صفات جمال و جلال خدا در نهج البلاغه

صفات جمال و جلال خدا در نهج البلاغه0%

صفات جمال و جلال خدا در نهج البلاغه نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

صفات جمال و جلال خدا در نهج البلاغه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمدحسين مختارى مازندرانى
گروه: مشاهدات: 9162
دانلود: 2417

توضیحات:

صفات جمال و جلال خدا در نهج البلاغه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 46 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9162 / دانلود: 2417
اندازه اندازه اندازه
صفات جمال و جلال خدا در نهج البلاغه

صفات جمال و جلال خدا در نهج البلاغه

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

مصائب و آزمايش الهى

اصولا مصائب و بلاهايى كه دامنگير بعضى به ويژه بزرگان مى گردد، گاهى به خاطر آزمايش و امتحان است، در حقيقت مى توان بر آن بود كه يكى از مهمترين ابزار و وسايل آزمايش الهى، پيدايش بلا و مصيبت است كه ذات اقدس حق به عنوان ممتحن، بندگان خاص خودرا در بوته امتحان و ابتلا قرار داده و به اين وسيله ميزان و استعداد عبوديت در برابر خدا و احساس مسوليت نسبت به همنوعانش را براى خود او مشخص مى سازد و اگر چنانچه مردود و ناكام از اين ميدان پرخطر بيرون ايد مآلا مبادرت به جبران نواقص نموده و خويشتن را در پرورش و تربيت همه سويه، با رياضت و تمرين عادت مى دهد تا ديگر بار، با آمادگى بيشتر از اين ميدان الهى سربلند و پيروز بيرون آيد.

پرواضح است كه اين قسم از بلاها و معضلات كه به انگيزه ى آزمايش و امتحان است نه تنها به عدالت خداوند خدشه اى وارد نمى سازد بلكه عين عدالت و دادگرى است.

لازم به يادآورى است، انسان با خير و نيكى نيز مورد آزمايش قرار مى گيرد همانطور كه با شر و بدى در معرض امتحان قرار مى گيرد، قرآن كريم با صراحت مى فرمايد در نظام آفرينش، انسان به وسيله ى شر و خير آزمايش مى شود:

نبلوكم بالشر و الخير فتنه و الينا ترجعون . [سوره ى انبياء، آيه ى ٣٥.]

ما شما را با بديها و نيكى ها آزمايش مى كنيم، و سرانجام به سوى ما بازمى گرديد.

در آيه ى ديگر درباره ى قوم يهود مى گويد كه ما آنها را با وسايل گوناگون، نيكى ها و بديها آزموديم، گاهى آنها را تشويق و ترغيب كرديم و در رفاه و آسايش قرار داديم تا در مقام سپاس و شكرگزارى برآيند و به سوى حقيقت رجوع كنند زمانى نيز آنان را با شدايد و سختى ها امتحان نموديم تا از تكبر و خودمحورى دست برداشته و به عظمت و جلال خداوندى پى ببرند.

و به هر دو وسيله كه مورد آزمايش قرار گرفتند غرض، هدايت و پرورش و بازگشت به سمت حقايق بوده است، لذا به آيه اى كه ذيلا از نظرتان مى گذرد دقت فرماييد:

و بلوناهم بالحسنات و السيئات لعلهم يرجعون . [سوره ى اعراف، آيه ى ١٦٨.]

و آنها را به نيكى ها و بديها آزموديم شايد بازگردند.

به هر ترتيب شدايد و سختيها كه از برجسته ترين ابزار آزمايش الهى محسوب مى گردد خود سبب تذكر و آگاهى جامعه است و در صورت استقامت و پايدارى در قبال آن، آثار بس سودمندى را در پى دارد و همواره آنان را از سقوط و انحطاط حتمى رهايى مى بخشد و لذا قرآن كريم به كسانى كه در اين راستا از خود صبر و شكيبايى نشان مى دهند بشارت مى دهد:

و لنبلونكم بشى ء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرين [سوره ى بقره آيه ى ١٥٥.]

حتما شما را با اندكى از ترس، گرسنگى و آفت در مالها و جانها و ميوه ها مى آزمائيم مردان صبور و با استقامت را مژده بده.

يعنى بلاها و گرفتارها براى كسانى كه مقاومت مى كنند و ايستادگى نشان مى دهند، سودمند است و اثرات نيكى در آنان به وجود مى آورد، لذا در چنين وضعى بايد به آنان مژده داد. خدا براى تربيت و پرورش جان انسانها دو برنامه ى تشريعى و تكوينى دارد و در هر برنامه شدايد و سختى ها را گنجانيده است. در برنامه ى تشريعى، عبادات را فرض كرده و در برنامه تكوينى، مصائب را در سر راه بشر قرار داده است. روزه، حج، جهاد، انفاق، نماز، شدايدى است كه با تكليف ايجاد گرديده و صبر و استقامت در انجام آنها موجب تكميل نفوس و پرورش استعدادهاى عالى انسانى است "البته اين مطلب با نفى حرج و دشوارى در دين كه جزو مطالب مسلم و قطعى است منافات ندارد، زيرا مقصود از نفى حرج اين نيست كه در دين تمرين و تكليف وجود ندارد بلكه مقصود اين است كه در دين دستورهايى كه مانع پيشرفت انسان باشد و مزاحم فعاليت صحيح باشد وجود ندارد، قوانين دينى طورى وضع شده است كه نه دست و پاگير است و نه تنبل پرور" گرسنگى، ترس، تلفات مالى و جانى شدايدى است كه در تكوين پديد آورده شده است و به طور قهرى انسان را دربرمى گيرد. [ر. ك. عدل الهى استاد شهيد مطهرى.]

و طبيعتا بروز مصائب و سختى ها در تربيت و سازندگى انسان در همه ى جوانب زندگى، نقش موثر و سودمندى در پى خواهد داشت از اين رو احاطه ى انسان به سختى و گرفتارى از سوى خداوند، خود لطف و عنايتى است نسبت به بنده اش و نيز نشانگر دوستى و محبت ذات اقدس حق در قبال اوست چنانكه از امام صادقعليه‌السلام منقول است:

ان الله اذا احب عبدا غته بالبلاء غتا [بحارالانوار جلد ١٥.]

خدا زمانى كه بنده اى را دوست بدارد او را در درياى شدايد غوطه ور مى سازد.

مردان الهى در برابر هرگونه تلخى ها و شكنجه ها از خود صبر و تحمل نشان داده و هرگز در عدالت الهى ترديد ننموده اند و اين گرايش ايده آل توام با تماشا و شناسايى حقيقى بوده است كه رادمردان تاريخ با اعتقاد جازم به نظم جهان هستى و عدالت الهى در تمام شئون انسانى سنگلاخ ها را پشت سر مى گذاشتند و در زير رگبار محروميتها و اهانتهاى مادى و معنوى دست و پا زده كوچكترين ترديدى در عدالت خداوند نداشتند.

براى توضيح و تثبيت اين معنا مى توان از زندگانى سراسر آموزنده حضرت مولى الموحدين علىعليه‌السلام ياد كرد، كه اگر چنانچه مدار روحى آن حضرت همان گرايش طبيعى بود. يك هزارم تلخى ها و شكنجه هايى كه به روح آن مرد وارد شده است كافى بود كه او را به تمام جهان هستى و انسانها بدبين ساخته، عدالت الهى را به كلى منكر شود.

آن نيت پاك توام با كوشش پيگير همراه با فداكارى مخلصانه پيش از وفات محبوب عزيزش خاتم الانبياءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و موجه شدن با تناقصات غيرقابل هضم و افراط و تفريطهاى اجتماعى پس از رحلت پيامبر اسلام ، و دچار شدن به ادعاهاى بى اساس و نژاد بازى و پوليتيك پردازى امراى دوران زمامدارى خود، جهالت و هوى پرستى لشگريان و كشوريانش از يكطرف، و كارشكنى ها و زورگويى هاى امثال معاويه از طرف ديگر، داور قرار دادن مرد وقبح و جاه پرستى مانند عمرو بن عاص به چنان شخصيت الهى از طرف ديگر... همه و همه ى اين ناملايمات كه در پيرامون زندگانى علىعليه‌السلام موج مى زد. ولى جز اينكه اشتياق او را به انجام وظيفه تشديد كند نتيجه اى نداشت، كجا رسد كه در عدالت خدا ترديد كند. [تفسير و نقد و تحليل مثنوى، استاد محمدتقى جعفرى.]

بلكه همين على بن ابى طالب درباره ى عدالت خداوند مى گويد:

الذى صدق فى ميعاده و ارتفع عن ظالم عباده و قام بالقسط فى خلقه و عدل عليهم فى حكمه.

"سپاس خداوندى را سزاست" كه به وعده ى خويش وفا مى كند و برتر است از اينكه بر بندگانش ستم روا دارد و درباره ى آفريدگانش به عدل رفتار مى نمايد.

در برابر سختى ها و شدايد چنان مقاومت و پايدارى نشان مى دهد كه نه تنها در اعتقاد توحيدى او ذره اى خللى وارد نمى سازد بلكه او را در اين راه محكم و ثابت قدم نگاه مى دارد، بهترين گواه بر اين معنا، كلام ارزشمند خود اوست:

الحمد لله و ان اتى الدهر بالخطب الفادح و الحدث الجليل، و اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له، ليس معه اله غيره و ان محمدا عبده و رسولهصلى‌الله‌عليه‌وآله . [فرهنگ آفتاب ج ٣ ص ١٦٧٩.]

خداى را سپاس، هرچند كه روزگار، دشواريهاى گران و رويدادهاى سنگين پيش آورد، و شهادت مى دهم كه جز خداوند يكتا و بى همتا، خدايى نيست و جز او هيچ معبودى وجود ندارد و اين كه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بنده و رسول او است.

آنگاه بنگريد بينش توحيدى اميرمومنان را كه چگونه نسبت به عدالت خداوندى با قاطعيت سخن مى گويد:

فلم يجز فى عدله و قسطه يومئذ خرق بصر فى الهواء و لا همس قدم فى الارض الا بحقه، فكم حجه يوم ذاك داحضه و علائق عذر منقطعه. [نهج البلاغه، خطبه ى ٢٢٣.]

آن هنگام در عدل خدا نه به اندازه ى حركت چشم و نه به مقدار صداى پا، ظلم نمى شود بلكه هركس به حق خود مى رسد، پس چه بسيار حجت و دليلى كه آن روز باطل و نادرست گردد و عذرهايى كه انسان به آن متوسل شده، پذيرفته نشود. و لم يرسل الانبياء لعبا، و لم ينزل الكتاب للعباد عبثا، و لا خلق السموات و الارض و ما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفرو فويل للذين كفرو من النار. [نهج البلاغه، حكمت ٧٨.]

خداوند پيامبران را از جهت بازى نفرستاده و كتابها را براى بندگان بيهوده نازل ننموده و آسمانها و زمين و آنچه در آنها است را بيجا نيافريده و آن گمان كسى است كه كافر شدند پس واى بر آنانكه كافر شدند از آتش.

مصائب، تجلى نعمت هاى الهى

مصائب و بلاها نعمتهاى بزرگى هستند كه در برابر آنها سپاسگزار خدا بود، نعمتهايى هستند كه در صورت قهر تجلى كرده اند، همچنانكه گاهى قهرهايى به صورت لطف ظهور مى كنند، از اين قهر به نوبه ى خود بايد سپاسگزار بود اما به هر حال بايد متوجه بود كه نعمت بودن نعمت، و نقمت بودن نقمت، بستگى دارد به طرز واكنش و عكس العمل ما در برابر آن، ما مى توانيم همه ى نقمت را تبديل به نعمت كنيم تا چه رسد به آن چه در لباس نعمت نيز ظهور مى كند، و هم مى توانيم همه ى نعمتها را تبديل به بلا و مصيبت كنيم تا چه رسد به آنچه در لباس بلا و مصيبت براى ما مى رسد.

از مجموع مباحث ياد شده به اين نتيجه دست مى يابيم كه فرمول اصلى آفرينش جهان، فرمول تضاد است و دنيا جز مجموعه اى از اضداد نيست هستى و نيستى، حيات و موت، بقا و فنا، سلامتى و بيمارى، پيرى و جوانى و بالاخره خوشبختى و بدبختى در اين جهان توامند به قول سعدى:گنج و مار و گل و خار و غم و شادى بهمند.

تغييرپذيرى ماده جهان و پديد آمدن تكامل، ناشى از تضاد است. اگر تضاد نمى بود هرگز تنوع و تكامل رخ نمى داد و عالم هر لحظه نقشى تازه بازى نمى كرد و نقوشى جديد بر صفحه ى گيتى آشكار نمى شد [ر. ك. عدل الهى استاد شهيد مطهرى.]

مولوى گويد:

رنج، گنج آمد كه رحمتها در او است

اى برادر موضع تاريك و سرد

چشمه ى حيوان و جام مستى است

آن بهاران مضمر است اندر خزان

همره غم باش و با وحشت بساز

مى طلب در مرگ خود عمر دراز

مغز تازه شد چو بخراشيد پوست

صبر كردن بر غم و سستى و درد

كان بلنديها همه در پستى است

در بهار است آن خزان مگريز از آن

مى طلب در مرگ خود عمر دراز

مى طلب در مرگ خود عمر دراز

از نظر فلاسفه و عرفاى اسلامى اصل تضاد از اهميت والايى برخوردار است چه آنكه تضاد خود منشاء خيرات در جهان است و نظام عالم بر آن قائم و استوار است، به قول مرحوم صدرالمتالهين اگر تضاد نمى بود ادامه ى فيض از خداى بخشنده صورت نمى گرفت.

جهان طبيعت مقرون به تغيير و تحول و محفوف به قطع و وصل است و اين امر لازمه ى لاينفك آن است و از اين طريق تكامل حاصل مى گردد.

البته لازم به يادآورى است در جهان آخرت تضادى وجود ندار زيرا آن جهان از هر حيث باقى و جاودانه است و همين امر مانع از وجود هرگونه تضادى در آنجا است، همچنانكه مولوى در موارد گوناگون در دفتر اول و ششم مثنوى گفته است:

آن جهان جز باقى و آباد نيست

اين تفانى از ضد آيد ضد را

صلح اضداد است عمر اين جهان

اين نوى را كهنگى ضدش بود

وان نوى بى ضد وند است و عدد

چونكه تركيب وى از اضداد نيست

چون نباشد ضد نبود جز بقا

جنگ اضداد است عمر جاودان

وان نوى بى ضد وند است و عدد

وان نوى بى ضد وند است و عدد

الاياعين لاترق وجودى

الاياعين لاترق وجودى

نكته ى ديگر

آنچه ذكر آن در اينجا لازم و ضرورى است عدم امكان تضاد چيزى با خداوند است و همچنين يادآورى اين نكته كه اسناد اوصاف متضاد به خداوند فقط در صفات افعال است كه از فعاليتهاى خداوندى انتزاع مى گردد.

مولوى با اشاره به اين موضوع مى گويد:

قهر او را ضد لطفش كم شمر

اتحاد هر دو بين اندر اثر

بدون ترديد، تضاد حالت مخصوصى را ميان دو يا چند شى ء نشان مى دهد، پس اولين شرط اساسى تحقق تضاد كثرتى است كه بايد تحقق پيدا كند، و به عبارت روشن تر تضاد موقعيت مخصوصى است كه از برنهاده شدن يك شى ء در مقابل ديگرى و از نپذيرفتن تعين يكديگر ناشى مى شود، لذا براى تحقق تضاد حداقل وجود دو شى ء ضدين ضرورت منطقى دارد.

اين شرط اساسى در ذات پاك ربوبى قابل تحقق نيست، زيرا دوئى يا چندى موجب تركب ذات اقدس مى گردد و تركب مستلزم محدوديت است. اما اينكه هيچ عامل برونى نمى تواند با او تضاد داشته باشد، به اين دليل است كه هستى خداوندى بالاتر از آن است كه موجودى در برابر آن برنهاده شود و در يك وحدت عالى تر با يكديگر متحد شوند.

مولاى موحدان حضرت علىعليه‌السلام قاطعانه ترين و در عين حال گوياترين دليل را بر عدم امكان تضاد چيزى با خداوند بيان نموده و مى فرمايد:

و بمضادته بين الامور عرف ان لا ضد له و بمقارنته بين الاشياء عرف ان لاقرين له ضاد النور بالظلمه و الوضوح بالبهمه و الجمود بالبلل و الحرور بالصره، مولف بين متعادياتها مقارن بين متبايناتها مقرب بين متباعداتها مفرق بين متدانياتها. [نهج البلاغه صبحى الصالح، خطبه ى: ١٨٦.]

اينكه ميان اشياء تضادى برقرار كرده است معلوم مى شود كه براى او ضدى وجود ندارد، از مقارنه اى كه بين ايشان ايجاد كرده است دانسته مى شود كه او قرينى ندارد، و همچنين تنها اوست كه ميان نور و ظلمت، وضوح و ابهام، خشكى و نم، گرما و سرما تضاد برقرار ساخته است. بين طبيعتهاى دشمن، الفت و دوستى ايجاد نموده، و بيگانه ها را به هم پيوند داده است، دورها را با يكديگر نزديك و نزديك ها را از يكديگر دور ساخته است.

بنابراين اوصاف متضاده اى را كه به خداوند نسبت مى دهيم، مانند رحم و غضب و لطف و قهر و زنده كردن و ميراندن و... به هيچ وجه مشمول جريان تضاد يا اجتماع اضداد نمى باشد، بلكه مقصود بيان قدرت مطلقه ى خداوندى كه در موقع جريان در جهان هستى پديده هاى متضاد را نشان مى دهد. با يك تشيبه تقريبى مانند الكتريسيته كه حقيقت واحدى است، ولى اگر به يخچال جريان پيدا كند، يخ توليد مى كند و در ماشين هاى ديگر حرارت به وجود مى آورد، هم مى تواند محرك باشد و هم مى تواند براى خنثى كردن حركت يك جسم متحرك به كار رود. بهترين و روشن ترين دليل اين ادعا اين است كه: صفات اضداد همان اوصاف فعلى خداوند است ، نه اوصاف ذاتى، اوصاف ذاتى فقط حقايقى هستند كه جنبه ى مثبت دارند مانند علم، قدرت و... منشاء تمام اوصاف فعلى دو حقيقت هماهنگ است: قدرت و اراده [تفسير و نقد و تحليل مثنوى جلد ٦، استاد محمدتقى جعفرى.]

مصائب سبب تخفيف عذاب اخروى

مواجه شدن انسان با ايمان در زندگانى خويش را با مشقتها و شكنجه ها باعث تخفيف عذاب اخروى آنان مى گردد، اما اين مطلب كه مستفاد از احاديث و روايات معصومينعليه‌السلام است بعضى را به اين معنا وا داشته كه با خود بگويند: از خدا از روى تضرع و زارى بخواهيم تا براى تخفيف عذاب اخروى، بلاها و بيماريهايى نصيب ما گرداند!

از نظر اصول و قواعد حكمت الهى اين درخواستها منطقى به نظر نمى رسد، زيرا اين گونه درخواستها به نوعى شبيه تعيين وظيفه براى خداوند مى باشد.

آنچه عقل سليم مى پسندد و آيات و احاديث فراوان تاييد مى نمايد موضوع تسليم و رضايت به مشيت الهى است و اين مطلب در هر موضوعى كه از حدود امكانات انسانى خارج بوده و مربوط به اختيار او نباشد سارى و جارى است و ناگزير بايستى مورد تسليم و رضا قرار بگيرد و هراندازه هم كه بتواند در رفع و نقص و كمبود طبيعى و روحى بكوشد.

اينك برمى گرديم به سخنان مولاى موحدان علىعليه‌السلام كه در موارد گوناگون مصائب را به عنوان يكى از مهمترين آزمايش هاى الهى دانسته كه سبب تنبه و آگاهى افراد و يا جوامع مى گردد و براى نمونه به چند مورد آن اشاره مى نماييم:

در خطبه ى ١٤٣ مى فرمايد:

ان الله يبتلى عباده عند الاعمال السيئه بنقص الثمرات و حبس البركات و اغلاق خزائن ليتوب تائب و يقلع مقلع و يتذكر متذكر و يزدجر مزدجر

خداوند بندگان خود را كه به كارهاى ناشايسته اشتغال دارند به كم شدن ميوه ها و بازداشتن بركات و مسدود نمودن در خزائن نيكويى ها، مى آزمايد تا كسى كه احتمال توبه در وجودش هست توبه و بازگشت نمايد و گناه را از خود رانده، ترك كند و پند گيرنده اندرز گيرد و شرمنده منزجر گردد.

و در خطبه ى ديگر مى فرمايد:

فلو رخص الله فى الكبر لاحد من عباده لرخص فيه لخاصه انبيائه و اوليائه ولكنه سبحانه كره اليهم التكابر و رضى لهم التواضع فالصقوا بالارض خدودهم و عفروا فى التراب وجوههم، و خفضوا اجنحتهم للمومنين، و كانوا قوما مستضعفين قد اختبرهم الله بالمخمصه و ابتلاهم بالمجهده، و امتحنهم بالمخاوف ، و مخضهنم بالمكاره فلا تعتبروا الرضى و السخط بالمال و الولد جهلا بمواقع الفتنه، و الاختيار فى موضع الغنى و الاقتدار فقد قال سبحانه و تعالى: ايحسبون ان ما نمدهم به من مال و بنين نسارع لهم فى الخيرات، بل لايشعرون فان الله سبحانه يختبر عباده للاستعانه بها على ند مكاثر و لا للاحتراز بها من ضد مثاور، و لا للازدياد بها فى ملكه و لمكاثره شريك فى شركه و لا لوحشه كانت منه فاراد ان يستانس اليها.

آن گاه كه جهان را مى آفريد آفرينش هيچ يك از مخلوقات بر او دشوار نبوده و هرگز او را به رنج و زحمت نينداخت و خلقت جهان نه به خاطر تقويت سلطنت و قدرتش و نه براى ترس از فنا و نقص و نه از جهت كمك خواستن از آنها در برابر همتاى جاه طلب و نه براى دورى گزيدن از دشمنى كه بر او هجوم آورد و نه به خاطر افزايش قدرت و نه براى برترى جويى بر شريك خود در شركت و انبازى با او، و همينطور نه به خاطر ترس و وحشت از كسى بود تا با ايجاد مخلوق خود با آنها انس بگيرد.

بازمى فرمايد:

لايعجزه شى ء منها طلبه، و لا يمتنع عليه فيغلبه و لا يفوته السريع منها فيسبقه و لا يحتاج الى ذى مال فيرزقه.

و هرچه از آنها را كه بخواهد او را ناتوان نمى سازد و از او سرپيچى نمى كند تا بر او چيره گردد، موجودات سريع، از نظر خدا پنهان نمى ماند تا از خدا سبقت و پيشى گيرند و خدا نيازى به سرمايه داران ندارد كه به او روزى دهند.

لايقال كان بعد ان لم يكن فتجرى عليه الصفات المحدثات، و لا يكون بينها و بينه فصل، و لا له عليها فضل، فيستوى الصانع و المصنوع، و يتكافا المبتدع و البديع [فرهنگ تفصيلى مفاهيم نهج البلاغه، ج ٤ ص ٢٢٤١.]

بودن خدا را نمى توان به زمانى مقيد ساخت، به گونه اى كه با نبودى پيشين در ملازمه باشد چه در اين صورت ويژگى پديده ها را بر او جارى كرده ايم، ميان حادث و قديم مرزى نمى ماند و امتياز قديم نسبت به حادث نفى مى شود، در اين صورت سازنده و ساخته و آفريننده و آفريده، برابر مى شوند.

در خطبه ى ١٩٥ مى فرمايد:

لا يثلمه العطاء، و لا ينقصه الحباء، و لا يستنفده سائل و لا يستقصيه نائل، و لا يلويه شخص عن شخص و لا يلهيه صوت عن صوت و لا تهجزه هبه عن سلب، و لا يشغله غضب عن رحمه، و لا تولهه رحمه عن عقاب، و لا يجنه البطون عن الظهو ر، و لا يقطعه الظهور عن البطون.

بخشش او چيزى از قدرتش نمى كاهد و همچنين باعث ضعف لطف وى نمى گردد. نه درخواست كننده او را نابود مى كند و نه كمك گيرنده جودش را به پايان مى رساند و كسى او را از ديگرى نگاه نمى دارد، صوت و آوازى او را از شنيدن صداى ديگرى بازمى دارد. بخشش او مانع از بازگرداندن نعمت از ديگرى نمى گردد، خشم و غضب او را از رحمت مشغول نمى سازد و مهربانى او

را از عقاب بازنمى دارد و پنهان بودن خدا او را از آشكار بودن مانع نيست، و آشكار بودن او را از پنهانى جدا نمى سازد.

در خطبه ى ٢١٣ مى فرمايد:

الذى لا تغشاه الظلم و لايستضى ء بالانوار و لا يرهقه ليل و لا يجرى عليه نهار ليس ادراكه بالابصار و لا علمه بالاخبار.

"سپاس خداوندى را سزاست" كه تاريكى ها او را احاطه نمى كند و از روشنايى ها روشنى نمى طلبد، شب او را درنمى يابد و روز او را فرانمى گيرد، ادراك او به وسيله ى ديده ها نيست و دانش به سبب آگاه شدن از غير نمى باشد.

خداوند جسم نيست و مكان ندارد

داشتن مكان از لوازم اجسام است كه پيوسته فضا و جايى را اشغال مى كند و هيچگاه خالى از مكان نبوده و از آن بى نياز نيست. و اگر مكانى را براى خداوند قائل شويم در حقيقت به جسميت او معتقد گشته ايم زيرا چيزى كه از اوصاف موجودات مادى است، آن را به خدا نسبت داده ايم و از طرفى خدايى كه بى نياز و غنيا مطلق است، با اينگونه نسبت هاى پوچ و بى اساس، نيازمندى او را بالتبع قائل شده ايم و خداوند از همه ى اينها منزه و پيراسته است.

چنانكه حضرت مولى الموحدين علىعليه‌السلام مى فرمايد:

تعالى عما ينحله المحددون من صفات الاقدار و نهايات الاقطار و تاثل المساكن و تمكن الاماكن، فالحد لخلقه مضروب و الى غيره منسوب. [نهج البلاغه، خطبه ى ١٦٢.]

خداوند منزه است از اينكه تعيين كنندگان حدود، اندازه ها و نهايت اطراف و جوانب و تهيه ى جاها و قرار گرفتن در مكانها را به او نسبت دهند، بنابراين حد و نهايت شايسته ى مخلوق بوده و بايد به او نسبت داده شود.

از آنجا كه خدا موجود مادى نيست به دليل اينكه: موجود مادى به چيزى اطلاق مى گردد كه قابل لمس بوده و به واسطه حواس پنجگانه درك شود و از طرفى ماده محدود است هر چند هم بزرگ باشد باز پايان پذير است، اما خدا محدود نيست بلكه كمال مطلق و بى نهايت است و گنه در او نقص و احتياج راه پيدا مى كرد.

و همينطور ماده مركب است يعنى از ذرات و اجزاء و عناصر و اتمهايى تركيب شده است و اين اجزا قابل تفكيك هستند و هر مركب به اجزايش و به اين تركيب نيازمند است و هر جزئى از ديگر اجزاء غافل و بركنار است، و در خدا اين نيازمندى و غفلت راه ندارد، چون وى احاطه و علم و حضور مطلق است.

و نيز ماده قابل تغيير و تحول است چون همه ى گياهان و جانوران و حتى خورشيد و درياها و كوهها دائما در حال دگرگونى هستند جانوران و گياهان دوران رشد و فرسودگى و پژمردگى و مرگ دارند خورشيد هميشه در اثر احتراقها و انفجارهاى عظيم از وزنش كاسته مى شود كوهها تحت تاثير عوامل جوى و فيزيكى، تابش آفتاب و سيل و زلزله و غيره دگرگون مى شوند.

اما خدا به هيچوجه دگرگونى ندارد، چون نه خدا كمبودى دارد تا رو به رشد رود و نه گذشت روزگار و پيشامد حوادث در او تاثيرى مى گذارد تا خدا را ضعيف و فرسوده كند و اصولا عوامل بيرون از ذات خدا كه همگى مخلوق خدا هستند در خدا تاثير نمى كنند و گرنه، او محكوم و متاثر از غير خود بود و اين با غناى مطلق پروردگار سازگار نيست. حال كه روشن شد خدا موجود مادى نيست پس خدا جسم هم نيست و هيچگاه نه در اين جهان و نه در آخرت به صورت انسان يا موجودى ديگر درنمى آيد، و نيز نمى توان خدا را با چشم ديد. خدا داراى جا و مكان نيست نه در آسمان و نه در زمين.تا از جايى به جايى ديگر منتقل گردد.

چنانكه اميرالمومنينعليه‌السلام مى فرمايد:

و لا كان فى مكان فيحوز عليه الانتقال

خدا در مكانى نيست كه بتواند منتقل گردد [نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه ى ٩١.]

بنابراين آنچه در تورات يا انجيل فعلى مى بينيم خلاف حقيقت است، از قبيل اينكه:

حضرت عيسى پس از صعود به آسمان در طرف راست خدا منزل كرد.

يا خدا در آسمان بود و از گناه فرزندان خود در زمين ناراحت شد و به صورت روح القدس به زمين آمد و در رحم مريم قرار گرفت و به صورت عيسى به دنيا آمد، تا مردم را از گناه نجات دهد و خود را سرانجام خداى انسان كند.

يا وقتى آدم و حوا در بهشت از درخت ممنوع خوردند و عريان شدند، در بهشت قدم مى زدند كه آواز خدا را شنيدند، و در بين درختان پنهان شدند، خدا آدم را صدا زد، كه كجايى؟

گفت: عريان هستم، لذا پنهان شدم، چطور فهميدى عريانى؟ مگر از شجره ى معرفت خورده اى؟ اكنون مثل يكى از ما خدايان، تو هم به خير و شر عارف شدى و براى اينكه مبادا به شجره ى حيات هم دست دراز كنند و هميشه زنده بمانند آنان را از بهشت بيرون كرد.

و يا در تورات مى خوانيم خدا با يعقوب تا صبح كشتى گرفت...

و يا خدا به سراغ خيمه ابراهيم آمد، وى پاى خدا را شست و براى او بره بريانى آماده كرد تا از آن بخورد. [به نقل از كتاب خداشناسى، جمعى از مولفان.]

اينها و نظائر آن، گمراهى است. چون خدا جسم ندارد، قابل رويت نيست، جا و مكانى نمى خواهد، نيازمند نيست.

براى خداوند نمى توان قرارگاهى تصور كرد

خداوند متعال در هيچ نقطه اى از نقاط عالم هستى قرار نگرفته است و اين يك اصل مسلم و از نظر عقلى و نقلى مورد قبول است چنانكه اميرالمومنين علىعليه‌السلام فرموده است:

و من قال فيم فقد ضمنه و من قال علام؟ فقد اخلى منه. [نهج البلاغه، خطبه ى اول.]

كسى كه بگويد: خدا در چيزى است، آن چيز را محيط به خدا كرده است و اگر بگويد: روى چيزى است آن چيز را از خدا خالى قرار داده است.

از آنجا كه خداوند در نقطه ى معينى از عالم هستى قرار نگرفته است، لذا تقرب به او احتياج به سير رو به بالا و پايين و پيش و پس و راست و چپ مكانى و فضايى ندارد.

چنانكه مولوى گويد:

آن من بالا و آن او به شيب

قرب نى بالا نه پستى رفتن است

قرب حق از حبس هستى رستن است

زانكه قرب حق برو است از حسيب

قرب حق از حبس هستى رستن است

قرب حق از حبس هستى رستن است

اين چنين نيست كه فكر و انديشه ى خود را به يك مكان خاصى متمركز سازيم و خداى سبحان را تنها در آن مكان جويا

باشيم بلكه انسان به هر كه روى بگرداند وجه الله در همان طرف هست.

لذا در قرآن كريم آيات فراوانى درباره ى اين موضوع وجود دارد از جمله در سوره ى بقره آيه ى ١١٥ مى فرمايد:

و لله المشرق و المغرب فاينما تولوا فثم وجه الله

مشرق و مغرب از آن خداست و به هر سو رو كنيد خدا آنجاست.

پيشواى موحدان نيز مى فرمايد:

لم يحلل فى الاشياء فيقال هو فيها كائن و لم يناغها فيقال هو منها بائن. [ نهج البلاغه، خطبه ى ٦٥.]

او نه در اشيا حلول كرده است تا بتوان گفت در آنها است و نه چنان فاصله دارد كه بشود گفت از آنها جداست.