صفات جمال و جلال خدا در نهج البلاغه

صفات جمال و جلال خدا در نهج البلاغه0%

صفات جمال و جلال خدا در نهج البلاغه نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

صفات جمال و جلال خدا در نهج البلاغه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمدحسين مختارى مازندرانى
گروه: مشاهدات: 9159
دانلود: 2416

توضیحات:

صفات جمال و جلال خدا در نهج البلاغه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 46 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9159 / دانلود: 2416
اندازه اندازه اندازه
صفات جمال و جلال خدا در نهج البلاغه

صفات جمال و جلال خدا در نهج البلاغه

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

اسلام يك خدا براى همه چيز و همه كار معرفى مى كند.

اسلام مى گويد: خدا يگانه است و پدر و پسر و شريك و همكار نداردسبحان الله عما يصفون [سوره ى مومنون: آيه ى ٩١.] و حتى شفيعانى هم كه بدون اراده و اذان او بخواهند وساطت كنند براى اونيست من ذ الذى يشفع عنده الا باذنه [كيست كه در نزد او جز به فرمان او شفاعت كند، بقره آيه: ٢٥٤.]

اما خود خدا ممكن است اراده كند كه براى بعضى از كارها اسباب و علل و عواملى خاص بيافريند مثلا خورشيد را براى گرم كردن و نور دادن و ديگر منافعى كه دارد يا غذا را براى سير شدن و لذت بردن مردم، اينها شريك و همكار خدا نيستند بلكه آلت اجراى فرمان خدا و وسائلى هستند كه خدا آنها را آفريده است

بندگان واقعى خداوند قولا و عملا با تمامى اعضاء و جوارح و با همه ى وجود و هستى اشان گواهى مى دهند به وحدانيت و يگانگى او، و با امير مومنان هم آوا شده و مى گويند:

اشهد ان لا اله الا الله غير معدول به، و لا مشكوك فيه، و لا مكفور دينه و لا مجحود تكوينه. [نهج البلاغه: خطبه ١٧٧.]

گواهى مى دهم خدايى غير از خداى يكتا وجود ندارد و كسى در رديف او نيست، نه در وجودش شك دارم، نه به دينش كافرم و نه در موجوديتش ترديد دارم.

در قرآن كريم دهها و صدها آيه از سوره هاى مختلف با تعابير متفاوت درباره ى توحيد و يگانگى خدا آمده كه دقت و تامل در آن، هرگونه غبار حيرت و ترديد را از ضمير انسان مى زدايد.

ما تخذ الله من ولد و ما كان معه من اله اذا لذهب كل اله بما خلق و لعلا بعضهم على بعض سبحان الله عما يصفون، عالم الغيب و الشهاده فتعالى عما يشركون . [سوره مومنون آيه ٩١ و٩٢.]

خدا هرگز فرزندى براى خود اتخاذ نكرده و معبود ديگرى با او نيست كه اگر چنين مى شد هر يك از خدايان مخلوقات خود را تدبير و اراده مى كردند و بعضى بر بعضى ديگر تفوق مى جستند، منزه است خدا از توصيفى كه آنها مى كنند.

همانگونه كه موحدان با شعار توحيد لا الا اله الله بر وحدانيت و يگانگى خداوند گواهى مى دهند خدا خود نيز در قرآن كريم، بر اين معنا شهادت مى دهد، نظير اين آيه:

شهد الله انه لا اله الا هو و الملائكه و اولوالعلم قائما بالقسط لا اله الا هو العزيز الحكيم [سوره ى مومنون، آيه ى ٩١ و ٩٢.]

خداوند گواهى مى دهد كه معبودى جز او نيست و فرشتگان و صاحبان دانش "نيز" گواهى مى دهند در حالى كه "خداوند" قيام به عدالت دارد، معبودى جز او نيست كه هم توانا و هم حكيم است.

لازم به يادآورى است منظور از شهادت خداوند، شهادت عملى و فعلى است نه قولى ، يعنى خداوند با پديد آوردن جهان آفرينش كه نظام واحدى در آن حكومت مى كند و قوانين آن در همه جا يكسان و برنامه آن يكى است و در واقع يك واحد بهم پيوسته و يك نظام يگانه است، عملا نشان داده كه آفريدگار و معبود در جهان يكى بيش نيست و همه از يك منبع، سرچشمه مى گيرند، بنابراين ايجاد اين نظام واحد، شهادت و گواهى خداست بر يگانگى ذاتش.

اما شهادت و گواهى فرشتگان و دانشمندان، جنبه ى قولى دارد، چه اينكه آنها هر كدام با گفتار شايسته ى خود، اعتراف به اين حقيقت مى كنند و اين گونه تفكيك در آيات فراوان است مثلا در آيهى ان الله و ملائكته يصلون على النبى صلوات و درود از ناحيه ى خدا چيزى است و از ناحيه ى فرشتگان، چيز ديگر، از جانب خدا فرستادن رحمت است و از سوى فرشتگان تقاضاى رحمت.

البته گواهى فرشتگان و دانشمندان جنبه ى عملى نيز دارد، زيرا آنها تنها او را مى پرستند و در برابر هيچ معبود ديگر، سر تعظيم فرود نمى آورند. [ر. ك، تفسير نمونه، ذيل آيه ى مورد بحث.]

ابطال فرضيه چند خدايى

در سوره ى معروف توحيد مى فرمايد:

قل هو الله احد، الله الصمد، لم يلد و لم يولد، و لم يكن له كفوا احد . [ سوره ى اخلاص آيات ٤ -١.]

بگو خداوند يكتا و يگانه است، خدايى است بى نياز، نزاده و زاييده نشده، و براى او هرگز شبيه و مانندى نبوده است.

علىعليه‌السلام به فرزندش اما مجتبىعليه‌السلام مى فرمايد:

و اعلم يا بنى انه لو كان لربك شريك لاتتك رسله و لرايت آثار ملكه و سلطانه و لعرفت افعاله و صفاته ولكنه اله واحد كما وصف نفسه، لا يضاده فى ملكه احد و لايزول ابدا. [نهج البلاغه نامه ى ٣١.]

پسرم ! بدان اگر پروردگارت شريكى داشت، رسولان او نيز به سوى تو مى آمدند آثار قدرتش را مى ديدى و افعال و صفاتش را مى شناختى، اما او خدايى يكتا همانگونه كه خود را توصيف كرد است. هيچ كس در ملك و مملكتش قادر به ضديت با او نيست و او هرگز از بين نخواهد رفت.

در جملات فوق اميرالمومنينعليه‌السلام به دو برهان عقلى درباره ى وحدانيت و يگانگى خداوند اشاره نموده است:

برهان اول: خدا يگانه و يكتا است و نمى توان براى او شريكى قائل شد چه آنكه اگر واقعا براى خداى همتا و نظيرى وجود داشت آثار قدرت و سلطنت او را مى ديديم و به افعال و صفات او شناخت پيدا مى كرديم و حال آنكه نه آثار قدرت و تسلط غير خداى يگانه را مشاهده نموده و نه به افعال و صفات غير او آشنا شديم بدين ترتيب بايد پذيرفت كه او خدايى است كه مثل و مانند ندارد.

برهان دوم: خداى يگانه انسانها را خودسرانه رها نكرده بلكه براى هدايت و راهنمايى آنان پيامبرانى را اعزام نموده تا همگان از رهنمودها و ارشادهايشان بهره مند گردند، ولى اگر چنانچه خداى ديگرى وجود داشت مى بايست براى هدايت بندگان پيامبرانى را مى فرستاد و آنها را به سمت كمال سوق داده و از ضلالت گمراهى نجات دهد، در صورتيكه هيچ پيامبرى از جانب چنين خدايى نيامده است و بدين ترتيب هرگز نمى توان براى خداى متعال شريك و همتايى قائل شد.

اين دليل از نوع قياس استثنايى است، ملازمه اى ميان مقدم و تالى برقرار شده و از نفى تالى نفى مقدم استنتاج شده است.

ملازمه ميان آن دو بدين منوال است كه اگر خداى ديگرى مى بود رسولانى هم مى داشت و از جانب او نيز به انبياء و رسل وحى مى شد، يعنى وحى و ارسال پيامبران و مبعوث ساختن افرادى براى هدايت بشر لازمه خدائى و وجوب وجود است.

اما نفى تالى: بديهى است كه هيچيك از پيامبرانى كه با آيات و بينات آمده اند جز از خداى واحد سخن گفته اند و افراد ديگرى هم غير اينها نيامده اند كه از طرف خداى ديگرى به آنها وحى شده باشد. همه از خداى واحد كه شريكى براى او نيست دم زده اند.

اين برهان از طرفى مبتنى بر اصالت وحى است يعنى كسى مى تواند چنين برهان اقامه كند كه صداقت و حقانيت وحى هاى موجود را صددرصد ادراك مى كند و از طرف ديگر مبتنى بر يك اصل كلى است و آن اينكه واجب الوجود يا لذات واجب من جميع الجهات و الحيثيات است يعنى امكان ندارد كه موجودى قابليت خاصى پيدا كند و از طرف ذات واجب افاضه فيض نشود، پس ممكن نيست كه بشرى آماده تلقى وحى بشود و از طرف واجب الوجود به او وحى نشود و

بديهى است كه در اين برهان به قول پيامبران استناد شده است يعنى نمى گوئيم چون پيامبران مى گويند خدا يكى است ما هم تعبدا مى گوئيم خدا يكى است. بلكه مى گوييم نبوتها به عنوان پديده هاى خاص كه نشانه هايى از ماوراءالطبيعى بودن دارند از ماوراء افق طبيعت تحريك و برانگيخته شده اند و همه تحت تاثير يك عام ماوراءالطبيعى هستند و اگر عامل ديگرى هم در كار مى بود آثارى از او ظهور مى كرد. [اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج ٥، پاورقى به قلم استاد شهيد مطهرى.]

بنابراين خدائى غير از خداى يكتا وجود ندارد، خدائى كه با نور خود همه ى تاريكى ها را روشن مى گرداند، و با ظلمت خود تمام روشنايى ها را برطرف مى سازد.

وحدت حق، وحدت عددى نيست

از نظر موالى الموحدين حضرت علىعليه‌السلام ، خدا را نمى توان با توحيد عددى توصيف نمود، زيرا وحدت عددى يعنى وحدت چيزى كه فرض تكرر وجود در او ممكن است و اين نوع وحدت زمانى به كار مى رود كه بتوان براى آن، فرد ديگرى درخارج و يا ذهن تصور كرد و اين معنا درباره ى خدا جريان ندارد چون منظور از وحدت و يگانگى خدا اين است كه او يكى است ولى هرگز دوم براى او فرض نمى شود.

افزون بر اينكه، وحدت عددى در مورد فردى صادق است كه تحت ماهيت كلى قرار گيرد و اين معنا راجع به خدا صحيح نيست چه آنكه ذات اقدسش از ماهيت پيراسته است.

وحدت شخصى نيز بر حق تعالى اطلاق نمى گردد

وحدت شخصى معمولا در برابر وحدت صنفى، نوعى، جنسى و... به كار مى رود. براى مثال، محمود و قنارى خوش صدايى كه همدم اوست وحدت جنسى دارند. چون هر دو از حيوانات هستند، ولى وحدت نوعى، صنفى و شخصى ندارند، محمود و رفيق سياه پوست وى، وحدت جنسى و وحدت نوعى دارند، چون هر دو انسان اند، ولى وحدت صنفى ندارند چون محمود از نژاد سفيد است و ديگرى از نژاد سياه، وحدت شخصى هم ندارن، چون دو موجود مشخص و از هم جدا هستند.

محمود و برادر هم زادش احمد، وحدت جنسى، نوعى و صنفى دارند، هر دو انسان و از نژاد سفيد هستند، از يك پدر و مادرند، حتى شكل و اندام و روحيات آنها با هم شبيه است مانند يك سيب كه دو نيمه شده باشد ولى وحدت شخصى ندارند، زیرا به هر حال دو نفر هستند.

وحدت شخصى به اين معنا كه گفتيم معمولا با وحدت عددى همراه است و بنابراين خدا را با اين ديد نمى توان شخص و داراى وحدت شخصيه شمرد.

ولى از ديد فلسفى وحدت شخصى معنايى دقيق و ظريف دارد كه در خدا نيز هست و نمى تواند نباشد، با اين ديد فلسفى دقيق مى گوييم هر واقعيت عينى ناچار وحدت شخصيه دارد، يعنى از هر واقعيت عينى ديگر مشخص و قابل باز شناختن است، خواه آن واقعيت از نظر ذات، دوتايى برادر باشد و خواه نباشد، اگر از نظر ذات اصولا دوتايى پذير نباشد وحدت شخصى لازمه ى او خواهد بود و لازم نيست تحت تاثير عوامل خارجى تشخص پذير شود، ولى اگر از نظر ذاتش دوتايى پذير باشد، بايد عامل يا عوامل ديگرى به او تشخص بدهند تا وحديت شخصيه پيدا كند، به اين معنا است كه مى گوييم خدا نيز وحدت شخصيه دارد، زيرا او ذاتى است مشخص كه مى توان او را از واقعيتهاى ديگر بازشناخت و وحدت شخصيه لازمه ى ذات اوست، بنابراين تشخص او از ذات خويش است، ولى تشخص و وحدت شخصيه ى موجودات ديگر از ذات خود آنها نيست، اين خداست كه به آنها تشخص و وحدت شخصيه داده است. [ر. ك، توحيد در قرآن، مقاله ى شهيد دكتر بهشتى.]

صدرالمتالهين در اين باره مى گويد:

... و لا تشخص له بغير ذاته... و لا برهان عليه الا ذاته فشهد بذاته على ذاته و على وحدانيه ذاته كما قال شهد الله انه لا اله الا هو لان وحدته ليست وحده شخصيه توجه بفرد من طبيعته و لانوعيه و لا جنسيه... و لا غير ذلك من الواحدات النسبيه... بل وحدته وحده اخرى مجهوله الكنه كذاته تعالى الا ان وحدته اصل كل الواحدات كما ان وجوده اصل الوجودات فلا ثانى له...

... هيچ چيز ذاتش موجب تشخص او نشده... و هيچ چيز جز ذاتش دليل بر وجودش نيست، ذاتش دليل وجود و گواه يگانگى ذات اوست همانطور كه گفتته: خدا گواه آن است كه جز او خدايى نيست چون وحدت او وحدت شخصى كه در وجود يك فرد از يك نوع مى شناسيم نيست، وحدت نوعى يا وحدت جنسى... يا وحدتهاى نسبى ديگر هم نيست، وحدت او وحدت ديگرى است كه كنه آن چون كنه ذات والايش ناشناخته است، وحدت او ريشه و زيربناى همه ى وحدتهاست، چنانكه هستى او نيز سرچشمه ى همه ى هستى هاست، بنابراين دومى براى او وجود ندارد... [عرشيه، ص ٢٢٠ و ٢٢١.]

امير مومنانعليه‌السلام در اين باره مكرر بحث كرده اند كه وحدت ذات حق، وحدت عددى يا شخصى نيست و به اين نوع وحدت، توصيف نمى شود و تحت عدد در آمدن ذات حق ملازم است با محدوديت او.

از سخنان آن حضرت است:

الاحد بلا تاويل عدد. [نهج البلاغه، خطبه ١٥١.]

خدا، يكتايى است كه عدد در آن دخالت ندارد. واحد لابعدد. [نهج البلاغه، خطبه ٢٢٩.]

خدا واحد است اما نه به شماره ى عددى.

لايشمل مجد و لايحسب بعد و انما تحد الادوات انفسها و تشير الالات الى نظائرها. [نهج البلاغه، صبحى صالح خطبه ١٨٦.]

هيچ حد و اندازه اى او را شامل نمى شود و با شمارش به حساب نمى آيد زيرا ادوات تعريف جز ممكنات را فرانگيرد و اسماء اشاره جز به ممكنات اشاره نكند.

در جاى ديگر مى فرمايد:

من اشار اليه فقد حده و من حده فقد عده [نهج البلاغه، خطبه اول.]

كسى كه به خدا اشاره كند او را محدود ساخته و كسى كه خدا را محدود سازد او را تحت شمارش درآورده است.

بازمى فرمايد:

و من وصفه فقد حده و من حده فقد عده و من عده فقد ابطل ازله. [نهج البلاغه، خطبه ى ١٥١.]

هركس بخواهد اوصاف خدا را بيان كند قطعا او را محدود كرده و كسى كه او را محدود كند وى را شماره كرده است و كسى كه خدا را مورد شماره قرار دهد ازلى بودن او را باطل ساخته است

و بالاخره مى فرمايد:

كل مسمى بالوحده غيره قليل. [نهج البلاغه، خطبه ى ٦٣.]

يعنى چيزى كه با وحدت نامبرده شود كم است جز او كه با اينكه واحد است به كمى و قلت موصوف نمى شود.

چه قدر زيبا و عميق و پرمعنا است اين جمله ! اين جمله مى گويد هر چه جز ذات حق اگر واحد است كم هم هست يعنى چيزى است كه فرض ديگر مثل او ممكن است، پس خود او وجود محدودى است و با اضافه شدن فرد ديگر بيشتر مى شود و اما ذات حق با اينكه واحد است به كمى و قلت موصوف نمى شود زيرا وحدت او همان عظمت و شدت وجود و عدم تصور ثانى و مثل و مانند براى اوست. اين مساله كه وحدت حق وحدت عددى نيست از انديشه هاى بكر و بسيار عالى اسلامى است در هيچ مكتب فكرى ديگر سابقه ندارد، خود فلاسفه ى اسلامى تدريجا بر اثر تدبر در متون اصيل اسلامى به ويژه كلمات علىعليه‌السلام به عمق اين انديشه پى بردند و آن را رسما در فلسفه ى الهى وارد كردند. در كلمات قدما از حكماى اسلامى از قبيل فارابى و بوعلى اثرى از اين انديشه ى لطيف ديده نمى شود، حكماى متاخر كه اين انديشه را وارد فلسفه ى خود كردند بام اين نوع وحدت را وحدت حقه ى حقيقيه اصطلاح كردند. [سيرى در نهج البلاغه، استاد شهيد مطهرى "ره".]

اقسام توحيد

توحيد ذات

مقصود از توحيد ذاتى اين است كه خداوند واحد و يكتاست و براى او نظير و همتايى متصور نيست مضافا بر اينكه او نه تنها يگانه است بلكه براى ذات او جزء نيست و از چيزى تركيب نيافته است نه جزء عقلى دارد و نه جزء خارجى و از هر نظر بسيط است.

يعنى بساطت و عدم تركيب از اج ز اء بالفعل و اجزاء بالقوه و يا عدم تركيب از ماهيت و وجود. دليل نفس اجزاء بالفعل از ذات الهى اين است كه اگر اجزاء مستقل از يكديگر باشند لازمه اش تعدد واجب است و اگر نيازمند باشند با وجوب وجود منافات دارد و اگر جزئى از آن ممكن الوجود باشد محتاج به واجب الوجود خواهد بود پس اگر فرض شود كه معلول جزء ديگر است همان جزء ديگر در واقع، واجب الوجود خواهد بود نه مركب مفروض و اگر معلول واجب الوجود ديگرى باشد لازمه اش شرك در وجوب وجود است.

دليل نفى اجزاء بالقوه اين است كه موجودى كه داراى اجزاء بالقوه باشد عقلا قابل تقسيم به چند موجود ديگر و در نتيجه قابل زوال خواهد بود در صورتى كه واجب الوجود، زوال ناپذير است.

افزون بر آن، اگر اجزاء بالقوه ممكن الوجود باشند لازمه اش اين است كه اجزاء با كل، سنخيتى نداشته باشند و اگر واجب الوجود باشند لازمه اش امكان تعدد واجب و نيز امكان معدوم بودن آنها قبل از تقسيم است.

اما دليل عدم تركيب از ماهيت وجود اين است كه عقل تنها مى تواند موجودات محدود را به دو حيثيت ماهيت و وجود تحليل كند اما وجود خداى متعال، وجود صرف است و عقل نمى تواند هيچ ماهيتى را به آن نسبت دهد.

بدين ترتيب هرگونه تركيب حتى تركيب از اجزاى تحليلى عقلى از ساحت مقدس الهى نفى مى گردد.

لذا نتايجى كه بر بساطت به معناى صرافت و نامتناهى بودن وجود خداى متعال، مترتب مى شود اين است كه هيچ كمالى را نمى توان از خداى متعال سلب كرد و به ديگر سخن: همه صفات كماليه براى ذات واجب الوجود، ثابت مى شود بدون اينكه امورى زائد بر ذات بشمار روند و در نتيجه، توحيد صفاتى نيز اثبات مى گردد. [ر. ك: آموزش فلسفه، ج ٢- استاد محمدتقى مصباح.] اميرمومنانعليه‌السلام در اين باره مى فرمايد:

و لا تناله التجزئه و التعبيض. [نهج البلاغه خطبه ى ٨٤.]

خدا تجزيه و تبعيض بردار نيست.

و در خطبه ى ديگر مى فرمايد:

لايجرى عليه السكون و الحركه و كيف يجرى عليه ما هو اجراه و يعود فيه ما هو ابداه و يحدث فيه نما هو احدثه؟! اذا لتفاوتت ذاته و لتجزا كنهه [نهج البلاغه، خطبه ى ٢٢٨.]

سكون و حركت بر او جارى نيست، چگونه ممكن است مصنوع در صنعتگر دخالت كند و يا اثر آغاز شده جاى موثر را بگيرد و يا چيزى كه به وجود آورده در خودش اثر بگذارد، كه در اين صورت ذات خدا تغيير مى كند و حقيقت او متجزى مى گردد.

پرواضح است كه حضرت اميرعليه‌السلام در فراز ياد شده از بيانات خويش، اتصاف حركت و سكون به ذات اقدس حق را مستلزم تفاوت در ذات و تجزيه در كنه و حقيقت خداوند مى داند و با استدلال و برهان قاطع، انتساب چنين اوصافى را به ذات باريتعالى منفى و مطرود مى شمارد.

و سپس مى فرمايد: و لا يوصف بشى ء من الاجزاء و لا بالجوارح و الاعضاء و لا بعرض من الاعراض و لا بالغيريه و الابعاض [نهج البلاغه، خطبه ٢٢٨.]

به چيزى از اجزاء و به جوارح و اعضاء و نه به عرضى از اعراض و نه به غيريت و ابعاض وصف نمى شود. بديهى است طبق اين بيان حضرت علىعليه‌السلام خداوند نه جزء دارد تا از اين طريق معرفى شود، نه استخوان و پوست و گوشت دارد تا از اين راه شناخته شود، نه حالتى است كه بر جسمى پياده شود تا از طريق فرودگاهش درك شود و نه مى توان براى او اجزايى فرض كرد تا با مشاهده ى اختلاف آن، به وجودش پى برد، چه آنكه لازمه ى همه ى اينها، تركيب است و خداى متعال از آن منزه است.

توحيد صفات

منظور از توحيد صفاتى اين است كه صفات خدا عين ذات او است و هيچيك از صفات خدا زايد بر ذات او نيست.

به ديگر سخن: توحيد صفاتى يعنى نفى هرگونه كثرت و تركيب و نفى مغايرت صفات با ذات است يعنى صفاتى كه به خداوند نسبت داده مى شود مانند صفات ماديات از قبيل اعراض نيستند كه در ذات وى تحقق يابند و زايد بر ذات باشند بلكه مصداق آنها همان ذات مقدس الهى است و همه ى آن صفات عين يكديگر و عين ذات مى باشند.

به عنوان مثال اگر مى گوئيم خدا عالم و قدرتمند است اين چنين نيست كه علم و توانايى زايد بر ذات او است بلكه مقصود اين است كه ذات او، عين علم و قدرت است زيرا در غير اين صورت مستلزم اتصاف تركيب بر ذات اقدس حق است و بديهى است تركيب با احتياج و نيازمندى همراه است و خدا كه غنى مطلق است از آن منزه مى باشد چه آنكه تركيب كه نتيجه مغاير صفات با ذات است مختص صفات مخلوقين مى باشد و اين معنا بر خداوند صادق نيست و هرگز نمى توان آن را بر ذات اقدس الهى نسبت داد.

سبحان ربك رب العزه عما يصفون [سوره شورى آيه ى ٥٣.]

افزون بر آن اختلاف ذات با صفات و اختلاف صفات با يكديگر لازمه ى محدوديت وجود است. براى وجود لايتناهى همچنانكه دومى قابل تصور نيست، كثرت و تركيب و اختلاف ذات و صفات نيز متصور نيست، توحيد صفاتى مانند توحيد ذاتى از اصول معارف اسلامى و از عالى ترين و پراوج ترين انديشه هاى بشرى است كه بخصوص در مكتب شيعى تبلور يافته است [جهان بينى توحيدى، استاد شهيد مطهرى.] و پيرامون آن بحث و فحص و دقت نظر فراوانى از سوى علماى شيعه صورت گرفته و نتايج درخشانى هم به دنبال داشته است و آن هم با الهام از اولين خطبه ى نهج البلاغه اميرالمومنين و سيدالموحدين عليه ازكى صلوات المصلين، موضوع را تعقيب نموده و حق مطلب را اداء نموده اند.

اينك مى پردازيم به بيان آن حضرت در اولين خطبه نهج البلاغه كه در آن آفريدگار بزرگ گيتى را ثنا گفته و آنگاه مى فرمايد:

اول الدين معرفته و كمال معرفته التصديق به و كمال التصديق به توحيده و كمال توحيده الاخلاص له و كمال الاخلاص نفى الصفات عنه، لشهاده كل صفه انها غير الموصوف و شهاده كل موصوف انه غير الصفه فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه و من قرنه فقد ثناه و من ثناه فقد جزاه و من جزاه فقد جهله.

يعنى آغاز و اساس دين و معرفت خداست و كمال شناخت خدا اعتراف به وجود اوست و غايت تصديق به او درك يكتائى اوست، و حد اعلاى توحيد او اخلاص به مقام كبريائش و اخلاص كامل، نفى صفات از پروردگار است زيرا صفت گواهى مى دهد كه او چيزى است غير از موصوف، و موصوف گواهى مى دهد كه ذاتش غير از صفت است و هركس خداوند را به صفتى توصيف كند، ذات او را مقارن چيز ديگر قرار داده و هركس خدا را مقارن چيزى قرار دهد، دوئيت براى او قائل گرديده، و مآلا او را به تجزيه كشانيده است و هركس او را تجزيه و تقسيم كند قطعا او را نشناخته است.

آنچه كه در همه ى موارد صفات و موصوفها به عنوان قانون كلى وجود دارد تركب است، زيرا صفت و موصوف دو حقيقت جداگانه اى هستند كه در يك موجود جمع شده و آن را مركب مى سازند كه اگر آن دو از نظر حقيقت واقعى كه دارند يكى بودند، انتزاع صفت و موصوف از آن يك حقيقت واقعى امكان پذير نمى گشت و چون تركب از دو حقيقت از هر نوعى كه باشد چه تركب اتحادى مانند ماهيت و وجود و چه تركب انضمامى مانند آب گل آلود در ذات احديت امكان ناپذيراست، لذا ذات و صفات الهى فوق مجراى صفت و موصوفهاى معمولى است و اين مطلب دليل آن نيست كه خدا صفتى ندارد، زيرا خداوند داراى اوصاف جلال و حمال فراوانى است و اميرالمومنينعليه‌السلام در جمله هاى اول همين خطبه فرموده است:

الذى ليس لصفته حد محدود

خدايى است كه براى صفت او حد محدودى نيست.

مقصود اين است كه صفات الهى از سنخ صفات ساير موجوداتى كه با موصوف خود تركب دارند، نمى باشد [ترجمه و تفسير نهج البلاغه - ج دوم، خطبه اول، محمد تقى جعفرى.] چه آنكه او ذاتى است محدوديت ناپذير و بى مرز، و اگر صفات او زائد بر ذاتش باشد خود موجب الزام و اعتقاد به انكار محدوديت ناپذيرى اوست زيرا زيادى صفت بر موصوف، مختص موجوداتى است كه محدود به حد و مرز و نهايتى است خواه آن موجود متحرك باشد و يا ساكن، موجود متحرك نيز دائما مرزها را عوض مى كند ولى ذات اقدس حق حد و مرزى ندارد.

از جمله سخنان حضرت امير در نهج البلاغه كه دلالت بر توحيد صفاتى و ذاتى دارد عبارات زير است:

كل مسمى بالوحده غيره قليل و كل عزيز غيره دليل و كل قوى غيره ضعيف و كل مالك غيره مملوك و كل عالم غيره متعلم و كل قادر غيره يقدر و يعجز و كل سميع غيره يصم عن لطيف الاصوات و يصمه كبيرها و يذهب عنه ما بعد منها و كل بصير غيره يعمى عن حفى الالوان و لطيف الاجسام و كل ظاهر غيره باطن و كل باطن غيره ظاهر. [نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى ٦٤.]

هركس غير او به وحدت و يگانگى ناميده شود كم "بى ارزش" است و هر عزيزى غير او ذليل و هر توانايى غير او ناتوان است و هر مالك و متصرفى غير او مملوك، و هر دانايى غير او متعلم و يادگيرنده است و هر قدرتمندى غير از خدا قدرتش محدود و عاجز است و هر شنونده اى غير او را آوازهاى بلند كر مى گرداند و آوازهاى آهسته و دور را نمى شنود و هر بينايى غير از او از ديدن رنگهاى پنهان و اجسام لطيف نابيناست و هر ظاهرى غير از خدا پنهان نيست و هر پنهانى غير از خدا آشكار نيست.

توحيد افعال

منظور از توحيد افعالى [توحيد افعالى چون توحيد صفاتى محل نزاع ميان گروه معتزله و اشاره است معتزله توحيد افعالى را مورد انكار قرار داده ولى گروه اشاعره از آن طرفدارى مى كنند منتها برداشت آنها از توحيد افعالى به گونه اى است كه عقيده شان منتهى به جبر مى شود كه از نظر اماميه منفى و مطرود است. اين نوع اختلاف بين اشاعره و معتزله درست عكس مورد نزاع پيرامون توحيد صفاتى است چه آنكه در مساله توحيدى صفاتى طايفه ى معتزله از اين قسم توحيد، جانب دارى نموده و صفات خداوند را متحد با ذات او مى دانند ولى گروه اشاعره، اين عقیده را سخت مورد انتقاد قرار داده و صفات خدا را زايد بر ذاتش مى دانند، اما تبيين و تشريح وجه نزاع بين اين دو فرقه از حوصله ى اين كتاب كه بنابر اختصار است خارج بوده و علاقمندان مى توانند به كتبى كه به تفضيل در اين باره بحث كرده اند مراجعه نمايند.] اين است كه هر حركتى و هر فعلى در عالم به ذات خدا برمى گردد، علت العلل و مسبب الاسباب ذات اقدسش مى باشد. هر علتى را كه در جهان آفرينش مشاهده مى كنيم بى شك داراى آثار مخصوصى است نظير سوزندگى آتش، برندگى شمشير، درخشندگى آفتاب، درمان بخشيدن داروها و از آنجا كه خداوند آفريدگار آنها بوده لذا آثار ياد شده از خود آنها نيست بلكه از جانب حقتعالى به آنها اعطا گرديده است و پيدايش همه ى اين آثار از ناحيه ى خدا و به فرمان اوست. زيرا هيچ موجودى در عالم از خود استقلال در تاثير ندارد، موثر مستقل در سراسر جهان هستى فقط ذات اقدس حق است، بنابراين خداوند همانطور كه در ذات شريك ندارد در فاعليت نيز شريك ندارد، چه هر فاعل و سببى تاثير و فاعليت خود را از او دارد و تنها به او وابسته است.

يكى از شاخه هاى توحيد افعالى، توحيد در خالقيت است و چون داراى وحدت موضوع بوده و توحيد در خالقيت جداى از توحيد افعالى نمى باشد لذا آيات قرآن مجيد و سخنان اميرمومنان كه مربوط به اين دو است يكجا ذكر مى كنيم.

نخستين آيات قرآن كه بر پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شد تا رسالتى را كه در زمينه ى توحيد بر عهده اش گذارده شده به وى ابلاغ كند با اشاره به خلق و امر آغاز مى شود:

اقرا باسم ربك الذى خلق، خلق الانسان من علق، اقرا و ربك الاكرم، الذى علم بالقلم، علم الانسان ما لم يعلم [سوره ى علق، آيه ى ١ تا ٦.]

بخوان به نام پروردگارت كه جهان را آفريد، همان كسى كه انسان را از خون بسته اى خلق كرد، بخوان كه پروردگارت از همه بزرگوارتر است، همان كسى كه به وسيله ى قلم تعليم نمود، و به انسان آنچه را نمى دانست ياد داد.

الا له الخلق و الامر تبارك الله رب العالمين [سوره ى اعراف، آيه ى ٥٤.]

"خلق و امر" خلقت و فرمان براى اوست، بزرگ خدا كه پروردگار جهانيان است.

قرآن درباره ى اينكه خلق و امر تعلق به خدا داشته و تنها او خالق و پروردگار جهانيان است مى گويد:

ان ربكم اله الذى خلق السموات و الارض فى سته ايام ثم استوى على العرض يغشى الليل النهار حثيثا و الشمس و القمر و النجوم مسخرات بامره الا له الخلق و الامر تبارك الله رب العالمين [سوره ى اعراف، آيه ى ٥٢.]

پروردگار شما خداوندى است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد، سپس به تدبير جهان هستى پرداخت با شب، روز را مى پوشاند و شب به دنبال روز به سرعت در حركت است، و خورشيد و ماه و ستارگان را آفريد در حالى كه مسخر فرمان او هستند، آگاه باشيد كه آفرينش و تدبير "جهان" براى اوست پر بركت "و زوال ناپذيبر" است خداوندى كه پروردگار جهانيان است. الله خالق كل شى ء و هو على كل شى ء وكيل. [ سوره ى زمر، آيه ى ٦٢.]

خداوند آفريدگار همه چيز است بر همه ى اشياء، وكيل است.

ذلكم الله ربكم خالق كل شى ء لا اله الا هو [سوره ى غافر، آيه ى ٦٤.]

اين است خداوند پروردگار شما، جاويد و پربركت است خداوندى كه جز او خدايى نيست."

هو الله الخالق البارء المصور له الاسماء الحسنى. [سوره ى حشر، آيه ى ٢٤.]

او خداوندى است خالق، و آفريننده اى بى سابقه و صورتگرى است "بى نظير" براى او نام هاى نيك است.

و در آيه ى زير به توحيد ذاتى و توحيد افعالى "توحيد در خالقیت" هر دو اشاره مى كند:

انى يكون له ولد و لم تكن له صاحبه و خلق كل شى ء [سوره ى انعام، آيه ى ١٠١.]

چگونه ممكن است فرزندى داشته باشد در حاليكه همسرى نداشته و همه چيز را آفريده است.

اما در نهج البلاغه:

پيشواى موحدان نيز در زمينه ى توحيد افعالى "توحيد در خالقيت" سخنان فراوانى دارد، و ما در پى چند نمونه را ياد مى كنيم:

داحى المدحوات و داعم المسموكات و جابل القلوب على فطرتها شقيها و سعيدها. [ نهج البلاغه، خطبه ٧١.]

اى گستراننده ى زمينها و نگاهدارنده ى آسمانها، و اى آفريننده ى دلهايى كه شقاوت و بدبختى را اختيار كرده و قلبهايى كه سعادت و خوشبختى را برگزيده است.

و در خطبه ى ٩٠ مى فرمايد:

الحمدلله خالق العباد و ساطح المهاد و مسيل الوهاد و مخصب النجاد.

حمد و سپاس مختص خداوندى است كه آفريننده ى بندگان و گستراننده ى زمين و روان كننده ى آب فراوان در زمينهاى پست و روياننده ى گياهان در زمين هاى بلند است.

خلق الخلق على غير تمثيل و لا مشوره مشير و لا معونه معين، فتم خلقه بامره و اذعن لطاعته، فاجاب و لم يدافع و انقاد و لم ينازع. [نهج البلاغه، خطبه ١٥٥، به نقل از: فرهنگ آفتاب.]

خلق را بى هيچ نمودگار و نمونه، و بى هيچ نظرخواهى و رايزنى و يارى گرفتن از يارى دهنده اى بيافريد، تنها اراده كرد و فرمان داد و آفرينش آغاز گشت و انجام يافت و آفريدگان طاعتش را گردن نهادند. [نهج البلاغه، خطبه ١٥٥، به نقل از فرهنگ آفتاب.] و چنين بود كه نظام آفرينش، بى هيچ مقاومتى، اراده ى او را لبيك گفت و و بى هيچ نافرمانى، رام او شد.

و لا شريك اعانه على ابتداع عجائب الامور [نهج البلاغه: خطبه ى ٩١.]

شريك و همتايى او را در آفريدن مخلوقات شگفت آور، كمك و يارى نكرده است.

و در خطبه ى ديگر مى فرمايد:

فتعالى الذى اقامها على قوائمها و بناها على دعائمها لم يشركه فى فطرتها فاطر و لم يعنه على خلقها قادر. [نهج البلاغه: خطبه ى ١٨٥.]

منزه است خدايى كه مور را بر پاهاى خود استوار ساخته و او را بر ستونها و اعضايش برپا داشته است، در حالى كه در آفرينش آن، آفريننده اى شركت نداشته و هيچ نيرومندى او را در اين امر يارى نكرده است.

ابتدعهم خلفا عجيبا من حيوان و موات و ساكن و ذى حركات.

خداوند پديده هاى جهان را به گونه اى شگفتى زا بازآفريد، بعضى را جاندار و گروهى را بى جان، و جمعى را آرام و شمارى را جنبان.