صفات جمال و جلال خدا در نهج البلاغه

صفات جمال و جلال خدا در نهج البلاغه0%

صفات جمال و جلال خدا در نهج البلاغه نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

صفات جمال و جلال خدا در نهج البلاغه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمدحسين مختارى مازندرانى
گروه: مشاهدات: 9115
دانلود: 2388

توضیحات:

صفات جمال و جلال خدا در نهج البلاغه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 46 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9115 / دانلود: 2388
اندازه اندازه اندازه
صفات جمال و جلال خدا در نهج البلاغه

صفات جمال و جلال خدا در نهج البلاغه

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

صفات جمال و جلال خدا در نهج البلاغه

نویسنده: محمدحسين مختارى مازندرانى

پيشگفتار

بسم الله الرحمن الرحيم

نهج البلاغه بعد از قرآن و سخنان نبوى، گنجينه ى بزرگ علمى و دينى است و نيز دريايى است سرشار از معارف و علوم الهى، و هركس قصد سفر در اين درياى بيكران نمايد با حقايق متعالى آشنا گرديده و هرچه در آن غور و تعمق مى كند و به اعماق آن شنا مى كند، به در يتيم و مرواريدهاى ارزشمندى دست مى يابد كه هرگز حاضر نيست آن را با هيچ قيمتى از دست دهد.

ولى جاى تاسف است كه اين ره بيكران مسافرى بس اندك را با خود به همراه دارد آن هم مقطعى و گذرا كه گاهى جست و گريخته و به طور تصادفى به اين مسير قدم گذارده با لختى تامل و نظر در آن به حقيقت هاى گرانسنگى و اصل مى گردد و به مواضع و ميادينى برخورد مى كند كه ناگهان در آن توقف نموده و از خرمن معرفت خوشه اى مى چيند و آنگاه با شوق و رغبت زايدالوصفى به راه خود ادامه مى دهد تا دانه ها و خوشه هاى فزونترى از مبادى معارف الهى دستگير او شود. و جالب اين است كه وقتى انسان با دنياى نهج البلاغه آشنا مى گردد در تكاپوى اين معناست كه از همه ى ميادين و نقطه هاى رفيع آن معرفتى حاصل كند و بدين صورت نيازهاى باطنى و روحى خود را سيراب نمايد. البته بودند صاحب نظران عارف و متعهدى كه برخى از قله هاى رفيع اين كتاب ارزشمند را فتح كرده اند و در اين راستا آثار ذى قيمت و گرانمايه اى را از خود به يادگار گذارده اند و اكنون نيز برخى از محققان و صاحبان قلم در تلاشند تا حقايق و معارف بلند اين كتاب بزرگ را تبيين نمايند و در آينده نيز به خواست خداوند افرادى تداوم بخش اين راه خواهند بود.

ناگفته پيداست ويژگى چند بعدى بودن نهج البلاغه باعث بحث و كنكاش فوق العاده دانشمندان در ابعاد مختلف آن گرديده است بدين جهت است كه اين كتاب لقب اخ القرآن به خود گرفته است.

آرى از امتيازات برجسته سخنان اميرالمومنين كه به نام نهج البلاغه امروز در دست ما است اين است كه محدود به زمينه ى خاصى نيست، على به تعبير خودش تنها در يك ميدان اسب نتاخته است، در ميدان هاى گوناگون كه احيانا بعضى با بعضى متضاد است تكاور بيان را به جولان آورده است. نهج البلاغه شاهكار است اما نه تنها در يك زمينه، بلكه در زمينه هاى گوناگون. اين كه سخن شاهكار باشد ولى در يك زمينه البته زياد نيست و انگشت شمار است ولى به هر حال هست. اينكه در زمينه هاى گوناگون باشد ولى در حد معمولى نه شاهكار، فراوان است، ولى اينكه سخن شاهكار باشد و در عين حال محدود به زمينه خاصى نباشد از مختصات نهج البلاغه است [سيرى در نهج البلاغه، استاد شهيد مطهرى.] و اين خود نشانگر اين معناست كه سخن على به يك نقطه ى خاص متمركز نيست و اصولا نمى توان مجموع سخنان او را تنها در يك جهت خلاصه نمود، چه آنكه على خود داراى روحيه ى بس والا و گسترده اى بود كه بر همه ى عوالم احاطه داشت و در همه جا حاضر بود.

به راستى چند بعدى بودن سخن على اعجاب بشر را برانگيخت و همه را مبهوت خويش ساخت، چه قدما و چه متاخرين، به گونه اى كه آنها را ياراى مقايسه با سخنان ديگران نبود و همواره سخن على را بعد از وحى و قرآن عميق ترين و جامع ترين سخنان دانسته اند و كرارا بر اين اعتقاد خود در آثار و نوشته هاى خويش اصرار ورزيده اند و اين خود بر اهميت و اعجاز اين كتاب صحه مى گذارد. بدين ترتيب دنياى نهج البلاغه، دنياى ديگرى است و تاكنون كسى ادعا نكرده و نمى تواند ادعا كند كه همه ى ميادين و نقاط آن را فتح كرده باشد، چرا كه فعاليت هاى گروهى و بعضا به طور انفرادى آن هم با غور و تعمق در جمله، جمله ى سخنان آن حضرت به همراه تلاش و جديتهاى چشمگير شبانه روزى ، شايد درك گوشه اى از اين اقيانوس عظيم و دستيابى اطلاعاتى هر چند ناقص و دست و پا شكسته، براى انسان ممكن سازد ولى درك و شناسايى همه ى مطالب اين كتاب كه حاوى بسيارى از اسرار و رموزات است، چندان سهل و آسان نيست. و البته هر كار تحقيقى كه در اطراف كتاب قيم نهج البلاغه صورت مى پذيرد قدم ارزنده اى است براى نيل به اين مقصود، و در هموار ساختن راه وصول به قله رفيع آن كمك شايانى مى نمايد، بنابراين احاطه به اسرار مجموع سخنان على عليه‌السلام جز تعداد انگشت شمار از عهده ى ديگران خارج است.

به هر تربيت يكى از مهمترين و اعجاب انگيزترين بحثهاى نهج البلاغه مربوط به الهيات است كه به طور معجزه آسا با شيرين ترين بيان و در عين حال كاملا مستدل و مبرهن مطرح گرديده است و اساسا نخستين فردى كه در ميان امت اسلامى در مسائل فلسفه ى الهى اقامه ى برهان نموده، اميرمومنان است و از اين رهگذر او را بر همه ى دانشمندان و پژوهشگران اين فن برترى روشن و حقوقى مسلم است زيرا او بود كه باب استدلال و اقامه ى برهان را در مسائل فلسفه ى الهى گشود.

افزون بر اينكه پيشينيان از اقامه ى اين براهين در زمينه ى فلسفه ى الهى غافل بودند، پس از اميرمومنان نيز قرنها اين براهين در بوته ى بى توجهى ماند تا در اين اواخر گروهى از پيشروان دانش و مغزهاى متفكر فلسفه به كشف اين معارف نهفته در سخنان پيشواى پرهيزگاران موفق شدند.

گذشته از اين، حضرت على عليه‌السلام نخستين كسى است كه واژه هاى عربى را در طرح مباحث فلسفى به كار برد. در حالى كه اين واژه ها بر اساس معانى اوليه و استعمالهاى رايج خود براى بيان مقاصد فلسفى وافى نبود و نياز مبرمى به تجريد آنها از معانى اوليه و موارد استعمال متداوله داشت كه اميرمومنان آو واژه ها را با نوعى تجريد از ريشه ى اصلى خود به كار برده است. [ر. ك، على و فلسفه الهى، علامه طباطبايى "ره". ]

آرى اميرمومنان بحثهاى تعقلى و فلسفى را به نقطه ى اوج رسانيده است به طورى كه احدى را نمى توان با او در اين جهت همچون ساير جهات مقايسه نمود، بلكه تحقيقا او مبدع غالب مسائل عميق فلسفى است كه پيش از او سابقه اى نداشت و كسانى كه داراى مشرب فلسفى بوده اند در مفاهيم پيچيده ى عقلى از بيانات آن حضرت بهره مى برده اند و البته اين خود سبب و انگيزه اى شد بر اينكه شيعيان آن حضرت، در طرح بسيارى از مباحث از جمله مبحث توحيد، شيوه ى تعقلى و فلسفى را پيشه خود سازند و رفته رفته به اين سمت گرايش عميق و بى سابقه اى پيدا كنند و همين باعث شود كه گروه شيعه بر ساير فرق و گروههاى اسلامى، از يك امتياز و برترى زايدالوصفى برخوردار گردند و بدين طريق توانسته ان با عقل و فكر نيرومند خويش معارف شيعى را بالاتر ببرند.

گذشته از اين، دقت و تامل در مباحث عقلى نهج البلاغه خود بهترين وسيله در تبيين و تفسير مطالب تعقلى قرآن مجيد است و در حقيقت مى توان بر آن بود كه اگر نهج البلاغه و كلام عميق و پرمحتواى آن حضرت مربوط به الهيات نبود، مسائل توحيدى و همه ى مطالب عقلى قرآن كريم براى هميشه مجهول و بدون تفسير باقى مى ماند و كسى قادر نبود نسبت به مفاهيم فلسفى قرآن تفسير واقعى را ارائه كند.

و لذا از اين رهگذر به وضوح مى توان رابطه ى نهج البلاغه با قرآن مجيد را كشف نمود كه بين اين دو ارتباط مستقيم و ناگسستنى برقرار است و در حقيقت نهج البلاغه كتاب تفسيرى است بر قرآن كريم كه بسيارى از انديشمندان اسلامى را از اظهارنظرهاى ناصواب درباره ى غالب موضوعات قرآنى مصون نگاهداشته است.

با اعتقادى راسخ و فريادى بلند و رسا مى توان گفت: در ميان ياران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه تعداد آنها آن طور كه در كتب رجال و تراجم نقل شده به دوازده هزار نفر مى رسد و امت اسلامى در گردآورى و نگهدارى اخبار مربوط به رفتار و گفتار آنها از هيچ كوششى دريغ ننموده اند، به جز يك نفر، آرى فقط يك نفر، و آن پيشواى پرهيزگاران و اميرمومنان على بن ابى طالبعليه‌السلام است كه معارف الهى از سخنان گوهربار او همى جوشد و شيفتگان فلسفه الهى را دچار حيرت و شگفت مى نمايد.

سخنان والاى اميرمومنان شاهباز انديشه بشرى را به پرواز آورده، تا قله ى رفيع معارف حقه بالا مى برد و هنگامى كه بالهاى نيرومند انديشه بشرى فروماند، او به تنهايى اعماق آسمان معارف را مى شكافد و بالا مى رود و ديگر كسى به گرد او نمى رسد و انديشه همراهى او را در دل نمى پروراند. [على و فلسفه الهى، علامه طباطبايى "ره"، ترجمه: على اكبر مهدى پور.]

چرا كه او از قدرت الهى برخوردار است و در كلامش نشانه اى از علم خدايى است و بوى سخن نبوى در سخنان او استشمام مى گردد. و لذا كلام او را همچون خود او نمى توان با ديگران مورد مقايسه قرار داد. بدين جهت است كه نهج البلاغه اين گنجينه ى بزرگ الهى، افرادى چون شيخ محمد عبده مفتى اسبق مصر را شيفته ى خود مى سازد و او را از بيگانگى نجات مى دهد و سرانجام وى را وادار مى سازد كه بر اين اعتقاد باشد كه نهج البلاغه بعد از قرآن و سخنان نبوى، عميق ترين و در عين حال جامع ترين كتاب است و هيچ كتابى همرديف او نيست.

به هر ترتيب سخنان اميرمومنان در نهج البلاغه سرشار از مطالب دقيقى فلسفى و مسائل عميق معارف الهى است، بيان حق مطلب مستلزم تلاش وسيع و جد و جهد گسترده است و اين حقير به خاطر كثرت مشاغل و قلت بضاعت علمى از سويى و انگيزه بسندگى بر اختصار مباحث از سوى ديگر، فرصت استيفاء همه مباحث مربوط به صفات خداوند در كتابى چون نهج البلاغه را نيافت و بر اين حقيقت سخت مذعن و معترف است و در اين خصوص هيچگونه ادعايى نداشته و ندارد و قطعا مجموع سخنان و يا ديدگاه اميرمومنان را پيرامون صفات جمال و جلال ذات احديت از لحاظ كمى و كيفى بيان ننموده است بلكه تنها گامى در اين راستا برداشته تا محققان و دانشمندان متعهد با كاوش و تحقيق بيشتر اين بحث را چونان ساير مباحث نهج البلاغه تعقيب نموده و حق مطلب را اداء نمايند. انشاءالله. در خاتمه از خداى سبحان استدعا دارم كه فكر و قلم مرا از خطا و لغزش حفظ فرمايد و از كليه حضرات اهل علم و دانش پژوهان تقاضا دارم نواقض را به قلم لطف اصلاح فرمايند.

اميد است اين مختصر مورد قبول ذات اقدس حق قرار گرفته و نگارنده را از شفاعت پيشواى پرهيزگاران بهره مند فرمايد.

حوزه ى علميه قم

محمدحسين مختارى مازندرانى

صفات حق تعالى

صفات ثبوتى و سلبى

صفات حق تعالى به تقسيم اولى بر دو قسم است:

١- صفات ثبوتيه يا صفات جمال

٢- صفات سلبيه يا صفات جلال

قسم اول يا حقيقى است و يا اضافى، حقيقى نيز بر دو قسم است:

الف: صفات حقيقى محض كه نه عين اضافه به غير موصوف است و نه لازمه ى آن مى باشد.

مانند علم، حيات، واجب كه عين ذات حق تعالى است و بين اين صفات صرفا تغاير مفهومى است وگرنه از نظر مصداق اتحاد بلكه ميان آنها عينيت است.

ب: صفات حقيقى مضاف كه عين اضافه نبوده ولى چنين اضافه اى را لازم داشته باشد.

مانند خالقيت و رازقيت.

اما صفات ثبوتى اضافى نظير عالم بودن و قادر بودن كه عالميت صرف نسبت بين عالم و معلوم است و قادريت همان نسبت بين قدرت و مقدور است و بديهى است وجود نسبت و اضافه معلول دو سوى اضافه است و بى آن موجوديت نمى باشد.

صفات ذات و فعل

الف: صفات ذات

ب: صفات فعل

صفات ذات، صفاتى است كه ذات اقدس با قطع نظر از مخلوقات آنها را داراست و پيوسته با آنها همراه مى باشد مانند صفت قدرت، علم، حيات و... كه اتصاف خداى متعال به اين نوع صفات، نيازى به فعل يا چيز ديگر ندارد، براى مثال خدا قادر و توانا است چه فعلى از او صادر شود، چه كارى از جانب او انجام نگيرد.

بنابراين آن سلسله صفاتى كه مربوط به مقام ذات بوده و او پيوسته با آنها همراه است و سلب آن از ذات اقدسش محال مى باشد و در عين حال با صرف نظر از افعال و آفريده هاى خداوندى مد نظر قرار مى گيرد، صفات ذات مى نامند.

صفات فعل، آن رشته از صفاتى است كه به مقتضاى فعلش بر ذات وى متصف مى گردد به گونه اى كه هرگاه افعال و امورى از او صادر نمى شود قا د ر نبوديم حق تعالى را با چنين اوصافى، توصيف نماييم.

مانند صفت خالقيت و رازقيت، كه با در نظر گرفتن فعل آفريدن و روزى دادن ذات اقدس اله را به اين صفات متصف مى نماييم و در حقيقت هر يك از اين صفات منتزع از فعل خداوند است براى مثال، اتصاف صفت رازق، خالق، عادل و حكيم بر خداوند هر كدام به ترتيب از رزق، خلقت، عدالت و حكمت انتزاع گرديده است، از آنجا كه حق تعالى منشاء و مبداء اين صفات است به حسب صدور اين افعال، لذا به اين نوع صفات، صفات فعل اطلاق مى گردد.

مرحوم علامه طباطبايى درباره ى صفات فعلى خداوند مى فرمايند:

ترديدى نيست كه سرتاسر جهان و اجزاى وى، و حوادث گوناگونى كه در وى بوقوع مى پيوندد از جهت وجود و هستى، نسبتى به حق داشته و فعل و افاضه ى او هستند و به واسطه ى قياس و نسبتهاى گوناگون كه در ميانشان تحقق پيدا مى كند، مصداق پاره اى از صفات، مانند رحمت و نعمت و خير و نفع و رزق و عزت و غنى و شرافت و غير آنها و همچنين متقابل آنها مى باشند.

و از اين روى، موجودات جهان، رحمتى هستند منسوب به حق و نعمتى هستند منسوب به حق، يا رزقى منسوب به حق و همچنين... و لازم لاينفك آن اين است كه خداوند رحيم است و منعم است و همچنين يعنى متصف به صفاتى است كه از مقام فعل منتزع مى باشند.

ولى چيزى كه هست اين صفات از مقام ذات پايين تر بوده و مرتبه و موطن آنها، همان مرتبه ى فعل مى باشد

اراده و مشيت و جود و كرم و انعام و احسان حق مثلا همان موجود خارجى است كه با ايجاد حق به وجود آمده است و مريد و جواد و كريم و منعم و محسن بودن ذات اقدس حق، همان است كه موجود نامبرده را به وجود آورده و ايجاد كرده است و ايجاد حق، جز وجود خارجى چيز ديگرى نيست اگرچه ما به منظور مراعات ترتيب عقلى مى گوئيم:

خدا وجود فلان چيز را خواسته، پس ايجادش كرد و چون خدا خواسته بود، چنين و چنان شد. آرى نظر به اينكه موجودات امكانيه، با وجودهاى گوناگون و صفتهاى وجودى رنگارنگى كه دارند كاشف از كمالات ذاتى حقند، و يك نحو ثبوتى بحسب ريشه ى اصلى خود، در مقام ذات دارند.

اين صفات فعليه نيز، كه از آن وجودات منتزعند يك نحو ثبوتى به حسب ريشه ى اصلى، در مقام ذات دارند يعنى حقيقتى كه منشاء پيدايش فعلى است، در مقام ذات مى باشد.

- و از اين جا بايد متنبه شد به اينكه، همه ى اين افعال با اختلافات زيادى كه دارند، به حسب حقيقت به يك فعل عام برمى گردند و آن ايجاد و آفرينش است چنانكه كمالات ذاتى حق كه منشاء پيدايش آنها هستند نظر باطلاق ذاتى به يك واقعيت و حقيقت كه هيچگونه كثرت و اختلاف و تغيرى در وى راه ندارد، برمى گردند.

صفات ثبوتى عين ذات كه صفات ذات ناميده مى شوند از نظر مفهوم متغاير ولى از جهت مصداق و به عبارت ديگر از نظر وجود خارجى عين يكديگر هستند، بنابراين تنها تفاوتى كه بين اوصاف و نيز ميان اوصاف و خود ذات است در مفهوم است نه در حقيقت و مصداق.

صفات ثبوتى خارج از ذات كه صفات فعلى حق تعالى ناميده مى شوند، بازگشت همه ى آنها به يك وصف اضافى است كه همان قيوميت واجب تعالى است و قيوميت واجب هم به قدرت واجب كه وصف ذات است برمى گردد يعنى اصل و ريشه ى تمامى صفات فعلى اضافى، قيوميت حق است و قيوميت حق تعالى ريشه اش قدرت حق است كه قدرت عين ذات حق تعالى است.

در هر يك از صفات سلبى در حقيقت سلب يك نقص از واجب تعالى مى شود و چون تمام نقص ها ناشى از امكان است پس بازگشت تمام صفات سلبى به سلب امكان است و بازگشت سلب امكان به شدت و وجوب وجود است پس امكان مسلوب است و لازمه ى سلب امكان، سلب كليه نقايص است در نتيجه تمام صفات سلبيه كه صفات تقديس و جلال نام دارند به سلب امكان برمى گردد.

به ديگر سخن:

بعضى از صفات خداوند كه صفات ثبوتى، اضافى و نسبى است مانند: خالقيت و رازقيت و تقدم و عليت خدا، اينها در حقيقت به يك صفت حقيقى برمى گردند كه عبارت از قيم بودن خدا نسبت به همه ى موجودات است [صفت قيوميت براى خدا عبارت از اين است كه هر چيز به خدا برپاست و خدا خود به خويشتن پايداراست. خدا از همه بى نياز است ولى همه به او نيازمندند. موجودى كامل، بى انتها، غنى مطلق است و در عين حال همه، در هر حال و هر مقامى كه باشند به فيض و لطف او نيازمندند و به اراده او برپا هستند.] و اين قيوميت، صفت واحدى است كه صفات متعددى "مانند خالقيت و رازقيت و..." از آن انتزاع مى شوند و اين انتزاع به عنوان آثار و لحاظ تناسبها است. علامه طباطبايى "ره" در اين باره مى فرمايند:

شكى نيست كه واجب بالذات داراى صفات فعلى است كه در اضافه با غير او تحقق دارد مانند خالق، رازق، بخشنده، آموزنده، مهربان و امثال اينگونه صفات كه تعداد آنها بسيار است و صفت قيوم همه ى آنها را دربرمى گيرد. [نهايه الحكمه ص ٢٥٣.]

اما صفات سلبيه خداوند كه آنها را از صفات جلال نيز مى نامند بازگشت همه ى آنها به سلب يك موضوع است يعنى صفات سلبيه همان سلب امكان است وقتي كه خدا ممكن الوجود نبود يعنى او را داراى جسم، كيفيت، حركت، سكون، سنگينى و سبكى و... نيست بلكه از هر نقصى منزه است، از طرفى ممكن الوجود نبودن خدا در حقيقت همان واجب الوجود بودن خداست و واجب الوجود بودن خدا هم از صفات ثبوتيه كماليه است، بنابراين صفات سلبيه به صفات ثبوتيه برمى گردند ، خداوند از جميع جهات يگانه است در ذات مقدسش هيچگونه تعدد و كثرت نيست، معلوم است كه در حقيقت براى يكتاى بى نياز، تركيبى نيست.

بسى شگفت است قول كسانى كه مى گويند: صفات ثبوتيه خداوند به صفات سلبييه ى او برمى گردد، از آنجا كه قائلين اين قول معناى صفات خدا عين ذات اوست را نفهميده اند لذا، اينگونه پنداشته اند كه بايد همه ى صفات ثبوتيه را به صورت سلب و نفى معنا كنيم تا اطمينان به وحدت و يگانگى ذات خدا و عدم تعدد و كثرت او حاصل شود ولى غافل از اينكه اين قول نتيجه ى مطلوبى نخواهد داشت زيرا در اين صورت لازمه اش اين است كه ذا ت اقدس حق را كه عين وجود و محض وجودى است و منزه از هر نقص و امكان است عين عدم و صرف نفى قرار دهيم خداوند انشاءالله ما را از لغزش پندارها و قلم ها حفظ كند. [ مسائل اعتقادى از ديدگاه تشيع استاد مظفر "ره" ترجمه محمد محمدى.]