حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه جلد ۳

حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه4%

حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 813

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵
  • شروع
  • قبلی
  • 813 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 42812 / دانلود: 4119
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه

حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه جلد ۳

نویسنده:
فارسی

۱
۲

۳
۴
۵
۶

فهرست مطالب

باب اول: در بيان نسب شريف و خلقت با كرامت آن جناب و احوال والدين و اجداد عالى شأن آن حضرت است ۱۳

فصل اول: در بيان نسبت آن حضرت است ۱۵

فصل دوم: در بيان ابتداء حدوث نور شريف آن حضرت است ۱۷

فصل سوم: در بيان احوال آباء عظام و اجداد كرام حضرت رسول صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ۵۱

فصل چهارم: در بيان قصه اصحاب فيل است ۵۶

فصل پنجم: در بيان حفر زمزم و قربانى كردن عبدالله و ساير احوال عبدالمطلب و اولاد آن حضرت است ۶۷

فصل ششم: در بيان بعضى از احوال اهل مكه و ساير عرب است پيش از بعثت آنحضرت ۹۸

۷

باب دوم:در بيان بشاراتى است كه از انبياء و اوصياء عليهم‌السلام و غير ايشان،براى بعثت و ولادت آن حصرت داده اند و احوال بعضى از مومنان كه در زمان فترت بودند ۱۰۱

باب سوم: در بيان تاريخ ولادت شريف حضرت سيد البشر صلى الله عليه و آله وسلم و بيان غرائب و معجزاتى است كه در آن وقت به ظهور آمده ۱۲۵

باب چهارم: در بيان احوال شريف آن حضرت است در ايام رضاع و نشو و نمو تا زمان بعثت، و معجزاتى كه از آن حضرت در اين احوال به ظهور آمده است ۱۶۷

باب پنجم: در بيان فضايل حضرت خديجه، و كيفيت مزاوجت قرين السعادت حضرت رسالت پناه صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با اوست ۲۱۵

باب ششم: در بيان اسامى ساميه و نقش خواتيم و دواب و اسلحه و غير آنهاست از آنچه به آنحضرت منسوب بوده است ۲۵۷

فصل اول: در ذكر نامهاى نامى آن حضرت است ۲۵۹

فصل دوم: در بيان معنى امى است و بيان آنكه آن حضرت به همه خط و زبان و لغت عارف بودند ۲۶۷

فصل سوم: در بيان خواتيم و اسلحه و اثواب و دواب و ساير اسباب آن حضرت است ۲۷۰

فصل چهارم: در بيان معنى يتيم و ضال و عائل است ۲۷۴

باب هفتم: در بيان خلقت با بركت و شمايل كثيره الفضايل آن حضرت است و بيان بعضى از اوصاف و معجزات بدن شريف آن جناب ۲۷۷

۸

باب هشتم: در بيان اخلاق حميده و اطوار پسنديده و سير و سنن آن حضرت است ۲۹۱

باب نهم: در بيان قليلى از مناقب و فضايل و خصايص آن حضرت است ۳۳۳

باب دهم: در بيان وجوب اطاعت و محبت و ولايت و نهى از مخالفت آن حضرت است ۳۶۷

باب يازدهم: در بيان وجوب تعظيم و توقير و آداب معاشرت آن جناب است ۳۷۳

باب دوازدهم: در بيان عصمت آن حضرت است از گناه و سهو و نسيان ۳۸۷

باب سيزدهم: در بيان وفور علم آن حضرت و رسيدن آثار و كتب و علوم انبياء به آن جناب است ۳۹۱

باب چهاردهم: در بيان اعجاز قرآن مجيد است ۴۰۷

باب پانزدهم: در بيان آنكه نظير معجزات جميع پيغمبران از آن حضرت به ظهور آمده است ۴۲۹

باب شانزدهم: در بيان معجزاتى است كه متعلق است به اجرام سماويه و آثار علويه وآن چند نوع است ۵۰۵

باب هفدهم: در بيان معجزه اى چند است كه از آن حضرت در جمادات و نباتات ظاهر شد و آن بر چند وجه است ۵۱۷

باب هيجدهم: در بيان معجزاتى است كه در حيوانات ظاهر شد ۵۴۷

۹

باب نوزدهم: در بيان استجابت دعاى آن حضرت است در زنده كردن مردگان و سخن گفتن با ايشان و شفاى بيماران و غير اينها، و آنچه از بركات و كرامات اعضاى شريفه رسول خدا ۵۷۵

باب بيستم: در بيان معجزاتى است كه از آن حضرت ظاهر شد در كفايت شر دشمنان ۶۰۹

باب بيست و يكم: در بيان معجزات آن حضرت است در مستولى شدن بر شياطين و جنيان،و ايمان آوردن بعضى از ايشان و خبر دادن ايشان به نبوت آن حضرت ۶۲۹

باب بيست و دوم: در معجزات و خبر دادن از مغيبات است، و اين نوع معجزه آن حضرت از حد و احصاء بيرون است و بسيارى از آن در باب اعجاز قرآن گذشت و قليلى نيز در اينجا مذكور مى شود ۶۴۷

باب بيست و سوم: در بيان مبعوث گرديدن آن حضرت است به رسالت و مشقتها كه آن جناب كشيد از جفا كاران امت و كيفيت نزول وحى بر آن حضرت ۶۶۹

باب بيست و چهارم: در بيان كيفيت معراج پيغمبر اكرم ۶۹۷

باب بيست و پنجم: در بيان هجرت حبشه است ۷۷۹

باب بيست و ششم: در بيان دخول شعب ابى طالب است و بيرون آمدن از شعب و بيعت كردن انصار، و موت ابوطالب و خديجه ۷۹۳

۱۰

الحمد لله و الصلوه على عباده الذين اصطفى محمد و آله خير الورى.

اما بعد، اين كتاب دوم است از كتابهاى ((حيوه القلوب)) از مولفات احقر عباد الله محمد باقر بن محمد تقى مجلسى (عفى الله عن جرائمهما) در بيان تاريخ ولادت و وفات و معجزات و غزوات و ساير احوال شريفه حضرت خاتم النبيين و شرف المرسلين و سيد المخبتين محمد بن عبدالله حبيب اله العالمين، و بيان احوال آباء طاهرين و اصحاب متدينين آن حضرت و آن مشتمل است بر چند باب:

۱۱
۱۲

باب اول: در بيان نسب شريف و خلقت با كرامت آن جناب و احوال والدين و اجداد عالى شأن آن حضرت است

و در آن چند فصل است

۱۳
۱۴

فصل اول: در بيان نسبت آن حضرت است

مشهور در نسبت آن حضرت اين است: محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصى بن كلاب بن مره بن لوى بن غالب بن فهر بن مالك بن النضر بن كنانه بن خزيمه بن مدركه بن الياس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان بن ادر بن ادر بن اليسع بن الهميسع بن سلامان بن النبت بن حمل بن قيدار بن اسمعيل بن ابراهيم خليلعليه‌السلام بن تارخ بن ناخور بن شروغ بن ارغو بن فالغ بن غابر بن شالخ بن ارفحشد بن سام بن نوح بن ملك بن متوشلخ بن اخنوخ بن اليارذ بن مهلائيل بن قينان بن انوش بن شيث بن آدمعليه‌السلام (۱) .

و به روايت ام سلمه: عدنان بن اد بن زيد بن الثرى بن اعراق الثرى؛ پس ام سلمه گفت كه: زيد ((هميسع)) است، و ثرى ((نبت)) است و اعراق الثرى ((اسماعيلعليه‌السلام )).

و به روايت ابن بابويه: عدنان بن اد بن ادر بن زيد بن يقدد بن يقدم بن الهميسع بن نبت بن قيدار بن اسماعيل.

و به روايت ابن عباس: عدنان بن اد بن ادر بن اليسع بن الهميسع بن يخشم بن منخر بن صابوغ بن الهميسع بن نبت بن قيدار بن اسماعيل بن ابراهيم بن تارخ بن شروغ بن ارغو بن غابر ابن ارفحشد بن متوشلخ بن سام بن نوح بن ملك بن اخنوع بن مهلائيل بن زبارز - و به روايتى مارد - و به روايتى اياد بن قينان بن ازد بن انوش بن شيث بن آدمعليه‌السلام .

____________________

۱- رجوع شود به سيره ابن حبان ۴۰-۴۳ و مناقب ابن شهر آشوب ۱/۲۰۲ و العدد القويه ۱۳۴.

۱۵

و اشهر آن است كه: اسم عبدالمطلب ((شيبه الحمد)) بود، و اسم هاشم ((عمرو))، و اسم عبد مناف ((مغيره))، و اسم قصى ((زيد)) و او را ((مجمع)) نيز مى گفتند، و اسم قريش ((نضر)) بود، و هر يك به سببى از اسباب به آن اسامى مسمى گرديدند.

و گويند كه: ((ارغو)) اسم هودعليه‌السلام بود، و بعضى گويند كه ((غابر)) اسم آن حضرت بود و ((اخنوع)) اسم ادريسعليه‌السلام است.

و مادر آن حضرت آمنه دختر وهب پسر عبد مناف پسر زهره پسر كلاب بود.(۱)

____________________

۱-مناقب ابن شهر آشوب ۱/۲۰۲.

۱۶

فصل دوم: در بيان ابتداء حدوث نور شريف آن حضرت است

اين بابويه به سند خود از امام جعفر صادقعليه‌السلام روايت كرده است كه حضرت امير المؤ منينعليه‌السلام فرمود:

حق سبحانه و تعالى و نور مقدس حضرت رسالت پناهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را خلق فرمود پيش از آنكه آسمانها و زمين و عرش و كرسى و لوح و قلم و بهشت و دوزخ را بيافريند و پيش از آنكه احدى از پيغمبران را خلق نمايد به چهار صد و بيست و چهار هزار سال، و با آن نور دوازده حجاب خلق نمود: حجاب قدرت، حجاب عظمت، حجاب منت، حجاب رحمت، حجاب سعادت، حجاب كرامت، حجاب منزلت، حجاب هدايت، حجاب نبوت، حجاب رفعت، حجاب هيبت و حجاب شفاعت.

پس آن نور مقدس را در حجاب قدرت دوازده هزار سال جا داد و او مى گفت: ((سبحان ربى الاعلى))، و در حجاب عظمت يازده هزار سال و مى گفت: ((سبحان عالم السر))، و در حجاب منت ده هزار سال و مى گفت: ((سبحان من هو قائم لا يلهو))، و در حجاب رحمت نه هزار سال و مى گفت: ((سبحان الرفيع الاعلى))، و در حجاب سعادت هشت هزار سال و مى گفت: ((سبحان من هو دائم(۱) لا يسهو))، و در حجاب كرامت هفت هزار سال و مى گفت: ((سبحان من هو غنى لا يفتقر))، و در حجاب منزلت شش هزار سال

____________________

۱-در مصدر ((قائم )) است.

۱۷

و مى گفت: ((سبحان العليم الكريم))(۱) ، و در حجاب هدايت پنج هزار سال و مى گفت: ((سبحان ذى العرش العظيم))، و در حجاب نبوت چهار هزار سال و مى گفت: سبحان رب العزه عما يصفون، و در حجاب رفعت سه هزار سال و مى گفت: ((سبحان ذى الملك و الملكوت))، و در حجاب هيبت دو هزار سال و مى گفت: ((سبحان الله و بحمده))، و در حجاب شفاعت هزار سال و مى گفت: ((سبحان ربى العظيم و بحمده)).

پس نام مقدس آن حضرت را بر لوح ظاهر گردانيد، پس چهار هزار سال بر لوح مى درخشيد، پس اسم اطهر آن جناب را بر عرش ظاهر گردانيد و بر ساق عرش ثبت نمود، پس هفت هزار سال در آنجا بود و نور مى بخشيد، و همچنين در احوال رفعت و جلال مى گرديد تا آنكه حق تعالى آن نور را در پشت حضرت آدمعليه‌السلام جاى داد، پس از صلب آدم گردانيد تا صلب نوح، و همچنين در اصلاب طاهره از صلبى به صلبى منتقل مى گردانيد تا آنكه حق تعالى او را از صلب عبدالله بن عبدالمطلب بيرون آورد و او را به شش كرامت گرامى داشت: پيراهن خشنودى بر او پوشانيد، به رداء هيبت او را مزين گردانيد، به تاج هدايت سرش را به اوج رفعت رسانيد، بدن او را جامه معرفت پوشانيد، و كمربند محبت بر ميان او بست، نعلين خوف و بيم در پاى او كرد و عصاى منزلت به دست او داد.

پس وحى نمود كه: اى محمد! برو بسوى مردم و امر كن ايشان را كه بگويند ((لا اله الا الله محمد رسول الله)). و اصل آن پيراهن از شش جوهر بود: قامتش از ياقوت، آستينهايش از مرواريد، دور دامنش از بلور زرد، زير بغلهايش از زبرجد، گريبانش از مرجان سرخ و چاك گريبانش از نور پروردگار عالميان. و حق تعالى توبه آدم را به آن پيراهن قبول كرد، (و انگشتر سليمان را به او باز گردانيد)(۲) و يوسف را به بركت آن پيراهن بسوى يعقوب برگردانيد، و يونس را به كرامت آن از شكم ماهى نجات داد، و به

____________________

۱-در مصدر ((سبحان ربى العليم الكريم )) است.

۲-عبارتى كه داخل كروشه است از متن عربى روايت اضافه شد.

۱۸

بركت آن هر پيغمبر از محنت خود نجات يافت، و نبود آن پيراهن مگر پيراهن محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .(۱)

و به سند معتبر منقول است كه از حضرت صادقعليه‌السلام پرسيدند: در كجا بوديد شما پيش از آنكه خدا آسمان و زمين و روشنى و تاريكى را بيافريند؟

فرمود: ما شبحى چند بوديم از نور در دور عرش الهى، و تنزيه حق تعالى مى نموديم پيش از آنكه خدا آسمان و زمين و روشنى و آدم را خلق نمايد به بيست و پنج هزار سال، پس چون حق تعالى آدم را خلق كرد ما را در صلب او قرار داد و پيوسته ما را از پشت طاهرى به رحم پاكيزه اى نقل مى نمود تا حق تعالى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مبعوث گردانيد.(۲) و به طرق متعدده از عبدالله بن عباس منقول است كه حضرت رسول صلى الله عليه واله و سلم فرمود: حق تعالى خلق كرد مرا و على را نورى در زير عرش پيش از آنكه خلق نمايد آدم را به دوازده هزار سال، پس چون آدم را خلق كرد آن نور را در صلب آدم انداخت، پس آن نور از صلبى به صلب ديگر منتقل مى شد تا آنكه جدا شديم ما در صلب عبدالله و ابوطالب، پس خدا مرا از آن نور خلق نمود.(۳)

و به سندهاى معتبر از معاذ بن جبل منقول است كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: بدرستى كه حق تعالى خلق كرد من و على و فاطمه و حسن و حسين را پيش از آنكه دنيا را خلق نمايد به هفت هزار سال. معاذ عرض كرد: پس در كجا بوديد اى رسول خدا؟ فرمود: در پيش عرش بوديم تسبيح و تحميد و تقديس و تمجيد خدا مى كرديم.

گفت: به چه مثال و مانند بوديد؟

فرمود: شبحى چند بوديم از نور، پس چون حق تعالى خواست صورت ما را خلق نمايد ما را عمودى از نور گردانيد و در صلب آدمعليه‌السلام جا داد، پس بيرون آورد ما را بسوى

____________________

۱-خصال ۴۸۱-۴۸۳؛ معانى الاخبار ۳۰۶.

۲- تفسير فرات كوفى ۵۵۲. و در آن ((پانزده هزار سال ))؛ فرائد السمطين ۱/۴۲.

۳- تفسير فرات كوفى ۵۰۴؛ فرائد السمطين ۱/۴۱.

۱۹

صلبهاى پدران و رحمهاى مادران، و به ما نرسيد نجاست شرك و نه زناها كه در زمان كفر بود، پس گروهى چند در هر زمانى به سبب ايمان آوردن به ما سعادتمند مى شدند و گروهى چند به ايمان نياوردن به ما شقى مى شدند؛ پس چون ما را به صلب عبدالمطلب در آوردن آن نور را به دو نصف كرد، پس نصف را در صلب عبدالله جا داد و نصف ديگر را در صلب ابوطالب، پس نصف كه از من بود بسوى رحم آمنه منتقل شد و نصف ديگر به رحم فاطمه بنت اسد منتقل شد، پس من از آمنه بهم رسيدم و على از فاطمه بهم رسيد، پس تمام عمود نور به من برگشت و فاطمه از من بهم رسيد، پس باز تمام عمود نور به على برگشت و حسن و حسين از هر دو نصف نور بهم رسيدند، پس نور من در امامان از فرزندان حسين مى گردد تا روز قيامت.(۱) و به چندين سند از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه فرمود: حق تعالى خلق كرد مرا و على و فاطمه و حسن و حسين را پيش از آنكه خلق كند آدم را در هنگامى كه نه آسمان بود و نه زمين و نه نور و نه ظلمت و نه آفتاب و نه ماه و نه بهشت و نه دوزخ. پس عباس گفت كه: چگونه بود ابتداء آفرينش شما يا رسول الله؟

فرمود: اى عم! چون حق تعالى خواست ما را خلق كند كلامى ايجاد نمود و از آن كلام نورى آفريد، پس سخن ديگر ايجاد نمود پس از آن سخن روحى آفريد، پس نور را با روح ممزوج كرد پس مرا و على و فاطمه و حسن و حسين را آفريد، پس خدا را تسبيح مى گفتيم در هنگامى كه تسبيح گوينده اى ديگر نبود و به تقديس و پاكى ياد مى كرديم او را در هنگامى كه تقديس كننده اى نبود به غير از ما.

پس چون خدا خواست كه ساير خلق را بيافريند نور مرا شكافت پس عرش را از آن آفريد، پس عرش از نور من است و نور من از نور خداست و نور من افضل است از عرش؛ پس نور برادرم على را شكافت و ملائكه را از آن خلق كرد، پس ملائكه از نور على بهم رسيدند و نور على از نور خداست و على از ملائكه افضل است؛ پس بشكافت نور دخترم

____________________

۱-علل الشرايع ۲۰۸.

۲۰

فاطمه را پس بيافريد از آن آسمانها و زمين را پس آسمانها و زمين از نور دخترم فاطمه آفريده شدند و نور فاطمه از نور خداست و فاطمه از آسمانها و زمين افضل است؛ پس بشكافت نور حسن فرزندم را و بيافريد از آن آفتاب و ماه را پس آفتاب و ماه از نور فرزندم حسن بهم رسيده اند و نور حسن خداست و حسن از آفتاب و ماه افضل است؛ پس نور فرزندم حسين را شكافت و از آن نور بهشت و حور العين را آفريد پس بهشت و حور العين از نور فرزندم حسين آفريده شده اند و نور فرزندم حسين از نور خداست و فرزندم حسين بهتر است از بهشت و حور العين.(1)

و به سند معتبر از ابوذر منقول است كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: من و على بن ابى طالب از يك نور آفريده شديم و تسبيح خدا مى گفتيم در جانب راست عرش پيش از آنكه خدا آدمعليه‌السلام را بيافريند به دو هزار سال، پس چون خدا آدم را آفريد آن نور را در پشت او جا داد و چون در بهشت ساكن شد ما در پشت او بوديم؛ و چون نوح در كشتى سوار شد ما در پشت او بوديم؛ چون ابراهيم را به آتش انداختند ما در پشت او بوديم؛ و پيوسته حق تعالى ما را از اصلاب پاكيزه منتقل مى گردانيد به رحمهاى پاك و مطهر تا رسيديم بسوى عبدالمطلب پس آن نور را به دو نيم كرد، مرا در صلب عبدالله گذاشت و على را در صلب ابوطالب گذاشت و به من پيغمبرى و بركت داد و به على فصاحت و شجاعت داد، و از براى ما دو نام از نامهاى مقدس خود اشتقاق نمود، پس خداوند صاحب عرش محمود است و من محمدم، و خداوند بزرگوار اعلى است و برادرم على است(2) ؛ پس مرا براى رسالت و پيغمبرى مقرر نمود و على را براى وصايت و امامت و حكم به حق در ميان مردم.(3)

و به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه: محمد و على دو نور بودند نزد خداوند عالميان دو هزار سال پيش از آنكه حق تعالى خلايق را ايجاد فرمايد،

____________________

1-تأويل الايات الظاهره 1/137.

2- علل الشرايع 134؛ معانى الاخبار 56.

3- امالى شيخ طوسى 183.

۲۱

پس چون ملائكه آن دو نور را ديدند يكى را اصل يافتند و از آن شعاعى لامع شده بود كه فرع آن بود، پس گفتند: خداوندا! اين چه نور است؟ حق تعالى وحى فرمود بسوى ايشان كه: اين نورى است از نورهاى من كه اصلش پيغمبرى است و فرعش امامت است، اما پيغمبرى پس از محمد است بنده و رسول من، و اما امامت پس از على است حجت و خليفه من، و اگر ايشان نمى بودند هيچ يك از خلق را نمى آفريدم.(1) و در حديث معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه حق تعالى خطاب كرد به حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : اى محمد! بدرستى كه خلق كردم تو و على را نورى يعنى روحى بى بدن پيش از آنكه خلق كنم آسمانها و زمين و عرش و دريا را، پس پيوسته تهليل و تمجيد مى گفتيد و مرا به يگانگى و عظمت ياد مى كرديد، پس هر دو روح شما را جمع كردم و يكى نمودم و آن روح مرا به پاكى و بزرگوارى و يگانگى ياد مى كرد، پس آن روح را به دو قسمت كردم و هر قسمت را به دو قسمت كردم تا محمد و على و حسن و حسين بهم رسيدند. پس خلق كرد حق تعالى فاطمه را از نورى تنها، روحى بى بدن پس آن نور در ما اهل بيت سارى و جارى شد.(2)

و در حديث معتبر از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: پيوسته حق تعالى متفرد بود در يگانگى خود و جز او احدى نبود، بعد خلق كرد محمد و على و فاطمه را، و بعد از هزار دهر و روزگار جميع چيزها را آفريد پس ايشان را گواه گرفت بر آفريدن آنها و اطاعت ايشان را بر ساير مخلوقات واجب كرد و امور خلق را به ايشان گذاشت و ايشان هيچ كار نمى خواهد و اراده نمى نمايند مگر به مشيت الهى.(3)

و به سند معتبر از حضرت امام حسنعليه‌السلام منقول است كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: در بهشت فردوس چشمه اى هست از شهد شيرين تر و از مسكه نرمتر و از برف خنكتر و از

____________________

1-معانى الاخبار 351؛ علل الشرايع 174.

2- كافى 1/440.

3- كافى 1/441.

۲۲

مشك خوشبوتر، و در آن چشمه طينتى هست كه خدا ما و شيعيان ما را از آن طينت آفريده است، و هر كه از آن طينت نيست از ما و شيعه ما نيست.(1)

و در حديث ديگر فرمود: شنيدم از جدم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه فرمود: من آفريده شدم از نور خدا، و اهل بيت من آفريده شدند از نور من، و محبان اهل بيت من آفريده شدند از نور ايشان، و ساير مردم در آتش جهنم اند.(2)

و به سند معتبر از ابو سعيد خدرى منقول است كه: شخصى از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سوال كرد از تفسير قول حق تعالى كه به شيطان لعين خطاب نمود در هنگامى كه ابا نمود از سجده حضرت آدمعليه‌السلام :( أَسْتَكْبَرْ‌تَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْعَالِينَ ) (3) كه ترجمه اش اين است كه ((آيا تكبر نمودى يا بودى از بلند مرتبه گان؟))، پرسيد كه: كيستند آن بلند مرتبه ها كه مرتبه ايشان از ملائكه بلندتر است؟ حضرت فرمود: من و على و فاطمه و حسن و حسينعليهم‌السلام در سرا پرده عرش بوديم و تسبيح الهى مى كرديم و ملائكه به تسبيح ما تسبيح مى كردند قبل از آنكه حق تعالى آدم را خلق فرمايد به دو هزار سال، پس چون خدا آدم را خلق كرد امر كرد ملائكه را كه سجده كنند براى آدم و امر نكرد ما را به سجود، پس همه ملائكه سجده كردند مگر ابليس كه او ابا نمود از سجده، پس خدا به او خطاب نمود كه: آيا تكبر نمودى از سجود يا آنكه بودى از آنها كه بلند ترند از آنكه سجود كنند آدم را؟ - يعنى پنج بزرگوار كه نام شريف ايشان در سرا پرده عرش نوشته شده است.(4) و در حديث معتبر ديگر از امام محمد باقر و امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه: حق تعالى خلق كرد محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را از طينتى كه آن گوهرى بود در زير عرش، و از زيادتى آن طينت علىعليه‌السلام را خلق كرد، و از زيادتى طينت علىعليه‌السلام ما اهل بيت را خلق كرد، و از

____________________

1-امالى شيخ طوسى 308 و 656.

2-امالى شيخ طوسى 655.

3- سوره ص : 75.

4- فضائل شيعه 8؛ تاءويل الايات الظاهره 2/509.

۲۳

زيادتى طينت ما دلهاى شيعيان ما را خلق كرد، پس دلهاى ايشان به اين سبب مايل و مشتاق است بسوى ما و دلهاى ما مهربان است به ايشان مانند مهربانى پدر نسبت به فرزند، و ما بهتريم براى ايشان و ايشان بهترند از براى ما، و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بهتر است براى ما از همه كس و ما بهتريم براى او از همه كس.(1)

و به سند معتبر از امام زين العابدينعليه‌السلام منقول است كه: حق تعالى محمد و على و يازده امام از ذريه ايشان را از نور عظمت خود آفريد، پس ايشان در پرتو نور خدا او را تسبيح و تقديس مى گفتند و عبادت مى كردند قبل از آنكه احدى از خلق را بيافريند.(2)

و در حديث معتبر از امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه: حق تعالى چهارده نور آفريد قبل از آنكه ساير خلق را بيافريند به چهارده هزار سال، پس آنها ارواح ما بودند.

گفتند: يابن رسول الله! كيستند آن چهارده نفر؟ فرمود: محمد و على و فاطمه و حسن و حسين و نه امام از فرزندان حسينعليه‌السلام كه آخر ايشان قائم است كه غائب خواهد شد و بعد از غيبت ظاهر خواهد شد و دجال را خواهد كشت و زمين را از هر جور و ستم پاك خواهد كرد.(3) مولف گويد كه: احاديث در ابتداى خلق انوار ايشان بسيار است و اين كتاب گنجايش ذكر همه را ندارد و بعضى در كتاب امامت مذكور خواهد شد انشاء الله تعالى، و اما اختلافى كه در مدت سبق خلق انوار ايشان بر ساير مخلوقات هست چون معانى خلق متعدد و مراتب هر يك مختلف است ممكن است هر يك بر يكى از آنها محمول باشد چنانكه در كتاب بحار بيان شده است.

و در حديث معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حق تعالى مبعوث گردانيد روح مقدس حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بر ارواح ساير پيغمبران قبل از آنكه خلق را بيافريند به دو هزار سال و ايشان را دعوت كرد بسوى توحيد و يكتا پرستى خدا و اطاعت

____________________

1-بصائر الدرجات 14.

2- كمال الدين و تمام النعمه 318.

3- كمال الدين و تمام النعمه 335.

۲۴

و فرمانبردارى و متابعت امر او، و وعده بهشت نمود هر كه را متابعت پيغمبران نمايد در آنچه ايشان قبول كردند و وعيد جهنم فرمود هر كه را مخالفت آن كند.(1)

و در حديث معتبر از حضرت امير المؤ منينعليه‌السلام منقول است كه فرمود: منم بنده خدا و برادر رسول خدا و بسيار تصديق كننده در روز اول، بتحقيق كه به او ايمان آوردم و تصديق او نمودم در هنگامى كه هنوز روح آدم به بدن او تعلق نگرفته بود و در امت شما نيز اول كسى كه تصديق او كرد من بودم، پس مائيم پيشى گيرندگان در اول و آخر.(2)

و به سندهاى معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سوال كردند كه: به چه سبب سبقت گرفتى بر ساير انبياء و از همه افضل شدى و حال آنكه بعد از همه مبعوث گرديدى؟ فرمود: زيرا كه من اول كسى بودم كه اقرار كردم به پروردگار و اول كسى كه جواب گفت در وقتى كه حق تعالى ميثاق پيغمبران را گرفت و گواه گرفت ايشان را بر خود كه گفت( أَلَسْتُ بِرَ‌بِّكُمْ ) (3) و همه گفتند: بلى، پس من اول پيغمبرى بودم كه ((بلى)) گفتم پس سبقت گرفتم بر ايشان در اقرار كردن به خدا.(4)

و در حديث معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: چون حق تعالى ارواح را آفريد پهن كرد ايشان را نزد خود، پس به ايشان خطاب نمود كه: كيست پروردگار شما؟ پس اول كسى كه سخن گفت رسول خدا و امير المؤ منين و امامان از فرزندان ايشانعليهم‌السلام بودند، گفتند، توئى پروردگار ما، پس علم و دين خود را بر ايشان بار كرد، پس به ملائكه گفت كه: ايشان حاملان دين من و علم منند و امينان منند در خلق من و علوم مرا از ايشان بايد پرسيد؛ پس به فرزندان آدم خطاب نمود كه: اقرار نمائيد از براى خدا به پروردگارى و از براى اين گروه به فرمانبردارى و ولايت و محبت، پس گفتند: بلى اى پروردگار ما اقرار

____________________

1-علل الشرايع 162.

2-امالى شيخ مفيد 6؛ بشاره المصطفى 4.

25-سوره اعراف : 172.

26-علل الشرايع 124؛ تفسير قمى 1/246.

۲۵

كرديم، پس حق تعالى به ملائكه فرمود كه: گواه باشيد، پس ملائكه گفتند: گواه شديم كه نگويند فردا ما از اين غافل بوديم.

پس حضرت صادقعليه‌السلام فرمود: والله كه ولايت ما را بر پيغمبران تاكيد كردند در ميثاق روز الست.(1)

و شيخ ابو الحسن بكرى در كتاب انوار كه در تاريخ ولادت سيد ابرار تاليف كرده است روايت كرده است به سند خود از عبدالله بن عباس و جمعى از صحابه كه: چون حق تعالى خواست محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را خلق كند به ملائكه گفت: مى خواهم خلقى بيافرينم و او را شرافت و فضيلت دهم بر جميع خلايق و او را بهترين پيشينيان و پسينيان و شفيع روز جزا گردانم، اگر او نبود بهشت و جهنم را نمى آفريدم، پس بشناسيد منزلت او را و گرامى داريد او را براى كرامت من و عظيم شماريد او را براى عظمت من.

پس ملائكه گفتند: اى اله ما و سيد ما! بندگان را بر آقاى خود اعتراض نمى شايد، شنيديم و اطاعت كرديم. پس امر كرد حق تعالى جبرئيل و حاملان عرش را كه تربت نورانى آن حضرت را از موضع مقدس او برداشتند و جبرئيل آن تربت را به آسمان برد و در سلسبيل غوطه داد تا آنكه پاكيزه شد مانند در سفيد، پس هر روز آن را در نهرى از نهرهاى بهشت فرو مى برد و عرض مى كرد بر ملائكه، و چون ملائكه نور و ضياء آن را مى ديدند استقبال مى كردند آن را به تحيت و سلام و تعظيم و اكرام و به هر صفى از صفوف ملائكه كه آن را مى گردانيد ملائكه اعتراف به فضل آن مى كردند و مى گفتند: اگر ما را امر نمائى كه آن را سجده كنيم هر آينه سجده خواهيم كرد.

و از حضرت امير المؤ منينعليه‌السلام روايت كرده است: حق تعالى بود و هيچ خلقى با او نبود، پس اول چيزى كه خلق كرد نور حبيب خود محمد صلى الله عليه و آله بود، او را آفريد قبل از آنكه آب و عرش و كرسى و آسمانها و زمين و لوح و قلم و بهشت و جهنم و ملائكه و آدم

____________________

1-علل الشرايع 118؛ توحيد شيخ صدوق 319.

۲۶

و حوا را بيافريند به چهار صد و بيست و چهار هزار سال، پس چون نور پيغمبر ما محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را خلق كرد هزار سال نزد پروردگار خود ايستاد و او را به پاكى ياد مى كرد و حمد و ثنا مى گفت و حق تعالى نظر رحمت بسوى او داشت و مى فرمود: توئى مراد و مقصود من از خلق عالم و توئى اراده كننده خير و سعادت و توئى برگزيده من از خلق من، بعزت و جلال خود سوگند مى خوردم كه اگر تو نبودى افلاك را نمى آفريدم، هر كه تو را دوست مى دارد من او را دوست مى دارم و هر كه تو را دشمن مى دارد من او را دشمن مى دارم؛ پس نور آن حضرت درخشان شد و شعاع آن بلند شد، پس حق تعالى از آن نور دوازده حجاب آفريد: حجاب القدره، حجاب العظمه، حجاب العزه، حجاب الهيبه، حجاب الجبروت، حجاب الرحمه، حجاب النبوه، حجاب الكبرياء، حجاب المنزله، حجاب الرفعه، حجاب السعاده، حجاب الشفاعه. پس حق تعالى امر نمود نور محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را كه: داخل شو در حجابها، و در حجاب القدره دوازده هزار سال مى گفت: ((سبحان العلى الاعلى))، و در حجاب العظمه يازده هزار سال مى گفت: ((سبحان عالم السر و اخفى))، و در حجاب العزه ده هزار سال مى گفت: ((سبحان المللك المنان))، و در حجاب الهيبه نه هزار سال مى گفت: ((سبحان من هو غنى لا يفتقر))، و در حجاب الجبروت هشت هزار سال مى گفت: ((سبحان الكريم الاكرم))، و در حجاب الرحمه هفت هزار سال مى گفت: ((سبحان رب العرش العظيم))، و در حجاب النبوه شش هزار سال مى گفت: سبحان ربك رب العزه عما يصفون، و در حجاب الكبرياء پنج هزار سال مى گفت: ((سبحان العظيم الاعظم))، و در حجاب المنزله چهار هزار سال مى گفت: ((سبحان العليم الكريم))، و در حجاب الرفعه سه هزار سال مى گفت: ((سبحان ذى الملك و الملكوت))، و در حجاب السعاده دو هزار سال مى گفت: سبحان من يزيل الاشياء الملك و الملكوت و در حجاب الشفاعه هزار سال مى گفت: سبحان الله و بحمده سبحان الله العظيم.

پس حضرت اميرعليه‌السلام فرمود: پس حق تعالى از نور پاك محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيست دريا از نور آفريد و در هر دريا علمى چند بود كه به غير از خدا كسى نمى دانست، پس امر فرمود

۲۷

نور آن حضرت را كه فرو رود در درياى عزت، درياى صبر، درياى خشوع، درياى تواضع، درياى رضا، درياى وفا، درياى حلم، درياى پرهيز كارى، درياى خشيت، درياى انابت، درياى عمل، درياى مزيد، درياى هدايت، درياى صيانت و درياى حيا، تا آنكه در جميع آن بيست دريا غوطه خورد پس چون از آخر درياها بيرون آمد حق تعالى وحى نمود بسوى او كه: اى حبيب من و اى بهترين رسولان من و اى اول آفريده هاى من و اى آخر رسولان من! توئى شفيع روز جزا؛ پس آن نور ازهر به سجده افتاد و چون سر برداشت صد و بيست و چهار هزار قطره از او ريخت خدا از هر قطره اى از نور آن حضرت پيغمبرى از پيغمبران را آفريد، پس آن نورها بر دور نور محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم طواف مى كردند و مى گفتند سبحان من هو عالم لا يجهل، سبحان من هو حليم لا يعجل، سبحان من هو غنى لا يفتقر.

پس حق تعالى همه را ندا كرد كه: آيا مى شناسيد مرا؟

پس نور محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قبل از ساير انوار ندا كرد: انت الله الذى لا اله الا انت وحدك لا شريك لك رب الارباب و ملك الملوك. پس خدا او را ندا كرد كه: توئى برگزيده من و دوست من و بهترين خلق من، امت تو بهترين امتهاست؛ پس از نور آن حضرت جوهرى آفريد و آن را به دو نيم كرد و در يك نيم آن به نظر هيبت نگريست پس آن شيرين شد، و در نيم ديگر به نظر شفقت نظر كرد و عرش را از آن آفريد و عرش را بر روى آب گذاشت پس كرسى را از نور عرش آفريد و از نور كرسى لوح را آفريد و از نور لوح قلم را آفريد و بسوى قلم وحى نمود كه: بنويس توحيد مرا، پس قلم هزار سال مدهوش گرديد از شنيدن كلام الهى، و چون به هوش باز آمد گفت: پروردگارا چه چيز بنويسم؟

فرمود بنويس: لا اله الا الله محمد رسول الله پس چون قلم نام محمد را شنيد به سجده افتاد و گفت: سبحان الواحد القهار سبحان العظيم الاعظم پس سر برداشت و شهادتين را نوشت و گفت: پروردگارا! كيست محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه نام او را به نام خود و ياد او را به ياد خود مقرون گردانيدى؟

۲۸

حق تعالى وحى نمود كه: اى قلم! اگر او نمى بود تو را خلق نمى كردم و نيافريدم خلق را مگر براى او، پس اوست بشارت دهنده و ترساننده و چراغ نور بخشنده و شفاعت كننده و دوست من. پس قلم از حلاوت نام آن حضرت گفت: السلام عليك يا رسول الله.

آن حضرت در جواب فرمود: و عليكم السلام منى و رحمه الله و بركاته.

پس از آن روز سلام كردن سنت و جواب دادن واجب شد.

پس حق تعالى قلم را فرمود: بنويس قضا و قدر مرا و آنچه خواهم آفريد تا روز قيامت؛ پس خدا ملكى چند آفريد كه صلوات فرستند بر محمد و آل محمد و استغفار كنند براى شيعيان ايشان تا روز قيامت، پس خدا از نور محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بهشت را آفريد و به چهار صفت آن را زينت بخشيد: تعظيم، جلالت، سخاوت، امانت؛ و بهشت را براى دوستان و اهل طاعت خود مقرر فرمود، بعد آسمانها را از دودى كه از آب برخاست خلق كرد و از كف آن زمينها را خلق كرد و چون زمين را خلق كرد مانند كشتى در حركت بود پس كوهها را خلق كرد تا زمين قرار گرفت، و ملكى خلق كرد كه زمين را برداشت و سنگى عظيم آفريد كه پاى ملك بر روى او قرار گرفت و گاوى عظيم آفريد كه سنگ بر پشت او مستقر گرديد و ماهى عظيم آفريد كه گاو بر پشت او ايستاد و ماهى بر روى آب است و آب بر روى هواست و هوا بر روى ظلمت است و آنچه در زير ظلمت است كسى به غير از خدا نمى داند. پس عرش را به دو نور منور گردانيد: نور فضل و نور عدل؛ و از فضل، عقل و حلم و علم و سخاوت را آفريد؛ و از عقل، خوف و بيم؛ و از علم، رضا و خشنودى؛ و از حلم، مودت؛ و از سخاوت، محبت آفريد. پس جميع اين صفات را در طينت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اهل بيت آن حضرت تخمير كرد، پس بعد از آن ارواح مومنان از امت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را آفريد و بعد آفتاب و ماه و ستاره ها و شب و روز و روشنائى و ظلمت و ساير ملائكه را از نور محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آفريد، پس نور مقدس آن حضرت را در زير عرش هفتاد و سه هزار سال ساكن گردانيد، پس نور آن حضرت را هفتاد هزار سال در بهشت ساكن گردانيد، پس هفتاد هزار سال ديگر او را در

۲۹

سدره المنتهى ساكن گردانيد، پس نور آن حضرت را از آسمان به آسمان منتقل نمود تا به آسمان اول رسانيد، پس در آسمان اول ماند تا حق تعالى اراده نمود كه حضرت آدم را خلق كند، پس امر فرمود جبرئيل را تا نازل شود بسوى زمين و قبضه اى از خاك براى بدن آدم فرا گيرد، شيطان لعين سبقت گرفت بسوى زمين و به زمين گفت: خدا مى خواهد از تو خلقى بيافريند و او را به آتش عذاب كند، و چون ملائكه بيايند بگو پناه مى برم به خدا از آنكه از من چيزى بگيريد كه آتش را در آن بهره اى باشد. چون جبرئيل بيامد و زمين استعاذه كرد، جبرئيل برگشت و گفت: پروردگارا! زمين پناه گرفت به تو از من، پس آن را رحم كردم؛ و همچنين ميكائيل و اسرافيل هر يك آمدند و برگشتند، حق تعالى عزرائيل را فرستاد، چون زمين به خدا پناه برد عزرائيل گفت: من نيز پناه مى برم به خدا از آنكه فرمان او نبرم؛ پس قبضه اى از بالا و پائين و تمام روى زمين از سفيد و سياه و سرخ و نرم و درشت زمين گرفت، و به اين سبب اخلاق و رنگهاى فرزندان آدم مختلف شد. پس حق تعالى وحى نمود كه: چرا تو آن را رحم نكردى چنانكه آنها رحم كردند؟ گفت: فرمانبردارى تو بهتر بود از رحم كردن بر آن. پس حق تعالى وحى نمود كه: مى خواهم از اين خاك خلقى بيافرينم كه پيغمبران و شايستگان و اشقيا و بد كاران در ميانشان باشند و تو را قبض كننده ارواح همه گردانيدم؛ و امر كرد جبرئيل را كه بياورد آن قبضه سفيد نورانى را كه طينت مقدس پيغمبر آخر الزمان و اصل همه مخلوقات بود، پس جبرئيل با ملائكه كروبيان و ملائكه صافان و مسبحان بيامدند به نزد موضع ضريح مقدس آن حضرت و آن قبضه را گرفتند و به آب تسنيم و آب تعظيم و آب تكريم و آب تكوين و آب رحمت و آب خوشنودى و آب عفو خمير كردند، پس سر آن حضرت را از هدايت و سينه اش را از شفقت و دستهايش را از سخاوت و دلش را از صبر و يقين و فرجش را از عفت و پاهايش را از شرف و نفسهايش را از بوى خوش آفريد، پس مخلوط نمود آن طينت را با طينت آدم، چون جسد آدم تمام شد به ملائكه وحى فرمود: من بشرى مى آفرينم از گل و چون او را درست كنم و روح در او بدمم همه به

۳۰

سجده در آئيد نزد او؛ پس ملائكه جسد آدم را برگرفتند و بر در بهشت گذاشتند و منتظر فرمان حق تعالى بودند كه هر گاه مامور گردند به سجود، سجده كنند، پس حق تعالى امر نمود روح آدم را كه داخل بدن او شود؛ روح مكان تنگى ديد و از داخل شدن امتناع نمود، حق تعالى امر كرد: به كراهت داخل شو و به كراهت بيرون بيا. چون روح به چشمها رسيد آدم جسد خود را مى ديد و صداى تسبيح ملائكه را مى شنيد؛ چون به دماغش رسيد عطسه اى كرد و خدا او را به سخن آورد و گفت ((الحمد لله)) و آن اول كلمه اى بود كه آدم به آن تكلم نمود، حق تعالى به او وحى فرمود كه: رحمك الله اى آدم! براى رحمت تو را خلق كرده ام و رحمت خود را براى تو و فرزندان تو مقرر كرده ام هرگاه بگويند مثل آنچه تو گفتى؛ پس به اين سبب دعا كردن براى عطسه كننده سنت شد، و هيچ چيز بر شيطان گرانتر نيست از دعا كردن براى عطسه كننده.

چون آدم نظر كرد بسوى بالا ديد بر عرش نوشته است ((لا اله الا الله محمد رسول الله)) و اسماء اهل بيت آن حضرت را ديد كه بر عرش نوشته است، چون روح به ساقش رسيد قبل از آنكه به قدمهايش برسد خواست برخيزد، نتوانست، و به اين سبب خدا فرموده است( خُلِقَ الْإِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ ) (1) يعنى: ((آفريده شده است انسان از تعجيل كردن در امور)).

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: روح صد سال در سر آدم، و صد سال در سينه، صد سال در پشت، صد سال در رانها، صد سال در ساقها و صد سال در قدمهاى او بود؛ چون آدم درست ايستاد خدا امر كرد ملائكه را به سجود و اين بعد از ظهر روز جمعه بود، پس در سجده بودند تا وقت عصر، پس آدم از پشت خود صدائى شنيد كه تسبيح و تقديس الهى مانند صداى مرغان مى كرد، گفت: پروردگارا! اين چه صدا است؟

فرمود: اى آدم! اين تسبيح محمد عربى است كه بهترين اولين و آخرين است، پس سعادت براى كسى است كه او را متابعت و اطاعت كند و شقاوت براى كسى است كه

____________________

1-سوره انبياء 37.

۳۱

مخالفت او كند، پس بگير اى آدم عهد مرا و او را مسپار مگر به رحمهاى پاكيزه از زنان عفيفه و طيبه و صلبهاى پاكيزه از مردان پاك.

آدم گفت: الها! سبب اين مولود شرف و بها و حسن و وقار مرا زياد گردانيدى.

پس حق تعالى از طينت يك دنده آدم حوا را آفريد و خواب را بر آدم مستولى گردانيد و چون بيدار شد حوا را نزد بالين خود ديد، گفت: تو كيستى؟

گفت: منم حوا، خدا مرا براى تو آفريده است.

آدم گفت: چه نيكو است خلقت تو.

حق تعالى وحى فرمود بسوى آدم كه: اين كنيز من است و تو بنده منى و شما را خلق كرده ام براى خانه اى كه نام آن بهشت است، پس مرا به پاكى ياد كنيد و حمد و سپاس من بگوئيد، اى آدم! خواستگارى كن حوا را از من و مهرش را بده.

آدم گفت: مهر او چيست؟ فرمود: مهرش آن است كه ده مرتبه صلوات فرستى بر محمد و آل محمد.پس آدم گفت: پروردگارا! پاداش تو بر اين نعمت آن است كه تو را سپاس و شكر كنم تا زنده ام. پس حوا را تزويج نمود و قاضى خداوند عالميان بود و عقد كننده جبرئيل بود و گواهان ملائكه مقربين بودند، پس ملائكه در عقب آدم مى ايستادند، آدم عرض كرد: به چه سبب ملائكه در عقب من مى ايستند؟ حق تعالى فرمود: براى آنكه نظر كنند به نور محمد كه در صلب توست. عرض كرد: پروردگارا! آن نور را از صلب در پيش روى من قرار ده تا ملائكه در مقابل روى من بايستند؛ پس ملائكه در مقابل او صف كشيده ايستادند، آدم از حق تعالى سوال نمود آن نور در جائى ظاهر شود كه آدم نيز تواند ديد.

پس حق تعالى نور محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در انگشت شهادت او ظاهر گردانيد و نور علىعليه‌السلام را در انگشت ميانين و نور فاطمهعليهم‌السلام را در انگشت بعد از آن و نور حسنعليه‌السلام را در انگشت كوچك و نور حسينعليه‌السلام را در انگشت مهين، و پيوسته اين انوار از حضرت آدم ساطع بود مانند آفتاب، و آسمانها و زمين و عرش و كرسى و سرا پرده هاى عظمت و جلال

۳۲

همگى به آن انوار منور گرديده بودند و هرگاه آدم مى خواست با حوا نزديكى كند او را امر مى فرمود وضو بسازد و خود را معطر و خوشبو گرداند و مى گفت: خدا اين نور را روزى تو خواهد كرد و آن امانت و ميثاق خداست؛ پس پيوسته آن نور با آدم بود تا آنكه حوا به شيثعليه‌السلام حامله شد، پس آن نور منتقل شد به جبين حوا و ملائكه نزد حوا مى آمدند و او را تهنيت مى گفتند، پس چون شيث متولد شد نور محمدىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در جبين او مشتعل شد، پس جبرئيل پرده اى در ميان حوا و او آويخت و از چشمها پنهان شد، چون به حد بلوغ رسيد آدمعليه‌السلام او را طلبيد و گفت: اى فرزند! نزديك شد كه من از تو مفارقت نمايم، نزديك من بيا كه من عهد و پيمان از تو بگيرم چنانكه حق تعالى از من گرفت، پس آدم سر خود را بسوى آسمان بلند كرد و چون خدا مراد او را مى دانست امر كرد ملائكه را باز ايستادند از تسبيح و تقديس و بالهاى خود را درهم پيچيدند و مشرف شدند ساكنان بهشت از غرفه هاى خود و ساكن شد صداى درهاى بهشت و جارى شدن نهرها و صداى برگهاى درختان و همگى گردن كشيدند براى شنيدن نداى آدم، و حق تعالى وحى كرد به او كه: اى آدم! بگو آنچه مى خواهى. عرض كرد: اى خداوند هر نفس و روشنى بخش قمر و شمس! مرا آفريدى به هر نحو كه خواستى و به من سپردى آن نور مقدس را كه از آن تشريفها و كرامتها ديدم و آن نور منتقل شد به فرزندم شيث و مى خواهم عهد و پيمان بگيرم چنانكه بر من گرفتى و تو را گواه مى گيرم بر او. پس ندا از جانب حق تعالى رسيد: اى آدم! بگير بر فرزند خود شيث عهد را و گواه بگير بر او جبرئيل و ميكائيل و جميع ملائكه را؛ پس حق تعالى امر كرد جبرئيل را كه به زمين فرود آمد با هفتاد هزار ملك و هر يك علم تسبيح در دست گرفته و جبرئيل حرير و قلمى در دست داشت كه به قدرت الهى آفريده شده بودند، پس رو كرد جبرئيل به آدم و گفت: اى آدم! حق تعالى تو را سلام مى رساند و مى فرمايد: بنويس براى فرزندت نامه عهد و پيمان خلافت و نبوت را و گواه بگير بر او جبرئيل و ميكائيل و جميع ملائكه را.آدم نامه را نوشت و جبرئيل بر او مهر زد و به شيث تسليم نمود و دو جامه سرخ بر

۳۳

او پوشانيد از نور آفتاب روشنتر و از رنگ آسمان خوش آيندتر كه بريده و دوخته نشده بودند بلكه خداوند جليل فرمود: باشيد پس بهم رسيدند. و پيوسته نور محمدىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در جبين شيث لامع بود تا آنكه محاوله بيضا را تزويج نمود و جبرئيل آن حوريه را به عقد شيث در آورد، و چون با وى نزديكى نمود حامله شد به ((انوش))، پس منادى ندا كرد او را كه: گوارا و مبارك باد تو را اى بيضا كه حق تعالى نور سيد پيغمبران و بهترين اولين و آخرين را به تو سپرد. چون انوش متولد شد و به حد كمال رسيد شيث عهد و پيمان از او گرفت و نور محمدىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از او منتقل شد به فرزندش قينان و از او به مهلائيل،و از او به ادد، و از او به اخنوخ كه ادريسعليه‌السلام است، و از ادريس منتقل شد به متوشلخ و عهد از او گرفت، پس منتقل شد بسوى لمك، پس بسوى حضرت نوحعليه‌السلام، و از نوح به سام، و از او به ارفخشد، و از او به غابر، و از او به قالع، و از او به ارغو، و از او به شارغ، و از او به تاخور، و از او به تارخ، و از او به ابراهيمعليه‌السلام، و از او به اسماعيل، و از او به قيدار، و از او به هميسع، و از او بسوى نبت، و از او به يشحب، و از او به ادد، و از او به عدنان، و از او به معد، و از او به نزار، و از او به مضر، و از او به الياس، و از او به مدركه، و از او به خزيمه، و از او به كنانه، و از او به قصى، و از او بسوى لوى، و از او بسوى غالب، و از او بسوى فهر، و از او بسوى عبد مناف، و از او به هاشم كه او را ((عمر و العلا)) مى گفتند و نور حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در روى او ساطع بود به حدى كه چون داخل مسجد الحرام مى شد كعبه از نور او روشن مى شد، و پيوسته از روى انورش روشنائى بسوى آسمان بلند مى شد. و چون از مادرش ((عاتكه)) متولد شد دو گيسو داشت مانند گيسوهاى اسماعيل كه نور آنها بسوى آسمان ساطع بود، پس اهل مكه از مشاهده اين حال تعجب كردند و قبايل عرب از هر جانب بسوى مكه آمدند و كاهنان به حركت در آمدند و بتها به فضيلت پيغمبر مختار گويا شدند؛ و هاشم به هر سنگ و كلوخ كه مى گذشت به قدرت الهى به سخن مى آمدند و او را ندا مى كردند: بشارت باد تو را اى هاشم كه به اين زودى از ذريه تو فرزندى ظاهر خواهد شد كه گرامى ترين خلق باشد نزد خدا و شريفترين عالميان باشد

۳۴

- يعنى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه خاتم پيغمبران است -؛ و چون هاشم در تاريكى مى گذشت، روشنى او هر طرف را روشن مى كرد. پس چون هنگام وفات عبد مناف شد عهد و پيمان از هاشم گرفت كه نور آن حضرت را نسپارد مگر به رحمهاى پاكيزه از زنان مسلمه صالحه نجيبه، هاشم قبول عهد نمود. و پادشاهان همه آرزو مى كردند كه دختر خود را به او دهند و مالهاى بسيار براى او مى فرستادند تا شايد به مواصلت ايشان راضى شود؛ و هر روز بسوى كعبه مى آمد و هفت شوط طواف مى كرد و به پرده هاى كعبه مى چسبيد و هر كه به نزد او مى آمد او را گرامى مى داشت؛ عريان را كسوت مى بخشيد، گرسنه را طعام مى خورانيد، حاجتمند را به حاجت مى رسانيد، قرض صاحبان قرض را ادا مى نمود، هر كه مبتلا به ديه مى شد به نيابت او ادا مى كرد، هرگز در خانه اش به روى صادر و وارد بسته نمى شد، هر گاه وليمه يا اطعامى مى كرد آنقدر نعمت مى كشيد كه زيادتى آن را براى مرغان و وحشيان مى بردند، وصيت كرم او به آفاق جهان رسيد و پادشاهى اهل مكه بر او مسلم گرديد و كليدهاى كعبه و آب دادن حاجيان از چاه زمزم و حجابت كعبه و مهماندارى حاجيان و ساير امور مكه به او رسيد؛ علم نزار، كمان اسماعيل، پيراهن ابراهيم، نعلين شيث و انگشترى نوح را به ميراث گرفت، حاجيان را گرامى مى داشت و رفع حوائج ايشان مى نمود.

و چون هلال ذيحجه طالع مى شد امر مى كرد مردم را جمع شوند نزد كعبه پس خطبه مى خواند و مى گفت: اى گروه مردم! بدرستى كه شما امان يافتگان خدا و همسايگان خانه اوئيد، و در اين موسم زيارت كنندگان خانه خدا مى آيند و ايشان ميهمانان خدايند و ميهمان سزاورتر است به گرامى داشتن از ديگران و حق تعالى شما را مخصوص گردانيده است به اين كرامت و بزودى حاجيان مى آيند بسوى شما ژوليده مو و گرد آلوده از هر دره عميقى و قصد شما مى نمايند از هر مكان دورى، پس ايشان را ميهمانى و حمايت كنيد و گرامى داريد تا خدا شما را گرامى دارد. و به نصيحت او اكابر قريش مالهاى عظيم براى اين امر جسيم بيرون مى آوردند؛ و هاشم حوضهاى پوست نصب مى كرد و از آب زمزم پر مى كرد براى آشاميدن حاجيان،

۳۵

و از روز هفتم شروع مى كرد به ضيافت ايشان و طعام به جهت ايشان نقل مى نمود بسوى منى و عرفات، و سالى در مكه بهم رسيد و نداشتند چيزى كه ضيافت حاجيان بكنند، هاشم شترى چند داشت به شام فرستاد و فروخت و قيمت آنها را همگى صرف حاجيان كرد و قوت يك شب براى خود نگاه نداشت، و به اين سبب صيت كرمش به اطراف جهان دويد و آوازه همتش به تمام عالم رسيد، و چون خبر او به نجاشى پادشاه حبشه و قيصر پادشاه روم رسيد نامه ها نوشتند و هديه ها براى او فرستادند و استدعا نمودند كه دختر از ايشان بگيرد شايد نور محمدىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ايشان منتقل گردد، زيرا كه كاهنان و رهبانان و علماى ايشان خبر داده بودند كه اين نور كه در جبين هاشم است نور آن حضرت است. هاشم قبول نكرد و دخترى از نجباى قوم خود خواست و از او فرزندان ذكور و اناث بهم رسانيد؛ فرزندان ذكور: اسد، مضر، عمرو، صيفى؛ و اما اناث: صعصعه، رقيه، خلاده و شعثا بودند؛ و باز نور حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در جبين او بود و از اين بسيار متالم بود، پس شبى از شبها دور خانه كعبه طواف مى كرد و به تضرع و ابتهال از ايزد متعال سوال نمود كه او به زودى فرزندى كرامت كند كه نور حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در او بوده باشد، در اين حال او را خواب ربود و در خواب صداى هاتفى را شنيد كه او را ندا كرد كه: بر تو باد به سلمى دختر عمرو كه او طاهره و مطهره و پاكدامان است از گناهان پس مهر گران بده و او را خواستگارى نما كه مانند او را از زنان نخواهى يافت و از او فرزندى تو را روزى خواهد شد كه سيد پيغمبران از او بهم خواهد رسيد. پس هاشم ترسان بيدار شد و فرزندان عم و برادر خود مطلب را جمع كرد و خواب خود را به ايشان نقل كرد.

برادرش مطلب گفت: اى برادر! اين زن كه نام بردى از قبيله بنى نجار است و در ميان قوم خود مشهور و معروف است به نجابت و عفت و كمال و حسن و طراوت و جمال، و قبيله او اهل كرم و ضيافت و عفتند وليكن تو از ايشان در شرافت و نسبت افضلى و جميع پادشاهان آرزوى مواصلت تو دارند، اگر البته به اين امر عازمى رخصت فرما تا ما برويم

۳۶

و براى تو خطبه كنيم.

هاشم گفت: حاجت بر آورده نمى شود مگر به سعى صاحبش، من خود مى خواهم به تجارت شام بروم و آن كريمه را در عرض راه خواستگارى نمايم.

پس تهيه سفر خود ساز كرد با برادر خود مطلب و پسران عم خود متوجه مدينه طيبه شدند كه قبيله بنى نجار در آنجا مى بودند، چون داخل مدينه شدند نور محمدىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه از جبين هاشم ساطع بود تمام مدينه را روشن كرد و در جميع خانه هاى ايشان پرتو افكند، اهل مدينه جمله بسوى ايشان آمدند و پرسيدند: شما كيستيد كه هرگز از شما نيكوتر نديده بوديم در حسن و جمال خصوصا صاحب اين نور لامع كه خورشيد جمال او جهان را روشن كرده است؟

مطلب گفت: مائيم اهل خانه خدا و ساكنان حرم حق تعالى، مائيم فرزندان لوى بن غالب و اين برادر من است هاشم بن عبد مناف، و از براى خواستگارى بسوى شما آمده ايم و مى دانيد كه اين برادر مرا تمام پادشاهان اطراف استدعاى مواصلت نمودند و ابا كرد و خود رغبت نمود كه سلمى را از شما طلب نمايد.

پدر سلمى در ميان آن گروه بود پس مبادرت نمود به جواب او و گفت: شمائيد ارباب عزت و فخر و شرف و سخاوت و فتوت وجود و كرم، آن كريمه كه شما خطبه او مى نمائيد دختر من است و او مالكه اختيار خود است و ديروز با زنان اكابر قبيله به سوق بنى قينقاع رفته است اگر در اينجا توقف مى نمائيد مشمول عنايت و كرامت ما خواهيد بود و اگر به آن سوق تشريف مى بريد مختاريد، اكنون بگوئيد كدام يك از شما خواستگارى او مى نمائيد؟ گفتند: صاحب اين نور ساطع و شعاع لامع، چراغ بيت الله الحرام و مصباح ظلام، صاحب جود و اكرام هاشم بن عبد مناف. پدر سلمى گفت: به به، به اين نسبت بلند پايه شديم و سر بر اوج رفعت كشيديم و رغبت ما به او زياده است از رغبت او به ما، ليكن چون او مالكه اختيار خود است با شما مى رويم بسوى او، اكنون فرود آئيد اى بهترين زوار و فخر قبيله نزار.

پس ايشان را با نهايت عزت و مكرمت فرود آورد و به انواع ضيافتها و كرامتها ممتاز

۳۷

گردانيد، شتران نحر كرد و خوانهاى بسيار كشيد؛ جميع اهل مدينه و قبيله اوس و خزرج براى مشاهده نور جمال هاشم بيرون آمدند، و علماى يهود را چون نظر بر آن نور افتاد جهان در ديده ايشان تيره شد چون در تورات خوانده بودند كه اين نور از علامات پيغمبر آخر الزمان است، از مشاهده اين حال ملول و گريان شدند، و عوام ايشان سبب گريان شدن آنها را جويا شدند، گفتند: اين علامت كسى است كه بزودى ظاهر شود و خونها بريزد و ملائكه در جنگ او را مدد كنند، در كتابهاى شما نام او ((ماحى)) است و اين نور اوست كه ظاهر شده است، پس ساير يهود از استماع اين خبر گريان شدند و جمله كينه هاشم را به دل گرفتند و آن روز عزم بر اطفاء نور آن حضرت نمودند.

چون روز ديگر صبح طالع شد هاشم اصحاب خود را امر نمود كه جامه هاى فاخر پوشيدند و خودها بر سر گذاشتند و زره ها در بر كردند و علم نزار را بلند كردند و هاشم را در ميان گرفتند مانند ماه در ميان ستارگان، غلامان در پيش و اتباع و حشم در عقب روان گرديدند و با اين تهيه متوجه بازار بنى قينقاع شدند.

پدر سلمى و اكابر قوم او با جمعى از يهودان در خدمت ايشان روان شدند، چون نزديك آن بازار رسيدند مردم اهل شهرها و واديهاى نزديك و دور در آنجا حاضر بودند، همگى دست از كارهاى خود برداشته حيران نور جمال هاشم شده بودند و از هر طرف بسوى ايشان دويدند، سلمى نيز در ميان آن گروه ايستاده محو جمال هاشم گرديده بود ناگاه پدرش به نزد او آمد و گفت: بشارت مى دهم تو را به امرى كه مورث سرور و شادى و فخر و عزت ابدى است براى تو. سلمى گفت: آن بشارت چيست؟

گفت: اى سلمى! اين آفتاب اوج عزت و ماه برج كرامت و رفعت كه مى بينى به خواستگارى تو آمده است و در اطراف جهان و كرم و سخاوت و عفت و كفاف معروف است.

سلمى از غايب حيا رو از پدر گردانيد، پدرش از فحاوى كلام او رضا و خشنودى فهميد، پس هاشم در كنارى خيمه حرير سرخ بر پا كرد و سرا پرده ها بر دور آن زدند

۳۸

و چون در خيمه خود قرار گرفت اهل سوق از هر سو به نزد ايشان جمع شدند و تفحص احوال ايشان مى كردند، بعد از اطلاع از حقيقت حال نائره حسد در كانون سينه ايشان مشتعل شد، زيرا سلمى در حسن و جمال و عفت و ادب و حسن خلق و كمال نادره زمان و يگانه دوران بود.

پس شيطان به صورت پير مردى متمثل شد و نزد سلمى آمد و گفت: من از اصحاب هاشم و براى نصيحت و خير خواهى تو آمده ام، اين مرد اگر چه در حسن و جمال آن مرتبه دارد كه ديدى وليكن بسيار كم رغبت است به زنان و زنى را كه بسيار دوست دارد بيشتر از دو ماه نگاه نمى دارد، زنان بسيار خواسته و طلاق گفته است و او را در جنگها شجاعتى نيست و بسيار ترسان و جبان است.

سلمى گفت: اگر آنچه مى گوئى در حق او راست باشد اگر قلعه هاى خيبر را براى من پر از طلا و نقره كند در او رغبت ننمايم. پس شيطان لعين اميدوار شد و به صورت شخصى ديگر از اصحاب هاشم متمثل شد و به نزد سلمى آمد و مانند آن افسانه ها بار ديگر بر او خواند.

باز به صورت ثالثى مصور شد و آن اكاذيب را اعاده نمود، پس چون پدر سلمى به نزد او آمد او را ملول و غمگين يافت، گفت: اى سلمى! چرا محزونى؟ امروز هنگام شادى و سرور توست كه عزت و كرامت ابدى تو را ميسر گرديده است.

سلمى گفت: اى پدر! مى خواهى مرا به شخصى تزويج كنى كه رغبت به زنان ندارد و طلاق بسيار مى گويد و ترسان است در جنگها؟

پدر سلمى چون اين سخن شنيد خنديد و گفت: والله كه اين مرد به هيچ يك از اين صفات كه ذكر كردى متصف نيست، به جود و كرم او مثل مى زنند، از بسيارى طعام كه به مهمانان خورانيده و وفور گوشت و استخوان كه براى ايشان شكسته او را هاشم ناميده اند و هرگز زنى را طلاق نگفته است و در شجاعت و بسالت مشهور آفاق است و در خوشخوئى و خوشزبانى نظير خود ندارد و البته آن كه اين سخن را به تو گفته است شيطان خواهد بود.

۳۹

چون روز ديگر شد سلمى هاشم را ديد و از محبت آن نور كه در جبين مبين او بود بيتاب گرديد و رسولى نزد او فرستاد كه: فردا مرا خواستگارى كن و مهر هر چه از تو بطلبند مضايقه مكن كه من تو را مساعدت مى نمايم از مال خود، پس روز ديگر هاشم با اصحاب كبار خود به خيمه پدر سلمى آمدند و هاشم و مطلب و پسران عم ايشان در صدر خيمه نشستن و جميع اهل مجلس از حيرت جمال هاشم نظر از وى بر نمى داشتند، پس مطلب به سخن در آمده گفت: اى اهل شرف و كرامت و فضل و نعمت! مائيم اهل بيت الله الحرام و صاحبان مشاعر عظام و بسوى ما مى شتابند طوايف انام و خود مى دانيد شرف و بزرگوارى ما را و بر شما ظاهر است نور باهر محمدىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه حق تعالى او را مخصوص ما گردانيده است و مائيم فرزندان لوى بن غالب و آن نور از آدم فرود آمده است تا آنكه به پدر ما عبد مناف رسيده است و از او به برادرم هاشم منتقل گرديده و حق تعالى آن نعمت را بسوى شما فرستاد و آمده ايم براى او فرزند گرامى شما را خواستگارى كنيم.

عمر و (پدر سلمى) گفت: براى شما است تحيت و اكرام و اجابت و اعظام، ما قبول كرديم خطبه شما را و اجابت نموديم دعوت شما را وليكن ناچار است عمل كردن به عادت قديم ما كه مهرى گران براى اين امر ذى شان مقدم داريد و اگر نه اين عادت قديم پيوسته در ميان ما بوده من اظهار اين نمى كردم.

مطلب گفت: ما صد ناقه سياه چشم سرخ مو براى شما مى فرستيم.

پس شيطان كه از جمله حضار مجلس بود گريست و نزد پدر سلمى آمد و گفت: مهر را زياد كن. عمرو گفت: اى بزرگواران! قدر دختر ما نزد شما همين بود؟

مطلب گفت: هزار مثقال طلا نيز مى دهم.

باز شيطان اشاره كرد بسوى عمرو كه: طلب كن زيادتى مهر را.

عمر و گفت: اى جوان! تقصير كردى در حق ما.

مطلب گفت: يك خروار عنبر و ده جامه سفيد مصرى و ده جامه عراقى نيز اضافه كردم.

۴۰

41

42

43

44

45

46

47

48

49

50

51

52

53

54

55

56

57

58

59

60

61

62

63

64

65

66

67

68

69

70

71

72

73

74

75

76

77

78

79

80

81

82

83

84

85

86

87

88

89

90

91

92

93

94

95

96

97

98

99

100

101

102

103

104

105

106

107

108

109

110

111

112

113

114

115

116

117

118

119

120

121

122

123

124

125

126

127

128

129

130

131

132

133

134

135

136

137

138

139

140

141

142

143

144

145

146

147

148

149

150

151

152

153

154

155

156

157

158

159

160

161

162

163

164

165

166

167

168

169

170

171

172

173

174

175

176

177

178

179

180

181

182

183

184

185

186

187

188

189

190

191

192

193

194

195

196

197

198

199

200

201

202

203

204

205

206

207

208

209

210

211

212

213

214

215

216

217

218

219

220

221

222

223

224

225

226

227

228

229

230

231

232

233

234

235

236

237

238

239

240

241

242

243

244

245

246

247

248

249

250

251

252

253

254

255

256

257

258

259

260

261

262

263

264

265

266

267

268

269

270

271

272

273

274

275

276

277

278

279

280

281

282

283

284

285

286

287

288

289

290

291

292

293

294

295

296

297

298

299

300

301

302

303

304

305

306

307

308

309

310

311

312

313

314

315

316

317

318

319

320

321

322

323

324

325

326

327

328

329

330

331

332

333

334

335

336

337

338

339

340

341

342

343

344

345

346

347

348

349

350

351

352

353

354

355

356

357

358

359

360

361

362

363

364

365

366

367

368

369

370

371

372

373

374

375

376

377

378

379

380

381

382

383

384

385

386

387

388

389

390

391

392

393

394

395

396

397

398

399

400

401

402

403

404

405

406

407

408

409

410

411

412

413

414

415

416

417

418

419

420

421

422

423

424

425

426

427

428

429

430

431

432

433

434

435

436

437

438

439

440

441

442

443

444

445

446

447

448

449

450

451

452

453

454

455

456

457

458

459

460

461

462

463

464

465

466

467

468

469

470

471

472

473

474

475

476

477

478

479

480

481

482

483

484

485

486

487

488

489

490

491

492

493

494

495

496

497

498

499

500

501

502

503

504

505

506

507

508

509

510

511

512

513

514

515

516

517

518

519

520

521

522

523

524

525

526

527

528

529

530

531

532

533

534

535

536

537

538

539

540

541

542

543

544

545

546

547

548

549

550

551

552

553

554

555

556

557

558

559

560

561

562

563

564

565

566

567

568

569

570

571

572

573

574

575

576

577

578

579

580

581

582

583

584

585

586

587

588

589

590

591

592

593

594

595

596

597

598

599

600

601

602

603

604

605

606

607

608

609

610

611

612

613

614

615

616

617

618

619

620

621

622

623

624

625

626

627

628

629

630

631

632

633

634

635

636

637

638

639

640

641

642

643

644

645

646

647

648

649

650

651

652

653

654

655

656

657

658

659

660

661

662

663

664

665

666

667

668

669

670

671

672

673

674

675

676

677

678

679

680

681

682

683

684

685

686

687

688

689

690

691

692

693

694

695

696

697

698

699

700

701

702

703

704

705

706

707

708

709

710

711

712

713

714

715

716

717

718

719

720

721

722

723

724

725

726

727

728

729

730

731

732

733

734

735

736

737

738

739

740

741

742

743

744

745

746

747

748

749

750

751

752

753

754

755

756

757

758

759

760

761

762

763

764

765

766

767

768

769

770

771

772

773

774

775

776

777

778

779

780

781

782

783

784

785

786

787

788

789

790

791

792

793

794

795

796

797

798

799

800

801

802

803

804

805

806

807

808

809

810

811

812

813