امام على (ع) در آينه معراج

امام على (ع) در آينه معراج0%

امام على (ع) در آينه معراج نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام
صفحات: 7

امام على (ع) در آينه معراج

نویسنده: عليرضا زکى زاده رنانى
گروه:

صفحات: 7
مشاهدات: 3495
دانلود: 78

توضیحات:

امام على (ع) در آينه معراج
  • مقدمه

  • اما مباحث اين نوشتار

  • خداوند با صداى علي (ع) حرف مى زد

  • على بن ابى طالب (ع) اميرالمؤمنين است

  • حضرت علي (ع) سيد مولاست

  • سؤال تمام ملائکه در مورد علي (ع)

  • خداوند عزوجل شيفتة علي (ع) است

  • ملائکه به صورت علي (ع)

  • طينت واحد و مقام دوستان حضرت علي (ع)

  • عطاياى خداوند به امام علي (ع)

  • شوق ملائکه از شنيدن حديث منزلت

  • نوشتة روى درب بهشت

  • علي (ع) اصل درخت طوبى

  • شوق درخت طوبى به حضرت علي (ع)

  • شوق درخت سدرة المنتهى به علي (ع)

  • نوشتة روى سدرة المنتهى

  • صدايى از بالاى سدرة المنتهى

  • نور حورية حضرت علي (ع)

  • نوشتة روى درهاى بهشت

  • ملائکه و نگاه به حضرت علي (ع)

  • گلابى و حورية حضرت علي (ع)

  • توصيفى از قصرهاى زيباى شيعيان حضرت علي (ع)

  • حضرت ابراهيم (ع) و اطفال شيعيان

  • قصرهاى زيبا با پرده هاى مخصوص

  • حضرت علي (ع) و نامه اعمال

  • سفارش علي (ع) در قصرى زيبا

  • علي (ع) در هفت جايگاه با پيامبر (ص) شاهد است

  • اسدالله الغالب

  • ولايت علي (ع) و بعثت پيامبر اکرم (ص)

  • ولايت علي (ع) و بعثت پيامبران

  • پنج تن آل عبا

  • علي (ع) نور هرکس که خداوند را اطاعت کند

  • آيات سورة نجم و حضرت علي (ع)

  • ازدواج در آسمانها

  • هدية بزرگ الهى در سيب مخصوص

  • کوثر جايگاه علي (ع)

  • حضرت زهرا (س) بوى درخت طوبى مى دهد

  • اهداء اسماء الهى

  • حب حضرت علي (ع) مانع خلق آتش

  • چهارده نور مقدس و بحث امامت

  • شمشيرى از نور شبيه ذوالفقار

  • خروسى زيبا با صدايى مخصوص

  • نوشتة طرف راست عرش الهى

  • ثواب تسبيح عرش براى شيعة حضرت علي (ع)

  • حضرت علي (ع) وارث علم پيامبر؛ منکر حضرت علي (ع) وارد بهشت نمى شود؛ دعاى پيامبر براى امت؛ حضرت مهدى (ع) و نشانه هاى آخر الزمان؛

  • ولايت حضرت على (ع) شرط قبولى اعمال؛ چهارده نور مقدس در حال نماز

  • على (ع) پيشواى متقين و رهبر سفيد رويان

  • انکار فضايل على (ع) کفر به خداست

  • علي (ع) واسطة فيض الهى

  • علي (ع) بهترين برادر پيامبر (ص)

  • حضرت على (ع) علَم هدايت

  • غدير خم و معراج

  • سلام خداوند بر حضرت علي (ع)

  • آه و ناله شيطان

  • علي (ع) وارث پيراهن شب معراج

  • فهرست منابع

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 7 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 3495 / دانلود: 78
اندازه اندازه اندازه
امام على (ع) در آينه معراج

امام على (ع) در آينه معراج

نویسنده:
فارسی
مقدمه


امام على (ع) در آينه معراج

نويسنده : عليرضا زکى زاده رنانى


سفارش پيامبر به ابن عباس:
يابن عباس! احذر أن يدخلک شک فيه، فإنّ الشک فى على (ع) کفر بالله تعالي.
اى ابن عباس! بترس از اينکه در فضايل على (ع) شک کنى، که شک در فضايل على (ع)، کفر به خداوند تبارک و تعالى است.

مقدمه

«بسم الله الرحمن الرحيم و الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا و مولانا أبى القاسم المصطفى محمد و آله الطاهرين لا سيما الحجة بقية الله الأعظم روحى و أرواح العالمين له الفداء و لعن الدائم على أعدائهم أجمعين من الآن الى قيام يوم الدين».
سپاس بيکران خداوند متعال را که بار ديگر توفيقى حاصل شد و در مورد شخصيت بزرگ جهان اسلام، حضرت اميرالمؤمنين (ع) نوشته اى ديگر به رشتة تحرير درآمد و عاشقان و شيفتگان علوى را از شنيدنيهاى ناب آن حضرت سيراب نمود.
بحث معراج است و شنيدنيهاى آن، ليکن با نگاهى ديگر. نگاهى به عظمت وصى در کنار نبي. همان رسولى که «معراج» از بهترين يادگارهاى زندگى دنيايى اش مى باشد، و شکوه و عظمتى چنان سراسر عالم را فرا مى گيرد.
آرى، بارى ديگر نيز پاى سخنان معراج مى نشينيم با اين تفاوت که اين بار آيينة وصى بر حق رسول اعظم (ص) را بر آن گذاشته و فضايل و کمالاتى از آن را در اين آينه مشاهده مى نماييم.
اين بار نيز ضميرى پاک و دلى روشن را دوباره در دست مى گيريم و با هم به پاى سخنانى دلنشين از مولايمان اميرالمؤمنين (ع) مى نشينيم و فضايلى ديگر از آن وجود مقدّس و نورانى را بازگو مى نماييم و اين روايت را نيز متذکر مى شويم که رسول خدا (ص) فرمودند:
«إن الله تعالى جعل لأخى على (ع) فضايل لا تحصى کثرة فمن ذکر فضيلة من فضايله مقرا بها، غفر الله له ما تقدم من ذنبه و ما تأخر و من کتب فضيلة من فضايله لم تزل الملائکة تستغفر له ما بقى لتلک الکتابة رسم؛ و من استمع إلى فضيلة من فضايله غفر الله له الذنوب التى اکتسبها بالاستماع؛ و من نظر إلى کتاب من فضايله غفر الله له الذنوب التى اکتسبها بالنظر. ثم قال: النظر إلى أخى على بن أبى طالب (ع) عبادة و ذکره عبادة و لا يقبل الله إيمان عبد إلا بولايته و البراءة من أعدائه»؛ (١) خداوند تبارک و تعالى براى برادرم على (ع) فضايلى قرار داده است که به خاطر کثرت آن، قابل شمارش نيست؛ پس هرکس يک فضيلت از فضايل او را ذکر کند در حالى که به آن اقرار و اعتقاد داشته باشد، خداوند گناهان گذشته و آيندة او را مى بخشد؛ و هرکس يک فضيلت از فضايل او را بنويسد، ملائکه تا مادامى که، آن نوشته باقى باشد براى او استغفار مى کنند؛ و هرکس يک فضيلت از فضايل او را بشنود، خداوند گناهانى که با گوشش شنيده را مى بخشد؛ و هرکس نگاه کند به کتابى که فضايل حضرت على (ع) در آن نوشته شده است، خداوند تمام گناهانى را که با چشم انجام داده است را مى آمرزد.
سپس پيامبر فرمودند: نگاه به برادرم على بن ابى طالب (ع) عبادت، و ذکرش عبادت است. و خداوند متعال ايمان بنده اى را قبول نمى کند، مگر اينکه ولايت حضرت على (ع) را داشته باشد و از دشمنان او بيزار باشد.

اما مباحث اين نوشتار

مجموعه اى از شنيدنيهاى حضرت على (ع) در آيينة معراج مى باشد، که همراه آن شنيدنيهاى اهل بيت (عليهما السلام) نيز بدان اضافه شده است. مزيتى که اين نوشتار مى تواند در بر داشته باشد، مباحثى است که در لابه لاى کتاب مى توان از آن استفاده نمود. مباحثى مانند بررسى حديثى، سندى و رجالى، که مى تواند راهگشاى خوبى براى طالبان اين رشتة مهم باشد.
هدف از تدوين مجدد اين کتاب (٢) اين بود که روايات، علاوه بر ذکر متن روايى آن، مَحَک علمى زده شود. سند آن مورد بررسى قرار گيرد و احياناً اگر در برخى موارد دچار اشکال باشد، بوسيلة دلالت و مضمون روايت، آن ضعف سند جبران شود، و يا در نهايت توقف در آن روايت بيان شود. از اين رو در روايات چندين مبنا را مورد توجه قرار مى دهيم: فقط سند ملاک نيست و چنانچه سند روايتى دچار ضعف بود، آن را به چند طريق جبران نموده ام:
١ - از طريق دلالت روايت و مؤيدات روايى احاديث ديگر،
٢ - از طريق نقل مصادر معتبر؛ که اتفاق علماى بزرگ متقدمين و متأخرين بر نقل روايت مى تواند کاشف از اهميت و صدور (هر چند نگوييم قطعي) روايت باشد.
بنابراين، براى ذکر مصادر متعدد روايى در روايات اهميت زيادى قائل شده ايم.
حقير هرگز ادعايى در خصوص کامل و بى عيب بودن کار ندارم، ولى اين مطلب را نيز اقرار مى کنم که مجموعة حاضر با دقت نظر و تحقيق فراوان انجام پذيرفته است.
اميدوارم که خداوند متعال عنايات خاصة خودش را مشمول همة ما شيعيان قرار دهد و روز به روز برکات خواندنى و شنيدنى مولايمان حضرت على (ع) را در بين ما بيشتر قرار دهد.
در پايان از زحمات اساتيد بزرگوارم در مرکز تخصصى علوم حديث، خصوصاً آيت الله جعفرالهادى و آيت الله نجم الدين طبسى و نيز مدير محترم انتشارات پرتو خورشيد، جناب آقاى يزدانى، تشکر و قدردانى مى نمايم و از شما خوانندة محترم نيز تقاضا دارم چنانچه پيشنهادى در هرچه بهتر شدن اين نوشتار داريد، به آدرس انتشارات ارسال فرماييد.
والسَّلام على من اتّبع الهُدى
عليرضا زکى زاده رنانى
قم المقدّسه، عشّ آل محمّد، تابستان ١٣٨٥ شمسى
أحبّ أخوانى مَن أهدى إلى عيوبى

خداوند با صداى على (ع) حرف مى زد

صدايى کز پس آن پرده بشنود
بعينه چون صداى مرتضى بود
تعالى الله از اين قدر و از اين جاه
که گويد از زبانش حرف الله
عبدالله بن عمر مى گويد به پيامبر اکرم (ص) عرض کردم: يا رسول الله! خداوند در شب معراج به چه لغت و زبانى با شما حرف مى زد؟ پيامبر (ص) فرمودند: خداوند مرا با صداى على (ع) مخاطب قرار مى داد، پس خداوند خود مرا الهام کرد که پرسيدم: پروردگارا! من با تو حرف مى زنم يا با علي؟!
در اينجا خداوند متعال فرمود: اى احمد! من با هيچ چيزى قياس نشوم و با چيزهاى شبيه اشياء هم وصف نمى شوم.
تو را از نور خودم خلق کردم و على (ع) را از نور تو، و مى دانم که تو چقدر على (ع) را دوست مى دارى و محبوب قلبت مى باشد پس با صداى على (ع) با تو حرف زدم تا قلبت آرامش پيدا کند (٣)
در شبِ معراج خلوتگاه دوست
خلوت حق با حبيبش خوش نکوست
تا به قاب قوسين أو أدنى رسيد
نور ايزد بر همه عالم دميد
يک صداى دلربا آمد بگوش
که از آن مستان همه آيند بهوش
زنده مى گردد از آن دلهاى پاک
گر که آيد يک صدا بر اهل خاک
آشنا آمد به گوش مصطفى
وه چه صوتى چون صداى مرتضى
گفت يا رب اين تويى گويى سخن
يا که مى باشد على در انجمن
نيست مانندش صدايى دلنشين
در همه عالم صدايى بِه ز اين
حق تعالى گفت اين نه از منست
از براى من نه جسم و نه تن است
چونکه يا احمد حبيب تو عليست
بر زبان او کلام حق جليست
دوست تر کس را ندارى از على
بر صداى او سخن آمد جلى
نى توان کردن به من کس را قياس
من نگنجم در عقول و در حواس
چونکه برگشتى دوباره بر زمين
گشتى همره باز با حبل المتين
مى رسانى بر على از من سلام
چون ولى الله مى باشد مدام
پس على باشد اميرالمؤمنين
در سما همراه خيرالمرسلين
در زمين همواره يار و ياورش
هم برادر، زوج پاک دخترش
دوستدار اوست هر نيکو سرشت
حب او باشد مسانيد بهشت
دشمن او جاى دارد در سقر
گرچه با طاعت رود عمرش به سر
آنچه آورده (مقدّم) در قلم
از مضامين حديث آمد رقم (٤)
متن روايت:
عن عبدالله بن عمر قال سمعت رسول الله (ص) و سئل بأيِّ لُغة خاطبک ربک ليلة المعراج؟ قال: خاطبنى بلغة على بن أبى طالب (ع) فألهمنى أن قلت: يا رب أنت خاطبتنى أم على (ع)؟ قال: يا أحمد؛ أنا شى ء لا کالأشياء لا أقاس بالناس ولا أوصف بالشبهات بالأشياء، خلقتک من نورى و خلقت علياً (ع) من نورک، فاطلعت على سرائر قلبک فلم أجد إلى قلبک أحب إليک من على بن أبى طالب (ع) فخاطبتک بلسانه کيما تطمئن قلبک.
سند روايت:
در نقل سند اين روايت، اکثر کتب معتبر شيعى و حتى برخى کتب عامه آن را به طريق خوارزمى (م٥٦٨ ق) از کتاب «المناقب» نقل نموده اند که آن طريق چنين مى باشد:
«أخبرنا أبوالقاسم نصر بن محمد بن على بن زيرک المقرى، أخبرنا والدى أبوبکر بن محمد، قال أبوعلى عبدالرحمان بن محمد بن احمد النيسابورى، حدثنا أحمد بن محمد بن عبدالله النانجى البغدادى، حدثنا بن محمد بن جرير الطبرى، حدثنى محمد بن حميد الرازى، حدثنا العلاء بن الحسن الهمدانى، حدثنا أبومخنف لوط بن يحيى الأزدى، عن عبدالله بن عمر».
اگرچه در اين روايت ارسال مى باشد چون ابامخنف اصلاً عبدالله بن عمر را درک نکرده است (٥) و در مورد برخى راويان آن، از جمله محمد بن حميد الرازى (٦) اختلاف است، ليکن چون بيشتر علما اين حديث را در کتب معتبرة خود آورده و آن را رد ننموده اند، روايت مورد قبول است.
شيخ حرّ عاملى (صاحب وسائل الشيعه)، بعد از قبول روايت در مورد آن گويد: «اين روايت دلالت روشنى دارد به اين که على (ع) برترين مردم بعد رسول خدا (ص) است.» (٧)
و نکتة زيباى اين روايت اين است که: «اين روايت جزء يکى از اخبار پنج گانه اى است که ٢٧ نسل (معروف به حديث سلسلة الآباء) آن را متصلاً نقل کرده اند. (٨)
و اين يکى ديگر از خصوصيات حضرت على (ع) مى باشد که در هيچ يک از اخبار شيعه و سنى نظيرى براى آن نمى باشد.

على بن ابى طالب (ع) اميرالمؤمنين است

ابن عباس مى گويد: به خدا قسم ما به على بن ابى طالب (ع)، اميرالمؤمنين نگفتيم تا اينکه رسول خدا (ص) او را اميرالمؤمنين ناميدند.
به اينکه روزى در مدينه کنار پيامبر (ص) بوديم که حضرت على (ع) آمد و به پيامبر سلام کرد و پيامبر هم در جواب او فرمودند: و سلام بر تو اى اميرالمؤمنين.
در اين هنگام من از اين کلام پيامبر تعجب کردم و به پيامبر گفتم: آيا اين لقبى که به على (ع) داديد از روى محبت شما به على (ع) است، يا اينکه دستورى است از طرف خدا؟
پيامبر (ص) فرمودند: به خدا قسم هيچ چيزى دربارة على (ع) نگفته ام، مگر اينکه آن را با چشم خود ديده ام.
سؤال کردم: اى رسول خدا، در مورد على (ع) چه ديده ايد؟!
پيامبر (ص) فرمودند: شبى که مرا به آسمان بردند بر هيچ درى از درهاى بهشت نرفتم، مگر اينکه روى آن در نوشته شده بود:
«على بن ابى طالب (ع)، اميرالمؤمنين است؛ هفتاد هزار سال قبل از اينکه حضرت آدم (ع) خلق شود». (٩)
متن روايت
عن عکرمة، عن ابن عباس، قال: والله ما سمينا على بن أبى طالب (ع) أميرالمؤمنين حتى سماه رسول الله (ص). کنا نحن مارين فى أزقة المدينة يوماً إذ أقبل على بن أبى طالب (ع)، فقال: السّلام عليک يا رسول الله و رحمة الله و برکاته فقال: وعليک السلام يا أميرالمؤمنين، کيف أصبحت؟ فقال: أصبحت و نومى خطرات و يقظتى فرغات و فکرتى فى يوم الممات. قال ابن عباس: فعجبت من قول رسول الله (ص) فى على (ع). فقلت: يا رسول الله؛ ما الذى قلت فى ابن عمى، أحباً له أم شيئا من عند الله؟ قال: لا والله ما قلت فيه شيئاً إلاّ رأيت بعيني. قلت: و ما الذى رأيت يا رسول الله؟ قال: ليلة أسرى بى فى السماء ما مررت بباب من أبواب الجنة إلّا و رأيت مکتوباً عليه: «على بن أبى طالب أميرالمؤمنين من قبل أن يخلق آدم بسبعين ألف عام».
سند روايت
سند اين روايت را علامة مجلسى از خط شهيد و آن نيز از قطب الدين کيدرى نقل کرده و قطب الدين نيز آن را از نقل عاصمى در کتاب «زين الفتي» به نقل از معمر، از زهرى، از عکرمه و او نيز از ابن عباس نقل کرده است.
اين نکته را نيز متذکر مى شوم تنها مصدرى که اين روايت را نقل نموده است کتاب بحار الأنوار علامة مجلسى مى باشد و در مصادر متأخرين از علامه نيز نقل چنين روايتى ديده نمى شود. به هر حال در مورد نامگذارى حضرت على (ع) به «اميرالمؤمنين» توسط رسول خدا (ص) شکى وجود ندارد، چرا که روايات ديگرى نيز بر آن دلالت دارد و اگرچه در مورد فقرة اخير روايت (١٠) شکى وجود داشته باشد، ولى آن نيز مطلبى است که نمى توان به سادگى در مورد آن اظهار نظر دقيق نمود و يا آن را رد کرد، چرا که آن مربوط به خلقت نورى اهل بيت (عليهما السلام) مى باشد و به آسانى نمى توان در مورد روايات آن اظهار نظر نمود. والله العالم.

حضرت على (ع) سيد مولاست

ابى اسماعيل از ابى نون روايت مى کند که: بعد از وفات رسول خدا (ص) مردى از فرزندان داود (ع) که بر دين يهود بود وارد مدينه شد و مردم را ماتم زده و اندوهگين يافت. از گروهى پرسيد که چه شده است و چرا همه اندوهگين هستيد؟
گفتند: به خاطر وفات رسول خدا (ص) مى باشد.
آن مرد يهودى گفت: وفات رسول خدا (ص) در همين روز، در کتاب مقدس ما هم ذکر شده است.
آنگاه يهودى گفت: مرا به سوى جانشين پيامبر راهنمايى کنيد، مى خواهم چند سؤال از او بکنم. آن گروه گفتند: همين جا کمى منتظر باش تا تو را به کسى راهنمايى کنيم که هرچه سؤال کنى جواب آن را دريابي.
در اين هنگام حضرت على (ع) از در مسجد وارد شد و مردم هم به آن مرد يهودى گفتند: اين همان شخصى است که هرچه سؤال کنى جوابت را مى دهد.
پس مرد يهودى بلند شد و به سوى حضرت حرکت کرد و گفت: آيا تو على بن ابى طالب (ع) هستي؟
حضرت فرمود: بله، خداوند تو را مورد رحمت خود قرار دهد.
يهودى دست حضرت را گرفت و حضرت را بر روى زمين نشانيد و گفت: مى خواهم چهار سؤال از شما بکنم تا مرا راهنمايى کنيد، آيا اجازه مى دهيد آنها را مطرح کنم؟
حضرت فرمود: سؤال کن إن شاء الله جوابت را مى دهم.
«فقال أخبرنى عن أوّل حرف کلّم اللّه به نبيک لمّا أسرى به و رجع عن محل الشرف … !»
مرد يهودى اولين سؤال را مطرح کرد که: اولين حرفى که با آن خداوند متعال در شب معراج با پيامبر تکلم کرد چه بود؟
حضرت فرمودند: اما اولين حرفى که خداوند با آن پيامبرش را مورد خطاب قرار داد، آن قول خداوند تبارک و تعالى در قرآن است که درسورة بقره مى فرمايد:
آمن الرسول بما أنزل اليه من ربه (١١) .
مرد يهودى گفت: اين اولين حرف نبوده و من سؤالم راجع به اين سؤال نبود. حضرت به او فرمودند: آنچه تو مى خواهى از اسرار است.
مرد يهودى گفت: بايد آن راز را برايم بگويى در اين صورت تو خليفه و جانشين پيامبر نيستى، و من دنبال کسى مى گردم که جوابم را دهد که آن به حق، جانشين پيامبر خواهد بود.
حضرت به او فرمودند: اگر آن راز را برايت بگويم اسلام مى آوري؟
يهودى گفت: بله، اسلام مى آورم.
حضرت فرمودند: در شب معراج چون پيامبر خواست از آن جايگاه بلند الهى به مقام جبرئيل (سدرة المنتهي) برگردد يک ملکى ندا داد: اى محمد! همانا خداوند مدام بر تو سلام و درود مى فرستد و مى گويد: سلام و درود مرا به سيد مولا برسانيد.
رسول خدا (ص) پرسيدند: پروردگارا! سيد مولا کيست؟
خداوند متعال فرمود: على بن ابى طالب (ع).
پس يهودى حرف حضرت را تصديق کرد و گفت: اين را در کتاب داود (ع) ديده ام. (١٢)
متن روايت
لمّا توفى رسول الله (ص) دخل المدينة رجل من أولاد داود (ع) على دين اليهود، فوجد الناس متفزّعين مغمومين. فقال: ما شأنکم؟ قالوا: توفى رسول اللّه (ص). فقال: أما إنّه توفى فى اليوم الذى هو مذکور فى کتابنا، ثم قال أرشدونى إلى خليفة نبيکم. قالوا: تنتظر قليلاً حتى نرشدک إلى من يخبرک بما تسأل، فأقبل أميرالمؤمنين (ع) من باب المسجد، فقالوا عليک بهذا الغلام فإنّه يخبرک عمّا تسأل. فقام إليه و قال له أ أنت على بن أبى طالب (ع). فقال نعم، يرحمک اللّه، و أخذ بيده و أجلسه. و قال أردت أن أسأل هؤلاء عن أربعة حروف فأرشدونى إليک، فعن إذنک أسألک. فقال له سل عمّا بدا لک، فإنّى أخبرک إن شاء اللّه تعالي.
فقال أخبرنى عن أوّل حرف کلّم اللّه به نبيک لمّا أسرى به و رجع عن محل الشرف...!
فقال (ع) أمّا أوّل حرف کلّم اللّه عزّ و جلّ نبينا (ص) به فهو قوله تعالى آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيهِ مِنْ رَبِّهِ. فقال ليس هذا أردت، ولا عنه سألت. فقال (ع) إنّ الأمر الذى تريد مستور. فقال أخبرنى بالذى هو، و إلاّ فما أنت هو. فقال له إذا أنبأتک تسلم. قال نعم.
فقال: إنّ رسول اللّه (ص) لمّا رجع عن محل الشرف و الکرامة ليلة الإسراء رفع له الحجاب قبل أن يصير إلى مقام جبرئيل (ع)و نادى ملک يا محمّد (ص) إنّ اللّه يقرئک السلام و يقول لک اقرأ على السيد المولى منّى السلام. فقال رسول اللّه (ص) مَن السيد المولي؟ فقال على بن أبى طالب (ع). فقال اليهودى صدقت إنّى لأجده مکتوبا فى کتاب داود (ع).
سند روايت:
سند اين روايت، به نقل علامة مجلسى از کتاب «صفوة الأخبار»، از ابى اسماعيل از أبى نون مى باشد و به نقل از کتاب «الغيبه» محمد بن ابراهيم نعمانى چنين است: «أخبرنا أبو العباس أحمد بن محمد بن سعيد، قال: حدثنا حميد بن زياد من کتابه وقرأته عليه، قال: حدثنى جعفر بن إسماعيل المنقرى، عن عبدالرحمن ابن أبى نجران، عن إسماعيل بن على البصرى، عن أبى أيوب المؤدب، عن أبيه، قال…».
در اين اسناد، «جعفر بن اسماعيل منقري» دچار ضعف مى باشد. از او در کتب رجالى تعبير به «کان غاليا کذّابا» شده است. و لذا به سند روايت نمى توان تکيه نمود. (١٣)
و امّا مفهوم روايت:
در مورد سلام خداوند بر حضرت على (ع) مؤيدات روايى ديگرى در دست مى باشد، ليکن مضمون فعلى روايت (سلام خدا بر سيد مولا) مطلبى است که تنها در اين روايت ذکر شده است و البته آن نيز امرى نيست که معارض روايى داشته باشد و يا مخالف با حکم عقل باشد و لذا روايت را با توجه به مفهوم و دلالتش مى توان قبول نمود.

سؤال تمام ملائکه در مورد على (ع)

قبض روح على (ع) دست خداست؛ على (ع) در زير عرش الهى ابن عباس مى گويد که: شنيدم از رسول خدا (ص) که مى فرمود: چونکه مرا به آسمانها سير شبانه دادند به هيچ ملکى از ملائکه برخورد نکردم، مگر اينکه از من دربارة على بن ابى طالب (ع) سؤال مى کردند تا جايى که من گمان کردم اسم على (ع) از اسم من مشهورتر است.
پس آنگاه که به آسمان چهارم رسيدم، ملک الموت را ديدم که به من گفت: اى محمد! هيچ خلقى از خدا نيست مگر اينکه قبض روحش بدست من مى باشد، بجز تو و حضرت على (ع)، چون خداوند متعال خود قبض روح شما را خواهد کرد. پس چون به زير عرش الهى رسيدم حضرت على (ع) را ديدم که در زير عرش الهى ايستاده بود.
پس من گفتم: اى على از من سبقت گرفتي؟
جبرئيل به من گفت: اى محمد! کيست آن کسى که با او اين چنين صحبت مى کني؟ گفتم: اين برادرم على بن ابى طالب (ع) است.
جبرئيل به من گفت: اى محمد! اين على (ع) نيست بلکه ملکى از ملائکة خداوند متعال مى باشد که خداوند متعال آن را به صورت على (ع) خلق کرده است.
پس ما ملائکه اى که مقرب درگاه الهى هستيم هر وقت مشتاق ديدار حضرت على (ع) مى شويم اين ملک را زيارت مى کنيم، بخاطر بزرگى و کرامتى که حضرت على (ع) در پيشگاه خداوند دارد. (١٤)
متن روايت
عن ابن عباس، قال: سمعت رسول الله (ص) يقول: لمّا أسرى بى إلى السماء ما مررت بملإ من الملائکة إلا سألونى عن على بن أبى طالب (ع) حتى ظننت أن اسم على فى السماء أشهر من اسمي. فلما بلغت السماء الرابعة نظرت إلى ملک الموت، فقال لي: يا محمد؛ ما خلق الله خلقا إلا أقبض روحه بيدى ما خلا أنت و على (ع) فإن الله جل جلاله يقبض أرواحکما بقدرته.
فلما صرت تحت العرش نظرت فإذا أنا بعلى بن أبى طالب (ع) واقفا تحت عرش ربى، فقلت: يا على سبقتني؟ فقال لى جبرئيل (ع): يا محمد؛ من هذا الذى يکلمک؟ قلت: هذا أخى على بن أبى طالب (ع). قال لي: يا محمد؛ ليس هذا علياً و لکنه ملک من ملائکة الرحمن خلقه الله على صورة على بن أبى طالب (ع) فنحن الملائکة المقربون کلما اشتقنا إلى وجه على بن أبى طالب (ع) زرنا هذا الملک لکرامة على بن أبى طالب (ع)على الله سبحانه.
سند روايت:
شيخ جليل القدر، محمد بن احمد شاذان قمى در کتاب «مئة منقبة» طريق خود را نسبت به اين روايت چنين بيان مى کند (١٥) «حدثنا أبوالقاسم جعفر بن محمد بن مسرور اللحام (١٦) قال: حدثنى الحسين ابن محمد، قال: حدثنى أحمد بن علويه المعروف بابن الاسود الکاتب الاصبهانى (١٧) قال: حدثنى إبراهيم بن محمد، قال: حدثنى عبد الله بن صالح، قال: حدثنى جرير بن عبدالحميد، عن مجاهد، عن ابن عباس».
علامة کراجکى رحمة الله در کتاب کنز الفوائد در مورد اين روايت مى فرمايد: «اين روايتى است که اصحاب حديث بر نقل آن اتفاق دارند.»
با توجه به اين که روايت نيز از نظر سندى نيز قابل اعتماد مى باشد.

خداوند عزوجل شيفتة على (ع) است

پيامبر اکرم (ص) فرمودند: چون شب معراج به آسمانها برده شدم و از آنجا به سدرة المنتهى، در پيشگاه حضرت حق قرار گرفتم.
حضرت حق از من سؤال کرد که: اى محمد! من خلقم را مورد آزمايش قرار داده ام، در ميان آنها چه کسى بيشتر مطيع توست؟
حضرت جواب دادند: پروردگارا! على (ع).
ندا رسيد: تو را تصديق کرديم اى محمد، آيا براى خودت جانشينى اختيار کرده اى تا مسائل تو را ادا کند و بندگانم را در آنچه از کتابم نمى دانند آموزش دهد؟ گفتم: خداوندا، برايم اختيار کنيد و جانشينم را معلوم کنيد که آنچه برايم اختيار کنيد همان است که خود اختيار کرده باشم.
خداوند فرمود: همانا حضرت على (ع) را براى تو اختيار کردم، پس او را وصى وجانشين خود قرار ده که او را از دانش و صبر خود چشانيده ام. و او به حق اميرمؤمنان (اميرالمؤمنين) است که احدى را قبل از او و بعد از او شايستة چنين مقامى نيست.
اى محمد! على نشانة هدايت است و پيشواى هرکس که مرا اطاعت کند و اوست نور دوستان من و همان است که متقين را ملزم به آن کرده ام. هرکس او را دوست بدارد در حقيقت مرا دوست داشته است و هر کس که با او بغض و دشمنى داشته باشد، در حقيقت با من بغض و دشمنى دارد.
پس اى محمد! اين بشارت ما را به على (ع) برسان که من مبتلا و شيفتة اويم. «لولا على لم يعرف حزبى ولا أوليائى ولا أولياء رسلي»؛ اگر على (ع) نبود، دوستان من، و دوستان پيامبران من شناخته نمى شدند. (١٨)
متن روايت:
قال على : (ع)قال النبى (ص): لما أسرى بى إلى السماء ثم من السماء إلى سدرة المنتهى وقفت بين يدى ربى عزوجل، فقال لي: يا محمد؛ قلت: لبيک و سعديک. فقال: قد بلوت خلقى فأيهم وجدت أطوع لک؟ قال: قلت: رب علياً ! قال: صدقت يا محمد؛ فهل اتخذت لنفسک خليفة يؤدى عنک و يعلم عبادى من کتابى ما لا يعلمون؟ قال: قلت اختر لى فإن خيرتک خيرتي. قال:
قد اخترت لک علياً فاتّخذه لنفسک خليفةً و وصياً و نحلته علمى و حلمى و هو أميرالمؤمنين حقاً لم ينلها أحد قبله و ليست لأحد بعده.
يا محمد؛ على (ع) راية الهدى و إمام من أطاعنى و نور أوليائى و هى الکلمة التى ألزمتها المتقين. من أحبّه فقد أحبنى و من أبغضه فقد أبغضنى، فبشره بذلک يا محمد.
فقال النبى (ص): قلت ربى فقد بشرته فقال على (ع) أنا عبدالله و فى قبضته إن يعاقبنى فبذنوبى لم يظلمنى شيئا و إن يتم لى وعدى فالله مولاي. قال: قلت: اللهم اجل قلبه واجعل ربيعة الإيمان به. قال قد فعلت ذلک به يا محمد غير أنى مختصة بشى ء من البلاء لم أخص به أحدا من أوليائي. قال: قلت: ربى أخى و صاحبى قال قد سبق فى علمى أنه مبتلى لو لا على لم يعرف حزبى و لا أوليائى و لا أولياء رسلي.
سند روايت:
سند روايت به نقل از شيخ طوسى در کتاب «الأمالي» چنين مى باشد:
«أخبرنا ابن الصلت، قال: أخبرنا ابن عقدة، (١٩)
قال: أخبرنا محمد بن هارون الهاشمى قراءة عليه، قال: أخبرنا محمد بن مالک بن الابرد النخعى (٢٠)
، قال: حدثنا محمد بن فضيل بن غزوان الضبى، قال: حدثنا غالب الجهنى، عن أبى جعفر محمد بن على بن الحسين، عن أبيه، عن جده، عن على بن أبى طالب (عليهما السلام)»؛
اگرچه طُرقى ديگر براى اين روايت ذکر شده است، ولى به طريق و سند ذکر شده اکتفا نموده و آن را بررسى مى نماييم. که با بررسى سند اين روايت، مى توان به خوبى درجة وثاقت والاى آن را تشخيص داد، و آن را قبول نمود.

ملائکه به صورت على (ع)

علامة مجلسى در بحار الأنوار مى فرمايد: درمنابع روايى شيعه، رواياتى داريم که خداوند متعال ملائکه را به شکل و صورت پيامبر اکرم (ص) و حضرت على (ع) و جميع ائمه (عليهما السلام) خلق کرده است.
و در روايتى پيامبر اکرم (ص) براى اصحاب خود چنين فرمودند: شب معراج در هر آسمانى ملکى را به صورت على بن ابى طالب (ع) مى ديدم. پس جبرئيل به من گفت:
اى محمد! چون ملائکة آسمان اشتياق زيادى به حضرت على (ع) داشتند خداوند هم برايشان ملکى را در هر آسمان به صورت حضرت على (ع) خلق کرد تا ملائکه با او مأنوس باشند و با او انس گيرند. (٢١)
و باز در روز جنگ بدر که قرآن مى فرمايد: «ما سه هزار ملک به يارى شما فرستاديم…» (٢٢) روايت شده که همة آن ملائکه به صورت حضرت على (ع) بودند تا اينکه در قلب کفار از ديدن روى حضرت على (ع) ترس بيشترى ايجاد شود. (٢٣)
متن روايت:
وقد روى الرواة من أصحابنا أن الله خلق ملائکة على صورة محمد (ص) و على (ع) و جميع الأئمة (عليهما السلام).
وکان النبى (ص) حدث أصحابه بأنه رأى ليلة المعراج فى کل سماء ملکاّ على صورة على بن أبى طالب (ع). فقال جبرئيل: يا محمد؛ إن ملائکة السماء کانوا يشتاقون إلى على (ع) فخلق الله لهم ملکاً فى کل سماء على صورته ليستأنسوا به.
ولا يخفى أن يوم بدر کانت الملائکة المنزلون لنصرة رسول الله (ص) کلهم کانوا على صورة على (ع) ليکونوا فى قلوب الکفار أهيب...».
سند روايت:
قسمت اول روايت: حسن بن سليمان کوفى در کتاب «المحتضر» خود از کتاب محمد بن العباس بن مروان و او از أحمد بن هوذه (٢٤)
و او از ابراهيم بن اسحاق از عبدالله بن حماد از ابن بکير از حمران از امام باقر (ع) اين روايت را نقل نموده است.
در اين روايت «ابراهيم بن اسحاق» داراى ضعف مى باشد (٢٥)
و لذا سند ذکر شده ضعيف محسوب شده و نمى توان بدان اعتماد نمود. هر چند که از نظر مفهوم، آن را بتوان پذيرفت و قبول کرد.
قسمت دوم روايت: در قسمت «ملائکه و نگاه به حضرت على (ع)» مبحث آن مى آيد.
قسمت سوم روايت: روايات زيادى در کتب معتبر بر اين معنا نقل شده است و مى توان مؤيد براى آن باشد. در «مناقب» ابن شهر آشوب با استناد از عامر بن سعد، در «الخرائج و الجرائح» راوندى، «بحار» علامة مجلسى و در مدينة المعاجز علامة بحرانى نيز اين روايت ذکر شده است.


۱
طينت واحد و مقام دوستان حضرت على (ع)

طينت واحد و مقام دوستان حضرت على (ع)

ابن عباس مى گويد: شنيدم رسول خدا (ص) در حالى که حضرت على (ع) را مخاطب خود قرار داده بود، مى گفت:
اى علي! همانا خداوند تبارک و تعالى بود و هيچ چيزى هم به جز او نبود، پس خداوند متعال من و تو را از نور جلال و عظمت خودش خلق کرد و ما مقابل عرش پروردگار عالم مشغول تسبيح «سبحان الله»، و تحميد «الحمدلله»، و تهليل «لا اله الاّ الله» گفتن او بوديم و اين قبل از آن بود که خداوند آسمانها و زمين را خلق کند.
پس چون خداوند اراده کرد که حضرت آدم را خلق کند، من و تو را از طينت واحدى از عليين خلق کرد و ما را با نور خود عجين کرده و در همة انوار و نهرهاى بهشت قرار داد.
پس خداوند حضرت آدم (ع) را خلق کرد و اين طينت و نور را در صلب او به وديعه و امانت گذاشت. و هنگامى که خداوند حضرت آدم (ع) را خلق کرد، ذريه و فرزندان او را حاضر کرد و آنها را به نطق واداشت که از آنها بر ربوبيت خود اقرار گيرد. و اولين کسانى که اقرار به ربوبيت خداوند نمودند، من و تو بوديم و بعد از ما هم پيغمبران ديگر بر حسب درجه و رتبه شان، به ربوبيت خداوند متعال اقرار کردند.
آنگاه خداوند متعال فرمود: اى محمد و اى علي! شما در اقرار به ربوبيت من صادق هستيد و در طاعت من از همة خلقم پيشى گرفته ايد و من اين را از علم خود مى دانستم. پس شما برگزيدگان من از ميان خلقم هستيد و ائمه (عليهما السلام) هم از ذرية شما دو بزرگوار مى باشند و آنها شيعيان شما مى باشند و ما هم اين چنين آنها را مثل شما خلق کرديم. (يعنى با نور خود و طينت عليين و…).
در ادامه پيامبر (ص) فرمودند: اى علي! اين طينت در صلب آدم بود و نور من و تو در بين دو چشم او قرار داشت، پس اين نور از چشم حضرت آدم به چشم پيامبران منتقل شد تا اينکه اين نور و طينت، به صلب عبدالمطلب رسيد و به دو قسم تقسيم شد. آنگاه خداوند متعال مرا از نصف آن خلق کرد و مرا رسول و نبى قرار داد و تو را هم از نصف ديگر خلق کرد و وصى و جانشين قرار داده شدي.
پس آنگاه که من در کنار عظمت پروردگار متعال بودم و به مقام قاب قوسين أو أدنى رسيدم، خداوند متعال به من فرمود: اى محمد! در ميان خلقم چه کسى بيشتر مطيع توست؟
گفتم: خدواندا! على بن ابى طالب (ع). پس خداوند عزوجل فرمود: اى محمد؛ حضرت على (ع) را جانشين و وصى خود قرار بده که من او را برگزيدة خود قرار دادم.
اى محمد! قبل از اينکه چيزى را خلق کنم اسم تو و على را بر روى عرش خود نوشتم. محبت خاص من بر شما و بر کسانى است که شما را دوست مى دارند و از شما اطاعت مى کنند. و هرکس که شما را دوست بدارد و از شما اطاعت کند از مقربان درگاه من خواهد بود و هرکس هم که منکر ولايت شما شود و به کلام شما اعتنايى نکند، او از زمرة کافران و گمراهان خواهد بود.
سپس پيامبر (ص) به حضرت على (ع) فرمودند: اى علي! من و تو از يک طينت واحد مى باشيم و تو در دنيا و آخرت حق دارترين مردم نسبت به من هستى و فرزندان تو، فرزندان من هستند؛ و شيعيان تو، شيعيان من؛ و دوستان شما، دوستان من؛ و تو و شيعيان و دوستارانت در بهشت کنار من خواهيد بود. (٢٦)
متن روايت:
ابن عباس، قال: سمعت رسول الله (ص) و هو يخاطب علياً (ع) و يقول: يا علي؛ إن الله تبارک و تعالى کان ولا شى ء معه فخلقنى و خلقک روحين من نور جلاله فکنّا أمام عرش رب العالمين نسبح الله و نقدسه و نحمده و نهلله و ذلک قبل أن يخلق السماوات و الأرضين. فلمّا أراد أن يخلق آدم خقنى و إياک من طينة واحدة من طينة عليين و عجننا بذلک النور و غمسنا فى جميع الأنوار و أنهار الجنة ثم خلق آدم و استودع صلبه تلک الطينة و النور، فلمّا خلقه استخرج ذريته من ظهره فاسْتنطقهم و قررهم بالربوبية فأول خلق إقراراً بالربوبية أنا و أنت و النبيون على قدر منازلهم و قربهم من الله عز و جل. فقال الله تبارک و تعالي: صدقتما و أقررتما يا محمد و يا علي؛ وسبقتما خلقى إلى طاعتى و کذلک کنتما فى سابق علمى فيکما فأنتما صفوتى من خلقى و الأئمة من ذريتکما و شيعتکما و کذلک خلقتکم. ثم قال النبى (ص): يا علي؛ فکانت الطينة فى صلب آدم و نورى و نورک بين عينيه فما زال ذلک النور ينتقل بين أعين النبيين و المنتجبين حتى وصل النور و الطينة إلى صلب عبدالمطلب فافترق نصفين فخلقنى الله من نصفه و اتخذنى نبياً و رسولاً و خلقک من النصف الآخر، فاتخذک خليفة و وصياً و ولياً. فلما کنت من عظمة ربى کقاب قَوْسَينِ أَوْ أَدْنى قال لي: يا محمد؛ مَن أطوع خلقى لک؟ فقلت على بن أبى طالب (ع) فقال عز و جل: فاتخذه خليفة و وصياً فقد اتخذته صفياً و ولياً.
يا محمد؛ کتبت اسمک و اسمه على عرشى من قبل أن أخلق الخلق. محبةً منى لکما و لمن أحبکما و تولاکما و أطاعکما، فمن أحبکما و أطاعکما و تولاکما کان عندى من المقربين و من جحد ولايتکما و عدل عنکما کان عندى من الکافرين الضالين.
ثم قال النبى (ص) : يا علي؛ فمن ذا يلج بينى و بينک و أنا و أنت من نور واحد و طينة واحدة فأنت أحق الناس بى فى الدنيا و الآخرة و ولدک ولدى و شيعتکم شيعتى و أولياؤکم أوليائى و أنتم معى غدا فى الجنة.
سند روايت:
اين روايت را سيد شرف الدين حسينى استرابادى (متوفاى ٩٦٥ ق) در کتاب «تأويل الآيات فى فضايل العترة الطاهرة» و نيز علامة مجلسى در کتاب «بحار» به نقل از شيخ صدوق در کتاب معراجش نقل نموده اند که روايت نيز مرفوعه مى باشد؛ پس از حيث سند نمى توان روايت را مورد بررسى قرار داد، چرا که آن مرفوعه و ضعيف مى باشد؛
و امّا از حيث دلالت:
اگرچه به سادگى نمى توان در مورد روايات خلقت نورى اهل بيت (عليهما السلام) اظهار نظر نمود، ليکن روايات بسيارى در مورد خلقت نورى اهل بيت (عليهما السلام) در کتب روايى شيعه وجود دارد که آنها را نمى توان ناديده گرفت؛ به هر حال در اين روايت ما جانب احتياط را رعايت کرده و نظر چندانى در مورد آن نمى دهيم، اگرچه تعبّداً آن را تلقى به قبول مى نماييم.

عطاياى خداوند به امام على (ع)

ابن عباس مى گويد: از پيامبر اکرم (ص) شنيدم که مى گفت:
خداوند متعال به من و على (ع) پنج چيز عطا کرد:
١ - به من جوامع الکلم (قرآن) را عطا کرد و در مقابل به على (ع) جوامع الکلام را.
٢ - مرا نبى قرار داد و حضرت على (ع) را وصي.
٣ - به من کوثر را عطا کرد و به على (ع) سلسبيل را.
٤ - به من وحى را عطا کرد و به على (ع) الهام را.
٥ - مرا به معراج برد و براى على (ع) درهاى آسمانها و حجب را باز کرد (مقام کشف). (٢٧)
متن روايت:
ابن عباس سمعت النبى (ص) يقول: أعطانى الله خمسا و أعطى علياً (ع) خمسا: أعطانى جوامع الکلم و أعطى علياً (ع) جوامع الکلام؛ و جعلنى نبياً و جعله وصياً؛ و أعطانى الکوثر و أعطاه السلسبيل؛ و أعطانى الوحى و أعطاه الإلهام؛ و أسرى بى إليه و فتح له أبواب السماوات و الحجب.
سند روايت:
شيخ صدوق در «الخصال»، طريق خود را به ابن عباس در اين روايت چنين بازگو مى کند: (٢٨) «حدثنا أبى (رضى الله عنه) قال: حدثنا سعدبن عبدالله قال: حدثنا عبدالله بن موسى بن هارون المفتى قال: حدثنا محمد بن عبدالرحمن العرزمى (٢٩) قال: حدثنا المعلى بن هلال، عن الکلبى، عن أبى صالح، عن ابن عباس».
اگر چه اين روايت را از حيث بررسى سندى مى توان قبول نمود، که مؤيد روايى خوبى نيز براى آن وجود دارد. علاوه بر آنکه نقل کتب معتبر نيز آن را يارى مى نمايد.

شوق ملائکه از شنيدن حديث منزلت

ابن عباس مى گويد: پيامبر اکرم (ص) فرمودند: در شب معراج چون به آسمان چهارم رسيدم، على (ع) را ديدم که مشغول نماز خواندن بود. تعجب کرده و به جبرئيل گفتم: آيا اين على (ع) است که از ما سبقت گرفته؟
جبرئيل گفت: نه، او على (ع) نيست. گفتم: پس او کيست؟
گفت: چون ملائکة مقربين وملائکة کروبين درگاه الهى فضايل حضرت على (ع) و حديث منزلت را که در وصف مقام و منزلت حضرت على (ع) است، (٣٠) شنيدند مشتاق او و مقامش شدند. پس خداوند عزوجل هم ملکى را به صورت حضرت على (ع) براى آنها خلق کرد و آنها هر وقت مشتاق حضرت على (ع) مى شوند مى آيند و اين ملک را زيارت مى کنند، گويا که حضرت على (ع) را تماشا کرده اند. (٣١)
متن روايت:
عن النبى (ص): فلما انتهينا إلى السماء الرابعة رأيت علياً (ع) يصلي. فقلت لجبريل: يا جبريل؛ أ هذا على و قد سبقنا ! قال: لا ليس هذا علياً. قلت: فمن هو؟ قال : إن الملائکة المقربين و الملائکة الکروبيين لما سمعوا فضايل على (ع) و خاصته و سمعت قولک فيه «أنت منى بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا نبى بعدي» اشتاقت إلى على (ع) فخلق الله عز و جل لها ملکا على صورة على (ع) فإذا اشتاقت إلى على (ع) جاءت إلى ذلک الملک فکأنها قد رأت علياً (ع).
سند روايت:
اصل اين روايت فقط در کتاب «کشف اليقين» علامة حلى مى باشد و در مصادر ديگر نقلى از آن نمى باشد. علامة حلى نيز آن را فقط به عبارت «روى أبوعمرو الزاهد (٣٢) عن النبى (ص)» نقل نموده است.
و لذا چون در اسناد اين روايت ارسال (و افتادگي) وجود دارد، نمى توان روايت را از حيث اسناد قبول نمود.
در مورد دلالت آن نيز چون مؤيد روايى ديگرى در دست نيست، ليکن تعبّداً مى توان آن را قبول نمود، چرا که معارضى نيز ندارد و با توجه به فضايل اميرالمؤمنين (ع) منع عقلى نيز در بر ندارد.

نوشتة روى درب بهشت

ابن عباس مى گويد: پيامبر اکرم (ص) فرمودند:
در شب معراج جمله اى را ديدم که بر روى درب بهشت نوشته شده بود: لا إله إلا الله، محمد رسول الله، على ولى الله، الحسن و الحسين صفوة الله، فاطمة أمة الله، على باغضيهم لعنة الله؛
هيچ خدايى جز الله نيست، محمد فرستادة خداست و على هم دوست صميمى خدا. حسن و حسين برگزيدگان خدا هستند، فاطمه کنيز خداست. لعنت خدا بر کسانى که بغض ايشان را دارند. (٣٣)
متن روايت
روى ابن عباس، قال: قال رسول الله (ص) رأيت ليلة عرج بى إلى السماء على باب الجنة مکتوبا: لا إله إلا الله، محمد رسول الله، على ولى الله، الحسن و الحسين صفوة الله، فاطمة أمة الله، على باغضيهم لعنة الله.
سند روايت
همان گونه که در مصادر و منابع اين روايت مشاهده مى شود، کتب معتبر فريقين شيعه و سنى اين حديث را در کتب معتبرة خود نقل کرده اند و اين خود گواه بر اين است که اين حديث از جهت مشهور بودن در رتبة بالايى قرار دارد. ليکن جهت اطلاع بيشتر سند روايت را به نقل از کتاب «أمالي» شيخ طوسى نقل مى نمايم:
«أخبرنا الحفار، قال: حدثنا أبو الحسن على بن أحمد الحلوانى، قال: حدثنا محمد بن إسحاق المقرئ، قال: حدثنا على بن حماد الخشاب، قال: حدثنا على بن المدينى، قال: حدثنا وکيع بن الجراح، قال: حدثنا سليمان بن مهران، قال: حدثنا جابر، عن مجاهد، عن ابن عباس».

على (ع) اصل درخت طوبى

ابن عباس در ذيل آية ٢٩، سورة رعد طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ از قول پيامبر اکرم (ص) روايتى را نقل مى کند که پيامبر اکرم (ص) فرمودند:
در شب معراج هنگامى که داخل بهشت شدم درختى را ديدم که هر برگى از آن، دنيا و آنچه در دنياست، را مى پوشانيد و در هر برگ آن هم زيور آلات و غذا وجود داشت. و هيچ قصر و خانه اى در بهشت نبود، مگر اينکه شاخه اى از اين درخت، در آن قصر يا خانه موجود بود و زيور و غذاى صاحب آن قصر يا خانه از اين درخت طوبى تأمين مى شد. پس گفتم: اى جبرئيل اين درخت چيست؟
گفت: اين درخت طوبى است و خوشا به حال تو و بسيارى از امت تو.
گفتم: انتهاى اين درخت (اصل آن) کجاست؟
گفت: اصل اين درخت در وجود پسر عمويت على بن ابى طالب (ع) مى باشد. (٣٤)
متن روايت
عن ابن عباس رضى الله عنه فى قوله تعالي: طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ؛ قال النبى (ص): لما أسرى بى فدخلت الجنة فإذا أنا بشجرة کل ورقة منها تغطى الدنيا و ما فيها تحمل الحلى و الحلل و الطعام ما خلا الشراب و ليس فى الجنة قصر و لا دار و لا بيت إلا فيه غصن من أغصانها و صاحب القصر و الدار و البيت حليه و حلله و طعامه منها.
فقلت: يا جبرئيل؛ ما هذه الشجرة؟ قال: هذه طوبى لک فطوبى لک و لکثير من أمتک. قلت: فأين منتهاها (يعنى أصلها) قال: فى على بن أبى طالب ابن عمک (ع).
سند روايت:
اين روايت را «فرات بن ابراهيم کوفي» در تفسير خود به صورت مرفوعه از ابن عباس نقل کرده است. و البته در اين باب روايت فراوانى وجود دارد که علامة بحرانى در کتاب «البرهان» خود حدود سى روايت را از کتب مختلف نقل مى نمايند.
و لذا ضعف سند آن را بوسيلة مؤيدات روايى ديگر، مى توان جبران نمود. بنابراين روايت با توجه مفهوم و دلالتش که آن نيز بوسيلة مؤيدات ديگرى ثابت مى شود مورد قبول است.

شوق درخت طوبى به حضرت على (ع)

امام محمد باقر (ع) از اجداد طاهرينشان (عليهما السلام) نقل مى کنند که پيامبر اکرم (ص) فرمودند:
در شب معراج در آسمان ششم درختى ديدم که زيباتر و بزرگتر از آن درخت را تا به حال نديده بودم.
پس به جبرئيل گفتم: اى دوست من جبرئيل اين درخت چيست؟
گفت: اين درخت طوبى است اى حبيب من.
گفتم: اين صداى زيبا و بلند که مى آيد چيست؟
گفت: اين صداى درخت طوبى است.
گفتم: چه مى گويد؟
گفت: مرتب مى گويد: «وا شوقاه إليک يا على بن أبى طالب»؛ اى على، چقدر مشتاق تو هستم. (٣٥)
متن روايت
عن أبى جعفر، محمد بن على عن آبائه (عليهما السلام)، قال: قال رسول الله (ص) لما أسرى بى إلى السماء فصرت فى السماء الدنيا حتى صرت فى السماء السادسة فإذا أنا بشجرة لم أر شجرة أحسن منها و لا أکبر منها، فقلت لجبرئيل: يا حبيبي؛ ما هذه الشجرة؟ قال هذه طوبى يا حبيبي. قال: فقلت: ما هذا الصوت العالى الجهوري؟ قال: هذا صوت طوبي. قلت: أى شى ء يقول؟ قال: يقول: وا شوقاه إليک يا على بن أبى طالب.
سند روايت:
اين روايت را نيز «فرات بن ابراهيم کوفي» در تفسير خود، از اسماعيل بن اسحاق بن ابراهيم فارسى نقل کرده است. و اين روايت نيز به صورت مرفوعه و مُعَنعَن مى باشد. لذا روايت از حيث سند دچار ضعف و مشکل مى باشد و در مورد دلالت آن، در اين روايت نگارنده توقف را اختيار مى نمايم.

شوق درخت سدرة المنتهى به على (ع)

ابو ايوب انصارى نقل مى کند که پيامبر اکرم (ص) فرمودند: چون شب معراج به آسمانها برده شدم، در سدرة المنتهى نسيم و بوى خوشى احساس کردم. به جبرئيل گفتم: اين نسيم و بوى خوش چيست؟
گفت: اين سدرة المنتهى است موقعى که به تو نگاه کرد مشتاق پسر عمويت على بن ابى طالب (ع) شد. (٣٦)
متن روايت:
عن أبى أيوب الأنصارى رضى الله عنه، قال: قال رسول الله (ص): لما أسرى بى إلى السماء و انتهيت إلى سدرة المنتهى شممت و هبت منها ريح نبقها، فقلت لجبرئيل: ما هذا؟ فقال: هذه سدرة المنتهى اشتاقت إلى ابن عمک حين نظرت إليک. فسمعت مناديا ينادى من عند ربي: محمد (ص) خير الأنبياء و المرسلين و أمير المؤمنين، على بن أبى طالب (ع) خير الأولياء عليهم الصلاة و السلام و أهل ولايته خَيرُ الْبَرِيةِ؛ جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً رَضِى اللَّهُ عن على (ع) و أهل ولايته. هم المخصوصون برحمة الله، الملبسون نور الله، المقربون إلى الله، طوبى لهم ثم طوبى، يغبطهم الخلائق يوم القيامة بمنزلتهم عند ربهم.
سند روايت:
اين روايت نيز در تفسير«فرات بن ابراهيم کوفي»، به نقل از على بن محمد الزهرى آمده است. و اين روايت نيز به صورت مرفوعه و مُعَنعَن
مى باشد. نظر نگارنده در مورد اين روايت، مانند روايت قبلى، توقف مى باشد.

نوشتة روى سدرة المنتهى

در روايتى پيامبر اکرم (ص) خطاب به حضرت على (ع) فرمودند: اى علي! در سه جا اسم تو را همراه و قرين با اسم خود ديدم: وقتى که به بيت المقدس رسيدم، روى صخرة آن ديدم نوشته: «لا اله الا الله، محمد رسول الله، أيدته بوزيره و نصرته بوزيره»؛ هيچ خدايى جز الله نيست، محمد فرستادة خداست، او را با جانشينش تأييد و يارى کرديم.
به جبرئيل گفتم: جانشين من کيست؟ گفت: على بن ابى طالب (ع).
و چون به سدرة المنتهى رسيدم روى آن نوشته شده بود: «إنى أنا الله لا اله الا أنا وحدى، محمد صفوتى من خلقى أيدته بوزيره و نصرته بوزيره»؛ من الله هستم، هيچ خدايى جز من نيست، محمد بهترين برگزيدة من از خلقم است، او را با جانشينش تأييد و يارى کردم.
به جبرئيل گفتم: جانشين من چه کسى است؟ گفت: على بن ابى طالب (ع).
و چون از سدرة المنتهى بالا رفتم به عرش الهى رسيدم و ديدم که بر روى آن نوشته شده است: «إنى أنا الله لا اله الا أنا وحدى، محمد صفوتى من خلقى أيدته بوزيره و نصرته بوزيره»؛ همانا من خدايم، هيچ خدايى جز من نيست، محمد دوست من است، او را با جانشينش تأييد و يارى کردم. (٣٧)
متن روايت:
يا علي: إنى رأيت اسمک مقرونا باسمى فى ثلاثة مواطن فآنست بالنظر إليه:
إنى لما بلغت بيت المقدس فى معراجى إلى السماء وجدت على صخرتها " لا إله إلا الله، محمد رسول الله، أيدته بوزيره، ونصرته بوزيره " فقلت لجبرئيل (ع): من وزيري؟ فقال على بن أبى طالب.
فلما انتهيت إلى سدرة المنتهى وجدت مکتوبا عليها " إنى أنا الله لا إله إلا أنا وحدى، محمد صفوتى من خلقى، أيدته بوزيره ونصرته بوزيره " فقلت لجبرئيل (ع): من وزيري؟ فقال على بن أبى طالب.
فلما جاوزت سدرة المنتهى انتهيت إلى عرش رب العالمين جل جلاله فوجدت مکتوبا على قوائمه " إنى أنا الله لا إله إلا أنا وحدى، محمد حبيبى، أيدته بوزيره، ونصرته بوزيره.
سند روايت:
اين روايت را شيخ صدوق و طوسى در کتب خود با اسناد کامل نقل نموده اند و جهت اختصار طريق شيخ صدوق در کتاب «الخصال»اش را در اين قسمت ذکر مى نماييم؛ البته در کتاب ارزشمند «من لا يحضره الفقيه» نيز همين سند ذکر شده است، ولى در آن ارسال وجود دارد.
«الشيخ الصدوق رحمه الله قال حدثنا أبو الحسن محمد بن على بن الشاه قال: حدثنا أبو حامد قال: حدثنا أبو يزيد أحمد بن خالد الخالدى قال: حدثنا محمد بن أحمد بن صالح التميمى عن أبيه قال: حدثنا محمد بن حاتم القطان، عن حماد بن عمرو، عن جعفر بن محمد، عن أبيه، عن جده، عن على بن أبى طالب (عليهما السلام) عن النبى (ص)».
چند جهت قوّت در اين روايت وجود دارد:
١ - سند و طريق آن، که معتبر و مورد اعتماد است
٢ - دلالت و مفهوم آن که مؤيدات ديگر روايى (البته شبيه آن) آن را يارى مى نمايد.
٣ - نقل کتب معتبر روايي.

صدايى از بالاى سدرة المنتهى

ابن عباس مى گويد: پيامبر اکرم (ص) چنين فرمودند: چون به آسمان هفتم عروج کردم و از آنجا به سدرة المنتهى و از سدرة المنتهى به حجابهاى نور رفتم، پروردگار عالم مرا چنين ندا داد:
اى محمد! أنت عبدى و أنا ربک: تو بندة من هستى و من پروردگار توأم، پس براى من خضوع کن و مرا عبادت کن و بر من توکل کن که همانا من به تو راضى شدم که بنده، دوست، فرستاده و نبى من هستى، و به برادرت على (ع) که جانشين توست [راضى شدم]؛
[اى محمد!] او حجت من بر بندگانم و پيشواى خلقم مى باشد. بوسيلة اوست که دوستانم از دشمنانم شناخته مى شوند، و به اوست که حزب شيطان از حزب من تشخيص داده مى شود. و بوسيلة اوست که دين من پايدار و حدودم حفظ و احکامم تنفيذ مى گردد.
[اى محمد] به خاطر تو و على (ع) و ائمة از فرزندان اوست که رحمت خود را به بندگانم مى رسانم و به خاطر قائم (ع) (مهدى موعود عجل الله تعالى فرجه الشريف) است که زمين را عمر مى دهم. به اوست که زمين را از دشمنانم پاک مى کنم و دوستانم را وارث زمين مى گردانم. و بواسطة اوست که کلمة خودم را بلند مرتبه مى گردانم؛ (٣٨)
و کلمة کسانى که کافر شدند را پايين مى آورم. و به خاطر او بندگان و بلاد را زنده مى کنم. (٣٩)
متن روايت:
عن الاصبغ بن نباتة، عن عبدالله بن عباس قال: قال رسول الله (ص): لما عرج بى إلى السماء السابعة، ومنها إلى سدرة المنتهى، ومن السدرة إلى حجب النور نادانى ربى جل جلاله: يا محمد أنت عبدى وأنا ربک، فلى فاخضع، وإياى فاعبد، وعلى فتوکل، وبى فثق، فإنى قد رضيت بک عبدا وحبيبا و رسولا و نبيا، وبأخيک على خليفة وبابا، فهو حجتى على عبادى، وإمام لخلقى، به يعرف أوليائى من أعدائى، وبه يميز حزب الشيطان من حزبى، وبه يقام دينى، وتحفظ حدودى، وتنفذ أحکامى، وبک وبه وبالائمة من ولده أرحم عبادى وإمائى وبالقائم منکم أعمر أرضى بتسبيحى وتقديسى وتحليلى وتکبيرى وتمجيدى، وبه أطهر الارض من أعدائى واورثها أوليائى، وبه أجعل کلمة الذين کفروا بى السفلى، وکلمتى العليا، وبه احيى عبادى وبلادى بعلمى، وله اظهر الکنوز والذخائر بمشيتى، وإياه أظهر على الاسرار والضمائر بإرادتى، وأمده بملائکتى لتؤيده على انفاذ امرى، واعلان دينى ذلک وليى حقا ومهدى عبادى صدقا.
سند روايت:
شيخ صدوق در کتاب «الأمالي»، طريق خود را نسبت به اين روايت چنين بيان مى کند:
«حدثنا محمد بن موسى بن المتوکل (رضى الله عنه)، قال: حدثنا محمد ابن أبى عبدالله الکوفى، عن موسى بن عمران النخعى، عن عمه الحسين بن يزيد النوفلى، عن على بن سالم، عن أبيه، عن أبى حمزة الثمالى، عن سعد الخفاف، عن الاصبغ بن نباتة، عن عبدالله بن عباس، قال: قال رسول الله (ص).
در طريق ذکر شده در مورد سعد الخفاف اختلاف است. که بررسى رجالى آن خالى از لطف نيست.
و اما سعد الخفاف در اين روايت، (که در مورد او اختلاف و بحث شده است) شرح حالش چنين مى باشد:
او همان سعد بن طريف (ظريف) الحنظلى است که گاهى از او، سعد الاسکاف و گاهى، «سعد الخفاف» نام برده مى شود، و از امام باقر و امام صادق روايت نقل کرده است. از اصحاب امام سجاد (ع) نيز شمرده شده است.
شيخ طوسى گويد: «او حديثش صحيح مى باشد». کشّى به نقل از حمدويه گويد: «او ناووسى است و بر امام صادق (ع) توقف کرده است و امامان بعد حضرت را قبول ندارد». و ابن غضائرى گويد: «او ضعيف است». محقق اردبيلى در جامع الرواة گويد: «بهتر است در مورد او و روايتش توقف شود.»
اما قول حق: (همان گونه که آقاى خوئى در کتاب «معجم رجال الحديث» خود بيان فرموه اند): ظاهر اين است که اين شخص ثقه است، به خاطر قول شيخ طوسى که فرمود: «و هو صحيح الحديث؛ حديثش صحيح مى باشد». و آنچه ابن غضائرى گويد، که ضعيف است، اصلاً در کتاب رجالى ابن غضائرى که به او نسبت مى دهند بحث است. (٤٠)
پيامبر (ص) از فضايل على (ع) به وجد مى آيد:
امام صادق (ع) مى فرمايند: هنگامى که رسول خدا (ص) شب معراج به سوى آسمانها برده شدند، خداوند از شرافت و عظمت حضرت على (ع) براى پيامبر تعريف کرد، تا اينکه پيامبر به بيت المعمور رفتند و تمام پيامبران پشت سر او نماز گزاردند.
بعد از نماز، پيامبر (ص) از آنچه خداوند دربارة على (ع) و مقام و منزلت او برايش صحبت کرده بود به شگفت آمد (و در فکر فرو رفت) و در همين حال بود که وحى الهى نازل شد که: فَإِنْ کنْتَ فِى شَک مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَيک فَسْئَلِ الَّذِينَ يقْرَؤُنَ الْکتابَ مِنْ قَبْلِک؛ (٤١)
«اى پيامبر ما اگر در آنچه بر تو نازل کرديم و حرفش را زديم شک دارى، پس از کسانى که قبل از تو کتاب خدا را خوانده اند سؤال کن [که آيا چنين است يا نه]».
يعنى از پيامبران پشت سر خود سؤال کن؛ که آنچه در کتب ايشان از فضايل على (ع) بيان شده، براى تو هم همان را بيان کرديم. لَقَدْ جاءَک الْحَقُّ مِنْ رَبِّک فَلا تَکونَنَّ مِنَ المُمْتَرِينَ وَ لا تَکونَنَّ مِنَ الَّذِينَ کذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ فَتَکونَ مِنَ الْخاسِرِينَ؛ (٤٢)
«که همانا حق از جانب پروردگارت آمد. پس در حقانيت او هيچ گاه شک مکن و از کسانى مباش که آيات الهى را تکذيب کردند (که اگر چنين کني) از زيانکاران عالم خواهى شد.»
سخن که بدينجا رسيد امام صادق (ع) فرمودند: به خدا قسم، نه پيامبر در فضايل على (ع) شک کرد و نه از انبياء سؤال نمود؛ (بلکه از فضايل على (ع) به شور و شعف در آمده بود و تمام وجود او را، خوشحالى محض فرا گرفته بود). (٤٣)
متن روايت:
عن أبى عبدالله (ع) قال: لما أسرى برسول الله (ص) إلى السماء و أوحى الله إليه فى على (ع) ما أوحى من شرفه و من عظمه عند الله ورد إلى البيت المعمور و جمع له النبيين و صلوا خلفه، عرض فى نفس رسول الله (ص) من عظم ما أوحى إليه فى على (ع) فأنزل الله فَإِنْ کنْتَ فِى شَک مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَيک فَسْئَلِ الَّذِينَ يقْرَؤُنَ الْکتابَ مِنْ قَبْلِک (يونس: ٩٤) يعنى الأنبياء فقد أنزلنا عليهم فى کتبهم من فضله ما أنزلنا فى کتابک لَقَدْ جاءَک الْحَقُّ مِنْ رَبِّک فَلا تَکونَنَّ مِنَ المُمْتَرِينَ وَ لا تَکونَنَّ مِنَ الَّذِينَ کذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ فَتَکونَ مِنَ الْخاسِرِينَ (يونس: ٩٤ ٩٥) فقال الصادق (ع) فو الله ما شک و ما سأل.
سند روايت:
على بن ابراهيم قمى در تفسير خود، اين روايت را به نقل از پدرش و او از عمرو بن سعيد راشدى و او از ابن مسکان و او از امام صادق (ع) نقل کرده است.
گويم: روايات فراوانى ديگر در مورد اين باب وجود دارد که نگارنده اشاره اى به آنها در کتاب «معراج پيامبر (ص)» نموده ام. لذا روايت مورد قبول مى باشد. (٤٤)

نور حورية حضرت على (ع)

ابن عباس مى گويد: از رسول خدا (ص) شنيدم که مى فرمود:
شبى که مرا به معراج بردند داخل بهشت شدم و در آنجا ناگهان نورى ديدم که به صورتم برخورد کرد.
به جبرئيل گفتم: اين نورى که ديدم چيست؟
جبرئيل گفت: يا محمد؛ ليس هذا نور الشمس و لا نور القمر و لکن جاريةٌ من جوارى على بن أبى طالب (ع) : اى محمد! اين نه نور خورشيد است و نه نور ماه، بلکه حوريه اى از حوريه هاى حضرت على (ع) مى باشد که از قصرش بيرون آمده است. چون به شما نگاه کرد خنديد و اين نور از دهانش خارج شد و اين حوريه آنقدر در بهشت مى گردد تا حضرت على (ع) او را داخل قصرش کند. (٤٥)
متن روايت:
عن ابن عباس، قال: سمعت رسول الله (ص) يقول: ليلة أسرى بى إلى السماء أدخلت الجنة، فرأيت نوراً ضرب به وجهي. فقلت لجبرئيل: ما هذا النور الذى رأيته؟ قال: يا محمد؛ ليس هذا نور الشمس و لا نور القمر و لکن جاريةٌ من جوارى على بن أبى طالب (ع) طلعت من قصورها فنظرت إليک و ضحکت فهذا النور خرج من فيها و هى تدور فى الجنة إلى أن يدخلها أميرالمؤمنين (ع).
سند روايت:
محمد بن أحمد قمى (از علماى قرن چهارم هجري) در کتاب «مئة منقبة» طريق خود را به ابن عباس در اين روايت چنين بيان مى کند:
حدثنا طلحة بن أحمد بن محمد بن زکريا النيشابورى قال حدثنى سناه (٤٦)
بن عبدالرحمان قال حدثنى على بن عبدالله بن عبدالحميد عن هشيم بن بشير قال حدثنى شعبة بن الحجاج عن عدى (علي) بن ثابت عن أبى سعيد الخدرى (در المناقب: سعيد بن جبير) عن ابن عباس.
با توجه به اين که شرح حال برخى از راويان اين حديث در کتب رجالى يافت نمى شود و نيز ضعف بعضى از آنها، سند روايت دچار ضعف مى باشد و لذا از حيث سند به اين روايت نمى توان تکيه نمود.
و امّا از باب مفهوم و دلالت به خاطر اينکه مؤيد روايى ديگرى براى آن يافت نشد و نيز چون برخى عناوين آن بعيد به نظر مى رسد، لذا روايت قابل قبول نمى باشد، هر چند که احتياط نموده و در مورد آن توقف اختيار نماييم.

نوشتة روى درهاى بهشت

جابربن عبدالله انصارى از قول پيامبر اکرم (ص) نقل مى کند که پيامبر فرمودند: شب معراج که به آسمانها برده شدم، به بهشت و جهنم امر شد که خود را بر من عرضه کنند و من آنجا بهشت را با تمام نعمتها و جهنم را با تمام عذاب هايش ديدم و آنجا ديدم که بر هشت در از درهاى بهشت نوشته شده بود: «لا اله الاّ الله، محمد رسول الله، على ولى الله». (٤٧)
متن روايت:
عن جابر الأنصارى، قال رسول الله (ص): ليلة أسرى بى إلى السماء أمر بعرض الجنة و النار علي. فرأيتهما جميعاً رأيت الجنة و ألوان نعيمها و رأيت النار وألوان عذابها و على کل باب من أبواب الجنة الثمانية لا إله إلا الله محمد رسول الله على ولى الله.
سند روايت:
اين روايت در منابع روايى به صورت مرفوعه و بدون اتصال سند ذکر شده است. ليکن با توجه به روايات فراوان ديگرى که در همين باب و موضوع وارد شده است، که آنها نيز از اتصال سند خوبى برخوردار مى باشند، مى توان اين روايت را قبول نمود. لذا روايت از حيث مفهوم و دلالت مورد قبول واقع مى شود.


۲
ملائکه و نگاه به حضرت على (ع)

ملائکه و نگاه به حضرت على (ع)

امام صادق (ع) از قول اجداد طاهرينشان (عليهما السلام) نقل مى کنند که پيامبر اکرم (ص) فرمودند: شبى که به آسمانها برده شدم، در آسمان پنجم نگاهم به حضرت على (ع) افتاد. پس گفتم: اى جبرئيل، دوست من، اين صورت کيست؟
جبرئيل گفت: اى محمد! چون ملائکه شوق زيادى به ديدن حضرت على (ع) داشتند، به خداوند عرضه داشتند که: «ربنا إن بنى آدم فى دنياهم يتمتعون غدوة و عشية بالنظر إلى على بن أبى طالب (ع) حبيب حبيبک محمد (ص) و خليفته و وصيه و أمينه فمتعنا بصورته قدر ما تمتع أهل الدنيا به»؛
پروردگارا! همانا فرزندان آدم (ع) در دنيا، از نگاه به صورت حضرت على (ع) که دوست حبيب توست و جانشين و وصى و امين حبيب تو، محمد (ص)، لذت مى برند؛ پس ما را هم همانگونه که اهل دنيا از صورت او لذت مى برند، بى نصيب مگردان.
پس خداوند متعال هم از نور مقدس خود صورتى براى آنان آفريد. و صورت حضرت على (ع) شبانه روز در ميان آنهاست و آنها هم او را زيارت مى کنند و هر صبح و شام به تماشايش مى نشينند و او را نگاه مى کنند.
أعمش گويد: امام صادق (ع) از قول پدر بزرگوارشان فرمودند: موقعى که ابن ملجم (لعنة الله عليه) با شمشير بر سر مبارک اميرالمؤمنين زد، اين ضربت در صورت آن ملک در آسمان نيز ديده مى شد و ملائکه چون هر شبانه روز او را چنين مى ديدند، قاتل حضرت على (ع) را همواره لعن مى کردند. (٤٨)
متن روايت:
عن الاعمش عن جعفر بن محمد، عن أبيه، عن جده (عليهما السلام) قال: قال النبى (ص) ليلة اسرى بى إلى السماء فبلغت السماء الخامسة نظرت إلى صورة على بن أبى طالب (ع) فقلت: حبيبى جبرئيل ما هذه الصورة؟ فقال جبرئيل: يا محمد اشتهت الملائکة أن ينظروا إلى صورة على (ع) فقالوا: ربنا إن بنى آدم فى دنياهم يتمتعون غدوة وعشية بالنظر إلى على بن ابى طالب (ع) حبيب حبيبک محمد (ص) وخليفته و وصيه وأمينه، فمتعنا بصورته قدر ما تمتع أهل الدنيا به، فصور لهم صورته من نور قدسه عز وجل، فعلى (ع) بين أيديهم ليلا و نهارا يزورونه وينظرون إليه غدوة وعشية.
قال: فأخبرنى الاعمش، عن جعفر بن محمد، عن أبيه قال: فلما ضربه اللعين ابن ملجم على رأسه صارت تلک الضربة فى صورته التى فى السماء فالملائکة ينظرون إليه غدوة وعشية، ويلعنون قاتله ابن ملجم، فلما قتل الحسين بن على صلوات الله عليه هبطت الملائکة وحملته حتى أوقفته مع صورة على (ع) فى السماء الخامسة فکلما هبطت الملائکة من السماوات من علا، وصعدت ملائکة السماء الدنيا فمن فوقها إلى السماء الخامسة لزيارة صورة على (ع) والنظر إليه وإلى الحسين بن على متشحطا بدمه، لعنوا يزيد وابن زياد وقاتل الحسين بن على صلوات الله عليه إلى يوم القيامة. قال الاعمش: قال لى الصادق (ع): هذا من مکنون العلم ومخزونه لا تخرجه إلا إلى أهله.
سند روايت:
اين روايت را علامة مجلسى به اسناد شيخ صدوق از «بکر بن عبدالله، از سهل بن عبدالوهاب، از أبى معاويه و او از اعمش» (٤٩) نقل کرده است.

گلابى و حورية حضرت على (ع)

پيامبر اکرم (ص) مى فرمايند: چون شب معراج به آسمانهاى هفت گانه برده شدم، حضرت جبرائيل دستم را گرفت و مرا داخل بهشت کرد و بر فرشى از فرشهاى بهشت نشانيد و يک گلابى برايم آورد.
پس موقعى که آن گلابى را نصف کردم، حوريه اى از آن خارج شد و بين دو دست من ايستاد و گفت:« السلام عليک يا محمد؛ السلام عليک يا احمد؛ السلام عليک يا رسول الله».
من هم جواب او را دادم و گفتم: تو کيستي؟ گفت: من راضيه مرضيه هستم؛ خداوند متعال مرا از سه نوع چيز خلق کرده است: قسمت بالاى مرا از کافور، وسط مرا از عنبر و پايين مرا از مشک آفريد و مرا با آب حيات عجين کرد. آنگاه خداوند متعال به من فرمود:«کونى فکنت لأخيک و وصيک على بن أبى طالب (ع)»؛ تو را براى برادر و جانشين پيامبر (ص)، على بن ابى طالب (ع) خلق کردم. (٥٠)
متن روايت:
قال : لما أسرى بى ربى إلى سبع سماواته، أخذ جبرئيل بيدى و أدخلنى الجنة و أجلسنى على درنوک من درانيک الجنة و ناولنى سفرجلة فانفلقت نصفين و خرجت حوراء منها. فقامت بين يدى و قالت: «السلام عليک يا محمّد السلام عليک يا أحمد السلام عليک يا رسول الله». فقلت: و عليک السلام، من أنت؟ فقالت: أنا الراضية المرضية، خلقنى الجبار من ثلاثة أنواع: أعلاى من الکافور و وسطى من العنبر و أسفلى من المسک و عجنت بماء الحيوان. قال لى ربي: کونى فکنت لأخيک و وصيک على بن أبى طالب (ع).
سند روايت:
شيخ صدوق به چند استناد، اين روايت را در کتب خود نقل مى کند، که دو طريق آن عبارتند از:
«الشيخ الصدوق رحمه الله قال حدثنى أبو عبدالله الحسين بن محمد الاشنانى الرازى العدل ببلخ قال حدثنا على بن محمد بن مهرويه القزوينى عن داود بن سليمان الفراء عن على بن موسى الرضا (ع) قال حدثنى أبى موسى بن جعفر (ع) قال حدثنى أبى جعفر بن محمد (ع) قال حدثنى أبى محمد بن على (ع) قال حدثنى أبى على بن الحسين (ع) قال حدثنى أبى الحسين بن على (ع) قال حدثنى أبى على بن أبى طالب (ع) عن رسول الله (ص)؛ (کتاب عيون أخبار الرضا (ع)).
و در کتاب «الأمالي» به اسناد از: «حدثنا أحمد بن محمد بن حمدان المکتب، قال: حدثنا أبو عبدالله محمد بن عبدالرحمن الصفار، قال: حدثنا محمد بن عيسى الدامغانى، قال: حدثنا يحيى بن المغيرة، قال: حدثنا جرير، عن الاعمش، عن عطية، عن أبى سعيد الخدرى، قال قال رسول الله (ص)».
از اين دو طريق، طريق اول شيخ از اعتبار والايى برخوردار مى باشد، لذا روايت با توجه به جهت قوّت زياد آن (سند، دلالت و نقل کتب معتبر) قابل قبول مى باشد.

توصيفى از قصرهاى زيباى شيعيان حضرت على (ع)

در روايتى دارد که حضرت على (ع) مى فرمايند: رسول خدا (ص) به من فرمودند: شبى که به آسمانها برده شدم قصرهايى از ياقوت قرمز و زبرجد سبز و درّ و مرجان و عقيق ديدم که مواد و مصالح اين قصرها از مشک خوشبو و خاکش از زعفران بود.
درختانى از ميوه و خرما و انار و حورالعين و زنهايى در غايت زيبايى و نهرهايى از شير و نهرهايى از عسل که بر روى گوهر و درّ جارى بود، در اين قصرها بود.
در کنار اين نهرها خانه هاى گنبدى شکل و غرفه ها، خيمه ها وخادمان و غلامان و فرش هايى از استبرق (ابريشم ضخيم براق) و سندس (ابريشم نازک) و حرير بود که پرندگان زيادى هم در آنجا بودند.
پس گفتم: دوست من، جبرئيل، اين قصرها از آن کيست و شأن آنها چگونه است؟
جبرئيل گفت: اين قصرها و همة آنچه در آن وجود دارد و ديدى و بيشتر از آن را خداوند عزوجل براى شيعيان برادر و جانشين تو على بن ابى طالب (ع) آماده کرده است.
اى محمد! اين شيعيان را در آخرالزمان به رافضى مى خوانند، در حالى که آنها چيزى ديگر را اراده مى کنند، چون آنها از باطل دورى و به حق تمسک مى جويند و اين شيعيان سياهى بزرگ هستند (که روى تمام بديها و خدايان ديگر (٥١)
را مى پوشانند و باعث مى شوند مردم نور محض و حقيقت را ببينند)؛
(اى محمد!) و اين قصرها همچنين براى شيعيان فرزندانت حسن و حسين و محمد بن على و جعفر بن محمد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمد بن على و على بن محمد و حسن بن على و شيعيان فرزندنت محمد که مهدى نام دارد، مى باشد. اى محمد! ايشان ائمة بعد از تو مى باشند که علمهاى هدايت و چراغ نورانى راه الهى مى باشند.
تمام شيعيان و محبين فرزندانت، شيعة به حق هستند و اينانند دوستان رسول و آنها کسانى هستند که از باطل دورى و اجتناب مى کنند و قاصد حق هستند و حق را تبعيت مى کنند.
فرزندان تو را در زمان حياتشان دوست مى دارند و بعد وفاتشان به زيارت آنها مى روند. آنها يارى کنندگان فرزندان تو هستند و ايشان را با جان و دل دوست مى دارند. رحمت خداوند بر ايشان که خداوند بخشنده و مهربان است . (٥٢)
متن روايت:
قال أمير المؤمنين (ع): قال لى رسول الله (ص): رأيت ليلة أسرى بى إلى قصور من ياقوت أحمر و زبرجد أخضر و درّ و مرجان و عقيقا بلاطها المسک الأذفر و ترابها الزعفران و فيها فاکهة و نخل و رمان و حور و خيرات حسان و أنهار من لبن و أنهار من عسل تجرى على الدر و الجوهر و قباب على حافتى تلک الأنهار و غرف و خيام و خدم و ولدان و فرشها الإستبرق و السندس و الحرير و فيها أطيار.
فقلت: يا حبيبى، جبرئيل : لمن هذه القصور و ما شأنها؟ فقال لى جبرئيل: هذه القصور و ما فيها، خلقها الله عز و جل کذا و أعد فيها ما ترى و مثلها أضعاف مضاعفة لشيعة أخيک على (ع) وخليفتک من بعدک على أمتک يدعون فى آخر الزمان بإسمٍ يراد به غيرهم يسمون الرافضة و إنما هو زين لهم لأنهم رفضوا الباطل و تمسکوا بالحق و هم السواد الأعظم و لشيعة ابنه الحسن من بعده و لشيعة الحسين من بعده و لشيعة ابنه محمد بن على من بعده و لشيعة ابنه جعفر بن محمد من بعده و لشيعة ابنه موسى بن جعفر من بعده و لشيعة ابنه على بن موسى من بعده و لشيعة ابنه محمد بن على من بعده و لشيعة ابنه على بن محمد من بعده و لشيعة ابنه الحسن بن على من بعده و لشيعة ابنه محمد المهدى من بعده.
يا محمد؛ فهؤلاء الأئمة من بعدک أعلام الهدى و مصباح الدّجى، شيعتهم و شيعة جميع ولدک و محبيهم شيعة الحق و موالى رسوله الذين رفضوا الباطل و اجتنبوه و قصدوا الحق و اتبعوه يتولونهم فى حياتهم و يزورونهم من بعد وفاتهم، متناصرين لهم، قاصدين على محبتهم، رحمة الله عليهم إنه غفور رحيم.
سند روايت:
محمد بن جرير طبرى شيعى، (متوفاى اوايل قرن چهار)در دو کتاب: «دلائل الإمامة» و «نوادر المعجزات» طريق خويش را به اين روايت چنين ذکر مى کند:
«قال أخبرنى أبو الحسين محمد بن هارون، قال: حدثنا أبى هارون بن موسى (رضى الله عنه)، قال: حدثنا محمد بن أحمد بن عبيدالله بن أحمد الهاشمى المنصورى بسر من رأى من لفظه، قال: حدثنا أبو موسى عيسى بن أحمد بن عيسى ابن المنصور الهاشمى، قال: حدثنا أبو الحسن على بن محمد بن على بن موسى، عن على بن موسى (ع)، عن موسى بن جعفر (ع)، عن أبيه جعفر بن محمد (ع)، قال: حدثنى محمد بن على (ع)، قال: حدثنى أبى على بن الحسين (ع)، قال: حدثنى أبى الحسين بن على (ع)، قال: قال أمير المؤمنين (عليهما السلام): قال لى رسول الله (ص)».
در اين اسناد شرح حال برخى از راويان آن مانند ابو موسى عيسى بن احمد بن عيسى ابن المنصور هاشمى و...، مشخص شد، لذا سند روايت از اعتبار چندانى برخوردار نيست؛ ليکن روايت را از حيث مفهوم و دلالتش مى توان قبول نمود. چرا که مقام شيعيان اميرالمؤمنين (ع) آنچنان بالاست که نعمت هاى ذکر شده بخشى از عنايات خداوند متعال به ايشان مى باشد؛ علاوه بر اينکه بر اين نعمت هاى عطا شده، مؤيدات ديگرى در متون روايى ما وجود دارد.

حضرت ابراهيم (ع) و اطفال شيعيان

امام رضا (ع) از اجداد طاهرينشان نقل مى کنند که امام حسين (ع) فرمودند: رسول خدا (ص) به من چنين فرمود: شبى که به معراج رفتم پدرم نوح را ملاقات کردم و به من گفت: اى محمد! چه کسى را بر امتت جانشين خود کردي؟ گفتم: على بن ابى طالب (ع). نوح گفت: چه خوب جانشينى انتخاب کردي.
سپس موسى را ملاقات کردم و بعد از آن هم برادرم عيسى را که هر دو از جانشينى من سؤال کردند و آنها هم بعد از جواب، مرا تحيت گفتند که: «خوب جانشينى انتخاب کردي».
بعد از آن من رو کردم به جبرئيل و گفتم: اى جبرئيل! حضرت ابراهيم را نمى بينم، او کجاست؟ گفت: با من به جايى بيا، پس به جايى رسيديم که درختى زيبا و عجيب در آنجا قرار داشت که بچه هاى شيرخوار مانند بچه هاى گوسفند از اين درخت غذا مى خوردند تا جايى که اگر بچه اى شيرخوار از اين درخت جدا مى شد خداوند تبارک و تعالى، آن شاخة درخت را نزديک او مى برد تا دوباره غذايش را بخورد.
پس حضرت ابراهيم که در آنجا حضور داشت، به استقبالم آمد و فرمود: چه کسى را جانشين خود بر امتت قرار دادي؟ من هم گفتم: على (ع) را. و او هم به من تحيت گفت و اين موضوع را تبريک گفت.
آنگاه به من رو کرد و چنين گفت: إنى يا محمد؛ سألت الله ربى أن يولينى غذاء أطفال شيعة على بن أبى طالب (ع) فأنا أغذيهم إلى يوم القيامة؛
«اى محمد! از پروردگارم درخواست کردم که غذا دادن اطفال شيعه را به من واگذار کند و من هم تا روز قيامت اين کار را انجام خواهم داد.» (٥٣)
متن روايت:
عن الرضا، عن آبائه، عن الحسين (ع) قال: قال رسول الله (ص): لما أسرى بى إلى السماء لقينى أبى نوح، فقال: يا محمد؛ مَن خلفت على أمتک؟ فقلت: على بن أبى طالب (ع). فقال: نعم الخليفة خلفت. ثم لقينى أخى موسى، فقال: يا محمد؛ من خلفت على أمتک؟ فقلت: عليا (ع). فقال: نعم الخليفة خلفت. ثم لقينى أخى عيسى، فقال لي: من خلفت على أمتک؟ فقلت: علياً (ع) فقال: نعم الخليفة خلفت.
قال: فقلت لجبرئيل: يا جبرئيل؛ ما لى لا أرى إبراهيم ! قال: فعدل بى إلى حظيرة، فإذا فيها شجرة لها ضروع کضروع الغنم کلما خرج ضرع من فم واحد رده الله تعالى إليه. فقال: يا محمد؛ من خلفت على أمتک؟ فقلت علياً (ع). فقال: نعم الخليفة خلفت. إنى يا محمد؛ سألت الله ربى أن يولينى غذاء أطفال شيعة على بن أبى طالب (ع) فأنا أغذيهم إلى يوم القيامة.
سند روايت:
شيخ جليل القدر، محمد بن أحمد بن شاذان قمى (از علماى قرن چهارم هجري) در کتاب «مأة منقبة من مناقب أميرالمؤمنين (ع)» طريق خود را در مورد اين سند چنين بيان مى نمايد:
«حدثنى أحمد بن محمد [بن] الحسين قال: حدثنى بن محمد ابن وريزة، قال: حدثنى جدى وريزة بن محمد الغسانى، قال: سمعت على بن موسى الرضا يقول: حدثنى أبى، عن أبيه [عن جده]، عن على بن الحسين عن أبيه الحسين بن على قال: قال رسول الله (ص)».
البته مشابه همين روايت را علامة مجلسى، با سند ديگرى به استناد از کتاب مختصر الدرجات، از امام باقر (ع) نقل مى کند که بدين شرح مى باشد:
«و روى الشيخ حسن بن سليمان فى کتاب المختصر، نقلاً من کتاب المعراج للشيخ الصالح أبى محمد الحسن بإسناده عن الصدوق، عن أبيه، عن محمد بن أبى القاسم، عن محمد بن على الکوفى، عن محمد بن عبدالله بن مهران، عن صالح بن عقبة، عن يزيد بن عبدالملک، عن الباقر (ع) قال».
آنچه جداى از قوّت بحث رجالى و سندى روايت مى توان گفت، اين است که اين روايت در کتب متقدمين و علماى از متأخرين ذکر گرديده و تقريباً همگى آنها، آن را تلقى به قبول نموده و در مورد آن بيانى ديگر نفرموده اند. و دلالت روايت هم با توجه به روايات فراوان ديگرى قابل قبول مى باشد و هيچ گونه منعى در مورد آن نمى باشد.

قصرهاى زيبا با پرده هاى مخصوص

فاطمة زهرا (س)، دختر گرامى پيامبر اکرم (ص) در ضمن روايتى مى فرمايند: از پدرم رسول خدا (ص) شنيدم که مى فرمود: شبى که به آسمانها برده شدم وارد بهشت شدم و در آنجا قصرى ديدم که از درّ سفيد پوشانده شده بود و درى داشت که به درّ و ياقوت زينت داده شده بود که پرده اى هم بر روى اين در نصب شده بود.
پس سرم را بلند کرده و ديدم که بر روى در چنين نوشته است:«لا إله إلا الله محمد رسول الله على ولى الله»؛ (هيچ خدايى جز الله نيست، محمد (ص) فرستادة خداست، على (ع) دوست صميمى خداست.)
و بر روى پردة آن هم نوشته شده بود: «بخّ بخّ من مثل شيعة على (ع)؛ خوشا به حال مثل شيعة حضرت على (ع)»؛
پس وارد قصر شدم و قصرى ديگر که از عقيق قرمز پوشانده شده بود و درى از نقره داشت که با زبرجد سبز زينت کارى شده بود، که پرده اى هم روى اين در نصب شده بود. و سرم را بلند کرده ديدم بر روى در نوشته است: «محمد رسول الله، على وصى المصطفي»؛ (محمد فرستادة خداست و على (ع) جانشين پيامبر.)
و بر روى پردة آن نوشته شده بود:«بشِّر شيعة على (ع) بطيب المولد؛ بشارت دهيد شيعة على (ع) را به پاکى نسل»؛
پس وارد قصر شدم. و در مقابل خود قصرى ديگر ديدم که از زمرد سبز بود که زيباتر از آن را هرگز نديده بودم و اين قصر، درى از ياقوت قرمز داشت که با لؤلؤ زينت داده شده بود و بر روى آن هم پرده اى نصب شده بود.
پس سرم را بلند کرده، ديدم که بر روى در نوشته است: «شيعة على هم الفائزون؛ فقط شيعيان حضرت على (ع) رستگارند.»
پس به جبرئيل گفتم: دوست من، جبرئيل، اين قصرها از آن کيست؟
جبرئيل گفت: اى محمد! اين قصرها براى پسر عمو و وصى تو على بن ابى طالب (ع) مى باشد.
مردم روز قيامت محشور مى شوند در حالى که پا برهنه و عريان هستند، مگر شيعة حضرت على (ع)؛ و در روز قيامت همة مردم به اسمهاى مادرانشان خوانده مى شوند، بجز شيعة حضرت على (ع) که اينها به اسم پدرانشان خوانده مى شوند.
پس گفتم: دوست من، جبرئيل، علت آن چيست؟ جبرئيل فرمود:
چون شيعيان، حضرت على (ع) را دوست مى دارند، پس طينت و نسل آنها پاک است. (٥٤)
متن روايت:
عن فاطمة بنت رسول الله (ص) قالت: سمعت رسول الله (ص) يقول: لما أسرى بى إلى السماء دخلت الجنة فإذا أنا بقصر من درة بيضاء مجوفة و عليها باب مکلل بالدر و الياقوت و على الباب ستر. فرفعت رأسى فإذا مکتوب على الباب: «لا إله إلا الله محمد رسول الله على ولى الله»؛ و إذا مکتوب على الستر:«بخّ بخّ من مثل شيعة على (ع)».
فدخلته فإذا أنا بقصر من عقيق أحمر مجوف و عليه باب من فضة مکلل بالزبرجد الأخضر و إذا على الباب ستر فرفعت رأسى، فإذا مکتوب على الباب: «محمد رسول الله على وصى المصطفي»؛ و إذا على الستر مکتوب: «بشِّر شيعة على (ع) بطيب المولد»؛ فدخلته فإذا أنا بقصر من زمرد أخضر مجوف لم أر أحسن منه و عليه باب من ياقوتة حمراء مکللة باللؤلؤ و على الباب ستر. فرفعت رأسى فإذا مکتوب على الستر: «شيعة على هم الفائزون»؛ فقلت: حبيبى جبرئيل؛ لمن هذا؟ فقال: يا محمد؛ لابن عمک و وصيک على بن أبى طالب (ع). يحشر الناس کلهم يوم القيامة حفاة عراة إلاّ شيعة على (ع). و يدعى الناس بأسماء أمهاتهم ما خلا شيعة على (ع) فإنهم يدعون بأسماء آبائهم. فقلت: حبيبى جبرئيل؛ و کيف ذاک؟ قال: لأنهم أحبوا علياً (ع) فطاب مولدهم.
سند روايت:
اين روايت را علامة مجلسى به نقل از کتاب «المسلسلات» ابن رازى بدين طريق در «بحار» بيان مى کند:
«حدثنا محمد بن على بن الحسين قال: حدثنى أحمد بن زياد بن جعفر قال: حدثنى أبوالقاسم جعفر بن محمد العلوى العريضى قال: قال أبو عبدالله أحمد بن محمد بن خليل: قال: أخبرنى على بن محمد بن جعفر الاهوازى قال: حدثنى بکر بن أحنف قال: حدثتنا فاطمة بنت على بن موسى الرضا (ع) قالت: حدثتنى فاطمة وزينب وأم کلثوم بنات موسى بن جعفر قلن حدثتنا فاطمة بنت جعفر بن محمد قالت: حدثتنى فاطمة بنت محمد بن على قالت: حدثتنى فاطمة بنت على بن الحسين قالت: حدثتنى فاطمة وسکينة ابنتا الحسين بن على عن أم کلثوم بنت على (ع) عن فاطمة بنت رسول الله (ص) قالت: سمعت رسول الله (ص)...».
در اين اسناد در مورد «احمد بن زياد بن جعفر» اختلاف است، ليکن معمولاً علماى علم رجال او را ثقه مى دانند و نيز «محمّد بن خليل» مجهول مى باشد. (٥٥)
پس به روايت، به لحاظ اسناد آن نمى توان تکيه کرد، ليکن مفهوم و دلالت روايت به گونه اى است که شواهد روايى ديگرى براى آن در دست مى باشد، لذا روايت مورد قبول است.

حضرت على (ع) و نامه اعمال

امام محمد باقر (ع) مى فرمايند: (٥٦)
هنگامى که رسول خدا (ص) به انتهاى آسمان هفتم رسيدند و منتهى به سدرة المنتهى شدند، از آنجا به سير خود ادامه داده و به مقام قرب قاب قوسين أو أدني (٥٧)
(يعنى فاصلة او با خداوند کمتر از دو کمان بود) رسيدند و در آنجا کتاب اصحاب يمين و کتاب اصحاب شمال به پيامبر اکرم (ص) داده شد.
پس پيامبر اکرم (ص) کتاب اصحاب يمين را بر دست راست خود گذاشتند و آن را گشودند و در آن تمامى اسامى اهل بهشت را، با نام پدران و قبيله شان مشاهده کردند. آنگاه کتاب اصحاب شمال را باز کرده و تمامى اسامى اهل جهنم را با نام پدران و قبيله شان مشاهده کردند. پس آنگاه که از معراج بازگشتند آن دو صحيفه را همراه خود آورده و به على بن ابى طالب (ع) تقديم کردند. (٥٨)
متن روايت:
عن أبى جعفر (ع) قال: انتهى النبى (ص) إلى السماء السابعة و انتهى إلى سدرة المنتهى قال فقالت السدرة ما جاوزنى مخلوق قبلک ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى فَکانَ قابَ قَوْسَينِ أَوْ أَدْنى فَأَوْحى قال (ع): فدفع إليه کتاب أصحاب اليمين و کتاب أصحاب الشمال فأخذ کتاب أصحاب اليمين بيمينه و فتحه و نظر فيه فإذا فيه أسماء أهل الجنة و أسماء آبائهم و قبائلهم. قال (ع) و فتح کتاب أصحاب الشمال و نظر فيه فإذا هى أسماء أهل النار و أسماء آبائهم و قبائلهم. ثم نزل و معه الصحيفتان، فدفعهما إلى على بن أبى طالب (ع).
سند روايت:
حسن صفار قمى (٥٩)
در کتاب ارزشمند خود، «بصائر الدرجات» اين روايت را به طريق خود از «احمد بن محمد» و او از «حسين بن سعيد» و او از «نضربن سويد» و او از «عبدالصمد بن بشير» (٦٠)
و او از امام باقر (ع) نقل مى کند. طريق ذکر شدة حسن صفار قمى صحيح و لذا روايت مورد قبول است.

سفارش على (ع) در قصرى زيبا

پيامبر اکرم (ص) مى فرمايند: شبى که به معراج رفتم، قصرى قرمز رنگ از ياقوت ديدم که تلألؤ داشت، پس خداوند مرا در مورد حضرت على (ع) سفارش کرد که«أنه سيد المسلمين و إمام المتقين و قائد الغرّ المحجلين»؛ او سيد مسلمانها و پيشواى متقين و رهبر سفيد رويان است. (٦١)
متن روايت:
قال رسول الله (ص): لما کان ليلة أسرى بى إلى السماء إذا قصر أحمر من ياقوت يتلألأ فأوحى إلى فى على (ع) أنه سيد المسلمين و إمام المتقين و قائد الغرّ المحجلين.
سند روايت:
«ابن البطريق»، از علماى قرن ششم هجرى، در کتاب «العمدة» خويش طريق ذيل را براى اين روايت بيان مى کند، البته طريق ديگرى نيز از ابن مغازلى، در کتاب «المناقب» در کتب روايى نقل شده است که به طريق ابن البطريق بسنده کرده و آن را نقل مى نماييم:
«قال: اخبرنا أبو طاهر: محمد بن على بن محمد البيع البغدادى فيما کتبه إلى يخبرني: ان ابا محمد: عبيدالله بن ابى مسلم الفرضى حدثهم قال: حدثنا أبو العباس: احمد بن محمد بن سعيد الحافظ، (معروف به ابن عقده) قال: حدثنا محمد بن اسماعيل بن اسحاق، قال: حدثنا محمد بن عديس، قال: حدثنا جعفر الاحمر، قال: حدثنا هلال الصواف عن عبدالله بن کثير أو کثير بن عبدالله عن ابن اخطب، عن محمد بن عبدالرحمان بن اسعد بن زرارة الانصارى عن ابيه قال: قال رسول الله (ص)».
در طريق ذکر شده هر چند شرح حال برخى راويان مانند هلال الصواف، ابن اخطب و... معلوم نگرديده، ليکن مفهوم روايت آنقدر روشن و مورد اعتماد است که نيازى به بررسى آن نمى باشد، لذا روايت مورد قبول است.

على (ع) در هفت جايگاه با پيامبر (ص) شاهد است

ابى بردة سلمى مى گويد: از رسول خدا (ص) شنيدم که اينچنين حضرت على (ع) را مخاطب قرار مى داد: يا علي؛ خداوند متعال در هفت مورد تو را با من شاهد قرار داد:
١- شبى که به معراج رفتم جبرئيل به من گفت: برادرت کجاست؟ گفتم: او را وراى خودم جانشين قرار دادم. جبرئيل گفت: خداوند را بخوان پس در هنگام خواندن مثال تو همراه من بود.
در اين هنگام دسته اى از ملائکه را ديدم که به صف ايستاده اند ! گفتم: اى جبرئيل! اينان کيستند که به صف ايستاده اند؟ گفت: اينان کسانى هستند که روز قيامت به خاطر وجود تو خداوند را مباهات مى کنند.
پس نزديک آنان شدم و از آنچه بوده و تا روز قيامت خواهد شد با آنان حرف زدم (در حالى که مثال تو همراه من بود.)
٢- وقتى براى دومين مرتبه به معراج رفتم، جبرئيل نيز باز به من گفت: برادرت کجاست؟ و من هم گفتم: او را وراى خودم جانشين قرار دادم.
جبرئيل گفت: خداوند را بخوان، پس در هنگام خواندن مثال تو همراه من بود. تا اينکه حقيقت آسمانها برايم مکشوف شد و من در هفت آسمان ساکنين آن، خانه ها و موضع هر ملکى را در جايگاه خودش ديدم. (در حالى که مثال تو همراه من بود و همه چيز را مى ديد.)
٣ - هنگامى که بر اجّنه مبعوث شدم، جبرئيل به من گفت: على (ع) کجاست؟ گفتم: او را وراى خودم جانشين قرار دادم.
جبرئيل گفت: خداوند را بخوان پس من خدا را خواندم در حالى که تو همراه من بودى و من هيچ کلامى با خدا نگفتم و هيچ جوابى نشنيدم، مگر اينکه تو آن را شنيدي.
٤ - خداوند من و تو را به شب قدر اختصاص داده و غير از من و تو کسى ديگر چنين نيست.
٥ - من خداوند را در مورد تو خواندم و هر آنچه خداوند به من عطا کرده است به تو نيز عطا کرده است، مگر نبوت را.
٦ - چون شب معراج به آسمانها رفتم خداوند تمام پيامبران را جمع کرد و من بر آنها اقامة نماز کردم در حالى که مثال تو پشت سر من بود. (و با من نماز مى خواند).
٧ - هلاکت تمام حزب ها و گروهها بدست ماست. (٦٢)
متن روايت:
عن أبى داود عن أبى بردة الأسلمى قال: سمعت رسول الله (ص) يقول لعلى (ع): يا علي؛ إن الله أشهدک معى فى سبع مواطن:
أما أول ذلک: فليلة أسرى بى إلى السماء قال لى جبرئيل أين أخوک قلت خلفته ورائى قال ادع الله فليأتک به فدعوت و إذا مثالک معى و إذا الملائکة وقوف صفوف فقلت يا جبرئيل من هؤلاء قال هم الذين يباهيهم الله بک يوم القيامة فدنوت فنطقت بما کان و بما يکون إلى يوم القيامة.
و الثاني: حين أسرى بى فى المرة الثانية فقال لى جبرئيل أين أخوک قلت خلفته ورائى قال ادع الله فليأتک به فدعوت الله فإذا مثالک معى فکشط لى عن سبع سماوات حتى رأيت سکانها و عمارها و موضع کل ملک منها.
و الثالث: حين بعثت إلى الجن فقال لى جبرئيل أين أخوک قلت خلفته ورائى فقال ادع الله فليأتک به فدعوت الله فإذا أنت معى فما قلت لهم شيئا و لا ردوا على شيئاً إلا سمعته.
و الرابع: خصصنا بليلة القدر و ليست لأحد غيرنا.
و الخامس: دعوت الله فيک و أعطانى فيک کل شى ء إلا النبوة فإنه قال خصصتک بها و ختمتها بک.
و أما السادس: لما أسرى بى إلى السماء جمع الله لى النبيين فصليت بهم و مثالک خلفي.
و السابع: هلاک الأحزاب بأيدينا.
سند روايت:
دو سند و طريق براى اين روايت در کتب روايى بيان شده است:
١ طريق على بن ابراهيم قمى در کتاب تفسيرى خودش، که آن طريق چنين مى باشد:
حدثنى ابى عن ابراهيم بن محمد الثقفى، عن ابان بن عثمان، عن ابى داود، عن أبى بردة الاسلمى، قال سمعت رسول الله (ص) يقول لعلى (ع).
٢ طريق شيخ طوسى در کتاب «أمالي» يا «المجالس»، که آن نيز چنين مى باشد:
جماعة، (٦٣)
عن أبى المفضل، عن جعفر بن محمد بن عبدالله الموسوى، عن عبيدالله ابن أحمد بن نهيک، (٦٤)
عن ابن أبى عمير، عن ابن رئاب (٦٥)
، عن أبى بصير، عن أبى عبدالله، عن آبائه، عن على (عليهما السلام) قال: قال لى رسول الله (ص).
روايت از چند جهت داراى قوّت مى باشد:
١ . طريق هايى که براى آن ذکر شده معتبر و قابل اعتماد مى باشد.
٢ . مؤيدات روايى فراوانى براى آن است.
٣ . کتب معتبر و قابل اعتمادى آن را نقل نموده اند.


۳
اسدالله الغالب

اسدالله الغالب

آيت الله مرعشى نجفى در کتاب «شرح احقاق الحق» از قول علامه محمد صالح کشفى ترمذى صاحب کتاب «المناقب الرضويه»، نقل مى کند که:
روى حديثاً فى معراج سيد الأنام خاتم المرسلين و فيها سمى اميرالمؤمنين على بن
ابى طالب (ع) بأسد الله الغالب: (در شب معراج اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (ع)، اسد الله الغالب نام گذاشته شدند.) (٦٦)

ولايت على (ع) و بعثت پيامبر اکرم (ص)

سفيان ثورى از امام صادق (ع) نقل مى کند که حضرت فرمودند: پيامبر اکرم (ص) فرمودند: چون خداوند تبارک و تعالى مرا به سوى آسمان ها برد، و از آسمانى به آسمان ديگر مى رفتم و به ملائکة مقرب الهى رسيدم و از جايگاهى عبور کردم که جبرئيل (ع) نيز بدانجا نرسيده بود، خداوند وحى کرد به من آنچه قرار بود وحى کند. پس حملة عرش الهى به من گفتند: اى محمد! براى چه مبعوث شدي؟ گفتم: به ولايت خودم و ولايت برادرم على بن ابى طالب (ع). (٦٧)
متن روايت:
عن سفيان الثورى، قال: حدثنى أبو عبدالله جعفر بن محمد قال: قال النبى (ص): أنه ليلة اسرى بى إلى الله تعالى عرجت سماءا سماءا، و حاوزت الکروبيين و الملائکة الصافين و جاوزت موضعا لم ينته إليه جبرئيل (ع)، وبلغت طوبى وسدرة المنتهى فأوحى إلى ربى ما أوحي. فقالت لى حملة العرش: بم بعثت يا محمد؟. فقلت: بولايتى وولاية أخى على بن أبى طالب.
سند روايت:
تنها مصدرى که اين روايت را نقل نموده است کتاب «نوادر المعجزات» محمّد بن جرير طبرى شيعى مى باشد که طريق آن به روايت نيز داراى ارسال مى باشد، لذا بوسيلة سند نمى توان به روايت تکيه نمود. ليکن همانگونه که در صفحات پيشين نيز آمده بود، سؤال ملائکة الهى در مورد على (ع) امرى مسلّم و غير قابل انکار است، لذا بعيد نمى باشد که حملة عرش الهى نيز در مورد علّت بعثت و حضرت على (ع) سؤال نموده باشند.

ولايت على (ع) و بعثت پيامبران

ذيل آية ٤٥، سورة مبارکة زخرف [ وَاسئلْ مَنْ أرْسَلنا مِنْ قَبْلِک مِنْ رُسُلِنا (:اى پيامبر! سؤال کن از پيامبرانى که قبل از تو بودند که براى چه چيز مبعوث شدند) ] آمده است که:
شب معراج خداوند متعال تمام پيامبران را جمع کرد و به پيامبر اکرم (ص) فرمود: اى محمد! از اينان سؤال کن براى چه شما به پيامبرى مبعوث شديد؟ پس تمام پيامبران گفتند: «بعثنا على شهادة أن لا إله إلا الله، و الإقرار بنبوتک، و الولاية لعلى بن أبى طالب (ع)»؛ مبعوث شده ايم که شهادت دهيم هيچ خدايى جز الله نيست و اينکه اقرار کنيم بر نبوت تو و ولايت حضرت على (ع). (٦٨)
متن روايت:
ما رواه أبو نعيم الحافظ: تفسير قوله تعالي: واسئل من ارسلنا من قبلک من رسلنا (زخرف: ٤٥)؛ أن النبى (ص) ليلة أسرى به إلى السماء جمع الله بينه و بين الأنبياء ثم قال له: سلهم يا محمد؛ على ما ذا بعثتم؟ فقالوا: بعثنا على شهادة أن لا إله إلا الله، و الإقرار بنبوتک، و الولاية لعلى بن أبى طالب (ع).
سند روايت:
علاوه بر اسناد معتبر و خوب روايت، نقل منابع معتبر و کثرت آن، مؤيد خوبى نيز مى تواند در قبول روايت باشد.

پنج تن آل عبا

پيامبر اکرم (ص) فرمودند: شب معراج اين کلمات را ديدم: «لا إله إلا الله، أنت محمد رسول الله، على جنب الله، الحسن و الحسين صفوة الله، فاطمة أمة الله على محبيهم رحمة الله و على مبغضيهم لعنة الله»؛
هيچ خدايى جز الله نيست؛ تو فرستادة خدا هستي؛ على (ع) با خداست؛ حسن و حسين (س) برگزيدگان خدا هستند؛ فاطمه (س) کنيز خداست. رحمت خداوند بر دوستان آنان و لعنت خداوند بر دشمنان آنان. (٦٩)
متن روايت:
عن النبى (ص): «رأيت ليلة المعراج: لا إله إلا الله، أنت محمد رسول الله، على جنب الله، الحسن و الحسين صفوة الله، فاطمة أمة الله على محبيهم رحمة الله و على مبغضيهم لعنة الله».
سند روايت:
شيخ حرّ عاملى رحمةالله (صاحب وسائل الشيعه) در مورد اعتبار قوى و معتبر اين حديث گويد:
«دلالت اين حديث ظاهرتر از آن است که بيان شود، لذا در هر حالى حجت مى باشد.» (٧٠)

على (ع) نور هرکس که خداوند را اطاعت کند

اسماعيل جعفى مى گويد: در مسجد الحرام نشسته بودم و امام محمد باقر (ع) هم در گوشه اى نشسته بودند. در اين حين امام محمد باقر (ع) سرشان را بلند کرده و يک بار به آسمان و بار ديگر به کعبه نگاه کردند و سه مرتبه فرمودند: سُبْحانَ الَّذِى أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَي؛ بعد از آن به من نگاه کردند و فرمودند: اى عراقي! اهل عراق در مورد اين آيه چه مى گويند؟
گفتم: مى گويند پيامبر اکرم (ص) از مسجد الحرام به سوى بيت المقدس سير داده شدند.
امام (ع) فرمودند: اين طور نيست که آنها مى گويند بلکه از اينجا به آنجا سير داده شدند و با دست مبارکشان به سوى آسمانها اشاره کردند و فرمودند: ما بين اينجا (مسجد الحرام) و آسمان، حرم است.
بعد از آن امام (ع) فرمودند: چون پيامبر (ص) به سدرة المنتهى رسيدند جبرئيل باز ايستاد و ديگر جلو نيامد، پس پيامبر (ص) به او فرمود: اى جبرئيل! آيا در مثل چنين جايگاهى مرا رها مى کني؟ جبرئيل هم به پيامبر (ص) گفت: پيش برو؛ به خدا قسم به جايى رسيدى که هيچ خلقى از مخلوقات خدا به آن نرسيده است. پس پيامبر (ص) رفتند و به جايى رسيدند که خداوند را با ديدة قلب خود مشاهده کردند و بين او و خداوند متعال يک سبحه بيشتر نبود.
اسماعيل جعفى مى گويد، به امام باقر (ع) گفتم: فدايتان شوم، سبحه چيست؟
پس امام (ع) با اشاره، صورتشان را به طرف آسمان و با دست مبارکشان به زمين اشاره کردند و سه مرتبه فرمودند: جلال ربى، جلال ربي.
بعد از آن امام باقر (ع) فرمودند: خداوند به پيامبر (ص) عرضه داشت: اى محمد! در ملأ أعلى و عالم بالا دربارة چه چيزى گفتگو مى کردند؟
پيامبر (ص) فرمودند: پروردگارا! پاک و منزهى، من هيچ ندارم، مگر آنچه يادم داده ايد. پس در اين هنگام دستى بر سينة پيامبر (ص) گذاشته شد که آن چنان خنکى وجود پيامبر (ص) را فرا گرفت و دوباره سؤال شد: اى محمد! در عالم بالا گفتگو دربارة چه بود؟
پيامبر (ص) هم فرمودند: پروردگارا! اختلاف آنها در درجات و کفارات و حسنات بود. پس ندا شد: اى محمد! نبوت تو ديگر رو به اتمام و عمرت به پايان رسيده است، چه کسى را وصى و جانشين خود قرار داده اي؟
پيامبر (ص) هم عرضه داشتند: پروردگارا! من بندگانت را مورد آزمايش قرار دادم و هيچ کس را مطيع تر از حضرت على (ع) نيافتم. پس ندا رسيد که: دوستم اى محمد! ديگر چه؟ پيامبر (ص) هم فرمودند: پروردگارا! در ميان بندگانت هيچ کس را نديدم بيشتر از على بن ابى طالب (ع) مرا دوست داشه باشد.
پس خداوند متعال فرمود: «يا محمد؛ فبشره بأنه راية الهدى و إمام أوليائى و نور لمن أطاعنى و الکلمة الباقية التى ألزمتها المتقين. من أحبه أحبنى و من أبغضه أبغضنى مع ما أنى أخصه بما لم أخص به أحداً.»
اى محمد! على (ع) را بشارت ده که اوست نشانة هدايت و پيشواى دوستان من است و او نورى مى شود براى هرکس که مرا اطاعت کند و اوست کلمه اى که متقين را بدان ملزم کرده ام.
(اى محمد!) هرکس او را دوست بدارد، مرا دوست داشته است و هرکس بغض او را داشته باشد، بغض مرا دارد. او را به فضايل و کراماتى اختصاص داده ام که احدى را چنين نکرده ام. (٧١)
متن روايت:
عن إسماعيل الجعفى قال: کنت فى المسجد الحرام قاعداً و أبو جعفر (ع) فى ناحية فرفع رأسه فنظر إلى السماء مرة و إلى الکعبة مرة ثم قال:سُبْحانَ الَّذِى أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى و کرر ذلک ثلاث مرات. ثم التفت إلى فقال: أى شى ء يقول أهل العراق فى هذه الآية يا عراقي؟ قلت: يقولون أسرى به من المسجد الحرام إلى البيت المقدس. فقال ليس هو کما يقولون و لکنه أسرى به من هذه إلى هذه و أشار بيده إلى السماء و قال ما بينهما حرم. قال: فلما انتهى به إلى سدرة المنتهى تخلف عنه جبرئيل فقال رسول الله (ص): يا جبرئيل؛ أ فى مثل هذا الموضع تخذلني؟ فقال: تقدم أمامک فوالله لقد بلغت مبلغا لم يبلغه خلق من خلق الله قبلک.
فرأيت ربى و حال بينى و بينه السبحة. قال: قلت و ما السبحة؟ جعلت فداک فأومأ بوجهه إلى الأرض و أومأ بيده إلى السماء و هو يقول جلال ربى جلال ربى ثلاث مرات.
قال: قال: يا محمد؛ قلت: لبيک يا رب. قال: فيم اختصم الملأ الأعلي؟ قال قلت: سبحانک لا علم لى إلا ما علمتني. قال: فوضع يده بين ثديى فوجدت بردها بين کتفى قال فلم يسألنى عما مضى و لا عما بقى إلا علمته. فقال: يا محمد؛ فيم اختصم الملأ الأعلي؟ قال: قلت: يا رب فى الدرجات و الکفارات و الحسنات. فقال يا محمد إنه قد انقضت نبوتک و انقطع أکلک، فمن وصيک؟ فقلت: يا رب؛ إنى قد بلوت خلقک فلم أر فيهم من خلقک أحداً أطوع لى من على (ع) فقال: و لى يا محمد؛ فقلت: يا رب؛ إنى قد بلوت خلقک فلم أر من خلقک أحداً أشد حبّاً لى من على بن أبى طالب (ع). قال: و لى يا محمد؛ فبشره بأنه راية الهدى و إمام أوليائى و نور لمن أطاعنى و الکلمة الباقية التى ألزمتها المتقين. من أحبه أحبنى و من أبغضه أبغضنى مع ما أنى أخصه بما لم أخص به أحداً.
فقلت: يا رب أخى و صاحبى و وزيرى و وارثي. فقال: إنه أمر قد سبق إنه مبتلى و مبتلى به مع ما أنى قد نحلته و نحلته و نحلته و نحلته أربعة أشياء عقدها بيده و لا يفصح بها عقدها.
سند روايت:
على بن ابراهيم قمى در کتاب تفسير خود به نقل از خالد، و او از حسن بن محبوب، از ابن سنان، از أبى مالک أسدى و او از اسماعيل جعفى، روايت را نقل مى کند.
اسماعيل بن جابر جعفى، که اصليت آن کوفى و از اصحاب امام باقر و امام صادق (س) است به نقل بسيارى از کتب رجالى، ثقه مى باشد. (ر.ک: اختيار معرفة الرجال، ج ٢، ص ٤٤٥؛ رجال نجاشى، ص ٣٢، رقم٧١؛ معالم العلماء، ص ٦٨، رقم ١٧٨؛ خلاصة الأقوال، ص٥٤؛ رجال ابن داود، ص٥٠، رقم ١٨٨؛ معجم رجال الحديث، ج٤، ص٣١، رقم١٣١٠ و..).
اسناد روايت مورد اعتماد و قابل قبول مى باشد.

آيات سورة نجم و حضرت على (ع)

امام محمد باقر (ع) در ذيل آيات سورة نجم مى فرمايد: ما ضَلَّ صاحِبُکمْ وَ ما غَوى : (يعنى هرگز صاحب شما محمد (ص) منحرف نشد و مقصد را گم نکرد)؛ يعنى اينکه در مورد على (ع) منحرف نشد و مقصد را گم نکرد.
فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحي: (و در اينجا خداوند آنچه را وحى کردنى بود به بنده اش محمد (ص) وحى نمود.)
پس از پيامبر (ص) سؤال کردند از آن وحى که خدا به شما چه فرمود؟
پيامبر (ص) فرمودند: به من وحى شد که حضرت على (ع) سيد و آقاى مسلمانها و پيشواى متقين و رهبر سفيدرويان است و اوست اول جانشين من.
پس عده اى وارد کلام پيامبر (ص) شده و گفتند: آيا اينها که مى گويى از طرف خداست يا از طرف خود؟
پس خداوند متعال هم اين آيه را نازل کرد که: اى پيامبر به آنها بگو ما کذَبَ الْفُؤادُ ما رَأي: (يعنى قلب پيامبر (ص) در آنچه ديد يقين پيدا کرد و آن را دروغ مپنداشت.)
و آية ديگر نازل شد که أَ فَتُمارُونَهُ عَلى ما يري: (يعنى آيا با او دربارة آنچه ديده مجادله مى کنيد و باور نداريد.)
بعد از آن پيامبر (ص) فرمودند: من شما را در مورد على (ع) امر مى کنم که آن هم از طرف خداوند تبارک و تعالى است که او را براى مردم برگزينم. پس بعد از من على (ع) ولى و سرپرست شماست و او به منزلة کشتى اى است که در روز غرق شدن به کار آيد؛ هر کس وارد اين کشتى شود نجات مى يابد و هرکس از آن خارج شود غرق مى شود. (٧٢)
متن روايت:
عن أبى جعفر (ع)، فى قوله: ما ضَلَّ صاحِبُکمْ وَ ما غَوى يقول: ما ضل فى على (ع) و ما غوي؛ وَ ما ينْطِقُ عَنِ الْهَوى و ما کان ما قال فيه إلا بالوحى الذى أوحى إليه ثم قال: عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى ثم أذن له فوفد إلى السماء فقال: ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوى وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى فَکانَ قابَ قَوْسَينِ أَوْ أَدْنى کان بين لفظه و بين سماع محمد (ص) کما بين وتر القوس و عودها؛
فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى فسئل رسول الله (ص) عن ذلک الوحى، فقال: أوحى إلى أن علياً (ع) سيد المؤمنين و إمام المتقين و قائد الغر المحجلين و أول خليفة يستخلفه خاتم النبيين.
فدخل القوم فى الکلام فقالوا: أ من الله أو من رسوله فقال الله جل ذکره لرسوله: قل لهم: ما کذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى ثم رده عليهم فقال: أَ فَتُمارُونَهُ عَلى ما يرى ثم قال لهم رسول الله (ص): قد أمرت فيه بغير هذا أمرت أن أنصبه للناس فأقول لهم هذا وليکم من بعدى و هو بمنزلة السفينة يوم الغرق من دخل فيها نجا و من خرج منها غرق.
سند روايت:
اين روايت را نيز على بن ابراهيم در کتاب تفسير خود، به نقل از احمد بن ادريس، از احمد بن محمد، از حسين بن العباس، و او از امام باقر (ع) نقل کرده است، اسناد آن نيز معتبر و قابل اعتماد مى باشد.

ازدواج در آسمانها

امام موسى بن جعفر (ع) از اجداد طاهرينشان از قول جابر بن عبدالله انصارى نقل مى کنند که جابر فرمود: هنگامى که رسول خدا (ص) فاطمه (س) را به همسرى على (ع) درآورد جمعى از اهل قريش پيش پيغمبر (ص) آمده و گفتند: دخترت فاطمه (س) را به مهرى اندک همسر على (ع) نمودي.
پيامبر (ص) فرمودند: من او را به ازدواج على (ع) درنياوردم بلکه خداوند عزوجل در شب معراج کنار سدرة المنتهى على (ع) را زوج فاطمه (س) قرار داد. آنگاه خداوند به درخت سدرة المنتهى وحى کرد که به ميمنت اين ازدواج مبارک بر اهل بهشت هرآنچه دارد نثار کند. پس درخت سدرة المنتهى هم درّ و گوهرهاى زينتى و مرجان خود را بر سر حورالعين هاى بهشت نثار کرد.
پس آن حورالعين ها اين گوهرهاى زيبا را برداشته و به يکديگر هديه مى دادند و بدان افتخار مى کردند و مى گفتند: اينها از هداياى خداوند به فاطمه، دختر گرامى پيامبر است.
پس چون شب زفاف حضرت على (ع) و حضرت فاطمة زهرا (س) شد پيامبر (ص) استرى (قاطري) سفيد که لکه هاى سياهى هم در بدن داشت، آوردند و دسته گلى به فاطمه (س) تقديم کردند و فرمودند: دخترم، فاطمه، سوار شو. و حضرت سلمان را امر کردند که افسار استر را بگيرد و پيامبر (ص) استر را حرکت دادند.
هنوز چند قدمى حرکت نکرده بودند که صداى همهمه اى به گوش پيامبر (ص) رسيد که پيامبر نگاه کرده و ديدند جبرئيل با هفتاد هزار ملک و ميکائيل با هفتاد هزار ملک به زمين آمده اند.
پيامبر (ص) به آنها فرمودند: روى زمين از براى چه آمده ايد؟ گفتند: براى عروسى حضرت على (ع) و فاطمه (س)آمده ايم. پس در اين هنگام جبرئيل تکبير گفت و ميکائيل هم بعد از او تکبير گفت و به تبع آن دو، ملائکه هم تکبير گفتند، بعد از آنها پيامبر (ص) هم تکبير گفتند. و تکبير گفتن در عروسى از اين شب آغاز شد. (صلوات الله عليهم اجمعين). (٧٣)
متن روايت:
عن موسى بن جعفر، عن أبيه، عن جده (ع)، عن جابر بن عبدالله، قال: لما زوج رسول الله (ص) فاطمة من على (ع) أتاه أناس من قريش، فقالوا إنک زوجت علياً (ع) بمهر خسيس! فقال: ما أنا زوجت علياً (ع) و لکن الله عز و جل زوّجه. ليلة أسرى بى عند سدرة المنتهى، أوحى الله إلى السدرة أن انثرى ما عليک؛ فنثرت الدرّ و الجوهر و المرجان فابتدرت الحورالعين فالتقطن، فهنّ يتهادينه و يتفاخرن و يقلن: هذا من نثار فاطمة بنت محمد (س).
فلما کانت ليلة الزفاف أتى النبى (ص) ببغلته الشهباء، و ثنى عليها قطيفة، و قال لفاطمة ارکبى و أمر سلمان أن يقودها و النبى (ص) يسوقها، فبينما هو فى بعض الطريق إذ سمع النبى (ص) وجبة، فإذا هو بجبرئيل (ع) فى سبعين ألفاً و ميکائيل فى سبعين ألفا، فقال النبى (ص) ما أهبطکم إلى الأرض قالوا جئنا نزف فاطمة إلى على بن أبى طالب (ع)، فکبر جبرئيل، و کبر ميکائيل، و کبرت الملائکة، و کبر محمد (ص) فوقع التکبير على العرائس من تلک الليلة.
سند روايت:
همان گونه که در مصادر و منابع مهم اين روايت مشاهده مى شود، اکثر کتب معتبر از شيعه و سنى (به خصوص شيعه)، اين روايت را در کتب خود نقل نموده اند، و آن را امرى مسلم و معتبر دانسته اند، و بلکه مى توان ادعا کرد که مضمون اين روايت امرى است که مورد اتفاق علماى بزرگ ما نيز مى باشد. بنابراين روايت مورد قبول مى باشد.

هدية بزرگ الهى در سيب مخصوص

سلمان فارسى مى گويد: بر فاطمه (س) وارد شدم در حالى که حسن و حسين در پيش او مشغول بازى بودند که من از ديدن اين صحنه بسيار شادمان و خوشحال شدم.
مدتى نگذشت که رسول خدا (ص) آمدند؛ من به پيامبر عرضه داشتم که: يا رسول الله؛ مرا آگاهى دهيد از اهل بيت خود تا دوستى و محبت من نسبت به آنان بيشتر شود.
پس پيامبر (ص) فرمودند: اى سلمان! شبى که به سوى آسمانها برده شدم همراه با جبرئيل در بهشت الهى بوديم و در قصرها و بستانهاى بهشت دور مى زديم که رايحه اى خوشبو به مشامم رسيد که مرا به تعجب واداشت. (از بس عطر خوشبويى داشت.)
پس گفتم: اى دوست من، جبرئيل! اين بوى چيست که بر تمام عطرهاى بهشت غلبه پيدا کرده است؟
جبرئيل گفت: اى محمد! اين عطر سيبى است که خداوند تبارک و تعالى سيصد هزار سال پيش آن را خلق کرده که نمى دانم خداوند متعال چه منظورى از آفريدن آن داشته است.
پيامبر (ص) در ادامه فرمودند: در فکر اين سيب بودم که گروهى از ملائکه را ديدم که آن سيب را همراه خود آورده و گفتند: اى محمد! پروردگارت سلام مى رساند و اين سيب را به شما هديه مى دهد.
پس من آن سيب را گرفته و زير بالهاى جبرئيل قرار دادم و چون به زمين بازگشتم اين سيب را خوردم که خداوند متعال آب اين سيب را در پشتم جمع کرد، و من چون با خديجه همبستر شدم او به فاطمه (س) باردار شد.
پس خداوند عزوجل به من وحى فرمود که: قد ولد لک حوراء إنسية فزوج النور من النور، النور فاطمة من نور على، فإنى قد زوّجتها فى السماء و جعلت خمس الأرض مهرها؛ فرزندى براى تو متولد خواهد شد که حوراء انسيه است، ازدواج نور را به نور قرار بده که نور فاطمه (عليهما السلام) از نور على (ع) است. و من (خداوند متعال) آنها را در آسمان زوج يکديگر قرار دادم و يک پنجم زمين را مهر فاطمه معين کردم و از اين دو نور ذريه اى پاک خارج خواهم کرد که چراغ اهل بهشتند و نامشان حسن و حسين (ع) است. و از صلب حسين، امامانى متولد مى شوند که آنها را به شهادت مى رسانند، پس واى به قاتلين آنها (و عذاب دردناکشان.) (٧٤)
متن روايت:
عن سلمان الفارسى، قال: دخلت على فاطمة (س) و الحسن و الحسين يلعبان بين يديها ففرحت بهما فرحاً شديداً فلم ألبث حتى دخل رسول الله (ص)، فقلت: يا رسول الله؛ أخبرنى بفضيلة هؤلاء لأزداد لهم حبّاً. فقال: يا سلمان؛ ليلة أسرى بى إلى السماء إذ رأيت جبرئيل فى سماواته و جنانه فبينما أنا أدور قصورها و بساتينها و مقاصرها إذ شممت رائحةً طيبة فأعجبتنى تلک الرائحة.
فقلت يا حبيبى ما هذه الرائحة التى غلبت على روائح الجنة کلها؟ فقال: يا محمد؛ تفاحة خلق الله تبارک و تعالى بيده منذ ثلاثمائة ألف عام، ما ندرى ما يريد بها. فبينا أنا کذلک إذ رأيت ملائکة و معهم تلک التفاحة، فقال: يا محمد؛ ربنا السلام يقرأ عليک السلام و قد أتحفک بهذه التفاحة.
فقال رسول الله (ص): فأخذت تلک التفاحة فوضعتها تحت جناح جبرئيل، فلما هبط إلى الأرض أکلت تلک التفاحة فجمع الله ماءها فى ظهرى فغشيت خديجة بنت خويلد فحملت بفاطمة من ماء التفاحة فأوحى الله عز و جل إلى أن قد ولد لک حوراء إنسية فزوج النور من النور، النور فاطمة من نور على، فإنى قد زوّجتها فى السماء و جعلت خمس الأرض مهرها و يستخرج فيما بينهما ذرية طيبة، و هما سراجا الجنة الحسن و الحسين و يخرج من صلب الحسين أئمة يقتلون و يخذلون، فالويل لقاتلهم و خاذلهم.
سند روايت:
اين روايت را سيد شرف الدين حسينى (متوفاي٩٦٥ ق)، در کتاب «تأويل الآيات» از کتاب رجالى شيخ طوسى و او از کتاب مسائل البلدان، ابن شاذان نقل کرده است که روايت را مرفوعاً به سلمان فارسى مى رساند. بنابراين روايت از جهت سند دچار ضعف (ارسال) مى باشد، ليکن ضعف اين روايت به وسيلة روايات فراوان ديگرى که مضمون و دلالت اين روايت را اثبات مى کند، جبران مى شود. بنابراين روايت، (از جهت مضمون)، با تقويت و دلالت روايات ديگر مورد قبول مى باشد.

کوثر جايگاه على (ع)

انس بن مالک مى گويد: از رسول خدا (ص) شنيدم که مى فرمود: شب معراج در مکانى از آسمان هفتم جبرئيل به من گفت: اى محمد! جلو برو و در همين حال کوثر را به من نشان داد و گفت:
اى محمد! اين کوثر در ميان تمام انبياء فقط اختصاص به تو دارد. و من در آن قصرهاى زيادى از لؤلؤ و ياقوت و درّ ديدم.
جبرئيل به من گفت: يا محمد؛ هذه مساکنک و مساکن وزيرک و وصيک على بن أبى طالب (ع) و ذريته الأبرار؛ اى محمد! اين قصرها جايگاه تو و جايگاه جانشين و وزير تو على بن ابى طالب (ع) و ذرية پاک و نيکوکار او مى باشد.
پيامبر اکرم (ص) در ادامه فرمودند: پس من دستم را بر سنگى از آن زدم و آن را بو کردم و بوى مشک دستم را فرا گرفته بود و ديدم که قصرهاى کوثر از طلا و نقره ساخته شده بود. (٧٥)
متن روايت:
عن أنس بن مالک قال: سمعت رسول الله (ص) يقول: لما اسرى بى إلى السماء السابعة قال لى جبرئيل: تقدم يا محمد أمامک وأرانى الکوثر وقال: يا محمد هذا الکوثر لک دون النبيين، فرأيت عليه قصورا کثيرة من اللؤلؤ والياقوت والدر، وقال: يا محمد هذه مساکنک ومساکن وزيرک ووصيک على بن أبى طالب و ذريتة الابرار. قال: فضربت بيدى إلى بلاطه فشممته فإذا هو مسک، وإذا أنا بالقصور لبنة ذهب ولبنة فضة.
سند روايت:
اين روايت را نيز سيد شرف الدين حسينى، در کتاب تأويل الآيات به طريق خود از محمد بن العباس رحمه الله، از حسن بن محبوب، از على بن رئاب، از مسمع بن أبى سيار (٧٦) و او از أنس بن مالک نقل مى کند.
همان گونه که در شرح حال مسمع مشاهده مى شود، وى از امام صادق (ع) روايت نقل مى کند، پس وى نمى تواند أنس بن مالک که از صحابى پيامبر (ص) (٧٧)
مى باشد را ديده باشد، بنابراين روايت از لحاظ سند دچار ارسال و ضعف مى باشد، وليکن با توجه به مفهوم و دلالت آن قابل قبول است.

حضرت زهرا (س) بوى درخت طوبى مى دهد

امام صادق (ع) در روايتى فرمودند که: رسول خدا (ص) بسيار فاطمه را مى بوسيد، اين کار براى عايشه خوشايند نبود، رسول خدا (ص) رو کرد به عايشه و فرمود: عايشه! وقتى مرا به آسمانها بردند، داخل بهشت شدم جبرئيل مرا نزديک درخت طوبى برد و از ميوه هايش به من داد و من خوردم، خداوند همان ميوه را به صورت نطفه اى در پشتم درآورد.
وقتى به زمين هبوط نمودم با خديجه همبستر شدم و او به فاطمه حامله شد، و اينکه هيچ وقت او را نمى بوسم مگر آنکه بوى درخت طوبى را از او استشمام مى کنم. (٧٨)
متن روايت:
عن الصادق (ع): کان رسول الله (ص) يکثر تقبيل فاطمة (س) فأنکرت ذلک عائشة، فقال رسول الله (ص): يا عائشة؛ إنى لما أسرى بى إلى السماء دخلت الجنة فأدنانى جبرئيل من شجرة طوبى و ناولنى من ثمارها فأکلت فحوّل الله ذلک ماءً فى ظهري. فلما هبطت إلى الأرض واقعت خديجة فحملت بفاطمة فما قبلتها قط إلا وجدت رائحة شجرة طوبى منها.
سند روايت:
اين روايت در اکثر کتب متقدمين و با سند و متنى عالى نقل شده است و از احاديثى است که کسى در نقل آن شک نمى کند، لذا روايت مورد اتفاق و مورد قبول است.

اهداء اسماء الهى

امام صادق (ع) از اجداد طاهرينشان از قول پيامبر اکرم (ص) نقل مى کنند که پيامبر فرمودند: شبى که به آسمانها برده شدم و به سدرة المنتهى رسيدم، جبرئيل به من گفت: اى محمد! پيش برو. پس من يک قدم جلو رفتم که ناگهان نورى درخشنده و زيبا مشاهده کردم که با ديدن آن از عظمت الهى به سجده افتادم.
پس خداوند به من فرمود: اى محمد! چه کسى را خليفه و جانشين خود در روى زمين قرار داده اي؟
گفتم: پروردگارا! عادل ترين و صادق ترين و نيکوترين آنها، على بن ابى طالب (ع)، را وصى و وارث و جانشين خود قرار دادم.
پس خداوند متعال به من فرمود: سلام مرا به على (ع) برسان و بگو که خشم و غضبت، عزت و بزرگى و رضايت و خشنودى ات حکم من مى باشد.
يا محمد؛ إنى أنا الله لا إله إلا أنا العلى الأعلى وهبت لأخيک اسماً من أسمائى فسميته علياً و أنا العلى الأعلي.
يا محمد؛ إنى أنا الله لا إله إلا أنا فاطر السماوات و الأرض وهبت لابنتک اسماً من أسمائى فسميتها فاطمة و أنا فاطر کل شى ء.
يا محمد؛ إنى أنا الله لا إله إلا أنا الحسن البلاء وهبت لسبطيک اسمين من أسمائى فسميتهما الحسن و الحسين و أنا الحسن البلاء.
اى محمد! منم خدايى که هيچ خدايى جز من نيست، من بزرگ و بلند مرتبه هستم؛ به برادرت اسمى از اسامى خود بخشيدم و او را على ناميدم در حالى که خود على أعلى هستم.
اى محمد! من همان خدايى هستم که خدايى جز من نيست، و آفرينندة آسمان و زمين هستم؛ به دخترت اسمى از اسماى خود اهدا کردم و او را فاطمه نامگذارى کردم در حالى که خود آفرينندة همة اشياء مى باشم. (فاطر کل شيء).
اى محمد! منم خدايى که هيچ خدايى جز من نيست، من حُسن البلاء هستم و به دو فرزندت (حسن و حسين) اسمى از اسماى خود اهدا کردم. پس آن دو را حسن و حسين ناميدم درحالى که خود حسن البلاء هستم.
بعد امام صادق (ع) فرمودند: چون پيامبر اکرم (ص) اين حديث را براى قريش بيان کردند، آنها در پاسخ گفتند: خداوند به محمد هيچ وحى نکرده است و او اينها را از روى هواى نفس خود مى گويد؛ پس خداوند تبارک و تعالى براى رد حرف آنها سورة مبارکة نجم را نازل کرد. (٧٩)
متن روايت:
عن جعفر بن محمد، عن آبائه (ع)، قال: قال رسول الله (ص): ليلة أسرى بى إلى السماء صرت إلى سدرة المنتهى فقال لى جبرئيل: تقدم يا محمد؛ فدنوت دنوة، و الدنوة: مد البصر، فرأيت نوراً ساطعاً فخررت لله ساجداً. فقال لي: يا محمد؛ من خلفت فى الأرض؟ قلت: يا رب؛ أعدلها و أصدقها و أبرها على بن أبى طالب (ع) وصيى و وارثى و خليفتى فى أهلي. فقال لى أقرئه منى السلام و قل له إن غضبه عز و رضاه حکم.
يا محمد؛ إنى أنا الله لا إله إلا أنا العلى الأعلى وهبت لأخيک اسماً من أسمائى فسميته علياً و أنا العلى الأعلي. يا محمد؛ إنى أنا الله لا إله إلا أنا فاطر السماوات و الأرض وهبت لابنتک اسماً من أسمائى فسميتها فاطمة و أنا فاطر کل شى ء. يا محمد؛ إنى أنا الله لا إله إلا أنا الحسن البلاء وهبت لسبطيک اسمين من أسمائى فسميتهما الحسن و الحسين و أنا الحسن البلاء.
قال: فلما حدث النبى (ص) قريشاً بهذا الحديث، قال: قوم ما أوحى لله إلى محمد بشى ء و إنما تکلم عن هوى نفسه فأنزل الله تبارک و تعالى تبيان ذلک: وَ النَّجْمِ إِذا هَوى ما ضَلَّ صاحِبُکمْ وَ ما غَوى إلى آخر الآيات.
سند روايت:
با توجه به اينکه راويان موجود در طريق علامه أبوالفتح کراجکى، (متوفاى ٤٤٩ ق)، و علامه سيد شرف الدين حسينى در «تأويل الآيات» يکى مى باشد، ما به طريق علامه کراجکى بسنده کرده و آن را ذکر مى نماييم:
«محمد بن العباس عن أحمد بن هوذة الباهلى، عن إبراهيم بن إسحاق النهاوندى عن عبدالله بن حماد الانصارى، عن محمد بن عبدالله، عن أبى عبدالله جعفر بن محمد عن أبيه، عن جده، عن على (عليهما السلام) قال: قال رسول الله (ص)».
در سند اين روايت، «ابراهيم بن اسحاق» از کسانى است که ضعيف شمرده شده است (٨٠) ، لذا سند روايت به جهت آن ضعيف شمرده مى شود، ليکن مفهوم روايت امرى است که مؤيدات خوب روايى ديگر براى آن در دست مى باشد، بنابراين روايت را با توجه به دلالتش قبول مى نماييم.


۴
حب حضرت على (ع) مانع خلق آتش

حب حضرت على (ع) مانع خلق آتش

پيامبر اکرم (ص) فرمودند: شبى که به آسمانها برده شدم، در هر آسمانى ملائکه را ملاقات کردم که مرا بشارت مى دادند تا اينکه جبرئيل را در محفلى از ملائکه ملاقات کردم و او فرمود: «لو اجتمع امتک على حب على بن أبى طالب (ع) ما خلق الله النار»؛ اى محمد! اگر امت تو بر محبت حضرت على (ع) اجتماع مى کردند، خداوند آتش را خلق نمى کرد. (٨١)
متن روايت:
عن النبي: لما اسرى بى الى السماء لقتنى الملائکه بالبشاره فى کل سماء حتى لقينى جبرائيل فى محفلة من الملائکه فقال: يا محمد؛ لو اجتمع امتک على حب على بن أبى طالب (ع) ما خلق الله النار.
سند روايت:
در مورد اين روايت، بايد بگوييم که: قسمت اول آن در کتبى چند از روايى ما موجود مى باشد که سند آن هم به صورت مرفوع و داراى ارسال مى باشد، ولى در مورد قسمت دوم آن (=که اگر اجتماع امت بر اين محبت مى بود)، مشهور اهل حديث بر نقل اين روايت اتفاق دارند و در کتب معتبر خود آن را نقل نموده اند. و بخش اول روايت نيز با توجه به مؤيدات روايى ديگرى که در مسألة معراج در مورد آن وجود دارد، ثابت مى شود.
بنابراين اين روايت را با توجه به مضمون و دلالتش اخذ نموده و آن را قبول مى نماييم.

چهارده نور مقدس و بحث امامت

جابر مى گويد: به امام صادق (ع) گفتم: يابن رسول الله، بعضى مى گويند خداوند تبارک و تعالى امامت را بعد از امام حسن و امام حسين (ع) قرار داده است. (آيا اين صحيح است.)
امام صادق (ع) فرمودند: به خدا قسم دروغ مى گويند؛ آيا نشنيدند اينان قول خداوند تبارک و تعالى را که مى گويد: وَ جَعَلَها کلِمَةً باقِيةً فِى عَقِبِهِ (٨٢)
«و خداوند اين توحيد را در همة ذرية حضرت ابراهيم (ع) به عنوان کلمة باقيه قرار داد.»؛ پس آيا طبق اين آيه اين کلمة باقيه بعد از امام حسين (ع) نبوده است؟
سپس امام (ع) فرمودند: اى جابر! همانا ائمه کسانى هستند که رسول خدا (ص) با نص صريح آنها را بيان کردند و ايشان کسانى هستند که رسول خدا (ص) فرمودند: شبى که به معراج برده شدم اسامى ائمه را ديدم که با نور بر ساق عرش الهى نوشته شده بود که دوازده نام مبارک بدين شرح بود:
على و دو فرزندش (حسن و حسين) و على و محمد و جعفر و موسى و على و محمد و على و حسن و حجت قائم (عليهما السلام). پس اينان ائمة از اهل بيت من مى باشند که برگزيده و پاک اند.
به خدا قسم احدى غير از ائمه (عليهما السلام) را نمى خواند، مگر اين که خداوند تبارک و تعالى او را با ابليس و سپاهيانش محشور مى کند.
سپس امام صادق (ع) آهى کشيدند و فرمودند: خدا رعايت نکند حق اين امت را، که حق پيامبر (ص) را رعايت نکردند. به خدا قسم اگر اين امت، حق را بر اهلش ترک نمى کردند و آن را در جايگاه خود رعايت مى کردند، هيچ اختلافى در مورد خداوند تبارک و تعالى بين دو نفر ايجاد نمى شد.
سپس امام (ع) فرمودند: قوم يهود هر آينه پيامبرشان را دوست مى داشتند و در سخت ترين حادثة زمانى ايمان مى آوردند و آنها به دوستى آل محمد (ص) ايمان و اعتقاد داشتند که در سختيها به طرف اين روشنايى مى آمدند.
إن اليهود لحبهم لنبيهم
أمنوا بوائق حادث الأزمان
و المؤمنون بحب آل محمّد
يرمون فى الآفاق بالنيران
جابر مى گويد: به امام صادق (ع) گفتم: اى مولاى من! آيا چنين قضيه اى براى شما نيست (و شما امام منصوب از طرف خدا و پيغمبر نيستيد؟). امام (ع) فرمودند: بله، هستم.
پس گفتم: چرا شما از حق و مقامتان نشسته ايد در حالى که خداوند تبارک و تعالى مى فرمايد: وَ جاهِدُوا فِى اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباکمْ (٨٣) «و جهاد کنيد در راه خدا، بهترين جهاد را که او شما را برگزيده است.»؛
امام صادق (ع) فرمودند: حضرت على (ع) از حقش دست کشيد و دنبال حق خود نرفت چون هيچ يار و ياورى نداشت، آيا قول خداوند تبارک و تعالى در قصة حضرت لوط را نشنيده اى که: قالَ لَوْ أَنَّ لِى بِکمْ قُوَّةً أَوْ آوِى إِلى رُکنٍ شَدِيدٍ (٨٤) «حضرت لوط (ع) به قومش گفت: (افسوس) اى کاش در برابر شما قدرتى داشتم تا تکيه گاه و پشتيبان محکمى در اختيار من مى بود.»
و نشنيده اى که خداوند تبارک و تعالى در قصة حضرت نوح (ع) مى فرمايد: فَدَعا رَبَّهُ أَنِّى مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ (٨٥) «تا اينکه حضرت نوح به درگاه خدا دعا کرد که: بارالها! من سخت مغلوب اين قوم شده ام، تو مرا يارى کن.»
و آيا نشنيده اى که خداوند تعالى در قصة حضرت موسى مى فرمايد: رَبِّ إِنِّى لا أَمْلِک إِلَّا نَفْسِى وَ أَخِى فَافْرُقْ بَينَنا وَ بَينَ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ (٨٦) «موسى گفت: خدايا! من جز بر خود و برادرم مالک و فرمانروا نيستم، پس تو ميان ما و اين قوم فاسق جدايى انداز.»؟ پس اگر نبى چنين است، وصى عذرش بيشتر است.
اى جابر؛ مثَل امام، مَثل کعبه است که مردم دور او مى گردند، نه اينکه او به دور مردم گردد. (٨٧)
متن روايت:
عن جابر، عن أبى جعفر (ع)، قال: قلت له: يا ابن رسول الله؛ إن قوماً يقولون إن الله تبارک و تعالى جعل الإمامة فى عقب الحسن و الحسين. قال: کذبوا و الله أ و لم يسمعوا الله تعالى ذکره يقول: وَ جَعَلَها کلِمَةً باقِيةً فِى عَقِبِهِ (زخرف: ٢٨) فهل جعلها إلاّ فى عقب الحسين (ع).
ثم قال: يا جابر؛ إن الأئمة هم الذين نص عليهم رسول الله (ص) بالإمامة و هم الذين قال رسول الله (ص): لما أسرى بى إلى السماء وجدت أساميهم مکتوبةً على ساق العرش بالنور اثنى عشر اسماً منهم على و سبطاه و على و محمد و جعفر و موسى و على و محمد و على و الحسن و الحجة القائم (عليهما السلام) فهذه الأئمة من أهل بيت الصفوة و الطهارة و الله ما يدعيه أحد غيرنا إلاّ حشره الله تبارک و تعالى مع إبليس و جنوده.
ثم تنفس (ع) و قال: لا رعى الله حق هذه الأمة فإنها لم ترع حق نبيها أمّا و الله لو ترکوا الحق على أهله لما اختلف فى الله تعالى اثنان. ثم أنشأ (ع) يقول:
إن اليهود لحبهم لنبيهم
أمنوا بوائق حادث الأزمان
و المؤمنون بحب آل محمّد
يرمون فى الآفاق بالنيران
قلت: يا سيدي؛ أ ليس هذا الأمر لکم؟ قال: نعم. قلت: فلم قعدتم عن حقکم و دعواکم و قد قال الله تبارک و تعالى وَ جاهِدُوا فِى اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباکمْ (حج: ٧٨) قال: فما بال أمير المؤمنين (ع) قعد عن حقه حيث لم يجد ناصراً أ و لم تسمع الله تعالى يقول فى قصة لوط: قالَ لَوْ أَنَّ لِى بِکمْ قُوَّةً أَوْ آوِى إِلى رُکنٍ شَدِيدٍ (هود: ٨٠) و يقول فى حکاية عن نوح: فَدَعا رَبَّهُ أَنِّى مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ (قمر: ١٠) و يقول فى قصة موسي: رَبِّ إِنِّى لا أَمْلِک إِلَّا نَفْسِى وَ أَخِى فَافْرُقْ بَينَنا وَ بَينَ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ (مائده: ٢٥) فإذا کان النبى هکذا فالوصى أعذر. يا جابر مثل الإمام مثل الکعبة إذ يؤتى و لا يأتي.
سند روايت:
مرحوم خزاز قمى، از علماى قرن چهارم هجرى، اين روايت را در کتاب معروف خود، «کفاية الأثر» نقل کرده و چنين طريقى را براى آن ذکر مى نمايد:
«أبو المفضل الشيبانى، عن جعفر بن محمد الحسينى العلوى، عن أحمد بن عبد المنعم الصيداوى، عن عمرو بن شمر، عن جابر، عن أبى جعفر (ع)».
در اين اسناد ذکر شده، «جعفر بن محمّد حسينى علوي» (٨٨) و «عمرو بن شمر» (٨٩) ضعيف مى باشند، لذا طريق مرحوم خزاز قمى ضعيف مى باشد. هر چند که روايت از جهت مفهوم آن مورد اعتماد و قابل قبول است.

شمشيرى از نور شبيه ذوالفقار

امام حسين (ع) فرمودند: از جد بزرگوارم رسول اکرم (ص) شنيدم که مى فرمود: شبى که خداوند متعال مرا به معراج برد، در دل عرش الهى ملکى را ديدم که در دستش شمشيرى از نور بود و آن را حرکت مى داد همان گونه که حضرت على (ع) ذوالفقار را حرکت مى داد و ملائکه هر وقت مشتاق صورت حضرت على (ع) مى شدند به صورت اين ملک نگاه مى کردند.
به خداوند عرض کردم: پروردگارا! اين ملک برادر و پسر عمويم على بن ابى طالب (ع) است؟
خداوند فرمود: «يا محمد؛ هذا ملک خلقته على صورة على (ع) يعبدنى فى بطنان عرشى تکتب حسناته و تسبيحه و تقديسه لعلى بن أبى طالب (ع) إلى يوم القيامة»؛
اى محمد! اين ملک را به صورت على (ع) خلق کردم تا در دل عرش مرا عبادت کند و ثواب تقديس و تسبيح اين ملک را تا روز قيامت براى حضرت على (ع) مى نويسم. (٩٠)
متن روايت:
عن الحسين بن على (ع)، قال: سمعت جدى رسول الله (ص) يقول: ليلة أسرى بى ربى عز و جل رأيت فى بطنان العرش ملکاً بيده سيف من نور يلعب به کما يلعب على بن أبى طالب (ع) بذى الفقار و إن الملائکة إذا اشتاقوا إلى على بن أبى طالب (ع) نظروا إلى وجه ذلک الملک. فقلت: يا رب؛ هذا أخى على بن أبى طالب (ع) و ابن عمي. فقال: يا محمد؛ هذا ملک خلقته على صورة على (ع) يعبدنى فى بطنان عرشى تکتب حسناته و تسبيحه و تقديسه لعلى بن أبى طالب (ع) إلى يوم القيامة.
سند روايت:
شيخ صدوق رحمه الله در کتاب «عيون أخبار الرضا (ع) »اين روايت را به استناد ذيل نقل مى نمايد:
«حدثنا محمد بن أحمد بن الحسين بن يوسف البغدادى قال: حدثنى أحمد بن الفضل قال: حدثنى بکر بن أحمد القصرى قال: حدثنى أبو محمد الحسين بن على بن محمد بن على بن موسى عن أبيه عن آبائه (عليهما السلام) قال سمعت رسول الله (ص) يقول..».
در اسناد ذکر شده «احمد بن فضل» واقفى (٩١) مى باشد (٩٢) و بکربن احمد قصرى نيز مجهول است، لذا به اسناد ذکر شده نمى توان اعتماد نمود.

خروسى زيبا با صدايى مخصوص

ابن عباس مى گويد: پيامبر اکرم (ص) فرمودند: شبى که به معراج رفته بودم خروسى را ديدم که بدنش درّ سفيد و دو چشمش از ياقوت قرمز و دو پايش از زبرجد سبز بود و اين خروس صدا مى زد:
«لا إله إلا الله، محمد رسول الله، على بن أبى طالب أمير المؤمنين (ع) ولى الله، فاطمة و ولدها الحسن و الحسين صفوة الله، يا غافلين اذکروا الله، على مبغضهم لعنة الله»؛ هيچ خدايى جز الله نيست، محمد (ص) فرستادة خداست، على بن ابى طالب (ع) دوست صميمى خداست؛ فاطمه (س) و دو فرزندش حسن و حسين برگزيدگان خدا هستند. اى غافلين! ياد خدا کنيد که بر دشمنان اينان لعنت خداست (و با لعنت بر دشمنان اينان، ياد خدا باشيد.) (٩٣)
متن روايت:
عن ابن عباس، قال: قال رسول الله (ص): رأيت ليلة أسرى بى إلى السماء الرابعة ديکاً بدنه درّة بيضاء و عيناه ياقوتتان حمراوان و رجْلاه من الزّبرجد الأخضر و هو ينادي: «لا إله إلا الله، محمد رسول الله، على بن أبى طالب أمير المؤمنين (ع) ولى الله، فاطمة و ولدها الحسن و الحسين صفوة الله، يا غافلين اذکروا الله، على مبغضهم لعنة الله».
سند روايت:
سيد بن طاووس رحمه الله (متوفاى ٦٦٤ ق) در کتاب «اليقين» خود استناد ذيل را براى اين روايت بيان مى کند:
«من کتاب الحسن بن على بن الحسن بن على بن عمار، عن أبيه، عن أبى إسحاق إبراهيم و أبيه على بن الحسن معاً، عن أحمد بن عبدالباقى، عن عبدالملک بن عيسى العسکرى، عن أبى الحسن على بن عثمان، عن أحمد بن إدريس، عن محمد بن موسى اللؤلؤئى، عن عبدالله بن مسلم، عن الازهرى، عن عبد الرزاق، عن معمر، عن الزهرى، عن عبيدالله بن عبدالله، عن ابن عباس قال: قال رسول الله (ص)».
در اسناد ذکر شده، اسحاق بن ابراهيم ضعيف مى باشد و نيز «احمد بن عبدالباقى بن طوق» و «عبدالملک بن عيسى العسکري» شرح حالى از آنان يافت نشد، لذا روايت از لحاظ سند دچار ضعف مى باشد. در مورد مفهوم و دلالت آن نيز توقف را اختيار مى نمايم.

نوشتة طرف راست عرش الهى

رسول خدا (ص) فرمودند: در شب معراج داخل بهشت شدم، آنگاه ديدم که بر طرف راست عرش الهى چنين نوشته شده است: «إنّى أنا الله لا اله الاّ أنا وحدى غرست جنة عدن بيدى أسکنتها ملائکتى محمّد صفوتى من خلقى، أيدته بعلى (ع)»؛ من پرورگار عالم هستم و هيچ خدايى بجز من نيست، بهشت را آفريدم و ملائکة خود را در آن قرار دادم؛ محمد (ص) برگزيدة من از ميان خلقم مى باشد، او را با على (ع) حمايت و تأييد کردم. (٩٤)
متن روايت:
قال رسول الله (ص): لما أسرى بى الى السماء دخلت الجنة فإذا مثبت على ساق العرش الأيمن: «إنّى أنا الله لا اله الاّ أنا وحدى غرست جنة عدن بيدى أسکنتها ملائکتى محمّد صفوتى من خلقى، أيدته بعلى (ع)».
سند روايت:
همان گونه که در مصادر اين روايت مشاهده مى شود، اکثر کتب معتبر شيعى و اهل عامه اين روايت را در کتب خود ذکر نموده و بر نقل آن اهتمام زيادى داشته اند.
آرى، در قبول اين روايت همين بس که علماى بزرگى همچون شيخ صدوق و شيخ طوسى و ديگر علما آن را قبول تلقى کرده و در کتب معتبر خود ذکر نموده اند.

ثواب تسبيح عرش براى شيعة حضرت على (ع)

قتاده در ذيل آيه ٧٥ از سورة مبارکة زمر که مى فرمايد: وَ تَرَى الْمَلائِکةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ «و اى پيامبر ملائکه را مشاهده مى کنى که گرداگرد عرش الهى مشغول تسبيح پروردگار عالم هستند»، از انس نقل قول مى کند که پيامبر اکرم (ص) فرمودند:
شبى که به معراج رفتم از زير عرش الهى نگاه کرده و ديدم که حضرت على (ع) در زير عرش ايستاده و خداوند را تسبيح و تقديس مى گويد.
پس به جبرئيل گفتم: آيا على بن ابى طالب (ع) از من سبقت گرفته و زودتر آمده ! جبرئيل گفت: اکنون کل ماجرا را برايت تعريف مى کنم:
بدان اى محمد! چون خداوند عزوجل بر على بن ابى طالب (ع) بسيار درود و ثنا مى فرستاد، عرش مشتاق حضرت على (ع) شد. پس خداوند تبارک و تعالى هم ملکى را به صورت حضرت على (ع) در زير عرش خود خلق کرد تا عرش به آن نگاه کند و شوقش تسکين يابد.
«و اى محمّد! خداوند متعال تسبيح و تمجيد اين ملک را براى شيعة اهل بيت تو قرار مى دهد». (٩٥)
متن روايت:
عن قتادة، فى تفسير قوله تعالي: وَ تَرَى الْمَلائِکةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ (زمر: ٧٥) الآية قال أنس: قال رسول الله (ص): لما کانت ليلة المعراج نظرت تحت العرش أمامى فإذا أنا بعلى بن أبى طالب (ع) قائماً أمامى تحت العرش يسبح الله و يقدسه. قلت: يا جبرائيل؛ سبقنى على بن أبى طالب (ع)!
قال: لکنى أخبرک، اعلم يا محمد؛ إن الله عز و جل يکثر من الثناء و الصلاة على على بن أبى طالب (ع) فوق عرشه فاشتاق العرش إلى على بن أبى طالب (ع) فخلق الله تعالى هذا الملک على صورة على بن أبى طالب (ع) تحت عرشه لينظر إليه العرش فيسکن شوقه و جعل تسبيح هذا الملک و تقديسه و تمجيده ثواباً لشيعة أهل بيتک يا محمد؛ الخبر.
سند روايت:
طريق ذکر شدة روايت به نقل از مصادر اين روايت در کتب شيعى و اهل سنت، از «على بن الجعد» و او از «قتاده» و او از «انس بن مالک» مى باشد.
در مورد على بن الجعد بحثى نيست چرا که کتب معتبر رجالى اهل سنت او را با تعبيراتى همچون «ثقة»، «صدوقٌ» و «ثبت» (٩٦) که دلالت بر درستى فرد دارد، ياد مى کنند و حتّى در برخى جملاتشان از او به عنوان فردى شيعى نام مى برند.
ليکن در مورد انس بن مالک بحث و گفتگو مى باشد. چرا که او همان صحابى پيامبر (ص) مى باشد که از شهادت دادن به حديث غدير (خم) و حديث طير (مرغ بريان) سر باز زد و آن را کتمان نمود و در اثر همين کتمان با نفرين حضرت على (ع) مبتلا به پيسى شد. و نيز از امام صادق (ع) روايت شده است که سه نفر بر پيامبر دروغ مى بستند: ابوهريره، انس بن مالک و امرأةٍ (زنى ]دقت کن[). (٩٧)
بنابراين سند روايت ذکر شده ضعيف و فاقد اعتبار مى باشد، ليکن مضمون آن امرى است که رواياتى ديگر مؤيد آن مى باشد، براى همين روايت را از جهت مفهوم و دلالتش قبول مى نماييم.

حضرت على (ع) وارث علم پيامبر؛ منکر حضرت على (ع) وارد بهشت نمى شود؛ دعاى پيامبر براى امت؛ حضرت مهدى (ع) و نشانه هاى آخر الزمان؛

ابن عباس مى گويد: پيامبر اکرم (ص) فرمودند:
چون شب معراج به سوى خداوند متعال عروج داده شدم، يک ندايى آمد که: اى محمد! گفتم: لبيک پروردگارم، لبيک.
آنگاه خداوند متعال فرمود: اى محمد! آيا از ميان خلقم کسى را جانشين و برادر و وصى خود قرار داده اي؟
گفتم: خداوندا! چه کسى را برادر قرار دهم، برايم انتخاب کنيد. به من وحى شد: اى محمد! همانا من على بن ابى طالب (ع) را براى تو اختيار کردم. گفتم: خداوندا، پسر عمويم!
وحى شد: اى محمد! على (ع) وارث تو و وارث علم بعد از تو مى باشد و عليست صاحب لواى تو در روز قيامت و اوست صاحب حوض تو که هرکس از مؤمنان من بر آن وارد شود از آن سيراب خواهد شد.
پس خداوند فرمود: من بر خود قسم خورده ام، قسمى به حق، که هرکس بغض تو و اهل بيت و ذرية تو (که به حق پاک و طاهرند) را داشته باشد از اين حوض نخواهد نوشيد.
و اى محمد! همة امت تو را وارد بهشت خواهم کرد، مگر کسانى که من اِباى از رفتن آنها را به بهشت داشته باشم!
گفتم: خداوندا، چطور مى شود که از کسى اباى رفتن به بهشت را داري؟ وحى شد: اى محمد! تو را از ميان خلقم اختيار کردم که حضرت على (ع) براى تو به منزلة هارون از موسى قرار دادم، مگر اينکه بعد از تو پيامبرى ديگر نخواهد بود؛ و محبت على (ع) را در قلب تو نهادم و او را پدر فرزندان تو قرار دادم؛ و او مانند تو بر امتت حق دارد، پس هرکسى منکر حق او شود، حق تو را انکار کرده است و کسى که اِباى دوست داشتن حضرت على (ع) را داشته باشد، در حقيقت اِباى از داخل شدن در بهشت را دارد.
پيامبر در ادامه فرمودند: کلام حق تعالى که بدين جا رسيد من در مقابل خدواندسجدة شکر کردم و خداوند را به خاطر آنچه بر من تفضل فرموده بود، سپاس گفتم.
در اين هنگام يک منادى ندا داد: اى محمد؛ سرت را بالا بياور و از من هرچه مى خواهى سؤال کن تا به تو عطا کنم. من هم گفتم: إلهى اجمع أمتى من بعدى على ولاية على بن أبى طالب (ع) ليردوا على جميعاً حوضى يوم القيامة؛
خدايا! بعد از من جميع امتم را بر ولايت حضرت على (ع) قرار ده تا در روز قيامت همراه با من در کنار اين حوض قرار گيرند.
خداوند هم فرمود: اى محمد! من قبل از اينکه بندگانم را خلق کنم قضاى آنها را معلوم کردم و بوسيلة اين قضاى خود، هر که را مى خواهم هلاک مى کنم و هر که را خواهم هدايت کنم.
همانا من به على (ع) علم تو را داده ام و او را بعد از تو وزير و جانشين بر اهل و امت تو قرار دادم.
[اى محمد!] کسى که بغض و دشمنى على (ع) و انکار ولايت او بعد از تو را داشته باشد، هرگز داخل بهشت نخواهد شد و هرکس بغض او را داشته باشد، بغض تو را دارد و هرکس که بغض تو را داشته باشد، مرا دشمن داشته است.
اى محمد! هرکس با على (ع) دشمنى کند، با تو دشمنى کرده است و هرکس با تو دشمنى کند، با من دشمنى کرده است. هرکس او را دوست بدارد، همانا تو را دوست داشته و هرکس تو را دوست بدارد مرا دوست داشته است.
و اين بشارت من است که اين فضيلت را ما براى حضرت على (ع) قرار داديم و اينکه از فرزندان او يازده نفر را برگزيدم که همه بواسطة دختر پاک و مطهر تو، فاطمه (س)، از ذرية تو هستند.
و آخرين از فرزندان تو کسى است که حضرت عيسى (ع) پشت سر او نماز مى خواند و او زمين را پر از عدل و داد خواهد کرد، همچنان که از ظلم و ستم پر شده است و من بوسيلة او مردم را از هلاکت نجات خواهم داد و بواسطة او مردم را هدايت خواهم کرد و او کوران را بينا و بيماران را شفا خواهد داد.
گفتم: خداوندا! در چه زمانى اين اتفاقات خواهد افتاد؟
پس خداوند به من وحى فرمود که : اين وقايع زمانى است که:
علم پيشرفت مى کند و جهل ظاهر مى شود. گويندگان زياد و عمل کنندگان کم مى شوند. خواسته هاى نفسانى زياد مى شود و فقهايى که هدايت کنندة مردم اند، کم خواهند شد و فقهايى که شرّ و خيانت به پا مى کنند بر تعدادشان افزوده خواهد شد.
شعراء زياد مى شوند و امت تو قبورشان مسجدشان خواهد شد. قرآن ها را زينت مى دهند و مسجدهاى آن چنانى با زيور آلات مى سازند. ظلم و فساد زياد و منکر ظاهر مى شود و امت تو به منکر، امر خواهند کرد و از معروف نهي؛ مردان به مردان و زنان به زنان اکتفا خواهند نمود.
پادشاهان به کفر، و وزيران به هرزگى، وکارگزاران به ستم، و صاحبان رأى به فسق و تباهى روى مى آورند.
در آن زمان سه خسوف (ماه گرفتگي) روى خواهد داد: يکى از مشرق، ديگرى در مغرب و يکى هم در جزيرة عرب. خرابى بصره بوسيلة مردى از ذرية تو مى باشد که او لشکرى به همراه دارد.
آن موقع فرزندى از فرزندان حسين بن على (ع) قيام مى کند؛ که دجال هم از شرق سرزمين سجستان قيام مى کند و سفيانى هم ظاهر مى شود.
سخن حق تعالى که بدين جا رسيد عرض کردم: خداوندا! بعد از من چه فتنه هايى رخ خواهد داد؟
خداوند فرمود: من تو را آگاه مى کنم به بلاء و مصيبت بنى اميه که فتنه اى براى فرزند پسر عمويت على بن ابى طالب (ع) خواهند بود که مصيبتش تا روز قيامت ادامه خواهد داشت.
پيامبر در ادامه فرمودند: هنگامى که به زمين آمدم توصيه هاى خداوند متعال را اجرا کردم و خداوند را بر همة نعمتهايى که بر من ارزانى داشته، سپاس گفتم و او را دائم شکر مى گويم همان گونه که پيامبران قبل از من او را سپاسگزارى کردند و همان گونه که قبل از من هر چيزى او را حمد و سپاس گفته و هر آنچه که خداوند خالقش مى باشد، تا روز قيامت. (٩٨)
متن روايت:
عن ابن عباس، قال: قال رسول الله (ص): إنه لما عرج بى ربى جل جلاله أتانى النداء: يا محمد؛ قلت: لبيک رب العظمة لبيک فأوحى إلي: يا محمد؛ فيم اختصم الملأ الأعلي؟ قلت: إلهى لا علم لي. فقال لي: يا محمد؛ هل اتخذت من الآدميين وزيراً و أخاً و وصياً من بعدک؟ فقلت: إلهى، و من أتخذ، تخير أنت لى يا إلهي. فأوحى إلي: يا محمد؛ قد اخترت لک من الآدميين على بن أبى طالب (ع).
فقلت: إلهى، ابن عمى ! فأوحى إلي: يا محمد إن علياً (ع) وارثک و وارث العلم من بعدک و صاحب لوائک لواء الحمد يوم القيامة و صاحب حوضک يسقى من ورد عليه من مؤمنى أمتک. ثم أوحى إلى : أنى قد أقسمت على نفسى قسَماً حقاً، لا يشرب من ذلک الحوض مبغضٌ لک و لأهل بيتک و ذريتک الطيبين حقّاً حقّاً.
أقول: يا محمد؛ لأدخلنّ الجنة جميع أمتک إلا من أبي. فقلت: إلهى و أحد يأبى دخول الجنة. فأوحى إلي: بلى يأبي. قلت: و کيف يأبي؟ فأوحى إلي: يا محمد؛
اخترتک من خلقى و اخترت لک وصياً من بعدک و جعلته منک بمنزلة هارون من موسى إلاّ أنّه لا نبى بعدک و ألقيت محبته فى قلبک و جعلته أبا لِوُلدک فحقّه بعدک على أمتک کحقک عليهم فى حياتک فمن جحد حقه جحد حقک و من أبى أن يواليه فقد أبى أن يدخل الجنة. فخررت لله عز و جل ساجداً شکراً لما أنعم علي.
فإذا مناد ينادي: يا محمد؛ ارفع رأسک، سلنى أعطک. فقلت: إلهى اجمع أمتى من بعدى على ولاية على بن أبى طالب (ع) ليردوا على جميعاً حوضى يوم القيامة.
فأوحى إلي: يا محمد؛ إنى قد قضيت فى عبادى قبل أن أخلقهم و قضائى ماض فيهم لأهلک به من أشاء و أهدى به من أشاء و قد آتيته علمک من بعدک و جعلته وزيرک و خليفتک من بعدک على أهلک و أمتک عزيمة منى لا يدخل الجنة من أبغضه و عاداه و أنکر ولايته من بعدک فمن أبغضه أبغضک و من أبغضک أبغضنى و من عاداه فقد عاداک و من عاداک فقد عادانى و من أحبه فقد أحبک و من أحبک فقد أحبنى و قد جعلت له هذه الفضيلة و أعطيتک أن أخرج من صلبه أحد عشر مهدياً کلهم من ذريتک من البکر البتول.
آخر رجل منهم يصلى خلفه عيسى ابن مريم (ع) يملأ الأرض عدلاً کما ملئت جوراً و ظلماً. أنجى به من الهلکة و أهدى به من الضلالة و أبرئ به الأعمى و أشفى به المريض.
قلت: إلهي؛ فمتى يکون ذلک؟ فأوحى إلى عز و جل: يکون ذلک: إذا رفع العلم و ظهر الجهل و کثر القرّاء و قلّ العمل و کثر الفتک و قل الفقهاء الهادون و کثر فقهاء الضلالة الخونة و کثر الشعراء و اتخذ أمتک قبورهم مساجد و حليت المصاحف و زخرفت المساجد و کثر الجور و الفساد و ظهر المنکر و أمر أمتک به و نهوا عن المعروف و اکتفى الرجال بالرجال و النساء بالنساء و صارت الأمراء کفرة و أولياؤهم فجرة و أعوانهم ظلمة و ذوو الرأى منهم فسقة و عند ذلک ثلاثة خسوف: خسف بالمشرق و خسف بالمغرب و خسف بجزيرة العرب و خراب البصرة على يدى رجل من ذريتک يتبعه الزنوج و خروج ولد من ولد الحسين بن على (ع) و ظهور الدَّجال يخرج بالمشرق من سجستان و ظهور السفياني.
فقلت: إلهي؛ و ما يکون بعدى من الفتن؟ فأوحى إلي: و أخبرنى ببلاء بنى أمية و فتنة ولد عمى و ما هو کائن إلى يوم القيامة فأوصيت بذلک ابن عمى حين هبطت إلى الأرض و أديت الرسالة فلله الحمد على ذلک کما حمده النبيون و کما حمده کل شى ء قبلى و ما و خالقه إلى يوم القيامة.
سند روايت:
شيخ صدوق در کتاب «کمال الدين» خود، طريق خويش را به اين روايت چنين بيان مى کند:
«ابن إدريس، عن أبيه، عن محمد بن آدم، عن أبيه، عن ابن أياس، عن المبارک بن فضالة، عن وهب بن منبه، يرفعه إلى ابن عباس قال: قال رسول الله (ص)».
همان گونه که در اين اسناد مشاهده مى شود، سند مرفوع و دچار ارسال و ضعف مى باشد، ليکن با توجه به مضمون آن که توسط روايات فراوانى مورد تأييد واقع مى شود، ضعف سند قابل جبران مى باشد.

ولايت حضرت على (ع) شرط قبولى اعمال؛ چهارده نور مقدس در حال نماز

ابى سلمى، چوپان پيامبر اکرم (ص)، مى گويد: از رسول خدا (ص) شنيدم که مى فرمود: شبى که به معراج برده شدم خداوند جل ثنائه به من فرمود:
آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيهِ مِنْ رَبِّهِ؛ (ايمان آورد رسول به آنچه از طرف پروردگارش به سوى او نازل شد).
من هم گفتم: وَ الْمُؤْمِنُونَ؛ (ايمان آورديم). خداوند فرمود: راست گفتى اى محمد؛ چه کسى را براى امتت جانشين خود قرار داده اي؟ گفتم: بهترين از امتم را. خداوند فرمود: على بن بيطالب (ع) را. گفتم: بله.
خداوند فرمود: اى محمد! من اطلاعى دقيق از زمين و احوال آن دارم، پس تو را از روى آن اختيار کردم و اسمى از اسامى خودم را براى تو جدا کردم و به خاطر همين در هيچ جايى مرا ياد نمى کنند، مگر اينکه ذکر تو هم با من خواهد بود؛ من محمود هستم و تو هم محمد.و على (ع) را هم انتخاب کرده و براى او هم اسمى از اسامى خود جدا کردم؛ من أعلى هستم و او هم علي.
اى محمد! من تو را و على و فاطمه و حسن و حسين (عليهما السلام) را از سنخ نور خود خلق کردم و ولايت شما را بر اهل آسمان و زمين عرضه کردم. پس هر کس ولايت شما را قبول کند نزد من از مؤمنين خواهد بود و هر کس منکر ولايت شما شود نزد من از کافرين خواهد بود.
يا محمد؛ لو أن عبداً من عبادى عبدنى حتى ينقطع أو يصير کالشن البالى ثم أتانى جاحداً لولايتکم ما غفرت له أو يقر بولايتکم.
اى محمد! اگر بنده اى از بندگانم، مرا آن چنان عبادت کند که همچون مُشک پوسيده گردد پس نزد من آيد در حالى که ولايت شما را نداشته باشد او را وارد بهشت نخواهم کرد.
بعد از اين خداوند متعال فرمود: اى محمد! آيا دوست مى دارى که اهل بيت و جانشينان خود را ببيني؟ گفتم: بله پروردگارا.
پس فرمود: نگاه کن به جانب راست عرشم. من نگاه کرده و ديدم على و فاطمه و حسن و حسين و على بن حسين و محمد بن على و جعفر بن محمد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمد بن على و على بن محمد و الحسن بن على و المهدى (عليهما السلام) را که در اوج نور بودند در حالى که همگى آنها در حال نماز بودند و مهدى (ع) در وسط آنها مانند ستاره اى فروزان، کوْکبٌ دُرِّى (٩٩) ، درخشش داشت.
پس خداوند متعال فرمود:اى محمد! اينان حجتهاى من مى باشند و مهدى (ع) هم انقلابى اى از عترت توست که خون خواه عترت تو مى باشد؛ قسم به عزت و جلالم، مهدى (ع) امام واجب الاطاعت براى دوستان من مى باشد و او کسى است که از دشمنان من انتقام مى گيرد. (١٠٠)
متن روايت:
عن أبى سلمى، راعى رسول الله (ص) قال: سمعت النبى (ص) يقول:
ليلة أسرى بى إلى السماء قال العزيز جل ثناؤه: آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيهِ مِنْ رَبِّهِ قلت: وَ الْمُؤْمِنُونَ؛ قال: صدقت يا محمد؛ من خلفت لأمتک؟ قلت: خيرها. قال على بن أبى طالب (ع). قلت: نعم. قال: يا محمد؛ إنى اطلعت على الأرض اطلاعةً فاخترتک منها فشققت لک اسماً من أسمائى فلا أذکر فى موضع إلاّ و ذکرت معي؛ فأنا المحمود و أنت محمد. ثم اطلعت فاخترت منها علياً (ع) و شققت له اسما من أسمائى فأنا الأعلى و هو علي.
يا محمد؛ إنى خلقتک و خلقت علياً و فاطمة و الحسن و الحسين (عليهما السلام) من سنخ نورى و عرضت ولايتکم على أهل السماوات و الأرضين؛ فمن قَبِلها کان عندى من المؤمنين و من جحدها کان عندى من الکافرين. يا محمد؛ لو أن عبداً من عبادى عبدنى حتى ينقطع أو يصير کالشن البالى ثم أتانى جاحداً لولايتکم ما غفرت له أو يقر بولايتکم.
يا محمد؛ تحب أن تراهم. قلت: نعم يا رب. فقال لي: التفت عن يمين العرش، فالتفت فإذا بعلى و فاطمة و الحسن و الحسين و على بن الحسين و محمد بن على و جعفر بن محمد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمد بن على و على بن محمد و الحسن بن على و المهدى (عليهما السلام) فى ضحضاح من نور قياماً يصلون و هو فى وسطهم يعنى المهدى (ع) کأنه کوْکبٌ دُرِّى (نور: ٣٥). فقال: يا محمد؛ هؤلاء الحجج و هو الثائر من عترتک. و عزتى و جلالي؛ إنه الحجة الواجبة لأوليائى و المنتقم من أعدائي.
سند روايت:
در قبول اين روايت همين بس که عالمان بزرگ حديث، چه از شيعه و چه از اهل عامه اين روايت را در کتب معتبر خود نقل کرده اند. در کتب معتبر شيعى عالمانى همچون شيخ طوسى رحمة الله، سيد بن طاووس و از اهل سنت، خوارزمى و قندوزى اين روايت را نقل کرده و ديگران نيز به طريق آنها، به نقل آن در کتب روايى خود اهتمام داشته اند.
شيخ حرّ عاملى رحمةالله در مورد اين روايت گويد: «دلالت اين حديث شريف بر اثبات امامت اثناعشرى، واضح تر و روشن تر از همة آن ادلة قبلى است (که براى اثبات امامت آوردم). (١٠١)
بنابراين با صرف نظر از سند، اين روايت مورد قبول مى باشد.


۵
على (ع) پيشواى متقين و رهبر سفيد رويان

على (ع) پيشواى متقين و رهبر سفيد رويان

امام صادق (ع) در روايتى ديگر از قول اجداد طاهرينشان (عليهما السلام) از وجود مقدس پيامبر اکرم (ص) نقل مى کنند که:
پيامبر اکرم (ص) فرمودند: شبى که به معراج برده شدم در سدرة المنتهى به من ندا شد که: اى محمد! على (ع) را به خوبى وصى و جانشين خود معرفى کن که او در روز قيامت سيد و آقاى مسلمانان و پيشواى متقين و رهبر سفيدرويان مى باشد. (١٠٢)
کثر الشک و الخلاف و کل
يدعى انه الصراط السوى
فتمسک بلا اله الاّ الله
و حبى لاحمد و على
فاز کلب بحب اصحاب الکهف
کيف أشقى بحب آل النبى
نعم وجدت البديل بحمدالله
و صرت بعد رسول الله
باميرالمؤمنين و سيد الوصيين
و قائد الغر المحجلين (١٠٣)
«زمخشري»
متن روايت:
عن جعفر بن محمد، عن أبيه، عن جده (ع) قال: قال رسول الله (ص): لما أسرى بى إلى السماء و انتهيت إلى سدرة المنتهى نوديت: يا محمد؛ استوص بعلى (ع) خيراً، فإنّه سيد المسلمين وإمام المتقين و قائد الغر المحجلين يوم القيامة.
سند روايت:
همان گونه که در مصادر روايى اين حديث مشاهده مى شود، کتبى معتبر از عالمان شيعه و اهل سنت اين روايت را نقل کرده و در مکتوبات خود آورده اند و اين نشان از اهميت فوق العادة حديث در بين آنها مى باشد. هر چند که اين روايت در بين شيعه از جايگاه والايى برخوردار است، ولى عالمانى از اهل سنت همچون طبرانى (م٣٦٠ ق)، هيثمى، ابن حجر عسقلانى، سيوطى، و متقى هندى صاحب کنز العمال و... ، نيز بر نقل آن اقدام نموده اند.
بر مضمون دوم روايت، حاکم نيسابورى (متوفاى ٤٠٥ ق) در کتاب مستدرک خود مى نويسد: «اين حديثى است که صحيح است، ولى بخارى و مسلم، آن را در صحيحن خود نياورده اند». (١٠٤)

انکار فضايل على (ع) کفر به خداست

ابن عباس مى گويد از پيامبر اکرم (ص) شنيدم که مى فرمود: خداوند تبارک و تعالى به من پنج چيز عطا فرمود و به على (ع) هم پنج چيز:
به من جوامع الکلم (قرآن) و به على (ع) همة علوم عطا کرد. مرا نبى قرار داد و او را وصي. به من کوثر و به او سلسبيل. وحى را بر من و الهام را بر او عطا کرد. مرا به معراج و آسمانها برد و براى او درهاى آسمان را باز و حجابها را برايش پاره کرد و کنار زد، تا اينکه او به من نگاه مى کرد و من هم به او نگاه مى کردم.
ابن عباس مى گويد: پيامبر (ص) تا اينها را براى من گفتند شروع کردند به گريه کردن! گفتم: يا رسول الله، پدر و مادرم فداى شما؛ چرا گريه مى کنيد؟
گفت: اى ابن عباس! اول چيزى که (شب معراج) خداوند به من فرمود اين بود که: اى محمد! به پايين نگاه کن و من هم نگاه کردم. در اين حين ديدم حجابها پاره و کنار زده شد و درهاى آسمان هم باز شد. و على (ع) را ديدم که سرش را به طرف آسمان بلند کرده و با من صحبت مى کند و من هم با او صحبت مى کردم و خدا هم با من تکلم مى کرد.
ابن عباس مى گويد، گفتم: اى رسول خدا! در مورد چه چيزى خداوند متعال با شما صحبت مى کرد؟
پيامبر (ص) فرمودند: خداوند به من فرمود: اى محمد! من على (ع) را وصى، وزير و جانشين تو قرار دادم و او را از علم خود آگاهى داده ام. و من در حالى که در پيشگاه قرب الهى بودم، گفتم: خداوندا! قبول کردم و اطاعت مى نمايم.
پس خداوند هم ملائکه را امر کرد که بر على (ع) درود و سلام فرستند پس ايشان چنين کردند و بر ملائکه هم خطاب شد: و بر شما هم سلام.
و ديدم ملائکه را که به يکديگر در مورد حضرت على (ع) بشارت مى دادند و من به هيچ ملکى از ملائکة آسمان عبور نکردم، مگر اينکه مرا در مورد على (ع) تهنيت مى گفتند و مى گفتند: اى محمد! قسم به خدايى که تو را به حق مبعوث کرده، ما ملائکه از اينکه خداوند عزوجل، على (ع) را جانشين تو قرار داده است، غرق شادى و سروريم.
و ديدم تمام حملة عرش الهى، سرشان را به طرف زمين پايين انداخته اند. پس گفتم: اى جبرئيل! چرا حملة عرش چنين کرده اند؟
جبرئيل گفت: اى محمد! هيچ ملکى از ملائکه نيست، مگر اينکه با چهره اى باز به حضرت على (ع) نگاه مى کند بجز حملة عرش، که خداوند متعال در اين لحظه به آنها اجازه داد که به حضرت على (ع) نگاه کنند و آنها هم الآن چنين مى کنند.
پيامبر اکرم (ص) در ادامه فرمودند: چون به زمين برگشتم همة وقايع معراج را براى على (ع) تعريف کردم و او هم مرا از همة آن اتفاقات آگاهى داد. پس دانستم که در هيچ جايگاهى نبودم، مگر اينکه حضرت على (ع) از آن جايگاه اطلاع داشته و همه چيز را مى دانسته است.
ابن عباس مى گويد: کلام پيامبر (ص) که به اينجا رسيد عرض کردم: يا رسول الله، مرا توصيه اى بفرماييد؟
پيامبر (ص) فرمودند: بر تو باد به مودت و دوستى على بن ابى طالب (ع). «و الذى بعثنى بالحق نبياً لا يقبل الله من عبد حسنة حتى يسأله عن حب على بن أبى طالب (ع).»
قسم به خدايى که مرا به حق مبعوث کرد، هيچ بنده اى حسنه اى از آن قبول نمى شود تا اينکه دربارة دوستى على (ع) از او سؤال مى کنند و خداوند تبارک و تعالى هم خود به همة امور آگاه است.
پس اگر دوستى حضرت على (ع) را با خود در قيامت بياورد عملش مقبول خواهد شد و اگر ولايت حضرت على (ع) را همراه خود نداشته باشد، از هيچ چيز از او سؤال نخواهد شد و او را روانة آتش خواهند کرد.
اى ابن عباس! قسم به خدايى که مرا به حق مبعوث کرد، آتش بيشترين غضب و شدت خود را بر دشمن و غضب دارندة على (ع) دارد و بر کسى که قائل باشد خداوند تبارک و تعالى داراى فرزند است.
اى ابن عباس! اگر تمام ملائکة مقرب الهى و پيامبران و رسولان بر بغض و دشمنى حضرت على (ع) اجتماع کنند، هر آينه خداوند تبارک و تعالى ايشان را با آتش خشم خود عذاب مى کرد.
سخن پيامبر (ص) که به اينجا مى رسد ابن عباس مى گويد: به پيامبر (ص) گفتم: آيا کسى هم هست که بغض حضرت على (ع) را داشته باشد؟
پيامبر (ص) فرمودند: اى ابن عباس! از امت من کسانى هستند که بغض حضرت على (ع) را دارند که خداوند آنها را از اسلام هيچ بهره اى نداده است.
اى ابن عباس! از نشانه هاى کسانى که بغض حضرت على (ع) را دارند، اين است که خود را بالاتر از آن مى دانند.
قسم به خدايى که مرا به حق مبعوث کرد، خداوند هيچ پيامبرى را گرامى تر از من مبعوث نکرد و هيچ جانشينى گرامى تر از على بن ابى طالب (ع) نيست.
ابن عباس مى گويد: همان طور که رسول خدا (ص) مرا به دوستى حضرت على (ع) امر کردند، محبت حضرت را هميشه خواهم داشت.
بعد ابن عباس مى گويد: زمانى از اين ماجرا گذشت تا اينکه موقع وفات پيامبر (ص) شد، دوباره نزد او رفته و گفتم: يا رسول الله! پدر و مادرم فداى شما، اجل شما نزديک است، آيا مرا به چيزى نصيحت مى فرماييد؟
پس پيامبر (ص) فرمودند: اى ابن عباس! با من مخالفت کرده است هر کس على (ع) را مخالفت کند و در روز قيامت براى چنين شخصى هيچ پشت و پناه و ياورى نخواهد بود.
پس گفتم: يا رسول الله! چرا مردم را امر نمى کنيد که مخالفت حضرت على (ع) را نکنند؟
ابن عباس مى گويد: تا اين را گفتم پيامبر اکرم (ص) شروع کردند به گريه کردن که من هم از گرية ايشان بسيار متأثر شدم.
سپس پيامبر (ص) فرمودند: اى ابن عباس! قسم به خدايى که مرا به حق نبى مبعوث کرد، احدى از کسانى که مخالفت حضرت على (ع) را در دنيا کرده اند و منکر حق او بوده اند، از دنيا خارج نمى شود تا اينکه خداوند تبارک و تعالى از نعمتهايى که دست او بوده همه را تغيير مى دهد. (و برايش تبديل به نقمت مى کند.)
اى ابن عباس! اگر مى خواهى خدا را ملاقات کنى در حالى که از تو راضى باشد، پس راه على بن ابى طالب (ع) را طى کن و با او به هر سمتى رفت، حرکت کن. و راضى باش از کسى که على (ع) را پيشواى خود قرار داده و دشمن بدار هر کس که او را دشمن مى دارد و دوست بدار هر کس که على (ع) را دوست مى دارد.
«يا ابن عباس؛ احذر أن يدخلک شک فيه فإن الشک فى على (ع) کفر بالله تعالي»؛اى ابن عباس! بترس از اينکه در مورد على (ع) شک کنى که همانا شک در مورد او کفر به خداوند تبارک و تعالى است. (١٠٥)
متن روايت:
عن عبدالله بن العباس، قال: سمعت رسول الله (ص) يقول: أعطانى الله تعالى خمساً و أعطى علياً (ع) خمساً: أعطانى جوامع الکلم و أعطى علياً (ع) جوامع العلم، و جعلنى نبياً و جعله وصياً؛ و أعطانى الکوثر و أعطاه السلسبيل؛ و أعطانى الوحى و أعطاه الإلهام؛ و أسرى بى إليه و فتح له أبواب السماء و الحجب حتى نظر إلى و نظرت إليه.
قال ثم بکى رسول الله (ص)، فقلت له: ما يبکيک فداک أبى و أمي؟ فقال: يا ابن عباس؛ إن أول ما کلمنى به أن قال: يا محمد؛ انظر تحتک فنظرت إلى الحجب قد انخرقت و إلى أبواب السماء قد فتحت و نظرت إلى على (ع) و هو رافع رأسه إلى فکلمنى و کلمته و کلمنى ربى عز و جل.
فقلت: يا رسول الله؛ بم کلمک ربک؟ قال: قال لي: يا محمد؛ إنى جعلت علياً (ع) وصيک و وزيرک و خليفتک من بعدک فأعلمه فها هو يسمع کلامک فأعلمته و أنا بين يدى ربى عز و جل. فقال لي: قد قبلت و أطعت. فأمر الله الملائکة أن تسلم عليه ففعلت فرد (عليهما السلام)؛ و رأيت الملائکة يتباشرون به و ما مررت بملائکة من ملائکة السماء إلا هنئونى و قالوا لي: يا محمد؛ و الذى بعثک بالحق لقد دخل السرور على جميع الملائکة باستخلاف الله عز و جل لک ابن عمک.
و رأيت حملة العرش قد نکسوا رءوسهم إلى الأرض ! فقلت: يا جبرئيل؛ لم نکس حملة العرش رءوسهم؟ فقال: يا محمد؛ ما من ملک من الملائکة إلا و قد نظر إلى وجه على بن أبى طالب (ع) استبشاراً به، ما خلا حملة العرش فإنهم استأذنوا الله عز و جل فى هذه الساعة فأذن لهم أن ينظروا إلى على بن أبى طالب (ع) فنظروا إليه فلما هبطت جعلت أخبره بذلک و هو يخبرنى به فعلمت أنى لم أطأ موطئا إلا و قد کشف لعلى عنه حتى نظر إليه.
قال ابن عباس: قلت: يا رسول الله؛ أوصني. فقال: عليک بمودة على بن أبى طالب (ع). و الذى بعثنى بالحق نبياً لا يقبل الله من عبد حسنة حتى يسأله عن حب على بن أبى طالب (ع) و هو تعالى أعلم فإن جاءه بولايته قبل عمله على ما کان منه و إن لم يأت بولايته لم يسأله عن شى ء ثم أمر به إلى النار.
يا ابن عباس؛ و الذى بعثنى بالحق نبياً إن النار لأشد غضباً على مبغض على (ع) منها على من زعم أن لله ولدا. يا ابن عباس؛ لو أن الملائکة المقربين و الأنبياء المرسلين اجتمعوا على بغضه و لن يفعلوا لعذبهم الله بالنار.
قلت: يا رسول الله؛ و هل يبغضه أحد؟ قال: يا ابن عباس؛ نعم يبغضه قوم يذکرون أنهم من أمتى لم يجعل الله لهم فى الإسلام نصيباً.
يا ابن عباس؛ إنّ من علامة بغضهم له تفضيلهم من هو دونه عليه. و الذى بعثنى بالحق ما بعث الله نبيا؛ أکرم عليه منى و لا وصياً أکرم عليه من وصيى على (ع).
قال ابن عباس: فلم أزل له کما أمرنى رسول الله (ص) و أوصانى بمودته و إنه لأکبر عملى عندي. قال ابن عباس: ثم مضى من الزمان ما مضى و حضرت رسول الله (ص) الوفاة، حضرته فقلت: فداک أبى و أمى يا رسول الله؛ قد دنا أجلک فما تأمرني؟ فقال: يا ابن عباس؛ خالف من خالف علياً (ع) و لا تکونن له ظهيراً و لا ولياً.
فقلت: يا رسول الله؛ فلم لا تأمر الناس بترک مخالفته؟ قال: فبکى عليه و آله السلام حتى أغمى عليه. ثم قال: يا ابن عباس؛ سبق فيهم علم ربي. و الذى بعثنى بالحق نبياً لا يخرج أحد ممن خالفه من الدنيا و أنکر حقه حتى يغير الله تعالى ما به من نعمة.
يا ابن عباس: إذا أردت أن تلقى الله و هو عنک راض، فاسلک طريقة على بن أبى طالب (ع) و مل معه حيث مال، و ارض به إماماً و عاد من عاداه و وال من والاه.
يا ابن عباس؛ احذر أن يدخلک شک فيه فإن الشک فى على (ع) کفر بالله تعالي.
سند روايت:
چندين طريق و اسناد براى اين روايت در کتب روايى مهم نقل شده است. ابن حمزة طوسى رحمه الله (معروف به ابن الشيخ، متوفاى ٥٦٠ ق)، در کتاب الثاقب فى المناقب، به دو طريق اين روايت را نقل کرده است. به طريقى با استناد از معلى بن هلال، از کلبى، از أبى صالح، از ابن عباس؛ و به طريقى ديگر از احمد بن وليد، از پدرش، از سعد، از عبدالله بن هارون، از محمد بن عبدالرحمان، از ابن عباس.
و حسن بن سليمان رحمه الله در کتاب المحتضر و ابن شاذان در الفضايل و... نيز اين روايت را با اسنادى ديگر در کتب خود نقل نموده اند.
عمادالدين محمّد بن طبرى (متوفاى ٥٢٥ ق) به نقل از محمّد بن أبى القاسم گويد:
«اين روايت دلالت دارد بر اينکه هرکس ديگرى را بر على (ع) مقدّم بدارد و يا او را برتر از حضرت بداند، او دشمن على (ع) است، هرچند که ادّعا کند دوستدار على (ع) مى باشد. و نيز بر اين مطلب گواه است که شک در برترى و تقديم امام على (ع) بر ديگران و اطاعت از آنان، محکوم به کفر است، اگرچه به ظاهر اسلام آورده باشد و بر مطالبى ديگر نيز اشاره دارد که ذکرش در اين مجال مناسب نيست». (١٠٦)

على (ع) واسطة فيض الهى

امام جعفر صادق (ع) از اجداد طاهرينشان (عليهما السلام)، از قول امام حسين (ع) نقل مى کنند که پيامبر اکرم (ص) فرمودند: چون شب معراج مرا به آسمانها و از آنجا منتهى به حجاب نور شدم پروردگارم جل جلاله با من چنين صحبت کرد:
اى محمد! سلام مرا به على بن ابى طالب (ع) برسان و او را آگاهى ده که بعد از تو، حجت من بر خلقم خواهد بود.
بواسطة على (ع) است که باران بر بندگانم نازل مى کنم و بلاء را از خلقم دور مى کنم و روز قيامت بندگانم را با آن مى سنجم؛ پس او را اطاعت کنيد و از امر و نهى اش پيروى کنيد تا نزد من در جايگاه صدق (١٠٧) قرار گيريد، و بهشتم را مباح شماگردانم و جايگاه شما را با اشقياء از دشمنانم قرار ندهم. (١٠٨)
متن روايت:
عن جعفر بن محمد، عن آبائه، عن الحسين بن على (عليهما السلام)، قال: قال رسول الله (ص): لما أسرى بى إلى السماء و انتهى بى إلى حجب النور کلمنى ربى جل جلاله و قال لي: يا محمد؛ بلِّغ على بن أبى طالب (ع) منى السلام و أعلمه أنه حجتى بعدک على خلقي. به أسقى العباد الغيث و به أدفع عنهم السوء و به أحتج عليهم يوم يلقونى فإياه فليطيعوا و لأمره فليأتمروا و عن نهيه فلينتهوا اجعلهم عندى فى مقعد صدق و أبيح لهم جنانى و إن لا يفعلوا أسکنتهم نارى مع الأشقياء من أعدائى ثم لا أبالي.
سند روايت:
شيخ جليل القدر، محمد بن احمد شاذان قمى رحمه الله (متوفاى قرن چهارم ق) در کتاب «مائة منقبة»، طريق خود را به اين روايت چنين بيان مى کند:
«حدثنى أبى (رضى الله عنه) (١٠٩)
قال: حدثنى محمد بن الحسين، قال: حدثنى محمد بن الحسن الصفار قال: حدثنى أحمد بن محمد، قال: حدثنى أبى، قال: حدثنى عبدالله بن المغيرة ومحمد بن يحيى الخثعمى، قالا: حدثنا محمد بن بهلول العبدى، عن جعفر بن محمد، عن أبيه محمد بن على، عن أبيه قال: حدثنى أبى الحسين بن على بن أبى طالب قال: قال رسول الله (ص)».
سند عالى اين اسناد به همراه مضمون خوب آن دلالت بر اعتبار والاى اين روايت دارد، لذا روايت مورد قبول است.

على (ع) بهترين برادر پيامبر (ص)

پيامبر اکرم (ص) فرمودند: شبى که به معراج رفتم به آسمان هفتم رسيدم و آنجا رفرف را آماده کردند که با آن از حجب نور گذشتم و به درگاه الهى راه يافتم که خداوند سفارش هايى به من فرمودند.
پس چون خواستم برگردم يک منادى از وراى حجابها ندا داد: «نعم الأب أبوک إبراهيم و نعم الأخ أخوک على و استوص به»؛ خوب پدرى است پدر تو، ابراهيم (ع) و خوب برادرى است برادر تو على (ع)، پس آن را وصى خود قرار ده. (١١٠)
متن روايت:
قال رسول الله (ص): لمّا أسرى بى الى السماء السابعة رفعت الى رفارف من نور ثمّ رفعت الى حجب من نور، فوعد النبى الجبار وقال له اشياء، فلمّا رجع من عنده نادى مناد من وراء الحجب: نعم الأب أبوک إبراهيم و نعم الأخ أخوک على و استوص به.
سند روايت:
چندين طريق و سند براى اين روايت در کتب روايى مهم نقل شده است. که ما به طريق شيخ صدوق رحمه الله در کتاب علل الشرايع بسنده کرده و آن را نقل مى نماييم. البته اين نکته را نيز مورد توجه قرار دهم که اصل اين روايت نيز به دو گونه نقل شده است. طريقى از آن که مربوط به جريان شورا و جريان بيعت با عثمان مى باشد، که اميرالمؤمنين على (ع) در خطبه اى که ايراد فرمودند، قسمتى از اين روايت را بيان فرمودند؛ و طريقى ديگر از آن که روايت ابن عباس مى باشد، و صدر روايت نيز مربوط که معراج و حضرت زهرا (س) مى باشد.
طريق شيخ صدوق بر اين روايت چنين است:
«حدثنا احمد بن الحسن القطان قال: حدثنا الحسن بن على السکرى قال: أخبرنا محمد بن زکريا قال: حدثنا عمر بن عمران قال: حدثنا عبيدالله بن موسى العبسى قال: اخبرنى جبلة المکى، عن طاووس اليمانى عن ابن عباس ».
در طريق ذکر شده شيخ صدوق، برخى از راويان از جمله«عمر بن عمران» و «جبلة المکي» مجهول و ناشناخته بودند، ليکن هرچند که بگوييم سند ذکر شده ضعيف مى باشد ولى مضمون و دلالت آن مورد اعتماد و قبول مى باشد.

حضرت على (ع) علَم هدايت

امام صادق (ع) از اجداد طاهرينشان (عليهما السلام) نقل مى کنند که پيامبر اکرم (ص) فرمودند: شب معراج خداوند متعال با من چنين صحبت کرد:
اى محمد! حضرت على (ع) حجت من بر خلقم، و امام و پيشواى اهل طاعت من مى باشد. پس هر کسى او را اطاعت کند، مرا اطاعت کرده است و هر کس او را نافرمانى کند، مرا نافرمانى کرده است و من او را به عنوان علَمى منصوب کردم که امتت بوسيلة آن هدايت خواهند شد. (١١١)
متن روايت:
عن الصادق، جعفر بن محمد (ع)، عن أبيه عن آبائه (عليهما السلام) قال: قال رسول الله (ص): ليلة أسرى بى إلى السماء کلمنى ربى جل جلاله فقال: يا محمد؛ فقلت: لبيک ربي. فقال إن علياً (ع) حجتى بعدک على خلقى، و إمام أهل طاعتى، من أطاعه أطاعنى و من عصاه عصاني؛ فانصبه عَلَماً لأمتک يهتدون به بعدک.
سند روايت:
شيخ صدوق رحمه الله در کتاب أمالى، طريق خويش را به اين روايت چنين بيان مى کند، که اين اسناد، صحيح و مورد اعتماد مى باشد.
«حدثنا محمد بن على ماجيلويه،قال: حدثنا محمد بن يحيى العطار، قال: حدثنا جعفر بن محمد الکوفى، قال: حدثنا محمد بن الحسين بن زيد، عن عبدالله بن الفضل، عن الصادق جعفر بن محمد، عن أبيه، عن آبائه (عليهما السلام)، قال: قال رسول الله (ص)».

غدير خم و معراج

پيامبر اکرم (ص) مى فرمايند: شبى که به سوى آسمانها برده شدم ندايى از زير عرش الهى شنيدم که: همانا على (ع) نشانة هدايت و دوست کسى است که به من ايمان آورد. پس اى پيامبر ما، على (ع) را به مردم معرفى کن.
پس چون پيامبر (ص) از آسمان به زمين آمدند، مطلب دوباره در قالب آية ٦٧ سورة مائده به پيامبر (ص) تأکيد شد که: يا أَيهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيک مِنْ رَبِّک «اى رسول ما، ابلاغ کن آنچه براى تو نازل کرديم و گفتيم، وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ، وَ اللَّهُ يعْصِمُک مِنَ النَّاسِ إن الله لا يهدى القوم الکافرين؛ پس اگر اين کار را نکنى، رسالت خود را ابلاغ نکرده اى و خداوند تو را از مردم حفظ مى کند که خداوند قوم کافر را هدايت مى کند. (١١٢)
متن روايت:
قال رسول الله (ص): لما أسرى بى إلى السماء سمعت نداء من تحت العرش: أن علياً (ع) راية الهدى و حبيب من يؤمن بي؛ بلغ يا محمد، علياً (ع). قال فلما نزل النبى (ص) أسر ذلک، فأنزل الله عز و جل يا أَيهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيک مِنْ رَبِّک فى على بن أبى طالب (ع)، وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ، وَ اللَّهُ يعْصِمُک مِنَ النَّاسِ إن الله لا يهدى القوم الکافرين.
سند روايت:
علماى علم حديث، چندين طريق و اسناد براى اين روايت ذکر نموده اند. شيخ جليل القدر شيعى، ابن شاذان قمى در کتاب «مائة منقبة» به اسناد خود گويد: «حدثنا أبو الحسن محمد بن جعفر النحوى قال: حدثنى أبى قال: حدثنى محمد بن الحسن بن على القزوينى، قال: حدثنى أحمد بن داود، قال: حدثنى محمد بن صالح، قال: حدثنى العباس بن الربيع، قال: حدثنى عصمة بن إسماعيل، قال: حدثنى أبو معشر، قال: حدثنى أبو هريرة، قال: قال رسول الله (ص)».
و حاکم حسکانى (از علماى قرن پنجم هجري) در کتاب «شواهد التنزيل» به اسناد خود از أبى عصمة نوح بن أبى مريم، از اسماعيل، ازأبى معشر، از سعيد المقبرى، از أبى هريره، اين روايت را نقل مى کند.
حموينى در کتاب «فرائد السمطين» نيز به اسناد عاصم بن عبدالله، از اسماعيل ابن زياد از أبى معشر، از مقبرى، از أبى هريره؛ اين روايت را نقل مى کند.
در طريق ابن شاذان، «ابو معشر» ضعيف شمرده شده و برخى نيز او را ثقه مى دانند. (١١٣)
در طريق اول حاکم حسکانى نيز، «ابوعصمة» ضعيف شمرده شده و به حديثش اعتنايى نمى شود (١١٤)
و نيز در شرح حال «سعيد مقبري» آمده است: «اوثقه و مورد اعتماد است ولى چهار سال قبل از وفاتش دچار اختلاط شد». (١١٥)
و نيز ابوهريره که صحابى اى دروغگو شمرده شده و نوکر دربار خلفا نيز بوده است و بحث آن روشن تر از آن است که بازگو شود. لذا روايت و طرق ذکر شده بر آن از حيث اسناد ضعيف مى باشد، ليکن با توجه به مضمون بسيارى از روايات ديگر که در همين نوشتار نيز آمده است، مضمون روايت امرى قابل اعتماد و مورد قبول مى باشد.

سلام خداوند بر حضرت على (ع)

ابراهيم نخعى مى گويد: چون پيامبر اکرم (ص) به معراج رفتند، هاتفى در آسمانها ندا داد: اى محمد! خداوند عزوجل هميشه بر تو سلام دارد و مى گويد: اقرأ على على بن أبى طالب (ع) منى السلام؛ سلام مرا به على بن ابى طالب (ع) برسان. (١١٦)
متن روايت:
عن إبراهيم النخعى، أنه قال: لما أسرى برسول الله (ص) هتف به هاتف فى السماوات: يا محمد؛ إن الله عز و جل يقرأ عليک السلام و يقول لک: اقرأ على على بن أبى طالب (ع) منى السلام.
سند روايت:
قاضى نعمان مغربى رحمه الله (متوفاى ٣٦٣ ق) در کتاب «شرح الأخبار فى فضايل الأئمة الأطهار (عليهما السلام)» اين روايت را به اسناد از أحمد بن يحيى أزدى، از ابراهيم نخعى (که از اکابر تابعين مى باشد) نقل مى کند.
هر چند در اين طريق ارسال وجود دارد، ليکن با مؤيدات روايى ديگر که در همين موضوع وارد شده است و از اسناد خوبى هم برخوردار مى باشد، مى توان جبران ضعف سند را نمود، و اين روايت را مورد قبول قرار داد.

آه و ناله شيطان

حضرت على (ع) مى گويد: صبحِ شب معراج همراه رسول خدا (ص) بودم که بعد از نماز پيامبر صداى آه و نالة شديدى شنيدم.
پس به پيامبر (ص) گفتم، يا رسول الله! اين صداى آه و ناله چيست؟ فرمود: آيا نمى دانى، اين آه و نالة شيطان است، فهميده است که من ديشب به معراج رفتم براى همين نا اميد شده است که ديگر در روى زمين عبادت شود (١١٧)
متن روايت:
عن على بن أبى طالب (ع)، قال: کنت مع رسول الله صبيحة الليلة التى أسرى به فيها و هو بالحجر يصلى فلما قضى صلاته و قضيت صلاتى سمعت رنة شديدة فقلت: يا رسول الله؛ ما هذه الرنة؟ قال ألا تعلم، هذه رنة الشيطان علم أنه أسرى بى الليلة إلى السماء فأيس من أن يعبد فى هذه الأرض.
سند روايت:
اين روايت را ابن أبى الحديد معتزلى در شرح نهج البلاغة خود به نقل از مسند أحمد نقل مى کند. هرچند که در مصدر يابى، اثرى از اين روايت در کتاب مسند احمد ديده نشد، ليکن با توجه به اينکه در چاپ هاى جديد کتب معروف اهل سنت همچون صحاح ستّه و مسندهاى معروف آن، برخى از مناقب امام على (ع) که در چاپ هاى پيشين اين کتب بوده است، وجود ندارد؛ مى توان احتمال داد که اين روايت در مسند احمد وجود داشته است و الآن اثرى از اين منقبت در آن ديده نمى شود.
نکتة ديگرى که بايد متذکر شوم اين است که شنيدن صداى آه و نالة شيطان براى حضرت على (ع) چيز تازه و عجيبى نيست، چرا که هنگام نزول وحى بر پيامبر عظيم الشأن (ص) نيز حضرت صداى آه و نالة شيطان را شنيدند. (١١٨)
لذا با توجه به دلالت و محتواى متن روايت، اين حديث مورد قبول مى باشد.

على (ع) وارث پيراهن شب معراج

در روايتى است که امام صادق (ع) فرمودند:پيامبر اکرم (ص) در آخرين لحظه هاى زندگى خود، حضرت على (ع) را وارث اموال خود معرفى نمودند و از جملة آن اموال پيراهنى بود که پيامبر با آن به معراج رفته بودند.«وَ الْقَمِيصِ الَّذِى أُسْرِى بِهِ فِيهِِ». (١١٩)
گزيده اى از اشعار ولايت در معراج
گفتگو داريم در معراج، باز
چونکه باشد مبحثش جاى نياز
منکر آن کرده تکذيب رسول
زاهل حق آن کس نمى گردد قبول
زِ اعتقادات است معراج نبى
کرد مهمانى خدا او را شبى
خواست بنمايد جمال احمدى
بر ملايک آن جلال سرمدى
حق نمايد بر حبيبش بس عجيب
وَز جلال کبريايى بس غريب
تا که در برگشت، ختم انبياء
کرده آنها را به امت رهنما
جمله افزايند بر ايمان و دين
از جلال و فضل ختم المرسلين
نه چنانست که خدا در آسمان
يا زمين باشد چوجسمى در مکان
پس توسبحان الذى أسرى بخوان
سرّ من آياتنا را هم بدان
سير دادش حق درعالمهاى خود
آگهش فرمود از بود و نبود
مقصد از معراج، تعريف عليست
امرِ تأکيد ولايت از ولى است
حق تعالى با زبان مرتضى
هم سخن شد با حبيبش مصطفى
از همه اسرار آگاهش نمود
آنچه را در شأن غير او نبود
بس سفارش کرد در فضل على
از جلال و از کمال آن ولى
آگهى دادش ز ناموس خدا
آنچه بر زهرا دهد امت روا
ديد آن حضرت بهشت و نار را
مزد خوبان، کيفر بدکار را
سير فرمود از زمين کربلا
ديد در آن مقتل شاه هدا
بر رفت از تربت اعلاى او
از مزار و مرقد والاى او
آن امانت را به امّ السّلمه داد
بر گرفت آنرا و در شيشه نهاد
گفت بانو، اى رسول کردگار
اين چه خاک وتربتست در روزگار
آگهى دادش رسول از ماجرا
تا که باشد آن نشان کربلا
بود اين مطلب که تا عزم عراق
کرد مولانا حسين (ع)با اشتياق
ام سلمه مى نمود در آن نظر
مى گرفت هر روز زان تربت خبر
تاکه روزى ديد آن گريده خون
زان مصيبت گشت حالش واژگون
با خبر شد از شهيد نينوا
که حسينش کشته گشته از جفا
ازغمش شدديده گريان دل بجوش
روزوشب گرديد زاه غم در خروش
تا که آمد آن خبر از کربلا
در مدينه بانگ غوغا شد به پا
زان مصيبت هم (مقدّم)زد به سر
تا مزار شاه دين گيرد به بر
«سيد محمد تقى مقدّم»
در شبِ معراج خلوتگاه دوست
خلوت حق باحبيبش خوش نکوست
تا بقاب قوسين أو أدنى رسيد
نور ايزد بر همه عالم دميد
يک صداى دلربا آمد بگوش
که از آن مستان همه آيند بهوش
زنده مى گردد از آن دلهاى پاک
گر که آيد يک صدا بر اهل خاک
آشنا آمد به گوش مصطفى
وه چه صوتى چون صداى مرتضى
گفت يا رب اين تويى گويى سخن
يا که مى باشد على در انجمن
نيست مانندش صدايى دلنشين
در همه عالم صدايى بِه ز اين
حق تعالى گفت اين نه از منست
از براى من نه جسم ونه تن است
چونکه يا احمد حبيب تو عليست
بر زبان او کلام حق جليست
دوست تر کس را ندارى از على
بر صداى او سخن آمد جلى
نى توان کردن به من کس را قياس
من نگنجم در عقول و در حواس
چونکه برگشتى دوباره بر زمين
گشتى همره باز با حبل المتين
مى رسانى بر على از من سلام
چون ولى الله مى باشد مدام
پس على باشد اميرالمؤمنين
در سما همراه خير المرسلين
در زمين همواره يار و ياورش
هم برادر، زوج پاک دخترش
دوستدار اوست هرنيکوسرشت
حب او باشد مسانيد بهشت
دشمن او جاى دارد در سقر
گرچه باطاعت رودعمرش به سر
آنچه آورده (مقدّم) در قلم از مضامين حديث آمد رقم
«سيد محمد تقى مقدّم»
مصطفى شاه ملک امکانى
اولين موج بحر يزدانى
در شب قرب واجب از دامان
چون برافشاند گرد امکانى
سم رخشش حجاب نه گردون
کرد منشق ز گرم جولانى
اين عجب بين کآنشب اشيا را
داد جسمش عروج روحانى
هست يعنى حقيقت هر شيء
ظلّ آن جسم پاک نورانى
تا بقوسين و قاب، پيغمبر (ص)
گشت عارج بجسم ربانى
سرحد آن کمال شنو کاينک
من ترا گويم ار سخندانى
تا بواجب چون دوره پرگار
کن تصور تو دور امکانى
جامع دوره را نبوت دان
بر نبوت دو وجه ارزانى
وجه أدنى ظهور اوست بر او
در رسالت بنص قرآنى
وجه اعلى بطون اوست که هست
آن ولايت بصدق عرفانى
والى آن ولايت است على
وجه يزدان ولى سبحانى
هستى ممکنات سر تا سرفرع
جسم نبى است تا دانى
چونکه اول بسيط در خود بود
منبسط شد بخويش در ثانى
چون شدش دورة تجلى طى
هشت پا در حريم سلطانى
عکس وجه ولايتش در دم
تافت آنجا چنانکه مى دانى
اندر آن بزم الغرض چون حق
کرده بُد دعوتش به مهمانى
خوانى آندم زغيب شد حاضر
از نعيم سراى سبحانى
دستى از آستين غيب برون
آمد او را برسم همخوانى
ديد دستى که داد با او دست
بهر پيمان به امر يزدانى
پيش از ايجاد عالم و آدم
بود کاخ وجود را بانى
با پيمبر على اعلى گفت
در ثناى على عمرانى
که حقيقت به ملک هستى شاه
نيست غير از على ولى الله
«صفى عليشاه»
کند ثابت حديث قدسى اين فرخنده معنا را
که يزدان در عبوديت ربوبيت دهد ما را
ز آدم تا به خاتم چون اميرالمؤمنين حيدر
طريق بندگى نسپرده کس معبود يکتا را
اگر کنه عبوديت ربوبيت بود ياران
براى من کنيد از بهر حق حل اين معما را
بقرآن آية ميمون سبحان الذى أسرى
نمايد شمه يى از فضلش آگه مرد دانا را
خدا فرموده تا بنمايمش آيات خود بر دم
سوى معراج از روى زمين سلطان بطحا را
اميرالمؤمنين فرموده در تفسير اين آيه
نباشد آيتى اکبر ز من ايزد تعالى را
«مرحوم صغير اصفهاني»
شبى بعادت روز شباب عيش آور
شبى به سيرت صبح وصال جان پرور
شبى زبسکه زمين روشن از فروغ نجوم
چو برگ لاله عيان از درون سنگ شرر
رسول امى مشکوى ام هانى را
نموده از رخ و لب رشک جنت کوثر
که جبرئيل امين و خجسته پيک خداى
به امر ايزد دادار حلقه زد بر در
ز بانگ حلقة سر حلقه انام ز شوق
بسان حلقه ندانست پاى را از سر
خطاب کرد به جبرئيل کاى امين خداى
بگو پيام چه دارى ز حضرت داور
جواب دادش جبرئيل کاى پيمبر پاک
تو خود پيام دهى و تو خود پيام آور
سخن ز دل بزبان و زبان بدل گذرد
در اين ميانه زبان منهى است فرمان بر
اگرچه آينه خالى بود زصورت شخص
بود بواسطة شخص، شخص را مظهر
بُراز شکوفه برون آيد و شکوفه ز شاخ
گمان خلق چنان کز شکوفه خيزد بر
ثمر نهفتة اصل است و آشکار ز فرع
کنون تو اصلى و من فرع و سر وحى ثمر
گرت هوس که زمن بشنوى حکايت خويش
درون آينة حق نماى من بنگر
ولى چو آينة من محيط ذات تو نيست
حکايتش زتو ناقص نمايد و ابتر
من و ملايک سکان آسمان و زمين
تمام مظهر ذات توييم اى سرور
کنون مجال سخن نيست برنشين به براق
کز انتظار تو بس ديده است در معبر
همى برآمد و چون برق بر براق و نخست
به بيت مقدس چون پيک و هم کرد گذر
وزان بمسجد اقصى چميد و شد زکرم
خجسته روح رسل را بسوى حق رهبر
فرود پايه و بخشيد مايه داد فروغ
به هر فرشته بر آسمان به هر اختر
بسدره ماند ز ره جبرئيل ز آنگونه
که باز ماند از پيک عقل پيک نظر
رسول گفتش که اى طاير حظيرة قدس
سبب چه بود که کردى بشاخ سدره مقر
جواب دادش که اى محرم حريم وصال
من ار فراتر پرم بسوزدم شهپر
تويى که دارى در کاخ لى مع الله جاى
تويى که دارى از تاج لا بسر افسر
تو نيز هستى خويش اندر اين محل بگذر
بسيج بزم بقا کن وزين فنا بگذر
براق عقل رها کن بِران به رفرف عشق
که عقل را نبود با فروغ عشق اثر
به پشت رفرف بر شد نبى ز پشت براق
چنانکه مرغ ز شاخ نگون به شاخ زبر
ز سدره شد به مقامى که بود بيگانه
در آن مقام تن از جان و جانش از پيکر
صعود کرد به اوجى کزان نبود هبوط
رجوع يافت به مِلکى کزان نبود سفر
از سدره صد ره برتر چميد از پى آنک
ز سدره آيد و از جيب لا بر آرد سر
دو قوس دايره درملتقاى نقطة او
سر زد و سو بهم آورد چون خط پرگر
به عالمى شد کآنجا نه اسم بود و نه رسم
بمحفلى شد کآنجا نه خواب بود و نه خور
وجود شاهد و مشهود اتحاد گرفت
چو اتحاد فروغ بصر بذات بصر
شنيده ام که نبى آنشب از وراى حجاب
بگوشش آمد آواز حيدر صفدر
«قاآني»


۶
فهرست منابع

فهرست منابع

١- قرآن کريم
٢- ابو منصور احمد بن على طبرسى، الإحتجاج، يک جلد، نشر مرتضى، مشهد مقدس، ١٤٠٣ ق.
٣- شيخ طوسى، اختيار معرفة الرجال المعروف برجال الکشى، دو مجلد، نشر مؤسسة آل البيت (عليهما السلام)، ١٤٠٤ ق.
٤- حسن بن ابى الحسن ديلمى، إرشاد القلوب، دو جلد در يک مجلد، انتشارات شريف رضى، ١٤١٢ ق.
٥- شيخ محمد طاهر قمى، الأربعين فى إمامة الأئمة الطاهرين، يک مجلد، تحقيق، السيد مهدى رجائى، الناشر: المحقق، ١٤١٨ ق.
٦- شيخ سليمان بن عبدالله الماحوذى البحرانى، الأربعين حديثا فى إثبات إمامة اميرالمؤمنين (ع)، يک مجلد، تحقيق السيد مهدى رجائى، ناشر: المحقق، ١٤١٧ ق.
٧- أحمد بن على بن حجر العسقلانى، الاصابة فى تميز الصحابة، دار الکتب العلمية بيروت.
٨- حسن بن ابى الحسن ديلمى، أعلام الدين، يک جلد، مؤسسه آل البيت (ع)، قم، ١٤٠٨ ق.
٩- شيخ على يزدى حائرى، الزام الناصب فى اثبات الحجة الغائب، دو جلد در يک مجلد، تحقيق سيد على عاشور؟!
١٠- شيخ صدوق، الأمالى، يک جلد، انتشارات کتابخانه اسلاميه، ١٣٦٢ شمسي.
١١- شيخ طوسى، الأمالى، يک جلد، انتشارات دارالثقافة قم، ١٤١٤ ق.
١٢- شيخ مفيد، الأمالى، يک جلد، انتشارات کنگره جهانى شيخ مفيد قم، ١٤١٣ ق.
١٣- شيخ غالب سيلاوى، انوار الساطعه من الغراء الطاهره خديجه بنت خويلد (س)، چاپ اول، ١٤٢١ ق، ناشر: مؤلف.
١٤- شيخ محمد فاضل مسعودى، اسرار الفاطميه، چاپ اول، ١٤٠٢ ق، مؤسسة زائر فى الروضه.
١٥- حاج حسين شاکرى، الامام على (ع)، چاپ اول ١٤٢١ ق، ناشر: مؤلف.
١٦- أحمد رحمانى همدانى، الامام على (ع)، يک مجلد، المنير للطباعة و النشر تهران، الطبعة الاولى، ١٤١٧ق.
١٧- سيد محمد سعيد موسوى آل صاحب العبقات، الامام الثانى عشر، يک جلد، انتشارات مکتبة نينوى الحديثيه کربلا.
١٨- سيد على موحد ابطحى اصفهانى، الامام الحسين (ع) فى احاديث الفريقين من قبل الولادة الى بعد الشهاده، چاپ اول، ١٤١٨ق، ناشر: مؤلف.
١٩- شيخ جعفر نقدى، الأنوار العلوية و أسرار المرتضوية، يک مجلد، المطبعة الحيدرية النجف، الطبعة الثانية، ١٣٨١ ق.
٢٠- فضل بن شاذان الأزدى النيسابورى، الايضاح، يک مجلد، تحقيق سيد جلال الدين الحسينى الأرموي؟
٢١- علامه حلى، إيضاح الاشتباه، يک مجلد، تحقيق شيخ محمد حسون، مؤسسة نشر الاسلامى التابعة لجماعة المدرسين قم، الطبعة الاولى، ١٤١١ ق.
٢٢- علامه مجلسى، بحار الأنوار، ١١٠ جلد، مؤسسة الوفاء بيروت لبنان، ١٤٠٤ ق.
٢٣- عماد الدين طبرى، بشارة المصطفى، يک جلد، چاپ کتابخانة حيدرية نجف، ١٣٨٣ ق.
٢٤- محمد بن حسن بن فروخ صفار، بصائر الدرجات، يک جلد، انتشارات کتابخانه آيت الله مرعشى، قم، ١٤٠٤ ق.
٢٥- سيد احمد بن موسى بن طاوس، بناء المقالة الفاطمية، يک جلد، مؤسسه آل البيت (عليهما السلام) قم، ١٤١١ ق.
٢٦- أبى بکر أحمد بن على الخطيب البغدادى، تاريخ بغداد أو مدينة السلام، چهارده مجلد، نشر دار الکتب العلمية بيروت، الطبعة الاولى، ١٤١٧ ق.
٢٧- أبى القاسم على بن الحسن ابن هبة الله بن عبدالله الشافعى المعروف بابن عساکر، تاريخ مدينة دمشق، دراسة وتحقيق على شيرى، دار الفکر، بيروت لبنان، ١٤١٥ق.
٢٨- أبو الحجاج يوسف المزى، تهذيب الکمال، تحقيق: الدکتور بشار عواد معروف، سى و پنج مجلد، الناشر: مؤسسة الرسالة، الطبعة الرابعة، ١٤٠٦ق.
٢٩- ابن حجر عسقلانى، تقريب التهذيب، دو مجلد، نشر دار الکتب العلمية بيروت، الطبعة الثانية، ١٤١٥ ق.
٣٠- محمد بن اسماعيل بن ابراهيم البخارى، التاريخ الکبير، نه مجلد، الناشر: المکتبة الاسلامية ديار بکر.
٣١- سيد شرف الدين حسينى استرآبادى، تأويل الآيات الظاهره، يک جلد، انتشارات جامعه مدرسين قم، ١٤٠٩ ق.
٣٢- سيد على بن موسى بن طاوس، التحصين، يک جلد، مؤسسة دارالکتاب، قم، ١٤١٣ ق.
٣٣- فرات بن ابراهيم کوفى، تفسير فرات، يک جلد، مؤسسة چاپ و نشر، ١٤١٠ ق.
٣٤- ملا محسن فيض کاشانى، تفسير الأصفى، دو جلد، مرکز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، الطبعة الاولى، ١٤١٨ق.
٣٥- ، تفسير صافى، مشهد، انتشارات دارالمرتضى، چاپ اول.
٣٦- سيد هاشم حسينى بحرانى، تفسير برهان، تهران، بنياد بعثت، چاپ اول، ١٤١٥ ق.
٣٧- أبى حمزة ثابت بن دينار الثمالى، تفسير القرآن الکريم، جمعه وتأليفه عبد الرزاق محمد حسين حرز الدين راجعه وقدم له سماحة العلامة الشيخ محمد هادى معرفة.
٣٨- حسين بن احمد حسينى شاه عبدالعظيمى، تفسير اثنى عشرى، انتشارات ميقات، چاپ اول، ١٣٦٤ شمسي.
٣٩- بهاء الدين محمد شيخ على شريف لاهيجى، تفسير شريف لاهيجى، مؤسسه مطبوعات اعلمى، ١٣٦٣ شمسي.
٤٠- على بن ابراهيم، تفسير القمى، دو مجلد، تصحيح سيد طيب الجزائرى، نشر مؤسسة دار الکتاب قم، الطبعة الثالثة، ١٤٠٤ ق.
٤١- ابوالمحاسن الحسين بن حسن جرجانى، تفسير گازر، چاپخانة دانشگاه تهران، چاپ اول ١٣٣٧ شمسي.
٤٢- الشيخ عبد على بن جمعه العروسى الحويزى، تفسير نور الثقلين، مؤسسة اسماعيليان، قم الطبعة الرابعة، ١٤١٢ ق.
٤٣- استاد علامه سيد محمد حسين طباطبايى، تفسير الميزان، نشر بنياد علمى و فکرى علامه طباطبايى، چاپ پنجم، ١٣٧٦ شمسي.
٤٤- ملا فتح الله کاشانى، تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، کتابفروشى اسلاميه، چاپ دوم، ١٣٤٤ شمسي.
٤٥- شرف الاسلام بن سعيد المحسن بن کرامه، تنبيه الغافلين عن فضايل الطالبين، تحقيق سيد تحسين آل شبيب، نشر مرکز الغدير للدراسات الاسلامية، ١٤٢٠ق.
٤٦- محمد بن مسعود عياشى، تفسير العياشى، دو جلد، چاپخانة علمية تهران، ١٣٨٠ ق.
٤٧- محمد بن حبان التميمى، الثقات، نه مجلد، نشر مؤسسة الکتب الثقافية الهند، الطبعة الاولى ١٣٩٣ ق.
٤٨- محمد بن الحسن بن على بن الحسين الحر العاملى، الجواهر السنية فى الاحاديث القدسية، منشورات مکتبة المفيد، قم ايران.
٤٩- سيد هاشم بحرانى، حلية الابرار فى أحوال محمد و آله الأطهار، مؤسسة المعارف الاسلاميه، الطبعة الاولى، ١٤١١ ق.
٥٠- ذهبى، سير أعلام النبلاء، بيست و سه مجلد، تحقيق شعيب الارنؤوط حسين الاسد، نشر مؤسسة الرسالة بيروت، الطبعة التاسعة ١٤١٣ ق.
٥١- الشيخ محمد مهدى الحائرى، شجرة طوبى، منشورات المکتبة الحيدرية فى النجف، الطبعة الخامسة، ١٣٨٥ ق.
٥٢- آيت الله العظمى مرعشى نجفى رحمه الله، شرح احقاق الحق و ازهاق الباطل، سى و دو جلد، منشورات مکتبة آيت الله العظمى مرعشى نجفى، قم ايران.
٥٣- شيخ محمد آل عبدالجبار، الشهب الثواقب فى رجم شياطين النواصب، يک جلد، انتشارات الهادى قم، ١٤١٨ ق.
٥٤- حاکم حسکانى، شواهد التنزيل، دو جلد، مؤسسه چاپ و نشر، ١٤١١ ق.
٥٥- قاضى نعمان مغربى، شرح الأخبار فى فضايل أئمة الأطهار، تحقيق سيد محمد الحسينى الجلالى، مؤسسة النشرالاسلامى، التابعة لجماعة المدرسين قم.
٥٦- ابن ابى الحديد المعتزلى، شرح نهج البلاغه، دار احياء الکتب العربية عيسى البابى الحلبى وشرکاه، الطبعة الاولى، ١٣٧٨ق.
٥٧- مولى محمد صالح المازندرانى، شرح أصول الکافى، دوازده مجلد؟
٥٨- حاج حسين شاکرى، شيخ البطحاء ابوطالب (ع)، يک جلد، ناشر: مؤلف.
٥٩- سيد هاشم بحرانى، غاية المرام و حجة الخصام فى تعيين الامام من طريق الخاص و العام، هفت جلد.
٦٠- علامة حلى، منهاج الکرامة فى معرفة الامامة، يک جلد، مؤسسة پژوهش و مطالعات عاشوراء، قم.
٦١- سيد محمد على حلو، ما نزل من القرآن فى شأن فاطمه (س)، دو جلد، چاپ اول ١٤٢١، ناشر: مؤلف.
٦٢- حاج حسين شاکرى، المهدى المنتظر (ع)، دو جلد، چاپ اول، ١٤٢١ ق، ناشر: مؤلف.
٦٣- حاج حسين شاکرى، العقلية و الفواطم، يک جلد، ناشر: مؤلف.
٦٤- محمد تيجانى سماوى، ثم اهتديت، يک جلد، مؤسسة فجر لندن.
٦٥- رازى، الجرح و التعديل.
٦٦- قطب الدين راوندى، الخرائج و الجرائح، سه جلد، مؤسسة امام مهدى (عج)، قم، ١٤٠٩ ق.
٦٧- شيخ صدوق، الخصال، دو جلد در يک مجلد، انتشارات جامعه مدرسين، قم، ١٤٠٣ ق.
٦٨- علامه حلى، خلاصة الأقوال فى معرفة الرجال، المطبعة الحيدرية النجف، الطبعة الثانية، ١٣٨١ ق.
٦٩- .محمد بن جرير طبرى، دلائل الإمامة، يک جلد، دار الذخائر للمطبوعات، قم
٧٠- سيد محمد تقى مقدم، ديوان مقدم، چاپ پنجم، ١٣٧٦ شمسى، انتشارات مقدم، مشهد.
٧١- أحمد بن عبدالله الطبرى، ذخائر العقبى، الناشر: مکتبة القدسى، يک مجلد، الطبعة ١٣٥٦ق.
٧٢- محمد بن حسن فتال نيشابورى، روضة الواعظين، يک جلد، انتشارات رضى، قم.
٧٣- تقى الدين ابن داود الحلى، رجال ابن داود، المطبعة الحيدرية النجف، ١٣٩٢ق.
٧٤- الشيخ أبى العباس أحمد بن على النجاشى الکوفى، فهرست أسماء مصنفى الشيعة المشتهر ب رجال النجاشى، مؤسسة النشر الاسلامى التابعة لجماعة المدرسين بقم المقدسة، الطبعة الخامسة، ١٤١٦ ق.
٧٥- أبى جعفر محمد بن الحسن الطوسى، رجال الطوسى، يک مجلد، مؤسسة النشر الاسلامى التابعة لجماعة المدرسين بقم المقدسة، ١٤١٥ق.
٧٦- على بن يونس نباطى بياضى، الصراط المستقيم، سه جلد در يک مجلد، چاپ کتابخانة حيدرية نجف، ١٣٨٤ ق.
٧٧- العقيلى، الضعفاء الکبير، چهار مجلد، تحقيق الدکتور عدبالمعطى أمين قلعجى، نشر دار الکتب العلمية بيروت، الطبعة الثانية، ١٤١٨ق.
٧٨- محمد بن سعد، الطبقات الکبرى، هشت مجلد، نشر دار صادر، بيروت.
٧٩- سيد على بن موسى بن طاوس، الطرائف، يک جلد، چاپخانه خيام قم، ١٤٠٠ق.
٨٠- ابن بطريق يحيى بن حسن حيى، العمدة، يک جلد، انتشارات جامعة مدرسين قم، ١٤٠٧ق.
٨١- على کورانى عاملى، العقائد الاسلاميه، چهار جلد، چاپ اول، مرکز المصطفى للدراسات الاسلاميه.
٨٢- شيخ صدوق، علل الشرائع، يک جلد، انتشارات مکتبة الداورى، قم.
٨٣- ، عيون أخبار الرضا (ع)، دو جلد در يک مجلد، انتشارات جهان، ١٣٧٨ ق.
٨٤- الشيخ عبدالله البحرانى، العوالم الامام الحسين (ع)، تحقيق مدرسة الامام المهدى (ع)، المطبعة امير، قم، الطبعة الاولى، ١٤٠٧ق.
٨٥- علامه امينى، الغدير، يازده مجلد، نشر دار الکتب العربى بيروت، ١٣٧٩ ق.
٨٦- شيخ طوسى، الغيبة، يک جلد، مؤسسة معارف اسلامى، قم، ١٤١١ق.
٨٧- شاذان بن جبرئيل قمى، الفضايل، يک جلد، انتشارات رضى، قم، ١٣٦٣ شمسي.
٨٨- أبى جعفر محمد بن الحسن الطوسى، الفهرست، تحقيق شيخ جواد القيومى، مؤسسة نشر الفقاهة، الطبعة الاولى، ١٤١٧ ق.
٨٩- سيد على اکبر قرشى، قاموس قرآن، هفت جلد در سه مجلد، انتشارات دارالکتب اسلاميه، چاپ ششم، ١٣٧١ شمسي.
٩٠- ثقةالاسلام کلينى، الکافى، هشت جلد، دار الکتب الإسلامية، تهران، ١٣٦٥ شمسي.
٩١- على بن محمد خزاز قمى، کفاية الأثر، يک جلد، انتشارات بيدار، قم، ١٤٠١ ق.
٩٢- شيخ صدوق، کمال الدين، دو جلد در يک مجلد، دار الکتب الإسلاميه، قم، ١٣٩٥ق.
٩٣- على بن عيسى إربلى، کشف الغمة، دو جلد، چاپ مکتبة بنى هاشمى، تبريز، ١٣٨١ق.
٩٤- الشى جعفر کاشف الغطاء، کشف الغطاء عن مبهمات شريعة الغراء، دو مجلد، نشر مهدوى اصفهان.
٩٥- علامه حلى حسن بن يوسف، کشف اليقين، يک جلد، مؤسسة چاپ و انتشارات وابسته به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، ١٤١١ق.
٩٦- شيخ صدوق، کمال الدين، دو جلد در يک مجلد، دار الکتب الإسلاميه، قم، ١٣٩٥ق.
٩٧- شيخ عباس قمى، الکنى و الألقاب، سه مجلد.
٩٨- ابى الفتح محمد بن على الکراجکى، کنز الفوائد، مکتبة المصطفى، قم، الطبعة الثانية، ١٤١٠ق.
٩٩- على المتقى بن حسام الدين الهندى، کنز العمال فى سنن الاقوال و الافعال، مؤسسة الرسالة بيروت، ١٤٠٩ق.
١٠٠- ابن حجر عسقلانى، لسان الميزان، هفت مجلد، مؤسسة الأعلمى للمطبوعات بيروت، الطبعة الثانية، ١٣٩٠ ق.
١٠١- محمد بن أحمد بن الحسن بن شاذان القمى، مائة منقبة فى فضايل ومناقب أمير المؤمنين والائمة من ولده (عليهما السلام)، مدرسة الامام المهدى (ع)، الطبعة الاولى، ١٤٠٧ق.
١٠٢- السيد عبدالحسين شرف الدين، المراجعات، يک مجلد، تحقيق حسين الراضى، نشر جمعية الاسلامية، الطبعة الثانية ١٤٠٢ق.
١٠٣- حاج شيخ على النمازى الشاهرودى، مستدرک سفينة البحار، مؤسسة النشر الاسلامى التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفه.
١٠٤- محدث نورى، مستدرک الوسائل، هجده جلد، مؤسسه آل البيت (عليهما السلام)، قم، ١٤٠٨ق.
١٠٥- أبى عبدالله الحاکم النيسابورى، المستدرک على الصحيحين، دار المعرفة بيروت لبنان.
١٠٦- الشيخ الجليل حسن بن سليمان الحلى، المحتضر، الطبعة الاولى، منشورات المطبعة الحيدرية فى النجف، ١٣٧٠ق.
١٠٧- حسن بن سليمان الحلى، مختصر بصائر الدرجات، الطبعة الاولى، منشورات المطبعة الحيدرية فى النجف، ١٣٧٠ق.
١٠٨- السيد هاشم بن سليمان البحرانى، مدينة معاجز الائمة الاثنى عشر و دلائل الحجج على البشر، مؤسسة المعارف الاسلامية، الطبعة الاولى، ١٤١٣ق.
١٠٩- محمد بن حبان البستى، المجروحين من المحدثين و الضعفاء و المتروکين، سه مجلد، تحقيق محمود ابراهيم زايد.
١١٠- رضى الدين حسن بن فضل طبرسى، مکارم الأخلاق، يک جلد، انتشارات شريف رضى، قم، ١٤١٢ق.
١١١- ميرزا محمد تقى اصفهانى، مکيال المکارم، دو جلد، مؤسسة اعلمى للمطبوعات بيروت، ١٤٢١ق.
١١٢- ابن شهر آشوب، معالم العلماء، المطبعة قم.
١١٣- أحمد بن عبدالله العجلى، معرفة الثقات، دو مجلد، نشر مکتبة الدار بالمدينة المنورة، الطبعة الاولى، ١٤٠٥ق.
١١٤- سيد أبوالقاسم الموسوى الخوئى، معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الرواة، بيست و چهار مجلد، الطبعة الخامسة، ١٤١٣ق.
١١٥- محمد فؤاد عبدالباقى، المعجم المفهرس لألفاظ القرآن الکريم، مؤسسة اعلمى للمطبوعات بيروت، طبع اول، ١٤٢٠ق.
١١٦- عليرضا زکى زاده رنانى، معراج پيامبر (ص)، يک جلد، انتشارات موعود اسلام، چاپ دوم، ١٣٨٤ شمسي.
١١٧- على بن أبى بکر هيثمى، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، مکتبة القدسى بالقاهرة دار الکتب العلمية بيروت لبنان.
١١٨- فضل بن حسن طبرسى، مجمع البيان فى تفسير القرآن، مؤسسة اعلمى للمطبوعات بيروت، طبع اول، ١٤١٥ ق.
١١٩- أبوالحسن المرندى، مجمع النورين و ملتقى البحرين، يک مجلد.
١٢٠- شيخ عزيز الله عطاردى، مسند الامام الرضا (ع)، دو مجلد، مؤسسة نشر و طبع آستان قدس الرضوى، ١٤٠٦ق.
١٢١- شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، چهار جلد، انتشارات جامعة مدرسين، قم، ١٤١٣ق.
١٢٢- ابن شهرآشوب مازندرانى، مناقب آل أبى طالب (ع)، چهار جلد، مؤسسة انتشارات علامه، قم، ١٣٧٩ق.
١٢٣- الموفق بن أحمد بن محمد الخوارزمى، المناقب، مؤسسة النشر الاسلامى التابعة لجماعة المدرسين بقم المقدسة، الطبعة الثانية ١٤١١ق.
١٢٤- احمد سياح، ترجمه المنجد، انتشارات اسلام، چاپ نوزدهم، ١٣٧٧ شمسي.
١٢٥- محمد محمدى رى شهرى، ميزان الحکمه، پانزده جلد با ترجمه، انتشارات دارالحديث، ويرايش سوم، ١٣٧٧ شمسي.
١٢٦- ذهبى، ميزان الاعتدال، چهار مجلد، تحقيق على محمد البجاوى، نشر دار المعرفة بيروت، الطبعة الاولى، ١٣٨٢ق.
١٢٧- محمد بن يوسف الزرندى الحنفى، نظم درر السمطين، يک مجلد، الطبعة الاولى، ١٣٧٧ق.
١٢٨- سيد على حسينى ميلانى، نفحات الازهار فى خلاصة عبقات الانوار، سى جلد، چاپ اول، ١٤١٤ق، ناشر: مؤلف.
١٢٩- سيد مصطفى تفرشى، نقد الرجال، پنج مجلد، مؤسسة آل البيت (عليهما السلام) لإحياء التراث، الطبعة الاولى، ١٤١٨ق.
١٣٠- زين الدين على بن يوسف بن جبر، نهج الايمان، يک جلد، انتشارات مجتمع امام هادى (ع) مشهد، چاپ اول، ١٤٠١ ق.
١٣١- امام على بن ابى طالب (ع)، نهج البلاغه، يک جلد، انتشارات دارالهجره، قم.
١٣٢- محمد بن جرير الطبرى الشيعى، نوادر المعجزات، مؤسسة الامام المهدى (ع)، قم، الطبعة الاولى، ١٤١٠ق.
١٣٣- شيخ حر عاملى، وسائل الشيعه، بيست و نه جلد، مؤسسه آل البيت (عليهما السلام)، قم، ١٤٠٩ ق.
١٣٤- شيخ سليمان ابن شيخ ابراهيم معروف بخواجه کلان، ينابيع الموده، سه جلد در يک مجلد، منشورات مؤسسة اعلمى للمطبوعات بيروت، چاپ اول، ١٤١٨ق.
١٣٥- سيد على بن موسى بن طاوس، اليقين، يک جلد، مؤسسه دارالکتاب، قم، ١٤١٣ق.



پى نوشت ها

1. امالى شيخ صدوق، ص138؛ ارشادالقلوب، ج2، ص209، مئة منقبه، ص176؛ کنزالعمال، ج11، ص1؛ روضةالواعظين، ج1، ص114؛ کشف اليقين، ص4؛ کشف الغمه، ج1، ص112؛ بناء المقالةالفاطميه، ص369؛ تأويل الآيات، ص844 و...
2. «شنيدنيهاى معراج پيامبر (ص) و پاسخ به شبهات آن»، اثر ديگر نگارنده در مورد معراج، مى باشد که بحمدالله با استقبال خوب خوانندگان محترم مواجه شده است.
3. ر.ک: المناقب خوارزمى، ص 78، ح 61؛ الطرائف، ج 1، ص 155؛ المحتضر، ص 95؛ کشف اليقين، ص 229؛ کشف الغمه، ج 1، ص 106؛ ارشادالقلوب، ج 2، ص 233؛ الصراط المستقيم، ج 1، ص 207؛ منهاج الکرامه علامة حلى، ص 90؛ غاية المرام، ج 1، ص 31؛ تفسير صافى، ج 3، ص 177؛ الجواهر السنيه، ص 295؛ مدينة المعاجز، ج 2، ص 403؛ نفحات الازهار، ج 5، ص 133؛ شرح احقاق الحق، ج 5، ص 251؛ ينابيع الموده، ج 1، ص 246، ح 28 و...
4. سيد محمدتقى مقدّم، نغمه هاى مقدّم.
5. ر.ک: الفهرست شيخ طوسى،ص204،رقم 204؛ خلاصة الأقوال علامة حلى،ص233.
6. عقيلى در کتاب «الضعفاء الکبير» خود (4/61 رقم1612) در مورد او گويد: «فيه نظر» و نسانى نيز گويد: «ليس بثقة» (ر.ک: سيراعلام النبلاء 14/135 و پاورقى المجروحين ابن حبان 2/33) و الرازى در کتاب «الجرح و التعديل» خود (7/232 رقم1275) به نقل از يحيى بن معين گويد: «ثقة ليس به بأس رازى کيس» و در پاورقى الايضاح ابن شاذان، سيد جلال حسينى گويد: «ثقة و فيه خلاف». و اين نکته را اشاره نمايم که «محمد بن حميد الرازي» از جمله رجاليونى است که هم در کتب شيعه و هم در کتب اهل سنت از او روايت نقل شده است و اگر چه در او اختلاف است ليکن (چنانچه در پاورقى المراجعات سيد شرف الدين، ص 301 بدان اشاره شده است) تعداد زيادى از علماى اهل سنت همچون احمد بن حنبل و بغوى و ابن جرير طبرى او را ثقه مى دانند چرا که او شيخ آنها و معتمد آنها مى باشد.
7. جواهر السنية، ص 295.
8. ر.ک: خاتمة المستدرک، ج 1، ص 245.
9. بحار، ج37، ص339، ح81.
10. على بن ابى طالب (ع)، اميرالمؤمنين است؛ هفتاد هزار سال قبل از اينکه حضرت آدم (ع) خلق شود.
11. سورة بقره، آية 285.
12. ر.ک: الغيبة نعمانى، ص99، ح30؛ بحار، ج10، ص23، ح13 و ج30، ص99،ح5؛ عقائدالاسلاميه، ص923.
13. ر.ک: الخلاصة، ص 211؛ جامع الرواة، ج 1، ص 150؛ رجال ابن داود، ص 235؛ معجم رجال الحديث، ج 5، ص 21، رقم 2138.
14. کنز الفوائد، ج2،ص142؛ مأة منقبة، ص33؛ بحار، ج18، ص300 و ج26، ص305؛ مدينة المعاجز، ج2، ص 311،ح 574؛ الشيعه فى أحاديث الفريقين،ص 179،ح 224.
15. و طريق علامة کراجکى در کتاب «کنزالفوائد» نيز چنين مى باشد.
16. او يکى از مشايخ شيخ صدوق رحمه الله است و از «حسين بن محمد بن عامر» نيز نقل روايت مى کند. (نقلاً عن هامش مئة منقبة).
17. او که به يک اديب، شاعر، کاتب و راوى حديث مشهور بود، قصيده اى در 830 بيت به نام «الألفية و المحبرة» در مدح اميرالمؤمنين على (ع) سرود که وقتى اين قصيده بر أبى حاتم سجستانى عرضه شد، گفت: «اى اهل بصره، به خدا قسم شاعر اصفهانى در اين قصيده در احکام و زيادى فايده اش بر شما غلبه و برترى پيدا کرد». وفاتش به سال 312 يا 320 ق مى باشد. (ر.ک: الکنى و الالقاب 1/212؛ الذريعه 2/298 رقم 1197).
18. أمالى شيخ طوسى، ص 343، ح 705؛ نوادر المعجزات، ص 74، ح 38؛ التحصين، ص 542؛ المناقب خوارزمى، ص 303، ح 299؛ تأويل الآيات الظاهره، ص 578؛ غاية المرام، ج 1، ص 190؛ کشف اليقين، ص 278؛ کشف الغمه، ج 1، ص 346؛ بحار، ج 40، ص 13 و...
19. او که همان أبوالعباس أحمد بن محمد بن سعيد السبيعى الهمدانى الکوفى است، شخصيتى جليل القدر و والا در بين شيعه و سنى را داراست و عظمت حفظ حديث آن، به قدرى است که قابل توصيف نمى باشد، و حتى در بين علماء علم رجال در مورد توثيقات و يا تضعيفات او بحث فراوان شده است. (ر.ک: رجال نجاشي: 73؛ الفهرست: 28؛ تنقيح المقال185:1؛ لسان الميزان263:1).
20. او از اصحاب امام رضا (ع) مى باشد. (ر.ک: معجم رجال الحديث 191:18 رقم 11686).
21. گويم: چون ابن ملجم (لعنة الله عليه) ضربت بر فرق مبارک امام على (ع) زد، اين ضربه اثرش بر صورت اين ملکى که در آسمان است نمايان شد، براى همين ملائکه چون اين ملک را نگاه مى کنند، قاتل حضرت را تا روز قيامت لعن مى کنند. و اين معنا در کتب روايى ما نيز نقل شده است.
22. آل عمران، آية 124.
23. الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 811؛ بحار، ج 19، ص 300، ح 27؛ الأنوار العويه، ص 406. و نيز از امام محمد باقر (ع) روايت شده که: در جنگ بدر از هرکس مى پرسيدند چه کسى تو را زخمى کرده است؟ در جواب مى گفت: على (ع) مرا زخمى کرده است و وقتى آن را مى گفت درجا مى مرد. (ر.ک: مدينة المعاجز علامه بحرانى، بخش معجزه هاى امام على (ع)، ص 131).
24. او همان أحمد بن النضر بن سعيد الباقى معروف به أبى هراسه است، تلعکبرى در سال 331 از او روايت شنيده و در سال 333 نيز وفات او مى باشد. در رجال شيخ در «فى من لم يرو عنهم7» نام او ذکر شده است. (ر.ک: رجال الطوسي: 409 رقم 5950؛ معالم العلماء:177 رقم 1003؛ پاورقى ايضاح الاشتباه:88؛ طرائف المقال 1/160 رقم 804 و..).
25. ر.ک: الفهرست، ص 325؛ معالم العلماء، ص 43، رقم 27؛ لسان الميزان، ج 1، ص 32، رقم 57.
26. تأويل الآيات الظاهره، ص749؛ شرح أصول کافى، ج 4، ص 227؛ بحار، ج 25، ص 3؛ تفسير البرهان، ج 4، ص 439، ح 6؛ عقائد الاسلاميه، ص 202.
27. خصال شيخ صدوق، ج1، ص293؛ الفضايل، ص 5؛ أمالى شيخ طوسى، ص 188؛ ارشاد القلوب، ج 2، ص 254؛ بشارة المصطفى، ص 41؛ روضةالواعظين، ج 1، ص 109؛ المناقب، ج 3، ص 261؛ کشف الغمه، ج 1، ص 380 و...
28. شيخ طوسى رحمه الله در کتاب «أمالي» خود نيز طريقش همان است.
29. کوفى و از اصحاب امام صادق (ع) و ثقه مى باشد. (ر.ک: طرائف المقال1/652 رقم 6543)
30. أنت منى بمنزلة هارون من موسي.
31. کشف اليقين، ص459.
32. ابو عمرو الزاهد: او از بزرگان اهل لغت مى باشد. در مورد حافظة عجيب او گفته شده: «او با استمداد از حافظة خود، سى هزار برگه از لغت را نوشت». خطيب بغدادى در مورد او گويد: «رأيت جميع شيوخنا يوثقونه ويصدقونه» (ر. ک: الفوائد الرجاليه، سيد بحرالعلوم، ج 2، ص 8).
33. خصال، ج 1، ص 323؛ أمالى شيخ طوسى،ص 355، ح 737؛ کنز الفوائد، ج 1، ص 148؛ مأة منقبه، ص 87؛ اليقين، ص 391؛ شرح احقاق الحق، ج 4، ص 280؛ کشف اليقين، ص 459؛ الصراط المستقيم، ج 2، ص 75؛ بحار، ج 8، ص 191؛ تاريخ بغداد، ج 1، ص 274؛ المناقب خوارزمى، ص 214؛ مقتل الحسين خوارزمى، ص 108؛ نهج الايمان، ابن جبر، ص 568؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 14، ص 170؛ ميزان الاعتدال ذهبى، ج 3، ص 111، رقم5750؛ لسان الميزان ابن حجر، ج 4، ص 194و...
34. تفسير فرات کوفى، ص 208 ح 275؛ غاية المرام، ج 1، ص 72؛ بحار، ج 8، ص 150.
35. تفسير فرات کوفى، ص 210، ح 284؛ بحار، ج 8، ص 150، ح 88.
36. تفسير فرات کوفى، ص 586؛ بحار، ج 36، ص 146.
37. الفقيه، ج 4، ص 374، ح 5762، الخصال، ص 207، ح 26؛ أمالى شيخ طوسى، ص 642، ح 1335؛ مکارم الأخلاق، ص 444؛ بحار، ج 18، ص 388؛ تفسير نور الثقلين، ج 3، ص 122، ح 31.
38. اشاره به آية 40 از سورة مبارکة توبه: )کلمة الله هى العليا (.
39. أمالى شيخ صدوق، ص 631؛ تفسير أبى حمزه ثمالى، ص 316؛ بحار، ج 18، ص 341، ح 49 و ج 23، 128، ح 58؛ معجم احاديث الامام المهدى (ع)، ج 1، ص 214، 123.
40. براى کسب آگاهى بيشتر ر.ک: رجال الشيخ الطوسى، ص 115، رقم 1147؛ خلاصة الأقوال علامة حلى، ص 353؛ نقد الرجال تفرشى، ج 2، ص 309، رقم 2212؛ جامع الرواة محقق أردبيلى، ج 1، ص 355؛ معجم رجال الحديث آقاى خوئى، ج 9، ص 70، رقم 5053. و لذا با توجه به کلام مرحوم خوئى سند روايت معتبر و قابل اعتماد مى باشد.
41. يونس، آية 94.
42. يونس، آية 94 و 95.
43. تفسير قمى، ج 1، ص 316؛ تفسير الأصفى، فيض کاشانى، ج 1، ص 524؛ بحار، ج 36، ص 94، ح 25؛ تفسير نور الثقلين، ج 2، ص 320، ح 128و ج 3، ص 131، ح 48.
44. براى کسب آگاهى بيشتر ر.ک: کتاب العمدة، ابن البطريق الحلى (م600 ق)، ص 352، ح 680؛ نهج الايمان ابن جبر، ص 506؛ ينابيع المودة قندوزى، ج 2، ص 246، ح 692؛ احقاق الحق، ج 3، ص 144؛ تأويل الآيات، ج 2، ص 562، ح 28.
45. مأة منقبه، ص 133؛ المناقب خوارزمى، ج 3، ص 339؛ اليقين، ص 154 و ص 438؛ غاية المرام، ج 1، ص 72، ح 18؛ بحار، ج 39، ص 236، ح 21 و...
46. در کتاب “اليقين“ به جاى «سناه»: شابور و در «المناقب»: سابور است.
47. الفضايل، ص 152؛ المحتضر، ص 105؛ بحار، ج 27، ص 11، ح 24.
48. المحتضر، ص 146؛ العوالم، الامام الحسين (ع)، ص 475، ح 7؛ بحار، ج 18، ص 304، ح 9 و ج 45، ص 228، ح 24؛ شجرة طوبى، ج 1، ص 196.
49. أعمش: نام أصلى او «سليمان بن مهران» است که گاهى از او تعبير به سليمان الأعمش نيز مى شود. اصليتش کوفى و از اصحاب خاص امام صادق (ع) مى باشد. اهل عامه نام او را در کتب خود ذکر کرده و او را تمجيد نموده اند. در اعتماد به روايتش همين کافى است که قدر و منزلتى بزرگ نزد امام صادق (ع) دارد.شخصيت او نزد اهل سنت: ذهبى، بزرگترين رجالى اهل سنت (م847 ق)، از او تعبير به «الإمام شيخ الإسلام شيخ المقرئين و المحدثين» مى کند، و او را يکى از ائمة ثقات مى داند. و احمد بن عبدالله عجلى (م261 ق) دربارة او مى گويد: «ثقة کوفى و کان محدث اهل الکوفه فى زمانه يقال أنه ظهر له أربعة آلاف حديث... و لم يکن فى زمانه من طبقته أکثر حديثا منه».ر.ک: معرفة الثقات، العجلى 1/432رقم 676؛ طبقات ابن سعد 6/342؛ التاريخ الکبير بخارى 4/37 رقم 1886؛ الجرح و التعديل الرازى 4/146 رقم 630؛ الثقات ابن حبان 4/302 و...ر.ک: رجال الشيخ: 215 رقم 2834؛ نقد الرجال تفرشى 2/370 رقم 2440؛ طرائف المقال1/483 رقم 4326؛ معجم رجال الحديث9/294 رقم5518.
50. تفسير قمى، ج 1، ص 21؛ عيون اخبار الرضا (ع)، ج 1، ص 29، ح 7؛ أمالى شيخ صدوق، ص 249، ح 274؛ مسند زيد بن على، ص 453؛ جامع الأخبار، ص 172؛ المناقب خوارزمى، ص 295، ح 288؛ شرح نهج البلاغه ابى الحديد، ج 9، ص 280؛ نفس الرحمان فى فضايل سلمان، ص 432؛ نفحات الأزهار، ج 10، ص 64؛ کشف الغطاء، ج 1، ص 8 و...
51. مانند هواى نفس. اشاره به آية: )افرأيت من اتخذ الهه هواه (: (آيا نديدى کسى که الهِ او هواى نفسش مى باشد). «جاثيه، آية 23».
52. دلائل الامامه، محمد بن جرير طبرى شيعى، ص 254؛ نوادر المعجزات، الطبرى الشيعى، ص 76، ح 41؛ الصراط المستقيم؛ ج 2، ص 151.
53. مأة منقبة، ص173، منقبت 97؛ المحتضر، ص140؛ غاية المرام، ج 1، ص 237، ح 21؛ بحار، ج 27، ص 121، ح 102؛ العقائد الاسلاميه، ص 3481؛ الشيعه فى أحاديث الفريقين، ص 130، ح 151.
54. المحتضر، ص 77؛ بحار؛ ج 65؛ ص 76، ح 136؛ مستدرک سفينة البحار، ج 6، ص 114؛ العقلية والفواطم، ص 196؛ الشيعه فى أحاديث الفريقين، ص 119، ح 138.
55. ر.ک: رجال ابن داود، ص 38، رقم 77؛ جامع الرواة، ج 1، ص 50؛ نقدالرجال، ج 1، ص 125، رقم 335.
56. البته از امام صادق (ع) نيز مشابه همين روايت نقل شده است.
57. اشاره به آية )ثم دنا فتدلى فکان قاب قوسين أو أدنى ( از سورة مبارکة نجم.
58. بصائر الدرجات، ص 212، ح 6؛ تفسير العياشى، ج 1، ص 159، ح 530؛ المناقب، ج 2، ص 160؛ بحار، ج 18، ص 387؛ تفسير البرهان، ج 1، ص267.
59. او متوفاى سال 290 ق و از اصحاب امام حسن عسکرى (ع) مى باشد.
60. نجاشى در رجال خود، (ص 248،رقم 654) در وصف او مى گويد: «عبدالصمد بن بشير العرامى، کوفى، ثقة ثقة». (و نيز ر.ک: معجم رجال الحديث 25:11 رقم 6528).
61. المناقب خوارزمى، ص 104؛ العمدة ابن البطريق، ص 268، ح 425 و ص 356، ح 687؛ کشف اليقين، ص 302؛ اليقين، ص 48؛ نهج الايمان ابن جبر، ص 157؛ الأربعين محمد طاهر قمى، ص41؛ بحار، ج 18، ص 402، ح 105.
62. تفسير قمى، ج 2، ص335؛ امالى شيخ طوسى، ص 642، ح 1335؛ مختصر بصائر الدرجات، ص70؛ تأويل الآيات، ج 1، ص 312؛ بحار، ج 18، ص 405؛ تفسير صافى، ج 5، ص 92؛ مدينة المعاجز، ج 1، ص 188، ح 44.
63. در جاى ديگر أمالى، در ص78 اين جماعت را چنين معرفى مى کند: 1) الحسين بن عبيدالله الغضائري: أبو عبدالله المتوفى سنة: 411، وقد أجاز للشيخ الطوسى جميع رواياته. 2) أحمد بن عبدون: أبو عبدالله: ابن عبدالواحد بن أحمد البزاز المعروف بابن الحاشر، المتوفى سنة: 423 (رجال الشيخ). 3) أبو طالب بن عزور. 4) الحسن بن إسماعيل بن أشناس: المعروف (ابن الحمامى البزاز)، المتوفى سنة: 439 (تاريخ بغداد). 5) أبو الحسين الصفار: هو أحمد بن عمر الصفار، ويقال: الصفارى، سمع غريب الحديث لابى عبيد سنة: 405.
64. هو: عبيدالله بن أحمد بن نهيک، أبو العباس النخعى، الشيخ الصدوق ثقة، وآل نهيک بيت بالکوفة من أصحابنا (رجال النجاشي)، وفى فهرست الشيخ (عبدالله).
65. هو: على بن رئاب أبو الحسن، مولى جرم بطن من قضاعة وقيل مولى بنى أسعد بن بکر، طحان، کوفى، روى عن أبى عبدالله (ع)، له أصل کبير، وهو ثقة، جليل القدر.
66. شرح احقاق الحق، ج 4، ص 279.
67. نوادر المعجزات، محمّد بن جرير، ص 71، ح 34.
68. العمده، ص353، ح 680؛ خصائص الوحى المبين، ص 170، ح 116؛ الطرائف، ص 101، ح 147؛ تأويل الآيات الظاهره، ص 546؛ شواهد التنزيل، ج 2، ص 223، ح 855؛ نهج الحق، ص183؛ بحار، ج 36، ص 155؛ ينابيع المودة، ج 2، ص 246، ح 692؛ تفسير اثنى عشرى، ج 11، ص 478؛ تفسير شريف لاهيجى، ج 4، ص 81؛ تفسير منهج الصادقين، ج 8، ص 249؛ الزام الناصب فى اثبات الحجة الغائب، ج1، ص207؛ طرائف المقال، ج 2، ص 299؛ الامام على (ع)، احمد رحمانى همدانى، ص 73، ح 19.
69. مأة منقبة، منقبت 5، ص 87؛ نهج الايمان ابن جبر، ص 568؛ الصراط المستقيم، ج 2، ص 75، ح 4؛ الاربعين محمد طاهر قمى، ص 471؛ الجواهر النسية، ص 305؛ مدينة المعاجز، ج 2، ص 354، ح 597 و ج 4، ص 31، ح 1065.
70. ر.ک: جواهرالسنية، ص 305.
71. تفسير قمى، ج 2، ص 343؛ نوادر المعجزات، ص 66، ح 32؛ بحار، ج 18، ص 372، ح 79؛ تفسير نور الثقلين، ج 4، ص 469، ح 84؛ تفسير گازر، ج 5، ص 22؛ تفسير الميزان، ج 13، ص 20.
72. تفسير قمى، ج 2، ص 334؛ المناقب، ج 3، ص 21؛ وظائف الشيعه، ص 78؛ تفسير صافى، ج 5، ص 85؛ بحار، ج 18، ص 404، ح 110.
73. من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 401، ح 4402؛ دلائل الامامه، ص23؛ أمالى شيخ طوسى، ص257؛ نوادر المعجزات، ص94، ح 14؛ مکارم الاخلاق، ص 208؛ اليقين، ص 124؛ شرح الازهار، ج 2، ص 202؛ المحتضر، ص 137؛ شرح احقاق الحق، ج 18، ص 176؛ وسائل الشيعه، ج20، ص92، ح 25116؛ و...و از کتب عامه: تاريخ مدينة دمشق، ابن عساکر (م571 ق)، ج 42، ص147.
74. تأويل الآيات ج1، ص 237، ح 16؛ مدينة المعاجز، ج 3، ص 225، ح 841 ؛ بحار، ج 36، ص 361؛ مجمع النورين، شيخ أبوالحسن مرندى، ص 21؛ عقائد الاسلاميه، ص 138و 620.
75. بحار، ج 8، ص 26؛ تأويل الآيات الظاهره، ص 821، ح 3.
76. روى عن أبى عبدالله (ع) و روى عنه الصدوق بطريقه إليه، الفقيه،الجزء 3، باب الوديعه، الحديث 882. (ر.ک: معجم رجال الحديث، ج 19، ص 172، رقم 12379).
77. در مورد شرح حال وى و حديث مشهور طير که او نقل نموده و کتمان شهادت حديث غدير به کتب: اختيار معرفة الرجال، ج 1، ص 247؛ نقد الرجال تفرشى، ج 1، ص 248، رقم 608؛ معجم رجال الحديث، ج 4، ص 149، رقم 1566، مراجعه شود.
78. تفسير عياشى، ج 2، ص 212، ح 46؛ تفسير قمى، ج 1، ص 365؛ الاحتجاج، ج 2، ص 191؛ المناقب، ج 3، ص 114؛ تفسير مجمع البيان، ج 6، ص 37؛ ذخائر العقبى، ص 36؛ المحتضر، ص 135؛ تأويل الآيات، ج 1، ص 236، ح 15؛ شرح احقاق الحق، ج 25، ص 5؛ الانوار الساطعه شيخ غالب سيلاوى، ص 132؛ ما نزل من القرآن فى شأن فاطمه عليها سلام، ص 34؛ تفسير نور الثقلين،ج 2، ص 502، ح 122؛ ينابيع الموده،ج2،ص131،ح370 و..
79. کنز الفوائد، ص 314؛ تأويل الآيات الظاهره، ص 604؛ تنبيه الغافلين، ص 107؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص 462، ح 488؛ بحار، ج 24، ص323، ح 36؛ تفسير برهان، ج 4، ص 245.
80. ر.ک: الفهرست شيخ طوسى، ص 325؛ معالم العلماء، ص 43، رقم 27؛ طرائف المقال، ج 1، ص 265، رقم 1723؛ لسان الميزان، ج 1، ص 32، رقم 57.
81. اليقين، ص 426؛ تأويل الآيات، ج 2، ص 624، ح 7؛ ينابيع الموده، ج 2، ص 290، ح 829 ؛ مودت قربى، ص 61، آل محمد، شيخ حسام الدين مرندى حنفى، ص 352؛ بحار، ج 24، ص 323، ح 36؛عقائد الاسلاميه، ص 46 و...
82. زخرف، آية 28.
83. حج، آية 78.
84. هود، آية 80.
85. قمر، آية 10.
86. مائده، آية 25.
87. کفاية الأثر، ص 246؛ شرح احقاق الحق، ج 13، ص 56؛ بحار، ج 36، ص 357، ح 226؛ ينابيع الموده، ج 3، ص 249، ح 44؛ الامام الثانى عشر، سيد على ميلانى، ص 99؛ الزام الناصب فى اثبات الحجةالغائب، ج 1، ص 85؛ المهدى المنتظر، ج 1، ص 169؛ عقائد الاسلاميه، ص 127.
88. ر.ک: معجم رجال الحديث، ج 8، ص 364.
89. ر.ک: رجال نجاشى، ص 287، رقم 765؛ الفهرست شيخ طوسى، ص 182، رقم 492؛ خلاصة الأقوال، ص 378؛ معجم رجال الحديث، ج 14، ص 116، رقم 8937.
90. عيون اخبار الرضا (ع)، ج 2، ص 139، ح 15؛ الجواهر السنية، ص 253؛ بحار، ج 18، ص 353، ح 65؛ مسند الامام الرضا (ع)، ج 1، ص 137، ح 169 و...
91. واقفيه: گروهى از مسلمين مى باشند که معتقدند امام موسى کاظم (ع)، امام زندة غايب است و آن حضرت بعداً ظاهر مى شود و دنيا را پر از عدل و داد مى کند، (ر.ک: ملل و نحل شهرستانى (طبع قديم)، ج 1، ص 278؛ فرق الشيعة نوبختى (طبع نجف)، ص 80 و 83).
92. ر.ک: خلاصة الأقوال علامة حلّى، ص 319.
93. اليقين، ص392؛ بحار، ج 37، ص 47، ح 24؛ مستدرک سفينة البحار، ج 3، ص 399.
94. الخصال، ج 1، ص 207؛ من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 371؛ أمالى شيخ طوسى، ص 641؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص 297، ح 304؛ المناقب خوارزمى، ص 321، ح 326؛ روضة الواعظين، ج 1، ص 42؛ نظم درر السمطين، ص120؛ کشف الغمه، ج 1، ص 329؛ غاية المرام، ج 5، ص 105؛ العمده، ص 171؛ مستدرک، ج 3، ص 287؛ بحار، ج 27، ص 11؛ الغدير، ج 2، ص 50؛ مدينة المعاجز، ج 2، ص 393، ح 620، ح 268؛ المحتفه، ص 105.
95. مناقب ابن شهر آشوب، ج2، ص73؛ نهج الايمان ابن جبر، ص 634؛ تأويل الآيات، ج 2، ص 525، ح 40؛ تفسير برهان، ج 4، ص 89؛ بحار، ج 39، ص 97، ح 9.
96. ر.ک: تهذيب الکمال20/350؛ تاريخ بغداد 11/365؛ سير أعلام النبلاء 10/459 رقم152؛ الجرح و التعديل 6/178 رقم 974؛ تقريب التهذيب 2/33 رقم 303.
97. ر.ک: نقدالرجال تفرشى، ج 1، ص 248، رقم 608؛ طرائف المقال، ج 2، ص 125، رقم 7880؛ معجم رجال الحديث، ج 4، ص 149، رقم 1566.
98. کمال الدين، ص250؛ المحتضر، ص140؛ بحار، ج 51، ص 68، ح 11 و ج 52، ص 276، ح 172؛ الشيعه فى احاديث الفريقين، ص 174 و...
99. نور، آية 35.
100. الغيبه، ص95؛ مأة منقبة، منقبة 17، ص 38؛ الربعون حديثاً، منتجب الدين بن بابويه، ص 4؛ الطرائف، ص173؛ شيخ البطحاء ابوطالب (ع)، ص 31؛ الصراط المستقيم، ج 2، ص 143؛ غاية المرام، ج 7، ص 78؛ مکيال المکارم، ج 1، ص 65؛ شرح احقاق الحق، ج 5، ص 46؛ بحار، ج 36، ص 216؛ الزام الناصب، ج 1، ص 163؛ الشهب الثاقب، ص 66؛ الجواهر السنية، ص 312؛ مدينة المعاجز، ج 2، ص 312، ح 575؛ الاربعين شيخ ماحوذى، ص 212.
101. ر.ک: الجواهر السنية، ص 313.
102. أمالى شيخ مفيد، ص 173؛ امالى شيخ طوسى، ص 193؛ التحصين لسيد بن طاووس، ص 579؛ غاية المرام، ج 1، ص 118؛ بشارةالمصطفى، ص 102؛ بحار، ج 18، ص 409؛ بناء المقالة الفاطميه، ص 226؛ (اصابة ابن حجر، ج 4، ص 33؛ رياض النضرة طبرى، ج 2، ص 177؛ مجمع الزوائد هيثمى، ج 9، ص 121 و...).
103. به نقل از کتاب (ثم اهتديت)، دکتر محمد تيجانى، ص158.
104. ر.ک: مستدرک حاکم،ج3،ص137.
105. أمالى شيخ طوسى، ص 104؛ الثاقب فى المناقب، ص 142، ح 135؛ بشارة المصطفى، ص 41؛ الفضايل ابن شاذان، ص 5؛ کشف الغمه، ج 1، ص 380؛ کشف اليقين، ص 462؛ تأويل الآيات، ج 1، ص 276، ح 6؛ المحتضر، ص 107؛ بحار، ج 18، ص 370، ح 77؛ مدينة المعاجز، ج 2، ص 9، ج 353.
106. ر.ک: بشارة المصطفى، ص 79.
107. بزرگترين مقام اولياى الهي؛ اشاره به آية آخر سورة قمر:)فى مقعد صدق عند مليک مقتدر (.
108. مأة منقبة، ص 55، منقبت 28؛ بشارة المصطفى، ص 132، ح 82؛ الجواهر السنية، ص 275؛ بحار، ج 38، ص 138، ح 32؛ مدينة المعاجز، ج 2، ص 404، ح 628.
109. هو: أحمد بن على بن الحسن بن شاذان الفامى القمى، قال عنه النجاشى فى رجاله: 66 " شيخنا الفقيه، حسن المعرفة، صنف کتابين لم يصنف غيرهما: کتاب زاد المسافر وکتاب الامالى، أخبرنا بهما ابنه أبو الحسن رحمهما الله تعالى ". وترجم له ابن داود فى رجاله: 32 رقم 96.
110. علل الشرايع، ج 1، ص 183؛ دلائل الامامه، ص 53؛ الطرائف، ص 414؛ الجواهر السنية، ص 298؛ مدنية المعاجز، ج 2، ص 423، ح 651؛ حلية الأبرار، ج 2، ص 337؛ بحار، ج 18، ص350؛ الأربعين شيخ ماحوذى، ص 435؛ و از منابع اهل سنت: تاريخ مدينة دمشق، ج 39، ص 201؛ نهج الايمان، ص 531؛ المناقب خوارزمى، ص 301؛ کنز العمال، ج 5، ص 722؛ ينابيع الموده، ج 1، ص 424.
111. أمالى شيخ صدوق، ص 452؛ مأة منقبة، منقبت 28، ص 55؛ غاية المرام، ج 1، ص 182؛ جواهر السينة، ص 230؛ بحار، ج 18، ص 340 و ج 38، ص 105؛ عقائد الاسلاميه، ص 456.
112. مائة منقبة، ص 89، منقبت 56؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص 249؛ فرائد السمطين، ج 1، ص 158؛ غاية المرام، ج 2، ص 292؛ مدينةالمعاجز، ج 2، ص 421، ح 650؛ تفسير الميزان، ج 6، ص 59.
113. ر.ک: المجموع النووى، ج 13، ص 45؛ المحلّى ابن حزم، ج 7، ص 217؛ نيل الاوطار، ج 3، ص 150 و ج 5، ص 336.
114. ر.ک: فيض القدير، ج 3، ص 199، ذيل حديث 2994؛ کنزالعمال، ج 1، ص 271، ذيل حديث 1356؛ الدرّ المنثور، ج 4، ص 426؛ الکامل ابن عدى، ج 7، ص 41.
115. ر.ک: تذکرة الحفّاظ، ج 1، ص 116؛ ميزان الاعتدال، ج 2، ص 139؛ تقريب التهذيب، ج 2، ص 46.
116. شرح الأخبار، ج 2، ص 415، ح 763؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 229؛ بحار، ج 39، ص120.
117. شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد، ج 13، ص 209؛ بحار، ج 18، ص 223؛ شرح احقاق الحق، ج 8، ص 718 ؛ ميزان الحکمه، ج4، ص 3204.
118. براى مطالعة بيشتر مى توانيد به خطبة 190 نهج البلاغه مراجعه فرماييد.
119. اصول کافى ج 1، ص 236 ؛ مستدرک الوسائل ج 3، ص 279 ؛ عقائد الاسلاميه، ص 129.


۷