جنگ و جهاد در نهج البلاغه

جنگ و جهاد در نهج البلاغه0%

جنگ و جهاد در نهج البلاغه نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

جنگ و جهاد در نهج البلاغه

نویسنده: حسين شفائى
گروه:

مشاهدات: 12053
دانلود: 2199

توضیحات:

جنگ و جهاد در نهج البلاغه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 59 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12053 / دانلود: 2199
اندازه اندازه اندازه
جنگ و جهاد در نهج البلاغه

جنگ و جهاد در نهج البلاغه

نویسنده:
فارسی

مقام مجاهد

رزمندگان و مجاهدانى كه با تجاوز گران مى جنگند و آنها را در هم مى كوبند، يا براى باز گرفتن حقوق از دست رفته خود و ملتش فداكارى مى كنند، يا به جهت قطع زنجير بردگى، رهائى از قيد اسارت و رسيدن به استقلال و آزادى دست به اسلحه مى برند و جان بر كف جهاد و مبارزه مى نمايند، از ديدگاه اسلام داراى مقام ارجمند و عالى مى باشند:

( وَمَن يُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا ) (29)

و آن كس كه در راه خدا پيكار كند و كشته شود يا پيروز گردد پاداش بزرگى به او خواهيم داد.

سرنوشت مجاهدانى كه عاشقانه و آگاهانه به ميدان رزم شتافته اند، و در راه خدا مبارزه مى نمايند از دو حال خارج نيست، يا شهيد مى شوند و يا با در هم كوبيدن دشمن، بر او پيروز مى گردند، و در هر صورت از پاداش بزرگ الهى بهرمند مى شوند.

در آيه ديگر مى فرمايد:

( لَّا يَسْتَوِي الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ وَالْمُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِينَ دَرَجَةً ) (30)

افراد با ايمانى كه بدون بيمارى و ناراحتى از جهاد بازداشتند با مجاهدانى كه در راه خدا با مال و جان خود جهاد كردند يكسان نيستند، خداوند مجاهدانى را كه با مال و جان خود جهاد نمودند بر قاعدان برترى بخشيده...

آيه ديگر از مقام ارجمند مبارز در راه خدا چنين دفاع مى كند:

( أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَجَاهَدَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لَا يَسْتَوُونَ عِندَ اللَّهِ ) (31)

ايا سيراب كردن حاجيان خانه خدا و آيباد ساختن مسجد الحرام را همانند (كار) كسى قرار داديد كه ايمان به خدا و روز قيامت آورده و در راه خدا جهاد كرده است (اين هر دو) هرگز نزد خدا مساوى نيستند.

در شان نزول اين آيه آمده كه: «شيبه» و «عباس» هر كدام بر ديگرى افتخار مى كردند و مشغول گفتگو بودند كه على (عليه‌السلام ) نزدشان رسيد، و پرسيد به چه چيز افتخار مى كنيد؟

«عباس» گفت: امتياز من مساءله آب دادن به حجاج خانه خدا است.

«شيبه» گفت: تعمير كننده مسجدالحرام (و كليد دارخانه كعبه) هستم.

علىعليه‌السلام فرمود: با اينكه از شما حيا مى كنم، بايد بگويم: افتخار من كه جهاد در راه خدا است و باعث ايمان آوردن شما شد بر افتخار شما ترجيح دارد.

«عباس» خشمناك برخاست و خدمت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شتافت (بالحن شكايت) گفت: يارسول الله! من حقيقتى را بيان كرده ام و چه باك دارد اگر از سخن حق ناراحت گردد.

جبرئيل بر پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شد و اين آيه را آورد تا براى آنها بخواند.

( أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ. ) (32)

در بيان مقام و منزلت رزمندگان اسلام ايات بسيارى وجود دارد كه ما به آوردن همين چند آيه بسنده مى نمائيم و براى اينكه مطلب جامع تر باشد چند حديث و روايتى ردر اين موضوع نيز مى آوريم:

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد:

«اخبرنى جبرئيل بامر قرت به عينى و فرح به قلبى، قال: يا محمد من غزى من امتك فى سبيل الله فاصابه قطره من السما اوصداع، كتب الله له شهاده يوم القيامه» (33)

به من خبر داد «جبرئيل» به امرى كه چشمم روشن و دلم شاد شد، كه اى محمد! هر كس از امت تو در راه خدا جهاد كند، و در اين مبارزه و پيكارتنها قطره آبى از آسمان بر او اصابت كند، يا سر درد شود، خداوند متعال در روز رستاخيز مقام شهيد نصيب او مى گرداند.

اينكه به خاطر برخورد قطره آبى و يا مبتلا شدن به درد سر، به جهاد گران «فى سبيل الله» مقام شهيد اعطا مى شود، پيدا است كه مقام جانبازان و معلولين ميدان رزم و يا به خون خفتگان معركه جهاد، چه اندازه عالى است.

و اميرالمؤ منينعليه‌السلام مى فرمايد:

«و من انكره بالسيف لتكون كلمه الله هى العليا و كلمه الظالمين هى السفى فذلك الذى اصاب سبيل الهدى و قام على الطريق و نور فى قلبه اليقين» (34)

و آنكس كه با شمشير براى بزرگداشت نام خدا و سركگونى ظالمان به مبارزه برخيزد او به راه هدايت راه يافته و بر جاده حقيقى گام گذارده و نور يقين در قلبش تابيده است.

آرى، چه كسى از آن رزمنده سلاح به دوش فداكار، كه به جهت اعتلاى كلمه «الله» و نابودى زورگويان با آنها در ستيز است. و جز براى پياده نمودن دستورات الهى نمى انديشيدند و غير از نجات ستمديدگان از زير سلطه ستمگران هدفى ندارد، به راه راست و «صراط مستقيم » هدايت يافته و قلبش از نور حق روشن شده است؟

و امام صادقعليه‌السلام مى فرمايد:

«ثلاثه دعوتهم مستجابه احدهم الغازى فى سبيل الله فانظروا كيف تخلفونه» (35)

سه طائفه اند كه دعاى شان مستجاب مى گردد، يكى از آن سه دسته، مجاهد در راه خدا است، پس بينيد چگونه پشت سرش با او رفتار مى كنيد.

يعنى بنگريد، به رزمنده اى كه پيشگاه پروردگار اين قدر مقام و منزلت دارد كه خواسته اش رد نمى شود، هنگامى كه او در جبهه است، شما پشت سر و در غيابش با وى و بستگانش چگونه عمل مى نمائيد، ايا با نوازش و سركشى از خانواده و بستگانش روحيه اش را در معركه نبرد تقويت مى كنيد، يا با اذيت و آزار فاميل و دودمانش سبب شكستن روحيه اش مى گرديد. آيا از او به نيكى ياد مى نمائيد، يا تهمت و بر چسب و حرف مى زنيد.

اذن جنگ

جنگ از سويى توام با فدا شدن، خرابى، زيان، تلفات، خسارات مالى و جانى و ايجاد مشكلات، و از جانب ديگر گاهى سرنوشت كشور، استقلال ميهن و حفظ مكتب در گرو آن و مبارزه بى امان با دشمنان قسم خورده اسلام و كشور مى باشد.

لذا اجازه يا فرمان جنگ كار آسان و ساده نيست و از دست هر كس، جز فرمانده كل قوا يا شوراى عالى دفاع يا شوراى نظامى ساخته نمى باشد، و آنها نيز بايد فرمان دادن جنگ شان روى يك مبنا و با دقت و مطالعه صورت پذيرد كه وقتى كه جنگ را يك تكليف شناخت و ضرورت يافت، قاطعانه و به دور از ترديد براى محو و نابودى دشمن فرمان جنگ دهند. چنانچه علىعليه‌السلام چنين كرد.

اميرالمؤ منينعليه‌السلام كه اسطوره تقوى، الگوى ايثار و مظهر عدالت است كه خود مى فرمايد:

«و الله لو اعطيت الاقاليم البسعه بما تحت افلا كها على ان اعصى الله فى نمله اسبلها جلب شعيره ما فعلته» (36)

سوگند به خدا اگر هفت اقليم را با هر چه در زير آسمان هاى آنها است به من دهند براى اينكه خدا را درباره مورچه اى كه پوست جوى از آن بر بايم، نافرمانى نمايم نمى كنم.

علىعليه‌السلام با اين صفات، هنگامى تشخيص مى دهد كه حفظ نظام اسلامى، اجراى حدود و پياده نمودن احكام الهى، جلوگيرى از لغزش امت به انحراف ها، پاسدارى و حراست از وحدت امت اسلامى، در گرو ريشه كن نمودن: پيمان شكنان (ناكثين)، از حق دست برداشته ها (قاسطين)، و از دين بيرون رفته ها (مارقين) است، اذن جنگ و فرمان تار و مار نمودن آنها را مى دهد، و خود به اين كار اقدام و عمل مى نمايد و بعض پيروانش را كه تعليل و تعلل مى كند، و از قتل آنها سرباز مى زند و شانه خالى مى كند، نكوهش مى فرمايد و بارها در خطابه ها، نامه ها و جلسات، لشكرش را دعوت به جنگ و مبارزه بى امان با آنها مى نمايد:

«و لكنى اضرب بالمقبل الى الحق المدبر عنه و بالسامع المطيع المريب ابدا حتى ياتى على يومى» (37)

من همواره به كمك انسان حق طلب، اعراض كنندگان از حق را، و با انسان حق شنو كه مطيع وظايف الهى است، گنهكار آشوب گر را خواهم كوفت تا آنگاه كه واپسين روز حياتم فرارسد.

در جاى ديگر چنين جنگ را امضا مى فرمايد:

«فان ابوا اعطيتهم حد السيف و كفى به شافيا من الباطل و ناصرا للحق» (38)

اگر از عدل و داد امتناع بورزند لبه شمشير بر آنان عرضه خواهم كرد، اين شمشير دواى شفابخش بيمارى باطل گرايان است و ياور حق.

يعنى براى مبتلايان به مرض باطل گرائى، داروى بهتر از «اسلحه » نيست. و براى «حق» ياوران و نصرت كنندگانى نيرومندتر از «شمشير» وجود ندارد.

و در خطبه ديگر خطاب به لشكريانش اعلام مى دارد كه در برابر باطل گرايان و منحرفين از سبيل الله بدون كوچكترين اغماض و سهل انگارى خواهم جنگيد و از آنها مى خواهد كه نيز مردانه مبارزه نمايند و چنين مى فرمايد:

«و لعمرى ما على من قتال من خالف الحق و خابط الغى من ادهان و لا ايهان، فاتقوا الله عباد الله و فروا الى الله من الله، و امضوا فى الذى نهجه لكم، و قوموا بما عصبه بكم، فعلى ضامن لفلجكم اجلا ان لم تمنحوه عاجلا» (39)

به جان خودم سوگند در جنگيدن با كسى كه مخالفت حق كرده و در راه ضلالت و گمراهى قدم نهاده است مساحمه و سستى نمى كنم، پس اى بندگان خدا از خدا بپرهيزيد و از خدا به سوى خدا بگريزد و در راه روشنى كه جلو شما قرار داده برويد و قيام كنيد به چيزى كه مكلف نموده است شما را، پس اگر در دنيا رستگار نشديد على ضامن پيروزى و رستگارى شما در آخرت است.

امامعليه‌السلام در قسمت ديگرى از سخنانش كه هنگام بيرون رفتن براى پيكار با اهل «بصره» بيان فرموده، اينگونه اجازه نابودى فتنه اندازها را داده اند:

«و الله لقد قاتلتم كافرين و لا قاتلنهم مفتونين و انى لصاحبهم بالامس ‍ كما انا صاحبهم اليوم» (40)

سوگند به خدا در آن هنگام كه قريش در كفر غوطه ور بودند، با آنان به پيكار بر خاستهه ام و امروز هم كه منحرف شده و فساد به راه انداخته اند، باز پيكار خواهم كرد، من همان شخص هستم كه ديروز رويارويشان بودم و امروز هم در برابر شان ايستاده ام.

همانگونه كه ديروز كافر بودشان آنها را بر مى انگيخت با اسلام بجنگد، كه پاسخ دتندان شكن داديم، امروز كه با شعار مسلمان بودن، دست به توطئه و فساد مى زنند به سزاى اعمالشان مى رسانم.

در خطبه ديگر، هنگام قرار گرفتن بر سر دوراهى: ذلت و كفر ورزيدن به دستور و آئين پيامبر، يا جنگ. كه پس از مطالعه و در نظر گرفتن جوانب مسأله، و رد خطر ديدن اصل نظام و اساس اسلام، جنگ را انتخاب و ترجيح مى دهد، مى فرمايد:

«و لقد ضربت انف هذا الامر و عينه و قلبت ظهره و بظنه فلم ارلى فيه الا القتال او الكفر بما جاء محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم » (41)

من بينى و چشم اين امر را زدم و پشت و روى آن را گرداندم (همه سطوح و ابعاد غائله شام و كاخ نشين آن را بررسى و تحقيق نمودم) در نتيجه جز تخيير ميان دو موضوع نديدم: يا نبرد با آن طغيانگر فرعون صفت و يا كفر به آنچه كه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آورده است.

و نيز در جاى ديگر با اشراه به ضرورت جنگ مى فرمايد كه جوانب موضوع را بررشى نمودم. راهى كه به سوى سعادت و فلاح رهنمائى نمايد جز جنگ نيابيدم چه اينكه لطمه ناشى از ديگرى با دشمن آسانتر از عذاب و عقاب اخروى است.

«فما وجدتنى يسعنى الا قتالهم و الجود بما جاء به محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فكانت معالجه القتال اهون على من معالجه العقاب و موتات الدنيا اهون على من موتات الاخره» (42)

هيچ چاره اى كه براى من امكان داشت نيافتم مگر اينكه يا با آن تبهكاران به نبرد بر خيزم يا آنچه راكه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آورده است منكر شوم، براى من گلاويزى جنگ و كارزار آسانتر از گلاويزى با كيفر الهى بود و كرگ و شكست دنيا برايم از مرگ و سقوط در سراى آخرت آسانتر است.

و هنگامى كه تشخيص مى دهد كه جنگ راه گشاى موانع پياده شدن برنامه اسلامى، حافظ ضوابط اسلام و بازدارنده امت از لغزش در انحراف و فساد است، به جنگ و مبارزه عشق مى ورزد كه خود قسم ياد مى كند.

«والله لا نا اشوق الى لقائهم منهم الى ديارهم» .(43)

سوگند به خدا من به روياروئى با آن دشمنان مشتاق ترم از اشتياق آنان به سرزمين و ديار خود.

در خطبه ديگر مشاهده مى نمائيم كه حضرتش از جنگ با دسته هاى سه گانه (قاسطين، ناكثين و مارقين) كه چه آگاهانه يا ناآگاهانه در صدد تضعيف و براندازى حكومت عدل على (عليه‌السلام ) بودند سخن مى گويد كه خود درس و اجازه پيكار با اين سه دسته است، و در عين حال مى آموزد كه راه نجات از دسيسه و توطئه اين گونه عناصر، جنگ و ريشه كن كردن آنها، است:

«الا و قد قطعتم قيد الاسلام، و عطلتم حدوده، و امتم احكامه الا و قد امرنى الله بقتال اهلى البغى و النكث و الفساد فى الارض: فاما الناكثون فقد قاتلت، و اما القاسطون فقد جاهدت، و اما المارقة فقد دوخت» .(44)

آگاه باشيد رشته اسلام را گسيختيد و حدود آن را معطل كرديد و احكام آن را از بين برديد، بدانيد خداوند مرا به جنگ با ستمگران، و پيمان شكنان و تباهكاران در روى زمين، امر فرموده: پس با پيمان شكنان (اصحاب جمل: طلحه و زبير و... به عبارت ديگر: ناكثين) جنگيدم، و با آنان كه دست از حق برداشتند (قاسطين) جهاد كرده زد و خورد نمودم، و بر آنان كه از دين بيرون رفتند (خوارج نهروان و مارقين) خشم نموده زبون و خوارشان كردم.

و در رابطه با خوارج، طغيان گران و قيام كنندگان عليه حكومت اسلامى كه مى خواستند نظام اسلامى را از بين برند يا به وسيله ايجاد جنگ، مشكلات و گرفتارى، رژيم را تضعيف نمايند، امام (عليه‌السلام ) به بعضى از سرداران لشكر خود (عثمان ابن حنيف) مى نويسد: اگر برگشتند و هدايت شدند كارشان نداشته باش، و اگر مساءله به جنگ و مبارزه مسلحانه كشيده شد، به كمك ملت رسالتت را انجام ده و ريشه كن شان نما:

«فان عادوا الى ظلل الطاعة فذاك الذى نحب، و ان توافت الامور بالقوم الى الشقاق و العصيان فانهد بمن اطاعك الى من عصاك و استغن بمن انقاد معك عمن تقاعس عنك » .(45)

پس اگر به سايه اطاعت و فرمانبردارى برگشتند، آن همان است كه ما دوست مى داريم و اگر كارها، ايشان را به دشمنى و نافرمانى كشاند (آماده نبرد و جنگ شدند) پس با كمك كسى كه فرمان تو را مى برد و پيروى مى نمايد، برخيز (قيام و جنگ كن) با كسى كه فرمانت را نمى برد، و با كسى كه پيرو تو مى باشد بى نياز باش از آنكه از يارى و مساعدت تو خوددارى مى نمايند.

امام (عليه‌السلام ) هنگامى كه «معقل ابن قيس رياحى » را كه از ياران آن حضرت بود، به عنوان فرمانده سه هزار سرباز تعيين نمود تا به سوى شام بفرستد، مطالب مفيد و سودمند درباره تاكتيكهاى جنگى و... بيان داشت و در ضمن سفارش فرمود كه متوجه باشيد و دقت لازم را از دست ندهيد كه خداى نكردده افراد بى گناه يا كسانى را كه با شما در حال جنگ نيستند، به قتل برسانيد:

«لا تقاتلن الا من قاتلك » .(46)

جنگ مكن مگر با كسى كه با تو بجنگند.

يعنى ضمن اجازه جنگ، متوجه باش دشمنى و كينه دشمن باعث ستم و سبب ظلم بر خصم نگردد و عدالت را در ميدان جنگ رعايت نما.

امام (عليه‌السلام ) در پاسخ نامه برادرش عقيل كه شنيده بود: حضرت شكست خورده و يارانش وى را رها نموده، و امام در صحنه سياست و در ميدان جنگ تنها است مى نويسد:

«و اما ما ساءلت عنه من رأيى فى القتال، فان راءيى قتال المحلين حتى القى الله لايزيد نى كثرة الناس حولى عزة، و لا تفرقهم عنى وحشة، و لا تحسبن ابن ابيك - و لو اسلمه الناس - متضرعا متخشعا و لا مقرا للضيم واهنا و لا سلس الزمام للقائد و لا وطى الظهر للراكب المقتعد» .(47)

و آنچه از راءى من درباره جنگ پرسيدى، پس انديشه من جنگ با كسانى است كه جنگ با مرا جايز (و حلال) مى دانند تا اينكه به خدا پيوندم، انبوه جمعيت و زيادى مردم گرد و اطراف من بر عزت و ارجمنديم، و پراكندگى ايشان از من خوف و ترسم را نمى افزايد، و پسر پدرت را گمان مدار - هر چند مردم او را رها كنند و تنهايش گذارند - خوار و فروتن باشد، و نه رونده زير بار زور از سستى و ناتوانى، و نه سپارنده مهار به دست كشنده، و نه پشت دهنده براى سوارى كه بر آن سوار شود.

آنچه كه از اين نمونه ها استفاده مى شود آن است كه وقتى شرايط براى جنگ و قتال آماده شد، ديگر نبايد هيچ گونه مماشات نمود و بى درنگ با اطمينان و اعتماد به نفس به داخل معركه شد و در اين راه ثابت قدم و بدون تزلزل براى از بين رفتن فتنه و فساد بايد شمشير كشيد و يا دست به ماشه تفنگ برد.

ارتش و سپاه

حفظ و پاسدارى از ميهن و حراست از خاك، ناموس، شرف و استقلال، يكى از وظايف سنگين و مهم دولت و ملت است كه اين رسالت خطير و كار عظيم نياز مبرم به سازماندهى و تشكيلات نيرومند، و ارتش قوى و آموزش ‍ ديده فنون و تاكتيك هاى جنگى و دفاعى دارد، تا اين سپاه منظم و تعليم يافته با تخصص رزمى در سايه تعهد و تعبد به مكتب اسلام، بتوانند در مواقع لازم و هنگام هجوم لشكر بيگانه و يورش ارتش اجانب، حملات و خطرات دشمن را دفع و از تهاجم و پيشروى آنها جلوگيرى و شرشان را از سر مردم كوتاه نمايد و حافظ حدود و مرز ميهن و كشور باشد. لذا امام (عليه‌السلام ) در تعريف سربازان مى فرمايد:

«فالجنود باذن الله حصون الرعية، و زين الولاة، و عز الدين و سبل الامن، و ليس تقوم الرعية الا بهم، ثم لا قوام للجنود الا بما يخرج الله لهم من الخراج الذى يقوون به على جهاد عدوهم، و يعتمدون عليه فيما يصلحهم و يكون من وراء حاجتهم» .(48)

پس سپاهيان به فرمان خدا براى رعايت دژها و قلعه ها و زينت و آراستگى حكمرانان و عزت دين و راههاى امن و آسايش براى سپاهيان نيست مگر به خراج كه خدا براى ايشان، و نظام آسايشى براى به جنگ با دشمنان شان توانا مى گردند، و به آن در اصطلاح كار خود اعتماد مى نمايند و آن هنگام حاجت و نيازمندى ايشان به كار مى رود.

در تمام كشورها و در همه جنگ ها كه در جهان به وقوع پيوسته ثابت شده كه: اگر چه حسن تدبير مقامات عالى رتبه مملكتى و ايستادگى، كمك، پشتيبانى و روحيه كلت در سرنوشت جنگ نقش چشم گير دارد، ولى توان رزمى، ايثار، مقاومت، تلاش و فداكارى ارتش و سپاه است كه دخالت مستقيم و تعيين كننده در سرنوشت جنگ دارد و جنگ را به نفع يك طرف درگير خاتمه مى بخشد.

هدف جنگ

چيزى كه مشكلات را بر طرف، موانع را رفع، راه را براى روند حركت هموار، دور را نزديك و روى باور «نمى شود» و «نمى توان» و «نشدنى » خط بطلان مى كشد «هدف» است.

هدف را چنين تعريف نموده اند:

هدف عبارت است از آن حقيقت مطلوب كه اشتياق وصول به آن، محرك انسان به انجام دادن كارها و انتخاب وسيله هايى است كه آن حقيقت را قابل وصول مى نمايد.(49)

آرى هدف موتور حركت به سوى مقصدها، انگيزه رسيدن به خواسته ها، حل كننده ناگوارى هاى ناشى از پيچ و خم راه و فراز و نشيب مسير است.

هدف است كه برايش مال ها تقديم و نثار، جان ها قربانى و فدا مى شود.

در برابر عظمت هدف است كه همه چيز كوچك و ارزش و قيمت هر شيئى كاسته مى گردد.

در راه هدف است كه نه تنها از مال، ثروت، زندگى و مقام، كه از خود، جوانان و عزيزان نيز مى گذرند، زيرا رسيدن به «هدف» در گرو ميزان اهميت قائل بودن به «هدف» است.

جنگ هم نياز مبرم، و احتياج شديد به «هدف» دارد كه در سايه داشتن هدف مى توان مشكلات، ناملايمات ها، رنج و پيش آمدهاى ناشى از جنگ و در راه جنگ را حل، تحكل و آسان نمود و امت را بسيج ساخت و در جنگ پيروز گرديد.

در سايه داشتن هدف است كه مانند جوانان رزمندهه مسلمان چه: ايرانى، افغانى، عراقى و لبنانى و... تربيت مى شوند كه براى روى «مين » رفتن و براى شركت در خط مقدم جبهه از همديگر سبقت مى گيرند، كه اگر هدف نداشته باشند بايد با زور و فشار به جنگ فرستاد و به جنگيدن واداشت، چنانچه مى نويسد: در ويتنام جنوبى سربازان را داخل تانك مى كردند و درب آن راقفل مى نمودند كه فرا نكنند.

لذا اميرالمومنين علىعليه‌السلام موضوع اهميت «هدف جنگ » را در چند خطبه بيان فرموده:

«فلا بقرن الباطل حتى يخرج الحق من جنبه، مالى و لقريش؟ و الله لقد قاتلهم كافرين و لا قاتلنهم مفقونين و انى لصاحبهم بالامس كما انا صاحبهم اليوم» (50)

به يقين باطل را مى شكافم تا حق از پهلوى آن بيرون بيايد، قريش از من چه مى خواهند، سوگند به خدا، من با آنان در آن زمان كه كافر بودند، جنگيده ام و اكنون كه فريب خورده و فساد به راه انداخته اند خواهم جنگيد و من همان مقاومت كننده ديروز در برابر شان هستم چنانكه امروز رويارويشان ايستاده ام.

يعنى من كه با قريش مبارزه و پيكار مى نمايم هدفم زنده نمودن حق و نابود ساختن باطل است، من كه با قريش ديروز جنگيدم و امروز مبارذزه مى نمايم هدفى جز بقاى حق و جلوگيرى از لغزش و انحراف آنها نداشته و نزاع و اختلاف شخصى با آنها ندارم.

در خطبه ديگر مى فرمايد: همانگونه كه جنگ هدف دارد، در تاخير و مهلت دادن به دشمن نيز هدفى را دنبال مى نمايد و انتظار گرايش دشمن را به راه راست و صراط مستقيم و دست برداشتن از عقيده باطل مى كشد:

«فوالله ما دفعت الحرب يوما الا و انا اطمع ان تلحق بى طائفه فتهتدى بى و نعشوا الى ضوئى و ذلك احب الى من اقتلها على ضلالها و ان كانت تبوه باثامها» (51)

سوگند به خدا هيچ روزى جنگ را به تاخير نينداختم مگر به اميد اينكه گروهى از مردم (فريب خورده) به من ملحق و به وسيله من هدايت شوند و با آن بينائى ضعيفى كه دارند از روشنائى من بهره ور گردند اين (تاخير در شروع جنگ كه چنين نتيجه اى را در بر داشته باشد) براى من محبوب تر از آن است كه آن فريب خوردگان را در ضلالتى كه غوطه ورند نابود بسازم اگر چه در سرنوشت و مقصد نهائى با گناهان خود دمساز شوند.

در خطبه ديگر نقش هدف جنگ را چنين بيان مى دارد كه بر اثر داشتن هدف، پدران، فرزندان، برادران و عموهاى خويش را كه از نظر هدف و عقيده فرسنگ ها با هم فاصله داشتيم و اعتقاد و كفر به «الله» ميان ما دورى و جدائى انداخته بود، مى كشتيم و از بين مى برديم و اين عمل بر عقيده، ايمان و باورما مى افزود، و مقاومت، تلاش و حركت ما را بيشتر و اضافه مى كرد:

«و لقد كنا مع رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :نقتل آبائنا و اخو اننا و اعمامنا: ما يزديدنا ذلك الا ايمانا و تسليما و مضيا على القم و صبرا على مضض الالك وجدانى فى جهاد العدو، و لقد كان الرجل منا و الاخرين عدونا يتصاولان تصاول الفحلين يتخالسان انفسهما ايهما يسقى صاحبه كاس المنون» (52)

ما در حضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوديم پدران، فرزندان برادران و عموهاى خود را مى كشتيم و اين جنگ و كشتار با نزديكترين اشخاص، براى ما جز ايمان و تسليم و حركت در راه روشن و بردبارى در برابر نيش هاى درد آگين و كوشش در جهاد با دشمن نمى افزود، در آن زمان مردى از ما و مردى از دشمن ما، مانند دو نر (جنگى) سخت با يكديگر گلاويز مى گشتند در حالى كه از خود بيخود شده بودند تا كدام يك از آن دو، كاسه مرگ را بر ديگرى بچشاند.

امامعليه‌السلام هنگام رفتن به جنگ جمل سخنانى ايراد فرمود و بيان داشت كه مانند گذشته كه در خدمت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با كفار مبازره مى نمد و هدفش تعالى حق يود، در اين جنگ نيز هدفش اظهار حق، ريشه كن ساختن باطل، پاسدارى از اساس مكتب و حراست از نظام اسلامى است:

«و الم لا بقرن الباطل حتى اخرج الحق من خاصرته» (53)

سوگند به خدا (در اين جنگ مهم) باطل را مى شكافم تا حق را از پهلوى آن بيرون آورم. در بخش ديگر از سخنان آن حضرت مشاهده مى نمائيم كه ضمن عرض حال به پيشگاه بارى تعالى، انگيزه و هدفش از جنگ و مبارزه را، زنده نمودئن دين اصلاح جامعه، رفع ستم از سر مظلوم اجراى حدود و پياده كردن احكام الهى بيان مى دارد:

«اللهم انك تعلم انه لم يكن الذى كان منا، منافسه فى سلطان، و لا التماس شى من فضول الحطام، و لكن لنرد المعالم من دينك و نظهر الاصلاح فى بلادك فيامن المظلومون من عبادك و تقام المعطله من حدودك » (54)

بار خدايا تو آگاهى آنچه از ما صادر شده (جنگ) نه براى ميل و رغبت در حكومت، سلطنت و خلافت بوده، نه براى به دست آوردن چيزى از متاع دنيا (غنيمت) بلكه براى اين بود و هدفى جز اين نيست كه: آثار دين تو را كه تغيير يافته بود باز گردانيم، و در شهرهاى تو اصلاح، آسايش و ارامش را برقرار نمائيم (ظلم، ستم و اختلافات فاحش طبقاتى را كه حاكم نموده اند ريشه كن نمائيم) تا بندگان ستم كشيده ات در امن، آسودگى و فارغ از هر گونه تشويق به سر برند و احكام و حدود تو كه معطل مانده جارى گردد و برنامه ات پياده شود.

در فرازهاى ديگر از سخنانش كه مى خوانيد، ضمن بيان فلسفه ارسال پيامبر اكرم و شمردن صفات پسنديده آن حضرت و نياز مبرم و شديد ملت به آن بزرگوار، انگيزه و هدف رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از جهاد و جنگ را اين گونه باز گو مى دارد:

«ارسله: على حين فتره من الرسل و تنازع من الالسس فقفى به الرسل و ختم به الوحى فجاهد فى الله المد برين عنه و العادلين به » (55)

خداوند پيامبر را زمانى فرستاد كه هيچ پيامبرى باقى نمانده و نزاع، زد و خورد و مجادله زبانى (انديشه هاى گوناگون و اختلاف كلمه) بر قرار بود. پس آن حضرت (پيامبر) در راه خدا و براى خدا جهاد كرد با كسانى كه از خدا اعراض و دورى نموده و مثل و مانند (شريك) برايش برقرار مى داد.

در قسمت ديگر مى بينيم حضرت پيروانش را امر به دقت، بصيرت و بينش ‍ و به صداقت، درستى و خلوص در هدف و نيت سفارش و تاءكيد مى نمايد و از مشوه كرده خلوص را به اميال شخصى يا اغراض سياسى دور از رضاى «الله» شديدا نهى مى فرمايد:

«فانفذوا على بصائركم و لتصديق نياتكم فى جهاد عدوكم» (56)

شنا كنيد از روى بينائى، آگاهى و بصيرت و بايد در جنگ با دشمن نيست و هدف شما راست و درست باشد و از روى اخلاص جنگ نمائيد.

با توجه و دقت به اين سخنان امامعليه‌السلام در اين زمنيه، آشكار مى گردد كه شرط اساسى جنگ، داشتن انگيزه و هدف الهى، انسانى و مقدس ‍ مى باشد، و نيز تعيين كننده ميزان ايستادگى و مقاومت در جنگ «هدف جنگ» است.

بررسى ثمرات جنگ

هر كارى اگر نسنجيده انجام گيرد و بدون مطالعه دقيق و حساب نشده صورت پذيرد، غير عاقلانه، لغو و فاقد ارزش و ندامت بار است.

جنگ هم از اين اصل و قانون كلى مستثنى نيست، كه بايست پيش از آغاز جنگ و قبل از شروع درگيرى، تمام جوانب قضيه و به خصوص اثرات مثبت و منفى، پيامدهاى سودمند و زيان بخش و مشكلات ناشى از جنگ را مورد بررسى و مطالعه قرار داد، زيرا روى همان تصميم گيرى، كارها طرح ريزى مى گردد، كه اگر اساسى، سنجيده و دقيق بود، طرح و نقشه حسابى خواهد بود و ناراحتى و مشكلات به بار نخواهد آورد و اگر سطحى و بدون مطالعه و دقت انجام پذيرد، احساساتى، نامنظم و خطرناك خواهد بود و پشيمانى در بر خواهد داشت و چه بسا كه ضررش بيش از نفع و يا ضربه اش ‍ جبران ناپذير باشد.

لذا امير المومنين علىعليه‌السلام كه مانند ساير رشته ها و موضوعات، با شركت و فرماندهى ده ها نبرد، مبارزه و جنگ، در مسائل نظامى صاحب نظر، داراى تجربه كافى و آموزگار فنون جنگى و نظامى است، اين مطلب را بيان مى دارد كه پيش از آغاز جنگ به قدر لازم روى آن مطالعه مى داشته اند. كه بعد از آنكه تصميم جنگ با معاويه مى گيرد، مى فرمايد:

«و لقد ضربت انف هذا الامر و عنيه و قلبت ظهره و بطنه فلم ارلى الا القتال او الكفر بما جاء محمد (ص)»(57)

من بينى و چشم اين رويا روئى با ستمكار را بررسى نموده و ظاهر و باطن آن را مطالعه كردم، راهى براى خود جز نبرد با كفار نديدم، من در شناخت اين مسائل به حد لازم و كافى انديشيده ام، نتيجه اى جز اين نمى بينم كه يا بايد در برابر ستمكار مفسد، ساكت بنشينم كه اين سكوت تاييد ستمكار و مبارزه با خدا است كه خود كفرى واضح است، و يا بايد به جنگ و پيكار بر خيزم كه مجاهدت در راه خدا است، من راه دوم را انتخاب كرده ام.

و در خطبه ديگر نيز همين مطلب را كه روى مسأله انتخاب جنگ بسيار فكر نمودم، تكرار مى فرمايد:

«و قد قلبت هذا الامر بطنه و ظهره حتى منعنى النوم، فما وجدتنى يسعنى الا قتالهم او الجحود...» (58)

سپس برنامه و كار خود را زير و رو كردم، همه جهاتش را سنجيدم و به حدى انديشيدم كه خوابم نمى برد، ديدم چاره اى نيست جز اينكه يكى از دو راهه را انتخاب كنم يا به مبارزه برخيزم يا...

اين جملاات امامعليه‌السلام مى آموزد كه در مقام تصميم گيرى براى جنگ هيچگاه نبايد تحت تاءثير احساسات قرار گرفت و عجولانه اقدام نمود، بلكه با تانى، فكر و انديشه، عمق مسائل را بررسى و ارزيابى و جوانب قضيه را سنجيده و دست به عمل زد.