، يك وظيفه و ادب است، هر چند كه از نظر مال، مقام، موقعيت، سن و سال، كوچك و حقير باشد و مهمان بزرگتر و با جلال تر.

به پاى پدر و معلم از جا برخاستن نيز، نشانه ديگرى از تواضع و حق شناسى است. هر چند كه اين فرزند يا شاگرد، به مقام امارت و زمامدارى رسيده باشد.

اهميت كار نيز در همين است، تا موقعيت و رياست، مانع انجام وظيفه و رعايت ادب نسبت به صاحبان حق نگردد و مقام و منصب، آدمى را كور و كر نسازد.

وقتى امير باشى و پدر و معلم را از ياد نبرى، و آنگاه كه مهمانت حقير باشد و بازهم اداى حق كنى و احترام و اكرام را ترك نكنى، به كمال رسيده اى.

اينها، دليل عظمت روح، خودساختگى معنوى، رهايى از غرور دنيا، شناختن حق و اداى حق است.

كمال همنشين

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«خَيْرُ الإِختِيارِ صُحْبَةُ الأَخيارِ

بهترين گزينش، همنشينى با نيكان است.

غررالحكم ج٣ ص٤٢١

هيچ كس نيست كه از مصاحبت و معاشرت و همدمى، اثر نپذيرد، چه اثر نيك و شايسته، چه اثر منفى و ناپسند.

انسان همانطور كه تأثيرگذار است، تأثيرپذير نيز مى باشد، در همه سطوح و در همه زمينه ها. حتى گرايش هاى سياسى افراد، گاهى تحت تأثير كسانى است كه با آنان بيشترين تماس، رفت و آمد و معاشرت دارند و خيلى ها خط سياسى خودشان را از دوستان و همنشينان مى گيرند.

با اين حساب، بايد در دوستان و معاشران به بهْ گزينى پرداخت و با نيكان و اخيار همنشينى كرد.

اين مصاحبت ها، خواسته و ناخواسته، در فكر و اخلاق و عمل انسان تأثير مى گذارد.

باد و نسيم، اگر از مزبله ها، مرداب ها، لجن زارها و مردارهاى عفن بگذرد، بوى گند و تعفن با خود مى آورد و اگر بر بوستان و گلزار عبور كند، عطرِ دل انگيز با خود مى آورد.

مهم آن است كه باد، همنشين چه منطقه اى باشد و نسيم، از كدام كوى و ديار بگذرد!

شعر سعدى درباره همنشينى گِل با گُل اشاره به همين حقيقت است.

كمال همنشين در من اثر كرد

وگرنه من همان خاكم كه هستم

دقت در دوستان خود و دوستان و معاشران فرزندانمان، تضمين كننده سلامت اخلاق و روان و انديشه آنان است و بى دقتى، پشيمانى به بار مى آورد.

اطمينان به اين كه ما يا فرزندانمان ضربه ناپذيريم، نوعى غرور و غفلت جاهلانه است.

همنشين هايمان را دست كم نگيريم!....

عوارض بدگمانى

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«شَرُّ النَّاسِ مَنْ لا يَثِقُ بِأَحَدٍ لِسُوءِ ظَنِّهِ وَلا يَثِقُ بِهِ أَحَدٌ لِسُوءِ فِعْلِهِ

بدترين مردم كسى است كه به خاطر بدگمانى خود، به هيچ كس اطمينان نمى كند، و هيچ كس هم به خاطر بدرفتارى او، به وى اطمينان نمى كند.

غررالحكم ج٤ ص١٧٨

سرمايه اعتماد، برترين دارايى فرد و جامعه است.

افراد بدبين، از اين سرمايه محرومند و چه فقرى بالاتر از اين؟

سوءظن سبب مى شود كه هر سخن، هر كار و هر رفتارى از سوى ديگران را بر بدترين وجهش حمل كنيم و محمل خوب و مثبتى براى آنها نيابيم.

از نگاه فرد بدگمان، همه دروغ مى گويند و ريا مى كنند و صداقت ندارند و در فكر فريب اند. پس، به سخن هيچ كس نمى توان اعتماد كرد و به قول و قرار هيچ كس نمى توان دل بست.

اين ديدگاه، چه جهنمى براى بدبينان پديد مى آورد!

نتيجه اين سوءظن و بى اعتمادى به همه، آن مى شود كه خود او هم از چشم و دل ديگران مى افتد و ديگران هم به او بى اعتماد و بى اعتقاد مى شوند و اين پيامد، تلخ تر و دشوارتر از اولى است.

حسن ظن، رفتار ما را با ديگران در بسترى سالم، مطلوب و پراميد قرار مى دهد. ولى سوءظن، اين رفتار را نسنجيده، مغرورانه، خودخواهانه و تحقيرآميز مى سازد و در نتيجه، ديگران را از دست مى دهد.

به ديگران اطمينان نداشتن و مورد اعتماد ديگران نبودن، موجب گسستن همه پيوندهاى اجتماعى و سست شدن رابطه ها مى گردد. ريشه آن هم چيزى جز سوءظن نيست.

پس، اين كه مولا، بدبينان را بدترين مردم مى شمارد، با اين عوارض و آفات، امرى روشن است.

بد بين نباشيم، تا به ما با چشم بدبينى ننگرند.

سخن و سكوت

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«صَمْتٌ يَكْسُوكَ الْكَرامَةَ خَيْرٌ مِن قَوْلٍ يَكْسِبُكَ النَّدامَةَ

سكوتى كه تو را جامه كرامت و بزرگوارى بپوشاند، بهتر از سخنى است كه برايت پشيمانى آورد.

غررالحكم ج٤ ص٢١٣

در اين كه كجا بايد سكوت كرد و كجا بايد سخن گفت، رهنمودهاى ارزشمندى در تعاليم دينى ما وجود دارند.

گرفتارى هايى كه از راه زبان و گفتار پيش مى آيند، بسيارند.

حتى گاهى در كلام حكيمانه بزرگان بيان شده كه: اگر كلام تو نقره باشد، سكوت، طلاست.

روشن است كه شناختن جى سخن و سكوت و موقعيت مناسب تكلم و خاموشى بسيار مهم است. خردمندى افراد هم در همين جاها شناخته مى شود.

بى خردان هم معمولاً چوب حرفهاى بيجا و تكلم نسنجيده خود را مى خورند و ندامت پس از گفتن هم بى ثمر است.

گاهى سلامت و عافيت و آبرو و مكانت، در حفظ زبان و مراعات سكوت است. مگر همه جا بايد حرف زد؟ مگر هر حرف را بايد گفت؟ مگر سخن را به هر كس بايد گفت؟

گرچه حرف خوب، بسيار قيمتى است، ولى... سكوتى كه مايه حفظ شأن و آبرو شود و بهانه به دست مخالف ندهد و سوژه تفرقه نيافريند، كم ارزش تر از آن حرف خوب نيست.

سخنان نسنجيده، پشيمانى مى آورد.

وقتى هم كلام از دهان برآمد، قابل كنترل نيست. بايد پيش از سخن گفتن، از آن محافظت كرد.

پس، خوشا سكوت كرامت بخش.

و... بدا سخن ندامت آور!

دشمن ضعيف

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«لا تَسْتَصْغِرَنَّ عَدُوّاً وَإِنْ ضَعُفَ

هيچ دشمنى را كوچك مشمار، اگر چه ناتوان باشد!

غررالحكم ج٦ ص٢٧٣

بعضى چيزهاست كه اندك آن هم بسيار و ضعيف آن هم قوى است و بايد هشيار و مراقب بود.

دشمن، يكى از اين هاست.

كسى كه مغرورانه، قدرت دشمن را به حساب نياورد و تنها به توان و عِدّه وعُدّه خويش نگاه كند، از جايى كه حسابش را نمى كند ضربه مى خورد.

دانى كه چه گفت زال با رستم گرد؟

دشمن نتوان حقير و بيچاره شمرد

دشمن تا دشمن است، دست از عداوت برنمى دارد و پيوسته در فكر ضربه زدن است، وگرنه دشمن نخواهد بود. وقتى نشانه هاى توطئه) از سوى دشمنان آشكار است، سادگى است كه آن را توهّم توطئه پنداريم و آسوده خاطر بخوابيم.

دشمن شناسى، رسالت مهم يك جامعه انقلابى است.

شناخت دشمن، براى يك فرد هم مهم و ضرورى است، چه دشمن آشكار چه پنهان، چه برون مرزى چه درون مرزى، چه خانگى چه بيرونى، چه معروف به دشمنى چه ناشناخته و مرموز.

كسى كه دشمن ناتوان را، ناچيز بشمارد، گرفتار غفلت مى شود و غرور هم او را غافل تر مى سازد.

و چه گذرگاه و رخنه نفوذى مناسب تر براى دشمن، از غفلت؟

گاهى دشمن نيرومند و مكار است، ما ناتوان و ساده اش مى انگاريم. گاهى هم براستى ضعيف است، اما به هر حال، دشمن است.

از دشمن، چه انتظارى است جز دشمنى؟

رمز دوام دوستى

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«بِحُسْنِ الْعِشْرَةِ تَدُومُ الْمَوَدَّةُ

با معاشرت نيكو دوستى دوام مى يابد.

غررالحكم ج٣ ص٢٠١

هر رشته اى را چيزى ممكن است پاره كند.

رشته مودت و دوستى گرچه استوار و محكم است، ولى مصون از آفت و گسستن نيست.

هنر معاشرت خوب، تقويت كننده اين ارتباط است.

بعضى ها روش رفتار شايسته با ديگران را نمى دانند، حسد مى ورزند، غيبت مى كنند، شوخى بيجا مى كنند، طعنه و نيش مى زنند، تحقير و توهين مى كنند، رفتارى از روى بى اعتنايى و كبر دارند، سرسخت و لجوج و يك دنده اند، گذشت ندارند.

اينها همه عوامل گسستن دوستى است.

هر يك از اينها به تنهايى هم گاهى رفاقتى را برهم مى زند و دوستى را از دست ما مى گيرد.

اما در عوض، داشتن اخلاق خوب و معاشرت نيكو، دلها را مجذوب ما مى سازد.

گشاده رويى، كمند محبت انسانهاست. حسن خلق، بذرى است كه كبوتر دلها را در دام محبت مى افكند. خنده رويى و بخشندگى و گذشت و ايثار، محبوبيت آور است.

اگر مى خواهيد دوستيهايتان دوام يابد و دوستان خوبتان را از دست ندهيد، به توصيه حضرت اميرعليه‌السلام عمل كنيد، يعنى معاشرت شايسته و خوب!

آزردن ديگران، رفتارى ناپسند است و خدمت به ديگران نمونه اى از اخلاق خوب است.

با رشته خوش رفتارى، دوستيها را بادوام تر كنيم!

خلوص و خودشناسى

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«اَلْكَيِّسُ مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ وَأَخْلَصَ أَعْمالَهُ

هوشمند، كسى است كه خود را بشناسد و اعمالش را خالص سازد.

غررالحكم ج١ ص٢٩٧

خودشناسى ريشه همه سعادت هاى بشرى است.

كسى كه خود را، استعدادهايش را، كرامت و ارزش وجودى خود را، هدف از خلقتش را، نتيجه اعمالش را و... نشناسد، چگونه مى تواند گامهايى در مسير آن سعادت بردارد؟

تباهى و شقاوت و ضايع شدن، فرجام كسانى است كه به خودشناسى اهميت نمى دهند و غافلانه زيست مى كنند و خاسرانه رخت از جهان برمى بندند.

از سوى ديگر، سعادت اخروىِ انسان در گرو عمل هاى دنيوى اوست.

در بازار آخرت، آنچه از انسان مى خرند، عمل صالح و خالص است.

ري، موريانه اى است كه اعمال را مى خورد و بى آنكه انسان بفهمد آنها را نابود مى سازد.

كسى كه يك عمر كار كند و عبادت نمايد، اما نيت او خراب باشد و در انگيزه اش اخلاص نباشد، در هنگامه حسابرسى، تهيدست و زيان ديده است.

پس، هوشمند كيست؟

طبق اين كلام علوى، كياست و هوشمندى در آن است كه انسان هم خود را بشناسد و هم به اخلاص در عمل و پاكسازى نيت و انگيزه بپردازد و اينگونه خويشتن را بيمه كند.

در غير اين صورت، انسان باخته است!

هوشمند، مى كوشد كه نبازد، نه خود را، نه سرمايه اش را، و نه آينده اش را.

و... راه آن خودشناسى و اخلاص است.

خودپسندان تنها

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«لا وَحْشَةَ أَوْحَشُ مِنَ العُجْبِ

هيچ وحشت و تنهايى، وحشت آورتر از خودپسندى نيست!

غررالحكم ج٦ ص٣٨٠

وحشت و ترس، جايى است كه انسان همدمى نداشته باشد.

داشتن انيس و همدم، مايه قوت قلب و جرأت و اميدوارى است.

كسى مى تواند با ديگران انس بگيرد كه از خود رها شده باشد.

از خود رستن، يعنى ديگران را هم قبول داشتن، براى ديگران هم شخصيت قائل شدن و حرمت نهادن به افراد.

خودپسندى، زمينه حضور ديگران را در قلمرو زندگى انسان از بين مى برد.

خودخواه، فقط خود را قبول دارد.

خود پسند، فقط خويشتن را انسان مى شمارد.

شما نيز، از كسى كه چنين خصلتى دارد گريزانيد و از او خوشتان نمى آيد.

نتيجه آنكه: انسانهاى گرفتار عجب و خودپسندى، نه روحيه انس گرفتن و دوست شدن و صميميت با ديگران را دارند، و نه ديگران به خاطر اين صفت ناپسند، مايل به دوستى با آنانند. پس ايشان تنها و بى همدم مى مانند.

خودپسندى، انسان را در جمع انسانها هم تنها مى گذارد و به غربتى تلخ و جانكاه مى كشاند.

خودپسند، در كنار ديگران هم كه باشد، چون همدمى ندارد، تنهاست و اين تنهايى چه وحشت انگيز و جان فرساست!

رهايى از اين روحيه شوم، رشته محبتهاى ديگران را نسبت به انسان استوارتر مى سازد.

قبول داشتن ديگران و حرمت نهادن و احترام كردن، براى انسان همدم و مونس مى آفريند!

صدقه، درمان حرص

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«عَلَيكَ بِالصَّدَقَةِ تَنْجُ مِنْ دِنائَةِ الشُّحِّ

صدقه بده، تا از پستى حرص و آز نجات يابى.

(غررالحكم ج٤ ص٢٩٨)

خصلت ها در انسان، با تمرين و ممارست رشد مى كنند و عمل، بستر اين رشد اخلاقى است.

هر صفتى، چه نيك و چه بد، اگر در زندگى انسان مجال بروز و ظهور يابند، تقويت مى شدند. رفتار روزمره ما، ميدانى براى تجلى اين خصلتهاى خوب و بد است.

شُحّ، همان آزمندى و حرص و بخل است، صفتى ناپسند است كه انسان را از بذل و بخشش باز مى دارد و از فقير شدن مى ترساند. شيطان با تقويت اين حس و وسوسه كردن اينكه عطا و بخشش، كاستى را در پى دارد و تو را فقير مى كند، انسان را از اعمال خوب و نيكي ها و خيرات باز مى دارد.

راه عملى سركوب اين خصلت زشت، صدقه است.

صدقه دادن، تمرين عملى بذل و بخشش و گذشتن از مال به سود ديگران است.

ريشه خير و نيكى در نهاد ما نهفته است.

اين بذر را بايد آبيارى كرد، تا نهال احسان رشد يابد و خس و خاشاك حرص و آز، ريشه كن گردد.

براى رشد اخلاقى كودكان هم در اين زمينه، به والدين توصيه شده كه به فرزندان خود مالى بدهند تا با دست خودشان به نيازمندان بدهند. اين نيز تمرين عط و ممارست در بخشندگى است و اين خصلت را در وجود انسان ريشه دار مى سازد.

صدقه، انسان را از پستى و زشتى حرص و مال دوستى و بخل، نجات مى دهد.

اصلاح خويش

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«أَعْجَزُ النَّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنْ إِصْلاحِ نَفْسِهِ

ناتوان ترين مردم كسى است كه از اصلاح نفس خويش و خودسازى عاجز باشد.

غررالحكم ج٢ ص٤٣٦

ايجاد تغيير در روحيات، اخلاقيات و رفتارهاى يك انسان، كارى دشوار است.

اصلاح نفس يعنى ايجاد اين دگرگونى و تبديل رذايل به فضايل و جايگزين ساختن خوبي ها و محاسن به جاى بدي ها و معايب و كاشتن گُل و زدودن خار.

اصلاح نفس به يك معنى راحت تر و عملى تر از اصلاح ديگران است، چرا كه انسان هم به خلق و خوى و روحيات و زمينه هاى روحى خود آشناتر و هم براى انجام كارهايى در مسير اين اصلاح، برخود مسلطتر است تا بر ديگران.

اگر ديگران از ما حرف شنوى نداشته باشند، خودمان كه مى توانيم به دانسته ها و صلاحديدهايمان عمل كنيم و مطيع عقل و وجدان و باورهاى مكتبى خود باشيم.

اگر به ديگران نتوانيم دستور بدهيم، خودمان كه مى توانيم به دستورالعملهاى خويش، عمل كنيم.

اگر ديگران را نشناسيم، خود را كه خوب مى شناسيم.

پس، كسى كه نتواند به اصلاح خويش بپردازد، ناتوان ترين مردم است، چون زمينه هاى اين تغييرات بهينه در خود او فراهم تر است تا ديگران.

آنان كه شعار اصلاح جامعه را مى دهند، خوب است گامى هم در مسير خودسازى خود بردارند و اصلاح خود را مقدمه اصلاح ديگران قرار دهند.

اصلاح را از خود شروع كنيم.

كجا شتاب، كجا درنگ؟

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«أَلْعَجَلَةُ مَذْمُومَةٌ فى كُلِّ أَمْرٍ إِلاَّ فيما يَدْفَعُ الشَّرَّ

عجله و شتاب در هر كارى ناپسند است، مگر در كارى كه شر و بدى را دفع مى كند.

غررالحكم ج٢ ص٨٩

اينكه هر سخن جايى و هر نكته مقامى دارد، نكته مهمى است.

غير از سخن، عمل و رفتار و برخوردها هم به تناسب موقعيتهاى مختلف، بايد فرق كند.

گاهى يك شيوه، در جايى سازنده است و در جاى ديگر و نسبت به شخص ديگر، مخرب و زيان آور.

تشخيص آن مهم است و لازم.

شتاب، به عنوان يك شيوه عمل يا خصلت فردى، يكى از معايب شمرده شده است. شتابزده، معمولاً تصميمهاى نسنجيده مى گيرد. شتابزدگى انسان را به خطا مى اندازد و... عجله كار شيطان است.

اما... اين زشتى عجله و شتاب، يك استثنا هم دارد و آن در مورد دفع شر است، كه در چنين موردى، درنگ و تأمل، بر آن شر و بدى مى افزايد و شتاب، جلوى ضرر بيشتر را مى گيرد.

در معالجه يك بيمارى بايد شتاب كرد،

در دفع يك شبهه يا اشتباه، تسريع لازم است.

در مقابله با يك فساد، بستن يك منفذ آب، اصلاح شكاف سقف، رفع آلودگى اخلاقى، خاموش كردن آتش، هر چه سرعت عمل به كار گرفته شود، جلوى ضرر افزون ترى گرفته مى شود.

حركت لاك پشتى در آنجا كه رخنه اى در سلامت فكرى، اخلاقى، امنيتى و اقتصادى جامعه بروز كرده است، به پيدايش بحران مى انجامد.

شتاب بد است، جز در دفع بدى ها!

نيكوكارى، زكات نعمت هاست

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«زَكاةُ النِّعَمِ إِصْطِناعُ المَعْرُوفِ

زكات نعمت ها، انجام كارهاى نيك است.

غررالحكم ج٤ ص١٠٦

هر نعمت، علاوه بر آنكه شكر لازم دارد، زكات هم دارد. شكر، نشانه قدرشناسى از نعمت و صاحب نعمت است.

ولى پرداخت زكات هر نعمت، رساندن خيرى از آن به ديگران است. اين كار، مايه افزايش نعمت نيز مى شود. مثل شاخه تاك و درخت كه وقتى زده مى شود و حَرَس مى گردد، درخت پربارتر و نيرومندتر مى شود. سعدى گفته است:

زكات مال به دركن، كه فضله رز ر

چو باغبان ببُرد، بيشتر دهد انگور

شكرانه بازوى توانا نيز

دستگيرى از ناتوان است

نعمتهاى الهى، گاهى براى آزمودن انسانهاست، تا روشن شود كه از آنها چگونه استفاده مى كنند و در چه راهى به كار مى گيرند و تا چه حدّ رضاى صاحب نعمت را مراعات مى كنند.

معروف، هركار نيك و شايسته و خداپسندى است كه عقل و شرع، خوبى آن را تأييد مى كنند.

آن كه از ثروت، شهرت، موقعيت و اعتبار، نفوذ كلام، جوانى و تندرستى برخوردار است، سزاوار است كه به شكرانه اين همه مواهب الهى، ماليات و زكات آنها را كه نيكى و خيررسانى به ديگران است، ادا كند، تا هم معرفت و حق شناسى خود را نشان دهد، هم دوام نعمت ها را بيمه سازد و هم ديگران را در برخورداري ها و شادي هاى خويش سهيم كند.

اين، نشانه اى از آدميت است!

گروگان حرص و آز

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«أَلْحَريصُ أَسيرُ مَهانَةٍ لايُفَكُّ أَسْرُهُ

حريص، اسير و گرفتار نوعى ذلت و خوارى است كه اسارتش هرگز از بين نمى رود.

غررالحكم ج١ ص٣٦١

بى جهت نيست كه عده اى قناعت را فرمانروايى و سلطنت دانسته اند.

آنچه انسان را به آزادگى مى رساند، مناعت طبع، بلند نظرى و قناعت است و آنچه به ذلت و خوارى مى كشاند و مى نشاند، افزون طلبى و سيرى ناپذيرى و زياده خواهى و قانع نبودن به داشته هاست.

حرص و آز، نوعى اسارت پنهان و ابدى است.

اسير آزاد كجا و آزاد اسير كجا؟!

كسى كه خود را از قيد و بند حرص آزاد كند، نه گرفتار غصه و رنج به خاطر نداشته هاست، نه مجبور مى شود براى كسب آنچه ندارد، به اين و آن رو بيندازد و تملق بگويد و كوچك و خوار شود.

نخواستن، انسان را آزاد مى كند و خواستن به اسارت مى كشاند.

نفس سيرى ناپذير، همچون آتشى است كه هر چه هيزم در آن نهند، مشتعل تر شده، هيزمها را مى خورد و خواهان هيزمهاى ديگر است و اين اشتها، بى پايان است.

آزمندى و حرص را اگر به بند نكشيم، ما را به بند مى كشد.

بايد از اين سلسله رست و از اين بند گريخت، تا رها شد.

مهار كردن تمنيات نفس و خواهشهاى دل، بخصوص در مسايل مالى و مادى، ما را از اين اسارت، آزاد مى كند.

تا مى توان آزاده بود، چرا گروگان حرص باشيم؟!

در نهان و آشكار

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«مالا يَنْبَغى أَنْ تَفْعَلَهُ فِى الْجَهْرِ فَلاتَفْعَلْهُ فىِ السِّرِّ

آنچه كه انجام دادنش درآشكارا سزاوارنيست، درپنهان هم آن راانجام مده.

غررالحكم ج٦ ص٩١

وقتى غذايى آلوده است و مسموم، تأثير زيانبار خود را خواهد گذاشت، چه عمدى خورده شود، چه از روى اشتباه، چه به اختيار چه به اجبار.

زشتى خطا و گناه ذاتى است، چه ديگران بفهمند يا نه.

اگر ديگران بفهمند، آبرو مى رود. اگر خدا بفهمد، چه؟ رسوايى اين كه بيشتر است!

اگر يك گنهكار و مجرم، از ترس عقوبت يا از بيم رسوايى، گناه و جرمى را در ملأعام انجام ندهد، ارتكاب پنهانى همان يعنى نترسيدن از كيفر و رسوايى، ولى... مگر خدا و فرشتگان شاهد و ناظر نيستند؟ و مگر دستگاه الهى بى عقاب است؟

زشت، زشت است، چه پنهان چه آشكار!

گناه هم، بر روح شخص و جامعه، تأثير سوء دارد و نوعى بيمارى اخلاقى است و ارتكاب مخفى آن هم آفت زندگى است اگر آبرو هم نرود، دل تيره مى شود و عاقبت سياه.

مگر مصرف غذاى فاسد و داروى عوضى، دور از چشم پزشك و پرستار، از عوارض و پيامدهاى آن مى كاهد؟

كسى كه به خاطر شرم از ديگران از خلاف، پرهيز مى كند، چرا در تنهايى و پنهانى ازخود و خد حيا نمى كند؟

فرزانگان، از وجدان خود هم حساب مى برند.

و وارستگان، براى خود هم شخصيتى قائلند. آنچه در آشكار، نارواست، در نهان هم نارواست!

خرج به جا

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«خَيْرُ الْبِرِّ ما وَصَلَ اِلَى الْمُحتاجِ

بهترين نيكى و احسان، آن است كه به نيازمند برسد.

غررالحكم ج٣ ص٤٢٥

كوير، با آبيارى خرم نمى شود و باغچه سيراب هم از آبيارى اضافى گل و شكوفه بيشتر نمى دهد.

گاهى خرج هاى بسيارى مى شود، اما بى ثمر و بيج.

گاهى پول هاى زيادى مصرف مى شود، بدون بازدهى.

و گاهى اطعام هاى فراوان انجام مى گردد، بى آنكه گرسنه اى سير شود، يا بينوايى به نو برسد.

مهمتر از اصل خرج كردن، شناخت مورد است.

هر كس كه دست گدايى دراز كرد، محتاج نيست گدايان حرفه اى نيز در جامعه بسيارند.

بسيارى هم هستند كه با وجود احتياج و نياز شديد، براساس مناعت طبع، يا شرم و حيا دست نياز و زبان طلب نزد كسى نمى گشايند. بايد محل و مورد را شناخت و احسان و اطعام و مساعدت را بج انجام داد.

در اين صورت، انفاق و نيكى هدر نمى رود و پول، بركت پيدا مى كند.

دستى عزيزتر است كه كمك مالى را به دست نيازمند واقعى برساند.

شايد آن محتاج در همسايگى شما باشد، يا در خويشاوندانتان!

در توصيه هاى دينى چنين آمده است كه اگر از ارحام و بستگان شما نيازمند باشند، صدقه و احسان به ديگران بى ارزش است.

خوارى در زمان بركنارى

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«تَكَبُّرُكَ فىِ الوِلايَةِ ذُلٌّ فىِ الْعَزْلِ

تكبر تو در دوران رياست، موجب خوارى در دوران بركنارى است.

غررالحكم ج١ ص٢٤٨

رياست و پست هم ظرفيت مى خواهد.

بعضى به محض آنكه به رياست و ميزى مى رسند، خود را گم مى كنند، رفتارشان با دوستان و آشنايان و اقوام و مردم عوض مى شود، رفتار متكبرانه و از روى بى اعتنايى به مردم، آنان را از چشمها و دلها مى اندازد و پايگاه قلوب سقوط مى كند.

تا وقتى در رياست اند، سقوط آن پايگاه و از دست دادن آن جايگاه، محسوس نيست، چون بالأخره قدرت و نفوذ و امر و نهى و امضا و خدم و حشم دارند.

ولى... وقتى بركنار و معزول مى شوند يا دوران مسؤوليت و رياستشان به پايان مى رسد، تنه مى شوند و خوار مى گردند. اين تنهايى و خوارى در دوران بركنارى، محصول آن كبر و غرور در دوران رياست و مسؤوليت است.

مردم بى وفا نشده اند، بلكه رفتار مستكبرانه با مردم درآن مدت، آنان را فرارى داده است و اگر احترام مى كردند و حساب مى بردند، به لحاظ منافع خودشان بوده است.

برعكس، آنان كه تواضع، حسن خلق، احترام به ديگران و انسانيت و شرف را در آن دوره داشته باشند، وقتى بركنار يا بازنشست هم بشوند، بازهمان عزيز قبلى هستند و پايگاه مردمى و جايگاه شخصى شان (نه موقعيت شغلى و مقامى) ملحوظ است.

و راستى چه تلخ است خوارى پس از عزت!

در خط انبياء

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«أَشْبَهُ النّاسِ بِأَنبِياءِاللَّهِ أَقْوَلُهُمْ لِلْحَقِّ وَأَصْبَرُهُمْ عَلَى العَملِ بِهِ

شبيه ترين مردم به پيامبران خدا، آنان اند كه نسبت به حق، گوياتر و در عمل به حق، شكيباتر باشند.

غررالحكم ج٢ ص٤٣٣

وقتى پيامبران، زبده ترين انسانها و حجتهاى خدا بر مردم اند، عمل آنان نيز براى همگان اسوه و الگوست.

كسى در خط انبياى الهى است كه در گفتار و كردار، به آنان شبيه تر باشد و بتواند خود را امت يك امام و پيامبر بداند.

حق گويى و حق جويى و حق پويى، شيوه و سيره پيامبران بوده است. در گفتن حق، نه از مردم اميد پاداش داشتند و نه از قدرتها بيم و هراس. در عمل به حق نيز، نستوه و كوشا و شكيبا بودند و سختيهاى دعوت حق و عمل به حق را به جان مى خريدند.

نمونه اش رسول خدا است كه فرمود: هيچ پيامبرى به اندازه من آزار و اذيت نديد!...

كتمان حق و تحريف حقايق و فريب افكار عمومى، مخالف مشى انبياست.

گريز از صحنه حق نيز، با خط انبيا ناسازگار است.

ادعاى ايمان به همه انبى و پيروى از اولياى الهى، كه بر زبانمان جارى است، وقتى پذيرفتنى است كه تشابه به پيامبران هم داشته باشيم. حضرت اميرعليه‌السلام اين تشابه را در گفتن حق و صبورى در عمل به حق مى داند.

اگر حق گويى منافع ما را به خطر اندازد و اگر حق خواهى برايمان دردسر پديد آورد، آيا بازهم در پى حق مى رويم؟ اين نشانه صداقت در ادعاى رهروى راه انبياست.

اينجاست كه پيامبر گونه ها شناخته مى شوند...

رابطه پدران و فرزندان

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«بِرُّوا آبأَكُمْ يَبِرُّكُمْ أَبْناؤُكُمْ

به پدران خود خوبى كنيد، تا پسرانتان هم به شما خوبى كنند.

غررالحكم ج٣ ص٢٦٧

بزرگ شمردن بزرگان خانواده و حفظ حرمت آنان، سنتى دينى و دستورى خدايى است. حق شناسى و اداى سپاس نسبت به زحمات و خدمات پدران، دليل رشد عقلى و كمال عاطفى است.

جهان نيز، در سنت الهى، جهان بازتاب اعمال و مشاهده عكس العمل هاست.

فرزندان، ادب رفتارى و شيوه معاشرت و فرهنگ اجتماعى را از اولياى خود مى آموزند.

اگر نهال ادب در زمين دل كودكان كاشته شود، در آينده به ثمر خواهد نشست.

اين بذرافشانى و نهال نشانى، گاهى هم غير مستقيم است. ما اگر در برابر پدر و مادر خويش، تواضع و احترام و احسان نداشته باشيم، فرزندانمان از كجا بياموزند كه در مقابل پدرانشان بايد ادب نشان دهند و كوچكى و فروتنى كنند؟

ادب، از رفتار والدين به كودكان جريان مى يابد.

فرزندان، شاگردان مدرسه رفتاراند و الگوى اخلاق را از پدر و مادر مى آموزند.

بزرگداشت پدر و مادر، يك فرهنگ است.

كودكان، اگر ببينند كه والدين، به پدر بزرگ و مادربزرگ، احترام مى گذارند و نيكى مى كنند و تكريم و نوازش و مراقبت آنان را عبادت مى شمرند، همين را خواهند آموخت و با پدر و مادر خودشان چنان خواهند بود.

نيكى و احسان و عاطفه شما به پدر و مادرتان، ارائه الگو به فرزندانتان است.

اگر مى خواهيد فرزندان، هواى شما را داشته باشند، هواى پدر و مادر خود را داشته باشيد!

حكومت بر دل ها

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«بِالإحْسانِ تُمْلَكُ القُلُوبُ

به وسيله نيكى و احسان، دلها به ملكيت درمى آيد.

غررالحكم ج٣ ص٢٢٨

به شكرانه نعمت و توانى كه خداوند به ما مى دهد، بجاست كه دستگيرى از نيازمندان و سعى در حل مشكلات زندگى ديگران بكنيم.

دلسوزى براى مردم و غمخوارى براى دردمندان و نيكى به همنوعان، هم موجب رضاى خداست، هم با فطرت سازگار است، هم آرامش وجدان براى خود نيكوكار فراهم مى آورد.

جاى گرفتن در دلها، خاصيت ديگر نيكى است.

همانگونه كه ما نسبت به نيكوكاران درباره خودمان، حالت سپاس قلبى داريم و به آنان محبت پيدا مى كنيم، ديگران نيز درباره احسان و نيكى ما چنين حالتى دارند.

نه توانگرى و قدرت، نه زور و تحميل، هيچ كدام درِ خانه دل را به روى ما نمى گشايند. اگر كسى از ما خوبى ببيند، اين در را خود به خود به رويمان مى گشايد و مى توانيم مالك دل او شويم.

اين زكات ثروت و مكنت و برخوردارى از مواهب و امكانات است. پرداخت اين زكات، نيكوكار را محبوب خلق و خالق مى سازد و حساب آخرت او را هم آسان مى سازد.

جوانمردان، قلعه دلها را با سپاه احسان مى گشايند.

اين لشكر، به هر جا قدم نهد، فتح و پيروزى به همراه مى آورد فتح بى سپاه يعنى اين.

نيكوكاران، پادشاهان بى تاج و تختى هستند كه بر دلها حكومت مى كنند.

احسان، كليد گشودن قلوب است.

اين عمر پرشتاب

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«نَفَسُ الْمَرْءِ خُطاهُ اِلى اَجَلِهِ

نفس كشيدن انسان، گام هاى او به سوى اجل اوست.

غررالحكم ج٦ ص١٧٠

شتاب عمر و گذر زمان از شگفتي هايى است كه معمولاً از آن غافليم.

روزها از پى روزها، هفته ها از پى هفته ها مى آيد و مى رود، ماه جديد، سال جديد و... انسان بسختى مى خواهد باور كند كه اين عمر اوست كه كوتاه مى شود و اجل اوست كه نزديكتر مى شود.

در واقع، هر چه بر عمر ما افزوده مى شود، از آن سو از مهلت ما كاسته مى شود، تا روزى كه به پايان خط و نهايت مهلت برسيم و ما از قطار عمر پياده كنند.

اجل، مقصدى است كه همه به سوى آن در حركتيم.

مرگ نيز، قطعى ترين آينده هر يك از ماست. ولى... آيا به اين آينده قطعى و حتمى، جدى فكر مى كنيم؟

اينكه نيروى چشم و گوش و عضلات و توانايى جسمى و... به تدريج كاسته مى شود، نشان نزديكتر شدن كوچ است.

نعمت هاى الهى را كه امانت اوست، يكى پس از ديگرى از ما پس مى گيرند. گرچه سعدى گفته است هر نفسى كه فرو مى رود، مُمدّ حيات است... ولى ما به وضوح مى بينيم با هر نفس كشيدن، گامى به نهايت نزديكتر مى شويم و موعد تحويل امانت نزديك مى شود.

فرصت ها در گذر است، و چه شتابان!

هر روز، هر هفته، هرماه و سال، يكى از اين فرصت هاست. روزى به استقبال آن مى رويم، روزى هم آن را وداع مى كنيم.

راستى... عمرها چه پرشتاب مى گذرد!...

رابطه پرخورى و بيمارى

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«قِلَّةُ الأكْلِ يَمْنَعُ كَثيراً مِنْ أَعلالِ الجِسْمِ

كم خوردن، از بسيارى از بيماريهاى جسمى جلوگيرى مى كند.

غررالحكم ج٤ ص٥٠٥

اين كه پرخورى ريشه بسيارى از بيماري هاست و پرهيز، اصلى ترين درمان خيلى از دردهاست، مطلب ثابت شده اى است. در روايات نيز چنين حكمتى بيان شده است.

فرمان روزه نيز، اگر حكمت ها و فلسفه هايى دارد، يكى هم سامان بخشى به وضعيت بدن و دستگاه هاى تغذيه در درون و ساخت و سازهاى داخلى بدن است.

سخن پيامبر اكرم نيز كه فرمود: روزه بگيريد تا تندرست شويد در همين راستاست.

البته به شرطى كه روزه گرفتن، نوعى آسايش و استراحت دادن به جهاز هاضمه باشد، نه آنكه با پرخوري هاى هنگام افطار و سحر، نه تنها استراحت را از معده بگيريم، بلكه بار آن را بيشتر و كار آن را اضافه تر سازيم!

روزه درمانى نيز كه در برخى معالجات به كار گرفته مى شود، به نوعى استفاده از همين نكته و حكمت است. صفاى باطن جلوه ديگرى از آثار اين عبادت است.

اگر سعدى گفته است:

اندرون از طعام، خالى دار

تا در آن نور معرفت بينى

تهى از حكمتى به علت آن

كه پرى از طعام، تابينى

توجه دادن به همين آثار سازنده و تربيتى جسمى و روحى امساك و كم خورى است،

حيف است روزه را كه مى تواند درمان كننده باشد، با پرخوريهاى شامگاهى و سحرگاهى از خاصيت بيندازيم.

عبادت خالصانه

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«فازَ بِالسَّعادَةِ مَنْ أَخْلَصَ العِبادَةَ

كسى كه در عبادت، اخلاص ورزيد، به سعادت و كاميابى رسيد.

غررالحكم ج٤ ص٤٣٠

تنها بادام و گردو نيست كه پوچ و پوك هم دارد، مغزدار هم دارد.

عمل ها و عبادت ها نيز گاهى با مغز و محتواست، گاهى بى مغز و پوك است.

عبادت ريايى، قيمتى ندارد. هر چند ممكن است به عنوان يك دروغ، كسانى را بفريبد، ولى در دستگاه خدا كه بايد به عمل ها پاداش داده شود، بى اجر و پاداش است.

خلوص در عبادت، آن است كه جز عشق و محبت الهى، جز عبوديت و بندگى، جز احساس نياز به آستان آن بى نياز، هيچ عامل و انگيزه ديگرى انسان را به عبادت و نماز و نياز خواهى و دعا نكشاند.

يكى سجاده مى گسترد، تا شكار كند و جاهلان و ساده لوحان را به دام افكند، يكى ذكر مى گويد و ورد مى خواند، تا صالحش بشمارند و اعتماد كنند، اما در پى اغواى مردم است. اينها عبادت نيست، دام گسترى است. از خداوند هم نبايد چشمداشت پاداش داشت.

در آستان الهى هر كس بنده تر باشد، مقرب تر است.

بندگى هم به شعار نيست و ادعا كفايت نمى كند.

كسى بنده خد ا ست كه فرمان خدا را در همه شؤون زندگى جارى سازد و در برابر دستور، مطيع باشد.

حال كه بعضى نماز مى خوانند و صدقه مى دهند و روزه مى گيرند و افطارى مى دهند، چرا به خاطر خدا و با اخلاص نباشد كه پاداش هم ببرند؟!

عبادت ناخالص، هرگز بالا نمى رود و به خدا نمى رسد. اگر براى عابد سعادت نياورد، طبيعى است!

قدر عافيت كسى داند كه...

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«شَيْئانِ لايَعْرِفُ فَضْلَهُما إلاّ مَنْ فَقَدَهُما: ألشَّبابُ وَالعافِيةُ

دوچيز است كه فضيلت آن دو را نمى شناسد مگر كسى كه آنها را از دست بدهد: جوانى و عافيت.

غررالحكم ج٤ ص١٨٣

البته تنها جوانى و عافيت چنين نيست. هر نعمتى چنين است كه تا هست، قدرش ناشناخته است و چون از دست رفت، قدرش معلوم مى شود؛ مثل: فراغت، قدرت، پدر و مادر، دوست خوب، فرصت آموختن، همسر و...

ولى دو نعمت ياد شده، گوهرهاى گرانبهاترى هستند، بى بديل و دست نيافتنى.

كدام سالخورده است كه حسرت ايام جوانى و فراغت آن دوران را نداشته باشد؟

كدام گرفتار و بيمار است كه از دوران خوش آسايش و آرامش و تندرستى با اندوهى تلخ، ياد نكند؟

به گفته سعدى:

قدر عافيت كسى داند

كه به مصيبتى گرفتار آيد

با اين حساب، مى توان بخشى از حسرتهاى آينده را با قدرشناسى از نعمتهاى موجود كاهش داد.

استفاده بهتر از فرصت جوانى و بهره ورى كامل از دوره نشاط و سلامتى و توانايى جسمى و آرامش و آسايش و امنيت اجتماعى، نشانه شناخت قدر و قيمت اين دوگوهر است.

نبايد گذاشت نعمت از كف برود، آنگاه به ارزش آن در شرايط خل و فقدان پى برد.

قدر و ارزش نعمت ها را تادر اختيار ما هست، بشناسيم كه فردا دير است و بى ثمر!

عاقلانه تر

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«يَنْبَغى لِلْعاقِلِ أَنْ يُقَدِّمَ لِاخِرَتِهِ وَ يَعْمُرَ دارَ إِقامَتِهِ

براى خردمند، سزاوار است كه براى آخرتش چيزى از پيش فرستد و خانه اقامت خود را آباد سازد.

غررالحكم ج٦ ص٤٤٢

اگر آينده نگرى نشانه خردمندى باشد، خردمندترين افراد، كسانى اند كه آينده ابدى را در حساب آورند و براى مرحله درازمدت تر كه جايگاه و قرارگاه اصلى آنان است، فكرى كنند.

درست است كه كسى دوست ندارد از آبادى به ويرانه كوچ كند و از خانه نشينى به خرابه نشينى روى آورد. ولى... خانه اصلى و ابدى و قرارگاه دائمى ما كجاست و سكونت و اقامت موقت ما كجا؟

آخرت، نتيجه و عكس برگردان دنياى ماست.

آبادى سراى آخرت نيز، در گرو صالحاتى است كه در سراى دنيا انجام مى دهيم.

نيكى ها، خدمت ها، ايثارها، تقوا عبادت ها و ديندارى هاى ما در اين مرحله، اقامتگاه دائمى ما را در آن مرحله ابدى، فراهم و آباد مى سازد.

آيا كسى كه به رونق بخشيدن به زندگى دنيوى همت ورزد، ولى به خرابى خانه آخرت تن دهد، مى تواند در زمره عاقلان و آينده نگران و فرجام انديشان باشد؟

وسايل و تجهيزات زندگى آن دنيا را بايد در اينجا تهيه كرد و به آنجا فرستاد، تا وقتى مى رويم با خانه اى ويران و فاقد امكانات، روبه رو نشويم.

خردمند، در دنيا به معمارى خانه آخرتش مى انديشد!

آب حلم بر آتش غضب

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«أَلْحِلْمُ يُطْفِئُ نارَ الغَضَبِ وَالحِدَّةُ تُؤَجِّجُ إِحْراقَهُ

بردبارى و حلم، آتش چشم را فرو مى نشاند وحدت و تندى، سوزندگى آن را بر افروخته تر مى سازد.

غررالحكم ج٢ ص١٢٣

بى جهت نيست كه غضب را به شعله سركش و آتش گدازان تشبيه كرده اند.

سوزندگى خشم، هم نسبت به خود فرد غضبناك است، هم نسبت به ديگرانى كه مورد خشم قرار مى گيرند.

چه بسيار تصميم ها و قضاوتها و برخوردهايى كه از سر عصبانيت و غضب انجام مى گيرد و پيامدهاى تلخ و زيان هاى جبران ناپذير درپى مى آورد.

شما وقتى عصبانى مى شويد، چه مى كنيد؟ اقدام يا درنگ؟

براى اينكه طوفان خشم بگذرد و عقل حاكم شود، بايد از سپاه حلم مدد گرفت، صبورى كرد، بردبار و متحمل بود. زود تصميم نگرفت، تا آن شعله سركش فروكش كند.

حلم ورزيدن و بردبارى نشان دادن مثل آبى است كه آتش را خاموش مى سازد. برعكس، تندى و پرخاش و اعمال خشم آن شعله را مشتعل تر مى كند.

گرچه فرو خوردن خشم و كظم غيظ كه اصطلاح قرآنى آن است تلخ است، ولى ميوه اش شيرين و نتيجه اش آرام بخش است.

و... گرچه غضب را اعمال كردن، لذت موقت مى دهد و دل انسان خنك مى شود، اما پشيمانى پس از آن و حسرتهاى بعدى جبران ناپذير است.

خوشا آنان كه با آب حلم، آتش غضب را فرو مى نشانند.

گرفتاران رنج ابدى

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«أَلْحَقُودُ مُعَذَّبُ النَّفْسِ مُتَضاعِفُ الْهَمِّ

انسان كيته توز، پيوسته روحش در عذاب واندوهش رو به افزايش است.

غررالحكم ج٢ ص٩١

به همان اندازه كه عفو و گذشت، روح انسان را آرامش و آسايش مى بخشد، كينه توزى و انتقام جويى موجب رنج درونى و عذاب روحى است.

آنكه عفو مى كند، كار را پايان يافته مى داند و جان را رها و دل را فارغ؛ ولى كسى كه حاضرنيست بگذرد، مايه رنج و ريشه غصه را در درون خود باقى مى گذارد، پيوسته در فكر انتقام و تقاص است و اين فكر، او را در رنج نگه مى دارد.

استخوان لاى زخم، يعنى همين!

چرا با كينه توزى و لجبازى و عناد، خود را به دست خودمان شكنجه دهيم؟

وقتى مى توان راحت زيست، چرا زندگى با اعمال شاقّه را بر خودمان تحميل كنيم؟

بعضى ها كينه شترى دارند. تا تلافى نكنند آرام نمى شوند. ولى گاهى زمان اين تلافى و انتقام، تا ده سال طول مى كشد. ده سال در كمين بودن تا آن كينه را به كار گرفتن و ضربه زدن؟! واقعاً كه نادانى و خود آزارى است.

آنكه همان لحظه اول، خطاى ديگرى را مى بخشايد، از همان دم خود را آسوده ساخته و پرونده را بسته است.

كينه توز، اگر نتواند انتقام بگيرد، غصه و اندوه خودخورى اش چند برابر مى شود.

حقا كه كينه توزان، گرفتار رنج ابدى اند.

رهايى از اين رنج هم به دست خودشان است... با عفو.

تا دير نشده

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«قَصِّرُوا الأَمَلَ وَ بادِرُوا الْعَمَلَ وَخافُوا بَغْتَةَ الأَجَلِ

آرزو را كوتاه كنيد و به سوى عمل بشتابيد و از فرارسيدن ناگهانى اجل و مرگ، بهراسيد.

غررالحكم ج٤ ص٥١١

امان از فرداهاى نامعلوم و افق هاى ناپيد!

يكى از آفت هاى عمل، تسويف است، يعنى كارها را به بعد، موكول كردن و امروز و فردا كردن.

داشتن آرزوهاى دور و دراز و افسانه اى و رؤيايى، كار آدم هاى غافل است. گاهى يك ناگهان، همه نقشه ها را نقش بر آب مى كند و همه بافته ها را پنبه مى سازد.

مرگ ناگهانى، حادثه ناگهانى، بيمارى پيش بينى نشده، گرفتارى هاى خارج از محاسبه، به هم خوردن رابطه ها و رفاقت ها و... خيلى ناگهان هاى ديگر.

پس، نمى توان خيلى به فرداى نيامده دل بست و در عالم تخيل و رؤيا زيست.

حساب ها بايد روشن و وظيفه ها بايد انجام يافته باشد و خودمان نيز بايد آماده باشيم. آماده هرچيز، از جمله رفتن ناگهانى و كوچيدن بى خبر.

همه انبيا و سفيران غيب، آمده اند تا به عنوان برگزيدگانى آگاه از آن سوى پرده ها گوشه اى از همين نيامده ها را به ما بگويند و هشدار دهند و بيدارمان كنند.

بدا به حال آنكه مرگ، ناگهان او را بگيرد و او حتى مجال خداحافظى با اين و آن را نداشته باشد.

با دوستان پدر

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«مَوَدَّةُ الآباءِ نَسَبٌ بَيْنَ الأبْناءِ

دوستى پدران، ميان فرزندان خويشاوندى محسوب مى شود.

غررالحكم ج٦ ص١٣٢

دوستي هاى پايدار و ماندگار، محصول تجربه ها در فراز و نشيب زندگى است.

بسيارى از دوستي ها، با اميد و آرزويى شكل مى گيرد، اما در عمل چون با ناهمفكرى و ناسازگارى روبه رو مى شود، از هم مى گسلد.

از اين رو دوستان پدر در حكم خويشاوند محسوب مى شوند كه امتحان خود را داده اند و با رخدادها و تلخى و شيرينى ها و غم و شادى ها، اگر قرار بوده كه آن دوستى به هم بخورد، به هم مى خورده است. اينكه تداوم يافته، نشانه سلامت در دوستى و صداقت و وفا در مودّت است.

فرزندان، اگر در پى دوستان صميمى و انسان هاى يك رو و باوفا مى گردند، آن را در ميان دوستان پدر خود بهتر و بيشتر مى يابند كه امتحانشان را در تلخ و شيرين زندگى داده اند.

بعلاوه، وقتى مدتى از دوستى دو شخص گذشت و چيزى نتوانست بنيان آن رفاقت را برهم بزند، علقه و صميميت ايجاد شده، به فرزندان هم سرايت مى كند. انسان، فرزندِدوست خود را همچون فرزندِخويش مى شمارد و او را هم دوست دارد.

اگر پدران ما با يكديگر دوستى و الفت دارند، ما فرزندان آنان، بايد بين خود و آنان و پسرانشان، احساس خويشاوندى كنيم.

اين، يكى از مواردى است كه گفته اند: هر چيز، تازه اش خوب است، غير از دوست، كه هر چه كهنه تر باشد، بهتر است.

دوستان پدر را از ياد نبريم و به آنان اعتماد داشته باشيم.

توفيق خدمت

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«إِنَّ حَوائِجَ النَّاسِ إِلَيْكُمْ نِعْمَةٌ مِنَ اللَّهِ عَلَيكُمْ فَاغْتَنِمُوه

نيازهاى مردم به شما، نعمتى از سوى خداوند برشماست، پس آنها را غنيمت شماريد (و در رفع نياز مردم بكوشيد).

غررالحكم ج٢ ص٥٣٧

توفيق خدمتگزارى به مردم، نشانه ثمربخشى نهال وجود انسان است.

گاهى نيز، خداى متعال، افراد را از اين راه آزمايش مى كند، تا ميزان شكرگزارى عملى آنان در مقابل نعمت، آشكار گردد.

گاهى دست نعمت و رحمت الهى از آستين بندگان خالص بيرون مى آيد.

اگر به جاى آنكه محتاج ديگران باشى، ديگران به تو احتياج داشته باشند، اين يك موفقيت سرشار از رحمت است. سپاس اين رحمت، تلاش دربرآوردن نيازهاى مردم است.

همه نيازها هم نياز مالى نيست.

گاهى ديگران به يك حرف تو، به گوشه اى از آبرو و اعتبارتو، به بخشى از علم و تخصص تو، به ذره اى از گذشت و ايثار تو نياز دارند.

اگر برآورى، به قرب خدا مى رسى.

اگر رد كنى، چه بسا از چشم عنايت الهى بيفتى و صلاحيت برخوردارى از نعمت را از دست بدهى و بعد، افسوس بخورى كه چرا تا داشتم و مى توانستم، به خدمت ديگران نپرداختم؟!

اگر ديگران به تو نياز دارند، تو نيز اگر از مردم هم بى نياز باشى، ولى به خداوند، نيازمندى. هنگام عرض حاجت به خدا، مگر انتظارى جز اجابت و اعانت دارى؟

برخوردارى و توانايى تو يك نعمت است، انتظار و درخواست ديگران نسبت به يارى تو، نعمتى ديگر است و توفيق خدمت به بندگان خدا، مكمل آن دو نعمت!

و اين تكميل، به دست توست، مغتنم بشمار.

جواب نمى دانم

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«لايَسْتَحْيِيَنَّ أَحَدٌ إِذا سُئِلَ عَمَّا لايَعْلَمُ أَنْ يَقُولَ: لاأَعْلَمُ

هرگاه از كسى سؤالى شد درباره چيزى كه نمى داند، از گفتن نمى دانم خجالت نكشد (و بگويد: نمى دانم).

غررالحكم ج٦ ص٢٧٧

كليد گنجينه دانش ها، سؤال است.

پرسيدن نيز، نشانه تواضع و دورى از تكبر و غرور است.

نه انسان داناى همه چيز است، و نه بى نياز از پرسيدن، پس بايد آنچه را نمى دانيم بپرسيم و اگر از چيزى كه نمى دانيم بپرسند، با شجاعت و فروتنى، بگوييم: نمى دانم.

يكى از شاگردان مفسر بزرگوار، مرحوم علامه طباطبايى درباره استادش مى گويد: ما از زبان ايشان، كلمه نمى دانم را زياد مى شنيديم...

كلمه اى كه گفتن آن براى برخى بسيار سنگين است و حاضرند در برابر سؤال ديگران هزاران رطب و يابس و راست و دروغ و آسمان و ريسمان ببافند، ولى يك كلمه نمى دانم نگويند، چرا كه مى ترسند به موقعيت آنان لطمه وارد شود، در حالى كه به اشتباه انداختن مردم و جواب هاى حساب نشده و ناپخته، بدتر و زيان بارتر است.

آنكه از گفتن نمى دانم شرم دارد، گرفتار نوعى احساس كاذب و فريب دهنده و غرور است، غرورى كه گاهى با مغز، انسان را برزمين مى كوبد!

آيا دروغ بافتن و نظر دادن درباره چيزى كه در حوزه دانش و تخصص انسان نيست شرم آورتر است، يا اعتراف به ندانستن؟! آن دروغ و فريب است، اين صداقت و راستى.

امان از دست شيطان، كه گاهى كار را بر خود انسان هم مشتبه مى كند!

وقتى همه چيز را نمى دانيم، چرا تلاش كنيم كه خويشتن را داناى همه اسرار و صاحب نظر و مطلع از هر چيز بشناسانيم؟

آيا اين فريب خود و فريب مردم نيست؟

از عمل تا حساب

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«إِنَّ الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لا حِسابَ وَ غَداً حِسابٌ وَلا عَمَلَ

امروز روز عمل است و حسابى در كار نيست. و فردا روز حساب است و مجالى براى عمل نيست.

غررالحكم ج٢ ص٥٠٣

شناخت ميدان عمل و فرصت و مجال كار، شرط اساسى دست يافتن به هدف است.

فرصتى كه در دنيا به صورت عمر در اختيار ماست، يك ميدان عمل است.

توانايى هاى فكرى براى انديشيدن و انتخاب كردن، و قواى جسمى براى تلاش و كار، ميدان عمل ديگرى است.

هميشه هم اين زمينه ها و فرصت ها مهيا و فراهم نيست نه عمرمان جاودانه است، نه قوا و طراوتمان هميشگى.

از فردا چه كسى خبر دارد؟ و چه تضمينى براى سلامتى و نشاط و عمر فردا وجود دارد؟

از اولين لحظاتى كه فرصت عمل به پايان مى رسد، نوبت حساب آغاز مى گردد.

آخرت، مراحلى دارد و نقطه شروع آن از لحظه مرگ است، تا روز قيامت و حساب و كتاب و ميزان و صراط و پاداش و كيفر... و در نهايت، جهنم يا بهشت!

كيست كه از آينده اش با خبر باشد و از فردايش آگاه؟! تا دادگاه قيامت برپا نشود، رأى نهايى پرونده ما معلوم نمى شود.

مبادا ناگهان و بدون آمادگى وارد آن مرحله بى برگشت شويم و از ما حساب بكشند، بى آنكه مجالى براى جبران و تدارك داشته باشيم!...

تا فرصت عمل باقى است، دست به كار شويم.


3

4

5

6

7