حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه جلد ۳

حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه4%

حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 813

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵
  • شروع
  • قبلی
  • 813 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 42812 / دانلود: 4119
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه

حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه جلد ۳

نویسنده:
فارسی

1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35

36

37

38

39

40

41

42

43

44

45

46

47

48

49

50

51

52

53

54

55

56

57

58

59

60

61

62

63

64

65

66

67

68

69

70

71

72

73

74

75

76

77

78

79

80

81

82

83

84

85

86

87

88

89

90

91

92

93

94

95

96

97

98

99

100

101

102

103

104

105

106

107

108

109

110

111

112

113

114

115

116

117

118

119

120

121

122

123

124

125

126

127

128

129

130

131

132

133

134

135

136

137

138

139

140

141

142

143

144

145

146

147

148

149

150

151

152

153

154

155

156

157

158

159

160

161

162

163

164

165

166

167

168

169

170

171

172

173

174

175

176

177

178

179

180

181

182

183

184

185

186

187

188

189

190

191

192

193

194

195

196

197

198

199

200

201

202

203

204

205

206

207

208

209

210

211

212

213

214

215

216

217

218

219

220

221

222

223

224

225

226

227

228

229

230

231

232

233

234

235

236

237

238

239

240

241

242

243

244

245

246

247

248

249

250

251

252

253

254

255

256

257

258

259

260

261

262

263

264

265

266

267

268

269

270

271

272

273

274

275

276

277

278

279

280

دستهاى مبارك را مى گردانيد و حركت مى داد و گاه دست راست را به دست چپ مى زد، و چون به خشم مى آمد از براى خدا بسيار مبالغه و اهتمام مى نمود، و چون شاد مى شد ديده بر هم مى گذاشت و بسيار اظهار فرح نمى كرد، و اكثر خنديدن آن حضرت تبسم بود و كم بود كه صداى خنده آن حضرت ظاهر شود، و گاه دندانهاى نورانيش مانند دانه هاى تگرگ ظاهر مى شد در خنديدن.

و چون به خانه مى رفت اوقات شريف خود را سه قسمت مى كرد: جزئى براى عبادت حق تعالى؛ و جزئى براى زنان و اهل خود؛ و جزئى براى خود. و جزئى كه براى خود گذاشته بود بر مردم قسمت مى نمود و هيچ از ايشان ذخيره نمى فرمود و اول صرف خواص مى كرد و بعد از آن مشغول عوام مى گرديد، و هر كس را به قدر علم و فضليتش در دين زيادتى مى داد و در خور احتياج متوجه ايشان مى شد، و آنچه به كار ايشان مى آمد و موجب صلاح امت بود براى ايشان بيان مى فرمود، و مكرر مى فرمود كه: حاضران آنچه از من مى شنوند به غايبان برسانند، و مى فرمود كه: برسانيد به من حاجت كسى را كه حاجت خود را به من نتواند رسانيد بدرستى كه هر كه برساند به سلطانى حاجت كسى را كه قادر بر رسانيدن حاجت خود نباشد حق تعالى قدمهاى او را در قيامت ثابت گرداند. و بغير از اين نوع سخنان فايده مند نزد آن حضرت سخنى مذكور نمى شد، و كسى را بر لغزش و خطاى سخن مواخذه نمى فرمود، و صحابه داخل مى شدند به مجلس آن حضرت طلب كنندگان علم و متفرق نمى شدند مگر آنكه از حلاوت علم و حكمت چشيده بودند، و چون بيرون مى آمد سخن بى فايده نمى فرمود، و دلدارى مردم مى نمود و از ايشان نفرت نمى فرمود، و كريم هر قومى را گرامى مى داشت و او را بر آن قوم والى مى گردانيد، و از شر مردم در حذر بود اما از ايشان كناره نمى كرد و خوشروئى و خوشخوئى را از ايشان دريغ نمى داشت، و جستجوى اصحاب خود مى نمود و احوال ايشان مى گرفت، و از مردم مى پرسيد آنچه شايع است در ميان ايشان و نيك را تحسين مى نمود و تقويت مى فرمود و بد را قبيح مى نمود و سعى در قلع آن مى فرمود.

امورش همه معتدل بود و افراط و تفريط و اختلاف در كارهايش نبود، و هرگز از

۲۸۱

احوال مردم غافل نمى شد مبادا كه غافل شوند و بسوى باطل ميل كنند، و در حق كوتاهى نمى كرد و از آن نمى گذشت، و نيكان خلق را نزديك خود جا مى داد، و افضل خلق نزد او كسى بود كه خير خواهى او براى مسلمانان بيشتر باشد، و بزرگترين مردم نزد او كسى بود كه مواسات و معاونت و احسان و يارى به مردم بيشتر كند. و آدب مجلس آن حضرت چنين بود كه در مجلسى نمى نشست و بر نمى خاست مگر با ياد خدا، و در مجلس جاى مخصوص براى خود قرار نمى داد و نهى مى فرمود از اين، و چون داخل مجلس مى شد در آخر مجلس كه خالى بود مى نشست و مردم را به اين امر مى فرمود، و به هر يك از اهل مجلس خود بهره اى از اكرام و نظر و التفات مى رسانيد، و چنان معاشرت مى فرمود كه هر كس را گمان آن بود كه گرامى ترين خلق است نزد او، و با هر كه مى نشست تا او اراده برخاستن نمى كرد بر نمى خاست، و هر كه از او حاجتى مى طلبيد اگر مقدور بود روا مى كرد والا به سخن نيكى و وعده جميلى او را راضى مى كرد.

و خلق عميمش همه خلق را فرا گرفته بود و همه كس نزد او در حق مساوى بودند، مجلس شريفش مجلس بردبارى و حيا و راستى و امانت بود، صداها در آن بلند نمى شد و بدى كسى در آن گفته نمى شد و بدى از آن مجلس مذكور نمى شد، و اگر از كسى خطائى صادر مى شد نقل نمى كردند و همه با يكديگر در مقام عدالت و انصاف و احسان بودند و يكديگر را به تقوى و پرهيزكارى وصيت مى كردند و با يكديگر در مقام تواضع و شكستگى بودند، پيران را توقير مى كردند و بر خردسالان رحم مى كردند و صاحب حاجت را بر خود اختيار مى كردند و غريبان را رعايت مى كردند. و سيرت آن حضرت با اهل مجلس چنان بود كه پيوسته گشاده رو و نرم خو بود و كسى از همنشينى او متضرر نمى شد، و درشت خو و درشت گو نبود و صدا بلند نمى كرد و فحش نمى گفت و عيب مردم نمى گفت و بسيار مدح مردم نمى كرد، اگر چيزى واقع مى شد كه مرضى طبع مستقيمش نبود تغافل مى فرمود، و كسى از او نااميد نبود و اميد كسى از او قطع نمى شد، و با كسى مجادله نمى كرد، و بسيار سخن نمى گفت، و چيزى كه فايده نداشت متعرض آن نمى شد، و كسى را مذمت نمى كرد، و احدى را سرزش نمى كرد، و عيبها

۲۸۲

و لغزشهاى مردم را تفحص نمى فرمود، و سخن نمى گفت مگر در امرى كه اميد ثواب در آن داشت، و چون سخن مى فرمود اهل مجلس او سرها به زير مى افكندند و ساكت و ساكن بودند كه گويا مرغ بر سر ايشان نشسته است، و در خدمت آن حضرت منازعه در سخن نمى كردند و چون يكى از ايشان سخن مى گفت ديگران خاموش مى شدند و سخن او را گوش مى دادند تا از سخن خود فارغ مى شد و بر خلاف سخن او سخن نمى گفتند.

و آن حضرت با اهل مجلس در خنده و تعجب موافقت مى نمود و بر خلاف آداب غريبان و اعرابيان صبر مى فرمود حتى آنكه صحابه ايشان را با خود به مجلس مى آوردند كه ايشان سوال كنند و خود مستفيد شوند، و آن حضرت خود مى فرمود كه: چون صاحب حاجتى را ببينيد بياوريد نزد من، و ثنا آن حضرت را خوش نمى آمد مگر از كسى كه احسانى به او رسيده باشد، و قطع نمى فرمود سخن احدى را مگر آنكه سخن باطلى باشد پس نهى مى كرد او را و يا بر مى خاست.

و سكوت آن حضرت بر چهار وجه بود: يا بر وجه حلم بود كه در برابر جاهلى كه ناملايم گويد از روى بردبارى ساكت شود؛ يا براى حذر از ضرر بود؛ يا براى اندازه قدر هر كس بود؛ يا براى تفكر؛ اما اندازه، پس در اين بود كه با همه اهل مجلس مساوى نظر كند و مثل يكديگر گوش دهد سخنان ايشان را، و اما تفكر آن حضرت در امور دنياى فانى و آخرت باقى بود.

و از براى آن حضرت جمع شده بود حلم و صبر، پس هيچ امرى او را به غضب نمى آورد و از هيچ چيز بجا در نمى آمد، و در حذر چهار خصلت براى او جمع شده بود: كردن نيكى ها تا مردم پيروى او نمايند، و ترك بديها تا مردم ترك نمايند، و مبالغه نمودن در رايى كه موجب صلاح امت باشد، و قيام نمودن به امرى كه جمع كند براى امت خير دنيا و آخرت را.(۱)

____________________

۱-مكارم الاخلاق ۱۱-۱۵. و همين روايت در عيون اخبار الرضا ۱/۳۱۶-۳۱۹ و معانى الاخبار ۸۰-۸۳ از امام حسنعليه‌السلام نقل شده است. و نيز رجوع شود به دلائل النبوه ۱/۲۸۶ و طبقات ابن سعد ۱/۳۲۴ و سيره ابن حبان ۴۱۰.

۲۸۳

و در حديث معتبر از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رنگ چهره اش سفيد مخلوط به سرخى بود، و چشمانش سياه و گشاده بود، و ابروهايش پيوسته، و انگشتانش ريخته و محكم بود و به سرخى مايل بود و نور از آنها ساطع بود، و استخوانهاى دوش آن حضرت قوى بود، و بينى او كشيده بود به مرتبه اى كه چون آب تناول مى فرمود نزديك بود كه به آب برسد؛ و كسى در نيكوئى خلقت و خلق مثل آن حضرت نبوده و نخواهد بود.(۱)

و در حديث ديگر فرمود كه: در لب پائين رسول خدا خالى بود.(۲)

و از حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه: چون رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در خشم مى شد عرق از پيشانى مباركش مانند مرواريد مى ريخت.(۳)

و از عبدالله بن سليمان روايت كرده اند كه گفت: در انجيل عيسىعليه‌السلام خواندم كه حق تعالى به او وحى نمود كه: اى عيسى! اى فرزند طاهره بتول! برسان به اهل سوريا كه منم خداوند دايمى كه زوال ندارم، تصديق كنيد پيغمبر امى را كه صاحب شتر و مدرعه و عمامه و عصا است، و گشاده دندان خواهد بود، و گردنش مانند ابريق نقره باشد و از پائين گردنش نور ساطع باشد گويا كه طلا بر آن جارى است، و موى باريكى از سينه تا نافش رسته باشد و بر ساير شكم و سينه اش مو نباشد، و گندم گون باشد، و چون با جماعتى آيد بر همه زيادتى داشته باشد و در ميان ايشان نمايان باشد، و عرق رويش مانند مرواريد جارى باشد و بوى مشك پيوسته از او ساطع باشد، و مانند او پيش از او نديده باشند و بعد از او نبينند، بسيار خوشبو باشد، و زنان بسيار نكاح كند و نسلش كم باشد و نسل او از دختر با بركتى بهم رسد كه او را در بهشت خانه اى باشد كه در آن خانه آزارها و محنتها نباشد و آن دختر را در آخر الزمان كفالت نمايد چنانكه زكريا مادرت را كفالت نمود، و از آن دو فرزند بهم

____________________

۱-كافى ۱/۴۴۳.

۲- تفسير عياشى ۱/۲۰۳.

۳- كافى ۸/۱۱۰؛ اعلام الورى ۸۱.

۲۸۴

رسد كه شهيد شوند؛ سخن آن پيغمبر، قرآن باشد، و دين او، اسلام، پس طوبى براى كسى است كه زمان او را دريابد و به ايام او برسد و كلام او را بشنود.

عيسى گفت: پروردگارا! طوبى چيست؟

خدا وحى نمود كه: درختى است در بهشت كه من بدست قدرت خود كشته ام و بر همه بهشتيها سايه افكنده است، اصلش از رضوان است و آبش از چشمه تسنيم است، و آب آن چشمه بر سردى كافور و به طعم زنجيل است، هر كه از آن چشمه يك شربت بخورد هرگز تشنه نشود.

عيسى گفت: خداوندا! مرا از آن چشمه آب ده.

خدا فرمود كه: اى عيسى! آب آن چشمه بر همه خلايق حرام است تا آن پيغمبر و امت او از آن بياشامند؛ اى عيسى! تو را به آسمان خواهم برد، پس در آخر الزمان تو را به زمين خواهم فرستاد تا از امت آن پيغمبر عجايب مشاهده نمائى و يارى كنى ايشان را بر كشتن دجال لعين، و تو را در وقت نماز ايشان خواهم فرستاد كه با ايشان نماز كنى، بدرستى كه ايشان امت مرحومه اند.(۱)

و در حديث معتبر از حضرت امير المؤ منينعليه‌السلام منقول است كه فرمود: نديدم كسى را كه ميان دوشهايش گشاده تر از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده باشد.(۲)

و به سند موثق از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: ما گروه پيغمبران ديده هاى ما به خواب مى رود و دلهاى ما به خواب نمى رود، و از پشت سر مى بينم چنانكه از پيش رو مى بينيم.(۳)

و در حديث ديگر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: روزى ابوذر طلب كرد حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را، گفتند كه: در فلان باغ است، چون داخل باغ شد آن حضرت خوابيده بود پس چوب خشكى را گرفت و شكست كه امتحان كند كه حضرت در خواب

____________________

۱-امالى شيخ صدوق ۲۲۴؛ كمال الدين و تمام النعمه ۱۵۹.

۲- عيون اخبار الرضا ۲/۶۲.

۳- بصائر الدرجات ۴۲۰.

۲۸۵

است يا بيدار، حضرت چشم گشود و فرمود: اى ابوذر! مرا امتحان مى كنى! مگر نمى دانى كه من در خواب مى بينم شما را چنانكه در بيدارى مى بينم و چشمم به خواب مى رود و دلم به خواب نمى رود.(۱)

و به سندهاى صحيح بسيار از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: مى بينم شما را از پشت سر چنانكه از پيش رو مى بينم، پس صفهاى خود را درست كنيد و اگر نه حق تعالى مخالفت مى اندازد ميان دلهاى شما.(۲)

و در حديث معتبر از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه: حق تعالى براى پيغمبرش هريسه اى از بهشت فرستاد، و چون تناول فرمود در مجامعت قوت چهل مرد بهم رسانيد.(۳)

و در روايت ديگر وارد شده است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حق تعالى شكايت نمود وجع پشت را، پس حق تعالى امر فرمود او را كه هريسه تناول نمايد.(۴)

و در حديث معتبر از امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را هر كه در شب تاريك مى ديد نورى از روى انورش مشاهده مى نمود مانند ماه تابان.(۵)

و علماى خاصه از معجزات بدن شريف آن حضرت بسيار نقل كرده اند و قليلى از آن را ايراد مى نمائيم: اول آنكه: پيوسته نور از جبين نورانيش ساطع بود و در شبها چون ماهتاب بر در و ديوار مى تابيد، و نقل كرده اند كه: در شبى عايشه سوزنى گم كرده بود، چون آن حضرت داخل حجره شد به نور روى آن حضرت سوزن را يافت.

و روايت كرده اند كه: در شب تاريكى به راهى مى رفتند دست مبارك را بلند كرد و از

____________________

۱-بصائر الدرجات ۴۲۱.

۲-بصائر الدرجات ۴۱۹ و ۴۲۰.

۳-محاسن ۲/۱۶۹ و ۱۷۰؛ كافى ۶/۳۲۰.

۴- كافى ۶/۳۲۰؛ محاسن ۲/۱۶۹.

۵- مكارم الاخلاق ۲۳. و نيز رجوع شود به مناقب ابن شهر آشوب ۱/۱۶۵.

۲۸۶

انگشتان منورش نور مى تابيد، و به نور آن به راه مى رفتند.

دوم: بوى خوش آن حضرت كه از هر راه مى گذشت بعد از دو روز هر كه مى گذشت از عطر آن حضرت مى دانست كه از آن راه عبور فرموده، و از عرق آن حضرت جمع مى كردند و هيچ عطرى به آن نمى رسيد و داخل عطرها مى كردند؛ و دلو آبى نزد آن حضرت آوردند و كف آبى گرفت و مضمضه كرد و در دلو ريخت، آن آب از مشك خوشبوتر گرديد.

سوم آنكه: چون در آفتاب مى ايستاد آن حضرت را سايه نبود.

چهارم آنكه: با هر كه آن حضرت راه مى رفت هر چه او بلند بود آن حضرت به قدر يك شبر از او بلندتر مى نمود.

پنجم آنكه: پيوسته در آفتاب ابر بر سرش سايه مى افكند و با او حركت مى كرد و هرگز مرغى از بالاى سرش پرواز نمى كرد.

ششم آنكه: از عقب مى ديد چنانكه از پيش رو مى ديد.

هفتم: هر گز بوى بد به مشام مباركش نمى رسيد.

هشتم آنكه: آب دهان به هر چيز مى افكند در آن بركت بهم مى رسيد، و به هر صاحب دردى كه مى ماليد شفا مى يافت.

نهم آنكه: به هر لغت سخن مى فرمود.

دهم آنكه: در محاسن شريفش هفده موى سفيد بهم رسيده بود كه مانند آفتاب مى درخشيد.

يازدهم آنكه: در خواب مى شنيد چنانكه در بيدارى مى شنيد، و سخن ملائكه را مى شنيد و ديگران نمى شنيدند، و هر چه در خاطرها مى گذشت مى دانست.

دوازدهم: مهر نبوت در پشت مباركش نقش گرفته بود و نور آن بر نور آفتاب زيادتى مى كرد.

سيزدهم: آب از ميان انگشتانش جارى مى شد و سنگريزه در دستش تسبيح مى گفت.

۲۸۷

چهاردهم آنكه: ختنه كرده و ناف بريده متولد شد و هرگز محتلم نشد.

پانزدهم آنكه: آنچه از آن حضرت جدا مى شد بوى مشك از آن ساطع بود و كسى آن را نمى ديد، و زمين از جانب خدا مامور بود كه فرو برد آن را.

شانزدهم آنكه: بر هر دابه اى كه آن حضرت سوار مى شد آن دابه پير نمى شد.

هفدهم آنكه: در قوت، كسى با آن حضرت مقاومت نمى توانست كرد.

هجدهم آنكه: همه مخلوقات رعايت حرمت آن حضرت مى كردند و بر هر سنگ و درخت كه مى گذشت كج مى شدند و بر آن حضرت سلام مى كردند، و در طفوليت ماه گهواره آن حضرت را مى جنبانيد، و مگس و جانوران ديگر بر آن حضرت نمى نشستند.

نوزدهم آنكه: اگر بر زمين نرم راه مى رفت جاى پايش بر زمين نمى ماند و گاه بر سنگ سخت راه مى رفت و اثر پايش مى ماند.

بيستم آنكه: حق تعالى مهابتى از آن حضرت در دلها افكنده بود كه با آن تواضع و شكستگى و شفقت و مرحمت، كسى درست بر روى مباركش نظر نمى توانست كرد، و هر كافر و منافقى كه آن حضرت را مى ديد از بيم بر خود مى لرزيد، و در دو ماه رعب او در دلهاى كافران اثر مى كرد.(۱)

مولف گويد كه: هر يك از اينها مفصلا در ابواب آتيه بيان خواهد شد.

و در حديث معتبر از حضرت امام رضاعليه‌السلام منقول است كه: حضرت امام زين العابدينعليه‌السلام چون قرائت قرآن مى نمود بسيار بود كه جمعى كه از آن راه مى گذشتند از خوشى آواز آن حضرت مدهوش مى شدند، و اگر امام خوشى آواز خود را براى مردم ظاهر گرداند هيچكس تاب شنيدن آن نياورد. راوى عرض كرد: پس چگونه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با مردم نماز مى كرد و صدا به تلاوت قرآن بلند مى كرد و مردم تاب مى آوردند؟

فرمود كه: آن حضرت آنقدر از حسن صوت خود ظاهر مى كرد كه مردم تاب

____________________

۱-مناقب ابن شهر آشوب ۱/۱۶۵-۱۶۸ با اندكى تفاوت.

۲۸۸

بياورند.(۱)

و به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه: چون حضرت يوسف پادشاه شد، زليخا به در خانه آن حضرت آمد و رخصت طلبيد، چون داخل شد يوسف از او پرسيد كه: چرا آنها كردى كه گذشت؟

گفت: حسن تو مرا بيتاب كرده بود.

گفت كه: اگر پيغمبر آخر الزمانصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مى ديدى كه از من خوشروتر و خوش خلقتر و بخشنده تر خواهد بود چه مى كردى؟

زليخا گفت: راست گفتى.

يوسف گفت: چه دانستى كه راست گفتم؟

گفت: زيرا كه چون نام او را بردى محبت او در دل من افتاد.

پس حق تعالى وحى فرستاد بسوى يوسف كه: راست مى گويد و من به سبب آنكه آن حضرت را دوست داشت او را دوست داشتم، پس او را به عقد خود در آورد.(۲)

و در روايات معتبره منقول است كه از آن حضرت پرسيدند كه: چرا موى محاسن شما زود سفيد شد؟ فرمود كه: مرا پير كرد سوره ((هود)) و ((واقعه)) و ((مرسلات)) و ((عم يتسائلون))(۳) كه در آنها احوال قيامت و عذاب امتهاى گذشته مذكور است.

در احاديث معتبره از حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم موى سر را آنقدر نمى گذاشتند كه احتياج به شكافتن بشود، و بسيار كه بلند مى شد به نرمه گوش آن حضرت مى رسيد، و نمى تراشيد مگر در حج و عمره، و چون در عمره حديبيه آن حضرت ممنوع شد از عمره، موى سر را تا سال آينده گذاشت.(۴)

____________________

۱-كافى ۲/۶۱۵.

۲-علل الشرايع ۵۵؛ قصص الانبياء راوندى ۱۳۷.

۳-امالى شيخ صدوق ۱۹۴؛ خصال ۱۹۹.

۴-رجوع شود به كافى ۶/۴۸۵ و ۴۸۶.

۲۸۹

و سبب سر نتراشيدن آن حضرت آن بود كه سر تراشيدن در آن زمان بسيار بد نما بود و نبى و امام كارى نمى كنند كه در نظرها قبيح نمايند، و چون اسلام شايع شد و قبحش بر طرف شد ائمه ماعليهم‌السلام مى تراشيدند.

۲۹۰

باب هشتم: در بيان اخلاق حميده و اطوار پسنديده و سير و سنن آن حضرت است

۲۹۱
۲۹۲

و در حديث حسن از حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه: جامه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كهنه شده بود، شخصى به خدمت آن حضرت آمد و دوازده درهم به هديه از براى آن حضرت آورد - كه تقريبا پانزده شاهى اين زمان باشد - پس آن جناب فرمود كه: يا على! اين دراهم را بگير و براى من جامه اى بخر كه بپوشم.

حضرت امير المؤ منينعليه‌السلام فرمود كه: به بازار رفتم و دوازده درهم دادم و پيراهنى براى آن جناب گرفتم، چون به نزد آن جناب آوردم و در آن نظر كرد فرمود كه: از اين پست تر مرا خوشتر مى آيد، يا على! آيا گمان دارى كه صاحبش قبول كند كه اين را پس گيرد؟

گفتم: نمى دانم.

فرمود كه: ببين بلكه راضى شود.

پس به نزد صاحبش آمدم و گفتم: رسول خدا اين جامه را نخواست و جامه اى از اين پست تر مى خواهد، پس او به اقاله بيع راضى شد و زر را پس داد.

چون زر را به خدمت آن جناب آوردم با من همراه آمد به بازار كه پيراهن بگيرد، ناگاه كنيزكى را ديد كه در ميان راه نشسته است و مى گريد، حضرت فرمود كه: چرا گريه مى كنى؟

گفت: يا رسول الله! اهل خانه من چهار درهم به من داده بودند كه براى ايشان چيزى بخرم و آن را گم كرده ام و جرات نمى كنم كه به خانه برگردم.

پس چهارم درهم را به آن كنيز داد و گفت: برگرد به خانه خود؛ و به بازار آمد و پيراهنى به چهار درهم خريد و پوشيد و حمد الهى را ادا فرمود، و چون از بازار بيرون آمد مرد عريانى را ديد كه مى گفت: هر كه مرا بپوشاند خدا او را از جامه هاى بهشت بپوشاند، پس

۲۹۳

آن حضرت پيراهنى كه خريده بود كند و بر او پوشانيد و به بازار برگشتت و به چهار درهم كه مانده بود پيراهن ديگر خريد و پوشيد و خدا را حمد كرد و برگشت و همان كنيز را ديد كه در ميان راه نشسته است به او فرمود كه: چرا به خانه نرفتى؟

گفت: يا رسول الله! دير شده است و مى ترسم مرا بزنند.

حضرت فرمود كه: پيش برو و ما را راهنمائى كن به خانه؛ پس با آن كنيز رفت تا به در خانه ايشان ايستاد و فرمود: السلام عليكم اى اهل خانه، كسى جواب نگفت، پس بار ديگر سلام كرد، كسى جواب نگفت، چون بار سوم سلام كرد گفتند، عليك السلام يا رسول الله و رحمه الله و بركاته.

پس فرمود كه: چرا در اول و دوم جواب سلام من نگفتيد؟

گفتند: يا رسول الله! خواستيم سلام شما بر ما بسيار شود كه موجب زيادتى بركت ما گردد.

پس فرمود كه: اين كنيز دير برگشته است، او را مواخذه منمائيد.

گقتند: يا رسول الله! براى تشريف آوردن تو او را آزاد كرديم.

حضرت فرمود كه: الحمد لله، هرگز دوازده درهم نديده بودم كه بركتش زياده از اين باشد، دو عريان با آن پوشيده و بنده اى با آن آزاد شد.(۱)

و در احاديث بسيار از طرق خاصه و عامه منقول است كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: پنج خصلت است كه تا مردن ترك نخواهم كرد: بر روى زمين طعام خوردن با غلامان؛ و سوار شدن دراز گوش با جل؛ و دوشيدن بز به دست خود؛ و پوشيدن پشم؛ و سلام كردن بر اطفال تا آنكه اينها سنت شود بعد از من و مردم به اينها عمل كنند.(۲)

و در حديث ديگر به جاى دوشيدن بز، پينه كردن كفش و نعل به دست خود وارد شده است.(۳)

____________________

۱-خصال ۴۹۰؛ امالى شيخ صدوق ۱۹۷.

۲-خصال ۲۷۱؛ علل الشرايع ۱۳۰؛ وسائل الشيعه ۱۲/۶۲.

۳-خصال ۲۷۲.

۲۹۴

و در حديث صحيح منقول است كه از حضرت صادقعليه‌السلام پرسيدند كه: روايت مى كنند از پدر شما كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هرگز از نان گندم سير نشد.

فرمود كه: نه چنين است، بلكه نان گندم هرگز نخورد و از نان جو هرگز سير نخورد.(۱)

و به سند معتبر از حضرت موسى بن جعفرعليه‌السلام منقول است كه: يهودى از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چند دينار مى طلبيد، روزى آمد و مطالبه آن كرد، حضرت فرمود: اى يهودى! ندارم كه بدهم.

يهودى گفت: از تو جدا نمى شوم تا بدهى.

فرمود كه: پس مى نشينم در اينجا با تو؛ و حضرت با آن يهودى در آن موضع نشست تا نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا و بامداد را در همان موضع كرد، اصحاب آن حضرت يهودى را تهديد و وعيد مى نمودند، پس آن حضرت متوجه ايشان شد و فرمود كه: چه كار داريد به او؟

گفتند: يا رسول الله! يهودى تو را حبس كرده است و نمى گذارد كه به جائى روى.

حضرت فرمود كه: حق تعالى مرا مبعوث نگردانيده است كه ستم كنم بر كسى كه در امان است يا غير او، چون روز بلند شد يهودى گفت: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا عبده و رسوله و نصف مال خود را در راه خدا داد و گفت: والله نكردم اين را مگر براى آنكه ببينم آن وصفى كه در تورات براى پيغمبر آخر الزمان خوانده ام در تو هست يا نه؟ زيرا كه در تورات خوانده ام كه محمد بن عبدالله مولد او مكه است و محل هجرت او مدينه است و درشت خو و غليظ نيست و صدا بلند نمى كند و فحش و سخن ركيك نمى گويد، و شهادت مى دهم به وحدانيت حق تعالى و به آنكه تو پيغمبر فرستاده اوئى، و اين مال من است هر حكم كه موافق فرموده خداست در آن بكن. و آن يهودى مال بسيار داشت.

پس حضرت امام موسىعليه‌السلام فرمود كه: فراش آن حضرت عبائى بود، و بالش او

____________________

۱-امالى شيخ صدوق ۲۶۳؛ مكارم الاخلاق ۲۸؛ وسائل الشيعه ۲۴/۲۴۴.

۲۹۵

پوستى بود كه از ليف خرما پر كرده بودند، شبى فراش آن حضرت را دوته كردند كه استراحت او بيشتر باشد، چون صبح شد فرمود كه: به سبب استراحت فراش دير به نماز برخاستم ديگر فراش مرا دوته نكنيد.(۱)

و به سند حسن از حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه: شبى حضرت رسالت پناهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در خانه ام سلمه بود، پس در ميان شب ام سلمه آن حضرت را در رختخواب نيافت، برخاست و آن حضرت را در اطراف خانه طلب مى كرد تا آنكه ديد كه آن حضرت در كنار خانه ايستاده و دست به دعا برداشته است و مى گريد و مى گويد كه: خداوندا! از من سلب مكن چيزهاى شايسته اى كه به من داده اى، و دشمن و حسودى را بر من شاد مگردان، خداوندا! مرا بر مگردان هرگز بسوى بدى چند كه مرا از آن نجات داده اى و مرا به خود مگذار يك چشم زدن هرگز.

پس ام سلمه گريان شد و برگشت، چون حضرت صداى گريه او را شنيد فرمود كه: اى ام سلمه! سبب گريه تو چيست؟

گفت: يا رسول الله! چون گريه نكنم - پدر و مادرم فداى تو باد - و حال آنكه تو با آن درجه و منزلتى كه نزد خدا دارى و گناه گذشته و آينده تو را آمرزيده است چنين مى گوئى و مى گريى؟

فرمود: اى ام سلمه! چون ايمن شوم كه حق تعالى حضرت يونس را به قدر يك چشم زدن به خود گذاشت و از او صادر شد آنچه صادر شد(۲) ؟!

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: سائلى به نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و چيزى طلب كرد، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: آيا كسى هست كه به ما قرضى بدهد؟

پس شخصى از انصار برخاست و گفت: نزد من هست.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: چهار وسق خرما به اين سائل بده.

____________________

۱-امالى شيخ صدوق ۳۷۶.

۲-تفسير قمى ۲/۷۵.

۲۹۶

چون خرما را به سائل داد و مدتى گذشت، به خدمت آن حضرت آمد و طلب قرض خود نمود، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: انشاء الله بهم رسد بدهيم. پس بار ديگر آمد و چنين جواب شنيد.

در مرتبه سوم گفت كه: بسيار گفتى يا رسول الله ((انشاء الله بهم رسد بدهيم)).

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در برابر سخن ناملايم او تبسم فرمود و گفت: آيا كسى قرض دارد به ما بدهد؟

پس شخصى برخاست و گفت: من دارم.

فرمود: چه مقدار دارى؟

گفت: هر چه خواهى.

فرمود كه: هشت وسق خرما به اين مرد بده.

آن انصارى گفت: يا رسول الله! من چهار وسق داده بودم.

فرمود كه: چهار ديگر را ما به تو بخشيديم.(۱)

و در حديث معتبر ديگر فرمود كه: چون رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از دنيا رفت نگذاشت درهم و دينارى و نه غلامى و كنيزى و نه گوسفندى و نه شترى بغير از شتر سوارى خود، و چون به رحمت الهى واصل شده زرهش در گرو بود نزد يهودى از يهودان مدينه براى بيست صاع جو كه براى نفقه عيال خود از او به قرض گرفته بود.(۲)

و فرمود كه: در زمان رسول خدا فقرا در مسجد مى خوابيدند، شبى با ايشان افطار كرد نزد منبر خود در ديگ سنگى و سى نفر از آن خوردند و سير شدند و بقيه آن را براى زنان خود بردند كه همه سير شدند.(۳)

و در حديث موثق از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: در هنگامى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پير و گران شده بود، ايستاده نماز نافله مى كرد و يك پاى خود را براى زيادتى

____________________

۱-قرب الاسناد ۹۰؛ وسائل الشيعه ۹/۴۳۵.

۲- قرب الاسناد ۹۱.

۳- قرب الاسناد ۱۴۸.

۲۹۷

مشقت بر مى داشت و بر يك پا يم ايستاد تا آنكه حق تعالى فرستاد كه( طه مَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْ‌آنَ لِتَشْقَىٰ ) (۱) ((اى طاهر طيب هدايت كننده خلق! ما نفرستاديم بر تو قرآن را كه خود را به تعب بدارى)) پس بعد از آن هر دو پا را بر زمين مى گذاشت.(۲)

و به سند معتبر از حضرت امام رضاعليه‌السلام منقول است كه: ملكى به نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و گفت: پروردگارت سلام مى رساند و مى گويد كه: اگر مى خواهى همه صحراى مكه را از براى تو طلا مى كنم؛ پس حضرت سر بسوى آسمان بلند كرد و گفت: پروردگارا! مى خواهم يك روز سير باشم و تو را حمد كنم و يك روز گرسنه باشم و از تو سوال كنم.(۳)

و فرمود كه: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سه روز از نان گندم سير نشد تا به رحمت الهى واصل شد(۴) ؛ و انگشتر را در دست راست مى كرد و دو گوسفند سياه سفيد شاخ دار قربانى مى كرد.(۵)

و در حديث ديگر منقول است كه از آن حضرت پرسيدند كه: آيا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تقيه از مردم مى كرد؟

فرمود كه: بعد از آنكه آيه( وَاللَّـهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ ) (۶) نازل شد و حق تعالى ضامن شد؟ آن حضرت را از شر مردم حفظ نمايد، ديگر تقيه نكرد، و پيش از آن گاهى تقيه مى كرد.(۷)

و از ابن عباس منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر روى خاك مى نشست و بر روى خاك طعام تناول مى نمود، و گوسفند را به دست خود مى بست، و اگر غلامى

____________________

۱-سوره طه : ۱ و ۲.

۲-قرب الاسناد ۱۷۱؛ وسائل الشيعه ۵/۴۹۱.

۳-عيون اخبار الرضا ۲/۳۰؛ امالى شيخ مفيد ۱۲۴. و نيز رجوع شود به كتاب الزهد ۵۲ و مكارم الاخلاق ۲۴.

۴-عيون اخبار الرضا ۲/۶۴. و نيز رجوع شود به دلائل النبوه ۳۳۹.

۵-عيون اخبار الرضا ۲/۶۳ در ضمن دو روايت.

۶-سوره مائده : ۶۷.

۷-عيون اخبار الرضا ۲/۱۳۰.

۲۹۸

آن حضرت را براى نان جوى مى طلبيد به خانه خود اجابت او مى نمود.(۱)

و در حديث معتبر از حضرت موسى بن جعفرعليه‌السلام منقول است كه: حضرت امير المؤ منينعليه‌السلام مى فرمود كه: كسى شكر نعمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نكرد با آنكه حق نعمت بر قرشى و غير قرشى و بر عرب و عجم داشت، و كى حق نعمتش بر خلق زياده از آن حضرت بود و ما اهل بيت رسول خدا نيز چنانيم كه كسى شكر نعمت ما نمى كند و نيكان مومنان نيز هر چند احسان كنند كسى شكر نعمت ايشان نمى كند.(۲)

و در حديثت معتبر از حضرت امام رضاعليه‌السلام منقول است كه: جبرئيل بر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل گرديد و گفت: يا محمد! پروردگارت سلام مى رساند و مى گويد كه: دختران باكره به منزله ميوه اند بر درخت، چون ميوه پخته شد آن را به غير چيدن چاره اى نيست و اگر نه آفتاب آن را فاسد مى كند و باد آن را متغير مى گرداند، و دختر باكره چون بالغ شدند دواى ايشان شوهر دادن است و اگر نه ايمن نمى توان بود از فتنه ايشان.

پس رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر منبر رفت و مردم را جمع كرد و وحى خدا را به ايشان رسانيد.

پس مردم گفتند كه: به كى تزويج كنيم ايشان را؟

فرمود كه به كفو ايشان؛ پس فرمود كه: مومنان همه كفو يكديگرند.

پس از منبر فرود نيامد تا ضباعه دختر زبير عموى خود را به مقداد بن اسود نكاح كرد و فرمود كه: اى گروه مردم! من دختر عم خود را به مقداد دادم تا نكاح پست شود(۳) ، بدانيد كه در دختر دادن رعايت حسب و نسبت نمى بايد كرد.

و در حديث معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: چون رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حضور مردم به قضاى حاجت نمى نشست، روزى در مكانى بود كه عمارتى و گودالى نبود و اراده قضاى حاجت نمود و شخصى از صحابه همراه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود و در آن مكان

____________________

۱-امالى شيخ طوسى ۳۹۳؛ مكارم الاخلاق ۱۶، و در آنجا ذيل آن ذكر نشده است.

۲-علل الشرايع ۵۶۰؛ وسائل الشيعه ۱۶/۳۰۸.

۳-علل الشرايع ۵۸۷؛ عيون اخبار الرضا ۱/۲۸۹؛ وسائل الشيعه ۲۰/۶۲.

۲۹۹

دو درخت خرما بود، پس اشاره فرمود به آن دو درخت خرما كه به نزديك يكديگر آمدند و به يكديگر چسبيدند و در عقب آن دو درخت پنهان شد و قضاى حاجت نمود، و چون حضرت برخاست و بيرون آمد آن مرد به عقب درخت رفت و چيزى نديد.(۱)

و از جابر بن عبدالله انصارى منقول است كه: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيش از بعثت در ((مر الظهران))(۲) گوسفند مى چرانيد و مى فرمودد: گوسفند سياه بهم رسانيد كه نيكوتر است.(۳)

و از آن حضرت پرسيدند كه: خوب است گوسفند چرانيدن؟

فرمود كه: مگر پيغمبرى مبعوث شده است كه گوسفند نچرانيده باشد.(۴)

و از عمار بن ياسر منقول است كه گفت: من گوسفند مى چرانيدم پيش از بعثت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و آن حضرت نيز مى چرانيد، پس به آن حضرت عرض كردم كه: در ((فخ)) چراگاه نيكوئى هست خوب است در آنجا بچرانيم.

فرمود كه: خوب است.

چون روز ديگر به آن موضع رفتم ديدم كه آن جناب پيش از من رفته است و منع مى كند گوسفندان خود را از داخل شدن آن صحرا.

چون رفتم فرمود كه: با تو وعده كرده بودم نخواستم كه گوسفندان من پيش از گوسفندان تو بچرند.(۵)

مولف ديگر كه: چون پيغمبران براى هدايت عوام كالانعام مبعوث مى گردند، حق تعالى اول ايشان را به چرانيدن حيوانات امر مى فرمايد كه معاشرت عوام و سوء ادب ايشان بر آن ذوات مقدسه بسيار گران نيايد و صبر كردن بر مشقتهاى ايشان دشوار ننمايد.

____________________

۱-بصائر الدرجات ۲۵۶.

۲-ظهران : دره اى است نزديك مكه، و در آنجا دهى است كه آن را ((مر))گويند. (معجم البلدان ۴/۶۳).

۳- قصص الانبياء راوندى ۲۸۴.

۴-قصص الانبياء راوندى ۲۸۴.

۵-قصص الانبياء راوندى ۲۸۵.

۳۰۰

و در حديث معتبر از امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه: حق تعالى چون عقل را آفريد گفت: بيا، پس آمد؛ گفت: برو، پس رفت؛ پس گفت: خلقى نيافريدم كه از تو محبوبتر باشد بسوى من. پس نود و نه جزو عقل را به محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عطا كرد و يك جزو را در ميان ساير خلق قسمت كرد.(1)

و به سند معتبر از حضرت على بن موسى الرضاعليه‌السلام منقول است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: مرا ضعفى از نماز و جماع بهم رسيده بود، پس طعامى از آسمان براى من نازل شد و چون از آن تناول كردم در شجاعت و حركت و جماع قوت چهل مرد بهم رسانيدم.(2)

و از مولى امير المؤ منينعليه‌السلام منقول است كه گفت: با حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودم در كندن خندق، ناگاه حضرت فاطمه آمد و پاره نانى براى آن جناب آورد، حضرت فرمود كه: اين چيست؟

فاطمه گفت: قرص نانى براى حسن و حسين پخته بودم و اين پاره را براى شما آوردم.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: سه روز است پدر تو طعامى نخورده است و اين اول طعامى است كه مى خورم.(3)

و احاديث معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به روش بندگان طعام مى خورد بى خوان، و به روش بندگان مى نشست يعنى دو زانو، و بر زمين مى خوابيد بى فراش، و مى دانست كه او بنده است.(4)

و در حديث معتبر ديگر فرمود كه: زن بدويه اى بر آن حضرت گذشت، ديد كه بر روى زمين طعام تناول مى فرمايد، گفت: اى محمد! تو به روش بندگان طعام مى خورى و به

____________________

1-محاسن 1/307.

2-صحيفه الامام الرضاعليه‌السلام 109؛ عيون اخبار الرضا 2/36.

3-صحيفه الامام الرضاعليه‌السلام 238؛ عيون اخبار الرضا 2/40.

4-محاسن 2/244؛ كافى 6/271. و اين مطالب در اين دو مصدر ضمن دو روايت از امام باقر و امام صادق عليهما السلام ذكر شده است.

۳۰۱

روش بندگان مى نشينى؟!

حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: كدام بنده از من بنده تر است نزد حق تعالى؟

پس آن زن گفت كه: لقمه اى از طعام خود به من بده.

چون داد؛ گفت: نه همان لقمه را مى خواهم كه در دهان گذاشته اى.

حضرت، لقمه را از دهان مبارك بيرون آورد و به او داد، و او خورد.

پس حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: به بركت آن لقمه آن زن را دردى و بيمارى نرسيد تا از دنيا مفارقت كرد.(1)

و به روايت ديگر: آن زن بد زبان و بى شرم بود، به بركت آن لقمه صاحب حيا و آزرم شد.(2)

و به سند معتبر از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: والله ديده اى نديده حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را كه تكيه كرده چيزى تناول كرده باشد، از روزى كه مبعوث شد به رسالت تا روزى كه از دنيا مفارقت كرد، و از نان گندم سه روز متوالى سير نخورد تا از دنيا مفارقت نمود؛ من نمى گويم كه نمى يافت، گاه مى شد كه يك كس را شتر مى بخشيد، اگر مى خواست، مى توانست خورد؛ و جبرئيل سه مرتبه كليدهاى خزينه هاى زمين را براى آن حضرت آورد گفت؛ اگر خواهى اختيار پادشاهى روى زمين بكن كه هر چه بر روى زمين باشد از تو باشد بى آنكه از ثواب آخرت تو چيزى كم شود، و آن حضرت قبول نكرد و اختيار تواضع و شكستگى كرد و فرمود كه: رفيق اعلى را بهتر مى خواهم از دنيا؛ و هرگز كسى از آن حضرت حاجتى سوال نكرد كه بگويد: نه، اگر بود مى داد و اگر نبود مى گفت: بهم رسد بدهيم، و هر چه از جانب خدا ضامن مى شد البته حق تعالى عطا مى كرد حتى آنكه بهشت را به كسى مى داد و حق تعالى براى او تسليم مى كرد.(3)

و در حديث ديگر منقول است كه: پيوسته جمعى از اصحاب، حراست آن حضرت

____________________

1-محاسن 2/245؛ كافى 6/271؛ كتاب الزهد 11.

2-مكارم الاخلاق 16.

3-كافى 8/130.

۳۰۲

مى نمودند، چون اين آيه نازل شد كه( وَاللَّـهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ ) (1) يعنى: ((خدا نگاه مى دارد تو را از شر مردم)) فرمود كه: ديگر كسى مرا حراست نكند كه خدا مرا نگاه مى دارد.(2)

و در روايت معتبر از امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هر روز سيصد و شصت مرتبه به عدد رگهاى بدن مى گفت: الحمد لله رب العالمين كثيرا على كل حال(3) ، و از مجلسى بر نمى خاست هر چند كه مى نشست تا بيست و پنج مرتبه استغفار نمى كرد(4) ، و روزى هفتاد مرتبه ((استغفر الله)) و هفتاد مرتبه ((اتوب الى الله)) مى گفت.(5)

و در حديث موثق از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمود: عجب دارم كه هرگاه قرآن مى خوانم چرا پير نمى شوم(6) ؟

و در حديث حسن از آن حضرت منقول است كه: روزى عايشه نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشسته بود، يهودى آمد و گفت: ((السام عليكم)) يعنى: مرگ بر شما باد.

حضرت فرمود كه: بر تو باد.

پس دو يهودى ديگر آمدند و هر يك چنين گفتند، و حضرت چنين جواب فرمود.

عايشه در غضب شد و گفت: بر شما باد مرگ و غضب و لعنت خدا اى برادران ميمون و خوك.

پس حضرت گفت: اى عايشه! اگر دشنام و فحش متمثل شود هر آينه بد صورتى خواهد داشت، و رفق و نرمى را بر هر چه بگذارند البته آن را زينت مى دهد و از هر چه

____________________

1-سوره مائده : 67.

2-تفسير فرات كوفى 131.

3-كافى 2/503؛ وسائل الشيعه 7/171.

4-كافى 2/504؛ وسائل الشيعه 7/179.

5-كافى 2/505؛ وسائل الشيعه 7/179.

6-كافى 2/632؛ وسائل الشيعه 6/172.

۳۰۳

بر مى دارند البته آن را قبيح مى گرداند.

عايشه گفت: يا رسول الله! مگر نشنيدى كه اينها چه گفتند؟

فرمود: بلى شنيدم، اما من هم آنچه گفتند بر ايشان برگردانيدم، اگر مسلمانى بر شما سلام كند بگوئيد: السلام عليكم، و اگر كافرى سلام كند بگوئيد: عليك.(1)

و در حديث ديگر منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گاهى زانوها را از زمين بر مى داشتند و دستها را بر زانوها حلقه مى كردند، و گاه دو زانو مى نشستند، و گاه يك پا را دوته مى كردند و پاى ديگر را بر روى آن مى گذاشتند، و چهار زانو هرگز نمى نشستند.(2)

و به سند صحيح از حضرت امام رضاعليه‌السلام منقول است كه: اعرابى اى بود و هديه براى حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى آورد مى گفت: يا رسول الله! ثمن هديه مرا بده، و حضرت تبسم مى فرمود؛ و چون آن جناب ار غمى عارض مى شد مى فرمود كه: كاش اعرابى مى آمد و ما را مى خندانيد.(3)

و در حديث صحيح از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نظر كردن خود را ميان اصحاب خود مساوى قسمت مى كرد كه به يكى زياده از ديگرى نظر نمى كرد، و هرگز پاى خود را در حضور اصحاب خود دراز نمى كرد، و چون كسى به آن حضرت مصافحه مى كرد دست نمى كشيد تا آن شخص دست خود را بكشد، و چون مردم اين را يافتند هر كه مصافحه مى كرد زود دست خود را مى كشيد.(4)

و به سند صحيح ديگر منقول است كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: جبرئيل پيوسته وصيت مى كرد مرا به مسواك كردن تا آنكه ترسيدم كه دندانهاى من سائيده شود يا بريزد.(5)

____________________

1-كافى 2/648؛ وسائل الشيعه 12/78.

2-كافى 2/661؛ مكارم الاخلاق 26؛ وسائل الشيعه 12/106.

3-كافى 2/663؛ وسائل الشيعه 12/112.

4-كافى 2/671؛ وسائل الشيعه 12/143.

5-محاسن 2/380؛ كافى 6/495؛ وسائل الشيعه 2/5.

۳۰۴

و به سند حسن از آن حضرت منقول است كه: چون كسى از بنى هاشم فوت مى شد و آب بر قبرش مى ريختند حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كف مبارك خود را بر قبر مى گذاشت تا آنكه اثر انگشتان آن حضرت در قبر مى ماند، و اين را نسبت به غير بنى هاشم نمى كرد.(1)

و در احاديث معتبره بسيار وارد شده است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هرگز تكيه بر جانب راست يا جانب چپ كرده چيزى تناول نمى فرمود از براى تواضع و شكستگى و نمى خواست كه شبيه به پادشاهان باشد.(2)

و در روايتى منقول است كه: آن حضرت در بعضى از سفرها مشغول نماز بودند و جمعى از سواران آمدند و از صحابه احوال آن حضرت را پرسيدند و ثنا كردند و گفتند: اگر نه استعجال داشتيم، انتظار آن حضرت مى برديم پس سلام ما را به آن حضرت برسانيد، و رفتند؛ چون آن جناب از نماز فارغ شد غضبناك شده فرمود كه: جماعتى مى آيند به نزد شما و احوال من مى گيرند و سلام مى فرستد و شما تكليف فرود آمدن و چاشت خوردن نمى كنيد ايشان را، بر من دشوار است كه گروهى كه در ميان ايشان جعفر بن ابى طالب باشد و جمعى از او بگذرند و چاشت نخورند نزد او.(3) و در احاديث معتبره از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عصاى كوچكى داشتند كه چون - در صحرائى - نماز مى كردند آن را در پيش روى خود نصب مى كردند.(4) و در حديث ديگر فرمود كه: رحل آن جناب بلنديش به قدر يك ذراع بود، و هرگاه نماز مى كردند او را پيش روى خود مى گذاشتند تا آنكه ستر ميان آن حضرت و هر كه از پيش نماز گذرد.(5)

____________________

1-كافى 3/200؛ تهذيب الاحكام 1/460؛ وسائل الشيعه 3/198.

2-كافى 6/272؛ مكارم 27؛ وسائل الشيعه 12/143 و 24/249.

3-محاسن 2/187؛ كافى 6/275؛ وسائل الشيعه 24/272.

4-كافى 3/296.

5-كافى 3/296-297؛ تهذيب الاحكام 2/322؛ استبصار 1/406؛ وسائل الشيعه 5/136.

۳۰۵

و در حديث موثق از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شبى نزد عايشه بود و عبادت بسيار مى كرد، عايشه گفت: چرا اين قدر خود را تعب مى فرمائى و حال آنكه حق تعالى گناه گذشته و آينده تو را بخشيده است؟

فرمود كه: اى عايشه! آيا بنده شكر كننده خدا نباشم.

پس امام محمد باقرعليه‌السلام فرمود كه: آن جناب بر سر انگشتان پاها مى ايستاد و نماز مى كرد، پس حق تعالى فرستاد كه( طه مَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْ‌آنَ لِتَشْقَىٰ ) .(1)(2)

و در حديث موثق ديگر از امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در سفرى بر ناقه اى سوار بود، ناگاه بر زير آمد و پنج سجده بجا آورد، چون سوار شد صحابه گفتند: يا رسول الله! كارى كردى كه پيشتر نمى كردى!

فرمود: بلى جبرئيل مرا استقبال كرد و پنج بشارت داد، من براى هر بشارتى سجده شكرى ادا كردم.(3) و در حديث معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه فرمود: خلق نيكو خوشايند است، روزى حضرت رسالت پناهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مسجد نشسته بود ناگاه كنيز شخصى از انصار آمد و كنار جامه آن حضرت را گرفت، حضرت گمان كرد كه با او كارى دارد، برخاست پس او حرفى نگفت و حضرت نشست، پس بار ديگر دست به كنار جامه آن حضرت دراز كرد و آن جناب برخاست و باز او ساكت شد و حضرت نشست، چون سه مرتبه چنين كرد و مرتبه چهارم كه آن جناب برخاست، تارى از كنار رداى مبارك آن حضرت جدا كرد، صحابه آن كنيز را عتاب كردند كه: چكار داشتى آنقدر آن جناب را تعب دادى كه چهار مرتبه از براى تو از جا برخاست؟

گفت: ما بيمارى در خانه خود داشتيم و اهل خانه ما مرا فرستادند كه تارى از جامه آن بزرگوار بگيرم براى شفا، و هر مرتبه كه خواستم بگيرم آن بزرگوار بر مى خاست من شرم

____________________

1-سوره طه، 1 و 2.

2-كافى 2/95.

3-كافى 2/98؛ مكارم الاخلاق 265؛ وسائل الشيعه 7/18.

۳۰۶

مى كردم كه از او سوال كنم، تا آنكه در آخر خود جدا كردم.(1)

و در حديث موثق از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: چون زن يهوديه گوسفند را براى آن جناب به زهر آلوده كرده به نزد آن حضرت آورد كه تناول نمايد و گوسفند به سخن آمد و گفت: يا رسول الله! مخور كه مرا مسموم كرده اند؛ حضرت آن زن را طلبيد و فرمود كه: چرا چنين كردى؟

گفت: گفتم كه اگر پيغمبر است زهر به او ضرر نمى رساند و اگر پيغمبر نيست مردم را از او به راحت مى افكنم. حضرت او را عفو كرد و آسيبى به او نرسانيد.(2)

و در روايت معتبر از امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روزى به نزد عايشه آمد ديد كه پاره نان خشكى بر زمين افتاده است و نزديك بود كه پا بر آن گذارد، پس برداشت و تناول نمود و فرمود كه: اى حميرا! گرامى دار نعمتهاى خدا را بر خود، كه چون نعمت از كسى گريخت ديگر بر نمى گردد.(3)

و در حديث حسن از آن حضرت منقول است كه: شب جمعه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مسجد قبا اراده افطار نمود و فرمود كه: آيا آشاميدنى هست كه به آن افطار نمايم؟

اوس بن خولى انصارى كاسه شيرى آورد كه عسل در آن ريخته بود، چون بر دهان گذاشت و طعام آن را يافت، از دهان برداشت و فرمود كه: اين دو آشاميدنى است كه از يكى به ديگرى اكتفا مى توان نمود، من نمى خورم هر دو را و حرام نمى كنم بر مردم خوردن آن را، وليكن فروتنى مى كنم براى خدا، و هر كه فروتنى كند براى حق تعالى خدا او را بلند مى گرداند، و هر كه تكبر كند خدا او را پست مى گرداند، و هر كه در معيشت خود ميانه رو باشد خدا او را روزى مى دهد، و هر كه اسراف نمايد خدا او را محروم مى گرداند، و هر كه مرگ را بسيار ياد كند خدا او را دوست مى دارد.(4)

____________________

1-كافى 2/102.

2-كافى 2/108؛ وسائل الشيعه 12/170.

3-محاسن 2/230؛ كافى 6/300؛ وسائل الشيعه 24/382.

4-كتاب الزهد 55؛ كافى 2/122؛ وسائل الشيعه 15/277؛ مستدرك الوسائل 11/303.

۳۰۷

و در حديث صحيح از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: روزى ملكى به نزد حضرت سيد المرسلينصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و گفت: خدا تو را مخير گردانيده است ميان آنكه بنده و رسول تواضع كننده باشى يا پادشاه و رسول باشى، و از مرتبه تو نزد حق تعالى چيزى كم نشود؛ و كليدهاى خزينه هاى زمين را براى آن حضرت آورده بود كه: اينها كليدهاى خزانه هاى دنيا است پروردگار تو مى فرمايد كه: اگر خواهى بگير و هر يك را كه خواهى بگشا.

حضرت فرمود كه: مى خواهم بنده و رسول تواضع كننده و شكسته باشم و پادشاهى نمى خواهم.(1) و در روايت ديگر چنان است كه فرمود كه: دنيا خانه كسى است كه خانه آخرت نداشته باشد، و از براى دنيا كسى جمع مى كردند كه عقل نداشته باشد.

پس آن ملك گفت كه: بحق آن خداوندى كه تو را به راستى فرستاده است سوگند مى خورم چون كليدها را به من دادند كه براى تو بياورم همين سخن را كه فرمودى از ملكى شنيدم كه در آسمان چهارم مى گفت.(2)

و در حديث معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه هيچ چيز از دنيا آن حضرت را خوش نمى آمد مگر آنكه در دنيا گرسنه و ترسان باشد.(3)

و در حديث ديگر فرمود كه: بهترين نان خورشها نزد آن حضرت سركه و زيت بود.(4)

و در حديث معتبر ديگر فرمود كه: روزى حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به نزد ام سلمه آمد، ام سلمه پاره نانى به نزد آن حضرت آورد، فرمود كه: مگر نان خورش ندارى؟

گفت: بغير از سركه چيزى ندارم.

فرمود كه: نيكو نان خورشى است سركه: خانه اى كه سركه در آن هست از نان خورش

____________________

1-كافى 2/122؛ وسائل الشيعه 13/273.

2-كافى 2/129.

3-محاسن 2/278؛ كافى 2/129 و 8/129 و 163؛ وسائل الشيعه 24/243.

4-كافى 6/328؛ وسائل الشيعه 25/86

۳۰۸

خالى نيست.(1)

و فرمود كه: از براى آن جناب طعام گرمى حاضر كردند، فرمود كه: خدا آتش را طعام ما نگردانيده است، بگذاريد تا سرد شود كه طعام گرم بركت ندارد و شيطان در آن شريك مى شود.(2)

و فرمود كه: آن جناب گاهى خربزه را با رطب و گاهى با شكر تناول مى كرد(3) ؛ و از سبزيها بادروج را دوست مى داشت(4) ؛ و چون آب مى آشاميد مى گفت: الحمد لله الذى سقانا عذبا زلالا ولم يسقنا ملحا اجاجا ولم يواخذنا بذنوبنا؛ و در قدح شامى آب مى آشاميد.(5)

و فرمود كه: چون آن حضرت از روزه افطار مى نمود، ابتدا به حلوا مى نمود و اگر نبود به شكر افطار مى نمود يا به خرما، و اگر اينها نبود به آب نيم گرم افطار مى نمود.(6)

و در حديث ديگر فرمود كه: در زمان رطب به رطب، و در زمان خرما به خرما افطار مى نمود.(7)

و در حديث معتبر از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: روزى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اسب به گرو دوانيد، و بر سه درخت خرما گرو بسته بودند.(8)

و به سند معتبر از امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه: مالى از براى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آوردند و قسمت فرمود و به همه اهل صفه(9) نرسيد، به بعضى از ايشان داد و به بعضى

____________________

1-كافى 6/329.

2-كافى 6/322؛ وسائل الشيعه 24/399.

3-محاسن 2/375؛ كافى 6/362. و روايت در هر دو مصدر از امام كاظمعليه‌السلام مى باشد.

4-كافى 6/364. و ((بادروج )) نوعى از ريحان است (فرهنگ عميد 1/339).

5-محاسن 2/405 و 406؛ كافى 6/384 و 385.

6-كافى 4/153؛ وسائل الشيعه 10/158.

7-محاسن 2/341؛ كافى 4/153؛ وسائل الشيعه 10/157.

8-كافى 5/48؛ وسائل الشيعه 19/254-255.

9-اهل صفه : عده اى از مهاجران كه نه مسكنى داشتند و نه مال، و حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم آنها را در مسجد خود در مدينه منوره در جائى كه مسقف بود سكنى داد.

۳۰۹

نداد، پس ترسيد كه مبادا آنها كه نگرفته اند دلهاى ايشان رنجيده باشد، پس بيرون آمد و گفت: اى اهل صفه! عذر مى خواهم بسوى خدا و بسوى شما، بدرستى كه مالى از براى ما آوردند و خواستم كه بر شما قسمت كنيم، گنجايش نداشت، پس مخصوص كرديم به آن جمعى را كه از جزع ايشان ترسيديم از بسيارى پريشانى.(1)

و در حديث صحيح از آن حضرت منقول است كه: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اول بعثت مدتى آنقدر روزه پياپى گرفت كه گفتند ديگر ترك نخواهد كرد، پس مدتى ترك روزه كرد كه گفتند نخواهد گرفت، پس مدتى يك روز روزه مى گرفت و يك روز افطار مى نمود به طريق حضرت داودعليه‌السلام پس آن را ترك كرد، و در هر ماه سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم را روزه مى داشت پس آن را ترك فرمود، و سنتش بر آن قرار گرفت كه در هر ماه پنجشنبه اول ماه و و پنجشنبه آخر ماه و چهارشنبه اول دهه ميان ماه را روزه مى داشت و بر اين طريقه بود تا به جوار رحمت ايزدى پيوست، و ماه شعبان را تمام روزه مى داشت.(2)

و در حديث معتبر ديگر فرمود كه: هر چه از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سوال مى كردند، عطا مى فرمود تا آنكه زنى پسرش را به خدمت آن جناب فرستاد و گفت: از آن حضرت سوال كن، اگر گويد نيست بگو پيراهن خود را به من ده.

آن پسر چنان كرد و آن جناب پيراهن خود را كند و به او داد، و چون هنگام نماز شد برهنه بود و به نماز نتوانست بيرون آمد، پس حق تعالى آن جناب را امر به ميانه روى فرمود و اين آيه را فرستاد( وَلَا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَىٰ عُنُقِكَ وَلَا تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَّحْسُورً‌ا ) (3) يعنى: ((مگردان دست خود را بسته در گردن خود كه چيزى به كسى نبخشى، و مگشا دست خود را گشودنى تمام كه آنچه دارى بدهى پس بنشينى ملامت كرده شده و ممنوع از نماز يا عريان.))(4)

____________________

1-كافى 3/550.

2-كافى 4/90-91، كه اين معنى در ضمن چند روايت ذكر شده است.

3-سوره اسراء: 29.

4-تفسير عياشى 2/289؛ كافى 4/55-56؛ مجمع البيان 3/411-412.

۳۱۰

و در حديث معتبر ديگر فرمود كه: چون جناب رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به رختخواب مى رفت سرمه سنگ در ديده هاى خود مى كشيد طاق طاق.(1)

و در حديث صحيح منقول است كه: چهار ميل در چشم راست و سه ميل در چشم چپ مى كشيد.(2)

و به سند حسن منقول است كه: آن جناب در بعضى از راههاى مدينه مى گذشت و كنيز سياهى سرگين بر مى چيد، گفتند: دور شو از سر راه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

آن كنيز گفت كه: راه فراخ است.

صحابه خواستند كه او را آزار كنند فرمود كه: بگذاريدش كه او جباره است، يعنى تكبر دارد.(3)

و در روايت معتبر ديگر مذكور است كه: آن جناب در تابستان كه براى خوابيدن از خانه بيرون مى آمد در روز پنجشنبه بيرون مى آمد، و در زمستان كه داخل خانه مى شد در روز جمعه داخل مى شد و در روايت ديگر وارد شده است كه: داخل شدن و بيرون آمدن هر دو در شب جمعه بود.(4)

و در حدیث معتبر دیگر منقول است که: آن جناب بدست مبارک خود بز های اعل خود را میدوشید.(5)

و به سند موثق از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: چون دهه آخر ماه رمضان داخل مى شد جناب رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كمر براى عبادت محكم مى بست و از زنان دورى مى كرد، و شبها را به عبادت احيا مى كرد و به كار ديگر بغير عبادت متوجه نمى شد.(6)

____________________

1-كافى 6/493؛ وسائل الشيعه 2/100.

381-كافى 6/495؛ وسائل الشيعه 2/101.

3-كتاب الزهد 56؛ كافى 2/309؛ وسائل الشيعه 15/380؛ مستدرك الوسائل 12/32.

4-كافى 6/532؛ وسائل الشيعه 5/326. و در هر دو مصدر عبارت ((براى خوابيدن )) ذكر نشده است.

5-کافی 5/86؛ وسائل الشیعة 17/62.

6-كافى 4/155؛ من لا يحضره الفقيه 2/156؛ وسائل الشيعه 10/311 و 352.

۳۱۱

و در حديث حسن ديگر فرمود كه: چون دهه آخر رمضان مى شد خيمه اى از مو براى آن جناب در مسجد مى زدند و مشغول عبادت مى شد، و شبها خواب نمى كرد و نزد زنان نمى خوابيد(1) ؛ و چون جنگ بدر در ماه رمضان شد و اعتكاف دهه آخر آن جناب را ميسر نشد، در سال ديگر بيست روز اعتكاف نمود: ده روز براى آن سال و ده روز قضاى سال گذشته.(2)

و فرمود كه: آن جناب در شب و روز ده طواف مى كرد(3) ؛ و در عيد اضحى دو گوسفند قربانى مى كرد يكى براى خود و يكى براى هر كه قربانى نداشته باشد از امت آن جناب(4) ؛ و نهى فرمود از آنكه باغهاى مدينه را ديوار بگذارند براى آنكه راهگذاران ميوه اى توانند خورد، و چون وقت رسيدن ميوه هاى مى شد مى فرمود كه ديوارهاى باغهاى را سوراخ كنند براى غربا و راهگذاران(5) ؛ و آن جناب كدو را دوست مى داشتند و از روى صحن بر مى چيدند آن را و تناول مى فرمودند.(6)

و در حديث ديگر منقول است كه: ابو سعيد خدرى به عيادت آن جناب آمد و دست بر روى لحاف آن جناب گذاشته و از شدت تب احساس حرارت كرد پس گفت: چه بسيار شديد است تب شما؟

فرمود كه: ما اهل بيت چنين مى باشيم، بلاى ما شديد است و ثواب ما مضاعف است.(7)

و در حديث ديگر فرمود كه: رسول خدا هديه را مى خورد و تصدق را نمى خورد،

____________________

1-كافى 4/175؛ تهذيب الاحكام 4/287؛ وسائل الشيعه 10/545.

2-كافى 4/175؛ من لا يحضره الفقيه 2/184؛ مستدرك الوسائل 7/560.

3-كافى 4/428؛ من لا يحضره الفقيه 2/184؛ مستدرك الوسائل 7/560.

4-كافى 4/495؛ وسائل الشيعه 14/100.

5-كافى 3/569؛ وسائل الشيعه 9/203 و 18/230.

6-محاسن 2/329؛ كافى 6/370؛ امالى شيخ طوسى 362؛ مكارم الاخلاق 30.

7-التمحيص 34؛ مستدرك الوسائل 2/435.

۳۱۲

و مى فرمود كه: اگر پاچه گوسفندى براى من هديه بياورند قبول مى كنم.(1)

و در حديث صحيح ديگر فرمود كه: چون آن جناب از دنيا رفت قرض داشت.(2)

و در حديث صحيح ديگر فرمود كه: آداب نماز آن جناب آن بود كه آب وضو را نزديك سر خود مى گذاشت و سرش را مى پوشانيد و مسواك را زير فراش خود مى گذاشت و قدرى مى خوابيد، و چون بيدار مى شد نظر به اطراف آسمان مى كرد و آيات آخر سوره آل عمران را مى خواند، پس مسواك مى كرد و وضو مى ساخت و چهار ركعت نماز مى گزارد و ركوع و سجود را به قدر قرائت طول مى داد، و ركوع را آنقدر طول مى داد كه مى گفتند سر از ركوع بر نخواهد داشت امشب، و همچنين سجود را طول مى داد، پس به رختخواب بر مى گشت و قدرى مى خوابيد، پس بيدار مى شد و باز نظر به آسمان مى كرد آيات را مى خواند و مسواك مى كرد و وضو مى ساخت و به همان طريقه چهار ركعت نماز مى كرد، و باز به رختخواب بر مى گشت و قدرى مى خوابيد، و باز بر مى خاست و به همان آداب عمل مى كرد و نماز وتر و ناقله صبح را مى گذاشت، پس به مسجد مى رفت براى نماز صبح.(3)

و در حديث معتبر ديگر فرمود كه: اگر ترسى كه شوق دنيا بر تو غالب گردد، به ياد آور زندگانى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را كه قوت آن جناب نان جو بود و حلواى او خرما بود و آتش افروزش سعف خرما بود اگر به دستش مى آمد.(4)

در حديث ديگر فرمود كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هرگز به كنه عقل خود با مردم سخن نگفت، مى فرمود: ما گروه پيغمبران مامور شده ايم كه سخن گوئيم با مردم به اندازه عقلهاى ايشان.(5)

____________________

1-كافى 5/143، كه اين معنى در ضمن دو روايت ذكر شده است.

2-كافى 5/93؛ وسائل الشيعه 4/319.

3-تهذيب الاحكام 2/334؛ وسائل الشيعه 4/270.

4-كتاب الزهد 12؛ كافى 8/168؛ وسائل الشيعه 16/14.

5-كافى 1/23 و 8/268؛ امالى شيخ صدوق 341.

۳۱۳

و در حديث ديگر منقول است كه: قوت آن حضرت نان جو بود بى نان خورش.(1)

و در حديث معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: خواهر رضاعى جناب رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به نزد آن جناب آمد، چون نظر بر او افكند شاد شد و رداى خود را براى او افكند و او را بر روى رداى خود نشانيد و با او سخن گفت و بر روى او مى خنديد، پس او برخاست و رفت و برادر او آمد، و نسبت به بردارش نكرد آنچه نسبت به او كرد، صحابه گفتند: يا رسول الله! نسبت به خواهر - كه زن بود - اكرام و بشاشت بيشتر به عمل آورديد از برادر.

فرود: زيرا كه او نسبت به پدرش نيكوكارتر بود.(2)

و در حديث معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: روزى حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مردى رسيد از قبيله بنى فهد و او غلام خود را مى زد و غلام مى گفت كه: پناه مى برم به خدا، و او باز مى زد، چون غلام نظرش بر آن حضرت افتاد گفت: پناه مى برم به محمد، پس دست از او برداشت، حضرت فرمود: او پناه به خدا برد او را پناه ندادى و چون به من پناه آورد دست از او برداشتى! خدا احق است به آنكه كسى كه به او پناه برد امان يابد. آن مرد گفت كه: او را آزاد كردم از براى خدا.

حضرت فرمود كه: بحق خدائى كه مرا به پيغمبرى فرستاده است كه اگر او را آزاد نمى كردى هر آينه گرمى آتش بر روى تو مى رسيد.(3)

و در حديث ديگر فرمود كه: روزى حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با جمعى از صحابه به راهى مى رفت، ناگاه به بزغاله اى هر دو گوش بريده رسيدند كه در مزبله اى افتاده بود، پس حضرت فرمود كه: كداميك از شما مى خواهيد كه اين را به يك درهم بگيريد؟

گفتند: ما اين را به هيچ نمى گيريم و به مفت هم نمى خواهيم.

____________________

1-كتاب الزهد 29؛ مستدرك الوسائل 16/335.

2-كتاب الزهد 34؛ كافى 2/161؛ وسائل الشيعه 21/488. و در دو مصدر اخير بجاى ((به پدرش ))،((به پدر مادرش )) ذكر شده است.

3-كتاب الزهد 44؛ وسائل الشيعه 22/401.

۳۱۴

پس حضرت فرمود: والله كه دنيا نزد من(1) بى قدرتر است از اين بزغاله نزد شما.(2)

و به سند صحيح منقول است كه: شخصى به خدمت حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد ديد كه آن حضرت بر حصيرى خوابيده كه نقش حصير در پهلوى آن حضرت جا كرده است و بالشى از ليف خرما در زير سر گذاشته كه نقش آن در خد مباركش نشسته، پس گفت كه: پادشاه عجم و پادشاه روم بر حرير و ديبا مى خوابند و تو بر چنين حصير و بالشى مى خوابى؟

حضرت فرمود كه: والله من از ايشان بهتر و نزد حق تعالى گراميترم، مرا به دنيا چكار است؟ نيست مثل دنيا مگر سواره اى كه بر درختى بگذرد و در سايه آن درخت قرار گيرد و چون سايه بگردد بار كند و درخت را بگذارد.(3)

و در حديث معتبر ديگر منقول است كه: اعرابى با حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شتر به گرو دوانيد كه اگر ببرد ناقه آن حضرت را بگيرد، و چون دوانيدند شتر اعرابى سبقت كرد، حضرت فرمود به صحابه كه: شما شتر مرا بلند كرديد و گفتيد البته سبقت خواهد گرفت پس خدا آن را پست كرد، چنانكه كوهها براى كشتى نوح گردنكشى كردند و جودى تواضع كرد پس حق تعالى كشتى را بر جودى قرار داد.(4)

و به سند صحيح منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روزى هفتاد مرتبه توبه مى كرد بى گناهى و مى گفت: ((اتوب الى الله)).(5)

و در حديث معتبر ديگر فرمود كه: شخصى از انصار براى آن حضرت يك صاع رطب به هديه آورد، حضرت به خادم گفت كه: داخل خانه شو و اگر كاسه يا طبقى بيابى بياور.

خادم رفت و برگشت و گفت: نيافتم.

____________________

1-در مصدر ((دنيا نزد خدا))آمده است.

2-كتاب الزهد 49؛ كافى 2/129.

3-كتاب الزهد 50.

4-كتاب الزهد 61؛ مستدرك الوسائل 8/273 و 11/296 و 14/80.

5-كتاب الزهد 73؛ مستدرك الوسائل 5/320 و 12/85 و 143.

۳۱۵

پس آن جناب به جامه خود زمين را جاروب كرد و فرمود كه: اينجا بريز؛ و فرمود كه: بحق خداوندى كه جانم بدست قدرت اوست سوگند مى خورم كه اگر دنيا نزد حق تعالى به قدر پر پشه اى اعتبار مى داشت به هيچ كافر و منافق يك شربت آب نمى داد.(1)

و در نهج البلاغه از حضرت امير المؤ منينعليه‌السلام منقول است كه فرمود: براى ترك دنيا تو را تاءسى به حضرت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ملاحظه احوال آن جناب كافى است، و از براى مذمت و عيب دنيا همين بس است كه از براى آن جناب ميسر نشد و براى ديگران مهيا گرديد، و لب به شير دنيا آلوده نكرد و پهلو از آن خالى مى كرد، دنيا را درهم شكست شكستنى و نظر خواهش بسوى آن نكرد، هرگز پهلويش از دنيا از همه كس خالى تر بود و شكمش از طعام هرگز سير نبود، حق تعالى دنيا را بر او عرض كرد و او قبول نكرد زيرا كه دانست خدا دنيا را دشمن مى دارد پس آن را دشمن داشت و دانست كه خدا آن را حقير شمرده پس آن را حقير شمرد، و بدرستى كه آن جناب بر روى زمين طعام تناول مى نمود و به روش بندگان دو زانو مى نشست، و نعلين و جامه خود را به دست خود پينه مى زد و بر درازگوش برهنه سوار مى شد و ديگرى را رديف خود مى كرد، و پرده اى در خانه خود ديد كه در آن صورتها بود به يكى از زنان خود گفت كه: اين را پنهان كن از من كه هرگاه نظر بسوى اين مى افكنم دنيا و زينتهاى آن به يادم مى آيد، پس آن حضرت روى دل خود را بالكليه از دنيا گردانيده بود و ياد آن را در دل خود ميرانده بود، و مى خواست كه زينت دنيا از نظر او پنهان باشد و جامه هاى زيباى آن را نگيرد و آن را خانه قرار نداند و اميد ماندن در آن نداشته باشد، پس دنيا را از دل به در كرده بود و از خاطر محو نموده بود و از ديده پنهان كرده بود، و كسى كه چيزى را دشمن دارد نمى خواهد كه بسوى آن نظر كند و دشمن مى دارد كه نزد او مذكور شود، بدرستى كه در احوال آن حضرت هست آنچه تو را دلالت نمايد بر بديها و عيبهاى دنيا زيرا كه بسيار بود با اهل بيت مخصوص خود گرسنه مى ماند و امتعه و زينتهاى آن را حق تعالى به او نداده بود با آن قرب و منزلت كه او را نزد حق تعالى

____________________

1-التمحيص 48؛ مستدرك الوسائل 16/226.

۳۱۶

بود، بدرستى كه از دنيا گرسنه بيرون رفت و سالم از تصرف در دنيا وارد عقبى شد، و از براى خود سنگى بر روى سنگى نگذاشت تا از دار فنا به دار بقا رحلت نمود.(1)

و در احاديث معتبره از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حضرت رسالت پناهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست و كتف گوسفند را دوست مى داشت زيرا كه به چراگاه نزديكتر و از بول و سرگين دورتر است؛ و از ران كراهت داشت براى آنكه به محل بول و سرگين نزديكتر است.(2)

و در حديث معتبر ديگر منقول است كه از آن حضرت پرسيدند: به چه سبب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست گوسفند را زياده از ساير اعضاى آن دوست مى داشت؟

فرمود: زيرا كه حضرت آدمعليه‌السلام گوسفندى از براى پيغمبران از فرزندان خود قربانى كرد و از براى هر پيغمبرى عضوى از آن را نام برد و از براى آن حضرت دست را نام برد، پس به اين سبب آن جناب آن را دوست مى داشت و بر ساير اعضا تفضيل مى داد.(3)

و به سند معتبر از حضرت امام حسينعليه‌السلام منقول است كه: چون حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست به دعا بر مى داشت تضرع و ابتهال مى نمود و انگشتان را حركت مى داد مانند سائلى كه طعام از كسى طلبد.(4) و در حديث معتبر از حضرت امير المؤ منينعليه‌السلام منقول است كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: من مبعوث شدم با اخلاق نيكوى پسنديده.(5)

و در حديث معتبر از حضرت امام زين العابدينعليه‌السلام منقول است كه فرمود: پدر و مادرم فداى جدم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باد كه با آن منزلت كه او را نزد حق تعالى بهم رسيده و آن وعده هاى كرامت به او داد، اهتمام و سعى در بندگى خدا را ترك نكرد تا آنكه ساق پاى مباركش باد كرد و قدم محترمش ورم كرد، پس گفتند به آن حضرت كه: چرا اين قدر به

____________________

1-نهج البلاغه 226-229، خطبه 160.

2- رجوع شود به بصائر الدرجات 503 و علل الشرايع 134 و وسائل الشيعه 25/57.

3- محاسن 2/262-263؛ كافى 6/315؛ علل الشرايع 134.

4- مكارم الاخلاق 268.

5- امالى شيخ طوسى 596.

۳۱۷

خود تعب مى فرمائى و حال آنكه خدا گناه گذشته و آينده تو را آمرزيده است؟ فرمود كه: آيا بنده شكر كننده خدا نباشم(1) ؟

و به سند معتبر از امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه: حضرت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خود را به مشك خوشبو مى كرد كه برق مشك از سر آن حضرت مى نمود(2) و مشك دانى داشت آن حضرت كه هرگاه وضو مى ساخت آن را به دست مى گرفت و بر خود مى ماليد(3) ؛ و چون سر آن حضرت درد مى كرد روغن كنجد به دماغ مى ريخت(4) ؛ و چون قسم ياد مى كرد مى گفت: ((لا)) و ((استغفر الله))، و سوگند نمى خورد.(5) و در حديث معتبر ديگر فرمود كه: روزى آن حضرت را عقرب گزيد پس فرمود كه: خدا تو را لعنت كند كه پروا نمى كنى از آزار كردن مومن و كافر و نيكوكار و بدكردار؛ پس نمك طلبيد و بر آن موضع ماليد تا ساكن شد و فرمود كه: اگر مردم بدانيد در نمك چه فايده ها است هر آينه محتاج نشود به ترياك فاروق.(6)

و در روايت معتبر از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: روزى حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشسته بود و جبرئيل نزد آن حضرت بود، ناگاه جبرئيل نظر كرد بسوى آسمان و رنگش متغير شد مانند زعفران و پناه به حضرت رسول آورد، پس نظر كرد بسوى آسمان و ديد كه جسمى عظيم از آسمان به زير مى آيد كه ما بين مشرق و مغرب را پر كرده است تا آنكه نزديك شد به آن حضرت گفت: مرا حق تعالى بسوى تو فرستاده است كه مخير گردانم تو را ميان آنكه پادشاه و پيغمبر باشى يا بنده و پيغمبر باشى؛ پس آن حضرت نظر كرد بسوى جبرئيل و ديد رنگش به حال خود برگشته است، پس جبرئيل

____________________

1-امالى شيخ طوسى 637.

2-قرب الاسناد 151؛ كافى 6/515؛ مكارم الاخلاق 33.

3-كافى 6/515؛ مكارم الاخلاق 42؛ وسائل الشيعه 3/500 و 4/434.

4-کافى 6/524.

5-محاسن 2/421؛ كافى 7/463.

6-كافى 6/327.

۳۱۸

گفت كه: اختيار كن كه بنده و رسول باشى.

حضرت فرمود كه: بلكه مى خواهم بنده و رسول باشم.

پس آن ملك پاى راست خود را برداشت و در ميان آسمان اول گذاشت و پاى ديگر را در آسمان دوم گذاشت، و همچنين هر قدمى را در آسمانى مى گذاشت و هر چند بلند مى شد كوچك مى شد تا آنكه به قدر گنجشكى شد، پس حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به جبرئيل گفت كه: من تو را متغير ديدم و بسيار ترسيدم، سبب تغير تو چه بود؟

جبرئيل گفت: يا نبى الله! مرا ملامت مكن به ترسيدن، آيا مى دانى كه اين ملك كيست؟

فرمود: نه.

جبرئيل گفت: اين اسرافيل است كه حاجت پروردگار است و از روى كه حق تعالى آسمان و زمين را خلق كرده به زمين نيامده است، چون ديدم كه او به زمين مى آيد گمان كردم كه قيامت بر پا شده است، و تغيير من به سبب اين بود، و چون ديدم كه براى كرامت و بزرگوارى تو آمده است رنگم به حال خود برگشت، آيا نديدى كه چگونه كوچك مى شد هر چند بلند مى شد؟ هر چيز كه به درگاه جلال حق تعالى و محل مناجات و قرب او نزديك مى شود نزد عظمت او حقير مى شود، اين ملك حاجت پروردگار است و نزديكترين خلق است در درگاه او و لوح در ميان دو ديده اوست از ياقوت سرخ، چون حق تعالى وحى فرستد لوح بر پيشانى او مى خورد پس نظر مى كند در لوح و آنچه در آنجا مى يابد به ما القا مى كند و ما به آسمان و زمين مى رسانيم و با آنكه او نزديكترين خلق است به محل صدور وحى، ميان او و محل صدور وحى و ظهور و عظمت و جلال الهى نود حجاب است از نور كه ديده هاى آنها مانده مى شود و به شمار و وصف در نمى آيند، و من نزديكترين خلقم به اسرافيل و ميان من و او هزار ساله راه است.(1)

و ابن شهر آشوب گفته است: بعضى از آداب شريفه و اخلاق كريمه حضرت رسالت پناهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه از اخبار متفرقه ظاهر مى شود آن است كه آن حضرت از همه مردم حكيم تر

____________________

1-تفسير قمى 2/27-28 و در آن بجاى نود حجاب، هفتاد حجاب آمده است.

۳۱۹

و داناتر و بردبارتر و شجاعتر و عادلتر و مهربانتر بود، و هرگز دستش به دست زنى نرسيد كه بر او حلال نباشد، و سخى ترين مردم بود، هرگز دينار و درهمى نزد او نماند و اگر از عطايش چيزى زياد مى آمد و شب مى رسيد قرار نمى گرفت تا آن را به مصرفش مى رسانيد، و زياده از قوت سال خود هرگز نگاه نمى داشت و باقى را در راه خدا مى داد، و پست ترين طعامها را نگاه مى داشت مانند جو و خرما، و هر چه مى طلبيدند عطا مى فرمود، و از قوت سال خود ايثار مى فرمود، و بر زمين مى نشست و بر زمين طعام مى خورد و بر زمين مى خوابيد، و نعلين و جامه خود را پينه مى كرد، و در خانه را خود مى گشود و گوسفند را خود مى دوشيد و پاى شتر را خود مى بست، و چون خادم از گردانيدن آسيا مانده مى شد مدد او مى كرد، و آب وضو را به دست خود حاضر مى كرد در شب، و پيوسته سرش در زير، و در حضور مردم تكيه نمى نمود، و خدمتهاى اهل خود را مى كرد، و بعد از طعام انگشتان خود را مى ليسيد، و هرگز آروق نزد، و آزاد و بنده كه آن حضرت را به ضيافت مى طلبيدند اجابت مى نمود اگر چه از براى پاچه گوسفندى بود، و هديه را قبول مى نمود اگر چه يك جرعه شير بود، و تصدق را نمى خورد، و نظر بر روى مردم بسيار نمى كرد، و هرگز از براى دنيا به خشم نمى آمد و از براى خدا غضب مى كرد، و از گرسنگى گاهى سنگ بر شكم مى بست، و هر چه حاضر مى كردند تناول مى نمود و هيچ چيز را رد نمى فرمود، برد يمنى مى پوشيد و جبه پشم مى پوشيد، و جامه هاى آكنده از پنبه و كتان مى پوشيد، و اكثر جامه هاى رسول خدا سفيد بود، و عمامه بر سر مى بست و ابتداى پوشيدن جامه از جانب راست مى نمود، و جامه فاخرى داشت كه مخصوص روز جمعه بود، و چون جامه نو مى پوشيد كهنه را به مسكينى مى بخشيد، و عبائى داشت كه به هر جا مى رفت دوته مى كرد و به زير خود مى افكند، و انگشتر نقره در انگشت كوچك دست راست مى كرد، و خربزه را دوست مى داشت، و از بوهاى بد كراهت داشت، و وقت هر وضو ساختن مسواك مى كرد، و گاه بنده خود را و گاه ديگرى را در عقب خود رديف مى كرد، و بر هر چه ميسر مى شد سوار مى شد گاه اسب و گاه استر و گاه دراز گوش بى پالان و زين سوار مى شد، و پياده و پاى برهنه بى ردا و عمامه گاه گاهى راه مى رفت، و به اقصاى

۳۲۰

321

322

323

324

325

326

327

328

329

330

331

332

333

334

335

336

337

338

339

340

341

342

343

344

345

346

347

348

349

350

351

352

353

354

355

356

357

358

359

360

361

362

363

364

365

366

367

368

369

370

371

372

373

374

375

376

377

378

379

380

381

382

383

384

385

386

387

388

389

390

391

392

393

394

395

396

397

398

399

400

401

402

403

404

405

406

407

408

409

410

411

412

413

414

415

416

417

418

419

420

421

422

423

424

425

426

427

428

429

430

431

432

433

434

435

436

437

438

439

440

441

442

443

444

445

446

447

448

449

450

451

452

453

454

455

456

457

458

459

460

461

462

463

464

465

466

467

468

469

470

471

472

473

474

475

476

477

478

479

480

481

482

483

484

485

486

487

488

489

490

491

492

493

494

495

496

497

498

499

500

501

502

503

504

505

506

507

508

509

510

511

512

513

514

515

516

517

518

519

520

521

522

523

524

525

526

527

528

529

530

531

532

533

534

535

536

537

538

539

540

541

542

543

544

545

546

547

548

549

550

551

552

553

554

555

556

557

558

559

560

561

562

563

564

565

566

567

568

569

570

571

572

573

574

575

576

577

578

579

580

581

582

583

584

585

586

587

588

589

590

591

592

593

594

595

596

597

598

599

600

601

602

603

604

605

606

607

608

609

610

611

612

613

614

615

616

617

618

619

620

621

622

623

624

625

626

627

628

629

630

631

632

633

634

635

636

637

638

639

640

641

642

643

644

645

646

647

648

649

650

651

652

653

654

655

656

657

658

659

660

661

662

663

664

665

666

667

668

669

670

671

672

673

674

675

676

677

678

679

680

681

682

683

684

685

686

687

688

689

690

691

692

693

694

695

696

697

698

699

700

701

702

703

704

705

706

707

708

709

710

711

712

713

714

715

716

717

718

719

720

721

722

723

724

725

726

727

728

729

730

731

732

733

734

735

736

737

738

739

740

741

742

743

744

745

746

747

748

749

750

751

752

753

754

755

756

757

758

759

760

761

762

763

764

765

766

767

768

769

770

771

772

773

774

775

776

777

778

779

780

781

782

783

784

785

786

787

788

789

790

791

792

793

794

795

796

797

798

799

800

801

802

803

804

805

806

807

808

809

810

811

812

813